قصیده فرزدق: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
 
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}}
 
{{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}}
 +
[[فرزدق]] شاعرى بزرگ و هوادار [[اهل بیت]] پیامبر بود که در مدح [[امام سجاد]] علیه السلام، [[قصیده]] معروف خویش را در مکه و در حضور [[هشام بن عبدالملک|هشام بن عبدالملک]] سرود و به ‌دنبال آن به زندان افتاد و امام علیه السلام برایش صله‌اى فرستاد.
  
فرزدق زمانى شعر خود را با طنين گرمش انشاد كرده كه هشام با تكبر و غرور در حلقه ياران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده تا طواف كند. حج گزاران انبوه بودند و بى توجه به حضور هشام! هشام خواست «استلام حجر» كند. اما ازدحام جمعيت مانع شد و او با ناكامى به كنارى رفت و با همراهانش به نظاره طواف كنندگان خانه خدا نشست.
+
==ماجرای شعر فرزدق==
 +
[[فرزدق]] زمانى شعر خود را با طنین گرمش انشاد کرده که [[هشام بن عبدالملک|هشام]] با تکبر و غرور در حلقه یاران و هوادارانش گام در [[خانه خدا]] نهاده تا [[طواف کعبه|طواف]] کند. [[حج]] گزاران انبوه بودند و بى توجه به حضور هشام! هشام خواست «استلام [[حجر الأسود‌‌|حجر]]» کند. اما ازدحام جمعیت مانع شد و او با ناکامى به کنارى رفت و با همراهانش به نظاره طواف کنندگان خانه خدا نشست.
  
در اين هنگام شخصى با هيئتى مردمى اما با چهره اى جذاب و هيبتى معنوى به جمع طواف گزاران پيوست و چون به حجر نزديك شد و خواست استلام حجر كند، مردم احترامش كردند. راه گشودند و او به آسانى استلام حجر كرد.
+
در این هنگام شخصى با هیئتى مردمى اما با چهره اى جذاب و هیبتى معنوى به جمع طواف گزاران پیوست و چون به حجر نزدیک شد و خواست استلام حجر کند، مردم احترامش کردند. راه گشودند و او به آسانى استلام حجر کرد.
  
همراهان هشام با ديدن آن منظره به شگفت آمدند و از هشام پرسيدند: آن شخصى كه مردم برايش راه گشودند و احترامش كردند، كيست؟ هشام كه احساس حقارت و كوچكى مى كرد، چنين وانمود كه او را نمى شناسد!
+
همراهان هشام با دیدن آن منظره به شگفت آمدند و از هشام پرسیدند: آن شخصى که مردم برایش راه گشودند و احترامش کردند، کیست؟ هشام که احساس حقارت و کوچکى مى کرد، چنین وانمود که او را نمى شناسد!
  
فرزق كه از نزديك ناظر اين گفتگوها بود، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشى، اظهار ناآشنايى مى كند و با خود گفت: اكنون، لحظه ايفاى رسالت و گاهِ حق گويى است.
+
فرزدق که از نزدیک ناظر این گفتگوها بود، دانست هشام از سر [[حسد|حسادت]] و حق پوشى، اظهار ناآشنایى مى کند و با خود گفت: اکنون، لحظه ایفاى رسالت و گاهِ حق گویى است. پس قدم پیش نهاد و جایى ایستاد که صدایش را هر چه بیشتر بشنوند و گفت: اى هشام - اى فرزند عبدالملک و اى برادر خلیفه-! اگر تو آن شخص را نمى شناسى، من او را خوب مى شناسم. گوش فرا ده تا وى را به تو معرفى کنم.
  
فرزدق قدم پيش نهاد و جايى ايستاد كه صدايش را هر چه بيشتر بشنوند و گفت: اى هشام - اى فرزند عبدالملك و اى برادر خليفه-! اگر تو آن شخص را نمى شناسى، من او را خوب مى شناسم. گوش فرا ده تا وى را به تو معرفى كنم.
+
دریاى عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاى عشق و محبتش به خاندان [[امام علی علیه السلام|على]] علیه السلام چونان امواج دریا به حرکت درآمده و به شیوه شاعرانِ پرتوان عرب، شعرى بالبداهه در وصف [[امام سجاد]] علیه السلام انشاد کرد. در روزگارى که شاعران به ندرت مى توانستند از خشم دستگاه [[بنی امیه|اموى]] بیمناک نباشند و کم بودند کسانى که بتوانند دل از عطاها و هدایاى خلیفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسید و دل از عطاى خلیفه برید تا رضاى خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو کند و بدست آورد.
  
درياى عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاى عشق و محبتش به خاندان على چونان امواج دريا به حركت درآمده و به شيوه شاعرانِ پرتوان عرب، شعرى بالبداهه در وصف [[امام سجاد]] علیه السلام انشاد كرد. در روزگارى كه شاعران به ندرت مى توانستند از خشم دستگاه اموى بيمناك نباشند و كم بودند كسانى كه بتوانند دل از عطاها و هداياى خليفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسيد و دل از عطاى خليفه بريد تا رضاى خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو كند و بدست آورد.
+
سپس هشام دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع و خودش را نیز در «عسفان» بین [[مکه|مکه]] و [[مدینه]] زندانی کردند. مدح و ستایش امام در فضای خفقان سیاسی، آن هم در حضور هشام، نه تنها گواه شهامت و شجاعت در خور تقدیر وی است، بلکه بر ارادت وی به این خاندان گواهی می‌دهد. زمانی که امام سجاد علیه السلام از زندانی شدن او مطلع شد، مبلغ دوازده هزار درهم برای او فرستاد. فرزدق این مبلغ را پس داد و گفت: '''«'''من مدح تو را برای رضای خدا گفتم، نه برای عطا.'''»''' حضرت مبلغ را باز فرستاد و فرمود: «ما [[اهل البیت|اهل بیت]]، چون چیزی به کسی بخشیم باز نستانیم.» پس فرزدق آن را پذیرفت.
  
 
==متن قصیده فرزدق==
 
==متن قصیده فرزدق==
  
{{بیت|هذا الذى تعرف البطحاء وطاءته|والبيت يعرفه والحل والحرم}}
+
{{بیت|هذا الذى تعرف البطحاء وطاءته|والبیت یعرفه والحل والحرم}}
{{بیت|هذا ابن خير عبادالله كلهم|هذا التقى النقى الطاهر العلم}}
+
{{بیت|هذا ابن خیر عبادالله کلهم|هذا التقى النقى الطاهر العلم}}
{{بیت|هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله|بجده انبياءالله قد ختموا}}
+
{{بیت|هذا ابن فاطمة ان کنت جاهله|بجده انبیاءالله قد ختموا}}
{{بیت|وليس قولك من هذا بضائره|العرب تعرف من اءنكرت والعجم}}
+
{{بیت|ولیس قولک من هذا بضائره|العرب تعرف من أنکرت والعجم}}
{{بیت|كلتايديه غياث عم نفعهما|تستو كفان ولايعروهما عدم}}
+
{{بیت|کلتا یدیه غیاث عم نفعهما|تستوکفان ولا یعروهما عدم}}
{{بیت|سهل الخليقة لاتخشى بوادره|يزينه اثنان حسن الخلق والشيم}}
+
{{بیت|سهل الخلیقة لاتخشى بوادره|یزینه اثنان حسن الخلق والشیم}}
{{بیت|حمال انفال اءقوام اذا افتدحوا|حلو الشمائل تحلو عنده نعم}}
+
{{بیت|حمال انفال أقوام اذا افتدحوا|حلو الشمائل تحلو عنده نعم}}
{{بیت|ما قال لاقط الا فى تشهده|لولا التشهد كانت لاءه نعم}}
+
{{بیت|ما قال لا قط الا فى تشهده|لولا التشهد کانت لاءه نعم}}
{{بیت|عم البرية بالاحسان فانقشعت|عنها الغياهب والاملاق والعدم}}
+
{{بیت|عم البریة بالاحسان فانقشعت|عنها الغیاهب والاملاق والعدم}}
{{بیت|اذا راءته قريش قال قائلها|الى مكارم هذا ينتهى الكرم}}
+
{{بیت|اذا رأته قریش قال قائلها|الى مکارم هذا ینتهى الکرم}}
{{بیت|يغضى حياء و يغضى من مهابته|فمايكلم الا حين يبتسم}}
+
{{بیت|یغضى حیاء و یغضى من مهابته|فما یکلم الا حین یبتسم}}
{{بیت|بكفه خيزران ريحه عبق|من كف اءروع فى عرنينه شمم}}
+
{{بیت|بکفه خیزران ریحه عبق|من کف أروع فى عرنینه شمم}}
  
 
==تأثیرپذیری جامی از فرزدق==
 
==تأثیرپذیری جامی از فرزدق==
  
عبدالرحمن جامى از شاعران پارسى گوى قرن هشتم هجرى (817-897 هجرى) كه در زمره مفسران و فقيهان و عارفان و اديبان عصر خويش جاى داشته است، قصيده فرزدق و نيز عكس العمل دستگاه خلافت را در برابر وى به نظم درآورده است و اين خود مى نماياند كه بازتاب و تاثير حماسه فرزدق در محافل علمى و ادبى، هماره مثبت و نيرومند بوده است:
+
[[جامی|عبدالرحمن جامى]] از شاعران پارسى گوى قرن هشتم هجرى (۸۱۷-۸۹۷ هجرى) که در زمره مفسران و فقیهان و عارفان و ادیبان عصر خویش جاى داشته است، قصیده [[فرزدق]] و نیز عکس العمل دستگاه خلافت را در برابر وى به نظم درآورده است و این خود مى نمایاند که بازتاب و تاثیر حماسه فرزدق در محافل علمى و ادبى، هماره مثبت و نیرومند بوده است. جامى، چنین سروده است:
  
عبدالرحمن جامى، چنين سروده است:
+
{{بیت|پور عبدالملک به نام هشام|در حرم بود با اهالى شام}}
 
+
{{بیت|مى زد اندر طواف کعبه قدم|لیکن از ازدحام اهل حرم}}
{{بیت|پور عبدالملك به نام هشام|در حرم بود با اهالى شام}}
 
{{بیت|مى زد اندر طواف كعبه قدم|ليكن از ازدحام اهل حرم}}
 
 
{{بیت|استلام حجر ندادش دست|بهر نظاره گوشه اى بنشست}}
 
{{بیت|استلام حجر ندادش دست|بهر نظاره گوشه اى بنشست}}
{{بیت|ناگهان نخبه نبى و ولى|زين عبّادبن حسين على}}
+
{{بیت|ناگهان نخبه نبى و ولى|زین عبّاد بن حسین على}}
{{بیت|در كساء بها و حلّه نور|بر حريم حرم فكنده عبور}}
+
{{بیت|در کساء بها و حلّه نور|بر حریم حرم فکنده عبور}}
{{بیت|هر طرف مى گذشت بهر طواف|در صف خلق مى فتاد شكاف}}
+
{{بیت|هر طرف مى گذشت بهر طواف|در صف خلق مى فتاد شکاف}}
{{بیت|زد فدم بهر استلام حجر|گشت خالى ز خلق راه گذر}}
+
{{بیت|زد قدم بهر استلام حجر|گشت خالى ز خلق راه گذر}}
{{بیت|شامى اى كرد از هشام سؤال|كيست اين با چنين جمال و جلال}}
+
{{بیت|شامى اى کرد از هشام سؤال|کیست این با چنین جمال و جلال}}
{{بیت|از جهالت در آن تعلل كرد|وز شناسائيش تجاهل كرد}}
+
{{بیت|از جهالت در آن تعلل کرد|وز شناسائیش تجاهل کرد}}
{{بیت|گفت نشاسمش، ندانم كيست|مدنى يا يمانى يا مكيست}}
+
{{بیت|گفت نشاسمش، ندانم کیست|مدنى یا یمانى یا مکیست}}
{{بیت|بوفراس آن سخنور نادر|بود در جمع شاميان حاضر}}
+
{{بیت|بوفراس آن سخنور نادر|بود در جمع شامیان حاضر}}
{{بیت|گفت من مى شناسمش نيكو|زو چه پرسى به سوى من كن رو}}
+
{{بیت|گفت من مى شناسمش نیکو|زو چه پرسى به سوى من کن رو}}
{{بیت|آن كس است اين كه مكه و بطحاء|زمزم و بوقُبيس و خيف و منى}}
+
{{بیت|آن کس است این که مکه و بطحاء|زمزم و بوقُبیس و خیف و منى}}
{{بیت|مروه، مسعى، صفا، حجر، عرفات|طيبه، كوفه، كربلا و فرات}}
+
{{بیت|مروه، مسعى، صفا، حجر، عرفات|طیبه، کوفه، کربلا و فرات}}
{{بیت|هر يك آمد به قدر او عارف|بر علو مقام او واقف}}
+
{{بیت|هر یک آمد به قدر او عارف|بر علو مقام او واقف}}
{{بیت|قرة العين سيدالشهداست|زهره شاخ دوحه زهراست}}
+
{{بیت|قرة العین سیدالشهداست|زهره شاخ دوحه زهراست}}
{{بیت|ميوه باغ احمد مختار|لاله راغ حيدر كرار}}
+
{{بیت|میوه باغ احمد مختار|لاله راغ حیدر کرار}}
{{بیت|چون كند جاى در ميان قريش|رود از فخر بر زبان قريش}}
+
{{بیت|چون کند جاى در میان قریش|رود از فخر بر زبان قریش}}
{{بیت|كه بدين سرور ستوده شِيم|به نهايت رسيد فضل و كرم}}
+
{{بیت|که بدین سرور ستوده شِیم|به نهایت رسید فضل و کرم}}
 
{{بیت|ذروه عزتست منزل او|حامل دولت است محمل او}}
 
{{بیت|ذروه عزتست منزل او|حامل دولت است محمل او}}
{{بیت|از چنين عز و دلت ظاهر|هم عرب هم عجم بود قاصر}}
+
{{بیت|از چنین عز و دلت ظاهر|هم عرب هم عجم بود قاصر}}
{{بیت|جد او را به مسند تمكين|خاتم الانبياست نقش نگين}}
+
{{بیت|جد او را به مسند تمکین|خاتم الانبیاست نقش نگین}}
{{بیت|لايح از روى او فروع هدى|فائح از خوى او شميم وفا}}
+
{{بیت|لایح از روى او فروع هدى|فائح از خوى او شمیم وفا}}
{{بیت|طلعتش آفتاب روزافروز|روشنايى فزاى و ظلمت سوز}}
+
{{بیت|طلعتش آفتاب روزافروز|روشنایى فزاى و ظلمت سوز}}
{{بیت|جد او مصدر هدايت حق|از چنان مصدرى شده مشتق}}
+
{{بیت|جد او مصدر هدایت حق|از چنان مصدرى شده مشتق}}
{{بیت|زِ حيا نايدش پسنديده|كه گشايد به روى كس ديده}}
+
{{بیت|زِ حیا نایدش پسندیده|که گشاید به روى کس دیده}}
{{بیت|خلق از او نيز ديده خوابانند|كز مهابت نگاه نتوانند}}
+
{{بیت|خلق از او نیز دیده خوابانند|کز مهابت نگاه نتوانند}}
{{بیت|نيست بى سبقت تبسم او|خلق را طاقت تكلم او}}
+
{{بیت|نیست بى سبقت تبسم او|خلق را طاقت تکلم او}}
 
{{بیت|در عرب در عجم بود مشهور|گو ندانش مغفلى مغرور}}
 
{{بیت|در عرب در عجم بود مشهور|گو ندانش مغفلى مغرور}}
{{بیت|همه عالم گرفت پرتو خَور|گر ضريرى نديد از آنچه ضرر}}
+
{{بیت|همه عالم گرفت پرتو خَور|گر ضریرى ندید از آنچه ضرر}}
{{بیت|شد بلند آفتاب بر افلاك|بوم از آن گر نيافت بهره چه باك}}
+
{{بیت|شد بلند آفتاب بر افلاک|بوم از آن گر نیافت بهره چه باک}}
{{بیت|بر نيكو سيرتان و بدكاران|دست او ابر موهبت باران}}
+
{{بیت|بر نیکو سیرتان و بدکاران|دست او ابر موهبت باران}}
{{بیت|فيض آن ابر بر همه عالم|گر بريزد نمى، نگردد كم}}
+
{{بیت|فیض آن ابر بر همه عالم|گر بریزد نمى، نگردد کم}}
{{بیت|هست از آن معشر بلند آيين|كه گذشتند ز اوج عليين}}
+
{{بیت|هست از آن معشر بلند آیین|که گذشتند ز اوج علیین}}
{{بیت|حب ايشان دليل صدق و وفاق|بغض ايشان نشان كيفر و نفاق}}
+
{{بیت|حب ایشان دلیل صدق و وفاق|بغض ایشان نشان کیفر و نفاق}}
{{بیت|قربشان پايه علو و جلال|بُعدشان مايه عتو و ضلال}}
+
{{بیت|قربشان پایه علو و جلال|بُعدشان مایه عتو و ضلال}}
 
{{بیت|گر شمارند اهل تقوى را|طالبان رضاى مولا را}}
 
{{بیت|گر شمارند اهل تقوى را|طالبان رضاى مولا را}}
{{بیت|اندر آن قوم مقتدا باشند|وندر آن خيل پيشوا باشند}}
+
{{بیت|اندر آن قوم مقتدا باشند|وندر آن خیل پیشوا باشند}}
{{بیت|گر بپرسد ز آسمان بالفرض|سائلى، من خيار اهل الارض}}
+
{{بیت|گر بپرسد ز آسمان بالفرض|سائلى، من خیار اهل الارض}}
{{بیت|بر زبان كواكب و انجم|هيچ لفظى نيايد الا هم}}
+
{{بیت|بر زبان کواکب و انجم|هیچ لفظى نیاید الا هم}}
{{بیت|هم غيوث الندى اذا وهبوا|هم ليوث الشرى اذا نهبوا}}
+
{{بیت|هم غیوث الندى اذا وهبوا|هم لیوث الشرى اذا نهبوا}}
{{بیت|ذكرشان سابق است در افواه|بر همه خلق، بعد ذكر الله}}
+
{{بیت|ذکرشان سابق است در افواه|بر همه خلق، بعد ذکر الله}}
 
{{بیت|سر هر نامه را رواج افزاى|نامشان هست بعد نام خداى}}
 
{{بیت|سر هر نامه را رواج افزاى|نامشان هست بعد نام خداى}}
{{بیت|ختم هر نظم و نثر را الحق|باشد از يمن نامشان رونق}}
+
{{بیت|ختم هر نظم و نثر را الحق|باشد از یمن نامشان رونق}}
{{بیت|چون هشام آن قصيده غرّاء|كه فرزدق همى نمود انشاء}}
+
{{بیت|چون هشام آن قصیده غرّاء|که فرزدق همى نمود انشاء}}
{{بیت|كرد از آغاز تا به آخر گوش|خونش اندر رگ از غضب زد جوش}}
+
{{بیت|کرد از آغاز تا به آخر گوش|خونش اندر رگ از غضب زد جوش}}
 
{{بیت|بر فرزدق گرفت حالى دق|همچو بر مرغ خوشنوا عقعق}}
 
{{بیت|بر فرزدق گرفت حالى دق|همچو بر مرغ خوشنوا عقعق}}
{{بیت|ساخت در چشم شاميان خوارش|حبس بنمود بهر آن كارش}}
+
{{بیت|ساخت در چشم شامیان خوارش|حبس بنمود بهر آن کارش}}
{{بیت|اگرش چشم راست بين بودى|راست كردار و راست بين بودى}}
+
{{بیت|اگرش چشم راست بین بودى|راست کردار و راست بین بودى}}
{{بیت|دست بيداد و ظلم نگشادى|جاى آن حبس، خلعتش رسيد}}
+
{{بیت|دست بیداد و ظلم نگشادى|جاى آن حبس، خلعتش رسید}}
{{بیت|قصه مدح بوفراس رشيد|چون بدان شاه حق شناس رسيد}}
+
{{بیت|قصه مدح بوفراس رشید|چون بدان شاه حق شناس رسید}}
{{بیت|از درم بهر آن نكو گفتار|كرد حالى روان ده و دوهزار}}
+
{{بیت|از درم بهر آن نکو گفتار|کرد حالى روان ده و دوهزار}}
{{بیت|بوفراس آن درم نكرد قبول|گفت مقصود من خدا و رسول}}
+
{{بیت|بوفراس آن درم نکرد قبول|گفت مقصود من خدا و رسول}}
{{بیت|بود از آن مدح، نى نوال و عطا|زان كه عمر شريف را ز خطا}}
+
{{بیت|بود از آن مدح، نى نوال و عطا|زان که عمر شریف را ز خطا}}
{{بیت|همه جا از براى همجى|كرده اى صرف در مديح و هجى}}
+
{{بیت|همه جا از براى همجى|کرده اى صرف در مدیح و هجى}}
{{بیت|تافتم سوى اين مديح عنان|بهر كفاره چنان سخنان}}
+
{{بیت|تافتم سوى این مدیح عنان|بهر کفاره چنان سخنان}}
{{بیت|قلته خالصا لوجه الله|لا، لان استعيض ما اعطاه}}
+
{{بیت|قلته خالصا لوجه الله|لا، لان استعیض ما اعطاه}}
{{بیت|قال زين العِباد والعُباد|ما نؤ دّيه عوض لايرداد}}
+
{{بیت|قال زین العِباد والعُباد|ما نؤ دّیه عوض لایرداد}}
{{بیت|زان كه ما اهل بيت احسانيم|هر چه داديم باز نستانيم}}
+
{{بیت|زان که ما اهل بیت احسانیم|هر چه دادیم باز نستانیم}}
{{بیت|ابر جوديم بر نشيب و فراز|قطره از ما به ما نگردد باز}}
+
{{بیت|ابر جودیم بر نشیب و فراز|قطره از ما به ما نگردد باز}}
{{بیت|آفتابيم بر سپهر علا|نفتد عكس ما دگر سوى ما}}
+
{{بیت|آفتابیم بر سپهر علا|نفتد عکس ما دگر سوى ما}}
{{بیت|چون فرزدق به آن وفا و كرم|گشت بينا قبول كرد درم}}
+
{{بیت|چون فرزدق به آن وفا و کرم|گشت بینا قبول کرد درم}}
 
{{بیت|از براى خداى بود و رسول|هر چه آمد از او چه رد چه قبول}}
 
{{بیت|از براى خداى بود و رسول|هر چه آمد از او چه رد چه قبول}}
{{بیت|بود از آن هر دو قصدش الحق حق|مى كنم من هم از فرزدق دق}}
+
{{بیت|بود از آن هر دو قصدش الحق حق|مى کنم من هم از فرزدق دق}}
{{بیت|رشحه زان سحاب لطف و نوال|كه رسيدش از آن خجسته مآل}}
+
{{بیت|رشحه زان سحاب لطف و نوال|که رسیدش از آن خجسته مآل}}
{{بیت|زان حريفم اگر رسد حرفى|بندم از دولت ابد، طرفى}}
+
{{بیت|زان حریفم اگر رسد حرفى|بندم از دولت ابد، طرفى}}
{{بیت|صادقى از مشايخ حرمين|چون شنيد آن نشيد دور از شين}}
+
{{بیت|صادقى از مشایخ حرمین|چون شنید آن نشید دور از شین}}
{{بیت|گفت نيل مراضى حق را|بس بود اين عمل فرزدق را}}
+
{{بیت|گفت نیل مراضى حق را|بس بود این عمل فرزدق را}}
{{بیت|گر جز اينش ز دفتر حسنات|برنيايد نجات يافت نجات}}
+
{{بیت|گر جز اینش ز دفتر حسنات|برنیاید نجات یافت نجات}}
{{بیت|مستعد شد رضاى رحمان را|مستحق شد رياض رضوان را}}
+
{{بیت|مستعد شد رضاى رحمان را|مستحق شد ریاض رضوان را}}
{{بیت|زان كه نزديك حاكم جابر|کرد حق را براى حق ظاهر}}
+
{{بیت|زان که نزدیک حاکم جائر|کرد حق را براى حق ظاهر}}
  
 
==منابع==
 
==منابع==
* [http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=82850 سایت تبیان]، بازیابی: 23 شهریور ماه 1392.
+
 
 +
*[http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=82850 سایت تبیان]، بازیابی: 23 شهریور ماه 1392.
 +
*[[ویکی شیعه]].
  
 
[[رده:شعرای عرب]]
 
[[رده:شعرای عرب]]
 
[[رده:شعرای اهل البیت]]
 
[[رده:شعرای اهل البیت]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ نوامبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۸:۲۳

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

فرزدق شاعرى بزرگ و هوادار اهل بیت پیامبر بود که در مدح امام سجاد علیه السلام، قصیده معروف خویش را در مکه و در حضور هشام بن عبدالملک سرود و به ‌دنبال آن به زندان افتاد و امام علیه السلام برایش صله‌اى فرستاد.

ماجرای شعر فرزدق

فرزدق زمانى شعر خود را با طنین گرمش انشاد کرده که هشام با تکبر و غرور در حلقه یاران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده تا طواف کند. حج گزاران انبوه بودند و بى توجه به حضور هشام! هشام خواست «استلام حجر» کند. اما ازدحام جمعیت مانع شد و او با ناکامى به کنارى رفت و با همراهانش به نظاره طواف کنندگان خانه خدا نشست.

در این هنگام شخصى با هیئتى مردمى اما با چهره اى جذاب و هیبتى معنوى به جمع طواف گزاران پیوست و چون به حجر نزدیک شد و خواست استلام حجر کند، مردم احترامش کردند. راه گشودند و او به آسانى استلام حجر کرد.

همراهان هشام با دیدن آن منظره به شگفت آمدند و از هشام پرسیدند: آن شخصى که مردم برایش راه گشودند و احترامش کردند، کیست؟ هشام که احساس حقارت و کوچکى مى کرد، چنین وانمود که او را نمى شناسد!

فرزدق که از نزدیک ناظر این گفتگوها بود، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشى، اظهار ناآشنایى مى کند و با خود گفت: اکنون، لحظه ایفاى رسالت و گاهِ حق گویى است. پس قدم پیش نهاد و جایى ایستاد که صدایش را هر چه بیشتر بشنوند و گفت: اى هشام - اى فرزند عبدالملک و اى برادر خلیفه-! اگر تو آن شخص را نمى شناسى، من او را خوب مى شناسم. گوش فرا ده تا وى را به تو معرفى کنم.

دریاى عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاى عشق و محبتش به خاندان على علیه السلام چونان امواج دریا به حرکت درآمده و به شیوه شاعرانِ پرتوان عرب، شعرى بالبداهه در وصف امام سجاد علیه السلام انشاد کرد. در روزگارى که شاعران به ندرت مى توانستند از خشم دستگاه اموى بیمناک نباشند و کم بودند کسانى که بتوانند دل از عطاها و هدایاى خلیفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسید و دل از عطاى خلیفه برید تا رضاى خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو کند و بدست آورد.

سپس هشام دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع و خودش را نیز در «عسفان» بین مکه و مدینه زندانی کردند. مدح و ستایش امام در فضای خفقان سیاسی، آن هم در حضور هشام، نه تنها گواه شهامت و شجاعت در خور تقدیر وی است، بلکه بر ارادت وی به این خاندان گواهی می‌دهد. زمانی که امام سجاد علیه السلام از زندانی شدن او مطلع شد، مبلغ دوازده هزار درهم برای او فرستاد. فرزدق این مبلغ را پس داد و گفت: «من مدح تو را برای رضای خدا گفتم، نه برای عطا.» حضرت مبلغ را باز فرستاد و فرمود: «ما اهل بیت، چون چیزی به کسی بخشیم باز نستانیم.» پس فرزدق آن را پذیرفت.

متن قصیده فرزدق

هذا الذى تعرف البطحاء وطاءته والبیت یعرفه والحل والحرم

هذا ابن خیر عبادالله کلهم هذا التقى النقى الطاهر العلم

هذا ابن فاطمة ان کنت جاهله بجده انبیاءالله قد ختموا

ولیس قولک من هذا بضائره العرب تعرف من أنکرت والعجم

کلتا یدیه غیاث عم نفعهما تستوکفان ولا یعروهما عدم

سهل الخلیقة لاتخشى بوادره یزینه اثنان حسن الخلق والشیم

حمال انفال أقوام اذا افتدحوا حلو الشمائل تحلو عنده نعم

ما قال لا قط الا فى تشهده لولا التشهد کانت لاءه نعم

عم البریة بالاحسان فانقشعت عنها الغیاهب والاملاق والعدم

اذا رأته قریش قال قائلها الى مکارم هذا ینتهى الکرم

یغضى حیاء و یغضى من مهابته فما یکلم الا حین یبتسم

بکفه خیزران ریحه عبق من کف أروع فى عرنینه شمم

تأثیرپذیری جامی از فرزدق

عبدالرحمن جامى از شاعران پارسى گوى قرن هشتم هجرى (۸۱۷-۸۹۷ هجرى) که در زمره مفسران و فقیهان و عارفان و ادیبان عصر خویش جاى داشته است، قصیده فرزدق و نیز عکس العمل دستگاه خلافت را در برابر وى به نظم درآورده است و این خود مى نمایاند که بازتاب و تاثیر حماسه فرزدق در محافل علمى و ادبى، هماره مثبت و نیرومند بوده است. جامى، چنین سروده است:


پور عبدالملک به نام هشام در حرم بود با اهالى شام

مى زد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه اى بنشست

ناگهان نخبه نبى و ولى زین عبّاد بن حسین على

در کساء بها و حلّه نور بر حریم حرم فکنده عبور

هر طرف مى گذشت بهر طواف در صف خلق مى فتاد شکاف

زد قدم بهر استلام حجر گشت خالى ز خلق راه گذر

شامى اى کرد از هشام سؤال کیست این با چنین جمال و جلال

از جهالت در آن تعلل کرد وز شناسائیش تجاهل کرد

گفت نشاسمش، ندانم کیست مدنى یا یمانى یا مکیست

بوفراس آن سخنور نادر بود در جمع شامیان حاضر

گفت من مى شناسمش نیکو زو چه پرسى به سوى من کن رو

آن کس است این که مکه و بطحاء زمزم و بوقُبیس و خیف و منى

مروه، مسعى، صفا، حجر، عرفات طیبه، کوفه، کربلا و فرات

هر یک آمد به قدر او عارف بر علو مقام او واقف

قرة العین سیدالشهداست زهره شاخ دوحه زهراست

میوه باغ احمد مختار لاله راغ حیدر کرار

چون کند جاى در میان قریش رود از فخر بر زبان قریش

که بدین سرور ستوده شِیم به نهایت رسید فضل و کرم

ذروه عزتست منزل او حامل دولت است محمل او

از چنین عز و دلت ظاهر هم عرب هم عجم بود قاصر

جد او را به مسند تمکین خاتم الانبیاست نقش نگین

لایح از روى او فروع هدى فائح از خوى او شمیم وفا

طلعتش آفتاب روزافروز روشنایى فزاى و ظلمت سوز

جد او مصدر هدایت حق از چنان مصدرى شده مشتق

زِ حیا نایدش پسندیده که گشاید به روى کس دیده

خلق از او نیز دیده خوابانند کز مهابت نگاه نتوانند

نیست بى سبقت تبسم او خلق را طاقت تکلم او

در عرب در عجم بود مشهور گو ندانش مغفلى مغرور

همه عالم گرفت پرتو خَور گر ضریرى ندید از آنچه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاک بوم از آن گر نیافت بهره چه باک

بر نیکو سیرتان و بدکاران دست او ابر موهبت باران

فیض آن ابر بر همه عالم گر بریزد نمى، نگردد کم

هست از آن معشر بلند آیین که گذشتند ز اوج علیین

حب ایشان دلیل صدق و وفاق بغض ایشان نشان کیفر و نفاق

قربشان پایه علو و جلال بُعدشان مایه عتو و ضلال

گر شمارند اهل تقوى را طالبان رضاى مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشند وندر آن خیل پیشوا باشند

گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلى، من خیار اهل الارض

بر زبان کواکب و انجم هیچ لفظى نیاید الا هم

هم غیوث الندى اذا وهبوا هم لیوث الشرى اذا نهبوا

ذکرشان سابق است در افواه بر همه خلق، بعد ذکر الله

سر هر نامه را رواج افزاى نامشان هست بعد نام خداى

ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از یمن نامشان رونق

چون هشام آن قصیده غرّاء که فرزدق همى نمود انشاء

کرد از آغاز تا به آخر گوش خونش اندر رگ از غضب زد جوش

بر فرزدق گرفت حالى دق همچو بر مرغ خوشنوا عقعق

ساخت در چشم شامیان خوارش حبس بنمود بهر آن کارش

اگرش چشم راست بین بودى راست کردار و راست بین بودى

دست بیداد و ظلم نگشادى جاى آن حبس، خلعتش رسید

قصه مدح بوفراس رشید چون بدان شاه حق شناس رسید

از درم بهر آن نکو گفتار کرد حالى روان ده و دوهزار

بوفراس آن درم نکرد قبول گفت مقصود من خدا و رسول

بود از آن مدح، نى نوال و عطا زان که عمر شریف را ز خطا

همه جا از براى همجى کرده اى صرف در مدیح و هجى

تافتم سوى این مدیح عنان بهر کفاره چنان سخنان

قلته خالصا لوجه الله لا، لان استعیض ما اعطاه

قال زین العِباد والعُباد ما نؤ دّیه عوض لایرداد

زان که ما اهل بیت احسانیم هر چه دادیم باز نستانیم

ابر جودیم بر نشیب و فراز قطره از ما به ما نگردد باز

آفتابیم بر سپهر علا نفتد عکس ما دگر سوى ما

چون فرزدق به آن وفا و کرم گشت بینا قبول کرد درم

از براى خداى بود و رسول هر چه آمد از او چه رد چه قبول

بود از آن هر دو قصدش الحق حق مى کنم من هم از فرزدق دق

رشحه زان سحاب لطف و نوال که رسیدش از آن خجسته مآل

زان حریفم اگر رسد حرفى بندم از دولت ابد، طرفى

صادقى از مشایخ حرمین چون شنید آن نشید دور از شین

گفت نیل مراضى حق را بس بود این عمل فرزدق را

گر جز اینش ز دفتر حسنات برنیاید نجات یافت نجات

مستعد شد رضاى رحمان را مستحق شد ریاض رضوان را

زان که نزدیک حاکم جائر کرد حق را براى حق ظاهر

منابع