خرافات
خُرافات، جمع خُرافه و در عربى به معناى سخن دروغ اما با نمك [۱] آمده است [۲]. ظاهرآ خرافه نام مردى از قبيله عُذْرَه* بود كه بنابر روايات، جنّيان [۳] او را ربودند و او پس از بازگشت به قبيله خود، حكاياتى شگفتانگيز از مصاحبتِ خود با جنّيان نقل مىكرد. از آنجا كه مردمان سخنان او را باور كردنى نمىيافتند، بهتدريج، هر سخن عجيب و ناپذيرفتنى را «حديث خرافه» ناميدند. منشأ اين روايات در منابع اسلامى، دو حديث است كه از طريق عايشه، از پيامبر اكرم صلىاللّهعليهوآلهوسلم، نقل شده و در آنها، وجود فردى به اين نام، ملاقات او با پيامبر و ماجراهايى كه ميان او و جنّيان رخ داده، تأييد شده است [۴]؛ با اين حال، در منابع، نام خرافه در شمار صحابه پيامبر اكرم ذكر نشده است [۵]. اين روايات چنان مشهور بوده كه از قرن سوم، «حديث خرافه» در شمار امثال سايره عرب در آمده و مثل «اَمْحَل من حديثِ خُرافة» [۶]، در بيشتر مجموعههاى امثال عربى ذكر شده است [۷]. در عين حال، مفضلبن سلمه [۸]، شرحى مفصّل از ماجراى خرافه آورده كه بدون شك از ملحقات و برساختههاى قرن سوم است و در منابع ديگر، چنان تفصيلى وجود نداشته است.
واژه خرافات از حدود قرن چهارم، معادل و ترجمه واژه فارسىِ افسانه محسوب شده است، چنان كه گفتهاند هزار و يك شب عربى، مجموعه خرافاتى مقتبس از هزار افسان ايرانى است و خرافه را به فارسى، افسانه گويند [۹]. ابننديم [۱۰]، فصلى از الفهرست* را به «اخبار المُسامِرين و المُخَرِّفين و اسماءالكتب المصنَّفة فى الأسمار و الخرافات» اختصاص داده و گفته است كه ايرانيان اولين ملتى بودند كه در زمينه خرافات كتاب نوشتند. او [۱۱] آثارى چون كليله و دمنه*، سندبادنامه*، بلوهر و يوداسف* و بهطور كلى، افسانهها و داستانهاى سنّتى و كهن ايرانى، هندى، رومى و جز آنها را ذيل عنوان اَسمار و خرافات دستهبندى كردهاست. بهاينترتيب، خرافات، در معناى افسانههاى سنّتى ملل، جزو معارفى تلقى مىشد كه فرهنگشناسان و كيهاننگاران، در كنار شعر، اغانى، اخبار، احاديث، انساب و لغت و نحو، بدان مىپرداختند [۱۲]. به گفته ابننديم [۱۳]، در دوران عباسى [۱۴] و به ويژه دوره مقتدر، مردم به اَسمار و خرافات علاقه بسيار داشتند. در كنار پيوند واژه اسمار با خرافات [۱۵]، در ادبيات معاصر عرب هم گاه خرافه در معناى روايات غيرمستند، افسانه و حكايات پريان به كار مىرود و هنگامى كه صفتِ خرافيه را به واژهاى چون قصه يا أُقْصُوصَه [۱۶] مىافزايند، حكايت يا قصه تَخيلى و اغراقآميز را اراده مىكنند [۱۷]. گاه واژه خَرّاف به معناى قصهگو نيز به كار مىرود [۱۸]، چنان كه در منابع متقدمتر عربى نيز خرافات، به قُصّاص نسبت داده شده است [۱۹].
واژه خرافات، اصولا ساخته و پرداخته جهانبينى انتقادى و نسبتآ ديرباور و ذهنيت نخبگان/ فرهيختگان/ خواص بوده است و از اين رو در دايره واژگان عوام [۲۰] كه صاحب جهانبينى متفاوتى بودهاند، جايى نداشته است. با بررسى چگونگى توصيف و تبيين خاصه از باورها و رفتارهاى عامه و تحليل واژهها و اصطلاحاتى كه به اين منظور در ذهن و زبان خواص شكل گرفته و به كار رفته است، معلوم مىشود كه واژه خرافات در كنار مجموعهاى از واژهها استفاده مىشد كه جملگى محتوايى تخفيفآميز و انتقادى داشتهاند، مانند طامات، ژاژ، هَزْل و شَطْح [۲۱]، هذيان [۲۲]، مُحال، مُحالات و محال ممتنع [۲۳]، فُحش [۲۴]، بدعت [۲۵]، زرق [۲۶]، فساوس [۲۷]، تُرَّهات و بَسابس [۲۸] و احلام و خيال [۲۹]. در اين گفتمان، خرافات با خرفشدگى و نقصان در عقل، ديوانگى، مستى، پستى و فرومايگى و ذوقانديشى و افسانهگرايى مناسبت دارد [۳۰] و سخن كودكان و پيرزنان است [۳۱] و چهبسا كودكان هم از پذيرفتن آن امتناع مىكنند [۳۲]. ازاينرو، اين واژه غالبآ همراه با صفاتى تحقيرآميز چون پريشان، فاسده و خندهناك [۳۳]، مصنوع و موضوع [۳۴]، مزخرف [۳۵]، باطل [۳۶] و دروغ [۳۷] و مستحيل [۳۸] وصف شده است. پيدايى و گسترش آن را نيز ناشى از گمراهى و جهل دانستهاند [۳۹] و طبيعى است كه نپذيرفتن خرافات و محالات توصيه شود [۴۰]، چنان كه «خداوندانِ عقل بدان سخنان ننگرند» [۴۱]، و بايد زبان از خرافات در بَست [۴۲] و آيينه دل را از زنگار خرافات زدود [۴۳].
در نگاه و باور خواص، خرافات غالبآ بر ساخته باور عوام است، ازاينرو در ذكر باورهاى نامعقول و غيرمستند مردم عادى جامعه، از الگوى «عوام مىگويند...» يا «باور عوام آن است كه...» استفاده مىكنند [۴۴]. بهزعم ايشان، اكثر مردمِ عامى، باطلِ ممتنع را بيشتر دوست دارند و به اخبار خرافى، چون داستانهاى راجع به جن و غول و پرى، بسيار علاقهمندند [۴۵] و طبعآ همين مردم عامى موجب گسترش و رواج اينگونه اخبارِ خلاف واقع مىشوند، هرچند اين اخبار را همواره نويسندگان و فرهيختگان در كتابهاى خود نگاشته و به نسلهاى پى در پى انتقال دادهاند.
در منابع مختلف، از واژه خرافات با دلالت انتقادى و تخفيفآميزش براى توصيف دستههاى متنوعى از آرا و اخبار و باورها استفاده شده است و موارد كاربرد الگوىِ «و از خرافاتِ ايشان آن است كه...» در متون دوره اسلامى، پرشمار است [۴۶]. ابوريحان بيرونى [۴۷]، مكررآ از اخبار و روايات تاريخى يا جغرافيايى يا برخى حكايتها كه مضمون آنها را باورنكردنى و خلاف واقعيت مىدانسته، با عنوان خرافات ياد كرده است. او همچنين [۴۸]، تبيينهاى غلط و غيرعلمى برخى نويسندگان را در زمينههاى مختلف مثلا درباره چگونگى استحصال ياقوت و الماس، در شمار خرافات قلمداد كرده است.
بسيارى از نويسندگان، اخبار و رواياتى را كه در آثار پيشينيان با منابع مقبول خود موافق نمىيافتند، يا اين اخبار به هر دليل در نزد ايشان پذيرفتنى نبود، با برچسب خرافات، تضعيف مىكردند [۴۹]. به گفته ابنجوزى [۵۰]، كتابهاى مورخان متأخر، پر از مطالب نادرست، مستهجن و خرافات است. برخى نويسندگان نيز اخبار، اطلاعات جغرافيايى و كيهانشناختى نامعقول و ناپذيرفتنى را خرافات مىناميدند [۵۱]. در منابع دوره اسلامى، بسيارى از اساطير گوناگون ايرانيان، روميان و ديگر ملل و اقوام باستان، خرافات ناميده شده است [۵۲]. همچنين بسيارى از اخبار راجع به موجودات ماورايى همچون جن در فرهنگ خود عربها نيز خرافات تلقى شده است [۵۳]. برخى لطيفهها و نيز تحليلهاى زبانشناختى عاميانه، گاه ذيل عنوان خرافات، دستهبندى شدهاند؛ مثلا راغب اصفهانى [۵۴] در كتاب خود، فصلى به نام «خرافاتٌ عَلى سَبيلِ التهَكُّمِ» [۵۵] آورده است. برخى نويسندگان با گرايشهاى كلامى، در رد آرا و عقايدِ پيروان اديان و مذاهب ديگر، از اين آرا و عقايد با عنوان خرافات ياد كردهاند. چنانكه ابنكثير [۵۶] اين قول منسوب به شيعيان را كه محل ظهور مهدى موعود سردابى در سامراست، از خرافات و هذيانات و ترّهات رافضيان دانسته است. او همچنين [۵۷]، آيات مجعول مُسَيلمه كذاب* را خرافات خوانده است. علماى شيعه نيز در رد و نقد بعضى باورهاى عاميانه دينى و مذهبى از همين عنوان استفاده كردهاند. بهگفته عبدالجليل قزوينى [۵۸] اين باور كه در آخرالزمان، يزيد و ابنزياد و خوارج زنده مىشوند و به قتل مىرسند، اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترّهات است و اين افراد، همچون همه آدميان، فقط در قيامت زنده مىشوند و به مجازات اعمالشان مىرسند. در 1367 نيز شيخمحمد خالصىزاده*، كتابى در رد ارشادالعوام محمدكريمخان كرمانى [۵۹] كتابى نگاشت و آن را خرافات شيخيه و كفرياتِ ارشادالعوام ناميد. اين نويسندگان در نقد تاريخىِ برخى باورها و سنّتهاى مذهبى رايج همچون تعزيهخوانى، روضهخوانى، قمهزنى و جز آنها ــكه عمدتآ به تحريفها، الحاقات و بدعتهاى رايج در آداب عزادارى شيعه مربوط مىشوندــ اين آداب و آيينها را خرافات ناميدهاند [۶۰].
در اين ميان، نويسندگان غربى نيز در سفرنامههاى خود در بسيارى از موارد، مسلمانان را مردمانى خرافاتى و باورها و رفتارهايشان را خرافه دانستهاند [۶۱].
در تمام موارد پيشگفته، آنچه خرافه خوانده شده بدينشرح است: 1</ref> خبر يا تبيينى كه در صحت آن ترديدهاى بسيار هست و غالبآ نمىتوان آن را به مقتضاى قوانين ساختهشده طبيعت يا برحسب مقايسه با ديگر اخبار مقبول، پذيرفت. 2</ref> حكمتى عاميانه كه منشأ و مبناى آن مشخص يا دستيافتنى نيست ولى عوام آن را پذيرفتهاند. 3</ref> باورها و رفتارهاى عاميانهاى كه نسل به نسل منتقل شده و جزو عناصر هويتِ سنّتىِ كسانى درآمده است كه توانِ توجيه و معقولسازى آنها را در برابر نگاه پرسشگر و انتقادآميز ناظران بيرونى ندارند. 4</ref> بخشى از باورها و رفتارهاى تثبيت شده در شيوه دينورزىِ عاميانه مردم كه نه ريشه در آموزههاى دست اول و اصيل دينىِ ايشان دارد و نه علما و نخبگان دينى آن را قبول دارند. بنابراين، رويكرد جديدِ انسانشناختى، از نيمه دوم قرن چهاردهم/ بيستم به اين سو، با پيشنهاد حذف واژه خرافات، مصرانه درصدد برآمده است كه اينگونه باورها و رفتارها را تحت عنوانهاى غيرارزشگذارانه و فارغ از پيشداوريهاى هنجارمدار مندرج سازد. در مطالعات معاصر از همينرو، به زير شاخههاى علمى تخصصى جديدى همچون دين عاميانه [۶۲]، حكمت عاميانه، فقهاللغه عاميانه، پزشكى عاميانه و جز آنها در كنار عنوان عمومىترى چون فرهنگ و آداب و باورهاى عاميانه [۶۳] توجه شده است. به اين ترتيب، ضمن پرهيز از يكجانبهنگرى و ارزشداورى از يكسو، و رعايت اصول كلگرايى و جامعنگرى، واقعگرايى و بىطرفىِ روششناختى از سويى ديگر ــكه تعدى از آنها در مطالعات جديد فرهنگپژوهى يا انسانشناختى، خطايى راهبردى تلقى مىشود [۶۴]ــ معضلِ ذهنيتزدگى در بررسى خرافات [۶۵]، در مطالعات علمى درجه دوم [۶۶] از ميان مىرود و تشخيص و ناميدن برخى باورها و رفتارهاى مردم با عنوان خرافه و استدلال براى نقد و تلاش براى حذف و طرد آنها از جوامع، برعهده صاحبان علوم و معارف درجه اول و دستورين نهاده مىشود. با اين حال، پژوهشگران حوزههاى انسانشناسى و تاريخ اجتماعى نيز در قبال اين موضوعات فقط تماشاگر نبودهاند بلكه با طرح مسئله اخلاقى بودن نقد و رد بىدرنگ باورها و رفتارهاى به اصطلاح خرافى، به نوعى اين نقدها را تحتتأثير، و تا حدى در كنترل، قرار دادهاند.
بررسى تلاشهاى منفرد و پراكنده برخى نخبگان در تاريخ اجتماعى اسلام، در جهت رد و نقد آنچه خرافى تلقى مىكردهاند، نشان مىدهد كه برخلاف تصورِ معمول، اين نقدها به واسطه مواجهه جهان اسلام با غلبه گفتمان علمى ـ تجربى به مفهوم غربىِ آن يا در اثر بيدارىِ حاصل از انتقاداتِ ناظرانِ غربى آغاز نشده، بلكه سابقه اين نگرش انتقادى به صدر اسلام و حتى بهفرهنگ عرب پيش از اسلام مىرسد. براى نمونه امرؤالقيس*، سه بار نزد بُتِ ذوالخلصه فال زد تا ببيند كه آيا به خونخواهى پدر برخيزد يا نه و چون هر سه بار بَد آمد، بت را دشنام داد و تيرهاى فالگيرى را شكست. پس از آن به جنگ رفت و پيروز شد و پس از آن ديگر كسى از اعراب براى داورى و تفاؤل به ذوالخلصه نرفت. عدىبن حاتم نيز وقتى كه ديد فَلْسْ، بتِ قبيله طَى، استغاثههاى پردهدار خود را بىجواب گذاشته است، از پرستش اين بت دست كشيد [۶۷]. در تعاليم قرآن، نمونههايى از نقد و رد و انكار باورها و رفتارهاى خرافى عرب جاهلى وجود دارد، ازجمله پناه بردن به جنّيان [۶۸] و فال زدن با ازلام [۶۹]. در جريان غزوه حنين، وقتى برخى مسلمانان از پيامبر اكرم خواستند كه بنابر سنّت جاهلى، برايشان درختى همچون ذات أنواط تعيين كند تا بر آن گرد آيند و عبادت كنند، ايشان سخت از اين كار نهى كردند و مسلمانان را از دنبال كردن رسوم شركآلود عرب جاهلى بازداشتند [۷۰]. همچنين پيامبر اكرم در ماجراى كسوفى كه به هنگام مرگ پسرش، ابراهيم، رخ داد و مردم آن را به اين رويداد نسبت داده بودند، اينگونه باورها را مردود اعلام كرد [۷۱]. عمر، خليفه دوم، نيز وقتى شنيد برخى از مسلمانان در كنار شجره رضوان [۷۲] نماز مىگزارند، بهقطع آن درخت دستور داد [۷۳]. على عليهالسلام نيز وقتى عازم جنگ نهروان بود، در واكنش به سخن منجمى كه ساعت را براى جنگ نامساعد تشخيص داده بود، اعلام كرد كه پيشگويى با آموزههاى قرآنى ناسازگار است و مسلمانان را از اينگونه اقدامات نهى كرد [۷۴]. بهعلاوه، على عليهالسلام در نهجالبلاغه [۷۵]، هرچند بر چشمزخم، سحر و فال، صحه نهاده، اما تطيّر [۷۶] را مردود اعلام كرده است.
علاوه بر پيشوايان دين، نخبگان سياسى و اجتماعى و علمى نيز در ادوار مختلف تاريخ اسلام، گاه در قبال برخى از باورها و رفتارها كه از نظر ايشان خرافههايى بيش نبود، مواضعى انتقادى اتخاذ مىكردند. اين نقدها گاه مبنايى منطقى داشت چنانكه ابوريحان بيرونى [۷۷] در نقد اين قول كه مارهايى در مكانى خاص وجود دارند كه ديدن آنها منجر به مرگ مىشود، گفته است پس چطور ناقلِ اين خبر نمرده است؟ گاه اين نقدها متضمنِ ايرادى تاريخى بود، چنانكه ميرزامحمدحسين فراهانى [۷۸]، عقيده مردم قزوين را درباره نمازخواندن امام حسن عليهالسلام در مسجدِ سنجيده، واقع در محله درب رى قزوين، بىاصل دانسته زيرا هيچ گزارش تاريخى مؤيد آن نيافته است. گاه اين نقد تاريخى با رويكرد اصلاحگرانه اعتقادى همراه مىشد. مثلا ميرزاحسين نورى طبرسى در 1319 با تأليف كتاب لؤلؤ و مرجان در شرط پله اول و دوم منبر روضهخوانان و سيدمحسن امين عاملى در 1346 با تأليف التنزيه فى اعمال الشبيه، در صدد خرافهزدايى از سنّتهاى روضهخوانى و عزادارى شيعيان برآمدهاند [۷۹]. برخى از اين نقدها از منظر روانشناختى و با توجه به تجربههاى خودنگرانه مطرح مىشد [۸۰]. همچنانكه در بسيارى از موارد، نقد آنچه خرافه خوانده مىشد به آن دسته از پديدههاى دينى يا فرهنگى ناظر بود كه به صورت آسيب اجتماعى در آمده بودند. براى نمونه آقاخان كرمانى با نگارش رسالهاى كوتاه، با تأكيد بر لزوم توجه به پيشرفت و توسعه علوم و فنون جديد، از عادت مردم ايران به گفتمان «انشاءاللّه» به شدت انتقاد كرده است [۸۱].
برخى از اين نقدها نيز بر يك تجربه طولانى حرفهاى مبتنى بود. مثلا سديدالسلطنه كه سالها در سواحل خليجفارس، در كنار اشتغالات حكومتى، به مطالعه پرداخته و يك تكنگارى نسبتآ جامع درباره صيد مرواريد و حرفه غواصى [۸۲] نگاشته در اين باور مشهور كه مرواريد محصول محبوس شدن قطره باران در صدف است [۸۳]، سخت ترديد كرده است [۸۴]. بسيارى از اين منتقدان نيز براى سنجيدن و ارزيابى اينگونه باورها و رفتارها، دست به مشاهده مستقيم، آزمون و اقدام عملى زدهاند. اين جسارت، يا بنا بر جهانبينى ويژه و متمايز آنان به عنوان عضوى از طبقه نخبگان/ فرهيختگان/ خواص ممكن مىشد، يا برحسب مورد و موقعيت كه در اين صورت، افراد عادى جامعه هم بعضآ در جايگاه اين نقدهاى توأم با آزمون و عمل قرار مىگرفتند. هرچند، باورمندان به اين باورها و رفتارها يا كسانى كه در افق گفتمان خرافى بهسر مىبرند، معمولا اين باورها و رفتارها را، بهويژه از حيث اثربخشى، مورد آزمون و تجربه قرار نمىدهند. آنان حاضر به خطر كردن براى كشف واقعيت نيستند و درواقع، در بيشتر موارد، اقدام به هرگونه آزمون و ارزيابى اين باورها و رفتارها، به نوعى مسبوق به دستكم قدرى سستى در اعتقاد به آنهاست. ناصرخسرو، براى شنيدن صداى دوزخيان كه عوامِ بيتالمقدس مىگفتند از وادى جهنم [۸۵] برمىخيزد به آنجا رفت و البته چيزى نشنيد [۸۶]. ابنجوزى در كتاب الاذكياء [۸۷]، داستان مردى زيرك و شجاع را آورده است كه شبانه براى كشف راز غولى، كه مردمان از او مىترسيدند، به خرابهاى رفت و در آنجا كنيزى سياهپوست را يافت كه با افكندن سايه خود بر ديوار، سالها رهگذران را در وهم و وحشت مىافكند و جامهها و اسبابشان را مىربود. در حكايتى ديگر آمده كه غواصى شجاع راز عفريتى در قعر دريا را گشود و نشان داد كه آنچه ديگر غواصان را در بن آب مىترساند، عبايى است كه به صخرهاى گير كرده است [۸۸]. در برخى موارد كه چنين منتقدى، باورى خرافى را نمىپذيرفت و براى آزمودن آن خطر مىكرد، عملا انتفاعى هم براى او حاصل مىشد. مثلا كسانى كه اسبشان تصادفآ زمين مىخورد، جراحتى برمىداشت يا خوندماغ مىشد، فال بد مىزدند و سوار شدن بر آن اسب را بدشگون مىدانستند و بنابراين، كسانى كه به اين خرافات باور نداشتند، اين اسبها را به بهايى نازل مىخريدند و سود كلانى به دست مىآوردند [۸۹].
در كنار اين نقدها، چهبسا كه در حكمت عاميانه نيز، با وجود آميختگى و تلازم آن با انبوهى از باورهايى كه خرافى ناميده مىشوند، آموزههايى نيز در جهت رد و طرد برخى از اين باورها قابل بررسى است؛ براى نمونه: رد نحوست شب چهارشنبه؛ شومىِ سرتراشيدن و ناخن گرفتن در چهارشنبه؛ رد باور به نحوست ماه صفر [۹۰].
در دوران جديد، كه رويكردهاى علمى و تجربى كمابيش در سراسر جهان غلبه يافته و به هر روى، ميزان مراجعه انسان به ماوراءالطبيعه كاهش يافته است، باورها و رفتارهايى كه امروزه خرافى تلقى مىشوند نيز رو به كاستى نهادهاند. درواقع باتوجه به تضعيف كيفيت و كاهش يافتن كميّت خاستگاهها و سرچشمههاى مفروض اينگونه باورها و رفتارها و بهويژه جابهجايىِ كاركردى كه اين گفتمان در توجيه و تبيين سازوكارهاى حاكم بر جهان آفرينش و نيز زندگى روزانهبشر داشته است [۹۱]،با نظاماتِ تبيينىِ علم تجربى و تسلط يافتن روزافزونبشر بر بخش بزرگى از اين سازوكارها، باورهاى منطبق با عقلانيت جديد و دستاوردهاى علمى روز جايگزين بسيارى ازباورهاى عاميانه ــ هم در حوزههاى دينى و هم در حوزههاى غيردينى ــ شدهاند. البته باورهاى مندرج با عنوان خرافات، پيوسته در قالبها و بسترهاى تازهاى، بازتوليد و حتى ابداع مىشوند [۹۲].
پانویس
- ↑ مُسْتَملَح
- ↑ رجوع کنید به خليل بن احمد؛ ابنمنظور، ذيل «خرف»
- ↑ رجوع کنید به جن*
- ↑ رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص 301، ج 6، ص210؛ ابنقتيبه، ص 336؛مُفَضَّلبن سَلمه، ص 167ـ171؛ ابندريد، ج 1، ص 588ـ589؛ ابنمستوفى اربلى، قسم 1، ص40؛ ابنكثير، ج 6، ص 47
- ↑ ابنحجر عسقلانى، ج 1، ص 422
- ↑ :ناممكنتر از داستانى كه خرافه نقل مىكرد
- ↑ رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ص339؛ عسكرى، ج2، ص295؛ زمخشرى، ج 1، ص 361
- ↑ همانجا
- ↑ رجوع کنید به مسعودى، ج 2، ص 406؛ ابننديم، ص 363
- ↑ همانجا
- ↑ ص 364
- ↑ رجوع کنید به تنوخى، ج 4، ص10
- ↑ ص 367
- ↑ حك : 132ـ656
- ↑ رجوع کنید به همانجا؛ مسكويه، ج 1، ص 2
- ↑ داستان كوتاه
- ↑ رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ج 3، ص 369ـ370، ج 5، ص 187
- ↑ رجوع کنید به همان، ج 3، ص 369ـ370
- ↑ رجوع کنید به ابوزيد، ج 1، ص 9؛ ابنخلدون، ج1: مقدمه، ص 48، 105
- ↑ رجوع کنید به خاصه و عامه*
- ↑ رجوع کنید به سنايى، ص 74؛ انورى، ج 2، ص 662؛ حافظ، ص 257، 297
- ↑ ابنكثير، ج 1، ص 27، ج 6، ص 318؛ مقريزى، ج 14، ص 237
- ↑ ناصرخسرو، 1378ش، ص 86، 623؛ ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 47؛ مقريزى، ج 11، ص 209
- ↑ ناصرخسرو، 1378ش، ص620
- ↑ ابنعبرى، ص 71؛ ابنعماد، ج 8، ص 402
- ↑ ناصرخسرو، 1378ش، ص 618
- ↑ حماقتها
- ↑ دروغها
- ↑ ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص 178؛ زركلى، ج 4، ص 81
- ↑ رجوع کنید به ناصرخسرو، 1378ش، ص130؛ عطار، ص 12؛ عراقى، ص 102ـ103؛ اوحدى، ص 352؛ قاسم انوار، ص 28؛ واصفى، ج 2، ص 17
- ↑ رجوع کنید به ابوزيد، همانجا؛ سنايى، ص 542
- ↑ رجوع کنید به ابنكثير، ج 6، ص 326
- ↑ رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص 146؛ ناصرخسرو، 1378ش، ص670؛ مولوى، ج 1، ص 259، ج 5، ص 62؛ زركلى، ج 6، ص 206
- ↑ مسعودى، ج 2، ص406؛ مقريزى، ج 11، ص 209
- ↑ مسعودى، ج 1، ص110
- ↑ ابنجوزى، 1412، ج 6، ص 159
- ↑ ياقوت حموى، ج 3، ص 547؛ ذهبى، حوادث و وفيات 241ـ250ه .، ص 112؛ ابنعماد، ج 1، ص 146
- ↑ ابنخلدون، همانجا
- ↑ رجوع کنید به ابنكثير، ج 9، ص 39؛ ابنحجر عسقلانى، ج 1، ص 533
- ↑ رجوع کنید به ناصرخسرو، 1378ش، ص 213، 622ـ623
- ↑ بلعمى، ص 354
- ↑ رجوع کنید به جامى، ص 682
- ↑ رجوع کنید به مولوى، ج 4، ص 162
- ↑ رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1377، ص 19، 23ـ24، 85؛ ناصرخسرو، 1374ش، ص 27، 116؛ ابنبلخى، ص 127؛ ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 15؛ ظهيرالدوله، ص 98ـ99؛ احمد امين، ص 105
- ↑ رجوع کنید به بيهقى، ص 905
- ↑ رجوع کنید به مرزوقى اصفهانى، ص 106؛ ابوريحان بيرونى، 1377، ص 24، 49؛ همو، 1374ش، ص 146، 391؛ ياقوت حموى، همانجا؛ ابنكثير، ج 1، ص 38؛ غَزّى، ج 1، ص 167
- ↑ 1374ش، ص 187، 192، 269، 413ـ414
- ↑ رجوع کنید به 1374ش، ص 119، 177ـ178
- ↑ رجوع کنید به مسعودى، ج 1، ص 144؛ بلعمى، همانجا؛ ثعالبى، 1379، ص 7؛ ابناثير، ج 1، ص 232؛ ذهبى، حوادث و وفيات 301ـ310ه .، ص 382، حوادث و وفيات 591ـ 600 ه .، ص228؛ ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 481، ج2، ص249، ج 6، ص 126؛ ابنعماد، ج4، ص331
- ↑ 1412، ج1، ص 116
- ↑ رجوع کنید به ابنحوقل، ص 371؛ ياقوت حموى، ج 3، ص 547، ج 4، ص 936
- ↑ رجوع کنید به مسكويه، ج1، ص21؛ مجمل التواريخ و القصص، ص 22، 38؛ ياقوت حموى، ج 1، ص 293، ج 2، ص 545، ج 4، ص733؛ ابناثير، ج1، ص66؛ ابنعبرى، ص12
- ↑ رجوع کنید به مسكويه، ج 3، ص385؛ ثعالبى، 1409، ص88ـ89
- ↑ ج 4، ص 866ـ867
- ↑ لطيفههايى براى ريشخند
- ↑ ج 9، ص 39
- ↑ ج 6، ص 326
- ↑ ص 287
- ↑ متوفى 1288، از علماى شيخيه*
- ↑ رجوع کنید به ارفع، ص 32ـ38؛ پاكدامن، ص 111ـ126؛ اسفنديارى، ص 52ـ56، 63ـ67
- ↑ رجوع کنید به رافائل دومان، ص 221؛ تانكوانى، ص 203، 205؛ كورف، ص 154، 160؛ دروويل، ج 1، ص 16ـ17، ج 2، ص 86؛ سرنا، ص 83، 94ـ97؛ فريزر، ج 2، ص 5ـ6؛ آلمانى، ج 1، ص 346
- ↑ رجوع کنید به دين*
- ↑ فولكلور
- ↑ رجوع کنید به مالفييت، ص 15ـ16؛ لمبك، ص 54ـ58
- ↑ رجوع کنید به د. دين و اخلاق، ذيل "Superstition"
- ↑ يا دانشهاى توصيفى
- ↑ رجوع کنید به ابنكلبى، ص 47، 59ـ61
- ↑ رجوع کنید به جن: 6؛ براى اين باور نزد عرب جاهلى رجوع کنید به جاحظ، ج 6، ص 217
- ↑ مائده: 3، 90
- ↑ رجوع کنید به ابنهشام، قسم2، ص442؛ مقريزى، ج2، ص10ـ 11
- ↑ رجوع کنید به ابنسعد، ج1، ص118
- ↑ درختى كه در جريان غزوه حديبيه، بيعت رضوان ميان پيامبر و مسلمانان در زير آن انجام گرفت
- ↑ رجوع کنید به همان، ج 2، ص96
- ↑ رجوع کنید به نهجالبلاغة، خطبه 79؛ براى تفصيل رجوع کنید به ابنابىالحديد، ج 6، ص 199ـ213؛ قس فخررازى، ج 29، ص 173 كه اين نهى از پيشگويى را از قول پيامبر اكرم آورده است
- ↑ حكمت 400
- ↑ فال بد زدن
- ↑ 1374ش، ص 178
- ↑ ص22
- ↑ رجوع کنید به اسفنديارى، ص65ـ 66 و پانويس
- ↑ مثلا تحليل انتقادى امينالشريعه اصفهانىاز جستجوها و سلوك معنوىوعرفانى خود و تجربههاى خرافى و توهم آميزش در اين زمينه رجوع کنید به براون، ص160ـ162
- ↑ رجوع کنید به ص 84ـ98
- ↑ رجوع کنید به غواصى*
- ↑ رجوع کنید به طوسى، ص 384
- ↑ رجوع کنید به ص 58، 66
- ↑ يا گِهينوم
- ↑ رجوع کنید به 1374ش، ص 27
- ↑ ص 226ـ228
- ↑ سديدالسلطنه، ص 76ـ77؛ براى نمونههايى ديگر همچون مخالفت عباسميرزا قاجار با نظر منجمى كه ساعت را براى آغاز نبرد، نحس و نامساعد اعلام كرده يا روكردن دست شعبدهبازان و دعانويسان شَياد رجوع کنید به دروويل، ج 2، ص 32؛ ويلز، ص 238ـ241؛ فريزر، ج 2، ص 21ـ22؛ اعتمادالسلطنه، ص 146
- ↑ رجوع کنید به دروويل، ج 2، ص 86
- ↑ رجوع کنید به هدايت، ص 22
- ↑ رجوع کنید به خرافهگرايى، ص 56ـ63، 90ـ94
- ↑ رجوع کنید به جاهودا، ص 235ـ252
منابع مقاله
(1) علاوه برقرآن؛
(2) آقاخان كرمانى، «رساله اناشاءاللّه، ماشاءاللّه»، روزگارى كه گذشت، عبدالحسين صنعتىزاده كرمانى، ]تهران [1346ش؛
(3) هانرى رنه د آلمانى، از خراسان تا بختيارى، ترجمه غلامرضا سميعى، تهران 1378ش؛
(4) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بيروت [.بىتا]؛
(5) ابناثير؛
(6) ابنبلخى؛
(7) ابنجوزى، كتابالاذكياء، بيروت 1408/1988؛
(8) همو، المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/1992؛
(9) ابنحجر عسقلانى، كتاب الاصابة فى تمييز الصحابة، مصر 1328، چاپ افست بيروت [.بىتا]؛
(10) ابنحوقل؛
(11) ابنخلدون؛
(12) ابندريد، كتاب جمهرةاللغة، چاپ رمزى منيربعلبكى، بيروت 1987ـ1988؛
(13) ابنسعد (قاهره)؛
(14) ابنعبرى، تاريخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى، بيروت 1958؛
(15) ابنعماد؛
(16) ابنقتيبه، المعارف، بيروت 1407/1987؛
(17) ابنكثير، البداية و النهاية، بيروت 1411/1990؛
(18) ابنكلبى، كتاب الاصنام، چاپ احمد زكىپاشا، قاهره 1332/1914؛
(19) ابنمستوفى اربلى، تاريخ اربل، المسمّى نباهة البلد الخامل بمن ورده من الاماثل، چاپ سامى صقار، ]بغداد [1980؛
(20) ابنمنظور؛
(21) ابننديم (تهران)؛
(22) ابنهشام، السيرةالنبويّة، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، ]بيروت[: دارابن كثير، [.بىتا]؛
(23) ابوريحان بيرونى، الجماهر فىالجواهر، چاپ يوسفالهادى، تهران 1374ش؛
(24) همو، كتاب البيرونى فى تحقيق ماللهند، حيدرآباد، دكن 1377/1958؛
(25) احمدبن سهل ابوزيد، كتاب البدء و التاريخ، چاپ خليل عمران منصور، بيروت 1417/1997؛
(26) احمدامين، قاموس العادات و التقاليد و التعابير المصرية، قاهره 1953؛
(27) كاظم ارفع، مصاحبهاى درباره خرافه و نيرنگ، قم 1346ش؛
(28) محمد اسفنديارى، از عاشوراى حسين تا عاشوراى شيعه، قم 1384ش؛
(29) محمدحسنبن على اعتمادالسلطنه، خرنامه (منطقالحمار)، چاپ على دهباشى، تهران 1379ش؛
(30) محمدبن محمد (على) انورى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران 1364ش؛
(31) ركنالدين اوحدى، ديوان، چاپ اميراحمد اشرفى، تهران 1362ش؛
(32) محمدبن محمد بلعمى، تاريخ بلعمى: تكمله و ترجمه تاريخ طبرى، به تصحيح محمدتقى بهار، چاپ محمد پروين گنابادى، تهران 1380ش؛
(33) بيهقى ؛
(34) محمدحسن پاكدامن، جامعه در قبال خرافات، مشهد 1378ش؛
(35) ژ.م. تانكوانى، نامههايى درباره ايران و تركيه آسيا: سفرنامه ژى. ام. تانكوانى، ترجمه علىاصغر سعيدى، تهران 1383ش؛
(36) محسنبن على تنوخى، نشوار المحاضرة و اخبار المذاكرة، چاپ عبود شالجى، بيروت 1391ـ1393/1972ـ1973؛
(37) عبدالملكبن محمد ثعالبى، فقهاللغة و سرّ العربيّة، چاپ سليمان سليم بواب، دمشق 1409/1989؛
(38) همو، لطائف المعارف، چاپ ابراهيم ابيارى و حسن كامل صيرفى، ]قاهره ?1379/ 1960[؛
(39) عمروبن بحر جاحظ، كتابالحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]1385ـ1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بيروت [.بىتا]؛
(40) عبدالرحمانبن احمد جامى، مثنوى هفت اورنگ، چاپ مرتضى مدرس گيلانى، تهران: كتابفروشى سعدى، [.بىتا]؛
(41) گوستاو جاهودا، روانشناسى خرافات، ترجمه محمدنقى براهنى، تهران 1371ش؛
(42) شمسالدين محمد حافظ، ديوان، چاپ محمد قزوينى و قاسم غنى، تهران 1369ش؛
(43) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، سوائر الامثال علىافعل، چاپ فهمى سعد، بيروت 1409/1988؛
(44) خرافهگرايى: چيستى، چرايى و كاركردها، زيرنظر رضا صالحى اميرى، تهران: پژوهشكده تحقيقات استراتژيك، 1387ش؛
(45) خليلبن احمد، كتابالعين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1405؛
(46) محمدبن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، حوادث و وفيات 241ـ250ه .، 1414/1994، حوادث و وفيات 301ـ310ه .، 1415/ 1994، حوادث و وفيات 591ـ600ه .، 1417/1996؛
(47) حسينبن محمد راغب اصفهانى، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، چاپ رياض عبدالحميد مراد، بيروت 1425/2004؛
(48) خيرالدين زركلى، الاعلام، بيروت 1999؛
(49) محمودبن عمر زمخشرى، المستقصى فى امثال العرب، بيروت 1397/1977؛
(50) محمدعلى سديدالسلطنه، صيد مرواريد = المناص فى احوال غوص و الغواص، چاپ احمد اقتدارى، تهران 1381ش؛
(51) كارلا سرنا، سفرنامه مادام كارلا سرنا: آدمها و آيينها در ايران، ترجمه علىاصغر سعيدى، تهران 1362ش؛
(52) مجدودبن آدم سنايى، ديوان، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ش؛
(53) محمدبن محمود طوسى، عجايبنامه: عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، تهران 1375ش؛
(54) علىبن محمدناصر ظهيرالدوله، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، چاپ ايرج افشار، تهران 1351ش؛
(55) عبدالجليل قزوينى، نقض، چاپ جلالالدين محدث ارموى، تهران 1358ش؛
(56) ابراهيمبن بزرگمهر عراقى، كليات شيخ فخرالدين ابراهيم همدانى متخلص بعراقى، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1335ش؛
(57) حسنبن عبداللّه عسكرى، كتاب جمهرة الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم و عبدالمجيد قطامش، بيروت [1964/1384]؛
(58) محمدبن ابراهيم عطار، ديوان، چاپ تقى تفضلى، تهران 1362ش؛
(59) علىبن ابىطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بيروت 1387/1967؛
(60) كامل غَزّى، كتاب نهر الذهب فى تاريخ حلب، چاپ شوقى شعث و محمود فاخورى، حلب 1412ـ 1413/1991ـ1993؛
(61) محمدبن عمر فخررازى، التفسير الكبير، او، مفاتيحالغيب، بيروت 1421/ 2000؛
(62) محمدحسينبن مهدى فراهانى، سفرنامه ميرزامحمدحسين حسينى فراهانى، چاپ مسعود گلزارى، تهران 1362ش؛
(63) علىبن نصير قاسمانوار، كليات قاسم انوار، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1337ش؛
(64) فيودور بارون كورف، سفرنامهى بارون فيودوركورف، ترجمه اسكندر ذبيحيان، تهران 1372ش؛
(65) مايكل لمبك، «گفتمان انسانشناسى دين»، در درباره انسانشناسى دين: سه مقدمه، ترجمه ابراهيم موسىپور، تهران : جوانه توس، 1386ش؛
(66) آنمارى دوال مالفييت، «انسانشناسى و مطالعه دين»، در همان؛
(67) مجملالتواريخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلالهخاور، 1318ش؛
(68) احمدبنمحمد مرزوقى اصفهانى، كتاب الازمنة و الامكنة، چاپ خليل منصور، بيروت 1417/1996؛
(69) مسعودى، مروج (بيروت)؛
(70) مسكويه؛
(71) مفضلبن سلمه، الفاخر، چاپ عبدالعليم طحاوى، ]قاهره [1380/1960؛
(72) احمدبن على مَقريزى، امتاع الاسماع بماللنبى صلىاللّهعليهوسلممن الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، چاپ محمد عبدالحميد نميسى، بيروت 1420/1999؛
(73) جلالالدين محمدبن محمد مولوى، كليات شمس، يا، ديوان كبير، چاپ بديعالزمان فروزانفر، تهران 1355ش؛
(74) ناصرخسرو،ديوان، چاپ جعفر شعار و كامل احمدنژاد، تهران 1378ش؛
(75) همو، سفرنامه ناصرخسرو، چاپ نادر وزينپور، تهران 1374ش؛
(76) محمودبن عبدالجليل واصفى، بدايع الوقايع، چاپ الكساندر بلدروف، تهران 1349ـ 1350ش؛
(77) چارلز جيمز ويلز، تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجاريه، ترجمه سيد عبداللّه، چاپ جمشيد دودانگه و مهرداد نيكنام، تهران 1363ش؛
(78) صادق هدايت، نيرنگستان، تهران 1342ش؛
(79) ياقوت حموى؛
(80) Edward Granville Browne, A year amongst the Persians, London 1950.
(81) Gaspard Drouville, Voyage en Perse, pendant les annees 1812 et 1813, St. Petersburg 1819, repr. Tehran 1976.
(82) EI2, s.vv. "Hikaya" (by Ch. Pellat), "Kissa.2: in modern Arabic literature" (by Ch. Vial).
(83) Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh: T. and T. Clark, 1980-1981, s.v. "superstition" (by Alice Gardner).
(84) James Baillie Fraser, A winter's journey (Taªtar): from Constantinople to Tehran, London 1838, repr. New York 1973.
(85) Raphael du Mans, Estat de la perse en 1660, ed. Ch. Schefer, Paris 1890, repr. Farnborough, Engl, 1969.
منبع
دانشنامه جهان اسلام، مدخل "خرافات" از ابراهيم موسىپور، در دسترس در کتابخانه مدرسه فقاهت، بازیابی:17 آذر 1392