هجرت مسلمانان به حبشه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(فرستادگان قریش در دربار نجاشى)
(فرستادگان قریش در دربار نجاشى)
سطر ۱۲۰: سطر ۱۲۰:
  
 
آنها بهحضور شاه وقت گرفتند و شرفياب شدند، نجاشى هداياى قريش را پذيرفته و از وضع ايشان پرسيد! آنان در جواب گفتند: «اعلى ‌حضرتا! جمعى از جوانان ابله و بى‌ خرد ما بتازگى دست از دين خود كشيده و دينى آورده ‌اند كه نه دين ما است و نه دين شما، اينان (كه از ترس ما نتوانستند در مكه بمانند) به كشور شما گريخته و بدين سرزمين آمده‌ اند. اينك بزرگان آنها يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبايل ايشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قريش كه داناتر بهحال و وضع آنها هستند بازگردانيد!»
 
آنها بهحضور شاه وقت گرفتند و شرفياب شدند، نجاشى هداياى قريش را پذيرفته و از وضع ايشان پرسيد! آنان در جواب گفتند: «اعلى ‌حضرتا! جمعى از جوانان ابله و بى‌ خرد ما بتازگى دست از دين خود كشيده و دينى آورده ‌اند كه نه دين ما است و نه دين شما، اينان (كه از ترس ما نتوانستند در مكه بمانند) به كشور شما گريخته و بدين سرزمين آمده‌ اند. اينك بزرگان آنها يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبايل ايشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قريش كه داناتر بهحال و وضع آنها هستند بازگردانيد!»
سكوتى مجلس را فرا گرفت، عبد اللّه و عمرو بن عاص نگرانند تا مبادا شاه دستور باحضار مهاجرين دهد، زيرا چيزى براى بهم زدن نقشه آنها بدتر از اين نبود كه شاه آنها را ببيند و سخنانشان را بشنود، فرماندهان سپاه و درباريان كه خود را آماده كمك به فرستادگان قريش كرده بودند لب گشوده گفتند:«اعلى‌حضرتا! اين فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ايشان بوضع حال اينها داناترند و زمام كارشان نيز بدست آنان است، بهتر همان است كه اينان را بدست فرستادگان بسپارى تا بشهر و ديارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».
+
سكوتى مجلس را فرا گرفت، عبد اللّه و عمرو بن عاص نگرانند تا مبادا شاه دستور باحضار مهاجرين دهد، زيرا چيزى براى بهم زدن نقشه آنها بدتر از اين نبود كه شاه آنها را ببيند و سخنانشان را بشنود، فرماندهان سپاه و درباريان كه خود را آماده كمك به فرستادگان قريش كرده بودند لب گشوده گفتند:«اعلى‌حضرتا! اين فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ايشان بوضع حال اينها داناترند و زمام كارشان نيز بدست آنان است، بهتر همان است كه اينان را بدست فرستادگان بسپارى تا بشهر و ديارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».
 
  نجاشى از اين سخنان خشمگين شده گفت: بخدا تا من ايشان را ديدار نكنم و سخنانشان را نشنوم باين دو نفرشان نخواهم سپرد، اينان در كنف حمايت منند و بمن پناه آورده‌اند بايد نخست آنها را بدينجا بخوانم و از ايشان درباره مطالبى كه اين دو نفر اظهار ميكنند پرسش كنم اگر سخن اين دو نفر راست بود من ايشان را باين دو نفر مى‌سپارم و گر نه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند در سرزمين من در آسايش بسر برند!.<ref> زندگانى محمد(ص) ،ابن هشام،ج‌1،ص:207 </ref>
 
  نجاشى از اين سخنان خشمگين شده گفت: بخدا تا من ايشان را ديدار نكنم و سخنانشان را نشنوم باين دو نفرشان نخواهم سپرد، اينان در كنف حمايت منند و بمن پناه آورده‌اند بايد نخست آنها را بدينجا بخوانم و از ايشان درباره مطالبى كه اين دو نفر اظهار ميكنند پرسش كنم اگر سخن اين دو نفر راست بود من ايشان را باين دو نفر مى‌سپارم و گر نه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند در سرزمين من در آسايش بسر برند!.<ref> زندگانى محمد(ص) ،ابن هشام،ج‌1،ص:207 </ref>
  

نسخهٔ ‏۱۵ آوریل ۲۰۱۵، ساعت ۱۰:۴۹

کلیدواژه: جعفر بن ابي طالب، جعفر بن ابيطالب، حبشه، حضرت عيسي، درياي سرخ، زبير بن عوام، سال هفتم هجرت، سوره مريم، صهيب بن وهب بن ربيعه، عامر بن ربيعه، عبدالرحمان بن عوف، عبدالله بن ابي ربيعه، عثمان بن عفان، عثمان بن مظعون، عمرو بن عاص، مدينه، مصعب بن عمير، مهاجرت به حبشه، نجاشي


بیش از هر نکته ای باید دانست که مورخین همگی از این حرکت به عنوان هجرت یاد کرده اند و این از آن روست که قرآن در سور مکی نحل ،آیه چهل و یکم ، از آن واقعه به عنوان هجرت یاد کرده است[۱] و بعدها پیامبر(صل الله علیه و آله و سلم) آن را هجرت نامیدند[۲].

علت مهاجرت به حبشه

مورخان چهار دلیل برای هجرت مسلمانان به حبشه ذکر می کنند:

  1. رهایی از شکنجه و آزار مشرکان: جعفر بن ابی طالب در سخنانی در حضور نجاشی علت هجرت را این گونه بیان می کند: « زمانی که شمار مسلمانان فزونی گرفت و ایمان آوردن به اسلام آشکار شد و شماری از قبایل به تغذیب و حبس مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دینشان بازگردانند، رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) به آنان فرمود: « در زمین خدا پراکنده شود. سؤال کردند که به کجا برویم؟آن حضرت به حبشه اشاره کرددند.»[۳]»
  2. عدم بازگشت به جاهلیت : رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) در پی هجرت مسلمانان به حبشه فرمودند:« خدایا هجرت اصحاب من را پذیرا باش و آنان را به جاهلیت باز مگردان.[۴]» ابن اسحاق بیان می کند که دلیل هجرت مسلمانان ، ترس از بازگشت به بت پرستی و فرار به سوی خدا برای حفظ دین خود بوده است.[۵]
  3. جلوگیری از درگیری بین مسلمانان و مشرکان: ادامه وقایع مکه و حضور مسلمانان می توانست به درگیری آنان به مشرکان بینجامد. این امری بود که رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) از آن پرهیز داشت. خروج بیش از هشتاد مسلمان از مکه از شدت این تنش می کاست.[۶]
  4. انتشار اسلام به محیط دیگر : اسلام در مکه گرفتار تهدید جدی بود. این امکان وجود داشت تا جامعه کوجک مؤمنان یکباره در معرض فشار شدید مشرکان قرار گرفته و نابود شود.فرستادن جمعی از مسلمانان به محیطی دوردست که در میان آنان مشاهیری چون جعفر بن ابی طالب و عثمان بن مظعون بودند،اقدامی پیشگیرانه در برابر این خطر احتمالی بود.[۷]

تاریخ مهاجرت

این مسأله تا حدودی مربوط به این نکته است که مهاجرین چندبار هجرت کرده و هربار در چه زمانی بوده است. عموم مورخین معتقدند که هجرت به حبشه دوبار صورت گرفته و بار نخست آن در رجب سال پنجم بعثت بوده است. و تعداد آنها دوازده تا هفده نفر زن و مرد بوده است. برخی از این افراد عبارت اند از:[۸]

  1. ابوحذيفه پسر عتبة بن ربيعه، از قبيله بنى عبدالشمس وى همسر خود «سهله» دختر سهيل بن عمرو از قبيله بنى عامر را نيز همراه داشت. پسر او محمد بن ابى حذيفه در حبشه متولد گرديد.
  2. زبير بن عوام، زبير از جانب پدر برادرزاده حضرت خديجه از قبيله بني اسد بن عبدالعزى، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از فاميل بنى هاشم بود. زيرا مادر وى «صفيه» دختر عبدالمطلب بود.
  3. مصعب بن عمير، از قبيله بنى عبدالدار كه گفتيم خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد. مصعب در آن هنگام جوانى نوخاسته بود.
  4. عثمان بن عفان، از قبيله بني اميه. عثمان همسر جوان خود «رقيه» دختر پيغمبر را نيز همراه داشت.
  5. عبدالرحمان بن عوف، از قبيله بنى زهره كه از مال داران بزرگ عرب به شمار مى رفت.
  6. ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى. زن او هند معروف به «ام سلمه» كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پيغمبر درآمد نيز با وى بود. ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنى مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولد گرديد.
  7. عثمان بن مظعون، از قبيله بنى جمح. اين مرد از نيكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در مدينه بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.
  8. عامر بن ربيعه، از قبيله بني عدى. كه با خاندان خطاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلى» دختر ابوحثمة بن غانم را همراه داشت.
  9. ابوسبرة بن ابي رهم، از قبيله بنى عامر. بعضى گفته اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسى است كه تن به هجرت داد.
  10. صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبيله بنى حارث.[۹]

این افراد تا زمان حادثه سجده (غرانیق) در حبشه بودند و پس از این اتفاق به مکه بازشگتند. اما به دلیل اینکه ، ماجرای غرانیق ، افسانه ای بیش نیست ، به نظر می رسد که هجرت اول به حبشه هیچ گاه رخ نداده و تنها رویدادی است که برای درست نشان دادن افسانه غرانیق ، ساخته شده است.[۱۰]

تاریخ هجرت دوم مشخص نیست.این بار بالغ بر هشتاد نفر از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردند.[۱۱] برخی از کسانی که هجرت کردند. اينان:

  1. جعفر بن ابیطالب از قبیله ی بنی هاشم که در آن موقع 24 سال داشت. همسرش «اسماء» دختر عمیس از قبیله خثعم که از زنان با فضیلت بشمار می رفت نیز همراه او بود. فرزند آن ها عبدالله بن جعفر نیز در همین سفر حبشه در آن سرزمین متولد گردید.
  2. خالد بن سعید بن عاص برادر عمرو بن سعید. نامبرده به اتفاق همسرش «امینه» یا «همینه» دختر خلف بن اسعد از قبیله ی خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نام های «خالد» و «آمنه» نیز در حبشه متولد شدند. آمنه بعدها شوهر کرد به زبیر بن عوام و از وی دو پسر آورد به اسانی «عمرو بن زبیر» و «خالد بن زبیر».
  3. عبدالله بن جحش، از قبیله بنی اسد. که با برادرش عبدالله و دو تن بعدی هم پیمانان قریش بودند.
  4. عبیدالله بن جحش، برادر عبدالله نامبرده است. وی یکی از چند جوان زیبا و برازنده و خوش ترکیب قریش بود که خواهیم گفت همین زیبائی و تناسب اندام و برازندگی اش باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وی همسرش «امّ حبیبه» دختر ابوسفیان اموی را نیز همراه داشت.
  5. ابوموسی اشعری عبدالله بن قیس، از قبیله بنی عبدالشمس که با خاندان عتبه بن ربیعه هم پیمان بود.
  6. عتبه بن غزوان، از قبیله نوفل.
  7. اسود بن نوفل بن خویلد، از قبیله بنی اسد بن عبدالعزی.
  8. فراس بن نضر بن حارث، نیز از همان قبیله. پیش تر گفتیم که نضر بن حارث یکی از مستهزئان پیغمبر بود و از افراد خطرناک و دشمنان سرسخت پیغمبر و اسلام بشمار می رفت، ولی پسرش از دلباختگان رهبر اسلام شد.
  9. عامر بن ابی وقاّص از قبیله بنی زهره.
  10. ابووقاّص، از همین قبیله.
  11. عبدالله بن مسعود، از قبیله ی بنی هذیل و هم پیمانان قریش. عبدالله بن مسعود که بعدها بیشتر او را خواهیم شناخت، از مردان نامی اسلام بود و یکی از مبلغان زبردست و قاری مشهور قرآن بشمار می رفت.
  12. عتبه بن مسعود، برادر عبدالله بن مسعود.
  13. مقداد بن عمرو، از قبیله بهراء. مقداد که بعدها از مردان کم نظیر اسلام بشمار آمد چون پسر خوانده ی اسود بن عبدیغوث بود، در جاهلیت به وی مقداد بن اسود می گفتند.
  14. سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذکر از قبیله بنی جمح.
  15. قدامه بن مظعون برادر عثمان بن مظعون.
  16. عبدالله بن مظعون برادر دیگر عثمان.
  17. هشام بن عاص بن وائل، نیز از بنی سهم. قبلا گفتیم که عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پیغمبر اسلام بود، و درباره ی سخنان ناهنجار او بود که سوره کوثر نازل شد، ولی اینک می بینیم که پسر او دلداده ی اسلام و پیغمبر است.
  18. قیس بن حذافه بن قیس، برادر خنیس بن حذافه نام برده.
  19. ابوقیس بن حارث بن قیس، برادر عبدالله بن قیس نام برده.
  20. عبدالله بن سهیل بن عمرو، نیز از بنی عامر. خواهران این عبدالله که زن ابوحذیقه بن عتبه و ابوسبرﺓ بن ابی رهم بود هم در این هجرت شرکت داشتند. ماجرای این عبدالله در بازگشت از حبشه با پدرش سهیل بن عمرو فداکاری وی در راه اسلام را ضمن وقایع بعدی در جلد دوم خواهیم دید.
  21. ابوعبیده جراح از قبیله ی بنی حارث. نامش عامر بن عبدالله بود.

مهاجران حبشه به گفته ی ابن هشام گذشته از زنان و فرزندان خود که همراه داشتند، فرزندانی که در حبشه متولد شدند، جمعا (83) نفر بودند. [۱۲]

برخی از زنان مسلمانی که همراه شوهران خداپرست خویش تن به هجرت به حبشه دادند بدین شرحند:

  1. اسماء دختر عمیس همسر جعفر بن ابیطالب برادر بزرگتر علی علیه السلام و سردار معروف.
  2. رقیه، دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و همسر عثمان بن عفان.
  3. ام حبیبه، دختر ابوسفیان همسر عبدالله بن جحش.
  4. ام سلمه، دختر ابوامیه بن مغیره، همسر عبدالله بن عمرو بن مخزوم.
  5. ام کلثوم، دختر سهیل بن عمرو، همراه ابوسبرﺓ بن ابی رهم.

وضعیت مسلمانان مهاجر در حبشه

پس از آن كه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده اند، در آن سرزمين وسيع و دور از چشم قريش و آسيب كسان و همشهريان خود، زندگى آرامى را آغاز كردند.

دورنمائى از وضع آن ها را به هنگام اقامت در حبشه مى توان در سخنان ام سلمه يكى از بانوان مهاجر كه بعدها به همسرى رسول خدا درآمد ديد كه مى گويد: «ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاشي كه بخوبى از ما حمايت مى كرد به سر برديم. در حفظ دين خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش مى كرديم. نه آزادى مى ديديم، و نه چيزى مى شنيديم كه باعث نارحتي مان شود».[۱۳]

«عبدالله بن حارث بن قيس بن عدى» از قبيله بنى سهم در اشعار خود مى گويد: اى رهگذر! پيام مرا به كسانى كه مى خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر مكه با ناراحتى و شكنجه بسر مى برند.

به آن ها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و مى توانيم از خوارى و تحقير و نابسامانى در امان باشيم. پس شما به ما بپيونديد و تن به خوارى ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد. جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروى كرديم، و آن ها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسئوليت بيشترى را براى محاسبه روز بازپسين به عهده گرفتند.

اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشى كردند. ما از اين كه كار آن ها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشى كنند، به تو پناه مى بريم.

«عبدالله بن حارث» كه خود را از تعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر مى ديد، طى قطعه ديگرى از اين كه آن ها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى نالد، و برخى از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار مى دهد.

باز همين عبدالله بن حارث سران مشرك و بى رحم قريش را با خشم ياد مى كند و در قطعه ديگرى مى گويد: قريش با سرسختى حقى را كه خداى يگانه بر آن ها داشت انكار كردند، همان طور كه پيش از آن ها قوم عاد و مردم مدين و قوم حجر با خداى خود درافتادند.

اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان مى بينم كه هيچ زمين و دريائى جاى نشيمن من نيست.

در سرزمينى كه بنده خدا بسر مى برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.

«عثمان بن مظعون» نيز پسر عمويش «اميه بن خلف» را كه در ميان فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در قطعه اى مورد سرزنش و توبيخ قرار داده و از جمله مى گويد: تو باعث شدى من از شهر مكه محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت بسر برم.

تو با مردمى بزرگوار و عزيز درافتادى، و كسانى را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندى.

اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدى خواهى ديد كه چه عمل زشتى مرتكب شده اى. [۱۴]

نجاشی دستور داده بود مسلمانان كه براى نجات خويش روى به كشور او آورده اند، كاملا در امان باشند. حتى گاهى به جعفر بن ابيطالب پيغام مى داد كه اگر نيازى دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.

نمايندگان قريش در تعقيب مهاجرين

قريش که در برابر اين اقدام در مانده شده، و به احتمال قوي در برابر حبشيان احساس شرمساري مي‌کرد، تصميم گرفت تا آنان را باز گرداند. محتمل است که قريش ترس از نفوذ اسلام در حبشه نيز داشته ‌اند. [۱۵]به همین دلیل قریش دو نفر را به حبشه فرستاد. بعضى از تواريخ مانند سيره ابن هشام و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «عمرو بن عاص» پسر «عاص بن وائل» كه برادرش هشام بن عاص نيز از مهاجران بود و در حبشه بسر مى برد و «عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى» دانسته اند. (ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابى اميه» ضبط كرده است كه اشتباه است.) ولى برخى ديگر از مآخذ مانند تاريخ يعقوبى نفر دوم را «عمارة بن وليد» دانسته اند.

جمع بين اين دو نظريه اين است كه نمايندگان اعزامى قريش را بايد سه تن دانست:

  1. عمرو بن عاص
  2. عبدالله بن ابى ربيعه
  3. عمارة بن وليد

سران قريش اين افراد را با هداياى شايسته براى شخص نجاشى و نزديكان او روانه حبشه كردند. اين عده در ساحل دريا سوار كشتى شدند و رو به حبشه نهادند.

گفتگوى هيات اعزامى قريش با نجاشى

نمايندگان اعزامى قريش وارد حبشه شدند. پس از آن كه اندكى آسوده روى به دربار نجاشى نهادند، و پس از كسب اجازه قدم به درون كاخ گذاردند...

آن ها نخست وزرا و ندما و نزديكان نجاشى را كه همگى از مقامات روحانى نصارا بودند، از هداياى خود برخوردار ساختند تا بدين گونه اطرافيان شاه، زمينه را براى ايفاى نقش آن ها، در انجام ماموريتى كه به عهده داشتند، مساعد سازند.

اين دستورى بود كه سران قريش در مكه موقع حركت اين عده به آن ها داده بودند، تا پيش از آن كه به حضور نجاشى بازيابند، نظر اطرافيان را به خود جلب كنند، و به موقع از حمايت ايشان برخوردار گردند.

نمايندگان قريش پس از تقديم هدايا به نزديكان نجاشى گفتند: «گروهى از جوانان نادان قوم ما از دين پدران خود روى برتافته، و گذشتگان خويش را به زشتى ياد كرده و خوار شمرده اند. خدايان ما را ريشخند كرده، و عقيده به دين ساختگى پيدا كرده اند كه نه مورد پذيرش ما و نه شماست.

اينك آن ها پس از اين اعمال زشت از چنگ ما گريخته اند و روى به ديار شما نهاده اند. از آن مى ترسم كه اگر آن ها را رها كنيم و به حال خود گذاريم، دين پادشاه شما را نيز تباه سازند.

اشراف و بزرگان و پدران و عموها و خانواده آن ها ما را به حضور پادشاه اعزام داشته اند تا آن ها را به ما تحويل دهد كه به وطن و نزد كسانشان بازگردانيم. در ضمن از شما هم انتظار داريم كه وقتى به حضور سلطان رسيديم و راجع به آن ها سخن گفتيم به نفع ما نظر بدهيد تا قبل از آن كه سلطان با آن ها سخن بگويد فرمان اخراج آن ها را صادر كند. زيرا بزرگان آن ها بهتر از طرز تفكر و روحيات آن ها خبر دارند، و از هر مقامى ديگر آن ها را بهتر مى شناسند. وزرا و نزديكان نجاشى هم پذيرفتند و وعده مساعدت دادند.» (كامل ابن اثير - جلد 2 ص 54، سيره ابن هشام - جلد 1 ص 223، و تاريخ يعقوبى - جلد 2 ص 17)

فرستادگان قریش در دربار نجاشى

فرستادگان قريش پيش از آنكه بحضور نجاشى بروند هداياى فرماندهان لشگر و درباريان را بصاحبانش رسانده و باهر يك از آنها جداگانه به توافق رسیدند تا از ایشان حمایت کنند و نگذارند که نجاشی مهاجران را به حضور بپذیرد.[۱۶]

آنها بهحضور شاه وقت گرفتند و شرفياب شدند، نجاشى هداياى قريش را پذيرفته و از وضع ايشان پرسيد! آنان در جواب گفتند: «اعلى ‌حضرتا! جمعى از جوانان ابله و بى‌ خرد ما بتازگى دست از دين خود كشيده و دينى آورده ‌اند كه نه دين ما است و نه دين شما، اينان (كه از ترس ما نتوانستند در مكه بمانند) به كشور شما گريخته و بدين سرزمين آمده‌ اند. اينك بزرگان آنها يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبايل ايشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قريش كه داناتر بهحال و وضع آنها هستند بازگردانيد!» سكوتى مجلس را فرا گرفت، عبد اللّه و عمرو بن عاص نگرانند تا مبادا شاه دستور باحضار مهاجرين دهد، زيرا چيزى براى بهم زدن نقشه آنها بدتر از اين نبود كه شاه آنها را ببيند و سخنانشان را بشنود، فرماندهان سپاه و درباريان كه خود را آماده كمك به فرستادگان قريش كرده بودند لب گشوده گفتند:«اعلى‌حضرتا! اين فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ايشان بوضع حال اينها داناترند و زمام كارشان نيز بدست آنان است، بهتر همان است كه اينان را بدست فرستادگان بسپارى تا بشهر و ديارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».

نجاشى از اين سخنان خشمگين شده گفت: بخدا تا من ايشان را ديدار نكنم و سخنانشان را نشنوم باين دو نفرشان نخواهم سپرد، اينان در كنف حمايت منند و بمن پناه آورده‌اند بايد نخست آنها را بدينجا بخوانم و از ايشان درباره مطالبى كه اين دو نفر اظهار ميكنند پرسش كنم اگر سخن اين دو نفر راست بود من ايشان را باين دو نفر مى‌سپارم و گر نه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند در سرزمين من در آسايش بسر برند!.[۱۷]
نجاشى كه از طرز رفتار نمايندگان قريش و هداياى آن ها و اصرار درباريان خود چيزى دستگيرش شده بود، در خشم رفت و خطاب به آن ها گفت: «نه به خدا، مردمى را كه پناه به من آورده اند، و در كشور من سكونت ورزيده، و از ميان پادشاهان جهان فقط مرا برگزيده اند، هرگز تسليم دشمن نمى كنم. 

من آنها را مى خوانم و آن چه را اينان مى گويند به اطلاع آن ها مى رسانم. اگر معلوم شد اين ها راست مى گويند، آن ها را به ايشان تسليم مى كنم، ولى اگر وضعى برخلاف سخنان اينان داشتند هرگز تسليم نخواهم كرد، و بيش از پيش در كنف حمايت خود مى گيرم.

نمايندگان قريش با حالى تباه از نزد پادشاه حبشه بيرون آمدند، و در انتظار نشستند تا نجاشى مسلمانان را فراخواند و نظر قطعى خود را به آگاهى ايشان برساند. روز ديگر نجاشى دستور داد مسلمانان را خبر كنند تا همگى در حضور او گردآيند و پس از روبرو كردن طرفين و استماع سخنان آن ها آن چه شايسته حق و عدالت است، درباره آن ها معمول دارد.

آن شب براى مسلمانان، شام شومى بود. ناراحتى آن ها از اين بود كه بت پرستان مكه و كسان مشرك آن ها حتى در كشور بيگانه هم دست از ايشان برنمى دارند. مخصوصا زنان و فرزندان آن ها شب را با اندوه بسيار و اضطراب و پريشانى فراوان به صبح آوردند.

مسلمانان به اتفاق نظر دادند كه سخنگوى آن ها در حضور نجاشى جعفر بن ابيطالب باشد. زيرا جعفر در ميان آن ها از همه كس به پيغمبر نزديكتر و از لحاظ حسب و نسب و نفوذ كلام از همه شريف تر و برتر بود. وقتى مسلمانان به كاخ سلطنتى درآمدند و در جاى خود نشستند، نمايندگان قريش هم احضار شدند، و در جايگاهى كه براى آن ها در نظر گرفته بودند نشستند.

نجاشى دستور داد اسقف ها انجيل ها را بگشايند و در پيرامون او گردآيند.

همين كه مجلس از هر نظر آراسته شد، نجاشى كه مردى دادگر و رعيت پرور و مهربان و در دين خود سخت پاى بند بود، مسلمانان را مخاطب ساخت و گفت: «اين چه دين است كه به خاطر آن دست از كيش خود كشيده ايد، و نه شباهت به دين من دارد، و نه همانند ساير اديان است؟»

در اين هنگام جعفر بن ابيطالب بن ابيطالب در پاسخ نجاشى زبان به سخن گشود و گفت: «پادشاها! ما مردمى نادان و بت پرست بوديم. از خوردن مردار خوددارى نمى كرديم، و از فحشاء روگردان نبوديم. با خويشان خود به نيكى رفتار نمى كرديم، و احترام همسايگان را نگاه نمى داشتيم. اينان كه از جانب سران ما به منظور بازگرداندن ما به اين جا آمده اند خود و قوم ما پيرو بدترين آئين ها هستند.

سنگ ها را مى پرستند و براى بتان نماز مى گزارند، و پيوند خويشاوندان را مى گسلند و دست به ظلم و ستم مى زنند، محارم خود را حلال مى شمارند، زورمندان ما سعى در نابودي ضعفا دارند و حق يكديگر را رعايت نمى كنند. ما چنين بوديم تا در اين وضع اسف انگيز و موقعيت باريك و دنياى تاريك خداوند عالم پيغمبر در ميان ما برانگيخت كه نسب و صداقت و امانت و پاكى او را به خوبى مى شناختيم.

او ما را به پرستش خداوند يكتا و اطاعت او و ترك آن چه خود و پدرانمان مى پرستيم فراخواند. او ما را از پرستش سنگ ها و اجسام بى جان و قماربازى و ظلم و ستم و خون ريزى بى مورد و زنا و رباخوارى و خوردن مردار و خون برحذر داشت، و به عدل و احسان و راستى و درستى و امانت دارى و نيكى نسبت به خويشان و همسايگان دعوت فرمود، و از خوردن مال يتيم و ارتكاب فحشاء و منكر و دروغ نهى كرد، و دستور داد خداى يگانه را پرستش كنيم و نماز بگزاريم و روزه (شايد منظور روزه استحبابى بوده است. چون روزه واجب در آن موقع هنوز تشريع نشده بود.) و زكات بدهيم...

ما نيز كه اين سخنان نغز و سنجيده را از وى شنيديم و خود او را در عمل چنين ديديم، به وى ايمان آورديم و گفته او را تصديق كرديم. هر چه را حلال كرده بود بر خود حلال كرده، و آن چه را حرام دانسته بود، حرام شمرديم.

قوم ما چون وضع را چنين ديدند، با ما به دشمنى برخاستند، و به آزار و شكنجه ما پرداختند، و سعى كردند ما را از اين تعاليم حيات بخش منصرف سازند، و بار ديگر به پرستش بت ها وادارند.

چون كار را بر ما تنگ گرفتند و مانع ديندارى ما شدند، به دستور پيغمبر رو به كشور شما آورديم تا در پناه عدل شما از آسيب آن ها، روزگارى چند در امان باشيم، و اميدواريم كه ديگر در اين جا ستمى نبينيم!»

نجاشى پرسيد: آيا چيزى از آن چه پيغمبر شما از نزد خدا آورده است، از حفظ دارى؟ جعفر بن ابيطالب آياتى چند از سوره مريم راجع به آبستن شدن مريم و تولد عيسى را قرائت كرد و به آن جا رسيد كه: «چون مريم با روح خدا آبستن شد و با الهام غيبى از مردم فاصله گرفت، و به دنبال آن عيسى متولد شد، يهود زبان به سرزنش از وى گشودند و گفتند: دوشيزه شوهر نكرده اى كه پدر و مادرى پاكدامن داشته، اين بچه را از كجا آورده است؟

مريم اشاره كرد كه از خود طفل سؤال كنيد. گفتند: چگونه ما با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟ در اين هنگام عيسى نوزاد چند لحظه پيش، زبان گشود و گفت: من بنده خدايم. خدا كتاب آسمانى (معانى و علم به كتاب آسمانى، نه كتاب انجيل كه بعدها نازل شد.) به من داده و مرا پيغمبر كرده و پربركت گردانيده است، در هر كجا كه باشم، و تا موقعى كه زنده ام به خواندن نماز و دادن زكات و نيكى در حق مادرم سفارش كرده، و مرا ستمكار و شقى قرار نداده است.

سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه دوباره زنده و برانگيخته مى شوم. اين است سخن حق درباره عيسى بن مريم كه درباره (واقعيت او) شك داريد».

«فاجائها المخاض الى جذع النخلة، قالت يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا فناديها من تحتها الا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا، و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا، فكلى و اشربى و قرى عينا فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا، فاتت به فومها تحمله قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا، يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا. فاشارت اليه قالو اكيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال انى عبدالله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا. و جعلنى مباركا اين ما كنت و اوصينى بالاصلوة و الزكوة مادمت حيا. و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا. والسلام على يوم ولدت و يوم ابعث حيا ذلك عيسى ابن مريم قول الحق فيه يمترون». (سوره مريم، آيات 23 تا 24)

اين آيات را كه جعفر بن ابيطالب با لحنى گرم و دلنشين قرائت كرد طورى در دل ها اثر بخشيد كه نجاشى و روحانيون و حضار مجلس را سخت تحت تاثير قرار داد، و همگى بى اختيار گريستند! و برآورنده و خواننده آن آفرين گفتند.

نجاشى چندان گريست كه ريشش از اشك چشمش خيس شد، و اسقف ها چنان گريستند كه انجيل ها تر شد. (گويا نجاشى و اسقف ها نظر به كثرت آمد و رفت مردم عرب به حبشه عربى مى دانسته اند زيرا در تاريخ نمى گويد، كه مترجمى بوده است.)

سپس نجاشى رو كرد به جعفر و گفت: به خدا آن چه تو گفتى و آن چه پيغمبر شما از جانب خدا آورده از يك جا سرچشمه گرفته است. آن گاه نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: برويد كه به خدا هرگز اينان را به شما تسليم نخواهم كرد و شما نيز به آن ها دسترسى نخواهيد يافت.

عكس العمل سخنرانى جعفر بن ابيطالب

هنگامى كه نمايندگان قريش از نزد نجاشى بيرون رفتند، عمرو بن عاص به عبدالله بن ابى ربيعه گفت: فردا برمى گرديم و موضوعى را به اطلاع نجاشى مى رسانيم كه بر اثر آن همه مسلمين را نابود كند.

عبدالله بن ابى ربيعه كه مردى باملاحظه بود گفت: نه، اين كار را نكن زيرا در ميان مسلمانان افرادى هستند كه با ما خويشى دارند. مع الوصف عمروعاص (كه گفتيم برادرش هشام نيز در ميان مهاجرين بود) بدون اعتنا به عبدالله بن ابى ربيعه فرداى آن روز بار ديگر به دربار آمد و به نجاشى گفت: اينان درباره مسيح عقيده نادرست دارند. اين ها مى گويند: مسيح بنده اى مملوك بوده است.

از اين سخن كه عمروعاص آن را با زيركى و چرب زبانى ادا كرد نجاشى به وحشت افتاد و دستور داد مسلمانان بار ديگر حضور يابند تا مطلبى را از آن ها جويا شود. ام سلمه كه بعدها به همسرى پيغمبر درآمد مى گويد چنان از اين پيشامد تكان خورديم كه تا آن موقع مانند آن را نديده بوديم.

مسلمانان گردآمدند تا راجع به پاسخى كه بايد به نجاشى بدهند تبادل نظر كنند. يكى پرسيد: اگر نجاشى از شما راجع به عيسي سؤال كرد چه مى گوييد؟ بقيه جواب دادند همان را مى گوييم كه خدا فرموده و پيغمبر آورده است، و هر چه باداباد!

پس از آن كه حضور يافتند نجاشى از جعفر پرسيد: شما درباره مسيح چه عقيده اى داريد؟

جعفر گفت: ما همان را مى گوييم كه پيغمبر از جانب خدا براى ما آورده است. عيسى بنده خدا و پيغمبر اوست و روح او و كلمه اوست كه به مريم دوشيزه پاكيزه القا كرد. نجاشى چون از زمين برداشت و گفت: ميان عقيده شما و آن چه ما اعتقاد داريم به قدر اين چوب فاصله نيست!

درباريان و اسقف ها از گفتار نجاشى ناراحت شدند، ولى او گفت: على رغم شما موضوع همين است كه گفتم. سپس به مسلمانان گفت: شما آزاديد به جاى خود برگرديد و با كمال آسايش بسر بريد.

اگر كوهى از طلا به من بدهند تا به شما آسيب برسانم حاضر نيستم آن را بپذيرم.

سپس نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: هديه خود را برداريد و از كشور بيرون برويد، خدا از من در مقابل اعطاى سلطنت بر حبشه رشوه نگرفته است، كه من هم از شما رشوه بگيرم. برويد كه شما مردم شومى هستيد!

نمايندگان قريش با سرشكستگى و خوارى از دربار خارج شدند. ولى مسلمانان با آزادى بيشتر در پناه نجاشى قرار گرفتند، و از اين كه ماجرا به سود ايشان تمام شد نفس راحتى كشيدند.


هنگامى كه ابوطالب آگاهى يافت نجاشى مسلمانان را به نيكى پذيرفته و تحت حمايت خود قرار داده است به نقل امين الدين طبرسى در «اعلام الورى» و سيد فخار موسوى در كتاب «ايمان ابوطالب» صفحه 18 ابيات زير را گفت و براى تشويق و تقدير از وى به حبشه فرستاد: اى پادشاه حبشه! بدان كه محمد ما پيغمبريست مانند موسى بن عمران و عيسى بن مريم.

محمد آئينى براى هدايت بندگان خدا آورده است، همانند دينى كه آن ها آوردند. بنابراين هر كدام آن ها مردم را هدايت مى كنند و از گمراهى نگاه مى دارند.

شما نام و نشان او را در كتاب آسمانى خود مى خوانيد، آن هم به عنوان داستانى راستين نه چون حديثى از روي وهم و گمان.

پس براى خدا شريكى قرار ندهيد و اسلام بياوريد كه راه حق تاريك نيست.

«تعلم مليك الجش ان محمدا × نبى كموسى والمسيح بن مريم × اتى بالهداى مثل الذى اتيابه × فكل بامرالله يهدي و يعصم × وانكم تتلونه فى كتابكم × بصدق حديث لاحديث المرجم × فلا تجعلو الله ندّا واسلموا × فان طريق الحق ليس بمظلم».

سرنوشت مسلمانان مهاجر

مسلمانان سال ها در حبشه ماندند، و چنان كه گفتيم بعضى از فرزندان آن ها در آن جا متولد شدند. آن ها پس از مهاجرت پيغمبر به مدينه، به مرور ايام برگشتند و در مدينه به پيغمبر ملحق شدند. اقامت طولانى آن افراد باايمان در ديار غربت و سرزمين حبشه و حسن عمل آنان كه از تعاليم قرآنى و رهنمودهاى پيغمبر ختمى مرتبت سرچشمه گرفته بود موجب شد، كه به گذشت زمان مردم حبشه به دين اسلام بگروند.

امروز چند ميليون از مردم آن سرزمين كه در «اتيوپى» و شمال آنجا «اريتره» و جنوب: سرزمين «اوگادن» و «سومالى» وجود دارند يادگار اقامت مهاجرين نخستين اسلام به حبشه بخصوص جعفر بن ابيطالب است، كه گويا بيش از ديگران در حبشه مانده باشد.

زيرا جعفر در سال هفتم هجرت كه پيغمبر از جنگ خيبر بازمى گشت از حبشه به مدينه آمد، و چون خبر ورود او را به پيغمبر دادند فرمود: «نمى دانم از كدام يك از دو خبر شاد شوم: از فتح خيبر، يا آمدن جعفر!»

پانویس

  1. «وَ الَّذِينَ هَاجَرُواْ فىِ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فىِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الاَْخِرَةِ أَكْبرَُ لَوْ كاَنُواْ يَعْلَمُون» (نحل،41)
  2. سیره رسول خدا،رسول جعفریان،ص 343-344
  3. ترجمه طبقات الکبری،ج1،ص190 ؛ترجمه دلائل النبوة،بیهقی،ج2،ص 47
  4. انساب الاشراف ،ج1،ص 222
  5. السیرة النبی ، ابن هشام، ج 1، ص 320؛سبل الهدی و الرشاد، ج 2 ، ص 485 به نقل از سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص 344
  6. سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص 344
  7. سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص 345
  8. سیره رسول خدا، رسول جعفریان،ص 346<
  9. سيره ابن هشام - جلد 1 صفحه 213
  10. رجوع شود به کتاب نقش ائمه در احیا دین،علامه سید مرتضی عسکری،ج 1، درس نهم
  11. سیرة النبویة،ابن هشام،ج1،ص 321-322
  12. سیره ابن هشام – جلد 1 ص 213 تا 220 – در صورتی که عمار یاسر را جزو مهاجران به حبشه بدانیم 82 نفر خواهند بود.
  13. سيره ابن هشام جلد 1 ص 222
  14. سيره ابن هشام - جلد 1 ص 220-221
  15. سیره رسول خدا،رسول جعفریان،ص350
  16. زندگانی رسول خدا(ترجمه السیرة النبویه)،ابن هشام،ج1،ص206
  17. زندگانى محمد(ص) ،ابن هشام،ج‌1،ص:207


منابع

  • علی دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت.
  • محمدابراهيم‌آيتى، تاريخ پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم‌.