دعای ۲۴ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش سوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای ۲۴ صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم

اللَّهُمَّ وَ مَا مَسَّهُمَا مِنِّی مِنْ أَذًی، أَوْ خَلَصَ إِلَیهِمَا عَنِّی مِنْ مَکرُوهٍ، أَوْ ضَاعَ قِبَلِی لَهُمَا مِنْ حَقٍّ، فَاجْعَلْهُ حِطَّةً لِذُنُوبِهِمَا، وَ عُلُوّاً فِی دَرَجَاتِهِمَا، وَ زِیادَةً فِی حَسَنَاتِهِمَا، یا مُبَدِّلَ السَّیئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحَسَنَاتِ.

اللَّهُمَّ وَ مَا تَعَدَّیا عَلَی فِیهِ مِنْ قَوْلٍ، أَوْ أَسْرَفَا عَلَی فِیهِ مِنْ فِعْلٍ، أَوْ ضَیعَاهُ لِی مِنْ حَقٍّ، أَوْ قَصَّرَا بی‌ عَنْهُ مِنْ وَاجِبٍ فَقَدْ وَهَبْتُهُ لَهُمَا، وَ جُدْتُ بِهِ عَلَیهِمَا وَ رَغِبْتُ إِلَیک فِی وَضْعِ تَبِعَتِهِ عَنْهُمَا، فَإِنِّی لَا أَتَّهِمُهُمَا عَلَی نَفْسِی، وَ لَا أَسْتَبْطِئُهُمَا فِی بِرِّی، وَ لَا أَکرَهُ مَا تَوَلَّیاهُ مِنْ أَمْرِی یا رَبِّ.

فَهُمَا أَوْجَبُ حَقّاً عَلَی، وَ أَقْدَمُ إِحْسَاناً إِلَی، وَ أَعْظَمُ مِنَّةً لَدَی مِنْ أَنْ أُقَاصَّهُمَا بِعَدْلٍ، أَوْ أُجَازِیهُمَا عَلَی مِثْلٍ، أَینَ إِذاً -یا إِلَهِی- طُولُ شُغْلِهِمَا بِتَرْبِیتِی! وَ أَینَ شِدَّةُ تَعَبِهِمَا فِی حِرَاسَتِی! وَ أَینَ إِقْتَارُهُمَا عَلَی أَنْفُسِهِمَا لِلتَّوْسِعَةِ عَلَی!

هَیهَاتَ، مَا یسْتَوْفِیانِ مِنِّی حَقَّهُمَا، وَ لَا أُدْرِک مَا یجِبُ عَلَی لَهُمَا، وَ لَا أَنَا بِقَاضٍ وَظِیفَةَ خِدْمَتِهِمَا، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَعِنِّی یا خَیرَ مَنِ اسْتُعِینَ بِهِ، وَ وَفِّقْنِی یا أَهْدَی مَنْ رُغِبَ إِلَیهِ، وَ لَا تَجْعَلْنِی فِی أَهْلِ الْعُقُوقِ لِلْآبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ، یوْمَ تُجْزی کلُّ نَفْسٍ بِما کسَبَتْ وَ هُمْ لا یظْلَمُونَ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

خداوندا اگر از جانب من آزاری به آنان رسیده، یا از من کار ناخوشایندی دیده‌اند، یا حقی از آنان به وسیله من از بین رفته، همه را موجب پاک شدن آنان از گناهانشان و مایه رفعت مقامشان و افزونی حسناتشان قرار ده،‌ای که بدی‌ها را به چندین برابر به خوبی تبدیل می‌نمایی.

الهی اگر در گفتار با من از اندازه بیرون رفته‌اند، یا در عملی نسبت به من زیاده‌روی نموده‌اند، یا حقی از من ضایع کرده‌اند، یا از وظیفه پدر و مادری در حق من کوتاهی نموده‌اند، حق خود را به آنان بخشیدم، و آن را برایشان نثار کردم، و از تو می‌خواهم که وزر و وبال آن را از دوش آنان برداری، زیرا که من نسبت به خود آنان را در کوتاهی حق متهم نمی‌کنم، و آنان را در مهربانی در حق خودم سهل انگار نمی‌دانم، و از آنچه درباره‌ام انجام داده‌اند ناراضی نیستم‌ ای پروردگار من؛

زیرا رعایت حق آنان بر من واجب تر، و احسانشان نسبت به من دیرینه‌تر، و منّتشان بر من بیشتر از آن است که از آنان از روی عدل تقاص بکشم، یا نسبت به ایشان معامله به مثل کنم، الهی اگر چنین کنم پس روزگار مدیدی که در تربیت من سپری کرده‌اند، و رنج‌های زیادی که در نگاهداری من تحمّل نموده‌اند، و آن همه که بر خود تنگ گرفتند تا زندگی مرا گشایشی باشد چه می‌شود؟

بدون شک بعید است که بتوانند حق خود را از من دریافت دارند، و من نمی‌توانم حقوقی را که بر عهده‌ام دارند تدارک نمایم، و وظیفه خدمت آنان را بجای آورم، پس بر محمد و آلش درود فرست، و‌ای بهترین کسی که از تو یاری جویند مرا یاری ده، و‌ای راهنماینده تر کسی که به او روی آورده می‌شود مرا توفیق ده، و در آن روزکه همه بدون آنکه برآنان ستم رود جزا می‌بینند مرا در زمره آنان که عاق پدر و مادرند قرار مده.

ترجمه آیتی

بار خدایا، هر‌ آزار که‌ از‌ من‌ به‌ ‌آن دو‌ رسیده ‌و‌ هر‌ ناپسند که‌ از‌ من‌ در‌ حق ‌آن دو‌ سر‌ زده ‌و‌ هر‌ حقى از‌ ‌آن دو‌ که‌ من‌ ضایع کرده ام، همه را‌ سبب کاستن از‌ گناهانشان ‌و‌ علو درجاتشان ‌و‌ افزونى حسناتشان قرار ده‌ اى خداوندى که‌ سیئات را‌ به‌ چند برابر حسنات بدل مى فرمایى.

خداوندا، هر‌ تعدى که‌ در‌ گفتار ‌و‌ هر‌ تجاوز که‌ در‌ رفتار بر‌ من‌ روا داشته اند ‌و‌ هر‌ حقى که‌ از‌ من‌ تباه کرده اند ‌و‌ هر‌ قصور که‌ در‌ وظایف خود نسبت به‌ من‌ ورزیده اند، همه را‌ به‌ ایشان بخشیدم ‌و‌ به‌ احسان ارزانى داشتم. از‌ تو‌ خواهم که‌ بار عواقب ‌آن از‌ دوش ‌آن دو‌ بردارى، که‌ مرا به‌ ‌آن دو‌ ادعایى نیست ‌و‌ نمى گویم که‌ در‌ نیکى ‌و‌ مهربانى با‌ من‌ دستخوش مسامحه گشته اند ‌و‌ از‌ آنچه بر‌ من‌ روا داشته اند ملول نیستم اى پروردگار من.

اى خداوند، حق ایشان بر‌ من‌ واجبتر است ‌و‌ احسانشان در‌ حق من‌ دیرینه تر ‌و‌ نعمتشان بیش از‌ ‌آن است که‌ من‌ بخواهم به‌ عدالت قصاص کنم یا‌ به‌ مثل مقابله. اى خداوند، اگر چنین کنم، پس‌ ‌آن همه سالها که‌ در‌ پرورش من‌ سر‌ کردند ‌و‌ ‌آن همه رنج که‌ در‌ نگهدارى من‌ بر‌ خود هموار ساختند ‌و‌ ‌آن همه سختى که‌ به‌ جان خریدند تا‌ من‌ در‌ آسایش باشم، چه خواهد شد؟

نه! هرگز نتوانند همه ‌ى‌ حقى را‌ که‌ برگردن من‌ دارند به‌ تمامى استیفا کنند ‌و‌ من‌ نیز آنسان که‌ شایسته ‌ى‌ آنهاست هرگز نتوانم حقشان شناخت ‌و‌ هرگز نتوانم حق خدمتشان رابه جاى آورم. پس‌ درود بفرست بر‌ محمد ‌و‌ خاندانش ‌و‌ مرا یارى ده- اى بهتر از‌ هر‌ کس دیگر که‌ از‌ او‌ یارى خواهند- ‌و‌ توفیقم ده- اى راه نماینده ترین کسان که‌ بدو روى مى نهند- ‌و‌ مرا در‌ روزى که‌ هر‌ کس در‌ برابر عملش جزا داده مى شود ‌و‌ بر‌ کس ستم نرود، در‌ شمار ‌آن گروه که‌ پدر ‌و‌ مادر را‌ نافرمانى کرده اند قرار مده.

ترجمه ارفع

پروردگارا آنچه از‌ ناحیه من‌ به‌ آنها آزار رسیده ‌و‌ یا‌ کارى ناخوشایندشان انجام داده ام ‌و‌ یا‌ حقى را‌ از‌ ایشان ضایع کرده ام همه را‌ وسیله آمرزش گناهانشان ‌و‌ بالا رفتن مقاماتشان ‌و‌ زیادى حسناتشان قرار ده‌ ای‌ خدایى که‌ بدیها را‌ چندین برابر به‌ خوبیها تبدیل مى فرمایى.

خدایا آنچه را‌ که‌ پدر ‌و‌ مادرم در‌ گفتار به‌ من‌ تعدى کردند ‌و‌ یا‌ در‌ عمل درباره ‌ى‌ من‌ بدرفتارى نمودند ‌و‌ یا‌ حقى را‌ از‌ من‌ ضایع کردند ‌و‌ یا‌ از‌ آنچه واجب ‌و‌ وظیفه ‌ى‌ ایشان بوده کوتاهى کرده اند همه را‌ به‌ آنها بخشیدم ‌و‌ ‌آن را‌ وسیله احسان ‌و‌ محبت به‌ ایشان گردانیدم ‌و‌ از‌ تو‌ مى خواهم که‌ تبعات ‌و‌ گرفتارى ‌آن را‌ از‌ آنها بردارى زیرا که‌ من‌ درباره ‌ى‌ خودم ایشان را‌ متهم نمى کنم ‌و‌ آنها را‌ در‌ نیکى به‌ خودم سهل انگار نمى دانم. ای‌ خداى من‌ نسبت به‌ آنچه پدر ‌و‌ مادرم به‌ خاطر تربیت من‌ انجام داده اند دلگیر نیستم.

زیرا که‌ آنها حقوقشان بر‌ گردن من‌ واجب تر است ‌و‌ احسانشان به‌ من‌ قدیمى تر است ‌و‌ منتشان بر‌ من‌ بزرگتر از‌ ‌آن است که‌ آنها را‌ تقاص به‌ عدل کنم ‌و‌ یا‌ مقابله به‌ مثل نمایم ‌و‌ اگر چنین کنم پس‌ اینهمه زحمتشان در‌ راه تربیت من‌ چه مى شود ‌و‌ آنهمه حراست ‌و‌ مواظبتى که‌ با‌ سختى ‌و‌ ناراحتى از‌ من‌ داشتند چگونه به‌ حساب مى آید ‌و‌ آنهمه فشار ‌و‌ گرفتارى که‌ براى آسایش من‌ تحمل نمودند چه مى شود؟!

شگفتا که‌ ‌آن دو‌ بزرگوار نمى توانند ‌آن طور که‌ سزاوارند حقشان را‌ از‌ من‌ بستانند ‌و‌ من‌ نمى توانم آنچه از‌ ناحیه آنها بر‌ من‌ واجب شده ادا کنم ‌و‌ شرط خدمتگزارى آنان را‌ به‌ خوبى انجام دهم پس‌ بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او‌ درود فرست ‌و‌ مرا در‌ خدمت به‌ ایشان یارى کن ای‌ بهترین کسى که‌ از‌ او‌ یارى مى طلبند ‌و‌ توفیقم ده‌ ای‌ بهترین هدایتگر براى کسى که‌ به‌ تو‌ روى آورد، مرا در‌ روزى که‌ هر‌ کس به‌ آنچه کرده جزا داده مى شود ‌و‌ به‌ کسى ظلم نمى گردد عاق والدین قرار مده.

ترجمه استادولی

خدایا، هر‌ آزارى که‌ از‌ من‌ به‌ آنان رسیده، یا‌ کار ناخوشایندى که‌ از‌ من‌ دیده اند، یا‌ حقى از‌ آنان پیش من‌ ضایع شده، همه را‌ سبب فروریختن گناهانشان ‌و‌ بالا رفتن مقامشان ‌و‌ افزونى کارهاى نیکشان قرار ده، اى که‌ بدى ها را‌ به‌ چند برابر از‌ نیکى ها تبدیل مى کنى.

خدایا، اگر در‌ سخن گفتن با‌ من‌ از‌ اندازه بیرون رفته اند، یا‌ در‌ عملى نسبت به‌ من‌ زیاده روى کرده اند، یا‌ حقى را‌ از‌ من‌ ضایع نموده اند، یا‌ از‌ وظایف واجب درباره من‌ کوتاهى کرده اند، من‌ حق خود را‌ به‌ آنان بخشیدم ‌و‌ به‌ آنان ارزانى داشتم، ‌و‌ از‌ تو‌ مى خواهم که‌ وزر ‌و‌ بالش را‌ از‌ دوش آنان بردارى، زیرا آنان را‌ درباره خودم متهم نمى دارم، ‌و‌ در‌ مهربانى نسبت به‌ خودم سهل انگار نمى شمارم، ‌و‌ از‌ آنچه درباره ام انجام داده اند ناراضى نیستم اى پروردگار من.

زیرا رعایت حق آنان بر‌ من‌ واجب تر، ‌و‌ احسانشان به‌ من‌ دیرینه تر، ‌و‌ لطفشان در‌ حق من‌ بیشتر از‌ ‌آن است که‌ از‌ آنان از‌ روى عدل تقاص کشم، یا‌ نسبت به‌ آنان مثل خودشان رفتار نمایم. خدایا، اگر چنین کنم پس‌ روزگار درازى که‌ به‌ تربیت من‌ سرگرم بوده اند، ‌و‌ رنج هاى سختى که‌ در‌ نگاهدارى من‌ کشیده اند، ‌و‌ تنگى هایى که‌ بر‌ خود گرفتند تا‌ به‌ زندگى من‌ گشایش بخشند چه مى شود؟!

هیهات که‌ بتوانند حق خود را‌ کاملا از‌ من‌ بستانند، ‌و‌ من‌ بتوانم حقوقى را‌ که‌ از‌ آنان بر‌ عهده دارم بپردازم ‌و‌ وظیفه خدمت به‌ آنان را‌ انجام دهم. پس‌ بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او‌ درود فرست، ‌و‌ مرا یارى ده‌ اى بهترین کسى که‌ از‌ تو‌ یارى جویند، ‌و‌ توفیقم ده‌ اى رهنماترین کسى که‌ به‌ او‌ اشتیاق ورزند، ‌و‌ مرا در‌ صف آنان که‌ عاق پدران ‌و‌ مادرانند قرار مده در‌ روزى که‌ همه کس به‌ آنچه کرده اند جزا بینند ‌و‌ هرگز مورد ستم قرار نگیرند.

ترجمه الهی قمشه‌ای

پروردگارا ‌و‌ آنچه بر‌ آنها از‌ من‌ آزار ‌و‌ اذیتى یا‌ امر مکروه ‌و‌ ناپسندى به‌ آنها رسیده یا‌ حقى از‌ حقوق آنها بر‌ من‌ داشتند ‌و‌ ضایع شده (و عمدا یا‌ سهوا ‌آن حق را‌ اداء نکرده ام) اى خدا تو‌ این آزار ‌و‌ تضییع حق را‌ بر‌ آنها سبب محو گناهانشان ‌و‌ علو مقاماتشان ‌و‌ ازدیاد حسناتشان بگردان اى خدائى که‌ سیئه ‌و‌ گناهان خلق را‌ به‌ حسنه ‌و‌ ثواب به‌ چندین بار زیادتر مبدل مى گردانى

اى خدا ‌و‌ آنچه پدر ‌و‌ مادر من‌ بر‌ من‌ تعدى ‌و‌ تفریط کرده اند (و در‌ تربیت ‌و‌ نگهبانى من‌ قصور ‌و‌ یا‌ تقصیر نموده اند چه در‌ قول ‌و‌ گفتار (که آنچه باید به‌ من‌ گفته باشند نگفته اند) یا‌ در‌ فعل ‌و‌ عمل (آنچه باید انجام داده باشند ندادند) یا‌ حقى از‌ حقوق مرا (که آنان واجب بوده ادا کنند) ضایع کردند ‌و‌ به‌ حد کافى ‌و‌ کامل ادا نکردند من‌ همه را‌ به‌ آنها بخشیدم ‌و‌ هبه کردم ‌و‌ به‌ کلى از‌ آنها درگذشتم ‌و‌ از‌ تو‌ اى خدا بر‌ آنها بر‌ محو جرمشان با‌ شوق ‌و‌ رغبت طلب عفو ‌و‌ رحمت مى کنم زیرا من‌ بر‌ تربیت خویش هیچگونه توهم ‌و‌ تصور کوتاهى در‌ حقم ‌و‌ کندى در‌ کار احسان ‌و‌ محبتم درباره ‌ى‌ آنها نمى کنم ‌و‌ در‌ تمام دورانى که‌ والى امر من‌ ‌و‌ صاحب اختیار من‌ بودند ابدا هیچکارشان ناپسندم نیست (بلکه همه مورد رضا ‌و‌ خشنودى ‌و‌ پسند خاطر من‌ است).

پروردگارا زیرا والدین من‌ حقوقشان بر‌ من‌ واجب ‌و‌ لازمتر ‌و‌ لطف ‌و‌ احسانشان بر‌ من‌ مقدمتر ‌و‌ نعمت (منت)شان بر‌ من‌ بزرگتر از‌ ‌آن است که‌ من‌ تقاص ‌آن به‌ عدالت توانم کرد (یعنى حقوق والدین بر‌ من‌ بسى بیش از‌ ‌آن است که‌ من‌ بتوانم از‌ عهده اداء ‌آن برآیم) یا‌ به‌ مثل پاداش دهم (اگر من‌ بالفرض تدارک حقوق مالى طول مدت از‌ حمل ‌و‌ ولادت ‌و‌ رضاع ‌و‌ تربیت خود را‌ توانم کرد) پس‌ کجا رفت اى خداى من‌ طول مدت عمرى که‌ صرف تربیت من‌ کردند ‌و‌ کجا رفت رنج ‌و‌ تعب سختى که‌ در‌ حفاظ ‌و‌ نگهبانى من‌ کشیدند (که هر‌ لحظه از‌ خطرى مرا سپر بلا بودند ‌و‌ هر‌ ماه ‌و‌ سالى به‌ درد ‌و‌ بلائى مبتلا بودم آنان به‌ دفع ‌آن بلا رنج ‌و‌ زحمت مى کشیدند ‌و‌ به‌ سعى ‌و‌ همت مى پرداختند) ‌و‌ کجا رفت ‌آن تنگى ‌و‌ سختى زندگانى که‌ به‌ خود مى دادند تا‌ وسیله توسعه ‌و‌ آسایش زندگانى مرا فراهم کنند

هیهات (که من‌ تدارک حقوق پدر ‌و‌ مادر خود توانم کرد) هرگز آنها حق خود را‌ از‌ من‌ کاملا اتخاذ نکردند ‌و‌ آنچه بر‌ عهده من‌ از‌ اداء حق واجب آنها بود ابدا (صد یک را) در‌ نیافتند ‌و‌ نه من‌ انجام وظیفه در‌ خدمت گذارى آنان کردم باز اى پروردگار درود فرست بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ پاکش (و در‌ اداء طاعتت ‌و‌ اداء حقوق آنها ‌و‌ ارضاء خاطر ایشان در‌ حیوه ‌و‌ ممات) مرا یارى فرما اى خدائى که‌ توئى بهتر کسى که‌ از‌ او‌ یارى طلبند ‌و‌ مرا (بر هر‌ کار خیر) موفق بدار اى آنکه براى هر‌ کس که‌ به‌ سوى تو‌ راغب (و به‌ کوى تو‌ سالک ‌و‌ به‌ روى تو‌ مشتاق) است تو‌ خود بهترین رهبر او‌ به‌ سوى خویش خواهى بود ‌و‌ اى خدا مرا از‌ آنانکه عاق پدر ‌و‌ مادرند قرار مده در‌ روز محشر ‌آن روزى که‌ هر‌ کس را‌ به‌ آنچه کرده است (از نیک ‌و‌ بد) پاداش خواهى داد ‌و‌ به‌ هیچ کس هرگز ظلم ‌و‌ ستم نخواهد شد (و در‌ حق بندگان از‌ نیک ‌و‌ بدشان جز عدل ‌و‌ احسان نخواهى کرد ‌و‌ ذره اى بر‌ آنانکه محکوم به‌ عذاب دوزخ قهرند نیز ظلم نشده است بلکه با‌ وجود عدل ‌و‌ رحمت باز زشتى اعمالشان آنها را‌ به‌ دوزخ قهر ‌و‌ عذاب در‌ افکنده است).

ترجمه سجادی

خداوندا ‌و‌ هر‌ آزارى که‌ از‌ من‌ به‌ آنان رسیده یا‌ ناخوشایندى که‌ از‌ من‌ به‌ ایشان رخ داده یا‌ حقّى از‌ آنها نزد من‌ ضایع شده، پس‌ ‌آن را‌ سبب ریزش گناهانشان ‌و‌ بلندى درجات ایشان ‌و‌ افزایش نیکى هایشان قرار ده. اى‌ تبدیل کننده بدى ها به‌ چندین برابر از‌ نیکى ها.

خداوندا ‌و‌ آنچه بر‌ من‌ در‌ سخن گفتن، تعدّى نموده اند یا‌ بر‌ من‌ در‌ کردار، زیاده روى کرده اند یا‌ حقّى را‌ از‌ من‌ ضایع ساخته اند یا‌ نسبت به‌ من‌ از‌ واجبى کوتاهى نموده اند، پس‌ ‌آن را‌ به‌ ایشان بخشیدم ‌و‌ به‌ آنان ارزانى داشتم ‌و‌ از‌ تو‌ مى خواهم، گرفتارى را‌ از‌ آنها بردارى. زیرا آنان را‌ نسبت به‌ خودم، متّهم نمى دانم. آنان را‌ در‌ نیکى به‌ خودم، سهل انگار نمى شمارم ‌و‌ از‌ آنچه درباره من‌ به‌ عهده گرفتند، ناراضى نیستم. اى‌ پروردگار من.

پس حقّ ایشان بر‌ من‌ واجب تر، ‌و‌ احسانشان به‌ من‌ دیرینه تر، ‌و‌ نعمتشان نزد من‌ بزرگ تر از‌ ‌آن است که‌ با‌ عدل از‌ آنان تقاص گیرم یا‌ بر‌ آنان مثل خودشان، کیفر دهم. اى‌ خداى من، در‌ این هنگام کجاست درازى کار آنها، در‌ پرورش دادن من؟ ‌و‌ سختى هایى که‌ در‌ نگهدارى من‌ کشیده اند چه مى شود؟ ‌و‌ تنگى هایى که‌ براى گشایش من‌ بر‌ خود گرفته اند، چه مى شود؟

هیهات! آنها تمامى حقّشان را‌ از‌ من‌ نمى گیرند ‌و‌ آنچه براى ایشان بر‌ من‌ واجب است را‌ درنمى یابم ‌و‌ من‌ وظیفه خدمت گزارى ایشان را‌ انجام نداده ام. پس‌ بر‌ محمّد ‌و‌ خاندانش درود فرست ‌و‌ مرا یارى ده، اى‌ بهترین کسى که‌ به‌ او‌ یارى خواسته شده. ‌و‌ مرا توفیق ده، اى‌ راهنماترین کسى که‌ به‌ او‌ رغبت شده. ‌و‌ مرا در‌ زمره عاق شدگان پدران ‌و‌ مادران قرار نده، در‌ ‌آن روز که‌ هر‌ نفسى به‌ آنچه کرده، جزا داده شود ‌و‌ هرگز ایشان ستم نشوند.

ترجمه شعرانی

خدایا اگر آزارى ‌از‌ ‌من‌ بدانها رسید ‌یا‌ ناپسندى ‌از‌ ‌من‌ دیدند ‌یا‌ حقى ‌از‌ آنها پیش ‌من‌ ضایع ‌شد‌ ‌آن‌ ‌را‌ موجب ریزش گناهان ‌و‌ بلندى درجات اخروى ‌و‌ افزایش حسنات آنها قرار ‌ده‌ ‌اى‌ کسى ‌که‌ سیئات ‌را‌ ‌به‌ چندین برابر حسنات مبدل ‌مى‌ کنى.

خدایا ‌هر‌ ‌چه‌ ‌بر‌ ‌من‌ تعدى کردند ‌به‌ گفتار تند ‌و‌ کردار ناپسند ‌یا‌ حقى ‌از‌ ‌من‌ ضایع کردند ‌یا‌ ‌در‌ وظیفه ‌من‌ کوتاهى نمودند ‌از‌ آنها درگذشتم ‌و‌ بخشیدم ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ خواهم ‌که‌ تبعت ‌آن‌ ‌را‌ ‌از‌ آنها بردارى چون ‌من‌ رفتار آنان ‌را‌ درباره ‌ى‌ خود نیک شمرده ‌ام‌ احسان آنها ‌را‌ کامل شناخته ‌ام‌ ‌و‌ ‌در‌ کار ‌من‌ ‌هر‌ ‌چه‌ کردند ناخوش ندارم ‌اى‌ پروردگار من!

حق آنها ‌بر‌ ‌من‌ واجبتر است ‌و‌ احسان آنها بیشتر ‌و‌ نعمت آنها بزرگتر ‌از‌ آنکه دادخواهى کنم ‌و‌ ‌به‌ مانند عمل آنها ‌را‌ مکافات دهم. ‌اى‌ خداى من! ‌چه‌ روزگار درازى ‌که‌ ‌در‌ پرورش ‌من‌ گذرانیدند ‌و‌ ‌چه‌ رنجهاى سخت ‌که‌ ‌در‌ نگاهدارى ‌من‌ کشیدند ‌و‌ ‌چه‌ اندازه ‌بر‌ خود تنگ گرفتند ‌تا‌ زندگى ‌بر‌ ‌من‌ فراخ باشد.

هیهات ‌که‌ ‌هر‌ ‌چه‌ کنم ‌حق‌ آنها ‌را‌ ادا نکرده ‌و‌ تکلیف خود ‌را‌ درباره ‌ى‌ آنها انجام نتوانم داد ‌و‌ ‌به‌ وظیفه ‌ى‌ خویش ‌در‌ خدمت آنها عمل نتوانم کرد ‌پس‌ درود ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ فرست ‌و‌ مرا یارى ‌کن‌ ‌اى‌ بهترین کسى ‌که‌ خلق ‌از‌ ‌وى‌ یارى ‌مى‌ جویند ‌و‌ مرا توفیق ‌ده‌ ‌اى‌ راهنماتر کسى ‌که‌ ‌از‌ ‌او‌ هدایت ‌مى‌ طلبند. ‌و‌ مرا ‌از‌ ‌آن‌ گروه مگردان ‌که‌ ‌با‌ پدران ‌و‌ مادران ‌بد‌ رفتار بودند. روزى ‌که‌ ‌هر‌ ‌کس‌ کیفر کردار خویش بیند ‌و‌ ‌بر‌ کسى ستم نشود.

ترجمه فولادوند

بار خدایا! هر‌ آزارى که‌ در‌ کودکى از‌ من‌ بدیشان رسیده ‌و‌ هر‌ ناپسندى که‌ از‌ ناحیه ‌ى‌ من‌ بدیشان سر‌ زده یا‌ هر‌ حقى که‌ نسبت به‌ ایشان از‌ جانب من‌ تضییع شده ‌آن را‌ مایه ‌ى‌ فرو ریختن گناهان ‌و‌ علو درجات ‌و‌ افزایش حسنات ‌آن دو‌ قرار ده، اى کسى که‌ بدیها را‌ به‌ چندین برابر از‌ نیکوییها تبدیل مى کنى!

بار خدایا! ‌و‌ هر‌ تعدى که‌ در‌ گفتار یا‌ زیاده روى که‌ در‌ کردار بر‌ من‌ روا داشته اند یا‌ در‌ انجام وظیفه اى نسبت به‌ من‌ کوتاهى ورزیده اند، من‌ بر‌ ایشان بخشودم ‌و‌ از‌ تو‌ خواستارم که‌ بار پى آمدهاى ‌آن را‌ از‌ ‌آن دو‌ فرو کاهى، چرا که‌ من‌ درباره ‌ى‌ خودم هیچ گمان بدى به‌ ایشان نمى برم ‌و‌ آنها را‌ در‌ مهربانى نسبت به‌ خودم هیچ گمان بدى به‌ ایشان نمى برم ‌و‌ آنها را‌ در‌ مهربانى نسبت به‌ خود قصور ورزنده نمى شمارم ‌و‌ از‌ آنچه در‌ اداره کردن من‌ بدان مبادرت ورزیده اند ناخشنود نیستم.

پروردگارا! به‌ راستى که‌ حق ‌آن دو‌ بر‌ من‌ واجب تر ‌و‌ احسانشان به‌ من‌ دیرینه تر ‌و‌ مقرون به‌ منتى هر‌ چه بیشترست تا‌ اینکه بخواهم در‌ مقام دادخواهى برآیم ‌و‌ با‌ آنها معامله به‌ مثل کنم، در‌ این صورت اى خداى من! در‌ ازاى اشتغال ایشان در‌ پرورش من‌ ‌و‌ سختى رنجى که‌ در‌ نگهدارى من‌ بر‌ خود هموار کرده اند چه خواهد شد؟

دریغا! که‌ ‌آن دو‌ نمى توانند حق خود را‌ از‌ من‌ استیفا کنند ‌و‌ من‌ توانا نیستم که‌ آنچه را‌ ‌آن دو‌ بر‌ عهده ‌ى‌ من‌ دارند تدارک نمایم ‌و‌ با‌ انجام وظیفه در‌ خدمت آنها در‌ کوشم، پس، درود بر‌ محمد ‌و‌ خاندان وى، مرا یارى ده‌ اى بهتر از‌ هر‌ کس که‌ از‌ او‌ یارى مى جویند، ‌و‌ توفیقم بخش، اى راه نماینده ترین کس که‌ روى به‌ سوى او‌ نهند، ‌و‌ مرا در‌ روزى که‌ هر‌ کس در‌ برابر کردارش کیفر مى بیند ‌و‌ بر‌ کسى ستم نمى رود در‌ زمره ‌ى‌ ‌آن گروه که‌ پدر ‌و‌ مادر را‌ نافرمانى کرده اند قرار مده.

ترجمه فیض الاسلام

بار خدایا ‌و‌ آزارى ‌که‌ ‌از‌ ‌من‌ ‌به‌ ایشان رسیده ‌یا‌ ناپسندى ‌که‌ ‌از‌ ‌من‌ ‌به‌ آنان ‌رخ‌ داده ‌یا‌ حقى ‌که‌ براى آنها نزد ‌من‌ تباه گشته ‌آن‌ ‌را‌ سبب ریختن گناهان ‌و‌ بلندى درجات ‌و‌ مقامها ‌و‌ فزونى حسنات ‌و‌ نیکیهاشان قرار ‌ده‌ (توجیه اعتراف معصومین علیهم السلام ‌به‌ گناهان ‌و‌ آمرزش خواستن ‌از‌ آنها ‌در‌ شرح دعاى دوازدهم گذشت) ‌اى‌ برگرداننده ‌ى‌ بدیها ‌به‌ چندین برابرش ‌از‌ خوبیها (این جمله ‌در‌ آخر دعاى دوم شرح داده شد)

بار خدایا آنچه پدر ‌و‌ مادر ‌در‌ گفتار ‌با‌ ‌من‌ تعدى نموده اند (سخنان ناروائى گفته اند) ‌یا‌ ‌در‌ کردار درباره ‌ى‌ ‌من‌ بیجا رفتار کرده اند (به شایستگى مرا تربیت ‌و‌ پرورش ننموده اند) ‌یا‌ ‌حق‌ مرا تباه ساخته اند ‌یا‌ ‌از‌ آنچه واجب است (وظیفه ‌ى‌ ایشان بوده ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ انجام دهند) درباره ‌ى‌ ‌من‌ کوتاهى کرده اند ‌من‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ آنان بخشیدم ‌و‌ ‌آن‌ ‌را‌ وسیله ‌ى‌ احسان ‌بر‌ ایشان گردانیدم، ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ خواهانم ‌که‌ وبال ‌و‌ گرفتارى ‌آن‌ ‌را‌ ‌از‌ ایشان بردارى (آنان ‌را‌ ‌به‌ گفتار ‌و‌ کردار بیجا ‌و‌ تضییع ‌حق‌ ‌و‌ انجام ندادن وظیفه درباره ‌ى‌ ‌من‌ ‌به‌ کیفر نرسانى) زیرا ‌من‌ درباره ‌ى‌ خود ‌به‌ ایشان گمان ‌بد‌ نمى برم، آنان ‌را‌ ‌در‌ مهربانى ‌به‌ خویش سهل انگار نمى دانم، ‌و‌ ‌از‌ آنچه درباره ‌ام‌ نموده اند کراهت نداشته دلگیر نیستم، ‌اى‌ پروردگارم

زیرا ‌حق‌ ایشان ‌بر‌ ‌من‌ واجبتر ‌و‌ نیکیشان ‌به‌ ‌من‌ دیرینتر ‌و‌ نعمتشان نزد ‌من‌ بزرگتر ‌از‌ آنست ‌که‌ آنها ‌را‌ ‌به‌ عدل ‌و‌ داد قصاص نموده گروگیرى کنم، ‌یا‌ مانند آنچه نموده اند رفتار نمایم (و اگر چنین کنم پس) ‌در‌ این هنگام- ‌اى‌ خداى من- بسیارى کار ایشان براى پرورش ‌من‌ ‌چه‌ شد؟! ‌و‌ سختى رنجشان ‌در‌ پاس داشتنم کو؟ ‌و‌ تنگى (گرفتارى) ‌که‌ براى گشایش (آسایش) ‌بر‌ ‌من‌ ‌به‌ خود هموار نموده اند کجا است؟

چه بسیار دور است (شگفتا) ایشان نمى توانند ‌حق‌ خود ‌را‌ ‌از‌ ‌من‌ ‌به‌ درستى بگیرند (زیرا حقوق آنها بسیار ‌و‌ بیش ‌از‌ آنست ‌که‌ بتوانند همه ‌ى‌ آنها ‌را‌ بستانند) ‌و‌ ‌من‌ نمى توانم آنچه (حقوقى) ‌که‌ براى آنها ‌بر‌ ‌من‌ واجب است دریابم، ‌و‌ شرط خدمت ‌و‌ چاکرى آنان ‌را‌ بجا آورم، ‌پس‌ ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ درود فرست، ‌و‌ مرا (در انجام وظیفه) یارى ‌کن‌ ‌اى‌ بهترین کسى ‌که‌ ‌از‌ ‌او‌ یارى ‌مى‌ خواهند، ‌و‌ توفیقم ‌ده‌ ‌اى‌ راهنماینده ‌تر‌ کسى ‌که‌ ‌به‌ ‌او‌ رومى آورند، ‌و‌ مرا روزى (قیامت) ‌که‌ ‌هر‌ نفسى ‌به‌ آنچه کرده جزا داده ‌مى‌ شود ‌در‌ حالى ‌که‌ ‌به‌ آنها ستم نمى شود ‌در‌ جرگه ‌ى‌ کسانى ‌که‌ ‌با‌ پدران ‌و‌ مادران بدرفتارى کرده ‌و‌ آنها ‌را‌ آزرده اند قرار مده (حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرموده: خداوند عزوجل براى بنده ‌در‌ ‌سه‌ چیز رخصت قرار نداده «آنها ‌را‌ آسان نشمرده»: اداى امانت ‌و‌ سپرده ‌به‌ نیکوکار ‌و‌ بدکار، ‌و‌ وفاى ‌به‌ عهد ‌و‌ پیمان براى نیکوکار ‌و‌ بدکار، ‌و‌ نیکى ‌به‌ پدر ‌و‌ مادر نیکوکار باشند ‌یا‌ بدکردار. ‌و‌ ‌از‌ زهرى روایت شده ‌که‌ گفته: على ‌بن‌ الحسین علیهماالسلام ‌با‌ مادرش طعام نمى خورد، ‌و‌ ‌به‌ مادر خود خوشرفتارترین مردم بود، ‌از‌ ‌آن‌ حضرت سبب طعام نخوردن ‌با‌ مادر ‌را‌ پرسیدند؟ فرمود: ‌مى‌ ترسم ‌با‌ مادر طعام خورم ‌و‌ چشم ‌او‌ ‌به‌ چیزى ‌از‌ خوردنى سبقت گیرد ‌و‌ ‌من‌ ندانسته ‌آن‌ ‌را‌ بخورم ‌پس‌ عاق ‌او‌ گردم. سید نعمت الله جزائرى- علیه الرحمه- ‌در‌ شرح خود ‌بر‌ صحیفه ‌پس‌ ‌از‌ نقل این روایت ‌مى‌ نویسد: مراد ‌از‌ مادر ‌آن‌ حضرت علیه السلام ‌در‌ اینجا پرورش دهنده ‌ى‌ ‌آن‌ حضرت است ‌که‌ کنیز امام حسین علیه السلام بوده، ‌و‌ اما مادر حقیقى ‌آن‌ بزرگوار چنانکه صدوق- رحمه الله- ‌از‌ حضرت رضا علیه السلام روایت نموده هنگام زائیدن ‌از‌ دنیا رفته، ‌پس‌ امام حسین علیه السلام ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ کنیزى سپرد، ‌و‌ ‌آن‌ حضرت ‌او‌ ‌را‌ مادر ‌مى‌ خواند، ‌و‌ گفته شده: ‌که‌ مادر ‌آن‌ حضرت علیهماالسلام ‌در‌ واقعه کربلا خود ‌را‌ ‌در‌ فرات انداخت ‌از‌ جهت اینکه صبرش تمام گشته ‌یا‌ ‌از‌ اسیرى ‌مى‌ ترسید، زیرا ‌او‌ ‌از‌ دختران پادشاهان عجم بود ‌و‌ ‌از‌ یزید گمان ‌مى‌ برد دشمنى سختى ‌را‌ ‌که‌ بین پادشاهان عرب ‌و‌ عجم بود، ‌و‌ گفته شده: سیدالساجدین علیه السلام چون آنچه ‌در‌ ‌آن‌ بیابان بسرشان آمده دید براى مادر خود ترسید ‌به‌ آنچه ‌که‌ مادرش ‌بر‌ نفس خویش ‌مى‌ ترسید ‌پس‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌بر‌ شتر ‌یا‌ اسبى سوار کرده ‌و‌ روانه ساخت ‌و‌ معلوم نشد ‌به‌ کجا رفت، ‌و‌ گفته شده: ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ کوهى ‌در‌ خراسان برد ‌و‌ ‌در‌ آنجا مرد، ‌و‌ ‌آن‌ کوه «که ‌از‌ سلسله ‌ى‌ جبال خراسان است» الان بین مردم طهران معروف است ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ زیارت ‌مى‌ کنند ‌و‌ ‌به‌ ‌آن‌ تبرک ‌مى‌ جویند، ‌و‌ براى این گفتار ‌از‌ اخبار شواهدیست، خلاصه مادر حقیقى ‌آن‌ حضرت ‌پس‌ ‌از‌ واقعه ‌ى‌ کربلا دیده نشده است، ‌و‌ آنچه روایت شده ‌که‌ ‌آن‌ حضرت علیه السلام چون ‌از‌ شام برگشت مادرش ‌را‌ ‌به‌ مولى ‌و‌ غلام خود شوهر داد، مراد ‌از‌ مادر پرورش دهنده ‌ى‌ ‌آن‌ بزرگوار بود، ‌نه‌ مادر حقیقى ‌او‌ چنانکه بسیارى ‌از‌ دانشمندان گمان کرده اند، زیرا پذیرفتنى نیست ‌که‌ دختر یزدجرد پادشاه عجم هنگامى ‌که‌ خواستند ‌او‌ ‌را‌ شوهر دهند ‌به‌ کسى ‌جز‌ حسین علیه السلام ‌تن‌ نداد چگونه بعد ‌از‌ ‌او‌ ‌به‌ یکى ‌از‌ موالى ‌و‌ غلامان ‌تن‌ ‌مى‌ دهد؟! ‌و‌ نیز حمل مولى ‌بر‌ عبد ‌و‌ غلام غلط ‌و‌ نادرست است، زیرا مولى ‌در‌ اینجا ‌به‌ معنى محب ‌و‌ دوست است ‌که‌ ‌از‌ شیعیان باشد، ‌و‌ چون این مطلب ‌را‌ تحقیق ‌و‌ تصدیق نمودى بدان ‌که‌ ‌از‌ پیغمبر صلى الله علیه ‌و‌ آله رسیده: مردى ‌به‌ ‌آن‌ حضرت گفت: ‌یا‌ رسول الله کیست سزاوارترین مردم ‌به‌ خوشرفتارى ‌و‌ آمیزش ‌من‌ ‌با‌ او؟ فرمود: مادرت، گفت: ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ کیست؟ فرمود: مادرت، گفت: ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ کیست؟ فرمود پدرت. مادر ‌را‌ دوبار بیان فرمود، ‌و‌ ‌در‌ روایت دیگر ‌سه‌ بار بیان کرده، ‌و‌ بعضى علماء گفته اند: گفتار پیغمبر صلى الله علیه ‌و‌ آله دلیل است ‌بر‌ اینکه ‌دو‌ ثلث مال فرزند براى مادر است بنا ‌به‌ روایت یکم ‌یا‌ ‌سه‌ چهار ‌آن‌ بنا ‌به‌ روایت دوم، ‌و‌ براى پدر ‌سه‌ ‌یک‌ است ‌یا‌ چهار یک، ‌و‌ آیات ‌و‌ اخبار ‌که‌ زیادى ‌حق‌ مادر ‌را‌ ‌بر‌ پدر بیان ‌مى‌ کند بسیار است، ‌و‌ این منافات ‌با‌ اختصاص پدر براى ولایت ‌و‌ سرپرستى فرزند ندارد، زیرا قیام ‌به‌ ‌آن‌ ‌از‌ جمله ‌ى‌ چیزهائى است ‌که‌ مناسب مردان است).

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«اَللَّهُمَّ وَ مَا مَسَّهُمَا مِنِّی مِنْ أَذًى أَوْ خَلَصَ إِلَیهِمَا عَنِّی مِنْ مَکرُوه أَوْ ضَاعَ قِبَلِی لَهُمَا مِنْ حَقّ فَاجْعَلْهُ حِطَّةً لِذُنُوبِهِمَا

وَ عُلُوّاً فِی دَرَجَاتِهِمَا وَ زِیادَةً فِی حنَاتِهِمَا یا مُبَدِّلَ السَّیئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحنَاتِ

اَللَّهُمَّ وَ مَا تَعَدَّیا عَلَی فِیهِ مِنْ قَوْل أَوْ أَسْرَفَا عَلَی فِیهِ مِنْ فِعْل أَوْ ضَیعَاهُ لِی مِنْ حَقّ أَوْ قَصَّرَا بِی عَنْهُ مِنْ وَاجِب فَقَدْ وَهَبْتُهُ لَهُمَا

وَ جُدْتُ بِهِ عَلَیهِمَا وَ رَغِبْتُ إِلَیک فِی وَضْعِ تَبِعَتِهِ عَنْهُمَا فَإِنِّی لاَ أَتَّهِمُهُمَا عَلَى نَفْسِی وَ لاَ أَسْتَبْطِئُهُمَا فِی بِرِّی وَ لاَ أَکرَهُ مَا تَوَلَّیاهُ مِنْ أَمْرِی یا رَبِّ

فَهُمَا أَوْجَبُ حَقّاً عَلَی وَ أَقْدَمُ إِحْسَاناً إِلَی وَ أَعْظَمُ مِنَّةً لَدَی مِنْ أَنْ أُقَاصَّهُمَا بِعَدْل أَوْ أُجَازِیهُمَا عَلَى مِثْل

أَینَ إِذاً ـ یا إِلَهِی ـ طُولُ شُغْلِهِمَا بِتَرْبِیتِی وَ أَینَ شِدَّةُ تَعَبِهِمَا فِی حِرَاسَتِی وَ أَینَ إِقْتَارُهُمَا عَلَى أَنْفُسِهِمَا لِلتَّوْسِعَةِ عَلَی

هَیهَاتَ مَا یسْتَوْفِیانِ مِنِّی حَقَّهُمَا وَ لاَ أُدْرِک مَا یجِبُ عَلَی لَهُمَا وَ لاَ أَنَا بِقَاض وَظِیفَةَ خِدْمَتِهِمَا

فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ أَعِنِّی یا خَیرَ مَنِ اسْتُعِینَ بِهِ وَ وَفِّقْنِی یا أَهْدَى مَنْ رُغِبَ إِلَیهِ

وَ لاَ تَجْعَلْنِی فِی أَهْلِ الْعُقُوقِ لِلآْبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ یوْمَ تُجْزَى کلُّ نَفْس بِمَا کبَتْ وَ هُمْ لاَ یظْلَمُونَ»:

ممکن است پدران و مادران نسبت به وظیفه و مسئولیت مهمى که از جانب حق درباره فرزندان به عهده آنان گذاشته شده بر اثر جهل، یا کم ظرفیتى، یا سختى هاى زندگى سستى ور زند و از اداى حق آنان کوتاهى نمایند، در این صورت از نظر اسلام بر فرزندان است که آنان را دعا کنند و از تقصیر در خدمتشان بگذرند، و تمام حقوق خود را که بر عهده پدر و مادر است ببخشند، و از حضرت حق بخواهند که آنان را مورد لطف قرار دهد; چرا که مقدار تقصیر آنان در حق فرزند قابل مقایسه با زحمات آنان نیست، به همین خاطر در جملات عرشى بالا حضرت سجاد علیه السلام بنابر خواسته اسلام درباره پدر و مادر دعا مى کند و از خداوند درخواست مغفرت و عفو نسبت به تقصیر آنان در حق فرزند مى نماید، و مى خواهد که آزار فرزند را در حق آنان با آمرزش و علّو درجات آنان و فزونى حسناتشان جبران کند.

"الهى و آزارى که از من به ایشان رسیده، یا ناپسندیى که از جانب من آنان را گرفته، یا حقّى که براى آنها نزد من تباه گشته، همه را اى خداى رحیم سبب ریختن گناهان و بلندى درجات و مقامها و فزونى حسنات و نیکى هایشان قرار ده، اى تبدیل کننده بدیها به چندین برابرش از خوبیها.

الهى آنچه پدر و مادر در گفتار و سخن با من تعدى نموده، یا درحق من بى جا رفتار کرده اند، یا حق مرا تباه ساخته اند، یا آنچه از واجبات درباره من کوتاهى کرده اند، من آن را به آنان بخشیدم و آن را وسیله احسان برایشان گردانیدم و از تو مى خواهم که وبال و گرفتارى آن را از ایشان بردارى، زیرا من درباره خود به ایشان گمان بد نمى برم، آنان را در مهربانى به خویش سهل انگارى نمى دانم، و از آنچه درباره ام نموده اند کراهت نداشته و دلگیر نیستم اى خداى من.

زیرا حق ایشان بر من واجب تر، و نیکیشان به من دیرین تر، و نعمتشان نزد من بزرگتر از آن است که آنها را به عدل و داد قصاص نموده، گروگیرى کنم، یا مانند آنچه نموده اند رفتار نمایم;و اگر چنین کنم پس در این هنگام اى خداى من بسیارى کار ایشان براى تربیت و پرورش من چه شد؟و سختى رنجشان در پاس داشتنم کو؟ و تنگى اى که براى گشایش بر من به خود هموار نموده اند کجاست؟!

هیهات، ایشان هرگز نمى توانند حق خود را از من بدرستى بگیرند، زیرا حقوق آنان بسیار و بیش از آن است که بتوانند همه آنها را بستانند، و من نمى توانم آنچه را که براى آنها بر من واجب است دریابم و شرط خدمت و چاکرى آنان را بجا آورم، پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و مرا در انجام وظیفه ام نسبت به آنها یارى ده، اى بهترین کسى که از او یارى مى خواهند و توفیقم ده اى راهنماینده تر کسى که به او رو مى آورند، و مرا روزى که هر نفسى به آنچه کرده جزا داده مى شود در حالى که به آنها ستم نمى شود در جرگه کسانى که با پدران و مادران بدرفتارى کرده و آنها را آزار داده اندقرار مده".

از زهرى روایت شده که:"حضرت سجاد علیه السلام با مادرش طعام نمى خورد و به مادر خود خوشرفتارترین مردم بود، از آن حضرت سبب طعام نخوردن با مادر را پرسیدند؟ فرمود: مى ترسم با مادر طعام خورم و چشم او به چیزى از خوردنى سبقت گیرد و من ندانسته آن را بخورم پس عاقّ او گردم".

سید جزایرى در شرح خود بر"صحیفه"پس از نقل این روایت مى نویسد:

مراد از مادر آن حضرت در اینجا پرورش دهنده آن حضرت است که که کنیز امام حسین علیه السلام بوده، و امّا مادر حقیقى آن بزرگوار چنان که صدوق از حضرت رضا علیه السلام روایت نموده هنگام زائیدن از دنیا رفته، پس امام حسین علیه السلام او را به کنیزى سپرد و آن حضرت او را مادر مى خواند.(۵۴۹)

پی نوشت:


۵۴۹ ـ ترجمه صحیفه فیض الاسلام، ص ۱۶۴.

شرح صحیفه (قهپایی)

«اللهم ‌و‌ ما‌ مسهما منى من‌ اذى».

بار خدایا، ‌و‌ هر‌ آنچه به‌ ایشان رسیده از‌ جانب من‌ از‌ اذیتها ‌و‌ رنجها.

«او خلص الیهما عنى من‌ مکروه».

خلص الیه الشىء، اى: وصل. قاله فى الصحاح.

(یعنى:) یا‌ به‌ ایشان رسید از‌ من‌ از‌ مکروهات ‌و‌ ناخوشیها.

«او ضاع قبلى لهما من‌ حق».

قبل- به‌ کسر قاف ‌و‌ فتح با- به‌ معنى «عند» است. یقال: لى قبل فلان حق، اى: عنده.

(یعنى:) یا‌ ضایع شده باشد نزد من‌ حقى که‌ مر ایشان را‌ بوده باشد.

«فاجعله حطه لذنوبهما، ‌و‌ علوا فى درجاتهما، ‌و‌ زیاده فى حسناتهما، یا‌ مبدل السیئات باضعافها من‌ الحسنات».

«حطه» فعله من‌ الحط کالجلسه ‌و‌ الرکبه.

(یعنى:) پس‌ بگردان ‌آن را‌ سبب افکندن گناهان ایشان، ‌و‌ بلند شدن در‌ پایه هاى ایشان، ‌و‌ افزونى در‌ نیکوییهاى ایشان، اى بدل سازنده ‌ى‌ بدیها را‌ به‌ چند مرتبه زیاده بر‌ ‌آن به‌ نیکوییها.

«اللهم ‌و‌ ما‌ تعدیا على فیه من‌ قول، او‌ اسرفا على فیه من‌ فعل، او‌ ضیعاه لى من‌ حق، او‌ قصرا بى عنه من‌ واجب، فقد وهبته لهما».

بار خدایا، ‌و‌ ‌آن چیزى که‌ از‌ حد درگذشته اند بر‌ من‌ از‌ گفتگو، ‌و‌ تجاوز نموده اند بر‌ من‌ در‌ ‌آن از‌ کردار، یا‌ ضایع کرده اند از‌ جهت من‌ از‌ حقى، یا‌ تقصیرى کرده اند به‌ من‌ از‌ ‌آن چیز از‌ حق واجبى، پس‌ به‌ تحقیق که‌ بخشیدم ‌آن حق را‌ به‌ ایشان.

«وجدت به‌ علیهما، ‌و‌ رغبت الیک فى وضع تبعته عنهما».

«جدت» على صیغه المتکلم، من‌ جاد بماله یجود جودا، فهو جواد.

و‌ التبعه- بکسر الباء الموحده بین المفتوحتین-: ما‌ یتبع الشىء من‌ الوبال ‌و‌ النکال.

(یعنى:) ‌و‌ بخشیدم ‌آن حق را‌ بر‌ ایشان ‌و‌ اراده ‌ى‌ رحمت نمودم از‌ درگاه تو‌ در‌ برطرف ساختن وبال ‌و‌ عقوبت ‌آن حق از‌ ایشان.

«فانى لا‌ اتهمهما على نفسى، ‌و‌ لا‌ استبطئهما فى برى».

اى: لا‌ اظن انهما قصرا فى تربیتى ‌و‌ لا‌ احسبهما ‌و‌ لا‌ اعدهما من‌ المبطئین فى برى.

یعنى: زیرا که‌ من‌ ایشان را‌ متهم نمى دارم ‌و‌ گمان نمى برم بر‌ نفس خود که‌ در‌ ماده ‌ى‌ من‌ تقصیرى کرده باشند، ‌و‌ نمى شمارم ایشان را‌ در‌ عداد آنکه اهمال ‌و‌ تاخیرى نموده باشند در‌ نیکویى با‌ من.

«و لا‌ اکره ما‌ تولیاه من‌ امرى».

و‌ کراهت ندارم آنچه متولى شده اند ‌و‌ بر‌ خود گرفته اند از‌ کار من.

«یا رب، فهما اوجب حقا على، ‌و‌ اقدم احسانا الى، ‌و‌ اعظم منه لدى من‌ ان‌ اقاصهما بعدل، او‌ اجازیهما على مثل».

قاص القوم ‌و‌ تقاصوا، اى: اخذ کل‌ منهم صاحبه عوض ما‌ صاحبه علیه فى حساب ‌و‌ غیره.

یعنى: اى پروردگار من، پس‌ ایشان را‌ واجبتر است حق بر‌ من، ‌و‌ بیشتر است نیکویى ایشان پیش من، ‌و‌ بزرگتر است منت ایشان نزد من، از‌ آنکه مقاصه نمایم با‌ ایشان- یعنى به‌ عوض آنچه ایشان با‌ من‌ کرده اند توانم نمود برابر آن- یا‌ پاداش ایشان کنم به‌ مثل ‌و‌ مانند آنچه به‌ من‌ نموده اند.

«این اذا- یا‌ الهى- طول شغلهما بتربیتى؟!».

کلمه «این» هاهنا استفهام بمعنى التعجب. ‌و‌ «اذن» حرف مکافاه.

یعنى: کجاست مکافات ‌و‌ مجازات من‌ ایشان را- اى خداوند من- به‌ ازاى بسیارى مشغولى ایشان به‌ پروردن من؟!

«و این شده تعبهما فى حراستى؟!».

و کجاست مکافات من‌ سختى رنج بردن ایشان در‌ نگاه داشتن من؟!

«و این اقتارهما على انفسهما للتوسعه على؟!».

الاقتار: التضییق. ‌و‌ قتر على عیاله، اى: ضیق. ‌و‌ فى نسخه ابن ادریس: «اقتارهما» من‌ القتر.

یعنى به‌ ستم بر‌ خود کردن به‌ جهت توسعه ‌و‌ فراخى بر‌ من.

(یعنى:) ‌و‌ کجاست مجازات من‌ ایشان را‌ به‌ تنگ کردن ایشان بر‌ نفس خود به‌ واسطه ‌ى‌ توسعه ‌و‌ فراخى بر‌ من؟!

«هیهات!».

کلمه للبعد. ‌و‌ التاء مفتوحه، ‌و‌ منهم من‌ یکسرها. ‌و‌ روى فى هذا المقام کلا الحرکتین.

یعنى: دور است این حالات ایشان با‌ مکافات ‌و‌ مجازات من‌ ایشان را.

«ما یستوفیان منى حقهما. ‌و‌ لا‌ ادرک ما‌ یجب على لهما. ‌و‌ لا‌ انا بقاض وظیفه خدمتهما».

یعنى: استیفا نمى توانند کرد ایشان از‌ من‌ حق خود را. ‌و‌ ادراک ‌و‌ دریافت نمى توانم کرد آنچه واجب است بر‌ من‌ از‌ براى ایشان. ‌و‌ نمى توانم گزارد وظیفه ‌ى‌ خدمت ایشان را.

«فصل على محمد ‌و‌ آله، ‌و‌ اعنى یا‌ خیر من‌ استعین به، ‌و‌ وفقنى یا‌ اهدى من‌ رغب الیه».

پس‌ رحمت فرست بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او، ‌و‌ اعانت ‌و‌ یارى ده‌ مرا، اى بهترین ‌آن کسى که‌ یارى خواهند به‌ او، ‌و‌ توفیق ده‌ مرا، اى راه نماینده ترین ‌آن که‌ اراده ‌ى‌ رحمت کرده شود از‌ جناب او.

«و لا‌ تجعلنى فى اهل العقوق للاباء ‌و‌ الامهات».

یقال: عق والده یعق عقوقا.

(یعنى:) ‌و‌ مگردان مرا از‌ آنان که‌ عاق شوند- یعنى نافرمانى ‌و‌ سرکشى نمایند- مر پدران ‌و‌ مادران خود را. چه عقوق والدین از‌ کبایر موبقه است.

«یوم تجزى کل‌ نفس ما‌ کسبت ‌و‌ هم لا‌ یظلمون».

روزى که‌ جزا داده شود هر‌ نفسى به‌ آنچه کسب کرده از‌ طاعت ‌و‌ معصیت ‌و‌ ایشان یعنى عاملان خیر ‌و‌ شر ستمدیده نشوند- بلکه هر‌ یک از‌ فراخور عمل خود جزا دهند.

شرح صحیفه (مدرسی)

حطه: محو نمودن.

آنچه از جانب من رسیده است آنها ‌را‌ ‌از‌ ناخوشى ‌یا‌ ضایع شده است پیش ‌من‌ ‌حق‌ آنها ‌پس‌ بگردان ‌او‌ ‌را‌ فرو ریختن گناهانشان ‌و‌ بلندى ‌در‌ درجاتشان ‌و‌ زیادتى ‌در‌ حسناتشان ‌اى‌ بدل کننده ‌ى‌ بدیها ‌به‌ زیادتر ‌از‌ آنها ‌از‌ خوبیها.

یعنى: خداوندا آنچه تعدى نمودند ‌در‌ ‌آن‌ چیز ‌بر‌ ‌من‌ ‌از‌ گفتارى ‌یا‌ اسراف نمودند ‌بر‌ ضرر ‌من‌ ‌از‌ رفتارى ‌یا‌ ضایع نمودند ‌او‌ ‌را‌ براى ‌من‌ ‌از‌ حقى ‌یا‌ کوتاهى نمودند ‌به‌ ‌من‌ ‌از‌ ‌او‌ ‌از‌ واجبى ‌پس‌ ‌به‌ تحقیق ‌که‌ بخشیدم آنها ‌را‌ براى آنها ‌و‌ رغبت نمودم ‌به‌ سوى ‌تو‌ ‌در‌ انداختن عقوبتى ‌از‌ ایشان.

مروى است ‌از‌ حضرت سجاد علیه السلام ‌که‌ فرمودند که: ‌حق‌ ولد ‌بر‌ ‌تو‌ ‌آن‌ است ‌که‌ بدانى ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌تو‌ است بدى ‌و‌ خوبى ‌او‌ ‌در‌ دنیا ‌به‌ ‌تو‌ منسوب است ‌تو‌ خواهى سئوال کرده ‌شد‌ ‌از‌ خوبى ادب ‌او‌ ‌و‌ راهنمائى ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ خدا ‌و‌ اعانت نمودن ‌او‌ ‌بر‌ طاعت او، جاى آور ‌در‌ کار ‌او‌ عمل کسى ‌که‌ بداند ‌که‌ ثواب داده شود ‌بر‌ احسان ‌به‌ سوى ‌او‌ ‌و‌ عقاب کرده شود ‌بر‌ بدى ‌به‌ سوى او، ‌و‌ ‌در‌ بعضى ‌از‌ روایات وارد است ‌که‌ چنانکه اولاد عاق والدین شوند والدین نیز عاق فرزند شوند.

پس ‌به‌ درستى ‌که‌ ‌من‌ متهم نمى سازم ایشان ‌را‌ ‌بر‌ بدى ‌و‌ ‌من‌ طلب نمى کنم تاخیر انداختن ایشان ‌را‌ ‌در‌ نیکوئى یعنى ‌من‌ ایشان ‌را‌ بطىء نمى شوم ‌در‌ نیکوئیم ‌و‌ ‌بد‌ ندارم آنچه ‌را‌ ‌که‌ مباشرت نمودند ایشان ‌از‌ امر من.

این عبارت علت است ‌از‌ براى رغبت ‌او‌ ‌به‌ خدا ‌در‌ گذشتن ‌از‌ ایشان ‌و‌ مقصود ‌آن‌ است ‌که‌ ‌هر‌ ‌چه‌ کرده اند ‌من‌ گذشتم ‌و‌ راضیم ‌به‌ قرینه ‌ى‌ ‌«و‌ ‌لا‌ اکره ‌و‌ ‌لا‌ استبطئهما» ‌و‌ معنى ‌«و‌ ‌لا‌ اتهمهما» این است ‌که‌ متهم نمى سازم ایشان ‌را‌ ‌نه‌ اینکه آنها ‌هم‌ ‌در‌ واقع متهمند زیرا ‌که‌ علت آورد ‌از‌ براى عدم اتهام خود ‌به‌ قول خود.

«اوجب ‌و‌ اقدم ‌و‌ اعظم» افاعل تفضیلند تمامیت آنها ‌به‌ ‌«من»‌ ‌در‌ قولش ‌«من‌ ‌ان‌ اقاصهما». معنى عدل مقابل مجازات مکافات، مقصود ‌آن‌ است ‌که‌ ‌حق‌ ایشان الزم ‌و‌ اعظم است ‌از‌ اینکه ‌من‌ تقاص نمایم ‌یا‌ اینکه عوض عمل ‌به‌ ایشان بدهم یعنى ‌پس‌ ایشان الزم هستند ‌از‌ حیث ‌حق‌ ‌بر‌ ‌من‌ ‌و‌ قدیم ترند ‌از‌ حیث احسانشان ‌به‌ سوى ‌من‌ ‌و‌ بزرگترند ‌از‌ حیث منت ‌در‌ نزد ‌من‌ ‌از‌ اینکه تقاص نمایم ایشان ‌را‌ ‌به‌ مقابل ‌یا‌ مکافات ‌و‌ تلافى کنم آنها ‌را‌ ‌بر‌ مانند ‌حق‌ ایشان. ‌و‌ توضیح نماید این مطلب ‌را‌ ‌که‌ نمى توانم تقاص کنم ‌به‌ قول خود.

یعنى: کجا است ‌در‌ این هنگام ‌اى‌ خداى ‌من‌ درازى شغل ایشان ‌در‌ تربیت ‌من‌ ‌و‌ کجا است سختى زحمت ایشان ‌بر‌ خودشان براى گشادگى ‌من‌.

و دور است نتوانند استیفاء ‌حق‌ خود ‌از‌ ‌من‌ نمایند ‌و‌ نمى توانم دریافت آنچه ‌را‌ ‌که‌ واجب است ‌بر‌ ‌من‌ براى ایشان ‌و‌ نیستم ‌من‌ ‌به‌ ‌جا‌ آورنده ‌ى‌ ‌حق‌ خدمت، ‌و‌ پرستارى آنها را.

یعنى ‌پس‌ درود فرست ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ ‌و‌ یارى ‌ده‌ ‌تو‌ مرا ‌اى‌ بهتر کسى ‌که‌ یارى جسته شود ‌به‌ ‌او‌ ‌و‌ توفیق ‌ده‌ مرا ‌اى‌ راه نماینده ‌تر‌ ‌از‌ ‌هر‌ ‌که‌ رغبت شود ‌به‌ سوى ‌او‌ ‌و‌ نگردان مرا ‌از‌ کسانیکه بدى کننده اند ‌به‌ پدران ‌و‌ مادران ‌در‌ روزى ‌که‌ جزا داده شود ‌هر‌ نفسى ‌به‌ آنچه ‌که‌ نموده ‌و‌ ایشان ستم کرده نشوند

روایت نموده است ابن جوزى ‌در‌ کتاب البر ‌و‌ الصله عن الزهرى گفت:

على ‌بن‌ الحسین علیهماالسلام ‌با‌ مادر خود ‌در‌ ‌یک‌ ظرف غذا نمى خورد ‌و‌ ‌مى‌ فرمود ‌مى‌ ترسم اگر ‌با‌ مادر خود غذا بخورم ‌در‌ ‌یک‌ ‌جا‌ ‌از‌ اینکه چشم مادرم ‌در‌ چیزى ‌از‌ طعام سبقت کند ‌پس‌ بوده باشم ‌از‌ اهل عقوق ‌و‌ بدان ‌که‌ این حدیث منافات ندارد ‌به‌ آنچه معروف است ‌که‌ مادر امام ‌در‌ ایام نفاس فوت ‌شد‌ چنانچه فاضل قزوینى ‌در‌ تظلم نقل ‌مى‌ کند ‌و‌ روایتى ‌هم‌ ‌در‌ عیون دلالت ‌بر‌ این دارد زیرا ‌که‌ ممکن است ‌که‌ مادر ‌در‌ روایت زهرى مادر رضاعى باشد.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

در سومین فراز ‌از‌ این دعا امام علیه السلام ‌به‌ زحمات ‌و‌ مشکلاتى ‌که‌ والدین ‌در‌ راه فرزندان متحمل ‌مى‌ شوند توجه کرده ‌و‌ ‌به‌ عدم امکان جبران این زحمات ‌از‌ ناحیه ‌ى‌ فرزندان اشاره فرموده ‌و‌ ‌از‌ خداوند درخواست اعطاء پاداش ‌به‌ آنان ‌را‌ بدین گونه نموده است عرض ‌مى‌ کند: (بار پروردگارا هرگونه آزار ‌و‌ ناراحتى ‌که‌ ‌از‌ ناحیه ‌ى‌ ‌من‌ ‌به‌ آنان رسیده، ‌یا‌ ‌هر‌ مکروه ‌و‌ عمل ناشایستى ‌که‌ ‌از‌ ‌من‌ نسبت ‌به‌ آنها ‌سر‌ زده، ‌و‌ ‌یا‌ هرگونه حقى ‌از‌ آنها ‌که‌ ‌از‌ ناحیه ‌ى‌ ‌من‌ ضایع گردیده، همه ‌را‌ موجب ریزش گناهانشان، علو درجاتشان ‌و‌ فزونى حسنات ‌و‌ نیکیهایشان قرار ده) (اللهم ‌و‌ ‌ما‌ مسهما منى ‌من‌ اذى، ‌او‌ خلص الیهما عنى ‌من‌ مکروه، ‌او‌ ضاع قبلى لهما ‌من‌ ‌حق‌ فاجعله حطه لذنوبهما، ‌و‌ علوا ‌فى‌ درجاتهما، ‌و‌ زیاده ‌فى‌ حسناتهما).

اینها ‌را‌ بدان جهت ‌از‌ ‌تو‌ ‌مى‌ خواهیم ‌که‌ ‌تو‌ وعده داده ‌اى‌ بدیها ‌را‌ ‌به‌ نیکى تبدیل کنى بنابراین: (اى تبدیل کننده ‌ى‌ بدیها ‌به‌ چند برابر ‌از‌ نیکیها (این عمل درباره ‌ى‌ والدینم ‌را‌ انجام ده) (یا مبدل السیئات باضعافها ‌من‌ الحسنات).

و ‌به‌ دنبال ‌آن‌ اضافه ‌مى‌ کند: (بار خداوندا هرگونه تعدى ‌در‌ سخن ‌که‌ درباره ‌ى‌ ‌من‌ نموده اند، ‌یا‌ هرگونه اسرافى ‌در‌ کردار نسبت ‌به‌ ‌من‌ روا داشته اند، ‌یا‌ ‌هر‌ حقى ‌را‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌من‌ ضایع ساخته اند ‌و‌ ‌یا‌ نسبت ‌به‌ انجام هر وظیفه ‌ى‌ واجبى ‌که‌ درباره ‌ى‌ ‌من‌ کوتاهى نموده اند همه ‌را‌ ‌به‌ آنها بخشیدم ‌و‌ ‌آن‌ ‌را‌ وسیله ‌ى‌ احسان درباره ‌ى‌ آنان ساختم ‌و‌ ‌از‌ ‌تو‌ تقاضاى فروگذارى وزر ‌و‌ تبعات نسبت ‌به‌ آنان ‌را‌ دارم) (اللهم ‌و‌ ‌ما‌ تعدیا على فیه ‌من‌ قول، ‌او‌ اسرفا على فیه ‌من‌ فعل، ‌او‌ ضیعاه لى ‌من‌ حق، ‌او‌ قصرا ‌بى‌ عنه ‌من‌ واجب فقد وهبته لهما وجدت ‌به‌ علیهما، ‌و‌ رغبت الیک ‌فى‌ وضع تبعته عنهما).

‌و‌ ‌در‌ ‌پى‌ ‌آن‌ دلیل این خواسته ‌را‌ چنین بیان ‌مى‌ دارد: (اى پروردگارم) ‌من‌ آنان ‌را‌ نسبت ‌به‌ خود ‌به‌ انجام حقوقم متهم نمى سازم) (فانى ‌لا‌ اتهمهما على نفسى).

(و آنان ‌را‌ ‌در‌ نیکى نسبت ‌به‌ خود کند ‌و‌ سهل انگار نمى دانم) (و ‌لا‌ استبطئهما ‌فى‌ برى).

‌و‌ نیز (عرض ‌مى‌ کنم) ‌اى‌ پروردگار ‌من‌ نسبت ‌به‌ آنچه ‌در‌ سرپرستى امورم انجام داده اند ناراحت ‌و‌ ناراضى نیستم) (و ‌لا‌ اکره ‌ما‌ تولیاه ‌من‌ امرى ‌یا‌ رب).

و اضافه ‌مى‌ کند: (حقوق آنها ‌بر‌ ‌من‌ واجبتر) (فهما اوجب حقا على). (احسان ‌و‌ نیکیشان ‌از‌ همه نسبت ‌به‌ ‌من‌ قدیمتر ‌و‌ پیش تر) (و اقدم احسانا الى).

(و نعمت ‌و‌ منتشان ‌در‌ نزد ‌من‌ عظیمتر ‌از‌ ‌آن‌ است ‌که‌ بخواهم آنها ‌را‌ ‌با‌ عدالت ‌به‌ عرصه ‌ى‌ قصاص کشم) (و اعظم منه لدى ‌من‌ ‌ان‌ اقاصهما بعدل).

(و ‌یا‌ آنان ‌را‌ ‌به‌ مانند آنچه درباره ‌ام‌ انجام داده اند مجازات کنم) (او اجازیهما على مثل).

به‌ دنبال قسمتهاى قبل مشکلات ‌و‌ رنجهائى ‌که‌ والدین ‌در‌ طول دوران تربیت متحمل شده اند ‌را‌ مورد توجه قرار داده ‌مى‌ گوید: (اى خداى ‌من‌ اگر چنین کنم ‌آن‌ مدت طولانى اشتغال آنان ‌به‌ تربیت ‌و‌ پرورش ‌من‌ ‌چه‌ خواهد ‌شد‌ (و ‌چه‌ پاسخى ‌به‌ آنان ‌مى‌ توانم داد؟!) (این اذا ‌یا‌ الهى طول شغلهما بتربیتى؟!).

(و ‌آن‌ همه شدت ‌و‌ ناراحتى ‌و‌ رنج آنها ‌در‌ حفظ ‌و‌ حراست ‌من‌ ‌چه‌ پاداشى خواهد داشت؟!) (و این شده تعبهما ‌فى‌ حراستى؟!).

(و تنگى ‌و‌ سختگیرى عسرتى ‌را‌ ‌که‌ ‌در‌ راه رفاه ‌و‌ توسعه ‌بر‌ ‌من‌ ‌به‌ خود روا داشته اند کجا حساب خواهد شد؟!) (و این اقتارهما على انفسهما للتوسعه على؟!).

(هیهات ‌که‌ آنها بتوانند ‌حق‌ خود ‌را‌ ‌از‌ ‌من‌ استیفا کنند) (هیهات ‌ما‌ یستوفیان منى حقهما).

(و ‌چه‌ بسیار دور است ‌که‌ ‌من‌ بتوانم حقوقى ‌را‌ ‌که‌ آنان ‌بر‌ ‌من‌ دارند تدارک نمایم) (و ‌لا‌ ادرک ‌ما‌ یجب على لهما).

آشکارا اعتراف ‌مى‌ کنم (من نمى توانم وظیفه ‌ام‌ نسبت ‌به‌ خدمات آنها ‌را‌ ‌به‌ انجام رسانم) (و ‌لا‌ انا بقاض وظیفه خدمتهما).

حال ‌که‌ چنین است (خداوندا ‌بر‌ محمد ‌و‌ آلش درود فرست ‌و‌ مرا در این راه اعانت کن، ‌اى‌ بهترین کسى ‌که‌ ‌از‌ ‌او‌ استعانت جسته ‌مى‌ شود) (فصل على محمد ‌و‌ آله، ‌و‌ اعنى ‌یا‌ خیر ‌من‌ استعین به).

(و مرا ‌در‌ راه انجام این وظائف موفق دار ‌اى‌ کسى ‌که‌ راغبان ‌به‌ سوى خود ‌را‌ ‌از‌ همه هدایت کننده ‌تر‌ است) (و وفقنى ‌یا‌ اهدى ‌من‌ رغب الیه).

(و مرا ‌از‌ زمره کسانى ‌که‌ عاق پدران ‌و‌ مادران شده اند ‌در‌ روزى ‌که‌ ‌هر‌ ‌کس‌ مطابق آنچه انجام داده جزا داده ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌به‌ کسى ظلم نمى گردد قرار مده) (و ‌لا‌ تجعلنى ‌فى‌ اهل العقوق للاباء ‌و‌ الامهات، (یوم تجرى کل نفس بما کسبت ‌و‌ ‌هم‌ ‌لا‌ یظلمون)).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۴، ص:۸۴-۶۵

«اللّهُمَّ وَ ما مَسَّهُما مِنّی مِنْ أذىً، أوْ خَلَصَ إلَیهِما عَنّی مِنْ مَکرُوهٍ، أوضاعَ لَهُما قِبَلی مِنْ حَقٍّ فَاجْعَلْهُ حِطَّةً لِذُنُوبِهِما، وَ عُلُوّاً فی دَرَجاتِهِما، وَ زیادةً فی حَسَناتِهِما، یا مُبَدِّلَ السَّیئاتِ بِأضْعافِها مِنَ الحَسَناتِ».

مسه یمسه -من باب تعب، و فى لغه من باب قتل-: لمسه بیده.

و قال الفیومى: مسسته: افضیت الیه بیدى من غیر حائل، هکذا قیدوه، انتهى.

و قال البیضاوى: المس: ایصال الشىء بالبشره بحیث تتاثر الحاسه، و اللمس کالطلب له، و لذلک یقال: المسه فلا اجده، انتهى.

یعنى ان اللمس ینبى عن اعتبار الطلب معه، سواء کان داخلا فى مفهومه او لازما له، فانه فى الاصل المس بالید، على ما فى الصحاح و القاموس.

و لعدم الجزم بالدخول اورد الکاف، لا ان معناه مجرد الطلب له على ما توهم، فاورد علیه قوله تعالى: «اولا مستم النساء»، و لاعتبار الطلب فى مفهومه سواء کان داخلا او خارجا، یقال: المسه اى: اطلب مسه فلا اجده، ثم استعیر المس للاصابه، و منه قوله تعالى: «ان تمسسکم حسنه».

قال الزمخشرى فى الکشاف: المس مستعار لمعنى الاصابه.

و قال فى الاساس: و من المجاز: مسه الکبر و مسه العذاب.

و من: الاولى للابتداء، و الثانیه للتبیین.

و الاذى: المکروه الیسیر، کذا فى القاموس.

و قال بعضهم: الاذى مصدر کالاسى، یقال: آذاه یوذیه، و الاذى نوع من الضرر، و هو الضرر الیسیر، انتهى.

و قد یقال: لما کان الاذى عباره عن یسیر المکروه و الضرر، ناسب ان یعبر عن الاصابه بالمس المنبى عن ادنى مراتب الاصابه، فان الاصابه اقوى من المس، و ان لم یفرق بینهما صاحب الکشاف، لکن المحققون نصوا على ذلک فى قوله تعالى: «ان تمسسکم حسنه تسوهم و ان تصبکم سیئه یفرحوا بها».

قالوا: ذکر المس مع الحسنه و الاصابه مع السیئه، للایذان بان مدار مساءتهم ادنى مراتب اصابه الحسنه، و مناط فرحهم تمام اصابه السیئه.

و قال صاحب الکشف هو السراج الفارسى: التحقیق ان الاصابه اقوى من المس، فالمعنى ان الحسنه اى قدر کان و لو مساسا تسوهم، و اما الفرح بالسوء فلا یکون الا اذا کان بوصول له وقع، لان مقام المبالغه فى الحسد و الغیظ یقتضى ذلک، انتهى.

قال النظام النیسابورى: و على هذا فلا یبعد ان یقال: التنوین فى حسنه للتقلیل، و فى سیئه للتعظیم، انتهى.

و الخلوص الى الشى ء: الوصول الیه.

قال فى الاساس: خلص الیهم: وصل، و خلص الیه الحزن و السرور.

و الفعل من باب قعد.

و عن: للمجاوزه، اى: متجاوزا و منفصلا عنى، و هذا الموضع یجوز فیه استعمال «من» و «عن».

قال الرضى: اذا قصدت ب«من» مجرد کون المجرور بها موضعا انفصل عنه الشى ء و خرج منه، لا کونه مبدا لشى ء ممتد، جاز ان یقع موقعها عن، لانها لمجرد التجاوز، تقول: انفصلت منه و عنه، انتهى.

و حاصل الفقرتین: ما نالهما منى من مکروه یسیر او جلیل، فیکون التنوین فى مکروه للتعظیم.

قبلى بکسر القاف و فتح الباء: اى عندى.

قال الفارابى فى دیوان الادب: یقال لى قبل فلان حق، اى: عنده.

و الفاء من قوله: «فاجعله»: لربط شبه الجواب بشبه الشرط. و الحطه بالکسر: اسم من حط الله عنه ذنبه.

قال فى القاموس: استحطه وزره: ساله ان یحطه، و الاسم: الحطه.

و قال ابن الاثیر فى النهایه: فیه من ابتلاه الله ببلاء فى جسده فهو له حطه، اى: یحط عنه خطایاه و ذنوبه، و هى فعله من حط الشى ء یحطه: اذا انزله و القاه، و منه الحدیث فى ذکر حطه بنى اسرائیل، و هو قوله تعالى: «و قولوا حطه» اى: قولوا حط عنا ذنوبنا، انتهى.

اى: اجعله سببا لحط ذنوبهما. و قد تقدم توجیه اعتراف المعصومین علیهم السلام بالذنوب و الاستغفار منها، فى الروضه الثانیه عشره بما لا مزید علیه، فلیرجع الیه.

و لما کان ابتلاء المومن بالمصائب و المکاره فى هذه الدار، اما حطه لاوزاره او رفعه لمقداره، کما نطقت به مستفیضات الاخبار، سال علیه السلام ان یجعل الله تعالى ما اصاب والدیه من قبله من المکاره و نالهما من التقصیر من جهته، سببا لخیر عائد الیهما، و هو حطه لذنوبهما، و رفعه فى درجتهما و زیاده فى حسناتهما، فیکون ما وقع منه من السیئه حسنه له ایضا.

و لذلک ختم هذا الفصل بقوله علیه السلام: یا مبدل السیئات باضعافها من الحسنات.

و قد مر شرح هذه الفقره مبسوطا فى آخر الروضه الثانیه، فاغنى عن الاعاده.

عدى علیه و تعدى و اعتدى: ظلمه و تجاوز الحد.

و فى: للظرفیه المجازیه.

و من: للبیان.

و اسرف اسرافا: جاوز المقصد، و الاسم السرف بفتحتین.

قال الازهرى و غیره: السرف فى الشىء: مجاوزه الحد المعروف لمثله، انتهى.

و اکثر ما یستعمل فى مجاوزه الحد فى النفقه، و منه: لا خیر فى السرف کما لا سرف فى الخیر.

قال الراغب: و لیس الاسراف متعلقا بالمال فقط، بل بکل شى ء وضع فى غیر موضعه اللائق به، الا ترى ان الله تعالى وصف قوم لوط بالاسراف لوضعهم البذر فى غیر المحرث، فقال: «انکم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قوم مسرفون»، و وصف فرعون بقوله عز و جل: «انه کان عالیا من المسرفین»، و قوله: «و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین»، انتهى.

و حق الانسان: ما کان ثابتا لازما له.

و قصر به عن الشىء تقصیرا: لم یبلغ به الیه.

یقال: قصر به- من باب قرب-، و قصر به تقصیرا عن الشى ء بالتثقیل: للمبالغه، و منه قصرت بنا النفقه: اذا لم تبلغ بنا مقصدنا.

و فى الحدیث: ان قومک قصرت بهم النفقه.

روى بتشدید الصاد المفتوحه، و بتخفیفها مضمومه. نص علیه الکرمانى فى شرح البخارى.

فالباء للتعدیه، فهى مع المخفف مثل خرجت به، و مع المثقل مثل مثلت به تمثیلا.

و المعنى: ما لم یبلغا بى الیه من واجب لى علیهما.

و الحق و الواجب هنا و ان کانا بمعنى، الا ان مفاد الفقره الاولى ضیاع الحق جمله، و مفاد الفقره الثانیه عدم اتمام الواجب بل الوقوف دونه، فقول بعضهم: ان ظرفیه الباء اولى من سببیتها و هم او خبط.

و «او» فى الموضعین: للتنویع.

و وهبت لزید مالا اهبه له هبه: اعطیته بلا عوض.

و جاد علیه یجود- من باب قال- جودا بالضم: تکرم.

و رغبت الى الله: تضرعت الیه و سالته.

و التبعه على وزن کلمه: ما تطلبه من ظلامه و نحوها.

و مدار هذا الفصل على تجاوزه علیه السلام عن مواخذتهما بما وقع منهما الیه، من الاساءه فى قول او فعل، او اضاعه حق، او تقصیر فى واجب.

فقد روى رئیس المحدثین بسنده عن سید العابدین صاحب الدعاء علیه السلام انه قال فى حدیث طویل: و اما حق ولدک فان تعلم انه منک و مضاف الیک فى عاجل الدنیا بخیره و شره، و انک مسوول عما ولیته من حسن الادب، و الدلاله على ربه عز و جل، و المعونه له على طاعته، فاعمل فى امره عمل من یعلم انه مثاب على الاحسان الیه، معاقب على الاساءه الیه.

و روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن زید بن على عن ابیه عن جده علیهم السلام، قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یلزم الوالدین من العقوق لولدهما ما یلزم الولد لهما من عقوقهما.

و الفاء من قوله: «فانى لا اتهمهما»: للسببیه بمعنى اللام، فهى للدلاله على سببیه ما بعدها لما قبلها.

و اتهمته بکذا: ظننت به، و اتهمته فى قوله: شککت فى صدقه. و اصله او تهمت، لانه من الوهم، قلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها، ثم ابدلت منها التاء فادغمت فى تاء الافتعال.

و استبطاته: اعتقدته و رایته بطیئا، و هو استفعال من البطء بالضم مهموز الاخر، و هو نقیض السرعه.

و تولى الامر تولیه: صار علیه والیا.

و کرر النداء اولا بوصف الالوهیه الجامعه لجمیع الکمالات، و ثانیا بوصف الربوبیه المنبئه عما فیه صلاح المربوب، اظهارا لکمال التضرع و الابتهال و مبالغه فى الاستدعاء.

و الفاء من قوله: «فهما اوجب»: سببیه، اذ کان ما بعدها سببا لما قبلها، فهى لتعلیل جعله عدم اتهامهما على نفسه، و استبطائهما فى بره، و کراهیته لما تولیاه من امره، سببا لتجاوزه عنهما و الرغبه الیه تعالى فى وضع التبعه عنهما، فکانه قال: انما جعلت حسن ظنى بهما و ما بعده سببا لتجاوزى عن مواخذتهما، لانهما اوجب حقا على الى آخره.

و لک جعلها- اعنى الفاء- رابطه للجمله بما قبلها، مثلها فى قوله تعالى: «و اذا قیل له اتق الله اخذته العزه بالاثم فحسبه جهنم».

و قول بعضهم: استئناف الفاء فى «فهما» اولى من سببیتها و هم، اذ لم یقل احد باقتران الجمله الاستئنافیه بالفاء مع ذکر المبتدا فیها، بل صریح کلامهم ان الفاء الاستئنافیه هى التى یقدر ما بعدها مبنیا على مبتدا محذوف، نحو: ما تاتینا فتحدثنا بالرفع، اى: فانت تحدثنا الان بدلا عن ذلک، و قول الشاعر:

الم تسال الربع القواء فینطق اى: فهو ینطق.

و اوجب: اى: الزم و اثبت، من وجب الشىء: اذا لزم و ثبت.

و حقا: منصوب على التمییز، و اصله حقهما اوجب، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه و هو ضمیر الغائبین مقامه، فارتفع و انفصل و صارهما اوجب، ثم جىء بالمحذوف تمییزا، و قس علیه قوله: «قدم احسانا و اعظم منه».

و توهم بعضهم ان هذا التمییز محول عن الفاعل کاشتعل الراس شیبا، فخبط خبط عشواء.

و اقدم: افعل من قدم الشىء بالضم قدما على وزن عنب بمعنى سبق، اى: اسبق احسانا.

و «من» فى قوله: «من ان اقاصهما»: لیست صله لافعل، بل متعلقه بالبعد المفهوم من التفضیل، لعدم صحه قصد التفضیل و المشارکه للمفضل علیه تحقیقا او تقدیرا، بل اسم التفضیل هنا مخرج عن معناه التفضیلى الى التجاوز و البعد الذى یلزمه، فان التفضیل یستلزم بعد المفضل عن المفضل علیه، فکانه قیل: هما بعیدان من جهه الحق من مقاصتى لهما، او المعنى هما ابعد الناس حقا من مقاصتى لهما، على تضمین افعل معنى ابعد. و قد بسطنا الکلام على بیان هذه المساله و اختلاف اقوال العلماء فیها فى الروضه السادسه عشره، فلیرجع الیه.

فما وقع لبعض المعربین من ان «من» لابتداء الغایه جاره للمفضل علیه الموول من ان المصدریه و اقاص، خبط لا یلتفت الیه.

و قاصصته مقاصه- من باب قاتل- فعلت به مثل ما فعل، و الاسم القصاص. و یجب ادغام الفعل و المصدر و اسم الفاعل، یقال: قاصه مقاصه کما یقال: ساره مساره و حاجه محاجه و ما اشبه ذلک.

و العدل: اما بمعنى ضد الجور، فالباء للاستعانه کما فى کتبت بالقلم، او للسببیه متعلقه باقاصهما، جعل العدل کالاله للقصاص او سببا فیه. و یجوز ان تکون للملابسه فتکون متعلقه بمحذوف حال من ضمیر المتکلم اى: ملتبسا بعدل، او صفه لمصدر محذوف اى: مقاصه ملتبسه بعدل.

و اما بمعنى المثل و النظیر، فالباء للمقابله، نحو: کافاته على احسانه بضعف، و المعنى ان اقاصهما بمثل ما فعلاه بى.

و جازیته بذنبه: عاقبته علیه.

و او: للتنویع.

و على: لیست صله لاجازیهما کما هو المتبادر، اذ لا معنى للمجازاه على فعل المثل، بل المجازاه انما تکون على نفس الفعل، فهى متعلقه بمحذوف صفه لمصدر موکد محذوف، و التقدیر: او اجازیهما مجازاه کائنه على مثل اى: مماثله لفعلهما من الاساءه.

و الفرق بین المقاصه و المجازاه ان المقاصه تکون بمقابله الفعل بفعل من جنسه، کمقابله الضرب بالضرب و الجرح بالجرح، و المجازاه تکون بمقابله من غیر جنسه، کمقابله الشتم بالضرب، فکان مفاد کل من الفقرتین غیر الاخر.

قال بعضهم: و یحتمل ان یکون المراد بفقره المجازاه بیان عدم قدرته على مجازاه حقهما بما یساویه و یماثله. و لا یخفى عدم ملاءمته لما قبله و ما بعده.

قوله علیه السلام: «این اذا یا الهى طول شغلهما بتربیتى» استئناف لانقطاع تعلق الجمله بما قبلها لفظا، و ان تعلقت به من جهه المعنى، فهى کجمله الدعاء من قولک: مات فلان رحمه الله.

و این: اسم استفهام عن المکان، و لیس الاستفهام به على حقیقته، بل المراد به استعظامه لحقهما و اعتداده باحسانهما الیه.

و اذن عند الجمهور حرف بسیط، و النون فیها اصل کنون لن و عن، و هى حرف جواب و جزاء.

قال البدر الدمامینى: معنى کونها حرف جواب لانها تستعمل فى کلام مقتضب ابتداء، بحیث لا یکون هناک کلام متقدم یقتضى ان تکون الجمله التى فیها اذن جوابا له، و انما تستعمل حیث یکون ثم سوال او کلام ملفوظ او مقدر، و تکون الجمله التى وقعت اذن فى صحبتها جوابا لذلک الکلام الملفوظ او المقدر.

و الجواب فى الحقیقه انما هو تلک الجمله التى وقعت اذن فى صحبتها، سواء وقعت فى صدرها او حشوها او آخرها لا اذن وحدها، و لیس المراد بالجواب ما یراد بجزاء الشرط، و لا ما یراد فى قولهم: ان مثل نعم، و لا حرف جواب کما توهمه بعضهم.

و المراد بکونها للجزاء ان یکون مضمون الکلام الذى هى فیه جزاء لمضمون کلام آخر.

قال فى المفصل: اذن: جواب و جزاء، یقول الرجل: انا آتیک، فتقول: اذن اکرمک، فقد جعلت کلامک جوابا لکلامه، و صیرت اکرامک جزاء لاتیانه، انتهى.

قال المرادى و غیره: قال قوم منهم الشلوبین: هى للجواب و الجزاء فى کل موضع، و تکلفوا تخریج ما خفى فیه ذلک.

و قال الفارسى: فى الاکثر، و قد تکون للجواب وحده، نحو ان یقال:

احبک، فتقول: اذن اظنک صادقا، فلا یتصور هنا الجزاء، انتهى.

و انما یتصور هنا الجزاء لما قال الرضى: ان الشرط و الجزاء اما فى الاستقبال او فى الماضى، و لا یتاتى شىء منهما فى الحال.

اذا عرفت ذلک فکون اذن فى عباره الدعاء للجواب کونها جوابا عن سوال مقدر، کانه سئل علیه السلام فقیل له: ما علیک لو قاصصهما بعدل و جازیتهما على مثل؟ فقال علیه السلام: این اذن طول شغلهما بتربیتى.

کما قال التبریزى فى شرح الحماسه فى قوله:

لو کنت من مازن لم تستبح ابلى * بنو اللقیطه من ذهل بن شیبانا

اذن لقام بنصرى معشر خشن * عند الحفیظه ان ذولوثه لانا

قال سیبویه: اذن: حرف جواب و جزاء، فیجوز ان یکون هذا القائل قدر ان سائلا ساله، فقال: و لو کنت من مازن فما ذا کانوا یصنعون؟

فقال: اذن لقام بنصرى البیت، فهذا البیت جواب لهذا السائل و جزاء للمستبیح، انتهى.

و اذن هذه هى الناصبه للمضارع اذا دخلت علیه، بشرط تصدرها و استقباله و اتصالهما او انفصالهما بالقسم او بلا النافیه، و الصحیح انها هى الناصبه بنفسها لا بان مضمره.

و ذهب بعضهم الى انها اسم، و الاصل فى «اذن اکرمک» اذا جئتنى اکرمک، ثم حذفت الجمله و عوض عنها التنوین و اضمرت ان.

و قال الزرکشى فى البرهان: و ذکر بعض المتاخرین ان اذن تکون مرکبه من اذ التى هى ظرف زمان و مضاف، و من جمله بعدها تحقیقا او تقدیرا، لکن حذفت الجمله تخفیفا و ابدل منها التنوین، کما فى قولهم: حینئذ، و لیست هذه الناصبه للمضارع، لان تلک تختص به و لذا عملت فیه، و هذه لا تختص بل تدخل على الماضى، نحو: «اذا لا تیناهم»، «اذا لا مستکم»، «اذا لاذقناک»، و على الاسم نحو: «انکم اذا لمن المقربین»، قال: و هذا المعنى لم یذکره النحاه، لکنه قیاس ما قالوه فى اذن، انتهى.

قال بعض المحققین: و عدم ذکر النحاه لهذا المعنى هو الوجه، لان اذن هذه هى الناصبه للمضارع جزما، و القول بان تلک تختص بالمضارع ممنوع، فقد صرح النحویون بعدم الاختصاص.

قال فى التصریح: حکى سیبویه عن بعض العرب الغاء اذن من عمل النصب فى المضارع مع استیفاء شروط العمل، و هو القیاس لانها لا تختص، انتهى.

و قال الزجاج و الفارسى: الناصب ان مضمره بعدها لاهى، لانها غیر مختصه اذ تدخل على الجمل الابتدائیه، نحو: اذن عبدالله یاتیک، و تلیها الاسماء مبنیه على غیر الفعل.

و قال الرضى: الذى یلوح لى فى اذن و یغلب فى ظنى ان اصلها اذا، حذفت الجمله المضاف الیها و عوض منها التنوین، لما قصد جعله صالحا لجمیع الازمنه الثلاثه بعد ما کان مختصا بالماضى، و ذلک انهم ارادوا الاشاره الى زمان فعل مذکور، فقصدوا الى لفظ اذا الذى هو بمعنى مطلق الوقت لخفه لفظه، و جردوه عن معنى الماضى و جعلوه صالحا للازمنه الثلاثه، و حذفوا الجمله المضاف هو الیها، لانهم لما قصدوا ان یشیروا به الى زمان الفعل المذکور دل ذلک الفعل السابق على الجمله المضاف الیها، کما یقول لک شخص: انا ازورک، فتقول: اذن اکرمک، اى: اذ تزورنى اکرمک، اى: وقت زیارتک لى اکرمک، و عوض التنوین من المضاف الیه لانه وضع فى الاصل لازم الاضافه، فهو ککل و بعض الا انهما معربان.

و اذ مبنى، فاذ- على ما تقرر- صالح للماضى، کقوله: اذن لقام بنصرى، و للمستقبل نحو: ان جئتنى اذن اکرمک، و للحال نحو: اذن اظنک کاذبا، و اذن هاهنا هى اذ فى قولک: حینئذ و یومئذ، الا انه کسر ذلک فى نحو: حینئذ، لتکون فى صوره ما اضیف الیه الظرف المقدم، و اذا لم یکن قبله ظرف فى صوره المضاف فالوجه فتحه، لیکون فى صوره ظرف منصوب لان معناه الظرف، و قد جاء کسره نادرا کقوله:

نهیتک عن طلابک ام عمرو * بعاقبه و انت اذ صحیح

کما جاء فتحه فى حینئذ نادرا. قال: و انما ارتکبت ادعاء اذا زمانیه محذوفه الجمله المضاف الیها، لظهور معنى الزمان فیها فى جمع استعمالاتها کما فى اذ، فان معنى ان جئتنى اذن اکرمک: فى وقت المجىء اکرمک، و کذا لوزرتنى اذن اکرمک، و لا سیما فى قوله تعالى: «فعلتها اذا و انا من الضالین».

و قولهم: اذن اظنک کاذبا بالرفع، فانها متمحضه للزمان و لا شرطیه فیها، و قلب نونها الفا فى الوقف یرجح جانب اسمیتها، انتهى.

و هذا القول مما تفرد به الرضى و لم یقل به غیره فیما اعلم، و هو من الحسن بمکان، و علیه فمعنى اذن فى عباره الدعاء: این اذن اقاصصهما بعدل و اجازیهما على مثل طول شغلهما بتربیتى، اى: وقت مقاصتى و مجازاتى لهما. و انما بسطنا الکلام على اذن هنا، لانى لم ار من استوفى الکلام علیها فى مثل هذه العباره، فاردت ان اکشف عن حقیقتها، و الله اعلم.

تنبیه:

اتفقت نسخ الصحیفه الشریفه الا ما شذ على رسم اذا بالالف، و هو الموافق لرسمها فى المصاحف. و اختلف النحویون فى ذلک، و جزم ابن مالک فى التسهیل بانها تکتب بالالف مراعاه للوقف علیها، لانها تبدل فى الوقف الفا تشبیها لها بتنوین المنصوب.

و عزاه ابن هشام فى المغنى للجمهور.

و قال ابوحیان فى شرح التسهیل: و ذهب المازنى و الاکثرون الى انها تکتب بالنون.

و اختلف النقل عن الفراء، فقال الرضى و ابن هشام: قال الفراء: ان اعملت کتبت بالالف و الا کتبت بالنون، للفرق بینهما و بین اذا الزمانیه، و اما اذا عملت فالعمل یمیزها عنها.

و قال ابوحیان: فصل الفراء: فقال: ان الغیت کتبت بالالف لضعفها، و ان اعملت کتبت بالنون لقوتها.

و حکى عن ابى العباس المبرد انه کان یقول: اشتهى ان اکوى ید یکتب اذن بالالف لانها مثل ان و لن، و لا یدخل التنوین فى الحرف.

و تعقبه ابن هشام فى حاشیته على التسهیل بما لفظه: الحق ان کتابتها بالالف و ان الوقف علیها بالالف، و کذا وقف الفراء، و قوله مردود برسم الصحابه بالالف على حسب الوقف، و یخشى علیه عاقبه ما قال، و لا یعذب بالنار الا خالقها انتهى.

و الحراسه بکسر الحاء قیل: اسم من حرسه.

قال الشهاب الفیومى فى المصباح: حرسه یحرسه- من باب قتل-: حفظه، و الاسم الحراسه.

و قیل: مصدر.

قال فى القاموس: حرس حرسا و حراسه فهو حارس.

و فى الصحاح: حرسه حراسه: اى حفظه.

و فى شرح جامع الاصول لمصنفه: الحراسه فعل الحارس، و هو من یحرسک و انت نائم.

و «فى» من قوله: «فى حراستى»: اما ظرفیه مجازیه او سببیه، اى: لاجل حراستى.

و قتر على نفسه و عیاله قترا و قتورا -من بابى ضرب و قعد-: ضیق فى النفقه، و اقتر اقتارا و قتر تقتیرا: مثله، ففیه ثلاث لغات، کما ان فى وسع ثلاث لغات ایضا، یقال: وسع الله علیه رزقه یوسع بالتصحیح وسعا- من باب نفع- اى: بسطه و کثره، و اوسعه ایساعا و وسعه توسیعا و توسعه: مثله.

و هیهات: اسم فعل بمعنى بعد.

قال الواحدى: هو اسم سمى به الفعل و معناه بعد، و لیس له اشتقاق، لانه بمنزله الاصوات، و فیه زیاده معنى لیست فى بعد، و هو ان المتکلم بهیهات یخبر عن اعتقاده استبعاد ذلک الذى یخبر عن بعده، فکانه بمنزله قوله بعد جدا و ما ابعده، لا على ان یعلم المخاطب مکان ذلک الشىء فى البعد، ففى هیهات زیاده على بعد، و ان کان یفسر ببعد، انتهى.

و قال الرضى: کل ما هو بمعنى الخبر من اسماء الافعال ففیه معنى التعجب، فمعنى هیهات اى: ما ابعده، و شتان اى: ما اشد الافتراق، و سرعان و بطان اى: ما اسرعه و ما ابطاه.

و فى تاء هیهات الحرکات الثلاث، فالفتح نظرا الى اصله حین کان مفعولا مطلقا، لان اصله المصدر، و الکسر لالتقاء الساکنین، لان اصل البناء السکون، و الضم للتنبیه بقوه الحرکه على قوه معنى البعد فیه، اذ معناه ما ابعده کما ذکرنا، کذا یستفاد من کلام الرضى، و المستعمل من هذه اللغات استعمالا غالبا الفتح بلا تنوین، و فیها لغات اخرى او صلها فى القاموس الى احدى و خمسین لغه.

و فاعل هیهات فى عباره الدعاء ضمیر مستتر عائد الى الوفاء بحق الوالدین، الذى افهمه قوله بعده: «ما یستوفیان منى حقهما»، کما قیل فى قوله تعالى: «هیهات هیهات لما توعدون»: ان فاعله ضمیر عائد الى التصدیق او الصحه او الوقوع او الاخراج، المفهوم من قوله تعالى قبله: «ایعدکم انکم اذا متم و کنتم ترابا و عظاما انکم مخرجون».

فان قلت: ما قیل فى الایه لا محذور فیه، لانه کالاضمار بعد الذکر، و اما ما ذکرته فى الدعاء فهو کالاضمار قبل الذکر، و هو محذور.

قلت: هو کقولهم فى باب التنازع فى نحو ضربنى و اکرمت زیدا: ان فاعل ضربنى مضمر قبل الذکر لانه قد جاء بعده ما یفسره على الجمله، و ان لم یجى لمحض التفسیر، کما جاء فى نحو: ربه رجلا، فلا استبعاد فیما ذکرناه، و قد قال المعربون بمثل ما قلناه فى قوله تعالى: «ثم بدالهم من بعد ما راوا الایات لیسجننه»: ان فاعل بدا اما مصدره، او الراى المفهوم من السیاق، او المصدر المدلول علیه بقوله لیسجننه، و المعنى بدالهم بداء، او راى، او سجنه، فالاحتمال الثالث هو نظیر ما قلناه: فى الدعاء، و من اجاز حذف الفاعل قال: هو محذوف و لیسجننه قائم مقامه، اى: و بدالهم سجنه، فحذف و اقیمت الجمله مقامه.

و على هذا، فلک فى عباره الدعاء دعوى حذف فاعل هیهات و قیام الجمله بعده مقامه، و هو ظاهر.

و من الغریب ما توهمه بعض المترجمین من جواز کون «ما» من قوله: «ما یستوفیان» مصدریه، و هى و مسبوکها فاعل هیهات، و التقدیر: هیهات استیفاوهما منى حقهما، مع ان قوله: «و لا ادرک ما یجب على لهما» لا یبقى معه لهذا التوهم مجال، لان لا معینه لکون «ما» نافیه، اذ لا تقترن واو العطف بلا الا اذا سبقت بنفى.

قوله علیه السلام: «و لا انا بقاض وظیفه خدمتهما» الباء: زائده، و زیادتها فى الخبر غیر الموجب مقیس، و لا تحناج الى متعلق لزیادتها.

و الوظیفه: ما یقدر من عمل او رزق او طعام و نحو ذلک و وظفت علیه العمل توظیفا: قدرته. اى: لا استطیع قضاء ما وظفته على من خدمتهما.

و تاتى الوظیفه بمعنى الشرط، کما نص علیه فى القاموس.

و اراده هذا المعنى ایضا صحیحه، اى: ما شرطته على من خدمتهما. و الجمله اسمیه معطوفه على الفعلیه قبلها، و من منع عطف الجمله الاسمیه على الفعلیه و بالعکس، فله ان یقول: هى معطوفه على شى ء متوهم، لان معنى «ما یستوفیان منى حقهما و لا ادرک ما یجب على لهما»: ما هما بمستوفین منى حقهما و لا انا بمدرک ما یجب على لهما.

و نظیر ذلک قول زهیر:

تقى نقى لم یکثر غنیمه * بنهکه ذى قربى و لا بحقلد

قال ابن هشام: سالنى ابوحیان علام عطف بحقلد؟ فقلت: حتى اعرف ما الحقلد، فنظرنا فاذا هو السىء الخلق، فقلت: هو معطوف على شىء متوهم، اذ المعنى: لیس بمکثر غنیمه، فاستعظم ذلک، انتهى.

و من یرى الجواز مطلقا- و هو الصحیح- یجعل ما ذکرناه من المعنى المتوهم فى عباره الدعاء رعایه للتناسب، فاعرفه فانه نفیس.

و الفاء من قوله علیه السلام: «فصل على محمد و آله»: فصیحه، اى: اذا کان

الامر على ما ذکر فصل على محمد و آله و اعنى.

و حذف المستعان علیه و الموفق له اما لتعینهما، او لاراده التعمیم مع الاختصار.

و «فى» من قوله: «فى اهل العقوق»: اما بمعنى: اى معهم، کما قیل فى قوله تعالى: «فادخلى فى عبادى» اى: مع عبادى، او ظرفیه اى: فى زمره اهل العقوق.

و الامهات: جمع ام.

قیل: اصلها امهه، و لهذا جمعت امهات، و اجیب بزیاده الهاء و ان الاصل امات.

قال ابن جنى: دعوى الزیاده اسهل من دعوى الحذف.

و قیل: کل ام و امهه لغه براسها، فالامات جمع ام، و الامهات جمع امهه، و لا حاجه الى دعوى زیاده و لا حذف، و کثر فى الناس امهات، و فى غیر الناس امات للفرق.

قوله علیه السلام: «یوم تجزى کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون» متعلق بقوله: «لا تجعلنى»، و هو اقتباس من قوله تعالى فى سوره الجاثیه: «و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزى کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون»، و التغییر الیسیر لا یضر فى الاقتباس، کما تقدم ذکره فى الروضه الاولى.

و یوم: منصوب على انه ظرف لتجعلنى، و الجمله فى محل جر باضافه یوم الیها.

و بما کسبت: متعلق بتجزى، اى: بما کسبت من ثواب على طاعه او عقاب على معصیه.

و ما: یجوز ان تکون موصوله اى: بالذى کسبته، و ان تکون مصدریه اى: بکسبها.

و هم لا یظلمون: فى محل نصب على الحال من کل، لانها فى معنى الجمع، و جمع الضمیر لانه انسب بحال الجزاء، کما ان الافراد انسب بحال الکسب، اى: لا یظلمون بنقص ما یستحقونه من الثواب، و لا بزیاده ما یستحقونه من العقاب.

و قد تقدم الکلام على اقتباس هذه الایه فى اوائل الروضه الاولى بابسط من هذا، فلیرجع الیه.