سید محمد طباطبایی سنگلجی

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از سید استاد)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

آیت الله سید محمد طباطبایی (۱۲۵۷ - ۱۳۳۹ ق)، فقیه مجاهد شیعه در قرن ۱۴ قمری و از شاگردان میرزای شیرازی بود. وی از مؤسسان و رهبران بزرگ نهضت مشروطه در ایران به شمار می‌رود و اولین نفری بود که خواستار برپایی مجلس عدالت یا عدالتخانه شد.

۲۳۰px
نام کامل سید محمد طباطبایی سنگلجی
زادروز ۱۲۵۷ قمری
زادگاه کربلا
وفات ۱۳۳۹ قمری
مدفن شهر ری، حرم حضرت عبدالعظیم حسنی

Line.png

اساتید

میرزا محمدحسن شیرازی، میرزا ابوالحسن جلوه، شیخ هادی نجم آبادی،...



ولادت

سید محمد طباطبایی سنگلجی در ۱۹ ذی الحجه سال ۱۲۵۷ ق. در کربلا دیده به دنیا گشود. وی در یک سالگی به همدان منتقل شد و در حدود شش سال را نزد جدش سید مهدی طباطبایی گذراند و آنگاه به تهران آمد و نزد پدر عالمش سید محمدصادق طباطبایی پرورش یافت.[۱]

تحصیل و استادان

سید محمد پس از تحصیل ادبیات و مقدمات علوم دینی، فقه و اصول را نزد پدرش آموخت و حکمت و علوم عقلی را در مکتب میرزا ابوالحسن جلوه، حکیم نامور آن عصر فراگرفت. او همچنین مدتی نیز نزد شیخ هادی نجم آبادی به کسب تعالیم اخلاقی پرداخت و آماده عزیمت به حوزه گرانسنگ سامرا شد.

طباطبایی در ۱۵ شوال ۱۲۹۹ به عزم سفر مکه مکرمه، تهران را ترک کرد و از راه دریای خزر به سمت آسیای صغیر و آنگاه به اسلامبول رفت و از آنجا به مکه و مدینه مشرف شد؛ سپس راهی نجف، کربلا، سامرا و کاظمین شد و در سامرا به حضور پیشوای بزرگ جهان تشیع، میرزا محمدحسن شیرازی رسید و برای تحصیل سطح عالی در آن حوزه، رحل اقامت افکند. طباطبایی بیشترین بهره علمی را در مکتب سامرا، نزد میرزای شیرازی بدست آورد و بیش از یک دهه در آن سامان به شاگردی گذرانید و از یاران و نزدیکان میرزای بزرگ به شمار می رفت. آیت الله طباطبایی خود در این باره می گوید: «دوازده سال در سامرا خدمت جنت مکانت، میرزای شیرازی ماندم».[۲]

فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی

ورود به تهران:

ناصرالدین شاه چون از محبوبیت و نفوذ فوق‌العاده میرزای آشتیانی سخت به هراس افتاده بود، برای تضعیف موقعیت و تخفیف منزلت او، در پی مطرح کردن یکی از عالمان در مقابل وی بود. از این رو از میرزای شیرازی درخواست کرد تا یکی از عالمان مورد اعتماد خویش را به پایتخت اعزام دارد. میرزا نیز سید محمد طباطبایی را فرستاد.

سید محمد در جمادی الاول ۱۳۱۱ ق. وارد تهران شد و به جای پدر در مسجد به وظایف دینی و اجتماعی قیام نمود. با آمدن سید و درایت او، صف یک پارچه و متحد عالمان تهران، مانعی بزرگ برای درخواست ناصواب شاه شد. گویا مشی اعتراضی و انتقادگونه سید، از آغاز ورود به مرز به گونه ای بوده است که ناصرالدین شاه نه تنها طباطبایی را مفید برای نیل به هدف خود نمی دانست، بلکه حضور او را نیز برای سلطنت خویش، خطرناک قلمداد می کرد. سید محمد طباطبایی در یادداشتی که به سال ۱۳۲۹ هـ.ق نوشته است، از سفر خود چنین یاد می کند: «ناصرالدین شاه گمان کرده بود که غفران مآب میرزای شیرازی اعلی الله مقامه، مرا برای بر هم زدن وضع به تهران فرستاده، خبر ورود من به کرمانشاه که رسید، ناصرالدین شاه خبر شد. به رجال دولت گفت: فلانی را هر چه ممکن است بدهید، برگردد؛ اعتنا نکرده رو به تهران کردم؛ به حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام که وارد شدم، نایب السلطنه به شاه گفت: فلان کس وارد تهران می شود؛ تشریفاتی از جانب دولت لازم است؟ جواب داد که هیچ لازم نیست. وارد تهران که شدم از جانب دولت ابدا تشریفاتی نبود؛ ولی مردم زیاد احترام کردند...».[۳]

طباطبایی در تهران از کسانی بود که قدم در راه معارف جدید برداشت. او مدرسه مبارکه اسلام را به سال ۱۳۱۷ ق. در تهران تأسیس کرد و به خاطر جلب اطمینان کامل طبقات مردم، برادرش سید اسدالله طباطبایی را که روحانی با تقوا و مطلعی بود، به عنوان رئیس مدرسه انتخاب کرد و سرپرستی آنجا را هم به فرزند خود محمدصادق طباطبایی سپرد و میرزا محمد کرمانی را به عنوان ناظم آن برگزید که بعدا «ناظم الاسلام» لقب گرفت.

ارتباط با سید جمال‌الدین اسدآبادی:

آغاز زندگی سیاسی سید محمد طباطبایی را می توان متاثر از فعالیت های سیاسی سید جمال الدین اسدآبادی دانست. هنگام حضور سید محمد طباطبایی در سامرا، وی با سید جمال مکاتباتی داشته است و سید جمال الدین که در لندن حضور داشت با ارسال نامه هایی، طباطبایی را برای ورود به ایران و رهبری جامعه اسلامی آماده می ساخت.[۴]

بی شک افکار روشنگر سید جمال الدین، به عنوان یک اندیشمند دینی در عصر ناصری، نهضت بیداری اسلامی را بر ضد استبداد داخلی و استعمار خارجی، شکل داد؛ به نحوی که می توان از ارتباط این نهضت با شکل گیری نهضت مشروطیت سخن گفت. امتیاز سید جمال با روشنفکران و تحصیل کرده های خارجی، چون میرزا ملکم خان نیز قابل توجه است. روشنفکران، الگوهای غربی را تنها راه نجات می پنداشتند. این غربزدگی، فقط به شعارهای آزادی خواهی و حق حاکمیت ملت و مبارزه با استبداد داخلی خلاصه می‌شد؛ هر چند به قیمت خودباختگی و زمینه سازی استعمار خارجی باشد. سید جمال الدین اسدآبادی در مدت اقامت در ایران و پس از آن، آماج حملات ریز و درشت بود و هر کس که به نحوی با وی در ارتباط بود نیز از این موج در امان نماند. سید محمد طباطبایی هم به جرم دوستی با سید جمال متهم بود؛ بدان حد که درباریان، مردم را از مصاحبت با سید محمد برحذر می داشتند.

انقلاب مشروطیت:

طباطبایی از ارکان مهم مشروطیت در ایران و از مؤسسان آن است. سعی و مجاهدات او به حدی حائز اهمیت است که می توان گفت بدون کوشش ها و حمایت های او، آزادی خواهان موفق به برقراری مشروطیت نمی شدند.[۵] سید محمد طباطبایی مدعی است که از اول ورود به تهران، در صدد تأسیس مجلس شورای ملی و ایجاد عدالت خانه بوده است؛ عدالتخانه ای که بعدها به مشروطه تغییر یافت. ناصرالدین شاه از این سلوک سید ناراضی و غالباً گله مند بود.

مهاجرت صغری:

آیت الله طباطبایی در ماه شوال ۱۳۲۳ق. با دیگر همراهان، عالمان و روحانیان به حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند. آیت الله طباطبایی می نویسد: «بنا شد مقاصد نوشته شود؛ هر کسی چیزی خواست از قبیل رد مدرسه خان مروی که امام جمعه ضبط کرده بود و عزل عسکرگاری‌چی و امثال اینها؛ من نوشتم آنچه مقصود است، مجلس عدالت است؛ قبول کردند و به شهر آمدیم».[۶]

آنچه که در این تحصن به چشم می خورد، «عدالتخانه» است؛ نه «مشروطه» و خواست اصلی سید محمد طباطبایی، ایجاد عدالت خانه برای کسب سعادت مردم بود. به گفته ناظم الاسلام، حتی عده ای از رجال درصدد برآمدند تا با دادن رشوه، او را از همگامی با مردم بازدارند؛ ولی وی استوار ایستاد.[۷]

شاه پس از شنیدن درخواست عالمان، اعلام کرد که با خواست آنان موافقت شده است و سرانجام عالمان و مردم همراه، به شهر تهران بازگشتند. اما عین الدوله هرگز حاضر به تن دادن به خواست آنان نشد و اجرای آن را به تاخیر می انداخت. سید محمد طباطبایی ساکت ننشست و نامه هایی را خطاب به شاه و عین الدوله نگاشت.

سید که مظفرالدین شاه را پادشاهی رقیق القلب و کم درک می شمرد،[۸] در نامه خود به شاه چنین نوشت: «اعلی حضرتا! مملکت خراب، رعیت پریشان و گداست، تعدی حکام و مامورین بر مال و عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد. از مال رعیت، هر قدر میلشان اقتضا کند، می برند. قوه غضب و شهوتشان به هر چه میل و حکم کند، از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعت می کنند. این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک، در اندک زمان، از کجا تحصیل شده؟ تمام، مال رعیت بیچاره است. این ثروت همان فقرای بی مکنت است که اعلی حضرت بر حالشان مطلعید. در اندک زمان، از مال رعیت، صاحب مکنت و ثروت شدند. حالت حالیه این مملکت اگر اصلاح نشود، عن قریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد؛ البته اعلی حضرت راضی نمی شوند در تواریخ نوشته شود: در عهد همایونی، ایران به باد رفت؛ اسلام ضعیف و مسلمین ذلیل شدند. اعلی حضرتا! تمام این مفاسد را مجلس عدالت، یعنی انجمن مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامه مردم برسند، شاه و گدا در آن مساوی باشند (برطرف خواهد کرد). مجلس اگر باشد، این ظلمها رفع خواهد شد؛ خرابیها آباد خواهد شد؛ خارجه طمع به مملکت نخواهد برد؛ عثمانی تعدی به ایران نمی تواند بکند؛ در زاویه حضرت عبدالعظیم علیه السلام سی روز با کمال سختی گذرانیدم تا دستخط همایونی در تاسیس مجلس مقصود شد. شکر به جا آوردیم و به شکرانه این مرحمت، چراغانی کرده جشن بزرگی گرفته شد؛ به انتظار انجام مضمون دست خط مبارک روزگار می گذراندیم؛ اثری ظاهر نشد. همه را به طفره گذرانیده بلکه صریحا می گویند: این کار نخواهد شد و تاسیس مجلس، منافی سلطنت است. نمی دانند سلطنت بی زوال، با بودن مجلس است. بی مجلس، سلطنت بی معنی و در معرض زوال است. اعلی حضرتا! سی کرور نفوس را که اولاد پادشاهند، اسیر استبداد یک نفر نفرمایید؛ به خاطر یک نفر مستبد، چشم از سی کرور فرزندان خود نپوشید».[۹]

به توپ بستن مجلس:

پس از درگذشت مظفرالدین شاه، فرزندش محمدعلی میرزا بنای ناسازگاری را با مشروطه گذاشت. با وجودی که مجلس اول مدارا می کرد و مقاومت جدی از خود نشان نمی داد ولی سید محمد طباطبایی به همراه سید عبدالله بهبهانی به خوبی مقاومت کرد. در ۴ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق. شاه به باغشاه کوچید و آرایش جنگی گرفت و در ۲۳ همان ماه، قوای قزاق به فرماندهی لیاخوف روسی، مجلس را به توپ بستند.

طباطبایی به اتفاق بهبهانی به ناچار به باغ امین الدوله رفتند و در آنجا اوباش و اراذل لیاخوف آن دو را یافتند و پس از اهانت و آزار بسیار تا آنجا پیش رفتند که محاسن ایشان را کنده با هتاکی آنان را به باغشاه بردند.[۱۰]

طباطبایی عاقبت پس از مدتی که در حوالی شمیران و ونک متواری بود، در ماه شعبان ۱۳۲۶ ق. به دستور محمدعلی شاه به مشهد تبعید گشت و در این شهر فعالیت سیاسی را ادامه داد و کمیته مجاهدین را تشکیل داد و به روشنگری ادامه داد.

سرانجام تهران فتح شد و احمد شاه به جای پدر نشست. طباطبایی پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان، در هفتم شعبان ۱۳۲۷ق وارد تهران شد.[۱۱] این در شرایطی بود که شیخ فضل الله نوری اعدام شده بود. سید محمد می نویسد: «محمدعلی میرزا به تخت نشست و کرد آنچه کرد؛ مجلس را به توپ بست. آقا سید عبدالله مرحوم را روانه کرمانشاه و مرا به مشهد مقدس فرستاد تا بختیاری ها مملکت را از شر او آسوده کردند و من به تهران آمدم.[۱۲]

آیت الله طباطبایی پس از بازگشت به تهران، در پیامی که برای خانواده شیخ فرستاد، ضمن تسلیت شهادت شیخ، صریحاً اعدام وی را عمل دشمنان اسلام و ایران خواند که «برای ضعف روحانیت و استقلال و عظمت ایران، مخالفین بدان مبادرت ورزیده اند».[۱۳]

ویژگی‌های رفتاری

طباطبایی در میان مردم، از احترام زیادی برخوردار بود. دربار و دولت سخت از او حساب می بردند و مردم نیز به شدت به او دلبسته بودند.[۱۴]

ناظم الاسلام کرمانی می نویسد: «تاکنون عالمی به این خوبی و آگاهی و صحت و انصاف ندیدیم. سیاست می داند؛ خطور خارجه را می خواند؛ به حقوق ملل عارف به قوانین ممالک و دول واقف، ملت دوست، معارف خواه، وطن شناس، دولتخواه، به مواقف و مقتضیات عصر آگاه، با دانش و دوربین، موشکاف و جوانمرد، باذوق و اهل درد، برای وطن شب و روز در چاره جویی و خیرگویی...».[۱۵]

در نوشته های سالهای پایانی عمر طباطبایی چنین آمده است: «انسان هر چه به مرگ نزدیکتر می شود، معنی فرمایشات بزرگان دین را می فهمد که می فرمایند به دنیا علاقه پیدا نکنید و دل به علایق آن نبندید؛ زیرا صدمه مرگ، جز علاقه چیزی نیست».[۱۶]

وفات

آیت الله طباطبایی سالهای واپسین عمر را به گوشه نشینی و انزوا گذرانید. وی در حالی که از کشتن آیت الله سید عبدالله بهبهانی بسیار متاثر بود،[۱۷] از صدمات وارده بر خود چنین یاد می کرد: «از صدماتی که در توپ بستن مجلس به من زدند، حالت وحشت و خیال دست داده است و از این رو به من سخت می گذرد... جز به خداوند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه هدی علیهم السلام امیدی ندارم».[۱۸]

سرانجام آیت الله سید محمد طباطبایی، که بیش از نیم قرن برای کسب عظمت مردم ستمدیده ایران تلاش کرد، در سال ۱۳۳۹ قمری در تهران درگذشت. پیکر مطهرش را پس از تشییع باشکوه، در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.

کتابخانه باارزشی از مرحوم طباطبایی به یادگار ماند که بعدها توسط بازماندگان وی به کتابخانه مجلس شورای اسلامی اهدا شد و امروزه در تالاری در دسترس دانش‌پژوهان و اهل تحقیق قرار دارد.

پانویس

  1. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، ص۶۱.
  2. یادداشتهای سید محمد طباطبایی به کوشش حسن طباطبایی، نشر آبی، ص۷۰.
  3. یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص۷۸.
  4. ایران و جهان اسلام، عبدالهادی حائری، آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۳۶۹، ص۱۳۴.
  5. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملک زاده، ج۱، ص۱۷۲ و۱۷۳.
  6. همان، ص۵۸.
  7. همان، ص۶.
  8. همان، ۷۸.
  9. تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، ص۸۵.
  10. یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص۶.
  11. همان.
  12. همان، ص۳۵.
  13. مکتوبات، اعلامیه ها و چند گزارش پیرامون نقش شیخ فضل الله نوری در مشروطیت، محمد ترکمان، ج۲، ص۳۵۶.
  14. همان، ص۶.
  15. تاریخ بیداری ایرانیان، ص۷۲.
  16. همان، ص۸۴.
  17. یادداشت های سید محمد طباطبایی، ص۳۵.
  18. همان، ص۸۶.

منابع

آرشیو عکس و تصویر