آیه 13 سوره مدثر

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَبَنِينَ شُهُودًا

مشاهده آیه در سوره


<<12 آیه 13 سوره مدثر 14>>
سوره : سوره مدثر (74)
جزء : 29
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و پسران بسیار حاضر به خدمت نصیب گردانیدم.

و فرزندانی که نزدش حاضرند

و پسرانى آماده [به خدمت، دادم‌]،

و پسرانى همه در نزد او حاضر.

و فرزندانی که همواره نزد او (و در خدمت او) هستند،

ترجمه های انگلیسی(English translations)

[gave him] sons to be at his side,

And sons dwelling in his presence,

And sons abiding in his presence

And sons to be by his side!-

معانی کلمات آیه

«شُهُوداً»: جمع شاهِد، حاضران. آمادگان.

نزول

شأن نزول آیات 12 تا 17:

این آیات با آیه 11 درباره ولید بن مغیرة که پیرمردى مجرب و از زیرکان عرب بود، نازل شده است و کسى بود که پیامبر را مسخره می‌کرد. روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجره خویش مشغول خواندن قرآن بود، قریش که آن آیات را مى شنیدند. نزد ولید رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس این کلماتى که محمد می‌خواند، چیست؟ آیا شعر است که می‌خواند و یا کهانت است که مى گوید و یا خطبه است که به زبان می‌راند؟

ولید گفت: بگذارید تا خودم گوش فرادارم و بشنوم سپس نزدیک رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا محمد از اشعار خود براى من بخوان. پیامبر فرمود: آنچه من تلاوت کرده و می‌خوانم، شعر نیست بلکه کلام پروردگار است که به توسط فرشتگان براى انبیاء و رسل خویش مى فرستد.

ولید گفت: همان را براى من اندکى بخوان، رسول خدا صلی الله علیه و آله سوره حم سجده را قرائت کرد تا به این آیه رسید. «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ».[۱]

ولید وقتى این آیات را شنید به خود لرزید و موى سر و ریش او بر بدنش راست شد از آنجا یکسر به خانه خویش رفت و از آن پس از خانه بیرون نیامد. قریش هر قدر به انتظار وى ماندند، او را ندیدند تا این که نزد ابوجهل رفتند و گفتند: اى ابوالحکم ولید به سوى دین محمد رفته و چند روزى است که از خانه بیرون نمى آید.

ابوجهل نزد ولید رفت و گفت: اى عم، تو آبروى ما را برده اى و ما را در میان قریش رسوا نموده اى و دشمن از هر طرف ما را شماتت و سرزنش می‌نمایند. آیا واقعا به دین محمد گرویده اى؟ ولید گفت: اى ابوالحکم من به دین محمد نگرویده ام ولى کلامى از او شنیدم که بدن من لرزید.

ابوجهل گفت: آیا براى تو خطبه خواند؟ گفت: نه، خطبه یک سلسله کلام متصل به یکدیگر است ولى کلام او پراکنده بود و هیچکدام با دیگرى شباهتى نداشت، ابوجهل گفت: آیا شعر بود که براى تو خواند؟ گفت: شعر هم نبود زیرا من انواع و اقسام اشعار عرب را به جهات مختلف شنیده ام. کلام او به شعر هم شباهتى نداشت، ابوجهل گفت: پس چه بود؟ ولید گفت: واگذار مرا تا درباره آن بیندیشم تا براى گفتار او نامى بگذارم. فرداى آن روز دوباره ابوجهل با عده اى از قریش نزد او آمدند، گفتند: بالاخره کلام محمد را چه نامیده اى؟ گفت: کلام او سحرى است که بسیار جذب قلوب مردم می‌کند سپس این آیات نازل گردید.[۲]

چنان که ابن عباس[۳] و دیگران از مفسرین با اندک تفاوت نیز آن را نقل و روایت نموده اند[۴] و نیز گویند: این شأن و نزول درباره ولید بن مغیرة در طى آیات 19 تا 25 این سوره با اندک تفاوتى نازل گردیده است.[۵]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ «8» فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ «9» عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ «10» ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً «11» وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً «12» وَ بَنِينَ شُهُوداً «13» وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً «14»

پس هنگامى كه در صور دميده شود. پس آن روز، روز سختى است. بر كافران آسان نيست. مرا واگذار با آن كه خود به تنهايى آفريدم. و به او مالى پيوسته و در حال فزونى دادم. و پسرانى كه در كنارش حاضرند. و براى او اسباب كاميابى را به طور كامل آماده كردم.

جلد 10 - صفحه 284

نکته ها

«ناقور» چيزى است كه براى ايجاد صدا بر آن مى‌كوبند، همچون طبل و يا در آن مى‌دمند همچون شيپور و مراد از آن در اينجا همان نفخ در صور است كه در آيات ديگر مى‌فرمايد:

«فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ» «1»* به نوك پرندگان «منقار» گويند، چون وسيله كوبيدن و سوراخ كردن است و صداى شيپور، گويا گوش را سوراخ مى‌كند و در مغز فرو مى‌رود.

در قرآن، به دو نفخ در صور تصريح شده است: نفخه‌ى اوّل كه در اثر آن همه مى‌ميرند و نفخه‌ى دوم كه در اثر آن دوباره همه زنده مى‌شوند.

در نزديكى مسجدالحرام مركزى به نام «دارالنّدوه» بود كه مشركان براى مشورت در آن جمع مى‌شدند. وليد بن مغيره كه فردى سرشناس و به داشتن عقل و درايت معروف بود، در مجلسى در آن مركز گفت: بياييد براى مقابله با محمّد، حرف‌هاى خود را يكى كنيم و به زائران كعبه درباره محمّد يك پاسخ بدهيم. يك نفر گفت: مى‌گوييم: محمّد شاعر است، ديگرى گفت: مى‌گوييم: او كاهن است، سوّمى گفت: مى‌گوييم: او مجنون است. وليد چهره در هم كشيد و گفت: ما شعرهاى بسيارى شنيده‌ايم امّا سخن محمّد شباهتى به شعر ندارد، و در او اثرى از جنون نيست و كلامش نيز با كاهنان تفاوت دارد. بالاخره تصميم گرفتند كه بگويند: محمّد ساحر است و ميان افراد خانواده جدايى مى‌اندازد و حتّى در يك خانه، كسانى كه به او ايمان آورده‌اند از ساير اعضاى خانواده جدا مى‌شوند.

در اين آيات، خداوند، در مورد وليد مى‌گويد: من او را آفريدم و به او مال و فرزند بسيار دادم، اما او از فكر و توان خود سوء استفاده كرد و در برابر پيامبر من ايستاد. پس مرگ بر او باد.

مراد از «وَحِيداً» در «خَلَقْتُ وَحِيداً» يكى از معانى زير است:

1- «وحيد»، صفت مخلوق است، يعنى او تك وتنها وناتوان ونادار بود و من به او نعمت دادم.

2- «وحيد»، صفت خالق است، يعنى من به تنهايى او را آفريدم و اكنون هم خودم به تنهايى به حساب او مى‌رسم.

«1». مؤمنون، 101 و حاقّه، 13.

جلد 10 - صفحه 285

پیام ها

1- پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر، با صدايى وحشتناك و عظيم است. «نُقِرَ فِي النَّاقُورِ»

2- قيامت براى كافران بسيار سخت است و با گذشت زمان هم انسان‌كافر با آن سختى‌ها خو نمى‌گيرد و براى او آسان نمى‌شود. عَسِيرٌ ... غَيْرُ يَسِيرٍ

3- خداوند، پيامبرش را دلدارى مى‌دهد كه دشمن را به من واگذار. ذَرْنِي‌ ...

4- هم اصل آفرينش و هم امور زندگى به دست خداوند است. خَلَقْتُ‌ ... جَعَلْتُ‌

5- اگر امروز اموال و فرزندان در اطراف ما هستند، گرفتار غرور نشويم و فراموش نكنيم كه روزى، تنها آمده‌ايم و تنها مى‌رويم. «خَلَقْتُ وَحِيداً»

6- دارايى بشر به اراده و مشيّت خداوند وابسته است، نعمت‌هاى داده شده را در اثر علم و هنر خود ندانيد. جَعَلْتُ‌ ... مَهَّدْتُ‌

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ بَنِينَ شُهُوداً «13»

وَ بَنِينَ شُهُوداً: و دادم او را پسران در حالى كه همه نزد او حاضر بودند در مكه و به لقاى آنها مسرور بود.

«1» منهج الصادقين، جلد 10، صفحه 63.

جلد 13 - صفحه 376


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً «11» وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً «12» وَ بَنِينَ شُهُوداً «13» وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً «14» ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ «15»

كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً «16» سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً «17» إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ «18» فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «19» ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «20»

ثُمَّ نَظَرَ «21» ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ «22» ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ «23» فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ «24» إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ «25»

سَأُصْلِيهِ سَقَرَ «26» وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ «27» لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ «28» لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ «29» عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى‌ لِلْبَشَرِ (31)

جلد 5 صفحه 300

ترجمه‌

واگذار مرا با كسيكه آفريدم او را تنها

و قرار دادم برايش مالى ممتدّ و پهناور

و پسرانى حاضر در خدمت‌

و آماده نمودم براى او آماده نمودنى‌

پس طمع دارد كه زياد نمايم‌

نه چنين است همانا او با آيات ما دشمنى ورزيد

در آتيه وادار ميكنم او را ببر آمدن در گردنه سختى از كوه‌

همانا او فكر كرد و تعيين نمود

پس هلاك باد چگونه تعيين نمود

باز هلاك باد چگونه تعيين نمود

نظر كرد

پس رو ترش كرد و چهره در هم كشيد

پس روى گرداند و سر كشى كرد

پس گفت نيست اين مگر جادوئى كه نقل ميشود

نيست اين مگر سخن آدمى‌

زود است كه داخل كنم او را در دوزخ‌

و چه ميدانى تو كه چيست دوزخ‌

نه باقى ميگذارد و نه رها ميكند

بسيار سياه كننده است پوست روى را

بر آن نوزده تن موكّلند

و قرار نداديم ملازمان آتش را مگر فرشتگانى و قرار نداديم عددشانرا مگر ابتلا و محنت و عذاب براى آنانكه كافر شدند تا يقين نمايند آنانكه داده شد آنها را كتاب و افزون نمايند آنانكه ايمان آوردند ايمانرا و شك ننمايند آنانكه داده شد بآنها كتاب و گروندگان و تا بگويند آنانكه در دلهاشان مرضى است و كافران چه چيز اراده نموده است خدا باين كه مثل باشد اينچنين گمراه ميكند خدا هر كه را بخواهد و راهنمائى ميفرمايد هر كه را بخواهد و نميداند لشگرهاى پروردگار تو را مگر او و نيست آن مگر پندى براى انسان.

تفسير

مستفاد از نقل قمّى ره در اينمقام آنستكه اين آيات در باره وليد بن مغيره عموى ابو جهل نازل شده و او از بزرگان و رؤساء قريش و مردان كار آزموده و سياستمداران عرب بوده و از كسانيكه استهزاء مينمودند پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و يك روز كه آنحضرت مشغول بقرائت قرآن بود قريش نزد او آمدند و سؤال نمودند از او كه آيا اين كه محمد ميخواند شعر است يا خطبه يا غيب گوئى او گفت صبر كنيد من بيايم كلام او را بشنوم و خدمت حضرت رسيد و عرضه داشت شعر خود را براى من بخوان او جواب فرمود آن شعر نيست كلام خدا است كه بر پيغمبر او

جلد 5 صفحه 301

نازل شده عرضه داشت قدرى از آن براى من تلاوت نما و حضرت سوره حم سجده را براى او خواند و چون رسيد بقول خداوند فان أعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود بدن آنملعون بلرزه در آمد و تمام موهاى سر و ريش او راست شد و رفت بمنزلش و ديگر بيرون نيامد و قريش نزد ابو جهل آمدند و گفتند عموى تو مايل بدين محمد شده و باين جهت نزد ما نميآيد و او نزد وليد رفت و گفت ما را سر شكسته و رسوا و مورد شماتت دشمنان نمودى و مايل بدين محمّد شدى او گفت من مايل بدين او نشدم ولى از او كلام سختى شنيدم كه بدنم بلرزه آمد ابو جهل گفت خطبه بود گفت خير خطبه كلامى است متّصل بهم و شبيه بيكديگر و اين منثور بود و اجزايش شبيه بهم نبود ابو جهل گفت شعر بود گفت خير آيا نميدانى كه من تمام انواع و اقسام اشعار عرب را شنيده و ميدانم ابو جهل گفت پس چه بود گفت صبر كن فكر كنم و جواب تو را بگويم تا فردا كه ابو جهل او را ملاقات نمود و سؤال خود را تكرار كرد گفت بگو سحر است چون دل مردم را ميبرد پس اين آيات نازل شد و او را وحيد خواندند چون بقريش گفت يك سال من پيراهن بيت را ميدهم يك سال شما همگى و اموال بسيار و باغهاى زياد و ده پسر داشت كه در مكّه بودند و ده غلام داشت كه بهر يك هزار دينار داده بود براى او تجارت كنند و گفته‌اند محصول املاك او و ورود ثمرات تابستانى و زمستانى آن در تمام مدّت سال از طائف بمكّه قطع نميشد و اضافاتى بر نقل قمّى ره هم نقل نموده‌اند كه مؤيّد و مؤكّد آنست و منافى با آن نيست بنابر اين مفاد آيات شريفه آنستكه اى پيغمبر واگذار مرا بتنهائى با كسيكه خلق نمودم او را تا بسزايش برسانم حاجت بمعارضه تو با او نيست يا واگذار مرا با كسيكه خلق نمودم او را با آنكه تنها و بى‌كس و بى‌مال بود و فعلا بقدرى متموّل شده كه او را وحيد ميخوانند و باين بيان لطف كلام بر اهل ذوق پوشيده نيست و مقرّر داشتم براى او مالى را كه در تمام ايّام سال ورودش بمكّه امتداد دارد و پسرانى را كه براى بى‌نيازى از كسب و تجارت هميشه در مكّه نزد او براى انجام خدماتش حاضرند و بساط رياست و جاه و جلال را براى او گستردم گستردنى كه ملقّب بريحانه قريش و وحيد عصر شد

جلد 5 صفحه 302

باز هم طمع دارد كه من بر مال و جاه او بيفزايم نه چنين است نخواهم افزود چون شكر نعمت مرا بجا نياورد و جاى تعجب است كه با وصف اين بانگ هل من مزيد او بلند است گفته‌اند بعد از اين آيه روز بروز از مال و اولاد او كاسته شد تا مرد و سه پسرش مسلمان شدند و علاوه بر آنكه شكر ننمود با آيات ما عناد ورزيد و با آنكه دانست كلام بشر عادى نيست آنرا كلام بشر خواند و نسبت بسحر داد در آتيه او را ببالا رفتن از گردنه كوه سختى وادار مينمائيم و اين مثل است براى كسيكه در شدائد افتد و گفته‌اند صعود نام كوهى است از آتش در جهنّم كه دائما بايد با مشقّت دسته‌ئى از آن بالا بروند و پائين بيايند همانا او فكر كرد و تعيين نمود نزد خود كه چگونه آيات ما را تكذيب نمايد كه مورد قبول واقع شود چون اگر ميگفت از قبيل خطبه و شعر و كهانت است مردم آنها را زياد ديده و شنيده بودند و ميديدند اين غير از آنها است كسى قبول نميكرد لذا گفت سحر است كه آموخته و بآن ميان مرد و اهل و اولاد و مملوكهايش جدائى مى‌اندازد پس بهلاكت ابدى گرفتار گردد تعجب است چگونه فرض و تعيين نمود چيزى را كه عوام بپسندند با آنكه خلاف واقع است چون اگر سحر بود ساحران ميتوانستند مانند آن بياورند و براى مبالغه و تأكيد اينجمله تكرار شده و كلمه ثمّ براى دلالت بر ابلغيّت لعن دوم از اوّل است پس باز تأمّل و نظر نمود كه در باره قرآن چگونه سخنى گويد كه كسانش بپسندند و كاملا از او راضى شوند پس از شدّت حسد و عداوت و حيرت در جواب قوم روى ترش نمود و پيشانى در هم كشيد و با آنكه حق را يافته بود بآن پشت كرد و تكبر ورزيد از متابعت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس تصريح نمود كه اين سحرى است كه از سحره بابل آموخته و براى مردم نقل ميكند و نيست اين مگر كلام آدمى در آتيه او را داخل در جهنّم خواهم نمود چون سقر يكى از اسماء جهنّم يا يكى از دركات آنست و براى اهميّت و سختى عذاب آن فرموده تو چه ميدانى كه سقر چيست نه باقى ميگذارد چيزى از پوست و گوشت و استخوان براى كسيكه داخل آن شود و نه بعد از سوزاندن و دو مرتبه خلق شدن دست از او برميدارد بسيار سياه كننده است پوست روى گنه‌كار را در

جلد 5 صفحه 303

كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه سقر نام وادى خاصى است در جهنّم براى اهل تكبر شكايت نمود بخدا از شدّت حرارت خود و اجازه خواست كه نفس بكشد و نفس كشيد پس سوزاند جهنّم را و ملائكه‌اى كه متصدّى امور سقرند نوزده فرشته ميباشند كه يكى از آنها نامش مالك و سمت رياست بر سايرين دارد و قمى ره نقل فرموده كه هر مردى نوزده ملك موكّل عذاب دارد و اوصاف آنان از جهت قوّت و صلابت و شدّت و خشونت و غيره قبلا ذكر شده و معروف بزبانيه ميباشند و البته جعل اينعدد بر حسب حكمتى است كه خدا ميداند آنرا و ما نميدانيم و نبايد بدانيم ولى محتمل است خداوند باين عدد كه مشتمل بر اكثر آحاد و اقلّ عشرات است خواسته باشد اشاره فرمايد بآنكه از مراتب آحاد و عشرات بر حسب اقتضاء دركات و طبقات جهنّم و اهل آنها ما ملائكه بسيار داريم كه موكّلين دوزخند و لذا ميفرمايد و قرار نداديم ما موكّلين آتش را مگر از جنس ملائكه تا بشر با آنها الفت نگيرند و آنها بر گناهكاران ترحّم ننمايند و ذكر ننموديم عدّه آنها را مگر براى فتنه و بلا و عذاب و امتحان كفّار كه استهزاء نمايند و بگويند اين عدّه قليل چگونه از عهده خلق كثير جهنّم بر ميآيند چنانچه از ابو جهل نقل شده كه بعد از نزول اين آيه بقريش گفت آيا هر ده نفر از شما پاى يكنفر از آنها را نميتوانيد بگيريد از جهنّم بيرون كنيد غافل از آنكه يك عزرائيل تمام مردم را قبض روح مينمايد و كسى نميتواند از چنگ او فرار كند و اگر بگويند او أعوان دارد خواهيم گفت آنها هم شايد اعوان داشته باشند و هر يك با اعوانشان مأمور بر دسته‌اى از گناهكاران يا دركه‌اى از دركات جحيم باشند و قرار داديم آنها را باين عدّه تا يقين كنند اهل كتاب كه عدّه آنها را در كتب سماوى باين عدد ديده‌اند به نبوّت پيغمبر اسلام و صحت كتابش و نقل نمايند آنرا براى مسلمانان تا موجب مزيد ايمان آنان گردد بقرآن براى توافق آن با كتب آسمانى ديگر و هيچ شك و شبهه‌اى براى اهل كتاب و اهل ايمان در حقّ بودن اسلام پيدا نشود بعد از تدبّر و تفحّص در كتب سماوى و يافتن آنعدد را موافق با قرآن و اينجمله در واقع براى تأكيد يقين سابق و ابقاء آن و زائل نشدن بعروض شك‌

جلد 5 صفحه 304

و شبهه ذكر شده چون ميدانستند پيغمبر اسلام امّى است و درس نخوانده وقتى چنين خبرى دهد و در كتب سماوى يافت شود لابد بوحى الهى است و تا كسانيكه مبتلا بمرض نفاق و شك و شبهه در واضحاتند و كفّار عنود جحود كه عمدا منكر حق ميشوند بگويند معلوم نيست خدا از اينعدد مرموز شگفت آور مانند مثل چه اراده نموده و استحقاقشان براى عذاب كامل گردد اينچنين خدا بشهود ميرساند گمراهى كسيرا كه بخواهد رسوا كند او را بانتقام اعمالش و آشكار ميكند هدايت و درايت كسيرا كه تأمّل مينمايد در آيات او و مى‌يابد مصدّق آنرا در كتب سماوى و حمل ميكند آنچه را ندانسته بر حكمت الهى و ميداند كه نميداند عدد لشگر خدا را جز خدا و ذكر اين عده نيست مگر براى تذكّر مردم بآتش جهنّم و اوضاع آنعالم و الا عدد لشگريان خدا از جن و انس و ملائكه بى‌پايان و غير محصور است و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه نيست سقر يا اينسوره مگر موجب تذكّر مردم و در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه مراد ولايت است و اللّه اعلم.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ بَنِين‌َ شُهُوداً «13»

و اولاد ‌از‌ بنين‌ و بنات‌ و احفاد و نتايج‌ بسا بالغ‌ ‌بر‌ صد بالاخص‌ ‌اگر‌ طول‌ عمر پيدا كند ‌که‌ تمام‌ دور ‌او‌ جمع‌ شوند و ‌آنها‌ ‌را‌ مشاهده‌ كند و ‌از‌ ملاقات‌ ‌آنها‌ لذت‌ ببرد.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 13)- سپس به فزونی نیروی انسانی او اشاره کرده، می‌افزاید:

«و فرزندانی (برای او قرار دادم) که همواره نزد او و در خدمت او هستند» (و بنین شهودا).

دائما آماده کمک و خدمت بودند، و حضورشان مایه انس و راحت او بود.

ج5، ص327

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. آیه 13 (ترجمه)، «و اگر از آیات خدا دورى کردند؛ بگو شما را به صاعقه اى که عاد و ثمود را هلاک نمود، مى ترسانم».
  2. تفسیر على بن ابراهیم.
  3. حاکم صاحب المستدرک.
  4. تفاسیر طبرى و ابن ابى حاتم.
  5. کشف الاسرار.

منابع