دعای اول صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم)
توفیق توبه و مغفرت؛
- ثُمَّ أَمَرَنَا لِیخْتَبِرَ طَاعَتَنَا، وَ نَهَانَا لِیبْتَلِی شُکرَنَا، فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِیقِ أَمْرِهِ، وَ رَکبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ، فَلَمْ یبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ، وَ لَمْ یعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ، بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَکرُّماً، وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً.
- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی دَلَّنَا عَلَی التَّوْبَةِ الَّتِی لَمْ نُفِدْهَا إِلَّا مِنْ فَضْلِهِ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلَّا بِهَا، لَقَدْ حَسُنَ بَلَاؤُهُ عِنْدَنَا وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَینَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَینَا.
- فَمَا هَکذَا کانَتْ سُنَّتُهُ فِی التَّوْبَةِ لِمَنْ کانَ قَبْلَنَا، لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ، وَ لَمْ یُکلِّفْنَا إِلَّا وُسْعاً، وَ لَمْ یُجَشِّمْنَا إِلَّا یسْراً، وَ لَمْ یدَعْ لِأَحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لَا عُذْراً. فَالْهَالِکُ مِنَّا مَنْ هَلَک عَلَیهِ، وَ السَّعِیدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَیهِ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
آنگاه به ما دستور داد تا فرمانبرداریمان را بسنجد، و از انجام محرمات نهی فرمود تا شکر ما را بیازماید، بعد از این همه لطف از فرمانش سر پیچیدیم، و بر مرکب محرماتش سوار شدیم، با این همه به عقوبت ما شتاب ننمود، و بر انتقام ما عجله نکرد، بلکه از سرِ رحمت و از باب کرم با ما مدارا فرمود و از سرِ مهربانی و از باب حلم بازگشت ما را از راه خطا انتظار کشید.
سپاس خدای را که ما را به توبه و بازگشت راهنمایی کرد که این حقیقت را جز از عطای او نیافتیم، اگر همین یک عنایت را از فضل او به حساب آوریم هر آینه اِنعام او درباره ما نیکو، و احسانش در حق ما بزرگ، و بخشش او بر ما عظیم است، زیرا روش او در پذیرش توبه در رابطه با گذشتگان چنین نبوده، بدون شک آنچه را در توانایی ما نبوده از ما برداشته، و جز در خور امکان ما به ما تکلیف نفرموده و ما را به غیر از کار آسان وا نداشته و در این زمینه برای هیچ کدام از ما حجت و بهانهای باقی نگذاشته. پس در میان ما بدبخت کسی است که برخلاف رضای او ترک طاعت کند و خوشبخت از ما کسی است که به سوی او توجه نماید.
ترجمه آیتی
و تا فرمانبردارى و سپاسگزاریمان بیازماید، به کارهایى فرمان داد و از کارهایى نهى فرمود. چون از فرمانش سر برتافتیم و بر مرکب عصیان برنشستیم، به عقوبت ما نشتافت و در انتقام از ما تعجیل روا نداشت، بلکه به رحمت و کرامت خویش ما را زمان داد و به رافت و حلم خود مهلت عطا فرمود، باشد که بازگردیم.
حمد و سپاس خداوندى را که ما را به تو به راه نمود. و اگر پرتو فضل او نبود، هرگز بدان راه نمى یافتیم. و اگر از فضل او تنها به همین یک نعمت بسنده مى کردیم، باز هم دهش او به ما نیکو و احسان او در حق ما جلیل و فضل و کرمش بس کرامند مى بود، که روش او در قبول توبه ى پیشینیان نه چنین بود. ما را از هر چه فراتر از تاب و توانمان بود معاف داشت و جز به اندازه ى توانمان تکلیف نفرمود و جز به اعمال سهل و آسانمان وانداشت، تا هیچ یک از ما را عذرى و حجتى نماند. هر که از ما سر از فرمانش برتابد، کارش به شقاوت کشد و آن که به درگاه او روى کند، تاج سعادت بر سر نهد.
ترجمه ارفع
آنگاه دستوراتى به ما داد تا در طاعت و بندگى اش امتحانمان کند و ما را از انجام کارهایى نهى فرمود تا در شکرگزارى اش آزمایشمان نماید و ما با دستوراتش مخالفت کردیم و در آنچه نهى فرموده بود داخل شدیم ولى پروردگار در کیفر دادن ما شتاب نکرد و در انتقام گرفتن از ما عجله ننمود بلکه به خاطر رحمت خویش بر ما کرم نموده و به علت رافت و بردبارى فوق العاده ى خویش انتظار بازگشت و هدایت شدن ما را کشید!
و حمد مخصوص خداوندى است که ما را به توبه که مرحمتى از آن بزرگوار بود دلالت فرمود که اگر از حضرت او چنین عنایتى نمى شد مستحق بلا و عذاب بودیم و چقدر بزرگ است احسان و فضل او بر ما. البته روش پروردگار در مساله توبه براى امتهاى قبل از ما همانند توبه کردن ما نبوده و خداى مهربان چیزى که در طاقت ما نبوده برداشته و بیش از توانمان ما را تکلیف نفرموده و جز آسانى و سهولت برایمان نخواسته تا آنجا که براى هیچکدام از ما عذر و بهانه ای باقى نماند. با این اوصاف هر که از ما پروردگار را نافرمانى کند نابود خواهد شد و هر که به او رغبت نشان دهد و توبه کند سعادتمند مى گردد.
ترجمه استادولی
سپس ما را فرمان داد تا فرمانبرى ما را بیازماید، و نهى کرد تا شکرمان را امتحان کند (که آیا نعمت هاى او را در جاى خود به کار مى بریم یا نه)، ولى ما از راه فرمانش منحرف شدیم، و در جاده هاى نهى او گام نهادیم، اما او در کیفر ما شتاب نکرد، و در سرکوب ما عجله ننمود، بلکه در اثر رحمتش، از روى کرامت، با صبر و درنگ با ما رفتار کرد، و در اثر مهربانیش، از روى بردبارى، منتظر بازگشت ما نشست.
و ستایش خدایى را که ما را به توبه اى که جز از فضل و بخشش او به دست نیاورده ایم ره نمود، و اگر از فضل و بخشش او جز همین توبه را به شمار نیاوریم باز هم نعمتش در حق ما نیکو، و احسانش به ما فراوان، و فضل و بخششش بر ما تمام است. البته روش او در قبول توبه از کسانى که پیش از ما بودند (قوم یهود) چنین نبوده، زیرا آنچه را که ما طاقت آن نداریم از دوش ما برداشته، و جز به اندازه توان بر ما تکلیف ننموده، و ما را جز به کار آسان وانداشته، و براى احدى از ما عذر و بهانه اى بجاى ننهاده است. پس هلاک شونده از ما کسى است که به خاطر نافرمانى او هلاک شود، و نیک بخت از ما کسى است که به سوى او رغبت ورزد.
ترجمه الهی قمشهای
پس (از اعطاء این نعمتها) به واسطه حکم امر و نهى حضرتش ما را در طاعت و شکرگزارى بیازمود و امتحان فرمود و چون ما بندگان از طریق (سهل هدایت) امرش روگردانیدیم و به وادى (هلاکت) نافرمانى شتافتیم باز بر ما تسریع و تعجیل به عقاب و انتقام نفرمود بلکه با تانى و مدارا از رحمت و لطف و کرم از ما منتظر توبه و رجوع از گناه بود از فرط رافت و حلم (باشد که ما توبه کنیم و او عفو و بخشش فرماید) (تبصره) اگر از ضمیر متکلم آدم و نوع انسان مراد باشد که گناه و نافرمانى به معنى معصیت خدا را مرتکب مى شود و اگر اهل بیت عصمت مراد باشند آنان چون معصوم از گناه هستند گناه در آنان حسنات الابرار سیئات المقربین است و یا گاهى که از عبادت و طاعت خدا به کارهاى مباح دنیا مانند خورد و خواب ضرورى بدن پردازند و لحظه اى از کار عبادت و توغل در ذکر حق باز مانند آن امر مباح را بر خود گناه بزرگ شمارند نه آنکه گناه مثل ما مرتکب شده اند و این مطلب را تذکر دادم اینجا تا در تمام دعاهائى ائمه طاهرین معنى گناه که همه جا نسبت به خود داده اند معلوم شود که گناه حقیقى یعنى ترک فرمان حق نبوده بلکه به معنائى است که ذکر شد.
و ستایش خداى متعال را که ما را بر توبه (و بازگشت از گناه به درگاهش) راهنمائى کرد همان نعمت توبه اى که ما به آن جز به فضل و کرمش نائل و مستفید نشدیم (یعنى قبول توبه و عفو گناه از مقام فضل خداست و الا عدلش ما را بر گناه عقاب مى فرمود و توبه نمى پذیرفت) و اگر ما جز از راه توبه به هیچ راه دگر از اهل فضل و کرم خدا محسوب نبودیم همانا همین نعمت توبه لطف و احسان بزرگ خدا بر ما بود و فضل و کرمش بر ما عظیم به شمار بود (و بر ما امت مرحومه توبه را تنها به ندامت و پشیمانى از گناه پذیرفت) وگرنه سنت و فرمان خدا در توبه امم سالفه بدین آسانى نبود که همانا به لطفش از ما امت ختمى مرتبت (ص) حکم آنچه را که سخت و طاقت فرسا بود برداشت و مکلف نکرد ما را مگر به قدر وسع و آسانى و تکلیف ما را جز سهل و اندک مقرر نفرمود (چنانکه در امت موسى و یا قبل از و تکلیف و توبه بدین آسانى نبود) و بر احدى از ما نیز (به واسطه آسانى تکالیف و سهولت توبه) حجت و عذرى باقى نگذاشت پس از ما (امت محمد (ص)) دوزخى و شقى و زیان کار کسى است که خود بر علیه و بر ضرر خویش به معصیت حق پرداخته و توبه نکرده و سعادتمند و رستگار بهشتى کسى است که فرمانبر حق و راغب و مشتاق به سوى خداست.
ترجمه سجادی
سپس ما را فرمان داد تا اطاعت پذیریمان را بیازماید، و نهیمان نمود تا شکرگزاریمان را آزمایش کند. پس از راه فرمانش، مخالفت کردیم و بر پشت (مرکب)هاى نهیش سوار شدیم. پس او در کیفرِ ما، شتاب نکرد و در سرکوب ما عجله ننمود. بلکه به رحمتش از روى کرامت، به ما مهلت داد و به مهربانى اش از روى بردبارى، بازگشت ما را انتظار کشید.
و سپاس خداى را که ما را به توبه اى ره نمود که جز به فضل او، آن را به دست نیاوردیم. پس اگر از فضل او، جز همان توبه را به شمار نیاوریم، مسلّماً نعمتش بر ما نیکو و احسانش بر ما بزرگ و فضلش بر ما تمام است. البته روش او در (قبول) توبه، براى کسانى که پیش از ما بودند، این چنین نبوده و از (دوش) ما آنچه به آن طاقت نداریم برداشته و جز به اندازه توان، بر ما تکلیف ننموده و ما را جز به کار آسان نگماشته و براى احدى از ما، برهان و عذرى به جا ننهاده. پس هلاک شونده از ما کسى است که به خاطر نافرمانى او هلاک شود و نیک بخت از ما کسى است که به سوى او رغبت ورزد.
ترجمه شعرانی
فرمان داد که طاعت ما را بیازماید و نهى کرد تا شکرگذارى ما آشکار گردد. ما مخالفت فرمان او کردیم و مناهى او را مرتکب شدیم او در کیفر ما شتاب نفرمود و در عقاب تعجیل نکرد بلکه به رحمت و کرم با ما مدارا نمود و به حلم و رافت مهلت داد تا سوى او بازگردیم.
سپاس خداوند را که راه توبه را به ما نمود و این را از فضل او یافتیم و بس، اگر از همه نعمتهاى او هیچیک را به حساب نیاوریم جز همین یک نعمت را، باز باید بگوئیم عنایت او درباره ما نیکو و احسانش عظیم و نعمتش بسیار است. سنت او در توبه امم گذشته این نبود هر چه طاقت نداشتیم از ما برداشت و جز به آنچه سهل بود تکلیف نفرمود و جز بکار آسان امر نکرد و براى هیچ یک از ما حجت و عذرى نگذاشت. هر که هلاک شد، هلاک او از ناحیت خود او است و هر که نیکبخت گشت خود رغبت به حق نمود.
ترجمه فولادوند
سپس ما را به پیروى از دستورهاى خود فرمان داد تا مراتب طاعت ما را بسنجد و از ارتکاب نواهى خود منع فرمود تا شکر ما را بیازماید. پس از طریق فرمان وى منحرف گشتیم و بر توسن عصیان او بر نشستیم، با این همه باز در کیفر ما شتاب و در انتقام ما عجله نفرمود، بلکه به رحمت خویش با ما کریمانه مدارا کرد و با مهربانى تمام از روى بردبارى بازگشت ما را چشم به راه شد.
سپاس خدایى را که ما را به توبه رهنمون گردید و آن را جز از پرتو فضل وى نیافته ایم و اگر از فضل وى هر آینه تنها به همین یک نعمت بسنده مى کردیم باز هم دهش وى به ما نیک و احسانش در حق ما بزرگ و فضل و کرمش بر ما بسى گرانقدر بود، چرا که شیوه ى وى در پذیرش توبه نسبت به اقوام پیشین ما چنین نبود، چرا که قطعا خدا آنچه را که تاب تحمل آن را نداشتیم از دوش ما برداشته و بیرون از اندازه ى توان ما به ما تکلیف نکرده و جز به کار آسان ما را نگماشته و براى هیچ یک از ما عذرى و حجتى باقى نگذاشته است. پس از میان ما شوربخت کسى است که رغم خشنودى خدا خویشتن را به هلاکت افکند و نیکبخت آن کس است که روى دل به سوى وى آورد.
ترجمه فیض الاسلام
پس از آن ما را (به رفتار طبق احکام خود) فرمان داده تا طاعت و پیرویمان را بیازماید (معنى آزمایش خداى تعالى آنست که با ما رفتار نماید چون کسى که مى خواهد دیگرى را امتحان کند وگرنه آشکار و نهان بر او یکسان است) و نهى نموده تا شکر و سپاسگزاریمان را آزمایش نماید (و اینکه شکر فرموده طاعت نفرموده براى آنست که شکر در اصطلاح به کار بردن هر نعمتى است در آنچه خداى تعالى براى آن قرار داده و با ارتکاب معاصى جور نمى آید، پس نهى براى آزمایش سپاسگزارى است، حضرت صادق علیه السلام فرموده: شکر النعمه اجتناب المحارم یعنى شکر نعمت دورى گزیدن از حرامها است) پس از راه فرمانش پا بیرون نهادیم (خلاف امرش رفتار کردیم) و بر پشتهاى (مرکبهاى) نهیش سوار شدیم (گناهانى که نهى فرموده بود به جا آوردیم، و اینکه فرموده: راه فرمانش و پشتهاى نهیش، یکى را مفرد و دیگرى را جمع براى آنست که راه امر او راه هدایت و رستگارى یکى است ولى نهى او گمراهى است که داراى راههاى بسیار مى باشد، چنانکه در قرآن کریم «س ۶ ى ۱۵۳» فرموده: و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه، و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله «و محققا این راه من راست است آن را پیروى کنید، و از راههاى دیگر نروید که شما را از راه حق دور مى سازد» و روایت شده: پیغمبر صلى الله علیه و آله خطى کشیده فرمود: این راه رشد و هدایت است، پس از آن به سمت راست و چپ خطهائى کشید و فرمود: این راههائى است که بر هر یک از آنها شیطانى است که به آن دعوت مى نماید) پس (با این رفتارمان) به کیفر ما شتاب نکرد و در انتقام ما تعجیل ننمود بلکه بر اثر رحمتش از روى کرم و بزرگوارى با ما همراهى نمود، و به سبب مهربانیش از روى حلم و بردبارى بازگشت ما را (به راه راست) انتظار کشید (با ما رفتار نمود مانند رفتار کسى که دیگرى را چشم به راه است، و گفته اند: اطلاق بعضى از صفات مانند رحمت که به معنى رقت قلب و نرمى دل است و آن مقتضى احسان و نیکى مى باشد بر خداى تعالى به اعتبار غایات و مقاصد است یعنى به اعتبار نتیجه ى آن است که همان احسان باشد، نه به اعتبار مبادى و اصول افعال که همان رقت قلب است، و یکى از محققین رحمه الله فرموده: اطلاق آن بر خداى متعال بر وجه اعلى و اشرف است، زیرا صفات هر موجودى بر حسب وجود او است، پس صفات جسم مانند وجودش جسمانیه و صفات نفس نفسانیه و صفات عقل عقلانیه و صفات خداى تعالى الهیه است، خلاصه عوالم با یکدیگر اتفاق داشته برابر هم هستند پس آنچه از صفات کمالیه در عالم ادنى یافت شود در عالم اعلى بر وجه ارفع و اشرف است)
و سپاس خداى را که ما را به (حقیقت) توبه و بازگشت (از گناه) راهنمائى نمود، توبه اى که آن را نیافته ایم جز به فضل و احسان او، پس اگر از فضل و بخشش او جز همان (نعمت) توبه را به شمار نیاوریم نعمت او در حق ما نیکو و احسانش درباره ى ما بزرگ و فضلش بر ما عظیم مى باشد (توبه گناهان را مى برد و زشتیها را مى شوید و خدا را خوشنود مى گرداند، حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده: لا شفیع انجح من التوبه یعنى هیچ شفیع و خواهشگرى پیروزتر و رهاننده تر از توبه و بازگشت نیست، و حضرت باقر علیه السلام فرموده: التائب من الذنب کمن لا ذنب له یعنى توبه کننده ى از گناه مانند کسى است که گناه ندارد، و حضرت صادق علیه السلام فرموده: ان الله تعالى یفرح بتوبه عباده المومنین اذا تابوا کما یفرح احدکم بضالته اذا وجدها یعنى خداى تعالى به توبه ى بندگان با ایمانش هرگاه توبه کنند شاد مى شود چنانکه یکى از شما گمشده ى خود را که بیابد شاد مى شود)
و روش او در توبه براى پیشینیان (بنى اسرائیل) چنین نبوده (سنت و روش خداى تعالى در توبه براى بنى اسرائیل کشتن یکدیگر بوده، نه بس پشیمانى، چنانکه در قرآن کریم «س ۲ ى ۵۴» فرموده: و اذ قال موسى لقومه یا قوم انکم ظلمتم انفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا الى بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم فتاب علیکم انه هو التواب الرحیم یعنى و یاد کنید هنگامى را که موسى به قوم خود «آنانکه گوساله پرستیدند» گفت: اى قوم شما بر اثر گرفتنتان گوساله را «به خدائى» به خود ستم روا داشتید، اکنون به سوى آفریننده ى خویش بازگردید و خود «یکدیگر» را بکشید که این کشتن نزد آفریننده ى شما برایتان «از زندگانى در دنیا» بهتر است پس خدا توبه ى شما را «پیش از آنکه همگى کشته شوید» پذیرفت، زیرا او بسیار توبه پذیر و بسیار مهربان است) و آنچه به آن توانائى نداریم از ما برداشته، و به ما جز به آنچه طاقت داریم تکلیف نفرموده، و جز کار آسان از ما نخواسته (چنانکه در قرآن کریم «س ۲۲ ى ۷۸» فرموده: و ما جعل علیکم فى الدین من حرج یعنى و خدا بر شما در دین تنگى و رنج قرار نداده است) و براى هیچ یک از ما برهان و بهانه اى جا نگذاشته (چنانکه حضرت صادق علیه السلام فرموده: هرگاه در همه ى چیزها بنگرى کسى را در تنگى و سختى نمى یابى، و کسى را نمى یابى جز آنکه خدا را بر او حجت و برهانى است، و به کمتر از طاقتشان امر و فرمان داده، و آنچه به مردم امر شده طاقت آن را دارند، و هر چه طاقت و توانائیش را ندارند از آنها برداشته شده ولى نیکى در مردم نیست «تا این حقائق را بفهمند»
پس بدبخت (زیانکار و شایسته ى عذاب) از ما کسى است که او را نافرمانى نماید، و نیکبخت از ما کسى است که به او روآورد (طبق اوامر و نواهیش رفتار نماید).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«ثُمَّ أَمَرَنَا لِیخْتَبِرَ طَاعَتَنَا وَ نَهَانَا لِیبْتَلِی شُکرَنَا فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِیقِ أَمْرِهِ وَ رَکبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ، فَلَمْ یبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ وَ لَمْ یعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَکرُّماً وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً»:
پس از آن ما را به وسیله انبیا و ائمّه و قرآن و عقل و فطرت و وجدان امر به عبادت و اطاعت فرمود تاا طاعت و بندگى و پیرویمان را از دستور بیازماید، و نهیمان کرد تا مقدار توجهّمان را در امر تقوا و شکر آزمایش نماید، و این آزمایش و آزمودن نه به خاطر اینست که مجهولى بروى معلوم شود، بل براى این است که راه رشد و کمال به روى ما باز گردد.
امام صادق علیه السّلام در باب شکر روایتى بس عالى و قابل توجه دارد، مى فرماید:
شُکرُ النِّعْمَةِ اجْتِنابة الْمَحارِمِ:
شکر نعمتْ دورى گزیدن از محرّمات الهیه است.
پس هر کس ا زمحرّمات خداوند دورى کند در آزمایش وابتلایش به شکر سراراز شده است.
عجبا از ما که اب این همه عنایت و لطفى که در حقّ ما کرده از دایره فرمانبرى بیرون رفتیم و بر مرکب منهیات سورا شده تا آنجا که قدرت داشتیم تاختیم. در عین این همه گناه درکیفر و مجازات ما شتاب نکرد و در انتقام گیرى از جکهایمان عجله ننمود، بکله از پى رحمتش و لطف ومحبّتش و کرم و بزرگوارییش با ما همراهى نمود و نعمتهایش را بر ما مستدام داشت و ما را از حوادث و بلاها حفظ کرد، و از روى حلم و بردبارى به سبب مهر و رأفتش، بازگشت ما را از گناه به وسیله توبه انتظارکشید".
اى شده نطق از براى ذکر تو گویا *** پاى طلب در طریق فکر تو پویا
گشته ز مرآت قدرت تو نمایان *** این همه نقش بدیع و صورت اشیا
جرم زمین بى سکون ز امر تو دایم *** سقف فلک بى ستون ز حکم تو بر پا
یافت ز مهر تو صبح عارض روشن *** همچو که رخسار شام جَعْد مطرّا
کیست به غیر از تو کآورد ز سر صنع *** نافه ز آهو، ز گاو عنبر سارا
گرنه ببارد ز ابر فیض تو در بحر *** قطره باران کجا و لؤلؤ لالا
نخل نموّش نه گرز چشمه لطفت *** نحل دهانش نه گر به ذکر تو گویا
از چه شد آن را رُطَب چو قند مکرّر *** وز چه شد این را لعاب شهد مصفّا
باد بهارى لطیفه اى است ز لطفت *** کآورد ازخبار دسته گل حمرا
برق شرارى بود ز شعله قهرت *** کین همه تندى کند به کوه و به صحرا
گرنه ز دریاى قدرت تو روان است *** آب چسان آورد نسایج دیبا
در بر صنع تو چشم عقل به تحقیق *** پرتو خورشید هست حیرت حربا
ما ز تو آگه شویم اگر که تواند *** پشّه بى پر پرد به بنگه عنقا
ممکن و از واجبش خیر به چه دانش *** از همه هیچ آورد سخن به چه یارا
ذات تو مى خواست جلوه اى بنماید *** کرد ز خاک آشکار آدم و حوّا
زان بود اکنون که تا به روز قیامت *** گنج همى مى کند به خاک سیه جا
گر نه غرض طرح عشق بود ز ایجاد *** هیئت صورت نمى گرفت هیولا
چونکه روا نیست انبساط به عاشق *** بو البشر از باغ خُلد کرد تبرّا
نسبت سهو و خطا خطاست به آدم *** زان که صفى باشد از گناه مبرّا
حسن تو بود این که در سلاله آدم *** کرد به هر لحظه گونه گونه تجلّا
گاه ز یوسف نمود جلوه جمالت *** شور به عالم فکند عشق زلیخا
قیس به معنى شد از براى تو مجنون *** صورت زنجیر زلف بود ز لیلا
طلعت شیرین شد از جمال تو شیرین *** کز دل فرهاد صبر ببرد به یغما
گاه ز وامق ببرد تاب و توان را *** جلوه حسن تو در شمایل عذرا
نغمه عشّاق اگر چه گشت جهانگیر *** شور تو آورد ساز عشق به آوا
سوز تو دارد به نار، جان سمندر *** شور تو دارد به باغ، بلبل شیدا
این همه غوغا بود ز جلوه صورت *** نیست کسى را خبر ز عالم معنا
پى به حقیقت نبرده کس به حقیقت *** از همه ایجاد، غیر سیژد بطحا
شاه لَعَمْرُک سریرِ صدر دو عالم *** هادى امروز خلق و شافع فردا
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی دَلَّنَا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتِی لَمْ نُفِدْهَا إِلاَّ مِنْ فَضْلِهِ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلاَّ بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلاَؤُهُ عِنْدَنَا وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَینَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَینَا، فَمَا هَکذَا کانَتْ سُنَّتُهُ فِی التَّوْبَةِ لِمَنْ کانَ قَبْلَنَا لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ، وَ لَمْ یکلِّفْنَا إِلاَّ وُسْعاً وَ لَمْ یجَشِّمْنَا إِلاَّ یسْراً وَ لَمْ یدَعْ لِأَحَد مِنَّا حُجَّةً وَ لاَ عُذْراً، فَالْهَالِک مِنَّا مَنْ هَلَک عَلَیهِ وَ السَّعِیدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَیهِ»:
در دعاى سى و یکم "صحیفه سجّادیه" که درباره دعا به وقت توبه است شرح توبه خواهد آمد، در اینجا فقط به ترجمه جملات اکتفا مى شود:
"سپاس و حمد خداى را که ما را به واقعیت و حقیقت توبه و بازگشت از گناه و ترک عصاین دلالت فرمود، توبه اى که آن را نیافته ایم جز به فضل و احسان او، پس اگر از احسان و فضلش جز همان توبه را به شمار نیاوریم نعمت او در حقّ ما عالى و نیکو و احسانش در حقّ ما بزرگ و فضلش عظیم است.
روش توبه در امم گذشته آنچنان نبود که براى ما هست; توبه را براى ما بسیار آسان قرار داد، به ما جز آنچه به آن طاقت داریم تکلیف نکرد، و جز کارى در خور وسع که کتر از قدرت است از ما نخواست; براى هیچ کدام از ما برهان و بهانه اى جا نگذاشته که حجّتش در همه امور بر ما تمام و ما را نسبت به هیچ امرى پس از این همه لطف و عنایت عذرى نیست.
پس بدبختى و شایسته عذاب از ما انسانها کسى است که او را نافرمانى کند، و خوشبخت و سعادتمند آن که به او توجّه نماید و بر اساس اوامر و نواهیش زندگى کند.
به قول عطّار آن شوریده نیشابورى و آن عارف معارف الهیه:
به نام کردگار فرد بى چون *** که ما را از عدم آورد بیرون
خداوندى که جان بخشید و ادراک *** نهاد اسرار خود را در کف خاک
علیمى کاین همه اسرار و انوار *** ز عشق خویش آورد او پدیدار
همه هستىّ ذات اوست انیجا *** چونخورشید و چو مه پنهان و پیدا
دو عالم در سجود اوست دایم *** به ذات خود بود پیوسته قایم
ز چار ارکان نمود اجسام آدم *** دمیده از دم خویش اندرو دم
ز خاکى این همه معنى نموده *** در و دیوار خود پیدا نموده
ز نور اوست پیدایىّ بینش *** از او پیدا نموده آفرینش
وجود تست انیجا گه ز جودش *** اگر دیدار خواهى کن سجودش
توئى آئینه در آئینه مى بین *** جمال خویش در آئینه مى بین
زهى صانع که چندین از تو پیدا *** از این پیوسته از تو شور و غوغا
زه یاز تیرگى دیدار کرده *** طلسم گنچ پر اسرار کرده
ترا خورشید و مه رخشان و گردان *** طلبکار تو و تو در دل و جان
حقیقت شیب و بالا از تو پیداست *** ز دیدار تو عالم پر ز غوغاست
همه ذرّات در تسبیح ذاتت *** ندیده هیچ کس کلّ صفاتت
طلبکار تو عقل و ره نبرده *** ز تو حیران اگر چه بسته پرده
نشان بى نشانى از تو موجود *** صفاتت کرده هستىّ تو معبود
همه ذات تو مى جویند پیدا *** تو ناپیدا و در جمله هویدا
حقیقت آشکارانى همیشه *** نه برجائى نه بیجائى همیشه
وصالت هر که جوید سر ببازد *** چو شمع آنگاه هر دم سر فرازد
تو شمع مجلس کوْن و مکانى *** تو جوهر مى ندانم گر چه کانى
ز تاب روى تو عالم منیر است *** کزان یک لمعه در سیر مسیر است
ز نور روى تو خورشید خیره *** شده پنهان و گشته لعل تیره
مه از شرم تو در هر ماه بگداخت *** چو رویت دید خود در خاک انداخت
فلک مدهوش و از شوق تو حیران *** به سر در خاک رهت گشته پویان
همه گل هاى رنگارنگ زیبا *** که مى گردد ز صنع تو هویدا
شود ریزان در این ره ز اشتیاقت *** فنا آمد مرایشان را فراقت
بنفشه خرقه پوش مست کویت *** فکنده سر ببر درهاى و هویت
شده نرگس ز بویت مست و مدهوش *** گشاده دیده ها و گشته خاموش
فتاده در زبانت سوسن از راز *** ریاحین گفته نیز اسرارها باز
ثنا و حمد تو گویند مرغان *** به هر گونه میان باغ و بستان
چو بلبل روى گل در عشق تو یافت *** از ان نزد سلیمان خویش بو یافت
حقیقت فاخته طوق تو دارد *** به گردن جان در از شوق تو دارد
همه در غلغل عشق تو هستند *** گهى هشیار و گاهى نیم مستند
چه چیزى کین همه از تست پیدا *** تو در جانىّ و جان از تست پیدا
زبان عاقلان شد الکن تو *** فرو ماندند در ما و من تو
نبارد کرد عقلت وصف اینجا *** که پر کردست او هر نقش اینجا
که باشد عقل طفلى در ره تو *** که افتادست در خاک ره تو
بسى وصف تو کرد و هم بسى خواند *** ولى در آخر از راز تو درماند
چنان کانجا توئى آنجا تو باشى *** به کل در علم خود دانا تو باشى
تو رد پرده برون پرده غوغا *** همه نادان توئى بر جمله دانا
زهى از تو شده پیدا دو عالم *** ز یکتائىّ تو پیدا شد آدم
کمال صنع تو آدم نموده *** ابا او گفته و از خود شنیده
دم آدم ز تو بُد ورنه آدم *** کجا هرگز زدى این جایگه دم
تمام انبیا حیران دیدت *** فرستادست بى گفت و شنیدت
تو پیغام خود اینجا باز گفتى *** ابا احمد حقیقت راز گفتى
دو عالم پر ز نور فرّ و زیبت *** فرازى کرده از بهر نشیبت
خروش عشق تو در عامل افتاد *** از اوّل در نهاد عالم افتاد
ز بالا سوى شیب آمد عزّت *** تو بخشدى مر او ار عزّ و قربت
تو دادى رفعتش در روى ذرّات *** فرستادى مر او را اسفل آیات
اساس عَلَّم الْاَسماش کردى *** ز ذات خویشتن پیداش کردى
نهادى گنج خود اندر دل او *** دمیده از دم خود در گِل او
نَفَخْتُ فیهِ مِن روح آشکاره *** ز تست و هم توئى برخود نظاره
اگر پنهان شوى پیدا تو باشى *** دوئى محواست کل یکتا تو باشى
توئى یکتا دوئى شد از میانه *** تو خواهى بود اب خود جاودانه
ز یکتائىّ خود جانا نمودى *** جمال خویش هم با ما نمودى
دل عشّاق تو پر خون بماند *** نداند هیچ کس تا چون بماند
جهان جان شده از تو پدیدار *** ابا عشّاق تو مى گوید اسرار
نداند جز تو کس در عشقبازى *** که با ما هر یکى چه عشق بازى
برافکن پرده جانا تا بدانیم *** یقین گردان که در عین گمانیم
ز عزّت عاشقان را شاد گردان *** وزین بند بلا آزاد گردان
چنان دیدار تو در جان ما شد *** که جان یکبارگى از خود فنا ش
چو جان ما فنا شد در ره تو *** از آن شد در حقیقت آگه تو
ز صنع ذات تو جانست آگاه *** ستاده بهر خدمت سوى درگاه
ز تو بازار دنیا پر حضور است *** سراسر از تو دلها پر ز نور است
منوژر از تو روى کاینات است *** همه عالم پر از خورشید ذات است
ندانم با که و اندر کجائى *** چه کردستى تو و چه مى نمائى
ز هر وصفى که کردم بیش از آنى *** که وصف خویش کردن هم تودانى
تو دانائى و علاّم و خبیرى *** که مر بیچارگان را دستگیرى
تو ستّارىّ و سرّ جمله پوشى *** حقیقت عذر مورى مى نپوشى
تو بخشائى مر آخر هر گنه را *** که مى دانمى ما تو پادشه ار
کریما، قادرا، پروردگارا *** به فضل خود ببخشى این گدا را
عظیما صانع کوْن و مکانى *** گدا را داده اى راز نهانى
زهى اِنعام و لطف و کارسازى *** به فضل خویش ما را مى نوازى
نهادم گردن تسلیم اینجا *** بماندستم عجب پر بیم اینجا
منم افتاده در خاک رهت خوار *** مرا از خاک ره اى دوست بردار
چنان حیرانم و همراز دیدم *** خودى در بیخودى من باز دیدم
یقین مى دان که اندر آخر کار *** بیامرزد حقیقت کل به یک بار
بیامرزد به آخر دوستان را *** دهدشان مر بهشت جاودان را
گر آموزد به یک ره جمله را پاک *** نیامرزیده باشد جز کف خاک
همه در حضرتش یک مشت خاک است *** ببخشاید به آخر زان چه باک است
چه باشد گر ببخشاید به یک بار *** کجا آید در این دریا پدیدار
نه چندان است اِنعام الهى *** سر مو نیست از مه تا به ماهى
کمال لطف تو بى منتهایست *** گدا امّیدوار اندر دعایست
به فضل خود ببخشى ناتوان را *** ز بس بنماى از خود جان جان را
نمائى بى شکى راه نجاتم *** رسانى آخر از دل سوى ذاتم
تو مى بینم تو مى دانم دگر هیچ *** نیاید جز تو دیگر در نظر هیچ
شرح صحیفه (قهپایی)
«ثم امرنا لیختبر طاعتنا، و نهانا لیبتلى شکرنا، فخالفنا عن طریق امره، و رکبنا متون زجره، فلم یبتدرنا بعقوبته، و لم یعاجلنا بنقمته، بل تانانا برحمته تکرما، و انتظر مراجعتنا برافته حلما».
«لیختبر»: اى: لیجرب طاعتنا. و المعنى: ان یعاملنا معامله المجربین.
«لیبتلى»: اى: لیمتحن. و الابتلاء: الاختبار بالخیر لیتبین الشکر، و بالشر لیظهر الصبر. و المراد: لیعاملنا فى شکرنا معامله الممتحنین.
و ابتلا در اصل لغت به معنى امتحان و آزمایش است. و مصیبت را از آن جهت بلیه گویند که متضمن آزمایش مصیب زده است که صبر مى کند یا جزع.
و المتون: جمع المتن. و متن الارض: ما صلب و ارتفع. و متنا الظهر: مکتنفا الصلب عن یمین و شمال من عصب و لحم.
الزجر: المنع و النهى.
و الابتدار: الاسراع و التعجیل. یقال: ابتدروا السلاح: تسارعوا الى اخذه.
و الباء فى قوله: «بعقوبته» بمعنى الى، اى: الى عقوبته، کقوله تعالى: (و قد احسن بى) اى: الى.
و النقمه: العقاب. و هى بفتح النون و کسر القاف على وزن کلمه. یقال: انتقم الله منه: اى: عاقبه. و الاسم منه: النقمه. و الجمع: نقمات، مثل کلمه و کلمات. و ان شئت سکنت القاف و نقلت حرکتها الى النون فقلت: نقمه. و الجمع: نقم، مثل نعمه و نعم. قاله فى الصحاح. و قد یروى فى هذا المقام فتح النون و سکون القاف ایضا. و بالجمله فقد روى هذه اللفظه فى هذا المقام بثلاث لغات.
و تانى فى الامر: ترفق و تنظر.
یعنى: «پس امر کرد ما را» که بنى نوع انسانیم «به طاعت تا اختبار و آزمایش کند فرمانبردارى ما را» و معامله کند معامله ى آزمایندگان «و نهى کرد و بازداشت ما را از معاصى تا بیازماید طریق شکرگزارى ما را، پس ما مخالفت کردیم راه فرمانبردارى او را و سوار شدیم بر پشت زواجر و مناهى او».
و این کلام از قبیل استعاره ى بالکنایه است یا تخییل و ترشیح. چه، تشبیه کرده منهیات را به مراکب، و اکتفا شده به ذکر مشبه. و ذکر ظهر و متن که از لوازم مشبه به است تخییل است، و رکوب که از ملازمات آن است ترشیح. «پس شتاب و سرعت ننمود به عقوبت کردن ما و تعجیل نکرد به عقاب کردن ما، بلکه مدارا کرد با ما به رحمت بى غایت خویش از روى لطف و کرم، و انتظار بازگشتن ما برد از معاصى و رجوع به طاعات از روى رافت و حلم و بردبارى خود.»
«و الحمدلله الذى دلنا على التوبه التى لم نفذها الا من فضله».
«لم نفذ» -بضم النون و کسر الفاء و سکون الدال، على ما هو المضبوط فى جمیع النسخ، المجزوم بلم على صیغه المضارع المعلوم للمتکلم مع الغیر- بمعنى الاستفاده، لمکان الاستعمال ب«من». اى: لم نستفدها الا من فضله.
قال المطرزى فى المغرب: افادنى مالا: اعطانى. و افاده بمعنى استفاده. و منه: افدت الفرس، اى: وجدته و حصلته. و هو افصح من استفدت.
قلت: هى بالمعنى الثانى یستعمل ب«من». قال ابن فارس فى مجمل اللغه: یقال: افدت غیرى، اى: علمته. و افدت من غیرى، اى: تعلمت منه. و قال علامه زمخشر فى اساس البلاغه: افدت منه خیرا، اى: استفدته منه.
و بعضى از حثاله ى محدثین جهال که راهى به معرفت ندارند، تحریف و تغییر صیغه نموده، به ضم نون و فتح فا خوانده بر بناى مجهول، به معنى: لم نستفدها. و از این غافل بوده که «افاد» به معنى «استفاد» آمده هر گاه مستعمل شود به کلمه ى «من»، و در قوله علیه السلام مستعمل شده به «من». نعوذ بالله من نکال الجهال.
یعنى: سپاس و ستایش مر خداى را که دلالت نمود ما را به توبه، آنچنان توبه اى که فایده نگرفته ایم و تحصیل آن نکرده ایم مگر از فضل و عطاى او.
حیث قال تبارک و تعالى: (توبوا الى الله جمیعا ایه المومنون) و (یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبه نصوحا) و غیر ذلک من الایات.
«فلو لم نعتدد من فضله الا بها، لقد حسن بلاوه عندنا، و جل احسانه الینا، و جسم فضله علینا».
البلاء: النعمه. و جسم یعنى: عظم.
یعنى: پس اگر در شمار در نیاوریم از فضل و نعمت او مگر توبه را، هر آینه به تحقیق نیکو بود نعمت او نزد ما، و جلیل بود احسان او سوى ما، و عظیم بود فضل و عطاى او بر ما. فکیف که صد هزار مثل توبه نعمتها بر ما انعام کرده!
«فما هکذا کانت سنته فى التوبه لمن کان قبلنا».
پس نبود همچنین که باشد سنت و طریقه ى او در امر توبه مر اممى را که بودند پیش از ما.
یعنى در امم سابقه توبه متحقق نبود، و این از عطایاى الهى است که مخصوص به امت خاتم پیغمبران است.
«لقد وضع عنا ما لا طاقه لنا به، و لم یکلفنا الا وسعا، و لم یجشمنا الا یسرا، و لم یدع لاحد منا حجه و لا عذرا».
«وضع عنا»، اى: حط عنا. و جشمته الامر، اذا کلفته ایاه.
و لم یدع، اى: لم یترک. و اصله: ودع یدع. و قد امیت ماضیه لا یقال: ودعه، و انما یقال: ترکه، و لا وادع و لکن تارک.
یعنى: «به تحقیق که فرونهاد و برداشت از ما آنچه ما را طاقت آن نبود از تکالیف شاقه، همچنانکه تکلیف کرده بود بر کسانى که پیش از ما بودند از امم سابقه»، یعنى یهود و نصارا.
چنانچه آیه ى کریمه ى: (و لا تحمل علینا اصرا کما حملته على الذین من قبلنا) -یعنى: بار مکن بر ما بار گران- یعنى تکالیف شاقه- همچنانکه تکلیف کردى بر کسانى که پیش از ما بودند- مشعر است بر آنچه در اخبار آمده که: حق تعالى در شبانه روزى پنجاه نماز بر امت موسى علیه السلام فرض کرده بود و ایشان را به زکات به ربع مال امر فرموده بود. و چون جامه یا بدن ایشان نجس شدى، طهارت دادن آن به آب جایز نبودى، بلکه به مقاریض و غیره آن را ببریدى. و نماز ایشان جز در مسجد جایز نبودى. و چون گناهى کردندى، علامت آن گناه بر روى ایشان پدید آمدى. و چون در خانه به معصیتى مشغول شدندى، بر در آن خانه به خط روشن نوشته شدى که فلانى در این سرا به فلان کار مشغول شده.
حق تعالى به برکت و میمنت حضرت خاتم المرسلین، این تکالیف از این امت برداشت.
«و تکلیف نکرد ما را الا آنچه در وسع ما گنجد و به رنج نیاورد و نطلبید از ما الا آنچه ما را سهل و آسان بود. و نگذاشت براى هیچ یک از ما حجتى و عذرى».
«فالهالک منا من هلک علیه. و السعید منا من رغب الیه».
یعنى: پس قباى هلاکت و شقاوت از ما -که بنى نوع انسانیم- کسى در پوشید که هلاک شد بر او- یعنى عصیان او ورزید- و نیکبخت از ما آن کسى است که رغبت کرد به سوى اوامر او.
و مى تواند بود که «على» به معنى «فى» باشد، کما فى قوله تعالى: (و دخل المدینه على حین غفله) و نحو: (و اتبعوا ما تتلو الشیاطین على ملک سلیمان)، اى: فى زمن ملکه.
یعنى: پس هالک از ما آن کسى است که هلاک شد در معرفت او و بصر بصیرت خود را به شناسایى او مکحل نکرد.
و مى تواند بود که «على» به معنى «من» باشد، همچنانکه در آیه ى کریمه ى: (الذین اذا اکتالوا على الناس یستوفون) اى: من الناس. پس «هلک» به معنى «خاب» باشد.
یعنى: (پس) هالک از ما آن کسى است که خائب و ناامید شد از درگاه رحمت او. و نیکبخت کسى است که رغبت کرد به سوى او. و الله اعلم باسرار کلام اولیائه.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
اختبار: تجربه و آزمودن.
ابتلاء: امتحان کردن.
متن: عظم،
مبادرت: سبقت گرفتن،
نقمه: عقوبت،
تانى: تاخیر انداختن.
مقدمه:
امتحان و ابتلاء و تجربه نه از روى جهل باشد العیاذ بالله بلکه این نحو عبارت از قبیل مجاز است و مراد آن است که خداى عزوجل معامله مى کند باعبید مثل معامله کسى با دیگر به طریق امتحان راه مى رود تا قطع عذر شود در یوم القیمه و الا او تعالى شانه عالم بهر شىء است.
شرح:
یعنى بعد از اینکه خلقت کرد ما را امر نمود به امورى تا اختیار طاعت ما کند و نهى کرد ما را از امورى تا اینکه امتحان کند ما را که او را ثناء مى کنیم یا نه پس مخالفت کردیم ما راه امر او را و مرتکب شدیم منع عظیم او را پس او سبقت نکرد بر عقوبت ما و تعجیل نکرد به سخط و غضب خود بلکه تاخیر انداخت ما را به رحمت خود از روى کرم و جود و مهلت داد رجوع به ما را به سبب مهربانى خود از روى حلم و بخشش.
توضیح:
شکر در این فقره به معنى لغوى خود است نه اصطلاحى کما لایخفى.
اللغه:
دلالت: راه نمودن.
نفد: من افاد یفید به معنى فهمیدن.
اعتداد: به معنى اعتماد و اتکال.
بلاء: به معنى احسان و اعطاء،
جسم: عظم.
شرح:
یعنى ثناء شایسته ى معبودى است که راه نماند ما را از براى امراض باطنیه و ظاهریه به توبه ى آن چنانیکه نفهمیدیم ما او را مگر از فضل و بخشش او اگر ما اعتماد نکنیم از فضل او مگر توبه را هر آینه به تحقیق که نیکو است اعطاء و انعام او در نزد ما و بزرگست احسان او به سوى ما.
جشم: به معنى کلفت و مشقت،
ودع: ترک کردن، ودع ذا اى اترکه لم یدع: اى لم یترک.
نبود عادت او در شفاى امراض باطنیه به توبه از براى آنانکه پیش از ما بودند به تحقیق که برداشت از ما در مقام معالجه ى امراض دوائى را که ما طاقت معالجه به او را نداشتیم چنانکه در سالفین، بر نداشت ما را تکلیف نکرد مگر به قدر وسع ما و به مشقت داخل نکرد مگر آن قدرى که آسان بود وانگذاشت از براى احدى از ما حجت و عذرى.
توضیح مقال:
در امم سابقه از براى معالجه ى ذنوب دوائى بود، که کسى طاقت معالجه نداشت و همچنین احکامى در میان آنها مجعول بود که عمل به آنها کمال کلفت داشت، اما معالجه ى آنها ذنوب خود را به قتل نفوس چنانکه آیه ى شریفه: «و اقتلوا انفسکم و توبوا الى بارئکم» بر آن گواهى مى دهد بعد از اینکه بنى اسرائیل گوساله پرست شدند و نادم شدند از آن عمل طلب توبه نمودند قبول توبه ى ایشان شد به این نحو که آنانى که گوساله را معبود قرار ندادند بکشد آنهائى را که پرستیدند به شرطى که آه و دادى از ایشان بلند نشود هفتاد هزار از ایشان به این نحو کشته شدند تا توبه قبول شود و اما احکام شاقه ى ایشان بسیار از قبیل مقراض کردن نجاسات اگر چه لحوم ایشان باشد و نخوابیدن با زنان حایض در یک مکان و ترک مواکله با ایشان و بر نسیان و فراموشى ایشان حکم بار بودن و همه ى اینها از این امت مرحومه برداشته شده.
پس هر که از ما هلاک شد بر او هلاک شده یعنى مشرک شد و نفى ربوبیت او کرد هر که سعید شد راغب به سوى او شد و این فقره اخیره اشاره است به قوله تعالى: «لیهلک من هلک عن بینه و یحیى من حى عن بینه».
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
سپس به آنچه که از این انسان خواسته که باز هم به نفع او تمام شده و براى رشد و پیشرفت او است پرداخته، مى گوید: (پس از آن خداوند به ما فرمان داد (که یک سلسله کارها را انجام دهیم) تا ما را در مطیع بودن و عدم اطاعت بیازماید و (از یک سلسله امور) نهى فرموده تا شکر و سپاس ما را مورد امتحان قرار دهد) (ثم امرنا لیختبر طاعتنا، و نهانا لیبتلى شکرنا).
ولى امام راه و رسم انسانها را در اینجا بازگو کرده و چگونگى رفتارشان را مورد توجه قرار داده مى گوید: (اما ما از طریق فرمان او جدا شدیم و راه فرمانش را نپیمودیم بلکه از بیراهه ها و سنگلاخهاى نهى و زجرش حرکت کردیم) (و زحمات فراوانى را متحمل شدیم) (فخالفنا عن طریق امره، و رکبنا متون زجره).
با اینکه این نحوه کردار یعنى ترک اطاعت و سر به فرمان نبودن و پیمودن بیراهه ها مى بایست عقوبت و کیفر به دنبال داشته باشد و نقمت و سختى، ولى لطف خداوند شامل او شد لذا مى گوید: (با این حال او در عقوبت و مجازات ما مبادرت نورزید و در قرار دادن ما در نقمت و سختى عجله نفرمود) (فلم یبتدرنا بعقوبته، و لم یعاجلنا بنقمته).
نه تنها در مجازات، عجله نفرمود (بلکه از روى رحمت و کرمش با ما به مدارائى رفتار نمود و با رافت و مهربانیش و از در حلم، منتظر بازگشت ما از بیراهه ها و سنگلاخها شد) (بل تانانا برحمته تکرما، و انتظر مراجعتنا برافته حلما).
در هفتمین فراز از این دعا به دنبال سخن از امر و نهى و مخالفت، در فراز سابق امام علیه السلام ستایش خود را متوجه بازبودن در توبه و راهنمائى به آن و اینکه خداوند ما را مکلف به بیش از طاقت ننموده، ساخته مى گوید: (و ستایش مخصوص خداوندى است که ما را به توبه و بازگشت از کارهاى خلاف دلالت فرموده که اگر فضل و لطف او نبود ما بدان راه نمى یافتیم) (و الحمد لله الذى دلنا على التوبه التى لم نفدها الا من فضله).
آنگاه اهمیت و عظمت توبه را یادآور مى شود و مى گوید: (اگر ما از میان همه ى نعمتهاى خداوند که از روى فضلش به ما عنایت کرده جز همین را به حساب نیاوریم باید بگوئیم نعمت نیکو و ارزنده اى را به ما عنایت کرده و احسانش نسبت به ما گرانقدر و فضلش بر ما عظیم است (فلو لم نعتدد من فضله الا بها لقد حسن بلاوه عندنا، و جل احسانه الینا، و جسم فضله علینا).
و از این نظر که این نعمت با شرایط سهلش ویژه ى این امت است امام یادآور مى شود که: (سنت خدا در توبه براى پیشینیان چنین نبوده که نسبت به ما) (فما هکذا کانت سنته فى التوبه لمن کان قبلنا).
و مى افزاید که: (خداوند تکالیف سخت و فوق طاقت را از ما برداشته و ما را جز به مقدار وسع و قدرتمان مکلف نساخته) (لقد وضع عنا (ما لا طاقه لنا به) و لم یکلفنا الا وسعا).
و نیز اضافه مى کند: (و ما را جز به کارهائى سهل و آسان وانداشته است) (و لم یجشمنا الا یسرا).
بنابراین هم نعمتهاى لازم را بخشیده و هم ابزار و وسائل را داده، هم دستورات بهره بردارى را به عنوان فرمان صادر کرده و هم از آنچه موجب زیان و عدم پیشرفت ما است به وسیله ى نهى خود ما را بازداشته، هم در صورت ارتکاب خلاف راه توبه را به ما نشان داد و هم تکلیف سخت و پر مشقت نفرموده (پس هیچ کس در برابر خداوند حجتى ندارد و براى هیچ کس عذرى باقى نمانده.
هر کس هلاک گردد به خاطر آن است که بر خلاف (فرمان خدا) برخاسته و خود را به هلاکت انداخته و آن کس که سعادتمند گردد به خاطر آن است که به سوى او روى آورده و از دستوراتش پیروى نموده است) (و لم یدع لاحد منا حجه و لا عذرا، فالهالک منا من هلک علیه، و السعید منا من رغب الیه).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۱، ص:۳۹۰-۳۷۵
«ثم» على حقیقتها من اقتضاء الترتیب و المهله فانه سبحانه بسنه حکمته و قاعده لطفه و رحمته لم یکلف عباده الا بعد ان خلق فیهم و لهم کل ما یتوقف علیه ما راد منهم من الالات و القوى و سائر الامور و الاسباب المتوقف علیها العباده و الطاعه، ثم امرهم و نهاهم و الا لکان خلقهم عبثا و هو محال علیه تعالى کما قال سبحانه: «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون».
و قوله: «امرنا و نهانا» اى اوقع علینا الامر و النهى، و لذلک لم یذکر المامور به و المنهى عنه، و لیساهما محذوفین و لا منویین لان الغرض الاعلام بمجرد ایقاع الامر و النهى دون متعلقیهما.
و الاختبار و الابتلاء بمعنى واحد و هو الامتحان، و هو فعل ما یظهر به الشىء و حقیقته من الله تعالى اظهار ما کتب علینا فى القدر و ابراز ما اودع فینا و غرز فى طباعنا بالقوه بما یظهره من الشواهد و یخرجه الى الفعل من الوقائع و الحوادث و التکالیف الشاقه بحیث یترتب علیه الثواب و العقاب فانهما ثمرات و لوازم و تبعات و عوارض لامور موجوده اى بالقوه فینا، فاذا لم تصدر عنا و لم تخرج الى الفعل و ان کانت معلومه لله عز و جل موجوده فینا بالقوه، فکیف تحصل ثمراتها و تبعاتها التى هى عوارضها و لوازمها؟، و لهذا قال تعالى: «و لنبلونکم حتى نعلم المجاهدین منکم و الصابرین» و امثالها، اى: نعلمهم موصوفین بهذه الصفه بحیث یترتب علیه الجزاء، و اما قبل ذلک الابتلاء فانه علمهم مستعدین للمجاهده و الصبر صائرین الیهما بعد حین.
اذا عرفت ذلک فقوله (علیه السلام): «لیختبر طاعتنا و لیبتلى شکرنا»، اى لیختبرنا انطیع ام نعصى، و لیبتلینا انشکر ام نکفر، کما قال تعالى: «هذا من فضل ربى لیبلونى ءاشکر ام اکفر».
او لیختبر طاعتنا و لیبتلى شکرنا فیعلم حسنهما من قبیحهما کما قال تعالى «و نبلوا اخبارکم» اى ما یحکى عنکم و یخبر عن اعمالکم فنعلم حسنهما من قبیحهما.
فان قلت: کیف جعل النهى لابتلاء الشکر دون الطاعه مع ان الطاعه امتثال الامر و النهى؟.
قلت: لما کان الشکر عرفا عباره عن صرف العبد جمیع ما انعم الله علیه به فیما انعم لاجله کان ارتکاب المناهى منافیا للشکر فکان النهى من هذه الجهه لابتلاء الشکر.
و الى هذا المعنى اشار الصادق (علیه السلام) بقوله: شکر النعمه اجتناب المحارم.
خالف عن الشىء: عدل عنه، اى: مال و انحرف، و الاصل خالفنا طریق امره بترک مقتضاه و الذهاب الى سمت خلاف سمته، ثم ضمن معنى العدول فعداه بعن، و منه قوله تعالى: «فلیحذر الذین یخالفون عن امره» اى یخالفونه، و عداه بعن لتضمینه معنى الاعراض. و انما قلنا بتضمین معنى العدول فى الاول لمناسبته للطریق اذ یقال: عدل عن الطریق، و لا یقال اعرض عنه.
و رکبه: کسمعه رکوبا علاه، و اصله فى الدابه ثم توسع فیه و استعمل فى غیرها مجازا، فقیل رکب الطریق اذا مضى فیه، و رکب ذنبا اذا اقترفه، و رکب راسه اذا مضى على وجهه بغیر قصد.
و المتون: جمع متن و هو ما صلب و ارتفع من الارض.
و الزجر: المنع، زجرته زجرا من باب (قتل) منعته فانزجر.
و استعار الطریق للامر، و المتون للزجر، لان الطریق اکثر ما تکون سهله السلوک ممهده للسالکین، و متون الارض: و عره المسالک غیر مذلله للسائرین لا یرکبها الا المعتسف الاخذ على غیر الطریق.
و یحتمل ان یکون المراد بالمتن: الظهر، و ما ذکرناه انسب، و انما افرد طریق الامر و جمع متون الزجر لان طریق امره تعالى هى طریق الرشد التى لا تختلف و هى واحده.
و اما متون زجره فمختلفه کثیره لکثره اختلاف طرق الضلال التى نهى سبحانه عن اتباعها کما قال تعالى: «و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله».
روى ان النبى (صلى الله علیه و آله) خط خطا ثم قال: هذا سبیل الرشد، ثم خط عن یمینه و شماله خطوطا ثم قال: هذه سبل على کل سبیل منها شیطان یدعو الیه ثم تلا قوله تعالى: «و ان هذا صراطى مستقیما» الایه.
ابتدر الشىء و بادره و بادر الیه: عاجله و اسرع الیه.
و العقوبه بالضم: اسم من عاقبت المسىء معاقبه و عقابا: کافاته.
و النقمه ککلمه و بالکسر و الفتح مع سکون القاف: المکافاه بالعقوبه، نقم منه کضرب و علم، و انتقم: عاقبه، و فیه تلمیح الى قوله تعالى: «و لو یعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخیر لقضى الیهم اجلهم» سمى العقوبه شرا لانها اذى و الم فى حق المعاقب، اى: لو یرید الله عجله الشر للناس کما ارادوا عجله الخیر لهم لامیتوا و اهلکوا، و لکن اقتضت حکمته و مصلحته تعالى ان لا یعجل ایصال الشر الیهم لعلهم یومنون او یتوبون، او یخرج من اصلابهم من یومن.
«بل»: حرف عطف یفید بعد النفى و النهى، تقریر حکم متلوه و اثبات ضده لتالیه کما افاد هنا تقریر نفى الابتدار و المعاجله عنه تعالى و اثبت التانى و الانتظار له سبحانه. هذا مذهب ابنمالک و جماعه من النحویین و قال بعضهم: بل الداخله على الجمله حرف ابتداء لا عاطفه و فائدتها الاضراب و الانتقال من جمله الى اخرى اهم من الاولى.
و تانى فى الامر: تمکث و لم یعجل، و الاسم منه اناه على وزن حصاه، و تانیته و استانیته: امهلته و لم اعجله.
«و الباء» فى برحمته للسببیه.
و الرحمه: قیل رقه القلب و انعطاف یقتضى التفضل و الاحسان، و الحق انها فینا حاله نفسانیه تکون مع رقه القلب بها نفعل الموده و الاحسان کما ان الغضب حاله نفسانیه تکون فى الاکثر مع قساوه القلب و جموده تصدر منها الاساءه و الجور، و هکذا العلم و الحلم و الحیاء و الصبر و العفه و المحبه و غیرها فینا، صفات نفسانیه تناسبها احوال القلب و مزاج البدن، و هى مبادىء افعال و آثار تناسبها.
قال بعض المحققین من اصحابنا المتاخرین: و اذا اطلق بعض هذه الصفات على الله تعالى فلا بد ان یکون هناک على وجه اعلى و اشرف، لان صفات کل موجود على حسب وجوده، فصفات الجسم کوجوده جسمانیه، و صفات النفس نفسانیه و صفات العقل عقلانیه، و صفات الله تعالى الهیه، لا کما علیه کثیر من اهل التحصیل و لتمییز من انکار هذه الصفات فى حقه تعالى راسا، و القول بان اسماء الله تعالى انما تطلق علیه باعتبار الغایات دون المبادى التى تکون انفعالات و هذا من قصور العلم و ضیق الصدر و عدم سعه التعقل حیث لم یدرکوا مقامات الوجود و مواطنه و معارجه و منازله و احواله فى کل موطن و مقام، فوقعوا فى مثل هذا التعطیل الخالى عن التحصیل، و بالجمله: العوالم متطابقه فما وجد من الصفات الکمالیه فى الادنى یکون فى الاعلى على وجه ارفع و اشرف و ابسط، فافهم هذا التحقیق و اغتنمه فانه عزیز جدا انتهى.
قوله (علیه السلام) تکرما اى: تطولا و تفضلا و امتنانا، و نصبه على المفعولیه لاجله لکونه عله موثره للفعل الذى هو التانى، کما تقول: قعدت عن الحرب جبنا لا عله غائیه له کضربته تادیبا.
و یاتى التکرم بمعنى التنزه عما لا یلیق، یقال: تکرم عن القبیح اى تنزه، و منه قول ابى حیه النمیرى:
الم تعلمى انى اذا النفس اشرقت على طمع لم انس ان اتکرما
و یمکن حمله هنا على هذا المعنى ایضا اى: تانانا برحمته تنزها عن معا جلتنا لان المعاجله شان من یخشى الفوت کما ورد فى الدعاء: «انما یعجل من یخاف الفوت» و هو تعالى منزه عن ذلک. و الاول انسب.
قوله (علیه السلام): «و انتظر مراجعتنا برافته حلما» الانتظار فى اللغه: ترقب حضور الشىء او حصوله، یقال: انتظره و نظره ایضا قال تعالى: «ما ینظرون الا صیحه واحده» اى ما ینتظرون.
و المراجعه: المعاوده و هى الرجوع الى الامر الاول، و منه راجع امراته.
و اعلم انه لما کان غرض العنایه الالهیه هو الوصول الى جناب عزه تعالى الذى هو غایه الخلق و سوق کل ناقص منهم الى کماله لیصل الیه کاملا، حسن ان یعبر عن ابقاء العاصى بالتانى له، و عن طلب العنایه الالهیه رجوعه الى طاعته له بالانتظار لمراجعته و الا فهو سبحانه منزه عن التانى و الانتظار.
قوله (علیه السلام): «برافته» قیل: الرافه اشد الرحمه.
و قیل: الرحمه اکثر من الرافه، و الرافه اقوى منها فى الکیفیه، لانها عباره عن ایصال النعم بلا کراهه، و الرحمه ایصال النعم مطلقا، و قد یکون مع الکراهه للمصلحه کقطع العضو المتاکل.
و اطلاق الرافه علیه تعالى کاطلاق الرحمه و قد مر تحقیقه آنفا، و قس علیه کل ما یاتى من هذا القبیل.
و الحلم فى الانسان: الاناه و التثبت فى الامور، و هو فضیله تحت الشجاعه یعتبر معها عدم انفعال النفس عن الواردات المکروهه الموذیه.
و اما فى حقه تعالى فقیل: یعود الى عدم انفعاله تعالى عن مخالفه اوامره و نواهیه، فهو الحلیم بمعنى الذى لا یستخفه شىء من معاصى العباد، و لا یستفزه الغضب علیهم، و لا یحمله على سرعه الانتقام منهم- مع قدرنه التامه- غیض و لا طیش، و الفرق بینه تعالى و بین العبد فى هذا الوصف: ان سلب الانفعال عنه سلب مطلق، و عن العبد عما من شانه ان یکون له ذلک الشىء فکان عدم الانفعال عنه ابلغ و اتم. و الحق: انه فى العبد صفه نفسانیه، و فى الرب صفه الهیه کما علمت، فهو فیه اعلى و اشرف و اکمل و ارفع.
دلنا على التوبه: اى عرفنا حقیقتها، لان المکلف لابد ان یعرف ماهیه التوبه حتى یتمکن بعقله من تدارک الذنوب. او عرفنا وجوبها و کونها مقبوله. او ذکرنا نعمه العظیمه علینا حتى صار من الدواعى القریبه الى التوبه.
و افدت الشىء: استفدته و اعطیته ضد.
قال فى المغرب: افادنى مالا اعطانى، و افاده بمعنى استفاده.
و قال فى المجمل: افدت اذا استفدت، و افدت اذا افدت غیرک یقال افدت غیرى و افدت من غیرى انتهى.
فقوله (علیه السلام): «لم نفدها» ضبط بکسر الفاء و فتحها مع ضم النون، فالکسر من الافاده بمعنى الاستفاده، اى: لم نستفدها، و بالفتح من الافاده بمعنى الاعطاء اى: لم نعطها بالبناء للمفعول.
و تشنیع بعض المحشین على من ضبطه بفتح الفاء لا وجه له، ثم استفادتنا التوبه من فضله تعالى اما باعتبار دلالته لنا علیها، او من حیث انه لما کانت عباره عن انزجار النفس العاقله عن متابعه النفس الاماره بالسوء، و انزجارها انما یکون بسوانح و جواذب الهیه تسنح لها، فتطلع معها على قبح ما کانت علیه من اتباع شیاطینها، فتکون سببا لجذبها عن مهاوى الهلاک و توجیهها عن الجنبیه السافله الى القبله الحقیقیه لم یکن استفادتنا لها الا من فضله.
اعتددت بالشىء على افتعلت اى: ادخلته فى العد و الحساب فهو معتد به اى: محسوب غیر ساقط، و الواقع فى جمیع النسخ لم نعتدد بفک الادغام و هى لغه اهل الحجاز، و اما بنوتمیم فلغتهم الادغام و قرىء قوله تعالى: «و من یرتدد منکم عن دینه» باللغتین.
قال بعضهم: و جواب «لو» فى هذا المقام محذوف و التقدیر: لو لم نعتدد من فضله الا بها لکفانا ذلک، و هذا متعارف کثیرا انتهى.
قلت: و انما ادعى حذف الجواب، و لم یجعل قوله: لقد حسن بلاوه عندنا جوابها، لان النحاه لم یذکروا اقتران جواب «لو» الماضى باللام و قد، بل انما ذکروا اقترانها ب «قد» فقط و حکموا بندرته.
قال ابن هشام فى المغنى: و ورد جواب «لو» الماضى مقرونا بقد، و هو غریب کقول جریر: لو شئت قد نقع الفواد بشربه انتهى.
لکنه قد سمع اقترانه بهما معا.
قال الدمامینى فى تحفه الغریب: وقع فى صحیح البخارى فى باب رجم الحبلى فى الزنا فى حدیث ابنعباس الطویل الذى فیه ذکر البیعه بعد وفاه النبى صلى الله علیه و آله ما نصه قال لى عبدالرحمن بن عوف: لو رایت رجلا اتى امیرالمومنین فقال: یا امیرالمومنین هل لک فى فلان یقول: لو قدمات عمر لقد بایعت فلانا انتهى.
قال الدمامینى ففیه ورود جواب «لو» و شرطها جمیعا مقرونین بقد قال: و فلان المشار الیه بالبیعه هو طلحه بن عبیدالله وقع ذلک فى فوائد البغوى.
و ثبت ایضا فى صحیح البخارى فى ابواب الخمس من حدیث جابر بن عبدالله قال: قال النبى (صلى الله علیه و آله) لو قد جاء مال البحرین قد اعطیتک هکذا و هکذا و هکذا انتهى.
فالاولى ان یکون قوله (علیه السلام): «لقد حسن بلاوه عندنا» هو جواب «لو»، لثبوت مثله فى فصیح الکلام، و الحذف و التقدیر خلاف الاصل، فیکون المعنى حینئذ لو لم نعتدد من فضله الا بالتوبه لکان بلاوه عندنا حسنا و احسانه الینا جلیلا، و فضله علینا جسیما، و ذلک لان التوبه من اعظم نعم الله تعالى على عباده، لانها ممحاه للذنوب، مستره للعیوب، مرضاه للرحمن. مسخطه للشیطان، مفتحه- لابواب الجنان، معده لاشراق شموس المعارف الالهیه على الواح النفوس، مستنزله- للمواهب الربانیه من الملک القدوس.
روى عن امیرالمومنین (علیه السلام) انه قال: لا شفیع انجح من التوبه.
و عن ابى جعفر (علیه السلام): التائب من الذنب کمن لا ذنب له.
و عن ابى عبدالله (علیه السلام): ان الله تعالى یفرح بتوبه عباده المومنین اذا تابوا کما یفرح احدکم بضالته اذا وجدها.
و سیاتى تمام الکلام علیها فى شرح دعائها ان شاء الله تعالى.
قوله (علیه السلام): «حسن بلاوه» البلاء هنا بمعنى الاحسان و الانعام، و منه قوله تعالى: «و لیبلى المومنین منه بلاء حسنا».
قال المفسرون: اى عطاء جمیلا غیر مشوب بمقاساه الشدائد و المکاره.
قوله: «جل احسانه» اى: عظم.
یقال: جل الشىء جلالا من باب (ضرب) اى: عظم فهو جلیل، و منه الجلى بالضم للامر العظیم.
قوله: «جسم فضله» کعظم لفظا و معنى فهو جسیم، و هو من الجسم بمعنى جماعه البدن کانه صار ذا جسم.
السنه بالضم لغه: الطریقه المستقیمه.
قیل: ماخوذه من سن الماء اذا والى صبه، او من سن النصل اذا حده، او من سن الابل اذا ارسلها فى الرعى.
و سنه الله تعالى: حکمه.
و هکذا: اشاره الى الحاضر فى الذهن من سنته فى التوبه المفترضه على هذه الامه المرحومه التى لیس هى الا الندم على الذنب لکونه ذنبا.
و المراد بمن کان قبلنا: بنواسرائیل الذین کانت سنته تعالى فى التوبه لهم قتل انفسهم لا الندم فقط کما نطق به التنزیل فى قوله تعالى: «و اذ قال موسى لقومه یا قوم انکم ظلمتم انفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا الى بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم فتاب علیکم انه هو التواب الرحیم».
روى: ان موسى (علیه السلام) سال ربه التوبه على بنىاسرائیل من عباده العجل، فقال: لا الا ان یقتلوا انفسهم، فامرهم موسى (علیه السلام) بالقتل فاجابوا، فاخذ علیهم المواثیق لیصبرن على القتل، فاصبحوا مجتمعین و قد اغتسلوا و لبسوا اکفانهم کل قبیله على حده، و اتاهم هارون بالاثنى عشر الفا الذین لم یعبدوا العجل و بایدیهم السیوف فتقدم موسى و قال لهم: ان هولاء اخوانکم قد اتوکم شاهرین للسیوف فاحتبوا بافنیه بیوتکم و اتقوا الله و اصبروا فلعن الله رجلا حل حبوته، او قام من مجلسه، او مد الیهم طرفه، او اتقاهم بید، او رجل فیقولون: آمین.
روى: ان الرجل کان یبصر ولده و جاره و قریبه فلم یمکنه المضى لامر الله، فارسل الله سبحانه ضبابه و سحابه سوداء لا یتباصرون تحتها فجعلوا یقتلونهم الى المساء، فقام موسى و هارون یدعوان الله و یقولان هلکت بنواسرائیل البقیه البقیه یا الهنا، فکشف الضبابه و السحابه و اوحى الله تعالى الیهما: قد غفرت ذنب من قتل و تبت على من لم یقتل، قالوا: و کانت القتلى سبعین الفا.
«اللام» جواب قسم محذوفه، فانه حیث قیل: لقد فعل اولا فعلن او لئن فعل و لم تتقدم جمله قسم فثم جمله قسم محذوفه نحو: «و لقد صدقکم الله وعده» «لاعذبنه عذابا شدیدا»، «لئن اخرجوا لا یخرجون معهم».
و التقدیر: اقسم بالله لقد وضع عنا ما لا طاقه لنا به، اى: ما لا قدره لنا علیه من التکالیف الشاقه، لا ما لا تفى به الطاقه البشریه حقیقه، فان ذلک غیر جائز علیه تعالى عقلا خلافا للاشاعره. و استعمال عدم الطاقه فیما یشق شائع فى کلامهم.
و فى الحدیث عن النبى (صلى الله علیه و آله) قال فى المملوک: له طعامه و کسوته و لا یکلف من العمل الا ما یطیق اى: ما لا یشق.
و المراد: انه تعالى لم یشدد علینا فى التکالیف کما شدد على من قبلنا من الیهود حیث فرض علیهم خمسین صلاه و امرهم باداء ربع اموالهم فى الزکاه، و اوجب علیهم قرض ما اصابته النجاسه من الثوب و الجلد کالخف و الفروه و ان لا یطهر بالغسل، و اذا اتوا بخطیئه حرم علیهم من الطعام بعض ما کان لهم حلالا قال تعالى: «فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات احلت لهم»، و حتم علیهم تعیین القصاص فى العمد و الخطا من غیر الدیه، و قطع الاعضاء الخاطئه، و احراق الغنائم، و تحریم السبت، و کانوا اذا قاموا الى الصلاه لبسوا المسوح و غلوا ایدیهم الى اعناقهم و ربما ثقب الرجل ترقوته و جعل فیها طرف السلسله و اوثقها الى الساریه لحبس نفسه على العباده، الى غیر ذلک من اعباء التکالیف الثقیله، و قد عصم الله عز و جل بفضله و رحمته هذه الامه عن امثال ذلک و انزل فى شانهم: «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم».
و قال (علیه السلام): بعثت بالحنیفیه السهله السمحه.
قوله (علیه السلام): «و لم یکلفنا الا وسعا». التکلیف: الزام ما فیه کلفه و مشقه.
و الوسع بالضم: ما یسع الانسان و لا یضیق علیه، اى: لم یکلفنا الا ما اتسع له طوقنا و لم تضق عنه قدرتنا کما قال تعالى: «و ما جعل علیکم فى الدین من حرج».
قوله (علیه السلام): «و لم یجشمنا الا یسرا».
جشمت الامر: کسمعت، و تجشمته اذا تکلفته على مشقه، و جشمته غیرى بالتشدید و اجشمته بالالف: کلفته ایاه.
و الیسر بالضم: نقیض العسر و اصله السهوله، و منه الیسار للغنى لان به تتسهل الامور و تتسنى المقاصد. اى: لم یکلفنا الا ما سهل علینا، و تیسر دون مدى الطاقه و الوسع، الا تراه اوجب علینا من الصلاه خمسا، و من السنه صوم شهر، و فى العمر حجه واحده مع امکان الانسان و طاقته ان یصلى اکثر من الخمس، و یصوم اکثر من الشهر، و یحج اکثر من حجه، لکنه تعالى اراد بنا الیسر فضلا منه و رحمه کما قال: «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر»، و هذه الفقره من باب التکمیل، و هو ان یوتى بکلام فى فن فیرى انه ناقص فیکمل باخر فانه (علیه السلام) لما قال و لم یکلفنا الا وسعا توهم ان ذلک یوهم انه کلفنا مبلغ وسعنا فکمل بقوله: و لم یجشمنا الا یسرا نفیا لذلک الایهام و هذا من کمال البلاغه و ایفائها حقوقها.
لم یدع: اى لم یترک، و هو من الودع بمعنى الترک، قالوا: و لم یستعمل منه الا المضارع، و الامر، فلا یقال: ودعه بل ترکه، و لا وداع و لکن تارک، و لا تقل: اعجبنى ودعک الفحش، بل ترکک، و لا مودوع و لکن متروک، و ما ورد منه فشاذ.
و مثله و ذر انما یقال منه ذر و لا تذر لا غیر.
و الحجه بالضم: ما دل على صحه الدعوى.
و العذر: التفصى عن الذنب بوجه معقول، و المعنى انه تعالى لما لم یکلفنا الا دون وسعنا و لم یشق علینا فى شىء من التکالیف، لم یترک لاحد حجه یحتج بها و لا عذرا یقیمه فى عدم طاعته و لزوم اوامره و نواهیه التى لا کلفه علینا فى القیام بها، بل له تعالى الحجه البالغه.
و عن الصادق (علیه السلام): اذا نظرت فى جمیع الاشیاء لم تجد احدا فى ضیق، و لم تجد احدا الا و لله علیه الحجه، و ما امروا الا بدون سعتهم، و کل شىء امر الناس به فهم یسعون له، و کل شىء لا یسعون له فهو موضوع عنهم، و لکن الناس لا خیر فیهم.
الهلاک: الموت، هلک یهلک من باب (ضرب) هلکا بالضم، و مهلکه مثلثه اللام، و الاسم الهلاک، و یعبر به عن الخسران و استیجاب النار و هو المراد هنا لمقابلته بالسعید لاستلزامه الشقاوه.
و منه الحدیث: اذا قیل هلک الناس، فهو اهلکهم.
قال ابن الاثیر: یروى بفتح الکاف و ضمها، فمن فتحها کانت فعلا ماضیا، و معناه ان الغالین فى الدین یویسون الناس من رحمه الله یقولون: هلک الناس: اى استوجبوا النار بسوء اعمالهم، فاذا قال الرجل ذلک فهو الذى اوجبه لهم لا الله تعالى، او هو الذى لما قال لهم ذلک و آیسهم حملهم على ترک الطاعه و الانهماک فى المعاصى، فهو الذى اوقعهم فى الهلاک.
و اما الضم فمعناه انه اذا قال لهم ذلک فهو اهلکهم، اى: اکثرهم هلاکا، و هو الرجل یولع بعیب الناس و یذهب بنفسه عجبا و یرى له علیهم فضلا انتهى.
و «على» من قوله: هلک علیه.
قیل: بمعنى مع، اى: مع سعه رحمته.
و قیل: ضمن معنى استعلى و استعصى.
و قیل: معناه الخاسر من خسر عنده.
و الصواب: ان معناه على کره منه، کما یقال: باع القاضى علیه داره، لانه تعالى لا یرضى بهلاک احد من عباده، و لذلک وسع لهم رحمته و لم یعاجلهم بالاخذ على ذنوبهم، بل تاناهم برحمته، و انتظر مراجعتهم برافته، و فتح لهم باب التوبه، و وضع عنهم مالا طاقه لهم، و لم یکلفهم الا دون وسعهم، فمن هلک بعد ذلک کله بسوء سعیه کان کانه هالک على کره منه سبحانه، و انما دلت «على» على ذلک لانها تستعمل فى الافعال الشاقه المستثقله، یقال: هذا لک و هذا علیک فتستعمل « اللام» فیما یوثره و «على» فیما یکرهه.
قالت الخنساء:
ساحمل نفسى على حاله فاما علیها و اما لها
و منه قوله تعالى: «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت».
و السعید: خلاف الشقى.
و رغب الى الله: ساله و طلبه.
و قصر المسند على المسند الیه فى الفقرتین للمبالغه فى هلاک من هلک علیه کانه لا هالک غیره، و سعاده من رغب الیه کانه لا سعید غیره، على ما قالوه فى نحو: الامیر زید و الشجاع عمرو، من ان اللام ان حمل فى المقام الخطابى على الاستغراق کان بمنزله کل امیر زید، و کل شجاع عمرو، و ان حمل على الجنس افاد: ان زیدا و جنس الامیر و عمروا و جنس الشجاع متحدان فى الخارج، و کیف کان فالقصر الادعائى حاصل.