منابع و پی نوشتهای متوسط
مقاله بدون شناسه یا دارای شناسه ضعیف است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابو خالد کابلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (اولویت بندی و رتبه بندی)
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{متوسط}}
+
{{خوب}}
 +
'''«ابوخالد کابُلی»'''، از راویان موثق [[شیعه]] در سدۀ اول و دوم قمری و از اصحاب بزرگوار [[امام سجاد]] و [[امام باقر]] (علیهماالسلام) است. وی در ابتدا [[محمد بن حنفیه]] را [[امام]] می‌دانست، امام با مشاهده قرائن و دلایلی، به [[امامت]] حضرت سجاد (علیه السلام) یقین پیدا کرد.
  
 +
==زندگی‌نامه==
 +
وَردان ابوخالد کابلی، ملقب به «کنْکر»، در قرن اول قمری به دنیا آمد. «کنکر» عنوانی بود که مادرش وی را بدین نام می‌خواند و در روزگار خود میان عامۀ مردم بدان شهرت نداشت، اما به واسطۀ خطابی که از سوی [[امام سجاد]] (علیه السلام) به او با عنوان کنکر در روایات بر جای مانده،<ref>رجال کشی، ۱۲۱؛ نیز نک‍ : دلائل الامامة، ۹۰-۹۱.</ref> به این لقب شهرت یافته بود.
  
==سیمای ابوخالد کابلی==
+
از مجموع روایات چنین برمی‌آید که موطن نخستین ابوخالد، کابل [[افغانستان]] بوده است. با اینکه تصریحی به سال ورود او به [[حجاز]] نشده است، ظاهر روایات، حکایت از آن دارد که وی در طول حضور خود در حجاز، آنگاه که در صحبت امام سجاد (ع) (امامت: ۶۱-۹۵ ق) بوده، دست کم یک بار با مساعدت امام، به کابل سفر کرده است.<ref>ابن شهر آشوب، مناقب، ۴ / ۱۴۵.</ref>
  
===گذری بر خارستان===
+
با بالا گرفتن سختگیری حکام [[بنی امیه|اموی]] از جمله [[حجاج بن یوسف]] بر [[شیعه|شیعیان]] که در طی آن کسانی چون یحیی بن ام‌طویل کشته شدند، ابوخالد نیز به [[مکه]] گریخت و مدتی در آنجا پنهان گشت.<ref>رجال کشی، ۱۲۴.</ref> اگر چه تاریخ درگذشت او مشخص نیست، اما می‌دانیم که وی دورۀ [[امام باقر]] (علیه السلام) (امامت: ۹۵-۱۱۴ ق) را نیز دریافته و به جرگۀ اصحاب آن حضرت درآمده است.<ref>رجال برقی، ۹؛ رجال طوسی، ۱۳۹.</ref> او پس از وفات در [[مدینه]] به خاک سپرده شد.
  
وقتی حجاج فرمانروای [[بصره]] و [[کوفه]] شد، از هیچ جنایتی دریغ نورزید او بر یاران ائمه سخت گرفت و بر آن شد که نهال برومند تشیع را از بیخ و بن برکند. هر کجا ردپایی از شاگردان مکتب [[امام علی]] علیه السلام می‌‌یافت، بی‌درنگ در پی تعقیب و نابودی برمی‌‌آمد. حجاج شاگردان [[امام سجاد]] علیه السلام را نیز هدف توطئه‌های خود قرار داد و در اولین گام یحیی بن ام طویل را به شهادت رساند.
+
== ماجرای استبصار ابوخالد ==
 +
ابوخالد کابلی هنگام اقامت در [[مدینه]]، در ابتدا [[محمد بن حنفیه]] را [[امام]] می‌دانست و زمانی دراز او را مانند امامی واجب الطاعه خدمت می‌کرد.<ref>راوندی، ۱ / ۲۶۱.</ref> آورده‌اند که ابوخالد در مدت ملازمت با محمد بن حنفیه از اشارات وی دربارۀ مقام والای امام سجاد (ع) و احترام فوق‌العاده‌ای که محمد برای آن امام قائل بود،<ref>ابن شهر آشوب، همان، ۴ / ۱۴۷.</ref> و نیز با راهنمایی و اصرار یحیی بن ام طویل، به دیدار امام نائل شد و چون امام او را با نام دوران کودکی اش «کنکر» خطاب کرد، مستبصر شد و بر [[امامت]] آن حضرت یقین آورد.<ref>دلائل الامامة، همان؛ راوندی، همان.</ref> آنگاه به ملازمت ایشان درآمد و چنان پایگاهی یافت که وی را «باب» و یکی از ثقات و حواریون امام دانسته‌اند.<ref>کافی، کلینی، ۱ / ۴۷۲؛ رجال کشی، ۹-۱۰.</ref> [[احمد بن محمد بن خالد برقى|احمد برقی]]، [[شیخ مفید]]<ref>الاختصاص، ۸.</ref> و [[شیخ طوسی]]<ref>رجال طوسی، ص ۱۰۰.</ref> او را در زمرۀ اصحاب آن حضرت آورده‌اند. [[فضل بن شاذان]] نیز، ابوخالد را یکی از پنج تنی می‌شمارد که در اوایل امامت حضرت سجاد (ع) از شیعیان ایشان به شمار می‌آمدند.<ref>رجال کشی، ۱۱۵.</ref>
  
[[امام صادق]] علیه السلام می‌‌فرماید: حجاج یحیی بن ام طویل را فراخواند و گفت: ابوتراب را ناسزا بگو وگرنه نابودت می‌‌سازم. یحیی پاسخ منفی داد و به فرمان حجاج دست و پاهایش را قطع کردند.
+
از جمله روایات مربوط به تغییر عقیدۀ ابوخالد دربارۀ امامت، حکایت مربوط به شهادت [[حجرالاسود]] است که در روایتهای گوناگون به نحوی با ابوخالد ارتباط یافته و سرانجام منجر به تغییر رأی وی در باب امام بر حق می‌گردد.<ref>طبرسی، همانجا؛ راوندی، ۱ / ۲۵۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ۴۶ / ۲۹-۳۰.</ref> چنانکه در روایتی از [[امام صادق]](ع)، درباره انگیزه و هدف مهاجرت ابوخالد از کابل به مدینه، می فرماید: ابوخالد به امامت محمد بن حنفیه اعتقاد داشت و با هدف دیدار امامش از کابل به سمت مدینه روان شد; ولی وقتی محمد را دید که علی بن الحسین را با عبارت «ای سرور من» مخاطب قرار می دهد، از او پرسید: «آیا فرزند برادرت را چنان خطاب می کنی که دیگران را شایسته آن مقام و منزلت نمی دانی؟!» محمد حنفیه پاسخ داد: زیرا فرزند برادرم [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]](ع) مرا در امر ولایت و امامت به «حجرالاسود» حواله داد! با گوش خود شنیدم که «سنگ سیاه» به سخن آمد و گفت: کار امامت و خلافت را به فرزند برادرت واگذار! او در این کار از تو سزاوارتر است! در این هنگام، ابوخالد کابلی تشیع را پذیرفت و به امامت امامان معصوم ایمان آورد.<ref>اعلام الوری، ج ۲، ص ۴۸۶.</ref> [[سید اسماعیل حمیری|سید حمیری]] (م، ۱۷۳ ق) که گفته شده با شنیدن همین روایت از آیین [[کیسانیه|کیسانیه]] دست شسته، این واقعه را به نظم آورده است.<ref>دیوان حمیری، ص ۴۴۲؛ طبرسی، اعلام الوری، ص۲۵۴.</ref>
  
سعید بن مسیب با سلاح [[تقیه]] به جنگ حجاج شتافت، در ظاهر راه «عامه» پیش گرفت، بر اساس [[فقه]] آنان به فتوادادن پرداخت و با این تدبیر، از شمشیر دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام نجات پیدا کرد. عامر بن واسله به حجاج نیکی کرد و رهایی یافت. جابر بن عبدالله انصاری، که از بزرگان اصحاب [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله بود و مردم او را به نیکی می‌‌شناختند در سایه پایگاه مستحکم مردمی، در بند توطئه‌های حجاج گرفتار نیامد. چون ابوخالد کابلی از هدف پلید حجاج آگاه شد، ناگزیر به [[مکه]] گریخت و خود را از شمشیر دشمنان اهل بیت رهانید.
+
دربارۀ تلاش وی در جست‌وجوی امام بر حق، روایت دیگری دلالت بر آن دارد که او زمانی نیز به نزد [[حسن مثنی]] رفته و از وی میراث امامت را سراغ گرفته است و چون از او ناامید شده، به آستان امام سجاد (ع) شتافته است.<ref>ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ۳۶۳؛ محمد رازی، نزهة الکرام، ۲ / ۶۷۸- ۶۷۹.</ref>
  
==خاطرات ابوخالد==
+
در روایت دیگر، [[ابو بصیر|ابوبصیر]] شرح حال ابوخالد کابلی را از امام صادق(ع)، چنین بیان می کند: ابوخالد سالها خدمت محمد حنفیه بود و در امر امامت و پیشوایی اش تردید داشت. روزی وی را به حرمت رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) سوگند داد و گفت: محمد، امامی که پیروی از او واجب است، کیست؟ محمد حنفیه گفت: مرا به امری بزرگ سوگند دادی، امام راستین ما علی بن حسین(ع) است. بر تو و همه مسلمانان است که از وی اطاعت کنید. ابوخالد به دیدار امام شتافت. وقتی در خانه امام را کوفت، پرسیدند: کیست؟ ابوخالد گفت: اجازه ورود می خواهم. امام فرمود: مرحبا بک یا کنکر; خوش آمدی ای کنکر، چه شد که به دیدار ما آمدی؟ ابوخالد، پس از سلام با تمام وجود خم شد، سجده شکری به جای آورد و گفت: سپاس خداوند را که آنقدر به من فرصت داد تا امامم را شناختم. امام پرسید: چگونه امامت را شناختی؟ ابوخالد داستان سوگند دادن محمد حنفیه را بازگو کرد و گفت: اماما! شما مرا به همان اسمی که مادرم بر من نهاد، خواندید و جز پدر و مادرم کسی مرا به این نام نمی شناسد. بی تردید تو امام و جانشین امامی.<ref>ریحانة الادب، ج ۷، ص ۸۸; رجال کشی، ص ۱۲۱.</ref>
  
ابوخالد کابلی از امامان معصوم و یاران پاکدل آن بزرگان خاطرات بسیار در سینه داشت که ذکر چند نمونه از آن بسیار سودمند است.
+
==مشایخ و راویان==
 +
ابوخالد کابلی افزون بر [[امام سجاد]] و [[امام باقر]] (علیهماالسلام)، از کسانی چون [[اصبغ بن نباته]] و یحیی بن ام‌طویل روایت کرده است.<ref>راوندی، ۱ / ۲۴۵، ۲ / ۸۴۰.</ref>
  
==ابوخالد و یحیی بن ام‌طویل==
+
همچنین، از جمله کسانی که از کابلی روایت نموده‌اند، [[ابوحمزه ثمالی|ابو حمزه ثمالی]]، جمیل بن صالح، هشام بن سالم، سُدَیر صیرفی، سعید بن جبیر، بشر الکناسی، عبدالحمید طائی، میسر بن عبدالعزیز نخعی، ضریس بن عبدالملک و مثنی حناط را می‌توان نام برد.<ref>نک‍ : کلینی، ۶ / ۲۸۰؛ کشی، ۶، ۱۲۰؛ مفید، الامالی، ۳.</ref>
ابوخالد می‌‌گوید: روزی همراه یحیی به محضر [[امام زین العابدین]] علیه السلام شرفیاب شدیم حضرت جامه‌های رنگارنگ در بر کرده، بر فرشی بسیار زیبا نشسته بود و دیوار اطاقش را با گچ سفید آراسته بود! من، با مشاهده آن لباس‌های زیبا، فرش رنگارنگ و خانه آراسته، در فکر فرورفتم...
 
  
امام فرمود: ابوخالد، فردا بدین مکان بیا. وقتی از خانه امام علیه السلام خارج شدیم به یحیی بن ام‌طویل گفتم: مرا نزد کسی آوردی که دستگاهش چنین آراسته است، با خود عهد بستم دیگر هرگز بدان خانه قدم نگذارم. چون بامداد شد با خود اندیشیدم که رفتن به خانه امام هیچ زیانی برایم ندارد. بنابراین، فردای آن روز آهنگ بارگاه امام کردم، لحظه‌ای در آنجا ایستادم و کسی را ندیدم از جای برخاستم تا برگردم ناگهان کسی مرا صدا زد به گمان این که دیگری را می‌‌خواند، جواب نگفتم صدا دیگر بار بلند شد کنکر داخل شو در پی صدا وارد خانه‌ای گلی شدم [[امام زین العابدین]] علیه السلام کرباس پوشیده بر حصیر نشسته بود.
+
==روایات ابوخالد کابلی==
  
پس از دقایقی، حضرت فرمود: ای ابوخالد، در این چند روز تجدید فراش کرده بودم و عروسی داشتم. حجره‌ای که دیروز دیدی، «حجله عروس» بود و جامه‌های فاخر را به تقاضای وی پوشیده بودم. روش زندگی‌ام این است که امروز می‌‌بینی، آن‌گاه دست من و یحیی را گرفت، کنار برکه‌ای برد و فرمود: شما در این مکان بمانید. پس دو بسم الله گفت، قدم بر آب نهاد و به آرامی ‌‌پیش رفت. در شگفتی فرورفتم گفتم: «الله اکبر، الله اکبر» تو حجت بزرگ خداوندی، درود پروردگار بر تو باد.
+
از ابوخالد حدود هشتاد روایت درباره اعتقادات، [[اخلاق]]، تاریخ، [[مهدویت]]، [[تفسیر]] و ... نقل شده که ذکر چند نمونه از آن بسیار سودمند است:
 
 
امام به ما نگریست و فرمود: سه گروه در رستاخیز از عنایت و لطف خداوند محروم خواهند ماند:
 
 
 
* 1- آنان که دیگری را بجای اهل بیت عصمت، امام شناسند.
 
 
 
* 2- کسانی که پیشوایان برگزیده را امام ندانند.
 
 
 
* 3- آنان که آن دو گروه را مسلمان شمارند.
 
 
 
==داستان راستان==
 
 
 
ابوخالد کابلی می‌‌گوید: روزی بر سرور و مولایم علی بن حسین علیه السلام وارد شدم و عرض کردم: فرزند رسول خدا، خداوند ولایت چه کسانی را واجب کرده است؟ امام فرمود: کنکر، مقام امامت از سوی خداوند به گروهی عطا شده است و اینان بر همه مسلمانان ولایت دارند. نخستین آن‌ها علی بن ابیطالب... و اکنون امر امامت به من منتهی شده است سپس سکوت کرد، عرض کردم: چه کسی جانشین شماست؟ فرمود: فرزندم محمد حجت جهانیان است و در تورات «باقر» نامیده شده است؛ زیرا او شکافنده علوم [[اهل بیت]] است. پس از محمد، فرزندش جعفر است. اهل آسمانها وی را «صادق» می‌‌خوانند.
 
 
 
پرسیدم: مولای من، شما همگی صادق و راستگویید، پس چرا تنها حضرت امام جعفر را صادق می‌‌خوانند؟ امام فرمود: پدرم از پدرش روایت کرد که رسول خدا فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمد متولد شد، او را «جعفرصادق» بخوانید زیرا فرزند پنجم وی، که او نیز جعفر نام دارد، به [[دروغ]] ادعای [[امامت]] می‌‌کند. او نزد خداوند، جعفر کذاب است، زیرا بر خدا دروغ می‌‌بندد... بر برادرش حسد می‌‌ورزد و چون حجت خدا در پس پرده غیبت جای گیرد راز الهی را فاش می‌‌سازد در این هنگام، علی بن حسین گریست و فرمود: گویا جعفر کذاب را می‌‌بینم که فرعون زمان و نمرود عصر را بر آن داشته، که از امر امام غایب آگاهی پیدا کند و بر خانه [[امام حسن عسکری]] علیه السلام سربازانی بگمارد تا بر «قائم آل محمد» دست یابد.
 
 
 
پرسیدم: آیا جعفر کذاب چنین خواهد کرد؟ امام فرمود: آری به خدا سوگند، این واقعه در «صحیفه»‌ای که رنج‌های آل رسول را در آن نگاشته‌اند آمده است. پرسیدم:ای فرزند رسول الله، بعد چه روی می‌‌دهد؟ امام فرمود: غیبت وجود امام دوازدهم ادامه می‌‌یابد. ای ابوخالد، مردم روزگار غیبت، که به امامت آن حضرت اعتراف می‌‌کنند و [[ایمان]] می‌‌آورند، از مردم هر عصر و زمانی برترند، زیرا خداوند آن گروه فرزانه را بدان پایه از خرد و دانش رسانید که غیبت را شهود می‌‌دانند. اینان به حق مجاهدان راستین شمرده می‌‌شوند و جان بر کفانی هستند که در برابر رسول خدا با شمشیرهای آخته با کفار می‌‌جنگند. این گروه شیعیان پاکدل و راستگویند و آشکار و پنهان دعوتگران دین خدا بشمار می‌‌آیند. (ای ابوخالد) انتظار گشایش از بزرگترین گشایش‌هاست.
 
 
 
==داستان حارث همدانی==
 
ابوخالد کابلی از اصبغ بن نباته چنین روایت کرده است: حارث همدانی با جماعتی از شیعیان، که من نیز میانشان بودم، بر حضرت علی علیه السلام وارد شد. حارث، به سبب بیماری، با تأنی و سنگینی راه می‌‌رفت و عصای خویش را به زمین می‌‌کوفت. او نزد امیرمومنان جایگاهی والا داشت چون امام وی را بدان حال دید، فرمود: حارث، حالت چگونه است؟ حارث گفت: ای امیرمومنان، روزگار بر من چیرگی یافته، سلامتی‌ام را ربوده است علاوه بر این، نزاع میان اصحابت خسته و اندوهناکم ساخته.
 
 
 
حضرت فرمود: حارث، نزاع اصحابم درباره چیست؟ حارث گفت: درباره تو و سه نفری که پیش از تو بوده‌اند. بعضی از آن‌ها بسیار افراط کرده، درباره‌ات غلو می‌‌کنند. گروهی راه میانه پیش گرفته، با دسته نخست دشمنی می‌‌ورزند و جمعی در تحیر و تردید بسر می‌‌برند...
 
 
 
حضرت فرمود: برادرم، ای حارث همدانی، بدان که بهترین شیعیانم کسانی هستند که راه اعتدال و میانه در پیش گرفته‌اند. غلوکنندگان و تندروها باید روش آن‌ها را برگزینند و متحیران و تردیدکنندگان نیز باید خود را به آن‌ها برسانند. حارث عرض کرد: چه بسیار مقتضی است که آرزوی ما را برآورده، با گفتار حق مطلب را آشکارسازی، کدروت‌ها را از دل‌هامان بزدائی، ما را به جاده حقیقت رهنمون شوی و بصیر و بینا گردانی، پدر و مادرم به فدایت ای امیرمومنان.
 
 
 
حضرت فرمود: دیگر بس است، سخن مگو؛ تو کسی هستی که حق بر تو مشتبه شده است. دین خدا به وسیله شخصیت و موقعیت افراد بانفوذ شناخته نمی‌‌شود. تنها راه شناسایی دین خدا، حق است تو باید اول حق را بشناسی، سپس با آن میزان، افراد را بسنجی ثابتان در حق را بازشناسی. ای حارث، سخن حق نیکوترین گفتار است و کسی که بی‌پرده از آن خبر دهد، در شمار جهادگران راه خدا جای دارد، و من به حق با تو سخن می‌‌گویم. بدان گوش فرادار و سپس آن را برای آن دسته از دوستانت که رای محکم و عقل پسندیده دارند، بازگوی.
 
 
 
آگاه باش، من بنده خدا و برادر پیغمبر خدایم اولین کسی هستم که او را تصدیق کردم؛ وقتی که آدم میان روح و جسد خود بود من نخستین کسی بودم که از روی واقع و حقیقت او را فرستاده خداوند خواندم. پس ما جماعت پیشینیان و گروه پسینیان هستیم. ای حارث، ما خاصه رسول خدا و پاکیزه شده آن حضرتیم. من برگزیده رسول خدا، وصی و ولی اویم، صاحب نجوا و راز پنهان و صندوقچه اسرار وی شمرده می‌‌شوم.
 
 
 
مقام علم کتاب و داوری به حق و فصل خطاب و علم گذشتگان و آیندگان و زمان‌ها و سلسله اسباب و مسببات و قضا و قدر الهی به من داده شده است. هزار کلید از خزاین خداوند نزد من است که هر کلیدش هزار در مجهولات و خزاین الهی را می‌‌گشاید و هر دری از آن به گشایش هزار هزار عهد «صحیفه، منشور» می‌‌انجامد. از این‌ها گذشته به عنوان لطف افزون‌تر در [[لیله القدر]] نیز، تأیید شده، مدد یافتم.
 
 
 
این مقام برای من و آن دسته از فرزندانم که راز الهی را حفظ کنند و در عصمت او درآیند، باقی خواهد بود تا وقتی که شب‌ها و روزها در آفاق جاری‌اند و خداوند وارث زمین و موجودات آن شود. ای حارث، تو را بشارت می‌‌دهم، که مرا هنگام [[مرگ]] و هنگام عبور از صراط، کنار حوض کوثر و وقت مقاسمه بازمی‌‌شناسی.
 
 
 
حارث پرسید: مقاسمه چیست؟ حضرت فرمود: قسمت کردن آتش [[دوزخ]]. من آن را درست تقسیم می‌‌کنم و می‌‌گویم: ای آتش، این مرد از پیروان ماست، او را رها کن، و این مرد از دشمنان ماست، او را بگیر. سپس حضرت دست حارث را گرفت گفت: ای حارث، روزی، از آزار و حسد قریش و منافقان امت بر من، نزد [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شکایت کردم رسول خدا صلی الله علیه و آله دستم را گرفت و چنان که من دستت را گرفتم، در دست خویش نهاد؛ آنگاه فرمود: چون رستاخیز برپاگردد، من دست به دامان عصمت پروردگار صاحب عرش خواهم زد و تو دست به دامان من می‌‌افکنی و فرزندانت دست به دامان تو می‌‌زنند و شیعیانتان دست به دامان شما خواهند زد.
 
 
 
بگو ببینم: در آن حال خدا با پیامبرش چه خواهد کرد و رسول پروردگار با وصی‌اش چه می‌‌کند؟ ای حارث آن چه گفتم، به دل بسپار که اندکی از بسیار بود. آن وقت حضرت سه بار فرمود: تو یگانه‌ای و با هر که دوست داری متحدی؛ و هر چه انجام داده‌ای برای تو خواهد بود.
 
 
 
چون حارث همدانی این سخنان را شنید، از جای برخاست و به راه افتاد چنان جذب کلام امام شده بود که از شدت خوشحالی نمی‌‌توانست ردایش را جمع کند در حالی که ردایش بر زمین کشیده می‌‌شد، راه می‌‌رفت و می‌‌گفت: دیگر هراسی ندارم [[مرگ]] به سوی من آید یا من به سوی مرگ روم.
 
 
 
==پندهای امام سجاد علیه السلام==
 
 
 
ابوخالد کابلی می‌‌گوید: از علی بن حسین علیه السلام شنیدم که می‌‌فرمود:
 
 
 
* 1- کسی که از [[حرام]]‌های خدا بگذرد، عابد است.
 
 
 
* 2- کسی که به قسمت الهی خشنود باشد، توانگر است.
 
 
 
* 3- کسی که با همسایگانش به نیکی رفتار کند، مسلمان است.
 
 
 
* 4- کسی که با مردم چنان رفتار کند که دوست دارد مردم با او رفتار کنند، عادل است.
 
 
 
==صفات اهل بهشت==
 
 
 
به روایت ابوخالد کابلی، [[امام سجاد]] علیه السلام فرمود: آن‌گاه که رستاخیز شود، فریادگری فریاد می‌‌کند: اهل نیکی به پاخیزند. پس گروهی از مردم، برمی‌‌خیزند و به آنان گفته می‌‌شود: بی‌حساب رهسپار [[بهشت]] شوید. آن‌گاه [[فرشتگان]] از آن‌ها می‌‌پرسند: نیکی شما چیست؟ پاسخ می‌‌دهند چون با ما به نادانی رفتار می‌‌شد، بردباری می‌‌کردیم، و هرگاه بر ما ستم می‌‌شد، شکیبا بودیم و هنگامی‌‌ که با ما بدی می‌‌شد، عفو می‌‌کردیم. پس فرشتگان می‌‌گویند: در [[بهشت]] درآیید که برای کارگران پاداشی نیک است.
 
 
 
سپس فریادگر، فریاد می‌‌کند: همسایگان خدا برخیزند دسته‌ای از مردم که شمارشان اندک است برمی‌‌خیزند به آنان گفته می‌‌شود: شما به چه وسیله همسایه خدا شدید؟ می‌‌گویند: ما در راه خدا با هم می‌‌نشستیم، در راه خدا با هم سخن می‌‌گفتیم و در راه خدا به دیدن یکدیگر می‌‌رفتیم. پس می‌‌گویند: داخل بهشت شوید که برای اهل عمل پاداشی نیک است.
 
 
 
==صفات مردم بد در روایت ابوخالد کابلی==
 
 
 
طبق نقل ابوخالد حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: چه بد مردمی ‌‌هستند، مردمی ‌‌که دنیا را به وسیله دین شکار کرده‌اند، و چه بدمردمی ‌‌هستند، آنان که کرداری انجام داده، به وسیله آن دنیا را جسته‌اند.
 
 
 
==کمال انسان در روایت ابوخالد کابلی==
 
 
 
به روایت ابوخالد، امام چهارم علیه السلام فرمود: همانا شناسایی کمال انسان به آن است که در آن چه به کارش نمی‌‌آید، سخن نگوید و کم به جدل پردازد و شکیبایی ورزد و خوی نیک داشته باشد.
 
 
 
انسان خوب ابوخالد می‌‌گوید: امام علی بن حسین علیه السلام فرمود: ای پسر آدم، تا وقتی اندرزگویی درونی داشته باشی و در اندیشه محاسبه خویش بسر بری و با ترس (از [[عدالت الهی]]) و اندوه همنشین باشی، به نیکی آراسته‌ای.
 
 
 
===منابع===
 
 
 
*سید حسن احمدی‌نژاد, کوثر: مهر 1377، شماره 19
 
  
 +
*الف. ابوخالد کابلی می‌‌گوید: روزی بر سرور و مولایم علی بن حسین علیه السلام وارد شدم و عرض کردم: فرزند رسول خدا، خداوند [[ولایت]] چه کسانی را واجب کرده است؟ امام فرمود: کنکر، مقام امامت از سوی خداوند به گروهی عطا شده است و اینان بر همه مسلمانان ولایت دارند. نخستین آن‌ها [[امام علی علیه السلام|علی بن ابیطالب]]... و اکنون امر [[امامت]] به من منتهی شده است، سپس سکوت کرد، عرض کردم: چه کسی جانشین شماست؟ فرمود: فرزندم [[امام باقر علیه السلام|محمد]] حجت جهانیان است و در [[تورات]] «باقر» نامیده شده است؛ زیرا او شکافنده علوم [[اهل بیت]] است. پس از محمد، فرزندش [[امام صادق علیه السلام|جعفر]] است. اهل آسمانها وی را «صادق» می‌‌خوانند. پرسیدم: مولای من، شما همگی صادق و راستگویید، پس چرا تنها حضرت امام جعفر را صادق می‌‌خوانند؟ امام فرمود: پدرم از پدرش روایت کرد که رسول خدا فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمد متولد شد، او را «جعفر صادق» بخوانید زیرا فرزند پنجم وی، که او نیز جعفر نام دارد، به [[دروغ]] ادعای امامت می‌‌کند. او نزد خداوند، «[[جعفر کذاب]]» است، زیرا بر خدا دروغ می‌‌بندد... بر برادرش حسد می‌‌ورزد و چون حجت خدا در پس پرده [[غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)|غیبت]] جای گیرد راز الهی را فاش می‌‌سازد. در این هنگام، علی بن حسین گریست و فرمود: گویا جعفر کذاب را می‌‌بینم که [[فرعون]] زمان و [[نمرود]] عصر را بر آن داشته، که از امر امام غایب آگاهی پیدا کند و بر خانه [[امام حسن عسکری]] علیه السلام سربازانی بگمارد تا بر «قائم آل محمد» دست یابد. پرسیدم: آیا جعفر کذاب چنین خواهد کرد؟ امام فرمود: آری به خدا سوگند، این واقعه در «صحیفه»‌ای که رنج‌های آل رسول را در آن نگاشته‌اند آمده است. پرسیدم: ای فرزند رسول خدا، بعد چه روی می‌‌دهد؟ امام فرمود: غیبت وجود [[امام زمان عجل الله فرجه الشریف|امام دوازدهم]] ادامه می‌‌یابد. ای ابوخالد، مردم روزگار غیبت، که به امامت آن حضرت اعتراف می‌‌کنند و [[ایمان]] می‌‌آورند، از مردم هر عصر و زمانی برترند، زیرا خداوند آن گروه فرزانه را بدان پایه از خرد و دانش رسانید که غیبت را شهود می‌‌دانند. اینان به حق مجاهدان راستین شمرده می‌‌شوند و جان بر کفانی هستند که در برابر رسول خدا با شمشیرهای آخته با کفار می‌‌جنگند. این گروه شیعیان پاکدل و راستگویند و آشکار و پنهان دعوتگران دین خدا بشمار می‌‌آیند. (ای ابوخالد) انتظار گشایش از بزرگترین گشایش‌هاست.
 +
*ب. ابوخالد کابلی می‌‌گوید: از علی بن حسین علیه السلام شنیدم که می‌‌فرمود: ۱- کسی که از [[حرام]]‌های خدا بگذرد، عابد است. ۲- کسی که به قسمت الهی خشنود باشد، توانگر است. ۳- کسی که با همسایگانش به نیکی رفتار کند، مسلمان است. ۴- کسی که با مردم چنان رفتار کند که دوست دارد مردم با او رفتار کنند، عادل است.
 +
*ج. به روایت ابوخالد کابلی، [[امام سجاد]] علیه السلام فرمود: آن‌گاه که [[رستاخیز]] شود، فریادگری فریاد می‌‌کند: اهل نیکی به پاخیزند. پس گروهی از مردم برمی‌‌خیزند و به آنان گفته می‌‌شود: بی‌حساب رهسپار [[بهشت]] شوید. آن‌گاه [[فرشتگان]] از آن‌ها می‌‌پرسند: نیکی شما چیست؟ پاسخ می‌‌دهند چون با ما به نادانی رفتار می‌‌شد، بردباری می‌‌کردیم، و هرگاه بر ما ستم می‌‌شد، شکیبا بودیم و هنگامی‌‌ که با ما بدی می‌‌شد، عفو می‌‌کردیم... سپس فریادگر، فریاد می‌‌کند: همسایگان خدا برخیزند، دسته‌ای از مردم که شمارشان اندک است برمی‌‌خیزند. به آنان گفته می‌‌شود: شما به چه وسیله همسایه خدا شدید؟ می‌‌گویند: ما در راه خدا با هم می‌‌نشستیم، در راه خدا با هم سخن می‌‌گفتیم و در راه خدا به دیدن یکدیگر می‌‌رفتیم.
 +
*د. طبق نقل ابوخالد کابلی حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: چه بد مردمی ‌‌هستند، مردمی ‌‌که دنیا را به وسیله دین شکار کرده‌اند، و چه بدمردمی ‌‌هستند، آنان که کرداری انجام داده، به وسیله آن دنیا را جسته‌اند.
 +
*ه. به روایت ابوخالد کابلی، امام چهارم علیه السلام فرمود: همانا شناسایی کمال انسان به آن است که در آن چه به کارش نمی‌‌آید، سخن نگوید و کم به جدل پردازد و شکیبایی ورزد و خوی نیک داشته باشد.
 +
*و. ابوخالد می‌‌گوید امام علی بن حسین علیه السلام فرمود: ای پسر آدم، تا وقتی اندرزگویی درونی داشته باشی و در اندیشه محاسبه خویش بسر بری و با ترس (از عدالت الهی) و اندوه همنشین باشی، به نیکی آراسته‌ای.
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==منابع==
 +
*[https://www.cgie.org.ir/fa/article/226463/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%AE%D8%A7%D9%84%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84%DB%8C "ابوخالد کابلی"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی].
 +
*"سیمای ابوخالد کابلی"، سید حسن احمدی‌نژاد، فرهنگ کوثر، شهریور ۱۳۷۷، شماره ۱۸.
 
{{سنجش کیفی
 
{{سنجش کیفی
 
|سنجش=شده
 
|سنجش=شده
 
|شناسه= ضعیف
 
|شناسه= ضعیف
|عنوان بندی مناسب= متوسط
+
|عنوان بندی مناسب= خوب
|کفایت منابع و پی نوشت ها= ضعیف
+
|کفایت منابع و پی نوشت ها= متوسط
 
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= متوسط
+
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 
|جامعیت= خوب
 
|جامعیت= خوب
 
|رعایت اختصار= خوب
 
|رعایت اختصار= خوب
 
|سیر منطقی= خوب
 
|سیر منطقی= خوب
|کیفیت پژوهش= متوسط
+
|کیفیت پژوهش= خوب
 
|رده=دارد
 
|رده=دارد
 
}}
 
}}
 
 
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
 
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
[[رده: مقاله های مرتبط به دانشنامه]]
+
[[رده: اصحاب امام سجاد علیه السلام]][[رده: اصحاب امام باقر علیه السلام]]
 +
[[رده: راویان حدیث]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۲۵

«ابوخالد کابُلی»، از راویان موثق شیعه در سدۀ اول و دوم قمری و از اصحاب بزرگوار امام سجاد و امام باقر (علیهماالسلام) است. وی در ابتدا محمد بن حنفیه را امام می‌دانست، امام با مشاهده قرائن و دلایلی، به امامت حضرت سجاد (علیه السلام) یقین پیدا کرد.

زندگی‌نامه

وَردان ابوخالد کابلی، ملقب به «کنْکر»، در قرن اول قمری به دنیا آمد. «کنکر» عنوانی بود که مادرش وی را بدین نام می‌خواند و در روزگار خود میان عامۀ مردم بدان شهرت نداشت، اما به واسطۀ خطابی که از سوی امام سجاد (علیه السلام) به او با عنوان کنکر در روایات بر جای مانده،[۱] به این لقب شهرت یافته بود.

از مجموع روایات چنین برمی‌آید که موطن نخستین ابوخالد، کابل افغانستان بوده است. با اینکه تصریحی به سال ورود او به حجاز نشده است، ظاهر روایات، حکایت از آن دارد که وی در طول حضور خود در حجاز، آنگاه که در صحبت امام سجاد (ع) (امامت: ۶۱-۹۵ ق) بوده، دست کم یک بار با مساعدت امام، به کابل سفر کرده است.[۲]

با بالا گرفتن سختگیری حکام اموی از جمله حجاج بن یوسف بر شیعیان که در طی آن کسانی چون یحیی بن ام‌طویل کشته شدند، ابوخالد نیز به مکه گریخت و مدتی در آنجا پنهان گشت.[۳] اگر چه تاریخ درگذشت او مشخص نیست، اما می‌دانیم که وی دورۀ امام باقر (علیه السلام) (امامت: ۹۵-۱۱۴ ق) را نیز دریافته و به جرگۀ اصحاب آن حضرت درآمده است.[۴] او پس از وفات در مدینه به خاک سپرده شد.

ماجرای استبصار ابوخالد

ابوخالد کابلی هنگام اقامت در مدینه، در ابتدا محمد بن حنفیه را امام می‌دانست و زمانی دراز او را مانند امامی واجب الطاعه خدمت می‌کرد.[۵] آورده‌اند که ابوخالد در مدت ملازمت با محمد بن حنفیه از اشارات وی دربارۀ مقام والای امام سجاد (ع) و احترام فوق‌العاده‌ای که محمد برای آن امام قائل بود،[۶] و نیز با راهنمایی و اصرار یحیی بن ام طویل، به دیدار امام نائل شد و چون امام او را با نام دوران کودکی اش «کنکر» خطاب کرد، مستبصر شد و بر امامت آن حضرت یقین آورد.[۷] آنگاه به ملازمت ایشان درآمد و چنان پایگاهی یافت که وی را «باب» و یکی از ثقات و حواریون امام دانسته‌اند.[۸] احمد برقی، شیخ مفید[۹] و شیخ طوسی[۱۰] او را در زمرۀ اصحاب آن حضرت آورده‌اند. فضل بن شاذان نیز، ابوخالد را یکی از پنج تنی می‌شمارد که در اوایل امامت حضرت سجاد (ع) از شیعیان ایشان به شمار می‌آمدند.[۱۱]

از جمله روایات مربوط به تغییر عقیدۀ ابوخالد دربارۀ امامت، حکایت مربوط به شهادت حجرالاسود است که در روایتهای گوناگون به نحوی با ابوخالد ارتباط یافته و سرانجام منجر به تغییر رأی وی در باب امام بر حق می‌گردد.[۱۲] چنانکه در روایتی از امام صادق(ع)، درباره انگیزه و هدف مهاجرت ابوخالد از کابل به مدینه، می فرماید: ابوخالد به امامت محمد بن حنفیه اعتقاد داشت و با هدف دیدار امامش از کابل به سمت مدینه روان شد; ولی وقتی محمد را دید که علی بن الحسین را با عبارت «ای سرور من» مخاطب قرار می دهد، از او پرسید: «آیا فرزند برادرت را چنان خطاب می کنی که دیگران را شایسته آن مقام و منزلت نمی دانی؟!» محمد حنفیه پاسخ داد: زیرا فرزند برادرم امام حسین(ع) مرا در امر ولایت و امامت به «حجرالاسود» حواله داد! با گوش خود شنیدم که «سنگ سیاه» به سخن آمد و گفت: کار امامت و خلافت را به فرزند برادرت واگذار! او در این کار از تو سزاوارتر است! در این هنگام، ابوخالد کابلی تشیع را پذیرفت و به امامت امامان معصوم ایمان آورد.[۱۳] سید حمیری (م، ۱۷۳ ق) که گفته شده با شنیدن همین روایت از آیین کیسانیه دست شسته، این واقعه را به نظم آورده است.[۱۴]

دربارۀ تلاش وی در جست‌وجوی امام بر حق، روایت دیگری دلالت بر آن دارد که او زمانی نیز به نزد حسن مثنی رفته و از وی میراث امامت را سراغ گرفته است و چون از او ناامید شده، به آستان امام سجاد (ع) شتافته است.[۱۵]

در روایت دیگر، ابوبصیر شرح حال ابوخالد کابلی را از امام صادق(ع)، چنین بیان می کند: ابوخالد سالها خدمت محمد حنفیه بود و در امر امامت و پیشوایی اش تردید داشت. روزی وی را به حرمت رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) سوگند داد و گفت: محمد، امامی که پیروی از او واجب است، کیست؟ محمد حنفیه گفت: مرا به امری بزرگ سوگند دادی، امام راستین ما علی بن حسین(ع) است. بر تو و همه مسلمانان است که از وی اطاعت کنید. ابوخالد به دیدار امام شتافت. وقتی در خانه امام را کوفت، پرسیدند: کیست؟ ابوخالد گفت: اجازه ورود می خواهم. امام فرمود: مرحبا بک یا کنکر; خوش آمدی ای کنکر، چه شد که به دیدار ما آمدی؟ ابوخالد، پس از سلام با تمام وجود خم شد، سجده شکری به جای آورد و گفت: سپاس خداوند را که آنقدر به من فرصت داد تا امامم را شناختم. امام پرسید: چگونه امامت را شناختی؟ ابوخالد داستان سوگند دادن محمد حنفیه را بازگو کرد و گفت: اماما! شما مرا به همان اسمی که مادرم بر من نهاد، خواندید و جز پدر و مادرم کسی مرا به این نام نمی شناسد. بی تردید تو امام و جانشین امامی.[۱۶]

مشایخ و راویان

ابوخالد کابلی افزون بر امام سجاد و امام باقر (علیهماالسلام)، از کسانی چون اصبغ بن نباته و یحیی بن ام‌طویل روایت کرده است.[۱۷]

همچنین، از جمله کسانی که از کابلی روایت نموده‌اند، ابو حمزه ثمالی، جمیل بن صالح، هشام بن سالم، سُدَیر صیرفی، سعید بن جبیر، بشر الکناسی، عبدالحمید طائی، میسر بن عبدالعزیز نخعی، ضریس بن عبدالملک و مثنی حناط را می‌توان نام برد.[۱۸]

روایات ابوخالد کابلی

از ابوخالد حدود هشتاد روایت درباره اعتقادات، اخلاق، تاریخ، مهدویت، تفسیر و ... نقل شده که ذکر چند نمونه از آن بسیار سودمند است:

  • الف. ابوخالد کابلی می‌‌گوید: روزی بر سرور و مولایم علی بن حسین علیه السلام وارد شدم و عرض کردم: فرزند رسول خدا، خداوند ولایت چه کسانی را واجب کرده است؟ امام فرمود: کنکر، مقام امامت از سوی خداوند به گروهی عطا شده است و اینان بر همه مسلمانان ولایت دارند. نخستین آن‌ها علی بن ابیطالب... و اکنون امر امامت به من منتهی شده است، سپس سکوت کرد، عرض کردم: چه کسی جانشین شماست؟ فرمود: فرزندم محمد حجت جهانیان است و در تورات «باقر» نامیده شده است؛ زیرا او شکافنده علوم اهل بیت است. پس از محمد، فرزندش جعفر است. اهل آسمانها وی را «صادق» می‌‌خوانند. پرسیدم: مولای من، شما همگی صادق و راستگویید، پس چرا تنها حضرت امام جعفر را صادق می‌‌خوانند؟ امام فرمود: پدرم از پدرش روایت کرد که رسول خدا فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمد متولد شد، او را «جعفر صادق» بخوانید زیرا فرزند پنجم وی، که او نیز جعفر نام دارد، به دروغ ادعای امامت می‌‌کند. او نزد خداوند، «جعفر کذاب» است، زیرا بر خدا دروغ می‌‌بندد... بر برادرش حسد می‌‌ورزد و چون حجت خدا در پس پرده غیبت جای گیرد راز الهی را فاش می‌‌سازد. در این هنگام، علی بن حسین گریست و فرمود: گویا جعفر کذاب را می‌‌بینم که فرعون زمان و نمرود عصر را بر آن داشته، که از امر امام غایب آگاهی پیدا کند و بر خانه امام حسن عسکری علیه السلام سربازانی بگمارد تا بر «قائم آل محمد» دست یابد. پرسیدم: آیا جعفر کذاب چنین خواهد کرد؟ امام فرمود: آری به خدا سوگند، این واقعه در «صحیفه»‌ای که رنج‌های آل رسول را در آن نگاشته‌اند آمده است. پرسیدم: ای فرزند رسول خدا، بعد چه روی می‌‌دهد؟ امام فرمود: غیبت وجود امام دوازدهم ادامه می‌‌یابد. ای ابوخالد، مردم روزگار غیبت، که به امامت آن حضرت اعتراف می‌‌کنند و ایمان می‌‌آورند، از مردم هر عصر و زمانی برترند، زیرا خداوند آن گروه فرزانه را بدان پایه از خرد و دانش رسانید که غیبت را شهود می‌‌دانند. اینان به حق مجاهدان راستین شمرده می‌‌شوند و جان بر کفانی هستند که در برابر رسول خدا با شمشیرهای آخته با کفار می‌‌جنگند. این گروه شیعیان پاکدل و راستگویند و آشکار و پنهان دعوتگران دین خدا بشمار می‌‌آیند. (ای ابوخالد) انتظار گشایش از بزرگترین گشایش‌هاست.
  • ب. ابوخالد کابلی می‌‌گوید: از علی بن حسین علیه السلام شنیدم که می‌‌فرمود: ۱- کسی که از حرام‌های خدا بگذرد، عابد است. ۲- کسی که به قسمت الهی خشنود باشد، توانگر است. ۳- کسی که با همسایگانش به نیکی رفتار کند، مسلمان است. ۴- کسی که با مردم چنان رفتار کند که دوست دارد مردم با او رفتار کنند، عادل است.
  • ج. به روایت ابوخالد کابلی، امام سجاد علیه السلام فرمود: آن‌گاه که رستاخیز شود، فریادگری فریاد می‌‌کند: اهل نیکی به پاخیزند. پس گروهی از مردم برمی‌‌خیزند و به آنان گفته می‌‌شود: بی‌حساب رهسپار بهشت شوید. آن‌گاه فرشتگان از آن‌ها می‌‌پرسند: نیکی شما چیست؟ پاسخ می‌‌دهند چون با ما به نادانی رفتار می‌‌شد، بردباری می‌‌کردیم، و هرگاه بر ما ستم می‌‌شد، شکیبا بودیم و هنگامی‌‌ که با ما بدی می‌‌شد، عفو می‌‌کردیم... سپس فریادگر، فریاد می‌‌کند: همسایگان خدا برخیزند، دسته‌ای از مردم که شمارشان اندک است برمی‌‌خیزند. به آنان گفته می‌‌شود: شما به چه وسیله همسایه خدا شدید؟ می‌‌گویند: ما در راه خدا با هم می‌‌نشستیم، در راه خدا با هم سخن می‌‌گفتیم و در راه خدا به دیدن یکدیگر می‌‌رفتیم.
  • د. طبق نقل ابوخالد کابلی حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: چه بد مردمی ‌‌هستند، مردمی ‌‌که دنیا را به وسیله دین شکار کرده‌اند، و چه بدمردمی ‌‌هستند، آنان که کرداری انجام داده، به وسیله آن دنیا را جسته‌اند.
  • ه. به روایت ابوخالد کابلی، امام چهارم علیه السلام فرمود: همانا شناسایی کمال انسان به آن است که در آن چه به کارش نمی‌‌آید، سخن نگوید و کم به جدل پردازد و شکیبایی ورزد و خوی نیک داشته باشد.
  • و. ابوخالد می‌‌گوید امام علی بن حسین علیه السلام فرمود: ای پسر آدم، تا وقتی اندرزگویی درونی داشته باشی و در اندیشه محاسبه خویش بسر بری و با ترس (از عدالت الهی) و اندوه همنشین باشی، به نیکی آراسته‌ای.

پانویس

  1. رجال کشی، ۱۲۱؛ نیز نک‍ : دلائل الامامة، ۹۰-۹۱.
  2. ابن شهر آشوب، مناقب، ۴ / ۱۴۵.
  3. رجال کشی، ۱۲۴.
  4. رجال برقی، ۹؛ رجال طوسی، ۱۳۹.
  5. راوندی، ۱ / ۲۶۱.
  6. ابن شهر آشوب، همان، ۴ / ۱۴۷.
  7. دلائل الامامة، همان؛ راوندی، همان.
  8. کافی، کلینی، ۱ / ۴۷۲؛ رجال کشی، ۹-۱۰.
  9. الاختصاص، ۸.
  10. رجال طوسی، ص ۱۰۰.
  11. رجال کشی، ۱۱۵.
  12. طبرسی، همانجا؛ راوندی، ۱ / ۲۵۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ۴۶ / ۲۹-۳۰.
  13. اعلام الوری، ج ۲، ص ۴۸۶.
  14. دیوان حمیری، ص ۴۴۲؛ طبرسی، اعلام الوری، ص۲۵۴.
  15. ابن حمزه طوسی، الثاقب فی المناقب، ۳۶۳؛ محمد رازی، نزهة الکرام، ۲ / ۶۷۸- ۶۷۹.
  16. ریحانة الادب، ج ۷، ص ۸۸; رجال کشی، ص ۱۲۱.
  17. راوندی، ۱ / ۲۴۵، ۲ / ۸۴۰.
  18. نک‍ : کلینی، ۶ / ۲۸۰؛ کشی، ۶، ۱۲۰؛ مفید، الامالی، ۳.

منابع