قوم تبع
منظور از «قوم تُبَّع»، گروهی از مردم یمن است؛ زیرا «تُبَّع» و «تبابعه» لقبی برای گروهی از پادشاهان یمن بوده است. قرآن کریم سرنوشت این گروه را که به خاطر گناهکاری و تکذیب پیامبران به عذاب الهی گرفتار شدهاند، به عنوان عبرت مسلمانان نقل مینماید.
قوم تُبّع در قرآن
در قرآن دو بار به قوم تُبّع و هلاک آنها اشاره کوتاه شده است و از بیان جزئیات، معیشت، خصوصیات و نوع عذاب آنها سخنی به میان نیاورده است:
«أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۚ أَهْلَكْنَاهُمْ ۖ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ» (سوره دخان، آیه ۳۷) «آیا آنان بهترند یا قوم «تبّع» و کسانی که پیش از آنها بودند؟! آنان را هلاک کردیم، آنها قومی گناهکار بودند».
«وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ» (سوره ق، آیه ۱۴) «و "اصحاب الایکه" و قوم تبّع، که هر یک از آنها فرستادگان الهی را تکذیب کردند و وعده عذاب درباره آنان تحقّق یافت».
از این آیات معلوم می گردد که قوم تبّع که از مردم مکه در ثروت و قدرت و ... بالاتر بودند، مردمی طاغی و گنهکار بودند که پیامبران الهی را تکذیب می نمودند و سرانجام آنان به عذاب الهی گرفتار شدند. در آیات فوق به دنبال بحثی که پیرامون مشرکان مکه و لجاجت و انکار آنها نسبت به معاد آمده با اشاره به سر گذشت قوم تبّع آنها را تهدید می کند که نه تنها عذاب الهی در قیامت در انتظار شان است که در این دنیا نیز سر نوشتی همچون قوم گنه کار و کافر تبّع پیدا خواهند کرد.[۱]
تبّع چه کسی است؟
"تُبّع" از ریشه "تَبِعَ" است؛ راغب در کتاب «مفردات الفاظ قرآن» می گوید: "تَبِعَهُ" یعنی دنباله روی او را کرد و تبعیت، گاهی جسمی است و گاهی با پذیرفتن دستور و اطاعت کردن است. و تُبّع رؤسایی بودند که به خاطر پیروی بعضی از آنها از بعضی دیگر در ریاست و سیاست این چنین نامیده شدهاند و جمع آن "تبابعه" است.[۲] اما در تاریخ، تبّع لقبی برای پادشاهان یمن از سسلسله حمیر است.[۳]
اما اینکه تُبّعی که خداوند نام او را برده در چه عهدی و در کدام شهر بوده است، معلوم نیست. در تفسیر «مجمع البیان» آمده است: نام این تبّع «اسعد ابو کرب» بوده است. سهل بن سعد از پیامبر اکرم (ص) روایت می کند که فرمودند: تبّع را نفرین نکنید، زیرا تبع اسلام آورده است. و کعب می گوید: تبّع مردى صالح بوده است، خداوند او را مذمت نکرده است، بلکه خداوند قوم او را مذمّت کرده است. ولید بن صبیح از حضرت صادق (ع) روایت می کند که فرمودند: تبّع به دو قبیله اوس و خزرج گفت اینجا سکونت کنید تا پیامبر آخر الزمان ظهور کند و اگر من او را درک کنم باو ایمان خواهم آورد، و در خدمت او خواهم بود.[۴]
در تفسیر «البرهان» نیز چند حدیث در همین مضمون منقول است. در «کمال الدین» شیخ صدوق ص ۱۶۹ باب ۱۱ سه حدیث در مدح تبّع آمده از جمله از ابن عباس که گفت کار تبّع بر شما مشتبه نشود، او مسلم بود.[۵]
و در «الدر المنثور» روایت است که گفت: تبّع از دنیا نرفت تا آنکه نبوت رسول الله (ص) را تصدیق کرد، چون یهودیان (که از شام به مدینه مهاجرت کرده بودند تا ظهور پیامبر را درک کنند)، جریان نبوت آن جناب را به وى گفته بود ند.[۶] جمعی معتقد ند او مردم را به پیروی از دعوت انبیاء فرا می خواند، هر چند با او مخالفت می کردند.[۷]
در تواریخ آمده: "تبّع" در قرن پنجم میلادی به سوی مکه لشکرکشی میکند تا خانۀ خدا را خراب کند ولی به بیماری سختی مبتلا میشود، پزشکان چاره و درمان او را، انصراف از سوء قصدش به کعبه میبینند، چون منصرف میشود، بهبودی مییابد و کعبه را محترم میدارد و برای نخستین بار بر آن پرده یا پیراهن میپوشاند.[۸] او مدت یک ماه هر روز صد شتر را نحر میکرد و با گوشت آن مردم را اطعام مینمود. بعد از مدتی، رو به جانب مدینه نهاد و اقوامی از مردم یمن بنام «غسان» را در آنجا اسکان داد، آنها کسانی بودند که بعدها در زمان پیامبر اکرم (ص) هستههای اولیه انصار را تشکیل دادند.[۹] اکنون در مکه نیز محلی است که آن را «دار التّبابعه» میگویند.[۱۰][۱۱]
در برخی منابع آمده است تُبّع (اسعد ابوکرب) در یکى از سفرهاى کشورگشایى خود براى فتح مدینه، نزدیک مدینه آمد و مدینه را محاصره کرد، براى علماى یهود پیام فرستاد که من سرزمین مدینه را ویران مى کنم، تا هیچ یهودى در آن نماند و فقط آیین عرب در آنجا حاکم گردد. اعلم علماى یهود به نام شامول در آن جا بود گفت: اى پادشاه! اینجا شهرى است که هجرتگاه پیامبرى از دودمان اسماعیل است که در مکه متولد مى شود. سپس بخشى از اوصاف پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله را بر شمرد. تُبّع گویا سابقه ذهنى در این باره داشت، گفت: بنابر این من از تخریب این شهر صرف نظر مى کنم. اسعد به بعضى از قبیله اوس و خزرج که در کنارش بودند فرمان داد که در این شهر بمانید و هنگامى که پیامبر موعود، خروج کرد او را یارى کنید و فرزندان خود را به این موضوع سفارش نمایید و حتى در ضمن نامه اى به آنها، ایمان خود نسبت به آن پیامبر موعود را اعلام نمود.[۱۲]
پانویس
- پرش به بالا ↑ تفسیر نمونه، ج۲۱، ص ۱۹۱-۱۹۲.
- پرش به بالا ↑ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودی، بیروت، دارالعلم، ۱۴۱۲ ق، ص۱۶۲-۱۶۳
- پرش به بالا ↑ نثر طوبی، علامه شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، چاپ پنجم، ۱۳۸۸ ش، ج۱، ص ۱۰۴.
- پرش به بالا ↑ طبرسی، فضل بن حسن؛ تفسیر مجمع البیان، ترجمه گروهی از مترجمان، تهران، فراهانی، ۱۳۶۰ش، اول، ج۲۲، ص۳۱۲.
- پرش به بالا ↑ قاموس قرآن، علیاکبر قرشی، ج۱، ص۲۶۶.
- پرش به بالا ↑ ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۲۳۲.
- پرش به بالا ↑ تفسیر نمونه، ج ۲۲، ص ۲۴۰.
- پرش به بالا ↑ خرمشاهی، بهاءالدین؛ دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، ۱۳۷۷ش، اول، ج ۱، ص ۴۷۲.
- پرش به بالا ↑ عزیزی، یوسف؛ داستان پیامبران یا قصههای قرآن از آدم تا خاتم، تهران، هاد، ۱۳۸۰ ش، اول، ص۶۶۹.
- پرش به بالا ↑ تفسیر نمونه، پیشین، ج ۲۱، ص ۱۹۶.
- پرش به بالا ↑ قوم تُبّع، دانشنامه پژوهه، بازیابی: ۳۰ دی ماه ۱۳۹۲.
- پرش به بالا ↑ تفسیر روح المعانى، ج ۲۵، ص ۱۱۸، نقل از قصه هاى قرآن به قلم روان، محمد محمدى اشتهاردى.
منابع
- "قوم تبّع"، علی محمودی، دانشنامه پژوهه.
- "قصه قوم تبّع"، فرهنگنامه علوم قرآنی.