آیه 80 سوره کهف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا

مشاهده آیه در سوره


<<79 آیه 80 سوره کهف 81>>
سوره : سوره کهف (18)
جزء : 16
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و اما آن پسر (کافر بود و) پدر و مادر او مؤمن بودند، از آن باک داشتیم که آن پسر آنها را به خوی کفر و طغیان خود درآورد.

و اما [آن] نوجوان [که او را کُشتم]، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسیدم که آن دو را [در آینده] به طغیان و کفر بکشاند.

و اما نوجوان، پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند، پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكِشد.

اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند. ترسيديم كه آن دو را به عصيان و كفر دراندازد.

و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند؛ و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

As for the boy, his parents were faithful [persons], and We feared he would overwhelm them with rebellion and unfaith.

And as for the boy, his parents were believers and we feared lest he should make disobedience and ingratitude to come upon them:

And as for the lad, his parents were believers and we feared lest he should oppress them by rebellion and disbelief.

"As for the youth, his parents were people of Faith, and we feared that he would grieve them by obstinate rebellion and ingratitude (to Allah and man).

معانی کلمات آیه

«یُرْهِقَهُمَا»: بر ایشان تحمیل کند. به طغیان و کفرشان کشاند.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً «80»

و امّا نوجوان (كه او را كشتم) پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند. ترسيديم كه او آن دو را به كفر و طغيان وا دارد.

فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً «81»

(از اين رو) خواستيم كه پروردگارشان به جاى او (فرزندى) پاك‌تر و بهتر و با محبّت‌تر به آن دو بدهد.

نکته ها

«ارهاق» به معناى وادار كردن ديگرى به كارى است كه انجام آن براى او دشوار و طاقت‌فرسا باشد.

در حديث آمده است: خداوند به جاى آن پسر، دخترى به آن دو مؤمن داد كه از نسل او هفتاد پيامبر پديد آمدند. «1»

گاهى فرزند، سبب انحراف و كفر والدين مى‌شود، فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما ... گاهى هم والدين فطرت پاك و توحيدى فرزند را به كفر و آيين‌هاى انحرافى مى‌كشانند.

چنانكه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر فرزندى، به طور فطرى خداشناس و مؤمن است، مگر آنكه پدر و مادر او را تغيير دهند. «2»

پیام ها

1- اولياى خدا كار لغو و بى‌جهت نمى‌كنند، گرچه در ظاهر خلاف به نظر آيد. «أَمَّا الْغُلامُ»

2- مرگ فرزند، بهتر از آن است كه بد عاقبت و موجب فساد و طغيان شود. «يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»


«1». تفسير نورالثقلين.

«2». «كلّ مولودٍ يولد على الفطرة حتّى يكون ابواه يهوّدانه و ينصّرانه». بحار، ج 3، ص 282.

جلد 5 - صفحه 213

3- خداوند به پدر و مادر با ايمان، عنايت خاص دارد. «أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا»

4- گاهى جسم بايد فداى فكر بشود. فرزند كشته مى‌شود تا ايمان پدر و مادر محفوظ بماند. «فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما»

5- بايد فتنه‌ها را پيش‌بينى كرد و از ريشه خشكاند. «فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما»

6- طغيان و سركشى زمينه‌ى كفر است. (طغيان» قبل از «كفر» آمده است.)

7- اراده‌ى مردان خدا، اراده‌ى خداست. «فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما»

8- اولياى خدا هم مسئوليّت دارند و هم در انديشه‌ى آينده‌ى مردم مى‌باشند. «فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما»

9- گاهى دليل گرفتار شدن مؤمنين به بعضى ناگوارى‌ها، حفظ ايمان و عقيده خود آنان است. «يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ»

10- اگر خداوند چيزى را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او مى‌دهد. «يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ»

11- از بين رفتن فرزند ناصالح و جايگزينى آن با فرزند صالح، جلوه‌اى از ربوبيّت خداوند است. «يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ»

12- تنها پاكى و صلاح فرزندان كافى نيست، بايد نسبت به پدر و مادر مهربان باشند. «زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً»

13- آنچه ارزش است، سلامت، پاكى ومحبّت به والدين است، نه دختر يا پسر بودن فرزند. «زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً»

تفسير نور(10جلدى)، ج‌5، ص: 214

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80)

وَ أَمَّا الْغُلامُ‌: و اما غلام كشته شده، فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ‌: پس بودند پدر و مادر او گرويدگان. فَخَشِينا: پس كراهت داشتيم يا دانستيم به اعلام الهى، أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً: اينكه برساند بديشان سركشى و ناسپاسى، يعنى با فسق و كفر او سازند به سبب محبتى كه والدين را بر ولد هست، و اين سازگارى موجب كفر و طغيان ايشان شود. عياشى از حضرت صادق عليه السلام در قوله‌ «فَخَشِينا» اينكه درك كند غلام، و دعوت كند پدر و مادر خود را به كفر، پس اجابت كنند «1». نزد بعضى معنى آنكه: كراهت داشتيم اينكه هلاك كند و بكشد پدر و مادر را به جهت طغيان و كفرش.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‌ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80)

فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)

ترجمه‌

گفت اگر بپرسم تو را از چيزى بعد از اين پس مرافقت مكن با من بتحقيق رسيدى از جانب من بعذرى‌

پس رفتند تا وقتى كه رسيدند باهل آبادى‌ء خواستند طعام از اهل آن پس ابا نمودند كه مهمانى كنند آن دو را پس يافتند در آن ديوارى را كه ميخواست فرود آيد پس بر پا داشت آنرا گفت اگر ميخواستى هر آينه ميگرفتى براى آن مزدى‌

گفت اين وقت جدائى ميان من و ميان تو است اكنون خبر دهم تو را به بيان حقيقت آنچه را نتوانستى بر آن صبر نمودن‌

امّا كشتى پس بود مال حاجتمندانى كه كار ميكردند در دريا پس خواستم كه معيوب كنم آنرا و بود در پيش راه آنها پادشاهى كه ميگرفت هر كشتى بى‌عيبى را بغصب‌

و امّا پسر پس بودند پدر و مادرش دو مؤمن پس ترسيديم كه بيفكند آن دو را در سركشى و كفر

پس خواستيم كه عوض دهد آن دو را پروردگارشان بهتر از او در پاكى و نزديكتر در مهربانى‌

و امّا ديوار پس بود مال دو پسر يتيم در آن شهر و بود در زير آن گنجى از آن دو و بود پدر آن دو، نيكوكار پس خواست پروردگار تو كه برسند بحدّ رشدشان و بيرون آورند گنجشان را براى مهربانى از پروردگارت و بجا نياوردم آنرا از رأى خود اين است بيان حقيقت آنچه نتوانستى بر آن صبر نمودن.

تفسير

پس از آنكه دو مرتبه از حضرت موسى تخلّف از قرار ظاهر گرديد بتقريبى كه در آيات سابقه بيان شد آنحضرت براى آنكه حضرت خضر فعلا خاتمه بمصاحبت او ندهد و آنچه تاكنون روى داده نديده پندارد گفت اگر بعد از اين از من اشكال و اعتراضى بكار خود مشاهده نمودى حقّ دارى مصاحبت مرا ترك نمائى و عذر شما در اين مناركه موجّه خواهد بود چون تقصير از طرف من بوده كه سه مرتبه بر خلاف قرار داد عمل نمودم و حضرت خضر قبول فرمود از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه خدا رحمت كند برادرم موسى را خجلت كشيد و اين سخن را گفت اگر بمصاحبت خود با خضر ادامه ميداد هر آينه ميديد عجيب‌ترين عجائب را پس با يكديگر سير نمودند تا رسيدند در وقت شام بروايت علل و عيّاشى ره از امام‌

جلد 3 صفحه 443

صادق عليه السّلام و نقل قمّى ره بقريه ناصره كه نصارى منسوب بآنند و چون توشه راهشان تمام شده بود خواستند مهمان يكى از اهل آن قريه شوند و طعامى از آنها براى آن دو مهيّا شود كه صرف نمايند هيچكس حاضر براى پذيرائى ايشان نشد از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه آنها هرگز كسيرا مهمان نكرده بودند و تا روز قيامت هم مهمان نخواهند نمود ناگاه حضرت خضر نظرش بديوارى افتاد كه مشرف بخرابى بود دست بر آن نهاد و فرمود بايست باذن خدا ديوار راست شد و حضرت موسى با آن سابقه تعجّب كرد و با لحن ايراد گفت خوب بود قدرى نان از صاحب ديوار بعنوان اجرت كارت ميگرفتى كه با هم بخوريم حضرت خضر فرمود اين ايراد موجب يا اين زمان وقت مفارقت ميان من و تو است چون سؤال و اشكال از تو بحدّ كمال رسيد و خودت مرا در متاركه معذور داشتى حال براى تو اسرار كارهاى خودم را كه تو نتوانستى بر مشاهده آنها صبر كنى بيان مينمايم امّا كشتى پس بود مال چند نفر فقير كه در دريا كار ميكردند و امرار معاش مينمودند و در برابر و مسير آنها پادشاهى بود كه هر كشتى بى‌عيبى را ميگرفت و غصب ميكرد و اگر معيوب بود متعرّض آن نميشد و در چند روايت از ائمه اطهار نقل شده كه قرائت فرمودند كلّ سفينة صالحة يعنى هر كشتى سالمى را و شايد بعنوان تفسير بوده و امّا پسر مقتول، كافرى بود كه هيچگاه هدايت نميشد و پدر و مادرش هر دو مؤمن پاك ساده بودند پس ما كاركنان عالم غيب ترسيديم از آنكه آن پسر بيندازد پدر و مادر خود را در وادى كفر و ضلالت و سركشى و غوايت و در امثال اين موارد بر ما كاركنان است كه چنين پسرى را بكشيم و خداوند در عوض آن پسر بپدر و مادر او فرزند صالحى عطا خواهد فرمود كه جبران كدورت خاطر آن دو را بنمايد و پاك باشد از گناه و اخلاق بدو عطوف و مهربان باشد بپدر و مادر خود و تصوّر نشود كه پسر نابالغ چگونه كافر ميشود و كشتن آن جائز ميگردد چون اطلاق پسر بر بالغ هم ميشود و غير بالغ هم اگر مميّز باشد و منكر گردد كافر ميشود و قتل نابالغ براى ما مأمورين بظاهر جائز نيست ولى كاركنان عالم غيب كارشان كار خدا است خدا هر كس از بندگان را بخواهد ميميراند و ميكشد و بخير و صلاحشان ميرساند و بهتر بودن فرزند جديدى كه خدا بپدر و مادر آن پسر مقتول عطا فرمود از او ظاهرا بمناسبت‌

جلد 3 صفحه 444

خيريّت خيالى و حيوانى آن پسر است و الا خيريّت عقلى و واقعى در او نبوده تا فرزند جديد بهتر از او باشد مگر باعتبار اصل وجود كه خير است در كافى و فقيه و مجمع از امام صادق عليه السّلام و عيّاشى از يكى از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه خداوند عوض آن پسر مقتول دخترى بآن دو عنايت فرمود كه هفتاد پيغمبر از او بوجود آمد و امّا ديوار مال دو پسر يتيم بود در همان شهرى كه اهلش حاضر براى اطعام و پذيرائى از ما نشدند و اينكه سابقا از آن آبادى تعبير بقريه شده بود براى آنستكه قريه در كلام عرب بر مطلق آبادى اعم از ده و شهر اطلاق ميشود و در زير آن ديوار گنجى بود مال آن دو يتيم و پدرشان مرد صالح نيكوكارى بود خداوند بملاحظه صلاح آن پدر خواست گنج آن دو پسر محفوظ بماند تا بحد بلوغ و رشد برسند و گنج خودشان را بيرون آورند و اين بمقتضاى رحمت رحمانيّه خداوند است بر بندگان و آنچه تاكنون از من صادر شد و مشاهده نمودى بجا نياوردم از پيش خود و برأى خويش بلكه تمام بدستور و امر و اراده الهيّه بوده است در معانى از امير المؤمنين عليه السّلام و قمّى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه آن گنج لوحى از طلا بود كه در آن نوشته شده بود بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لا اله الا اللّه عجبت لمن يعلم أنّ الموت حقّ كيف يفرح عجبت لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن عجبت لمن يذكر النّار كيف يضحك عجبت لمن يرى الدّنيا و تصرّف اهلها حالا بعد حال كيف يطمئنّ اليها يعنى تعجّب ميكنم از كسيكه ميداند مرگ حقّ است چگونه شاد ميشود تعجب ميكنم از كسيكه ايمان بمقدّر الهى دارد چگونه غمناك ميگردد تعجب ميكنم از كسيكه بياد آتش جهنم مى‌افتد چگونه ميخندد تعجّب ميكنم از كسيكه مى‌بيند دنيا و تغييرات گوناگون اهل آنرا چگونه بآن دلگرم ميگردد و قريب باين مضامين هم روايات ديگر چندى از ائمه اطهار نقل شده است با كم و زياد مختصرى و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه خداوند حفظ ميفرمايد اولاد مرد مؤمن را تا هزار سال و آنكه ميان آن دو پسر و پدر صالح آن دو هفتصد سال فاصله بود و خداوند بملاحظه صلاح آن پدر گنج آن دو پسر را حفظ فرمود و در عوالى از آنحضرت نقل نموده كه چون آنمرد عالم آن ديوار را بر پا داشت خداوند بحضرت موسى وحى فرمود كه من جزا ميدهم به پسرها

جلد 3 صفحه 445

بسعى پدرها اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد زنا نكنيد تا زنهاتان زنا ندهند كسيكه پا در بستر مسلمانى بگذارد پا در بستر او گذارده ميشود بهمان نحو كه رفتار ميكنى جزا داده ميشوى و ظاهرا اينكه در ابتداء بيان اسرار حضرت خضر نسبت اراده معيوب نمودن كشتى را بخود داده براى آن بوده كه در مقام عبوديّت مراعات ادب شده باشد و نقص را اگر چه در ظاهر باشد نسبت بخدا ندهد و اينكه در وسط كلام نسبت ترس را بخود و ايادى عالم غيب داده براى آن بوده كه خداوند از ترس مبرّى است چون ميداند هر چه بخواهد ميشود ولى غير خدا احتمال حصول مانع را ميدهد و خواسته است اشاره بفرمايد كه من برأى خود كار نكردم و مستقلّ باراده نيستم و حيثيّت خود را كه مفهوم از نسبت اراده بخود شده بود كاسته نمايد و در عين حال نسبت ابدال بخير را بخدا داده براى آنكه معلوم شود همه كاركنان يك آمرند و معطى وجود او است و نسبت خير را بايد باو داد و اينكه در خاتمه كلام باز نسبت رحمت را بخدا داده و خود را صريحا از حيثيّت و كار خلع نموده و همه را مستند بامر خدا فرموده براى آنستكه معلوم شود مرجع تمام امور امر خدا است و مؤثرى در وجود جز او نيست و هر سير و سلوكى بايد باو منتهى شود هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و هو بكلّ شى‌ء عليم و باين معانى تقريبا در روايت علل از امام صادق عليه السّلام اشاره شده است و بعضى خشينا را در اينجا بمعناى علمنا و كرهنا گرفته‌اند و فاعل را اختصاص بخدا و حضرت خضر داده‌اند و اين خلاف ظاهر است و بنظر حقير داعى بارتكاب آن نيست چون مسلّم است كه ايادى غيبيّه در اجراء امور بر طبق قضاى الهى مدخليّت دارد و اسناد خشيت بآنها و حضرت خضر مانعى ندارد با آنكه اسناد ضمير متكلّم مع الغير بواحد حقيقى براى تعظيم هم جائز است و تعدّد فاعل لازم نيست تا اسناد خشيت و ترس كه مناسب با مقام ربوبى نيست بخدا داده شود و براى فرار از آن باراده علم و كراهت تأويل گردد كه ظاهرا منظور نظر آن بعض در ارتكاب اين خلاف ظاهر است آنچه تاكنون بيان شد از اسرار افعال من تفسير و تأويل و كشف حقيقت و رمز طريقت و مرجع و مئال و نتيجه اعمالى است كه تو توانائى صبر بر مشاهده آنها را نداشتى و در كلمه تسطع اخيرا تاء براى تخفيف از تستطع حذف شده گويا حضرت خضر تعجيل در مفارقت‌

جلد 3 صفحه 446

داشته و يك حرف را هم براى سرعت در غيبت غنيمت شمرده است و در نقل اين قصّه فوائد بيشمارى است كه عمده آنها آنستكه انسان بهر مرتبه‌اى از علم برسد بايد مغرور نشود و باز حاضر براى تعلّم گردد و مراعات ادب را با معلم خود بنحو اكمل بنمايد و در فكر آن باشد كه بهر نحو ممكن است كمكى با فقراء و ضعفاء و موارد قابل بنمايد و نفعى بآنها برساند و ضرر دينى يا دنيوى را از آنها دفع كند و اگر امر منكرى را از كسى مشاهده نمود فورا انكار نكند تا بباطن آن پى برد و از قبول ذلّت در مقام تحصيل علم استنكاف ننمايد و ادامه بتحصيل دهد و اگر خطائى از او سر زد اعتراف بجرم خود كند و اگر كسى از احسانى در باره او مضايقه نمود او از احسان خود در باره او امساك و خوددارى ننمايد و اگر خطائى از رفيقى سر زد او را متنبّه و آگاه نمايد و اگر معذرت خواست عذر او را بپذيرد و عفو كند تا بحدّ اصرار برسد و اگر بحدّ اصرار رسيد از او كناره‌گيرى كند و ديگر با او مصاحبت ننمايد ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ أَمَّا الغُلام‌ُ فَكان‌َ أَبَواه‌ُ مُؤمِنَين‌ِ فَخَشِينا أَن‌ يُرهِقَهُما طُغياناً وَ كُفراً (80)

و اما غلام‌ ‌پس‌ ‌بود‌ پدر و مادر ‌او‌ دو مؤمن‌ ‌پس‌ ترسيديم‌ آنكه‌ ‌آنها‌ ‌را‌ فرو

جلد 12 - صفحه 390

ببرد ‌در‌ سركشي‌ و كفر (وَ أَمَّا الغُلام‌ُ) ‌آن‌ غلامي‌ ‌که‌ مشاهده‌ كردي‌ ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ كشتم‌ ‌براي‌ اينكه‌ ‌او‌ كافر ‌بود‌ و ‌در‌ مقام‌ ‌اينکه‌ ‌بود‌ ‌که‌ پدر و مادر ‌خود‌ ‌را‌ بمسلك‌ ‌خود‌ درآورد و ‌آنها‌ ‌از‌ فرط علاقه‌ ‌که‌ باو داشتند ‌در‌ معرض‌ ‌اينکه‌ بودند فَكان‌َ أَبَواه‌ُ پدر و مادر ‌از‌ باب‌ تغليب‌ بابوين‌ تعبير ميشود (مُؤمِنَين‌ِ) داراي‌ ايمان‌ كاملي‌ بودند (فَخَشِينا) خشية ‌در‌ ‌اينکه‌ مورد بمعني‌ علم‌ ‌است‌ ‌يعني‌ مسلما اينها ‌را‌ (أَن‌ يُرهِقَهُما) ارهاق‌ ‌در‌ قرآن‌ مجيد اطلاقاتي‌ دارد ذلت‌ ضعف‌ سفاهت‌ ظلم‌ طغيان‌ و ‌در‌ بسياري‌ ‌از‌ آيات‌ بمعني‌ تغشّي‌ فرو گرفتن‌ ‌است‌ و بهمين‌ معنا ‌است‌ ‌اينکه‌ مورد مثل‌ ‌آيه‌ وَ تَرهَقُهُم‌ ذِلَّةٌ يونس‌ ‌آيه‌ 27.

و ‌آيه‌ سَأُرهِقُه‌ُ صَعُوداً مدّثر ‌آيه‌ 17 و ‌غير‌ اينها (طُغياناً) سركشي‌ (وَ كُفراً) طغيان‌ سركشي‌ ‌در‌ معاصي‌ و ظلم‌ و تعدي‌ و كفر بزوال‌ ايمان‌ و مخصوصا مؤمن‌ ‌اگر‌ كافر شود مرتدّ مي‌شود و احكام‌ ارتداد ‌بر‌ ‌او‌ جاري‌ ميشود ‌از‌ نجاست‌ و قتل‌ و خروج‌ اموالش‌ بملك‌ و ارث‌ مسلم‌ و جدايي‌ ‌از‌ عيالش‌ بدون‌ طلاق‌ و بعضي‌ گفتند عدم‌ قبولي‌ توبه‌اش‌ ‌اگر‌ فطري‌ ‌باشد‌ لكن‌ حق‌ اينست‌ ‌که‌ قبول‌ ‌است‌ لكن‌ زوجه‌ ‌او‌ محتاج‌ بعقد جديد ‌است‌ و ‌اگر‌ مالي‌ ‌بعد‌ ‌از‌ توبه‌ پيدا كند مالك‌ ميشود و ‌اگر‌ توبه‌ ‌او‌ قبل‌ ‌از‌ ثبوت‌ نزد حاكم‌ ‌باشد‌ قتل‌ ‌او‌ ‌هم‌ برداشته‌ ميشود و اما مرتد ملي‌ بايد حبس‌ شود ‌تا‌ آخر عمر ‌تا‌ ‌در‌ حبس‌ ‌از‌ دنيا برود.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 80)- سپس به بیان راز حادثه دوم یعنی قتل نوجوان پرداخته چنین می‌گوید: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و بیم داشتیم که آنان را

ج3، ص61

به طغیان و کفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً).

به هر حال آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگواری را که در آینده برای یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ می‌داد دلیل آن گرفت.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

منابع