ابو خالد کابلی
سیمای ابوخالد کابلی
گذری بر خارستان...
وقتی حجاج فرمانروای بصره و کوفه شد، از هیچ جنایتی دریغ نورزید او بر یاران ائمه سخت گرفت و بر آن شد که نهال برومند تشیع را از بیخ و بن برکند. هر کجا ردپایی از شاگردان مکتب امام علی علیه السلام مییافت، بیدرنگ در پی تعقیب و نابودی برمیآمد. حجاج شاگردان امام سجاد علیه السلام را نیز هدف توطئههای خود قرار داد و در اولین گام یحیی بن ام طویل را به شهادت رساند.
امام صادق علیه السلام میفرماید: حجاج یحیی بن ام طویل را فراخواند و گفت: ابوتراب را ناسزا بگو وگرنه نابودت میسازم. یحیی پاسخ منفی داد و به فرمان حجاج دست و پاهایش را قطع کردند.
سعید بن مسیب با سلاح تقیه به جنگ حجاج شتافت، در ظاهر راه «عامه» پیش گرفت، بر اساس فقه آنان به فتوادادن پرداخت و با این تدبیر، از شمشیر دشمنان اهل بیت علیهمالسلام نجات پیدا کرد. عامر بن واسله به حجاج نیکی کرد و رهایی یافت. جابر بن عبدالله انصاری، که از بزرگان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و مردم او را به نیکی میشناختند در سایه پایگاه مستحکم مردمی، در بند توطئههای حجاج گرفتار نیامد. چون ابوخالد کابلی از هدف پلید حجاج آگاه شد، ناگزیر به مکه گریخت و خود را از شمشیر دشمنان اهل بیت رهانید.
خاطرات ابوخالد
ابوخالد کابلی از امامان معصوم و یاران پاکدل آن بزرگان خاطرات بسیار در سینه داشت که ذکر چند نمونه از آن بسیار سودمند است.
ابوخالد و یحیی بن امطویل
ابوخالد میگوید: روزی همراه یحیی به محضر امام زین العابدین علیه السلام شرفیاب شدیم حضرت جامههای رنگارنگ در بر کرده، بر فرشی بسیار زیبا نشسته بود و دیوار اطاقش را با گچ سفید آراسته بود! من، با مشاهده آن لباسهای زیبا، فرش رنگارنگ و خانه آراسته، در فکر فرورفتم...
امام فرمود: ابوخالد، فردا بدین مکان بیا. وقتی از خانه امام علیه السلام خارج شدیم به یحیی بن امطویل گفتم: مرا نزد کسی آوردی که دستگاهش چنین آراسته است، با خود عهد بستم دیگر هرگز بدان خانه قدم نگذارم. چون بامداد شد با خود اندیشیدم که رفتن به خانه امام هیچ زیانی برایم ندارد. بنابراین، فردای آن روز آهنگ بارگاه امام کردم، لحظهای در آنجا ایستادم و کسی را ندیدم از جای برخاستم تا برگردم ناگهان کسی مرا صدا زد به گمان این که دیگری را میخواند، جواب نگفتم صدا دیگر بار بلند شد کنکر داخل شو در پی صدا وارد خانهای گلی شدم امام زین العابدین علیه السلام کرباس پوشیده بر حصیر نشسته بود.
پس از دقایقی، حضرت فرمود: ای ابوخالد، در این چند روز تجدید فراش کرده بودم و عروسی داشتم. حجرهای که دیروز دیدی، «حجله عروس» بود و جامههای فاخر را به تقاضای وی پوشیده بودم. روش زندگیام این است که امروز میبینی، آنگاه دست من و یحیی را گرفت، کنار برکهای برد و فرمود: شما در این مکان بمانید. پس دو بسم الله گفت، قدم بر آب نهاد و به آرامی پیش رفت. در شگفتی فرورفتم گفتم: «الله اکبر، الله اکبر» تو حجت بزرگ خداوندی، درود پروردگار بر تو باد.
امام به ما نگریست و فرمود: سه گروه در رستاخیز از عنایت و لطف خداوند محروم خواهند ماند:
- 1- آنان که دیگری را بجای اهل بیت عصمت، امام شناسند.
- 2- کسانی که پیشوایان برگزیده را امام ندانند.
- 3- آنان که آن دو گروه را مسلمان شمارند.
داستان راستان
ابوخالد کابلی میگوید: روزی بر سرور و مولایم علی بن حسین علیه السلام وارد شدم و عرض کردم: فرزند رسول خدا، خداوند ولایت چه کسانی را واجب کرده است؟ امام فرمود: کنکر، مقام امامت از سوی خداوند به گروهی عطا شده است و اینان بر همه مسلمانان ولایت دارند. نخستین آنها علی بن ابیطالب... و اکنون امر امامت به من منتهی شده است سپس سکوت کرد، عرض کردم: چه کسی جانشین شماست؟ فرمود: فرزندم محمد حجت جهانیان است و در تورات «باقر» نامیده شده است؛ زیرا او شکافنده علوم اهل بیت است. پس از محمد، فرزندش جعفر است. اهل آسمانها وی را «صادق» میخوانند.
پرسیدم: مولای من، شما همگی صادق و راستگویید، پس چرا تنها حضرت امام جعفر را صادق میخوانند؟ امام فرمود: پدرم از پدرش روایت کرد که رسول خدا فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمد متولد شد، او را «جعفرصادق» بخوانید زیرا فرزند پنجم وی، که او نیز جعفر نام دارد، به دروغ ادعای امامت میکند. او نزد خداوند، جعفر کذاب است، زیرا بر خدا دروغ میبندد... بر برادرش حسد میورزد و چون حجت خدا در پس پرده غیبت جای گیرد راز الهی را فاش میسازد در این هنگام، علی بن حسین گریست و فرمود: گویا جعفر کذاب را میبینم که فرعون زمان و نمرود عصر را بر آن داشته، که از امر امام غایب آگاهی پیدا کند و بر خانه امام حسن عسکری علیه السلام سربازانی بگمارد تا بر «قائم آل محمد» دست یابد.
پرسیدم: آیا جعفر کذاب چنین خواهد کرد؟ امام فرمود: آری به خدا سوگند، این واقعه در «صحیفه»ای که رنجهای آل رسول را در آن نگاشتهاند آمده است. پرسیدم:ای فرزند رسول الله، بعد چه روی میدهد؟ امام فرمود: غیبت وجود امام دوازدهم ادامه مییابد. ای ابوخالد، مردم روزگار غیبت، که به امامت آن حضرت اعتراف میکنند و ایمان میآورند، از مردم هر عصر و زمانی برترند، زیرا خداوند آن گروه فرزانه را بدان پایه از خرد و دانش رسانید که غیبت را شهود میدانند. اینان به حق مجاهدان راستین شمرده میشوند و جان بر کفانی هستند که در برابر رسول خدا با شمشیرهای آخته با کفار میجنگند. این گروه شیعیان پاکدل و راستگویند و آشکار و پنهان دعوتگران دین خدا بشمار میآیند. (ای ابوخالد) انتظار گشایش از بزرگترین گشایشهاست.
داستان حارث همدانی
ابوخالد کابلی از اصبغ بن نباته چنین روایت کرده است: حارث همدانی با جماعتی از شیعیان، که من نیز میانشان بودم، بر حضرت علی علیه السلام وارد شد. حارث، به سبب بیماری، با تأنی و سنگینی راه میرفت و عصای خویش را به زمین میکوفت. او نزد امیرمومنان جایگاهی والا داشت چون امام وی را بدان حال دید، فرمود: حارث، حالت چگونه است؟ حارث گفت: ای امیرمومنان، روزگار بر من چیرگی یافته، سلامتیام را ربوده است علاوه بر این، نزاع میان اصحابت خسته و اندوهناکم ساخته.
حضرت فرمود: حارث، نزاع اصحابم درباره چیست؟ حارث گفت: درباره تو و سه نفری که پیش از تو بودهاند. بعضی از آنها بسیار افراط کرده، دربارهات غلو میکنند. گروهی راه میانه پیش گرفته، با دسته نخست دشمنی میورزند و جمعی در تحیر و تردید بسر میبرند...
حضرت فرمود: برادرم، ای حارث همدانی، بدان که بهترین شیعیانم کسانی هستند که راه اعتدال و میانه در پیش گرفتهاند. غلوکنندگان و تندروها باید روش آنها را برگزینند و متحیران و تردیدکنندگان نیز باید خود را به آنها برسانند. حارث عرض کرد: چه بسیار مقتضی است که آرزوی ما را برآورده، با گفتار حق مطلب را آشکارسازی، کدروتها را از دلهامان بزدائی، ما را به جاده حقیقت رهنمون شوی و بصیر و بینا گردانی، پدر و مادرم به فدایت ای امیرمومنان.
حضرت فرمود: دیگر بس است، سخن مگو؛ تو کسی هستی که حق بر تو مشتبه شده است. دین خدا به وسیله شخصیت و موقعیت افراد بانفوذ شناخته نمیشود. تنها راه شناسایی دین خدا، حق است تو باید اول حق را بشناسی، سپس با آن میزان، افراد را بسنجی ثابتان در حق را بازشناسی. ای حارث، سخن حق نیکوترین گفتار است و کسی که بیپرده از آن خبر دهد، در شمار جهادگران راه خدا جای دارد، و من به حق با تو سخن میگویم. بدان گوش فرادار و سپس آن را برای آن دسته از دوستانت که رای محکم و عقل پسندیده دارند، بازگوی.
آگاه باش، من بنده خدا و برادر پیغمبر خدایم اولین کسی هستم که او را تصدیق کردم؛ وقتی که آدم میان روح و جسد خود بود من نخستین کسی بودم که از روی واقع و حقیقت او را فرستاده خداوند خواندم. پس ما جماعت پیشینیان و گروه پسینیان هستیم. ای حارث، ما خاصه رسول خدا و پاکیزه شده آن حضرتیم. من برگزیده رسول خدا، وصی و ولی اویم، صاحب نجوا و راز پنهان و صندوقچه اسرار وی شمرده میشوم.
مقام علم کتاب و داوری به حق و فصل خطاب و علم گذشتگان و آیندگان و زمانها و سلسله اسباب و مسببات و قضا و قدر الهی به من داده شده است. هزار کلید از خزاین خداوند نزد من است که هر کلیدش هزار در مجهولات و خزاین الهی را میگشاید و هر دری از آن به گشایش هزار هزار عهد «صحیفه، منشور» میانجامد. از اینها گذشته به عنوان لطف افزونتر در لیله القدر نیز، تأیید شده، مدد یافتم.
این مقام برای من و آن دسته از فرزندانم که راز الهی را حفظ کنند و در عصمت او درآیند، باقی خواهد بود تا وقتی که شبها و روزها در آفاق جاریاند و خداوند وارث زمین و موجودات آن شود. ای حارث، تو را بشارت میدهم، که مرا هنگام مرگ و هنگام عبور از صراط، کنار حوض کوثر و وقت مقاسمه بازمیشناسی.
حارث پرسید: مقاسمه چیست؟ حضرت فرمود: قسمت کردن آتش دوزخ. من آن را درست تقسیم میکنم و میگویم: ای آتش، این مرد از پیروان ماست، او را رها کن، و این مرد از دشمنان ماست، او را بگیر. سپس حضرت دست حارث را گرفت گفت: ای حارث، روزی، از آزار و حسد قریش و منافقان امت بر من، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت کردم رسول خدا صلی الله علیه و آله دستم را گرفت و چنان که من دستت را گرفتم، در دست خویش نهاد؛ آنگاه فرمود: چون رستاخیز برپاگردد، من دست به دامان عصمت پروردگار صاحب عرش خواهم زد و تو دست به دامان من میافکنی و فرزندانت دست به دامان تو میزنند و شیعیانتان دست به دامان شما خواهند زد.
بگو ببینم: در آن حال خدا با پیامبرش چه خواهد کرد و رسول پروردگار با وصیاش چه میکند؟ ای حارث آن چه گفتم، به دل بسپار که اندکی از بسیار بود. آن وقت حضرت سه بار فرمود: تو یگانهای و با هر که دوست داری متحدی؛ و هر چه انجام دادهای برای تو خواهد بود.
چون حارث همدانی این سخنان را شنید، از جای برخاست و به راه افتاد چنان جذب کلام امام شده بود که از شدت خوشحالی نمیتوانست ردایش را جمع کند در حالی که ردایش بر زمین کشیده میشد، راه میرفت و میگفت: دیگر هراسی ندارم مرگ به سوی من آید یا من به سوی مرگ روم.
پندهای امام سجاد علیه السلام
ابوخالد کابلی میگوید: از علی بن حسین علیه السلام شنیدم که میفرمود:
- 1- کسی که از حرامهای خدا بگذرد، عابد است.
- 2- کسی که به قسمت الهی خشنود باشد، توانگر است.
- 3- کسی که با همسایگانش به نیکی رفتار کند، مسلمان است.
- 4- کسی که با مردم چنان رفتار کند که دوست دارد مردم با او رفتار کنند، عادل است.
صفات اهل بهشت
به روایت ابوخالد کابلی، امام سجاد علیه السلام فرمود: آنگاه که رستاخیز شود، فریادگری فریاد میکند: اهل نیکی به پاخیزند. پس گروهی از مردم، برمیخیزند و به آنان گفته میشود: بیحساب رهسپار بهشت شوید. آنگاه فرشتگان از آنها میپرسند: نیکی شما چیست؟ پاسخ میدهند چون با ما به نادانی رفتار میشد، بردباری میکردیم، و هرگاه بر ما ستم میشد، شکیبا بودیم و هنگامی که با ما بدی میشد، عفو میکردیم. پس فرشتگان میگویند: در بهشت درآیید که برای کارگران پاداشی نیک است.
سپس فریادگر، فریاد میکند: همسایگان خدا برخیزند دستهای از مردم که شمارشان اندک است برمیخیزند به آنان گفته میشود: شما به چه وسیله همسایه خدا شدید؟ میگویند: ما در راه خدا با هم مینشستیم، در راه خدا با هم سخن میگفتیم و در راه خدا به دیدن یکدیگر میرفتیم. پس میگویند: داخل بهشت شوید که برای اهل عمل پاداشی نیک است.
صفات مردم بد
طبق نقل ابوخالد حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: چه بد مردمی هستند، مردمی که دنیا را به وسیله دین شکار کردهاند، و چه بدمردمی هستند، آنان که کرداری انجام داده، به وسیله آن دنیا را جستهاند.
کمال انسان
به روایت ابوخالد، امام چهارم علیه السلام فرمود: همانا شناسایی کمال انسان به آن است که در آن چه به کارش نمیآید، سخن نگوید و کم به جدل پردازد و شکیبایی ورزد و خوی نیک داشته باشد.
انسان خوب ابوخالد میگوید: امام علی بن حسین علیه السلام فرمود: ای پسر آدم، تا وقتی اندرزگویی درونی داشته باشی و در اندیشه محاسبه خویش بسر بری و با ترس (از عدالت الهی) و اندوه همنشین باشی، به نیکی آراستهای.
منبع
سید حسن احمدینژاد, کوثر: مهر 1377، شماره 19