ازلام
تيرهاى تراشيده بىپر و پيكان هماندازه.
زَلَمْ و زُلَمْ (جمع: ازلام) در لغت به شىء باريك و بلندى كه تراشيده و صاف و مستقيم شده، زَلَمْ مىگويند.
يكى از مصاديق بارز زلم، قِدْح (جمع: اقداح و قداح)، چوبى است كه به اندازه تير، بريده و تراشيده شده و آماده پيكان و پَرنهادن است.[۱] نيز بدست و پاى گاو يا هر حيوان شبيه به آن، زَلَمْ و ازلام گويند.[۲]
در زبان عرب، چوبى را كه به اندازه تير از درخت جدا كرده و شاخ و برگ آن را بريده و كجى آن را راست كرده و آماده پر و پيكان نهادن كرده باشند، «قِدْح» و زَلَم نامند.[۳] قلم (جمع: اقلام)[۴] و سَهم (جمع: سِهام، أَسْهُمْ و سُهمان) نيز بر اين تيرها اطلاق مىشود؛ هر چند سهم به تير كامل داراى پر و پيكان هم گفته مىشود.[۵]
ازلام در اصطلاح، تيرهاى هماندازه نشاندار و نوشتهدارى را گويند كه عرب جاهلى از آنها در قمار، قرعه، آگاهى از آينده و تعيين نيك و بد كارها استفاده مىكرد.[۶] مجاهد و سعيد بن جبير، افزون بر اين معنا ازلام را سنگهاى كوچك و سفيد نشان دارى دانستهاند كه در قمار بكار مىرفته است. مجاهد در قول ديگرى، ازلام را مطلق ابزار قمار دانسته كه نزد عرب تير (سهام) و نزد ايرانيان و روميان نرد و شطرنج (كِعاب) بوده است.[۷] به نظر برخى نيز ازلام به معناى مطلق ابزار قمار است كه نزد قومى تير و نزد ملتى سنگ و نزد ديگران قراطيس شمرده مىشود.[۸]
قرآن كريم در آيات 141 سوره صافات/37 از «سهام»، 44 سوره آل عمران/3 از «اقلام»، 90 سوره مائده/5 از «ازلام» و در 3 سوره مائده/5 از «استقسام به ازلام» سخن گفته و در دو مورد اخير از آن نهى كرده است. آنچه نهى بدان تعلق گرفته، چگونگى استفاده از ازلام و نوعى از استقسام به آن است.
واژهشناسان، استقسام را در لغت به معناى تمايل به انجام يكى از دو كار يا انتخاب يكى از دو چيز،[۹] طلب تعيين سهم خود از سهام ديگران[۱۰] و كوشش و جستجو براى دانستن مقدار سهم خود از سهام ديگران[۱۱] دانستهاند.
كاربردهاى استقسام به ازلام:
عرب جاهلى به سه منظور، به ازلام استقسام مىكرد:[۱۲]
1. تعيين برندگان و بازندگان (مَيْسِر):
نوعى از استقسام به ازلام نزد عرب جاهلى معمول بود كه از آن به «مَيْسِر» هم تعبير كردهاند. عرب جاهلى در سالهاى قحطى شترانى را ذبح و گوشت آنها را ميان مستمندان توزيع مىكردند و پرداخت بهاى شتران با اجراى عملياتى مشتمل بر برد و باخت (مَيْسِر) بر عهده بازندگان بود.
پيدايش ميسر به جهت قسمتهاى اضافى گوشت بود. يكى از افتخارات عرب جاهلى شركت او در ميسر بود و اگر ثروتمندى در ميسر شركت نمىكرد، او را نكوهش كرده «بَرَمْ» مىناميدند. به ظاهر، ذيل آيه 219 سوره بقره/2 «ويَسـَلونَكَ ماذَا يُنفِقونَ قُلِ العَفوَ»، به انفاق قسمتهاى اضافى گوشت اشاره دارد. در اشعار فراوانى، استقسام به ازلام در معناى ميسر آمده است يا أيسار مدح شدهاند و الفاظ و اصطلاحات فراوانى براى اعمال آن وضع شده است.
در مراسم ميسر، از 10 عدد تير استفاده مىشد كه سه عدد آن به نام سفيح، منيح، مضعف پوچ بود و 7 عدد ديگر هر يك به تناسب سهم خود نامى خاص داشت:
- فَذْ يك سهم؛
- توأم دو سهم؛
- ضريب سه سهم؛
- حِلْس؛ 4 سهم؛
- نافس 5 سهم؛
- مُسْبَل 6 سهم؛
- معلّى 7 سهم كه مجموع آن 28 سهم مىشد ضمناً نام تيرها و مقدار سهم آنها را روى تيرها نوشته بودند. اندازه اين ازلام با هم مساوى بود.
مراسم ميسر و استقسام به ازلام به طور معمول در شب انجام مىشد. آنان پس از تقسيم گوشت و انتخاب سهام، شخصى را كه از طبقه فرودست بود و هيچ وقت گوشت خريدنى نخورده بود و «حُرْضه»اش مىناميدند، مىآوردند و پارچه سفيدى در برابر او مىگستردند و ازلام را در جعبه مخصوص به خود كه «ربابه» نام داشت، قرار مىدادند و آن را روى پارچه سفيد مىگذاشتند.
دورِ دستِ راست حُرضه، پارچهاى ضخيم مىپيچيدند تا نتواند بالمس تيرها، سهام آن را تشخيص دهد و از اين راه تيرى خاص را برگزيند؛ سپس شخصى كه او را «رقيب» نام داده بودند، پشت سر حُرْضه مىايستاد. حُرضه روى خود را از ازلام برمىگرداند و با دست چپ خود، آنها را درون جعبه به هم مىزد.
هر تيرى كه برمىآمد (از جعبه برمىجهيد)، با دست راست آن را گرفته، بى آنكه بدان نگاه كند، آن را به رقيب كه پشت سر وى ايستاده بود مىداد. رقيب نوشته روى آن را مىخواند. اگر پوچ بود، آن را به تيردان بازمىگرداند و اگر سهامدار بود، به همان مقدار از گوشت به صاحب آن مىدادند. اين كار ادامه مىيافت تا برندگان مشخص شوند و مقدار گوشت باقى مانده از مقدار سهام تيرها كمتر شود. گوشت را برندگان مىبردند و بهاى آن را بازندگان مىپرداختند. برنده به اندازه سهمى كه برگزيده بود، گوشت مىبرد و بازنده به اندازه سهم خود، بهاى گوشت را مىپرداخت.
گاهى بازندگانى كه بسيار مىباختند با برندگان نزاع مىكردند و كار به جنگ مىكشيد و خونها ريخته مىشد[۱۳] كه به نظر مىرسد صدر آيه 219 سوره بقره/2 و آيه 91 سوره مائده/5 به آن اشاره دارد.
2. تعيين نيك و بد كارها و آگاهى از گذشته و آينده:
تعيين تكليف در موارد حيرت، آگاهى از آينده و گذشته و از همه مهمتر، دانستن اراده خداوند در امور، همواره از نگرانىهاى بزرگ بشر بوده است.[۱۴] انسان از ديرباز در جستجوى راهى بود تا با تكيه بر آن بتواند از موارد ياد شده آگاه شود و به اين منظور در معابد خود، پيشگو (عريف، عرافه) و گذشتهگو (كاهن، كهانه) داشت.[۱۵]
اقوام و ملل گوناگون براى دستيابى به خواسته خود (آگاهى از آينده و تعيين نيك و بدكارى) از ابزار مختلفى چون نگريستن در اجرام آسمانى و دقت در حركت آنها، پرواز پرندگان، جگر حيوانات، شعله آتش و... استفاده مىكردند.[۱۶]
بسيارى از آنان از جمله روميان،[۱۷] يونانيان و اهالى ژاپن[۱۸] و... در كارهاى مهم خود چون جنگ، صلح، سفر، بناى شهر و... با رفتن به معابد و اماكن مقدس خود و با تقديم هدايا و نذرهاى گرانبها و با استمداد از كاهنان و متوليان معابد و بتخانهها درصدد دانستن اراده خدايان خود برمىآمدند.
عرب جاهلى نيز براى دانستن اراده خدايان خود (بتها) در امور گوناگون زندگى و دانستن نيك و بد كارها و آگاهى از آينده و گذشته چون ازدواج، سفر، تجارت، جنگ و صلح، شروع به كار، بهبود يافتن بيمار، بازگشت مسافر و گمشده و... از ازلام استفاده مىكرد.[۱۹]
تيرهايى كه به اين منظور بكار گرفته مىشد، سه عدد بود و روى آنها به ترتيب عبارتهاى «افعل، لاتفعل، غَفْل» (پوچ) يا «امرنى ربى، نهانى ربى، غفل» يا «لا، نعم، غفل» و «خير، شر، غفل» نوشته شده بود.(20)
اين سه تير نزد كعبه، بتها، كاهنان، داوران و خود افراد وجود داشت. اگر كسى مىخواست از نيك و بد يا سرانجام كارى آگاه شود، گاه خود به استقسام اقدام مىكرد و گاهى و به ويژه در كارهاى مهم نزد كاهن، داور و نزد بت خود مىرفتند و با خواندن اورادى از بت مىخواستند تا آنها را بكار درست راهنمايى كند و اغلب نزد متوليان بتخانه رفته، مبلغى هم بدو مىدادند تا مراسم را اجرا كند.[۲۰] اين مراسم درون كعبه، نزد بت بزرگ هبل انجام مىشد.(22)
مراسم استقسام در اين موارد بدينگونه بود كه متصدى يا خود شخص سه تير را در ظرفى (ربابه) قرار مىداد و رو برمىگرداند و آنها را به هم مىزد (مىچرخاند)؛ سپس يكى را كه برمىآمد، بيرون مىآورد. اگر امر يا نهى بيرون مىآمد، به مضمون آن عمل مىكردند و اگر تير پوچ بيرون مىآمد، آن را به ظرف بازگردانده، كار را ادامه مىدادند تا وضع روشن شود.[۲۱]
گاهى اگر نهى مىآمد تا يك سال صبر مىكردند؛ سپس مراسم را تكرار مىكردند.[۲۲] آنان از اين عمل به استخاره تعبير مىكردند.[۲۳] گويند: سراقة بن مالك در شب هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، براى دانستن نيك و بد تعقيب آن حضرت به ازلام استقسام كرد.[۲۴]
نيز امية بن خلف براى شركت در جنگ بدر استقسام كرد و نهى آمد؛ ولى او شركت كرد و كشته شد.[۲۵] امرئ القيس نيز براى انتقام گرفتن از قاتل پدرش نزد بت ذوالخلصه سه بار به ازلام استقسام كرد و هر سه بار نهى آمد. وى تيرها را شكست و بر صورت بت كوبيد و گفت: اى ذوالخلصة اگر مثل من خونخواه مىبودى، به گزاف از انتقام نهى نمىكردى.[۲۶]
نيز هنگامى كه جرير بن عبدالله بجلى از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى ويران كردن بت و بتخانه ذوالخلصه رفت، مردى را آنجا ديد كه در حال استقسام به ازلام بود.[۲۷] همچنين ابوسفيان هنگامى كه در جنگ حنين شركت داشت، ازلام خود را در تيردان داشت.(30)
3. يافتن راه حل مشكل(قرعه):
به نوشته مورخان درون كعبه نزد بت هبل هفت تير بود كه مردم براى تعيين نسب مشكوك، تعيين پرداختكننده ديه و مشخص كردن قاتل و مواردى مانند آن از آنها استفاده مىكردند. انجام مراسم استقسام درون كعبه، بر عهده متصدى مخصوص يا خادم كعبه بود. مردم با مراجعه به او و اهداى 100 درهم يا يك شتر به او (بسته به اهميت كار) تقاضاى حل مشكل از طريق استقسام به ازلام مىكردند. حل هر مشكلى تيرهايى ويژه داشت؛ به طور مثال روى تيرهايى كه براى تعيين نسب بكار مىبردند «منكم، من غيركم و ملصق = وابسته» و روى تيرهاى تعيين پرداخت كننده ديه «العقل = ديه» و «الغفل = پوچ» نوشته شده بود.
متصدى ازلام تيرها را درون ظرف مخصوص مىگذاشت و با خواندن وردهايى، صورت خود را برمىگرداند و آنها را درهم مىآميخت.[۲۸] اگر «منكم» بيرون مىآمد، آن شخص يا طفل رابه مدعى نسبت ملحق مىكردند و اگر «من غيركم» بيرون مىآمد، از او دورى مىجستند و اگر «ملصق» بيرون مىآمد، مجهول النسب باقى مىماند.[۲۹] به روايت ديگرى اگر تير بيرون آمده «منكم» بود، كودك يا شخص به مدعى نسبت ملحق مىشد و اگر «من غيركم» بود، حليف (=همپيمان) به شمار مىرفت و اگر «ملصق» بود نه حليف بود و نه داراى نسب.[۳۰]
اين نوع استقسام ميان ملتهاى پيشين نيز بود. قرآن كريم در آيه 44 سوره آل عمران/3، از اجراى اين نوع استقسام ميان يهود و به ويژه بزرگان و روحانيان آنان هنگام اختلاف بر سر كفالت حضرت مريم علیهالسلام خبر داده است: «...و ما كُنتَ لَدَيهِم اِذ يُلقونَ اَقلمَهُم اَيُّهُم يَكفُلُ مَريَمَ وما كُنتَ لَدَيهِم اِذ يَختَصِمون؛ تو نزد آنان نبودى؛ آنگاه كه براى تعيين كفالت مريم، اقلام (ازلام) خود را مىانداختند و نزدشان نبودى؛ آنگاه كه نزاع مىكردند».[۳۱]
همچنين اين نوع استقسام ميان اقوام ساكن در شمال عراق (نينوا = موصل) رايج بوده است. خداوند در ماجراى يونس و قوم او، اين نوع قرعه را ياد كرده است: «و اِنَّ يونُسَ لَمِنَ المُرسَلين × اِذ اَبَقَ اِلَى الفُلكِ المَشحون × فَساهَمَ فَكانَ مِنَ المُدحَضين × فَالتَقَمَهُ الحوتُ و هُوَ مُليم؛ يونس از فرستادگان بود؛ آنگاه كه به سوى كشتى پُر (از جمعيت و بار) گريخت. پس با آنها قرعه انداخت و مغلوب شد (=قرعه به نام او درآمد)؛ پس ماهى او را بلعيد و او در خور نكوهش بود». (سوره صافات/37،139ـ142)[۳۲]
در خصال صدوق در روايتى از امام باقر عليهالسلام به ترتيب از مساهمه (قرعه به وسيله تير انداختن) براى تكفل مريم به آب افكندن يونس و كار عبدالمطلب سخن به ميان آمده است.[۳۳]
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى همراه بردن يكى از همسران خود در جنگها ميان آنان با تير، قرعه مىزد.[۳۴] حضرت در تعيين بنده آزاد شده به وصيت مولا نيز با استفاده از تير قرعه زده است.[۳۵] اميرمؤمنان عليهالسلام نيز آنگاه كه از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يمن رفته بود، بين دو كودك كه پدر و مادر آنها زير آوار مانده بودند و يكى از آن دو بنده و يكى آزاد بود، قرعه زد و آن را كه قرعه به نامش درآمد، ميراث داد و آن ديگرى را آزاد كرد.[۳۶]
در برخى روايات و منابع تاريخى آمده است كه عبدالمطلب استقسام به ازلام و نوشيدن شراب را منع كرده بود.[۳۷] بنا به نقل منابع ديگر خود او براى تعيين قربانى، بين پسرش عبدالله و شتران به ازلام استقسام كرد.(41) هر چند به ظاهر اين دو متعارض است، بايد دانست كه آن گرامى، استقسام به معناى ميسر را نهى كرده بود و آنچه خود انجام داد، استقسام به معناى قرعه بود؛ بنابراين، ميان آن دو تعارضى نيست.
ازلام در تفاسير:
در دو آيه از سوره مائده/5 از ازلام ياد شده است؛ نخستين بار آيه 3 سوره مائده/5 است كه طى آن خداوند پس از حرام دانستن چندين خوراكى از حرمت استقسام به ازلام ياد كرده و همه اين امور را فسق دانسته است: «حُرِّمَت عَلَيكُمُ المَيتَةُ والدَّمُ ولَحمُ الخِنزيرِ وما اُهِلَّ لِغَيرِ اللّهِ بِهِ والمُنخَنِقَةُ والمَوقوذَةُ والمُتَرَدِّيَةُ والنَّطيحَةُ وما اَكَلَ السَّبُعُ اِلاّ ما ذَكَّيتُم وما ذُبِحَ عَلَىالنُّصُبِ واَن تَستَقسِموا بِالاَزلمِ ذلِكُم فِسقٌ...». در آيه 90 همين سوره ازلام (و نه استقسام به آن) در كنار خمر و ميسر و انصاب رجس و كارى شيطانى شناخته شده است: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِنَّمَا الخَمرُ والمَيسِرُ والاَنصابُ والاَزلمُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطنِ فَاجتَنِبوهُ لَعَلَّكُم تُفلِحون».
ازلام مطرح شده در اين آيات از جهاتى متفاوتند؛ در آيهنخست كاربرد ازلام مطرح شده؛ در حالى كه در آيه دوم رجس بودن و لزوم اجتناب بر خود ازلام بار شده است و ديگر آن كه در آيه دوم ازلام در كنار ميسر طرح شده كه خود يكى از كاربردهاى ازلام است. با توجه به كاربردهاى متعدد ازلام در عصر جاهلى اين ابهام وجود دارد كه ازلام طرح شده در اين آيات شامل كدام يك از كاربردهاى رايج است و در اين زمينه چه شواهدى وجود دارد.
آراى مفسران درباره مفهوم ازلام در آيات مورد نظر را مىتوان به چند دسته تقسيم كرد. ابن عطيه اندلسى[۳۸] و بقاعى[۳۹] مفهوم ازلام را مطلق گرفته و حرمت را شامل هر سه نوع كاربرد آن دانستهاند. قرطبى،[۴۰] سمرقندى[۴۱] و علامه طباطبايى[۴۲] ازلام طرح شده در قرآن را ميسر مىدانند. برخى از مفسران چون نسفى[۴۳] و زمخشرى[۴۴] از بين دو احتمال تعيين خير يا شر بودن كار يا ميسر احتمال اول را ترجيح دادهاند.
تفاسيرى چون البحرالمحيط،[۴۵] و زادالمسير،[۴۶] آراى متعددى را درباره مفهوم ازلام نقل كردهاند؛ اما خود در اينباره نظرى ندادهاند. ديگر تفاسير شيعه[۴۷] و سنى[۴۸] عموماً استقسام به ازلام را كاربرد نوع اول دانستهاند كه بر ازلام آن «إِفعل» و «لاتفعل» نوشته شده بود. اين عده از تفاسير به تناسب موضوع اقوالى را نيز در اين زمينه نقل كردهاند.
از آن جا كه ازلام كاربردهاى متعددى داشته نمىتوان بدون شواهد كافى از واژه ازلام در قرآن به مفهوم خاصى دست يافت. غالب مفسران هر چند ذيل آيات، اقوال متعددى را درباره مفهوم ازلام نقل كردهاند؛ اما از ارائه قراين لازم براى استنباط هر يك از كاربردهاى ازلام در آيات مورد نظر خوددارى كردهاند. تنها برخى مفسران چون فخر رازى[۴۹] و نيشابورى[۵۰] به اين گزارش اكتفا كردهاند كه بسيارى از لغويان ازلام را در آيات مورد نظر برد و باخت گوشت شتر دانستهاند؛ اما جمهور مفسران آن را وسيلهاى براى شناخت خير و شر امور آينده دانستهاند.
نكته ديگر آن كه آنان ازلام ذكر شده در هر دو آيه را مترادف دانستهاند و در تفسير آيه 91 سوره مائده/5، تعريف ازلام را به همان تعريف ارائه شده در آيه 3 سوره مائده/5 ارجاع دادهاند. علامه طباطبايى كه ازلام را به معناى ميسر دانسته، در هر آيه به ارائه شواهد و قراين مورد نياز اشاره كرده است. وى سياق آيه 3 سوره مائده/5 را در مورد خوردنىهاى حرام دانسته و از آن به عنوان قرينهاى براى تفسير ازلام به معناى يادشده ميسر استفاده كرده است.[۵۱] و در آيه 92 سوره مائده/5 چون متن را فاقد هر گونه قرينه يافته از روايات اهل بيت در تفسير آيه كمك گرفته است.[۵۲]
در تحليل علت گرايش جمهور مفسران به معناى دوم ازلام مىتوان به كار برد فراوان ازلام در معناى مورد نظر اشاره كرد. كنار هم قرار گرفتن واژه ميسر و ازلام در آيه 92 سوره مائده/5 هم مىتواند بدان معنا باشد كه اينجا ازلام به مفهوم ميسر نيست؛ مگر آن كه عطف را عطف تفسيرى بدانيم. چنان كه ابن كثير هم با طرح همين دليل، در يكى از نقل قولهاى مجاهد كه ازلام را به ميسر تفسير كرده ترديد كرده است.[۵۳]
برخى معتقدند كه خداوند در اين آيه در پى تحريم ازلام و انصاب نبوده؛ چون انصاب (قربانى بتها) و ازلام (استقسام از هبل و...) از مناسك آيين بتپرستى است؛ در حالى كه آيه مدنى است و خطاب به مؤمنان در مدينه است؛ از نظر ايشان اين آيه بيانگر تحريم خمر و ميسر بوده كه هنوز در ميان مسلمانان رواج داشت و براى آنكه اين دو را نيز از سنن جاهلى و مشركانه بخواند در كنار انصاب و ازلام از آنها ياد كرده است.[۵۴]
از مدنى بودن هر دو آيه مىتوان نتيجه گرفت كه ازلام در اين دو آيه نمىتوانسته خارج از مفهوم ميسر (برد و باخت گوشت) باشد؛ زيرا كاربردهاى ديگر ازلام با مفهوم توحيد در ميان مؤمنان سازگارى نداشت.
برخى از اهل سنت از ازلام موجود در آيه دو نكته استفاده كردهاند؛ برخى ازلام را در اين آيات، ميسر و قمار تعريف كردهاند و در حرمت آن به آيات مورد نظر استناد كردهاند.[۵۵] (=>قمار) و برخى ديگر استخاره با قرآن و تسبيح را مشمول مفهوم ازلام گرفته و آن را بدعت و حرام دانستهاند.[۵۶](=> استخاره)
پانویس
- ↑ ترتيبالعين، ص 349ـ650؛ لسانالعرب، ج 6، ص 75، ج 11، ص 51؛ التحقيق، ج 4، ص 301ـ302.
- ↑ تهذيب اللغه، ج 13، ص 218؛ لسانالعرب، ج 6، ص 76؛ لغتنامه، ج 8، ص 11363.
- ↑ لسانالعرب، ج 11، ص 51.
- ↑ الميسر والقداح، ص 32؛ لسانالعرب، ج 11، ص 290؛ المخصص، ج 13، ص 22.
- ↑ لسانالعرب، ج 11، ص 291، ج 6، ص 412ـ413.
- ↑ صحيح البخارى، ج 5، ص 224؛ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 101ـ103 و 140؛ احكامالقرآن، جصاص، ج 2، ص 440؛ ترتيب العين، ص 349ـ650.
- ↑ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 102.
- ↑ لسانالعرب، ج 11، ص 163؛ احكام القرآن، ابنالعربى، ج 2، ص 545.
- ↑ تهذيب اللغه، ج 13، ص 218.
- ↑ لسانالعرب، ج 11، ص 163.
- ↑ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 101؛ بلوغ الأرب ج 3، ص 68.
- ↑ المحبر، ص 332؛ بلوغالارب، ج 3، ص 67؛ تفسيرقرطبى، ج 6، ص 40.
- ↑ الميسر والقداح، ص 36؛ المحبر، ص 332ـ335؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 259ـ 261.
- ↑ تاريخ الحضارات، ج 1، ص 169ـ170؛ تاريخ تمدن، ج 3، ص 73ـ74.
- ↑ تاريخ الحضارات، ج 1، ص 169.
- ↑ تاريخ تمدن، ج 3، ص 74؛ تاريخ الحضارات، ج 1، ص 169ـ170؛ تاريخ اديان، ج 1، ص 150.
- ↑ تاريخ تمدن، ج 3، ص 74؛ تاريخ جامع اديان، ص 98.
- ↑ تاريخ تمدن، ج 2، ص 198؛ تاريخ اديان، ج 1، ص 133ـ134 و 150.
- ↑ اخبار مكه، ج 1، ص 117ـ118؛ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 101 و 104؛ الاصنام، ص 28.
- ↑ بلوغ الارب، ج 3، ص 68؛ اخبار مكه، ج 1، ص 118؛ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 103.
- ↑ الميسر والقداح، ص 33؛ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 101ـ103؛ احكامالقرآن، جصاص، ص 440.
- ↑ سيره ابن هشام، ج 1، ص 152ـ153؛ اخبار مكه، ج 1، ص 117ـ118؛ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 104.
- ↑ المحبر، ص 196؛ المنمّق، ص 166.
- ↑ تفسير قرطبى، ج 6، ص 40؛ لسانالعرب، ج 11، ص 163؛ البدايه والنهايه، ج 3، ص 146.
- ↑ سبل الهدى، ج 4، ص 21.
- ↑ صحيحالبخارى، ج 5، ص 131؛ السيرةالنبويه، ج 1، ص 86؛ الاغانى، ج 9، ص 111.
- ↑ صحيح البخارى، ج 5، ص 131.
- ↑ اخبار مكه، ج 1، ص 117ـ118؛ بلوغ الارب، ج 3، ص 66ـ67.
- ↑ بلوغالارب، ص 67.
- ↑ اخبار مكه، ج 1، ص 118؛ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 104.
- ↑ مجمعالبيان، ج 2، ص 747؛ التفسير الكبير، ج 4، ص 48.
- ↑ التحريروالتنوير، ج 23، ص 173.
- ↑ الخصال، ج 1، ص 156ـ157؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 89ـ91.
- ↑ التحريروالتنوير، ج 23، ص 175؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 112.
- ↑ التحريروالتنوير، ج 23، ص 175؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 112.
- ↑ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 239.
- ↑ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 365؛ الخصال، ج 1، ص 313؛ المنمق، ص 422.
- ↑ المحرر الوجيز، ج 5، ص 27.
- ↑ تفسير بقاعى، ج 6، ص 391.
- ↑ تفسير قرطبى، ج 6، ص 40.
- ↑ بحرالعلوم، ج 1، ص 415.
- ↑ الميزان، ج 5، ص 166؛ ج 6، ص 118.
- ↑ تفسير نسفى، ج 1، ص 270.
- ↑ الكشاف، ج 1، ص 604.
- ↑ بحرالمحيط، ج 4، ص 172.
- ↑ زاد المسير، ج 2، ص 284ـ285.
- ↑ مجمعالبيان، ج 3، ص 244؛ التبيان، ج 3، ص 433؛ روض الجنان، ج 6، ص 241.
- ↑ جامعالبيان، ج 4، ص 110؛ تفسير ماوردى، ج 2، ص 11ـ12؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 7.
- ↑ التفسير الكبير، ج 11، ص 135.
- ↑ غرائب القرآن، ج 2، ص 546.
- ↑ الميزان، ج 5، ص 166.
- ↑ الميزان، ج 6، ص 118.
- ↑ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 13.
- ↑ غرائب القرآن، ج 2، ص 546.
- ↑ المجموع، ج 20، ص 117.
- ↑ المنار، ج 6، ص 150.
(20). جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 101؛ بلوغ الارب، ج 3، ص 66ـ68.
(22). اخبار مكه، ج 1، ص 118؛ جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 104.
(30). تاريخ طبرى، ج 2، ص 168.
(41). الخصال، ص 56ـ57 و 157.
منابع
محمد اللهاكبری؛ دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 597-605