ازدواج عبدالله با آمنه
منبع:درس هايى از تاريخ تحليلى اسلام جلد اول صفحه 99
نویسنده:سيد هاشم رسولي محلاتي
ازدواج عبدالله با آمنه
يك داستان جنجالى در تاريخ آمده كه برخى از نويسندگان حرفه اى هم آن را پر و بال داده و به صورت مبتذلى در آورده و سوژه اى بدست برخى دشمنان مغرض اسلام داده، از اين رو برخى در اصل آن ترديد كرده و آن را ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته اند.
خبرگزاري شبستان:
در تاريخ آمده كه پس از داستان ذبح عبدالله و نحر يك صد شتر، عبدالمطلب، عبدالله را برداشته و يك سر به خانه وهب بن عبدمناف... كه در آن روز بزرگ قبيله خود يعنى قبيله بنى زهره بود آورد و دختر او آمنه را كه در آن روز بزرگ ترين زنان قريش از نظر نسب و مقام بود به ازدواج عبدالله درآورد. [۱]
و يكى از نويسندگان اين كار را در آن روز - و بلافاصله پس از داستان ذبح - غير عادى دانسته و در صحت آن ترديد كرده است، ولى به گفته برخى با توجه به خوشحالى زائدالوصفى كه از نجات عبدالله از آن معركه به عبدالمطلب دست داده بود، و عبدالمطلب مى خواست با اين كار زودتر ناراحتى خود و عبدالله را جبران كرده باشد، اين كار گذشته از اين كه غير عادى نيست، طبيعى هم به نظر مى رسد.
و البته اين مطلب طبق گفته ابن اسحاق است كه در سيره از وى نقل شده، ولى طبق گفته برخى ديگر اين ازدواج يك سال پس از داستان ذبح عبدالله انجام شده است، [۲] و ديگر اين بحث پيش نمى آيد.
یك داستان جنجالى
در اين جا باز هم يك داستان جنجالى در تاريخ آمده كه برخى از نويسندگان حرفه اى هم آن را پر و بال داده و بصورت مبتذل و هيجان انگيزى در آورده و سوژه اى بدست برخى دشمنان مغرض اسلام داده و از اين رو برخى از سيره نويسان در اصل آن ترديد كرده و آن را ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته اند.
و البته اين داستان بگونه اى كه در سيره ابن هشام نقل شده مخدوش و مورد ترديد است، ولى بر طبق نقل محدث بزرگوار ما مرحوم ابن شهر آشوب و برخى از ناقلان ديگر، قابل توجيه بوده و وجهى براى رد آن ديده نمى شود.
آن چه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل كرده اين گونه است كه گويد:
«هنگامى كه عبدالمطلب دست عبدالله را گرفته بود و از قربان گاه باز مى گشت، عبورشان به زنى از قبيله بنى اسد بن عبدالعزى بن قصى بن كلاب افتاد كه آن زن كنار خانه كعبه بود و خواهر ورقة بن نوفل بوده [۳] و هنگامى كه نظرش به صورت عبدالله افتاد بدو گفت: اى عبدالله كجا مى روى؟
پاسخ داد: به همراه پدرم!
زن به دو گفت: من حاضرم به همان تعداد شترى كه براى تو قربانى كردند به تو بدهم كه هم اكنون با من در آميزى!
عبدالله گفت: من به همراه پدرم هستم، و نمى توانم با او مخالفت كرده و از او جدا شوم...!
ابن هشام سپس داستان ازدواج عبدالله را با آمنه به همان گونه كه ذكر شد نقل كرده و سپس مى نويسد:
«گفته اند: پس از آن كه عبدالله با آمنه هم بستر شد، و آمنه به رسول خدا حامله شد، عبدالله از نزد آمنه بيرون آمده نزد همان زن رفت و بدان زن گفت: چرا اكنون پيشنهاد ديروز خود را امروز نمى كنى؟ آن زن پاسخ داد: براى آن كه آن نورى كه ديروز با تو بود امروز از تو جدا شده، و ديگر مرا به تو نيازى نيست! و آن زن از برادرش ورقة بن نوفل - كه به دين نصرانيت در آمده بود و كتاب ها را خوانده بود - شنيده بود كه در اين امت، پيامبرى خواهد آمد...». [۴]
ابن هشام سپس داستان ديگرى نيز شبيه به همين داستان از زن ديگرى كه نزد آمنه بوده نقل مى كند كه آن زن نيز قبل از ازدواج عبدالله با آمنه از وى خواست با وى در آميزد ولى عبدالله پاسخ او را نداده به نزد آمنه رفت و پس از هم بستر شدن با آمنه به نزد آن زن برگشت و به دو پيشنهاد آميزش كرد ولى آن زن نپذيرفت و گفت:
ديروز ميان ديدگان تو نور سفيدى بود كه امروز نيست... [۵]
البته نقل مذكور نه تنها با شان جناب عبدالله بن عبدالمطلب - كه در ايمان و عفت او جاى ترديد نيست - مناسب نيست، بلكه با شيوه هيچ مرد آزاده و با كرامتى كه پاى بند مسائل خانوادگى و عفت عمومى باشد سازگار نخواهد بود، و ما هم نمى توانيم آن را بپذيريم، و با دليل عقلى و نقلى آن را مردود مى دانيم، اگر چه ديگر سيره نويسان نيز نوشته و نقل كرده باشند!
اما بر طبق نقلى كه مرحوم ابن شهر آشوب و ديگران كرده اند. [۶]
داستان اين گونه است:
كانت امراة يقال لها: فاطمة بنت مرة قد قرات الكتب، فمر بها عبدالله ابن عبدالمطلب، فقالت: انت الذي فداك ابوك بماة من الابل؟ قال:نعم، فقالت: هل لك ان تقع علي مرة و اعطيك من الابل ماة؟ فنظر اليها و انشا:
اما الحرام فالممات دونه و الحل لا حل فاستبينه فكيف بالامر الذي تبغينه.
و مضى مع ابيه فزوجه ابوه آمنة فظل عندها يوما و ليلة، فحملت بالنبي صلى الله عليه و آله، ثم انصرف عبدالله فمر بها فلم ير بها حرصا على ما قالت اولا، فقال لها عند ذلك مختبرا:
هل لك فيما قلت لي فقلت: لا؟
قالت قد كان ذاك مرة فاليوم لافذهبت كلمتا هما مثلا!
ثم قالت:اي شي ء صنعت بعدي؟ قال: زوجني ابي آمنة فبت عند ها، فقالت:
لله ما زهرية سلبت ثوبيك ما سلبت؟ و ما تدري ثم قالت: رايت في وجهك نور النبوة فاردت ان يكون في و ابى الله الا ان يضعه حيث يحب، ثم قالت:
بني هاشم قد غادرت من اخيكم امينة اذ للباه يعتلجان كما غادر المصباح بعد خبوه فتائل قد شبت له بدخان و ما كل ما يحوى الفتى من نصيبه بحرص و لا ما فاته بتواني
و يقال: انه مر بها و بين عينيه غرة كغرة الفرس».
كه خلاصه ترجمه اش چنين است كه گفته اند: در مكه زنى بود به نام: «فاطمه دختر مرة »، كه كتاب ها خوانده و از اوضاع گذشته و آينده اطلاعاتى بدست آورده بود، آن زن روزى عبدالله را ديدار كرده بدو گفت: توئى آن پسرى كه پدرت صد شتر براى تو فدا كرد؟
عبدالله گفت: آرى.
فاطمه گفت: حاضرى يكبار با من هم بستر شوى و صد شتر بگيرى؟
عبدالله نگاهى بدو كرده گفت: اگر از راه حرام چنين درخواستى دارى كه مردن براى من آسان تر از اين كار است، و اگر از طريق حلال مى خواهى كه چنين طريقى هنوز فراهم نشده پس از چه راهى چنين درخواستى را مى كنى؟
عبدالله رفت و در همين خلال پدرش عبدالمطلب او را به ازدواج آمنه در آورد و پس از چندى آن زن را ديدار كرده و از روى آزمايش به دو گفت: آيا حاضرى اكنون به ازدواج من درآئى و آن چه را گفتى بدهى؟
فاطمه نگاهى به صورت عبدالله كرد و گفت: حالا نه، زيرا آن نورى كه در صورت داشتى رفته، سپس از او پرسيد: پس از آن گفتگوى پيشين تو چه كردى؟
عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعريف كرد، فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده كردم و مشتاق بودم كه اين نور در رحم من قرار گيرد ولى خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جاى ديگرى بنهد، و سپس چند شعر نيز به عنوان تاسف سرود.
و گفته اند: هنگامى كه عبدالله به دو برخورد سفيدى خيره كننده اى ميان ديدگان عبدالله بود همانند سفيدى پيشانى اسب...
و همان گونه كه مشاهده مى كنيد تفاوت ميان اين دو نقل بسيار است، و بدين صورت كه در نقل مرحوم ابن شهر آشوب است منافاتى هم با مقام شامخ جناب عبدالله ندارد، و براى ما نيز نقل مزبور قابل قبول و پذيرش است، و دليل بر رد آن نداريم.
در اين ازدواج آسمانى چند مساله مهم بايد مورد توجه قرار گيرد:
1. انتخاب و معيار هاى انتخاب از سوى خانواده «عبدالله » به نظر مى رسد معيار هاى عبدالمطلب و همسرش در انتخاب همسرى شايسته براى «ماه » مكه عبدالله در دو بعد خلاصه مى شد:
اصالت خاندان و ويژگي هاى فردى
معيار هاى خانواده آمنه نيز بر اساس ماديات نبود، بلكه به كمال و عظمت روحى و معنوى خانواده عبدالله توجه داشتند.
2. ميزان مهريه به گواهى تاريخ پدر آمنه، پس از مراسم خواستگارى، به عبدالمطلب گفت: «دخترم هديه اى است به فرزند شما; هيچ مهرى نمى خواهيم».
عبدالمطلب گفت: «خداوند تو را جزاى خير دهد، دختر بايد مهر داشته باشد و كسانى از بستگان ما نيز بايد ميان ما گواه باشند».
«مهريه » يك ارزش معنوى نيست و بسيارى آن نمى تواند نشان دهنده جايگاه معنوى و اجتماعى فرد باشد. در فرهنگ اهل بيت علیهم السلام كمى مهريه نشان دهنده برترى دختر است. به هر حال اين ازدواج، بى آن كه با مشكلاتى چون مهريه و جهيزيه رو به رو شود، تحقق يافت. و مقدمات ميلاد محمد صلی الله علیه و آله فراهم شد.
پانویس
ها