حمران بن اعین شیبانی
برادر زراره است كه از حواريين حضرت امام محمدباقر عليه السلام و امام جعفرصادق عليه السلام بشمار رفته و حضرت امام باقر عليه السلام به او فرموده: كه تو از شيعه مايى در دنيا و آخرت.[۱]
و حضرت امام صادق عليه السلام بعد از موت او فرموده: «ماتَ وَاللّهِ مُؤمِنا؛ به خدا قسم! به حالت ايمان از دنيا رفت».[۲] و وقتى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: «ما شيعيان چه مقدار كم میباشيم؛ لَوِاجْتَمَعْنا عَلى شاةٍ مااَفَنَيْناهاَ» فرمود: میخواهيد من عجيبتر از اين شما را خبر دهم؟ گفتم: بلى، فرمود: مهاجر و انصار رفتند و اشاره به دست خود فرمود مگر سه نفر، و مراد آن حضرت از اين سه نفر: سلمان، ابوذر، مقداد است.
چنانچه در روايت باقرى است: «اِرتَدَّ النّاسُ اِلاّ ثَلثَةٌ: سَلْمانُ وَ اَبُوذَرٍ وَالْمِقدادُ، قال الرّاوى فَقُلْتُ: عَمّارُ! قالَ عليه السلام: كانَ حاصَ حَيْصَةً ثُمَّ رَجَعَ ثُمَّ. قال عليه السلام: اَنْ اَرَدْتَ الَّذى لَمْ يَشُكَّ وَلَمْ يَدْخُلْهُ شَىءٌ فَالْمِقْدادُ».[۳]
و وارد شده كه وقتى زراره در ايام جوانى كه هنوز مو بر صورتش نروييده بود به حجاز رفت و در منى خيمه حضرت امام باقر عليه السلام را يافت به آن خيمه داخل شد، گفت چون داخل شدم ديدم جماعتى دور خيمه نشستهاند و صدر مجلس را خالى گذاشتهاند و كسى در آن جا نيست و مردى هم در گوشهاى نشسته حجامت میكند، با خودم گفتم كه بايد حضرت باقر عليه السلام همين شخص باشد، به جانب آن جناب رفتم و سلام كردم و جواب فرمود، مقابل رويش نشست و حجام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعين میباشى؟ گفتم: بلى، من زراره پسر اعين میباشم، فرمود: تو را به شباهت شناختم پس فرمود: آيا حمران به حج آمده؟ گفتم: هرگز، هرگاه او را ملاقات كنى سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حكم بن عتيبه را از جانب من حديث كردى كه «اِنَّ الاَوْصياءَ مُحَدِّثُونَ حَكَم» و اشباه او را به مثل اين حديث خبر مده، زراره گفت: حمد كردم خدا را و ثنا گفتم او را الخ.[۴]
و در روايت ديگر است كه حضرت امام صادق عليه السلام احوال حمران را از بكير بن اعين پرسيد، بكير گفت: كه امسال حج نيامده با آن كه شوق شديدى داشت كه خدمت شما برسد ولكن سلام بر شما رسانيده، حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد! حمران مؤمن است از اهل جنت كه مرتاب نخواهد شد هرگز نه به خدا نه به خدا، خبر مده او را.[۵] و روايت شده كه اسمش در كتاب اصحاب يمين است.
و روايت شده كه موالى حضرت صادق عليه السلام نزد آن حضرت مناظره مینمودند و حمران ساكت بود. حضرت فرمود: به او كه اى حمران! چرا تو ساكتى تكلم نمیكنى؟ گفت: اى آقاى من! من قسم خوردهام كه تلكم نكنم در مجلسى كه شما در آن جا باشيد، فرمود: من اذن دادم تو را در كلام، تكلم كن.[۶] و يونس بن يعقوب گفته كه حمران علم كلام را نيكو میدانست. و حضرت صادق عليه السلام آن مرد شامی را كه به جهت مناظره آمده بود حواله داد به حمران، آن مرد شامی گفت: من به جهت مناظره با تو آمدهام نه حمران، فرمود: اگر غلبه كردى به حمران بر من غلبه كردهاى، پس آن مرد سؤال كرد و حمران جواب داد چندان كه آن مرد خسته و ملول شد، حضرت به وى فرمود: اى شامی! حمران را چگونه ديدى؟ گفت: حاذق است،[۷] از هر چه سؤال كردم از او، مرا جواب داد.[۸] و بالجمله؛ روايات در مدح او بسيار است.
و حسن بن على بن يقطين از مشايخ خود روايت كرده كه حمران و زراره و عبدالملك و بكير و عبدالرحمان اولاد اعين، تمامی مستقيم بودند و چهار نفر ايشان در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات كردند و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بودند، و زراره تا زمان حضرت امام كاظم عليه السلام بود و ملاقات كرد آنچه ملاقات كرد.[۹] و گفته شده كه حمران از تابعين محسوب میشود به جهت آن كه او از ابوالطفيل عامر بن واصله روايت میكند و او آخر كسى است از اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه وفات كرده.[۱۰]
مؤلف گويد: كه حمران از عبيدالله بن عمر كه اهل سنت او را از اصحاب شمردهاند نيز روايت كرده. شيخ طبرسى در (مجمع البيان) در سوره مزمل بعد از اين آيه شريفه «اِنَّ لَدَيْنا اَنْكالا وَ حَجيمَا وَ طَعامَا ذاغُصَّةٍ»، فرموده: و روايت شده از حمران بن اعين از عبيدالله بن عمر كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم شنيد كه شخصى اين آيات را قرائت كرد، حضرت از شنيدن آن غش كرد.[۱۱]
و روايت است كه حمران هرگاه با اصحاب مینشست پيوسته با ايشان از آل محمد عليهم السلام روايت میكرد، پس هرگاه ايشان از غير آل محمد چيزى میگفتند ايشان را رد میكرد به همان حديث از اهل بيت عليهمالسلام تا سه دفعه چنين میكرد اگر به همان حال باقى میماندند برمیخاست و میرفت.[۱۲]
مؤلف گويد: كه قريب به همين از سيد حميرى نقل شده از بعضى از اهل فضل كه گفت: در نزد ابوعمرو علاء نشسته بوديم و مشغول مذاكره بوديم كه سيد حمير وارد شد و نشست و ما مشغول شديم به ذكر زرع و نخل يك ساعتى، سيد برخاست ما گفتيم: اى ابوهاشم! براى چه برخاستى؟ گفت:
اِنّى لاَكْرَهُ اَنْ اُطيلَ بِمَجْلِسٍ × لاذِكْرَ فيهِ لالِ مُحَمّدٍ
لاذِكْرَ فِيهِ لاَحْمَدَ وَ وَصِيِّهِ × وَ بَنيِه ذلِكَ مَجْلِسٌ قَصْفٌ رَدٍ
اِنَّ الَّذى يَنْساهُمُ فى مَجْلِسٍ × حَتّى يُفارِقَهُ لِغَيْرُ مُسَدَّدٍ.[۱۳]
و پسران حمران و حمزه و محمد و عقبه تمامی از اهل حديثاند.
پانویس
منبع
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت دوم، باب نهم: در تاريخ حضرت صادق عليه السلام