دعای ۵۳ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۵۳ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

دعای ۵۳ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها

اظهار خاکسارى در‌ برابر خدا؛

وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ فِی التَّذَلُّلِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:

رَبِّ أَفْحَمَتْنِی ذُنُوبِی، وَ انْقَطَعَتْ مَقَالَتِی، فَلَا حُجَّةَ لِی، فَأَنَا الْأَسِیرُ بِبَلِیتِی، الْمُرْتَهَنُ بِعَمَلِی، الْمُتَرَدِّدُ فِی خَطِیئَتِی، الْمُتَحَیرُ عَنْ قَصْدِی، الْمُنْقَطَعُ بِی.

قَدْ أَوْقَفْتُ نَفْسِی مَوْقِفَ الْأَذِلَّاءِ الْمُذْنِبِینَ، مَوْقِفَ الْأَشْقِیاءِ الْمُتَجَرِّینَ عَلَیک، الْمُسْتَخِفِّینَ بِوَعْدِک. سُبْحَانَک! أَی جُرْأَةٍ اجْتَرَأْتُ عَلَیک، وَ أَی تَغْرِیرٍ غَرَّرْتُ بِنَفْسِی!

مَوْلَای ارْحَمْ کبْوَتِی لِحُرِّ وَجْهِی وَ زَلَّةَ قَدَمِی، وَ عُدْ بِحِلْمِک عَلَى جَهْلِی وَ بِإِحْسَانِک عَلَى إِسَاءَتِی، فَأَنَا الْمُقِرُّ بِذَنْبِی، الْمُعْتَرِفُ بِخَطِیئَتِی، وَ هَذِهِ یدِی وَ نَاصِیتِی، أَسْتَکینُ بِالْقَوَدِ مِنْ نَفْسِی، ارْحَمْ شَیبَتِی، وَ نَفَادَ أَیامِی، وَ اقْتِرَابَ أَجَلِی وَ ضَعْفِی وَ مَسْکنَتِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی.

مَوْلَای وَ ارْحَمْنِی إِذَا انْقَطَعَ مِنَ الدُّنْیا أَثَرِی، وَ امَّحَى مِنَ الْمَخْلُوقِینَ ذِکرِی، وَ کنْتُ مِنَ الْمَنْسِیینَ کمَنْ قَدْ نُسِی.

مَوْلَای وَ ارْحَمْنِی عِنْدَ تَغَیّرِ صُورَتِی وَ حَالِی إِذَا بَلِی جِسْمِی، وَ تَفَرَّقَتْ أَعْضَائِی، وَ تَقَطَّعَتْ أَوْصَالِی، یا غَفْلَتِی عَمَّا یرَادُ بِی.

مَوْلَای وَ ارْحَمْنِی فِی حَشْرِی وَ نَشْرِی، وَ اجْعَلْ فِی ذَلِک الْیوْمِ مَعَ أَوْلِیائِک مَوْقِفِی، وَ فِی أَحِبَّائِک مَصْدَرِی، وَ فِی جِوَارِک مَسْکنِی، یا رَبَّ الْعَالَمِینَ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

دعا در اظهار فروتنی به درگاه حضرت حق:

خداوندا گناهانم مرا از گفتار باز داشته و رشته سخنم از هم گسیخته، پس برای زشتی‌ام حجّتی ندارم، به این جهت اسیر بلیت خود، و گروگان عمل خویش، و سرگردان در خطا، و سرگشته از مقصد و با تمام وجود درمانده‌ام.

خود را در جایگاه ذلیلان گنهکار و موقف تیره‌بختانی که بر تو جرئت کرده‌اند و وعده‌ات را سبک شمرده‌اند نگاه داشته‌ام،

پاکی تو، با چه جرئت به نافرمانی‌ات برخاستم! و چگونه خود را به ورطه هلاکت افکندم!

آقای من، بر من که به رو درافتاده‌ام و بر لغزش من رحمت آور، و در برابر نادانیم با بردباری، و در مقابل بدکرداریم با احسان رفتار کن، زیرا به گناه خود اقرار دارم، و به خطایم اعتراف می‌کنم، این دست و سر من است که برای قصاص از نفس خود آن را به زاری تسلیم کرده‌ام، به پیری و سپری شدن عمر، و نزدیک شدن مرگ، و ضعف و ناتوانی و بینوایی و بیچارگی‌ام رحمت آور.

مولای من، آنگاه که از من در این دنیا نشان و اثر قطع گردد، و از میان آفریدگان یادم محو شود، و همچون فراموش‌شدگان فراموش گردم، بر من رحم کن.

مولای من و وقتی که صورت و حالم دگرگون شود، آنگاه که بدنم بپوسد و اعضایم از هم بپاشند و پیوندهایم بگسلد، بر من ترحم فرما. دریغا بر بی‌خبری من از آنچه مرا در پیش است!

مولای من، به وقت بیرون آمدنم از گور و برانگیخته شدنم به من رحم کن، و در آن روز جایگاهم را با اولیائت، و حرکتم را با عاشقانت و مأوایم را در جوارت قرار بده،‌ ای پروردگار جهانیان.

ترجمه آیتی

دعای ‌آن حضرت است در‌ اظهار خشوع ‌و‌ خضوع به‌ درگاه خداوند:

اى پروردگار من، گناهانم زبانم را‌ بند آورده اند ‌و‌ از‌ گفتار عاجز آمده ام ‌و‌ یاراى آنم نیست که‌ عذرى آورم یا‌ حجتى اقامه کنم. اسیر بلیه ‌ى‌ خویشتنم ‌و‌ در‌ گرو اعمال خود. در‌ وادى خطاى خود سرگردانم ‌و‌ ندانم به‌ کجا مى روم، چونان مسافرى از‌ همه جا بریده ‌و‌ در‌ راه مانده.

خود را‌ در‌ جایگاه گنهکاران ذلیل برپاى داشته ام، در‌ جایگاه شوربختانى که‌ در‌ برابرت گستاخى کرده اند ‌و‌ وعده هاى عذابت را‌ به‌ چیزى نشمرده اند.

منزهى تو‌ اى خداوند. به‌ کدام جرات با‌ تو‌ گستاخى کردم؟ به‌ دمدمه ‌ى‌ کدام فریب خود را‌ در‌ ورطه ‌ى‌ هلاکت افکندم؟

اى مولاى من‌ مى بینى که‌ چسان لغزیده ام ‌و‌ به‌ رو‌ درافتاده ام، پس‌ بر‌ من‌ رحمت آور ‌و‌ به‌ حلم خود بر‌ جهل من‌ ‌و‌ به‌ احسان خود بر‌ بدکرداریم ببخشاى، که‌ به‌ گناه خود اقرار مى کنم ‌و‌ به‌ خطاى خود معترفم. این دست من‌ ‌و‌ این سر‌ من‌ که‌ اکنون براى قصاص از‌ نفس خود زاروار تسلیم کرده ام. بار خدایا، بر‌ پیرى من‌ ‌و‌ پایان یافتن روزگار من‌ ‌و‌ نزدیک شدن اجل من‌ ‌و‌ ناتوانى ‌و‌ بیچارگى من‌ رحم کن.

اى مولاى من، بر‌ من‌ رحمت آور آنگاه که‌ نشان من‌ از‌ جهان برافتد ‌و‌ نامم از‌ میان آفریدگان محو شود ‌و‌ در‌ زمره ‌ى‌ فراموش شدگان درآیم.

اى مولاى من، بر‌ من‌ رحمت آور آنگاه که‌ چهره ام ‌و‌ حالتم دگرگون شود: ‌آن هنگام که‌ پیکرم بپوسد ‌و‌ اعضایم پراکنده گردد ‌و‌ بند بندم از‌ هم بگسلند. اى واى بر‌ غفلت من‌ از‌ آنچه برایم مهیا کرده اند.

اى مولاى من، رحم کن بر‌ من‌ در‌ ‌آن روز که‌ زنده شوم ‌و‌ براى حساب حاضر آیم. در‌ ‌آن روز، جایگاه ایستادنم را‌ در‌ میان اولیاى خود قرار ده‌ ‌و‌ چنان کن که‌ با‌ دوستان تو‌ بازگردم ‌و‌ مرا در‌ جوار خود مسکن ده. یا‌ رب العالمین.

ترجمه ارفع

تذلل در پیشگاه پروردگار:

الها گناهانم مرا خاموش کرده ‌و سخنم قطع گردیده ‌و دلیلى براى دفاع از خود ندارم ‌و من اسیر کرده هاى خودم ‌و در گرو عمل خویشم ‌و در خطایایم جبران ‌و از بیرون رفتن از راه راستم سرگردان ‌و در راه خویش مانده ام.

پروردگارا نفس خویش را در جایگاه ذلیلان ‌و گناهکاران جاى داده ام در جایگاه انسانهاى بدبختى که بر تو گستاخى نموده اند ‌و وعده هایت را سبک شمرده اند.

خدایا تو منزهى! به چه جراتى بر تو گستاخى نمودم ‌و به کدام غرورى بر نفس خویش مغرور گشتم؟!

مولاى من بر افتادن با صورت ‌و لرزش قدمهایم به من رحم کن ‌و به بردباریت بر نادانى ام ‌و به احسانت بر بى ادبى من ترحم فرما زیرا که من به گناه خویش اقرار مى کنم ‌و به خطاهایم معترفم ‌و اینک این دست ‌و موى جلوى سر من، به درگاهت التماس مى کنم ‌و خود را براى قصاص تسلیمت مى نمایم.

الها بر پیرى ام ‌و تمام شدن روزهاى عمرم ‌و نزدیکى مرگم ‌و ضعف ‌و درماندگى ‌و بیچارگى ام رحم کن.

مولاى من در ‌آن موقع که بین من ‌و دنیا جدایى مى افتد بر من رحم کن ‌و یادم را از بین آفریده هایت زایل فرما تا از جمله فراموش شدگانى باشم که کسى از او یاد نمى کند.

مولاى من هنگامى که در خانه قبر صورتم ‌و بدنم تغییر مى یابد ‌و اعضاى بدنم از هم جدا مى شوند ‌و بند بندم از هم پاشیده مى گردند بر من رحم کن، ای‌ واى از غفلت من از آنچه درباره من اراده شده است.

مولاى من در هنگام حشر ‌و نشرم در روز قیامت بر من رحم کن ‌و در این روز مرا همنشین اولیائت ‌و در جایگاه محبانت قرار ده ‌و در جوار رحمتت جایم ده ای‌ خداى جهانیان.

ترجمه استادولی

از دعاهاى ‌آن حضرت است در اظهار خوارى ‌و فروتنى در برابر خداوند:

پروردگارا، گناهانم دهانم دوخته، ‌و سخنم بند آمده، پس من هیچ حجتى ندارم، از این رو اسیر گرفتارى خویش، در گرو عمل خود، سرگردان در گناه خود، متحیر در راه ‌و مقصد خود، ‌و وامانده از ادامه مسیرم.

خود را در جایگاه فرومایگان گنهکار، جایگاه تیره بختان گستاخ بر تو، ‌و سبک شمارندگان وعده تو قرار داده ام.

پاک خدایا! چه جرأتى بود که بر تو پیدا کردم؟! ‌و چه فریبى بود که خود را بدان فریفتم؟!

مولاى من! بر به رو در افتادنم ‌و لغزش قدمم رحم کن، ‌و نادانیم را با بردبارى خود، ‌و بدکرداریم را با احسان خویش تلافى کن، که من به گناهم اقرار دارم ‌و به خطاى خود معترفم، ‌و اینک این دستم ‌و این زمام اختیارم! خود را براى قصاص تسلیم تو مى کنم، اما به موى سپید ‌و تمام شدن روزهاى عمر ‌و نزدیک شدن اجل ‌و به ناتوانى ‌و مستمندى ‌و بیچارگى ام رحم کن.

مولاى من! ‌و به من رحم کن ‌آن گاه که اثرم از دنیا قطع شود، ‌و یادم از خاطر آفریدگان محو گردد، ‌و من هم مانند کسانى که فراموش شدند از فراموش شدگان گردم.

مولاى من! ‌و به من رحم کن به وقت تغییر صورت ‌و حالم ‌آن گاه که جسمم مى پوسد، ‌و اعضایم متلاشى مى شود، ‌و بندهاى بدنم از هم مى گسلد. اى داد از غفلت من از سرنوشتى که در پیش دارم!

مولاى من! ‌و به من رحم کن در وقت بیرون آمدن از گور ‌و هنگام حشرم در قیامت، ‌و جایگاه مرا در ‌آن روز در کنار اولیاى خود، ‌و بیرون شدنم را (از گور) به میان دوستانت، ‌و مسکنم را در جوار خودت قرار ده، اى پروردگار جهانیان.

ترجمه الهی قمشه‌ای

امام سجاد (ع) در حال تذلل ‌و زارى به درگاه بارى تعالى به این دعا با خدا راز ‌و نیاز مى کرد:

اى خداى من گناهانم مرا (از شرمندگى) ملزم به سکوت کرده ‌و گفتگویم را با (حضرتت) منقطع ساخته (از کثرت گناه دیگر شرم دارم که با تو عرض حالى کنم ‌و حاجتى طلبم) دگر به هیچ حجت ‌و دلیلى متمسک نتوانم شد بارى این منم که به ببلیه (و اعمال بد شرم آور) خود اسیر ‌و در گرو افعال (زشت) خویش گرفتارم در ما بین کارهاى خطایم (و ناپسندم) هى مى روم ‌و برمى گردم (و از خطا به کلى به راه صواب نمى آیم) از مقصد ‌و مقصود خود به راه حیرت افتاده ام ‌و از طریق خویش بازمانده ام

ناچار نفس خود را (به درگاه حضرتت) در موقف ‌و مقام بندگان خوار ‌و ذلیلت به پا داشته ام اکنون به موقف اشقیاى خلق که بر‌ (امر ‌و فرمان) حضرتت تجرى ‌و بى باکى کرده اند ‌و به وعد ‌و وعیدهایت به چشم اهانت ‌و حقارت نگریسته اند ایستاده ام

اى خداى پاک ‌و منزه من (بنده ضعیف ناتوان) به کدام جرات ‌و کدام غرور ‌و اعتماد به نفس بر‌ مخالفت فرمان حضرتت اقدام کردم (و خود را متعرض قهر ‌و عقاب ‌و عذاب نمودم)

اى مولاى من به حال من (ضعیف) که (از خطا ‌و گناهان) برو در افتادم ‌و به لغزش قدم (به غم ‌و حسرت گرفتارم) ترحم فرما ‌و باز هم (کرم کن و) از جهالت ‌و نادانیم به حلم ‌و بردباریت درگذر ‌و از بدکرداریم به لطف ‌و احسان عفو فرما که (اى خداى مهربان) من به گناه خود اقرار مى کنم ‌و بر‌ خطاى خویش اعتراف دارم ‌و این است دست (خالى) ‌و جبهه (شرمنده) من که به درگاه رحمتت از ترس انتقام از نفس (سرکش عاصى) خویش تضرع ‌و زارى مى کنم پس (اى خداى مهربان) به حالم ترحم کن ‌و بر‌ ضعف پیرى من ‌و به پایان رسیدن ایام عمرم ‌و نزدیکى اجلم ‌و عجز ‌و ناتوانى ‌و بیچارگیم رحم کن (که از هر وسیله جز ناله ‌و زارى به درگاهت دستم کوتاه است)

اى مولاى من هنگامى که اثرم به کلى از دنیا منقطع شد ‌و نامم از زبان خلق محو گردید ‌و من به کلى از فراموش شدگان شدم مانند همه ‌ى فراموش شده گان عالم (که هیچ اسم ‌و اثرى از آنان باقى نماند) در ‌آن هنگام به حالم ترحم فرما (و در ‌آن عالم آخرت سعادتمند ابدم ساز)

اى مولاى من (اى خداى مهربان) آنگاه که (در قبر صورتم متغیر گردد ‌و حالم دگرگون شود) ‌و جسمم کهنه ‌و اعضا ‌و جوارحم از یکدیگر متفرق شوند ‌و اعضایم از هم گسسته گردد اى خدا اى واى بر‌ غفلت من از آنچه مولایم از من خواسته (و مقصودى که از خلقت من داشته) اى واى بر‌ من که چقدر من از مقصد اصلى وجودم ‌و جهان ابدى آخرتم فراموش کردم ‌و به کار دنیاى دو روزه فانى پرداختم ‌و به لهو ‌و لعب ‌و نقش زرد ‌و سرخ عالم طبیعت دل با ختم)

اى مولاى من در روز سخت حشر ‌و نشر (عرصه ‌ى قیامت پر غوغا) بر‌ من ترحم کن ‌و در ‌آن روز (پروحشت ‌و حیرت) مرا با یاران ‌و دوستانت همنشین گردان ‌و در محفل محبان ‌و عاشقانت جاى گزین فرما ‌و در جوار رحمتت منزل (نیکوى سعادت ‌و بهجت) کرامت کن اى آفریننده ‌ى عالمیان (و اى خداى جهانهاى بى حد ‌و پایان).

ترجمه سجادی

و از‌ دعاى امام علیه السلام بود، در‌ فروتنى براى خداوند ارجمند ‌و‌ بزرگوار:

اى پروردگار من، گناهانم خاموشم نموده ‌و‌ گفتارم قطع گردیده. پس‌ براى من‌ هیچ حجّتى نیست. از‌ این رو‌ من‌ اسیر بلاى خود، گروگان عمل خویش، مردد در‌ خطاى خود، متحیر از‌ مقصد خویش ‌و‌ در‌ راه مانده ام.

خود را‌ در‌ جایگاه خوارانِ گناهکار، جایگاه بدبختانى که‌ بر‌ تو‌ جرأت یافته اند ‌و‌ سبک شمارندگان وعده تو، واداشته ام.

پاک ‌و‌ منزّهى! به‌ کدامین جرأت بر‌ تو‌ تجرّى نمودم؟ ‌و‌ به‌ کدام هلاک، خود را‌ به‌ هلاکت افکندم؟

مولاى من! بر‌ به‌ رو‌ افتادنم با‌ تمام رخسارم، ‌و‌ بر‌ لغزش گام هایم رحم کن. ‌و‌ با‌ بردبارى ات بر‌ نادانى ام، ‌و‌ با‌ احسانت بر‌ بدکردارى ام تلافى کن. زیرا من‌ به‌ گناه خود، اقرار داشته ‌و‌ به‌ خطاى خویش، اعتراف مى کنم. ‌و‌ این دست من‌ ‌و‌ موى جلوى سرم است. براى قصاص خویش، فروتن مى شوم، بر‌ پیرى ام ‌و‌ به‌ آخر رسیدن روزهایم ‌و‌ نزدیک شدن مرگم ‌و‌ ناتوانى ام ‌و‌ نیازمندى ام ‌و‌ بیچارگى ام رحم کن.

مولاى من! هنگامى که‌ اثرم از‌ دنیا قطع شود، ‌و‌ یادم از‌ میان آفریدگان محو گردد، ‌و‌ مانند کسى که‌ فراموش شده، از‌ فراموش شدگان گردم، به‌ من‌ رحم کن.

مولاى من! هنگام دگرگون شدن صورتم، ‌و‌ حالم هنگامى که‌ جسدم پوسیده گردد، ‌و‌ اعضایم گسسته شود، ‌و‌ مفاصلم پاره پاره شود، بر‌ من‌ رحم کن. اى‌ واى از‌ بى خبرى من‌ از‌ آنچه درباره ام خواسته مى شود!.

مولاى من! ‌و‌ در‌ برانگیخته شدن ‌و‌ زنده شدنم به‌ من‌ رحم کن، ‌و‌ جایگاهم را‌ در‌ ‌آن روز با‌ دوستانت، ‌و‌ بازگشتم را‌ در‌ میان یارانت، ‌و‌ خانه ام را‌ در‌ جوار خود قرار ده، اى‌ پروردگار جهانیان.

ترجمه شعرانی

و ‌از دعاهاى ‌آن‌ حضرت (علیه السلام) است ‌در‌ تذلل براى خداى عزوجل:

اى پروردگار من! گناهان ‌من‌ زبان مرا بسته است ‌و‌ سخن مرا بریده، حجتى نتوانم آورد. ‌من‌ گرفتار مصیبت خود ‌و‌ ‌در‌ گرو عمل خویشم، ‌در‌ خطاهاى خود غوطه ‌ور‌ ‌و‌ راه خود ‌را‌ ‌گم‌ کرده ‌و‌ فرومانده ام.

خویشتن ‌را‌ ‌در‌ جاى گناهکاران سرشکسته ‌و‌ بدبختان شوخ چشم ‌که‌ وعید ‌تو‌ ‌را‌ سبک شمردند باز داشتم.

پاکا خداوندا! ‌چه‌ گستاخى کردم ‌با‌ ‌تو‌ ‌و‌ خود ‌را‌ ‌در‌ ‌چه‌ مهلکه انداختم

اى خداى من! برافتادگى ‌و‌ لغزش ‌من‌ رحمت آور ‌و‌ ‌به‌ حلم خود ‌از‌ نادانى ‌من‌ درگذر ‌و‌ ‌به‌ احسان خود ‌بد‌ کردارى مرا عفو کن، ‌که‌ ‌من‌ ‌به‌ گناه اقرار دارم ‌و‌ ‌به‌ خطاى خود معترفم، اینک دست ‌من‌ ‌و‌ این موى پیشانى من. ‌به‌ زارى ‌و‌ نیاز ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ خواهم مرا ‌به‌ قصاص گیرى، ‌به‌ موى سپید شده، عمر سپرى گشته، ‌و‌ نزدیکى مرگ، ‌و‌ ناتوانى ‌و‌ درویشى ‌و‌ بیچارگى ‌من‌ رحمت آور.

آن هنگام ‌که‌ نشانى ‌از‌ ‌من‌ ‌در‌ این جهان نماند ‌و‌ یاد ‌من‌ ‌از‌ اندیشه ‌ى‌ آفریدگان بدر رود ‌و‌ ‌از‌ فراموش شدگان شوم، مانند دیگران ‌بر‌ ‌من‌ ببخشاى.

اى مولاى من! ‌آن‌ هنگام ‌که‌ صورت ‌و‌ حال ‌من‌ برگردد ‌و‌ ‌تن‌ ‌من‌ پوسیده گردد ‌و‌ اندام ‌من‌ ‌از‌ ‌هم‌ گسیخته ‌و‌ پراکنده شود، ‌و‌ پیوندهاى ‌من‌ بگسلد، ‌بر‌ ‌من‌ رحم کن. واى ‌از‌ بیخبرى ‌که‌ نمى دانم ‌با‌ ‌من‌ ‌چه‌ خواهند کرد!

اى مولاى من! ‌در‌ روز رستاخیز ‌بر‌ ‌من‌ رحم فرما ‌و‌ ‌آن‌ روز مرا ‌با‌ اولیاى خود بدار ‌و‌ ‌در‌ میان دوستان خود بگمار ‌و‌ ‌در‌ پناه خود مسکن ‌ده‌ ‌اى‌ پروردگار جهانیان.

ترجمه فولادوند

خاکسارى در‌ برابر خدا:

پروردگارا! گناهانم مرا وادار به‌ خاموشى کرده ‌و‌ رشته ‌ى‌ سخنم از‌ هم گسیخته است، چرا که‌ مرا دیگر حجتى نمانده، از‌ این رو‌ در‌ بلیه ‌ى‌ خود اسیر ‌و‌ در‌ گرو کردار ‌و‌ متردد در‌ خطاى خویش ‌و‌ متحیر در مقصد خود ‌و‌ خویشتن را‌ در‌ موضع ذلیلان گناهکار مى یابم، همان شوربختانى که‌ در‌ برابر تو‌ به‌ گستاخى دست زده ‌و‌ وعده هاى عذابت را‌ ناچیز شمرده اند.

پاکا که‌ تویى! با‌ کدام جرات نسبت به‌ تو‌ دلیرى نمودم ‌و‌ با‌ کدام فریب بر‌ خود غره گشتم؟!

اى مولاى من! با‌ نقش صورت بر‌ زمین خوردنم ‌و‌ بر‌ لغزیدن قدمم رحمت آور ‌و‌ با‌ بردباریت بر‌ نادانى، ‌و‌ با‌ دهشت بر‌ بد کرداریم رحمت کن، که‌ من‌ همانا به‌ گناه خویش معترفم ‌و‌ به‌ خطاى خود اذعان دارم، هان این دست ‌و‌ این سر‌ من‌ که‌ براى قصاص از‌ نفسم در‌ اختیار تو‌ مى گذارم، ‌و‌ زار مى زنم بر‌ پیرى ‌و‌ پایان یافتن روزگار ‌و‌ نزدیک شدن مرگ من‌ ‌و‌ ناتوانى ‌و‌ مسکنت ‌و‌ بیچارگى من.

اى مولاى من! به‌ من‌ رحم فرما آنگاه که‌ نشان من‌ از‌ دنیا ‌و‌ یادم از‌ خاطره ‌ى‌ خلق تو‌ محو مى شود ‌و‌ در‌ زمره ‌ى‌ فراموش شدگان قرار مى گیرم!

اى مولاى من! رحمتى کن به‌ من‌ آنگه که‌ مرا چهره ‌و‌ حال دگرگون ‌و‌ بدن فرسوده ‌و‌ اندامهایم پراکنده ‌و‌ بند بند وجودم از‌ همدیگر گسیخته شود. اى واى از‌ غفلتم از‌ آنچه برایم تدارک دیده اند.

و به‌ من‌ در‌ حشر ‌و‌ نشرم رحمت آور ‌و‌ در‌ چنین روزى مرا با‌ دوستان خویش قرین فرماى ‌و‌ در‌ نزدیکى خود سکونت ده، اى پروردگار جهانیان!

ترجمه فیض الاسلام

از دعاهاى امام علیه السلام است ‌در‌ خضوع ‌و‌ فروتنى براى خداى توانا ‌و‌ بزرگ:

(و ‌آن‌ ‌به‌ ‌دل‌ ‌و‌ اندام ‌و‌ زبان است، ‌به‌ ‌دل‌ مانند اعتقاد ‌به‌ اینکه کمترین ‌و‌ نیازمندترین بندگان است، ‌و‌ ‌به‌ اندام مانند رخسار ‌بر‌ زمین نهادن، ‌و‌ ‌به‌ زبان مانند اقرار ‌به‌ آنچه اعتقاد دارد ‌و‌ درخواست آمرزش ‌از‌ گناهان): اى پروردگار ‌من‌ گناهانم (بر اثر بسیارى ‌و‌ بزرگى) مرا خاموش کرده، ‌و‌ گفتارم گسیخته شده (نمى توانم سخنى بگویم) ‌از‌ این ‌رو‌ براى ‌من‌ (درباره ‌ى‌ کردارم) حجت ‌و‌ برهانى (یا عذر ‌و‌ بهانه اى) نیست، ‌پس‌ ‌من‌ ‌به‌ رنج ‌و‌ سختى خود گرفتار، ‌به‌ سبب کردارم ‌در‌ گرو، ‌در‌ گناهم حیران، ‌از‌ بیرون رفتن ‌از‌ راه راستم سرگردان ‌و‌ ‌در‌ راه خویش مانده ‌ام‌ نفس خود ‌را‌ ‌در‌ جایگاه خواران گناهکاران واداشته ام، ‌در‌ جایگاه بدبختانى ‌که‌ ‌بر‌ (نافرمانى از) ‌تو‌ جرات نموده اند، آنانکه وعده (پاداش ‌و‌ کیفر) ‌تو‌ ‌را‌ سبک شمرده اند منزه ‌و‌ پاکى (شگفتا) ‌به‌ کدام جرات ‌و‌ دلیرى ‌بر‌ ‌تو‌ جرات کردم، ‌و‌ ‌به‌ کدام هلاک ‌و‌ تباهى خود ‌را‌ هلاک ساختم؟! اى مولى ‌و‌ آقاى ‌من‌ ‌بر‌ افتادن ‌من‌ ‌با‌ تمام رخسارم ‌و‌ ‌بر‌ لغزیدن پایم (در گناهان) رحم ‌و‌ مهربانى فرما، ‌و‌ ‌به‌ حلم ‌و‌ بردباریت ‌بر‌ نادانیم، ‌و‌ ‌به‌ احسان ‌و‌ نیکیت ‌بر‌ بدکرداریم ببخش، زیرا ‌من‌ ‌به‌ گناه خود اقرارکننده، ‌و‌ ‌به‌ خطاى خویش اعتراف کننده ام، ‌و‌ این دست ‌من‌ ‌و‌ این موى جلو ‌سر‌ ‌من‌ است (من ‌در‌ دست ‌تو‌ ‌و‌ تحت حکم ‌و‌ فرمان توام) زارى ‌مى‌ کنم ‌و‌ خود ‌را‌ براى قصاص ‌و‌ کیفر کردارم تسلیم نموده ام، ‌بر‌ پیریم ‌و‌ ‌به‌ پایان رسیدن روزهایم ‌و‌ نزدیک شدن مرگم ‌و‌ ناتوانیم ‌و‌ نیازمندیم (به رحمتت) ‌و‌ بیچارگیم (توانا نبودنم ‌بر‌ ‌به‌ دست آوردن سود ‌و‌ جلوگیرى ‌از‌ زیان) رحم ‌و‌ مهربانى ‌کن‌ اى مولاى من، ‌و‌ مرا رحم نما چون نشان ‌من‌ ‌از‌ دنیا بریده (نیست) شود، ‌و‌ ‌یا‌ ‌دم‌ ‌در‌ میان آفریدگان زایل گردد، ‌و‌ مانند کسى ‌که‌ فراموش شده ‌در‌ زمره ‌و‌ گروه فراموش شدگان باشم اى مولاى ‌من‌ ‌و‌ مرا رحم فرما هنگام دگرگون شدن پیکرم (یا رخسارم) ‌و‌ حال ‌و‌ چگونگى ‌که‌ ‌بر‌ ‌آن‌ هستم آنگاه ‌که‌ تنم کهنه ‌و‌ پوسیده گردد، ‌و‌ اندامم ‌از‌ ‌هم‌ بپا شد، ‌و‌ مفاصل ‌و‌ پیوندهایم پاره شود (مضمون این فصل ‌از‌ دعاء ‌به‌ آنچه حضرت امیرالمومنین -علیه السلام- ‌از‌ پیغمبر اکرم -صلى الله علیه ‌و‌ آله- نقل فرموده ‌به‌ اینکه بدن ‌آل‌ محمد -علیهم السلام- ‌پس‌ ‌از‌ مردن نمى پوسد، ‌و‌ ‌ما‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌در‌ کتاب ترجمه ‌و‌ شرح نهج البلاغه صفحه ‌ى‌ دویست ‌و‌ هفتم شرح نمودیم منافات ندارد، زیرا غرض امام -علیه السلام- ‌در‌ اینجا مانند یکى ‌از‌ افراد مردم خضوع ‌و‌ فروتنى است، ‌نه‌ بیان آنچه ‌به‌ خود اختصاص دارد) ‌اى‌ واى ‌از‌ غفلت ‌و‌ ‌بى‌ خبرى ‌من‌ ‌از‌ آنچه (مرگ ‌و‌ سئوال ‌در‌ قبر ‌و‌ تنهائى ‌و‌ تنگى ‌و‌ فشار ‌و‌ تاریکى ‌آن‌ ‌و‌ زنده شدن روز رستاخیز ‌و‌ حساب ‌و‌ بازپرسى ‌در‌ ‌آن‌ که) درباره ‌ام‌ خواسته ‌مى‌ شود (و سختى ‌آن‌ ‌را‌ نمى توان وصف نمود)

اى مولاى ‌من‌ ‌و‌ مرا ‌در‌ (روز) برانگیختن ‌و‌ زنده شدنم (براى حساب ‌و‌ بازپرسى) رحم کن، ‌و‌ ایستگاهم ‌را‌ ‌در‌ ‌آن‌ روز ‌با‌ دوستانت، ‌و‌ بازگشتم ‌را‌ (به سراى جزاء) ‌در‌ میان یارانت، ‌و‌ منزل ‌و‌ جایم ‌را‌ ‌در‌ همسایگى (رحمت) خود قرار ده، ‌اى‌ پروردگار جهانیان (اى خدائى ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌به‌ کمال شایسته ‌ى‌ خودشان ‌مى‌ رسانى).

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

در ذلّت به پیشگاه حضرت حق:

«رَبِّ أَفْحَمَتْنِی ذُنُوبِی وَ انْقَطَعَتْ مَقَالَتِی فَلاَ حُجَّةَ لِی

فَأَنَا الْأَسِیرُ بِبَلِیتِی الْمُرْتَهَنُ بِعَمَلِی الْمُتَرَدِّدُ فِی خَطِیئَتِی الْمُتَحَیرُ عَنْ قَصْدِی الْمُنْقَطَعُ بِی

قَدْ أَوْقَفْتُ نَفْسِی مَوْقِفَ الْأَذِلاَّءِ الْمُذْنِبِینَ مَوْقِفَ الْأَشْقِیاءِ الْمُتَجَرِّینَ عَلَیک الْمُسْتَخِفِّینَ بِوَعْدِک

سُبْحَانَک أَی جُرْأَة اجْتَرَأْتُ عَلَیک وَ أَی تَغْرِیر غَرَّرْتُ بِنَفْسِی

مَوْلاَی ارْحَمْ کبْوَتِی لِحُرِّ وَجْهِی وَ زَلَّةَ قَدَمِی وَ عُدْ بِحِلْمِک عَلَى جَهْلِی وَ بِإِحْسَانِک عَلَى إِسَاءَتِی

فَأَنَا الْمُقِرُّ بِذَنْبِی الْمُعْتَرِفُ بِخَطِیئَتِی وَ هَذِهِ یدِی وَ نَاصِیتِی أَسْتَکینُ بِالْقَوَدِ مِنْ نَفْسِی

ارْحَمْ شَیبَتِی وَ نَفَادَ أَیامِی وَ اقْتِرَابَ أَجَلِی وَ ضَعْفِی وَ مَسْکنَتِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی

مَوْلاَی وَ ارْحَمْنِی إِذَا انْقَطَعَ مِنَ الدُّنْیا أَثَرِی وَ امَّحَى مِنَ الْمَخْلُوقِینَ ذِکرِی وَ کنْتُ مِنَ الْمَنْسِیینَ کمَنْ قَدْ نُسِی

مَوْلاَی وَ ارْحَمْنِی عِنْدَ تَغَیرِ صُورَتِی وَ حَالِی إِذَا بَلِی جِسْمِی وَ تَفَرَّقَتْ أَعْضَائِی وَ تَقَطَّعَتْ أَوْصَالِی یا غَفْلَتِی عَمَّا یرَادُ بِی

مَوْلاَی وَ ارْحَمْنِی فِی حَشْرِی وَ نَشْرِی وَ اجْعَلْ فِی ذَلِک الْیوْمِ مَعَ أَوْلِیائِک مَوْقِفِی وَ فِی أَحِبَّائِک مَصْدَرِی وَ فِی جِوَارِک مَسْکنِی یا رَبَّ الْعَالَمِینَ»:

این است وضع گناهکار:

مضامین ملکوتى و عرشى این دعا در بیش از بیست دعا از دعاهایى که در این جلد و در مجلدات گذشته به مدار تفسیر آمد، آمده است. برخى از این مضامین بسیار مفصل و برخى به طور اختصاص توضیح داده شد، در اینجا آمیخته اى از ترجمه و شرح مى آورم، در حدى که گناهکار بتواند از وضع خود آگاه شود، و با برخوردار شدن از حسرت و پیشمانى به جلب رحمت و رضایت حق برخیزد، و دست توسل به دامان توبه بزند، و خود را در صف پاکان و نیکان قرار دهد.

هر کس چو من از هجر رخ یار بنالد *** از یار کجا در بر اغیار بنالد

بلبل کند افغان به کنار گلى امّا *** دلباخته از دورى دلدار بنالد

دل یاد چو از شاهد بازارى خود کرد *** باید به سر کوچه و بازار بنالد

طالب که به ناچار جدا گشت ز مطلوب *** آن لحظه به آن واقعه ناچار بنالد

از فرقت معشوق دل عاشق صادق *** بسیار به یاد آر و بسیار بنالد

صیاد مکن منع من از ناله و افغان *** باید که چو من مرغ گرفتار بنالد

یکبار چو دل یاد کند از غم آن جان *** جا دارد از این غصّه دوصدبار بنالد

آن کس که بنالد ز غم یار وفادار *** کى از ستم خصم جفا کار بنالد

اینسان که بود ناله مرا دور نباشد *** از ناله من گر در و دیوار بنالد

با یاد رخ و طرّه جانان دل رنجى *** در روز ز غمهاى شب تار بنالد

پروردگارا بسیار و بزرگى و پرخطرى گناهانم که محصولى جز هزاران حجاب بین من و تو نداشته، و میوه تلخى غیر از دور شدن من از مقام قرب همراه نیاورده، و خشم و غضب و نفرت حضرتت را براى من به ارمغان آورده، و این فقیر بدبخت را از نظر رحمت تو انداخته، و به ارزش و قیمت او لطمه زده و وى را به شقاوت و لعنت نزدیک نموده، مرا همچو شمعى که آب شده خاموش کرده است!

زبانم بند آمده، قدرت کلام از من سلب شده، دهانم بسته، و خلاصه اى مولاى من گفتارم بریده شده، و نمى توانم سخنى بگویم، از آنجا که به من قدرت و تمکن و عقل و فطرت دادى، و انبیائت را براى هدایتم فرستادى، و نور امامان پاک را در مسیر راهم همچون چراغهایى پرفروغ برافروختى، اکنون در برابر تو نسبت به این همه گناه چه برهان و حجّتى دارم جز اینکه بگویم: اى محبوب من حجتى ندارم و از این جهت گرفتار بلیه خویشم، بلیه اى که با اختیار و اراده به دست خودم به سر خود آورده ام.

با کثرت گناه و با بسیارى عصیان، و با اینهمه معصیت، خودم را چه جایگاهى در این فضاى پهناور هستى مشاهده کنم؟ باید عرضه بدارم: خوشتن را در جایگاه ذلیلان گناهکار و موقف بدبختانى که بر تو جرى شده و وعده ات را نسبت به عذاب گنهکاران سبک شمرده نگاه داشته ام!

منزّهى تو اى محبوب من، اى مولاى من، اى خداى من، در برابر عظمتت و جلال و جبروتت و اسماء و صفاتت و مقام کبریایى و قهّاریتت به چه جرأت نافرمانیت کردم، و چگونه بر اثر عصیان و خطا و مخالفت و گناه خود را به دام هلاکت افکندم؟!

سرور من بر این زمین خوردنم و لغزشم رحمت آر، و در برابر نادانیم با بردبارى، و در مقابل بدکرداریم با احسان رفتار کن، زیرا به گناه خویش اقرار و به خطایم اعتراف دارم. این دست و سر من و همه موجودیت من است که براى قصاص و عذاب و کیفر گناهانم آماده ساخته ام.

مولایم، آقایم، خالقم، کریم بنده نواز، اى منبع لطف و رحمت، اى چشمه جود و کرم، اى دریاى رأفت و کرامت، بر پیرى و سپرى شدن عمر، و نزدیک شدن مرگ و ناتوانى و بینوایى و بیچارگیم ترحم کن.

جز حدیث تو من نمى دانم *** خامشى از سخن نمى دانم

در کمند غم تو پا بستم *** وز مى اشتیاق تو مستم

دیده ما اگر چه بى نورست *** نیک نزدیک بین هر دورست

ساکن است او مگر تو بشتابى *** درنیابد مگر تو دریابى

گرچه ما خود نه مرد عشق توئیم *** لیک جویاى درد عشق توئیم

طالبان را ره طلب بگشاى *** راه مقصود را به ما بنماى

دل و دنیاى خویش در کویت *** همه دادم به دیدن رویت

مولاى من، و چون نشانم از دنیا بریده شود، و در کام مرگ فرو روم، و از یاد یادآوردان یادم محو گردد، و همچون فراموش شدگان فراموش شوم بر من رحم کن، و آنگاه که صورتم دگرگون شود، و بدنم بپوسد، و اعضایم از هم بپاشد، و پیوندهایم بگسلد بر من ترحم کن.

اى واى از بى خبرى من از آنچه بر سرم خواهد آمد، مولاى من هنگام زنده شدن و برانگیختن بر من رحم کن، من در آن روز طاقت عذاب تو، و فراق دوستان و اولیائت را ندارم، عنایت و لطف کن در آن روز جایگاهم را با دوستانت و حرکتم را با یارانت و منزلم را در سایه ات قرار ده، اى پروردگار جهانیان.

شرح صحیفه (قهپایی)

و کان من‌ دعائه علیه السلام فى التذلل لله عز ‌و‌ جل:

دعاى پنجاه ‌و‌ سوم در‌ رام شدن ‌و‌ منقاد شدن از‌ ترس الهى.

«رب افحمتنى ذنوبى ‌و‌ انقطعت مقالتى، فلا حجه لى».

رب منادى محذوف عنه حرف النداء اى: یا‌ رب.

افحمتنى، اى: اسکتتنى. یقال: کلمته حتى افحمته، اى: اسکته.

یعنى: اى پروردگار من، ساکت گردانیده مرا گناهان من‌ ‌و‌ منقطع شده گفتگوى من، پس‌ هیچ حجتى ‌و‌ دلیلى نیست که‌ به‌ ‌آن مستمسک شوم.

«فانا الاسیر ببلیتى، المرتهن بعملى».

البلیه بتشدید الیاء، ‌و‌ المراد منها العمل لانه یمتحن به‌ فیظهر به‌ خیره ‌و‌ شره. فاطلق المسبب على السبب.

و‌ المرتهن على صیغه اسم المفعول من، ارتهنه: اخذه رهنا. اى: الماخوذ بعملى. فالثانیه بمنزله التاکید للاولى.

یعنى: پس‌ منم اسیر ‌و‌ گرفتار به‌ عمل خویش ‌و‌ گرو کردار خود. چنانچه تخلیص رهن موقوف است بر‌ اداى قرض، همچنین تخلیص نفس از‌ عذاب موقوف است به‌ عمل صالح.

«المتردد فى خطیئتى».

و‌ متردد ‌و‌ سرگشته در‌ گناه خویش.

«المتحیر عن قصدى».

تحیر فى امره، اى: لا‌ یهتدى لجهه امره. ‌و‌ القصد هو الطریق المستقیم. ‌و‌ لعله ضمن -علیه السلام- معنى العدول ‌و‌ الانحراف. اى: المتحیر فى امرى مائلا ‌و‌ منحرفا عن الطریق المستقیم.

(یعنى:) حیران ‌و‌ سرگشته ام در‌ کار خود در‌ حالتى که‌ منحرفم از‌ راه راست خویش.

«المنقطع بى».

على صیغه اسم المفعول. ‌و‌ الباء للتعدیه. قال التفتازانى فى حواشیه على الکشاف -فى اواسط سوره البقره فى طى تفسیر قوله تعالى: (و ابن السبیل) حیث قال العلامه الزمخشرى: اى المسافر المنقطع به-: ظاهره لفظ اسم الفاعل کانه انقطع عن سفره او‌ رفقته، لکن الحق المنقطع به -على لفظ اسم المفعول- ‌و‌ التعدیه بالباء. قال فى الاساس: انقطع به، اذا عجز عن سفره من‌ رفقه ذهبت او‌ دابه قامت، اى: وقفت ‌و‌ اعیت، او‌ اتاه امر لا‌ یقدر ان‌ یتحرک معه. انتهى کلامه.

یعنى بریده شده ام ‌و‌ عاجز گشته ام به‌ حیثیتى که‌ قادر نیستم بر‌ چیزى.

«قد اوقفت نفسى موقف الاذلاء المذنبین».

به‌ تحقیق که‌ بازداشته ام نفس خود را‌ در‌ جاى ذلیلان ‌و‌ منقادشدگان.

و‌ فى نسخه ابن السکون: «اوقفت» -بالالف- اى: اسکنت.

«موقف الاشقیاء المتجرئین علیک».

«المتجرئین» بالهمزه ‌و‌ الیاء المثناه من‌ تحت على صیغه اسم الفاعل من‌ تجرا، و هو التفعل من‌ الجراه ‌و‌ الاقدام على الشىء. اى: متسلطین غیر هائبین. ‌و‌ فى بعض النسخ: «متجرین» -بترک الهمزه- ‌و‌ هو ایضا لغه فى متجرئین. قال الجوهرى فى صحاحه: الجراه -مثل الجرعه-: الشجاعه. ‌و‌ قد یترک همزته فیقال: الجره -مثل الکره.

(یعنى:) ‌و‌ ساکن ساخته ام خود را‌ در‌ جاى بدبختان ‌و‌ دلیرى کنندگان بر‌ تو‌ که‌ هایب ‌و‌ ترسناک نباشند از‌ تو.

«المستخفین بوعدک».

الوعد یستعمل فى الخیر ‌و‌ الشر. یقال: وعدته خیرا او‌ وعدته شرا.

(یعنى:) استخفاف کننده ‌و‌ سبک شمرنده به‌ آنچه خبر داده اى از‌ ثواب ‌و‌ عقاب.

«سبحانک! اى جراه اجترات علیک؟! ‌و‌ اى تغریر غررت بنفسى؟!».

قال فى النهایه الاثیریه: التغریر هو المخاطره ‌و‌ الغفله عن عاقبه امره.

(یعنى:) تنزیه مى کنم تو‌ را‌ خداوندا تنزیه کردنى! چه دلیرى است که‌ دلیرى کردم بر‌ آن؟! ‌و‌ چه در‌ خطر ‌و‌ هلاکت انداختن است که‌ در‌ خطر انداختم نفس خود را؟!

«مولاى ارحم کبوتى لحر وجهى».

الکبوه: السقوط للوجه. قاله الهروى فى کتابه. ‌و‌ قال الفیروز آبادى فى القاموس: کبا کبوا ‌و‌ کبوا: انکب على وجهه.

و‌ حر الوجه: ما‌ بدا من‌ الوجنه. یقال: لطمه على حر وجهه.

یعنى: اى خداوند من، رحم کن بر‌ رو‌ در‌ افتادن من‌ به‌ تمام روى من. ‌و‌ این کنایه است از‌ سقوط تام.

«و زله قدمى».

و‌ لغزش قدم من.

«وعد بحلمک على جهلى».

اى: تکرم.

(یعنى:) ‌و‌ مکرمت نما به‌ بردبارى خود بر‌ نادانى من.

«و باحسانک على اساءتى».

و‌ به‌ نیکویى کردن خود بر‌ بدکردارى من.

«فانا المقر بذنبى المعترف بخطیئتى».

پس‌ منم اقرارکننده به‌ گناه خود ‌و‌ اعتراف کننده به‌ بزهکارى خود.

«و هذه یدى ‌و‌ ناصیتى استکین بالقود من‌ نفسى».

استکین، اى: اخضع.

(یعنى:) ‌و‌ اینک دست من‌ ‌و‌ پیشانى من، هر‌ چه مى خواهى به‌ جا آر نسبت به‌ ایشان. در‌ داده ام خود را‌ به‌ قصاص کردن از‌ نفس من.

«ارحم شیبتى ‌و‌ نفاد ایامى، ‌و‌ اقتراب اجلى ‌و‌ ضعفى ‌و‌ مسکنتى ‌و‌ قله حیلتى».

نفد الشىء -بالکسر- نفادا: فنى.

(یعنى:) رحم کن ‌و‌ ببخشا پیرى مرا ‌و‌ به‌ آخر رسیدن روزگار عمر من‌ ‌و‌ نزدیک شدن انقطاع مدت زندگانى من‌ ‌و‌ ضعف من‌ ‌و‌ درویشى من‌ ‌و‌ بیچارگى من.

«مولاى، ‌و‌ ارحمنى اذ انقطع من‌ الدنیا اثرى».

اى خداوند من، ببخشاى مرا چون منقطع شود از‌ دنیا اثر من.

«و امحى من‌ المخلوقین ذکرى».

«امحى» -بتشدید المیم- اصله: انمحى، انفعال من‌ المحو، قلبت النون میما ‌و‌ ادغمت المیم فى المیم. ‌و‌ فى بعض النسخ: «امتحى» ‌و‌ هو لغه فیه. کذا قال فى الصحاح.

(یعنى:) ‌و‌ منمحى ‌و‌ برطرف شود از‌ میان خلقان ذکر من.

«و کنت فى المنسیین کمن قد نسى».

و‌ باشم در‌ میان فراموش شدگان همچو ‌آن کس که‌ فراموش شده باشد.

«مولاى، ‌و‌ ارحمنى عند تغیر صورتى ‌و‌ حالى، اذا بلى جسمى ‌و‌ تفرقت اعضائى ‌و‌ تقطعت اوصالى».

الاوصال: المفاصل.

(یعنى:) اى خداوند من، ببخشا مرا در‌ هنگامى که‌ متغیر شود صورت من‌ ‌و‌ حال من‌ ‌و‌ کهنه شود تن من‌ ‌و‌ بپوسد ‌و‌ پراکنده گردد اعضاى من‌ ‌و‌ پاره پاره شود بندهاى من.

«یا غفلتى عما یراد بى!».

اى غفلت من، تو‌ کجایى بیا که‌ وقت تو‌ است!

این ندا از‌ باب تحسر است. یعنى: اى دریغ از‌ غفلت از‌ آنچه خواسته شده است از‌ من‌ ‌و‌ من‌ به‌ جا نیاوردم ‌آن را!

«مولاى، ‌و‌ ارحمنى فى حشرى ‌و‌ نشرى».

اى خداوند من، ببخشاى مرا در‌ وقت گرد آوردن اعضاى من‌ ‌و‌ جمع کردن ‌آن ‌و‌ برانگیختن ‌و‌ زنده کردن من‌ در‌ روز قیام قیامت.

«و اجعل فى ذلک الیوم مع اولیائک موقفى».

اى: الموضع الذى یقف فیه فى یوم القیامه.

(یعنى:) ‌و‌ بگردان در‌ ‌آن روز یعنى در‌ روز حشر ‌و‌ نشر جاى ایستادن مرا با‌ دوستان خود.

«و فى احبائک مصدرى».

اى: مرجعى. یقال: صدر القوم عن المکان، اى: رجعوا عنه. ‌و‌ منه قوله تعالى: (یومئذ یصدر الناس اشتاتا)، اى: یرجعون من‌ مخارجهم من‌ القبور الى الموقف.

یعنى: ‌و‌ بگردان در‌ میان دوستان خود محل بازگشت من.

«و فى جوارک مسکنى».

و‌ در‌ همسایگى خود ساز جاى آرامش من.

«یا رب العالمین».

اى پروردگار ماسواى خود از‌ عالمیان.

شرح صحیفه (مدرسی)

و کان ‌من‌ دعائه علیه السلام ‌فى‌ التذلل الى الله:

بوده ‌از‌ دعاى ‌آن‌ سید بزرگوار ‌در‌ اظهار ذلت ‌و‌ خوارى نمودن ‌به‌ سوى خداوند عزوجل ‌که‌ شاید سبب عفو ‌و‌ مرحمت ‌او‌ شود.

افحام: عاجز شدن ‌از‌ سخن گفتن ‌یا‌ گریه زیاد نمودن ‌تا‌ اینکه صوت قطع شود ‌و‌ ‌در‌ این مقام کنایه نیز ‌از‌ ذلت است.

یعنى: ‌اى‌ پروردگار ‌من‌ ‌به‌ درستى ‌که‌ خوار نموده است مرا گناهان من.

بریده شده است گفتار ‌من‌ ‌پس‌ نیست مرا حجت ‌و‌ جاى معذرت ‌از‌ جهت خود نگذاشتم. ‌پس‌ ‌من‌ اسیرم ‌به‌ مرض خود.

و ‌در‌ گروم ‌به‌ کردار خود، یعنى: مرا ‌از‌ جهت کردارم رها نکند ‌و‌ مجازات کرد ‌به‌ ‌من‌ نمایند.

کنایه است ‌از‌ کثرت گناهان گویا سرگردان شده.

قصد: مصدر است ‌به‌ معنى مقصود.

یعنى: نمى دانم ‌چه‌ کار کنم ‌و‌ ‌چه‌ جاى آورم ‌که‌ خودم ‌را‌ نجات دهم.

یقال فلان منقطع به، یعنى زاد ‌و‌ راحله ‌ى‌ ‌او‌ تمام ‌و‌ ‌در‌ بین راه سرگردان مانده است.

به تحقیق آنکه داشتم خود مرا ‌در‌ جاى خواران گنهکاران ‌و‌ ‌در‌ جاى بدبختان.

موقف: مفعول فیه است ‌از‌ براى فعل مقدم ‌و‌ دوم بیان اول است.

‌بى‌ اعتنائى نمودن ‌و‌ ملاحظه ‌ى‌ شأن مولا ننمودن.

استخفاف: سبک شمردن.

یعنى: دلیران ‌بر‌ ‌تو‌ ‌و‌ سبک کنندگان ‌به‌ وعد ‌تو‌ یعنى ثواب ‌و‌ اجرى ‌که‌ فرمودى ‌از‌ جهت اطاعت ‌تو‌ ‌او‌ ‌را‌ مثل عدم داند.

پاکى ‌تو‌ ‌به‌ کدام دلیرى دلیر شده ‌ام‌ ‌من‌ ‌بر‌ ‌تو‌ ‌و‌ ‌به‌ کدام فریب ‌و‌ خدعه نمودن فریب داده ‌ام‌ ‌به‌ نفس خود یعنى ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ معرض هلاک درآوردم.

کبوه: بروى ‌در‌ افتادن.

حر: ‌به‌ ضم حاء و او عبارت است ‌از‌ مقدارى ‌که‌ ‌از‌ وجه آشکار است.

یعنى: ‌اى‌ آقاى ‌من‌ رحم نما ‌بر‌ افتادن بروى مرا. ‌و‌ لغزیدن قدمم را.

قود: قصاص نمودن ‌را‌ گویند.

یعنى: ‌در‌ گذر ‌تو‌ ‌به‌ حلم خود ‌بر‌ نادانى من، ‌و‌ ‌به‌ نیکوکارى خود ‌از‌ ‌بد‌ کارى من، ‌پس‌ ‌من‌ اقرارکننده ‌ام‌ ‌به‌ گناه خود ‌و‌ اعتراف کننده ‌ام‌ ‌به‌ خطاى خود ‌و‌ این است دست ‌من‌ ‌و‌ پیشانى ‌من‌ طلب زارى ‌مى‌ کنم ‌به‌ قصاص نمودن ‌از‌ نفس من.

رحم ‌کن‌ پیرى مرا ‌و‌ تمام شدن روزهاى ‌من‌ ‌و‌ نزدیک شدن اجل ‌من‌ ‌و‌ سستى مرا ‌و‌ گدائى مرا ‌و‌ کمى چاره ‌ى‌ مرا.

اى مولاى ‌من‌ رحم ‌کن‌ مرا چون منقطع شود ‌از‌ دنیا خبر ‌و‌ نشان من، ‌و‌ نابود شود ‌از‌ مردمان یاد من، ‌و‌ بوده باشم ‌از‌ فراموش شدگان مثل کسى ‌که‌ ‌به‌ تحقیق فراموش شده باشد ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ نام ‌و‌ نشان نباشد.

اوصال: مفاصل ‌را‌ گویند. آقاى ‌من‌ رحم ‌کن‌ مرا وقت تغیر صورت من، ‌و‌ حال ‌من‌ زمانى ‌که‌ کهنه شود جسم ‌من‌ ‌و‌ جدا شود عضوهاى ‌من‌ ‌و‌ بریده شود بندهاى من.

‌اى‌ ‌بى‌ خبرى ‌من‌ ‌از‌ ‌آن‌ چیزى ‌که‌ اراده کرده شده است ‌به‌ من.

حشر نمودن: جمع نمودن خلایق ‌در‌ روز قیامت،

نشر: ‌از‌ قبور بیرون آوردن،

مصدر: ‌به‌ معنى مرجع.

یعنى: آقاى ‌من‌ رحم ‌کن‌ مرا ‌در‌ جمع نمودن ‌و‌ ‌در‌ ‌از‌ قبر بیرون آمدن بگردان ‌تو‌ ‌در‌ ‌آن‌ روز ‌با‌ دوستان ‌تو‌ ایستادن مرا، ‌و‌ جاى مرا ‌در‌ میان یاران ‌تو‌ جاى برگشتن مرا ‌و‌ ‌در‌ همسایگان او، آرام گاه مرا ‌اى‌ پروردگار عالمیان.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

دعاى فروتنى ‌در‌ پیشگاه خداوند:

‌در‌ این دعا ‌که‌ امام علیه السلام تذلل خود ‌را‌ ‌به‌ پیشگاه خداوند اعلام ‌مى‌ دارد چنین ‌مى‌ خوانیم:

(پروردگارا گناهانم مرا ‌به‌ سکوت واداشته) (رب افحمتنى ذنوبى).

(و رشته ‌ى‌ گفتارم ‌را‌ ‌از‌ ‌هم‌ بگسسته، بنابراین هیچگونه حجتى برایم نمانده) (و انقطعت مقالتى، فلا حجه لى).

(پس ‌من‌ اسیر بلاى خودم) (فانا الاسیر ببلیتى).

(گروگان عمل خویشم) (المرتهن بعملى).

(سرگردان ‌در‌ خطاهاى خود) (المتردد ‌فى‌ خطیئتى).

(متحیر نسبت ‌به‌ مقصد خود) (المتحیر عن قصدى).

‌و‌ بالاخره (درمانده ام) (المنقطع بى).

و ‌در‌ اینجا موقف ‌و‌ جایگاه خود ‌را‌ چنین بیان ‌مى‌ دارد: (نفس خویشتن ‌را‌ ‌در‌ موقف ذلیلان گناهکار واداشته ام) (قد اوقفت نفسى موقف الاذلاء المذنبین).

(در موقف شقاوتمندانى ‌که‌ ‌بر‌ ‌تو‌ جرى شده اند) (موقف الاشقیاء المتجرین علیک).

(موقف همانها ‌که‌ وعده ‌ى‌ ‌تو‌ ‌را‌ سرسرى ‌و‌ سبک شمردند) (المستخفین بوعدک).

آنگاه شروع ‌به‌ تنزیه ‌او‌ ‌و‌ باز ‌هم‌ معرفى خود کرده ‌مى‌ گوید: (منزهى ‌تو‌ ‌از‌ ‌هر‌ گونه نقص، ‌من‌ ‌با‌ ‌چه‌ جراتى ‌بر‌ ‌تو‌ دلیرى کرده ام) (سبحانک ‌اى‌ جراه اجترات علیک).

(و چگونه خویشتن ‌را‌ ‌به‌ دام غرور ‌و‌ فریب افکنده ام) (و ‌اى‌ تغریر غررت بنفسى!).

(مولاى من! هنگامى ‌که‌ ‌با‌ صورت ‌به‌ زمین سقوط ‌مى‌ کنم، ‌و‌ گامهایم ‌مى‌ لغزد، مرا مورد رحمت خویش قرار ده) (مولاى ارحم کبوتى لحر وجهى ‌و‌ زله قدمى).

(جهالت ‌و‌ نادانیم ‌را‌ ‌با‌ حلم خود، ‌و‌ بدکرداریم را، ‌با‌ احسانت مورد بخشش قرار ده!) (وعد بحلمک على جهلى، ‌و‌ باحسانک على اساءتى).

(پس این منم ‌که‌ ‌به‌ گناهم مقر ‌و‌ ‌به‌ خطایم معترف) (فانا المقر بذنبى المعترف بخطیئتى).

(این دست ‌و‌ ناصیه (موهاى جلوى پیشانى) ‌من‌ است ‌که‌ ‌به‌ زارى کامل ‌آن‌ ‌را‌ آماده ‌ى‌ قصاص ‌از‌ نفس خویش ‌مى‌ سازم) (و هذه یدى ‌و‌ ناصیتى استکین بالقود ‌من‌ نفسى).

(به پیریم، پایان گیرى ایام عمرم، نزدیک شدن اجلم، ناتوانیم ‌و‌ مسکنتم ‌و‌ بیچارگیم ترحم فرما) (ارحم شیبتى، ‌و‌ نفاد ایامى، ‌و‌ اقتراب اجلى، ‌و‌ ضعفى ‌و‌ مسکنتى، ‌و‌ قله حیلتى).

(مولاى ‌من‌ آنگاه ‌که‌ آثار ‌من‌ ‌از‌ دنیا قطع شد، یادم ‌از‌ میان مخلوق محو گردید ‌و‌ همچون کسى ‌که‌ یکباره ‌از‌ یاد برود، جزو فراموش شدگان قرار گرفتم، مرا مشمول رحمت خود قرار ده) (مولاى ‌و‌ ارحمنى اذا انقطع ‌من‌ الدنیا اثرى ‌و‌ امحى ‌من‌ المخلوقین ذکرى، ‌و‌ کنت ‌من‌ المنسیین کمن قد نسى).

(مولاى من! هنگامى ‌که‌ چهره ‌و‌ حالم دگرگون شود، جسمم بپوسد، اعضایم پراکنده گردند، پیوندهاى بدن ‌از‌ ‌هم‌ بگسلد، ‌بر‌ ‌من‌ ترحم فرما) (مولاى ‌و‌ ارحمنى عند تغیر صورتى ‌و‌ حالى، اذا بلى جسمى، ‌و‌ تفرقت اعضائى، ‌و‌ تقطعت اوصالى).

(اى واى ‌از‌ غفلت ‌و‌ ‌بى‌ خبرى من! نسبت ‌به‌ آنچه ‌از‌ ‌من‌ اراده شده) (یا غفلتى عما یراد بى).

(مولاى من! ‌به‌ هنگام حشر ‌و‌ نشرم ‌بر‌ ‌من‌ رحمت آور) (مولاى ‌و‌ ارحمنى ‌فى‌ حشرى ‌و‌ نشرى).

(در ‌آن‌ روز موقفم ‌را‌ ‌با‌ اولیائت قرار ده) (و اجعل ‌فى‌ ذلک الیوم مع اولیائک موقفى).

(اى پروردگار عالمیان! محل حرکت ‌به‌ سوى حساب ‌و‌ جزایم ‌را‌ ‌در‌ بین دوستانت، ‌و‌ مسکنم ‌را‌ ‌در‌ جوار خود قرار ده) (و ‌فى‌ احبائک مصدرى، ‌و‌ ‌فى‌ جوارک مسکنى، ‌یا‌ رب العالمین).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۷، ص:۴۱۰-۳۹۶

و کان من دعائه علیه السّلام فی التذلّل للّه عزّ و جلّ‏؛

«ربّ افحمتنى ذنوبی و انقطعت مقالتى فلا حجّة لی فانا الأسیر ببلیتى المرتهن بعملى المتردّد فی خطیئتی المتحیر عن قصدى المنقطع بی قد اوقفت نفسى موقف الأذلاء المذنبین موقف الأشقیاء المتجرّین علیک المستخفّین بوعدک‏».

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الذى تذلل لعزته العظماء و تواضع لخشیته العلماء والصلاه والسلام على نبیه الذى انارت بنبوته الظلماء و على اهل بیته الذین ثلجت بولایتهم القلوب الظماء. و بعد: فهذه الروضه الثالثه و الخمسون من ریاض السالکین فى شرح صحیفه سیدالعابدین صلى الله علیه ابدالابدین. املاء راجى فضل ربه السنى على الصدر الحسینى الحسنى جعله الله من المتذللین لعزته و المتمسکین بعروته.

التذلل: تکلف، الذل بالضم: و هو الصغار و الهوان، و صیغه التفعل للایذان بالاجتهاد و بذل الطاقه فیه.

و التذلل لله تعالى: عباره عن کمال الخضوع و التواضع له تعالى، و اظهار الذل و الافتقار الیه و هو یکون بالجنان کالاعتقاد بانه اقل عباده و افقرهم الیه، و بالارکان کالصاق الخد بالارض و تعفیر الوجه فى التراب و الرمى بالنظر نحو الارض و سکون حرکات الاطراف، و باللسان کالاقرار و الاعتراف بالنطق بما اعتقده من ذل نفسه و افتقاره و عظیم ما اکتسبه من الخطایا و الذنوب، و التضرع الیه تعالى و مناجاته سبحانه بالسئوال و الدعاء و الابتهال الیه فى حط ذنوبه و غفران خطایاه کما اشتمل علیه هذا الدعاء الشریف.

و اعلم: ان التذلل لله تعالى: هو قوام العباده و العبودیه و قطبها الذى علیه مدارهما، و من تامل فى انواع العبادات المفروضه و اجزائها من الصلاه و الصیام و الزکاه و الحج وجدها موضوعه على المذله و التواضع و الخضوع و الاستسلام لعزته تعالى و عظمته و تصور کماله و تذکر وعده و وعیده، و اهوال الموقف بین یدیه عز و جل فکان التذلل مناط العبادات و به منال السعادات.

و فى الحدیث عن ابى عبدالله علیه السلام قال: اوحى الله عز و جل الى موسى علیه السلام: ان یا موسى اتدرى لم اصطفیتک بکلامى دون خلقى؟ قال: یا رب و لم ذاک؟ قال: فاوحى الله تبارک و تعالى الیه یا موسى انى قلبت عبادى ظهرا لبطن فلم اجد فیهم احدا اذل لى نفسا منک، یا موسى انک اذا صلیت وضعت خدک على التراب او قال على الارض. و الاخبار فى هذا المعنى کثیره.

التعرض لوصف الربوبیه المنبئه عن افاضه ما فیه صلاح المربوب مع الاضافه الى ضمیره علیه السلام لتحریک سلسله الاجابه و المبالغه فى التضرع و الابتهال.

و فحم الصبى یفحم بفتحتین فحوما: بکى حتى انقطع نفسه و صوته، و افحمه البکاء. و منه: افحمت الخصم: اسکته بالحجه، و اسناد الافحام الى الذنوب مجاز عقلى للملابسه السببیه اذ کانت سببا للفحوم، اى اسکنتنى ذنوبى لکثرتها و عظمها فلا اطیق ان اتکلم بحجه او عذر. و من العجیب ما وقع لبعضهم هنا من تصحیف الافحام بالاقحام بالقاف ففسر قوله علیه السلام افحمتنى الذنوب بقوله: «اقحمتنى الذنوب فى مهلکات الشدائد» مع اتفاق النسخ على الفاء.

و انقطعت مقالتى: وقفت.

قال صاحب المجمل: انقطع کلامه: وقف فلم یمض.

و «الفاء» من قوله فلا حجه للدلاله على ترتب ما بعدها على ما قبلها، اى فبسبب افحام ذنوبى و انقطاع مقالتى لاحجه لى احتج بها فیما فعلت.

و الحجه: الکلام المستقیم المبین للحجه و هى جاده الطریق و لذلک سمى الدلیل و البرهان حجه، و قد یسمى العذر حجه.

و فى نسخه: و لا عذر.

و «الفاء» من قوله علیه السلام: «فانا الاسیر ببلیتى» لترتب ما بعدها على ما قبلها من انتفاء الحجه، اى اذ لا حجه لى فانا الاسیر ببلیتى اى الماسور المقید بما وقعت فیه من الشده و البلاء.

و المرتهن: اسم مفعول من رهنته المتاع بالدین، اى حبسته عنده به فارتهنه منى، اى اخذه منى رهنا. فالمتاع مرهون و مرتهن.

قال الراغب: لما کان الرهن یتصور منه حبسه استعیر ذلک للمحتبس اى شىء کان قال تعالى: «کل امرىء بما کسب رهین».

و قال الزمخشرى فى الاساس: فلان رهن بکذا و رهین و رهینه و مرتهن به: ماخوذ به و منه: «کل امرى ء بما کسب رهین». «کل نفس بما کسبت رهینه»، و الانسان رهن عمله.

قال صاحب الکشف: معنى کون الانسان رهن عمله و مرتهن به: ان العمل بمنزله الدین و الانسان مرتهن به عند الله. و لا ینفک الرهن ما لم یود الدین فان کان العمل صالحا فقد ادى الدین لان العمل الصالح یقبله ربه و یصعد الیه و ان کان غیر ذلک فلا اداء اذ لا یصعد الیه غیر الطیب، انتهى.

اذا عرفت ذلک فقوله علیه السلام: المرتهن بعملى اعتراف منه بسوء عمله کانه بقى محبوسا بعمله غیر مفکوک به حیث لم یعمل صالحا فیکون قد ادى الدین و فک نفسه المرتهنه بعمله، و یحتمل ان یکون المراد بکونه مرتهنا بعمله انه موثوق به عن الصعود الى حضره جلال الله کما فسر به بعض الشارحین قول امیرالمومنین علیه السلام: «رهن بخطیئته» فیکون المراد بالعمل من قوله: «بعملى» العمل السىء و الله اعلم.

و المتردد: اسم من قولهم: تردد فى الطریق اذا جاء و ذهب فیه مره بعد اخرى، او من تردد فى امره اذا تحیر فیه، و منه: المردد و المتردد للرجل الحائر البائر و هو الذى لم یتجه لشى ء.

و تحیر فى الامر: لم یدر وجه الصواب.

و القصد: مصدر بمعنى الفاعل، یقال: سبیل قصد اى مستقیم، و منه: قوله تعالى: «و على الله قصد السبیل» اى: حق علیه بیان الطریق المستقیم الموصل الى الحق، و یقال للرشد و الاستقامه و الهدى قصد ایضا، و جمل العباره على هذا المعنى ظاهر حسن و تعدیه التحیر بعن لتضمینه معنى المیل و الانحراف.

و قطع بفلان فهو مقطوع و انقطع به فهو منقطع به بالبناء للمفعول فیهما اذا کان ابن سبیل فحصل له سبب عاقه عن السفر دون مقصده و مرامه الذى سافر الیه، ثم اطلق على کل من حیل بین و بین ما یومله على الاستعاره او التشبیه لانه قطع به دون ماموله.

و وقفت نفسى: جعلتها واقفه، و النسخ المشهوره على اوقفت بالالف و انکرها بعضهم.

قال الزجاج فى شرح ادب الکاتب: لیس فى کلام العرب اوقف الا فى موضوعین: یقال: تکلم الرجل فاوقف: اذا انقطع عن القول عیا عن الحجه، و اوقفت المراه: اذا جعلت لها سوارا من الوقف و هو الذیل انتهى.

قال صاحب القاموس: وقف یقف وقوفا: دام قائما و وقفته انا وقفا: فعلت به ما وقف کوقفته و اوقفته، انتهى.

فاثبت اوقفته بمعنى وقفته.

و قیل: هى لغه تمیم و على کل حال فوقفت افصح من اوقفت على ثبوتها، و بها ورد التنزیل، قال تعالى: «وقفوهم انهم مسئولون».

و الموقف: مصدر میمى بمعنى الوقوف، و یحتمل کونه اسم مکان.

و تجرا علیه بالهمز: اقدم و اسرع فى الهجوم علیه من غیر هیبه و لا توقف و الاسم: الجراه بالضم کغرفه.

و استخف به: استهان به.

و الوعد: یکون فى الخیر و الشر، یقال: وعدته بنفع و ضر، و من الوعد بالشر «یستعجلونک بالعذاب و لن یخلف الله وعده». و مما یتضمن الامرین قوله تعالى: « الا ان وعد الله حق و لکن اکثرهم لایعلمون» فانه وعد بالقیامه، و جزاء العباد، ان خیرا فخیر، و ان شرا فشر، و ما وقع لبعضهم من حمل الوعد على الثواب خاصه بناء على انه لایکون الا فى الخیر لیس بشىء، و فى کثیر من النسخ بوعیدک و هو فى الشر خاصه لانه بمعنى التهدید.

قوله علیه السلام: «سبحانک» اى جراه اجترات علیک تعجب من شده تهوره فى الذنوب و تنزیها لساحه قدسه تعالى عما لایلیق بها من ارتکاب مخالفه امره و نهیه جل شانه.

و اى جراه: استفهام تعظیم و تهویل، و هو صفه لمصدر محذوف، و العامل فیه اجترات، اى اجترات علیک اجتراء، اى جراه، کقوله تعالى: «اى منقلب ینقلبون» اى ینقلبون انقلابا اى منقلب، و مثله و اى تغریر غررت بنفسى، و تقدیم المفعول فى ذلک واجب للزوم الاستفهام الصدر.

و غرر بنفسه تغریرا: حملها على الغرر و هو الخطر، اى خاطر بها.

و فى القاموس: غرر بنفسه تغریرا و تغره: عرضها للهلکه و الاسم الغرر و الله اعلم.

کبا لوجهه کبوا: سقط على وجهه، و «اللام» بمعنى على نحو: «و یخرون للاذقان» «و تله للجبین».

و حر الوجه: ما بدا و اقبل علیک، منه یقال: ضربه على حر وجهه.

و قال النووى: حر الوجه: صفحته و ما رق من بشرته. و الکلام من باب التمثیل شبه صوره وقوعه فى المعاصى بصوره من سقط على صفحه وجهه و مثله قوله: «زله قدمى» فان زله القدم: هو استرسالها و دحوضها فى مکان زلق، فشبه صوره استرسالها فى ارتکاب الخطیئه بصوره من زلت قدمه کقولهم: اراک تقدم رجلا و توخر اخرى، و ایقاع فعل الرحمه على الکبوه، و زله القدم من باب المجاز العقلى من حیث کون کل منهما سببا موجبا لسئوال الرحمه، وقس على ذلک نظائره الاتیه.

و وقع فى النسخ المشهوره ضبط زله قدمى بالخفض فقال بعضهم: لا وجه له، و الصحیح: النصب کما وقع فى بعض النسخ عطفا على کبوتى.

قلت: بل له وجه صحیح و هو کونه من باب -العطف على التوهم- و ذلک ان اصل «ارحم کبوتى»: ارحمنى بکبوتى فلما اراد ایقاع الفعل على السبب حذف المفعول حقیقه و اقام السبب مقامه و حذف لام التعلیل فانتصب على المفعولیه فیکون عطف قوله: «و زله قدمى» بالجر على کبوتى و هو منصوب على توهم دخول لام التعلیل فیه، کقولک: لیس زید قائما و لا قاعد بالجر على توهم دخول «الباء» فى الخبر، و منه: قول الشاعر:

ما الحازم الشهم مقداما و لا بطل؛

بجر بطل عطفا على مقداما لتوهم دخول «الباء» فیه، و له نظائر فى کلامهم. قالوا: و شرط جوازه صحه دخول العامل المتوهم و شرط حسنه کثرته، و الشرطان متوفران هنا.

قوله علیه السلام: «وعد بحلمک على جهلى» یقال: عاد الله علینا بمعروفه بمعنى: جاد به علینا، اى جد بحلمک على جهلى، و باحسانک على اساءتى. فالباء لتادیه الفعل لا للسببیه کما توهمه بعضهم.

و «الفاء» من قوله علیه السلام: «فانا المقر بذنبى» للسببیه لان الاقرار بالذنب، و الاعتراف بالخطیئه یوجبان الرحمه و الحلم و الاحسان و من کلامهم: من اقر فقد استوجب العفو لحسن ظنه بک.

و فى الحدیث: «لا و الله ما اراد الله من الناس الا ان یقروا له بالذنوب فیغفرها لهم».

و هذه یدى: اى استسلمت الیک و انقدت لک.

قال الزمخشرى فى الفائق: فى مناجاه النبى صلى الله علیه و آله ربه «و هذه یدى لک»، یقولون: هذه یدى لک اى انقدت لک فاحکم على بما شئت، و یقال: فى خلافه خرج فلان نازع یداى عصى و نزع یده من الطاعه انتهى.

و منه: حدیث عثمان «هذه یدى لعمار» اى انا منقاد له و مستسلم فلیقتص منى، و نحو اعطى بیده.

و الناصیه: الشعر المسترسل فى مقدم الراس یقال: هذه ناصیتى بیدک اى: انا فى قبضتک و تحت حکمک و منه: «ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها»، و المراد الاستسلام و الانقیاد ایضا.

و استکین: اى اذل و اخضع، قیل: ماخوذ من السکون و وزنه افتعل. و قیل: من الکینه: و هى الحاله السیئه فوزنه استفعل.

و «الباء» للملابسه، اى استکین ملتبسا بالقود، و هو القصاص و قتل القاتل بدل القتیل، یقال: اقاد من نفسه اذا سلم نفسه للقتل بمن قتل.

و اقدت زیدا من عمرو، و اقاده السلطان من اخیه: اى سلمه لان یقتل قصاصا بمن قتله، و الاسم القود بفتحتین و عباره الدعاء تمثیل لصوره استسلامه للعذاب و العقاب بما جناه بصوره استسلام القاتل للقتل بمن قتله، و انما جاء بالجمله منفصله عما قبلها لکمال الاتصال به لانها بیان لمضمون قوله: «و هذه یدى و ناصیتى من الاستسلام و الانقیاد» و الله اعلم.

الشیب و الشیبه: ابیضاض الشعر، و المشیب الدخول فى حد الشیب، و قد یستعمل بمعنى الشیب ایضا.

و نفد الشى ء ینفد من باب -تعب- نفادا بالدال المهمله: فنى و انقطع.

و المراد بنفاد الایام: مشارفتها للنفاد کما یدل علیه قوله: «و اقتراب اجلى » و ایثار صیغه الافتعال فى القرب للایذان بالمبالغه فیه و تاکیده.

و الاجل: یطلق على مده العمر، و الوقت الذى ینقرض فیه، و هو المراد هنا. و الضعف بفتح الضاد و ضمها: خلاف القوه، و منهم من یجعل الفتح فى الراى، و الضم فى البدن و هو ضعیف، و المراد به هنا ضعف الهرم کما قال تعالى: «ثم جعل من بعد قوه ضعفا و شیبه».

و المسکنه: الفاقه و الحاجه، و قد مر الکلام على بیان اشتقاقها، و المراد فاقته و حاجته الى رحمته تعالى.

و الحیله: اسم من الاحتیال کالخیره اسم من الاختیار و الفدیه اسم من الافتداء و هى عباره عن القدره على التصرف و تقلیب الفکر حتى یهتدى الى المقصود، یقال: فلان قلیل الحیله اى لا حیله له من باب تعبیرهم عن القله بالعدم، و غرضه علیه السلام بنفى حیلته عدم قدرته و احتیاله على دفع ضر او جلب نفع الى نفسه الا باذنه تعالى کما ورد فى دعاء آخر و اعیت الحیل الا عندک، و علیه حمل بعضهم نفى الحول فى لا حول و لا قوه الا بالله.

و انقطاع الاثر: عباره عن فناء الشى ء، و ذهابه و عدمه، یقال: انقطع الشىء اذا ذهب و عدم.

و الاثر: حصول ما یدل على وجود الشى ء، و یطلق الاثر على الاجل بمعنى مده العمر، و منه: حدیث من سره ان یبسط الله فى رزقه و ینسا فى اثره فلیصل رحمه اى یوخر فى اجله.

قال ابن الاثیر: الاثر الاجل، و سمى به لانه یتبع العمر قال زهیر:

و المرء ما عاش ممدود له امل * لا ینتهى العمر حتى ینتهى الاثر

و اصله من اثر مشیه فى الارض فان من مات لایبقى له اثر فلا یرى لاقدامه فى الارض اثر.

و الامحاء: انفعال من المحو ادغمت النون فى المیم و المحو: ازاله الاثر، یقال: محوته فامحى، اى ذهب اثره و زال.

و ذکر الشىء: حضوره فى النفس و هو تاره یکون بالقلب و تاره باللسان.

و «من» فى الفقرتین: ابتدائیه، و یجوز کونها فى الثانیه بمعنى «فى» فتکون متعلقه بالذکر.

و نسیان الشىء: عدم خطوره بالبال، یقال: نسیه ینساه من باب -تعب- نسیانا فهو منسى، و منه: «و کنت نسیا منسیا». و المراد بالمنسیین هنا: الموتى الذین لایخطر ذکرهم ببال احد.

و «فى»: بمعنى «مع» اى مع المنسیین کقوله تعالى: «ادخلوا فى امم» اى معها، و یجوز کونها بمعناها من الظرفیه اى فى زمره المنسیین، و الظرف: اما مستقر فى محل نصب على انه خبر کان، و التقدیر: و کنت حاصلا فى المنسیین کقوله تعالى: «و اذا کنت فیهم» فیکون قوله علیه السلام: «کمن قد نسى» فى موضع نصب، على انه خبر ثان، او على الحال من الضمیر فى کنت او فى حاصلا او لغو متعلق بکنت، و الخبر قوله: کمن قد نسى و هذا بناء على جواز تعلق الظرف بالفعل الناقص و هو الصحیح کقوله تعالى: «اکان للناس عجبا ان اوحینا»، و یجوز کونه متعلقا بمحذوف هو حال من الموصول او من الضمیر فى نسى، و التقدیر: و کنت کمن قد نسى حاصلا فى المنسیین فقدمت لرعایه الفاصله.

قوله علیه السلام: «عند تغیر صورتى و حالى».

صوره الشى ء: هیئته الحاصله عند ایقاع التالیف بین اجزائه، و تطلق على الوجه خاصه، و منه: حدیث نهى عن ضرب الصوره.

و حال الشىء: صفته و کیفیته التى یکون علیها.

و بلى المیت یبلى من باب -تعب- بلاءا: افنت الارض جسمه.

و الاعضاء: جمع عضو، و ضم العین فیه اشهر من کسرها.

قال صاحب المجمل: هو کل عظم وافر بلحمه، و تفرق الاعضاء انفصال بعضها من بعض.

و الاوصال: المفاصل.

قال فى الاساس: قطع الله اوصاله: مفاصله جمع وصل بالکسر و الضم، قال:

اذا ابن ابى موسى بلالا بلغته * فقام بفاس بین وصلیک جازر

و فى القاموس: الاوصال: المفاصل او مجتمع العظام.

فان قلت: مضمون هذا الفصل من الدعاء ینافى ما روى ان الارض لاتبلى لهم علیهم السلام جسدا و انهم لایبقون فیها اکثر من ثلاثه ایام.

قلت: لما کان غرضه علیه السلام من هذا الدعاء التذلل و الخضوع لم یر نفسه الا واحدا من عامه الناس فکان ملحوظه ما یشمل الخلق دون ما خص به هو و امثاله على ان ملحوظه هذا هو دیدنه فى سائر ادعیته کما یشهد به الاستقراء و الله اعلم.

قوله علیه السلام: «یا غفلتى عما یراد بى»: منادى متوجع منه نحویا اسفى و یا حسرتى، و یسمى مندوبا به و متفجعا منه اى: یا غفلتى احضرى حتى یتعجب من فظاعتک، و قد سبق الکلام على ذلک مستوفى فى الروضه الخمسین عند قوله علیه السلام: «فیاسواتا مما احصاه على کتابک» فلیرجع الیه.

و الغفله: سهو یعترى الانسان من عدم التحفظ و التیقظ، و قد یستعمل فى ترک الشى ء اهمالا و اعراضا، و منه: قوله تعالى «و هم فى غفله معرضون».

یقال: غفلت عن الشىء غفولا من باب -قعد- و غفله و غفلا بفتحتین.

و «الباء» فى «بى» للالصاق، اى: یراد ان یلصق بى کقوله تعالى: «یرید الله بکم الیسر»، اى: یرید ان یلصق بکم الیسر و ایثار التعبیر بالموصول للتفخیم و التهویل، اى عما یراد بى من الاهوال التى لایقدر على وصفها و لا یقوى على حدها و حصرها، و المراد بها اهوال الموت و ما بعده من السئوال و ضغطه القبر و ظلمته و وحشته و البعث و الحشر و النشر و الحساب و ما فى اثناء ذلک من المواقف الهائله و المصاعب الفادحه کما ورد فى دعاء الحزین: «اى الاهوال اتذکر و ایها انسى و لو لم یکن الا الموت لکفى، کیف و ما بعد الموت اعظم و ادهى». و العدول عن اسناد الاراده الیه تعالى الى بناء فعلها للمفعول جرى على منهاج الاداب التنزیلیه فى عدم اسناد المکروهات الیه تعالى کقوله تعالى: «و انا لا ندرى اشر ارید بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا»، فاسند اراده الرشد الیه تعالى دون اراده الشر، و منه: «غیر المغضوب علیهم» و الله اعلم.

الحشر لغه: اخراج الجماعه عن مقرهم و ازعاجهم و سوقهم الى الحرب و نحوها، ثم خص فى عرف الشرع عند الاطلاق باخراج الموتى عن قبورهم و سوقهم الى الموقف للحساب و الجزاء.

قال الراغب: و لا یقال الحشر الا فى الجماعه، انتهى.

قلت: هذا فى اصل اللغه و الا فقد استعمل فى الواحد و الاثنین کعباره الدعاء، و حدیث آخر من یحشر راعیان. و قد یطلق الحشر و یراد به جمع اجزاء بدن المیت و تالیفها مثل ما کانت و اعاده روحه المدبره الیه کما کان و یسمى حشر الاجساد و اراده هذا المعنى هنا ظاهره حسنه.

و نشر المیت نشورا من باب -قعد-: عاش، و نشره الله نشرا یتعدى و لا یتعدى و یتعدى بالهمزه ایضا فیقال: انشره الله و منه: «ثم اذا شاء انشره»، و المعنى: و ارحمنى فى یوم حشرى و نشرى بدلیل و اجعل فى ذلک الیوم، و ما فى الاشاره من معنى البعد مع قرب العهد بالمشار الیه للایذان ببعد منزلته فى الهول و الفخامه کقوله تعالى: «ذلک الیوم الحق» و «ذلک یوم مجموع له الناس».

و الموقف: مصدر میمى اى وقوفى، و مثله: المصدر و المسکن اى صدورى و مسکنى، و یحتمل کون المسکن اسم مکان اى: فى جوارک محل سکناى.

و المراد بالموقف: الوقوف للحساب.

و بالمصدر: الصدور عن الموقف الى دار الجزاء و هو الصدور الذى بینه الله تعالى بقوله: «یومئذ یصدر الناس اشتاتا» اى: یصدرون عن الموقف متفرقین ذات الیمین الى الجنه و ذات الشمال الى النار نعوذ بالله منها.

و قیل: یصدرون من قبورهم الى موقف الحساب اشتاتا على حسب طبقاتهم بیض الوجوه آمنین و سود الوجوه فزعین.

و الجوار بالکسره: مصدر جاوره مجاوره و جوارا اذا لا صقه فى السکن، و الاسم: الجوار بالفتح و الضم، و المراد بجواره تعالى حضرته المقدسه التى لیست بمکان و لا زمان، بل هى قرب معنوى و عندیه روحانیه، و هى المشار الیها بقوله تعالى: «فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر»، و یعبر عنها بالجنه النورانیه الروحانیه.

و ختم الدعاء بقوله علیه السلام: «یا رب العالمین» اى: مالک امرهم و مبلغهم الى کمالهم اللائق لمزید استدعاء الاجابه، فان من کان ذلک شانه و صفته کان من شانه افاضه ما فیه صلاح المربوب حتى ینتهى به الى اقصى غایه الکمال و اشرف المراتب و الاحوال و الله اعلم.