دعای چهارم صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای چهارم صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم

تقدیر از ایثار اصحاب پیامبر اسلام؛

  • اللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً الَّذِینَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَ الَّذِینَ أَبْلَوُا الْبَلَاءَ الْحَسَنَ فِی نَصْرِهِ وَ کانَفُوهُ، وَ أَسْرَعُوا إِلَی وِفَادَتِهِ، وَ سَابَقُوا إِلَی دَعْوَتِهِ، وَ اسْتَجَابُوا لَهُ حَیثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاتِهِ، وَ فَارَقُوا الْأَزْوَاجَ وَ الْأَوْلَادَ فِی إِظْهَارِ کلِمَتِهِ، وَ قَاتَلُوا الْآبَاءَ وَ الْأَبْنَاءَ فِی تَثْبِیتِ نُبُوَّتِهِ، وَ انْتَصَرُوا بِهِ.
  • وَ مَنْ کانُوا مُنْطَوِینَ عَلَی مَحَبَّتِهِ یرْجُونَ‏ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ فِی مَوَدَّتِهِ، وَ الَّذِینَ هَجَرَتْهُمْ الْعَشَائِرُ إِذْ تَعَلَّقُوا بِعُرْوَتِهِ، وَ انْتَفَتْ مِنْهُمُ الْقَرَابَاتُ إِذْ سَکنُوا فِی ظِلِّ قَرَابَتِهِ.
  • فَلَا تَنْسَ لَهُمُ اللَّهُمَّ مَا تَرَکوا لَک وَ فِیک، وَ أَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِک، وَ بِمَا حَاشُوا الْخَلْقَ عَلَیک، وَ کانُوا مَعَ رَسُولِک دُعَاةً لَک إِلَیک. وَ اشْکرْهُمْ عَلَی هَجْرِهِمْ فِیک دِیارَ قَوْمِهِمْ، وَ خُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ الْمَعَاشِ إِلَی ضِیقِهِ، وَ مَنْ کثَّرْتَ فِی إِعْزَازِ دِینِک مِنْ مَظْلُومِهِمْ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

بارالها و به خصوص اصحاب محمد(صلى الله علیه ‌و‌ آله) آنان که شرط مصاحبت او را به‌خوبی پاس داشتند و آنان که در یاری آن حضرت به سعی نیکو برخاستند، و حضرتش را یاری دادند، و برای قرار دادنش به صحنه قدرت شتافتند و برای قبول دعوتش بر یکدیگر سبقت گرفتند، و چون دلیل رسالت‏‌های خود را به گوش آنان رساند، دعوتش را پذیرفتند

و در راه اعلای کلمه‌اش از همسران و فرزندان خود دوری جستند، و با پدران و فرزندان خود برای برقراری نبوّتش نبرد کردند و به برکت وجود او در آن نبردها پیروز شدند

و آنان که در عمق دلشان مهر او را می‏‌پروردند و در عشق او به تجارتی امید داشتند که کسادی و ضرر در آن راه نداشت،

و یارانی که وقتی دل به او بستند قبائل و عشایرشان از آنان دوری جستند، و زمانی که در سایه قرابت او آرمیدند، دودمان آنان پیوند قرابت گسیختند،

بارالها پس برای اصحاب محمد آنچه را برای تو و در راه تو از دست دادند از نظر لطف دور مدار، و آنان را از خشنودیت خشنود ساز، و نیز به خاطر آنکه مردم را پیرامون دینت جمع کردند، و با فرستاده تو در دعوت خلق هم‌آواز بودند

و آنان را به خاطر اینکه در راه تو از شهر و دیار قوم خود دوری گزیدند، و از فراخی معیشت به‏ سختی در افتادند، و آن افراد بسیاری را که برای بزرگداشت دین تو ستم‌ها دیدند، پاداش عنایت فرما.

ترجمه آیتی

به ویژه آنان که‌ حق صحبتش نیکو ادا کردند ‌و‌ در‌ نصرتش دلیریها نمودند ‌و‌ به‌ یارى او‌ برخاستند ‌و‌ به‌ دیدار او‌ شتافتند ‌و‌ اجابت دعوتش را‌ بر‌ یکدیگر پیشى گرفتند. چون حجت رسالت خویش به‌ گوششان رسانید، پاسخ قبول دادند

و از‌ زن ‌و‌ فرزند خویش براى اظهار دعوت او‌ بریدند ‌و‌ در‌ تثبیت نبوتش با‌ فرزندان ‌و‌ پدران خود پیکار کردند، تا‌ به‌ وجود او‌ پیروز شدند.

بار خدایا، به‌ آمرزش ‌و‌ خشنودى خود، ‌آن کسان را‌ یاد کن که‌ محبت او‌ در‌ دل داشتند ‌و‌ در‌ بازار مودت او‌ به‌ تجارتى امید بستند که‌ در‌ ‌آن زیان ‌و‌ کساد راه نیابد.

و ‌آن کسان را‌ که‌ چون چنگ در‌ ریسمان ولاى او‌ زدند، خاندان ‌و‌ عشیرت از‌ ایشان بگسست ‌و‌ چون در‌ سایه پیوند او‌ آرمیدند، خویشان پیوند از‌ ایشان ببریدند.

بار خدایا، آنچه را‌ که‌ آنان براى تو‌ ‌و‌ در‌ راه تو‌ واگذاشتند فراموش منماى ‌و‌ به‌ خشنودى خویش خشنودشان فرماى، زیرا که‌ مردم را‌ براى اعتلاى دین تو‌ گرد آوردند ‌و‌ همراه با‌ رسول تو‌ براى رواج آیین تو‌ خلق را‌ به‌ سوى تو‌ فراخواندند.

و به‌ سزاى آنکه از‌ شهر ‌و‌ دیار خود ‌و‌ از‌ میان قوم خویش مهاجرت کردند ‌و‌ امن ‌و‌ راحت خود به‌ عسرت ‌و‌ تنگى بدل کردند، پاداش نیکشان عطا فرماى. ‌و‌ نیز پاداش ده‌ ‌آن گروه از‌ ستمدیدگان را‌ که‌ در‌ راه نصرت دین خود بر‌ شمارشان افزوده اى.

ترجمه ارفع

خداوندا بخصوص بر‌ یاران پایدار ‌و‌ صمیمى حضرت محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ سلم ‌و‌ آنهایى که‌ سختى ها را‌ به‌ جان خریدند او‌ را‌ به‌ بهترین شکل یارى نمودند درود فرست ‌و‌ بر‌ آنان که‌ در‌ ایمان آوردن ‌و‌ قبول دعوتش گوى سبقت را‌ از‌ دیگران ربودند ‌و‌ در‌ آن هنگام که‌ دلایل رسالتش را‌ مى شنیدند اجابتش کردند.

و بر‌ آنان درود فرست که‌ براى آشکار ساختن حقایق دین او‌ از‌ زن ‌و‌ فرزند گذشتند ‌و‌ حتى با‌ پدران ‌و‌ یا‌ فرزندان در‌ تثبیت مقام ارزشمند نبوت ‌آن گرامى به‌ کارزار ‌و‌ مبارزه برخاستند ‌و‌ به‌ خاطر وجود مبارک رسول الله صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ سلم پیروز شدند.

بار الها بر‌ آنانکه از‌ علاقمندان واقعى پیامبر بودند ‌و‌ در‌ راه دوستى ‌آن حضرت تجارتى را‌ امید داشتند که‌ هیچ وقت ضرر ‌و‌ کسادى همراه ندارد درود فرست.

و بر‌ کسانى که‌ وقتى روى به‌ پیامبر آوردند قبایل ‌و‌ عشایرشان از‌ آنها دورى جستند ‌و‌ چون در‌ سایه رسول الله صلى الله علیه و‌ آله ‌و‌ سلم قرار گرفتند اقوام ‌و‌ نزدیکانشان آنها را‌ بیگانه پنداشتند.

پس پروردگارا آنچه را‌ که‌ به‌ خاطر تو‌ از‌ دست داده اند از‌ جهت پاداش فراموششان مکن ‌و‌ ایشان را‌ براى آنکه سبب شدند مردم به‌ دین تو‌ بگروند ‌و‌ همراه با‌ پیامبرت دیگران را‌ دعوت به‌ اسلام نمودند از‌ کانون رضاى خویش خشنود ساز ‌و‌ به دلیل اینکه براى رضاى تو‌ از‌ شهرها ‌و‌ موطن خویش هجرت کردند ‌و‌ از‌ زندگى مرفه ‌و‌ خوب خود در‌ تنگنا قرار گرفتند مزد شایسته ای‌ عنایت فرما ‌و‌ نیز آنهایى را‌ که‌ در‌ سر‌ بلندى دینت کوشا بودند ‌و‌ خود را‌ از‌ مظلومیت درآوردند ‌و‌ باعث کثرت دینداران شدند پاداش عطا فرما.

ترجمه استادولی

بارالها، به‌ ویژه یاران محمد آنان که‌ یارى ‌و‌ همراهى را‌ به‌ نیکى انجام دادند، ‌و‌ آنان که‌ در‌ راه یارى او‌ دلاورى هاى جانانه نمودند، ‌و‌ به‌ یارى او‌ برخاستند، ‌و‌ به‌ خدمت او‌ شتافتند، ‌و‌ در‌ پذیرش دعوتش بر‌ یکدیگر پیشى گرفتند، ‌و‌ دعوت او‌ را‌ ‌آن گاه که‌ دلیل پیام هایش را‌ (که قرآن باشد) به‌ گوش آنان رساند اجابت نمودند.

و در‌ راه آشکار ساختن سخن ‌و‌ آیین او‌ از‌ زنان ‌و‌ فرزندان خود جدا شدند، ‌و‌ در‌ راه استوار نمودن نبوتش با‌ پدران ‌و‌ پسران خود جنگیدند، ‌و‌ به‌ برکت او‌ به‌ پیروزى رسیدند.

و آنان که‌ دل به‌ دوستى او‌ دادند ‌و‌ تجارت بى زیانى را‌ در‌ دوستى او‌ امید بستند.

و آنان که‌ خویش ‌و‌ قومشان از‌ آنان دورى جستند ‌آن گاه که‌ آنان به‌ دستاویز آویختند، ‌و‌ نزدیکانشان از‌ ایشان بریدند ‌آن گاه که‌ ایشان در‌ سایه نزدیکى به‌ او‌ ماندگار شدند.

بارالها، پس‌ آنچه را‌ که‌ به‌ خاطر تو‌ ‌و‌ در‌ راه تو‌ از‌ دست نهادند از‌ خاطر مبر، ‌و‌ آنان را‌ با‌ خشنودى خود از‌ آنان خشنود ساز، چرا که‌ مردم را‌ گرد تو‌ جمع کردند، ‌و‌ همراه رسولت دعوت کنندگان تو‌ به‌ سوى تو‌ شدند.

و به‌ پاس این که‌ در‌ راه تو‌ از‌ دیار قوم خود دورى گزیدند، ‌و‌ از‌ فراخى زندگى به‌ تنگى ‌و‌ سختى ‌آن روى آوردند از‌ آنان قدردانى کن، ‌و‌ نیز از‌ ستمدیدگان آنان که‌ در‌ راه عزیز کردن دینت بر‌ تعدادشان افزودى.

ترجمه الهی قمشه‌ای

پروردگارا ‌و‌ مخصوصا اصحاب محمد (صلى الله علیه ‌و‌ آله) که‌ نیکوترین اصحاب بودند ‌و‌ آنان به‌ بلیات نیکو در‌ یارى او‌ مبتلا شدند (یعنى به‌ هر‌ بلیه سخت ‌و‌ ناگوار که‌ در‌ راه یارى پیغمبر ‌و‌ اعلاء دین او‌ مبتلا شدند بر‌ آنها خوش ‌و‌ گوارا بود یا‌ در‌ راه آئین اسلام سعى نیکو کردند یا‌ نیکو امتحان در‌ راه ایمان دادند) ‌و‌ آن وجود مبارک را‌ در‌ کنف حفظ ‌و‌ حمایت خود گرفتند ‌و‌ براى ورودش (به صحنه اقتدار ‌و‌ تسلط بر‌ دشمنان) مى شتافتند ‌و‌ به‌ دعوت نبوتش بر‌ یکدیگر سبقت در‌ اجابت مى گرفتند ‌و‌ چون حجت ‌و‌ دلیل رسالتش را‌ به‌ گوش آنها رسانید دعوتش را‌ (به جان ‌و‌ دل) پذیرفتند

و در‌ راه اعلاء کلمه او‌ (و انتشار آئین توحیدش) از‌ زن ‌و‌ فرزند خود (چشم پوشیده) ‌و‌ جدائى گزیدند ‌و‌ با‌ پدران ‌و‌ فرزندان خود براى اثبات نبوت ‌آن حضرت (و استوار شدن آئین او) با‌ پدران ‌و‌ فرزندان خود جنگ ‌و‌ قتال کردند ‌و‌ به‌ وجود او‌ (از حق) نصرت یافتند.

و آنانکه در‌ درون دلها مهر ‌و‌ محبت ‌آن پیغمبر گرامى را‌ پنهان داشتند ‌و‌ در‌ عشق ‌و‌ محبت او‌ تجارتى که‌ (در دو‌ عالم هر‌ سود داشت و) ابدا زیان نداشت امیدوار بودند (و از‌ خدا آرزو داشتند)

و آنانکه چون بعروه الوثقاى آئین او‌ چنگ زدند معاشرینشان همه از‌ آنها دورى ‌و‌ نفرت جستند ‌و‌ خویشاوندانشان هم از‌ آنها بریدند چون در‌ سایه ‌ى‌ قرابت ایمانى رسول (ص) درآمدند آنها را‌ هم از‌ پروردگار (که مشمول درود ‌و‌ رحمت خاص خود بگردان و) آنچه را‌ که‌ براى رضاى تو‌ ‌و‌ در‌ راه احیاى دین تو‌ از‌ ‌آن چشم پوشیدند از‌ کرمت به‌ آنها عطا فرما ‌و‌ از‌ بهره بهشت رضوانت آنان را‌ خشنود ساز ‌و‌ هم آنچه را‌ که‌ خلق بر‌ تو‌ جمع ‌و‌ فراهم آرند (شاید مقصود این باشد که‌ هر‌ چه خلائق از‌ تو‌ طلبند جمیع ‌آن را‌ به‌ ‌آن اصحاب وفادار پیغمبر همه را‌ عطا فرما) ‌و‌ آنها بودند که‌ با‌ پیغمبر اکرمت خلق را‌ براى رضا ‌و‌ خشنودیت به‌ سوى تو‌ (و به‌ دین اسلام ‌و‌ توحید حقیقى) دعوت کردند

تو اى خدا به‌ آنها پاداش نیکو عطا فرما در‌ عوض اینکه آنها در‌ راه تو‌ از‌ دیار خویشان خود دور شدند ‌و‌ از‌ زندگى با‌ وسعت ‌و‌ خوش به‌ مضیقه ‌و‌ فقر ‌و‌ سختى افتادند ‌و‌ براى اعزاز ‌و‌ تعظیم دین تو‌ بسیار ‌آن مظلومان رنج ‌و‌ تعب یا‌ زخم ‌و‌ جراحت شمشیر دیدند.

ترجمه سجادی

خداوندا ‌و‌ بخصوص یاران محمّد، آنان که‌ همراهانى نیکو بودند ‌و‌ آنان که‌ در‌ یارى او‌ از‌ آزمایش خوب برآمدند ‌و‌ به‌ وى کمک رساندند ‌و‌ به‌ سوى پیامش شتافتند ‌و‌ به‌ سوى دعوتش پیشى گرفتند ‌و‌ هنگامى که‌ دلیل رسالت هاى خود را‌ به‌ گوششان رساند اجابت کردند،

و در‌ راه آشکار نمودن دین او، از‌ زنان ‌و‌ فرزندان خود جدا شدند ‌و‌ در‌ پایدار ساختن نبوّت او‌ با‌ پدران ‌و‌ فرزندانشان جنگیدند، ‌و‌ به‌ همراه او‌ پیروز شدند،

و آنها که‌ محبّت او‌ را‌ در‌ دل پرورانده، در‌ دوستى اش امید به‌ تجارتى بدون کساد داشتند،

و آنان که‌ چون به‌ دسته ‌آن حضرت آویختند، قبیله هایشان از‌ آنها دورى نمودند ‌و‌ آنگاه که‌ در‌ سایه خویشى او‌ ساکن شدند خویشاوندان، آنها را‌ بیگانه دانستند،

پس خداوندا آنچه را‌ براى تو‌ ‌و‌ در‌ راه تو‌ رها کردند براى آنان از‌ نظر دور ندار ‌و‌ به‌ خوشنودى خود ایشان را‌ خوشنود ساز که‌ مردمان را‌ بر‌ تو‌ گرد آوردند ‌و‌ براى تو‌ با‌ پیامبرت دعوت کننده به‌ سوى تو‌ بوده اند.

و ایشان را‌ به‌ خاطر آنکه در‌ راه تو‌ از‌ شهرهاى خویشان هجرت کردند ‌و‌ از‌ زندگى راحت به‌ سختى افتادند ‌و‌ ‌آن افراد بسیارى را‌ که‌ به‌ خاطر ارجمند ساختن دینت ستم ها دیدند پاداش عنایت کن.

ترجمه شعرانی

خاصه اصحاب محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌را‌ ‌که‌ ‌حق‌ صحبت ادا کردند ‌و‌ ‌در‌ یارى ‌او‌ نیک کوشیدند ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ مدد کردند ‌و‌ سوى ‌او‌ شتافتند. ‌و‌ ‌به‌ دعوت ‌او‌ پیشى گرفتند ‌و‌ چون براهین نبوت خود ‌را‌ ‌به‌ آنان شنوانید پذیرفتند

و ‌از‌ زن ‌و‌ فرزند جدا گشتند ‌تا‌ سخن ‌او‌ آشکار گشت ‌و‌ براى استوار کردن دین ‌او‌ ‌با‌ پدر ‌و‌ پسر خود درآویختند ‌و‌ ‌به‌ یمن حضرتش داد خود بگرفتند

دوستى ‌او‌ ‌در‌ ‌دل‌ داشتند ‌به‌ امید تجارتى ‌که‌ هرگز کاسد نگردد

خویشان ‌از‌ آنها بیگانه گشتند چون ‌که‌ ‌در‌ دامن ‌او‌ آویختند ‌و‌ نزدیکان دور شدند چون ‌در‌ سایه ‌ى‌ قرب ‌او‌ آرمیدند

پس خدایا آنچه ‌را‌ براى ‌تو‌ ‌و‌ ‌در‌ راه ‌تو‌ رها کردند ‌از‌ نظر عنایت دور مدار، ‌به‌ خشنودى خود آنها ‌را‌ شاد ‌کن‌ ‌که‌ مردم ‌را‌ ‌بر‌ پرستش ‌تو‌ متفق ساختند ‌و‌ ‌بر‌ پیغمبر ‌تو‌ خلق ‌را‌ سوى ‌تو‌ خواندند

و پاداش عمل آنان ‌را‌ کامل مرحمت ‌کن‌ ‌که‌ ‌از‌ خاندان خود دورى گزیدند. ‌و‌ ‌از‌ فراخى معاش ‌به‌ تنگى راضى گشتند ‌و‌ درود فرست ‌بر‌ ستمدیدگان ایشان ‌در‌ راه عزت دین ‌تو‌ چنانکه آنان ‌را‌ ‌به‌ کثرت عدد نیرو دادى.

ترجمه فولادوند

بار خدایا! به‌ ویژه یاران محمد (ص) یعنى ‌آن گروه را‌ که‌ حق صحبت وى را‌ نیکو ادا کردند ‌و‌ در‌ پیروزى وى از‌ عهده ‌ى‌ امتحان استقامت نیک بر‌ آمدند ‌و‌ به‌ یارى او‌ برخواستند ‌و‌ به‌ تصدیق رسالت او‌ پرداختند، ‌و‌ در‌ پذیرش دعوتش پیشى گرفتند ‌و‌ چون حجت رسالت خود به‌ گوش آنها رسانید پاسخ قبول دادند

و از‌ زن ‌و‌ فرزند خود براى اظهار دعوت وى بریدند ‌و‌ براى تثبیت پیامبریش با‌ پدران ‌و‌ پسران خود به‌ جنگ برخواستند ‌و‌ به‌ برکت ‌آن حضرت پیروزى یافتند

و به‌ یاد دار آنهایى را‌ که‌ مهر وى در‌ جان ‌و‌ دل پروردند ‌و‌ در‌ بازار مهرش به‌ سودایى دل بستند که‌ زیان ‌و‌ کساد را‌ در‌ ‌آن راه نبود

و آنهایى که‌ چون چنگ در‌ ریسمان آیین وى زدند جمله خویشان از‌ ایشان بیگانه شدند ‌و‌ پیوندهاى ایشان بریده شد.

بار خدایا! آنچه را‌ که‌ آنها براى تو‌ ‌و‌ در‌ راه تو‌ از‌ دست دادند به‌ یاد آر ‌و‌ به‌ کمال خشنودى خود خشنودشان فرماى، چرا که‌ مردم را‌ براى اعلاى دین تو‌ فراهم آوردند ‌و‌ همراه با‌ فرستاده ‌ى‌ تو‌ در‌ ترویج آیینت خلق را‌ به‌ سوى تو‌ فرا خواندند

و به‌ پاداش آنکه از‌ شهر ‌و‌ دیار ‌و‌ از‌ میان قوم خود هجرت گزیدند ‌و‌ خود را‌ از‌ فراخى زندگى به‌ تنگى ‌و‌ سختى در‌ افکندند، جمله ایشان را‌ پاداش نیک عطا فرماى ‌و‌ همچنین ‌آن گروه از‌ ستم رسیدگانى را‌ که‌ در‌ راه پیروزى آیین خود بر‌ شمارشان افزودى پاداش نیک ده!

ترجمه فیض الاسلام

بار خدایا ‌و‌ بخصوص اصحاب ‌و‌ یاران محمد (صلى الله علیه ‌و‌ آله) آنانکه همراه بودن (با ‌آن‌ حضرت) ‌را‌ نیکو ‌به‌ پایان بردند، ‌و‌ آنانکه براى یارى ‌او‌ ‌در‌ جنگ شجاعت ‌و‌ دلاورى برجسته ‌اى‌ آشکار ساختند، ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ یارى کردند، ‌و‌ ‌به‌ ایمان آوردن ‌به‌ ‌او‌ شتافتند، ‌و‌ ‌به‌ (پذیرفتن) دعوتش (از دیگران) پیشى گرفتند، ‌و‌ دعوت ‌او‌ ‌را‌ ‌آن‌ هنگام ‌که‌ برهان رسالتها (پیغامها) ‌ى‌ خود ‌را‌ ‌به‌ گوششان رساند پذیرفتند

و ‌در‌ راه آشکار ساختن دعوت ‌او‌ (به راه حق) ‌از‌ زنان ‌و‌ فرزندان دورى نمودند، ‌و‌ ‌در‌ استوار کردن پیغمبرى ‌او‌ ‌با‌ پدران ‌و‌ فرزندان (خودشان) جنگیدند، ‌و‌ ‌به‌ واسطه ‌ى‌ وجود (با برکت) ‌آن‌ حضرت پیروز گردیدند

و آنانکه محبت ‌و‌ دوستى ‌آن‌ بزرگوار ‌را‌ ‌در‌ ‌دل‌ داشتند، ‌و‌ ‌در‌ دوستیش تجارت ‌و‌ بازرگانى (سعادت ‌و‌ نیکبختى) ‌را‌ آرزو داشتند ‌که‌ هرگز کسادى ‌در‌ ‌آن‌ راه نمى یابد

و آنانکه چون بعروه ‌و‌ دسته ‌ى‌ ‌آن‌ حضرت خود ‌را‌ آویختند (پیرو دین ‌او‌ گشتند) قبیله ها(شان) ‌از‌ آنها دورى گزیدند، ‌و‌ چون ‌در‌ سایه ‌ى‌ خویشى ‌با‌ ‌او‌ جاى گرفتند (فرمانبر ‌او‌ گردیدند) خویشان ‌با‌ آنان خود ‌را‌ بیگانه پنداشتند

پس خدایا آنچه ‌را‌ ‌که‌ براى ‌تو‌ ‌و‌ ‌در‌ راه ‌تو‌ ‌از‌ دست داده اند براى ایشان فراموش مکن (جزاء ‌و‌ پاداش بسیار ‌به‌ آنان عطا فرما) ‌و‌ براى آنکه مردم ‌را‌ ‌بر‌ (دین) ‌تو‌ گردآوردند، ‌و‌ براى (رضاى) ‌تو‌ ‌با‌ پیغمبرت (همراه بوده) دعوت کنندگان ‌به‌ سوى ‌تو‌ بودند ایشان ‌را‌ ‌از‌ خشنودى (رحمت) خود خشنود ساز

و ایشان ‌را‌ ‌در‌ برابر آنکه ‌در‌ راه ‌تو‌ ‌از‌ شهرها ‌و‌ خویشاوندان دورى گزیده ‌از‌ زندگى فراخ ‌به‌ تنگى ‌و‌ سختى روآوردند (تا اینکه دین ‌تو‌ ‌را‌ گوشزد جهانیان نمودند) جزاء ‌و‌ پاداش ده، ‌و‌ (نیز) جزا ‌ده‌ آنها ‌را‌ ‌که‌ ‌در‌ ارجمند ساختن دین خود مظلوم ‌و‌ ستم رسیده شان ‌را‌ فراوان گردانیدى.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

«اَللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ مُحَمَّد خَاصَّةً الَّذِینَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ، وَ الَّذِینَ أَبْلَوُا الْبَلاَءَ الْحنَ فِی نَصْرِهِ، وَ کانَفُوهُ وَ أَسْرَعُوا إِلَى وِفَادَتِهِ، وَ سَابَقُوا إِلَى دَعْوَتِهِ، وَ اسْتَجَابُوا لَهُ حَیثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاَتِهِ، وَ فَارَقُوا الْأَزْوَاجَ وَ الْأَوْلاَدَ فِی إِظْهَارِ کلِمَتِهِ، وَ قَاتَلُوا الآْبَاءَ وَ الْأَبْنَاءَ فِی تَثْبِیتِ نُبُوَّتِهِ، وَ انْتَصَرُوا بِهِ».

"پروردگارا بخصوص اصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله را مشمول مغفرت و رضوان قرار ده، آنان که اصحابى بودن نسبت به آن حضرت را نیکو به پایان بردند، و براى نصرت او در جبهه جنگ آزمایش خوبى از خود بروز دادند، و با تمام وجود آن جناب را یارى دادند، و به ایمان آوردن به او شتافتند، و از دیگران براى پذیرفتن دعوتش پیشى جستند، و دعوت او را به هنگامى که برهان رسالاتش را به گوششان خواند قبول کردند، و در راه آشکار کردن دعوت او از زنان و فرزندان مفارقت نمودند، و در پاى بر جا کردن نبوّت او با پدران و فرزندان خود جنگیدند، و به واسطه وجود آن حضرت در تمام جبهه ها پیروز شدند".

اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله:

گروهى از مسلمانان که تعدادشان کم نیست بر این عقیده اند که هر کس صحابى رسول خدا بوده عادل، مجتهد، قابل قبول و اهل نجات است، و اگر گناهى از او سرزده باشد در اجتهادش خطا رفته، بنابراین بر او ایرادى نیست و مى توان به او اقتدا کرد.

ولى اهل انصاف، و آنان که محورى جز حق و حقیقت و بینائى و بصیرت ندارند، این عقیده را خلاف عقل و مخالف عدل و بر ضدّ آیات صریح قرآن و روایات رسول خدا که حتّى در کتب اهل سنّت نقل شده مى دانند و مى گویند صحابى بودن، ملاک عدل و مقبولیت و نجات نمى باشد و اگر بنا باشد آنان را مجتهد بدانیم اوّلاً قسمت عمده اى از اجتهاداتشان مخالف نصّ صریح کتاب و روایات رسول خدا بوده و اجتهادى که اینگونه باشد مجتهدش به هیچ عنوان و با هیچ دلیلى در پیشگاه حق معذور نیست.

و ثانیاً چرا همه امّت را در هر خطائى که مرتکب مى شوند مجتهد ندانیم؟ به کدام دلیل آنان مجتهدند و بقیه مجتهد نیستند؟براساس گفته شما باید هر طاغوت، ستمگر، هر ظالم، هر مشروبخوار، هر زناکار، هر رباخوار، هر آدمکش، هر دزدى را که ادّعاى مسلمانى دارد، مجتهد بدانیم، آنهم مجتهد معذور!

با توجه به این مسأله دیگر نبوّت انبیا، کتب آسمانى، ولایت اولیاء و حلال و حرام چه مفهومى دارد؟ و در صورتى که هر متخلّفى چه صحابى، چه تابعى، چه غیر صحابى و تابعى، مجتهد باشد عذاب حق براى مجرم در قیامت چه معنائى دارد؟!

آنچه درباره عدالت همه اصحاب و اجتهاد و وثاقت آنان در بعضى از کتب اسلامى على الخصوص کتب مکتب خلفا، یعنى کتب مدرسه خلفاى سقیفه و بنى امیه و بنى عبّاس آمده، راستى هر عاقل منصفى را غرق حیرت و تعجّب مى کند. کدام دلیل قانع کننده را از قرآن و سنّت بر این عقیده دارند؟

گروهى دائم با پیامبر بودند، و در تمام برنامه هاى اسلامى شرکت داشتند، امّا در پنهان با دشمنان خدا و رسول همکارى مى کردند، و بر ضدّ پیامبر و مسلمانان نقشه داشتند، از نظر ظاهر مى توان به آنان صحابه گفت، چون اکثر اوقات با رسول خدا مصاحبت داشتند. قرآن در حق آنان مى فرماید:

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیوْمِ الاْخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ».(۱)

گروهى از مردم مى گویند به خدا و روز قیامت ایمان آوردیم و حال اینکه اهل ایمان نیستند.

«یخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یشْعُرُونَ».(۲)

اینان با خدا و اهل ایمان خدعه مى کنند، در حالیکه خدعه آنان جز علیه خودشان نیست و این را نمى دانند.

«فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کانُوا یکذِبُونَ».(۳)

در دلهاشان مرض هست، پس خداوند محض نابکارى آنان بر مرضشان بیفزاید، آنان را در قیامت عذاب دردناک است به خاطر اینکه در ادّعاى ایمان دروغگویند.

همه مسلمانان براساس آیات سوره حجرات و دیگر سور قرآن معتقدند ملاک کرامت و محبوبیت نزد حق، و نجات از عذاب قیامت تقواست.

«اِنَّ أکرَمَکمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاکمْ».(۴)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بقره، ۸.

۲- بقره، ۹.

۳- بقره، ۱۰.

۴- حجرات، ۱۳.

گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.

«بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَاتَّقى فَإِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ».(۱)

آرى هر کس به عهد الهى و فطرى و عقلى و اجتماعى خود وفا کند و پرهیز از هر گناه داشته باشد محبوب خداست.

«وَإنْ مِنْکمْ إلاّ وارِدُها کانَ عَلى رَبِّک حَتْماً مَقْضِیاً. ثُمَّ نُنَجِّى الَّذینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظّالِمینَ فیها جِثِیاً».(۲)

هیچ یک از شما نباشد جز آنکه در قیامت وارد جهنّم شود و این حکم حتمى و قضاى مسلّم پروردگار است.

پس از ورود به دوزخ، اهل تقوا(یعنى آنان که فرائض الهى را بجا آورده و از محرّمات پرهیز داشتند و به حسنات اخلاقى آراسته بودند) را نجات مى دهیم و ستمکاران (یعنى آنان که به حق خدا و رسول و مردم تجاوز کردند) را به زانو در آتش رها مى سازیم.

جائى که قرآن مجید در صریح آیاتش کرامت و محبوبیت نزد حق و نجات از عذاب را معلول تقوا مى داند، چه دلیلى دارد بسیارى از افراد را در عین بى تقوائى و آلوده بودن به انواع گناهان و تجاوز به مرزهاى الهى و زیر پا گذاشتن آیات قرآن فقط و فقط به عنوان صحابى بودن، عادل و اهل نجات و مورد رضاى حق بدانیم؟

اگر به آیه هیجدهم سوره فتح که مى فرماید:

«لَقَدْ رَضِی اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إذْ یبایعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَأنْزَلَ السَّکینَةَ عَلَیهِمْ وَأثابَهُمْ فَتْحاً قریباً».

خداوند از مؤ منانى که در زیر درخت با تو بیعت کردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها از صداقت و ایمان نهفته بود مى دانست، لذا آرامش بر آنان فرستاد و فتح نزدیکى نصیب آنان فرمود.

استدلال شود که خداوند از صحابیان رسولش راضى و خشنود بود، بنابراین هر کس که صحابى است مورد قبول و اهل نجات است، پاسخ مى گوئیم: خداوند عزیز مى فرماید: از مؤمنین خشنود شد. بنابراین آنان که ایمانشان قولى و بنابر آیات نهم و دهم سوره بقره منافقانه بود از دایره رضایت حق جارجند. ثانیاً رضایت حضرت حق تا زمانى است که مؤمن بر عهد و پیمان و بیعتش که عبارت از اطاعت از خدا و رسول است استوار باشد. اگر مؤمن به خاطر عللى عهد شکن شد، به دنبال عهد شکنى رضایت حق هم از او برداشته مى شود. با توجه به اینکه رضایت مولا عبارت است از اجر و مزد او در برابر اعمال صالحه و عقاید حقّه، اگر اعمال صالحه و عقاید حقّه کسى براساس آیات قرآن به درجه حَبْط رسید او را اجر و مزدى نخواهد بود و رضا و خشنودى حضرت رب شامل حالش نخواهد گشت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- آل عمران، ۷۶.

۲- مریم، ۷۱ - ۷۲.

شکستن بیعت از گناهان کبیره است، و تاریخ صدر اسلام نشان مى دهد که گروهى در عین اینکه از اصحاب بودند بیعت خود را با خدا و رسول الهى شکستند.

بیعت با خدا و رسول به این معناست که بیعت کننده از شرک، کفر، قتل و غارت، زنا، حرام، ربا، فرار از جنگ تا لحظه آخر عمر بپرهیزد و تا دقیقه آخرى که در دنیاست بر اجراى فرامین حق استوار باشد و تا پاى جان و مال در راه خدا بکوشد، ولى بیعت همگان بدینگونه تا پایان عمر ادامه پیدا نکرد.

از حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام آمده است:

ثَلاثٌ مُوبِقاتٌ: نَکتُ الصَّفْقَةِ، وَتَرْک السُّنَّةِ، وَفِراق الْجَماعَةِ.(۱)

سه گناه است که انسان را به عذاب الهى دچار مى کند: شکستن بیعت، ترک سنّت، جدائى از جماعت.

ترک سنّت اشاره به دستورات رسول خدا، و جدائى از جماعت به معناى اعراض از مسلمین در امور دنیا و آخرت است.

تساوى صحابه با سایر مسلمین در تعهّة و عمل

جرم عبارت است از گناهان بدنى، مالى، خانوادگى، اجتماعى و هر عملى که خلاف رضاى خدا و رسولش باشد. مجرم آن کس است که به آن برنامه ها دچار شده و براى هوا و هوس چند روزه خدا را با شیطان، و آخرت را با دنیا، و رضاى حق را با رضاى خودش معامله مى کند. چنین کس از نظر قرآن مجید و سنّت در صورتى که با تمام وجود دست از آلودگى برندارند، اهل عذاب است و در این زمینه قرآن مجید و روایات، کسى را به عنوان صحابى استثنا نکرده است. مجرم، مجرم است و اهل عذاب خواه صحابى و خواه غیر صحابى. صحابى بودن هیچ خصوصیتى براى انسان ایجاد نمى کند. و متّقى، متّقى است و اهل نجات، خواه صحابى یا غیر صحابى. ملاک عذاب و نجات در صریح آیات کتاب حق که حجّت بر تمام اهل زمین و بر همه اعصار است جرم و تقواست.

«یوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً. وَنَسُوقُ الْـمُجْرِمِینَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً».(۲)

روزى که اهل تقوا را به نزد خداى رحمان محشور کنیم. و مجرمان رابه سوى دوزخ رانده و در آن وارد سازیم.

«أفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کالْمُجْرِمینَ».(۳)

آیا مسلمانان را در پیشگاه عدالتمان چون مجرمین قرار مى دهیم؟

در هر صورت بر اساس صریح آیات قرآن، مجرم اهل عذاب و ملعون و مردود و مطرود از رحمت الهى است و براى حضرت رب فرق نمى کند که این مجرم چه کسى باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "بحار"، ج ۶۷، ص ۱۸۵.

۲- مریم، ۸۵ - ۸۶.

۳- قلم، ۳۵.

به آیات بسیار مهمّ زیر توجه کنید تا به عمق مطلب پى برده و بى پایگى عقیده آنان که صحابى بودن را کافى مى دانند براى شما روشن شود.

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کفَرُوا امْرَأَةَ نُوح وَامْرَأَةَ لُوط کانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیئاً وَقِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ»:(۱)

خداوند براى کافران همسر نوح و لوط را مثل زد، که در قید همسرى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، پس این دو زن به آن دو پیامبر خیانت کردند (به این معنى که از پذیرش برنامه الهى آنان سر باز زدند)، عظمت نوح و لوط آنان را از قهر الهى نرهاند، و در عرصه محشر به آن دو زن گفته شود: با دوزخیان در آتش روید.

افرادى که تصوّر مى کنند مصاحبت با پیامبر در حکم به عدالت و وثاقت و اجتهاد و معذور بودن کافى است، در برابر این آیه چه مى گویند؟

«یا نِسَاءَ النَّبِی مَن یأْتِ مِنکنَّ بِفَاحِشَة مُّبَینَة یضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَینِ وَکانَ ذلِک عَلَى اللَّهِ یسِیراً».(۲)

اى زنان پیامبر، هر کدام از شما گناه آشکار و معصیت فاحشى انجام دهد عذاب او دوچندان خواهد بود و این براى خدا آسان است.

براى خدا آسان است یعنى خداوند متعال در جریمه مجرم ملاحظه اى ندارد، و براى او فرق نمى کند که مجرم کیست؟ نزدیکترین فرد به پیامبر یا دورترین آنان است; مجرم، مجرم است و باید به جریمه جرمش برسد. همسر نوح و لوط باشد یا همسر پیامبر بزرگوار اسلام، عموى پیغمبر باشد یا غریبه، صحابى محمّد صلّى اللّه علیه و آله باشد یا تابعى یا غیر. متجاوز باید عذاب تجاوزش را بچشد.

در هر صورت ارتباط با پیامبر مانع از عذاب الهى نیست، و نیز ارتباطِ تنها و رفت و آمد و مصاحبت، علّت عدالت و اجتهاد و مصون ماندن از قهر و غضب حق نمى باشد.

تا کى ز حرص سیم مس رخ طلا کنى *** رو کوش در عمل که نظر کیمیا کنى

ملک جهان و هر چه در آن هست آنِ توست *** لیک آن زمان که خویش خود تو آنِ خدا کنى

باللّه تو را بقاى ابد دست مى دهد *** در راه حق چو هستى خود را فدا کنى

گفتند مار نفس بکش اى عجب که تو *** این مار را بپرورى اژدها کنى

خشت است بالش آخر و خاکست بسترت *** حالى اگر ز چرخ برین متّکا کنى

آخر به رهگذر فتدت سیم استخوان *** گر صدهزار خانه زرّین بنا کنى

زان پیشتر که از تو علایق جدا شود *** آن به که خویش دل ز علایق جدا کنى

حق مهربان تر از تو بود بر تو حیف نیست *** بیگانه خویش را دل ز علایق جدا کنى

او خوانَدَت به خود تو گریزى به سوى دیو *** ابلیس را بگیرى و حق را رها کنى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- تحریم، ۱۰.

۲- احزاب، ۳۰.

آیات یازدهم تا بیستم سوره مبارکه احزاب مسائل عجیبى از بعضى از اطرافیان و مصاحبان رسول اسلام نقل مى کند که انسان مبهوت مى شود که چرا آنان که دائم با رسول خدا بودند و آیات و بینات حق و معجزات آنحضرت را مشاهده مى کردند اینچنین سست عنصر و ضعیف الایمان و آلوده به معصیت و گناه و تجاوز از حق بودند! و عجیب تر از این، عقیده طوایفى از مسلمین است که صحابى بودن را در عدالت و وثاقت و اجتهاد و معذور بودن کافى مى دانند. راستى این آیات کریمه را که وحى خالص است باید پذیرفت، یا عقیده گروهى از آخوندهاى مکتب خلفا و پیروانشان را که خلاف بین و مخالف قطعى با این آیات است؟!

اینک این شما و این ترجمه آن آیات، آیاتى که در رابطه با جنگ احزاب است.

"تفسیر نمونه" در مقدّمه این آیات مى گوید:

کوره امتحان جنگ احزاب داغ شد، و همگى در این امتحان بزرگ درگیر شدند. روشن است در اینگونه موارد بحرانى، مردمى که در شرایط عادى ظاهراً دریک صف قرار دارند به صفوف مختلفى تقسیم مى شوند. در اینجا نیز مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسیم شدند:

جمعى مؤمنان راستین بودند، گروهى خواصّ مؤمنان; جمعى افراد ضعیف الایمان، جمعى منافق، جمعى منافق لجوج و سرسخت، گروهى در فکر خانه و زندگى خویشتن ودر فکر فرار، جمعى سعى داشتند دیگران را از جهاد بازدارند و گروهى تلاش مى کردند رشته اتحاد خود را با منافقین محکم کنند.

خلاصه هر کس اسرار باطنى خویش را در این رستاخیز عجیب آشکار ساخت.

و این همه صریح آیات یازدهم تا بیستم سوره مبارکه احزاب است که جمعى کوردل از پرورش یافتگان مکتب خلفا از آن چشم پوشیده و بر این عقیده رفته اند که صحابى، عادل، مجتهد، مورد وثوق و مصون از قهر حق است و احدى حق ندارد نسبت به آنان کمتر نر منفى داشته باشد!

نمى دانم اینان چرا در این پانزده قرن حاضر نشده اند وضع اصحاب را با آیات قرآن بسنجند تا سره از ناسره وخالص از ناخالص و عادل از ظالم و مؤمن از منافق معلوم گردد، تا از ناخالص ها دست برداشته به خالصان و مخلصان و صادقان روى آورند و به این همه اختلاف خسارتبار پایان دهند.

نمى دانم اینان چرا از وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیه السّلام، سلمان، مقداد، ابوذر، بلال، حمزه، جابر، ابوایوب انصارى، خزیمة بن ثابت، زید بن حارثه، ابودجانه، عمار یاسر، مالک بن نویره و... در زندگى خود و برنامه هاى عملى و اخلاقى خویش روى گردانده، و آنان را اسوه خود قرار نمى دهند و بنا به روایتى که خود نقل مى کنند:

أصْحابى کالنُّجُوم.

یاران من مانند ستارگانند.

به چه علّت به آنان اقتدا نمى کنند؟ اینان که از مصادیق حتمیه آیات ایمان و جهاد و احسان و عدالت و وثاقت و نجات در آخرت اند، و از روزى که به رسول خدا پیوستند تا لحظه اى که از دنیا خارج شدند جز اطاعت از خدا و رسول و سیر و سلوک در صراط مستقیم و خدمت به فرهنگ حق و مردم مؤمن کارى نداشتند.

اگر از ابتدا مى گذاشتید امّت اسلام پس از پیامبر، پیرو على علیه السّلام باشند همه یکپارچه از آنجناب که قرآن مجید وى را نفس پیامبر خوانده، و در روز غدیر به امر حضرت حقّ عهده دار رهبرى امّت پس از رسول خدا شد(۱) و وجودش علم و عدل و خلوص و ایمان و تقوا و کرامت و صفا و مهر و وفا و محبّت و صدق و جهاد و انفاق و عبادت و خدمت محض بود متابعت مى کردند، این همه اختلاف و پراکندگى و نفاق و دوئیت و جنگ و نزاع و عقب افتادگى و افتادن به بند استعمار و استثمار براى امّت اسلام پیش نمى آمد.

شما در عقیده خلاف قرآن خود آنقدر متعصّب هستید که لفظ مولا را در روایت غدیر به غیر نظر قرآن:

«اَلنَّبِی أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ».(۲)

پیامبر به مؤمنان از خودشان به آنان سزاوارتر است.

ترجمه کرده و آنان را به معناى دوست گرفته اید. معاویه را با تمام پرونده عجیب و غریب دوران حکومتش خالُ المؤمنین خوانده و از استعمال این عنوان نسبت به محمّد بن ابى بکر، به جرم اینکه عاشق و پیرو على علیه السّلام بوده چشم پوشیده اید.

عایشه و طلحه و زبیر را در جنگ با امام زمانشان و خلیفه مسلمین که بدون علّت شرعیه چند هزار کشته از طرفین باقى گذاشت بر خلاف آیه شریفه:

«مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْس أَوْ فساد فِی الْأَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً».(۳)

هر کس دیگرى را بدون آنکه کسى را کشته یا در زمین به فساد برخاسته باشد به قتل برساند، گویا همه مردم را کشته است.

و از آن مهم تر بر خلاف آیه شریفه:

«وَمَن یقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً».(۴)

و هر کس مؤمنى را از روى عمد به قتل برساند کیفرش جهنم است که در آن جاوید خواهد ماند و خدا بر او غضب نموده و او را از رحمت خویش دور ساخته و عذاب بزرگى را براى او تدارک دیده است.

معذور دانسته اید و مى گوئید آتش افروزان جنگ توبه کرده اند، در حالیکه آتش افروزان جنگ در همان جنگ کشته شدند و در دنیا نبوده اند که توبه کنند.

براى جنگ جمل چه علّت قرآنى و چه دلیل شرعى و عقلى دارید؟ آیا آن جنگ محض حسادت افراد نسبت به حضرت مولى الموحدین و به پیروى از هوا و هوس و حبّ جاه و مقام و به چنگ آوردن ریاست چند روزه دنیا نبوده، و در کشتار آن جنگ و از بین بردن مردم مؤمن غیر از عمد چیزى بوده؟

شما عمل به حدیث ثقلین و سفینه و باب حطه و خاصف النَّعل و وجوب اطاعت از اهل بیت را کنار گذاشته و تابع رأى خود و اجتهاد دست پروردگان مکتب خلفا شدید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- به کتابهاى "المراجعات"، "عبقات"، "الغدیر"، "احقاق الحق"، "الآیات النازلة فى على علیه السّلام"، "دلایل الصدق"، "النص والاجتهاد"، "اَلْفِین" علامه، "الانصاف" مراجعه کنید.

۲- احزاب، ۶.

۳- مائده، ۳۲.

۴- نساء، ۹۳.

شما شیعیان را که راهى جز راه قرآن و محمّد و اهل بیت ندارند رافضى خوانده و آنان را به عنون حزبى که در کنار امّت اسلام پدید آمد قلمداد کردید!

شما قاتل مالک بن نویره و زناکننده با همسر او را در همان شب قتل معذور دانستید و وى را از قصاص و حد معاف کردید و او را مجتهد خطاکار پنداشتید.

شما احادیث عایشه را بر احادیث امّ سلمه که قرآن قلب وى را از نظر ایمان تصدیق کرده مقدّم دانستید.

شما بر خلاف صریح کتاب خدا تمامى صحابى رسول اسلام را عادل و مجتهد و معذور و معاف و اهل نجات دانسته اید، و حاضر نشده اید در متن آیات دوازدهم تا بستم سوره احزاب که ترجمه اش را در زیر مى خوانید دقت کنید تا حق از باطل بر شما روشن شود و سره هاى اصحاب از ناسره ها معلم گردد و چون آفتاب آشکار گردد که صحابى بودن تنها ملاک این همه فضیلت و حقیقت نیست، بلکه در اصحاب کسانى بودند که به هیچ عنون مورد رضایت حق و رسول اسلام قرار نداشتند.

۱۲ـ به خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و آنها که در دلهاشان مرض بود و در جنگ احزاب در کنار پیامبر شرکت داشتند، مى گفتند: خدا و رسولش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.

۱۳ـ و نیز به یاد بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند: اى مردم مدینه، اى ساکنان یثرب جبهه جنگ جاى ماندن شما نیست، به خانه هاى خود برگردید، و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند ک خانه هاى ما بدون حفاظ است، در حالى که بدون حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند از جنگ فرار کنند.

۱۴ـ آنها چنان بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مى شدند و پیشنهاد بازگشت به سوى شرک به آنان مى دادند مى پذیرفتند و جز مدّت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمى کردند.

۱۵ـ آنها قبل از این با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند و عهد الهى را مورد سؤال قرار خواهد گرفت.

۱۶ـ بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن فرا کنید سودى به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره کمى از زندگانى نخواهید یافت.

۱۷ـ بگو: چه کسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ کند اگر او مصیبت یا رحمتى را براى شما اراده کرده باشد، و غیر از خدا هیچ سرپرست و یاورى نخواهند یافت.

۱۸ـ خداوند کسانى را که مردم را از جنگ باز مى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند به سوى ما بیایید و خود را از معرکه جنگ بیرون کشیدند به خوبى مى شناسد، آنها مردمى ضعیف اند و جز به مقدار کمى کارزار نمى کنند.

۱۹ـ آنها در همه چیز نسبت به شما بخیلند و هنگامى که لحظات ترس و بحرانى پیش آید مشاهده مى کنى آنچنان به تو نگاه مى کنند و چشمهایشان در حدقه مى چرخد که گویى مى خواهند قالب تهى کنند، امّا هنگامى که حالت خوف و ترس فرو نشست زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانیت بر شما مى گشایند (و سهم خویش را از غنائم مطالبه مى کنند) در حالى که در آن نیز حریص و بخیلند. آنها هرگز ایمان نیاورده اند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد و این کار بر خدا آسان است.

۲۰ـ آنها گمان مى کنند هنوز لشگر احزاب نرفته اند، و اگر برگردند اینان دوست دارند در میان اعراب بادیه نشین پراکنده و پنهان شوند و از اخبار شما جویا گردند، و اگر در میان شما باشند جز کمى پیکار نمى کنند.

از این آیات شریفه استفاده مى شود که گروهى از آنان که مصاحب رسول خدا بودند و به قول آقایان، صاحبه پیامبر شمرده مى شوند داراى صفات منفى زیر بودند:

۱ـ بیمارى دل

۲ـ ترغیب مردم به برگشت از جبهه قبل از درگیرى و تنها گذاردن رسول خدا

۳ـ آماده بودن به بازگشت به شرک و اوضاع جاهلیت

۴ـ شکستن عهد خدا

۵ـ ترس از مرگ و کشته شدن که اخلاق یهود است

۶ـ علاقه شدید به حیات مادّى

۷ـ ضعف نفس

۸ـ بازداشتن مردم از مبارزه در راه حق

۹ـ خشم و عصبانیت بى مورد

۱۰ـ بخل

۱۱ـ حرص

۱۲ـ بى ایمانى

۱۳ـ کم کارى

۱۴ـ علاقه به دور بودن از مسائل الهى و اجتماعى.

شما را به خدا قسم و به حقیقت سوگند، کسانى که وجودشان ظرف این اوصاف است اوصافى که برخى از آنها علّت غضب حق و طرد از رحمت رب و دچار کننده انسان به عذاب قیامت است، مى توانند به عنوان عادل، مجتهد، معذور، اهل نجات و مورد اقتدا باشند؟! اینجاست که انسان منصف همانند بعضى از بزرگان اهل سنّت به صدور روایتِ:...

أصْحابى کالنُّجُومِ بِأیهِمْ اقْتَدَیتُمُ اهْتَدَیتُمْم.

یاران من چون ستارگانند، از هر کدام پیروى کنید هدایت یابید.

از رسول خدا شک مى کند و به این نتیجه مى رسد که به گفته رسول خدا: روایتِ مخالفِ آیات قرآن از منبع وحى صادر نشده و چیزى جز تهم به محمّد صلّى اللّه علیه و آله نیست.

اگر این روایت صحیح باشد، پس باید گفت مى توان از صحابه اى که به فرموده قرآن در آیات دوازدهم تا بیستم سوره احزاب داراى چهارده خصلت شیطانى بودند پیروى کرد، در این صورت بین گفتار پیامبر و قرآن مجید که مى فرماید از کافر و مشرک و منافق اطاعت مکن(۱) ضدّیت است در حالى که اینچنین نیست، بر ماست که از اهل صدق پیروى کنیم و به این معنا یقین داشته باشیم که قرآن با سنّت صادر شده از رسول اکرم یکى است.

قاضى عیاض مالکى از فحول اعلام اهل سنّت مى گوید: چون در سلسله روات این حدیث نام حارث بن قضین مجهول الحال و حمزة بن أبى حمزه نصیبى متَّهم به کذب و دروغ برده شده قابل نقل نمى باشد.

و نیز در "شرح شفاء" قاضى عیاض و در کتاب بیهقى، نقّاد تعدیل احادیث، حکم به موضوعیت این حدیث نموده و سند آن را ضعیف و مردود به شمار آورده اند.

امام محمّد غزالى با توجه به آیات سوره احزاب در قسمتى از مقاله چهارم کتاب "سِرُّالْعالَمَین" که بزرگان اهل سنّت مانند یوسف سبط ابن جوزى آن کتاب را به طور یقین از غزالی مى دانند عقیده دارد که صحابى بودن مانع از دچار شدن به هوا و هوس و انحراف از جاده حق و حقیقت و بریدن از واقعیات و چشم پوشى از حقایق نیست.

غزالى در آن مقاله مى گوید:

نسبت به خلافت، اتّفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده، همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا فهمیده است و از این رو هر گونه شک زایل و تردید مرتفع و به طور قطع و یقین على علیه السّلام جانشین و خلیفه بلافصل شناخته شده.

چه، آنکه اجماع گروههاى مختلف و ماهیر مسلمین بر صحّت وقوع قضایاى غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است و به این ملاک هر اشکالى بى مورد و هر اعتراضى لغو و باطل است، زیرا همین که رسول خدا سخن فرسائى خود را به پایان برد، فورى عمر مبادرت به تظاهر نموده تبریکات لازمه را ضمن بیان "بَخْ بَخْ لَک یا عَلِىُّ" تقدیم نمود.

بدیهى است این نحوه تبریک گفتن تسلیم در برابر صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت على علیه السّلام است. با اینکه او و دوستانش و عدّه اى دیگر با کمال طوع و رغبت سر تسلیم پیش آورده تشریفات بیعت و تبریک را فراهم نمودند، اما پس از وفات پیامبر، نفس امّاره بر آنها غالب و حبّ ریاست و جاه طلبى عواطف و مزایاى انسانى را از آنها سلب، خرگاه خلافت سازى را بالا برده، سازمان سیاست مذموم خلیفه تراشى را در سقیفه تهیه نمودند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- انعام، ۱۱۶ احزاب، ۱ قلم، ۸ انسان، ۲۴.

چرا که شهوتشان به حرکت آمد، اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچمهاى نیرو را در اهتزاز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند. توسعه کشور و فتح بلاد کنندن تا نام خود را به صفحات تاریخ به ودیعه بگذارند، لذا جام شراب هواى نفسانى را نوشیدند و به قهقرا برگشتند. قرآن را پشت سر و احکام و سنّت رسول الهى را ملعبه خود نموده، دین را به دنیا فروختند. چه معامله زشتى با خدا کردند که جز پنهان کردن حق و ورشکستگى در آخرت نتیجه دیگرى نداشت.

اگر چنین نبود چرا به انکار حقّ على برخاستند و در مرض موت پیامبر وقتى براى نوشتن آنچه لازم بود کاغذ و دوات طلبید در پاسخش:

إنَّ الرَّجُلَ لَیهْجُرُ

همانا این مرد هذیان و نامربوط مى گوید.

گفتند؟ اگر در امر خلافت خود حربه اجماع به کار برند، بدون شک این حربه قابل نقض است چه آنکه عبّاس و پسرانش و على با زن و فرزندانش و گروهى از اهل ایمان در آن اجماع شرکت نداشتند، همچنین بعضى از حاضران در سقیفه با آن اجماع مخالفت نموده از آن جمع خارج شدند و پس از آنهم انصار به مخالفت برخاستند.(۱)

شما اگر به کتابهاى "الغدیر"، "عبقات"، "مراجعات" و "نص در برابر اجتهاد" مراجعه کنید، وضع ناهنجار بعضى از صحابه را نسبت به خلافت، بیت المال، اخلاق و حقوق مردم خواهید دید، که تمام آن قضایا در آن کتب از معتبرترین روات و حفّاظ حدیث و مؤلّفان عظیم القدر اسلامى نقل شده است.

راستى که کمال بى انصافى است، یک مدّعى اسلام بر خلاف صریح آیات و روایات و تواریخ، تمام صحابه را بدون استثنا خالى از عیب و نقص بداند، و اگر متخلّف بداند معذور و مخطى در اجتهاد بداند.

عدّه بسیارى از مسلمانان تصوّر مى کنند، تنها شیعیان هستند که نسبت به بعضى از صحابه بدبین اند و آنان را متخلّف از احکام صریح اسلام دانسته و ممنوع از رحمت الهى قلمداد مى کنند، در صورتى که اینطور نیست، بسیارى از کتب اهل سنّت بازگوکننده مَثالب و معایب عدّه اى از صحابه اند و متأسفانه مؤلّفان آنان محض حقگوئى و اقرار به بعضى از مسائل که قرآن هم بر آنها دلالت دارد در زمان خود به توسط متعصّبانى که کورکورانه، عادت به قبول مسائل ناحق دارند به انواع بلاها و شکنجه ها و سختى ها دچار شدند و عمرى را به دربردى گذراندند تا از دنیا رفتند و حتّى آنان را در حالى که تا آخر عمر پایبند به مکتب اهل سنّت و مدرسه خلفا بودند رافضى خواندند.

حافظ ابن عقیده ابوالعبّاس احمد بن محمّد بن سعید همدانى متوفّى ۳۳۳ قمرى از اکابر علماى اهل سنّت است، علماى رجال از قبیل ذهبى و یافعى وى را توثیق نموده اند و در حالات وى مى نویسند: سیصد هزار حدیث با سندهاى آن از حفظ داشت. ولى چون در مجامع عمومى قرن چهارم هجرى در کوفه و بغداد مثالب و معایب بعضى از صحابه مشهور را مى گفته او را رافضى خواندند و از نقل روایاتش خوددارى نمودند، چنانکه ابن کثیر و ذهبى و یافعى درباره او نوشته اند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "سِرُّالعالَمَین" طبع چهارم، مطبعه نعمان نجف، ص ۲۰، مقاله چهارم.

إنَّ هذَا الشَّیخَ کانَ یجْلِسُ فى جامِعِ بَراثا و یحَدِّثُ النّاسَ بِمَثالِبِ الشَّیخَینِ، وَلِذا تُرِکتْ رِوایاتُهُ وَإلاّ فَلا کلامَ لاِحَد فى صِدْقِهِ وَثِقَتِهِ.

این شیخ در مسجد براثا مى نشست و معایب شیخین را براى مردم بازگو مى کرد، براى همین خاطر روایات او را ترک نموده و از نقال احادیث او امتناع ورزیده اند، ورنه در صداقت و موثّق بودن او احدى شک ندارد.

ببینید رجال شناسان بزرگ اهل سنّت وى را در حدّ اعلاى راستى و صداقت و وثاقت مى دانند، امّا به خاطر حقگوئیش از نقل روایات او امتناع مى کنند. این است تعصّب جاهلى و چشم پوشى از حق، که انسان به راستى و درتسى و وثاقت و امانت کسى یقین داشته باشد ولى حرف او را باور نکند!

محمّد بن جریر طبرى زمانى که در سنّ هشتاد و شش سالگى در سال ۳۱۰ در بغداد از دنیا رفت، به خاطر بیان بعضى از حقایق از ترس متعصّبین و خطر احتمالى جنازه اش را شبانه در خانه خودش دفن کردند.

شما درباره ابوهریره صحابى معروف که به خاطر دروغ بستن به رسول خدا به دستور عمر تازیانه خورد چه مى گویید؟

شما درباره کسانى که از حَکم و پسرش مروان که هر دو به زبان رسول خدا لعن شدند و براى همیشه امر به تبعید آنان داد جانبدارى کردند و آنان را پُست وزارت دادند و دست غارتشان را در بیت المال باز گذاشتند چه مى گویید؟

شما درباره متخلّفین از جیش اُسامه که پیامبر اکرم صریحاً آنان را لعنت کرد و تمام کتب حدیث و تاریخ نقل کرده اند چه مى گویید؟

شما درباره ده نفر صحابى مشهور که بعد از نزول آیه حرمت شرب خمر در مجلسى سرّى شراب خوردند و اشعارى در مرثیه کشته شدگان کفّار جنگ بدر گفتند و کتابهاى: بخارى در تفسیر آیه خمر در سوره مائده، مسلم بن حجّاج در کتاب اشربه باب تحریم خمر، احمد حنبل در "مسند" خود جلد سوم ص ۱۸۱ و ۲۲۷، ابن کثیر در جلد دوم تفسیرش در صفحه ۹۳ و ۹۴، سیوطى در ص ۳۲۱ جلد دوم "الدُّرّ المنثور"، طبرى در جلد هفتم تفسیر در ص ۲۴، ابن حجر عسقلانى در ص ۲۲ جلد چهارم "اصابه" و در جلد دهم "فتح البارى" در ص ۳۰، بدرالدین حنفى در ص ۸۴ جلد دهم "عمدة القارى" و بیهقى در ص ۲۸۶ و ۲۹۰ "سنن"، به نام و رسم آنان اشاره کرده اند چه مى گویید؟

شما جهل و بى خبرى برخى از صحابى مشهور را نسبت به قرآن و احکام اسلام که جلد ششم "الغدیر" مفصّلِ صد قسمت آن را از کتب اهل سنّت از یکى از صحابى مشهور نقل کرده است و این بى خبرى و بى خبرى ها باعث انحراف مسلمین از صراط مستقیم الهى شد چه پاسخ مى دهید؟

ما پیرووان اهل بیت هزار و چهارصد سال است از پیروان مکتب سقیفه و مدرسه خلفا هزاران سؤال کرده ولى جواب قانع کننده متّکى به قرآن و سنّت نشنیده ایم.

ما مى گوییم بیایید بدون تعصّب، پیرو قرآن و حدیث صحیح باشید و کورکورانه در مسائل اسلامى و اجتماعى قضاوت نکنید.

ما مى گوییم کتب حدیث خود را با ترازوى قرآن و عقل و فطرت بسنجید و آنچه را خلاف حقایق در آن مى بینید از آن حذف کنید.

ما مى گوییم اجتهاد در برابر نص نکنید که این اجتهاد رأساً و ذاتاً باطل است.

ما مى گوییم بر اساس آیات قرآن و روایات کتب معتبره، مقام عصمت از مقامات انبیا و امامان از اهل بیت پیامبر است و غیر اینان معصوم از خطا نبوده اند و در خطاى خود هم معذوریت ندارند. پس بیایید از دارندگان مقام عصمت پیروى کنید و خطا کاران و تابعان هواى نفس بخصوص آنان که دل رسول خدا را شکستند و از زبان حضرت مخاطَب به لعن و نفرین شدند را رها کنید و نگویید همه اصحاب چون ستارگانند، به هر یک اقتدا کنیم به هدایت مى رسیم. این منطق مخاطب صریح قرآن است.

در اقتداى به معاویه و ابى هریره و خالد بن ولید قاتل و زناکار، و آن ده نفرى که در مجلس سرّى شراب خوردند و پس از آنهم گرفتار انواع گناهان بودند چه هدایتى قرار دارد؟

شما را به خدا قسم بیایید دست از عناد و لجاج و تعصّب غلط که محصولى جز عذاب دنیا و آخرت ندارد بردارید و به ما که دست برادریمان به سوى شما دراز است و دائم به عشق وحدت و اتّحاد زیستیم دست برادرى بدهیم تا مشکلات داخلى امّت را در تمام زمینه ها حل کرده و شرّ دشمنان خارجى و استعمارگران بدتر از گرگ را از سر اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و حکومتهاى ملل اسلامى از ریشه بر کنیم و نداى اسلام ناب محمّدى را به گوش تمام جهانیان برسانیم و کره زمین را آماده پذیرفتن مکتب سعادت بخش قرآن کنیم و سفره عدل و حکمت و بینش و بصیرت را در پهنه زمین پهن نماییم.

در هر صورت اوصاف پیروان واقعى و صحابه حقیقى وجود مقدّس محمّد صلّى اللّه علیه و آله همان است که حضرت زین العابدین در دعاى چهارم "صحیفه" بیان مى کند، که هر کس خالى از این اوصاف باشد مورد رضاى حق نیست گر چه عنوان صحابه بودن را با خود داسته باشد، چرا که براساس قرآن و معارف الهیه رضایت حق متوجّه ایمان، عمل صالح، اخلاق حسنه و تقوا و کرامت و صفا و وفا و صبر و استقامت و ادامه راه تا وقت خروج از دنیاست.

نشانه هاى اصحاب حقیقى رسول خدا

در قسمت اوّل دعا به خصوصیات زیر درباره اصحاب واقعى رسول خدا اشاره شده، خصوصیتى که در قرآن مجید و روایات صیحیحه هم به عنوان علائم اهل ایمان و اهل فلاح و رستگارى مطرح است.

۱- نصرت و یارى پیامبر در تمام مواطن.

۲- شتاب به ایمان آوردن.

۳- پیشى گرفتن در قبول دعوت.

۴- قبول رسالت در کنار برهان.

۵- مفارقت از زن و فرزند براى اعلاى کلمه حق: "هجرت".

۶- جنگ با اقوام نزدیک و دور محض تثبیت نبوّت.

زمینه هاى بالا را به ترتیب در آیات و روایات زیر مى بینید:

«فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(۱)

آنان که از روى حقّ و حقیقت و محمّد صلّى اللّه علیه و آله ایمان آوردند، و از او حمایت کرده و حرمت او نگاه داشتند، و وى را در تمام شئون و مواطن و جهات مادّى و معنوى کمک کردند، و پیرو نور نازل شده با او شدند، بدون شک از رستگاران عالمند.

«وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَان رَضِی اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدَاً ذلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».(۲)

در آیه فوق اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستین شده، نخست آنان که پیشگامان در اسلام و هجرت بوده اند: وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ

دوم آنها که پیشگام در نصرت و یارى پیامبر و یاران مهاجرش بودند: وَالْأَنْصَارِ.

سوم آنها که بعد از این دو گروه آمدند و از برنامه هاى آنها پیروى کردند و با انجام اعمال نیک و قبول اسلام و هجرت و نصرت آیین حق به آنها پیوستند.

پس از ذکر این گروه سه گانه مى فرماید: هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند.

رضایت خدا از آنها به خاطر ایمان و اعمال صالحى است که انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهمیت است که به آنان ارزانى داشته.

خداوند براى آنها باغهایى از بهشت فراهم ساخته که از زیر درختانش نهرها جریان دارند. از امتیازات این نعمت آن است که جاودانى است و همواره در آن خواهند ماند، و مجموع این مواهب معنوى و مادى براى آنها پیروزى بزرگى است.

در اینجا بیشتر مفسّران به تناسب بحث آیه فوق این سؤال را مطرح کرده اند که نخستین کسى که اسلام آورد و این افتخار بزرگ در تاریخ به نام او ثبت شد چه کسى است؟

در پاسخ این سؤال همه متّفقاً گفته اند: نخستین کسى که از زنان مسلمان شد خدیجه همسر وفادار و فداکار پیامبر بود. و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسّران شیعه به اتّفاق گروه عظمیى از علماى اهل سنّت على علیه السّلام را نخستین کسى از مردان مى دانند که دعوت رسول الهى را اجابت کرد.

شهرت این حقیقت در میان دانشمندان اهل سنّت به حدّى است که جمعى از آنان ادّعاى اجماع و اتّفاق بر آن کرده اند.

حاکم نیشابورى در "مستدرک" در کتاب معرفت صفحه ۲۲ مى گوید:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- اعراف، ۱۵۷.

۲- توبه، ۱۰۰.

لا أعْلَمُ خِلافاّ بَینَ أصْحابِ التَّواریخِ أنَّ عَلِىَّ بْنَ أبى طالِب رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ أوَّلُهُمْ إسْلاماً، وَإنَّمَا اخْتَلَفُوا فى بُلُوغِهِ.

هیچ مخالفتى در میان تاریخ نویسان در این مسأله وجود ندارد که علىّ بن ابى طالب نخستین کسى است که اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذیرش اسلام اختلاف دارند.

ابن عبدالبرّ در "استیعاب" ج ۲، ص ۴۵۷ مى نویسد:

اِتَّفَقُوا عَلى أنَّ خَدیجَةَ أوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَصَدَّقَتةُ فیما جاء بِهِ، ثُمَّ عَلِىٌّ بَعْدَها.

در این مسأله اتّفاق است که خدیجه نخستین کسى بود که ایمان به خدا و پیامبر آورد و او را در آنچه آورده بود تصدیق کرد، سپس على بعد از او همین کار را انجام داد.

ابوجعفر اسکافى معتزلى مى نویسد:

قَدْ رَوَى النّاسُ کافَّةش افْتِخارَ عَلِىٍّ بِالسَّبْقِ إلَى الاْسْلامِ.

عموم مردم نقل کره اند که افتخار سبقت در اسلام مخصوص علىّ بن ابى طالب است.

روایات فراوانى از پیامبر صلّى اللّه علیه وآله و نیز از خود على علیه السّلام و صحابه در این باره نقل شده که به حدّ تواتر مى رسد.

پیامبر صلّى اللّه علیه وآله فرمود:

أوَّلُکمْ وارِداً عَلَى الْحَوْضِ أوَّلُکمْ إسْلاماً: عَلِىُّ بنُ أبى طالب.(۱)

نخستین کس از شما که بر حوض کوثر وارد مى شود کسى است که پیش از همه شما اسلام آورده و او علىّ بن ابى طالب است.

گروهى از دانشمندان اهل سنّت به نقل "الغدیر" از پیامبر نقل کرده اند که آن حضرت دست على را گرفت و فرمود:

إنَّ هذا أوَّلُ مَنْ آمَنَ بى، وَهذا أوَّلُ مَنْ یصافِحُنى، وَهذا الصِّدّیقُ الاْکبَرُ.

این مرد نخستین کسى است که به من ایمان آورده ; این مرد نخستین کسى است که با من (در قیامت) مصافحه مى کند، و این مرد صدّیق بزرگ است.

و نیز آن حضرت طبق نقل "حلیة الأولیاء" ج اول، ص ۶۶ فرمود:

یا عَلِىُّ لَک سَبْعُ خِصال لایحاجُّک فیهِنب أحَدٌ یوْمَ القیامَة: أنْتَ أوَّلُ الْمؤمنینَ بِاللّهِ إیماناً، وَأوْفاهُمْ بِعَهْدِ اللّهِ، وَأقوَمُهُمْ بِأمْرِ اللّه...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "مستدرک" حاکم، ج ۳، ص ۱۳۶; "استیعاب" ج ۲، ص ۴۵۷; "شرح ابن ابى الحدید" ج ۳، ص ۲۵۸.

یاعلى، هفت امتیاز دارى که احدى در قیامت نمى تواند درباره آنها با تو گفتگو کند: تو نخستین کسى هستى که بخدا ایمان آوردى، و از همه نسبت به پیمانهاى الهى باوفاترى، و در اطاعت فرمان حق پابرجاترى... .

در این زمینه روایات زیادى در کتب مختلف تاریخ و تفسیر و حدیث آمده که قسمت عمده اى از آنها را "الغدیر" ج ۳، ص ۲۲۰ تا ۲۴۰، و "احقاق الحق" ج ۳، ص ۱۱۴ تا ۱۲۰ نقل کرده اند.

جالب اینکه گروهى که نتوانسته اند سبقت على علیه السّلام را در ایمان و اسلام انکار کنند، به عللى که ناگفته پیداست کوشش دارند آن را به نحو دیگرى انکار یا کم اهمیت جلوه دهند، و بعضى دیگر کوشش دارند که بجاى آن حضرت ابوبکر را بگذارند که او اوّلین مسلمان است!

گاهى مى گویند على علیه السّلام در آن هنگام ده ساله بود و طبعاً نابالغ، بنابراین اسلام او به عنوان اسلام یک کودک تأثیرى در قوّت و قدرت جبهه مسلمین در برابر دشمن نداشت.

این سخن را فخر رازى در تفسیرش ذیل آیه فوق آورده است. و این به راستى عجیب است و در واقع ایرادى است بر شخص پیامبر صلّى اللّه علیه وآله، زیرا مى دانیم هنگامى که در یوم الدار پیامبر صلّى اللّه علیه وآله اسلام را به عشیره و طایفه خود عرضه داشت هیچ کس آن را نپذیرفت جز على که برخاست و اعلام اسلام نمود، پیامبر اسلامش را پذیرفت و حتى اعلام کرد که تو برادر و وصى و خلیفه منى.

و این حدیث که گرهى از حافظان حدیث از شیعه و سنّى در کتب صِحاح و مسانید و همچنین گروهى از مورّخان اسلام نقل کرده و بر آن تکیه نموده اند نشان مى دهد که نه تنها پیامبر اسلام على را در آن سنّ و سال کم پذیرفت بلکه او را به عنوان برادر و وصى و جانشین خود معرّفى نمود.

و گاهى به این تعبیر که خدیجه نخستین مسلمان از زنان و ابوبکر نخستین مسلمان از مردان و على نخستین مسلمان از کودکان بود خواسته اند از اهمیت آن بکاهند.

این تعبیر را مفسّر معروف و متعصّب، نویسنده "المنار" ذیل آیه مورد بحث ذکر کرده است. در حالى که اوّلاً همانگونه که گفتیم کمى سنّ على علیه السّلام در آن روز به هیچ وجه از اهمیت موضوع نمى کاهد، بخصوص این که قرآن درباره حضرت یحیى صریحاً مى گوید:

«وَآتَیناهُ الْحُکمَ صَبِیاً».(۱)

ما فرمان را به او در حال کودکى دادیم.

و درباره عیسى علیه السّلام نیز مى خوانیم که در حال کودکى به سخن آمد و به آنها که درباره او گرفتار شک و تردید بودند گفت:

«إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِی الْکتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیاً».(۲)

من بنده خدایم، کتاب آسمانى به من داده و مرا به نبوّت انتخاب کرده است.

هنگامى که اینگونه آیات را با حدیثى که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در بالا نقل کردیم که او على را وصى و خلیفه و جانشین خود قرار داد، ضمیمه کنیم روشن مى شود که سخن "المنار" گفتار تعصّب آمیزى بیش نیست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- مریم، ۱۲.

۲- مریم، ۳۰.

ابن ابى الحدید از دانشمند معروف ابوجعفر اسکافى معتزلى نقل مى کند: این که بعضى مى گویند ابوبکر سبقت در اسلام داشته اگر صحیح باشد چرا خودش در هیچ مورد به این موضوع بر فضیلت خود استدلال نکرده است و نه هیچ یک از هواداران او از صحابه چنین ادّعائى را کرده اند؟

در هر صورت سبقت در اسلام و پابرجائى در آن تا آخر عمر از خصوصیات صحابه واقعى رسول خداست و در این زمینه خدیجه و على علیه السّلام گوى سبقت را از دیگران ربودند.

بحثى مجدّد در عدالت صحابه:

به خاطر اینکه دانشمندان اهل سنّت بر پایه این آیه شریفه معتقدند که همه یاران پیامبر پاک و درستکار و صالح و شایسته و اهل بهشتند، و این آیه را دلیل قاطعى بر ادّعاى خود گرفته اند بار دیگر چون صفحات گذشته این موضوع مهم را که سرچشمه دگرگونیهاى زیادى در مسائل اسلامى مى شود با نظر عقل و انصاف و وجدان تماشا مى کنیم.

بسیارى از مفسّران اهل سنّت این حدیث را ذیل آیه فوق نقل کرده اند که: حمید بن زیاد مى گوید: نزد محمّد بن کعب قُرَظى رفتم و به او گفتم درباره اصحاب رسول خدا چه مى گویى؟ گفت:

جَمیعُ أصْحابِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله فِى الْجَنَّةِ، مُحْسِنُهُمْ وَمُسیئُهُمْ.

همه یاران پیامبر در بهشتند اعم از نیکوکار و بدکار و گنهکار.

گفتم: این سخن را از کجا می گویى؟ گفت: این آیه را بخوان:

«وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ... رَضِىَ اللّه عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ».

سپس گفت: اما درباره تابعین شرطى قائل شده و آن این است که آنها باید تنها در کارهاى نیک از صحابه پیروى کنند. (فقط در این صورت اهل نجاتند و امّا صحابه چنین قید و شرطى را ندارند.)

ولى این ادّعا به دلایل زیادى مردود و غیر قابل قبول است، زیرا:

اوّلاً حکم مزبور در آیه فوق شامل تابعین هم مى شود، و منظور از تابعان تمام کسانى هستند که از روش مهاجران و انصار نخستین و برنامه هاى آنها پیروى مى کنند، بنابراین باید تمام امّت بدون استثناء اهل نجات باشند!

و امّا اینکه در حدیث محمّد بن کعب از این موضوع جواب داده شده که خداوند در تابعین قید احسان را ذکر کرده، یعنى از برنامه نیک و روش صحیح صحابه پیروى کنند نه از گناهانشان، این سخن از عیجب ترین بحثهاست. چرا که مفهومش اضافه فرع بر اصل است. جایى که شرط نجات تابعان و پیروان صحابه این باشد که در اعمال صالح از آنها پیروى کنند، به طریق اولى باید این شرط در خود صحابه بوده باشد، و به تعبیر دیگر، خداوند در آیه فوق مى گوید: رضایت و خوشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستین که داراى برنامه صحیحى بودند و همه پیروان آنهاست، نه اینکه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد مشمول رضایت خود قرار دهد، امّا تابعان را با قید و شرط خاصّى بپذیرد.

ثانیاً این موضوع با دلیل عقل به هیچوجه سازگار نیست، زیرا عقل هیچ گونه امتیازى براى یاران پیامبر بر دیگران قائل نمى باشد. چه تفاوتى میان ابوجهل ها و کسانى است که نخست ایمان آوردند سپس از آیین حق منحرف شدند؟

و چرا کسانى که سالها و قرنها بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله قدم به این جهان گذاردند و فداکاریها و جانبازیهاى آنها در راه اسلام کمتر از یاران نخستین پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نبود، بلکه این امتیاز را داشتند که پیامبر را نادیده شناختند و به او ایمان آوردند، مشمول این رحمت و رضایت الهى نباشند.

قرانى که مى گوید:

«إنَّ أکرَمَکمْ عِنْدَاللّهِ أتْقاکمْ».

گرامى ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.

چگونه این تبعیض غیر منطقى را مى پسندد؟

قرانى که در آیات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى کند و آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه این "مصونیت غیرمنطقى صحابه" را در برابر کیفر الهى مى پسندد؟ آیا اینگونه لعن ها و تهدیدهاى قرآن قابل استثناست و گروه خاصّى از آن خارجند؟ براى چه و چرا؟

از همه گذشته آیا چنین حکمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نیست به هر گونه گناه و جنایات محسوب نمى شود؟

ثالثاً این حکم با متون تاریخ اسلامى به هیچ وجه سازگار نیست، زیرا بسیار کسانى بودند که روزى در ردیف مهاجران و انصار بودند و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که توأم با خشم و غضب خداست قرار گرفت. آیا در آیات قرآن داستان ثعلبة بن حاطب انصارى را نخواندیم که چگونه منحرف گردید و مغضوب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شد.

روشنتر بگوییم: اگر منظور آنها اینست که صحابه پیامبر عموماً مرتکب هیچ گناهى نشدند و معصوم و پاک از هر معصیتى بودند این از قبیل انکار بدیهیات است.

و اگر منظور آنست که آنها گناه کردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا را از آنها راضى است، مفهومش اینست که خدا رضایت به گناه داده است.

چه کسى مى تواند طلحه و زبیر که در آغاز از یاران خاصّ پیامبر بودند و همچنین عایشه همسر پیامبر صلّى اللّه علیه و آلهرا از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى که خونشان در میدان جنگ جمل ریخته شد تبرئه کند؟ آیا خدا به این خونریزیها راضى بود؟

آیا مخالفت با على علیه السّلام خلیفه پیامبر که اگر فرضاً خلافتِ منصوص او را نپذیریم حدّاقل با اجماع امّت برگزیده شده بود، و شمشیر کشیدن به روى او و یاران وفادارش چیزى است که خدا از آن خوشنود و راضى باشد؟

حقیقت اینست که طرفداران فرضیه "تنزیه صحابه" به اصرار و پافشارى روى این مطلب، چهره پاک اسلام را که همه جا میزان شخصیت اشخاص را ایمان و عمل صالح قرار مى دهد زشت و بدون منظر ساخته اند.

آخرین سخن اینکه: رضایت و خوشنودى خدا که در آیه فوق است روى یک عنوان کلّى قرار گرفته و آن هجرت و نصرت و ایمان و عمل صالح است. تمام صحابه و تابعان مادام که تحت این عناوین قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز که از تحت این عناوین خارج شدند از تحت رضایت خدا نیز خارج گشتند.

از آنچه بازگو شد به خوبى روشن مى شود که گفتار مفسّر دانشمند امّا متعصّب، یعنى نویسنده "المنار" که در اینجا شیعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاکى و درستى همه صحابه، مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد کمترین ارزشى ندارد. شیعه گناهى نکرده، جز اینکه حکم عقل و شهادت تاریخ و گواهى قرآن را در اینجا پذیرفته و به امتیازات واهى و نادرست متعصّبان گوش فرا نداده است.(۱)

علماى مکتب خلفا معاویة بن ابى سفیان را کاتب وحى و صحابى رسول خدا مى دانند و به قول فخر رازى و صاحب تفسیر "المنار" در ذیل آیه قبل و حدیث حمید بن زیاد، عادل و مجتهد و مورد وثوق و اهل نجات و رضایت حق مى دانند، در حالى که کتب سنّى و شیعه گوشه اى از اعمال معاویه را به شرح زیر بازگو کرده اند:

۱ـ جنگ با امیرالمؤمنین علیه السّلام در صفّین و کشتن بیش از پنجاه هزار نفر از مسلمانان و بخصوص عمّار یاسر که پیامبر در حقّ او فرمود: عمّار با حقّ است و حق با عمّار، و او را گروه یاغى و ستمگر به قتل مى رسانند.

۲ـ جنگ با سبط اکبر، حضرت مجتبى علیه السّلام.

۳ـ تخلّف از عهد و پیمان و قراردادى که با امام معصوم حضرت حسن ابن على بسته بود.

۴ـ دسیسه چینى براى قتل حضرت مجتبى به توسط دختر اشعث بن قیس.

۵ـ خوشحالى شدید معاویه از کشته شدن حضرت مجتبى.

۶ـ فرستادن بُسْر بن أرْطاة بعد ازداستان تحکیم به شهرهاى تحت فرمان امیرالمؤمنین براى کشتن مرد و زن و کودک به جرم تشیع و غارت اموال مردم و خراب کردن شهرها.

۷ـ فرستادن ضحّاک بن قیس فهرى به مناطق مؤمن نشین ودستور به او جهت کشتار مردم و خرابى و غارت.

۸ـ فرستادن عبداللّه بن مسعده به بادیه ها و مکه و مدینه جهت وادار کردن مردم به تسلیم در برابر حکوومت و کشتن آنان در صورت امتناع.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تفسیر نمونه"، ج ۸، ص ۹۹.

۹ـ مسلّط کردن زیاد بن أبیه بر مردم بى گناه و جنایات بى شمار زیاد بر مردم با تکیه بر قدرت معاویه.

۱۰ـ کشتن حُجْر بن عدى و یاران وفادارش به جرم ایمان و عشق به على ابن ابى طالب علیه السّلام.

۱۱ـ محاصره کردن عَمْرو بن حَمِق خُزاعى و جدا کردن سر او از بدن بعد از مرگ.

۱۲ـ کشتن صَیفى بن فَسیل به جرم محبّت على علیه السّلام.

۱۳ـ کشتن مسلم بن زیمر و عبداللّه بن نجى به جرم عشق به اسلام و امیر المؤمنین علیه السّلام.

۱۴ـ کشتن مالک بن اشتر نخعى، که در امّت اسلام در کرامت و ایمان و شخصیت کم نظیر بود.

۱۵ـ کشتن محمّد بن أبى بکر به شدیدترین وجه و سوزاندن جسد آن شهید به جرم عشق به على علیه السّلام.

۱۶ـ مسلّط کردن عمروعاص ستمکار بر مردم مصر.

۱۷ـ هتک حرمات حق.

۱۸ـ هتک حرمت مردم.

۱۹ـ تشکیل سلطنت و شاهنشاهى خلاف قواعد اسلام.

۲۰ـ آزردن صحابه و تابعین.

۲۱ـ آزار همه جانبه به اهل بیت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله.

۲۲ـ تطهیر زناکاران و زنازادگن بر خلاف قرآن.

۲۳ـ خرید و فروش شراب ونوشیدن آن.

۲۴ـ اشاعه فحشا در بلاد اسلامى.

۲۵ـ حلال دانستن ربا و خوردن آن.

۲۶ـ تمام خواندن نماز در سفر.

۲۷ـ بدعت در امر اذان.

۲۸ـ جمع بین دو خواهر در ازدواج.

۲۹ـ تغییر دیات اسلامى.

۳۰ـ قرار دادن خطبه نماز عید فطر و قربان قبل از نماز.

۳۱ـ ترک حدود و سنّت رسول حق.

۳۲ـ نقض حکم عاهر و زناکار.

۳۳ـ حکم به سبّ امیرالمؤمنین در قنوت نماز و خطبه هاى جمعه و عیدین و قرار دادن آن به صورت قانون حکومتى.

۳۴ـ کشتن اصحاب بدر و اصحاب بیعت شجره.

۳۵ـ پرداخت مال بى شمار جهت ساختن حدیث و بستن آن به رسول خدا.

۳۶ـ به نیزه زدن سر بریده عمرو بن حَمِق و گرداندن در شهرها.

۳۷ـ کشتن زنان و بچه ها و غارت اموال.

۳۸ـ گرفتن شهادت زور از مردم.

۳۹ـ انتقال منبر رسول خدا از مدینه به شام.

۴۰ـ پوشیدن لباس حریر و ابریشم و دیباج و آشامیدن از ظرف طلا و نقره.

۴۱ـ برقرار کردن مجالس لهو و لعب و شنیدن موسیقى حرام.

۴۲ـ مسلّط کردن یزید شرابخوار، سگ باز، میمون باز، بى اعتقاد به جامعه اسلامى.

این است معاویه و اعمال او که نظر حضرت ربّ العزّه را در آیات زیر در قرآن مجید و حدیث پیامبر نسبت به آن اعمال مى خوانید:

«وَمَن یقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً».(۱)

و هر کس مؤمنى را از روى عمد به قتل رساند کیفرش جهنّم است که در آن جاوید خواهد ماند و خدا بر او غضب نموده و او را از رحمت خویش دور ساخته و عذاب بزرگى براى او تدارک دیده است.

«إِنَّ الَّذِینَ یؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِیناً. وَالَّذِینَ یؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَیرِ مَا اکتسبُوا فَقَدِ احْتَمَلوا بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِیناً».(۲)

براستى آنان که خدا و رسول او را مى آزارند خداوند در دنیا و آخرت لعنتشان کرده و عذاب ذلّت بارى را براى آنان فراهم کرده است. و آنان که مردان و زنان مؤمنى را بدون جهت مى آزارند همانا متحمّل بهتان و گناه آشکارى شده اند.

«وَالَّذِینَ یؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ».

و آنان که رسول خدا را مى آزارند عذاب دردناکى دارند.

«الَّذِینَ یأْکلُونَ الرِّبَا لاَ یقُومُونَ إِلاَّ کمَا یقُومُ الَّذِی یتَخَبَّطُهُ الشَّیطَانُ مِنَ الْمَسِّ».(۳)

آنان که ربا مى خورند نمى ایستند مگر مانند کسى که دستخوش شیطان قرار گرفته و تعادل خود را از دست داده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نساء، ۹۳.

۲- احزاب، ۵۷ - ۵۸.

۳- بقره، ۲۷۵.

«إِنَّ الَّذِینَ یحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ».(۱)

همانا کسانى که دوست دارند امور ناشایست در میان مؤمنان شیوع یابد، در دنیا و آخرت عذاب دردناکى دارند، و خدا مى داند و شما نمى دانید.

وَالخَمْرُ وَشارِبُها وَ بایعُها وَمُشْتَریها مَلْعُونٌ، مَلْعُونٌ.

شراب و خورنده اش و خریدار و فروشنده اش ملعون و از رحمت خدا بدور است.

آکلُ الرِّبا وَمُوکلُهُ مَلْعونٌ بِلِسانِ النَّبِى صلّى اللّه علیه و آله.

رسول خدا، خورنده ربا و دستیارش را لعنت کرده است.

مَنْ سَبَّ عَلِیاً فَقَدْ سَبَّنى، وَ مَنْ سَبَّنى فَقَدْ سَبَّ اللّه.

هر کس على را ناسزا گوید مار ناسزا گفته، و هرکس مرا ناسزا گوید خدا را ناسزا گفته است.

لا یریدُ أحَدٌ أهْلَ الْمَدینَةِ بِسُوئ إلاّ أذابَهُ اللّهُ فِى النّارِ ذَوْبَ الرَّصاصِ أوْ ذَوْبَ الْمِلْحِ فِى الْماء.

احدى اراده بدى به اهل مدینه نمى کند مگر اینکه خداوند چون قلع در آتش آبش کند، یا چون نمک در آب در عذاب ذوبش نماید.

مَنْ أخافَ أهْلَ الْمَدینَةِ ظالِماً لَهُمْ أخافُ اللّهُ وَکانَتْ عَلَیهِ لَعْنَةُ اللّهِ.

هر کس به ظلم و وجور اهل مدینه را بترساند، خداوند وى را خواهد ترسانید و لعنت خدا بر اوست.

مسائل ذکر شده درباره معاویه را به طور مفصّل همراه با آیات و روایات در قرآن مجید، "صحیح بخارى"، "وفاء الوفاء"، "مجمع الزوائد"، "مُروج الذهب"، "المحاسن والمساوى"، "شرح ابن ابى الحدید"، "صحیح مسلم"، "تاریخ ابن عساکر"، "انساب بلاذرى"، "معارف ابن قتیبه"، "طبقات ابن سعد"ن "أغانى"، "تاریخ طبرى"، "مستدرک حاکم"، "مسند احمد حنبل"، "استیعاب"، "اُسْد الغابة" و بخصوص در جلد یازدهم "الغدیر" صفحه ۳ تا ۱۹۵ ملاحظه کنید، آنگاه از علماى مکتب خلفا و مفسّرانى چون فخر رازى و صاحب "المنار" بپرسید:

معناى عدالت، وثاقت، اجتهاد، رضایت حق، نجات در قیامت این است؟!

معناى اسلام، ایمان، هجرت، عمل صالح، اخلاق حسنه، مسلمانى، صفا، وفا، حقیقت، مهر، محبّت این است؟!

و از همه مهمتر معناى صحابى بودن و مصداق آیه "وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ" این است؟!

سؤال کنید شما مى خواهید قرآن و سنّت و اسلام و مسلمانى را با چنین افرادى به دنیا عرضه کنید و از آنان بخواهید اسلام را با تمام وجود قبول کنند و آن را بهترین و برترین مکتب بدانند؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نور، ۱۹.

هجرت در راه خدا:

از دیگران خصوصیت هاى صحابه حقیقى که در دعاى چهارم اشاره شده، مفارقت و هجرت از زن و فرزند به خاطر اعلاى کلمه حق است.

عدّه اى که جهت نان و نوا و اهداف دنیائى هجرت کردند، و گروهى از مهاجران که پس از هجرت با منافقان همدست شدند، و یا به گردونه ظلم و ستم و بى ایمانى درآمدندن چنانکه در سطور گذشته خواندید، از رحمت حق ممنوع، و از رضایت حضرت محبوب دور شدند.

رحمت و رضوان از آنِ صحابه اى است که در هجرت خود نیتى جز اظهار کلمه حق نداشتند و تا خروج از دنیا بر ایمان و مقاومت خویش استوار بودند.

عاشقى را جگرى مى باید *** احتمال خطرى مى باید

نتوان رفت درین ره با پاى *** عشق را بال و پرى مى باید

گریه نیمه شبى در کار است *** دود آه سحرى مى باید

دیده را آب ده از آتش دل *** عشق را چشم ترى مى باید

نبرى پى سوى بى نام و نشان *** خبرى یا اثرى مى باید

از تو تا اوست رهى بس خونخوار *** راه رو را جگرى مى باید

تو نئى مرد چنین دریائى *** رند شوریده سرى مى باید

بر تنت بار ریاضت کم نِه *** روح را لاشه خرى مى باید

دست در دامن آگاهى زن *** سوى او راهبرى مى باید

نتوانى توبه خود پى بردن *** مرد صاحب نظرى مى باید

چشم و گوش تو به شرک آلودست *** چشم و گوش دگرى مى باید

هست هر قافله را سالارى *** هر کجا پاست سرى مى باید

ناز پرورد کجا عشق کجا *** عشق را شور و شرى مى باید

چون مگس چند زند بر سر دست *** فیض را لب شکرى مى باید

عاقبت نخل امید ما را *** از وصال تو برى مى باید

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِک یرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».(۱)

آنان که ایمان آوردند و از وطن خود هجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند، امیدوار به رحمت احق باشند که خداوند بخشاینده و مهربان است.

«فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِیارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لاَُکفِّرَنَّ عَنْهُم سَیآتِهِمْ وَلاَُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّات تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ».

پس آنان که از وطن خود هجرت کردند، و از دیار خود به خاطر اسلام بیرون رانده شده و در راه خدا آزار کشیدند و جنگ کردند و شهید شدند، همانا سیئات آنان را به لطف خود بپوشانم و وارد کنم آنها را به بهشتهائى که از زیر درختان آن نهرهاى آب جارى است; این پاداشى است از جانب خداو نزد خدا پاداش نیکو.

باب مفصّل و مهمّى در روایات فریقین است تحت عنوان تعرّب بعد از هجرت، که در آن روایات آمده: کسى که پس از معرفت خدا و رسول و کوشش در راه دین، از صراط مستقیم حق برگردد، آلوده به گناه کبیره شده و خود را از رحمت حضرت محبوب ممنوع کرده است.

و بر اساس کتب تاریخى و تفسیرى، گروهى از صحابه به این گناه دچار شدند و گروه دیگر در برابر طوفانهاى اجتماعى و حوادث زمانِ استقامت ورزیدند تا به لقاء خداوند نایل شدند. آنان براى اعلاى کلمه حق با پدران و فرزندان و برادرانو عموهایشان جنگیدند، و در این نبرد کمال اخلاص و خلوص را نشان دادند.

امیرالمؤمنین علیه السّلام در خطبه پنجاه و پنجم "نهج البلاغه" به این معنا اشاره مى فرمایند:

وَلَقَدْ کنّا مَعَ رَسُولِ اللّه صلّى اللّه علیه و آله نَقْتُلُ آباءَنا وَأبْناءَنا وَإخْوانَنا وَ أعْمامَنا، ما یزیدُنا ذلِک إلاّ إیماناً وَ تَسْلیماً و َمُضِیاً عَلَى اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلى مَضَضِ الاْلم وَ جِدّاً فِى جِهادِ الْعَدُوِّ.

وَلَقَدْ کانَ الرَّجُلُ مِنّا مِنّا وَالآخَرُ مِنْ عَدُوِّنا یتَصاوَلانَ تَصاوُلَ الْفحْلَینِ، یتَخالَسانِ أنْفُسَهُما أیهُما یسْقى صاحِبَهُ کأْسَ الْمَنُونِ، فَمَرَّةً لَنا مِنْ عَدُوِّنا، وَمَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنّا.

فَلَمّا رَأَى اللّهُ صِدْقَنا أنْزَلَ بعَدُوِّنَا الْکبْتَ، وَأنْزَلَ عَلَینَا النَّصْرَ، حَتَّى اسْتَقَرَّ الاْسْلامُ مُلْقِیاً جِرانَهُ وَمُتَبَوِّئاً أوْطانَهُ. وَلَعَمْرى لَوْ کنّا نَأتى ما أتَیتُمْ ما قامَ لِلدّینَ عَمُودٌ وَلا اخْضَرَّ لِلاْیمانِ عُودٌ. وَأیمُ اللّهِ لَتَحْتَلِبُنَّها دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّها نَدَماً.

ما در محضر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم، پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود را مى کشتیم، و این مبارزه و جنگ و کشتار با نزدیکرترین اشخاص براى ما جزا یمان و تسلیم و حرکت در راه روشن و بردبارى در برابر نیشهاى دردآگین و کوشش در جهاد بادشمن نمى افزود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بقره، ۲۱۸.

در آن زمان مردى از ما و مردى ازدشمن مانند دو جنگجوى سخت با یکدیگر گلاویز مى گشتند و هر کدام در پى گرفتن جان دیگرى بود تا کدامیک از آندو کاسه مرگ را به دیگرى بچشاند. گاهى دشمن از ما ضربه مى خورد ،و گاهى دیگر ما از دشمن ضربه مى خوردیم.

وقتى که خداوند صدق و اخلاق مارا دید دشمن ما را به ذلّت نشاند و پیروزیش را نصیب ما فرمود، تا آنگاه که اسلام مانند شترى که گردن بر زمین نهد و حالت تسلیم به خود بگیرد استقرار یافت و در جایگاه خود جایگیر شد. به جان خودم سوگند، اگر ما در آن زمان وضع امروزى شما را داشتیم ستونى براى دین قائم نمى گشت و براى ایمان شاخه اى سبز نمى شد. و سوگند به خدا از این تقصیر در انجام وظیفه بجاى شیر، خون خواهید دوشید و به دنبالش ندامتى بدون سود.

در این خطبه امیرالمؤمنین علیه السّلام از صحابه اى سخن مى گوید که با تمام وجود از اسلام دفاع مى کردند، و حرمت قرآن وصراط حق را تا آخر نگاه داشتند، و از کسانى گلایه و شکایت مى کند کها ز آن جهاد و کوشش و خلوص و اخلاص دست برداشتند و به مال و منال و شهوات و هواها روى کرده و از دفاع از اسلام در برابر هجوم مارقین و قاسطین و ناکثین دست برداشتند و امام معصوم را بر اثر سستى و روگردانى خود از قرآندل شکسته کردند.

امام در وصف صحابه واقعى که خود در رأس آنان بود مى فرمایند: در آن زمان که از همه علایق و تمایلات و روابط و ضوابط پوسیده گذشتیم و حتّى جان خود را در راه هدف اعلاى حیات بر کف نهادیم تا معناى واقعى علائق و تمایلات و روابط و ضوابط و حتّى معناى جان را که اسلام براى ما توضیح مى داد درک کنیم و در حیات معقول خود به کار ببریم. از پدرانو فرزندان و همه شاخه ها و ریشه هاى وجود طبیعى خود بریدیم، تا انسانهائى ساختیم در دنیاى جدیدى که آن علایق و تمایلات همگى دگرگون شدند و گام در صراط مستقیم نهادیم.

ما و دشمن ما هر دو در مرز زندگى و مرگ گریبان یکدیگر را مى گرفتیم، ما در آن مرز پرشکوه که براى ما پلِ «إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون» بود; به امید برگرداندن جان به جان آفرین تلاش مى کردیم. ولى دشمنان ما در آن مرز جز به تحریک عوامل لجاجت در برابر ما و اسارت در دست قدرت پرستان و پرستش بتهاى جامد و جاندار به منطق دیگرى تکیه نداشتند.

پیروزى ما در آن تلاش و تکاپوها و فداکارى ها مستند به انبوه سپاه و دیگر عوامل قدرت نبود. ما مسلّح به سلاحى بالاتر از شمشیر و نیزه و داراى قوائى موافقو دیگر نیروهاى جنگى بودیم. این سلاح وقوا، صدق وا خلاص حقیقى ما بود. ما در آن مرز زندگى و مرگ، خدا را مى دیدیم و پیامبر خدا را که جلوه اى از صفات خدایمان بود مى نگریستیم.

دشمنان ما به تحریک بتهاى جاندار به خودکشى مى پرداختند و تسلیت آنان براى دلدارى خود چنین بود که ما مرد جنگیم، ما قهرمانیم، ما نباید مغلوب شویم; و نمى دانستند که شکست و پیروزى آنان جز سقوط در عذاب الهى یا دوزخ اجتماعى که سوداگران جانهاى آدمیان براى آنان شعله ور مى ساختند نتیجه اى دیگر در بر نداشت.(۱)

با تو بى خویش همه نرد وفا مى بازم *** آه اگر آگه ازین کار شود غمّازم

ماجراى دل خون گشته زمن باز مپرس *** که من از دوست به خود باز نمى پردازم

دوستان شاد که این واقعه را پایانى است *** من در آن جامم و با بیخودیم آغازم

عشق چون پیر شد از طبع به مردن نرود *** این نه طفلى است که از دایه ستانى بازم

پیر گویند که در خُلد جواد خواهد شد *** وین نباشد مگر آنجاتو شوى انبازم

چه عجب سنگ جفاى تو که پایم بشکست *** عجب آن است کزین بام دهد پروازم

همچو شمع رخ او نیست به هیچ انجمنى *** از وفا نیست که با سوز غمش مى سازم

گر پراکنده به گیتى بود اجزاى وصال *** جمع گردد اگر از دوست رسد آوازم

«وَ مَنْ کانُوا مُنْطَوِینَ عَلَى مَحَبَّتِهِ یرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ فِی مَوَدَّتِهِ، وَ الَّذِینَ هَجَرَتْهُمُ الْعَشَائِرُ إِذْ تَعَلَّقُوا بِعُرْوَتِهِ، وَ انْتَفَتْ مِنْهُمُ الْقَرَابَاتُ إِذْ سَکنُوا فِی ظِلِّ قَرَابَتِهِ، فَلاَ تَنْسَ لَهُمُ اللَّهُمَّ مَا تَرَکوا لَک وَ فِیک، وَ أَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِک وَ بِمَا حَاشُوا الْخَلْقَ عَلَیک وَ کانُوا مَعَ رَسُولِک دُعَاةً لَک إِلَیک، وَ اشْکرْهُمْ عَلَى هَجْرِهِمْ فِیک دِیارَ قَوْمِهِمْ، وَ خُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ الْمَعَاشِ إِلَى ضِیقِهِ، وَ مَنْ کثَّرْتَ فِی إِعْزَازِ دِینِک مِنْ مَظْلُومِهِمْ».

"الهى مغفرت و رضوانت را شامل آن صحابه اى گردان که عشق و محبّت و دوستى رسول عزیزت را در خانه دل داشتند، و از آن مودّت تجارتى را آرزو مى کشیدند که هرگز کسادى در آن راه نمى یابد. و آنان که چون به عروه دین او آویختند قبیله هاشان از آنها دورى کردند، و چون فرمانبر او گشتند خویشانشان خود را با آنان بیگانه پنداشتند.

خداوندا، به آنچه براى تو و در راه تو از دست دادند و به خاطر آنکه مردم را بر گرد محور دینت جمع کردند (یا به خاطر تو از خلق بریدند) و براى رضاى تو با رسولت همراه بوده و در جمع داعیان به سوى تو قرار داشتند جزا و پاداششان را فراموش مساز و از رحمت و رضوانت خوشنودشان ساز، و آنان را در برابر آنکه در راه از شهرها و خویشان خود دورى گزیده، از زندگى فراخ به تنگى و سختى دچارشدند، تا دینت را به مردم رساندند جزا و پاداش ده، و نیز آنها را که در ارجمند ساختن دین، مظلوم و ستم رسیده شان را فراوان گرداندى اجر و مزد نکیو ده".

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تفسیر نهج البلاغه" ج ۱۰، ص ۱۸۲.

حقیقت مودّت و لزوم آن:

در این قطعه از دعا به دو حقیقت بسیار مهم که در اعلاى کلمه حق اثر فوق العاده داشته اشاره شده است:

۱ـ مودّت .

۲ـ مهاجرت یاران حق به حبشه.

صاحب تفسیر "المنار" که از دانشمندان بنام عرب است، در معناى عداوت و مودّت در ذیل آیه پنجاه و هشتم سوره مائده در جلد هفتم تفسیرش در صفحه ۲ مى گوید:

عداوت به معناى کینه اى است که اثرش در قول و عمال ظاهر مى شود. و مودّت عشق و محبّتى است که نتیجه اش در گفتار و کردار آشکار مى شود.

به هنگامى که دل انسان نسبت به کسى آغشته به کینه و عداوت شد، آن کینه و عداوت باعث مى گردد که انسان از طرف مورد کینه اش جدائى کند و از حالات و خصوصیات وى پرهیز نموده و وى را از دخالت در امورش منع نماید، و این اقتضاى کینه و دشمنى است ،و کسى در ظهور آثار کینه و عداوت در گفتار و عمل تردید ندارد.

و به وقتى که قلب انسان نسبت به کسى محبّت شدید پیدا کند و به تعبیر قرآن مجید داراى مودّت شود، آن شعق و محبّت باعث مى شود که انسان براى اتّصالش به حالا و خصوصیات محبوب بکوشد و خود را به هر قیمتى که باشد به محبوب برساند، و دست دخالت معشوق را در امور زندگیش باز بگذارد. این عشق و محبّت علّت تامّه اى است براى ورود عاشق به گردونه اطاعت از معشوق، و این حقیقتى است که گمان نمى رود براى کسى جاى انکار داشته باشد، و شاید بتوان گفت محبّت و عشقى که خالى از اثر باشد و کینه و عداوتى که جداى از عکس العمل باشد به هیچ عنوان نداریم، و آنان که عداوت و محبّت را جداى از اثر مى دانند، سخن آنان ارزشى ندارد، محبّت جداى از عمل، و کینه فارغ از اثر کدام است؟...

اسلام براى مودّت مثبت، و کینه و عداوت قابل قبول، آیات و روایات بسیار مهمّى دارد که مجموع آن آیات و روایات دو باب بسیار مهم تولّى و تبرّى را تشکیل داده اند.

در آن آیات و روایات اعلام شده که هر کس خالى از تولّى و تبرّى باشد مسلمان نیست. مؤمن باید با تمام وجود نسبت به حق و رسول حق و مردم مؤمن داراى مودّت باشد، و نسبت به دشمنان خدا و رسول و مردم مؤمن داراى عداوت و کینه، تا آن مودّت وى را به اخلاق حق و رسول الهى و مؤمنان واقعى بیاراید، و آن کینه و عداوت باعث جدائى از حالات و اخلاق و کردار دشمنان خدا و دین شود.

اینکه در قرآن مجید اجر رسالت را مودّت اهل بیت عشق بورزید، عشقى که باعث اطاعت شما از امامان معصوم و علّت اراسته شدنتان به اخلاق اولیاء شود، که این اطاعت و آراستگى به نفع خود شماست.

«قُل لاَ أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى».(۱)

به مردم بگو: من بر رسالتم اجرى جز مودّت اهل بیتم (على، فاطمه، حسن، حسین، زین العابدین تا امام قائم علیهم السّلام) نمى خواهم.

«قُلْ ما سَأَلْتُکمْ مِنْ أجر فَهُوَ لَکمْ إنْ أجْرِىَ إلاّ عَلَى اللّهِ».(۲)

بگو من اجرى که از شما در برابر رسالتم خواستم به سود خود شماست (چرا که عشق به اهل بیت و اطاعت از دستورات آنان و همگونى با ایشان در اخلاق و زندگى باعث سعادت دنیا و آخرت است)، اجر زحمات خود من فقط و فقط با خداست.

آرى عشق مثبت به معشوق مثبت، در حیات فکرى و نفسى و روحى و قلبى و عملى انسان معجزه مى کند. عشق مثبت به معشوق مثبت، از آتش پرست سلمان، از بى سواد گمام ابوذر، از سیاه حبشى بلال، از زن عصر جاهلى خدیجه، از غلام زاده عمّار، و از آدم خاکى موجودى افلاکى مى سازد.(۳)

جان و دل و دین و رگ و پوست، عشق *** در همه اشیا به تکاپوست عشق

تخم بَدَل کاشته بى حاصلان *** غافل از این نکته که خودروست عشق

عشق بود بحر خدائى گهر *** یا که خدا قُلزُم و لؤلؤست عشق

یا که نه لؤلؤست نه دریاى ژرف *** ژرف چو او بینى هر دوست عشق

کرد به نیروى دو عالم شکار *** برتر از این هر دو به نیروست عشق

شیر فلک را شکند در مصاف *** شیر غضبناک بى آهوست عشق

خواهى اگر خویش بسنجى به کار *** سنگ گران کن که ترازوست عشق

زو دل و بازوت ندارد گریز *** نیروى دل قوّت بازوست عشق

کوه گران است میان مرا *** بسته به زنجیر مگر موست عشق

بر فلک ار پشت نماید دوتاست *** پشت ندارد همگى روست عشق

خالق این پنج دریچه حواس *** خالق این گنبد نُه توست عشق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- شورى، ۲۳.

۲- سبأ، ۴۷.

۳- مرحوم استاد شهید مطهرى در کتاب پرقیمت "جاذبه و دافعه على علیه السّلام" رد بخش اول آن بحث مفصّلى در اکسیر محبّت و عشق و آثار مثبت آن دارند که به جهت خوددارى از تطویل، نقل نکردیم. شما مى توانید براى تکمیل این بحث بدان مراجعه فرمایید. و نیز در کتاب "ولاءها و ولایتها" فصلى در ولاء محبّت آورده که لزوم محبّت و مودّت خاندان وحى را از کتاب و سنّت به خوبى استنباط فرموده است که مطالعه آن بسیار سودمند مى باشد.

کوى به کو در عقب او متاز *** بر سر هر برزن و هر کوست عشق

گر تو به چوگان خدایى زنى *** در گذرِ عرصه دل، گوست عشق

زمزمه خلوت سرّ صفا *** همهمه ساحت مینوست عشق

  • * *

این نکته را نباید ناگفته گذاشت که عشق و محبّت و کینه و عداوت مثبت ثمره معرفت است.

انسان وقتى به آیات قرآن مجید که بازگو کننده اسماء و صفات حق و حالات و اخلاق انبیا و اولیاست دقّت کند و از این طریق به معرفت لازم اراسته شود، عاشق حق و انبیا و اولیا گشت هو نسبت به دشمنان آنان که درونى سیاه و باطنى نازیبا و وحشت آور دارند، دشمن مى شود. این عشق و محبّت انسان را به سوى مقام قرب و وصال مى برد، و آن کینه و عداوت آدمى را از ساحت دشمنان دور ساخته و انسان را در صورت حمله آنان به عرصه حیات انسانى تا سرحدّ جان باختن در راه معشوق ِ مثبت آماده مبارزه و قتال مى نماید.

فیض آن شوریده مست و غرق دریاى عشق مى فرماید:

اى وصل تو جانفزاى عاشق *** وى یاد تو دلگشاى عاشق

ذکل خوش تو حلاوت او *** نام تو گره گشاى عاشق

اى روى تو والضُّحى و مویت *** واللّیل اذا سجاى عاشق

مویت کفرست و روى ایمان *** اى مایه ابتلاى عاشق

دردش از تو دواش از تو *** یا راحت و اى بلاى عاشق

تو با وى و او تو را طلبکار *** وصل تو خرد رباى عاشق

در روى تو بیند آنچه خواهد *** یا جام جهان نماى عاشق

از تو آید به تو گراید *** اى مبدأ و منتهاى عاشق

جان مى کندت فدا چه باشد *** گر بپذیرى فداى عاشق

در حنجره مَلَک نباشد *** آن نغمه دلرباى عاشق

در حوصله فلک نگنجد *** آن ناله چون دَراى عاشق

هم قوت دل و روان اویى *** هم قوّت دست و پاى عاشق

فیض است دعاى تو چه باشد *** گر گوش کنى دعاى عاشق

وجوب عداوت با دشمنان خدا:

دشمنان حضرت رب که دشمنان رسول الهى و قرآن مجید و مردم مؤمن هم هستند و کینه و عداوت آنان با حقایق، معلوم کبر و جهل و غرور و هواى نفس و دلبستگى شدید آنان به زندگى مادّى چند روزه است و داراى چهره هاى گوناگونى هستند و هدفى جز خاموش کردن چراغ حق، کوبیدن فرهنگ رسول اللّه، بى ایمان کردن ملّت اسلام و غارت سرمایه هاى معنوى و مادّى اهل ایمان ندارند، دوستى و محبّت با آنان و باز گذاشتن دستشان براى دخالت در امور مسلمین گناه کبیره و خیانت به حضرت حق و انبیا و ائمّه و ملّت اسلام است، و کینه داشتن نسبت به آنان و جدا زیستن از اخلاق و رفتار و حالات آنان و بستن راهشان براى عدم دخالت در امور مسلمین از اعظم واجبات الهیه است.

اگر ملّت اسلام پس از وفات رسول حق، این قاعده قرآنى را نسبت به دشمنان مراعات مى کردند، دچار آن همه بلا و بخصوص حکومت بنى امیه که در قرآن مجید از آن تعبیر به "شجره ملعونه" شده و حکمت بنى عبّاس و حکومتهاى پس از آن نمى شدند.

و اگر در این عصر هم ملّتها و دولتهاى مدّعى اسلام مراعات این حقیقت را مى نمودند، دچار حاکمیت استعمار نگشته و این همه بلا بر سرشان نمى آمد، معادن آنان و فرهنگ و ناموسشان به غارت نمى رفت، به ذلّت و مذلّت دچار نمى شدند و سیادت و آقائى خود را از دست نمى دادند.

از میان ملّتهاى اسلامى این عصر، تنها ملّت ایران به رهبرى وجود مقدّس حضرت امام خمینى قدّس اللّه سرّه به آیات قرآن نسبت به دشمنان عمل کرد و با چندین هزار شهید و معلول از حاکمیت استعمار نجات پیدا کرد و به سیادت و سرورى رسید و آبروى دشمنان حق را در دنیا ریخت و آنان را در برابر خود دچار ذلّت کرد.

دشمنى با دشمنان خدا که قومى کافر، مشرک، فاسق، فاجر، حیله گرند باعث حفظ اسلام و رشد حق و عظمت مسلمین است.

مودّت با حق و با انبیا و ائمّه علّت شکوفائى استعدادها و سعادت دنیا و آخرت، ذلّت و خوارى و نابودى دشمنان است.

«لاَ یتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یفْعَلْ ذلِک فَلَیسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیء إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیحَذِّرُکمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ».(۱)

افراد با ایمان نباید کافران را دوست و سرپرست خود بگیرند (دوستى و هم پیمانى مؤمن باید با مؤمن باشد)، هر کس کافران را دوست و سرپرست و دخیل در امور زندگى بگیرد به کلّى رابطه اش از خدا گسسته، مگر اینکه به خاطر حفظ اسلام و ملّت اسلام و هدفهاى عالى به حکم تقیه مثبت با آنان دوستى کنید، (آنهم دوستى ظاهرى، نه رفاقت و دوستى و محبّتى که

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- آل عمران، ۲۸.

راه آنان را براى دخالت در امور شما باز کند)، که خداوند شما را از افتادن در ورطه نافرمانى از حق برحذر مى دارد و بازگشت به سوى خداست.

آیه شریفه در مقام یک درس مهمّ سیاسى و اجتماعى به مسلمانان است که بیگانگان را نه به عنوان دوست ونه به عنوان حامى و یار و یاور در هیچ کار خود نپذیرند و فریب سخنان جذّاب و طرحهاى جالب و اظهار محبّتهاى به ظاهر عمیق و صمیمانه آنها را نخورند، زیرا تاریخ نشان مى دهد ضربه هاى سنگینى مردم با ایمان و با هدف از این رهگذر خورده اند.

اگر در تاریخچه استعمار دقیق شویم، همیشه استعمارگران در لباس دوستى و دلسوزى و عمران و آبادى در اجتماعات استعمار شده نفوذ مى کنند. آنها پس از محکم کردن پنجه هاى خود در ریشه هاى اجتماع استعمار شده، بى رحمانه بر آنها مى تازند و همه چیز آنها را به یغما مى برند.

براى اهمیت این موضوع، تهدید بسیار شدید در آیه آمده است و آن اینکه ک هر کس تن به چنین کارى دهد، هر گونه ارتباطش را از خدا قطع خواهد کرد.

جمله مِنْ دُونِ الْمُؤمِنین اشاره به این است که در زندگى اجتماعى، هر کس ناچار است اولیا و دوستانى داشته باشد، ولى افراد با ایمان باید اولیاى خود را از میان افراد با ایمان انتخاب کنند و کافران را بجاى آنها قرار ندهند.(۱)

«یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِکمْ لاَ یأْلُونَکمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکبَرُ قَدْ بَینَّا لَکمُ الآیاتِ إِن کنْتُمْ تَعْقِلُونَ. هَاأَنْتُمْ أُوْلاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ یحِبُّونَکمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْکتَابِ کلِّهِ وَإِذَا لَقُوکمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیکمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الغَیظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیظِکمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ».(۲)

اى کسانى که ایمان آورده اید، محرم اسرارى از غیر خود انتخاب نکنید، آنها از هر گونه شرّ و فسادى درباره شما کوتاهى نمى کنند، آنان دوست دارند شما در زحمت و رنج باشید، دشمنى از دهان آنها آشار است و آنچه در دل پنهان دارند ازآن مهمتر است. ما آیات و و راههاى پیشگیرى از شرّ آنها را براى شما بیان کردیم اگر اندیشه کنید.

شما کسانى هستید که آنها را دوست دارید، اما آنها شما را دوست ندارند، در حالى که شما به همه کتابهاى آسمانى ایمان دارید (اما آنان قرآنرا قبول ندارند)، و هنگامى که شما را ملاقات مى کنند به دروغ مى گویند ایمان آورده ایم، اما هنگامى که تنها مى شوند از شدّت خشم و عصبانیت بر شما، انگشتان خود را به دندان مى گزند، بگو بمیرید با همین خشمى که دارید، خدا از اسرار درون شما آگاه است.

«الَّذِینَ یتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً».(۳)

آنان که کافران را بجاى مؤمنان به دوستى و ولایت بر خویش برگزیده، آیا از این دوستى و ولایت عزّت و سربلندى و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تفسیر نمونه"، ج ۲، ص ۳۷۲.

۲- آل عمران، ۱۱۸ - ۱۱۹.

۳- نساء، ۱۳۹.

سیادت مى طلبند؟ اینان خطا مى روند، زیرا که تمام عزّت و سیادت و آقائى و کرامت از آنِ خداست.

«یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَیکمْ سُلْطَاناً مُبِیناً».(۱)

اى اهل ایمان، کافران را بجاى مردم مؤمن سرپرست و ولىّ خود نگیرید، آیا مى خواهید با این حرکت، دلیل و حجّت آشکار بر ضرر خود در پیشگاه خداوند قرار دهید؟

«یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض وَمَن یتَوَلَّهُم مِنکمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ».(۲)

اى اهل ایمان، یهود ونصارى را که دشمن خدا و رسول و قرآنند به دوستى و سرپرستى و ولایت خود نگیرید، آنان علیه شما دست در دست هم دارند، هر کس از شما چنین کند به حقیقت از آنهاست، همانا خداوند ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.

آرى به وجود آمدن اسرائیل غاصب در این چهل ساله اخیر در دل ممالک اسلامى و آن همه جنایت و خیانتى که به اسلام و مسلمین و قرآن نموده، نتیجه دوستى دولتهاى به ظاهر اسلامى با یهود و نصاراى غرب و پذیرش ولایت آنان بوده است.

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِن قَبْلِکمْ وَالْکفَّارَ أَوْلِیاءَ وَاتَّقُوا اللّهَ إِن کنتُم مُؤْمِنِینَ».(۳)

اى اهل ایمان، با آن گروه از اهل کتاب و کافران که دین شما را به مسخره و بازیچه گرفتند دوستى مکنید و ولایت آنان را نپذیرید، و تقوا پیشه کنید، اگر ایمان دارید.

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَکمْ وَإِخْوَانَکمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکفْرَ عَلَى الْإِیمَانِ وَمَن یتَوَلَّهُم مِنکمْ فَأُولئِک هُمُ الظَّالِمُونَ».(۴)

اى اهل ایمان، پدران و برادران خود را در صورت انتخاب نمودن کفر بر ایمان به دوستى نگیرید، و هر کس از شما آنان را با وجود کفرشان به دوستى بگیرد بى شک ستمکار است.

«قُلْ إِن کانَ آبَاؤُکمْ وَأَبْنَاؤُکمْ وَإِخْوَانُکمْ وَأَزْوَاجُکمْ وَعَشِیرَتُکمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کسادَهَا وَمساکنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیکم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یأْتِی اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»(۵)

اى رسول من، به امّت بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خویشان و اموالى که جمع کردید و مال التجاره اى که

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نساء، ۱۴۴.

۲- مائده، ۵۱.

۳- مائده، ۵۷.

۴- توبه، ۲۳.

۵- توبه، ۲۴.

از کسادى آن بیمناکید و منازلى که به آن دل خوش داشته اید، پیش شما محبوبتر از خدا و رسول و جهاد در راه اوست، پس منتظر قضاى حتمى حق (مگر، یا غلبه اسلام بر کفر) باشید (که دنیا طلبان به پشیمانى غیر قابل جبران گرفتار آیند)، و این خداست که قوم فاسق را از سعادت محروم مى کند و به خاطر فسقشان راه رابه آنان نمى نمایدند.

«لاَ تَجِدُ قَوْماً یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ یوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِک کتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیدَهُم بِروح مِنْهُ وَیدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِک حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(۱)

اى رسول من، هرگز مردمى را که ایمان به خدا و روز قیامت آورده اند، چنین نخواهى یافت که دوستى با دشمنان خدا و رسول کنند، هر چند دشمنان حق، پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشان آنها باشند. اینان مردمى هستند که خدا بر دلهاشان نور ایمان را ثبت کرده و به روح قدسى الهى مؤید و منصورشان داشته و آنان را در قیامت به بهشتى داخل کند که نهرها از زیر درختان آن جارى است، در آنجا جاودان و همیشگى اند. خداوند از آنان راضى است و آنها نیز از حضرت حق خشنودند. اینان حزب حقَّند، به تحقیق بدانید که حزب خدا پیروز است.

«مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ...»(۲)

محمّد صلّى اللّه علیه و آله فرستاده خداست، آنان که به حقیقت همراه او هستند بر کافران بسیار سختند و با خودشان بسیار دل نرم و مهربانند.

قرآن مجید در سه آیه اوّل سوره ممتحنه مى فرماید:

اى کسانى که ایمان آورده اند، دشمن من و دشمن خویش را دوست خود قرار ندهید، شما نسبت به آنها اظهار محبّت مى کنید در حالى که به آنچه از جانب حقّ براى شما آمده کافر شده اند، رسول خدا و شما را به خاطر ایمان به خداواندى که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون مى رانند، اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خوشنودیم هجرت کرده ایم پیوند دوستى با آنها برقرار نسازید، شما مخفیانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى کنید در حالى که من آنچه را پنهان یا آشکار مى کنید از همه بهتر مى دانم، و هر کس از شما چنین کارى کند از راه راست گمراه شده است.

اگر آنها بر شما مسلّط شوند دشمنتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى بر شما مى گشایند و دوست دارند شما به کفر بازگردید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- مجادله، ۲۲.

۲- فتح، ۲۹.

هرگز بستگان و اولاد شما سودى به حالتان نخواهند داشت و در قیامت میان شما جدائى مى افکند و خداوند به آنچه انجام مى دهید بیناست.

در هر صورت قسمت مهمّى از بلاهائى که بر سر امّت اسلام آمده، معلول دوستى عدّه اى از سردمداران ممالک اسلامى و مردم مسلمان با کفّار و یهود و نصارى بوده، و واى به حال اینان از روزى که قرآن مجید در پیشگاه حضرت حق، به شکایت از آنان برخیزد و حضرت قهّار به شکایت قرآن علیه آنان توجّه کند.

افسوس که از حالت خود بیخبرانیم *** یک دهر همه کور و یک آفاق کرانیم

ره پُر چَه و ما کور و ز نابردن فرمان *** هم از نظر افتاده صاحبنظرانیم

شه جاده کز آن قافله سالار گذشته *** گم کرده به هر کوره رهى ره سپرانیم

تنها نه همین خود شده مشغول به عصیان *** بل بر پدر و مادر عاصى پسرانیم

گو سنگ تنبّه دگر اى چرخ میفکن *** خود رنجه مفرماى که ما خیره سرانیم

هر تخم کنى کشت همان بدروى آخر *** زنهار در این مزرعه ما بذرگرانیم

ناگشته خریدار به بازار سعادت *** سرمایه ز کف رفته و ما بى خبرانیم

هر روز بود محشر و بر پاست قیامت *** علّت همه آنست که ما بى بصرانیم

غیر از کفنى بهره ما نیست ز دنیا *** اینقدر که از حرص و طمع جامه درانیم

ما طایر قدسیم صغیرا ولى افسوس *** کز سنگ معاصى همه بشکسته پرانیم

همانطور که عداوت با دشمنان حق واجب است، مودّت با دوستان حق نیز واجب است. باب مودّت با اولیاء حق باب رحمت و عنایت و لطف خداست. اولیاء حق که در رأسشان انبیا و ائمّه علیهم السّلام قرار دارند، منبع اسماء و صفات حضرت محبوبند. تمام زیبائیهاى معنوى در آنان جمع است، قبول ولایت آنان از آب و نان براى انسان ضرورى تر است. سعادت دنیا و آخرت در پذیرش ولایت آنان به دست مى آید. اتّصال به آنان آدمى را منبع آداب حق و مرکز تجلّى انوار حضرت رب مى نماید.

ادب انسانى و فطرت و وجدان و عقل اقتضا مى کند که انسان براى ابد از دشمنان خدا و رسول و ائمّه بریده و با اولیاء الهى پیوند داشته باشد.

در این قسمت دورنمائى از زیبائیهاى معنوى انبیا و ائمّه را محض اطلاع بندگان حق و مشتاقان فضیلت بازگو کرده، باشد که بیش از پیش توسّل خود را به آن منابع خیر بیشتر کنند و از این راه به آبادى دنیا و آخرت برسند.

۱ـ با تمام وجود مجذوب حضرت محبوبند.

۲ـ در ایمان به حق و آخرت بى نظیرند.

۳ـ به حقایق الهیه و آداب انسانیه و امور طبیعیه آگاهند.

۴ـ عقل آنان مافوق تمام عقول است.

۵ـ سخاوت، ذاتىِ آنان است.

۶ـ در شجاعت نمونه ندارند.

۷ـ دریاى بى ساحلى از عفّت نفسند.

۸ـ همّت آنان در رأس همه همّتهاست.

۹ـ بر تمام عباد حق مهربانند.

۱۰ـ بردبار و حلیم اند.

۱۱ـ در گذشت و عفو نمونه و مثل ندارند.

۱۲ـ داراى تمام محاسن اخلاق اند.

۱۳ـ ایثارگرند.

۱۴ـ منبع کرم و بزرگواریند.

۱۵ـ در تمام امور بر حضرت حق توکل دارند.

۱۶ـ تسلیم حقّند.

۱۷ـ راضى به قضاى محبوبند.

۱۸ـ منبع وقار و ادبند.

۱۹ـ اهل فتوّت اند.

۲۰ـ در راه حق تا لحظه خروج از دنیا ثابت قدمند.

زان همه ارسال رسل در سَبَق *** تربیت نوع بشر خواست حق

کرد عبادات و ریاضت فرض *** تا فلکى وصف شوند اهل ارض

نفس بهیمى مَلَکى خو شود *** پس ز خودى رسته خداجو شود

جلوه کند طلعت اللّهیش *** آید از این مرتبه آگاهیش

کآنچه که خواهد همه در نوع اوست *** پس شود از صدق و صفا نوع دوست

جام ولا نوشد و مستى کند *** از دل و جان نوع پرستى کند

این شودش ماحصل زندگى *** این بُوَدش بهر خدا بندگى

ز آدم نیکو سِیر پاک جان *** تا به محمّد شه آخر زمان

بر رسل اکرم ذوالاحتشام *** باد ز ما تا به قیامت سلام

داستان هجرت اصحاب به حبشه:

در سالهاى اول بعثت، مسلمانان در اقلیت بودند. قریش و سایر قبایل، اهل ایمان را از هر جهت در مضیقه سخت قرار دادند. آنان براى جهاد با کفّار و مشرکین از نظر عدّه و عُدّه آماده نبودند.

رسول خدا براى حفظ اسلام و جان مسلمانان و تهیه پایگاهى در خارج از منطقه حجاز به آنان دستور مهاجرت داد و حبشه را براى آنان انتخاب فرمود، و به آنان گوشزد کرد در آنجا زمامدار صالحى است که از ستم و ستمگرى جلوگیرى مى نماید، شما به آنجا کوچ کنید، باشد که خداوند مهربان فرصت مناسبى در اختیار ما قرار دهد.

یازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم آن دیار شدند، و از طریق کشتى به سوى حبشه حرکت کردند. این مهاجرت که در ماه رجب به سال پنجم بعثت انجام گرفت مهاجرت اوّل نامیده شد.

چیزى نگذشت که جعفر بن ابى طالب و جمعى دیگر از مظلومان راه حق به حبشه رفتند و هسته اصلى یک جمعیت متشکل اسلامى را که از هشتاد و دو مرد و عدّه اى زن و کودک تشکیل مى شد به وجود آوردند.

مسأله مهاجرت این گروه براى دشمنان خدا بسیار تلخ و دردناک بود، زیرا حس مى کردند چیزى نخواهد گذشت که با یک جمعیت متشکل نیرومند از مسلمانان که تدریجاً اسلام را پذیرفته اند و به سرزمین امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد. براى به هم زدن این موقعیت دست به کار شده و دو نفر از جوانان باهوش و فعّال و حیله گر و پشت هم انداز یعنى: عمرو بن عاص و عمارة بن ولید را براى در هم ریختن اوضاع مؤمنان انتخاب و به حبشه فرستادند.

این دو نفر در کشتى شراب خوردند و به جان هم افتادند، ولى به هر حال براى پیاده کردن نقشه خود وارد سرزمین حبشه شدند و با مقدّماتى به حضور نجاشى بار یافتند و قبلاً با دادن هدایاى گرانبهائى به اطرافیان نجاشى موافقت آنها را جلب کرده و قول تأیید و طرفدارى از آنان گرفتند.

عمرو عاص سخنان خود را از اینجا شروع کرد، به نجاشى گفت: ما فرستادگان بزرگان مکه ایم، تعداد از جوانان سبک مغز در میان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئین نیاکان خود برگشته و به بدگوئى از خدایان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا کرده و در میان مردم تخم نفاق پاشیده اند و از موقعیت سرزمین شما سوء استفاده کرده و به اینجا پناه آورده اند، ما از آن مى ترسیم که در اینجا نیز دست به اخلالگرى بزنند. بهتر این است که آنها را به ما بسپارید تا به محلّ خود بازگردانیم. این را گفتند و هدایائى را که با خود آورده بودند تقدیم داشتند.

نجاشى گفت: تا من با نمایندگان این پناهندگاى به کشورم تماس نگیرم نمى توانم در این زمینه سخن بگویم و از آنجا که این بحث یک بحث مذهبى است باید از نمایندگان مذهبى نیز در جلسه اى در حضور شما دعوت شود.

روز دیگر در یک جلسه مهم که اطرافیان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسیحى و جعفر بن ابى طالب به عنوان نمایندگى مسلمانان و نمایندگان قریش حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمایندگان قریش رو به جعفر کرد و از او خواست که نظر خود را در این زمینه بیان کند.

جعفر پس از اداى احترام چنین گفت: نخست از اینها بپرسید آیا ما جزء بردگان فرارى این جمعیتیم؟

عمرو گفت: نه شما آزادید.

جعفر: و نیز سؤال کنید آیا آنها حقّى و دینى بر ذمّه ما دارند که آن را از ما مى طلبند؟

عمرو: نه ما هیچ گونه طلبى از شما نداریم.

جعفر: آیا خونى از شما ریخته ایم که آن را از ما مى طلبید؟

عمرو: نه چنین برنامه اى در کار نیست.

جعفر: پس از ما چه مى خواهید که این همه ما را شکنجه و آزار دادید. و ما از سرزمین شما که مرکز ظلم و بیدادگرى بود بیرون آمدیم.

سپس جعفر رو به نجاشى کرد و گفت: ما جمعى نادان بودیم، بت پرستى مى کردیم، گوشت مردار مى خوردیم، انواع کارهاى زشت و ننگین انجام مى دادیم، قطع رحم مى کردیم، نسبت به همسایگان بدرفتار بودیم و نیرومندان ما ضعیفان را مى خوردند.

ولى خداوند مهربان پیامبرى در میان ما مبعوث کرد که به ما دستور داده است: هر گونه شبیه و شریک را از خود دور سازیم و فحشاء و منکرات و ظلم و ستم و قمار را ترک گوئیم. به ما دستور داده نماز بخوانیم، زکات بدهیم، عدالت و احسان پیشه کنیم و بستگان خود را کمک نماییم.

نجاشى گفت: عیساى مسیح نیز براى همین امور مبعوث شده بود.

سپس از جعفر پرسید: آیا چیزى از آیاتى که بر پیامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟

جعفر گفت: آرى، و سپس شروع به خواندن سوره مریم کرد.

حُسن انتخاب جعفر در مورد آیات تکان دهنده این سوره که مسیح و مادرش را از هر گونه تهمتهاى ناروا پاک مى سازد اثر عجیبى گذاشت تا آنجا که قطره هاى اشک شوق از دیدگان دانشمندان مسیحى سرازیر گشت و نجاشى صدا زد: به خدا سوگند نشانه هاى حقیقت در این آیات نمایان است.

هنگامى که عمرو خواست در اینجا سخنى بگوید و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى کند، نجاشى دست بلند کرد و محکم بر صورت عمرو کوبید و گفت: خاموش باش، به خدا سوگند اگر بیش از این سخنى در مذمّت این جمعیت بگویى ترا مجازات خواهم کرد. این جمله را گفت و رو به ورین کرد و فریاد کشید هدایاى آنها را به آنان برگردانید و آنان را از حبشه بیرون بریزید، و به جعفر و یارانش گفت آسوده خاطر در کشور من زندگى کنید.

آرى، اصحاب حقیقى رسول حق، در مکه به انواع شکنجه و آزار دچار شدند و از وسعت معیشت به ضیق اقتصاد افتادند، و محض حفظ اسلام مجبور به ترک وطن و اهل و عیال شدند، ولى به قول قرآن مجید و امام سجّاد با سرمایه مودّت و محبّت به پیامبر و فداکارى در راه حضرت رب، به تجارت و معامله اى دست زدند که کسادى در آن نبود و نتیجه و نفعش جاودانى و ابدى بود.

«إِنَّ الَّذِینَ یتْلُونَ کتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِیةً یرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ. لِیوَفِّیهُمْ أُجُورَهُمْ وَیزِیدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکورٌ».(۱)

آنان که کتاب خدا را تلاوت مى کنند و نماز بپا مى دارند، و از آنچه خداوند روزیشان فرموده در پنهان و آشکار انفاق مى نمایند به لطف حق امید تجارتى دارند که هرگز زیان و زوال نخواهد یافت. خداوند مهربان به آنان پاداش کامل عطا کند، و از فضل و کرم خود بر ثوابشان بیفزاید که خداوند بسیار آمرزنده است و به شاکران احسان فراوان نماید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- فاطر، ۲۹ - ۳۰.

شرح صحیفه (قهپایی)

«اللهم ‌و‌ اصحاب محمد خاصه الذین احسنوا الصحابه».

«خاصه» منصوب على المصدریه. اى: خص خاصه. ‌و‌ الصحابه- بالکسر-: مصدر کالصحبه.

یعنى: بار خدایا، ‌و‌ اصحاب محمد را- صلى الله علیه ‌و‌ آله- مخصوص گردان، ‌آن صحابه اى که‌ نیکو کردند مصاحبت او‌ را.

و‌ مراد به‌ صحابه ‌ى‌ پیغمبر جمعى اند که‌ ادراک سعادت ملاقات ‌آن حضرت نموده باشند در‌ زمان حیات ‌آن حضرت به‌ بیدارى- ‌و‌ مسلمان بوده باشند- به‌ ملاقات عادى ‌و‌ با‌ ایمان از‌ دنیا رحلت نموده باشند:

به‌ سعادت «ملاقات» گفتیم نه به‌ سعادت «دیدار» تا‌ بعضى از‌ صحابه که‌ کور مادرزاد بوده باشند داخل شوند، همچو ابن ام مکتوم. ‌و‌ مقید ساختیم به‌ «بیدارى» تا‌ جمعى که‌ بعد از‌ زمان ‌آن حضرت در‌ واقعه ‌و‌ خواب دیده باشند ‌آن حضرت را، بیرون روند. ‌و‌ گفتیم «مسلمان باشند» تا‌ کفارى که‌ ادراک ملاقات ‌آن حضرت نموده باشند بیرون باشند. ‌و‌ «ملاقات عادى» گفتیم تا‌ بعضى از‌ انبیا- على نبینا ‌و‌ علیهم السلام- که‌ در‌ شب معراج ادراک صحبت ‌آن حضرت نموده باشند- چنانچه بعضى از‌ روایات صحیحه به‌ ‌آن ناطق است- از‌ تعریف صحابه بیرون روند. ‌و‌ فایده ‌ى‌ قید اخیر به‌ جهت اخراج ثلاثه متغلبه است. چه، ظاهر ‌آن است که‌ ایشان با‌ ایمان از‌ دنیا رحلت ننمودند.

و‌ الذین ابلوا البلاء الحسن فى نصره، ‌و‌ کانفوه، ‌و‌ اسرعوا الى وفادته، ‌و‌ سابقوا الى دعوته، ‌و‌ استجابوا له حیث اسمعهم حجه رسالاته

«ابلوا البلاء الحسن»، اى: جاهدوا الجهاد الحسن. فى حدیث سعد یوم بدر: «عسى ان‌ یعطى هذا من‌ لا‌ یبلى بلائى». اى: لا‌ یعمل مثل عملى فى الحرب.

و‌ کانفوه، اى: عاونوه. یقال: کنفت الرجل اکنفه، اى: حطته ‌و‌ صنته. ‌و‌ اکنفته: اعنته. ‌و‌ المکانفه: المعاونه.

و‌ الوفاده- بکسر الواو-: اسم المصدر من: وفد یفد، اذا ورد رسولا على الامیر.

و‌ استجابوا، اى: اجابوا.

یعنى: ‌و‌ ‌آن اصحابى که‌ مجاهده نمودند جهادى نیکو در‌ نصرت ‌و‌ یارى دادن پیغمبر، ‌و‌ معاونت ‌و‌ یارى نمودند او‌ را، ‌و‌ سرعت ‌و‌ شتاب نمودند به‌ نزدیک رفتن ‌و‌ وارد شدن به‌ سوى او، ‌و‌ سبقت گرفتند به‌ سوى دعوت او، ‌و‌ اجابت نمودند دعوت او‌ را‌ در‌ ‌آن حال که‌ بشنوایند ایشان را‌ حجت رسالت خود را- که‌ ‌آن قرآن یا‌ غیر ‌آن است از‌ دلایل-

«و فارقوا الازواج ‌و‌ الاولاد فى اظهار کلمته، ‌و‌ قاتلوا الاباء ‌و‌ الابناء فى تثبیت نبوته، ‌و‌ انتصروا به»،

و‌ التثبیت: التمکین.

و‌ انتصروا، اى: انتقموا.

و‌ «منطوین»، اى: مضمرین محبته. ‌و‌ الطویه: الضمیر. «لن تبور»، اى: لن تکسد.

و‌ مفارقت نمودند از‌ زنان ‌و‌ فرزندان خود در‌ اظهار ‌و‌ آشکار کردن سخن او، ‌و‌ کشتند پدران ‌و‌ فرزندان خود را‌ در‌ استوار ساختن پیغمبرى او، ‌و‌ انتقام کشیدند ‌و‌ داد خود خواستند از‌ کفار به‌ سبب او،

«و من‌ کانوا منطوین على محبته یرجون تجاره لن تبور فى مودته».

و‌ آنان که‌ در‌ خاطر ‌و‌ ضمیر خود ثابت ‌و‌ مستقر بودند بر‌ دوستى او‌ ‌و‌ امید مى دارند در‌ مودت او‌ بازرگانیى که‌ کاسد نبود ‌و‌ زیان بدو نرسد بلکه در‌ روز قیامت متاع ایشان رواجى تمام یابد.

«و الذین هجرتهم العشائر اذ تعلقوا بعروته، ‌و‌ انتفت منهم القرابات اذ سکنوا فى ظل قرابته، فلا تنس لهم (اللهم ما‌ ترکوا لک ‌و‌ فیک).»

العشائر: جمع العشیره، ‌و‌ هى القبیله. ‌و‌ عروه القمیص ‌و‌ الکوز معروفه.

«لا تنس لهم»، اى: لا‌ تترک. ‌و‌ منه قوله تعالى: (نسوا الله فنسیهم)، اى: ترکوا ما‌ امر الله، فترکهم من‌ کل‌ خیر ‌و‌ رحمه. ‌و‌ یمکن ان‌ یرید فیه النسیان بمعنى خلاف الذکر ‌و‌ الحفظ، فالمعنى: لا‌ تعاملهم معامله الناسین لهم فیما ترکوا لک ‌و‌ فیک من‌ الاموال ‌و‌ الاولاد ‌و‌ الدیار.

یعنى: ‌و‌ آنان که‌ هجرت کردند از‌ ایشان قوم ‌و‌ قبیله ‌ى‌ ایشان، چون ایشان دست در‌ زدند به‌ دست آویزى محکم- که‌ ‌آن دوستى پیغمبر است- ‌و‌ برطرف کردند از‌ ایشان خویشاوندى خود را‌ خویشان چون ایشان ساکن شدند در‌ سایه ‌ى‌ خویشاوندى او، پس‌ وامگذار ایشان را- بار خدایا- آنچه ایشان ترک کردند از‌ زنان ‌و‌ فرزندان ‌و‌ خانه ‌و‌ دیار خود از‌ براى تو‌ (و) در‌ راه تو- یا: معامله مکن با‌ ایشان معامله ‌ى‌ فراموشکاران به‌ سبب آنچه ایشان ترک کردند از‌ براى نصرت دین تو‌ ‌و‌ در‌ راه تو‌ از‌ اموال ‌و‌ اولاد ‌و‌ دیار.

«و ارضهم من‌ رضوانک».

ارض: فعل امر من‌ باب الافعال. یقال: ارضى یرضى ارضاء. ‌و‌ الرضوان: الرضا- بکسر الواو ‌و‌ ضمها.

یعنى: ‌و‌ خشنود ساز ایشان را‌ از‌ رضاى خود.

«و بما حاشوا الخلق علیک».

اى: جمعوا ‌و‌ ضموا ‌و‌ ساقوا. من: حاش الابل: جمعها.

(یعنى:) ‌و‌ به‌ آنچه جمع کردند ‌و‌ فراهم آوردند خلقان را‌ بر‌ دین تو.

«و کانوا مع رسولک دعاه لک الیک».

و‌ بودند با‌ پیغمبر تو‌ خوانندگان خلق را- از‌ براى نصرت دین تو- به‌ سوى تو.

«و اشکرهم على هجرهم فیک دیار قومهم، ‌و‌ خروجهم من‌ سعه المعاش الى ضیقه».

کلمه «على» للسببیه، کما فى قوله تعالى: (على ماهداکم).

(یعنى:) ‌و‌ جزا ده‌ شکر ایشان را‌ به‌ سبب هجرت کردن ایشان در‌ راه حق گزارى ‌و‌ تقویت دین تو‌ از‌ خانه هاى مردم ‌و‌ خویشان خود ‌و‌ بیرون آمدن ایشان از‌ فراخى معیشت به‌ تنگى معاش.

و‌ مراد از‌ این، مهاجرینند.

«و من‌ کثرت فى اعزاز دینک من‌ مظلومهم».

عطف على ضمیر الجمع فى «و اشکرهم» اى: ‌و‌ اشکر من‌ کثرت فى اعزاز دینک من‌ مظلومهم. على ان‌ یکون «من مظلومهم» متعلقا بالتکثیر فى «کثرت».

و‌ المعنى: من‌ کثرت من‌ مظلومهم فى اعزاز دینک. ‌و‌ یحتمل ایضا ان‌ یکون «من» بیانیه لتبین «من». ‌و‌ التقدیر: من‌ کثرتهم من‌ مظلومى الدعاه الیک مع رسولک فى اعزاز دینک. ‌و‌ الحاصل تکثیر اصابه الظلم ایاهم فى سبیل دینک.

یعنى: ‌و‌ جزا ده‌ شکر آنان که‌ بسیارى گردانیدى مظلومین ایشان را‌ در‌ خواندن ایشان با‌ پیغمبر تو‌ مردمان را‌ در‌ اعزاز دین تو- یا: آنانکه بسیار گردانیدى در‌ اعزاز دین خود که‌ ‌آن مظلومینند. ‌و‌ مرجع هر‌ دو‌ یک معنى است.

و‌ مراد از‌ این طایفه ‌انصارند.

و‌ در‌ بعضى نسخ به‌ جاى این فقره چنین روایت شده: «و من‌ کثرت فى اعزاز دینک کلومهم». یعنى: آنان که‌ در‌ عزیز کردن دین تو‌ ایشان را‌ جراحتهاى بسیار رسید.

شرح صحیفه (مدرسی)

یعنى ‌اى‌ خداى ‌من‌ رحمت بفرست ‌بر‌ اصحاب محمد ‌به‌ خصوص غرض ‌از‌ خاصه ‌آن‌ است ‌که‌ رحمت ‌و‌ مغفرت ‌و‌ خشنودى ‌ات‌ زیاد ‌کن‌ ‌از‌ براى اصحاب محمد ‌از‌ سایر صحابه ‌و‌ ایشان ‌را‌ ممتاز نما ‌از‌ سایر صحابه ‌و‌ علت تخصیص معلوم است زیرا ‌که‌ اطاعت ایشان مر پیغمبر ‌را‌ زاید بوده است ‌از‌ صحابه ‌ى‌ سایر پیغمبران ‌و‌ رنج ‌و‌ تعب ایشان فوق تعب ‌و‌ رنج گذشته گان بود.

آن‌ چنان کسانى ‌که‌ نیکوئى نمودند مصاحبت ‌را‌ ‌و‌ ‌آن‌ چنان کسانى ‌که‌ مبتلا شدند بلاء نیکو ‌را‌ ‌در‌ یارى نمودن ‌آن‌ بدانکه کدام بلیه است ‌از‌ ‌آن‌ بالاتر ‌که‌ ‌با‌ کمال فقر ‌و‌ فاقه ‌و‌ نبودن ایمنى ‌از‌ هیچ جهتى ‌از‌ جهات مع ذلک جهاد ‌مى‌ نمودند ‌در‌ راه خدا ‌حق‌ جهاد ‌را‌ معنى ابلوا البلاء ‌اى‌ جاهد ‌و‌ الجهاد بلاء ‌در‌ لغت ‌به‌ معنى جهاد نیز آمده است.

کنف: احاطه ‌و‌ حفظ نمودن یق: کنف الشیئى احاطه.

وفود: ورود، ‌و‌فد نزل،

دعوه: خواندن، یعنى مدد ‌او‌ نمودند ‌و‌ تعجیل نمودند ‌و‌ سبقت نمودند ایشان ‌به‌ سوى دعوت ‌او‌ ‌در‌ قول انى رسول الله بعد ‌از‌ دعوت ‌او‌ مشرف شدند ‌به‌ شرف اسلام.

قبول نمودند ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ وقتیکه شنوایند ایشان ‌را‌ دلیل رسالتهاى تعبیر ‌به‌ جمع ‌و‌ عدول ‌از‌ مفرد ‌از‌ براى ‌آن‌ است ‌که‌ ‌آن‌ چیزى ‌که‌ حضرت ختمى ماب ‌از‌ جانب رب الارباب آورد ‌هر‌ ‌یک‌ خود مستقل ‌و‌ لایق ‌به‌ رسول مستقل داشت ‌و‌ لذا تعبیر ‌به‌ رسالت نموده است.

کلمه: سخن گفتن ‌را‌ گویند ‌و‌ ‌در‌ ظاهر کنایه باشد ‌از‌ دین ‌و‌ احکام، یعنى جدا شدند ایشان ‌از‌ زنان ‌و‌ اولاد خود ‌در‌ اظهار نمودن دین ‌او‌ ‌و‌ کشتار نمودند ایشان پدران ‌و‌ پسران خود ‌را‌ ‌در‌ محکم نمودن پیغمبر بودن ‌او‌ صحابه ‌ى‌ پیغمبر بعد ‌از‌ اینکه قبول ایمان ‌و‌ اسلام نمودند پدران کفار ‌و‌ اولاد کفار ‌در‌ نزد ایشان ‌با‌ کفار دیگر فرق نداشت ملاحظه ‌ى‌ رحم ‌و‌ رقت رحم اصلا نبود اتفاق افتاد ‌در‌ مقام ‌که‌ مسلم پدر کافر ‌و‌ پسر کافر خود ‌را‌ کشت.

شرح:

و‌ یعنى قبول یارى نمودند ایشان ‌به‌ ‌او‌

انطواء: ‌در‌ قلب چیزى نگه داشتن، یقال: طویته اضمرته،

بوار: ‌به‌ معنى هلاکت.

الاعراب:

و‌ ‌من‌ کانوا عطف است ‌بر‌ ضمیر ‌«به‌» اگر ‌چه‌ گفته شده است، عطف ظاهر ‌بر‌ ضمیر بدون اعاده ‌ى‌ جار جایز نیست لکن ‌در‌ استعمالات ‌و‌ السنه شایع است جواز ‌او‌، ‌و‌ «یرجون» حال است ‌از‌ براى فاعل فعل.

و‌ ‌به‌ آنانى ‌که‌ بودند ایشان داشته گان ‌در‌ ‌دل‌ ‌بر‌ دوستى ‌او‌ ‌در‌ حالتى ‌که‌ امید داشته اند کسى ‌را‌ ‌که‌ هرگز هلاک نشود.

عروه: دسته ‌ى‌ ظرف ‌را‌ گویند ‌و‌ بند محکم ‌را‌ نیز گویند،

ظل: سایه یعنى ‌آن‌ چنان اصحابى ‌که‌ دورى کرد ‌از‌ ایشان قبائل ‌و‌ عشایر ‌و‌ طوایف وقتى ‌که‌ ایشان متمسک شدند ‌به‌ ریسمان ‌او‌ ‌و‌ منتفى ‌شد‌ ‌از‌ ایشان خویشیها وقتیکه ساکن شدند ‌در‌ سایه ‌ى‌ او، غرض این است ‌که‌ امر معاش، ‌بر‌ ایشان زیاد ضیق ‌و‌ تنگ شده بود.

نسى: تاخیر انداختن ‌و‌ ترک نمودن ‌و‌ دست برداشتن ‌و‌ منه قوله تعالى: «نسوا الله فنسیهم».

حشى: جمع نمودن.

یعنى: ‌پس‌ ترک مکن ‌تو‌ ‌از‌ براى ایشان ‌اى‌ خدا ‌آن‌ چیزهائى ‌را‌ ‌که‌ ترک نموده اند ‌از‌ براى ‌تو‌ ‌و‌ ‌در‌ تو، خشنود نما ایشان ‌را‌ ‌از‌ رضوان ‌تو‌ ‌و‌ ‌به‌ سبب اینکه جمع نموده اند مردم ‌را‌ ‌بر‌ تو.

قوله «لک ‌و‌ فیک»: اشاره ‌به‌ این است ‌که‌ ‌آن‌ نعم ‌و‌ لذایذ ‌و‌ تجملاتیکه ‌در‌ ایشان بود ترک نمودند ‌از‌ براى اینکه خلاف رضاى خدا ‌و‌ ترک همانها ‌در‌ راه خدا ‌به‌ عبارت اخرى شیىء واحد ‌مى‌ تواند ‌از‌ ‌دو‌ جهت متصف شود. و‌ بودند ‌با‌ پیغمبر ‌تو‌ خواننده ‌از‌ براى ‌تو‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ غرض ایشان رساندن مردم بود ‌به‌ دین ‌حق‌ ‌و‌ نشان دادن مردم بود ‌به‌ سوى خدا.

شکر خدا بنده ‌را‌ جزا دادن ‌و‌ انعام ‌و‌ احسان نمودن ‌او‌ است بنده ‌ى‌ خود ‌را‌ زیاده ‌از‌ اینکه بنده دوست دارد.

یعنى: جزا بده ‌تو‌ ایشان ‌را‌ ‌بر‌ ترک نمودن ایشان ‌در‌ راه ‌تو‌ خانهاى خویشان ‌و‌ قومان خود را.

و‌ بیرون آمدن ایشان ‌از‌ وسعت زندگانى ‌به‌ سوى تنگى امر، جمعى ‌از‌ صحابه ‌ى‌ حضرت ختمى ماب صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌به‌ مرتبه ‌ى‌ رسیده بودند ‌که‌ نزدیک ‌به‌ هلاکت بود زیرا ‌که‌ برگ درخت ‌یا‌ شیر ‌یا‌ ‌سه‌ دانه خرما چگونه شود ‌به‌ ‌او‌ ‌سد‌ رمق ‌و‌ رفع جوع ‌به‌ ‌او‌ نمود.

و‌ ‌«من‌ کثرت» عطف شود ‌بر‌ ‌«من‌ کانوا منطوین»، ‌و‌ عطف شود ‌بر‌ ‌«هم‌» ‌و‌ «ارضهم»، نهایت اشکال معروف ‌که‌ عطف ظاهر ‌بر‌ ضمیر خواهد بود وارد آید، ‌و‌ جواب ‌او‌ معلوم است یعنى کسانى ‌که‌ بسیار نمودى ‌تو‌ ‌در‌ تقویت دین خود ‌از‌ ستم رسیدگان ایشان، بسیار نمودن خدا ‌به‌ جهاتى خواهد بود ‌یا‌ اینکه فقیر ایشان ‌را‌ غنى نمود ‌و‌ ‌به‌ واسطه ‌ى‌ ‌او‌ صاحب اعتبار ‌و‌ شوکت ‌شد‌ ‌و‌ ‌یا‌ اینکه عشیرت ‌او‌ نیز اسلام آورد ‌و‌ ‌او‌ ‌به‌ واسطه ‌ى‌ عشیره ‌ى‌ خود قوت گرفت ‌و‌ ‌یا‌ اینکه خداى عزوجل یارى ‌او‌ نمود ‌و‌ ‌او‌ غالب ‌بر‌ ظالمان ‌شد‌ ‌و‌ ‌یا‌ ظالمان ‌او‌ ‌را‌ هلاک نمودند ‌و‌ ‌او‌ بسیار شده است.

مروى است ‌که‌ سلمان فارسى رضى الله تعالى عنه ‌از‌ مجلس پیغمبر مراجعت نمود ‌به‌ جانب منزل خود ‌در‌ وسط راه ‌در‌ میان خانه ‌ى‌ جمعى ‌از‌ یهود بودند، چون نظر ‌آن‌ کفار ‌بر‌ سلمان افتاد آواز ‌و‌ نمودند سلمان (ره) وارد ‌بر‌ ایشان ‌شد‌ عرض نمودند: ‌از‌ کجا ‌مى‌ آئى؟ سلمان فرمود: ‌از‌ خدمت پیغمبر مراجعت نمودم عرض کردند ‌چه‌ ‌مى‌ گفت فرمود: ‌ما‌ ‌را‌ امر بصبر ‌مى‌ نمود ‌و‌ موعظه ایشان ‌در‌ صبر بود عرض نمودند: ‌مى‌ توانى صبر کنى ‌و‌ ترا امتحان نمائیم ‌به‌ صبر برخواستند ‌آن‌ ملاعین ‌و‌ شروع نمودند ‌به‌ زدن ‌آن‌ بزرگوار ‌را‌ ‌به‌ تازیانه وحى رسید ‌به‌ سید کاینات دریاب سلمان ‌را‌ ‌که‌ یهود ‌او‌ ‌را‌ ‌مى‌ زنند ‌به‌ تازیانه ‌پس‌ رسول الله صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌با‌ جمعى روانه شدند رسیدند ‌به‌ ‌آن‌ خانه ‌که‌ سلمان ‌را‌ ‌مى‌ زدند اشاره نمود ‌به‌ جانبى ‌از‌ خانه منشق ‌شد‌ سلمان ‌را‌ دید ‌بر‌ ‌آن‌ حالت، اشارت فرمود ‌به‌ سلمان نفرین ‌کن‌ ‌بر‌ این طایفه سلمان صبر نمود ‌پس‌ رسول اکرم (ص) امر نمود ‌به‌ تازیانه ‌ها‌ ‌که‌ ‌در‌ دست ایشان بود تازیانه ‌ها‌ افعى شدند ‌و‌ ‌بر‌ یهود حمله کردند ‌و‌ یهود خواستند فرار نمایند ممکن نشد ‌پس‌ ‌آن‌ ملاعین طعمه ‌ى‌ افعیها شدند ‌و‌ سلمان سالم ماند ‌و‌ مردم ‌در‌ اطراف ‌و‌ جوانب جمع شدند ‌و‌ التماس ‌از‌ رسول اکرم صلى الله علیه ‌و‌ آله نمودند ‌که‌ امر نمائید ‌که‌ این افعیها ‌را‌ برگردانند یهود ‌را‌ حضرت فرمود: اگر عصاى موسى برگردانید فرعونیان ‌را‌ اینها برمى گردانند.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

در دومین فراز ‌از‌ این دعا یاد اصحاب حضرت محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ سلم ‌را‌ ‌به‌ خصوص مورد توجه قرار داده ‌و‌ زحمات طاقت فرساى آنان ‌در‌ حمایت ‌از‌ رسول گرامى اسلام ‌را‌ ‌به‌ خاطر آورده ‌از‌ خداوند لطف ‌و‌ رضوانش ‌را‌ براى آنان مطالبه کرده ‌مى‌ گوید: (بار خداوندا نسبت ‌به‌ اصحاب محمد (ص) ‌به‌ خصوص ‌که‌ شرط صحبت ‌و‌ همراهى ‌را‌ ‌به‌ خوبى رعایت کرده اند لطف ویژه روا دار) (اللهم ‌و‌ اصحاب محمد خاصه الذین احسنوا الصحابه).

صحابه ‌اى‌ ‌که‌ ‌به‌ خوبى ‌از‌ عهده ‌ى‌ امتحانات ‌و‌ آزمایشات سخت زمان ‌آن‌ حضرت ‌در‌ یاریش برآمدند ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ کنف حمایت خود گرفتند (و الذین ابلوا البلاء الحسن ‌فى‌ نصره، ‌و‌ کانفوه).

(یاران ‌و‌ ایمان آورندگانى ‌که‌ ‌در‌ رسیدن ‌به‌ حضورش ‌و‌ پذیرفتن دعوتش ‌به‌ سرعت حرکت کردند ‌و‌ ‌از‌ یکدیگر سبقت جستند) (و اسرعوا الى وفادته، ‌و‌ سابقوا الى دعوته).

مومنان (پاک سرشتى که) ‌به‌ هنگام شنیدن حجت ‌و‌ براهین رسالتش اجابتش کردند (و هیچ سستى ‌در‌ این راه ‌به‌ خرج ندادند) (و استجابوا له حیث اسمعهم حجه رسالاته).

همانها ‌که‌ ‌به‌ صرف پذیرش ایمان ‌و‌ اقرار ‌با‌ زبان اکتفاء نکردند. (بلکه براى اظهار کلمه ‌ى‌ ‌او‌ ‌و‌ برقرارى آئینش، ‌از‌ همسران ‌و‌ فرزندان جدا شدند) (و فارقوا الازواج ‌و‌ الاولاد ‌فى‌ اظهار کلمته).

نه‌ تنها ایمان آورده، ‌از‌ همسران ‌و‌ اولاد ‌در‌ راه پیشبرد اهداف ‌او‌ جدا شدند ‌که‌ دست ‌به‌ شمشیر بردند ‌و‌ ‌در‌ تثبیت نبوت ‌او‌ ‌با‌ پدران ‌و‌ فرزندان ‌به‌ جهاد ‌و‌ مقاتله پرداختند (و قاتلوا الاباء ‌و‌ الابناء ‌فى‌ تثبیت نبوته).

(و سرانجام ‌به‌ برکت ‌او‌ پیروز گردیدند (و آئینش ‌را‌ برقرار داشتند) (و انتصروا به).

همچنین (کسانى ‌که‌ ‌از‌ جان ‌و‌ ‌دل‌ ‌به‌ ‌او‌ ایمان آوردند ‌و‌ ‌در‌ راه مودت ‌او‌ امید ‌به‌ تجارتى ‌بى‌ زیان داشتند) (و ‌من‌ کانوا منطوین على محبته یرجون تجاره لن تبور ‌فى‌ مودته).

و نیز (کسانى ‌که‌ ‌به‌ هنگام تمسک جستن ‌به‌ آئین ‌آن‌ حضرت قبائلشان ‌از‌ آنان دورى گزیدند) (و الذین هجرتهم العشائر اذ تعلقوا بعروته).

(و کسانى ‌که‌ ‌به‌ هنگام مسکن گزیدن ‌در‌ سایه ‌ى‌ قرابت این رسول بستگان ‌از‌ آنها بریدند) (و انتفت منهم القرابات اذ سکنوا ‌فى‌ ظل قرابته).

(خداوندا گذشت ‌و‌ فداکاریهائى ‌را‌ ‌که‌ اینها براى ‌تو‌ ‌و‌ ‌در‌ راه ‌تو‌ داشته اند فراموش مفرما) (فلا تنس لهم اللهم ‌ما‌ ترکوا لک ‌و‌ فیک).

نه‌ تنها آنها ‌را‌ فراموش نفرما (که آنان ‌را‌ ‌از‌ رضوان خویش خشنود گردان) (و ارضهم ‌من‌ رضوانک).

(و ‌به‌ خاطر آنکه مخلوق ‌را‌ ‌به‌ سوى ‌تو‌ گرد آوردند ‌و‌ همراه پیامبرت داعیان ‌به‌ سوى ‌تو‌ بودند آنها ‌را‌ (به خشنودى خود خشنود ساز) (و بما حاشوا الخلق علیک ‌و‌ کانوا مع رسولک دعاه لک الیک).

(و ‌از‌ این جهت ‌که‌ ‌به‌ خاطر ‌تو‌ ‌از‌ دیار قوم خود هجرت کردند ‌و‌ ‌از‌ وسعت ‌و‌ رفاه معاش خارج شده ‌و‌ ‌به‌ زندگى سخت روى آوردند ‌از‌ آنها تشکر کن) (و اشکرهم على هجرهم فیک دیار قومهم، ‌و‌ خروجهم ‌من‌ سعه المعاش الى ضیقه).

و‌ نیز نسبت (به کسانى ‌که‌ ‌در‌ راه اعزاز دینت مظلومانشان ‌را‌ فراوان ساخته ‌اى‌ لطفت ‌را‌ ارزانى دار) (و ‌من‌ کثرت ‌فى‌ اعزاز دینک ‌من‌ مظلومهم).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۲، ص:۱۱۰-۹۴

فاذکرْهُمْ مِنْک بِمَغفِرَةٍ وَ رِضوانٍ، اللّهُمَّ وَ أصْحابُ مُحمّدٍ خاصَّة.

اى: بخصوصهم دون غیرهم فهى حال من الاصحاب، و التاء فیها للنقل کعامه و کافه لا للتانیث.

و الاصحاب: جمع صاحب و هو على اظهر الاقوال: من لقى النبى صلى الله علیه و آله و سلم مومنا به و مات على الاسلام و لو تخللت رده.

و المراد باللقاء: ما هو اعم من المجالسه و المماشاه و وصول احدهما الى الاخر و ان لم یکالمه، و یدخل فیه رویه احدهما الاخر سواء کان ذلک بنفسه او بغیره، کما اذا حمل شخص طفلا و اوصله الى النبى صلى الله علیه و آله. و المراد رویته فى حال حیاته صلى الله علیه و آله و سلم، فلو رآه بعد موته قبل دفنه کابى ذویب الهذلى فلیس بصحابى على المشهور، و کذا المراد رویته اعم من ان تکون مع تمییزه و عقله حتى یدخل فیه الاطفال الذین حنکهم و لم یروه بعد التمییز و من رآه و هو لا یعقل.

و التعبیر باللقاء اولى من قول بعضهم: الصحابى من راى النبى صلى الله علیه و آله، لانه یخرج حینئذ ابن ام مکتوم و نحوه من العمیان و هم صحابه بلا تردد.

و اللقاء فى هذا التعریف کالجنس یشمل المحدود و غیره.

و قولنا: «مومنا» کالفصل یخرج من حصل له اللقاء المذکور، لکن فى حال کونه کافرا لم یومن باحد من الانبیاء کالمشرکین.

و قولنا: «به»، فصل ثان یخرج من لقیه مومنا لکن بغیره من الانبیاء علیهم السلام لکنه هل یخرج من لقیه مومنا بانه سیبعث و لم یدرک البعثه کبحیرا الراهب، فیه تردد، فمن اراد اللقاء حال نبوته حتى لا یکون مثله صحابیا عنده یخرج عنه، و من اراد اعم منه یدخل.

و قولنا: «مات على الاسلام» فصل ثالث یخرج من ارتد بعد ان لقیه مومنا و مات على الرده کعبدالله بن جحش.

و قولنا: «و لو تخللت رده» اى: بین لقائه له مومنا و بین موته علیه ‏السلام بل بعده ایضا. فان اسم الصحبه باق سواء رجع الى الاسلام فى حیاته ام بعده، و سواء لقیه ثانیا بعد الرجوع الى الاسلام ام لا. هذا مذهب الجمهور خلافا لبعضهم، قالوا: و یدل علیه قصه الاشعث بن قیس فانه کان ممن ارتد و اتى به الى ابى‏بکر اسیرا فعاد الى الاسلام، فقبل منه ذلک، و زوجه اخته و کانت عوراء فاولدها ابنه محمدا احد قتله الحسین علیه ‏السلام، و لم یتخلف احد عن ذکره فى الصحابه و لا عن تخریج احادیثه فى المسانید و غیرها.

و قیل: ان الصحابى هو من طالت مجالسته له علیه ‏السلام على طریق التبع له و الاخذ عنه. فلا یدخل من وفد علیه و انصرف بدون مکث، و هو قول اصحاب الاصول.

و حکى عن سعید بن المسیب انه قال: لا یعد صحابیا الا من اقام معه علیه‏ السلام سنه و سنتین، و غزا معه غزوه او غزوتین.

و وجهه: ان صحبته صلى الله علیه و اله و سلم شرف عظیم فلا یظهر الا باجتماع یظهر فیه الخلق المطبوع علیه الشخص کالغزو المشتمل على السفر الذى هو محک اخلاق الرجال، و السنه المشتمله على الفصول الاربعه التى بها یختلف المزاج.

و عورض بانه صلى الله علیه و آله و سلم بشرف منزلته اعطى کل من رآه حکم الصحبه، و ایضا یلزم ان لا یعد جویبر بن عبدالله و نحوه صحابیا، و لا خلاف فى انهم صحابه.

ثم الصحابه على مراتب کثیره بحسب التقدم فى الاسلام و الهجره و الملازمه و القتال معه و القتل تحت رایته و الروایه عنه و مکالمته و مشاهدته و مماشاته، و ان اشترک الجمیع فى شرف الصحبه.

و یعرف کونه صحابیا بالتواتر و الاستفاضه و الشهره القاصره عن التواتر و اخبار الثقه.

و قبض رسول‏ الله صلى الله علیه و آله و سلم عن مائه و اربعه عشر الف صحابى آخرهم موتا على الاطلاق ابوالطفیل عامر بن واثله، مات سنه مائه من الهجره، و الله اعلم.

بفتح الصاد مصدر صحبه بکسر الحاء، یصحبه بفتحها کالصحبه، و تاتى جمعا لصاحب، و الجمله فى محل رفع على انها صفه للاصحاب مقیده لهم، اذ حکم الصحابه عندنا حکم غیرهم، لا یتحتم الحکم بایمانهم و عدالتهم و نجاتهم بمجرد صحبتهم، بل لابد مع ذلک من تحقق ایمانهم و عدالتهم و حسن صحبتهم لرسول‏ الله صلى الله علیه و آله و سلم بحفظهم وصیته فى اهل بیته و تمسکهم بالثقلین بعده.

و اما من انقلب على عقبیه و اظهر العداوه لاهل البیت علیهم ‏السلام فهو هالک لا محاله، بل تجب عداوته لله تعالى و البراءه الى الله منه، خلافا للعامه و الحشویه القائلین بوجوب الکف و الامساک عن جمیع الصحابه و عما شجر بینهم، و اعتقاد الایمان و العداله فیهم جمیعا، و حسن الظن بهم کلهم.

قال بعض العلماء من الشیعه: لو کان الامساک عن عداوه من عادى الله من اصحاب محمد صلى الله علیه و آله من حفظ رسول‏ الله فى اصحابه و رعایه عهده لم نعادهم و لو ضربت رقابنا بالسیوف، ولکن محبه رسول ‏الله صلى الله علیه و آله لیست کمحبه الجهال الذین یضع احدهم محبته لصاحبه مع العصبیه، و انما اوجب رسول ‏الله صلى الله علیه و آله محبه اصحابه لطاعتهم لله تعالى، فاذا عصو الله و ترکوا ما اوجب محبتهم فلیس عند رسول ‏الله محاباه فى ترک لزوم ما کان علیه من محبتهم و لا تغطرس فى العدول عن التمسک بموالاتهم، فلقد کان صلى الله علیه و آله یحب ان یعادى اعداء الله و لو کانوا عترته، کما یحب ان یوالى اولیاء الله و لو کانوا ابعد الخلق نسبا منه.

و الشاهد على ذلک اجماع الامه على ان الله تعالى قد اوجب عداوه من ارتد بعد الاسلام و عداوه من نافق و ان کان من اصحاب رسول‏ الله صلى الله علیه و آله.

فاما ما ورد فى القرآن من قوله تعالى: «لقد رضى الله عن المومنین» و قوله سبحانه: «محمد رسول ‏الله و الذین معه» فمشروط بسلامه العاقبه، و کیف یجوز ان نحکم حکما جزما ان کل واحد من الصحابه عدل، و من جمله الصحابه الحکم بن ابى ‏العاص، و کفاک به عدوا مبغضا لرسول‏ الله، و من الصحابه الولید بن عقبه الفاسق بنص الکتاب، و منهم حبیب بن سلمه الذى فعل ما فعل بالمسلمین فى دوله معاویه، و بسر بن ارطاه عدو الله و عدو رسوله، و فى الصحابه کثیر من المنافقین لا یعرفهم الناس، و من ذا الذى یجترى على القول بان اصحاب محمد صلى الله علیه و آله لا یجوز البراءه من احد منهم و ان اساء و عصى، بعد قول الله تعالى للذى شرفوا برویته: «لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین» و بعد قوله سبحانه: «قل انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم» و بعد قوله عز و جل: «فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید» الا من لا فهم له و لا نظر معه و لا تمییز عنده.

نعم من ثبت ایمانه منهم و عدالته و استقامته على عهد رسول ‏الله صلى الله علیه و آله وجبت موالاته و التقرب الى الله تعالى بمحبته و الدعاء له، کما وقع من سید العابدین علیه ‏السلام فى هذا الدعاء، و کما قال الصادق علیه ‏السلام: اعلم ان الله اختار لنبیه صلى الله علیه و آله من اصحابه طائفه اکرمهم باجل الکرامه، و حلاهم بحلى التایید و النصر و الاستقامه لصحبته على المحبوب و المکروه، و انطق لسان محمد صلى الله علیه و آله بفضائلهم و مناقبهم، فاعتقد محبتهم و اذکر فضلهم.

ابلى فى الحرب بلاء حسنا: اذا اظهر باسه حتى بلاه الناس، اى: خبروه، قاله الزمخشرى فى اساس اللغه.

و کانفه: اى عاونه.

و الوفاده بالکسر: اسم من وفد فلان على الامیر، اى: ورد رسولا فهو وافد، و اوفدته انا، اى: ارسلته. اى: اسرعوا الى تصدیق رسالته و الایمان بوروده علیهم رسولا، و من قال ان المعنى اسرعوا الى الوفاده علیه فقد ابعد.

و الدعوه- بالفتح-: اسم من دعوته: اذا طلبت اقباله، اى: سابقوا الى اجابه دعوته. و اجماع الشیعه و المعتزله على ان اول من اجاب دعوته و صدق رسالته و اسلم امیرالمومنین علیه ‏السلام.

قال بعض العامه: و الروایات الصحیحه و الاسانید القویه الوثیقه کلها ناطقه بان علیا علیه ‏السلام اول من اسلم.

و زعمت العامه ان اول من اسلم ابوبکر.

قال ابوجعفر الاسکافى: و جمهور المحدثین لم یذکروا ان ابابکر اسلم الا بعد عده من الرجال منهم: على بن ابى‏ طالب و جعفر اخوه و زید بن حارثه و ابوذر الغفارى و عمر بن عنبسه السلمى و خالد بن سعید بن العاص و خباب بن الارت. و الله اعلم.

استجاب له: اذا دعاه الى شى‏ء فاطاع کاجابه.

و «حیث» هنا ظرف زمان اى حین اسمعهم، و فیه شاهد على ورودها له، وفاقا للاخفش و ابن‏ هشام.

و الحجه بالضم: الدلیل و البرهان، و المراد بها هنا القرآن المجید، و انما کان حجه لاعجازه من حیث فصاحته و بلاغته و مباینته لسائر کلام الناس و عجز مداره الفصحاء و البلغاء عن معارضه شى‏ء منه و تاثیره فى النفوس و القلوب بحیث یجد سامعه من اللذه و الحلاوه عند سماعه ما لا یجد عند سماع غیره و احاطته بعلوم الاولین و الاخرین کما قال تعالى: «ما فرطنا فى الکتاب من شى‏ء» و اخباره بالمغیبات مما کان و یکون نحو: «و الله یعصمک من الناس»، «ان الذى فرض علیک القرآن لرادک الى معاد» اى الى مکه، «و اذ یعدکم الله احدى الطائفتین انها لکم»، «سیهزم الجمع و یولون الدبر» و غیر ذلک.

«و الازواج»: جمع زوج و هو کما یقال للرجل یقال للمراه ایضا، و هى اللغه الفصیحه المشهوره التى جاء بها التنزیل قال تعالى: «اسکن انت و زوجک الجنه». و قد یقال للمراه زوجه بالهاء و هى لغه مشهوره حکاها جماعه من اهل اللغه، قال ابوحاتم السجستانى فى المذکر و المونث: لغه اهل الحجاز زوج و هى التى جاء بها القرآن، و الجمع: ازواج، قال: و اهل نجد یقولون زوجه للمراه، قال: و اهل مکه و المدینه یتکلمون بذلک ایضا.

و «فى»: للتعلیل اى: لاجل. اظهار کلمته: اى جعلها ظاهره اى غالبه من ظهر على عدوه اذا غلبه او بارزه، من ظهر الشى‏ء اذا برز وبان بعد الخفاء.

و کلمته: دعوته الى الاسلام.

مصداق هذا الکلام قول امیرالمومنین علیه ‏السلام من خطبه له: «و لقد کنا مع رسول ‏الله صلى الله علیه و آله نقتل آباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمامنا، و ما یزیدنا ذلک الا ایمانا و تسلیما و مضیا على اللقم و صبرا على مضض الالم، و جدا فى جهاد العدو، و لقد کان الرجل منا و الاخر من عدونا یتصاولان تصاول الفحلین یتخالسان انفسهما ایهما یسقى صاحبه کاس المنون، فمره لنا من عدونا و مره لعدونا منا، فلما راى الله صدقنا انزل بعدونا الکبت و انزل علینا النصر حتى استقر الاسلام ملقیا جرانه و متبوا اوطانه».

و قوله علیه ‏السلام: «و انتصروا به» من باب التکمیل المسمى بالاحتراس فى علم البیان و هو ان یوتى فى کلام یوهم خلاف المقصود بما یدفع ذلک الوهم، فانه لو اقتصر على ما قبل هذه الجمله لاوهم ان انتصارهم کان بمجرد حسن بلائهم و جدهم فى القتال، فدفع ذلک بقوله «و انتصروا به» ایذانا بان انتصارهم انما کان ببرکته صلى الله علیه و آله و انه السبب فى نزول النصر علیهم من الله تعالى لان النصر انما هو من عند الله، و قد وعد الله نبیه بالنصر فانجز له ما وعد. فانتصارهم بسبب ایمانهم به و کونهم جندا له، کما قال امیرالمومنین علیه ‏السلام: «ان هذا الامر لم یکن نصره و لاخذلانه بکثره و لا قله و هو دین الله الذى اظهره و جنده الذى اعده و امده حتى بلغ ما بلغ و طلع حیث طلع».

«من»: موصول اسمى یشترک فیه الواحد و غیره، تقول: جاءنى من قام و من قاما و من قاموا.

و فلان منطو على کذا: مضمر له.

و الرجاء: ارتیاج النفس لانتظار ما هو محبوب لها و توقعها حصوله لسبب حاصل، و استعار لفظ التجاره للثواب. و الجمله فى موضع نصب على الحال.

و لن تبور ترشیح اى: لن تکسد و لن تهلک بالخسران اصلا، صفه للتجاره جى‏ء بها للدلاله على انها لیست کسائر التجارات الدائره بین الربح و الخسران، بل هى تجاره لا کساد فیها و لا بوار.

و الموده: اسم من وده یوده من باب تعب، ودا بفتح الواو و ضمها بمعنى: احبه.

و قیل: الود اشد من الحب.

و «فى»: اما للتعلیل متعلقه ب«یرجون»، او للظرفیه مجازا و هى و مجرورها فى موضع نصب اما صفه ثانیه للتجاره او حال منها و یحتمل تعلقها بتبور.

هجر صاحبه هجرا: من باب قتل، و الشى‏ء ترکه، و الاسم: الهجران بالکسر.

و العشائر: جمع عشیره و هى القبیله و قیل بنو ابى الرجل الادنون.

قال ابوعلى: قال ابوالحسن: و لم یجمع بجمع السلامه.

و قال غیره: و یجمع على عشیرات، و قول بعضهم «العشائر المعاشرون» غلط فان العشیره بمعنى المعاشر لا یجمع على عشائر بل جمعه عشراء ککریم و کرماء.

و تعلق بالشى‏ء: استمسک به.

و عروه: الدلو و الکوز و نحوه: مقبضه الذى یتعلق به، و عروه القمیص: مدخل زره.

قال الزمخشرى فى الاساس: و تستعار العروه لما یوثق به و یعول علیه.

و هى هنا استعاره للاعتقاد الحق الذى هو دین الاسلام. و التعلق بها ترشیح.

و انتفى من ولده: دفع نسبه الیه و لم یثبته، و اصله من نفى الحصى نفیا من باب رمى اذا رفعه عن وجه الارض فانتفى، ثم قیل: لکل شى‏ء تدفعه و لا تثبته نفیته فانتفى، و نفیت النسب اذا لم تثبته و الرجل منفى النسب، و قد یقول الرجل لابنه: لست بولدى، و لا یرید به نفى النسب بل مراده نفى خلق الولد و طبعه الذى تخلق به ابوه، فکانه قال: لست على خلقى و طبعى، و هذا نقیض قولهم: فلان ابن ابیه. و المعنى هو على خلقه و طبعه.

و القرابات: جمع قرابه، و هى کما تطلق على القرب فى النسب تطلق على القریب و على الاقارب.

قال الزمخشرى فى الاساس: «بینهم قربه و قربى و قرابه و هو قریبى و قرابتى و هم اقربائى و قرابتى» انتهى.

فیکون المراد بالقرابات هنا: «الاقارب، و لا عبره بقول صاحب القاموس: و هو قریبى و ذو قرابتى و لا تقل قرابتى» بعد نقل الزمخشرى لذلک و نصه علیه، و هو الامام الثبت الثقه فى اللغه حتى قال التفتازانى فى شرح الکشاف: «ان استعماله بمنزله روایته، على انه لم یتفرد بذلک، بل قال الفارابى فى دیوان الادب: القرابه: القریب فى الرحم، و هى فى الاصل مصدر» انتهى. و على تسلیم انکار صاحب القاموس فاسناد الانتفاء الى القرابات مجاز عقلى.

و «اذ»: فى الفقرتین للتعلیل، اى: هجرتهم العشائر لاجل تعلقهم بعروته، و انتفت منهم القرابات لاجل سکونهم فى ظل قرابته، مثلها فى قوله تعالى: «و لن ینفعکم الیوم اذ ظلمتم انکم فى العذاب مشترکون» اى: و لن ینفعکم الیوم اشتراککم فى العذاب لاجل ظلمکم فى الدنیا، و هل هى حرف بمنزله لام العله او ظرف؟ و التعلیل مستفاد من قوه الکلام لامن اللفظ، فانه اذا قیل ضربته اذ اساء و ارید الوقت اقتضى ظاهر الحال ان الاساءه سبب الضرب قولان: اجاز ابن مالک الاول.

و رجحه الرضى حیث قال: «تجى‏ء اذ للتعلیل و الاولى حرفیتها اذا، اذ لا معنى لتاویلها بالوقت حتى تدخل فى حد الاسم» انتهى.

و اختار الشلوبین الثانى.

و الظل: الفى‏ء الحاصل من الحاجز بینک و بین الشمس.

و قیل: هو من الطلوع الى الزوال، و الفى‏ء من الزوال الى الغروب، ثم کى به عن الکنف و الناحیه و الستر، فقیل: هو فى ظل فلان اى: فى کنفه و ستره. و منه الحدیث: «سبعه فى ظل العرش».

فقوله: «فى ظل قرابته» اى: فى کنفها و حمایتها، و القرابه هنا بمعنى القرب.

قال الفیومى فى المصباح: «قرب الشى‏ء منا قربا و قرابه و قربه و قربى،

و یقال: القرب فى المکان، و القربه فى المنزله، و القربى و القرابه فى النسب» انتهى.

و على هذا القول الاخیر: فاطلاق القرابه على القرب من باب المشاکله، و هو نوع من البدیع.

نسى الشى‏ء کرضى ینساه نسیانا اشترک بین معنیین:

احدهما: الترک على تعمد و هو المراد هنا، اى: لا تترک ما ترکوا لک و فیک هملا من غیر جزاء و ثواب، و علیه قوله تعالى: «و لا تنسوا الفضل بینکم» اى: لا تقصدوا الترک و الاهمال.

و الثانى: ترک الشى‏ء عن ذهول و غفله، و ذلک خلاف الذکر له. و ان حملته على هذا المعنى هنا کان المراد: لا تعاملهم معامله الناسین لهم فیما ترکوا لک لاستحاله النسیان بهذا المعنى علیه تعالى.

و الغرض، الدعاء لهم باثابتهم و مجازاتهم على ما ترکوه لله و فى سبیله من الازواج و الاولاد و الاموال و الاوطان و نحو ذلک مما یعز ترکه و فراقه. و فائدته: طلب التجاوز عنهم على کل حال و مکافاتهم على کل فعل و ترک وقع منهم له تعالى، کما یقول الانسان اذا اراد ان یشفع لاحد عند عظیم: لا تنس له حسن بلائه فى رضاک، و ما قاسى من الشدائد لاجلک. ثم ترقى علیه‏ السلام عن ذلک الى سوال الرضا عنهم حتى یرضوا، فقال: «و ارضهم من رضوانک».

و «من»: ابتدائیه لا بیانیه کما توهم بعضهم.

قوله: «و بما حاشوا الخلق علیک» الواو: عاطفه و المعطوف علیه مقدر یتضمنه الکلام السابق و التقدیر: و ارضهم من رضوانک بسبب ما ذکر من جمیل اعمالهم و بما حاشوا الخلق علیک.

و «ما»: مصدریه اى: بحوشهم. یقال: حشت علیه الصید، و احشته اذا سقته الیه و جمعته علیه.

و فى القاموس: «حاش الصید جاءه من حوالیه یصرفه الى الحباله و الابل جمعها و ساقها». انتهى.

و المعنى: بسبب جمعهم الناس على دینک و ترغیبهم لهم فى طاعتک، و على هذا فحاشوا بضم الشین کقالوا و ناموا، و فى نسخه بفتح الشین فاصله: حاشووا کفاعلوا، تحرکت الواو و انفتح ما قبلها فقلبت الفا فالتقى ساکنان الالف و واو الجماعه فحذفت الالف فصار حاشوا بفتح الشین اى: جانبوا الخلق، و صاروا على حاشیه کل شى‏ء: ناحیته و طرفه الاقصى.

و «على» من قوله: «علیک» للتعلیل اى: لک، و المعنى: اعتزلوا الناس و جانبوهم لاجلک، کما قال الکوفیون فى قوله تعالى: «و قلن حاش لله» ان المعنى: جانب یوسف المعصیه لاجل الله تعالى.

و کانوا مع رسولک: اى مجتمعین و مشترکین. و اللام من قوله: «لک» للاختصاص متعلقه بمحذوف صفه للدعاه اى: کائنین لک، فهو ظرف مستقر، و الیک ظرف لغو متعلق بالدعاه اى: دعاه الى طاعتک و الدخول فى دینک.

اى: جازهم بجزیل الاجر على ترکهم لاجلک دیار قومهم، و لما کان سبحانه مجازیا للمطیع بجزیل الثواب جعل مجازاته شکرا لهم على سبیل المجاز، و الا فالشکر هو الاعتراف بالاحسان، و الله سبحانه هو المحسن الى عباده و المنعم علیهم، و قیل: معنى شکره تعالى لعبده ثناوه علیه اذا اطاعه. و المراد بهذا الکلام الدعاء للمهاجرین من الصحابه.

قال ابن‏ الاثیر فى النهایه: «و الهجره هجرتان: احداهما التى وعد الله علیها الجنه فى قوله: «ان الله اشترى من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه». فکان الرجل یاتى النبى صلى الله علیه و آله و سلم و یدع اهله و ماله لایرجع فى شى‏ء منه، و ینقطع بنفسه الى مهاجره، و کان النبى صلى الله علیه و آله و سلم یکره ان یموت الرجل بالارض التى هاجر منها، فمن ثم قال: لکن البائس سعد بن خوله یرثى له ان مات بمکه، و قال حین قدم مکه: صارت دار اسلام کالمدینه و انقطعت الهجره.

و الهجره الثانیه: من هاجر من الاعراب و غزا مع المسلمین و لم یفعل کما فعل اصحاب الهجره الاولى، فهو مهاجر، و لیس بداخل فى فضل من هاجر تلک الهجره، و هو المراد بقوله علیه ‏السلام: لا تنقطع الهجره حتى تنقطع التوبه. فهذا وجه الجمع بین الحدیثین.

و اذا اطلق فى الحدیث ذکر الهجرتین فانما یراد بهما هجره الحبشه و هجره المدینه» انتهى کلامه.

و السعه: خلاف الضیق، و هى مصدر وسع یسع، و الهاء فیها عوض عن الواو، و تطلق على الجده و الطاقه، قال تعالى: «لینفق ذو سعه من سعته» اى: على قدر غناه وسعته.

و «المعاش» هنا بمعنى المعیشه و هى ما یعاش به، و یقع مصدرا یقال: عاش عیشا و معاشا، و اسم زمان قال تعالى: «و جعلنا النهار معاشا». اى: وقت التقلب فى تحصیل المعاش.

و ضاق الشى‏ء ضیقا و ضیقا بالفتح و الکسر: خلاف اتسع، و قیل: بالفتح مصدر، و بالکسر اسم. و الضیق بالفتح ایضا تخفیف الضیق کمیت و میت، فیجوز حمله فى الدعاء على هذا المعنى فى روایه الفتح.

فوائد:

روى رئیس المحدثین فى کتاب الخصال باسناده عن ابى‏ عبدالله علیه ‏السلام قال: «کان اصحاب رسول‏ الله صلى الله علیه و آله اثنى عشر الف، ثمانیه آلاف من المدینه و الفین من غیر المدینه، و الفین من الطلقاء، و لم یرفیهم قدرى و لا مرجى و لا حرورى و لا معتزلى و لا صاحب راى کانوا یبکون اللیل و النهار، و یقولون: اقبض ارواحنا قبل ان ناکل خبز الخمیر».

و فى خطبه لامیرالمومنین علیه ‏السلام: «این القوم الذین دعوا الى الاسلام فقبلوه، و قراوا القرآن فاحکموه، و هیجوا الى الجهاد فولهوا و له اللقاح الى اولادها، و سلبوا السیوف اغمادها، و اخذوا باطراف الارض زحفا زحفا، و صفا صفا، بعض هلک و بعض نجا، لا یبشرون بالاحیاء و لا یعزون بالموتى، مره العیون من البکاء، خمص البطون من الصیام، ذبل الشفاه من الدعاء، صفر الالوان من السهر، على وجوههم غبره الخاشعین، اولئک اخوانى الذاهبون، فحق لنا ان نظما الیهم و نعض الایدى فى فراقهم».

قال ابن ابى ‏الحدید: «فان قلت: من هولاء الذین یشیر علیه ‏السلام الیهم؟ قلت: هم قوم کانوا فى ناناه الاسلام و فى زمان ضعفه و خموله ارباب زهد و عباده و جهاد شدید فى سبیل الله کمصعب بن عمیر من بنى عبدالدار، و کسعد بن معاذ من الاوس، و کجعفر بن ابى‏ طالب و عبدالله بن رواحه و غیرهم ممن استشهد من الصالحین ارباب الدین و العباده و الشجاعه فى یوم احد و فى غیره من الایام فى حیاه رسول ‏الله صلى الله علیه و آله و کعمار، و ابى ‏ذر، و المقداد، و سلمان، و خباب، و جماعه من اصحاب الصفه و فقراء المسلمین ارباب العباده الذین قد جمعوا بین الزهد و الشجاعه. و قد جاء فى الاخبار الصحیحه ان رسول ‏الله صلى الله علیه و اله قال: ان الجنه لتشتاق الى اربعه على و عمار و ابى‏ذر و المقداد، و جاء فى الاخبار الصحیحه ایضا: ان جماعه من اصحاب الصفه مر بهم ابوسفیان بن حرب بعد اسلامه فعضوا ایدیهم علیه فقالوا: وا اسفاه کیف لم تاخذ السیوف ماخذها من عنق عدو الله! و کان معه ابوبکر فقال لهم: اتقولون هذا لسید البطحاء؟ فرفع قوله الى رسول ‏الله صلى الله علیه و آله فانکره، و قال لابى‏بکر: انظر لا تکون اغضبتهم فتکون قد اغضبت ربک. فجاء ابوبکر الیهم و ترضاهم و سالهم ان یستغفروا له. فقالوا: غفر الله لک» انتهى.

عطف على الذین هجرتهم العشائر. و قیل: على ضمیر الجمع فى قوله: و اشکرهم.

و «فى»: للتعلیل اى: لاجل اعزاز دینک.

و اعزه اعزازا: جعله عزیزا اى: رفیعا ممتنعا، و اعزه ایضا اذا قواه و شدده کعززه، و منه: «فعززنا بثالث» اى فقوینا و شددنا.

قال صاحب المحکم: «و فى التنزیل: «اذله على المومنین اعزه على الکافرین». اى اشداء علیهم، و لیس هو من عزه النفس».

و «من»: فى قوله: «من مظلومهم» لبیان الموصول، مثلها فى قوله تعالى: «لیمسن الذین کفروا منهم عذاب الیم» و هى و مجرورها فى موضع نصب على الحال، و صاحبها من الموصوله لانها فى محل نصب مفعول کثرت و هو العامل فیها، و المراد بظلمهم: ما اصابهم من تعذیب المشرکین لهم قبل الهجره حتى قالوا: «ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها» و اخراجهم ایاهم من دیارهم و اموالهم کما قال تعالى: «الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم یبتغون فضلا من الله و رضوانا» و ذلک حین اضطرتهم کفار مکه و احوجوهم الى الخروج و ما اصیبوا به فى الانفس من القتل و الاسر و الجراح، و فى الاموال من النهب و الغصب، و ما کانوا یقاسونه من سماع الاذى من اهل الکتاب و المشرکین من الطعن فى الدین الحنیف و القدح فى احکام الشرع الشریف و صد من اراد ان یومن و تخطئه من آمن، و نحو ذلک. کما قال تعالى: «لتبلون فى اموالکم و انفسکم و لتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین اشرکوا اذى کثیرا و ان تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور».

و من فواقر التاویلات هنا قول بعضهم: یجوز ان تکون «من» ابتدائیه، على ان یکون المظلوم بمعنى البلد الذى لا رعى فیه و لا مرعى للدواب و الارض التى لم تعهد للزرع قط، اعنى مکه زادها الله تعالى شرفا و تعظیما.