آیه 70 سوره یوسف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ

مشاهده آیه در سوره


<<69 آیه 70 سوره یوسف 71>>
سوره : سوره یوسف (12)
جزء : 13
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

چون بار آن قافله را مهیا ساخت جام (زرین شاه) را در رحل برادر نهاد و آن‌گاه از غلامان منادیی ندا کرد که ای اهل قافله، شما بی‌شک دزدید.

پس هنگامی که بارشان را آماده کرد، آبخوری [پادشاه] را در بار برادرش گذاشت. سپس ندا دهنده ای بانگ زد: ای کاروان! یقیناً شما دزد هستید!

پس هنگامى كه آنان را به خوار و بارشان مجهز كرد، آبخورى را در بار برادرش نهاد. سپس [به دستور او] نداكننده‌اى بانگ درداد: «اى كاروانيان، قطعاً شما دزد هستيد.»

چون بارهايشان را مهيا كرد، جام را در بار برادر نهاد. آنگاه منادى ندا داد: اى كاروانيان، شما دزدانيد.

و هنگامی که (مأمور یوسف) بارهای آنها را بست، ظرف آبخوری پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت؛ سپس کسی صدا زد؛ «ای اهل قافله، شما دزد هستید!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

When he had furnished them with their provision, he put the drinking-cup into his brother’s saddlebag. Then a herald shouted: ‘O [men of the] caravan! You are indeed thieves!’

So when he furnished them with their provisions, (someone) placed the drinking cup in his brother's bag. Then a crier cried out: O caravan! you are most surely thieves.

And when he provided them with their provision, he put the drinking-cup in his brother's saddlebag, and then a crier cried: O camel-riders! Lo! ye are surely thieves!

At length when he had furnished them forth with provisions (suitable) for them, he put the drinking cup into his brother's saddle-bag. Then shouted out a crier: "O ye (in) the caravan! behold! ye are thieves, without doubt!"

معانی کلمات آیه

سقايه: سقى: آب دادن. سقايه: ظرفى كه با آن آب مى‏ دهند . مراد از آن در آيه ، پيمانه است ؛گويى مشربه را پيمانه كرده بودند؛ چنان كه در آيه 72 ، صواع آمده است و به معنى پيمانه مى‏ باشد.

مؤذن: اعلام كننده. اذان و تأذين: اعلام كردن .‏ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ‏ : اعلام كننده‏ اى اعلام كرد . علم يكى از معانى اذن است . اذان از آن مى‏ باشد .

العير: عير: كاروان. طبرسى فرموده: در اصل كاروانى است كه از خرها تشكيل مى‏شود. سپس به هر قافله ، عير گفته‏ اند. به نظر راغب ،‏ آن اسم مردان و شتران است..[۱]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ «70»

پس چون بارهاى برادران را مجهّز و مهيا ساخت، ظرف آبخورى (گران قيمتى) را در خورجين برادرش (بنيامين) قرار داد، سپس منادى صدا زد؛ اى كاروانيان! قطعاً شما دزد هستيد.

نکته ها

«سقايه» پيمانه‌اى است كه در آن آب مى‌نوشند. «رَحْلِ» به خورجين و امثال آن مى‌گويند كه روى شتر مى‌گذارند. «عير» به معنى كاروانى كه مواد غذايى حمل مى‌كنند. «1»

اين چندمين بارى است كه يوسف طرح ابتكارى مى‌دهد، يك بار بهاى غلّه را در بار برادران گذاشت تا دوباره بازگردند و اين بار ظرف قيمتى را در محموله برادر گذاشت تا او را نزد خود نگاه دارد.


«1». مفردات.

جلد 4 - صفحه 252

حضرت يوسف عليه السلام در مرحله‌ى قبل بضاعت را توسط غلامان در بار برادران گذارد، «اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ» ولى در سفر دوم شخصاً سقايه را در بار بنيامين قرار داد. (چون موضوع سرّى بود). «جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ»*

در تفاسير آمده است كه در جلسه دو نفره‌اى كه يوسف و بنيامين با هم داشتند، يوسف از او پرسيد آيا دوست دارد در نزد وى بماند. بنيامين اعلام رضايت كرد، ولى يادآور شد كه پدرش از برادران تعهد گرفته كه او را برگردانند. يوسف گفت: من راه ماندن تو را طراّحى مى‌كنم و لذا با موافقتِ بنيامين اين نقشه كشيده شد.

نظير فيلم‌ها، نمايش‌ها و صحنه‌هاى تئاتر كه افراد در ظاهر و در شكل مجرم و گناهكار احضار و مخاطب مى‌شوند و يا حتّى شكنجه مى‌گردند، ولى آنها بخاطر توجيه قبلى و رضايت شخصى و مصلحت مهم‌ترى آن را پذيرا شده‌اند.

سؤال: چرا در اين ماجرا به بى‌گناهانى نسبت سرقت داده شد؟

پاسخ: بنيامين با آگاهى از اين طرح و اتّهام، براى ماندن در نزد يوسف اعلام رضايت كرد و باقى برادران هر چند در يك لحظه ناراحت شدند، ولى بعد از بازرسى از آنها رفع اتهام گرديد.

علاوه بر آنكه كارگزاران از اينكه يوسف خود پيمانه را در ميان بار گذارده‌ «جَعَلَ» خبر نداشتند وبطور طبيعى فرياد زدند: «إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ»

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «لا كِذبَ على المصلح» كسى كه براى اصلاح و رفع اختلاف ديگران دروغى بگويد، دروغ حساب نمى‌شود، و آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند. «1»

پیام ها

1- گاهى صحنه‌سازى براى كشف ماجرايى جايز است و براى مصالح مهم‌تر، نسبت دادن سارق به بى‌گناهى كه از قبل توجيه شده باشد، مانعى ندارد. «2» «إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ»


«1». تفسير نورالثقلين.

«2». تفسير الميزان.

جلد 4 - صفحه 253

2- اگر در ميان گروهى يك نفر خلافكار باشد، مردم تمام گروه را خلافكار مى‌نامند. «إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70)

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ‌: پس چون مهيا ساخت ايشان را اسباب سفرشان را. جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ‌: بفرمود تا قرار دادند پيمانه را در بار بنيامين.

نزد بعضى آن ظرف از نقره و طلا كارى بود. نزد جمعى آبخورى ملك و گرانمايه و مرصّع به جواهر بود. چون طعام عزيز شد، براى عزت طعام آن را پيمانه قرار دادند.

خلاف است كه آيا بنيامين ميدانسته اين را يا نه؟ سدّى و وهب گفته‌اند:

خبر نداشت. كعب الاحبار گويد: آگاه بود چون برادر را شناخت بحدى خوشحال شد كه تاب مفارقت نداشت. گفت: پس چگونه باشد احوال پدر كه تسلى او به تو باشد؟ فرمود: فرح پدر نيز نزديك است و ماندن تو ميسر نيست مگر به نسبتى كه شايسته تو نباشد. بنيامين گفت: همه رنجى تحمل كنم كه از تو جدا نشوم.

بنابراين ايراد سائل ساقط شود كه گويد: چگونه روا باشد كه برادر را متهم به دزدى نمايد بدون اطلاع او و باعث غم و غصه او گردد، و چون بر اين وجه حمل شود اين سؤال لازم نيايد.

خلاصه برادران كوچ كردند و به راه افتادند. ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ‌: پس ندا كرد منادى به اعلام و آگاهى. أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ‌: اى قافله بدرستى كه شما هرآينه دزدانيد. مجاهد گويد قافله از حمير بود.

تنبيه: علامه مجلسى (رحمه الله) روايت نموده‌ «1» كه از حضرت صادق‌

«1» بحار الانوار ج 12 ص 278.

جلد 6 - صفحه 261

عليه السّلام پرسيدند: چگونه يوسف فرمود ندا كنند اهل قافله را كه دزدانيد و حال آنكه دزدى نكرده بودند؟ فرمود: آنها دزدى نكرده بودند و يوسف دروغ نگفت، زيرا غرض يوسف آن بود كه شما يوسف را از پدرش دزديديد، پس برادران گفتند: اگر بنيامين دزدى كرد پس برادر او يوسف نيز دزدى كرده بود.

پس يوسف تغافل كرد، جواب ايشان نگفت، در خاطر خود گفت: بلكه شما بد كرداريد، چنانچه يوسف را از پدر دزديديد و خدا داناتر بر آنچه مى‌گوئيد (بنابراين كلام كنايه تعريض باشد) يا آنكه منادى اين ندا را بر سبيل استفهام نمود كه آيا شما دزديديد، و حذف حرف استفهام به سبب قرينه حاليه باشد. و چون ملازمان را قطعى نبود، استفهام نيكو است. و تأييد اين قول نمايد روايت هشام بن حكم از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: ما سرقوا و لا كذب.

تبصره: اگر گويند چگونه يوسف را جايز باشد محزون نمودن پدر و برادران خود را به سبب اين كار و آنها را متهم نمايد به سرقت و حال آنكه شايسته مقام او نباشد؟

جواب آنكه: غرض اين فعل آن بود كه سبب شود برادر را نزد خود نگاهدارد و جايز است كه اين كار را به امر الهى نموده باشد؛ و روايت شده كه برادر را عالم به آن نمود تا طريقى شود براى تمسك به آن. و ايضا وقتى اين حزن سببى باشد مؤدى به ازاله غمهاى بسيار از تمام آنها، و مسلما مصلحتى بدان متعلق بوده. پس بنابراين ثابت آيد جواز آن.

و اما تعريض به تهمت دزدى صحيح نيست، زيرا وجود پيمانه در متاع او محتمل است امور كثيره‌اى را غير از دزدى. پس كسى كه نسبت دزدى دهد با علم به آنكه ايشان اولاد انبياء هستند، ملامت و مذمت او را متوجه باشد. گذشته از اينها اينگونه سخنها منوط به عدم عصمت است، و پس از نبوت عصمت يوسفى و تنزه او از هر بدى، مدعى را مجال توهم ناشايستگى نسبت به او نخواهد بود.

جلد 6 - صفحه 262


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ (73)

قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76)

ترجمه‌

و چون وارد شدند بر يوسف جاى داد در كنار خود برادرش را گفت همانا منم برادرت پس در محنت و اندوه مباش براى آنچه بودند كه بجا مى‌آوردند

پس چون آماده نمود وسائل سفر آنها را گذارد آبخورى خود را در بار برادرش پس ندا كرد ندا كننده‌اى كه اى قافله همانا شما هر آينه دزدانيد

گفتند و روى كردند بر ايشان كه چه چيز گم كرده‌ايد

گفتند گم كرديم مشربه پادشاه را و براى كسيكه بياورد آنرا بار شترى است و من آنرا ضامنم‌

گفتند بخدا هر آينه دانستيد كه نيامديم ما تا فساد كنيم در زمين و نيستيم دزدان‌

گفتند پس چيست پاداش آن اگر باشيد دروغگويان‌

گفتند پاداش آن كسى است كه يافت شود در بارش پس او پاداش‌

جلد 3 صفحه 164

آن است اين چنين پاداش ميدهيم ستمكاران را

پس ابتدا كرد ببار بندهاى آنها پيش از باربند برادرش پس بيرون آورد آنرا از باربند برادرش اين چنين تدبير نموديم براى يوسف حق نداشت كه بگيرد برادرش را در آئين پادشاه جز آنكه ميخواست خدا بلند گردانيم بمراتبى كسى را كه بخواهيم و برتر از هر صاحب دانشى دانائى است.

تفسير

چون برادران حضرت يوسف وارد بر او شدند اشاره بابن يامين نمودند و عرضه داشتند اين برادر ما است كه فرمودى او را بياوريم حضرت آنها را تحسين و اكرام فرمود و مقرر داشت براى آنها طعام حاضر نمودند و فرمود برادران ابوينى با يكديگر كنار سفره بنشينند و غذا بخورند و آنها بر حسب دستور نشستند ولى ابن يامين ايستاد تنها پس حضرت يوسف باو فرمود چرا نمى‌نشينى عرض كرد شما فرموديد برادران ابوينى با يكديگر بنشينند من برادر ابوينى ندارم حضرت فرمود تو برادر ابوينى نداشتى عرض كرد بلى داشتم فرمود پس چه شد عرض كرد اينها ميگويند گرگ او را خورد فرمود چه قدر محزون شدى براى او عرض كرد يازده پسر خدا بمن كرامت فرمود نام تمامى را از نام او مشتق نمودم فرمود چگونه بعد از او ميل بعشرت با زن و فرزند نمودى عرض كرد من پدر صالحى دارم كه مرا امر بازدواج فرمود براى آنكه از من ذريّه‌اى بوجود آيد كه تسبيح نمايند خدا را و بركت پيدا كند زمين از آن پس حضرت يوسف باو فرمود بيا با من غذا بخور پس برادران گفتند همانا فضيلت داد خدا يوسف و برادر ابوينى او را تا حدّيكه پادشاه او را با خود هم غذا نمود آنچه تاكنون ذكر شد در مجمع و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده ولى قمّى ره فرموده كه برادران و بن يامين با يكديگر از خدمت پدر مرخص شدند ولى او با آنها نمى‌نشست و هم غذا نميشد و صحبت نميكرد تا وارد مصر شدند و خدمت حضرت يوسف رسيدند و سلام كردند و او برادر ابوينى خود را ديد و شناخت و چون نشستند او از آنها دورتر نشست پس حضرت پرسيد تو برادر اينهائى عرض كرد بلى فرمود چرا پس با آنها ننشستى عرض كرد چون من برادر ابوينى داشتم اينها با خودشان بردند و بر نگرداندند و گفتند گرگ او را خورد پس من قسم ياد نمودم كه با آنها متفق در امرى نشوم تا زنده‌ام فرمود آيا زن گرفتى عرض كرد بلى فرمود

جلد 3 صفحه 165

اولاددار شدى عرض كرد بلى فرمود چند اولاد دارى عرض كرد سه پسر فرمود نام آنها را چه گذاردى عرض كرد يكى را گرگ و ديگرى را پيراهن و سوّمى را خون فرمود اين نامها را چرا گذاردى عرض كرد براى آنكه برادرم را فراموش نكنم پس حضرت برادران را مرخص فرمود و بنيامين را نزد خود نگهداشت و چون مجلس خلوت شد باو فرمود من برادر توام پس غمگين مباش بر آنچه بجا آوردند در باره من و دوست دارم كه تو نزد من بمانى عرض كرد برادرانم نميگذارند چون پدرم از آنها عهد و ميثاق گرفته كه مرا باو بر گردانند فرمود من تدبيرى در اين باب مى‌نمايم و تو چون مطلع شدى بآنها چيزى نگو و منكر نشو و او قبول نمود و چون حضرت يوسف عليه السّلام ساز و برگ مسافرت آنها را تهيّه فرمود آبخورى طلاى خود را كه در شريعت او استعمالش جائز بود گذارد دربار بن يامين و اين آبخورى قدح طلائى بود كه اخيرا پيمانه گندم شده بود چنانچه عيّاشى ره از امام باقر و امام صادق عليهما السلام در دو روايت نقل نموده و معلوم است كه مسئول حفظ آن انباردار است لذا بعد از آنكه متوجّه شد كه پيمانه گندم نيست با آنكه آنها حركت كرده بودند تعقيب نمود از ايشان و ندا داد كه اى قافله شما دزدانيد يعنى در ميان شما دزد است و عير در اصل بمعناى شتر يا خر باركش است و در صاحبان آنها كه اهل قافله‌اند استعمال ميشود و بنابراين لازم نمى‌آيد كه حضرت يوسف عليه السّلام آنها را متهم نموده باشد بسرقت و محتمل است اين نداء هم بدستور آنحضرت شده باشد ولى مقصود سرقت آنها باشد يوسف عليه السّلام را از پدرش لذا بعد از آنكه ايشان متوجّه شدند و گفتند چه چيز گم كرديد و ميجوئيد متصدّيان امور انبار گفتند گم كرديم و ميجوئيم مشربه پادشاه را و نگفتند شما دزديديد و بنابراين توريه شده بامر حضرت يوسف عليه السّلام براى مقصود مهمّى كه صلاح در آن بوده و دروغ گفته نشده با آنكه دروغ براى اصلاح بين مردم جائز است و باين معنى در روايات متعدده از صادقين عليهما السّلام بنقل قمّى ره و عيّاشى ره و كافى و علل تصريح شده در هر حال انباردار ضامن شد كه هر كس مشربه را پيدا كند و بياورد يكبار شتر گندم باو بدهد و برادران متمسك بشواهد و امارات قطعيّه‌اى شدند كه در مدّت اين دو سفر براى مستخدمين حضرت از حال و مقال و مقام و سيره و معامله آنها كشف شده بود كه اهل سرقت نيستند لذا قسم ياد نمودند كه شما دانستيد در

جلد 3 صفحه 166

اين مدت كه ما براى فساد و دزدى نيامديم و اهل اين كار نبوده و نيستيم و آنها در جواب گفتند مجازات اين كار يا كسيكه اين كار را كرده باشد چيست اگر شما دروغگو باشيد برادران بر طبق شيعت حضرت يعقوب عليه السّلام جواب دادن كه جزاء دزدى يا دزد كه آنكسى است كه يافت شود مشربه در بارش خود او است كه بايد حبس و توقيف شود چنانچه قمّى ره فرموده و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه مرادشان حبس او بود و در خاتمه خودشان تصريح نمودند كه آئين ما اين است و ما اين طور مجازات ميكنيم ستمكاران را كه مراد دزدانند و پس از ختم كلام حضرت يوسف شروع فرمود بگردش دربارها و ابتدا بجستجو از بار برادران شد غير از بن يامين براى آنكه كشف از تبانى نكند تا نوبه ببرادر كهتر رسيد و مشربه را از بار او بيرون آورد و حكم بحبس و توفيقش بر طبق شريعت حضرت يعقوب عليه السلّام و تصديق برادران صادر گرديد باين كيفيّت خدا تهيّه وسائل كيد نمود براى يوسف عليه السّلام در مقابل كيد آنها براى او يا تدبير نمود و تعليم فرمود او را بوحى و الهام خود كه توانست برادر خود را از آنها بگيرد چون نمى‌توانست و حق نداشت برادر خود را از آنها بگيرد بر حسب آئين پادشاه مصر زيرا قانون جزاى مصريان آن بود كه دزد را ميزدند و جريمه مينمودند جز آنكه خدا ميخواست يوسف عليه السّلام موفق بمقصود خود شود لذا بزبان برادران جارى فرمود مجازات دزد را بر وفق شريعت حقه و اين موجب شد كه كسى نتوانست بحضرت اشكال كند در بازداشت برادر خود از اهل مصر و غير هم و خدا هر كس را بخواهد بمراتب و درجات رفيعه از علم و حكمت و سلطنت و امامت و نبوت ميرساند در صورت قابليّت و هر مرتبه‌اى از علم فوق مرتبه ديگر است تا منتهى شود بعلم نامتناهى كه مخصوص بذات احديّت است ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَلَمّا جَهَّزَهُم‌ بِجَهازِهِم‌ جَعَل‌َ السِّقايَةَ فِي‌ رَحل‌ِ أَخِيه‌ِ ثُم‌َّ أَذَّن‌َ مُؤَذِّن‌ٌ أَيَّتُهَا العِيرُ إِنَّكُم‌ لَسارِقُون‌َ (70)

‌پس‌ چون‌ بست‌ بار ‌آنها‌ ‌را‌ قرار داد كيلي‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌او‌ متاع‌ و طعام‌ ‌را‌ كيل‌ ميكردند دربار برادر ‌او‌ ‌پس‌ ندا داد و اعلان‌ داد ندا كننده‌ اي‌ قافله‌ بدرستي‌ ‌که‌ ‌شما‌ ‌هر‌ آينه‌ دزدانيد.

فَلَمّا جَهَّزَهُم‌ بِجَهازِهِم‌ جهاز مال‌ التجاره‌ ‌را‌ گويند و تجهيز حمل‌

جلد 11 - صفحه 236

مال‌ التجاره‌ ‌است‌ ‌که‌ كار ‌آنها‌ تمام‌ شد و ‌هر‌ كدام‌ طعام‌ ‌خود‌ ‌را‌ حمل‌ كردند و عازم‌ ‌بر‌ حركت‌ شدند، و فاعل‌ جهّز يوسف‌ ‌است‌ لكن‌ مسلّما بمباشرت‌ ‌او‌ نبوده‌ بلكه‌ آنهايي‌ ‌که‌ عامل‌ بودند متاع‌ ‌آنها‌ ‌را‌ حمل‌ كردند و استناد بيوسف‌ ‌از‌ جهت‌ امر و دستور ‌او‌ بوده‌ زيرا سه‌ قسم‌ فاعل‌ داريم‌: فاعل‌ بالمباشرة. فاعل‌ بالتسبيب‌ فاعل‌ بالرضا لذا استناد قتل‌ ابي‌ ‌عبد‌ اللّه‌ ‌عليه‌ السّلام‌ بشمر و سنان‌ و خولي‌ داده‌ ميشود ‌از‌ جهت‌ مباشرت‌ و بيزيد و ‌إبن‌ مرجانه‌ و ‌إبن‌ سعد بالتسبيب‌ و باهل‌ شام‌ و كوفه‌ بالرضا و مهيّاي‌ حركت‌ شدند و ‌از‌ شهر خارج‌ شوند.

جَعَل‌َ السِّقايَةَ فِي‌ رَحل‌ِ أَخِيه‌ِ استناد جعل‌ ‌هم‌ بيوسف‌ بهمين‌ مناسبت‌ ‌است‌ و سقايه‌ ‌آن‌ كيلي‌ ‌است‌ ‌که‌ طعام‌ ‌را‌ باو كيل‌ ميكردند و تعبير بسقايت‌ ‌از‌ جهت‌ اينكه‌ ‌با‌ ‌او‌ شرب‌ ماء ميكردند و بسيار قيمتي‌ ‌بود‌ بعضي‌ گفتند مكلل‌ بجواهرات‌ بوده‌، بعضي‌ گفتند طلا بوده‌ و ‌هر‌ چه‌ بوده‌ نفيس‌ بوده‌ ولي‌ ممكن‌ ‌است‌ ‌از‌ ‌خود‌ جواهرات‌ ‌باشد‌ مثل‌ ظرف‌ فيروزج‌ ‌که‌ الان‌ نظيرش‌ ‌در‌ خزينه‌ قم‌ موجود ‌است‌ ‌تا‌ دچار باشكال‌ استعمال‌ ظرف‌ طلا و نقره‌ نشويم‌ و ‌لو‌ ممكن‌ ‌است‌ بگوئيم‌ ‌در‌ ‌آن‌ شريعت‌ حرام‌ نبوده‌.

ثُم‌َّ أَذَّن‌َ مُؤَذِّن‌ٌ اذان‌ اعلام‌ ‌است‌ بدخول‌ وقت‌ ‌ يا ‌ باتيان‌ صلوة و مؤذّن‌ گوينده‌ اذان‌ ‌را‌ گويند و ‌در‌ اينجا بمعني‌ اعلام‌ ‌است‌ ‌يعني‌ جار زد جارچي‌.

أَيَّتُهَا العِيرُ عير خصوص‌ اخوه‌ يوسف‌ نبوده‌ بلكه‌ قافله‌ سنگيني‌ بوده‌ متفرقه‌ بقرينه‌ چند ‌آيه‌ ‌بعد‌ ‌که‌ پسران‌ يعقوب‌ بپدر ‌خود‌ گفتند وَ سئَل‌ِ القَريَةَ الَّتِي‌ كُنّا فِيها وَ العِيرَ الَّتِي‌ أَقبَلنا فِيها وَ إِنّا لَصادِقُون‌َ.

إِنَّكُم‌ لَسارِقُون‌َ بناء ‌علي‌ ‌هذا‌ ‌ما احتياج‌ بتأويل‌ نداريم‌ ‌که‌ بگوئيم‌ ‌يعني‌ سرقوا يوسف‌ ‌عن‌ ابيه‌ ‌ يا ‌ بگوئيم‌ بطريق‌ استفهام‌ ‌است‌ ‌که‌ حرف‌ استفهام‌ ساقط ‌شده‌ كانّه‌ سؤال‌ ‌از‌ اينكه‌ ‌شما‌ سارق‌ هستيد ‌ يا ‌ تأويل‌ ‌به‌ اينكه‌ دروغ‌ مصلحت‌ آميز

جلد 11 - صفحه 237

‌به‌ ‌از‌ راست‌ فتنه‌ انگيز ‌است‌، ‌ يا ‌ حمل‌ ‌بر‌ توريه‌ كنيم‌ ‌که‌ خلاف‌ ظاهر ‌را‌ اراده‌ كرده‌ ‌باشد‌ ‌ يا ‌ تقيه‌ ‌باشد‌ و ‌بر‌ طبق‌ اينها اخبار ‌هم‌ داريم‌ چنانچه‌ ‌در‌ مورد ابراهيم‌ [ع‌] ‌هم‌ ‌که‌ فرمود بَل‌ فَعَلَه‌ُ كَبِيرُهُم‌ ‌ يا ‌ آنكه‌ فرمود إِنِّي‌ سَقِيم‌ٌ و بالجمله‌ انبياء و معصومين‌ محال‌ ‌است‌ دروغ‌ ‌از‌ ‌آنها‌ صادر شود بخصوص‌ افتراء و تهمت‌ بغير و البته‌ ‌اگر‌ لفظ ظهوري‌ داشته‌ ‌باشد‌ همين‌ قرينه‌ عقليه‌ ‌است‌ ‌که‌ مراد ظاهر نيست‌ بلكه‌ حكم‌ قرينه‌ متصله‌ دارد ‌که‌ مانع‌ ‌از‌ انعقاد ظهور ‌است‌ مضافا ‌به‌ اينكه‌ ‌اينکه‌ كلام‌ يوسف‌ نبوده‌ كلام‌ مؤذن‌ ‌است‌ و ‌ما ‌براي‌ توضيح‌ مسئله‌ توريه‌ يك‌ حديثي‌ نقل‌ ميكنيم‌ ‌که‌ يك‌ نفر ‌از‌ علماء عامّه‌ شرفياب‌ حضور حضرت‌ صادق‌ ‌عليه‌ السّلام‌ شد ‌در‌ موقعي‌ ‌که‌ جمعي‌ ‌از‌ اصحاب‌ خدمتش‌ مشرف‌ بودند و عرض‌ كرد ‌ما تقول‌ ‌في‌ شيخين‌ أبا بكر و عمر، حضرت‌ فرمود

(هما امامان‌ عادلان‌ قاسطان‌ كانا ‌علي‌ الحق‌ و مضيا ‌عليه‌ عليهما رحمة اللّه‌)

موقعي‌ ‌که‌ بيرون‌ رفت‌ اصحاب‌ عرض‌ كردند ‌شما‌ بسيار تمجيد ‌از‌ شيخين‌ كرديد حضرت‌ فرمود امّا ‌از‌ جهت‌ اينكه‌ گفتم‌ هما امامان‌ ‌از‌ جهت‌ قول‌ خداوند ‌که‌ ميفرمايد أَئِمَّةً يَدعُون‌َ إِلَي‌ النّارِ قصص‌ ‌آيه‌ 41، و گفتم‌ عادلان‌ لانهما عدلا ‌عن‌ الحق‌ و حق‌ امير المؤمنين‌ ‌عليه‌ السّلام‌ ‌است‌، و گفتم‌ قاسطان‌ لقوله‌ ‌تعالي‌ وَ أَمَّا القاسِطُون‌َ فَكانُوا لِجَهَنَّم‌َ حَطَباً جن‌ ‌آيه‌ 15، و گفتم‌ كانا ‌علي‌ الحق‌ حق‌ امير المؤمنين‌ [ع‌] ‌است‌ كانا ‌علي‌ عداوته‌ و مضيا ‌عليه‌ ‌با‌ همين‌ عداوت‌ ‌از‌ دنيا رفتند عليهما رحمة اللّه‌ رحمة اللّه‌ پيغمبر صلّي‌ اللّه‌ ‌عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ ‌است‌ ‌يعني‌ ‌کان‌ الرسول‌ خصمهما ‌اگر‌ ‌اينکه‌ توضيح‌ ‌را‌ حضرت‌ نداده‌ ‌بود‌ احدي‌ توجه‌ نميكرد.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 70)- در این هنگام طبق بعضی از روایات، یوسف به برادرش بنیامین گفت: آیا دوست داری نزد من بمانی؟ او گفت آری ولی برادرانم هرگز راضی نخواهند شد. یوسف گفت: غصه مخور من نقشه‌ای می‌کشم که آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند، «سپس هنگامی که بارهای غلات را برای برادران آماده ساخت پیمانه گران قیمت مخصوص را، درون بار برادرش بنیامین گذاشت چون برای هر کدام باری از غلّه می‌داد (فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ).

البته این کار در خفا انجام گرفت، و شاید تنها یک نفر از مأموران، بیشتر از آن آگاه نشد، در این هنگام مأموران کیل مواد غذایی مشاهده کردند که اثری از پیمانه مخصوص و گران قیمت نیست، در حالی که قبلا در دست آنها بود: لذا همین که

ج2، ص438

قافله آماده حرکت شد، «ندا دهنده‌ای فریاد زد: ای اهل قافله! شما سارق هستید»! (ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ).

برادران یوسف که این جمله را شنیدند، سخت تکان خوردند و وحشت کردند، چرا که هرگز چنین احتمالی به ذهنشان راه نمی‌یافت که بعد از این همه احترام و اکرام، متهم به سرقت شوند!

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع