سنجش مقاله انجام نشده است

تأویل

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

یکی از اصطلاحات علوم قرآنی است. طبق یک تعریف منظور از تأویل برداشت معنایی از متن است که بر خلاف ظاهر متن باشد. و طبق تعریف دیگر منظور از تأویل همان تفسیر قرآن است.

مفهوم شناسى تأويل

تأويل در لغت واژه تأويل از ماده «أول» به معناى بازگشت است و در باب تفعيل به معناى بازگشت دادن مى‌آيد.[۱]  راغب اصفهانى مى‌نويسد: «التأويل من الاول، اى: الرجوع الى الاصل...»[۲]تأويل چيزى برگرداندن آن به اصل و حقيقتش مى‌باشد. مقصود اين است كه گاه ظاهر یک عبارت يا كارى شبهه برانگيز مى‌باشد، تأويل براى برطرف كردن شبهه‌اى است كه در گفتار يا كردار پيدا شده و سبب پنهان شدن حقيقت معنى و هدف اصلى گشته، پس ضرورى است كه سخن يا عمل را تأويل كنيم تا مراد اصلى گوينده يا فاعل معلوم شود[۳]

كلمۀ «تأويل» در قرآن کریم 17 بار در معانی مختلف مانند: تعبیر خواب، عاقبت و نتیجه ی کار و... استعمال شده است که معنای «ارجاع و بازگشت» در تمام موارد، وجود دارد. [۴]به عنوان نمونه

  • «وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا» [۵] با ترازوی راست بسنجید که آن بهتر است و در عاقبت نیکوتر، یعنی عذاب و معصیت ندارد. این آیه اشاره به عاقبت و نتیجه کار و بازگشت اثر آن کار به فرد دارد.
  • «وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ »[۶] تو را تعبیر خواب آموزد. در این آیه شریفه و آیاتی دیگر از قرآن تأویل برای تعبیر خواب به کار رفته که بازگشت خواب به آن است.
  • «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِيلَهُ. يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ...» [۷]آيا جز عاقبت و پايان آن را انتظار مى‌كشند. روزى [- قيامت] كه عاقبت و پايان آن بيايد، آنان كه پيش از اين، آن را فراموش كرده بودند، مى‌گويند: براستى و بحقّ فرستادگان پروردگارمان آمدند... در اين مورد كه از آيات معاد است نيز، كلمۀ «تأويل» به معناى بازگشت و سرانجام زندگى اين جهان مى‌باشد.
  • «قٰالَ هٰذٰا فِرٰاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً». [بندۀ خدا] گفت: اين (زمان) هنگام جدايى ميان من و تو است؛ بزودى، تو را از تأويل [- باطن و نهان] چيزى كه توان صبر و شكيبايى بر آن را نداشتى، آگاه مى‌سازم. و در آيۀ دیگر از همين سوره آمده است: «ذٰلِكَ تَأْوِيلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً» (اين، تأويل [- آشكار ساختن] چيزى بود كه نتوانستى بر آن صبر كنى. در اين دو مورد نيز، حقيقت و واقعيّت قضيّه و داستان «سوراخ نمودن كشتى»، «كشتن كودك» و «ساختن ديوار بدون گرفتن اجرت» به عنوان تأويل قضاياى مبهم مزبور، ذكر شده است. نيز، اسرارى كه خضر عليه السّلام، در داستان مزبور، به عنوان تأويل براى حضرت موسى عليه السّلام، تشريح نموده است؛ در حقيقت باطن قضاياى ذكرشده و مآل و مرجع واقعى آنها محسوب مى‌گردد. بنابراين، استعمال كلمۀ تأويل در سورۀ كهف نيز، مانند ساير موارد مشابه ديگر بر طبق معناى لغوى بوده، در خصوص حقايق خارجى و حوادث عينى استعمال شده است كه در حقيقت، مرجع و مآل و عاقبت همان احاديث و رؤياها و مجهولات و تصوّرات ذهنى گوناگون مى‌باشد.[۸]

تأويل قرآن

اصطلاح «تأويل قرآن» اصطلاحی است برگرفته از آیه 7 سوره آل عمران؛ که موجب بحث های گسترده میان مفسران قرآن و صاحب نظران علوم قرآنی شده است. در اين آیه مى‌خوانيم: « هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ »؛ اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن كتاب، آيات محكم است آنها اصل و اساس كتاب‏ اند، و بخشى ديگر آيات متشابه است. ولى كسانى كه در قلوبشان انحراف  است براى فتنه‏ انگيزى و طلب تأویل از آيات متشابهش پيروى مى‏ كنند، و حال آنكه تفسير واقعى و حقيقى آنها را جز خدا نمى‏ داند. و استواران در دانش مى‏ گويند: ما به آن ايمان آورديم، همه [چه محكم، چه متشابه‏] از سوى پروردگار ماست. و [اين حقيقت را] جز صاحبان خرد متذكّر نمى‏ شوند.

مفسّران در تعريف و توضيح معناى «تأويل قرآن» كه در آيۀ فوق آمده است، اقوال مختلفی را بیان نموده اند.

آراى مفسّران دربارۀ مفهوم تأويل

قدماى از مفسّران، معمولا، تأويل را به جاى تفسير و به معنايى مترادف با آن به كار برده‌اند؛ چنانكه ابن جرير طبرى، در مواضع مختلف از تفسير خود، چنين تعبير مى‌كند كه: «بحث در تأويل فرمودۀ خداوند...» و مراد او از تأويل او در اين‌گونه موارد، همان تفسير است. ابو عبيد قاسم بن سلام گويد: تفسير و تأويل به يك معنا گفته مى‌شوند. امّا مفسّران متأخّر، در بيان معناى اصطلاحى «تأويل» نظريّات مختلفى ذكر نموده‌اند كه ما در اينجا تنها به نقل بخشى از آنها بسنده مى‌كنيم:

  1. انصراف دادن [برگرداندن] لفظ از معناى «راجح» به معناى «مرجوح»، به جهت اقتران كلام به قراين و شواهدى كه دلالت بر اين انصراف دارد.گاهى يك آيه ظهور ابتدايى در معنايى دارد كه به وسيله قرينه و دليل خاص (نقلى يا عقلى) به معناى غير ظاهر بر مى‌گردد. به عبارت ديگر، به وسيله قرينه ظهور ثانوى پيدا مى‌شود. براى مثال، ممكن است آيه «جاء ربك» حركت مادى و جسمانيت خدا استفاده شود اما به قرينه آيه [ ... لَيْسَ كَمِثْلِهِى شَىْءٌ...] در ظاهر آيه تصرف مى‌كنيم و مثلاً مى‌گوييم «آمدن خدا» به معناى حضور او در رستاخيز است. دكتر ذهبى اين شيوه را «تأويل» مى‌نامد و آن را به مشهور متاخرين نسبت‌دهد. اين همان اصطلاح شايع عرفى در معناى تأويل است كه در برابر تفسير قرارگيرد. اين معنا با معناى توجيه متشابه كه در بحث قبل گذشت قابل جمع است؛ چون توجيه متشابه نيز غالباً همين عملكرد را دارد.[۹]
  2. تعيين يكى از محتملات لفظ با استفاده از قراين.
  3. بيان معناى مشكل لفظ [بنابراين معنا، تأويل به متشابهات اختصاص پيدا مى‌كند.]
  4. بيان مقصود ثانوى [- دوم] آيه به استناد دليلى غير از خود لفظ.
  5. مقصودهاى نهايى كه از آيات استنباط مى‌شوند.
  6. بيان معانى و مقاصدى كه از راه اشاره، استفاده مى‌شوند.
  7. تفسير باطن لفظ.[۴]
  8. تأويل به معناى حقيقت عينى خارجى: علامه طباطبائى رحمه الله تأويل را حقيقت عينى مى‌داند كه اساساً از سنخ الفاظ و معانى نيست. وى مى‌نويسند: «حق در تفسير تأويل، اين است كه تأويل، حقيقت واقعى است كه مستند بيانات قرآنى (اعم از تشريع، موعظه و حكمت) مى‌باشد و آن براى جميع آيات قرآن، موجود است و از قبيل مفاهيم مدلول الفاظ نيست، بلكه از امور عينى است كه بالاتر از آن است كه الفاظ به آن برسد، بلكه در پس اين آيات كه ما قرائت مى‌كنيم و آنها را مورد تعقل قراردهيم، چيزى است كه به منزله روح قرآن و قرآن به منزله جسم آن است، همان كه از آن به كتاب حكيم تعبير شده. ازاين‌رو غير از افراد پاك، آن را لمس نمى‌كنند.[۹]

تأويل از نظر روايات

در روايات، تأويل قرآن، به معناى حقايق خارجى و واقعيّتهاى عينى كه مقاصد واقعى آيات مى‌باشد، به كار برده شده است و از جهت معنا و كيفيّت استعمال با آياتى كه كلمۀ «تأويل» در آنها به كار رفته، كاملا مطابقت دارد. اينك، براى توضيح بيشتر مطلب، چند نمونه ازاين‌گونه روايات را ذكر مى‌كنيم.

  • فضيل بن يسار مى‌گويداز امام باقر عليه السّلام دربارۀ اين حديث پیامبر(ص) پرسیدم: «ما في القرآن إلاّ و لها ظهر و بطن، و ما فيه حرف إلاّ و له حدّ و لكلّ حدّ مطلع» ؛ هيچ‌چيز در قرآن نيست مگر آنكه ظاهرى دارد و باطنى و هيچ حرفى در قرآن يافت نمى‌گردد مگر آنكه براى آن تعريفى است و براى هر تعريفى آغازى» سؤال كردم كه منظور از «قرآن ظاهرى دارد و باطنى» چيست‌؟ امام فرمودند: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله؛ منه ما مضى و منه ما لم يجئ بعد. يجري كما تجري الشّمس و القمر. لكلّ ما جاء منه شيء وقع. قال اللّه تعالى: و ما يعلم تأويله إلاّ اللّه و الرّاسخون في العلم. نحن نعلم.»؛ ظاهرش، تنزيل آن و باطنش تأويل آن است؛ از قرآن مطالبى قبلا واقع شده است و مسائلى هنوز تحقّق خارجى پيدا نكرده است. قرآن، چون خورشيد و ماه، جريان دارد و [هر زمان] چيزى از آن بيايد و تحقّق پذيرد. خداى متعال فرموده است: جز خدا و پايداران و استواران در علم و دانش، [كسى ديگر] تأويلش را نمى‌داند. ما [تأويل قرآن را] مى‌دانيم.

بى‌ترديد، بر طبق مضمون اين روايت، مصداقهاى خارجى و حوادث عينى كه در خارج، به عنوان تأويل، منطبق بر آيات قرآن مى‌باشد، از قبيل مفاهيم، معانى و مدلولهاى لفظى آيات قرآن نمى‌باشد و انطباق آنها بر آيات، در طول زمان صورت مى‌گيرد. اين معنا، در عين اينكه شامل معناى لغوى تأويل است، با ساير موارد استعمال آن نيز تطبيق مى‌نمايد.

  • عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل مى‌كند كه ايشان فرمودند:«و لو أنّ الآية إذا نزلت في قوم ثمّ مات أولئك ماتت الآية، لما بقي من القرآن شيء؛ و لكنّ القرآن يجري أوّله على آخره ما دامت السماوات و الأرض. و لكلّ قوم آية يتلوها. هم منها من خير أو شرّ» اگر [اين‌چنين بود كه] آيۀ قرآن تنها دربارۀ قومى نازل گردد، آن‌گاه آن قوم نيز از بين بروند، بناچار آيه معناى خود را از دست داده، از قرآن چيزى باقى نمى‌ماند؛ ولى تا زمانى كه آسمانها و زمين باقى است، قرآن، اوّلش بر آخرش، جريان دارد و براى هر قوم و گروهى آيه‌اى وجود دارد كه آن را تلاوت مى‌كنند. آنان مقصود از آيه هستند، چه خير و چه شرّ.
  • عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل مى‌كند كه آن حضرت فرمودند: «إنّ في القرآن ما مضى و ما يحدث و ما هو كائن. كانت فيه أسماء الرجال فالقيت؛ و إنّما الاسم الواحد منه في وجوه لاتحصى يعرف ذلك الوصاة». همانا قرآن، هرآنچه را كه در گذشته به وقوع پيوسته است و هرآنچه را كه در آينده تحقّق خواهد يافت و هرآنچه را كه در حال حاضر وجود دارد؛ همه را شامل مى‌باشد. در قرآن نامهاى مردانى وجود داشت كه سرانجام از ميان رفتند. هر اسمى از آنها وجوه مختلفى دارد كه قابل حصر نيست و [تنها] اوصيا، آنها را مى‌دانند.

علم به تأويل

آيا تأويل قرآن را همگان مى‌دانند يا مخصوص خداست يا معصومان عليهم السلام و راسخان در علم (دانشمندان) نيز از اين علم بهره دارند؟ در اين مورد چند ديدگاه عمده وجود دارد

علم به تأويل مخصوص خداست

چون خداوند در قرآن مى‌فرمايد:« ... وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُو إِلَّا اللَّهُ وَالرَّ ٰسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا...»؛ و حال آنكه بازگشتگاه (مقاصد) ش را جز خدا و استواران در دانش نمى‌دانند. (آنان كه) مى‌گويند: «به آن (قرآن) ايمان آورديم، همه (آيات محكم و متشابه) از جانب پروردگار ماست،» به گفته برخى صاحب نظران، حرف «و» در «والراسخون» استيناف است؛ چون عطف جمله «والراسخون» بر «اللّٰه» مستلزم آن است كه جمله «يقولون» آغاز جمله باشد و اين مطلب از ذوق ادبى دور است و لازم بود گفته شود «هم يقولون» يا «و يقولون». بنابراين، غيراز خدا كسى تأويل آيات قرآن را نمى‌داند.[۱۰]

علم به تأويل مخصوص خدا و معصومين عليهم السلام است

چون: 1. حرف «و» در الراسخون عطف است؛ چون بر اساس قواعد ادبى، آغاز جمله حاليه با فعل مضارع ممكن است و در آيات قرآن و اشعار عرب مثال‌هايى دارد و حتى برخى اديبان عرب به جواز آن تصريح كرده‌اند. 2. اصل در «و»، عطف است و مناسبت حكم و موضوع عاطفه بودن «و» است.

واقعيت خارجى نيز اين مطلب را تأييد مى‌كند؛ چون بسيارى از آيات متشابه براى انسان‌ها قابل فهم و تفسير است. بر فرض كه «و» در آيه، عطف نباشد احاديث متعددى از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است كه دلالت مى كند معصومين عليهما السلام داراى دانش تأويل بوده‌اند و غير از آنها كسى تأويل قرآن را نمى‌داند. امام صادق عليه السلام فرمود: «خدا، حلال و حرام و تأويل را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آموخت». پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تأويل قرآن به‌طور كامل تنها نزد على عليه السلام است. جالب آن است كه علامه طباطبايى با اين‌كه معتقد است «واو» در آيه مذكور استينافيه است اما معتقد است كه راسخان علم از تأويل آگاه هستند.[۱۱]

علم به تأويل، مخصوص خدا و دانشمندان است كه معصومان و مصداق كامل آنها هستند

خداوند در آيه هفتم سوره آل عمران، عمل به تأويل را مخصوص خود و راسخان در علم معرفى كرده است؛ يعنى همان‌طور كه در ديدگاه دوم گذشت، «و» عاطفه است يا احاديث بر اين مطلب دلالت مى‌كند، ولى راسخان در علم منحصر در معصومين عليهما السلام نيستند؛ بلكه راسخان، همان دانشمندان ژرف‌انديش هستند كه در تفسير و علوم قرآن تخصص دارند، و در راس اين گروه اهل بيت عليهم السلام هستند. اين ديدگاه هم با معناى لغوى و عرفى و اصطلاح قرآنى راسخان در آيات ديگر (راسخان\استواران در علم\دانشمندان) سازگار است و واقعيت عينى نيز آن را تأييد مى‌كند؛ چون بسيارى از آيات متشابه توسط مفسران قرآن فهم و تفسير شده و مى‌شود. ديده نشده كه كسى از مفسران به سبب متشابه بودن آيه‌اى از تفسير آن خود دارى كند؛ بلكه همه آيات را تفسير كرده‌اند.

برخى احاديث نيز اين ديدگاه را تأييد مى كند، از جمله: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به امام على عليه السلام فرمود: «بعد از من، مردم را به آن بخش از تأويل قرآن كه فهم آن براى آنها مشكل است آگاه ساز». امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم افضل راسخان در علم بوده است.» پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ كسى كه از راسخان در علم پرسيد، فرمود: «من برّت يمينه و صدق لسانه و استقامه قلبه و هن عفّ بطنه و فرجه فذلك من الراسخين فى العلم» . بنابراين، احاديثى كه علم به تأويل را مخصوص خدا و معصومين مى‌كند به وسيله اين روايات تقييد و تفسير مى‌شود. آية الله مكارم شيرازى دراين مورد مى‌نويسد: «همان‌طور كه از معناى لغوى اين كلمه (راسخان) استفاده مى‌شود منظور از آن كسانى هستند كه در علم و دانش، ثابت قدم و صاحب‌نظرند، البته مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است كه دانشمندان و متفكران را در بر مى‌گيرد، ولى ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعاً در درجه اول، در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفته‌اند، اگر مشاهده مى‌كنيم در روايات متعددى «راسخان فى العلم» به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهما السلام تفسير شده، روى همين نظر است.[۱۲]

پانویس

  1. ابن منظور اين معنا را به ابن اثير و صاحب التهذيب نيز نسبت مى‌دهد. (لسان العرب، ج 11، ص 32-36) و نيز معجم مقائيس اللغة، ج 1، ص 159، 160.
  2. مفردات، ماده اول.
  3. آشنایی با علوم قرآنی(رکنی یزدی)، ص 120
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ مبانی و روشهای تفسیر قرآن، ص 108
  5. سوره اسراء آیه 35
  6. سوره یوسف آیه 7
  7. سوره اعراف آیه 53
  8. مبانی و روشهای تفسیر قرآن، ص 105
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ منطق تفسیر قرآن، ص 183
  10. منطق تفسیر قرآن، ص191
  11. منطق تفسیر قرآن ص192
  12. منطق تفسیر قرآن ص193

منابع

علامه شعرانی، نثر طوبی، ذیل واژه «اول»

علامه طباطبائی، شیعه در اسلام.