مقاله بدون شناسه یا دارای شناسه ضعیف است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابوالفضل بلعمی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«ابوالفضل محمد بلعمی» (۳۲۹-۲۲۹ ق)، ادیب و محدث نامدار مسلمان در قرن چهارم قمری است. بلعمی از وزیران دانشمند عهد سامانی بود و در ایام وزارت، در گسترش عدالت و تدبیر امور مملکت تلاش نمود. دو کتاب «تلقیح البلاغه» و «المقالات» از مهمترین آثار اوست.

نام کامل ابوالفضل محمد بلعمی
زادروز ۲۲۹ قمری
زادگاه بلعم
وفات ۳۲۹ قمری

Line.png

اساتید

محمد بن نصر مروزی، محمد بن‌ جابر، محمد حاتم‌ بن‌ مظفر، ابوالموجه‌ محمد بن‌ عمرو،...


آثار

تلقیح البلاغه، المقالات، الشامل، مفاخر المقاله فی اللغه، ملتقط الفتاوی، نظم الجمان،...

ولادت و خاندان

محمد بن عبیدالله بن محمد مشهور به ابوالفضل بلعمی در سال ۲۲۹ هجری متولد شد.[۱] وی منسوب به شهر «بلعم» از شهرهای دیار روم[۲] می باشد.

در وجه‌ تسمیه «بلعمی‌» دو روایت‌ هست‌؛ به‌ نوشته برخی‌ منابع،[۳] هنگام‌ حمله مَسْلَمَة‌ بن‌ عَبدالمَلِک‌ (متوفی‌ ۱۲۰) به‌ روم‌ (آسیای‌ صغیر)، نیای‌ خاندان‌ بلعمی‌، رجاء بن‌ معبد تَمیمی‌، که‌ از ملازمان‌ مسلمة‌ بن‌ عبدالملک‌ بود، پس‌ از فتح‌ آن‌ دیار در محلی‌ به‌ نام‌ بَلْعم‌ ساکن‌ شد و بلعمی‌ منسوب‌ به‌ آنجاست‌. اما سمعانی‌ روایت‌ دیگری‌ نیز از ابوالعباس‌ مَعدانی‌ فقیه‌ (متوفی‌ ۳۷۵) نقل‌ می‌کند که‌ براساس‌ آن‌، بهار بن‌ خالد بن‌ مغیث‌، نیای‌ این‌ خاندان‌، از همراهان‌ قُتَیْبة‌ بن‌ مُسلم‌ (متوفی‌ ۹۶)، سردار عرب‌ و والی‌ خراسان‌ (حک: ۸۶ـ۹۶)، بوده‌ که‌ در لشکرکشی‌ او به‌ مرو، در قریه بَلاشگِرد و در محلی‌ به‌نام‌ بَلْعَمان‌ سکونت‌ گزیده‌؛ و نسبت‌ بلعمی‌ به‌این‌ محل‌ است‌.[۴]

در مقدمه تاریخ نامه طبری به نقل از سمعانی آمده است: «وی از مردم بخارا است و احفاد او تا امروز (یعنی روزگار سمعانی سال ۵۰۵) به بخارا بر جای مانده اند».[۵] پسر ابوالفضل بلعمی، ابوعلی بلعمی نیز وزیر منصور بن نوح سامانی بود و کتاب «تاریخ طبری» را از عربی به فارسی ترجمه کرد که به «تاریخ بلعمی» معروف است.[۶]

وزارت بلعمی

خاندان بلعمی شاید پس از برمکیان، پرآوازه ترین خاندان هایی باشند که به وزارت رسیده اند و نام و یادشان در کتاب های ادب و تاریخ به فراوانی آمده است.[۷]

ابوالفضل بلعمی ابتدا به وزارت امیراسماعیل بن احمد از سلاطین سامانی رسید.[۸] وی در زمان امارت نصر بن احمد سامانی هم از حدود سال ۳۰۹ تا ۳۲۶ ق. متجاوز از پانزده سال وزارت داشت.[۹] او در این مدت در گسترش عدالت و انصاف و تدبیر امور مملکت تلاش نمود.[۱۰] ابوالفضل بلعمی در دفع شورشی که بر ضد نصر بن احمد به راه افتاده بود، سهم بسزایی داشت. این شورش از طرف «مرداویج زیاری»[۱۱] صورت گرفته بود. بلعمی با ارسال نامه ای مرداویج را که از شهر ری به سوی گرگان لشکر کشیده بود، از نبرد با امیر سامانی منصرف ساخت و نوشت: «من صلاح نمى‌دانم تو با یک پادشاهى که صد هزار مرد نبرد از غلامان خود و بندگان پدر گرد او مى‌گردند نبرد کنى، بهتر این است که تو گرگان را ترک کنى و براى حکومت رى با پرداخت مبلغى مالیات موافقت نمائى».[۱۲] مرداویج این پیشنهاد را پذیرفت و با امیر سامانی صلح کرد و برگشت.[۱۳]

ابوالفضل بلعمی نه تنها وزیر کاردانی بود، بلکه در جنگ های سامانیان با دشمنانشان نیز شخصا شرکت کرد و در سال ۳۰۸ ق. در جنگی به سرداری حمویه بن علی با لیلی بن نعمان دیلمی شرکت داشت که این جنگ با پیروزی حمویه و قتل لیلی بن نعمان خاتمه یافت.[۱۴]

به‌ نوشته ابن اثیر، بلعمی در سال ۳۲۶ ق. از وزارت عزل شد.[۱۵] علت عزل وی همانند نحوه مرگش چندان روشن نیست[۱۶]، زیرا که‌ سال‌ ۳۲۹، در تاریخ‌ سامانیان‌ سالی‌ پرآشوب‌ بود و بسیاری‌ از نزدیکان‌ نصر، از جمله‌ بلعمی‌، در این‌ سال‌ از بین‌ رفتند.

مقام علمی

ابوالفضل بلعمی راوی‌ حدیث‌ و از اصحاب‌ و شاگردان محمد بن عمرو مروزی و محمد بن نصر مروزی بود.[۱۷] او از علمای‌ اهل‌ حدیث‌ آن‌ دوره‌ مانند محمد بن‌ جابر، محمد حاتم‌ بن‌ المظفر و ابوالموجه‌ محمدبن‌ عمرو حدیث‌ شنیده‌ است‌.

وی همچنین از عالمان ادیب و اهل بلاغت بوده است. بنا به نقل ذهبی ید طولایی در انشاء و بلاغت داشت.[۱۸] وی به علم و علما احترام می گذاشت و رأی و تدبیر او بسیار موثر بود.[۱۹]

بلعمی‌ ادب‌دوست‌ و هنرپرور بود و به‌ رودکی‌ توجه‌ خاصی‌ داشت‌، تا جایی‌ که‌ رودکی‌ به‌خواهش‌ او و دستور نصر بن‌ احمد، «کلیله‌ و دمنه‌» را به‌نظم‌ درآورد. بلعمی‌ نیز ممدوح‌ رودکی‌ بود.[۲۰]

ناصرخسرو و عنصرالمعالی‌ نیز فضل‌ و درایت‌ و کاردانی‌ بلعمی‌ را ستوده‌اند. ناصرخسرو در قصیده ای می گوید:

نامی نکو گزین که بدان چون بخوانمت درجانت شادی آید و در دلت خرمی

بوالفضل بلعمی بتوانی شدن به فضل گر نیستی به نسبت، بوالفضل بلعمی[۲۱]

اصطخری‌ از خانه‌های‌ او در مرو و از دروازه‌ای‌ در بخارا، که‌ به‌نام‌ او «باب‌ الشیخ‌ الجلیل‌» خوانده‌ بودند، یاد کرده‌ است‌.

ذهبی‌ او را امام‌ فقیه‌ نامیده‌ و دو کتاب‌ «تلقیح البلاغه» و «المقالات» را به‌ او نسبت‌ داده‌ است‌.[۲۲] از دیگر آثار او می توان به: الشامل، مفاخر المقاله فی اللغه، ملتقط الفتاوی و نظم الجمان اشاره کرد.[۲۳]

وفات

سمعانی می نویسد: ابوالفضل بلعمی در شب دهم ماه صفر ۳۲۹ ق. از دنیا رفت.[۲۴] برخی به وفات او در سال ۳۲۵ ق. اشاره کرده اند.[۲۵] نرشخی می گوید: این که برخی نوشته اند وی در زمان امیر نوح بن نصر و به دستور وی به قتل رسید درست نیست، چرا که وی در سال ۳۲۹ ق. درگذشته و زمان نوح بن نصر را درنیافته است.[۲۶]

پانویس

  1. بغدادی، اسماعیل باشا، هدیه العارفین، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ج۲، ص ۳۴.
  2. حموی، یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دارصادر، ۱۹۹۵، دوم، ج۱، ص ۴۸۵.
  3. ابن ماکولا، اکمال الکمال، داراحیاء التراث العربی، بی جا، بی تا، ج۷، ص ۲۷۸.
  4. سمعانی، عبدالکریم، الانساب، بیروت، دارالجنان، ۱۴۰۸، اول، ج۱، ص ۳۹۱.
  5. بلعمی، تاریخ نامه طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، سروش، ۱۳۱۸، دوم، مقدمه ص ۱۶.
  6. همان، ص ۱۵.
  7. همان، مقدمه، ص ۳۷-۳۶.
  8. نرشخی، محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، تهران، ۱۳۶۳، ص ۳۴۸-۳۴۷ و ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج۱۵، ص ۲۹۱.
  9. نرشخی، پیشین،‌ ص ۳۴۸.
  10. همان، ‌ص ۳۴۸.
  11. وی اولین حکمران آل زیار است که از سال ۳۱۵ تا سال ۳۲۳ حاکم طبرستان بوده است.
  12. ابن اثیر، پیشین، ج ۱۹، ص ۲۸۸-۲۸۹.
  13. همان، ج ۱۹، ص ۲۸۹.
  14. عبدالحی گردیزی، زین الاخبار، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳، ص ۱۹۲ و ابن اثیر، ج۱۹، ص ۱۶۷-۱۶۸ و نرشخی، ص ۳۴۸.
  15. نرشخی، پیشین، ص ۳۲۲ و صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، فردوس، ۱۳۷۸، هشتم، ج۱، ص ۶۱۹.
  16. حداد عادل، غلامعلی، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، ۱۳۸۶، دوم،‌ ج ۴، ص ۵۱.
  17. ذهبی، تاریخ الاسلام، پیشین، ج۲۴، ص ۲۷۲.
  18. همان، ‌ج۲۴، ص ۲۷۲.
  19. سمعانی، پیشین،‌ ج۱، ص ۳۹۱ و نیشابوری، حاکم، تاریخ نیشابور، تهران، آگه، ۱۳۷۵، اول،‌ ص ۱۴۶.
  20. بلعمی،‌ پیشین، مقدمه، ص ۱۶.
  21. بلعمی، تاریخ نامه طبری، پیشین، مقدمه، ص ۳۷.
  22. حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج۱، ص ۴۸؛ ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج۱۵، ص ۲۹۱.
  23. بغدادی،‌ اسماعیل باشا، پیشین، ج۲، ص ۳۴.
  24. سمعانی، پیشین، ج۱، ص ۳۹۱.
  25. بغدادی، پیشین، ج۲، ص ۳۴.
  26. نرشخی، پیشین، ص ۳۴۹.

منابع