دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش چهارم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای اول صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم

توفیق توبه و مغفرت؛

  • ثُمَّ أَمَرَنَا لِیخْتَبِرَ طَاعَتَنَا، وَ نَهَانَا لِیبْتَلِی شُکرَنَا، فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِیقِ أَمْرِهِ، وَ رَکبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ، فَلَمْ یبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ، وَ لَمْ یعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ، بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَکرُّماً، وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً.
  • وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی دَلَّنَا عَلَی التَّوْبَةِ الَّتِی لَمْ نُفِدْهَا إِلَّا مِنْ فَضْلِهِ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلَّا بِهَا، لَقَدْ حَسُنَ بَلَاؤُهُ عِنْدَنَا وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَینَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَینَا.
  • فَمَا هَکذَا کانَتْ سُنَّتُهُ فِی التَّوْبَةِ لِمَنْ کانَ قَبْلَنَا، لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ، وَ لَمْ یُکلِّفْنَا إِلَّا وُسْعاً، وَ لَمْ یُجَشِّمْنَا إِلَّا یسْراً، وَ لَمْ یدَعْ لِأَحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لَا عُذْراً. فَالْهَالِکُ مِنَّا مَنْ هَلَک عَلَیهِ، وَ السَّعِیدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَیهِ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

آنگاه به ما دستور داد تا فرمانبرداری‌مان را بسنجد، و از انجام محرمات نهی فرمود تا شکر ما را بیازماید، بعد از این همه لطف از فرمانش سر پیچیدیم، و بر مرکب محرماتش سوار شدیم، با این همه به عقوبت ما شتاب ننمود، و بر انتقام ما عجله نکرد، بلکه از سرِ رحمت و از باب کرم با ما مدارا فرمود و از سرِ مهربانی و از باب حلم بازگشت ما را از راه خطا انتظار کشید.

سپاس خدای را که ما را به توبه و بازگشت راهنمایی کرد که این حقیقت را جز از عطای او نیافتیم، اگر همین یک عنایت را از فضل او به حساب آوریم هر آینه اِنعام او درباره ما نیکو، و احسانش در حق ما بزرگ، و بخشش او بر ما عظیم است، زیرا روش او در پذیرش توبه در رابطه با گذشتگان چنین نبوده، بدون شک آنچه را در توانایی ما نبوده از ما برداشته، و جز در خور امکان ما به ما تکلیف نفرموده و ما را به غیر از کار آسان وا نداشته و در این زمینه برای هیچ کدام از ما حجت و بهانه‏‌ای باقی نگذاشته. پس در میان ما بدبخت کسی است که برخلاف رضای او ترک طاعت کند و خوشبخت از ما کسی است که به سوی او توجه نماید.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«ثُمَّ أَمَرَنَا لِیخْتَبِرَ طَاعَتَنَا وَ نَهَانَا لِیبْتَلِی شُکرَنَا فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِیقِ أَمْرِهِ وَ رَکبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ، فَلَمْ یبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ وَ لَمْ یعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَکرُّماً وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً»:

پس از آن ما را به وسیله انبیا و ائمّه و قرآن و عقل و فطرت و وجدان امر به عبادت و اطاعت فرمود تاا طاعت و بندگى و پیرویمان را از دستور بیازماید، و نهیمان کرد تا مقدار توجهّمان را در امر تقوا و شکر آزمایش نماید، و این آزمایش و آزمودن نه به خاطر اینست که مجهولى بروى معلوم شود، بل براى این است که راه رشد و کمال به روى ما باز گردد.

امام صادق علیه السّلام در باب شکر روایتى بس عالى و قابل توجه دارد، مى فرماید:

شُکرُ النِّعْمَةِ اجْتِنابة الْمَحارِمِ:

شکر نعمتْ دورى گزیدن از محرّمات الهیه است.

پس هر کس ا زمحرّمات خداوند دورى کند در آزمایش وابتلایش به شکر سراراز شده است.

عجبا از ما که اب این همه عنایت و لطفى که در حقّ ما کرده از دایره فرمانبرى بیرون رفتیم و بر مرکب منهیات سورا شده تا آنجا که قدرت داشتیم تاختیم. در عین این همه گناه درکیفر و مجازات ما شتاب نکرد و در انتقام گیرى از جکهایمان عجله ننمود، بکله از پى رحمتش و لطف ومحبّتش و کرم و بزرگوارییش با ما همراهى نمود و نعمتهایش را بر ما مستدام داشت و ما را از حوادث و بلاها حفظ کرد، و از روى حلم و بردبارى به سبب مهر و رأفتش، بازگشت ما را از گناه به وسیله توبه انتظارکشید".

اى شده نطق از براى ذکر تو گویا *** پاى طلب در طریق فکر تو پویا

گشته ز مرآت قدرت تو نمایان *** این همه نقش بدیع و صورت اشیا

جرم زمین بى سکون ز امر تو دایم *** سقف فلک بى ستون ز حکم تو بر پا

یافت ز مهر تو صبح عارض روشن *** همچو که رخسار شام جَعْد مطرّا

کیست به غیر از تو کآورد ز سر صنع *** نافه ز آهو، ز گاو عنبر سارا

گرنه ببارد ز ابر فیض تو در بحر *** قطره باران کجا و لؤلؤ لالا

نخل نموّش نه گرز چشمه لطفت *** نحل دهانش نه گر به ذکر تو گویا

از چه شد آن را رُطَب چو قند مکرّر *** وز چه شد این را لعاب شهد مصفّا

باد بهارى لطیفه اى است ز لطفت *** کآورد ازخبار دسته گل حمرا

برق شرارى بود ز شعله قهرت *** کین همه تندى کند به کوه و به صحرا

گرنه ز دریاى قدرت تو روان است *** آب چسان آورد نسایج دیبا

در بر صنع تو چشم عقل به تحقیق *** پرتو خورشید هست حیرت حربا

ما ز تو آگه شویم اگر که تواند *** پشّه بى پر پرد به بنگه عنقا

ممکن و از واجبش خیر به چه دانش *** از همه هیچ آورد سخن به چه یارا

ذات تو مى خواست جلوه اى بنماید *** کرد ز خاک آشکار آدم و حوّا

زان بود اکنون که تا به روز قیامت *** گنج همى مى کند به خاک سیه جا

گر نه غرض طرح عشق بود ز ایجاد *** هیئت صورت نمى گرفت هیولا

چونکه روا نیست انبساط به عاشق *** بو البشر از باغ خُلد کرد تبرّا

نسبت سهو و خطا خطاست به آدم *** زان که صفى باشد از گناه مبرّا

حسن تو بود این که در سلاله آدم *** کرد به هر لحظه گونه گونه تجلّا

گاه ز یوسف نمود جلوه جمالت *** شور به عالم فکند عشق زلیخا

قیس به معنى شد از براى تو مجنون *** صورت زنجیر زلف بود ز لیلا

طلعت شیرین شد از جمال تو شیرین *** کز دل فرهاد صبر ببرد به یغما

گاه ز وامق ببرد تاب و توان را *** جلوه حسن تو در شمایل عذرا

نغمه عشّاق اگر چه گشت جهانگیر *** شور تو آورد ساز عشق به آوا

سوز تو دارد به نار، جان سمندر *** شور تو دارد به باغ، بلبل شیدا

این همه غوغا بود ز جلوه صورت *** نیست کسى را خبر ز عالم معنا

پى به حقیقت نبرده کس به حقیقت *** از همه ایجاد، غیر سیژد بطحا

شاه لَعَمْرُک سریرِ صدر دو عالم *** هادى امروز خلق و شافع فردا

«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی دَلَّنَا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتِی لَمْ نُفِدْهَا إِلاَّ مِنْ فَضْلِهِ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلاَّ بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلاَؤُهُ عِنْدَنَا وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَینَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَینَا، فَمَا هَکذَا کانَتْ سُنَّتُهُ فِی التَّوْبَةِ لِمَنْ کانَ قَبْلَنَا لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ، وَ لَمْ یکلِّفْنَا إِلاَّ وُسْعاً وَ لَمْ یجَشِّمْنَا إِلاَّ یسْراً وَ لَمْ یدَعْ لِأَحَد مِنَّا حُجَّةً وَ لاَ عُذْراً، فَالْهَالِک مِنَّا مَنْ هَلَک عَلَیهِ وَ السَّعِیدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَیهِ»:

در دعاى سى و یکم "صحیفه سجّادیه" که درباره دعا به وقت توبه است شرح توبه خواهد آمد، در اینجا فقط به ترجمه جملات اکتفا مى شود:

"سپاس و حمد خداى را که ما را به واقعیت و حقیقت توبه و بازگشت از گناه و ترک عصاین دلالت فرمود، توبه اى که آن را نیافته ایم جز به فضل و احسان او، پس اگر از احسان و فضلش جز همان توبه را به شمار نیاوریم نعمت او در حقّ ما عالى و نیکو و احسانش در حقّ ما بزرگ و فضلش عظیم است.

روش توبه در امم گذشته آنچنان نبود که براى ما هست; توبه را براى ما بسیار آسان قرار داد، به ما جز آنچه به آن طاقت داریم تکلیف نکرد، و جز کارى در خور وسع که کتر از قدرت است از ما نخواست; براى هیچ کدام از ما برهان و بهانه اى جا نگذاشته که حجّتش در همه امور بر ما تمام و ما را نسبت به هیچ امرى پس از این همه لطف و عنایت عذرى نیست.

پس بدبختى و شایسته عذاب از ما انسانها کسى است که او را نافرمانى کند، و خوشبخت و سعادتمند آن که به او توجّه نماید و بر اساس اوامر و نواهیش زندگى کند.

به قول عطّار آن شوریده نیشابورى و آن عارف معارف الهیه:

به نام کردگار فرد بى چون *** که ما را از عدم آورد بیرون

خداوندى که جان بخشید و ادراک *** نهاد اسرار خود را در کف خاک

علیمى کاین همه اسرار و انوار *** ز عشق خویش آورد او پدیدار

همه هستىّ ذات اوست انیجا *** چونخورشید و چو مه پنهان و پیدا

دو عالم در سجود اوست دایم *** به ذات خود بود پیوسته قایم

ز چار ارکان نمود اجسام آدم *** دمیده از دم خویش اندرو دم

ز خاکى این همه معنى نموده *** در و دیوار خود پیدا نموده

ز نور اوست پیدایىّ بینش *** از او پیدا نموده آفرینش

وجود تست انیجا گه ز جودش *** اگر دیدار خواهى کن سجودش

توئى آئینه در آئینه مى بین *** جمال خویش در آئینه مى بین

زهى صانع که چندین از تو پیدا *** از این پیوسته از تو شور و غوغا

زه یاز تیرگى دیدار کرده *** طلسم گنچ پر اسرار کرده

ترا خورشید و مه رخشان و گردان *** طلبکار تو و تو در دل و جان

حقیقت شیب و بالا از تو پیداست *** ز دیدار تو عالم پر ز غوغاست

همه ذرّات در تسبیح ذاتت *** ندیده هیچ کس کلّ صفاتت

طلبکار تو عقل و ره نبرده *** ز تو حیران اگر چه بسته پرده

نشان بى نشانى از تو موجود *** صفاتت کرده هستىّ تو معبود

همه ذات تو مى جویند پیدا *** تو ناپیدا و در جمله هویدا

حقیقت آشکارانى همیشه *** نه برجائى نه بیجائى همیشه

وصالت هر که جوید سر ببازد *** چو شمع آنگاه هر دم سر فرازد

تو شمع مجلس کوْن و مکانى *** تو جوهر مى ندانم گر چه کانى

ز تاب روى تو عالم منیر است *** کزان یک لمعه در سیر مسیر است

ز نور روى تو خورشید خیره *** شده پنهان و گشته لعل تیره

مه از شرم تو در هر ماه بگداخت *** چو رویت دید خود در خاک انداخت

فلک مدهوش و از شوق تو حیران *** به سر در خاک رهت گشته پویان

همه گل هاى رنگارنگ زیبا *** که مى گردد ز صنع تو هویدا

شود ریزان در این ره ز اشتیاقت *** فنا آمد مرایشان را فراقت

بنفشه خرقه پوش مست کویت *** فکنده سر ببر درهاى و هویت

شده نرگس ز بویت مست و مدهوش *** گشاده دیده ها و گشته خاموش

فتاده در زبانت سوسن از راز *** ریاحین گفته نیز اسرارها باز

ثنا و حمد تو گویند مرغان *** به هر گونه میان باغ و بستان

چو بلبل روى گل در عشق تو یافت *** از ان نزد سلیمان خویش بو یافت

حقیقت فاخته طوق تو دارد *** به گردن جان در از شوق تو دارد

همه در غلغل عشق تو هستند *** گهى هشیار و گاهى نیم مستند

چه چیزى کین همه از تست پیدا *** تو در جانىّ و جان از تست پیدا

زبان عاقلان شد الکن تو *** فرو ماندند در ما و من تو

نبارد کرد عقلت وصف اینجا *** که پر کردست او هر نقش اینجا

که باشد عقل طفلى در ره تو *** که افتادست در خاک ره تو

بسى وصف تو کرد و هم بسى خواند *** ولى در آخر از راز تو درماند

چنان کانجا توئى آنجا تو باشى *** به کل در علم خود دانا تو باشى

تو رد پرده برون پرده غوغا *** همه نادان توئى بر جمله دانا

زهى از تو شده پیدا دو عالم *** ز یکتائىّ تو پیدا شد آدم

کمال صنع تو آدم نموده *** ابا او گفته و از خود شنیده

دم آدم ز تو بُد ورنه آدم *** کجا هرگز زدى این جایگه دم

تمام انبیا حیران دیدت *** فرستادست بى گفت و شنیدت

تو پیغام خود اینجا باز گفتى *** ابا احمد حقیقت راز گفتى

دو عالم پر ز نور فرّ و زیبت *** فرازى کرده از بهر نشیبت

خروش عشق تو در عامل افتاد *** از اوّل در نهاد عالم افتاد

ز بالا سوى شیب آمد عزّت *** تو بخشدى مر او ار عزّ و قربت

تو دادى رفعتش در روى ذرّات *** فرستادى مر او را اسفل آیات

اساس عَلَّم الْاَسماش کردى *** ز ذات خویشتن پیداش کردى

نهادى گنج خود اندر دل او *** دمیده از دم خود در گِل او

نَفَخْتُ فیهِ مِن روح آشکاره *** ز تست و هم توئى برخود نظاره

اگر پنهان شوى پیدا تو باشى *** دوئى محواست کل یکتا تو باشى

توئى یکتا دوئى شد از میانه *** تو خواهى بود اب خود جاودانه

ز یکتائىّ خود جانا نمودى *** جمال خویش هم با ما نمودى

دل عشّاق تو پر خون بماند *** نداند هیچ کس تا چون بماند

جهان جان شده از تو پدیدار *** ابا عشّاق تو مى گوید اسرار

نداند جز تو کس در عشقبازى *** که با ما هر یکى چه عشق بازى

برافکن پرده جانا تا بدانیم *** یقین گردان که در عین گمانیم

ز عزّت عاشقان را شاد گردان *** وزین بند بلا آزاد گردان

چنان دیدار تو در جان ما شد *** که جان یکبارگى از خود فنا ش

چو جان ما فنا شد در ره تو *** از آن شد در حقیقت آگه تو

ز صنع ذات تو جانست آگاه *** ستاده بهر خدمت سوى درگاه

ز تو بازار دنیا پر حضور است *** سراسر از تو دلها پر ز نور است

منوژر از تو روى کاینات است *** همه عالم پر از خورشید ذات است

ندانم با که و اندر کجائى *** چه کردستى تو و چه مى نمائى

ز هر وصفى که کردم بیش از آنى *** که وصف خویش کردن هم تودانى

تو دانائى و علاّم و خبیرى *** که مر بیچارگان را دستگیرى

تو ستّارىّ و سرّ جمله پوشى *** حقیقت عذر مورى مى نپوشى

تو بخشائى مر آخر هر گنه را *** که مى دانمى ما تو پادشه ار

کریما، قادرا، پروردگارا *** به فضل خود ببخشى این گدا را

عظیما صانع کوْن و مکانى *** گدا را داده اى راز نهانى

زهى اِنعام و لطف و کارسازى *** به فضل خویش ما را مى نوازى

نهادم گردن تسلیم اینجا *** بماندستم عجب پر بیم اینجا

منم افتاده در خاک رهت خوار *** مرا از خاک ره اى دوست بردار

چنان حیرانم و همراز دیدم *** خودى در بیخودى من باز دیدم

یقین مى دان که اندر آخر کار *** بیامرزد حقیقت کل به یک بار

بیامرزد به آخر دوستان را *** دهدشان مر بهشت جاودان را

گر آموزد به یک ره جمله را پاک *** نیامرزیده باشد جز کف خاک

همه در حضرتش یک مشت خاک است *** ببخشاید به آخر زان چه باک است

چه باشد گر ببخشاید به یک بار *** کجا آید در این دریا پدیدار

نه چندان است اِنعام الهى *** سر مو نیست از مه تا به ماهى

کمال لطف تو بى منتهایست *** گدا امّیدوار اندر دعایست

به فضل خود ببخشى ناتوان را *** ز بس بنماى از خود جان جان را

نمائى بى شکى راه نجاتم *** رسانى آخر از دل سوى ذاتم

تو مى بینم تو مى دانم دگر هیچ *** نیاید جز تو دیگر در نظر هیچ