تعصب

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


مقاله‌ی مربوط به این عنوان از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon article.jpg
محتوای فعلی "مقاله‌ یک نشریه" متناسب با این عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


یکی از صفات رذیله انسانی «تعصّب» ناروا و «وابستگی غیرمنطقی به چیزی» است که انسان را از درک حق و برتری دادن آن بر باطل، باز می دارد. تعصّبهای ناروا در طول تاریخ بشر مشکلات عدیده ای را به وجود آورده است. سدّ راه هدایت انبیا شدن، درگیریهای ناروا و طولانی، و برتری دادن عدّه ای به ناحق و بدون لیاقت، همه ریشه در تعصبهای ناروا دارد. امروزه نیز در جهان، تعصّب باعث درگیریها، سلب آزادیها و خود محوریهای نا به جا و به ناحق شده است. تعصب جاهلی، انسان را کور و کر نموده، از دیدن حق و قبول آن باز می دارد.

مفهوم واژه تعصّب

تعصّب از مادّه «عَصَبَ» در اصل به معنای رشته هایی است که مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پیوند می دهد. سپس این مادّه به معنای هر نوع وابستگی شدید فکری و عملی آمده است که غالبا بار منفی دارد؛ هر چند وابستگی مثبت نیز در مفهوم آن هست.

اقسام تعصّب

تعصّب و حمیّت به دو قسم مذموم و غیرمنطقی و ممدوح و منطقی تقسیم می شود؛ هرچند غالبا این واژه در منابع دینی در بخش منفی و مذموم به کار رفته است. اگر تعصّب و وابستگی انسان به امور غیرمنطقی همچون نژاد، قبیله و امثال آن باشد، تعصّب مذموم نامیده می شود و در قرآن و روایات از آن به نام «تعصّب جاهلی» یاد شده است. ولی اگر تعصّب و وابستگی نسبت به امور مثبت همچون دین و مذهب از روی علم و آگاهی باشد، به آن تعصّب مثبت و ممدوح گفته می شود. در روایات نیز به این تقسیم اشاره شده است که به ذکر سه نمونه اکتفا می کنیم:

  • 1. امیرمؤمنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه در بخشی از خطبه قاصعة می فرماید: «فَأَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِی قُلُوبِکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ وَ أَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ فَإِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّةُ تَکُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِه؛ شراره های تعصّب و کینه های جاهلیّت را که در دلهای شما پنهان شده است، خاموش سازید؛ زیرا که این تعصّب [ناروا] در مسلمانان از القائات و کبر و نخوت و فریبها و وسوسه های شیطان است.»

این جملات اشاره به عصبیت و تعصّب منفی دارد؛ امّا در ادامه خطبه به تعصّب مثبت اشاره می کند و می فرماید: «فَإِنْ کَانَ لَا بُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ فَلْیَکُنْ تَعَصُّبُکُمْ لِمَکَارِمِ الْخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الْأَفْعَالِ وَ مَحَاسِنِ الْأُمُورِ الَّتِی تَفَاضَلَتْ فِیهَا الْمُجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُیُوتَاتِ الْعَرَبِ ... فَتَعَصَّبُوا لِخِلَالِ الْحَمْدِ مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْکِبْرِ وَ الْأَخْذِ بِالْفَضْلِ وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْی؛ اگر بناست تعصّبی در کار باشد، پس تعصّب خود را برای اخلاق پسندیده و کارهای نیک و امور نیکی که افراد با شخصیّت و بزرگان از خاندانهای عرب داشتند، قرار دهید... پس تعصّب بورزید در راه صفات ارزشمند، همچون: حفظ [حقوق[ همسایگان، وفای به عهدها، اطاعت از نیکیها، سرپیچی از تکبّر، جود و بخشش و خودداری از ستم.»

  • 2. از امام زین العابدین علیه السلام درباره تعصّب سؤال شد، حضرت فرمود: «الْعَصَبِیَّةُ الَّتِی یَأْثِمُ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا أَنْ یَرَی الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَیْراً مِنْ خِیَارِ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ لَیْسَ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَکِنْ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُعِینَ قَوْمَهُ عَلَی الظُّلْمِ؛ تعصّبی که دارنده آن گناهکار شمرده می شود، این است که انسان، بدکاران طائفه خود را از نیکوکاران طوایف دیگر بهتر بداند [و به خاطر این تعصّب بدان را بر نیکان مقدّم دارد] و از تعصّب [گناه آور] نیست که انسان به طایفه خود [علاقه و] محبّت داشته باشد؛ ولی تعصّب [ناروا] آن است که قومش را بر ظلم و ستم یاری دهد.»

در جمله «لَیْسَ مِنَ الْعَصَبیّة» چون الف و لام «اَلْعَصبیّة» عهد ذکری است، می خواهد بگوید: دوست داشتن قوم و قبیله تعصّب ناروا نیست، نه اینکه تعصّب روا و ممدوح هم نباشد؛ لذا این روایت می تواند به عنوان شاهدی بر تقسیم تعصب باشد.

  • 3. در حدیث دیگر، حضرت سجاد علیه السلام فرمود: «لَمْ یُدْخِلِ الْجَنَّةَ حَمِیَّةٌ غَیْرُ حَمِیَّةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ ذَلِکَ حِینَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی حَدِیثِ السَّلَی الَّذِی أُلْقِیَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله؛ هیچ تعصّبی [انسان را] وارد بهشت نمی کند، جز [تعصّبی همچون] تعصّب حمزة بن عبدالمطلب و این زمانی بود که اسلام را برگزید به خاطر خشم به نفع پیامبر صلی الله علیه و آله در داستان [بی احترامی که به پیامبر شد و] بچه دان حیوانی که بر پیامبر صلی الله علیه و آله انداخته شد.»

روشن است که تعصّب حمزه در واقع برای دفاع از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مقابل مشرکان بی ادب و بی منطق بود و تعصّب در دفاع از حق، تعصّب ممدوح و پسندیده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از شهادت حمزه به شدّت برای او گریه کرد و با جملاتی به این تعصّب ممدوح اشاره نمود؛ آنجا که فرمود: «... یا حَمْزَةُ یا فاعِلَ الْخَیْراتِ یا کاشِفَ الْکُرُباتِ یا ذابُّ یا مانِعُ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللّه؛ ای حمزه! ای انجام دهنده کارهای خیر! ای برطرف کننده سختیها [از پیامبر]! ای دفاع کننده [از رسول خدا]! و ای دور کننده [دشمن] از برابر رسول خدا!»

آنچه در این مقاله مورد بحث و پی گیری قرار می گیرد، تعصّب مذموم و نارواست؛ چرا که اطلاق تعصّب، غالبا به تعصّب مذموم انصراف دارد.

تعصّب مذموم در قرآن و روایات

در قرآن کریم داستانهای فراوانی درباره تعصّب آمده که به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می شود:

1. تعصّب اقوام گذشته:

قرآن می فرماید: «قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباوءُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ» (اعراف، 70)؛ «[به حضرت هود علیه السلام] گفتند: آیا به سراغ ما آمده ای که تنها خدای یگانه را بپرستیم و آنچه را پدران ما می پرستیدند، رها کنیم! پس اگر راست می گویی، آنچه را [از بلا و عذاب] به ما وعده می دهی، بیاور! [ما آماده ایم.]»

پافشاری بر آنچه پدران پذیرفته اند بدون منطق صحیح و دلیل محکم، همان تعصّب جاهلی است. جالب این است که قرآن کریم این منطق پوچ و تعصّب کور جاهلی را در موارد متعددی از سوی اقوام انبیاء در مقابل آنان منعکس نموده است؛ چنان که قوم ابراهیم علیه السلام گفتند: «وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ» (انبیاء، 53)؛ «ما پدران خود را یافتیم که آنها (بتها) را عبادت می کنند.»

و قوم موسی علیه السلام و فرعونیان نیز در برابر او گفتند: «أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» (یونس، 78)؛ «آیا آمده ای که ما را از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم، منصرف سازی!»

و در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز گفتند: «بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا» (بقره، 170)؛ «ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می کنیم.» و قرآن جواب می دهد که این منطق بی جاست و تعصّب کور جاهلی است: «أَ وَ لَوْ کانَ آباوءُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ» (بقره، 170)؛ «آیا اگر حتی پدران آنها چیزی نفهمیدند و هدایت نیافتند [باز هم از آنان پیروی می کنند]!»

گویا استقراء در بین اقوام گذشته تام می شود که همه گرفتار تعصّب ناروا بودند؛ لذا قرآن به صورت یک قاعده کلّی و یک جمع بندی عمومی می فرماید: «وَ کَذلِکَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» (زخرف، 23)؛ «و این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو [پیامبر] انذار کننده ای نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن دیار گفتند: ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و به آثار آنان اقتدا می کنیم.»

2. صلح حدیبیّه و تعصّب مشرکان:

مشرکان با اینکه در جریان صلح حدیبیه آیات و نشانه های حقّانیّت رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدند و متوجّه شدند، ولی به خاطر تعصّب کور جاهلی ایمان نیاوردند. قرآن به این جریان اشاره می کند و می فرماید: «إِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُوءْمِنینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوی وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً» (فتح، 26)؛ [به خاطر بیاورید] هنگامی را که کافران در دلهای خود تعصّب [و نخوت] جاهلیّت داشتند؛ پس [در مقابل، [خداوند آرامش و سکینه خود را بر رسول خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر کس شایسته تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز داناست.»

حمیّت از مادّه حَمْی (بر وزن حَمْد) به معنی حرارتی است که بر اثر عوامل خارجی در بدن انسان یا اشیای دیگر به وجود می آید. به همین دلیل، به حالت تَب، حُمّی (بر وزن کبری) گفته می شود. سپس به حالات روحی همچون خشم و تکبّر و تعصّب، حمیّت گفته شده است؛ چرا که همه اینها حالتی آتشین در انسان ایجاد می کند.

جالب اینکه در آیه فوق حمیّت به جاهلیّت اضافه شده که بیانگر تعصّبهای برخاسته از جهل و نادانی است و سکینه که نقطه مقابل آن است، به خدا نسبت داده شده و به معنی آرامشی است آگاهانه و برخاسته از ایمان.

3. تعصّب اقوام بر علیه یکدیگر:

قرآن کریم می فرماید: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ» (بقره، 113)؛ «یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ موقعیتی [نزد خدا[ ندارند. و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان هیچ موقعیتی ندارند [و بر باطل اند]؛ در حالی که هر دو دسته کتاب آسمانی را می خوانند [و باید از این گونه تعصّبها برکنار باشند]. افراد نادان [دیگر، همچون مشرکان] نیز سخنی همانند سخن آنها گفتند. خداوند، روز قیامت درباره آنچه در آن اختلاف داشتند، بین آنها داوری می کند.»

این آیه نشان می دهد که برتر دانستن یهود نسبت به مسیحیّت به صورت مطلق و یا برتر دانستن مسیحیّت نسبت به یهود به صورت بی قید، و همین طور برتر دانستن هر قومی نسبت به قوم دیگر بدون علم و آگاهی و معیارهای منطقی که می توان گفت ناشی از تعصّب جاهلی و کُور است، خطا و اشتباه می باشد. اسلام معیار برتری را فقط تقوا و پاکی می داند، نه مسائلی همچون: قوم، نژاد، موقعیّت شغلی و ثروت.

4. شیطان پیشوای متعصبان:

هنگامی که خداوند به فرشتگان دستور داد برای حضرت آدم علیه السلام سجده کنند، همگی اطاعت کردند، جز شیطان که در سبب آن گفت: «قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (اعراف، 12). حضرت علی علیه السلام درباره راز این سرپیچی می فرماید: «اِعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلی آدَمَ بِخَلْقِهِ وَتَعَصَّبَ عَلَیْهِ لاِءَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللّهِ اِمامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَسَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ اَساسَ الْعَصَبِیَّةِ؛ تکبّر و تعصّب به او دست داد و بر آدم علیه السلام به خاطر خلقت خویش افتخار کرد و از جهت اصل و ریشه خود نسبت به او تعصّب ورزید. پس [به همین دلیل] این دشمن خدا، پیشوای متعصبان و سر سلسله مستکبران است و کسی است که بنای تعصّب را پی ریزی کرد.»

آثار تعصب ناروا

تعصب ناروا و مذموم آثار زیانبار فراوانی دارد که به اهم آنها اشاره می شود:

1. از دست دادن ایمان

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ تَعَصَّبَ أَوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَ الاِْیمانِ مِنْ عُنُقِهِ؛ هر کس تعصب [ناروا] بورزد یا دیگران به خاطر او تعصّب بورزند، رشته های ایمان را از گردن خود باز کرده است.»

2. محشور شدن با اعراب جاهلی

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ کانَ فِی قَلْبِهِ حَبَّةٌ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِیَّةٍ بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ مَعَ اَعْرابِ الْجاهِلِیَّةِ؛ هر کس در دلش به اندازه [دانه] خردلی عصبیّت باشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت [دوران قبل از اسلام[ محشور می کند.»

3. عذاب آخرت

علی علیه السلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ یُعَذِّبُ السِّتَّةَ بِالسِّتَةِ الْعَرَبَ بِالْعَصَبِیَّةِ وَالدَّهاقِینَ بِالْکِبْرِ وَالاْءُمَراءَ بِالْجَوْرِ وَالْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَالتُّجّارَ بِالْخِیانَةِ وَأَهْلَ الرَّساتِیقِ بِالْجَهْلِ؛ خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب می کند: عرب را به خاطر تعصّب، اربابان را به خاطر تکبّر، حاکمان را به خاطر ستم، و فقیهان را به خاطر حسد، تجّار را به خاطر خیانت واهل روستاها را به خاطر جهل و نادانی.»

4. مطرود شدن

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «لَیْسَ مِنّا مَنْ دَعا اِلی عَصَبِیَّةٍ وَلَیْسَ مِنّا مَنْ قاتَلَ عَلی عَصَبِیَّةٍ وَلَیْسَ مِنّا مَنْ ماتَ عَلی عَصَبِیَّةٍ؛ از ما نیست کسی که [مردم را] به تعصّب دعوت کند و از ما نیست کسی که به خاطر تعصّب [ناروا] بجنگد و از ما نیست کسی که با تعصّب [مذموم[ بمیرد.»

5. بازماندن از درک حقایق

اشاره شد که تعصّب، وابستگی غیر منطقی به قوم یا عقیده باطل و یا عادات و رسوم خاص است که این حالت پرده ضخیمی بر دیده و عقل انسان ایجاد می کند و انسان را از درک حقایق و تشخیص حق و باطل، و مصلحت و مفسده محروم می سازد. از اینرو قرآن در جواب مشرکین مکّه که می گفتند: «ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می کنیم.» تعصّب، وابستگی غیر منطقی به قوم یا عقیده باطل و یا عادات و رسوم خاص است که این حالت پرده ضخیمی بر دیده و عقل انسان ایجاد می کند و انسان را از درک حقایق و تشخیص حق و باطل، و مصلحت و مفسده محروم می سازد می فرماید: «أَوَ لَوْ کَانَ ءَابَآؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْـءًا وَ لاَ یَهْتَدُونَ »؛ «آیا اگر پدران آنها چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند [باز از آنها پیروی می کنند]!» این جملات نشان می دهد که مشرکان مکّه از درک این مسئله که پدران آنها چیزی نمی فهمیدند و گمراه بودند، عاجز بودند.

6. از بین رفتن اتّحاد و انسجام جامعه

در آیه 113 بقره خواندیم که یهود بر اثر تعصّب، مسیحیان را بی موقعیّت می شمردند و مسیحیان یهود را. این حالت بین اقوام و طوائف دیگری که گرفتار تعصّب هستند نیز به وجود می آید. اگر جامعه ای از مجموع چنین اقوامی تشکیل شده باشد که تعصّب در بین آنها حرف اوّل را بزند، انسجام و اتحاد نخواهد یافت. به همین جهت است که استعمارگران تلاش می کنند بین ملّتهای اسلامی تعصّب منفی و مذموم را تشدید کنند و انسجام اسلامی را خدشه دار نمایند. در داخل کشور نیز همواره تلاش کرده اند با ایجاد تعصّب بین اقوام مختلف و گروهها و احزاب گوناگون وحدت ملّی را از بین ببرند.

7. ایجاد کینه

علی علیه السلام در این باره فرمود:

«فَاللّهَ اللّهَ فِی کِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَفَخْرِ الْجاهِلِیَّةِ فَاِنَّهُ مَلاقِحُ الشَّنَئانِ وَمَنافِخُ الشَّیْطانِ الَّتِی خَدَعَ الاُْمَمَ الْماضِیَةَ وَالْقُرُونَ الْخالِیَةَ حَتّی اَعْنَفُوا فِی حَنادِسِ جَهالَتِهِ وَمَهاوِی ضَلالَتِهِ؛ خدا را خدا را [در نظر بگیرید]! در مورد تکبر ورزی از روی تعصّب و افتخار جاهلی که تعصّب و حمیّت [ناروا[ زادگاه کینه است و محل دمیدن شیطان که با آن امّتهای گذشته و روزگاران قدیم را فریب داده است تا اینکه در تاریکیهای نادانی و گمراهی او پنهان شدند.»

8. کفر

در بخشی از آیات خواندیم که اکثر امتهای گذشته بر اثر تعصّب و لجاجت در مقابل پیامبران قرار گرفتند و از راه حق و هدایت دور گشتند و طریق کفر و ضلالت را در پیش گرفتند. و در یکی از این آیات خواندیم که:

«و این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبر انذار کننده ای نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغروران گفتند: ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و به آثار آنان اقتدا می کنیم.»

چنان که شیطان نیز بر اثر تکبّر و تعصّب راه کفر را در پیش گرفت.

9. درد و رنج

قبل از ورود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه، سالها دو قبیله «اوس» و «خزرج» بر اثر تعصّبهای کور درگیر و گرفتار رنج و زحمتهای فراوان بودند؛ ولی با مسلمان شدن این دو طائفه، تعصبها به برادری و مهربانی تبدیل گشت و رنجهای چندساله از بین رفت.

ریشه‌های تعصّب

1. تکبّر

در داستان شیطان، آنچه او را به تعصّب وادار کرد، خودبرتر بینی و تکبّر او بود. او فکر کرد چون از آتش است، پس برتر است؛ لذا تعصّب و لجاجت ورزید. امام علی علیه السلام در این زمینه می فرماید:

«اَمّا اِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلی آدَمَ لاَِصْلِهِ وَطَعَنَ عَلَیْهِ فِی خِلْقَتِهِ فَقالَ اَنَا نارِیٌّ وَاَنْتَ طِینِیٌّ؛ امّا ابلیس به خاطر اصل و ریشه خود بر آدم تعصّب ورزید و آدم علیه السلام را در خلقتش طعنه زد. پس گفت: من از آتش و تو از گل هستی.»

2. مال و ثروت

علی علیه السلام فرمود:

«وَاَمّا الاَْغْنِیاءُ مِنْ مُتْرَفَةِ الاُْمَمِ فَتَعَصَّبُوا لاِآثارِ مَواقِعِ النِّعَمِ؛ و امّا توانگران از مرفهین امتها[ی گذشته[ اکثر امتهای گذشته بر اثر تعصّب و لجاجت در مقابل پیامبران قرار گرفتند و از راه حق و هدایت دور گشتند و طریق کفر و ضلالت را در پیش گرفتند به خاطر آثار نعمتها تعصّب ورزیدند.»

3. جهل و بی خبری

در آیه 113 سوره بقره خواندیم که: «کَذَ لِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ»؛ «آنهایی که جاهل و نادان بودند نیز حرف [تعصب آمیز] یهودیان و مسیحیان را زدند.» معلوم می شود که گاهی عامل تعصّب جهل و نادانی است. واقعیّت تاریخی نیز این امر را اثبات کرده است که هر قوم و قبیله و مردم و جامعه ای که نادان ترند، بیشتر گرفتار تعصّب می باشند. قرآن کریم در آیه دیگر، تعصّب و حمیّت را به کلمه الجاهلیّه اضافه نموده که: «حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ».

اگر چه جاهلیّت، اصطلاحی است برای دوران پیش از اسلام، ولی انتخاب این عنوان برای آن دوران اشاره ای به این است که آن دوران، دوران جهل و نادانی، و بی خبری و بی فرهنگی بوده است و حمیّت و تعصّب با جاهلیّت ارتباطی تنگاتنگ دارد.

4. حبّ شدید به پدران

در ذیل عنوان تعصّب قوم هود و اقوام دیگر، به آیات متعددی اشاره شد که در همه آنها این جمله «وَجَدْنا عَلَیْهِ آبائَنا»؛ و یا مشابه آن آمده است. این نشان از آن دارد که حبّ شدید به آبا و اجداد، انسان را به تعصّب کور وامی دارد.

5. شخصیّت زدگی

«گاه شخصی در نظر انسان چنان قداست پیدا می کند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج می شود؛ هر چند از نظر علمی و اخلاقی در سطح پایین قرار داشته باشد و همین امر سبب می شود که عده ای چشم و گوش بسته به دنبال او راه بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بی آنکه در محتوای سخنان و رفتار او کمترین اندیشه ای کنند.» این گونه افراد در گذشته بوده اند و در این دوران نیز در جوامع مختلف وجود دارند.

علی علیه السلام در این باره می فرماید:

«اَلا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طاعَةِ ساداتِکُمْ وَکُبَرائِکُمُ الَّذِینَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَتَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ وَأَلْقُوا الْهَجِینَةَ عَلی رَبِّهِمْ وَجاحَدُوا اللّهَ عَلی ما صَنَعَ بِهِمْ مُکابَرَةً لِقَضائِهِ وَ مُغالَبَةً لاِآلائِهِ فَاِنَّهُمْ قَواعِدُ اَساسِ الْعَصَبِیَّةِ وَدَعائِمُ اَرْکانِ الْفِتْنَةِ وَسُیُوفُ اعْتِزاءِ الْجاهِلِیَّةِ؛ هان بترسید! بترسید! از پیروی مهتران و بزرگانتان؛ آنانی که به حسب [و نسب می نازند و] تکبر می ورزند و نژاد خود را بالاتر از آنچه هستند، می پندارند و کارهای نادرست را به خدا نسبت می دهند و خدا را بر آنچه [از نعمتها داده و در حق آنها] انجام داده انکار می کنند برای ستیزه کردن با قضای او و پیروز شدن بر نعمتهای او. به راستی آنان پایه های تعصّب و ستونهای فتنه و شمشیرهای جاهلیت اند.»

این جملات به صراحت می گوید که یکی از عوامل تعصّب، شخصیّت زدگی و پیروی ناآگاهانه از بزرگان و اجداد می باشد.

6. انزوای فکری و اجتماعی

«وقتی انسان در خودش و محیط فکری و اجتماعی اش فرو برود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بی خبر بماند، نسبت به آنچه در اختیار اوست، سخت وابسته می شود و در برابر آن تعصّب می ورزد؛ در حالی که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند، نقطه های قوّت و ضعف و مثبت و منفی به زودی آشکار می گردد و به او اجازه می دهد بهترین انتخاب را داشته باشد.»

7. تقلید کورکورانه

تقلید چهار نوع است: تقلید جاهل از جاهل، تقلید عالم از عالم، تقلید عالم از جاهل که این سه نوع تقلید مذموم و نارواست و تقلید جاهل از عالم که ممدوح می باشد و از باب رجوع جاهل به افراد متخصص و کارشناس و کاردان است. گاه عامل تعصّب تقلیدهای کورکورانه جاهل از جاهل است که این مورد نیز در امّتهای پیشین و در عصر حاضر نمونه های فراوانی دارد.

نقطه مقابل تعصّب

در مقابل تعصّب، حق پذیری و تسلیم در برابر دستورات الهی است.

حق پذیری نشانه ایمان، بالا بودن سطح آگاهی و فرهنگ، و سلامتی روح و روان می باشد. قرآن کریم خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِیآ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا »؛ «به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نیاورده اند [و مؤمن نیستند]، مگر اینکه در اختلافاتشان تو را به داوری بطلبند و سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»

داستان ابن ابی یعفور

عبد اللّه بن ابی یعفور از شاگردان حضرت باقر و صادق علیهماالسلام و مصداق مؤمنی است که به مقام تسلیم رسیده بود. او روزی اناری را برداشت و به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: اگر به من بگویید: نصف این انار حلال است و نصف آن حرام، من قبول می کنم و می پذیرم. آری، این صفت، همان صفت تسلیم در مقابل حق است. قرآن کریم می فرماید: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ «هیچ مرد و زن باایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و رسولش امری را حکم کنند، اختیاری در برابر فرمان آنها داشته باشد.»

راههای درمان تعصّب

برای تعصّب چون دیگر رذائل اخلاقی راههایی برای درمان وجود دارد که به اهمّ آنها اشاره می شود:

1. توجّه به ریشه های تعصّب و از بین بردن آنها

در بخش ریشه های تعصّب به پنج گاه عامل تعصّب تقلیدهای کورکورانه جاهل از جاهل است که این مورد نیز در امّتهای پیشین و در عصر حاضر نمونه های فراوانی دارد عامل اشاره کردیم. برای نابودی تعصّب باید فرد و یا کسانی که را درمان می کنند توجّه نمایند که به کدام یک از ریشه های تعصّب مبتلاست تا آن را از بین ببرند؛ مثلاً جاهل، کسب آگاهی کند و حبّ ذات در آن تعدیل گردد و... .

2. توجّه به آثار زیانبار تعصّب

انسان اگر کم ترین توجّهی به پی آمدها و آثار زیانبار تعصّب داشته باشد که سعادت دنیا و آخرت انسان را نابود می کند، سعی می کند این رذیله را از خود دور نماید.

3. تغییر و تعویض

راه سوّم این است که در محتوای آن تغییر ایجاد نماییم؛ به این صورت که انگیزه ها را از بخشهای منفی و مذموم به سمت تعصّب ممدوح و مثبت هدایت کنیم؛ یعنی تعصّب را نمیرانیم، بلکه به آن سمت و سو و جهت صحیح بدهیم.

این روش همان است که امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

«اگر بناست تعصّب داشته باشید، سعی کنید تعصّب به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد.»

و در جای دیگر فرمود:

«اِنْ کُنْتُمْ لا مَحالَةَ مُتَعَصِّبِینَ فَتَعَصَّبُوا لِنُصْرَةِ الْحَقِّ وَاِغاثَةِ الْمَلْهُوفِ؛ اگر ناگزیر باید متعصّب باشید، پس تعصّب خود را در مسیر یاری حق و فریادرسی به دردمند به کار گیرید.»

این کار، همان تغییر محتوای تعصّب و جهت صحیح دادن به آن است.

منابع

سیدجواد حسینی، تعصب، مبلغان، شماره های 97 و 98، پاییز و زمستان 1386 .