کربلایی کاظم ساروقی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۷ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۴۳ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

كرامت قرآني

فروغ ساروق

ملا محمدكاظم، مشهور به «كربلايي كاظم» در سال 1300 ق. در يكي از روستاهاي فراهان اراك به نام «ساروق» ديده به جهان گشود. صفاي روح و سادگي، در كنار حافظه و استعداد كم، موجب شد تا وي نتواند به مكتب رَود و خواندن و نوشتن را بياموزد. زراعت و انس با طبيعت از همان آغاز، محمدكاظم را به سوي تأمل و تفكر در آفريده‌هاي هستي بخش سوق می‌‌دهد و توجه وي را به خلقت و عظمت خداوند دوچندان می‌‌كند.

كاظم از سحرگاه تا شامگاه به همراه پدر مشغول به زراعت می‌‌شد و خستگي كار هيچ‌گاه وي را از انجام فرايض ديني بازنمی‌‌داشت. عطش وي در شناخت مرز بايدها و نبايدهاي زندگي و مراعات حلال و حرام تا بدان جا بود كه با ورود هر روحاني به روستا، به سوي وي می‌‌شتافت و مسائل ديني خود را مطرح و پاسخ پرسش‌هايش را دريافت می‌‌كرد.

در يكي از جلسات موعظه و منبر، از روحاني اين مطلب را می‌‌شنود كه: «هر كس خمس و زكات خود را ندهد و با آن پول، لباس بخرد و نماز بخواند، نمازش باطل می‌‌شود و پرداخت خمس و زكات در اسلام واجب است». اين جمله، كاظم را سخت در خود فرومی‌‌برد و انقلابي دروني در وجودش به پا می‌‌كند. با خود می‌‌انديشد: مگر نه اين است كه اين حكم خدا است و بايد آن را به جاي آورد و در زندگي پياده كرد؟!

او پس از بازگشت به خانه، با ادب و احترام موضوع پرداخت خمس را با پدر در ميان می‌‌گذارد و بر اين نكته تأكيد می‌‌كند كه اگر كسي خمس و زكات ندهد و با آن پول، لباس بخرد و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است. او بدين طريق سعي داشت تا پدر را به دادن خمس اموال ترغيب كند. اما پدر به سخنان فرزند توجه نمی‌‌كند و او را از پيگيري چنين موضوعي مورد عتاب قرار می‌‌دهد. كاظم خطاب به پدر می‌‌گويد: «تا حال كه نمی‌‌دانستي، مسئله فرق می‌‌كرد؛ حال كه دانستي بايد عمل كني».

اصرار كاظم بر پرداخت خمس هيچ سودي نمی‌‌بخشد. از اين رو، تصميم می‌‌گيرد تا از روستا هجرت كند. كاظم راهي شهر می‌‌شود و در آن جا به كارگري مشغول می‌‌شود تا شايد با دستمزد آن غذا و پوشاك براي خود تهيه كند. اهالي روستا در رفت و آمد به شهر و مشاهده كاظم با لباس كارگري در جمع كارگران، نزد پدر وي لب به شكوه می‌‌گشايند و كارگري كاظم را در حالي كه پدر زمين زراعتي بسيار دارد، نوعي عار براي وي قلمداد می‌‌كنند. پدر ناچار به شهر می‌‌رود و كاظم را مجبور به بازگشت به روستا می‌‌كند.

كاظم مجدداً پدر را به دادن خمس مال خود ترغيب می‌‌كند؛ اما پدر نمی‌‌پذيرد و بار ديگر كاظم راهي شهر می‌‌شود و به كارگري مشغول می‌‌شود. پس از مدتي اهالي مجدداً بين پدر و كاظم وساطت می‌‌كنند و كاظم را به روستا برمی‌‌گردانند؛ ولي اين بار وي پدر را تهديد می‌‌كند كه اگر خمس نپردازي، جايي می‌‌روم كه هرگز دستت به من نرسد. پدر پيشنهاد می‌‌دهد كه كاظم در قطعه زميني به همراه هشت بار گندم به زراعت مشغول شود. كاظم به اين شرط كه پدر در كسب و كار و زراعت وي دخالت نكند، آن را می‌‌پذيرد.

كاظم با شراكت يكي از دوستانش زمين را كِشت می‌‌كند و سال نخست، پس از برداشت محصول و تقسيم آن با دوست خود، نصف سهم خودش را بين فقرا تقسيم می‌‌كند و نصف ديگر را براي خود نگه می‌‌دارد. هنگامی ‌‌كه پدر ماجرا را می‌‌شنود، به كار كاظم اعتراض می‌‌كند و می‌‌گويد: هدف من از دادن زمين و گندم، تقسيم آن بين مردم نيست؛ بلكه مقصود من سر و سامان گرفتن تو است. ولي كاظم با متانت شرط خود را مبني بر عدم دخالت او در كارها، متذكر می‌‌شود.

كاظم سال آينده نيز به همين ترتيب با كمك دوستش زمين‌ها را كشت می‌‌كند. يك روز پس از جمع كردن گندم، در خرمن هر چه منتظر می‌‌مانند كه باد بوزد تا گندم را از كاه جدا كنند، بادي نمی‌‌وزد. از اين رو، دوستش را به ده می‌‌فرستد و می‌‌گويد: تو به ده برو و من پس از جاروكردن دور خرمن، به ده بازمی‌‌گردم. كاظم پس از جاروكردن خرمن، ساعات باقي مانده تا غروب را مشغول جمع‌آوري علوفه می‌‌شود و غروب آفتاب با بر دوش گرفتن علوفه‌ها رهسپار روستا می‌‌شود.

دو سيد جوان

نزديك ده به دو سيد جوان با سيمايي نوراني كه به سوي وي می‌‌آمدند، برخورد می‌‌كند. آن دو، آدرس امامزاده روستا را می‌‌گيرند كه در ابتداي روستا با فاصله كمی ‌‌نزديك هم قرار داشتند. كاظم بار بردوش پيشاپيش آن دو سيد به راه می‌‌افتد و به طرف امامزاده‌ها حركت می‌‌كند. به در امامزاده كه می‌‌رسند، او در بيرون امامزاده بار خود را بر زمين می‌‌گذارد و پس درآوردن كفش‌هايش وارد امامزاده می‌‌شود و در حالي كه آن دو سيد مشغول خواندن زيارتنامه هستند، او ضريح را طواف می‌‌كند و بر آ ن بوسه می‌‌زند.

پس از زيارت او، دو سيد را به امامزاده ديگر می‌‌برد و آن دو مشغول خواندن زيارتنامه و وي نيز مشغول دورزدن و بوسيدن ضريح می‌‌شود كه در اين هنگام يكي از آن دو جوان دست بر شانه وي می‌‌گذارد و به ديوار بالاي ضريح اشاره می‌‌كند و می‌‌گويد: اين آيات را بخوان! كاظم می‌‌گويد: من مكتب نرفته‌ام و سواد خواندن ندارم. جوان می‌‌گويد: تو می‌‌تواني بخواني. هر چه وي انكار می‌‌كند، آن دو سيد نيز بر گفته خود پافشاري می‌‌كنند.

به ناچار كاظم به آن قسمت ديوار می‌‌نگرد و با كمال ناباوري می‌‌بيند آياتي با نور سبز بر ديوار نوشته شده است؛ به طوري كه نور آن تمام فضاي امامزاده را روشن كرده است و شروع به خواندن آن آيات می‌‌كند: «انّ ربّكم الذي خلق السّموات والارض في ستة ايام ثمّ استوي علي العرش يغشي اللّيل النّهار يطلبُهُ حثيثاً والشمس والقمر والنجوم مسخراتٍ بامره الا له الخلق والامر تبارك الله ربُّ العالمين اُدعوا ربكم تضرعاً و خفية انه لايحبّ المعتدين و لاتفسدوا في الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً انّ رحمت الله قريبٌ من المحسنين».

كاظم پس از خواندن آيات، به خود می‌‌آيد و از اين كه توانسته است قرآن بخواند، شگفت زده می‌‌شود. شگفتي او هنگامی‌‌ دوچندان می‌‌شود كه می‌‌بيند از آن دو سيد جوان، ديگر خبري نيست. با خود فكر می‌‌كند كه شايد به امامزاده ديگر رفته‌اند؛ اما وقتي به آن جا می‌‌شتابد، آن جا هم آن ها را نمی‌‌بيند. باز به جاي قبلي خود بازمی‌‌گردد و آيات را به همان صورت نوراني می‌‌بيند؛ ولي آن دو جوان را نمی‌‌يابد. به خيال اين كه به روستا رفته‌اند، به طرف ده حركت می‌‌كند. نزديك ده با حيرت به خود می‌‌گويد: «آن ها به ده نرفته‌اند و شايد هنوز در امامزاده‌ها هستند!» و باز برمی‌‌گردد. رفت و برگشت كاظم به امامزاده‌ها، از شب تا اذان صبح بارها تكرار می‌‌شود. در اين رفت و آمدها او احساس می‌‌كند كه حافظ همه قرآن شده است. صبح فرامی‌‌رسد و او نااميد از يافتن آن ها، به ده نزد دوستش بازمی‌‌گردد.

دوستش با تعجب می‌‌گويد: ما گمان می‌‌كرديم كه گرگ‌ها تو را دريده‌اند؟! كاظم بي‌درنگ و با صداقت خاصي به دوستش می‌‌گويد كه حافظ كل قرآن شده است. دوستش ناباورانه او را ملامت می‌‌كند. و چون می‌‌دانست كاظم بي‌سواد است، ادعاي او را انكار می‌‌كند. به هر حال، هر دو نزد امام جماعت مسجد می‌‌روند و كاظم تمام ماجرا را براي امام جماعت تعريف می‌‌كند. امام جماعت با تكيه بر اين نكته كه «شايد خواب ديده و يا خيالاتي شده‌اي» وي را به تأمل در سخنان خود فرامی‌‌خواند؛ اما كاظم بر گفته خود اصرار می‌‌ورزد. در اين هنگام امام جماعت قرآني می‌‌آورد تا وي را بيازمايد؛ ولي كاظم بدون تأمل به همه پرسش‌ها پاسخ می‌‌دهد.

امام جماعت ادعاي كاظم را می‌‌پذيرد. اهالي پاك و ساده روستا كه چنين می‌‌بينند، بر سر كاظم می‌‌ريزند و تمام لباس‌هاي وي را تكه تكه می‌‌كنند و به عنوان تبرك، هر يك تكه‌اي را برمی‌‌دارند. امام جماعت كه جان كاظم را در معرض خطر می‌‌بيند، او را از دست مردم می‌‌رهاند و به منزل می‌‌برد.

ديدار آيت الله مكارم شيرازي

حضرت آيت الله مكارم شيرازي از جمله كساني است كه در ايام تبليغ در ملاير به ديدار كاظم، كه در آن هنگام به كربلايي كاظم و ملا كاظم شهرت يافته بود، شتافت. ايشان نقل كرده است، كه با تلخيص و تصرف، ذكر می‌‌شود: «حدود چهل سال قبل براي تبليغ در ايام محرم به اطراف ملاير به نام حسين آباد رفته بودم. گفتند: در اين جا پيرمردي است كه حافظ تمام قرآن است. او كشاورزي ساده است كه موهبتي بزرگ نصيبش گشته و حافظ تمام قرآن شده است. تصميم گرفتم او را امتحان كنم. پس از آزمون، ديدم اين مرد دهاتي و بي‌سواد با تسلط كامل به سؤالات پاسخ می‌‌گويد. در آن روز هنوز وجود اين مرد در محافل علمی ‌‌به اصطلاح كشف نشده بود و در قم از او خبر نداشتند. من پس از بازگشت به قم اين ماجراي جالب را به عنوان ره‌آورد اين سفر، براي دوستان شرح دادم. بعد از مدتي بعضي از علاقه‌مندان، او را به قم دعوت كردند و آوازه او همه جا پيچيد. خدمت مراجع عظام و آيات بزرگ مخصوصاً آيت الله العظمی ‌‌بروجردي رسيد و طلاب در مدرسه فيضيه مثل پروانه اطراف وجودش را گرفتند و اگر كسي از دور اين منظره را می‌‌ديد، تعجب می‌‌كرد كه اين مرد ساده دهاتي با همان لباس محلي در ميان اين جمع طلاب چه می‌‌كند و چه می‌‌گويد! ولي واقعاً او از نظر تسلط بر آيات قرآن، چون چشمه جوشاني بود و طلاب همچون تشنگان بر گرد اين چشمه.

گاه بعضي از طلاب چند جمله از آيات قرآن را تلفيق می‌‌كردند و می‌‌گفتند: اين آيه در كدام سوره است؟ او خنده‌اي می‌‌كرد و گفت: جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش اين است، و جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعدش چنين است. گويي همه قرآن، يك جا در مقابل چشمش بود. جاي آيات را نيز دقيقاً می‌‌دانست؛ مثل اين كه لوحي بزرگ در برابر او است. من با آن كه آدم ديرباوري هستم، در تماس‌هاي مختلفي كه با او داشتم، مطمئن شدم مسئله عادي نيست و يك جريان الهي در كار است.

از حفظ قرآن مهمتر، پيدا كردن آيات بود. هر قرآن، با هر چاپي كه به او می‌‌دادند و می‌‌گفتند: فلان آيه را بياور، مثل استخاره كردن با قرآن كه قرآن را باز می‌‌كنند، قرآن را می‌‌گشود و آيه در همان صفحه يا صفحه قبل و بعد از آن بود. من اين مسئله را با چشم ديدم و تفسيري براي آن جز يك امداد الهي نيافتم؛ زيرا در مورد حفظ قرآن ممكن است كسي بگويد حافظه او بسيار قوي است (و البته اين طور هم نبود؛ و او حافظه‌اي بسيار ضعيف داشت)؛ ولي پيدا كردن فوري آيات، آن هم نه از روي يك قرآن معين، بلكه از قرآن‌هاي كاملاً مختلف و متفاوت چاپي و خطي و ريز و درشت، امري نيست كه بتوان از طريق مادي تفسيري براي آن يافت.

جالب اين كه عالم بزرگوار، مرحوم حاجي ميرزا مهدي بروجردي منشي مخصوص و مشاور معروف آيت الله العظمی ‌‌حائري يزدي مؤسس حوزه علميه قم، مشغول تأليف كتابي به نام برهان روشن در عدم تحريف قرآن بود و با علاقه عجيبي اين مسئله را تعقيب می‌‌كرد و سرانجام اين كتاب را منتشر ساخت. يك روز اطلاع يافتم كه او در صدد تماسي نزديك با كربلايي كاظم است. معلوم شد كه ايشان می‌‌خواهد يكي از دلايل عدم تحريف قرآن را اين موضوع معرفي كند؛ زيرا مسلماً قرآني كه كربلايي كاظم با امداد غيبي حفظ شده، قاعدتاً بايد قرآن اصلي باشد؛ چون كمترين تفاوتي در ميان آن چه كربلايي كاظم می‌‌خواند، و با قرآن موجود، وجود ندارد».

ديدار با صدرالدين محلاتي

شيخ صدرالدين محلاتي از دانشمندان شيراز می‌‌گويد: «من اين مرد را در تهران ملاقات نمودم و ملاقات با ايشان اثر عميق و فراموش نشدني در من ايجاد كرد. اين مرد، موسوم به كربلايي كاظم كريمي، مردي است بي‌سواد و عامی‌‌ و هيچ گونه توانايي بر نوشتن و خواندن ندارد؛ ولي به طرز شگفت آوري حافظ تمام قرآن می‌‌باشد. عجيب است كه تا يكي از آيات يا جمله‌هاي مشابه را می‌‌خوانند، بدون فكر و ترديد می‌‌گويد كه در اين سوره چند جاي آن، اين آيات مشابه و يا اين جمله‌هاي مشابه است. و عجيب‌تر اين كه هر قرآني با چاپ‌هاي مختلف بدست او بدهند و آيه‌اي را از او بخواهند كه پيدا كند، فوراً قرآن را بازمی‌‌كند و با يك ورق برگرداندن به طرف راست يا چپ، آيه را نشان می‌‌دهد.

روزهاي جمعه معمولاً در منزل حضرت آيت الله زاده مازندراني (پسر شيخ زين العابدين مازندراني كه در مشروطه نقش بسزايي داشت)، در تهران تا ظهر مجلسي منعقد بود و عده زيادي از دوستان و ارادتمندان ايشان از هر طايفه و صنفي حضور می‌‌يافتند. اتفاقاً در يكي از روزهاي جمعه كربلايي كاظم در جلسه حضور پيدا می‌‌كند. آقاي آيت الله زاده راجع به موهبت الهي كه نصيب اين مرد شده، صحبت می‌‌كند و عده زيادي از حضار مجلس، او را آزمايش می‌‌كنند. و قرآن‌هاي چاپ مختلف و حتي قرآن‌هاي خطي كوچك و بزرگ در مجلس آورده می‌‌شود و هر كس كه قرآني در نزد خود داشته است و حتي قرآن‌هاي جيبي را بيرون می‌‌آورند، او را به خواندن آيات مختلفه از سوره‌هاي مختلف آزمايش می‌‌كنند.

بنده كربلايي كاظم را به منزل جناب آقاي رضوي آوردم و او را به انواع و اقسام امتحانات آزمايش نمودم. آيه‌اي را غلط خواندم، وي گفت: نه، اين درست نيست و اين طور است. تعداد مكرر در يك سوره را از او می‌‌پرسيدم فوراً می‌‌گفت چند تا است. چندين نوع قرآن به چاپ‌هاي مختلف را حاضر نمودم و از اواسط و اوايل و اواخر قرآن آيه‌اي را می‌‌خواندم و قرآن را به او می‌‌دادم. بلافاصله آن را می‌‌گشود و آيه منظور را نشان می‌‌داد؛ به طوري كه من دچار حيرت می‌‌شدم.[۱]

ديدار با مؤلف «گنجينه»

شيخ محمد رازي، مؤلف كتاب «گنجينه دانشمندان»، از ديگر علمايي كه كربلايي كاظم را ملاقات كرده و بيش از ديگران با ايشان انس و الفت و مراوده داشته، به طوري كه مدتي ميزبان ايشان بوده و طبعاً در اين مدت نسبتاً طولاني سؤالات متعددي از وي پرسيده است.

ايشان شرح ديدار خود با مرحوم كربلايي كاظم را اين گونه می‌‌نگارد: «مرحوم كربلايي كاظم از اهالي ساروق فراهان، حافظ القرآن، عجيب زمان بود. وي مدت چند ماهي در منزل نگارنده در قم بود. مرد عامی ‌‌و بي‌سوادي، ولي به طوري قرآن شريف را حافظ بود كه براي غيرمعصوم و امام كه حجت خداست، ميسور نيست. و اين بنده صدها بار او را تجربه و آزمايش نمودم؛ نشد كه تأمل و فكر كند و جواب بدهد. هر آيه‌اي از آيات شريفه قرآن را كه می‌‌پرسيدند، اگر از آيات مكرره بود فوراً می‌‌گفت: اين آيه مشابه دارد و در فلان سوره و فلان سوره موجود است. و اگر غيرمكرر بود، فوراً می‌‌گفت: در فلان سوره است و قبل و بعدش چنين است. به او می‌‌گفتند: اين آيه را از قرآن نشان بده. و هر قرآن كوچك و يا بزرگ، خطي يا چاپي بدست او می‌‌دادند، با گرفتن يك قبضه از قرآن، همان آيه مطلوب را ارائه می‌‌داد.

كليه مراجع عظام تقليد نجف و كربلا مانند مرحوم حضرت آيت الله العظمی ‌‌آقاي سيد ابوالحسن اصفهاني و آيت الله العظمی ‌‌خويي و حضرت آيت الله العظمی ‌‌آقا ميرزا هادي خراساني و مراجع عظام تقليد حوزه علميه قم، چون مرحوم آيت الله العظمی ‌‌بروجردي و آيت الله العظمی ‌‌حجت و آيت الله العظمی ‌‌سيد محمدتقي خوانساري و آيت الله العظمی ‌‌صدر و آيت الله العظمی ‌‌مرعشي نجفي و ديگران و علماي بزرگ همدان و كرمانشاه و اراك و ملاير و تهران و مشهد و غيره، وي را ديده و آزمايش و امتحان نموده و گفتند: اين كار او غيرعادي و غيرطبيعي است».[۲]

در محضر آيت الله بروجردي

آقاي سيد اسماعيل علوي در سال 1330 ش. مرحوم كربلايي كاظم را از ملاير و يا تويسركان به قم می‌‌آورد و او را به منزل آيت الله بروجردي می‌‌برد. در اين هنگام، داستان او شهرت يافته بود. در مورد ملاقات كربلايي كاظم با آيت الله بروجردي، داستان‌هاي متعددي نقل شده كه در اين جا جريان را از زبان خود كربلايي كاظم می‌‌خوانيم:

«در منزل آقا، من آهسته آهسته قرآن می‌‌خواندم. ديدم همه آن ها كه با آقاي آيت الله كار داشتند، بيكار نشسته‌اند. من گفتم: چرا بيكار نشسته‌ايد؟ لااقل تا تشريف آوردن آقا، قرآن بخوانيد. باز ديدم كه قرآن نمی‌‌خوانند. خود من قرآن می‌‌خواندم. آن ها كه ديدند من قرآن می‌‌خوانم، گفتند: تو اين همه آيه ها را چطور حفظ كرده‌اي؟ گفتم: ما درس نخوانده‌ايم، همين طوري به ما موهبت شده. آن ها گفتند: شما همان كربلايي كاظم هستي؟ گفتم: بله. آن ها به آيت الله خبر دادند. بعد آيت الله زود تشريف آوردند. پس از احوال پرسي، يك صفحه قرآن را بازكردند و فرمودند: دنبال اين آيه را بخوان. «اذ يَعدكم الله احدي الطائفتين». آن وقت قرآن را بستند. من دنباله آيه را خواندم و گفتم: اول آيه، حرف «واو» دارد و شما آن را نخوانديد. آيه هست: «و اذ يعدكم الله...» ايشان لبخندي زدند و حاضران با من تندي كردند و گفتند: آقا درست خوانده‌اند. من گفتم: شما اين قرآن را بگيريد، پيدا كنيد.

آن‌ها قرآن را درآوردند، خيلي گشتند، پيدا نكردند. گفتم: بدهيد برايتان پيدا كنم. قرآن را گرفتم و آيه را در سوره «انفال» نشان دادم. همه ديدند كه اين طور است كه من خوانده‌ام. بعد ايشان آيات ديگري خواندند و من دنباله آن ها را قرائت كردم و گفتم: در كدام سوره و در كدام جزء است. آقا فرمودند: كربلايي كاظم! جلو بيا با هم مصافحه كنيم. من جلو رفتم با آقاي آيت الله ديده بوسي كرديم. من به آقا عرض كردم: شما اين همه از من پرسيديد، ديدي كه من دانستم. حالا من می‌‌خواهم يك كلام از شما بپرسم. آقا تبسمی ‌‌كرد و حضار از اين سؤال من به خنده افتادند. بعد آيت الله فرمود: بپرس. پس گفتم: بگو ببينم كدام سوره است كه هفت حرف را ندارد؟

آقا قدري فكر كرد و فرمود: به خاطر ندارم. شما خودت بگو. من گفتم: آن سوره، «فاتحة الكتاب» است كه هفت حرف ندارد و چون اين هفت حرف، مربوط به هفت طبقه جهنم است؛ آن را از فاتحة الكتاب كه سوره رحمت است، برداشتند و آن هفت حرف اين است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف» بعد كربلايي كاظم آياتي را می‌‌خواند كه اين حروف در آن‌ها آمده است. و اين حروف در كلمات «ثبور»، «جهنّم»، «خسران»، «زقّوم»، «شقوا»، «لظي» و «فزع» آمده است.

كربلايي كاظم می‌‌گويد: «آقاي آيت الله بروجردي قلم و كاغذ خواستند و اين ها را نوشتند - دستور فرمودند نوشتند بعد هم صد تومان به ما انعام دادند. بعد، من هم خداحافظي كردم و بيرون آمدم».[۳]

نظر آيت الله ميلاني

حضرت آيت الله العظمی‌ ‌ميلاني در جواب كساني كه نظر ايشان را درباره كربلايي كاظم خواسته بودند، مرقوم فرمودند: بسمه جلت اسماؤه. با ايشان مجالس عديده در نجف اشرف و در كربلا ملاقاتمان شد و جمعي از اهل علم حضور داشتند و همچنين از ساير طبقات هم بودند و به انحاي كثيره و طرق مختلفه از ايشان اختبار (امتحان) شد.

حقيقتاً مهارتشان در اطلاع به آيات و كلمات قرآن مجيد، امري است برخلاف عادت و موهبتي است الهيه. و بر شخصي كه با ايشان قدري معاشرت نمايد و به اوضاع و احوال ايشان در مراحل عاديه مطلع شود و قوه حافظه ايشان در معرفت به جميع خصوصيات قرآن مجيد كرامت فوق‌العاده بوده؛ بلكه توان گفت قوه حافظه هر اندازه قوت داشته باشد نتواند عهده‌دار شود اين گونه امتحانات و اختبارات را كه به انحاي دقيقه بسيار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالي يهب مايشاء و لمن يشاء وله الحمد.[۴] الاحقر محمدهادي الحسيني الميلاني.

همراه با نواب صفوي

در همان سالي كه كربلايي كاظم به قم می‌‌آيد و به محضر حضرت آيت الله بروجردي مشرف می‌‌شود، مرحوم نواب صفوي به قم مسافرت می‌‌كند و در آن جا دانشمند محترم جناب شيخ محمد رازي، او را از حالات كربلايي كاظم مطلع می‌‌كند. مرحوم نواب هنگام بازگشت، كربلايي كاظم را با خود به تهران می‌‌برد و براي وي يك جلسه مصاحبه مطبوعاتي ترتيب می‌‌دهد و خبرنگاران و روزنامه‌نگاران داخلي و خارجي را دعوت می‌‌كند. لذا نمايندگاني از روزنامه‌هاي اطلاعات، كيهان، آسياي جوان، مجله ترقي و چند خبرنگار خارجي و نماينده خبرگزاري هاي آسوشيتدپرس، يونايتدپرس و نماينده سفارت پاكستان در جلسه حضور می‌‌يابند.

مرحوم نواب صفوي كه آن روزها حرف اول را در صحنه سياست ايران می‌‌زد، سخناني را در مورد كربلايي كاظم ايراد داشت و از حضار مجلس كه در محيطي از رعب و ناباوري قرار گرفته بودند، خواست كه سخنان او را عيناً در جرايد نقل كنند. سپس از حاضران خواست كه هر طور می‌‌خواهند كربلايي كاظم را امتحان كنند تا صدق مدعاي او را مشاهده كنند و سپس مشاهدات خود را نشر دهند. در آغاز، نماينده پاكستان كه مرد فاضل و تحصيل كرده‌اي بود و از فنون و علوم قرآن و تفسير نيز آگاهي داشت، سؤالاتي را مطرح كرد كه در همان جا اذعان كرد اين گونه آگاهي از قرآن تنها يك موهبت الهي است و كار حافظه و درس و مطالعه نيست.

سپس خبرنگاران شروع به سؤالات آزمايشي نمودند و قبل از همه، يك خبرنگار يهودي آيه‌اي را با اندك تغيير و با حذف يك حركت، قرائت كرد و گفت: بقيه آيه را بخوان. كربلايي كاظم می‌‌گويد: اين آيه را غلط خواندي و صحيح آن، اين است و دنباله آن چنين است.

آن خبرنگار يهودي كه با ديگر خبرنگاران تباني كرده بود، در جواب گفت: نه، اين طور نيست. من آيه را كاملاً درست خواندم. آن وقت قرآن را باز كرد، به چند نفر ديگر داد و آن ها هم براي اين كه كربلايي كاظم را به ترديد بيندازند، هر كدام به قرآن نگاه كرده، گفتند: نه، اين جا ديگر اشتباه كردي؛ آيه همين طور است كه اين دوست می‌‌گويد. چندين نفر با تباني قبلي قرآن‌ها را باز كرده به سود خبرنگار گواهي دادند؛ ليكن كربلايي كاظم در حالي كه چپق خودش را چاق كرده و دودش را به هوا می‌‌كرد، گفت: من كه به شما گفتم. شما اشتباه خوانده‌ايد، در اين مدت كه قرآن به من موهبت شده هيچ كس نتوانسته يك غلط از من بگيرد.

خبرنگاران باز هم با سرسختي گفتند: تو خيال كردي ما هم مثل مردم ساده هستيم كه تو هر چه می‌‌گويي، ما باور كنيم. كربلايي كاظم گفت: شما هر چه می‌‌خواهيد بگوييد؛ آيه، همان است كه من خواندم. اگر باور نمی‌‌كنيد، برويد از آقايان علما بپرسيد. شما همه‌تان درس خوانده‌ايد. حال خواستيد يك آيه از سوره نازعات را پيدا كنيد، اين همه معطل شديد. اگر من هم مثل شما درس خوانده بودم، مثل شما معطل می‌‌شدم؛ ولي من از روي موهبت می‌‌فهمم. آن‌ها فوراً قرآن را بستند و گفتند: حالا همين آيه را پيدا كن. كربلايي كاظم قرآن را گرفت و فوراً آن را پيدا كرد و به آنان نشان داد.

هر كدام از خبرنگاران يك آيه‌اي از روي قرآن پيدا كردند و خواندند و قرآن را بستند و به كربلايي كاظم دادند كه او بلافاصله آن آيات را پيدا می‌‌كرد و نشان می‌‌داد. در آن جلسه، مسئله پيدا كردن آيات از درون قرآن‌هاي متعدد و در بالا و پايين صفحه، براي خبرنگاران شگفت‌تر از قرائت قرآن بود. سرانجام با انجام صدها آزمايش، همگي اذعان كردند كه مسئله كربلايي كاظم، يك موهبت الهي است.[۵]

تو سوره حمد را حفظي؟

يكي از نويسندگان مشهد نقل می‌‌كند: در سال 1333 ش. مدت پانزده روز در قم، در منزل جناب آقاي حاج شيخ محمد رازي ساكن بودم. در اين مدت، كربلايي كاظم كريمی ‌‌حافظ ساروقي نيز ميهمان ايشان بود. مرحوم نواب براي زيارت كربلايي كاظم به آن جا می‌‌آمد و به خاطر عنايتي كه حضرت بقية الله روحي له الفداء به كربلايي نموده و او را در يك لحظه حافظ قرآن كرده بود، به كربلايي فوق العاده احترام می‌‌گذاشت. البته خود كربلايي كاظم خيلي به اين احترامات توجهي نمی‌‌كرد.

كربلايي كاظم داراي حفظي بود كه يك موهبت الهي بود. يكي از خصوصيات حيرت آورش اين بود كه قرآني را به او می‌‌دادند و هر آيه را كه می‌‌گفتند او بزودي قرآن را باز می‌‌كرد و همان آيه را جلو صورتش قرار می‌‌داد و آيه را بدون تأمل با انگشت نشان می‌‌داد. عجبتر اين بود كه اگر كتابي مانند مكاسب شيخ انصاري و يا شرح لمعه شهيد ثاني را جلوش بازمی‌‌كردند، كربلايي كاظم آيه‌هاي قرآني موجود در آن را نشان می‌‌داد؛ در حالي كه آيات قرآني در اين دو كتاب درسي به خط ساده نوشته شده است و فرقي با ديگر نوشته‌ها ندارد، و گاهي فقط يك كلمه قرآني را نوشته‌اند، خيلي كوتاه.

يك روز من در حالي كه او را به يك نفر ديگري معرفي می‌‌كردم، گفتم: اين كربلايي كاظم سراسر قرآن را حفظ است؛ مانند ما كه سوره حمد را حفظ هستيم. كربلايي كاظم رو به من كرد و گفت: حالا تو سوره حمد را خوب حفظي؟ گفتم: معلوم است كه حفظ هستم. گفت: كلمه وسط سوره حمد كدام است؟ من صبر كردم كه كلمات را بشمارم و بعد جواب را بگويم. او گفت: نه، همين طور بگو. گفتم: نمی‌‌دانم. گفت: كلمه وسط حمد (نستعين) است. و همين طور هم بود. من بعدها با آزمايش‌ها و سؤال‌هاي متعدد متوجه شدم كه او علاوه بر حفظ آيات، تمام كلمات قرآن را با محاسبه دقيق می‌‌داند.

يك روز آقاي مير سيد تقوي خويي براي اين جانب نقل كردند كه از كربلايي كاظم سؤال شد: كدام آيه از آيات قرآن بيش از ساير آيات حرف «ميم» دارد؟ ايشان گفت: اين آيه «يا نوح اهبط بسلام منّا و علي امم ممن معك و امم سَنُمَتِّعُهُمْ ثم نضطرهم الي عذاب اليم» در مورد حرف «قاف» و ديگر حروف نيز از ايشان سؤال شده بود كه همه را بدون تأمّل جواب می‌‌داد و همه اين امور در حفظ او هميشه حاضر بود.

سخن شهيد دستغيب

شهيد بزرگوار آيت الله دستغيب داستان كربلايي كاظم را در كتاب داستان‌هاي شگفت، پس از نقل چگونگي حفظ قرآن، اين گونه نقل كرده است: «از جناب آقاي ميرزا حسن، نواده مرحوم ميرزاي شيرازي شنيدم، فرمود: مكرر او را امتحان كردم. هر آيه را كه از او می‌‌پرسيدم، فوراً می‌‌گفت: از فلان سوره است و عجيب‌تر آن كه هر سوره را می‌‌توانست به قهقرا بخواند؛ يعني از آخر سوره تا اول آن را می‌‌خواند و نيز فرمود: كتاب تفسير صافي در دست داشتم؛ برايش باز كردم، گفتم: اين قرآن است و از روي خط آن بخوان. كتاب را گرفت. چون در آن نظر كرد، گفت: آقا! تمام اين صفحه قرآن نيست. و روي آيه شريفه دست می‌‌گذاشت و می‌‌گفت: تنها اين سطر قرآن است يا اين نيم سطر قرآن است و هكذا و مابقي قرآن نيست. گفتم: از كجا می‌‌گويي، تو كه سواد عربي و فارسي نداري؟ گفت: آقا! كلام خدا نور است؛ اين قسمت نوراني است و قسمت ديگرش تاريك است. و چند نفر ديگر از علماي اعلام را ملاقات كردم كه می‌‌فرمودند: همه ما او را امتحان كرديم و يقين كرديم امر او خارق عادت است و از مبدأ فياض جل و علا به او چنين افاضه شده».

سپس شهيد دستغيب اضافه می‌‌كند: «سالنامه نور دانش سال 1335، ص 223 عكس كربلايي كاظم مزبور را چاپ كرد. و مقاله‌اي تحت عنوان «نمونه‌اي از اشراقات رباني» نوشته و در آن شهادت عده‌اي از بزرگان علما را بر خارق‌العاده بودن امر او، نقل نموده است. تا اين كه می‌‌نويسد: از مجموع دست خط‌هاي فوق، موهبتي بودن حفظ قرآن كربلايي كاظم ساروقي به دو دليل ثابت می‌‌شود:

  • 1. بي‌سوادي او، كه عموم اهالي ده و او شهادت می‌‌دهند و احدي خلاف آن را اظهار ننموده است.
  • 2. بعضي از خصوصيات حفظ قرآن او، كه از عهده تحصيل و درس خواندن خارج است، به شرح زير:

- هرگاه يك كلمه عربي يا غيرعربي بر او خوانده شود، فوراً می‌‌گويد كه در قرآن هست يا نيست.

- اگر يك كلمه قرآني از او پرسيده شود، فوراً می‌‌گويد در چه سوره و كدام جزء است.

- هرگاه كلمه‌اي در چند جاي قرآن آمده باشد، تمام آن موارد را بدون وقفه می‌‌شمارد و دنباله هر كدام را می‌‌خواند.

- هرگاه در يك آيه يك كلمه يا يك حركت غلط خوانده شود يا زياد و كم كنند، بدون انديشه متوجه می‌‌شود و خبر می‌‌دهد.

- هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود، محل هر كدام را بدون اشتباه بيان می‌‌كند.

- هر آيه يا كلمه قرآني را از هر قرآني كه به او بدهند، آنی نشان می‌‌دهد.

- هرگاه در يك صفحه عربي يا غيرعربي يك آيه مطابق ساير كلمات نوشته شود، آيه را تميز می‌‌دهد، كه تشخيص آن براي اهل فضل نيز دشوار است».[۶]

ويژگي‌هاي اخلاقي

كساني كه كربلايي كاظم را ديده‌اند، خصوصيات زير را از او نقل كرده‌اند:

- سادگي و بي‌آلايشي؛ به طوري كه تا پايان عمر همان قيافه روستايي ساده را داشت.

- كم‌حافظگي و كم‌استعدادي. با وجود حفظ قرآن راجع به مسائل ديگر حافظه‌اش كم بود و اگر بيست بار هم فردي را می‌‌ديد، اظهار ناآشنايي می‌‌كرد؛ مثلاً راه مدرسه حجتيه را در هر روز گم می‌‌كرد و به ندرت ميزبان خود را می‌‌شناخت. اين از آن جهت بود كه خداوند متعال می‌‌خواست روشن سازد كه حفظ قرآن ايشان امري موهبتي است و عادي نيست.

- او به كسي توجه نداشت و مقام، رياست و شخصيت ديگران اثري در او نمی‌‌گذاشت. با بزرگان و مراجع می‌‌نشست ولي اين نشست و برخاست تأثيري در ايشان نداشت و همه را به يك چشم نگاه می‌‌كرد.

- با اين كه آن اعجاز درباره او انجام شده بود، كوچكترين ادعايي نداشت و خود را هيچ می‌‌ديد و خود را برتر نمی‌‌انگاشت و امتيازي از اين جهت براي خود قائل نبود. متواضع بود و غالباً روي زمين يا زيلو می‌‌نشست. تنها ادعاي او، حافظ قرآن بودنش بود.

- او بيشتر مهمان طلبه‌ها می‌‌شد و هر غذايي جلويش می‌‌گذاشتند، می‌‌خورد و می‌‌گفت: «خانه غير اهل علم نمی‌‌روم؛ چون هر وقت غذاي شبهه‌ناك بخورم، يك پرده‌اي روي سينه و حافظه قرآني‌ام می‌‌افتد و آن قدر بايد انگشت در حلقم فروبرم تا قي كنم و آن غذا بيرون بيايد و دوباره صفحه دلم پاك گردد».

- از اين كه اين موهبت الهي درباره او انجام شده بود، سوء استفاده مادي نكرد و ثروتي نيندوخت. هرگز پولي از كسي قبول نمی‌‌كرد، مگر از مرحوم آيت الله حجت و برخي از علماي ديگر؛ آن هم به مقدار ناچيز.

- كربلايي كاظم فكر می‌‌كرد كه اگر از ناحيه حفظ قرآن استفاده مالي برد، از ثوابش كم می‌‌شود و می‌‌گفت: «من نمی‌‌خواهم اين معجزه خدايي را به هيچ چيز ديگر بفروشم».

- از ديگر خصوصيات او، مداومت در تلاوت قرآن بود. از زماني كه موهبت حفظ قرآن به كربلايي رسيد، در هر شبانه‌روز حداقل يك بار قرآن را ختم می‌‌كرد و نه تنها كارهاي بدني، بلكه كارهاي فكري هم مانع قرآن خواندن او نمی‌‌شد.

- طوري بود كه به هيچ وجه احتمال نمی‌‌رفت كه در فكر شيطنت و حقه‌بازي و سوء استفاده كردن است.

مجموعه اين خصوصيات و ويژگي‌هاي اخلاقي و فردي، اين حقيقت را آشكار می‌‌كند كه قرآن نور است و اين نور جز در قلوب نوراني و پاك از جميع پلشتي‌ها و رذالت‌ها قرار نمی‌‌گيرد و هر قلبي لياقت و شايستگي پذيرش انوار حيات بخش قرآن كريم را ندارد.

چه گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض × ور نه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود.

لذا وقتي از او سؤال می‌‌كنند كه: آيا می‌‌شود كه گاهي نتواني قرآن بخواني و آيات نوراني قرآن را ببيني؟ می‌‌گويد: «آري، هرگاه غذاي شبهه‌ناك (حلال مخلوط به حرام) بخورم، تا مدتي كه اين غذا در بدنم هست، پرده و حجاب جلوي چشمانم را می‌‌گيرد و آن وقت آيات شريفه قرآن را هم مانند نوشته‌هاي ديگر می‌‌بينم».

باري، كربلايي كاظم، مرد «اُمّي» و بي‌سوادي كه به لطف پروردگار و عنايت اهل بيت عصمت و طهارت علیهم السلام حافظ كل قرآن شد، به مقامی ‌‌نايل شد كه وقتي بزرگترين مرجع تقليد شيعيان، حضرت آيت الله العظمی ‌‌بروجردي در حرفي در قرآن كريم چون «فاء» يا «واو» ترديد می‌‌كند كه مبادا در نسخه چاپي قرآن‌ها اشتباهي رخ داده باشد، به دنبال كربلايي كاظم می‌‌فرستد و از او نظر می‌‌خواهد.

عدم تحريف قرآن و تفاوت علم لدُنّي با علوم ديگر، تنها پيام كرامت كربلايي كاظم در عصر كنوني نيست؛ بلكه نقش بسيار مؤثر «لقمه حلال» در دست يازيدن به معارف الهي و تأثير لقمه حرام در پرده افكندن بر حقايق الهي - چنان كه خود وي می‌‌گفت كه وقتي لقمه‌اي شبهه‌ناك را می‌‌خورد تا اثرش از بين نرود، حجابي براي وي رخ می‌‌دهد پيام ديگر زندگي چنين پاكمرد باصفايي است كه از زخارف دنيا چشم پوشيد.

به سوي رحمت ايزدي

سرانجام كربلايي كاظم، كه به جرأت می‌‌توان او را سندي قطعي بر عدم تحريف قرآن كريم بشمار آورد، در سال 1378 ق. در سن 78 سالگي به رحمت ايزدي پيوست و در شهر مقدس قم، در «قبرستان نو» به خاك سپرده شد. قبر وي كه اكنون مقبره‌اي نسبتاً بزرگ و در خور شأن آن كرامت قرآن است، مؤمنان را به سوي زندگي بي‌آلايش و پاك فرامی‌‌خواند.

همسر وي به نام آمنه خانم نيز در همين سال بدرود حيات گفت و در روستاي ساروق به خاك سپرده شد. از اين مرد و زن پاك سيرت، سه فرزند به نام‌هاي اسماعيل كريمی‌‌ (متولد 1307) ابراهيم كريمی‌‌ (متولد 1310) و اكبر كريمی‌‌ (متولد 1313) به يادگار ماند.(*)

پانویس

  1. داستان كربلايي كاظم، هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق، ص 23.
  2. نقل مستقيم نگارنده از سيد ابوالفضل تقوي كه ايشان را ملاقات نموده است.
  3. داستان كربلايي كاظم، ص 13، با تصرف.
  4. همان، ص 41، با تصرف.
  5. داستان‌هاي شگفت، آيت الله دستغيب، ص 66.
  6. گنجينه دانشمندان، شيخ محمد رازي، ج 6، ص 9، با تصرف.

(7). معجزه قرآن، كربلايي كاظم، مرد بي‌سوادي كه ناگهان حافظ قرآن شد، سيد ابوالفتح دعوتي، ص 71.

(8). همان، ص 78، با تصرف.

(9). همان، ص 13، با تصرف.

(10). داستان‌هاي شگفت، ص 64، با اندكي تصرف.

(*). منابع ديگري كه جريان كربلايي كاظم را به رشته تحرير درآورده‌اند:

(1). يك معجزه آشكار، اسماعيل كريمی ‌‌فرزند كربلايي كاظم؛

(2). اعجاز ولايت، شيخ محمد رازي؛

(3). به خاطر تو، حسين صالح؛

(4). معجزه ولايت، نجم السادات حسيني.

منبع

محمد حاج‌اسماعيلي, ستارگان حرم، جلد 15، صفحه 126-145