ام جمیل

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«عوراء»[۱] مکنّی به «امّ‌ جمیل»، دختر حرب بن امیه[۲]، خواهر ابوسفیان و همسر ابولهب[۳]، از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله بود.[۴]

او در پى دشمنى با بنى‌هاشم و همچون دیگر افراد بنى‌امیه و نیز به پیروى از ابولهب ـ که در رقابت با تیره خویش براى دستیابى به ریاست کعبه و مکه بود ـ، به ستیز و کینه‌توزى با پیامبر صلى الله علیه وآله پرداخت و سرسختانه آن حضرت را مى‌آزرد. گفته‌اند که براى آزار رسول خدا صلى الله علیه وآله و بازداشتن او از رفتن به نماز، خار و خاشاک بر سر راه وى مى‌ریخت.[۵] در پى این کینه‌توزى، خداوند در بخشى از سوره مسد که در لعن و نفرین همسرش ابولهب است، بى‌آنکه از او نامى ببرد، از او با وصف هیزم‌کش دوزخ یاد کرده است.

خداوند در این سوره پس از سه آیه درباره ابولهب، امّ‌جمیل را به دو وصف مى‌شناساند که هم جایگاه اجتماعى وى در دنیا و هم بدفرجامى‌اش در آخرت را مى‌نمایاند: «وامرأتُه حَمّالَةَ الحَطَب * فى جیدِها حَبلٌ مِن مَسَد» (سوره مسد/۱۱۱، ۴-۵). در معناى «حَمّالَةَ الحَطَب» وجوهى ذکر شده است:

  1. برخى برآن‌اند که چون وى خار و خاشاک را شبانه جمع مى‌کرد و آن را بر سر راه پیامبر صلى الله علیه وآله مى‌ریخت، از این‌ رو «حمّالة الحطب» خوانده شده است.[۶]
  2. برخى دیگر «حَطَب» (هیزم) را کنایه از سخنان فتنه‌انگیز و آتش‌افروز دانسته‌اند و چون امّ‌جمیل با سخن‌چینى میان مردم، آتش دشمنى با پیامبر را مى‌افروخت، همچون کسى دانسته شده که با جمع کردن چوب، آتش برمى‌افروزد.[۷]
  3. مراد آن است که او گناهان خویش را در دشمنى با رسول خدا صلی الله علیه وآله بر دوش مى‌کشید. فخر رازى این معنا را از ابومسلم و سعید بن جُبَیر نقل مى‌کند،[۸] به هرحال، همه معانى بیان شده، از دشمنى و کینه‌توزى امّ‌جمیل با پیامبر حکایت دارد.

در تفسیر جمله «فى جیدِها حَبلٌ مِن مَسَد» نیز مطالبى آمده است؛ برخى آن را حاکى از وضعیت ام‌جمیل در قیامت مى‌دانند؛ یعنى وى در آنجا، زنجیرى از آهن به گردن دارد و در زیر و بالاى او آتش است.[۹] از مجاهد نقل است که مراد از «مَسَد» آهن است.[۱۰] ماوردى براى این وصف، ۷ وجه ذکر مى‌کند:

  1. از عُرْوَة بن زبیر نقل شده که مراد زنجیرى از آهن است. زنجیر را مسد مى‌گویند چون پیچیده شده است.
  2. لیف خرماى بافته شده را مسد گویند.
  3. از حسن بصری نقل است که آن ریسمانى رنگارنگ است که براى زیبایى به گردنش مى‌انداخت و از باب سرزنش بدان خوانده شد.
  4. از قتاده نقل است که مراد از آن گردنبندى از گوش‌ماهى دریایى است که به داشتن آن سرزنش شده است.
  5. مراد گردنبندى گرانبها بود که خود مى‌گفت: آن را در دشمنى با محمّد صرف مى‌کنم. آن گردنبند در قیامت عذابى به گردنش خواهد بود.
  6. یعنى وى چنان به شقاوت و پستی پیشین خود گره خورده و از ایمان بریده که گویى به گردنش ریسمانى گره خورده است.
  7. چون او وبال کفر خویش را بر دوش مى‌کشد، به مانند آن است که آتش گیره عذاب خود را حمل مى‌کند.[۱۱]

به هر حال ام جمیل وقتى از نزول آیات در مذمت خود خبر یافت، سنگى برداشت و به سراغ پیامبر صلى الله علیه وآله رفت، تا او را از پاى درآورد[۱۲]؛ اما چون نزد آن حضرت رفت، خداوند میان وى و پیامبر صلى الله علیه وآله پرده‌اى افکند که نتوانست آن حضرت را ببیند؛[۱۳] گویا پس از این قضایا، ام جمیل براى انتقام از رسول خدا و آزردن او، از دو فرزندش عُتْبه و مُعتَّب خواست تا دختران آن حضرت را که به همسرى داشتند، طلاق دهند و آنان نیز چنین کردند.[۱۴]

طبرى می نویسد وقتى که او این آیه را شنید، گفت: به چه چیزى هجوم مى‌کند؟ آیا تاکنون مرا دیده‌اید که چوبى حمل کنم، در حالى که در گردنم ریسمانى از پوسته نخل باشد، آن‌گونه که محمّد مى‌گوید؟ سپس نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و گفت: «إِنّ ربّک قلاک و ودّعک». خداوند در پاسخ به او آیات اول سوره ضحى را فرو فرستاد: «والضُّحى * والَّیلِ اِذا سَجى * ما ودَّعَک رَبُّک و ما قَلى»[۱۵]؛ سوگند به روشنایى روز، سوگند به شب چون آرام گیرد [که] پروردگارت تو را وانگذاشته و دشمن نداشته است.

برخى مفسران در فرجام ام‌جمیل مى‌گویند: همانند همسرش ابولهب، گرفتار عذاب الهى شد و با همان ریسمانى که همواره برگردن مى‌آویخت به هلاکت رسید.[۱۶]

پانویس

  1. التعریف والاعلام، ص ۳۹۸.
  2. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۸.
  3. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۵؛ مجمع‌البیان، ج۱۰، ص۸۵۲.
  4. التفسیر الکبیر، ج ۳۲، ص ۱۷۱.
  5. مجمع البیان، ج‌۱۰، ص‌۸۵۲‌.
  6. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۸؛ التفسیرالکبیر، ج۳۲، ص۱۷۱.
  7. جامع‌البیان، مج۱۵، ج۳۰، ص۴۴۲؛ تفسیرسمرقندى، ج ۳، ص۵۲۳.
  8. التفسیر الکبیر، ج۳۲، ص۱۷۲.
  9. تفسیر سمرقندى، ج۳، ص۵۲۳.
  10. جامع البیان، مج ۱۵، ج۳۰، ص۴۴۴.
  11. تفسیر ماوردى، ج۶، ص۳۶۷ـ۳۶۸.
  12. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۳۹.
  13. تفسیر سمرقندى، ج۳، ص۵۲۴.
  14. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۹.
  15. جامع البیان، مج ۱۵، ج ۳۰، ص ۴۴۳.
  16. تفسیر قرطبى، ج۲۰، ص۱۶۴-۱۶۵.

منابع