دعای چهارم صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای چهارم صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم

تجلیل از یاوران انبیا؛

وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیه‌السلام فِی الصَّلَاةِ عَلَی أَتْبَاعِ الرُّسُلِ وَ مُصَدِّقِیهِمْ:

  • اللَّهُمَّ وَ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ وَ مُصَدِّقُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ بِالْغَیبِ عِنْدَ مُعَارَضَةِ الْمُعَانِدِینَ لَهُمْ بِالتَّکذِیبِ، وَ الِاشْتِیاقِ إِلَی الْمُرْسَلِینَ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ‏ فِی کلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ أَرْسَلْتَ فِیهِ رَسُولًا وَ أَقَمْتَ لِأَهْلِهِ دَلِیلًا مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَی مُحَمَّدٍ -صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ- مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَی وَ قَادَةِ أَهْلِ التُّقَی، عَلَی جَمِیعِهِمُ السَّلَامُ، فَاذْکرْهُمْ مِنْک بِمَغْفِرَةٍ وَ رِضْوَانٍ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

دعای آن حضرت در درود بر پیروان پیامبران و ایمان‌آورندگان به ایشان:

بارالها، و پیروان انبیا و تصدیق‌کنندگانِ ایشان از مردم روی زمین که تصدیقشان از عمق قلب بود، آن هم به وقتی که دشمنان به جهت معارضه در مقام تکذیب آنان برآمدند، ولی مؤمنان به سبب حقایق ایمانیه مشتاقانه به انبیا روی آوردند، در هر عصر و زمانی که پیامبری فرستادی، و برای جامعه چراغ راه قرار دادی، از زمان آدم تا دوران محمد - درود خدا بر او و آلش باد - از رهبران هدایت، و جلوداران اهل تقوا - که بر همه آنان سلام باد - خداوندا تمام آنان را از جانب خود به آمرزش و رضایت مخصوص گردان.

ترجمه آیتی

دعای ‌آن حضرت است در‌ درود بر‌ پیروان پیامبران ‌و‌ تصدیق کنندگان ایشان.

بار خدایا، به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودى خود، ‌آن گروه از‌ مردم روى زمین را‌ یاد کن که‌ پیروان پیامبران بودند ‌و‌ نادیده به‌ پیامبریشان گواهى دادند، به‌ هنگامى که‌ معاندان به‌ دروغشان نسبت مى دادند. آنان در‌ هر‌ زمان- از‌ عهد آدم تا‌ محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله- که‌ پیامبرانى مبعوث داشتى ‌و‌ راهنمایانى برانگیختى که‌ پیشوایان هدایت بودند ‌و‌ سرداران اهل تقوى- بر‌ آنان به‌ تمامى سلام ‌و‌ درود باد- به‌ پرتو حقایق ایمان شوق یارى رسولان داشتند. بار خدایا، به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودى خود، اصحاب محمد را‌ یاد کن.

ترجمه ارفع

درود بر‌ پیروان پیامبران:

خداوندا سلام ‌و‌ درود فرست بر‌ پیروان انبیاء ‌و‌ آنهایى که‌ در‌ باطن ایمان آوردند، در‌ همان حالى که‌ معاندین پیغمبران را‌ تکذیب مى کردند آنها مشتاقانه با‌ حقیقت ایمان به‌ آنها مى گرویدند. بار الها براى مردم هر‌ زمان پیامبرانى فرستادى ‌و‌ بر‌ هر‌ کدام آنها اقامه دلیل کردى از‌ زمان آدم تا‌ حضرت محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ سلم که‌ همگى رهبران هدایت ‌و‌ پرهیزکارى بودند بر‌ آنها نیز سلام ‌و‌ درود فرست ‌و‌ آنها را‌ از‌ خود به‌ مغفرت ‌و‌ رضامندى یاد کن.

ترجمه استادولی

از دعاهاى ‌آن حضرت است در‌ درود بر‌ پیروان ‌و‌ تصدیق کنندگان پیامبران:

بارالها، ‌و‌ پیروان ‌و‌ تصدیق کنندگان پیامبران از‌ مردم روى زمین که‌ در‌ غیاب پیامبران، به‌ هنگامى که‌ معاندان به‌ تکذیب ‌و‌ انکار آنان پرداختند، به‌ آنان ایمان آورده ‌و‌ از‌ آنان پیروى نمودند ‌و‌ با‌ ایمان هاى درست ‌و‌ واقعى به‌ ‌آن پیامبران اشتیاق ورزیدند. در هر‌ روزگار ‌و‌ زمانى که‌ پیامبرى فرستادى، ‌و‌ براى مردم ‌آن روزگاران- از‌ زمان آدم گرفته تا‌ زمان محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله- رهنمایى گماشتى از‌ پیشوایان هدایت ‌و‌ رهبران مردم پروا پیشه- که‌ بر‌ همه آنان درود باد- پس‌ همه را‌ به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودیى یاد کن.

ترجمه الهی قمشه‌ای

در درود ‌و‌ تحیت ‌و‌ طلب رحمت از‌ خدا بر‌ پیروان رسل ‌و‌ بر‌ اهل تصدیق ‌و‌ ایمان بر‌ ‌آن پیغمبران:

پروردگارا ‌و‌ (درود ‌و‌ رحمت فرست) بر‌ پیغمبران ‌و‌ رسولانت ‌و‌ بر‌ آنان از‌ اهل زمین که‌ ‌آن رسولان الهى را‌ تصدیق کردند (و به‌ آنها از‌ روى حقیقت ایمان آوردند) در‌ صورتى که‌ غائب از‌ حضور ‌و‌ زمان او‌ بودند (یعنى به‌ عالم غیب ‌و‌ آخرت که‌ ‌آن رسولان مى گفتند ایمان آوردند یا‌ با‌ وجود آنکه غائب از‌ حضور پیغمبر بودند ‌و‌ بعد از‌ حیوه پیغمبر به‌ عالم آمدند باز ایمان آوردند ‌و‌ کتاب آسمانى او‌ را‌ تصدیق کردند) هنگامى که‌ معاندین ‌و‌ مخالفین پیغمبران آنان را‌ تکذیب مى کردند چون مومنان ‌و‌ ارواح پاک ایشان با‌ ایمان حقیقى (روح الایمان) مشتاق رسولان الهى (و آئین پاک پیمبران) در هر‌ عصر ‌و‌ زمان خواهند بود تو‌ اى پروردگار در‌ هر‌ زمان براى اهل ‌آن روزگار دلیلى (یعنى رسول ‌و‌ کتابى) از‌ زمان آدم تا‌ پیغمبر خاتم حضرت محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله بر‌ خلق فرستادى که‌ آنان پیشوایان هدایت خلق ‌و‌ مربیان اهل تقواى عالمند بر‌ جمیع آنها سلام ‌و‌ تحیت ‌و‌ درود باد پس‌ همه آنان را‌ از‌ لطف خود به‌ مغفرت ‌و‌ خشنودى یاد فرما.

ترجمه سجادی

از دعاهاى امام علیه السلام است در‌ درود بر‌ پیروان پیامبران ‌و‌ تصدیق کنندگان ایشان:

خداوندا ‌و‌ پیروان ‌و‌ تصدیق کنندگانِ پنهانىِ پیامبران از‌ اهل زمین، در‌ هنگامى که‌ با‌ تکذیب ستیزه جویان روبرو مى شدند ‌و‌ هنگامى که‌ مشتاقانه با‌ ایمانى واقعى به‌ پیامبران روى آوردند،

در هر‌ عصر ‌و‌ زمانى که‌ رسولى فرستادى ‌و‌ براى اهل ‌آن راهنمایى گماشتى، از‌ دوران آدم تا‌ محمّد -که درود خدا بر‌ او‌ ‌و‌ خاندانش باد-، از‌ امامانِ رستگارى ‌و‌ پیشوایان اهل پرهیزکار -که بر‌ همه آنها درود باد- پس‌ به‌ آمرزش ‌و‌ خوشنودى، از‌ آنها یاد کن.

ترجمه شعرانی

از دعاهاى‌آن‌ حضرت است علیه السلام ‌در‌ درود ‌بر‌ پیروان انبیا ‌و‌ تصدیق کنندگان آنها:

خدایا پیروان پیغمبران ‌و‌ ‌هر‌ ‌کس‌ ‌از‌ اهل زمین ‌که‌ وقتى دشمنان انبیا ‌به‌ تکذیب برخاستند آنها ندیده ایمان آوردند ‌و‌ راستى ‌از‌ روى ایمان رغبت نمودند

در ‌هر‌ عهد ‌و‌ زمان ‌از‌ دوران آدم ‌تا‌ زمان محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله رسولى فرستادى ‌و‌ راهنمائى برگزیدى ‌که‌ پیشواى هدایت بودند ‌و‌ سرور پرهیزکاران، ‌بر‌ همه آنها درود باد. خداوندا ‌به‌ آمرزش ‌و‌ خوشنودى ‌به‌ آنان عنایت فرما.

ترجمه فولادوند

درود بر‌ پیروان پیامبران ‌و‌ تصدیق کنان آنها:

بار خدایا! ‌آن دسته از‌ مردم زمین را، به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودى خود، از‌ پیروان پیامبران یاد کن که‌ نادیده به‌ رسالت ایشان گواهى دادند، در‌ ‌آن هنگام که‌ معاندان ایشان را‌ دروغزن مى پنداشتند. بر آنان در‌ هر‌ عصرى از‌ عهد آدم گرفته تا‌ محمد- که‌ درود بر‌ او‌ ‌و‌ خاندانش- که‌ در‌ طى ‌آن فرستادگانى گسیل داشتى ‌و‌ براى مردمان رهنمایانى مقرر فرمودى که‌ پیشوایان هدایت ‌و‌ قائدان مردم پرهیزگار بودند، بر‌ همه ‌ى‌ آنها سلام باد ‌و‌ جملگى آنها را‌ به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودى یاد فرماى.

ترجمه فیض الاسلام

از دعاهاى امام علیه السلام است ‌در‌ درود ‌بر‌ پیروان پیغمبران ‌و‌ ایمان آورندگان ‌به‌ ایشان:

بار خدایا ‌و‌ پیروان پیغمبران ‌و‌ ایمان آورندگان ‌به‌ ایشان (و اتباع الرسل مبتداء است ‌و‌ خبر ‌آن‌ فاذکرهم منک است ‌که‌ ‌در‌ جمله ‌ى‌ دوم ذکر ‌مى‌ شود) ‌از‌ اهل زمین ‌که‌ ‌از‌ روى غیب ‌و‌ پنهانى (در دل) ایمان آوردند (نه ‌به‌ زبان تنها مانند منافقین ‌و‌ مردم دورو، ‌و‌ اینکه اهل زمین ‌را‌ اختصاص داده ‌در‌ صورتى ‌که‌ اهل آسمان نیز ایمان آورده اند براى آنست ‌که‌ پیش ‌از‌ این درباره ‌ى‌ آنها دعاء فرموده است) ‌در‌ ‌آن‌ هنگام ‌که‌ دشمنان ‌به‌ تکذیب ‌و‌ دروغ پنداشتن ایشان معارضه نموده روبرو شدند، ‌و‌ ‌آن‌ هنگام ‌که‌ (ایمان آورندگان) ‌به‌ سبب حقائق ایمان ‌به‌ پیغمبران علاقه مند بودند

در ‌هر‌ روزگار ‌و‌ زمانى ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ پیغمبرى فرستادى ‌و‌ براى اهل ‌آن‌ دلیل ‌و‌ راهنمائى گماشتى ‌از‌ زمان آدم ‌تا‌ محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌از‌ پیشوایان هدایت ‌و‌ رستگارى ‌و‌ جلوداران اهل تقوى ‌و‌ پرهیزکارى ‌که‌ ‌بر‌ همه ‌ى‌ آنها سلام ‌و‌ درود باد، آنان ‌را‌ ‌از‌ خود ‌به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودى یاد فرما (تخصیص ده).

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

درود بر پیروان انبیاء علیم السّلام

«اَللَّهُمَّ وَ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ وَ مُصَدِّقُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ بِالْغَیبِ عِنْدَ مُعَارَضَةِ الْمُعَانِدِینَ لَهُمْ بِالتَّکذِیبِ، وَ الاِشْتِیاقِ إِلَى الْمُرْسَلِینَ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ، فِی کلِّ دَهْر وَ زَمَان أَرْسَلْتَ فِیهِ رَسُولاً وَ أَقَمْتَ لِأَهْلِهِ دَلِیلاً، مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى مُحَمَّد - صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ - مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ قَادَةِ أَهْلِ التُّقَى عَلَى جَمِیعِهِمُ السَّلاَمُ، فَاذْکرْهُمْ مِنْک بِمَغْفِرَة وَ رِضْوَان»:

"پروردگارا! و پیروان انبیا و تصدیق کنندگان ایشان از مردم روى زمین که از عمق قلب که غیب وجود انسان و آدمى است ایمان آوردند، آنهم به وقتى که دشمنان در مقام تکذیب آنان بر آمدند و کمر به معارضه ایشان بستند ولى اهل ایمان به سبب حقایق ایمانیه مشتاقانه به پیامبران رو کردند، در هر عصر و زمانى که در آن پیامبر فرستادى و براى جامعه آن روزگار دلیل و راهنما و چراغ راه گذاشتى، از زمان آدم تا محمّد صلّى اللّه علیه و آله، از رهبران هدایت و رستگارى، و پیشوایان و جلوداران اهل تقوا، همه و همه را از جانب خود به آمرزش رضایت مخصوص گردان".

هادیان راه حق:

در بیان شخصیت و هویت و اوصاف هادیان راه محبوب یعنى انبیاء الهى و ائمّه طاهرین، که در بخش اوّل دعاى چهارم بدانان اشاره شده، سخت خود را عاجز و ناتوان مى بینم.

درست است که در این زمینه باید به قرآن مجید این منبع فیوضات آسمانى و این جلوه پر فروغ حقّ و حقیقت و معارف الهیه که از قلب پاکترین پاکان تراوش کرده مراجعه کرد، ولى فهم این آثار هم کار آسانى نیست.

این طایفه در عقل و شعور، در پاکى نفس و جان، در بصیرت و آگاهى، در دانش و بینش، در خلوص و اخلاص، در وفا و صفا، در درستى و امانت، در وسعت روح، در اداى وظیفه و مسئولیت، در ارتباط با حق و داشتن مقام قرب، در ادب و فرهنگ، در مهر و محبّت، در رحمت و عاطفت، در بیدارى و بینائى، در قوّت جسم و جان، در بسط فکر و علم، در روشنائى و نورانیت، در صفات و شئون معنوى، در عفّت و عصمت، در درک حقایق و واقعیات و خلاصه در تمام برنامه هاى ظاهرى و باطنى و غیبى و شهودى و مُلکى و ملکوتى سر آمد تمام کائنات و مافوق تمام موجودات و برتر از همه آفریده هاى حضرت ربّ العزّه هستند.

اولیاى حضرت حق، داراى قدرت و نیروى اراده حلاّقه اى هستند که مى توانند تیرِ از کمان جسته یعنى اجل و قضاى محتوم را از راه برگرانند، و تمام این نیرو و قدرت از جانب حضرت ربّ به آنان عنایت شده است.

از جمله خصایص بسیار مهمّ برگزیدگان خداوند این است که خوى الهى دارند، برخلاف عامّه خلق که هیچ سلامى بى طمع نمى کنند و در هر عطائى انتظار چند برابر سود و عوض دارند. اولیاى الهى اهل طمع و آز نیستند، فیض بخشى لازمه وجود فیاض آنهاست، در مقابل عطا و بخشش خود هیچ توقّع و چشمداشت سود و عرض ندارند.

آفتابند که در همه جا و بر همه کس یکسان مى تابند و گرمى و روشنائى مى بخشند، بدون اینکه بها و عوضى بخواهند.

این طایفه براى دستگیرى و نجات بشر خلق شده اند و بدین سبب است که بار هدایت خلق و درمان رنجوران روحانى را به جان و دل مى کشند و به وظیفه تبلیغ رسالت و رهبرى به عموم خلق خدمت مى کنند، بدون شائبه غرض و بى آنکه از کسى چشمداشت پاداش و دستمزد و پایرنج داشته باشند.

کار دعوت و خدمت انبیا و اولیاى خدا چنان است که گاهى ناز ابلهان مى کشند و رنج و عذاب دشمنان را به جان مى خرند و سخریه و استهزاء و فسوس کافران و صفیر کشیدن و دستک زدن منکران و منافقان را بر خود هموار مى کنند و از طعن و تشنیع تیره دلان نمى هراسند، بلکه هر قدر بر انکار مخالفان افزوده شود بر تبلیغ رسالت و مهربانى و عطوفت مى افزایند تا به وظیفه الهى خود عمل کرده باشند.

اینان زیر محمل فرمان الهى اند، و تنها هدف و مقصد آنها اطاعت حق و اداى وظیفه رهبرى خلق است، نه از تحسین و آفرین کسى خوشحال مى شوند، و نه از طعن و تشنیع عوام اندیشه دارند، محض نورند و از همه اوهام و تصویرات دور.

انسان از برکت هدایت اینان از حیات تیره جسمانى شهوانى و اخلاق رذیله نفسانى مى میرد و به حیات روشن روحانى و خصال حمیده انسانى زنده مى شود، همانطور که مردم جاهل نادان، در اثر رنج و تحصیل و پیمودن مراحل علمى از حیات جهل مى میرند و به حیات علم و دانائى زنده مى شوند، و همچنان که اشخاص فاسق و تبهکار در اثر توبه و انابت و ریاضت، یا دستگیرى و تلقین ذکر مشایخ، از عالم فسق و تبهکارى بیرون مى آیند و به جرگه نیکان و نیکوکاران مى پیوندند، یعنى در واقع مزاج روحانى آنان مبدّل مى شود.

انبیاء و اولیاء روح وحى گیر و الهام پذیر دارند و به عبارت دیگر، حوادث و وقایع آینده را از لوح محفوظ و امّ الکتاب و کتاب مبین مى خوانند.

آواز و صداى انبیا و اولیا آواز خداست و فعل ایشان فعل حضرت ربّ است، زیرا که جسمانیت اولیا در روحانیت مستهلک گشته و وجود ایشان فانى در حق و متصل به محبوب شده است.

روح اینان از عالم خلق گذشته و به حق پیوسته و مظهر و نمودار نور حق شده است. صحبت و همنشینى با ایشان تقرّب حق و دورى از ایشان دورى از خداست.

ظهور کرامات و خرق عادات از انبیا و اولیا و مردان خدا به مثابه گلى است که از گلستان پُر گل و وسیع آورده باشند، بوى و دیدار همین گل ما را به وجود گلستان دلالت و رهنمائى مى کند.

درون اولیا، گلستان فیض نامحدود و باغ رحمت بى منتهاى الهى است. گاهى از آن باغ انبوه، تحفه گلى به ما رسید تا ما را بدان جذب کند، و این خود همان نفحات حقّ است که در حدیث شریف آمده است: إنَّ لِرَبِّکمْ فى أیامِ دَهْرِکمْ نَفَحات، ألا فَتَعَرَّضُوا لَها: براى پروردگار شما در روزگارتان نسیمهائى است، بر شماست که جهت دریافت آن نفحه ها جهت زنده شدنتان به حیات معنوى بیدار باشید.

بدبخت کسى که این نفحات را در نمى یابد. و این دَم ها را غنیمت نمى شمارد.

انبیاء الهى در مسأله هدایت انسان به سوى رشد و کمال، به دو واقعیت اهمیت بسیار مى دادند:

۱ـ پیراستن

۲ـ آراستن

۱ـ مقصود از پیراستن و پیرایش، تهذیب نفس است به زدودن و پاک کردن تیرگیهاى زنگ رذایل اخلاقى و شهوات بهیمى و سَبُعى از روح، و صیقلى کردن و صفا دادن باطن به نور ایمان، به طورى که آماده زیور فضایل نفسانى و نقش پذیر صور علمى و معارف ربّانى باشد.

۲ـ منظور از آراستن و آرایش، تحصیل کمالات و فضایل روحانى و تکمیل قواى نفسانى به ملکات فاضله و محاسن اخلاقى است.

پس از پیمودن این دو مقام در سایه تربیت انبیا، نوبت به مقام و مرحله فناء فى اللّه و بقاء باللّه مى رسد، که عبارت است از سلب همه تعینات و تشخّصات امکانى و نیست شدن حصّه وجود مقید جزئى با حذف قیود در هستىِ لابشرطِ مطلق، یا پیوستن قطره وجود شخصى به دریاى بى کرانه احدیتِ واجبِ سرمدى.

جانا ز روى خویش بر افکن نقاب را *** تا کى نهان به ابر کنى آفتاب را

مغرور حسن خود شده خوبان شهر مصر *** اى یوسف از جمال برافکن نقاب را

بنشسته ام به راه که شاید منِ گدا *** گویم سلامى آن شه ملک رقاب را

حالى که لاله را قدح باده بر کف است *** ساقى مکن دریغ ز مَستان شراب را

ما درس معرفت ز خط یار خوانده ایم *** بگذار در مقابلِ زاهد کتاب را

دیدم به خواب خنجر خونین به دست یار *** جویا شدم ز ابروى او شرح خواب را

گفتا صغیر قتل تو تعبیر خواب توست *** آورده بود کاش به فعل این جواب را

راستى ما انسانها در برابر زحمات انبیا و وجود پربرکتشان چه مسئولیت سنگینى داریم!

هر چند فیض بخشى، ذاتىِ اولیاء حقّ است و بر هر کس بى دریغ و بدون توقّع سود و عوض فیض مى بخشند، ولکن وظیفه طالب حقیقى این است که در حضور اهل دل در هر حال ادب نگاه دارد و منّت ایشان بکشد و به جان و دل، ایشان را خدمت کند.(۱)

اصول دعوت انبیا:

پیامبران الهى، انسان را به عقاید حقّه، اخلاق حسنه و اعمال صالحه دعوت کردند. اینان براى ترسمى صراط مستقیم، از جانب حضرت حق داراى کتاب بودند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "مولوى نامه"، ج ۱، ص ۲۶۲.

آنچه از ظلم و ستم تا کنون بر بشریت رفته، معلول دورى او از مکتب هادیان راه حقّ است.

ظلم به خود و تجاوز به حقوق دیگران، هیچ علّتى جز دور بودن از تعالیم انبیاء خدا ندارد.

طغیان طاغوت، کبر مستکبر، اسراف مسرف، تبذیر مبذّر، ظلم ظالم، سکوت مظلوم، تجاوز متجاوز، بغى باغى، جهل جاهل، گمراهى گمراه، تجاوز متجاوز، همه و همه نتیجه دورى انسان از نبوّت انبیا و امامت امامان و ولایت اولیاء خداست.

انسان از تمام موجودات عالم در عقل و استعداد برتر و نیرومندتر است. به فعلیت رسیدن این عقل و استعداد، در پرتو فروغ نبوّت و امامت میسّر است. چون انسان براى پخته شدن امور معنوى و مادّى از آفتاب وجود انبیا بهره گیرد، به مقام خلافت از خدا مى رسد، و چون از این خورشید نوربخش چهره جان بپوشاند دچار ظلمت و سردرگمى شده و به موجودى پوچ و پوک تبدیل گشته و به نقطه شقاوت و هلاکت و فلاکت مى رسد.

قرآن مجید اصول دعوت انبیا را به شرح زیر بیان مى کند، به این معنا که آن بزرگواران بشریت را دعوت مى کردند به:

۱ـ معرفت و شناخت حضرت حق.

۲ـ فقط و فقط پرستش پروردگار.

۳ـ توجه به پند و موعظه و نصیحت هادیان.

۴ـ تقوا و پرهیز از تمام گناهان ظاهرى و باطنى.

۵ـ توجّه به روز قیامت.

۶ـ رهروى در راه فلاح و رستگارى.

۷ـ توجّه به نعمتهاى حق و راه به دست آوردن و خرج آن.

۸ـ سیر کردن در راه حق با نیت پاک و خالص.

۹ـ آراسته شدن به حقیقت توبه.

۱۰ـ دورى از هر نوع بت و بت پرستى.

۱۱ـ توجّه به اسماء و صفات حضرت رب.

۱۲ـ دورى از دشمنان خدا چه برونى چه درونى.

۱۳ـ ادامه حرکت در راه خدا تا زمان خروج از دنیا، و به عبارت دیگر ثابت قدمى.

۱۴ـ حرکت براى بدست آوردن حسنات دنیا و آخرت.

۱۵ـ قرار گرفتن در مدار صدق و صداقت.

۱۶ـ شناخت دشمنان حق و دورى از آنها.

۱۷ـ به دست آوردن قلب سلیم.

۱۸ـ صبر و استقامت در برابر حوادث.

۱۹ـ نیکى به دیگران در همه شئون.

۲۰ـ دوستى و معاشرت با دوستان خدا.

۲۱ـ دورى از شهوات و امیال و غرائز غلط و شیطانى.

۲۲ـ عبرت گرفتن از عاقبت ستمکاران و مجرمین.

۲۳ـ دورى از رذائل اخلاقى.

۲۴ـ توجه به زندگى و تربیت همسر و فرزند.

۲۵ـ سلامت در ترازودارى.

۲۴ـ توجّه به زندگى و تربیت همسر و فرزند.

۲۶ـ دورى از فساد در خانه و جامعه.

۲۷- اصلاح خود و دیگران.

۲۸- امر به معروف و نهى از منکر.

۲۹- مبارزه و جنگ با ستمگران و جهاد فى سبیل اللّه.

۳۰- انفاق علم، مال، آبرو و قدرت در راه حق.

۳۱ـ توجّه به حال محرومین و مستضعفین.

۳۲- استفاده مشروع از نعم الهى.

۳۳- قضاوت به حق.

۳۴- حکومت به عدل.

۳۵- آباد کردن زمین.

۳۶- توجّه به وحدت و اتّفاق.

۳۷- حفظ مال یتیم.

۳۸- وفاى به عهد.

۳۹- اقامه نماز.

۴۰- احسان و محبّت به پدر و مادر.

۴۱- مطالعه در آثار هستى.

۴۲- مطالعه در حقایق ملکوتیه.

۴۳- مناجات با خدا.

۴۴ـ کظم غیظ.

۴۵ـ عفو و گذشت.

۴۶ـ ترس از عذاب قیامت.

۴۷ـ رعایت و حفظ امانت.

۴۸ـ میانه روى در همه ابعاد حیات.

۴۹ـ خشوع و خضوع و تواضع.

۵۰ـ تحصیل علم و دانش.

راستى وظیفه عقلى و وجدانى انسان است که از چنین انسانهاى کاملى که عشقى جز دستگیرى از انسان ندارند و تعالیم آنان رشد دهنده عقل، روشن کننده قلب، تصفیه کننده نفس، پاک کننده روح، سالم کننده اعضاء بدن و آباد کننده دنیا و آخرت است پیروى و متعابعت نماید.

سرپیچى از این انسانهاى والا و دشمنى با ایشان و روى گرداندن از تعالیم ثمربخش آن بزرگواران، محصولى جز شقاوت و هلاکت و غرق شدن بساط زندگى در فسق و جور و فساد و ظلم ندارد.

پیروان انبیا و متعابعان اولیا که با گذشت از بسیارى از شهوات و لذّات و مقامات و مال و منال به مدار اطاعت از آنان درمى آیند، در پیشگاه حضرت رب از ارزشى والا برخوردارند، که کسى جز حق از آن ارزش آگاهى ندارد.

قرب به انبیا، قرب به خدا است و اطاعت از اولیا، اطاعت از اللّه است.

انسان در دوره تاریخ به مانند دورى از انبیا ظلمى به خود روا نداشته است. بدون قبول هدایت انبیا، رهائى از شرّ هواى نفس و جنایات طاغوت امکان پذیر نیست.

اى بشر اى آیت کبراى حق *** آینه طلعت زیباى حق

اى بشر اى ماحَصَل ممکنات *** اى تو گل سرسبد کاینات

اى دُر یکدانه دریاى دل *** اى گهر گم شده در آب و گِل

اى فلکى از چه زمینى شدى *** شاد به این خاک نشینى شدى

از چه سبب دیده ز خود دوختى *** اینهمه غفلت ز که آموختى

قوس نزول تو بیامد به سر *** قوس صعودت نبود در نظر

آن فلکى وصف تو بر باد رفت *** آن مَلَکى خوى تو از یاد رفت

روى ز خوى مَلَکى تافتى *** بین که چه دادى چه عوض یافتى

نیک نظر کن که ز پا تا به سر *** چیستى اى گشته ز خود بى خبر

کیدى و تزویرى و مکر و حِیل *** ظلمى و بیدادى و جور و دغل

رنگ تو بیرنگى و آن شد ز چنگ *** بوقلمون وار شدى رنگ رنگ

از بشرت بهر چه بیزارى است *** فکر تو دایم بشر آزارى است

ما وَلَد هفت اَب و چار اُم *** خویشى ما از چه سبب گشته گم

اى بشر خیره سر خودپرست *** چند دهى رسم معیت ز دست

تا کى و چند این به هم آویختن *** خون برادر به زمین ریختن

چند وفا پشت سر انداختن *** با بشر این نردِ جفا باختن

ز بشریت چه زیان دیده اى *** این سَبُعیت ز چه بگزیده اى

اینهمه با نوع تطاول چرا *** غارت و یغما و چپاول چرا

آن که گشایى به هلاکش تو دست *** روى زمین حقّ حیاتیش هست

همچو تو او هست از این آب و خاک *** از چه بمانى تو شود او هلاک

جاى تو تنگ است مگر در جهان *** یا خورد او قسم تو از آب و نان

یا مگر آن بنده خداییش نیست *** یا که عمل هست و جزاییش نیست

اى که خدا داده زبردستیت *** هان نکند پستِ ابد مستیت

تا که زبردستیت اى دوست هست *** به که تفقّد کنى از زیردست

نى که توانا شوى و پهلوان *** در پى آزردن هر ناتوان

در چمن دهر مشو خار بن *** گل شو و دلهاى حزین شاد کن

ور بودت تیشه فروزن به جاى *** جامعه را خار کن از پیش پاى

گر ز صغیر است وگر از کبیر *** هر سخن نیک به جان درپذیر

نشانه هاى پیروان انبیا بر اساس معارف الهیه:

ایمان به غیب، اقامه نماز، اتفاق هرگونه نعمت عنایت شده از جانب حق، ایمان به تمام کتب آسمانى، یقین به آ خرت، ایمان به ملائکه، پرداخت مال به اقوام فقیر و یتیم و مسکین و از راه مانده و سؤال کننده و بردگان، وفاى به عهد و نذر، صبر در مصیبت و طاعت، جهاد در راه خدا، صدق و راستى، شنیدن حق، به عمل گذاشتن حق، سرعت کردن براى به دست آوردن مغفرت و بهشت، توبه از گناه، اصرار نداشتن بر صغیره، فرار از ضعف و سستى در امور دینیه، دورى از اسراف، ثبات قدم، اجابت دعوت حق در همه شئون، خشیت و خوف از خدا، ذکر حق و مناجات با محبوب در دل شب، هجرت در راه حق، تحمّل ازار در راه خدا، کشتن دشمن و شهید شدن، اخوّت و برادرى، اضافه شدن ایمان بر اثر تلاوت آیات الهیه، پناه دادن به بى پناه، یارى دادن به مظلوم، دوستى با اهل ایمان، امر به معروف و نهى از منکر، وفاى به عهد فطرى و عقلى و شرعى و اجتماعى تا پایان عمر، صله رحم، جبران گناهان با حسنات، امید به لطف حق، حفظ شهوت از حرام، رعایت امانت، تواضع در حرکت و زندگى، پرهیز از برخورد غیرواقعى با جاهل، شب زنده دارى، پرهیز از بخل، دورى از زنا، دورى از شرک، دورى از قتل نفس، عمل صالح، کار خیر، شاهد نشدن بر قول زور، پرهیز از لغو، تسبیح و تحمید حق، شدّت بر کفار، رحمت بر مؤمنین، شک نداشتن در حقایق، تقوا و پرهیزکارى، استغفار در سحر، اطعام طعام، خوف از حساب، قرائت قرآن، فهم قرآن، عمل به قرآن، خلوص در عمل، حفظ زبان، حفظ چشم، دورى از مال حرام، فرار از ربا، ورع و پاکدامنى، قناعت به رزق حق، انصاف دادن به مردم، رعایت حقّ زن و فرزند، خوش خلقى، پرهیز از شرّ، دورى از فساد، فرار از مسکر، وقار در برابر حوادث، شکر بر نعمت، خدمت به مردم، کم خورى، کم گوئى، غنیمت دانستن جوانى و سلامت بدن و فراغت و مال و حیات، دورى از فخر و افتخار، پرهیز از جهل و سفاهت، افشاء سلام، انتظار صلاة، فرار از هواى نفس، دورى از عُجْب، میانه روى در فقر و غنا، اجراى عدالت در همه امور، رعایت حقّ کارگر، رغبت به آخرت، روزه رمضان، حجّ خانه خدا، عشق به اهل بیت، اطاعت از ائمّه معصومین، اطاعت از رهبر عادل، تقویت عقل، همنشینى با اهل اللّه، پرهیز از عیبجوئى، گریه بر گناه، وسعت دادن به اهل و عیال، قبول دعوت مؤمن، حیاء از حق، دورى از جمع مال، فرار از طول اَمَل، نصیحت به مردم، عشق به لقاء حق، طهارت ظاهر و باطن، دورى از نمّامى، خیرخواهى براى همه، حلّ مشکل مردم در نهان و آشکار، احترام به بزرگتر، احسان به والدین، رعایت حقّ معاشر، توجّه به حقوق همسایه، دورى از خیانت، چشمداشت به خداوند، دعا براى مردم، اقبال به مسجد، تحصیل حکمت، تشویق مردم به خیر، اندیشه در عاقبت و بسیارى از امور دیگر که در قرآن مجید و کتب روائى مانند جلد دوم "اصول کافى"، هشت جلد "محجّة البیضاء"، "تحف العقول"، "جامع السعادات"، جلد ۷۷ و ۷۸ "بحارالأنوار"، "اعلام الدین"، "ارشاد القلوب"، "خصال" صدوق آمده است، همه و همه از نشانه هاى پپروان انبیاست.

آرسته به این حقایق پیرو واقعى رسولان الهى و مشمول عنایت و رحمت حق و مورد دعاى انبیا و ائمه و بخصوص حضرت زین العابدین سید ساجدین و امام عارفین علیهم السّلام است.

خدا را جمع نتوان با هوا کرد *** یکى از این دو را باید رها کرد

ولى ترک خدا گفتن محال است *** که هر کس کرد خود را مبتلا کرد

به ملک عافیت ره برد آنکو *** به دانائى حذر زین ابتلا کرد

خنک آنکو به توفیق خدایى *** خدا بگرفت و ترک هر هوا کرد

زهى داناى رِند با کفایت *** که بر حدّ کفایت اکتفا کرد

خدا زانکس رضا باشد که خود را *** به تقدیر خداى خد رضا کرد

رضا دادند مردان هر قضا را *** بلى کس پنجه نتوان با قضا کرد

تو بستى عهد با حق بندگى را *** به عهد اى بنده مى باید وفا کرد

اگر خود بنده هستى بنده آخر *** به کار خواجه کى چون و چرا کرد

الا اى همنشین، مطلب نگهدار *** صغیرت حقّ صحبت را ادا کرد

حیات بدون هدایت انبیا، عین ظلمت و گمراهى است، و حرکت بدون دلات پیامبران پایانش عذاب دردناک الهى است.

انبیاء خدا بر اساس وحى، انسان را مرکب از جسم، عقل، قلب، روح و نفس مى دانند و براى هر کدام از این حقایق قواعدى عرضه کرده اند، که به کارگیرى آن قواعد از وجود انسان شجره طیبه و منبعى الهى به وجود مى آورد.

انسان باید خود را با چشم انبیا تماشا کند تا تمام حقایق وجودى خویش را ببیند، و با هر یک به فراخور هویت و موجودیتش رفتار کند.

عقل را با علم تغذیه کند، قلب را با عقاید حقّه، نفس را با حسنات اخلاقیه، روح را با حالات الهیه، و جسم و اعضایش را با امر و نهى ملکوتیه.

انسان بدون کمک گیرى از هدایت انبیا همچون ابلیس لعین، آن دیو رجیم، یک چشم خواهد شد، و با یک چشم خواهد نگریست، آنوقت است که خود را جز جسم نبیند و همه هستى را در همین حیات زودگذر و بى ارزش مادّى خلاصه کند، و جز خور و خواب و شهوات کارى انجام ندهد.

به قول عارف بیدار، سعدالدین حمّویه:

بدان که دیو یک چشم است و آن یک چشم طولانى است به خود فرو مى نگرد. اشارت در این، آن است که وى خودبین است و حق بین نیست. و آن که یک چشم دارد آن است که چشم او جسم مى بیند و چشم جان بین ندارد. ندیدى که چشم ابلیس جسم آدم دید، نه جوهر آدم؟ بایستى که ابلیس در آینه جسم آدم جوهر جان آدم دیدى، و واجد واحد گشتى، و ساجد ماجد گشتى، امّا مغرور بود به نفس خود، و مسرور به طاعت بى جان و مُعجَب به صفت ناریه; در نار نگریست او را بالاى اخوان خود دید. چون باد و خاک و آب از چشمش بیرون رفت، بادِ هستى در سرش افتاد. در آدم خاکى چون نگه کرد گفت:

«أنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طین»:(۱)

من از او بهترم، مرا از آتش آفریده اى و او را از گِل!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- ص، ۷۶.

لاجرم طوق لعنت در گردنش افتاد و از مقام قرب رب محروم گشت. و معنى لعنتْ بُعد باشد، و بُعد آن است که چشم او جسم دید و از دیدن جان محروم گشت.

و عالم جسمْ کثیف است و ثقیل، و اقتضاى کثافت و غلظت سِفل باشد و خفا و ظلمت. و عالم روحانى لطیف است و خفیف، و اقتضاى لطافت و خفّت عِلو باشد و ظهور نور.

سلیمان از براى آن بر باد نشست که پاى بر سر هوا نهاده بود، و آتش هستى به آب نیست خاک گردانیده بود; لاجرم بامداد، یک ماهه رهش مى برد و شبانگاه، یک ماهه رهش بازمى آورد:

«غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ».(۱)

و عالم صغراى نفس خود را مسخّر کرده بود، لاجرم عالم کبرى و هر چه در او بود مسخّر وى گشت.

اکنون سلیمان صفت شو تا بر نگین انگشتریت نقش "اللّه" برآید، و یوسف حُسن تو از چاه همچو ماه نماید، در منابر و مساجد خطبه به نام تو کنند، و در بلاد عالم سکه به نام تو زنند، و نشان بى نشان از تو پرسند، و قبله قلوب گردى، و مسجد نفوس شوى، و عقول و ارواحْ بر محدینه اشباحْ حمد و ثناى تو خوانند و تسبیح و تهلیل تو گویند، و پرگار امر و ارادت به اذن تو گردد، و گِردت همه اشیا درآیند، و تو نقطه دایره وجود گردى، و خلق عالمین را مسجود گردى و معبود شوى، و مراد تو باشى و مقصود تو گردى، و آدمیان روى به تو آورند و دیو و پرى کمر تسلیم بر میان بندند، و وحوش و طیور با تو انس گیرند. مشرقیان غلام شوند و مغربیان در دام افتند، جنوبیان و شمالیان سر بر سر پاى تو نهند، و بر عرصه وجود تو ترکان معانى برانگیخته شود، تا تیر و کمان حروب با صورت بى معنا بر دعوى، بر هم شکنند.

قَالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه على و آله: أنَا أدْعُوکمْ إلى کلِمَتَینِ خَفیفَتَینِ فِى اللِّسانِ وَثَقیلَتَینِ فِى الْمیزانِ، تَمْلِکونَ بِهِمَا الْعَرَبَ وَالعَجَمَ، وَتَنْقادُ بِهِمَا الاُْمَمُ، وَتَدْخُلُونَ بِهِمَا الْجَنَّةَ وَتَنْجُونَ بِهِما النّارَ: شهادِةُ أنْ لا اَلهَ إلاَّ اللّهُ، وَأنّى رَسُولُ اللّهِ.(۲)

من شما را به دو کلمه دعوت مى کنم که راندنش در زبان آسان، ولى در میزان عمل سنگین است، با این دو کلمه (به شرط تحقّق عملى آن) مالک عرب و عجم مى شوید، امّتها مطیع شما مى گردند، از برکت آن دو حقیقت به بهشت مى روید، و از جهنّم خلاص مى گردید. آن دو، شهادت به وحدانیت حق و رسالت من است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- سبأ، ۱۲.

۲- "ارشاد" مفید، ص ۲۹

کمال در چهار طهارت است:

عرفاى والا مقام، سالکان راه حقیقت، والهان مشتاق، دانایات عاشق، راهروان با بصیرت، براساس معارف الهیه، راه رسیدن به مقام خلافت اللّهى را در چهار طهارت مى دانند:

۱- طهارت بدن و لباس از نجاست ظاهرى. چه، این نجاست موجب بُعد از خدا مى شود در عباداتى که مشروط به طهارت است، و عبادت براى قرب به حق است و مقدمه آن طهارت.

۲- طهارت هر یک از اعضا از معاصى. مثلاً نجاست چشم نظر بر نامحرم است، و نجاست دست آزار مردم به هر شکل و صورتى، و نجاست گوش غیبت شنیدن، و نجاست زبان دروغ و فحش و استهزاء و باطل گوئى و تهمت است.

۳- طهارت باطن است از صفات ذمیمه. چه هر یک از صفات ناپسند که در باطن انسان است نجاستى است که باعث حجاب سالک است از وصول به قرب حق.

۴- طهارت سِرَ است از غیر حق.

قَلْبُ(۱) دل مؤمن حرم خداست، رفت و آمد غیر در حرم خدا حرام است.

یا داوُدُ(۲) اى داود! گناهکاران رابه مغفرت و آمرزش من بشارت بده، و اهل صدق و صفا را از غیرت من بترسان.

و این همه فیض که بر شمرده اند و مخصوص انسان است جز در سایه نبّوت انبیا و پیروى از آن مردان الهى به دست نمى آید.

آدمى گنجینه سرّ حق است *** گر چه در بحر هوس مستغرق است

گنج کونَین است ذات آدمى *** هست بى پایان صفات آدمى

گر وجود خویش بشناسد تمام *** در شناسائىّ حق یا بد نظام

نفس انسانى است مرآت جمال *** روح انسانى است مرآت کمال

گر بود مرآت صاف و پر ضیا *** عکس گیرد از جمال کبریا

حق شناسى هست کار آدمى *** معرفت باشد شعار آدمى

حیات جداى از انبیا، منبع خطرات عجیبى است. قرآن مجید و روایات و دعاها به این خطرات اشاره کرده اند.

ذکر تمام آن خطرات از حوصله این رساله خارج است. براى نمونه به ترجمه متنى که به عنوان تعقیب نماز مغرب از معصوم علیه السّلام در کتاب پر قیمت "مفتاح الفلاح" نوشته بزرگ مرد علم و دانش و فقه و اصول و فلسفه و عرفان،شیخ بهاءالدین عاملى نقل شده، اشاره مى کنم:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "بحر المعارف"، ص ۲۹۰.

۲- "بحر المعارف"، ص ۲۹۰.

الهى! به تو پناه مى برم از نفسى که قانع نشود، و شکمى که سیر نگردد، و چشمى که سرشک نبارد، و دلى ک خشوع نیابد، و نمازى که قبول نشود، و عملى که سود نبخشد، و دعائى که مستجاب نگردد. و پناه مى برم به تو از پیشامدهاى ناگوار و رسیدن بدبختى، و سرزنش دشمنان، و بلاى طاقت فرسا، و عمل ناپسند. و پناه مى برم به تو از فقر و کفر و نیرنگ و بى صبرى، و بد آورى و از بلائى که صبر بر آن ندارم، و از درد بى دوا، و غلبه مردان، و خسران در قیامت، و بد آوردن در نفس و اهل و مال و دین و فرزند و هنگام روبرو شدن با فرشته مرگ. و پناه مى برم به حق از آدم بد و همسایه بد، و همنشین بد وقت بد، و از شرّ هر آنچه در زمین فرورود و از آن برآید و هر چه از آسمان فرو ریزد و در آ، بالا رود، و از شرّ پیشامدهاى ناگوار شب و روز، جز پیشامدى که به خوبى وارد شود و از شرّ هر جنبنده اى که پروردگارم زمامدار اوست که پروردگارم بر راه راست است.(۱)

آنان که با خیال تو روزى به سر کنند *** نبود عجب که در دل آتش گذر کنند

کى با چنین جمال نظر با قمر کنند *** یا با چنین مقال خیال شکر کنند

تا کوى توست بهر چه جاى دیگر شوند *** تا عشق توست بهر چه کار دیگر کنند

درد ار تو مى دهى ز چه جاى اندوه جان خورند *** تیغ ار تو مى زنى زچه پرواى سر کنند

آید چو قصّه غم عشق تو در میان *** آن به که قصّه هاى دگر مختصر کنند

ناچار ما و زخم خدنگ غمت که نیست *** صبرى که پیش تیر جدائى سپر کنند

فرخنده روزگار کسانى که با رُخَت *** روزى به شب برند و شبى را سحر کنند

نه ماه دیده نه رخسار دلکشت *** آنان که وصف روى تو را با قمر کنند

نشنیده ام که قصّه مى مستى آورد *** از وصف لعل او ز خودم بى خبر کنند

اکنون که سوختم، حذر از عاشقى چه سود *** باید هم از نخست ز آتش حذر کنند

پیش من آن سفر که شمارند از سَقر *** آنست کز دیار نکویان سفر کنند

حیف است بنگرید به عیب کسان وصال *** تا مى توان به حُسن نکویان نظر کنند

انسان درخت و شجره اى است که بالقوّه داراى هر نوع ثمر ظاهرى و باطنى است و تاریخ حیات ثابت کرده است که این شجره، منافع و میوه هایش جز در سایه تربیت انبیا و اولیا به فعلیت نمى رسد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "مفتاح الفلاح"، ص ۳۰۶.

این موجودى که در قرآن مجید از وى به عنوان احسن تقویم یاد شده اگر به دست غیر انبیا بیفتد به اسفل سافلین خواهد رسید.

نبات این زمین با نسیم مسائل وحى و باغبانى انبیا و اولیا روئیده خواهد شد، و اصلش ثابت و فرعش آسمانها را پر خواهد کرد.

اگر خود را به دست انبیا نسپارید، دشمنان درونى و برونى دمار از روزگار شما در آوردند، و بود و نبود شما را به باد دهند، و از شما جز شرّ و پستى، رذالت و دنائت، آلودگى و معصیت چیزى نخواهند گذاشت.

انسانها بر اساس تقسیم قرآن سه طایفه اند:

قرآن مجید بر مبناى عقاید و اخلاق و اعمال، آدمیان را بیش از سه طایفه نمى داند. این تقسیم به طور مفصّل در سوره مبارکه واقعه و به نحو مختصر در سوره هاى دیگر قرآن مجید آمده است.

۱- مقرّبان

۲- اصحاب یمین

۳- اصحاب شَمال

مقربان، به صریح آیات کتاب حق، پیامبران و امامان معصوم هستند که از نظر عقیده و اخلاق و عمل، مافوق جنّ و انس و ملک اند.

ایمان آنان ایمان شهودى، و اخلاقشان اخلاق حق و اعمالشان در همه شئون خالص ترین عمل و پر ارزش ترین حرکت براى خدا بود.

اصحاب یمین یا "میمنه" به دلالت آیات قرآن، آن انسانهائى هستند که در عقیده و عمل و اخلاق با تمام وجود پیرو انبیا و تابع امامان هدایت اند، آن مردان و زنانى که شاگردان قابل قبولى براى نبوّت و امامت اند، آن انسانهاى والائى که چیزى را در زندگى بر برنامه هاى حق مقدم نمى دارند، آن مردان و زنان با وفائى که در راه استقرار مکتب انبیا از همه چیز خود گذشتند، و براى ادامه راه پیامبران از هیچ زحمت و کوششى دریغ نور زیدند.

اصحاب شمال یا "مشئمه" آن مردان و زنانى هستند که در برابر مکتب حق و انبیاء الهى که مبلّغان آن بودند تکبّر ورزیدند و در هیچ برنامه اى حاضر به پذیرش حق نشدند، مردان و زنانى که فاسد بودند و شایع کننده فساد در مجتمع انسانى.

آن مردان و زنانى که جز شکم و شهوت، و هوا و هوس، بت و بت پرستى و ظلم و ستم و خدعه و خیانت، و تجاوز و شرارت، و قتل و غارت، و استعمار و استثمار انسانها، و... هدفى و کارى نداشتند.

آن انسانهائى که از عقل و مغز، وجدان و انصاف، صفا و وفا چشم پوشیدند، و صفحات حیات را که مى توانست با اسماء و صفات حق رقم بخورد به لجن آلودگى و کثافت عقاید باطله و اخلاق ذمیمه و حرکات شیطانیه نجس کردند.

آنان که با حق مبارزه نمودند و تا مى توانستند انبیا و ائمه و پیروان آنان را آزردند، و از ه یچ کوششى در جهت خاموش کردن هدایت دریغ نکردند.

آنان که شب و روز خود را بطاعت سپرى کردند، و عمر گرانمایه را با شیطان و شیطنت معامله نمودند، و دنیا را عرصه گاه بازیگریهاى خود دانستند، و از هر حیوانى شریرتر شدند.

آنان که روح و قلب و حقیقت انسان را فراموش کردند، و به این تصوّر نشستند که انسان جز گوشت و پوستى و مشتى استخوان چیز دیگرى نیست; انسانى که قرآن مجید به خاطر روح و عقلش وى را ظرف خلافت از حق، و علم اسماء و هدایت و نورانیت و شرف و کرامت مى داند.

آنان که ارزش ملکوتى انسان را به پست ترین مرحله رساندند و در گمراهى و گمراه کردن بیداد کردند.

خرّمى و سر سبزى حیات، سرور و نشاط زندگى، طراوت عرصه حیات انسان به وحى و نبوّت و امامت و متابعت از واقعیات است.

رشد و کمال، معلول نبوّت و امامت و پیروى از اولیاى الهى است.

اى نَفَس طبع ادب سوز شو *** نغمه زنى را گهر افروز شو

نغمه روح اللّهیت ساز کن *** زمزمه نَعْمت شه آغاز کن

صدر نشین شه پیغمبرى *** جوهریان را به گهر جوهرى

صیرفى گوهر ارباب درد *** برده ز بس رنج کشى آب درد

گوهر گنجینه فیضى گشاى *** جوهر آیینه معنى نماى

یعنى اگر هست تو را گوهرى *** بشکن و از او بنما جوهرى

یعنى از آن مى خر از آن مى خراش *** آن بستان این بفشان زود باش

وان شجرتر، ثمر از نور یافت *** روضه یکى در شجر طور یافت

گنج معانى به ثناى خداى *** بس که برافشاند و نبودش سراى

سنگ کجا کرد که با روى زرد *** گوهر خود بشکند از تاب درد

سنگ کجا ترک ادب مى کند *** گوهر او سنگ طلب مى کند

تا گهر وى تهى از رشته گشت *** لعل به خون جگر آغشته گشت

بس که ز جوشیدن خون رنگ داشت *** سنگ به فصّادى گوهر گماشت

بس که ز هر زخم برد لذّتى *** بر گهرش سنگ نهد منّتى

عرفى اگر گوهر پاکیت هست *** لذّت منّت ببرد هر شکست

جوهر خود بشکن و عزّت شمار *** زمزمه امّتى از وى برآر

نجم الدین رازى در شرح حال این سه طایفه و ترجمه حقیقت و باطن آنان در رساله "عقل و عشق" مى فرماید:

چون روح انسانى به قالب وى پیوندد، از حسن تدبیر و ترکیبى که در اینصورتِ

«وَصَوَّرَکمْ فَأحْسَنَ صُوَرَکمْ»(۱)

رفته است، هر موضعى از مواضع ظاهر و باطن آن صورت قالب و محلّ ظهور صفتى از صفات روح شود، و چنانکه چشم محلّ ظهور صفت بینائى، و گوش محلّ شنوائى، و زبان محلّ دانائى و باقى همچنین، پس به واسطه این محالّ جسمانى که هر یک قالب صفتى از صفات روح است معلوم شود که روح در عالم خویش بدین صفات موصوف بوده است و این قالب خلیفه روح آمد و آیینه جمال نماى ذات و صفات او، تا به حسب هر صفت که در روح بود اینجا در قالب محلّى پدید آورد که مظهر آن صفت شود و آن صفت غیبى را در این عالمِ شهادت پیدا کند، تا چنانچه روح در عالم غیب مُدرک کلّیات بود، در عالم شهادت مدرک جزئیات شود تا خلافتِ «عَالِمُ الْغَیبِ وَالشّهادَة» را بشاید و آیینگى جمال صفات ربوبیت را بزیبد.

پس چنانکه شخص انسانى مُنبئ است از ذات روح، محلّ هر صفتى از شخص انسان منبئ است از آن صفت روح. چنانکه چشم محلّ بینائى است از آنکه روح موصوف است به صفت بینائى، دل به حقیقت محلّ ظهور عقل آمد و منبئ است از آنکه روح موصوف است به صفت عقل، چه عقل دانش محض است و دانش را دانایى باید که صفت دانش به ذات آن موصوف قائم باشد، چنانکه حق تعالى عالم است و علم صفت اوست و به ذات او قائم; اشارتِ:

«إنّى جاعِلٌ فِى الاْرْضِ خَلیفَةً»(۲)

بدین معناست، یعنى: چنانکه قالب خلیفه روح است تا صفات روح را آشکار کند و به نیابت و خلافت روح در عالم شهادت بر کار شود، روح خلیفه حق است تا صفات حق آشکارا کند و به نیابت و خلافت وى در عالم غیب و شهادت به روح و قالب بر کار باشد.

پس خلایق در مرتبه خلافت:

«وَهُوَ الِّذى جَعَلَکمْ خَلائِفَ الاْرْضِ»(۳)

سه طایفه آمدند چنانکه فرمود:

«وَکنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً، فَأَصْحَابُ الْمَیمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیمَنَةِ، وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ، وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ».(۴)

طایفه اى را که صفات حیوانى، از بهیمى و سَبُعى و صفات شیطنت بر صفات مَلَکىِ روحانى غالب مى آید، نور عقل ایشان مغلوب هوا و شهوت و طبیعت حیوانى مى گردد و روى به طلب استیفاى لذّات و شهوات جسمانى مى آورند و حرص و حسد و حقد و عداوت و عضب و شهوت و کبر و بخل و دیگر صفات ذمیمه حیوانى را پرورش مى دهند تا به درکات سفلى مى رسند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- مؤمن، ۶۴.

۲- بقهر، ۳۰.

۳- انعام، ۱۶۵.

۴- واقعه، ۷ - ۱۱.

ثُمَّ رَدَدْناهُ أسْفَلَ سافِلینَ.(۱)

آنها اصحاب مشئمه اند.

طایفه اى دیگر را که صفات مَلَکىِ روحانى بر صفات حیوانى جسمانى غالب مى آید، هوا و شهوت ایشان مغلوب نور عقل مى گردد تا در پرورش نور عقل و صفات حمیده مى کوشند و نفى اخلاق ذمیمه مى کنند، چه مصباح عقل را اخلاق حمیده چون روغن آمد و اخلاق ذمیمه چون آب.

و این طایفه دو صنف آمدند، صنفى آنند که پرورش عقل و اخلاق هم به نظر عقل دهند، عقل ایشان از ظلمت و آفت و هم و خیال صافى نباشد; هر چند به جهد تمام بکوشند عقل را به کمالیت خود نتوانند رسانید و از خلل شبهات و خیالات فاسد مصون نمانند، چه یک سرّ از اسرار شریعت آن است که در آن نورى تعبیه است که بر دارنده ظلمت طبیعت است و زایل کننده آفت و هم و خیال.

پس این طایفه چون بى نور شرع پرورش عقل دهند اگر چه نوعى از صفاها حاصل کنند که ادراک بعضى معقولات تواد کرد، امّا از ادراک امور اخروى و تصدیق انبیاء علیهم السّلام و کشف حقایق بى بهره مانند و در طلب معرفت حق تعالى چون دیده عقل را بى نور شرع استعمال کنند در تیهِ ضلالت سرگردان و متحیر شوند.

حدّ عقل در این معنى آن است که اثبات وجود بارى جلّ جلاله کند و اثبات صفات کمال و سلب صفات نقصان از ذات او; بدان مقدار معرفت، نجات حاصل نیاید، و اگر عقل را بى نور شرع در معرفت تکلیف کنند در آفت شبهات افتند، چنانکه فلاسفه جداى از شرع افتادند و انواع ضلالتْ ایشان را حاصل آمد، به اختلافات بسیار که با یکدیگر کردند و جمله دعوى برهان عقلى نمودند.

اگر عقل را در آن میدان مجال جولان بود، اختلاف حاصل نیامدى، چنانکه در معقولاتى که عقل را مجال است هیچ اختلاف نیست که: طَریقُ الْعَقْلِ واحِدٌ.

و صنفى دیگر آنند که پرورش عقل به نظر شرع و متابعت انبیا علیهم السّلام و نور ایمان داده اند، تا نور شرع و نور متابعت و نور ایمان نور باصره بصر عقل ایشان شده است تا بدان نور هر کس به حسب استعداد خویش و قابلیت حصول آن نور، مُدرک حقایق غیب و امور اخروى شده اند، اگر چه از پس حجب بسیار نگریسته اند. امّا عقل ایشان به دلالت نور ایمان از مدرکات غیبى تفرّس احوال آخرت کرده است و مصدّق آن بوده که:

اِتَّقُوا فِراسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإنَّهُ ینْظُرُ بِنُورِ اللّهِ: از فراست و هوشیارى مؤمن پروا کنید که او با نور خدا مى نگرد.

این طایفه اصحاب میمنه اند، مشرب ایشان از عالم اعمال است، معاد ایشان درجات نعیم باشد، معهذا این طایفه را به معرفت ذات و صفات خداوندى به حقیقت راه نیست، که به آفت حجب صفات روحانى نورانى هنوز گرفتارند که:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- تین، ۵.

اِنَّ لِلّهِ تَعالى سَبْعینَ ألْفَ حِجاب مِنْ نُور وَظُلْمَة:(۱) همانا خدا را هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است.

و جاى دیگر فرمود:

حِجابُهُ النُّورُ، لَوْ کشِفَتْ لاَحْرَقَتْ سُبُحات وَجْهِهِ مَا انْتَهى إلَیهِ بَصَرُهُ مِنْ خَلْقِهِ.

حجاب او نور است، که اگر بر طرف شود اشراقات وجه او تمام بینندگان را بسوزاند.

لاجرم با این طایفه گفتند: زنهار تا عقل با عِقال را در میدان تفکر در ذات حق جلّ و علا جولان ندهید که نه حدّ وى است.

تَفَکرُوا فى آلاءِ اللّه وَلا تَتَفَکرُوا فى ذاتِ اللّهِ.

در نعمتهاى خدا اندیشه کنید و در ذات خدا اندیشه منمایید.

آنجا که راهبر بى خودى است، و سیر در آن دریا جز به قدم فنا نتوان کرد، و عقل عین بقاست و ضدّ فنا، پس در آن دریا جز فانیان آتش عشق را سیر میسّر نگردد; جاى مقرّبان است و این طایفه سیم اند که:

«وَالسّابِقُونَ السّابِقُون، اُولئِک الْمُقَرَّبُون».

تار و پود جامه ایشان از پودى دیگرست، لاجرم گردن همّت ایشان را جز به کمند جذبه عشق بند نتوان کرد، که از معدن ماوراى کونَینْ گوهر اوست.

اشارت وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ مگر در حقّ ایشان بر آن معناست که در بدایت فَطْرن روح ایشان سابق ارواح بوده است، و پیش از آنکه به اشارت "کن" از مُکمن علم اللّه به عالم ارواح آمده است به سعادت قبول تشرى "یحِبُّهُمْ" مخصوص مشرَّف بوده و در عالم ارواح به سعادت قبول رِشاش انوار:

إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخُلْقَ فى ظُلْمَة ثُمَّ رَشَّ عَلَیهِمْ مِنْ نُورِه، فَمَنْ أصابَهُ ذلِک النُّورُ فَقَدِ اهْتَدى، وَمزنْ أخْطَأهُ فَقَدْ ضَلَّ،

همانا خداوند خلایق را در ظلمت آفرید، سپس از نور خود بر آنان پاشید، پس هر که آن نور بدو رسید هدایت یافت، و هر که بدو نرسید گمراه گشت.

از دیگران اختصاصِ:

«إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَى»،(۲)

یافته و چون به عالم قالب پیوست، اگر چه روزکى چند از براى پرورش قالب، او را در مرتع حیوانى فرو گذاشته، امّا بدان باز نگذاشته ناگاه به کمند عنایت روى دال او را از کلّ آفرینش بگردانیده و سلسله محبّت "یحِبُّهُمْ" بجنبانیده و به آب رأفت و رحمتْ تخم "وَیحِبُّونَهُ" را در زمین دل او پرورش داده و نداى لطف حق به سرّ جان او رسیده.

و آن طایفه را که به کمند جذبات الوهیضت روى از مطالب بشریت و مقاصد نفسانى بگردانند و در سیر عبودیت به عالم ربوبیت رسانند و قابل فیض بى واسطه گردانند دو صنف اند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "بحار"، ج ۵۸، ص ۴۵.

۲- انبیاء، ۱۰۱.

یکى آنهایند که در عالم ارواح در صفوفِ:

اَلاْرْواحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ

در صف اول بوده اند، قابل فیض الوهیت بى واسطه گشته، و ایشان انبیاءاند علیهم السّلام که در قبول نور هدایت مستقلّ اند.

در صنف دوم ارواح اولیاست که قابل فیض حق به واسطه تُتُق ارواح انبیاءند و در دولتِ متابعت ایشان. امّا چون بر طینت روحانیت ایشان خمیر مایه رشاشِ:

ثُمَّ رَشَّ عَلَیهِمْ مِنْ نورِهِ

نهاده بودند چون به کمند جذبه روى از مزخرفات دنیاوى بگردانیدند، هم بدان نور از پس چندین هزار تتقِ عزّت، جمال وحدت مشاهده کردند، چنانکه امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود:

لا أعْبُدُ رَبًّا لَمْ أرَهُ: خدایى را که ندیده ام نمى پرستم.

مبادى عشق اینجا پیدا گردد.

تخم عشق در بدایت حال اگر چه به تصرّفِ ثُمَّ رَشَّ عَلَیهِمْ مِنْ نورِهِ در زمین ارواح انداختند امّا تا آبِ لا أعْبُدُ رَبًّا لَمْ أرَهُ بدان نرسید، سبزه «إنّى ذاهِبٌ إلى رَبِّى»(۱) پیدا نیامد.

بلکه تخم عشق در بدایت بیخودى به دستکارى "یحِبُّهُمْ" در زمین "یحِبُّونَهُ" انداختند و آب ألَیسْتُ بِرَبِّکمث بدو رسانیدندن سبزه «قالُوا بَلى»(۲) پیدا آمد.

اول که شرر آتش عشق از قَدّاحه

فَأحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ، دوست داشتم تا شناخته گردم (حدیث قدسى)

برخاست، هنوز نه عالم بود و نه آدم. حرّاقه سیاه روى خَلَقَ الْخَلْقَ فى ظُلْمَة مى بایست تا قابل آن شرر گردد که:

فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لاُِعْرَفَ. پس خلایق را آفریدم تا شناخته شوم.

چون در این عالم کبریت صدق طلب را که به حقیقت کبریت احمر است آتش افروز آن شرر مى کنند، از کبریت صدق طلب که نتیجه "یحِبُّونَهُ" است

شرر آن آتش که نتیجه "یحِبُّهُمْ" است مشتعل مى شود. آن شعله را "عشق" خوانند. چون آن آتش شعله کشید هر چه در خانه وجود هیزم صفات جسمانى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- صافّات، ۹۹.

۲- اعراف، ۱۷۲.

و روحانى است جمله فراسوختن مى آید. اینجا عشق در عالم انسانى صفت قیامت آشکارا کند، چنانکه خواجه صلّى اللّه علیه و آله فرمود:

مِنْ أشْراطِ السّاعَةِ نارٌ تَخْرُجُ مِنْ قِبَلِ الْیمَنِ تَطْرُدُ النّاسَ إلى مَحْشَرِهِمْ:

از نشانه هاى قیامت آتشى است که از سوى یمن بیرون مى آید که مردم را به سوى محشرشان سوق مى دهد.

زمین صفات بشرى را مبدَّل مى کند:

«یوْمَ تُبَدَّلُ الاْرْضُ غَیرَ الاْرْضِ»:(۱) روزى که زمین به غیر این زمین تبدیل شود.

آسمان صفات روحانى را درنوردند:

«یوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کطَی السِّجِلِّ لِلْکتُبِ»:(۲) روزى که بساط آسمان را برچینیم مانند لوله کردن اوراق.

چنانکه مصدر موجوداتْ حضرت جلّت بودن مرجعْ همان حضرت باشد:

«إنَّ إلى رَبِّک الْرُّجْعى»:(۳) همانا بازگشت به سوى پروردگار توست.

به همان ترتیب که آمدند روند. باز او کارگاه قدرت به عالم روحانیت آیند و از آن روحانیت به جسمانیت، به همان قدم بازگردانندش:

«کمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْق نُعِیدُهُ»:(۴) همانگونه که آفرینش را آغاز کردیم بازش گردانیم.

چون آتش عشق در غلبات وقت، به خانه پردازى وجود صفات بشریت برخاست، در پناه نور شرع به هر قدمى که بر قانون متابعت که صورت فناست مى زند، نور کشش که فنابخش حقیقى است از الطاف ربوبیت استقبال او مى کند که:

مَنْ تَقَرَّبَ إلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إلَیهِ ذِراعاً.

هر که یک وجب به من نزدیک شود من یک ذراع به او نزدیک مى گردم.

در این مقام رونده جز به زمام کشتى عشق و قدم ذکر و بدرقه متابعت نتواند رفت که:

«قُلْ إِن کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکمُ اللّهُ»(۵) بگو اگر خدا را دوست مى دارید پس از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- ابراهیم، ۴۸.

۲- انبیاء، ۱۰۴.

۳- علق، ۸.

۴- انبیاء، ۱۰۴.

۵- آل عمران، ۳۱.

پس به حقیقت، عشق است که عاشق را به قدم نیستى به معشوق رساند و عقل، عاقل را به معقول بیش نرساند، و اتّفاق علما و حکما است که حق تعالى معقولِ عقل هیچ عاقل نیست، زیرا:

لا تُدرِکهُ الاْبْصارُ وَلا تَکنُفُهُ الْعُقُولُ، و هُوَ یدْرِک الاْبْصارَ وَیکنُفُ الْعُقُولَ، وَلا یحیطُونَ بِشَىْء مِنْ عِلْمِهِ إلاّ بِما شاءَ وَقَدْ أحاطَ بِکلِّ شَىْء عِلْماً.

چشمها او در نیابد و خردها بر او احاط نکند و حالا آنکه چشمها را دریابد و بر خردها احاط کند، و جز به اندازه اى که او بخواهد به علم او احاط نیابند و حال آنکه علم او به همه چیز احاط دارد.

پس چون عقل را بر آن حضرت راه نیست، رونده به قدم عقل بدان حضرت نتواند رسید، زیرا که موصوف به هستى است، الاّ به قدمِ «فَاْذْکرُونى»(۱)، که ذکر حق است. إِلَیهِ یصْعَدُ الْکلِمُ الطَّیبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُهُ.(۲)

سخن پاک به سوى او بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد.

پس رفعتى که میسّر مى شود و صعودى که سوى حق صورت مى بندد نیست الاّ به واسطه عمل صالح، و عمل صالح وقتى باشد که بى شایبه ریا باشد. و مراد از ریا، هستى و در میان بودن شخص است در انواع طاعات و عبادات.

پس ذاکر به حق به قدم فَاذْکرُونى راه حضرت أذْکرْکمْ سپرد و به کلّى متوجه آن یار شود، به زمام کشتى عشق و بدرقه متابعت و دلالت جبریل عقل تا به سدرة المنتهى روحانیت برود، که ساحل بحر عالم جبروت است و منتهاى عالم معقول، پس جبریل عقل را خطاب رسد که:

لَوْ دَنَوْتَ أنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتَ: اگر به اندازه سر انگشتى نزدیکتر شوى خواهى سوخت.

از آنجا راه جز به راهبرى رفرف عشق نتواند بود، اینجاست که عشق از کسوت عین و شین و قاف بیرون آید و در کسوت جذبه روى بنماید. به یک جذبه سالک را از قاب قوسین سر حدّ وجود بگذارند و در مقام أوْأدْنى بر بساط قربت نشاند که: جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازى عَمَلَ الثَّقَلَینِ.

یعنى به معامله ثقلین آنجا نتواند رسید جز به جذبه. و اینجا ذکر نیز از قشر فَاذْکرُونى بیرون آید، سلطان أذْکرْکمْ جمال بنماید، ذاکرْ مذکور گردد و عاشقْ معشوق شود، و چون عشقْ عاشق رابه معشوق رسانید، عشق دلالت صفت بر در بماند.

عاشق چون قدم در بارگاه وصال معشوق نهاد پروانه صفت نقد هستى عاشق را نثار قدم شعله شمع جلال معشوقى کند تا معشوق به نور جمال خویش عاشق سوخته را میزبانى کند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بقره، ۱۵۲.

۲- فاطر، ۱۰.

هستى مجازى عاشقى برخاسته و هستى حقیقى معشوقى از خفاى «کنْتُ کنْزاً مَخْفِیاً» متجلّى شده، از عاشق جز نام نماند.

شمس حقیقت از افق جان پدید شد *** جان نیز شد نهفته و جانان پدید شد

من دوش تا سپیده دم از جسم بى ثبات *** مُردم هزار مرتبه تا جان پدید شد

از مغرب خفا رخ توحید ذات دوست *** از مشرق آفتاب درخشان پدید شد

آن گوهر معالى دریاى بى زوال *** زین نه صدف چو قطره نیسان پدید شد

سلطان بارگاه حقیقت ز غیب ذات *** از جلوه اى به صورت انسان پدید شد

مجموع کاینات کمر بست بندهوار *** فرمان پذیر امر که سلطان پدید شد

این اضطرب و این قَلَق از ملک و مال بود *** در ملک فقر امن فراوان پدید شد

از دولت سپیده دم آفتاب فقر *** روى سیاه دفتر دیوان پدید شد

آن آفتاب تن زده در مغرب حفا *** از مشرق سماى دل و جان پدید شد

هر پایه اى که بود صفا را به کتم غیب *** از دستگاه دولت قرآن پدید شد

اشارتِ: لا یزالُ الْعَبْدُ یتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالنُّوافِلِ حَتّى اُحِبَّهُ فَإذا أحْبَبْتُهُ کنْتُ لَهُ سَمْعاً وَبَصَراً وَلِساناً وَیداً، فَبى یبْصِرُ وَبى ینْطِقُ وَبى یسْمَعُ وَبى یبْطُشُ: بنده پیوسته با انجام مستحبّاب به من نزدیکى مى جوید تا آنجا که او را دوست دارم، چون او را دوست داشتم گوش و چشم و زبان و دست او مى شوم، پس به من مى بیند و به من سخن مى گوید و به من مى شنود و به من حمله مى کند؛ بدین معنى باشد.

فایده تکرار لفظ وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ اینجا محقّق گردد، چون دانستى که السّابقون در بدایت آنها بودند که در خطاب کنْ سابق ارواح بودند، در نهایت که وقت مراجعت است به خطاب اِرْجِعى إلى رَبّک، گوى مسابقت در میدان قربت هم ایشان ربوده اند که:

وَالسّابِقُونَ السّابِقُون، اُولئِک الْمُقَرَّبُون.

یعنى:

اَلسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ بِالْخُرُوجِ عَنْ غَیب الْغَیبِ، هُمُ السّابِقُونَ الاْخِروُونَ بِالرُّجُوعِ إلى غَیبِ الْغَیبِ.

نَحْنُ اْلاخِرُونَ السّابِقُونَ رمزى بدین معناست.(۱)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "عقل و عشق" نجم الدین رازى، ص ۱۵ با اندکى تلخیص.

قومى که جان به حضرت جانان همى برند *** شور آب سوى چشمه حیوان همى برند

بى سیم و زر گدا و به همت توانگرند *** این مفلسان که تحفه بدو جان همى برند

جان بر طبق نهاده کسى احتیاج نیست *** پاى ملخ به نزد سلیمان همى برند

آن دوست را به جان کسى احتیاج نیست *** خرما به بصره زیره به کرمان همى برند

تمثال کارخانه مانىّ نقشبند *** سوى نگارخانه رضوان همى برند

اندر قمارخانه این قوم پاکباز *** دلق گدا و افسر سلطان همى برند

این راه را که ترک سر است اوّلین قدم *** از سر گرفته اند و به پایان همى برند

میدان وصل او ز پى عاشقان اوست *** وین گوى دولتى است که ایشان همى برند

بیچارگان چو هیچ ندارند نزد دوست *** آنچه ز دوست یافته اند آن همى برند

گر گوهر است جان تو اى سیف زینهار *** آنجا مبر که گوهر از آن کان همى برند

شرح صحیفه (قهپایی)

و کان من‌ دعائه علیه السلام فى الصلاه على اتباع الرسل ‌و‌ مصدقیهم:

«اللهم ‌و‌ اتباع الرسل ‌و‌ مصدقوهم من‌ اهل الارض بالغیب عند معارضه المعاندین لهم بالتکذیب».

قوله علیه السلام: «و اتباع الرسل» معطوف على «حمله عرشک».

و‌ المعاند ‌و‌ العنید بمعنى، ‌و‌ هو الذى یعرف الحق ‌و‌ یاباه.

یعنى: بارخدایا، ‌و‌ پیروان پیغمبران على العموم ‌و‌ آنان که‌ تصدیق نمودند ایشان را‌ به‌ غیب- یعنى به‌ قلب. ‌و‌ چون قلب مستور است، لهذا تعبیر از‌ او‌ به‌ غیب فرموده- از‌ اهل زمین در‌ هنگامى که‌ معارضه مى کردند دشمنان ایشان به‌ تکذیب نمودن آیات باهره ‌ى‌ ایشان با‌ آنکه مى دانستند که‌ حق با‌ ایشان است.

«و‌ الاشتیاق الى المرسلین بحقائق الایمان»:

«و الاشتیاق» عطف على الارض. اى: مصدقوهم من‌ اهل الاشتیاق. ‌و‌ در‌ بعضى نسخ به‌ سین مهمله ‌و‌ باء موحده روایت شده.

یعنى: ‌و‌ از‌ اهل اشتیاق به‌ پیغمبران که‌ نهایت شوق داشتند- یا: پیشى مى گرفتند در‌ مدد کردن ‌و‌ تصدیق نمودن به‌ پیغمبران، بنابر نسخه ‌ى‌ اخیر- «فى کل‌ دهر ‌و‌ زمان ارسلت فیه رسولا ‌و‌ اقمت لاهله دلیلا من‌ لدن آدم الى محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله من‌ ائمه الهدى ‌و‌ قاده اهل التقى، على جمیعهم السلام».

به‌ سبب حقایق ایمان که‌ در‌ دل ایشان رسوخ تمام داشت در‌ هر‌ روزگار ‌و‌ زمان که‌ فرستادى در‌ میان ایشان پیغمبرى ‌و‌ برپاى داشتى مر اهل ‌آن زمان را‌ راهنمایى ‌و‌ دلیلى از‌ روزگار آدم- که‌ ابوالبشر است ‌و‌ اول پیغمبران على نبینا ‌و‌ علیه السلام- تا‌ روزگار محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله- که‌ آخر ‌و‌ خاتم پیغمبران است- از‌ امامان راهنماینده ‌و‌ پیشروان ‌و‌ کشاننده ‌ى‌ اهل تقوا بر‌ همه ‌ى‌ ایشان باد تحیت ‌و‌ سلام.

«فاذکرهم منک بمغفره ‌و‌ رضوان».

پس‌ یاد کن همه ‌ى‌ ایشان را‌ از‌ جناب خود به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودى.

شرح صحیفه (مدرسی)

و کان ‌من‌ دعائه علیه السلام ‌فى‌ الصلوه على مصدقى الرسل علیهم الصلوه ‌و‌ السلام

اللغه:

اتباع: جمع تابع کسى ‌را‌ گویند ‌که‌ افعال ‌و‌ اقوال ‌و‌ اعمال ‌را‌ خود ‌بر‌ بناء غیر آورد ‌و‌ ‌به‌ عبارت اخرى ‌از‌ میل دیگرى تجاوز نکند.

غیب: یعنى خفاء ‌و‌ پنهان.

عند: ‌به‌ معنى وقت ‌و‌ زمان ‌از‌ ظروف زمانیه است،

معارضه: ‌از‌ تعارض ‌از‌ عرض ‌به‌ معنى منافى ‌و‌ مناقضه کردن ‌به‌ عبارت اخرى تکلم ‌دو‌ نفر ‌از‌ روى خلاف همدیگر،

دهر ‌و‌ زمان: ‌در‌ السنه ‌ى‌ عرف ‌هر‌ ‌دو‌ یکى است یعنى مترادفند لکن ظاهر تواند بود ‌که‌ دهر خاص باشد ‌به‌ این معنى ‌که‌ دهر عبارت باشد، ‌از‌ گذشتن سال ‌و‌ روز ‌و‌ ماه ‌به‌ خلاف زمان ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ مرور ماخوذ نیست.

هدى: جمع هادى بمعنى راه نماینده.

قاده: جمع قائد ‌به‌ معنى کشنده کما ‌فى‌ قوله صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌فى‌ ابى سفیان ‌و‌ ابنه ‌و‌ جروه لعن الله الراکب ‌و‌ القاید ‌و‌ السایق.

تقى: جمع تقى ‌به‌ معنى پرهیزگارى کردن.

الترکیب:

«و‌ اتباع الرسل» ‌و‌او‌ ‌در‌ ‌آن‌ مثل ‌و‌او‌ ‌در‌ ‌«و‌ حمله عرشک» ‌در‌ دعاى سابق، عند مفعول فیه ‌از‌ براى مصدقوهم.

اشتیاق: تواند مرفوع بود عطف ‌بر‌ اتباع الرسل لکن نسخ مصححه ‌از‌ علما ‌که‌ نزد حقیر است ‌به‌ جر اعراب نموده اند ‌مى‌ تواند ‌به‌ ارض عطف شود ‌و‌ ‌به‌ غیب ‌و‌ ‌به‌ معارضه انسب است ‌به‌ حسب معنى وسطه است عن ائمه الهدى تواند بیان دلیل ‌و‌ رسول باشد تایید این مقال لفظ ‌آل‌ ‌در‌ بعضى نسخ مصححه ‌از‌ شیخ بهائى علیه الرحمه ندارد ‌و‌ ‌در‌ این صورت متعین است ‌که‌ بیان رسول ‌و‌ دلیل باشد، ‌و‌ تواند بود ‌که‌ بیان ‌آل‌ شود چنانچه ‌در‌ بعضى ‌از‌ نسخ است ‌و‌ «على جمیعهم السلام» تواند خبر بود ‌از‌ براى «اتباع الرسل» حسب ظرف مستقر بودن ‌در‌ این صورت حاجت ‌بر‌ تکلف نیست ذکر نموده ‌ام‌ ‌و‌ «اتباع الرسل» واو ‌او‌ مثل واو ‌در‌ «حمله عرشک» ‌پس‌ «اتباع الرسل» ‌به‌ حسب ترکیب مرفوع است خواهد مبتداء بود ‌و‌ خبر ‌او‌ ‌یا‌ مقدر است ‌اى‌ ‌هم‌ مستحقون لان یصلى علیهم ‌و‌ ‌یا‌ خبر ‌او‌ على جمیعهم السلام است.

بدانکه مومن بعد ‌از‌ اینکه نور ایمان ‌در‌ ‌دل‌ ایشان است ‌و‌ مورد تفضل ‌و‌ عنایت خدا هستند ‌پس‌ لایزال اخلاص ‌و‌ مودت ‌و‌ اطاعت ایشان ‌در‌ بندگى و اطاعت پیغمبر ‌و‌ رایش ‌از‌ جانب خدا زیاد مثل اشتیاق عاشق ‌به‌ معشوق یعنى ‌اى‌ خداى ‌من‌ متابعت کنندگان پیغمبران ‌و‌ تصدیق کنندگان ایشان ‌از‌ اهل زمین ‌در‌ غیبت ایشان وقت منازعه نمودن دشمنان ‌با‌ ایشان ‌به‌ دروغ ‌و‌ وقت شوق داشتن ‌بر‌ پیغمبران ‌به‌ سبب حقیقتهاى ایمان ‌در‌ ‌هر‌ روزگار، ‌و‌ زمان ‌که‌ فرستادى ‌در‌ ‌آن‌ پیغمبر ‌را‌ ‌و‌ ‌بر‌ ‌پا‌ داشته ‌در‌ ‌آن‌ زمان راه نماى ‌از‌ زمان آدم علیه السلام ‌تا‌ زمان محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌از‌ پیشوایان هدایت کننده گان ‌و‌ کشندگان اهل تقوى ‌بر‌ جمیع ایشان باد سلام ‌پس‌ یاد ‌کن‌ ایشان ‌را‌ ‌از‌ جانب خود ‌به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودى.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

درود ‌بر‌ مصدقان پیامبران:

در نخستین فراز ‌از‌ این دعا امام علیه السلام تابعان، طرفداران ایمان آورندگان ‌و‌ تصدیق کنندگان پیامبران ‌را‌ ‌در‌ اعصار مورد توجه قرار داده ‌و‌ ‌از‌ خدا درخواست لطف ‌و‌ مرحمت نسبت ‌به‌ همه ‌ى‌ آنها ‌را‌ کرده است.

نخست ‌مى‌ گوید: (بار خداوندا تابعان ‌و‌ تصدیق کنندگان پیامبران، ‌از‌ مردم روى زمین (که ‌به‌ آنها گرویده) ‌و‌ ‌به‌ حقائق پنهانى (که آنها ‌را‌ بدان ارشاد کرده پذیرفته اند ‌را‌ مورد لطف ‌و‌ عنایت خود قرار ده)، (اللهم ‌و‌ اتباع الرسل ‌و‌ مصدقوهم- ‌من‌ اهل الارض- بالغیب).

همان کسانى ‌که‌ (به هنگام معارضه ‌ى‌ دشمنان ‌با‌ آنها ‌به‌ وسیله ‌ى‌ تکذیب (در کنار رسولان ‌تو‌ قرار گرفتند) ‌و‌ ‌با‌ اشتیاق قلبى ‌و‌ ‌با‌ حقایق ایمان ‌به‌ سوى فرستادگانت شتافتند) (عند معارضه المعاندین لهم بالتکذیب و الاشتیاق الى المرسلین بحقائق الایمان).

یعنى: (همه ‌ى‌ کسانى ‌که‌ ‌در‌ سراسر دهر ‌و‌ ‌در‌ تمام زمانها پیامبرى ‌را‌ ‌به‌ سویشان فرستادى ‌و‌ دلیلى براى آنها اقامه فرمودى، ‌از‌ زمان آدم ‌تا‌ محمد (ص) ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ همان پیشوایان هدایت ‌و‌ رهبران اهل تقوى ‌که‌ ‌بر‌ همه ‌ى‌ آنها سلام باد- خداوندا همه ‌ى‌ آنها ‌را‌ ‌از‌ ناحیه ‌ى‌ خود ‌با‌ مغفرت ‌و‌ رضوانت یاد فرما) (فى کل دهر ‌و‌ زمان ارسلت فیه رسولا، ‌و‌ اقمت لاهله دلیلا ‌من‌ لدن آدم الى محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله، ‌من‌ ائمه الهدى، ‌و‌ قاده اهل التقى... على جمیعهم السلام، فاذکرهم منک بمغفره ‌و‌ رضوان).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۲، ص:۹۴-۸۴

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین الحمد لله الذى جعل اتباع الرسل منوطا بالشرف و الکرامه فاستحق اتباعهم بتصدیقهم ایاهم تشریفه تعالى و اکرامه، و الصلاه و السلام على نبیه المظلل بالغمامه و على اهل بیته المخصوصین بالولایه و الامامه.

و بعد: فهذه الروضه الرابعه من ریاض السالکین تتضمن شرح الدعاء الرابع من ادعیه صحیفه سید العابدین. املاء راجى ربه الغنى: على صدرالدین الحسینى الحسنى احسن الله احواله و قرن بالسداد افعاله و اقواله.

الاتباع: جمع تابع کصاحب و اصحاب و طاهر و اطهار، او جمع تبع کسبب و اسباب، و التبع و ان استوى فیه الواحد و الجمع تقول: المصلى تبع لامامه، و الناس تبع له، لکنهم اجازوا جمعه على افعال، و یجوز ان یکون جمع تبیع کنصیر و انصار وزنا و معنى، و الاول اولى لان المراد بالتابعین للرسل المقتدون بهم فى کل ما یاتون و یذرون من امور الدنیا، فیدخل فیه الاتباع فى النصره دخولا اولیا، و الا دخل فى العموم نحو: المنافقین الذین کانوا فى الظاهر من الانصار، و عدم ارادتهم هنا ظاهر.

و قوله: «و مصدقیهم» من قبیل عطف الشى‏ء على مرادفه لان کل تابع بالمعنى المذکور مصدق و کل مصدق تابع، اذ المراد بتصدیقهم: الایمان بهم و بما انزل علیهم کما قالت الحواریون: «ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین».

قوله: «و اتباع الرسل» مبتدا خبره قوله بعد ذلک «فاذکرهم» و الفاء جواب لاما مقدره کما مربیانه فى اول الدعاء السابق.

و قوله: «من اهل الارض» بیان لجنس المصدقین، کقوله تعالى: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان» اى: المصدقون الذین هم من جنس اهل الارض اى: البشر لبیان ان المقصود بالدعاء له هنا من صدق من الثقلین، و اما اهل السماء و من هو من جنسهم من الملائکه و ان کانوا مصدقین فقد سبق الدعاء لهم.

و قوله: «بالغیب» یجوز ان یکون صله للتصدیق، فالباء للتعدیه و هو واقع موقع المفعول الثانى، و على هذا یکون الغیب بمعنى الغائب، اما تسمیته بالمصدر کما سمى الشاهد بالشهاده فى قوله تعالى: «عالم الغیب و الشهاده» و العرب تسمى المطمئن من الارض غیبا، و اما مخفف فیعل کمیت مخفف میت، و على التقدیرین فالمراد به الخفى الذى لا ینفذ فیه ابتداء الا علم اللطیف الخبیر، و انما نعلم نحن منه ما اعلمناه و نصب لنا دلیلا علیه و ذلک نحو: الصانع و صفاته و النبوات و ما یتعلق بها و البعث و النشور و الحساب و الوعد و الوعید و غیر ذلک.

و یجوز ان یکون حالا فالباء للمصاحبه، و الغیب مصدر على حاله بمعنى الغیبه و الخفاء کما فى قوله تعالى: «یخشون ربهم بالغیب» و قوله: «لیعلم انى لم اخنه بالغیب» اى: و مصدقوهم ملتبسین بالغیبه اما عن المصدقین: اى غائبین عن الرسل غیر مشاهدین لما فیهم من شواهد النبوه لما روى ان اصحاب ابن‏ مسعود ذکروا اصحاب رسول‏ الله صلى الله علیه و آله و سلم و ایمانهم فقال ابن ‏مسعود: ان امر محمد صلى الله علیه و آله و سلم کان بینا لمن رآه، و الذى لا اله غیره ما آمن مومن افضل من الایمان بغیب، ثم تلا قوله تعالى: «الذین یومنون بالغیب».

و اما عن الناس اى: غائبین عن المومنین لا کالمنافقین الذین «و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا: آمنا، و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا: انا معکم».

و یحتمل ان یکون المراد بالغیب: القلب لانه مستور، و المعنى: و مصدقوهم بقلوبهم لا کالذین «یقولون بافواههم ما لیس فى قلوبهم» فالباء حینئذ للاله.

عند: هنا ظرف لزمان الحضور نحو: عند طلوع الشمس.

و عارض الشى‏ء بالشى‏ء معارضه: قابله.

و عاند فلان عنادا من باب قاتل: اذا رکب الخلاف و العصیان.

قال الازهرى: المعاند: المعارض بالخلاف لا بالوفاق.

و قال صاحب المحکم: المعانده و العناد: ان یعرف الرجل الشى‏ء فیاباه و یمیل عنه، و عانده عنادا: عارضه.

و قوله: «لهم» متعلق بالمعارضه او بالمعاندین و الضمیر عائد الى الرسل.

و بالتکذیب: متعلق بالمعارضه اى: عند مقابلتهم بالتکذیب.

الاشتیاق: بالشین المعجمه افتعال من الشوق و هو نزاع النفس الى الشى‏ء، هکذا ضبط فى جمیع النسخ.

و نقل بعضهم ان فى نسخه الشهید «الاستباق» بالسین المهمله و الباء الموحده بعد التاء المثناه من فوق افتعال من السبق و هو التقدم و لا یکون الا من اثنین فصاعدا یجتهد کل منهم ان یسبق صاحبه و منه: «و استبقا الباب» اى: تبادر الیه، و ایاما کان فهو معطوف على معارضه المعاندین، و قیل: على الارض، و الاول اظهر.

و المعنى على الروایه المشهوره: و مصدقوهم بالغیب عند اشتیاق المومنین الى المرسلین و ذلک فى حال غیبتهم اذ الاشتیاق لا یکون الا مع عدم الحضور، و على ما نقل من نسخه الشهید عند تسابق الناس الیهم، و ذلک فى اول الدعوه و حال طلب فضیله السبق الى الاجابه و الفوز بنیل درجته و منزلته، کما رواه ثقه الاسلام فى الکافى باسناده عن ابى‏ عمر و الزبیرى عن ابى ‏عبدالله علیه ‏السلام قال: قلت له: ان للایمان درجات و منازل یتفاضل المومنون فیها عند الله. قال: نعم قلت: صفه لى رحمک الله حتى افهمه. قال: ان الله سبق بین المومنین کما یسبق بین الخیل یوم الرهان ثم فضلهم على درجاتهم فى السبق الیه، فجعل کل امرى‏ء منهم على درجه سبقه لا ینقصه فیها من حقه و لا یتقدم مسبوق سابقا و لا مفضول فاضلا، تفاضل بذلک اوائل هذه الامه اواخرها و لو لم یکن للسابق الى الایمان فضل على المسبوق، اذن للحق آخر هذه الامه اولها، نعم و لتقدموهم اذا لم یکن لمن سبق الى الایمان الفضل على من ابطا عنه ولکن بدرجات الایمان قدم الله السابقین و بالابطاء عن الایمان اخر الله المقصرین لانا نجد من المومنین من الاخرین من هو اکثر عملا من الاولین و اکثرهم صلاه و صوما و حجا و زکاه و جهادا و انفاقا و لو لم تکن سوابق یفضل بها المومنون بعضهم بعضا لکان الاخرون بکثره العمل مقدمین على الاولین، ولکن ابى الله تعالى ان یدرک آخر درجات الایمان اولها و یقدم فیها من اخر الله، و یوخر فیها من قدم الله.

قلت: اخبرنى عما ندب الله تعالى المومنین الیه من الاستباق الى الایمان. فقال: قول الله تعالى: «سابقوا الى مغفره من ربکم و جنه» الایه، و قال: «السابقون السابقون اولئک المقربون». و قال: «السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه». فبدا بالمهاجرین الاولین على درجه سبقهم ثم ثنى بالانصار، ثم ثلث بالتابعین لهم باحسان، فوضع کل قوم على درجاتهم و منازلهم عنده. و الحدیث طویل اقتصرنا منه على ما تعلق الغرض به.

و قوله: «بحقایق الایمان» الباء: اما سببیه متعلق بالاشتیاق، او الاستباق على الروایتین، او للمصاحبه متعلقه بمحذوف وقع حالا من الاتباع و المصدقین، او من فاعل الاشتیاق او الاستباق اى: ملتبسین بحقایق الایمان.

«و الحقایق»: جمع حقیقه: و هى ما به الشى‏ء هو هو باعتبار تحققه، فحقایق الایمان: التصدیقات الحقه بجمیع ما جاء به المرسلون.

قال ابن‏ الاثیر فى النهایه: و فى الحدیث «لا یبلغ المومن حقیقه الایمان حتى لا یعیب مسلما بعیب هو فیه» یعنى خالص الایمان و محضه و کنهه انتهى.

الدهر و الزمان فى اللغه: مترادفان، و قیل: الدهر طائفه من الزمان غیر محدوده، و الزمان: مرور اللیالى و الایام.

و قالت الحکماء: الدهر: هو الان الدائم الذى هو امتداد الحضره الالهیه، و هو باطن الزمان و به یتحدد الازل و الابد، و الزمان مقدار حرکه الفلک الاطلس. و هذان المعنیان غیر مرادین هنا.

و قال المتکلمون: الزمان: عباره عن متحدد معلوم یقدر به متحدد آخر موهوم. کما یقال: آتیک عند طلوع الشمس، فان طلوع الشمس معلوم و مجیئه موهوم، فاذا قرن ذلک الموهوم بذلک المعلوم زال الابهام.

و جمله «ارسلت» فى محل جر على انها وصف لکل.

و اقمت: اى نصبت، و هى جمله تابعه للاولى.

و الدلیل: المرشد، و لما کان المنصوب من الله تعالى مرشدا للخلق الى سلوک سبیل الحق صدق علیه انه دلیل.

من: هنا لابتداء الغایه فى الزمان، نحو: مطرنا من الجمعه الى الجمعه، و هى متعلقه بمحذوف واقع حالا من کل دهر و زمان، لو صفه بالجمله، و النکره الموصوفه کالمعرفه اى: کائنا من لدن آدم، او وصفا له اى: کائن.

و لدن: بفتح اللام و ضم الدال المهمله و سکون النون من الظروف المبنیه و هى لاول غایه زمان او مکان و بنیت لشبهها بالحرف فى لزومها استعمالا واحدا و هو الابتداء و عدم التصرف و الغالب اقترانها بمن، و لم تقع فى التنزیل الا کذلک.

و آدم: ابوالبشر، قیل: هو اسم اعجمى، و الاقرب ان وزنه فاعل کازر، و قیل: عربى و وزنه افعل.

قال الجوالیقى: اسماء الانبیاء کلها اعجمیه الا اربعه: آدم و صالح و شعیب و محمد علیهم‏ السلام. و اختلف فى اشتقاقه فقیل: من الادمه بالفتح بمعنى: الاسوه.

یقال: هو ادمه اهله: اى اسوتهم الذى به یعرفون.

و قیل: من الادمه بالضم بمعنى: الالفه و الخلطه.

و قیل: من ادیم الارض، و هو الصحیح. لما رواه الصدوق «قدس سره» فى کتاب العلل باسناده عن ابى‏ عبدالله علیه ‏السلام قال: «انما سمى آدم آدم لانه خلق من ادیم الارض».

و اخرج ابن ابى ‏حاتم عن ابن‏ عباس قال: «انما سمى آدم لانه خلق من طادیم الارض».

و قال الصدوق: اسم الارض الرابعه ادیم و خلق آدم منها فلذلک قیل: خلق من ادیم الارض.

و منعه من الصرف على القول الاول العلمیه و العجمه، و على الثانى للعلمیه و وزن الفعل.

قال ابن ابى‏حنتمه: عاش آدم سبعمائه سنه و ستین سنه.

و قال النووى: اشتهر فى کتب التواریخ انه عاش الف سنه.

و فى حدیث الخصال التى سال ابوذر عنها النبى صلى الله علیه و آله و سلم قلت: «یا رسول‏ الله کم النبیون؟ قال: مائه الف و اربعه و عشرون الف نبى. قلت: یا رسول‏ الله کم المرسلون؟ قال: ثلاثمائه و ثلاثه عشر جم الغفیر. قلت: من کان اول الانبیاء؟ قال: آدم. قلت: و کان من الانبیاء مرسلا؟ قال: نعم، خلقه الله بیده و نفخ فیه من روحه. ثم قال: یا اباذر اربعه من الانبیاء سریانیون: آدم، و شیث، و ادریس و هو اول من خط بالقلم، و نوح، و اربعه من العرب: هود، و صالح، و شعیب، و نبیک محمد صلى الله علیه و آله و علیهم، و اول الانبیاء آدم، و آخرهم محمد صلى الله علیه و آله و سلم، و اول نبى من انبیاء بنى‏ اسرائیل موسى و آخرهم عیسى صلى الله علیهما و بینهما الف نبى علیهم السلام».

قال بعض العلماء: «ان لله تعالى فى کل الف سنه نبیا بعثه بمعجزات غریبه و بینات عجیبه لوضوح دینه القویم و ظهور صراطه المستقیم و لیس نقول على راس الف کل سنه بل نقول فى کل الف سنه فجاز ان یکون بین النبیین اکثر من الف سنه او اقل. فکان فى الالف الاول ابوالبشر آدم صلوات الله علیه، و فى الثانى شیخ المرسلین نوح صلوات الله علیه، و فى الثالث خلیل الله ابراهیم صلوات الله علیه، و فى الرابع کلیم الله موسى صلوات الله علیه، و فى الخامس نبى الله سلیمان بن داود صلوات الله علیه، و فى السادس روح الله عیسى صلوات الله علیه، و فى السابع حبیب الله المصطفى صلوات الله علیه، ثم ختمت به النبوه و انتهت آلاف الدنیا، لما روى سعید بن جبیر عن ابن‏ عباس: الدنیا جمعه من جمعات الاخره سبعه آلاف سنه و قد مضت سته آلاف و مائه، و لیاتین علیها مئون انتهى.

«من»: بیانیه ظرف مستقر، وصف لدلیل اى: دلیلا کائنا من ائمه الهدى.

و الائمه: جمع امام و هو المقتدى به فى امر الدین و اصله ائممه کامثله فادغمت المیم فى المیم بعد نقل حرکتها الى الهمزه، فمن القراء: من یبقى الهمزه مخففه على الاصل، و منهم من یسهلها على القیاس بین بین، و بعض النحاه یبدلها یاء للتخفیف، و بعضهم یعده لحنا و یقول لا وجه له فى القیاس.

و الهدى: فى الاصل مصدر هداه کالسرى و البکى و معناه: الدلاله بلطف على ما یوصل الى البغیه اى ما من شانه ذلک. و قیل: الدلاله الموصله الیها بدلیل وقوع الضلاله فى مقابلته فى قوله تعالى: «اولئک الذین اشتروا الضلاله بالهدى» و لا شک فى ان عدم الوصول معتبر فى مفهوم الضلال فیعتبر الوصول فى مفهوم مقابله، و لانه لا یقال مهدى الا لمن اهتدى الى المطلوب.

و القاده: جمع قائد من قاد الامیر الجیش قیاده، و یجمع على قواد ایضا.

و التقى: مصدر تقاه کهداه بمعنى اتقاه، و التاء مبدله من واو، و الاسم: التقوى، و یجور ان تکون التقى جمع تقاه فى تقدیر رطبه و رطب فیکون الجمع باعتبار مراتبه، و هو فى اللغه بمعنى: الوقایه و هى فرط الصیانه، و خص فى عرف الشرع بوقایه النفس عما یضرها فى الاخره و له ثلاث مراتب:

الاولى: التوقى عن العذاب المخلد بالتبرى عن الکفر، و علیه قوله تعالى: «و الزمهم کلمه التقوى».

الثانیه: التجنب عن کل ما یوثم من فعل او ترک حتى الصغائر عند قوم، و هو المتعارف بالتقوى فى الشرع، و هو المعنى بقوله تعالى: «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا».

الثالثه: ان یتنزه عن کل ما یشغل سره عن الحق و یتبتل الیه بکلیته و هو التقوى الحقیقى المامور به فى قوله تعالى: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته». و لهذه المرتبه عرض عریض تتفاوت فیه طبقات اصحابها حسب تفاوت درجات استعداداتهم الفائضه علیهم بموجب المشیئه الالهیه، و المراد به هنا ما یعم المراتب الثلاث.

ثم المراد بالدلیل الموصوف بکونه من ائمه الهدى و قاده اهل التقى هو من نصبه الله حجه على خلقه نبیا کان او وصیا اذ لا تخلو الارض من حجه لله على عباده، کما رواه رئیس المحدثین فى کتاب العلل باسناده عن ابى‏ جعفر علیه ‏السلام قال: «و الله ما ترک الله الارض منذ قبض الله آدم الا و فیها امام یهتدى به الى الله و هو حجه الله على عباده، و لا تبقى الارض بغیر حجه لله على عباده».

و روى فى کتاب الخصال باسناده عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال: خلق الله عز و جل مائه الف نبى و اربعه و عشرین الف نبى، انا اکرمهم على الله و لا فخر، و خلق الله عز و جل مائه الف وصى و اربعه و عشرین الف وصى فعلى اکرمهم على الله و افضلهم.

خبر قوله «و اتباع الرسل».

قال الواحدى: اصل الذکر فى اللغه: التنبیه على الشى‏ء، و من ذکرک شیئا فقد نبهک علیه، و اذا ذکرته فقد نبهت له. قال: و معنى الذکر حضور المعنى فى النفس ثم یکون تاره بالقلب و تاره بالقول، و لیس شرطه ان یکون بعد نسیان، انتهى.

و لما کان الذکر بالمعنى المذکور یستلزم تخصیص الشى‏ء بحضوره فى النفس، کان المراد بذکر الله تعالى لعباده تخصیصهم بما یتعلق بالثواب من باب اطلاق اللازم على الملزوم، فقوله «فاذکرهم» اى: فخصهم، نحو: هل یستطیع ربک: اى هل یفعل، و اطلق الاستطاعه على الفعل لانها لازمه له.

و «من» فى قوله «منک» لابتداء الغایه مجازا، و متعلقه بالذکر اى: ابتداء منک على نهج التفضل زائدا على ما وعدتهم فى مقابله اعمالهم.