سهل بن حنیف
سهل بن حُنَيْف انصارى (به ضم حاء) برادر عثمان بن حُنَيْف است كه بيايد ذكرش، از اَجِلاّء صحابه و از دوستان بااخلاص حضرت امیرالمومنین عليه السلام است، در بَدْر و اُحُد حاضر بوده و در اُحُد مردانگىها نموده و در صفين ملازمت ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام داشته و بعد از مراجعت آن حضرت از صفين در كوفه وفات كرد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: لَوْ اَحَبَّنى جَبَلٌ لَتَهافَتْ؛ يعنى اگر كوه مرا دوست دارد هر آينه پاره پاره شود؛ زيرا بلا و امتحان خاص دوستان اهل بيت است و آن جناب او را كفن كرد در بُرْد اَحْمَر حبره و در نماز بر او بيست و پنج مرتبه تكبير گفت و فرمود كه اگر هفتاد تكبير بر او بگويم اهليت آن دارد.[۱]
و در (مجالس) است كه صاحب (استيعاب) آورده كه او در جميع غزوات و مشاهد حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم حاضر گرديده و در جنگ احد كه اكثر صحابه فرار برقرار اختيار نموده ثبات قدم ورزيده به رَمْىِ سهام اَعدا را از حرم سيد اَنام دور مىساخت و بعد از آن در سلك اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منتظم بوده و آن حضرت در وقت خروج به حرب جمل، او را در مدينه خليفه و نائب خود نموده و در حرب صفين با آن حضرت طريق مجاهده پيموده و حكومت فارس بعضى اوقات به او متعلق بوده پس آن حضرت به واسطه ناسازگارى اهل آن جا او را معزول نمود و (زياد) را والى آن جا ساخت.[۲]
شرح حال صَعْصَعْة بن صُوْحان نهم: صَعْصَعَة بْن صُوْحانِ العبدى، در (مجالس) است كه در كتاب (خلاصه) مذكور است كه او از اكابر اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و از حضرت امام صادق عليه السلام مروى است كه در ميان اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كسى نبود كه حق آن حضرت را چنان كه سزاوار است داند مگر صعصعه و اصحاب او؛ چنانچه ابن داود گفته، همين قدر بس است در عُلوّ قدر و شرف او.[۳]
و در كتاب (استيعاب) مسطور است كه صعصعة بن صوحان عبدى در عهد حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم مسلمان بود اما آن حضرت را، به واسطه مانعى نديد و از جمله بزرگان قوم خود عبدالقيس بود و فصيح و خطيب و زبانآور و ديندار و فاضل و بليغ بود و او و برادر او زيد بن صُوْحان در زمره اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام شمرده مىشوند و روايت نموده كه ابوموسى اشعرى كه عامل عمر بود هزار هزار درهم مال نزد عمر فرستاد عمر آن مال را بر مسلمانان قسمت كرد چون پارهاى از آن بماند عمر برخاست و خطبهاى انشاد كرد و گفت: بدانيد اى مردم كه از اين مال بعد از حقوق مردم، فَضْلَه و بقيه مانده چه مىگوئيد در آن؟ پس صَعْصَعه برخاست و او در آن وقت جوانى اَمْرد بود گفت: اى اميرالمؤمنين! مشورت در چيزى بايد كرد كه قرآن در بيان حكم آن نازل نشده باشد و چون قرآن موضع آن را مُبين ساخته تو آن را به جاى آن وضع كن؛ پس عمر گفت: راست گفتى، تو از منى و من از توام؛ آنگاه آن بقيه را در ميان مسلمانان قسمت نمود.[۴]
شيخ ابوعمرو كَشّى روايت نمود كه صعصعه وقتى بيمار بود و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به عيادت او تشريف بردند و در آن حال به او گفتند كه اى صعصعه عيادت مرا نسبت به خود موجب زيادتى بر قوم خود نسازى، صعصعه گفت: بلى، واللّه! من آن را منتى و فضلى از خداى تعالى نسبت به خود مىدانم و همچنين روايت نموده كه چون معاويه به كوفه آمد جمعى از مردم آن جا كه حضرت امام حسن عليه السلام از معاويه جهت ايشان امان گرفته بود به مجلس او درآمدند، صعصعه نيز چون از آن جماعت بود به مجلس درآمد، چون نظر معاويه بر او افتاد گفت: به خدا سوگند! اى صعصعه كه نمىخواستم تو در امان من درآئى، صعصعه گفت: به خدا سوگند كه من نمىخواستم كه تو را نام به خلافت برم، آن گاه به اسم خلافت بر او سلام كرد و بنشست.
معاويه گفت: اگر تو بر خلافت من صادقى بر منبر رو و على را لعن كن، صعصعه متوجه مسجد شد و بر منبر رفت و حمد الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى ادا كرد، آنگاه گفت: اى گروه حاضران! از پيش كسى مىآيم كه شر خود را مقدم داشته و خير خود را مؤخر داشته و مرا امر كرده كه على بن ابى طالب را لعنت كنم پس او را لعنت كنيد لَعَنَهُ اللّهُ. اهل مسجد آواز به آمين برداشتند؛ آنگاه صعصعه نزد معاويه رفت و او را به آنچه بر منبر گفته بود اِخبار نمود، معاويه گفت: واللّه كه تو به آن عبارت لعن مرا قصد نموده بودى؛ يك بار ديگر بايد رفت و تصريح به لعن على كرد. پس صعصعه بازگشت و بر منبر آمد و گفت: معاويه مرا امر كرده كه لعن على بن ابى طالب كنم، اينك من لعن مىكنم آن كس را كه لعن على بن ابى طالب كند. حاضران مسجد ديگر بار آواز به آمين برداشتند و چون معاويه از آن خبردار شد و دانست كه لعن حضرت امير او نخواهد كرد، فرمود تا از كوفه او را اخراج كردند.[۵]
پانویس
منبع
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الامال، قسمت اول، باب سوم، در تاريخ حضرت علي عليه السلام