عمر بن عبد العزیز: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تغییرمسیر به عمر بن عبدالعزیز)
 
سطر ۱: سطر ۱:
{{مدخل دائرة المعارف|[[فرهنگ معارف و معاریف]]}}
+
#REDIRECT [[عمر بن عبدالعزیز]]
«عمر بن عبدالعزيز» بن [[مروان بن حكم]] اموى قرشى، ابوحفص، مادرش ام عاصم دختر عاصم بن [[عمر بن خطاب]]، هفتمين از ملوك [[بنى مروان]]، در سال 61 يا 63 در شهر حلوان [[مصر]] كه پدرش امير آنجا بود بدنيا آمد.
 
 
 
پدرش وى را جهت فراگيرى ادب از مصر به [[مدينه]] فرستاد و بنزد عبيداللّه بن عبداللّه رفت وآمد مي كرد و از او علم و ادب مي آموخت، وچون پدرش مرد، عبدالملك وى را به دمشق بخواند و دخترش فاطمه را به وى تزويج نمود، و چون وليد بخلافت رسيد وى را امير مدينه كرد و از سال 86 تا 93 بر آنجا حكومت ميراند، واز آن سال منعزل گشت و به شام بازگشت. در حكومت سليمان بن عبدالملك وى سمت وزارت داشت، و بجهت لياقت و كاردانى مقبولى كه نشان داد، سليمان امر خلافت پس از خود را به وى محول ساخت، و به سال 99 ابتدا در مرج وابق و پس از آن در مسجد دمشق با وى بخلافت بيعت نمودند.
 
 
 
تاريخ، نام وى را در عداد حكّام دادگستر ثبت نموده و او را نجيب [[بنى اميه]] لقب داده اند. نخستين كسى است از بنى اميه كه مردم را از سب و شتم [[علی بن ابیطالب]] علیه السلام بازداشت، و [[فدك]] را به فرزندان [[حضرت فاطمه]] (علیها السلام) بازگردانيد.
 
 
 
عدالت را از افراد فاميل و خانواده خود آغاز كرد و اموال آنها را مظلمه قلمداد نمود و آنها را به بيت المال مسترد داشت. همسرش فاطمه، گوهر گرانبهائى از پدرش بدستش رسيده بود، عمر به وى گفت: يا آن را به بيت المال برگردان و يا اجازه بده ترا طلاق گويم، كه جمع بين تو وآن درخانه من نشايد. زن گفت: خير، بلكه تو را بر اين گوهر وهرچه گرانبهاتر از آن باشد اختيار نمودم، آنگاه دستور داد آن را به بيت المال برگردانيدند.
 
 
 
گويند: روزى جمعى از بنى مروان به درب خانه عمر گرد آمدند و بفرزندش عبدالملك گفتند: به پدرت بگوى: خلفاى پيشين جهت يك يك ما مقررى تعيين مي نمودند و منزلت ما را ملحوظ مي داشتند، اما تو ما را از همه اين مزايا محروم ساختى؟! عبدالملك پيام آنها را به پدر ابلاغ داشت و چون بازگشت به آنها گفت: پدرم مي گويد: «انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم»([[سوره انعام]]/15). مرحوم [[سید رضى]] در رثاى او قصيده اى دارد كه مطلع آن اين بيت است:
 
 
 
«ياابن عبدالعزيز لو بكت العين          فتى من امية لبكيتك »
 
 
 
يعنى اى پسر عبدالعزيز اگر مي شد كه ديده بر فردى از بنى اميه بگريد هر آينه بر تو مي گريستم.
 
 
 
 
 
وى ده روز يا پنج روز از [[ماه رجب]] مانده به سال 101 در حالى كه 39 سال و شش ماه از عمرش گذشته بود، در دير سمعان از توابع شهر حمص درگذشت. مرگ وى بر اثر سمى بود كه بنى اميه وى را خورانيدند، چه او بر آنها سخت مي گرفت و توقعات آنها را برآورده نمي ساخت، واموال بى حساب آنها را به بيت المال برگردانيد.
 
 
 
مجاهد گويد: عمر بن عبدالعزيز ـ در مرض موت خود ـ به من گفت: مردمان درباره بيمارى من چه مي گويند؟ گفتم: مي گويند: او را جادو كرده اند. گفت: خير، مرا جادو نكرده اند، ومن مي دانم در چه ساعتى سم بمن خورانيدند. آنگاه يكى از غلامان خود را بخواند و به وى گفت: واى بر تو، به چه سبب مرا مسموم نمودى؟ وى گفت: هزار دينار بمن دادند و تعهد نمودند كه مرا آزاد سازند. عمر آن پولها را از او بستد و به بيت المال فرستاد و به غلام گفت: از اين جا بيرون شو كه كسى ترا نبيند.<ref>تاريخ الخلفاء، ص 248 و الاعلام زركلى.</ref>
 
 
 
 
 
==پانویس==
 
<references/>
 
 
 
 
 
==منبع==
 
سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف»
 
 
 
[[رده:بنی امیه]]
 
[[رده:خلفای اموی]]
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۱۰:۳۵

تغییرمسیر به: