حضرت ارمیا علیه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۵۵ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی 'از پيامبران بزرگ بنى‌ اسرائيل در دوره سقوط اورشليم بدست بُخْتُ نُصَّر. ارميا ا...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

از پيامبران بزرگ بنى‌ اسرائيل در دوره سقوط اورشليم بدست بُخْتُ نُصَّر.

ارميا ابن ‌حلقيا از پيامبران يهود در قرن 6‌ـ‌7 قبل از ميلاد بوده كه در قرآن به ‌طور صريح از او نامى به ‌ميان نيامده است؛ ولى منابع تاريخى و تفسيرى و روايى در ذيل برخى آيات از او ياد ‌كرده‌اند (سوره بقره/2، 243، 246 و 259؛ سوره اسراء/17، 4‌ـ‌7؛ سوره انبياء/21،11) كه عمده اين يادكردها درباره برخى حوادث سياسى و اجتماعى يهود است. نام او در منابع اسلامى به ‌گونه‌هاى متعددى گزارش شده است: اِرميا، اِرمياء، اُرميا، اورميا و يرميا.[۱]

واژه «يرميا‌= Jeremiah» در زبان عبرى به ‌معناى «رفعت يافته از سوى خدا، منصوب از سوى او، خدا تير مى‌افكند يا به زير مى‌اندازد» آمده است.[۲]

ارميا در عهد عتيق اهميت ويژه‌اى داشته است و كتاب مستقلى به نام او در اسفار تورات به چشم مى‌خورد. او بنا به گزارش تورات در روستاى عناتوت در نزديكى اورشليم (واقع در 6 كيلومترى شرق بيت‌المقدس كنونى) از خانواده‌اى كهانت ‌پيشه به دنيا آمد. سكونت خانواده او در منطقه‌اى موسوم به بنيامين،[۳] احتمالاً نشان‌دهنده انتساب وى به شاخه بنيامينى از بنى‌اسرائيل است؛ گرچه ابن‌عساكر و ابن‌خلدون او را از سبط لاوى‌ بن يعقوب دانسته‌اند.[۴]

برخى نيز احتمال داده‌اند او از نسل «ابياتار شيلوى» كاهن عصر سليمان است كه به دستور وى به عناتوت تبعيد شده بود.[۵]

تاريخچه نبوت ارميا:

ارميا در دوره افول آشوريان و به قدرت رسيدن بابليان و رقابت آن دو امپراتورى با حكومت مصر مى‌زيسته است. دوره حيات او به ‌دليل همزمانى با تبعيد يهوديان به بابل، نقطه عطف مهمى در تاريخ يهود به ‌شمار ‌مى‌رود.

تجزيه كشور يهوديه به دو بخش شمالى و جنوبى و جنگ‌هاى پياپى ميان آن‌ها و رواج شرك و ستم و بت‌پرستى ميان يهوديان و ضعف و بحران اقتصادى، همگى سبب زوال قدرت و انحطاط سياسى و فرهنگى و اجتماعى آنان شده و رونق و اقتدار زمان سليمان را از بين برده بود.

در اين دوره، شاهد ظهور پيامبران مصلحى هستيم كه عمده آموزه‌هاى آنان صبغه‌اى اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى داشت. اين پيامبران، در كنار پند مردم به پيش‌گويى حوادث اسف‌بار آينده يهود به ‌صورت عذاب خداوند پرداخته، بدين وسيله آنان را از عواقب شوم كردارهايشان بيم مى‌دادند. اين پيامبران در عين حال پس از توبيخ مردم و ابلاغ انذار و عذاب زودرس الهى، آنان را به آينده‌اى روشن در عصر ظهورِ نجات دهنده‌اى بزرگ مژده مى‌دادند.

اشعياى نبى سر سلسله اين پيامبران به‌شمار مى‌رود كه احتمالا ارمياى نبى نيز با توجه به فاصله كم تاريخى ميان آن دو از او متأثر بوده است؛ گرچه از نگاه كلامى هر دو پيامبر از يك سرچشمه كه همان وحى خداوندى است، اثر پذيرفته‌اند.

اشعيا و ارميا همواره از همگرايى با مصر در برابر حملات آشوريان و پس از آن‌ها بابليان پرهيز داده و به نوعى، بى‌طرفى در نزاع‌هاى امپراتورى‌هاى بزرگ همسايه جهت محافظت از اورشليم سفارش مى‌كردند؛[۶] البته اين رويكرد آن‌ها صبغه‌اى وحيانى و نه صرفاً سياسى داشت.

ارميا همزمان با پادشاهى يوشيا به نبوت مى‌رسد[۷] (628‌ ق.‌م) يوشيا با دست يافتن به نسخه‌اى مفقود از شريعت موسى، تصميم مى‌گيرد در يهوديه به اصلاحات گسترده مذهبى و فرهنگى و اجتماعى دست زند.[۸]

فعاليت چشمگيرى از ارميا در اين دوره گزارش نشده، جز آن كه برخى احتمال داده‌اند او نيز در جريان اصلاحات با پادشاه همكارى داشته است.[۹] برخى نيز ارميا را فرزند همان حلقياى كاهن دانسته‌اند كه اسفار تورات را يافته و در اختيار يوشيا قرار داده است.[۱۰] گفتگوها و مناجات‌هاى ارميا با خداوند در آغاز دوره رسالتش به اين دوره مربوط مى‌شود كه در بخش‌هاى نخست سِفْر او گرد آمده است. جانشينان يوشيا با اعتماد به قدرت مصر در برابر خطر بُختُ نُصَّر به ‌سوى امپراتورى غربى گراييده و به شيوه كفرآميز و ستمگرانه شاهان پيش از يوشيا بازگشتند. فعاليت عمده ارميا در دوره اين پادشاهان تا تخريب اورشليم بدست بُختُ نُصَّر است.[۱۱]

او كه اخلاق مردم را فاسد و زمامداران را ستمگر و بى‌سياست و ملت را در انحطاط مذهبى و ملى و ضعف سياسى مى‌ديد، در هر مكان از خانه خدا تا كوچه و بازار و به هر وسيله و بيان ممكن به اندرز مردم پرداخته، از هجوم بُختُ نُصَّر و تخريب اورشليم خبر مى‌داد تا آن كه تصور مزدورى بابل و خيانت به ميهن درباره او پديد آمده و از سوى كاهنان، اميران و پيامبران دروغين مورد آزار فراوان قرار گرفت و تا مرز كشته شدن پيش رفت.[۱۲] او پادشاه و بزرگان يهود و عموم مردم را به ‌دليل نقض احكام روز شنبه و پرستش رب النوع خورشيد و گناهان ديگر توبيخ ‌مى‌كرد.

پيامبران دروغين از روى فريب در برابر انذارهاى او، مردم را به اميدهاى نابجا مژده داده، نعمت و آسايش را براى يهوديان در آينده نزديك پيش‌بينى مى‌كردند؛ از اين ‌روى ارميا به پيامبر شر لقب يافته بود و مردم از او بيزارى جسته، نفرينش مى‌كردند.[۱۳]

گريه و اندوه فراوان او بر قومش از وى پيامبرى گريان و اندوهناك به نمايش گذاشته است: «كاش كه سر من آب بود و چشمانم چشمه اشك تا روز و شب بر كشتگان دختر قوم خود مى‌گريستم».[۱۴]

در اين ميان، حمله نخست بُختُ نُصَّر و اسارت بزرگان يهود به همراه پادشاهان يهوياقيم نيز در اصلاح مردم، حاكمان و كاهنان بى‌تأثير بود تا آن كه مدتى بعد در اثر استقلال خواهى صدقيا، پادشاه دست‌نشانده بابل و بى‌توجهى او به اندرزهاى ارميا، بُختُ نُصَّر بار ديگر به اورشليم حمله برده، شهر را به آتش كشيد و هيكل سليمان را تخريب كرد و انبوهى از يهوديان را به اسيرى به بابل برد.[۱۵] (7‌ـ‌586‌ ق.‌م)

ارميا به فرمان او از زندان كاخ صدقيا نجات يافت و با او به نيكى رفتار شد.[۱۶] اندكى بعد، مردم باقى‌مانده در اورشليم با كشتن جدليا، شاه دست ‌نشانده بُختُ نُصَّر بار ديگر بر بابل شوريده به رغم مخالفت ارميا او را به اجبار با خود به مصر بردند.[۱۷]

سرنوشت او از اين دوره به بعد در هاله‌اى از ابهام است. برخى او را در مصر مدفون مى‌دانند و برخى ديگر از مرگ او در بابل خبر مى‌دهند. پاره‌اى گزارش‌ها نيز از سنگسار شدن وى بدست يهوديان مهاجر به مصر حكايت دارد. برخى از مسيحيان نيز به استناد عبارتى از رساله عبرانيان در عهد جديد،[۱۸] به شهادت آن پيامبر اعتقاد دارند؛ در مقابل عده‌اى ديگر او را همچنان زنده ‌پنداشته بازگشت او را به اين جهان از بهشت ‌برين باور دارند.[۱۹]

پيام نبوى ارميا:

رسالت ارميا، پيام انتقام خدا از ملتى گنه‌كار است. سخن خداوند در دوره غضب او بر بنى‌اسرائيل بر وى نازل مى‌شود تا چونان آتشى بر آنان شعله افكند. اين رسالت سنگين و آن مردم نافرمان از هر سو بر او فشار مى‌آورد؛ بدين سبب سفر او از مناجات‌هاى سوزناك و پرتلاطم با خداوند سرشار است.[۲۰] او مردى تنها ميان مردمى نادان بود كه او را به درستى درنيافته بودند و به وى افترا مى‌بستند و ستم مى‌كردند و او جز خدا پناه ديگرى نداشت؛ از اين ‌روى در كتاب وى به احساس شديد مسئوليت در برابر خداوند و گوهر پيوند انسان با خدا برمى‌خوريم.

پيام او، پيام معنويت و عرفان است؛ عهد خدا را به مردم يادآور مى‌شود و بلاى قريب‌الوقوع را از روى عصيان و طغيان ملت مى‌شمرد، نه آن كه حادثه‌اى تصادفى باشد. او از نگاه سطحى و ظاهرى به دين و آيين و بسنده كردن به اصلاحات ظاهرى پرهيز داده، به امتداد اصلاح و بازسازى دينى تا اعماق درون دعوت مى‌كند؛ چرا كه خدا فقط به قلب آدميان مى‌نگرد و فقط روزه انسانى پاك و قربانى دلى وارسته را مى‌پذيرد؛ پس دل‌ها را از شهوت گناهان تن بشوييد و او را خدمتى شايسته كنيد.

ارميا، جريان دين و مذهب را از سطح قومى و قبيله‌اى به رابطه‌اى معنوى ميان همه انسان‌ها با خداى خويش، تعالى مى‌بخشد؛ پس چه بسا هيكل خداوند از ميان رفته، خراب شود و ملت خدا كشته و اسير شوند و مملكت خدا سقوط كند؛ اما باز ‌بندگى انسان و ديانت او در برابر خداى خويش در هر حال محفوظ است. تصور نادرست امت برگزيده خدا در اين رويكرد از هم فرو مى‌پاشد. ملت خدا هر ملتى است كه حريم او را پاس دارند.

آنچه او مى‌خواهد، اورشليم مستقل و مقتدر نيست بلكه مردمى امين و خداخواه است؛ پس هر انسانى از هر نژاد و خون و رنگ و جنسيتى با خداى خود رابطه‌اى ويژه دارد. اين نوع نگاه، زمينه‌ساز پيدايش عهد جديد است كه دل‌هاى آدميان در آن واسطه ميان خدا و انسان قرار مى‌گيرد؛ از اين ‌رو مسيحيان او را مژده رسان ظهور عهد جديد بدست عيسى مى‌دانند.[۲۱]

پيامبران پس از ارميا مانند حزقيال و اشعياى دوم[۲۲] و به ‌ويژه زكريا نيز رويكرد نبوى او را دنبال كرده‌اند تا آن جا كه برخى مسيحيان، روح ارميا را در زكريا جارى شمرده‌اند.[۲۳]

ارميا در عهد عتيق:

در دوره ارميا، پيامبران دروغين بسيارى نيز حضور داشتند و اين سبب مى‌شد تا مردم در ادعاى او با ديده ترديد بنگرند؛ اما سرانجام متألّهان يهود در بازگشت از تبعيد بابل تصميم گرفتند او را از پيامبران الهى برشمرده و افزون بر سخنانش، تاريخ زندگى او را نيز در تورات به ‌صورت پيامبرى الهى درج كنند.[۲۴]

كتاب ارميا يك بار به ‌وسيله شاگردش باروك، تدوين يافته، در بيت ايل در حضور مردم بر همگان خوانده شد؛ ولى پادشاه يهوياقيم از آن سخنان ناخشنود شد و آن صحيفه را پاره پاره كرد؛ آنگاه او با هميارى باروك به نگارش دوباره آن پرداخت.[۲۵]

سِفْر او شامل موضوعات ذيل است: مناجات‌هاى دوره آغاز رسالت، گفتگوها و منازعاتش با كاهنان و بزرگان و پيامبران دروغين، درددل و شكايت به خدا از سختى بار رسالت، اندرزها و پندهاى اخلاقى و پيام‌هاى معنوى، بيم دهى از نزول عذاب الهى و سقوط اورشليم، توبيخ و انتقاد شديد از مردم گنه‌كار اورشليم و فساد اخلاقى يهود و دعوتشان به توبه، دعوت به گوهر معنوى و اخلاقى دين در انجام مناسك و آداب مذهبى، دعوت به توحيد و انتقاد از آيين‌هاى شرك آلود اقوام همسايه، گريه و اندوه بر سرانجام شوم اورشليم، نامه‌اى به تبعيديان بابل جهت تقويت روحيه آن‌ها و سفارش ايشان به حفظ دين در آن محيط، برخى گزارش‌هاى مهم تاريخى از آن دوره، خبر از افول و نابودى همه اقوام و تمدن‌هاى بزرگ، خبر از آينده‌اى روشن در پايان حوادث اسف بار جهان.

افزون بر سِفر ارميا، سِفر مراثى نيز در ترجمه يونانى، معروف به سبعين به او نسبت داده شده و مرثيه پنجم آن به دعاى ارميا نامگذارى شده است. اين سِفْر گرچه از ديرباز ميان متألّهان يهودى و مسيحى به ارميا منسوب بوده، وجود برخى سخنان ناسازگار با ديدگاه‌هاى ارميا سبب ترديد برخى معاصران در اين انتساب شده است. نامه ديگرى نيز از ارميا خطاب به اسيران يهودى بابل در پايان سفر باروك ثبت شده كه صحت آن نيز مورد ترديد است و از مجموعه اپوكريفايى عهد عتيق به ‌شمار مى‌رود.

بخش‌هايى از سِفر مزامير[۲۶] به اضافه برخى متون اپوكريفايى ديگر نيز به ارميا نسبت داده مى‌شود.[۲۷] ديدگاه عهد عتيق درباره ارميا از نگاهى كلى متأثر از رويكرد كلامى يهود به خداوند با طبيعتى شبه بشرى و پديده نبوت به مثابه واقعيتى عادى و محسوس و شخصيت پيامبران به ‌صورت انسان‌هايى معمول با همه واكنش‌ها و افت و خيزهاى بشرى است كه به ‌طور طبيعى، واكنش انتقادى متألهان مسلمان را در پى داشته است.[۲۸]

ارميا در منابع اسلامى:

منابع تاريخى و تفسيرى اسلامى از آن جا كه نام ارميا در قرآن به صراحت نيامده و حوادث زندگى او به تفصيل مورد توجه قرار نگرفته، از گزارش‌هاى تورات و باورهاى يهوديان و مسيحيان درباره اين پيامبر، تأثير بسيارى پذيرفته‌اند. در اين ميان، نقش «وهب ‌بن منبه» در ورود بخش گسترده‌اى از اسرائيليات درباره اين شخصيت بنى‌اسرائيل نيز حائز اهميت است.

در عين حال، انعكاس ديدگاه يهودى و مسيحى درباره اين پيامبر در منابع اسلامى به ‌طور دقيق صورت نپذيرفته و در نتيجه، ابهام‌ها و تعارض‌هاى بسيارى درباره اين پيامبر پديد آورده است.[۲۹]

برخى او را همان عزير پيامبر دانسته‌اند كه پس از مرگى 100 ساله دوباره زنده ‌شد[۳۰] و عده‌اى ديگر تحت تأثير وهب ‌بن منبه، او را همان خضر نبى معرفى كرده[۳۱] و از پيامبران پس از موسى شمرده‌اند كه در آيه‌ 87 سوره بقره/2 از آن‌ها ياد ‌شده است:[۳۲] «و‌لَقَد ءاتَينا موسَى الكِتبَ و قَفَّينا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ».

در ‌همين جهت، برخى ديگر از تفاسير ذيل داستان ملاقات موسى با مردى حكيم در آيه‌ 65 سوره كهف/18، از ارميا ياد ‌كرده‌اند[۳۳] و در رواياتى ديگر از ‌او در جايگاه پيامبر دوره پس از شهادت يحيى ‌بن زكريا نام برده شده است.[۳۴]

مفسران بر اساس اين مجموعه روايات متعارض، داستان‌هاى متعددى از قرآن را بر او حمل كرده‌اند. در مقابل برخى ديگر از مفسران به اين قبيل روايات با ديده ترديد نگريسته[۳۵] و دسته‌اى از آن‌ها را تضعيف سندى و محتوايى كرده و به اسراييلى بودن آن‌ها تصريح داشته‌اند.[۳۶]

داستان ارميا با روايتى از حسن بصرى آغاز مى‌شود كه درباره زهد و پارسايى او است. وى در اين روايت، فرزند پادشاهى معرفى شده كه به رغم اصرار پدر، از ازدواج پرهيز مى‌كرده و به كناره‌گيرى از مردم تمايل داشته است تا آن كه سرانجام وحى الهى بر او نازل شد.[۳۷]

ادامه داستان از زبان وهب است كه تشابه بسيارى با گزارش سفر ارميا دارد. خداوند از انتخاب وى به نبوت پيش از تولدش و رسالت بزرگ او ياد مى‌كند و براى ارشاد و هدايت پادشاه و عموم بنى‌اسرائيل به سويشان روانه‌اش مى‌سازد. ارميا از ناتوانى خويش در انجام اين مسئوليت بزرگ به خدا شكوه مى‌برد و از او يارى مى‌خواهد.

خداوند از قدرت بى‌نهايت خويش و اراده بى‌تغيير خود و حمايت مدامش از ارميا و همراهى‌اش با او در انجام اين مسئوليت ياد مى‌كند و پس از گناهان و فساد اقشار گوناگون بنى‌اسرائيل از پادشاهان، كاهنان، عابدان و... سخن گفته، سرانجام از عذاب سخت خويش با فرستادن پادشاهى ستمگر براى تخريب اورشليم خبر مى‌دهد.

ارميا با شنيدن اين پيام، فرياد مى‌كشد و پيراهن پاره مى‌كند و خاكستر بر سر مى‌فكند و بسان روايت توراتى به بدبختى خويش نفرين مى‌فرستد. خداوند بر حال وى تأسف خورده به او دلدارى مى‌دهد كه عذاب خود را پيش از رضايت ارميا بر آنان فرونفرستد تا آن كه مدتى بعد بر گناهان و طغيان بنى‌اسرائيل افزوده و بُخت نُصَّر به ‌سوى اورشليم روانه مى‌شود.

در همين هنگام، فرشته‌اى در لباس آدمى نزد ارميا آمده، از او درباره خانواده ناسپاس خويش كه پاسخ همه محبت‌هايش را به دشمنى داده‌اند، شكايت مى‌برد. ارميا پس از دو بار سفارش به مدارا و نرمى، بار سوم كه از فساد و آلودگى اخلاقى آن خانواده باخبر مى‌شود، خشم آن شخص را از روى حق و عدل مى‌شمرد و بر آنان نفرين فرستاده، عذاب خداوند را برايشان مى‌خواهد.

در همين آن، صاعقه‌اى بر بيت المقدس فرود مى‌آيد و آن را به آتش مى‌كشد و خداوند ارميا را از حقيقت ماجرا آگاه مى‌سازد. در اين هنگام، ارميا ميان پرندگان آسمان به پرواز آمده؛ سپس ديگر حوادث هجوم بُختُ نُصَّر رخ مى‌دهد.[۳۸]

در روايتى ديگر از كعب، تفصيل بيشترى از ماجراى سخنان ارميا با خدا و ابلاغ پيامش به مردم و زندانى شدن وى داده شده ‌است كه شباهت بسيارى با گزارش‌هاى سِفْر ارميا دارد؛ سپس در روايتى ديگر از وهب به آزادى ارميا از زندان پادشاه يهود بدست بُختُ نُصَّر اشاره[۳۹] و جريان هجرت يهوديان به مصر نيز در برخى منابع نقل شده است.[۴۰]

در برخى روايات نيز از ملاقات ارميا با دانيال در زندان بُختُ نُصَّر در بابل به شيوه‌اى اعجازگونه ياد ‌شده است.[۴۱] برخى نيز ارميا را جزو اسيران يهود در بابل دانسته‌اند.[۴۲] ماجراى گفتگوى خدا با ارميا و ابلاغ پيام عذاب الهى بر بنى‌اسرائيل و ملاقات وى با بُختُ نُصَّر در منابع شيعى نيز به نقل از امام صادق عليه‌السلام حكايت شده است كه با گزارش تورات تقارب بسيارى دارد، جز آن كه در پايان از ماجراى منسوب به عزير ياد ‌شده است.

ادامه داستان ارميا به چند ماجراى قرآنى ارتباط دارد:

1. ارميا و مرگ صد ساله:

بنا به برخى روايات سنى[۴۳] و شيعه،[۴۴] ارميا پس از خراب شدن بيت‌المقدس يا هنگام بازگشت از مصر با مقدارى آب و غذا به راه مى‌افتد و در گوشه‌اى بيرون شهر با نگاه به خرابه‌هاى آن از خود مى‌پرسد: چگونه خداوند اين شهر[۴۵] يا اين جمع مردگان را پس از مرگ و نابودى دوباره برپا مى‌دارد: «اَو كالَّذى مَرَّ عَلى قَريَة و هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُروشِها قالَ اَنّى يُحيى هذِهِ اللّهُ بَعدَ مَوتِها». (سوره بقره/2، 259)

آنگاه خداوند او را 100 سال مى‌ميراند؛ سپس دوباره در دوره بازگشت بنى‌اسرائيل از تبعيد بابل و آبادى مجدد اورشليم به حيات باز‌مى‌گرداند: «فَاَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ يَومـًا اَو بَعضَ يَوم‌...». (سوره بقره/2،‌259)

در روايتى از وهب ‌بن منبه پس از نقل ماجراى مذكور، براى ارميا حياتى طولانى قائل شده و او را همچنان زنده شمرده‌اند.[۴۶] صرفنظر از روايات درباره شخصيت قرآنى ارميا، ميان مفسران اختلاف نظر پديد آمده است.

از ابن عباس، قتاده و برخى ديگر از مفسران نخستين[۴۷] و همچنين در رواياتى از امام على عليه‌السلام[۴۸] و امام صادق عليه‌السلام[۴۹] نقل ‌شده كه آيات مورد بحث درباره عزير هستند. فيض كاشانى براى حل تعارض روايات، احتمال داده كه ماجراى مذكور به ‌طور جداگانه درباره هر ‌يك از عزير و ارميا اتفاق افتاده است.[۵۰]

برخى نيز با استناد به سياق آيات كه درباره منكران رستاخيز است، آيه مزبور را مربوط به انسانى كافر و نه پيامبرى مؤمن شمرده‌اند.[۵۱]

2. ارميا و فساد بنى‌اسرائيل:

ماجراى حمله بُختُ نُصَّر در روايات اسلامى، به ‌طور معمول ذيل آيه‌ 4‌ـ‌7 سوره اسراء/17 نقل مى‌شود: «و‌قَضَينا اِلى بَنى اِسرءيلَ فِى الكِتبِ لَتُفسِدُنَّ فِى‌الاَرضِ مَرَّتَينِ... × فَاِذا جاءَ وَعدُ اُولهُما بَعَثنا عَلَيكُم عِبادًا لَنا اولى بَأس شَديد... × ...فَاِذا جاءَ وَعدُ الأخِرَةِ لِيَسوءوا وُجوهَكُم‌...».

در اين آيات از دو دوره افساد بنى‌اسرائيل و دوبار انتقام الهى از آنان ياد ‌شده است. برخى دوره نخست افساد را به زندانى ساختن ارميا و كشتن زكريا مربوط دانسته[۵۲] و عده‌اى ديگر، دوره دوم را مربوط به حبس و شكنجه ارميا شمرده‌اند.[۵۳]

از سوى ديگر در برخى روايات از ماجراى حمله بُختُ نُصَّر پس از قتل يحيى ‌بن زكريا خبر داده شده و آن حادثه را انتقام خداوند از قاتلان و رضايت‌دهندگان به مرگ يحيى عليه‌السلام شمرده‌اند.[۵۴]

هارون ‌بن خارجه در روايتى از امام صادق عليه‌السلام به اين ماجرا اشاره كرده و همچنين داستانى افسانه‌وار درباره ملاقات ارميا با بُختُ نُصَّر در كودكى و گرفتن امان نامه‌اى از او نقل كرده است كه اعتبار و صحت آن روايت را مورد سؤال قرار مى‌دهد.[۵۵]

اين روايات ناسازگار با واقعيات تاريخى سبب شده تا برخى مورخان اسلامى از قبيل طبرى و ابن‌اثير آن‌ها را نقد كنند[۵۶] و برخى مفسران نيز براى جداساختن حوادث گوناگون تاريخى به تبيين و تمييز دو دوره افساد بنى‌اسرائيل و دو بلاى خداوند بر آن‌ها بپردازند.[۵۷]

علامه مجلسى با توجه به تعارض روايات در منابع شيعى، بدون در نظر گرفتن گزارش‌هاى تاريخى و احتمالاً تحت تأثير ثعلبى در عرائس به اين احتمال دامن زده است كه بخت نُصَّر، عمرى دراز داشته و در دو دوره بلند مدت به اورشليم حمله كرده است.[۵۸] در همين جهت نيز از دو بخت نُصَّر ياد ‌شده كه يكى در عهد ارميا و ديگرى در عهد يحيى بوده است.[۵۹]

3. ارميا و معجزه احياى مردگان:

برخى منابع كلامى شيعه در اثبات عقيده رجعت به ماجراى زنده شدن هزاران نفر از بنى‌اسرائيل پس از مرگ ناگهانى استدلال و ارميا را پيامبر آنان معرفى كرده‌اند.

شيخ صدوق از اين ماجرا چنين حكايت مى‌كند: آنان كه از بيمارى طاعون رنج مى‌بردند، براى رهايى از آن همگى از شهر خارج شده به ساحل دريا پناه مى‌برند؛ آنگاه فرمان مرگ از سوى خداوند بر آنان فرود مى‌آيد؛ سپس ارميا با گذر از جمع مردگان به خداوند روى كرده و از او حياتى دوباره را براى آنان خواستار مى‌شود و بدين ترتيب همگى به حيات باز‌مى‌گردند:[۶۰]

«اَلَم ‌تَرَ اِلَى الَّذينَ خَرَجوا مِن دِيرِهِم و هُم اُلوفٌ حَذَرَ المَوتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ موتوا ثُمَّ اَحيهُم». (سوره بقره/2، 243) در منابع ديگر نام اين پيامبر، حزقيل ياد ‌شده است.[۶۱]

4. ارميا و جالوت:

در روايتى از هارون ‌بن خارجه از امام باقر عليه‌السلام نقل شده كه ارميا همان پيامبر دوره جالوت بوده كه مردم از او تعيين پادشاهى را درخواست كرده بودند تا به رهبرى او به مبارزه با جالوت برآيند.

او نيز طالوت را به فرمان خداوند براى اين امر برمى‌گزيند:[۶۲] «اَلَم تَرَ اِلَى المَلاَِ مِن بَنى اِسرءيلَ مِن بَعدِ موسى اِذ قالوا لِنَبِىّ لَهُمُ ابعَث لَنا مَلِكـًا نُقتِل فى سَبيلِ اللّهِ... ×‌ و قالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ اللّهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكـًا». (سوره بقره/2، 246‌ـ‌247)

نام اين پيامبر در روايات ديگر كه شهرت بيشترى دارند، اشموئيل ياد ‌شده است.[۶۳]

5. ارميا و عذاب خدا بر اهل حجاز:

قرطبى، ذيل آيه‌ 11 سوره انبياء/21 «و‌كَم قَصَمنا مِن قَريَة كانَت ظالِمَةً» ارميا را پيام‌آور نزول غضب خداوند بر عرب‌هاى حجاز مى‌داند. آنان كه طغيان و فساد را به سر حد نهايى رسانده و پيامبرشان را كشته بودند، مورد غضب خدا قرار گرفتند و ارميا از سوى خدا نزد بخت نُصَّر آمده، او را براى انتقام از ايشان به آن ديار مى‌فرستد. خداوند پيش از حمله بخت نُصَّر به ارميا مأموريت مى‌دهد كه معد بن عدنان، جد پيامبر را از جزيرة‌العرب خارج سازد.[۶۴]

به ماجراى نجات معد بن ‌عدنان به ‌گونه‌اى افسانه‌وار و گسترده در منابع اسلامى توجه شده است[۶۵] و او را در زمره پيامبرانى برشمرده‌اند كه مژده ظهور پيامبر اسلام را داده‌اند.[۶۶]

مورخان اسلامى، سلسله نسب پيامبر تا عدنان را نيز برگرفته از كتاب برخيا يا بورخ، كاتب ارميا دانسته‌اند.[۶۷] احتمالاً برخيا يا بورخ، واژه معرب باروك است كه در عهد عتيق، شاگرد ارميا و يكى از پيامبران بنى‌اسرائيل معرفى شده است. نقش مژده رسانى ارميا در سروده‌هاى اسلامى نيز انعكاس يافته است.[۶۸]

‌6. سرانجام ارميا:

در منابع اسلامى صرفنظر از رواياتى كه او را همان خضر نبى دانسته براى او عمرى دراز مى‌پندارند، در برخى روايات ديگر به ‌گونه‌اى تصوير شده كه قرين به شهادت است. در اين دسته روايات به جريان سنگسار شدن وى به ‌وسيله يهوديان مصر يا عرب‌هاى حجاز[۶۹] اشاره و روز شهادت او نيز در برخى منابع شيعى، 23 ذی القعده دانسته شده است.[۷۰]

ارميا از عالمان دانش رمل و حروف شمرده شده[۷۱] و در منابع تاريخى متأثر از فرهنگ ايرانى، از زردشت به ‌صورت شاگرد يا خدمت‌گزار يكى از شاگردان ارميا ياد ‌شده است.[۷۲]

افزون بر اين، نقش‌هاى متعدد ديگرى نيز به ارميا نسبت داده شده است: آبادسازى مصر و پادشاهى بر آن پس از تخريب بدست بخت نُصَّر،[۷۳] پنهان ساختن تابوت موسى[۷۴] كه در آخرالزمان از درياچه طبريه بيرون كشيده خواهد شد.[۷۵]

پانویس

  1. فتح‌البارى، ج‌ 6‌، ص‌ 309؛ تاريخ ابن‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 71؛ الدرالمنثور، ج‌ 2، ص‌ 29.
  2. قاموس الكتاب المقدس، ص‌ 40؛ دائرة‌المعارف، ج‌ 3، ص‌ 222.
  3. كتاب مقدس، ارميا، 1: 1‌ـ‌3.
  4. تاريخ دمشق، ج‌ 8، ص‌ 27؛ تاريخ ابن‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 116.
  5. الكتاب المقدس، ص‌ 1637.
  6. تاريخ تمدن، ج‌ 1، ص‌ 350‌ـ‌372.
  7. كتاب مقدس، ارميا، 1: 1.
  8. همان، دوم پادشاهان، 22‌ـ‌23؛ دوم تواريخ، 34‌ـ‌35.
  9. قاموس الكتاب المقدس، ص‌ 40‌ـ‌41.
  10. الله والانبياء فى التوراه، ص‌ 526.
  11. دايرة‌المعارف، ج‌ 3، ص‌ 223‌ـ‌226.
  12. تاريخ تمدن، ج‌ 1، ص‌ 377.
  13. دايرة‌المعارف، ج‌ 3، ص‌ 224.
  14. كتاب مقدس، ارميا، 8: 23؛ تاريخ تمدن، ج‌ 1، ص ‌377.
  15. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 24‌ـ‌25؛ دوم تواريخ، 36.
  16. همان، ارميا، 39: 11‌ـ‌14.
  17. همان، ارميا، 43: 2‌ـ‌5.
  18. همان، عبرانيان، 11: 37.
  19. دايرة‌المعارف، ج‌ 3، ص‌ 226‌ـ‌227.
  20. كتاب مقدس، دوم ارميا، 1‌ـ‌5: 1‌ـ‌20.
  21. قاموس ‌الكتاب المقدس، ص 53ـ54؛ تاريخ تمدن، ج 1، ص‌ 369‌ـ‌379.
  22. تاريخ تمدن، ج‌ 1، ص‌ 378‌ـ‌379.
  23. دايرة‌المعارف، ج‌ 3، ص‌ 227.
  24. الكتاب المقدس، ص‌ 1636‌ـ‌1637.
  25. كتاب مقدس، ارميا، 36: 1‌ـ‌32.
  26. دايرة‌المعارف، ج‌ 3، ص‌ 227.
  27. قاموس الكتاب المقدس، ص 55ـ56؛ كتاب مقدس، مراثى ارميا، 1‌ـ‌5.
  28. الهدى الى دين‌المصطفى، ج 1، ص‌ 154.
  29. EncycLopedia of IsLam, VIV,p79.
  30. تفسير عبدالرزاق، ج‌ 1، ص‌ 358؛ جامع البيان، مج‌ 3، ج‌ 3، ص‌ 41؛ مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 639.
  31. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 3، ص‌ 41؛ مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 639؛ تفسير قرطبى، ج‌ 3، ص‌ 188.
  32. تاريخ دمشق، ج‌ 8، ص‌ 33؛ الدرالمنثور، ج‌ 1، ص‌ 86.
  33. زادالمسير، ج‌ 5، ص ‌167.
  34. تاريخ دمشق، ج 64، ص 210؛ البداية والنهايه، ج 2، ص 26.
  35. الميزان، ج‌ 2، ص‌ 378.
  36. تفسير ابن ‌كثير، ج‌ 3، ص‌ 27‌ـ‌28؛ قصص‌الانبياء، ابن ‌كثير، ص 421؛ اسرائيليات والموضوعات، ص‌ 234‌ـ‌237.
  37. تاريخ دمشق، ج‌ 8، ص‌ 34.
  38. تاريخ طبرى، ج 1، ص‌ 321؛ تاريخ دمشق، ج 8، ص 34‌ـ‌41؛ قصص‌الانبياء، ابن‌كثير، ص 432‌ـ‌436.
  39. قصص الانبياء، ابن‌كثير، ص‌ 436‌ـ‌438.
  40. قصص الانبياء، راوندى، ص‌ 225؛ تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 316.
  41. الفرج بعد الشده، ج‌ 1، ص‌ 18؛ تاريخ دمشق، ج‌ 8، ص‌ 32.
  42. البدء والتاريخ، ج‌ 30، ص‌ 115.
  43. المعارف، ص 48؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 188؛ الدرالمنثور، ج 2، ص ‌29.
  44. تفسير قمى، ج‌ 1، ص‌ 117؛ تفسير عياشى، ج‌ 1، ص 140ـ141؛ وسائل‌الشيعه، ج 16، ص 142‌ـ‌143.
  45. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 317.
  46. جامع‌البيان، مج ‌3، ج‌ 3، ص‌ 49؛ و مج‌ 9، ج‌ 15، ص‌ 50‌ـ‌52؛ تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 324.
  47. معانى القرآن، ج‌ 1، ص‌ 277‌ـ‌278؛ مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 639؛ تفسير قرطبى، ج‌ 3، ص‌ 187.
  48. تفسير عياشى، ج‌ 1، ص‌ 141؛ مجمع‌البيان، ج‌ 2، ص‌ 639؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌ 1، ص‌ 322.
  49. التبيان، ج 2، ص 320؛ روضة‌الواعظين، ص 14؛ بحارالانوار، ج 7، ص 34.
  50. الصافى، ج‌ 1، ص‌ 292؛ كنزالدقائق، ج‌ 2، ص‌ 426.
  51. زادالمسير، ج 1، ص‌ 292؛ تفسير بيضاوى، ج 1، ص‌ 219؛ كنزالدقائق، ج 2، ص 426.
  52. الكشاف، ج‌ 2، ص‌ 649؛ جوامع الجامع، ج‌ 1، ص‌ 744؛ غريب القرآن، ص‌ 277.
  53. المعارف، ص‌ 47.
  54. بحارالانوار، ج‌ 14، ص‌ 356.
  55. تفسير قمى، ج 1، ص 113‌ـ‌115؛ بحارالانوار، ج 14، ص 356‌ـ‌357.
  56. تاريخ طبرى، ج 1، ص‌ 347؛ الكامل، ج ‌1، ص‌ 198‌ـ‌206.
  57. المعارف، ص‌ 47؛ تفسير قرطبى، ج‌ 10، ص‌ 141؛ مجمع البيان، ج‌ 6، ص‌ 614.
  58. بحارالانوار، ج‌ 14، ص‌ 355.
  59. اثبات‌الوصيه، ص‌ 86‌ـ‌87.
  60. الاعتقادات، ص‌ 60‌ـ‌61؛ بحارالانوار، ج‌ 53، ص‌ 128.
  61. مجمع‌البيان، ج 2، ص 604؛ تفسير عياشى، ج 1، ص‌ 131؛ البرهان، ج 1، ص‌ 503.
  62. تفسير قمى، ج‌ 1، ص ‌108؛ الصافى، ج‌ 1، ص‌ 274؛ بحارالانوار، ج‌ 13، ص‌ 439.
  63. مجمع البيان، ج‌ 2، ص‌ 610؛ الميزان، ج‌ 2، ص‌ 296‌ـ‌297.
  64. تفسير قرطبى، ج‌ 11، ص‌ 182.
  65. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 327؛ المحبر، ص‌ 6‌ـ‌7؛ تاريخ ابن ‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 161، 239 و 299.
  66. البداية والنهايه، ج‌ 6‌، ص‌ 138؛ الدرالمنثور، ج‌ 1، ص‌ 86‌.
  67. عمدة‌الطالب، ص 28؛ تهذيب‌الكمال، ج 1، ص 175؛ الطبقات، ج‌ 1، ص‌ 47.
  68. الغدير، ج‌ 6، ص‌ 39.
  69. تاريخ ابن ‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 107.
  70. مستدرك سفينة البحار، ج‌ 8، ص‌ 556.
  71. ينابيع الموده، ج‌ 3، ص‌ 198؛ كشف الظنون، ج‌ 1، ص‌ 912.
  72. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 317؛ البداية والنهايه، ج‌ 2، ص‌ 51؛ تاريخ ابن‌خلدون، ج‌ 2، ص‌ 161.
  73. معجم‌البلدان، ج‌ 5، ص‌ 140.
  74. تاريخ يعقوبى، ج‌ 1، ص‌ 65.
  75. معجم احاديث المهدى، ج‌ 1، ص‌ 530‌ـ‌531.

منابع

على معموری، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 529-539