اصحاب الجنة

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از اَصحاب الجَنَّه)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«اَصحابُ الجَنَة» از تعابیر قرآنی است و به دو معنای اهل بهشت یا صاحبان باغ آمده است. یکی از داستانهای قرآن، حکایت امتحان صاحبان باغى است که به جاى شکر نعمت و بندگى خدا، گرفتار حرص و غرور شده و با طغیان، نعمت را از دست داده‌اند. قرآن در گزارش خود از این حادثه، صحنه‌هاى مؤثر در داستان را براى ابلاغ پیام توحیدى و تربیتى، بیان کرده است.

واژه‌شناسی

«أصحاب» جمع صاحِب، به معنای ملازم و همراه است، چه انسانى باشد یا حیوانى یا مکانى یا زمانى.... به مالک و دارندۀ چیزى و همچنین در مورد کسى که تصرّف در چیزى را مالک مى‌شود، صاحب گویند.[۱]

و «جَنَّة» به هر باغ و بستانى که داراى درختان انبوه است و زمین را مى‌پوشاند گفته می شود.[۲]

تعبیر «اَصحابُ الجَنَة» در قرآن کریم بیشتر در باره اهل بهشت و بهشتیان به کار رفته است، مانند: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولٰئِک أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» (بقره، ۸۲) و آیه «أَصْحَابُ الْجَنَّةِ یوْمَئِذٍ خَیرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا» (فرقان، ۲۴).

اما در یک مورد به معنای لغوی آن (صاحبان باغ) آمده است: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ» (قلم، ۱۷‌). در این گفتار به برسی آیه اخیر پردخته شده است.

داستان اصحاب‌الجنة در قرآن

داستان باغ سوخته یا بلازده در آیات ۱۷‌ـ‌۳۳ سوره قلم آمده است. قرآن در گزارش خود از این حادثه، همانند دیگر روایت‌هاى داستانى خود، بدون اشاره به زمان، مکان، پیشینه باغ و دیگر جزئیات آن، با ‌دقت صحنه‌هاى مؤثر در داستان را براى ابلاغ پیام توحیدى و تربیتى، گلچین کرده و بخش‌هاى دیگر را وانهاده است.

محور اصلى داستان، حکایت ارباب تنعّمى است که در پى کفران نعمت و طغیان آن را از دست داده، متنبه و نادم گشته‌اند: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ... إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ».(سوره قلم/۶۸، ۱۷‌ـ‌۳۲)

برخى مفسران این حادثه را به زمانى اندک پس از عروج حضرت عیسى علیه‌السلام و پیش از انتشار مسیحیت مربوط دانسته‌اند.[۳] از روایت‌هاى مفسران برمى‌آید که این باغ، بسیار سرسبز،[۴] پرثمر،[۵] موسوم به «صروان»[۶] و بنابر ‌مشهور در دو فرسخى شهر صنعاى یمن بوده‌است.[۷]

در ابتدا پیرمردى مؤمن[۸] و نیکوکار[۹] از اهل کتاب[۱۰] آن را در اختیار داشته و به شکرانه این نعمت هنگام برداشت محصول نیازمندان را خبر مى‌کرده است.[۱۱] آنان طبق عادت هر ساله در باغ گرد هم مى‌آمدند[۱۲] و پیرمرد نیکوکار به مقدار نیاز خود و خانواده‌اش از محصول و میوه‌ها برداشته، مازاد آن را براى مستمندان مى‌گذاشت.[۱۳] برخى مفسران مى‌گویند: وى عایدات باغ را به سه بخش: هزینه‌هاى باغ، سهم فقیران و قوت سالیانه خود و خانواده‌اش قسمت مى‌کرد.[۱۴]

بسیارى از ایتام، بیوه زنان و درماندگان از محصول این باغ بهره مى‌بردند[۱۵] و او هرگز از ورود آنان به باغ و خوردن و بردن میوه‌ها جلوگیرى نمى‌کرد،[۱۶] از این ‌رو خداوند نیز باغ او را برکت مى‌داد؛[۱۷] اما فرزندان او از سر طمع، پدر را از این کار بازمى‌داشتند.[۱۸]

پس از مرگ پیرمرد، پسران وى وارث باغ شدند. آن سال به‌گونه‌اى بى‌سابقه، میوه و محصول فراوانى به بار آمده بود. صاحبان جدید باغ با دیدن فراوانى میوه‌ها[۱۹] دچار غرور و طغیان شده و آز و طمع بر آنان چیره گشت.[۲۰]

یکى از آنان گفت: پدرمان به سبب کهولت سن، عقل خود را از ‌دست داده بود. ما به علت کثرت زن و فرزند، خود به محصول و میوه‌هاى این باغ نیازمندتریم.[۲۱] وى پیشنهاد کرد که دیگر به نیازمندان چیزى ندهند تا با برداشت محصولى بیشتر هر ساله بر ثروت خود بیفزایند.[۲۲]

اما برادرى که عاقل‌تر و صالح‌تر از دیگران بود، ناراحت شده، خداترسى، پایبندى به سیره و سنت نیکوى پدر[۲۳]، زیانکار و محروم شدن از برکات باغ[۲۴] و انتقام خدا از گنهکاران را به آنان گوشزد کرد و این که پیش از دچار آمدن به کیفر الهى از نیت نادرست خویش دست برداشته ضمن طلب آمرزش،[۲۵] شکر نعمت باغ را با رعایت حقوق نیازمندان به جاى آورند؛[۲۶] اما برادران، سخت برآشفته شده و به شدت او را مضروب و ناگزیر از همراهى کردند.[۲۷]

آن‌ها ابتدا نیازمندان را که در موسم برداشت محصول و طبق عادت هر ساله به سراغ باغ آمده بودند با این بهانه که هنوز هنگام برداشت نرسیده است، متفرق کرده[۲۸] و سرانجام در یکى از روزها هم قسم شدند که حتماً در یک صبح زود، پیش از بیدار شدن مستمندان به سراغ باغ رفته با چیدن همه میوه‌ها چیزى براى نیازمندان نگذارند: «إِذْ أَقْسَمُوا لَیصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ × وَلَا یسْتَثْنُونَ».(سوره قلم/۶۸، ۱۷‌ـ‌۱۸)

بیشتر مفسران، مراد از «عدم استثناء» را نگفتن «إن شاءاللّه» که نوعى تسبیح و تنزیه است، دانسته و گفته‌اند: آنان چنان مغرور بودند که با تکیه و اطمینان بر توانمندى و اراده خویش و دیگر اسباب ظاهرى و غفلت از مشیت الهى و سببیت خدا (توحید افعالى) سوگند یاد کردند که حتماً همه میوه‌ها را بچینند[۲۹] و حتى خود را از گفتن «إن شاء اللّه» نیز بى‌نیاز دیدند و این نوعى شرک به خداوند است. اما اگر مى‌گفتند: «لَنَصْرمنّها إن شاء اللّه» که مشروط کردن اراده خویش به خواست خداوند است، گناهى بر آنان نبود، از این ‌رو پس از دیدن باغ بلازده گفتند: «سبحان ربّنا؛ پروردگار ما از شرکایى که برایش قائل شدیم منزه است». (سوره قلم/۶۸،۲۹) و همه کارها تنها با مشیت و تدبیر او انجام مى‌پذیرد.[۳۰] برخى این معنا را به مشهور مفسران نسبت داده‌اند؛[۳۱] اما گروهى دیگر آن را به معناى جدا نکردن سهم مسکینان گرفته‌اند.[۳۲] این معنا چنان‌که برخى مفسران نیز گفته‌اند به سبب تناسب با اصل داستان درست‌تر به نظر مى‌رسد و اگر معناى نخست مراد بود، باید «لم یستثنوا» گفته ‌مى‌شد.[۳۳]

صاحبان باغ با این قصد و قرار قطعى به خانه‌هاى خود رفته و خوابیدند تا صبح زود برنامه خود را عملى سازند، غافل از آن که خداوند براى مجازات آنان و باطل کردن کید و مکرشان، تدبیرى دیگر کرده است. (سوره قلم/۶۸، ۱۹‌ـ‌۲۵) شب هنگام که همه آنان در خواب بودند، خداوند به سبب ناسپاسى[۳۴] و تصمیم قطعى آنان بر منع حقوق مستمندان،[۳۵] عذاب فراگیرى[۳۶] (آتشى انبوه و صاعقه‌اى عظیم)[۳۷] از آسمان فرو فرستاد و سراپاى باغ[۳۸] در آتش بلا سوخت و سیاه شد[۳۹] به‌ گونه‌اى که از آن باغ سرسبز و پرثمر جز مشتى زغال و خاکستر سیاه بر جاى نماند:[۴۰] «فَطَافَ عَلَیهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّک وَهُمْ نَائِمُونَ * فَأَصْبَحَتْ کالصَّرِیمِ» (سوره قلم/۶۸، ۱۹‌ـ‌۲۰).

ابن‌عباس «طائف» را به معناى آتش[۴۱] و برخى به معناى حادثه ناگهانى گرفته‌اند[۴۲] و همه مفسران با استناد به موارد کاربرد طائف برآن‌اند که عذاب به هنگام شب نازل شده است.[۴۳] با توجه به معناى «طاف» که به معناى حرکت بر گرد شىء است،[۴۴] عبارت «فَطافَ عَلَیها» فراگیر بودن عذاب را مى‌رساند که شاید بدین سبب بوده است که آنان بر اثر محروم کردن مستمندان از سهم ناچیزشان باید همه سرمایه و منافع آن را از دست مى‌دادند تا دریابند که مالک اصلى خداست و نباید تنها بر اساس خواست خود و به هر شکلى که مى‌خواهند در نعمت‌هاى الهى تصرف کنند.

عبارت «مِن رَبِّک» (سوره قلم/۶۸، ۱۹) ضمن تصریح بر الهى بودن عذاب، هر گونه شائبه‌اى مبنى بر نابودى باغ بر اثر حوادث صرفاً طبیعى را صریحاً نفى مى‌کند. مفسران «صریم» را به معناى «شب سیاه و قیرگون»، «خاکستر» و «سنگ سیاه» گرفته‌اند که باغ پس از نزول عذاب، در سیاه شدن به آن‌ها تشبیه شده است. برخى نیز آن را منطقه بى‌آب و علف معروفى نزدیک شهر صنعاى یمن دانسته‌اند که باغ بلازده همانند آن شده بود.[۴۵] زمخشرى آن را برگرفته از «صَرْم» (‌=‌قطع) و صریم را درختى مى‌داند که میوه‌هایش چیده شده است. به نظر وى باغ پس از نزول عذاب به بوستانى مى‌ماند که همه میوه‌هایش را چیده‌اند.[۴۶]

صاحبان باغ، بى‌خبر از آمدن بلا،[۴۷] صبح ‌زود از خواب برخاسته، یکدیگر را صدا زدند که اگر قصد چیدن میوه‌ها را دارید تا دیر نشده به ‌سوى باغ و کشتزار خویش بشتابید: «فَتَنَادَوا مُصْبِحِینَ * أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِکمْ إِن کنتُمْ صَارِمِینَ» (سوره قلم/۶۸، ۲۱‌ـ‌۲۲). آنان براى جلوگیرى از آگاهى و ورود نیازمندان به باغ، شتابان و دور از چشم دیگران، حرکت کرده[۴۸] در ‌بین راه نیز آهسته[۴۹] به یکدیگر تأکید مى‌کردند که مراقب باخبر شدن فقیران و ورود آنان به باغ بوده، آن روز به هیچ وجه احدى از آن‌ها را به باغ راه ندهند:[۵۰] «فَانطَلَقُوا وَهُمْ یتَخَافَتُونَ * أَن لَّا یدْخُلَنَّهَا الْیوْمَ عَلَیکم مِّسْکینٌ». (قلم/۶۸، ۲۳‌ـ‌۲۴)

آنان با تصمیم جدى مبنى بر ممانعت از ورود مستمندان،[۵۱] چیدن همه میوه‌ها[۵۲] و با تصور این که مى‌توانند چنین کارى را انجام دهند به طرف باغ رفتند: «وغَدَوا عَلى حَرد قادِرین» (سوره قلم/۶۸،۲۵)؛ اما آنجا که رسیدند، دیدند همه درختان و میوه‌ها سوخته و هیچ اثرى از آن همه سرسبزى بر جاى نمانده است:[۵۳]«فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ × بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ». (سوره قلم/۶۸، ۲۶‌ـ‌۲۷)

بر اساس تفسیر ابن ‌عباس و قتاده که مورد پذیرش بیشتر مفسران نیز هست، «لَضالّون» به این معناست که آنان ابتدا باغ خود را نشناخته و گمان کردند که راه را گم کرده‌اند؛[۵۴] اما پس از تأمل، دریافتند که آنجا همان باغ آن‌هاست[۵۵] از این ‌رو گفتند: «بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»؛ راه را گم ‌نکرده‌ایم، بلکه به سبب نیت و تصمیم ناپسند خویش گرفتار بلا شده[۵۶] و خود به جاى مستمندان از همه چیز محروم گشته‌ایم.[۵۷]

اما برخى مفسران در معناى «لَضالّون» گفته‌اند که آن‌ها با دیدن باغ از خواب غفلت بیدار شده و دریافتند که به سبب نیت و اقدام نادرست خویش افزون بر گم کردن راه هدایت «اِنّا لَضالّون»، از نعمت باغ نیز محروم ‌گشته‌اند،[۵۸] ولى معناى نخست با سیاق داستان سازگارتر است، زیرا دست کم با توجه به مخالفت و نصایح یکى از برادران و نیز موحد ‌بودن آنان ـ‌ که از آیات بعدى و قراین دیگر برمى‌آید‌ ـ آنان از نادرستى کار خویش آگاه بوده‌اند، از این‌رو اعتراف به آن وجه چندانى ندارد، افزون بر آن جمله «بَل نَحنُ مَحرومون» براى اضراب از جمله «اِنّا لَضالّون» است و این با معناى نخست، تناسب کاملى دارد.

با دریافت حقیقت، برادرى که عاقل‌تر[۵۹] و بهتر[۶۰] از همه بود به آنان گفت: آیا به شما نگفتم که به یاد خدا بوده، طلب آمرزش کنید و با محروم‌ساختن مستمندان، کفران نعمت نکنید؟[۶۱] اما شما گوش نداده بر تصمیم نارواى خویش پاى ‌فشردید: «قالَ اَوسَطُهُم اَلَم اَقُل لَکم لَولا‌تُسَبِّحون». (سوره قلم/۶۸،۲۸) گروهى که استثنا را به معناى گفتن «إن شاءاللّه» گرفته‌اند، در اینجا نیز مراد از تسبیح را گفتن «إن شاءاللّه» و استثنا دانسته‌اند.[۶۲]

آن‌ها با تأیید سخنان برادر خویش، پذیرفتند که منع حقوق مستمندان و غفلت از یاد خدا باعث نابودى باغ شده و بر خود و دیگران ستم کرده‌اند و‌گرنه خداوند منزه از آن است که با این کار بر آنان ستم روا دارد:[۶۳] «قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا کنَّا ظَالِمِینَ». (قلم/۶۸، ۲۹) آنان ضمن استغفار،[۶۴] همدیگر را سرزنش کرده و گناه را به گردن یکدیگر مى‌انداختند: «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یتَلَاوَمُونَ» (قلم/۶۸، ۳۰) زیرا هر یک حتى برادر عاقل‌تر که سرانجام از موضع بر حق خویش دست‌برداشته، با آنان همراه شد به نوعى مقصر بودند.[۶۵]

آنان با حسرت و تأسف شدید، پذیرفتند که برخلاف پدر خویش، شکر نعمت‌هاى خدا را به‌جا نیاورده و او را نافرمانى کرده‌اند:[۶۶] «قَالُوا یا وَیلَنَا إِنَّا کنَّا طَاغِینَ»(قلم/۶۸، ۳۱) مفسرانى که استثنا را به ‌معناى گفتن «إن شاءاللّه» گرفته‌اند، در اینجا هم «طغیان» را به معناى نگفتن «إن شاءاللّه» و منع حقوق مستمندان دانسته‌اند.[۶۷]

برادران پس از بیدارى و اعتراف به گناه، رو به ‌درگاه خدا کرده و گفتند: امیدواریم که پروردگارمان گناهان ما را آمرزیده و به جاى این باغ، بوستانى بهتر از آن را بر ما ارزانى کند چرا که ما به سوى او روى آورده و حل این مشکل را از او مى‌خواهیم: «عَسَى رَبُّنَا أَن یبْدِلَنَا خَیرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ»(قلم/۶۸، ۳۲)؛ اما آیا به راستى نادم از کردار خویش بر آن شدند که اگر دوباره مشمول نعمت الهى شدند، شکر آن را به جاى آورند یا این که همانند بسیارى از مردمان به هنگام گرفتار آمدن در عذاب، موقتاً بیدار شده و پس از رهایى دیگر بار راه و کار ناصواب خود را پیشه‌کردند؟ (اسراء /۱۷، ۶۷)

سخن مفسران در ‌این باره یکسان نیست؛ برخى بر اساس لحن آیه بعد، احتمال مى‌دهند که توبه آنان به سبب فقدان شرایط پذیرفته نشد؛[۶۸] اما بیشتر آن‌ها بر این باورند که آنان این سخنان را از سر اخلاص و توبه گفتند.[۶۹] بنا به روایتى از عبدالله ‌بن ‌مسعود نیز خداوند توبه آنان را پذیرفت و باغى بهتر از آن بوستان ‌سوخته به آنان داد. برخى ادعا کرده‌اند که آن باغ و خوشه‌هاى بسیار درشت انگور آن را دیده‌اند.[۷۰]

خداوند در پایان، براى بدست دادن ضابطه‌اى کلى و تهدید مشرکان مکه مى‌فرماید: «کذَلِک الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَکبَرُ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ» (قلم/۶۸، ۳۳)؛ کسانى که از ثروت انبوه، فرزند زیاد و دیگر بهره‌هاى دنیوى برخوردارند و دچار استغنا و استکبار شده و طغیان و تعدى مى‌کنند، به عذابى همانند عذاب اصحاب الجنّه گرفتار مى‌شوند و همه دارایى خود را از دست مى‌دهند. اما عذاب اخروى که در انتظار چنین کسانى است، بزرگتر و سختتر است زیرا بازتاب قهر الهى است و هیچ چیزى تاب تحمل آن را ندارد و برخلاف عذاب دنیوى، جاودانى است و با مرگ نیز نمى‌توان از آن رهایى جست؛ همچنین عذاب اخروى به گونه‌اى است که پشیمانى پس از آن سودى ندارد و به جاى اموال و اولاد، سراسر وجود خود آدمى را فرا مى‌گیرد و اگر مشرکان از ‌این آگاه بودند، هرگز از سر استغنا و استکبار، تعدى و طغیان نمى‌کردند.[۷۱]

هدف از حکایت داستان

خداوند در آیات پیشین، غره شدن برخى از سران شرک به ثروت انبوه و فراوانى فرزند، خودبرتربینى و تکذیب و طغیانگرى آنان را گزارش کرده است. سپس با روایت داستان اصحاب الجنه که گویا مکیان با آن آشنا بوده‌اند[۷۲]، ضمن ارائه تصویر کوتاهى از شخصیت فکرى و رفتارى ارباب تنعمى که به جاى شکر نعمت و بندگى خدا، گرفتار آزمندى و غرور شده و با طغیان نعمت را از دست داده‌اند، بهره‌هاى دنیوى مشرکان را نیز همانند باغ اصحاب الجنه، زمینه ابتلا و امتحان شمرده است: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ». (سوره قلم/۶۸، ۱۷)

اما در این که آیا مشرکان مکه نیز گرفتار عذاب شدند یا نه؟ دیدگاه مفسران متفاوت است؛ شمارى از مفسران این قصه را تهدیدى براى تکذیب کنندگان پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله مى‌دانند که او را دیوانه مى‌خواندند. (قلم/۶۸،۲) آنان سرمست از ثروت و فرزند فراوان و دیگر نعم الهى همانند صاحبان باغ بلازده ناسپاسى کرده، از سر استکبار و غرور به تکذیب پیامبر صلى الله علیه وآله و تضییع حقوق دیگران پرداختند (قلم/۶۸، ۱۱‌ـ‌۱۵)؛ غافل از این که نعمت‌هاى یاد شده جز براى امتحان آنان نیست و آن‌ها ناگزیر روزى به کیفر دنیوى (چون جنگ بدر) یا اخروى گرفتار خواهند شد؛ روزى که در آن ثروت و فرزند فراوان هیچ سودى به حال آنان نخواهد داشت و آن‌ها نیز از کرده خود سخت پشیمان خواهند شد.[۷۳]

گروهى دیگر آن را به ماجراى نفرین پیامبر صلى الله علیه وآله مربوط دانسته، معتقدند که مشرکان مکه نیز همانند اصحاب الجنه دچار عذاب شدند زیرا خداوند نعمت‌هاى فراوانى چون امنیت، روزى فراوان، مرکز تجارى بودن مکه و ییلاق و قشلاق رفتن، (سوره قریش/۱۰۶، ۲‌ـ‌۴) را در اختیار آنان قرار داد و سرانجام با بعثت پیامبر صلى الله علیه وآله و نعمت بسیار بزرگ هدایت آن را به غایت رساند؛ اما آنان نیز از این همه نعمت غافل شده، طغیانگرى کرده و با رویگردانى از خدا، پیامبر صلى الله علیه وآله او را به سختى آزردند، از این‌رو رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق آنان چنین نفرین کرد: «خدایا! مُضَر (مشرکان) را خوار گردان و آنان را همانند روزگار حضرت یوسف علیه‌السلام به خشکسالى و قحطسالى گرفتار کن».[۷۴] براى همین مشرکان در سال هفتم هجری گرفتار عذاب شده، در پى چندین سال خشکسالى و قحطى شدید، رفت و آمد کاروان‌ها به مکه متوقف شد و آنان به خوردن گوشت مردار و استخوان روى آوردند.[۷۵]

پرداخت داستان به ‌گونه‌اى است که شخصیت‌هاى آن که غافل از مشیت الهى با تکیه بر اسباب ظاهرى و اطمینان به خود براى تحقق خواسته خویش نقشه مى‌کشند، به سخره گرفته شده‌اند. قرآن با گزارش مراحل مهم نقشه آنان (هم قسم شدن براى چیدن میوه‌ها در بامداد، گفتگوى پنهانى، تأکید بر عدم آگاهى مستمندان و ممانعت جدى از ورود آن‌ها) نشان مى‌دهد که چگونه با این که آنان همه تدابیر لازم را براى محروم ساختن مسکینان اندیشیدند؛ اما مشیت الهى بى‌آن که در اراده آنان تصرف کرده، اختیارشان را سلب کند، محرومیت خود آن‌ها را رقم زد و همه تدابیرشان را خنثی کرد. بنابراین داستان، تصویر عینى و دل‌انگیزى از توحید افعالى خدا و ترجمان مجسم و زیبایى از آیاتى چون «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یشَاء اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا» (انسان/۷۶، ۳۰) را به نمایش مى‌گذارد.

ابن ‌عباس گفته است: با این داستان، مشرکان مکه به اصحاب الجنه تشبیه شده‌اند. هنگامى که آنان براى جنگ بدر حرکت مى‌کردند، با یکدیگر هم قسم شدند که حتماً محمد (صلى الله علیه وآله) و یارانش را کشته پس از بازگشت به مکه به طواف کعبه و شراب‌خوارى بپردازند؛ اما خداوند نقشه و تدبیرشان را خنثی کرد و آنان با اسیر و کشته شدن، همانند صاحبان باغ بلازده با ناکامى و شکست رو‌برو شدند.[۷۶] همچنین نقل شده است که ابوجهل در روز بدر گفت: احدى از مسلمانان را نکشید بلکه آنان را دستگیر کرده در کوه‌ها به بند کشید، و این آیات درباره عدم قدرت مشرکان بر این کار نازل شد.[۷۷]

از این داستان برمى‌آید که بین گناه و از ‌دست ‌دادن رزق و روزى، ارتباط وجود دارد.[۷۸] ابن ‌عباس دلالت آیات بر این مهم را روشن‌تر از آفتاب مى‌داند،[۷۹] چنان‌که بنا به روایتى، پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه وآله فرمود: از گناه بپرهیزید؛ بنده گناه ‌مى‌کند و در نتیجه از رزقى که برایش فراهم ‌شده بود، محروم مى‌گردد. آنگاه این آیه را تلاوت کرد:[۸۰] «فَطَافَ عَلَیهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّک».(سوره قلم/۶۸،‌ ۱۹)

نکته پایانى آنکه این داستان را با توجه به آیه «قَالُوا یا وَیلَنَا إِنَّا کنَّا طَاغِینَ» (قلم/۶۸، ۳۱) مى‌توان تصویر مجسمى از آیاتى چون «إِنَّ الْإِنسَانَ لَیطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى» (سوره علق/۹۶، ۷) دانست که یکى از ویژگی‌هاى روانى نوع بشر را بیان کرده و به آن صبغه فراتاریخى مى‌دهد. بر این اساس، هنگامى که آدمى خود را غرق در ناز و نعمت مى‌بیند، شدت تعلقات مادى و اشتغال به آن وى را از یاد خدا غافل مى‌کند؛ اما هنگامى که در پى حادثه‌اى همه درها بر روى او بسته شده، هیچ کس و هیچ چیزى به حال وى سودى نمى‌بخشد، از خواب غفلت بیدار شده به خدا رو مى‌کند. بنابراین ابتلا و امتحان به وسیله بهره‌هاى دنیوى و گرفتار آمدن در عذاب الهى در صورت کفران نعمت، به اصحاب الجنة و مشرکان قریش منحصر نیست، بلکه به عنوان یکى از سنت‌هاى الهى شامل همه انسان‌ها در همیشه تاریخ مى‌شود.

پانویس

  1. ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، جلد ۲ ، صفحه ۳۷۵.
  2. ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، جلد ۱، صفحه ۴۱۴.
  3. التعریف والاعلام، ص‌ ۳۴۳؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۶؛ التحریر والتنویر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۸۰.
  4. کشف الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۴؛ نمونه، ج‌ ۲۴، ص‌ ۳۹۳.
  5. تفسیر ابن ‌کثیر، ج‌ ۴، ص‌ ۴۳۳؛ قصص الرحمن، ج‌ ۴، ص‌ ۶۴۹.
  6. مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵.
  7. کشف‌الاسرار، ج ‌۱۰، ص‌ ۱۹۴؛ اللباب، ج‌ ۱۹، ص‌ ۲۸۵؛ نمونه، ج‌ ۲۴، ص‌ ۳۹۳.
  8. روض‌الجنان، ج ۱۹، ص ۳۵۵؛ نمونه، ج ۲۴، ص ۳۹۴.
  9. کشف‌الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۳؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۶.
  10. التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۷۹؛ تفسیر ابن ‌کثیر، ج‌ ۴، ص‌ ۴۳۴.
  11. تفسیر ابى‌السعود، ج‌ ۹، ص‌ ۱۴.
  12. قصص الرحمن، ج‌ ۴، ص‌ ۶۵۰.
  13. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۳۷؛ التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۷۹؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵.
  14. کشف الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۲.
  15. تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۷؛ التحریر والتنویر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۸۰.
  16. تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۶.
  17. روض‌الجنان، ج ‌۱۹، ص‌ ۳۵۵.
  18. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۳۷؛ الدرالمنثور، ج‌ ۸، ص‌ ۲۵۰.
  19. تفسیر قمى، ج‌ ۲، ص‌ ۳۹۹‌ـ‌۴۰۰.
  20. همان؛ قصص الرحمن، ج‌ ۴، ص‌ ۶۵۰.
  21. الکشاف، ج‌ ۴، ص‌ ۵۹۰؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵.
  22. تفسیر قمى، ج ۲، ص ۴۰۰؛ المیزان، ج ۱۹، ص‌ ۳۷۸.
  23. کشف‌الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۲؛ المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۸.
  24. کشف‌الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۲.
  25. الکشاف، ج‌ ۴، ص‌ ۵۹۱؛ تفسیر مراغى، ج‌ ۲، ص‌ ۳۴.
  26. مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۶؛ تفسیر مراغى، ج‌ ۲، ص‌ ۳۴.
  27. تفسیر قمى، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۰؛ المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۸.
  28. روض‌الجنان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۵۶.
  29. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۳۶؛ التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۷۹؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵.
  30. المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۴؛ المنیر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۵۹.
  31. التفسیرالکبیر، ج ۳۰، ص‌ ۸۸؛ المنیر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۵۹.
  32. اللباب، ج‌ ۱۹، ص‌ ۲۸۶؛ التحریروالتنویر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۸۱؛ نمونه، ج‌ ۲۴، ص‌ ۳۹۴.
  33. نمونه، ج‌ ۲۴، ص‌ ۳۹۵.
  34. التحریر والتنویر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۸۲.
  35. تفسیر قرطبى، ج ۱۸، ص ۱۵۶؛ المنیر، ج ۲۹، ص‌ ۶۵.
  36. مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵؛ المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۴.
  37. کشف‌الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۳؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵؛ تفسیر مراغى، ج‌ ۲، ص‌ ۳۴.
  38. مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵.
  39. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۳۸؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۷.
  40. کشف‌الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۳؛ نمونه، ج‌ ۲۴، ص‌ ۳۹۹.
  41. مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵.
  42. همان؛ التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۰.
  43. معانى القرآن، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۵؛ جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۳۷؛ التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۰.
  44. التحقیق، ج‌ ۷، ص‌ ۱۴۲.
  45. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۳۸؛ التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۰.
  46. الکشاف، ج ۴، ص ۵۹۰.
  47. کشف‌الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۳.
  48. همان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۳؛ تفسیر قرطبى، مج‌ ۹، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۸؛ قصص الرحمن، ج‌ ۴، ص‌ ۶۵۱.
  49. همان؛ روض‌الجنان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۵۷‌ـ‌۳۵۸.
  50. المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۴.
  51. همان؛ جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۳۹.
  52. الکشاف، ج‌ ۴، ص‌ ۵۹۰؛ المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۴.
  53. تفسیر ابن ‌کثیر، ج‌ ۴، ص‌ ۴۳۳.
  54. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص ‌۴۱؛ الکشاف، ج‌ ۴، ص‌ ۵۹۱؛ مجمع‌البیان، ج ‌۹، ص‌ ۵۰۶.
  55. همان؛ روض‌الجنان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۵۹.
  56. تفسیرقرطبى، مج‌ ۹، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۹.
  57. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۴۱؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌ ۴، ص‌ ۴۳۳؛ تفسیر ابى‌السعود، ج‌ ۹، ص‌ ۱۶.
  58. التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۲؛ المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۴.
  59. تفسیر قمى، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۰؛ کشف‌الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۴.
  60. همان؛ المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۸.
  61. مجمع‌البیان، ج ‌۹، ص‌ ۵۰۶؛ تفسیر مراغى، ج‌ ۲۹، ص‌ ۳۷.
  62. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۴۳؛ التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۳؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۶.
  63. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۴۲؛ التبیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸۳.
  64. تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۹.
  65. حاشیه شیخ زاده، ج‌ ۸، ص‌ ۲۹۹؛ تفسیر ابى‌السعود، ج‌ ۹، ص‌ ۱۶؛ قصص الرحمن، ج‌ ۴، ص‌ ۶۵۴.
  66. تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۹.
  67. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۴۳؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۹.
  68. نمونه، ج‌ ۲۴، ص‌ ۴۰۳.
  69. حاشیه شیخ زاده، ج‌ ۸، ص‌ ۲۹۸؛ تفسیر ابى‌السعود، ج‌ ۹، ص‌ ۱۶.
  70. روض‌الجنان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۶۰؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۷.
  71. مجمع البیان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۹۰؛ تفسیرابى السعود، ج‌ ۱۷، ص‌ ۷۵۶؛ المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۶.
  72. تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۶؛ التحریر والتنویر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۷۹؛ قصص الرحمن، ج‌ ۴، ص‌ ۶۴۷.
  73. تفسیر ابن ‌کثیر، ج‌ ۴، ص‌ ۴۳۳؛ المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۷۳؛ المنیر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۵۸‌ـ‌۵۹.
  74. مسند احمد، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱؛ صحیح مسلم، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۴‌ـ‌۱۳۵.
  75. کشف الاسرار، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۲؛ الکشاف، ج‌ ۴، ص‌ ۵۸۹؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۵۰۵.
  76. تفسیر قرطبى، ج ‌۱۸، ص ‌۱۶۰؛ المنیر، ج‌ ۱۹، ص‌ ۵۸‌ـ‌۵۹.
  77. المنیر، ج‌ ۲۹، ص‌ ۵۸؛ الدرالمنثور، ج‌ ۸، ص‌ ۲۵۰.
  78. نمونه، ج‌ ۲۴، ص‌ ۴۰۵.
  79. تفسیر قمى، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۰.
  80. تفسیر قرطبى، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۵۹.

منابع