نفس زکیه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
+
نفس‌ زکیه فرزند عبدالله محض نوه [[امام حسن]] مجتبی‌ علیه السلام است که معاصر [[امام صادق‌]] علیه السلام بود و در مقابل منصور دوانیقی قیام کرد و با همه ‌طرفدارانش کشته شد. او از مدعیان مهدویت به شمار می‌رفت.
  
نفس‌ زکیه فرزند عبدالله محض نوه امام حسن مجتبی‌ علیه السلام است که معاصر امام صادق‌ علیه السلام بود و در مقابل منصور دوانیقی قیام کرد و با همه ‌طرفدارانش کشته شد. او از مدعیان مهدویت به شمار می‌رفت.
+
==نسب و القاب محمد بن عبدالله محض==
  
==نسب و القاب محمد بن عبدالله محض==
+
ابوعبدالله محمد «نفس زکیه» و ملقب به «صریح قریش» است در سال 100 هـ.ق به دنیا آمد. پدرش عبدالله فرزند حسن مثنی و نوه [[امام حسن]] مجتبی علیه السلام است. مادرش هند دختر ابی عبیدة بن عبدالله بن زمعه... است و چون مادران و مادربزرگ های محمد هیچکدام کنیز نبودند، برای همین هم لقب صریح قریش داشت.
 +
 
 +
محمد را از جهت کثرت [[زهد]] و [[عبادت]] و [[فقه]] و دانایی و شجاعت و کثرت فضائل "نفس زکیه" می گفتند. نزدیکان و بنی الحسن نیز از باب این که او همنام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و بین دو کتف او خال بزرگ سیاهی بود، عقیده داشتند که او مهدی اهل بیت علیهم السلام است.
  
ابوعبدالله محمد «نفس زکیه» و ملقب به «صریح قریش» است در سال 100 هـ ق به دنیا آمد. پدرش عبدالله فرزند حسن مثنی و نوه امام حسن مجتبی علیه السلام است. مادرش هند دختر ابی عبیدة بن عبدالله بن زمعه ... است و چون مادران و مادر بزرگهای محمد، هیچکدام کنیز نبودند، برای همین هم لقب صریح قریش داشت. محمد را از جهت کثرت زهد و عبادت و فقه و دانایی و شجاعت و کثرت فضائل "نفس زکیه" می گفتند. نزدیکان و بنی الحسن نیز، از باب اینکه او همنام پیغمبر اکرم بود و بین دو کتف او خال بزرگ سیاهی بود، عقیده داشتند که او مهدی اهل بیت است. در مورد نامیده شدنش به المهدی به روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله استناد می نمودند که «مهدی از فرزندان من نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است . به نظر مى رسد اين حديث را پيروان همين محمد درباره او ساخته اند، چه نام او محمد و نام پدرش عبدالله است. و يا جمله «اسم ابيه اسم ابى » را بر روايت «المهدى من ولدى اسمه اسمى » افزوده اند. احمد حنبل ‌این حدیث را با سه طریق در مسند خود نقل کرده که هر سه با جمله: یُواطِی‌ءُ اِسْمُهُ ‌اِسْمی ختم شده. یعنی مهدی همنام من است. طبرانی آن را با 14 طریق از ‌پیامبراکرم روایت کرده که به همان جمله ختم شده است.
+
در مورد نامیده شدنش به المهدی به روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله استناد می نمودند که «مهدی از فرزندان من نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است. به نظر مى رسد اين [[حديث]] را پيروان همين محمد درباره او ساخته اند، چه نام او محمد و نام پدرش عبدالله است. و يا جمله «اسم ابيه اسم ابى» را بر روايت «المهدى من ولدى اسمه اسمى» افزوده اند.
  
== بیعت گرفتن برای محمدنفس زکیه در ابواء==
+
احمد حنبل ‌این حدیث را با سه طریق در مسند خود نقل کرده که هر سه با جمله: یُواطِی‌ءُ اِسْمُهُ ‌اِسْمی ختم شده. یعنی مهدی همنام من است. طبرانی آن را با 14 طریق از ‌پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده که به همان جمله ختم شده است.
  
زمانی که حکومت بنی امیه رو به زوال رفت، عده ای از بنی عباس از جمله سفاح و منصور و ... و عده ای از بنی هاشم از جمله عبدالله پدر همین محمد و ابراهیم و حسن دیباج و ... در «ابواء» جمع شدند و با محمد بیعت کردند و همیشه منتظر و مترصد خروج او بودند.
+
==بیعت گرفتن برای محمدنفس زکیه در ابواء==
  
عيسى بن عبدالله كه نواده على علیه السلام است گويد: فرستاده عبدالله بن حسن (پدر محمد نفس زكيه) نزد پدرم آمد و پيام آورد نزد ما بيا كه براى كارى گرد آمده ايم و همين پيام را براى جعفر بن محمد علیه السلام برد. اما راوى ديگرى گويد عبدالله پدر محمد حاضران را گفت: جعفر را مخوانيد كه مى ترسم كار شما را به هم زند.
+
زمانی که حکومت بنی امیه رو به زوال رفت، عده ای از بنی عباس از جمله سفاح و منصور و... و عده ای از بنی هاشم از جمله عبدالله پدر همین محمد و ابراهیم و حسن دیباج و... در «ابواء» جمع شدند و با محمد بیعت کردند و همیشه منتظر و مترصد خروج او بودند.  
  
عيسى گويد: پدرم مرا فرستاد تا پايان كار را ببينم. من نزد آن جمع رفتم. محمد را ديدم بر مصلايى بافته از برگ درخت خرما نماز مى خواند، بدو گفتم: پدرم مرا فرستاده است تا بپرسم براى چه گرد آمده ايد؟ عبدالله گفت: گرد آمده ايم تا با مهدى، محمد بن عبدالله بيعت كنيم. در اين حال جعفر بن محمد علیه السلام هم رسيد و عبدالله او را نزد خود جاى داد و همان سخن را كه به من گفته بود بدو گفت. جعفر گفت: چنين مكنيد كه هنوز وقت اين كار (ظهور مهدى) نيست و به عبدالله گفت: اگر مى پندارى پسرت مهدى است، او مهدى نيست و اكنون هنگام ظهور مهدى نيست. و اگر براى خدا و امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كنى، به خدا تو را كه شيخ ما هستى نمى گذاريم تا با پسرت بيعت كنيم. عبدالله خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غيب آگاه نساخته، و آن چه مى گويى از روى حسدى است كه به پسرم دارى.
+
عيسى بن عبدالله كه نواده على علیه السلام است گويد: فرستاده عبدالله بن حسن (پدر محمد نفس زكيه) نزد پدرم آمد و پيام آورد نزد ما بيا كه براى كارى گرد آمده ايم و همين پيام را براى جعفر بن محمد علیه السلام برد. اما راوى ديگرى گويد: عبدالله پدر محمد حاضران را گفت: جعفر را مخوانيد كه مى ترسم كار شما را به هم زند.
  
جعفر گفت: به خدا آن چه گفتم از حسد نيست ولى اين و برادرانش و فرزندانش و دست بر دوش ابوالعباس نهاد، سپس دست بر دوش عبدالله بن حسن زد و گفت آرى به خدا (خلافت) از آن تو و فرزندانت نيست و از آن آن هاست، و دو پسر تو كشته خواهند شد. پس برخاست و بر دست عبدالعزيز پسر عمران تكيه كرد و گفت: آن را كه رداى زرد پوشيده ديدى؟ (مقصودش ابوجعفر بود) آرى! به خدا او آنان را مى كشد. محمد را؟ بلى! من به خود گفتم پروردگار چنين چيزى بدو نگفته، بلكه حسد او را واداشته است اين سخن را بگويد. ولى به خدا سوگند، نمردم تا ديدم منصور هر دو را كشت.<ref> سيد جعفر شهيدى، زندگانى امام صادق علیه السلام، صفحه 41 به نقل از ارشاد، ج 2، ص 186-184، مقاتل الطالبيين، ص 233 (به اختصار) و ص 257-254. </ref>
+
عيسى گويد: پدرم مرا فرستاد تا پايان كار را ببينم. من نزد آن جمع رفتم. محمد را ديدم بر مصلايى بافته از برگ درخت خرما [[نماز]] مى خواند، بدو گفتم: پدرم مرا فرستاده است تا بپرسم براى چه گرد آمده ايد؟ عبدالله گفت: گرد آمده ايم تا با مهدى، محمد بن عبدالله بيعت كنيم. در اين حال جعفر بن محمد علیه السلام هم رسيد و عبدالله او را نزد خود جاى داد و همان سخن را كه به من گفته بود بدو گفت.
  
با این وصف محمد و برادرش ابراهیم دائما در فکر خلافت و حکومت بودند تا اینکه سفاح اولین خلیفه عباسی، حاکم شد. از آن موقع، این دو نفر خود را مخفی کردند، سفاح به علت احترام به پدر آنان پی گیر آنها نشد ولی بعد از او که منصور خلیفه شد، دائما به دنبال آن دو نفر بود، و همه جا جاسوس گذاشته بود تا شاید آنها را پیدا کنند.  
+
جعفر گفت: چنين مكنيد كه هنوز وقت اين كار (ظهور مهدى) نيست و به عبدالله گفت: اگر مى پندارى پسرت مهدى است، او مهدى نيست و اكنون هنگام ظهور مهدى نيست. و اگر براى خدا و امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كنى، به خدا تو را كه شيخ ما هستى نمى گذاريم تا با پسرت بيعت كنيم. عبدالله خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غيب آگاه نساخته و آنچه مى گويى از روى حسدى است كه به پسرم دارى.
  
== قیام محمد و خروج او به منصور ==
+
جعفر گفت: به خدا آنچه گفتم از حسد نيست ولى اين و برادرانش و فرزندانش و دست بر دوش ابوالعباس نهاد، سپس دست بر دوش عبدالله بن حسن زد و گفت: آرى به خدا (خلافت) از آن تو و فرزندانت نيست و از آن آن هاست و دو پسر تو كشته خواهند شد. پس برخاست و بر دست عبدالعزيز پسر عمران تكيه كرد و گفت: آن را كه رداى زرد پوشيده ديدى؟ (مقصودش ابوجعفر بود) آرى! به خدا او آنان را مى كشد.
  
محمد مدت طولانی در مخفیگاه بود و زندگی سختی را می گذراند تا اینکه در سال 145 هـ ق خروج کرد و به اتفاق 250 نفر در ماه رجب، وارد مدینه شدند، به سراغ زندان منصور رفتند، زندانبان آنجا "رباح بن عثمان" را گرفتند و درهای زندان را شکستند و زندانیان را فراری دادند، آنوقت محمد بر بالای منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و مردم را از خباثت و جنایت های منصور آگاه کرد.
+
محمد را؟ بلى! من به خود گفتم: پروردگار چنين چيزى بدو نگفته، بلكه حسد او را واداشته است اين سخن را بگويد. ولى به خدا سوگند، نمردم تا ديدم منصور هر دو را كشت.<ref>سيد جعفر شهيدى، زندگانى [[امام صادق]] علیه السلام، صفحه 41 به نقل از ارشاد، ج 2، ص 186-184، مقاتل الطالبيين، ص 233 (به اختصار) و ص 257-254.</ref>
  
 +
با این وصف محمد و برادرش ابراهیم دائما در فکر خلافت و حکومت بودند تا این که سفاح اولین خلیفه عباسی، حاکم شد. از آن موقع، این دو نفر خود را مخفی کردند، سفاح به علت احترام به پدر آنان پیگیر آنها نشد ولی بعد از او که منصور خلیفه شد، دائما به دنبال آن دو نفر بود و همه جا جاسوس گذاشته بود تا شاید آنها را پیدا کنند.
  
== بیعت مردم با محمدبن عبدالله محض ==
+
==قیام محمد و خروج او به منصور==
  
مردم از مالک بن انس فتوا گرفتند که با محمد بیعت کنند، زیرا می گفتند که بیعت منصور در گردن ماست ولی مالک گفت که: آن بیعت از روی کراهت بوده است. لذا با محمد بیعت کردند. محمدبن عبدالله بر مکه و مدینه و یمن مسلط شد و آنجا را گرفت.
+
محمد مدت طولانی در مخفیگاه بود و زندگی سختی را می گذراند تا این که در سال 145 هـ.ق خروج کرد و به اتفاق 250 نفر در ماه [[رجب]]، وارد مدینه شدند به سراغ زندان منصور رفتند، زندانبان آنجا "رباح بن عثمان" را گرفتند و درهای زندان را شکستند و زندانیان را فراری دادند، آن وقت محمد بر بالای منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و مردم را از خباثت و جنایت های منصور آگاه کرد.
  
 +
==بیعت مردم با محمدبن عبدالله محض==
  
== امان نامه منصور و شروع جنگ ==
+
مردم از مالک بن انس فتوا گرفتند که با محمد بیعت کنند، زیرا می گفتند که بیعت منصور در گردن ماست ولی مالک گفت که: آن بیعت از روی کراهت بوده است. لذا با محمد بیعت کردند. محمد بن عبدالله بر [[مکه]] و [[مدینه]] و [[یمن]] مسلط شد و آنجا را گرفت.
  
ابوجعفر منصور خلیفه عباسی، چون وضع را چنین دید، اول از در صلح و مسالمت درآمد و به او نامه ای نوشت که تو در امان هستی، ولی محمد به او نوشت که امان تو، صادق نیست زیرا قبلا هم بعضی افراد را امان داده بودی ولی دروغ گفتی. ابوجعفر، بار دیگر نامه ای نوشت و چون از محمد، مأیوس شد و فهمید که راه مسالمت و صلح فایده ای ندارد، لذا عیسی بن مریم، برادرزاده و ولیعهد خود را مجهز به تجهیزات جنگ کرد و با چهارهزار سوار و دوهزار نفر پیاده به سوی محمد فرستاد و به او گفت: قبل از جنگ او را امان بده، تا شاید بدون جنگ مسئله تمام شود. ولی محمد قبول نکرد و چون متوجه لشگر عیسی از طرف منصور شد، خندقی در اطراف مدینه کند. ماه رمضان بود که عیسی با لشگرش وارد مدینه و دور آنجا را احاطه کردند. محمد چاره ای نداشت جز اینکه اسامی افرادی که با او بیعت کرده بودند، سوزاند تا بعد از او نام آنها به دست منصور نیفتد و باعث هلاکت آنها نشود. او مرگ را در جلو چشم خود می دید. عیسی در بالای کوهی ایستاد و به او گفت که امان نامه دارم، ولی محمد، امان نامه او را بی اعتبار خواند و گفت مردن به عزت، بهتر از زندگی باذلت است.
+
==امان نامه منصور و شروع جنگ==
  
== قتل محمد (نفس زکیه) ==
+
ابوجعفر منصور خلیفه عباسی، چون وضع را چنین دید. اول از در صلح و مسالمت درآمد و به او نامه ای نوشت که تو در امان هستی، ولی محمد به او نوشت که امان تو، صادق نیست زیرا قبلا هم بعضی افراد را امان داده بودی ولی دروغ گفتی.
  
در آخرین لحظات، از صدهزار نفر که با او بیعت کرده بودند، فقط 316 نفر به عدد اصحاب بدر بودند. آن وقت محمد با اصحاب خود غسل کرده و حنوط بر پای خود کشیدند و بر عیسی و لشگرش حمله کردند. لشگر عیسی هم به یکباره حمله کرد و آنها را مقتول ساخت. حمید بن قحطبه، محمد را شهید کرد و سرش را نزد عیسی برد و بعد آنها نیز او را نزد منصور بردند، منصور دستور داد که آن سر را در شهرها بگردانند و در کوفه نصب کنند. زینب خواهر محمد و فاطمه دختر او، جسد او را به قبرستان بقیع برده و دفن کردند. سال 145 هـ ق مدت ظاهر بودن محمد تا موقع شهادتش، دو ماه و هفده روز بود و عمرش 45 سال. مقتل او (جائی که کشته شد) در «احجار زیت» مدینه بود. چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام در اخبار غیبیه خود به آن اشاره فرموده بود، بقوله «و انه یقتل و عند احجار الزیت».
+
ابوجعفر بار دیگر نامه ای نوشت و چون از محمد، مأیوس شد و فهمید که راه مسالمت و صلح فایده ای ندارد لذا عیسی بن مریم، برادرزاده و ولیعهد خود را مجهز به تجهیزات جنگ کرد و با چهارهزار سوار و دوهزار نفر پیاده به سوی محمد فرستاد و به او گفت: قبل از جنگ او را امان بده تا شاید بدون جنگ مسئله تمام شود.
  
==پانویس==
+
ولی محمد قبول نکرد و چون متوجه لشگر عیسی از طرف منصور شد، خندقی در اطراف [[مدینه]] کند. ماه [[رمضان]] بود که عیسی با لشگرش وارد مدینه و دور آنجا را احاطه کردند. محمد چاره ای نداشت جز این که اسامی افرادی که با او بیعت کرده بودند، سوزاند تا بعد از او نام آنها به دست منصور نیفتد و باعث هلاکت آنها نشود. او [[مرگ]] را در جلو چشم خود می دید. عیسی در بالای کوهی ایستاد و به او گفت که امان نامه دارم، ولی محمد امان نامه او را بی اعتبار خواند و گفت: مردن به عزت، بهتر از زندگی باذلت است.
{{پانویس}}
 
  
==منابع==
+
==قتل محمد (نفس زکیه)==
  
[http://alaam.tahoor.com/page.php?id=10976 محمد بن عبدالله(نفس زکیه)، سایت اعلام طهور]، بازیابی:18 بهمن 1391
+
در آخرین لحظات، از صدهزار نفر که با او بیعت کرده بودند، فقط 316 نفر به عدد اصحاب بدر بودند. آن وقت محمد با اصحاب خود غسل کرده و حنوط بر پای خود کشیدند و بر عیسی و لشگرش حمله کردند. لشگر عیسی هم به یکباره حمله کرد و آنها را مقتول ساخت. حمید بن قحطبه، محمد را شهید کرد و سرش را نزد عیسی برد و بعد آنها نیز او را نزد منصور بردند، منصور دستور داد که آن سر را در شهرها بگردانند و در [[کوفه]] نصب کنند.
  
[http://mojarradat.epage.ir/fa/module.content_Page.23-15-06.html قتل نفس زکیه، سایت مجردات]، بازیابی:18 بهمن 1391
+
زینب خواهر محمد و فاطمه دختر او، جسد او را به قبرستان بقیع برده و دفن کردند. سال 145 هـ.ق مدت ظاهر بودن محمد تا موقع شهادتش، دو ماه و هفده روز بود و عمرش 45 سال. مقتل او (جائی که کشته شد) در «احجار زیت» [[مدینه]] بود. چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام در اخبار غیبیه خود به آن اشاره فرموده بود، بقوله «و انه یقتل و عند احجار الزیت».
  
زندگانى امام صادق علیه السلام، سيد جعفر شهيدى
+
==پانویس==
 +
{{پانویس}}
  
[http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/17170/131/image قیام محمد بن عبدالله (نفس زکیه) نخستین قیام علویان علیه خلافت عباسی، محمد رضا مهدوی عباس آباد، جغرافیا و برنامه ریزی (علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه تبریز) ، پاییز 1383 - شماره 16]، بازیابی:18 بهمن 1391
+
==منابع==
 +
* [http://alaam.tahoor.com/page.php?id=10976 محمد بن عبدالله (نفس زکیه)، سایت اعلام طهور]، بازیابی: 18 بهمن 1391.
 +
* [http://mojarradat.epage.ir/fa/module.content_Page.23-15-06.html قتل نفس زکیه، سایت مجردات]، بازیابی: 18 بهمن 1391.
 +
* زندگانى امام صادق علیه السلام، سيد جعفر شهيدى.
 +
* [http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/17170/131/image قیام محمد بن عبدالله (نفس زکیه) نخستین قیام علویان علیه خلافت عباسی، محمدرضا مهدوی عباس آباد، جغرافیا و برنامه ریزی (علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه تبریز)، پاییز 1383 - شماره 16]، بازیابی: 18 بهمن 1391.
  
 
[[رده:شخصیت ها]]
 
[[رده:شخصیت ها]]
 
[[رده:قیام محمد نفس زکیه]]
 
[[رده:قیام محمد نفس زکیه]]
 
[[رده:قیام های علویان]]
 
[[رده:قیام های علویان]]

نسخهٔ ‏۹ فوریهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۵:۴۷

نفس‌ زکیه فرزند عبدالله محض نوه امام حسن مجتبی‌ علیه السلام است که معاصر امام صادق‌ علیه السلام بود و در مقابل منصور دوانیقی قیام کرد و با همه ‌طرفدارانش کشته شد. او از مدعیان مهدویت به شمار می‌رفت.

نسب و القاب محمد بن عبدالله محض

ابوعبدالله محمد «نفس زکیه» و ملقب به «صریح قریش» است در سال 100 هـ.ق به دنیا آمد. پدرش عبدالله فرزند حسن مثنی و نوه امام حسن مجتبی علیه السلام است. مادرش هند دختر ابی عبیدة بن عبدالله بن زمعه... است و چون مادران و مادربزرگ های محمد هیچکدام کنیز نبودند، برای همین هم لقب صریح قریش داشت.

محمد را از جهت کثرت زهد و عبادت و فقه و دانایی و شجاعت و کثرت فضائل "نفس زکیه" می گفتند. نزدیکان و بنی الحسن نیز از باب این که او همنام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و بین دو کتف او خال بزرگ سیاهی بود، عقیده داشتند که او مهدی اهل بیت علیهم السلام است.

در مورد نامیده شدنش به المهدی به روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله استناد می نمودند که «مهدی از فرزندان من نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است. به نظر مى رسد اين حديث را پيروان همين محمد درباره او ساخته اند، چه نام او محمد و نام پدرش عبدالله است. و يا جمله «اسم ابيه اسم ابى» را بر روايت «المهدى من ولدى اسمه اسمى» افزوده اند.

احمد حنبل ‌این حدیث را با سه طریق در مسند خود نقل کرده که هر سه با جمله: یُواطِی‌ءُ اِسْمُهُ ‌اِسْمی ختم شده. یعنی مهدی همنام من است. طبرانی آن را با 14 طریق از ‌پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده که به همان جمله ختم شده است.

بیعت گرفتن برای محمدنفس زکیه در ابواء

زمانی که حکومت بنی امیه رو به زوال رفت، عده ای از بنی عباس از جمله سفاح و منصور و... و عده ای از بنی هاشم از جمله عبدالله پدر همین محمد و ابراهیم و حسن دیباج و... در «ابواء» جمع شدند و با محمد بیعت کردند و همیشه منتظر و مترصد خروج او بودند.

عيسى بن عبدالله كه نواده على علیه السلام است گويد: فرستاده عبدالله بن حسن (پدر محمد نفس زكيه) نزد پدرم آمد و پيام آورد نزد ما بيا كه براى كارى گرد آمده ايم و همين پيام را براى جعفر بن محمد علیه السلام برد. اما راوى ديگرى گويد: عبدالله پدر محمد حاضران را گفت: جعفر را مخوانيد كه مى ترسم كار شما را به هم زند.

عيسى گويد: پدرم مرا فرستاد تا پايان كار را ببينم. من نزد آن جمع رفتم. محمد را ديدم بر مصلايى بافته از برگ درخت خرما نماز مى خواند، بدو گفتم: پدرم مرا فرستاده است تا بپرسم براى چه گرد آمده ايد؟ عبدالله گفت: گرد آمده ايم تا با مهدى، محمد بن عبدالله بيعت كنيم. در اين حال جعفر بن محمد علیه السلام هم رسيد و عبدالله او را نزد خود جاى داد و همان سخن را كه به من گفته بود بدو گفت.

جعفر گفت: چنين مكنيد كه هنوز وقت اين كار (ظهور مهدى) نيست و به عبدالله گفت: اگر مى پندارى پسرت مهدى است، او مهدى نيست و اكنون هنگام ظهور مهدى نيست. و اگر براى خدا و امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كنى، به خدا تو را كه شيخ ما هستى نمى گذاريم تا با پسرت بيعت كنيم. عبدالله خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غيب آگاه نساخته و آنچه مى گويى از روى حسدى است كه به پسرم دارى.

جعفر گفت: به خدا آنچه گفتم از حسد نيست ولى اين و برادرانش و فرزندانش و دست بر دوش ابوالعباس نهاد، سپس دست بر دوش عبدالله بن حسن زد و گفت: آرى به خدا (خلافت) از آن تو و فرزندانت نيست و از آن آن هاست و دو پسر تو كشته خواهند شد. پس برخاست و بر دست عبدالعزيز پسر عمران تكيه كرد و گفت: آن را كه رداى زرد پوشيده ديدى؟ (مقصودش ابوجعفر بود) آرى! به خدا او آنان را مى كشد.

محمد را؟ بلى! من به خود گفتم: پروردگار چنين چيزى بدو نگفته، بلكه حسد او را واداشته است اين سخن را بگويد. ولى به خدا سوگند، نمردم تا ديدم منصور هر دو را كشت.[۱]

با این وصف محمد و برادرش ابراهیم دائما در فکر خلافت و حکومت بودند تا این که سفاح اولین خلیفه عباسی، حاکم شد. از آن موقع، این دو نفر خود را مخفی کردند، سفاح به علت احترام به پدر آنان پیگیر آنها نشد ولی بعد از او که منصور خلیفه شد، دائما به دنبال آن دو نفر بود و همه جا جاسوس گذاشته بود تا شاید آنها را پیدا کنند.

قیام محمد و خروج او به منصور

محمد مدت طولانی در مخفیگاه بود و زندگی سختی را می گذراند تا این که در سال 145 هـ.ق خروج کرد و به اتفاق 250 نفر در ماه رجب، وارد مدینه شدند به سراغ زندان منصور رفتند، زندانبان آنجا "رباح بن عثمان" را گرفتند و درهای زندان را شکستند و زندانیان را فراری دادند، آن وقت محمد بر بالای منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و مردم را از خباثت و جنایت های منصور آگاه کرد.

بیعت مردم با محمدبن عبدالله محض

مردم از مالک بن انس فتوا گرفتند که با محمد بیعت کنند، زیرا می گفتند که بیعت منصور در گردن ماست ولی مالک گفت که: آن بیعت از روی کراهت بوده است. لذا با محمد بیعت کردند. محمد بن عبدالله بر مکه و مدینه و یمن مسلط شد و آنجا را گرفت.

امان نامه منصور و شروع جنگ

ابوجعفر منصور خلیفه عباسی، چون وضع را چنین دید. اول از در صلح و مسالمت درآمد و به او نامه ای نوشت که تو در امان هستی، ولی محمد به او نوشت که امان تو، صادق نیست زیرا قبلا هم بعضی افراد را امان داده بودی ولی دروغ گفتی.

ابوجعفر بار دیگر نامه ای نوشت و چون از محمد، مأیوس شد و فهمید که راه مسالمت و صلح فایده ای ندارد لذا عیسی بن مریم، برادرزاده و ولیعهد خود را مجهز به تجهیزات جنگ کرد و با چهارهزار سوار و دوهزار نفر پیاده به سوی محمد فرستاد و به او گفت: قبل از جنگ او را امان بده تا شاید بدون جنگ مسئله تمام شود.

ولی محمد قبول نکرد و چون متوجه لشگر عیسی از طرف منصور شد، خندقی در اطراف مدینه کند. ماه رمضان بود که عیسی با لشگرش وارد مدینه و دور آنجا را احاطه کردند. محمد چاره ای نداشت جز این که اسامی افرادی که با او بیعت کرده بودند، سوزاند تا بعد از او نام آنها به دست منصور نیفتد و باعث هلاکت آنها نشود. او مرگ را در جلو چشم خود می دید. عیسی در بالای کوهی ایستاد و به او گفت که امان نامه دارم، ولی محمد امان نامه او را بی اعتبار خواند و گفت: مردن به عزت، بهتر از زندگی باذلت است.

قتل محمد (نفس زکیه)

در آخرین لحظات، از صدهزار نفر که با او بیعت کرده بودند، فقط 316 نفر به عدد اصحاب بدر بودند. آن وقت محمد با اصحاب خود غسل کرده و حنوط بر پای خود کشیدند و بر عیسی و لشگرش حمله کردند. لشگر عیسی هم به یکباره حمله کرد و آنها را مقتول ساخت. حمید بن قحطبه، محمد را شهید کرد و سرش را نزد عیسی برد و بعد آنها نیز او را نزد منصور بردند، منصور دستور داد که آن سر را در شهرها بگردانند و در کوفه نصب کنند.

زینب خواهر محمد و فاطمه دختر او، جسد او را به قبرستان بقیع برده و دفن کردند. سال 145 هـ.ق مدت ظاهر بودن محمد تا موقع شهادتش، دو ماه و هفده روز بود و عمرش 45 سال. مقتل او (جائی که کشته شد) در «احجار زیت» مدینه بود. چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام در اخبار غیبیه خود به آن اشاره فرموده بود، بقوله «و انه یقتل و عند احجار الزیت».

پانویس

  1. سيد جعفر شهيدى، زندگانى امام صادق علیه السلام، صفحه 41 به نقل از ارشاد، ج 2، ص 186-184، مقاتل الطالبيين، ص 233 (به اختصار) و ص 257-254.


منابع