ولايتعهدى امام رضا عليه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ اوت ۲۰۱۶، ساعت ۰۹:۵۲ توسط Ali hoghooghi (بحث | مشارکت‌ها) (شروط امام برای پذیرش ولایتعهدی)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

بی شک یکی از مهم ترین اتفاقات تاریخ تشیع ، سفر امام رضا(علیه السلام) در سال 200 هجری به خراسان و پذیرش ولایتعهدی مأمون خلیفه عباسی است که تا آن زمان در تاریخ تشیع بی سابقه بوده است.

به خلافت رسیدن مأمون عباسی

زندگی مأمون سراسر کوشش و فعالیت و خالی از رفاه و آسایش آنچنانی بود، درست برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده پرورش یافته بود. مأمون مانند برادرش اصالت چندانی برای خود احساس نمی کرد و نه تنها به آینده خود مطمئن نبود، بلکه برعکس، این نکته را مسلم می پنداشت که عباسیان به خلافت و حکومت او تن در نخواهند داد، از این رو خود را فاقد هرگونه پایگاهی که بدان تکیه کند می دید، و به همین دلیل آستین همت بالا زد و برای آینده به برنامه ریزی پرداخت. مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت و بر امثال خویش، و حتی بر تمام عباسیان، برتری یافتبرخی می گفتند: در میان عباسیان کسی دانشمندتر از مأمون نبود.»

غاصبین خلافت ، چه آنها که از بنی امیه بودند و چه بنی عباس ، بیشترین وحشت و نگرانی را از جانب خاندان علی علیه السلام ، داشتند؛ کسانی که مردم ، و لا اقل توده انبوهی از آنها ،خلافت را حق مسلّم آنان می دانستند و علاوه بر این هرگونه فضیلتی را نیز در وجود آنان می یافتند. این بود که فرزندان بزرگوار علی علیه السلام ، همواره مورد شکنجه و آزار خلفای وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت می رسیدند.اما مامون پس از آنکه با شکست دادن و کشتن برادرش به خلافت رسید ، اظهار علاقه به تشیع کرد و تصمیم گرفت امام علیه السلام را به مرو، مقر حکومت خود، بیاورد و با آن حضرت طرح دوستی و محبت بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن حضرت، کارهای او را تحت نظارت کامل قرار دهد

هدف مأمون از طرح مساله ولایتهدی

به خوبى روشن است كه واگذارى خلافت به يك علوى، آن هم در شرايطى كه خلفاى عباسى ، علويان را به شديدترين وجهى سركوب مى ‌كردند، مى ‌تواند هر انسانى را درباره مأمون به اشتباه بيندازد.آنچه از ظاهر رفتار مأمون به دست مى‌ آيد آن است كه وى با ظرافت خاصى كوشيد تا وانمود كند كه در اين اقدام، خلوص نيت دارد و از سر حق باورى نسبت به حق علويان و نيز علاقه وافرى که به امام رضا عليه السّلام دارد دست به اين كار زده است. ظاهرسازى مأمون به اندازه‌اى ماهرانه انجام گرفت كه حتى بعدها، آنگونه كه اربلى به سيد بن طاووس نسبت داده و خود نيز تمايل آشكارى بدان نشان داده، در مسأله شهادت امام، مأمون مبرى دانسته شده و به عنوان يك فرد شيعه و يا متمايل به امام شناسانده شده است![۱] البته به دلیل معتزلی بودن مأمون و این نکته که در تقابل اهل حدیث با معتزلیان ، معتزلیان را متهم به شعیه بودن می کردند ، می توان اتهام شیعه بودن مأمون را کار اهل حدیث دانست.

می توان با توجه به سخنان و سیره رفتاری امام رضا (ع) و مأمون در قبال مساله ولایتعدی ، هدف مأمون از انجام این عمل را این گونه بیان کرد:

  1. جذب یاران و طرفداران امام:مأمون در برابر اعتراضى كه از سوى هواخواهان حكومت عباسى در مسأله ولايتعهدى امام رضا عليه السّلام به او شد ، می گوید:« اين مرد كارهاى خود را از ما پنهان كرده و مردم را به امامت خود مى‌ خواند. ما او را بدين جهت وليعهد قرار داديم كه مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد[۲]»
  2. پذیرفتن مشروعیت عباسیان توسط علویان:با توجه به سخن مأمون اگر امام رضا عليه السّلام ولايتعهدى او را می پذيرفتند، الزاما مشروعيت خلافت بنى عباس را پذيرفته است. اين نكته كه علويان خلافت عبّاسيان را به رسميّت بشناسند، خود امتياز بزرگى براى آنها به حساب مى‌ آمد. بدين ترتيب اختلاف و دشمنى ديرينه ‌اى كه ميان اين دو خاندان وجود داشت، خود به خود و به نفع عبّاسيان از بين مى‌ رفت.‌
  3. کنترل اعمال و رفتار امام رضا(ع):مأمون با ولیعد کردن امام، بهتر مى ‌توانست ایشان را كنترل نمايد. به همین دلیل مأمون مراقبان و محافظان زيادى گذاشته بود تا اخبار امام رضا عليه السّلام را به وى برسانند. همچنین مأمون در قسمتی دیگری از سخنان خویش می گوید:«...همچنين ترسيديم اگر او را به حال خود بگذاريم در كار ما شكافى به وجود آورد كه نتوانيم آن را پر كنيم و اقدامى عليه ما بكند كه تاب مقاومتش را نداشته باشيم.[۳]»
  4. کاسته شدن مقام و منزلت امام در نزد شعیانشان: خلافت و سياست از نظر مردم، نوعى آلودگى تلقى مى‌ شد، وارد ساختن يك شخص مذهبی در آن، خود به خود باعث كاهش اثر وجودى او مى ‌گردد. اين مسأله كه زهد با خلافت نمى ‌سازد آن هم خلافت اشرافی كه عبّاسيان بنيان‌ گذار آن بودند، موقعيت و منزلت امام را تنزّل مى ‌داد؛ از اين رو به عنوان اعتراض، به امام گفته مى ‌شد: شما با آن همه اظهار زهد در دنيا چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفتيد؟ امام مى ‌فرمودند:« خدا مى‌ داند كه من از اين امر چقدر كراهت داشتم.[۴]» اباصلت هروی در این باره می گوید:«ولايتعهدى را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد كه او دنيا خواه است و بدين ترتيب موقعيت معنوى خود را پيش از آنها از دست بدهد.[۵]»
  5. سرکوب قیام های علویان:گرفتارى مأمون در مقابل قيام هاى علويان، از مسائلى بود كه او بايد به شكلى آن را حل مى ‌كرد، لذا در نامه‌ اى كه بعدها به عبد الله بن موسى نوشت تا او را به جاى برادر ولايتعهدى دهد، چنين آمده: فكر نمى ‌كنم پس از واگذارى ولايتعهدى به امام رضا، كسى از آل ابى طالب از من بترسد.[۶]

سفر به خراسان

پس از آنکه مأمون تصمیم گرفت به امام پیشنهاد ولایتعهدی بدهد ، یکی از افراد خویش به نام رجاءبن ابی ضحاک را به مدینه فرستاد تا امام را به مرو محل اقامت مأمون بیاورد.اما امام در برابر این پیشنهادهای مأمون واکنش های نشان دادند از جمله :

  1. امتنا از خارج شدن از مدینه و رفتن به مرو : كلينى از ياسر خادم و ريّان بن صلت نقل كرده كه:«وقتى كار امين پايان يافت و حكومت مأمون استقرار پيدا كرد، او نامه ‌اى به امام عليه السّلام نوشت و از آن حضرت خواست تا به خراسان بيايند. امام هرگز به درخواست او جواب مساعد نمى‌ دادند[۷]». اما مأمون پيوسته در اين باره نامه نگارى مى ‌كرد تا آن كه امام راه گريزى نديد. چرا كه مأمون دست‌بردار نبود.
  2. روشن گری امام در هنگام وداع از مردم مدینه :شیخ صدوق از معول سجستانى آورده:« زمانى كه براى بردن امام رضا عليه السّلام به خراسان پيكى به مدينه آمد، من در آنجا بودم.امام به منظور وداع از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) وارد حرم شد، او را ديدم كه چندين بار از حرم بيرون مى ‌آمد و دوباره به سوى مدفن پيغمبر بازمى‌ گشت و با صداى بلند گريه مى‌ كرد. من به امام نزديك شده و سلام كردم و علّت اين موضوع را از آن حضرت جويا شدم. در جواب فرمودند: من از جوار جدّم بيرون رفته و در غربت از دنيا خواهم رفت.[۸]»
  3. نبردن هیچ یک از اعضای خانواده خویش به دلیل نامعلوم بودن سرنوشت ایشان:از حسن بن على وشّاء نقل شده كه امام به او فرمودند:«موقعى كه مى‌خواستند مرا از مدينه بيرون ببرند، افراد خانواده ‌ام را جمع كرده و دستور دادم براى من گريه كنند تا گريه آنها را بشنوم. سپس در ميان آنها دوازده هزار دينار تقسيم كرده و گفتم من ديگر به سوى شما باز نخواهم گشت.

چنين برخوردهایى بى‌ ترديد مى‌ توانست كسانى را كه درك درستى داشتند، به ويژه شيعيان را كه در ارتباط مستقيم با امام بودند متوجه سازد كه امام به اجبار اين مسافرت را پذيرفته است‌ اند.به هر حال و با اصرار مأمون ، اما از راه مدینه به خراسان سفر کردند.

ولایتعهدی امام

پس از آنکه امام به مرو رسیدند ، مأمون دستور داد تا از امام استقبال رسمى شود، بنا بر اين نيروهاى مسلح با بقيه مردم براى استقبال از او خارج شدند در حالى كه مأمون در صفّ مقدم استقبال كنندگان بود و با او سهل بن فضل و بقيه وزرا و مستشاران او بودند.مأمون با امام مصافحه كرد و به ایشان خوشامد گرمى گفت، و براى حضرت خانه بزرگى را اختصاص داد كه همه چيز در آن از خدم و حشم و ساير مايحتاج آماده بود و خيلى زياد مواظب ایشان بودند.

پیشنهاد خلافت به امام

مأمون رسما خلافت را به امام عرضه كرد و از حضرت درخواست كرد كه آن را به عهده بگيرد و گفت:«اى فرزند رسول خدا، من برتری تو را شناختم و علم و زهد و تقوا و عبادت تو را درك كردم و مى‌ بينم كه تو شايسته ‌ترى به خلافت تا من.»

اما امام كاملا از قصد مأمون ، كسى كه براى رسيدن به مقاصد سياسى خود از هيچ كوششى فروگذار نمى‌ كرد و برای رسیدن به خلافت برادرش را کشته بود و بغداد را ویران کرده بود ، آگاهى داشتند.

امام جواب قاطعى به مأمون دادند كه موجب خشم او شد.ایشان فرمودند:«اگر اين خلافت مال تو است جايز نيست خودت را خلع كنى و لباسى را كه خدا به تو پوشانده به ديگرى بدهى، و اگر خلافت مال تو نيست چيزى كه مال تو نيست جايز نيست آن را به من بدهى.»

مأمون سرانجام با تهديد به امام گفت: «چاره ‌اى ندارى جز قبول اين امر.»

اما امام جواب دادند:«من اين كار را هرگز با ميل انجام نخواهم داد.»

ذو الرئاستين (فضل بن سهل) اين وضع را تحسين می كند و می گوید:« وا عجبا! من ديدم كه مأمون امير المؤمنين امر خلافت را به رضا واگذار كرد و ديدم كه رضا به او مى‌ گويد: «توان انجام آن را ندارم»، و من هيچ‌گاه خلافت را از اكنون ضايع‌تر نديدم.»

تحمیل ولایتعهدی به امام

پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت از سوی مأمون را رد کردند ، مأمون به حضرت پیشنهاد ولایتعهدی را داد و در این پیشنهادش بسیار مصر بود.اما تمام راه هاى سياستمدارانه ‌اى كه مأمون براى قانع كردن امام رضا عليه السلام در پذيرفتن ولايت‌عهدى دنبال كرد به بن بست رسيد.بنا بر اين امام را در صورت نپذیرفتن ولایتعهدی تهدید به مرگ کرد. او امام را احضار كرد. وقتى امام حضور يافتند، گفتگوهايى بين آنها رد و بدل شد.سپس امام به او فرمودند:« به خدا من هرگز دروغ نگفته ‌ام از زمانى كه خداى متعال مرا خلق كرده است، و من از دنيا براى دنيا گوشه‌ گيرى اختيار نكرده‌ ام، و من قصد تو را مى ‌دانم.

مأمون فورى پرسيد: چه قصدى دارم؟

امام از او امان خواست تا حقيقت را بصراحت بگويد و مأمون گفت: به تو امان دادم.

امام انگيزه مأمون را از سپردن وليعهدى به او توضيح داد و فرمود: از اين طريق تو مى ‌خواهى مردم بگويند كه على بن موسى الرضا خود را از دنيا كنار نكشيد بلكه دنيا بود كه خود را از او كنار كشيد، آيا نمى‌ بينيد چگونه وليعهدى را به طمع رسيدن به خلافت قبول كرد؟

مأمون خشمگين شد و به امام بانگ زد: تو هميشه مرا به كارى وادار مى‌كنى كه از انجامش متنفرم، و گويى از قدرت و شوكت من باك ندارى و خود را ايمن مى ‌دانى. به خدا قسم بايد وليعهدى را قبول كنى، يا اينكه تو را به قبول آن مجبور مى ‌كنم. تو بايد اين كار را بكنى وگرنه گردنت را می زنم.[۹] »

امام عليه السلام به خدا تضرّع كردند و فرمودند:« خدايا، تو نهى كردى از اينكه من با دست خودم خويشتن را به هلاكت اندازم، و من مجبور شدم. من اگر وليعهدى را قبول نكنم از طرف عبداللّه مأمون كشته مى‌ شوم. من مجبور شدم همان طور كه يوسف و دانيال عليهما السلام به وسيله طاغوت زمانشان مجبور شدند كه ولايت را بپذيرند. خدايا، پيمانى نيست جز پيمان تو، و ولايتى براى من نيست جز از طرف تو. پس مرا براى اقامه دينت و زنده كردن سنّت پيامبرت موفق كن، كه همانا تويى مولا و يارى دهنده، و تو بهترين مولا و خوب يارى كننده‌اى هستى.[۱۰]»

شروط امام برای پذیرش ولایتعهدی

امام رضا عليه السلام براى مأمون شرايطى را متذكر شد كه حاكى از عدم رضايت او به ولايت‌عهدى است و اينكه مجبور به قبول اين منصب بوده است. اين شرايط به شرح زير است:

  1. احدى را به عنوان والى در كار دولتى منصوب نكند.
  2. هيچ كس را عزل نكند.
  3. هيچ رسمى را نقض نكند.
  4. در امور دولتى مشاورى از دور باشد[۱۱].

مأمون نیز با وجود این که ، شرايط فوق با اهدافش مغاير بود و نيّت او را بر ملا مى‌ ساخت با آن موافقت كرد.پس از آنکه امام ، ولایتعهدی مأمون را پذیرفتند ، این امر را در سندی رسمی نوشتند و امام و مأمون آن را امضا کردند ، در حالی که بزرگان کشوری و لشکری عباسی ناظر بر آن بودند[۱۲].

بیعت با امام رضا(علیه اسلام)

مأمون جهت عقد بيعت براى امام رضا عليه السلام يك جشن عمومى ملّى برگزار كرد و در آن وزرا و بزرگان دولت و فرماندهان قواى مسلحه و بقيه مردم و در پيش روى آنها علويان و عباسيان بودند و اين در روز سه شنبه دوم ماه مبارك رمضان سال 201 هجرى بود[۱۳].

مأمون بر كرسى خلافت نشست و براى امام رضا عليه السلام دو پشتى بزرگ گذاشته بودند كه به مجلس مأمون چسبيده بود و عمامه ‌اى بر سر داشت و شمشيرى به خود آويزان كرده بود. و مأمون به پسرش عباس دستور داد كه با امام بيعت كند، و او نخستين كسى بود كه بيعت كرد و بعد مردم بيعت كردند.اما بيعت مردم با امام عليه السلام هيچ شباهتى به بيعت با امويان و عباسيان نداشت، زيرا امام عليه السلام دستشان را بلند مى‌ كردند و با پشت دست به صورت خودشان مى ‌ماليدند و با روى آن به صورت بيعت كنندگان، و مأمون از اين جريان خرسند بود و گفت: دستت را براى بيعت دراز كن.امام عليه السلام پاسخ دادند:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين گونه بيعت مى ‌كردند.

ضرب سکه به اسم امام

پانویس

  1. كشف الغمّه، ج 2، ص 282- 283
  2. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167- 168
  3. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167- 168
  4. بحار الانوار، ج 49، ص 130؛ علل الشرايع، ص 238؛ حياة الامام الرضا، ص 244
  5. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241
  6. مقاتل الطالبيين، ص 628؛ افرادى از علويين كه در پايان قرن دوم هجرى شورش كردند عبارت بودند از: محمد بن ابراهيم بن اسماعيل كه ابو السرايا فرماندهى كه سپاهش را بر عهده داشت؛ ابراهيم بن موسى بن جعفر در يمن؛ زيد بن موسى بن جعفر در بصره. نك: مسند الامام الرضا، ج 1، صص 50- 51
  7. الكافى، ج 1، ص 448؛ مسند الامام الرضا، ج 1، ص 64
  8. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 218
  9. امالى صدوق، ص 43؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 140.
  10. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 19.
  11. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 19
  12. صبح الاعشى، ج 9، صص 362- 366.
  13. عيون التواريخ، ج 3، ص 221.

منابع

  • حيات فكرى و سياسى ائمه،رسول جعفريان،انتشارات انصاريان،قم،1381 ش‌ ، نوبت چاپ ششم‌
  • پژوهشى دقيق در زندگانى امام رضا عليه السلام، ترجمه حياة الامام الرضا(ع) ، باقر شريف قرشى / مترجم سيد محمد صالحى‌ ، جلد دوم ، انشارات اسلامیة ، تهران ، 1382 ش ‌