جلاء الاذهان و جلاء الاحزان فی تفسیر القرآن (کتاب)
این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.
(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
محتویات
معرفي مفسر
شيخ «ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجاني»، فاضل، عالم، متكلم، محدث و مفسّر معروف از مشاهير علماي اماميّه و صاحب تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان في تفسير القرآن» ميباشد. با تتبع در كتب تراجم، متأسفانه به شرح حال درستي از ايشان دست نيافتيم.تنها علامه «محسن امين»، به طور خلاصه به شرح حال مختصري از او اشاره كرده است. لذا درباره عصر حيات مؤلف اختلاف نظراتي وجود دارد. در عين حال از اسلوب و سبك نگارش تفسير و كاربرد واژهها و اصطلاحات و نيز قرائتي كه گاه در ذيل توضيحات ايشان استنباط ميشود، بايد اذعان كرد احتمالاً وي از مفسران قرن نهم يا دهم هجري باشد. مرحوم «ابوالمحاسن جرجاني»، از جمله مفسران بزرگ اماميّه بوده كه به طور گسترده در تبيين آيات روحبخش الهي از روايات روشنگر مروي از ائمه بزرگوار شيعه بهرههاي وافري برده است كه اين امر در گرايش تفسيري ايشان به روش روايي تأثير به سزايي داشته است. وي در خطبهاي كه در مقدمه تفسير خود آورده است به حديث نبوي ثقلين به عنوان يكي از دو وزنهاي كه لازم است مسلمانان جهت رهنمون شدن به حقيقت، بدان تمسك جويند نام ميبرد. لذا هرگاه ايشان در تفسير آيهاي با ابهام مواجه ميشود به ويژه در تفسير آيات متشابه، تنها ابزار گشاينده مشكل ر ااستناد به روايات ميداند و با استفاده از آنها به تفسير آيه و رفع ابهام ميپردازد. ظاهراً ايشان از سادات حسيني بوده است. بر همين اساس برخي او را «ابوالمحاسن حسين بن حسن حسيني جرجاني» معروف به «سيّد گازر» ميدانند و اين دو عنوان را بر يك معنون اطلاق كردهاند. در عين حال به زعم برخي، آنها دو شخصيّت مستقل بوده كه حتّي معاصر هم نبودهاند.
انگيزه مفسر از تدوين تفسير
استاد «مير جلال الدين حسيني اُرمَوَي» كه اين تفسير را در سال 1338 تصحيح كردهاند، اعتقاد دارد كه اساس بيانات تفسيري مرحوم «ابوالمحاسن جرجاني» در تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان» تفسير «روض الجِنان و روح الجنان» «شيخ جمال الدين ابوالفتوح حسين بن علي بن خزاعي نيشابوري رازي» بوده است. بدين معني كه «ابوالمحاسن جرجاني» تفسير ابوالفتوح را اساس و اصل و مأخذ براي خود قرار داده است. وي در اين كار گاهي عبارات را بدون هيچ گونه تغييري آورده است. در عين حال در بسياري از موارد تغيير بسيار مختصري در نظرات تفسيري ابوالفتوح به وجود آورده و يا آن را تلخيص كرده است. «ابوالمحاسن جرجاني»، در ديباچه تفسير خود ضمن بيان مطالبي پيرامون تفسير قرآن كريم، به انگيزه نگارش و تأليف و سبك تفسيري خود اشاره ميكند و ميگويد: چون يكي از اين دو متمسك، كتاب خداي و گذاشته مصطفي است و عوام از فائده اين كتاب بينصيباند، از آن كه علم تأويل و تفسير آن كسي داند كه سالهاي دراز در درياي علوم غوطه خورده باشد و به غوص فكر، جواهر بيان و نكات قرآن به دست آورده باشد نه از هر دريايي. بلكه از درياي «انامدينة العلم و علي بابها» حاصل كرده باشد و تفاسير اصحاب، آنچه به عربي است عوام را از آن بهرهاي نيست،و آنچه به زبان فارسي است بعضي كه اختصاري دارد از فائده عاري است، و آنچه مطوّل است در او اعراب و لغت و اشتقاق و قرائت قُراّء و اختلاف مفسران از بس كه آوردهاند عوام در مطالعه آن سرگشته و حيران ميمانند و از فائده آن بينصيب ميشوند، چون حال بر اين جمله يافتم از بخشنده جان و بخشاينده انس و جاّن مدد خواستم و به توفيق و ياري وي اين كتاب را در تفسير قرآن تأليف كردم و نام او «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان في تفسير القرآن» نهادم و در او جمع كردم از تأويل آيات و تفسير مشكلات، آنچه بزرگان دين و پيشوايان اهل يقين بر محك عقل زدهاند.[۱] لذا مشاهده ميشود كه مؤلف ضمن انتقاد و خردهگيري از ساير مفسران، كه گاه در بيان تفسير آيات به ايراد نكات ادبي و اشتقاق و قرائت قراء و امثال آنها ميپردازند و بدين طريق عوام را از فهم نكات تفسيري كلام خداوند باز ميدارند، معتقد است كه مفسران جهت ايجاد نقش هدايتگري قرآن بايد با بياني در خور فهم و توجه عوام به تفسير آيات بپردازند. اين نظر و تفكر تفسيري «ابوالمحاسن جرجاني» در گزينش نوع روش يك مفسر در تفسير قرآن، اصلي است كه در تفاسير قرن اخير مورد عنايت مفسران قرار گرفته است. از آنجا كه خداوند كلام خود را «هدي للناس» (بقره، 2/185) قرار داده است شايسته است كه تلقي و برداشت مفسران و اسلوب نگارشي در تفسير، اسلوبي باشد كه علاوه بر جامع بودن، از ويژگي فراگيري و قابل استفاده بودن براي توده مردم برخوردار باشد و به تعبير ديگر از اطناب ممل و ايجاز مخل به دور باشد.
معرفي تفسير
تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان»،از جهت نگارشي بسيار خوب و عبارات آن داراي فصاحت و بلاغت و عاري از هر گونه اطناب ميباشد. در عين حال در پارهاي از موارد كه ايجاز مطلب باعث اخلال در كلام ميشود بيان مفسر به صورت تفصيل ايراد شده است. وي مطالب تاريخي را متذكر شده و جهت تنوع موضوع و تقريب مطلب به ذهن خواننده، به اشعار عربي و فارسي تمثيل جسته است. البته با دقّت در محتواي تفسير مذكور سبك بياني آن طبق فضاي ادبي قرن نهم يا دهم ايراد شده است. گرچه اين سبك شايد براي خوانندگان امروزي قدري مشكل به نظر برسد امّا در واقع اين گونه نگارش در نوع خود، سهم به سزايي در شكوفايي فرهنگ و ادبيات يك ملت ايفا كرده است. لذا مفسر، تمام آيات را در يك مجموعه تفسيري در حجم ده مجلد و به قطع وزيري تدوين كرده است كه با اغماض از برخي مطالب كه در حين مقاله به آنها اشاره خواهد شد در نوع خود تفسيري بديع و مختصر و قابل استفاده براي همگان خواهد بود. برخي از محققان در كامل بودن اين تفسير از جهت در بر گرفتن تمام سورههاي قرآن ايجاد ترديد كرده اند و اعتقاد دارند كه بخشي از قرآن توسط مرحوم«ابوالمحاسن جرجاني» تقرير شده است و پس از ايشان بخشي نيز توسط مفسري ديگر به نام «سيّد گازر»، به رشته تحرير درآمده است. امّا وجود نُسخ متعدد و تصريح علماي اعلام به ويژه صاحب «رياض العلماء» به اين كه وي تمام دوره اين تفسير را كه توسط «ابوالمحاسن جرجاني» تدوين شده مشاهده كرده است، به نظر ميرسد هيچگونه ترديدي نسبت به اين كه مؤلفِ نصف اوّل تفسير كسي بوده است و مؤلف نيمه دوم كس ديگر، باقي نميماند. مطلب ديگر آن كه مفسران متقدم در بيانات تفسيري خود، به طور معمول به يك يا چند بعد خاص در مفاهيم قرآني ميپردازند. و همين مسأله باعث به وجود آمدن روشهاي متفاوت تفسيري گرديده است. همان طور كه قبلاً گفته شد گرچه اين سبك در نوع خود باعث احياي فرهنگ و ادبيات ويژهاي در تفاسير قرآني گرديده است، امّا در جاي خود باعث معطل ماندن ساير ابعاد تفسيري شده است. از اين بيان روشن ميشود كه تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان» با توجه به اين كه به زبان فارسي نگارش يافته است براي فارسي زبانان از نقطه نظر مليّت و فرهنگ، اهميّت شايان و مقام بسزايي دارد و آن استفاده سليس و روان از زبان فارسي مرسوم در عصر مفسر است كه در غالب موارد از زبان مورد استفاده تفسير ابوالفتوح لطيفتر و شيرينتر است. اين تفسير داراي نُسَخ متعددي است كه بيشتر در گوشه كتابخانههاي شخصي و يا حوزههاي علمي، گوشه انزوا گزيده است و در نهايت گمنامي به حيات خود ادامه ميدهد.در عين حال طبق تفحصي كه مصحح تفسير انجام داده است سه نسخه از اين تفسير در خارج از ايران موجود است. اوّل نسخهاي كه در كتابخانه بهار در كلكته هندوستان موجود است. گويا اين همان نسخهاي است كه «سيّد اعجاز حسين هندي» در كتاب «كشف الحجب و الاستار عن وجوه الكتب و الاسفار» از آن نام برده است. دوّم نسخهاي است كه در كتابخانه «بايزيد» در اسلامبول وجود دارد وسوم نسخهاي است كه در كتابخانه دانشگاه كمبريج است. اين نسخه جزء كتب مورد استناد در تحقيقات «ادوارد براون»، مستشرق معروف انگليسي بوده است.[۲]
روش مفسر در تلخيص
مفسر در روش تلخيص خود تلاش كرده است كه در اختصار و تصنيف خود، از روش تعبير و اسلوب تقرير و نگارش شيخ ابوالفتوح كه در تفسير خود به كار برده است، خارج شود. حتّي در برخي موارد در اموري كه از مختصات تفسير ابوالفتوح است تبعيت نكرده است. در عين حال لغات و واژههايي كه داراي اهميّت تفسيري بوده و تغيير آنها باعث تغيير در تعبير ميشود، به حالت دست نخورده باقي مانده است. امّا شگفتآور آن كه مصنّف در تلخيص خود به منبع اصلي و اساس تفسير خود كه محل استفاده و مورد تلخيص وي بوده است هيچگونه تصريح و حتّي اشاره نيز نكرده است و در واقع حق شيخ ابوالفتوح رازي را در قبول زحمت و رنج فراوان در تدوين تفسير ادا نكرده است.گرچه رنج و زحمت تلخيص در پارهاي از موارد كمتر از تدوين نيست امّا شايسته بود كه مرحوم جرجاني نامي از تفسير ابوالفتوح رازي به عنوان مُلَخص تفسير خود به ميان ميآورد. علوم قرآني در تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان»
مفسر گرانقدر مرحوم «ابوالمحاسن جرجاني» در مقدمه مفصلي كه براين تفسير نگاشته است پس از بيان خطبهاي نسبتاً مفصل با استناد به حديث ثقلين به مطالب غني و پر باري كه لازمه فهم معاني كلام وحي است، كه در اصطلاح «علوم قرآني»ناميده ميشود پراخته است. گر چه اين مقدمه شامل تمام مطالب علوم قرآني نميشود، امّا جاي آن داشت كه عمده مطالب علوم قرآني را به طور تفصيلي ذكر ميكرد. وي در آغاز به بحثي پيرامون معاني قرآن ميپردازد و آن را بر چهار وجه تقسيم ميكند و طي آن به آياتي از قرآن كه علم به آنها مخصوص خداوند است اشاره ميكند و سپس به مباحثي از قبيل محكم و متشابه، مفصل و مجمل و جز آن ميپردازد. مفسر طي بياني در ذيل آيات متشابهات معتقد است كه كسي مراد خداوند ر ا از آيات متشابه درك نميكند مگر آن كه به نصّ ا ز پيامبر و يا ائمه عليهم السلام استناد جويد. وي ميگويد: و درست شده است به روايات صحيحه كه تفسير قرآن نشايد كردن الاّ به اخبار و آثار رسول و ائمه عليهم السلام و به رأي خود تفسير قرآن نشايد كردن كه خاصّ و عام روايت كردهاند از رسول (ص): «من فسّر القرآن برأيه واصاب الحّق فقد اخطأ» يعني هر كه تفسير قرآن كند و قول او را به اتفاق موافق حق بود او مخطي بود و اين مخصوص است به مجملات و متشابهات.[۳] مرحوم «جرجاني»، در تفسير پارهاي از آيات كه داراي اختلاف قرائات ميباشند ضمن بحث مختصري به بيان اين مطلب ميپردازد. امّا ميتوان گفت كه اين مطلب به صورت بسيار نادر مورد توجه قرار گرفته است. همچنين وي بحث مفصلي ر ا در نامگذاري كتاب آسماني پيامبر اسلام (ص) مطرح كرده است و ضمن استناد به آيات قرآن، به بيان مشهورترين اسامي آن ميپردازد. در عين حال معتقد است برخي از صفات قرآن كريم نيز جزء اسامي اين كتاب مقدس ميباشد. حال آن كه غالب مفسران اعتقاد دارند مشهورترين اسامي آخرين كتاب الهي عبارت است از: «قرآن، فرقان، ذكر،تنزيل و كتاب» و ساير اسامي را اوصاف كلام پروردگار ميدانند. مرحوم «جرجاني»، ضمن اعتقاد به توقيفي بودن اسامي سوره ها و آيات قرآن كريم، به مباحثي از قبيل معناي سوره و آيه و گروههاي مختلف سور قرآني مثل سور سبع الطوال، مئين، مثاني و مفصلات ميپردازد و سورههاي تشكيل دهنده هر گروه را تعيين ميكند. گرچه گروهي از قرآن پژوهان اعتقاد به اجتهادي بودن مكان سور دارند، وي ضمن استناد به روايتي از پيامبر اكرم (ص) بيان ميدارد كه تعيين مكان سورهها مثل محل قرار گرفتن آيات امري است كه توسط حضرت، تحقق يافته است و «جمّاع قرآن» پس از رحلت حضرت در اين مورد دخالتي نداشتهاند بلكه طبق روايات واصله تنها به تنظيم مصحف شريف از جهت نوع تقدم و تأخر سور پرداختهاند. در تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان» قبل از بيان نكات تفسيري در آغاز سوره، ابتدا بحثي پيرامون مكي يا مدني بودن آن مطرح ميشود و از همان اوّل ذهن خواننده و محقق را به فضاي كلي حاكم بر سوره از جهت مكان نزول معطوف ميدارد. وي جهت اثبات نظر خود پيرامون اين قضيه به روايات وارده از طريق صحابهاي كه اكثراً جزء مفسران طبقه اول در صدر اسلام هستند استناد ميجويد، و در پارهاي از موارد به بررسي اختلافات وارده در اين خصوص ميپردازد و در پايان با توجه به قراين موجود، به قضاوت پرداخته و نظر تفسيري خود را بيان ميدارد. مثلاً در آغاز سوره? حمد ميگويد: «عبد الله بن عباس» گفت: اين سوره مكي است.«مجاهد» گفت: مدني است و بعضي ديگر گفتند: هم مكي است و هم مدني. و اصح آن است كه مكّي است . روايت است از اميرالمؤمنين علي (ع) كه گفت: «نزلت فاتحة الكتاب بمكّّة من كنز تحت العرش». [۴] پس از ذكر مكي يا مدني بودن سور، اشاراتي به فضائل سورهها ميشود كه غالباً به روايات صحابه از پيامبر و يا ائمه عليهم السلام منسوب است. با دقّت در روايات وارده در اين موضوع، در پارهاي از موارد به احاديثي بر ميخوريم كه بوي جعل از آن استشمام ميشود كه جهت تشويق مردم به تلاوت قرآن وارد شده است، به عنوان نمونه ميتوان به حديثي كه از «وهب بن منبه» در ذيل سور بقره وارد شده است اشاره كرد. وي مينويسد: «وهب بن منبه» گفت: هر كه او «سورة البقرة» و «آل عمران» بخواند، نور او از عجيباً تا غريباً برود، عجيباً زمين هفتم است و غريباً عرش ربّ العزة.[۵] يكي ديگر از مباحثي كه مفسر بدان پرداخته و در واقع حق آن را خوب ادا كرده است، اعتقاد به جزئيت آيه? «بسم الله الرحمن الرحيم» در آغاز هر سوره است. از آنجا كه علما و مفسران عامه اعتقاد دارند «بسم الله الرحمن الرحيم» در صدر هر سوره صرفاً به عنوان سرآغاز و شروع هر سوره به عنوان تبرك ذكر شده است و معتقد به جزئيت عبارت در هر سوره نميباشند، وي در ابتداي سوره حمد ميگويد: اين آيتي است از فاتحه الكتاب و از هر سورتي، دليل بر اين آن است كه اين آيت از چهار وجه بيرون نيست. يا براي اوّل سوره نويسند يا براي آخر، يا براي فصل ميان دو سوره، يا آنجا كه فرود آمد بنوشتند و آنجا كه نيامد ننوشتند. اگر براي اول سوره است بايستي كه در اول سوره برائت بودي و اگر براي آخر است بايستي كه در آخر سوره انفال و آخر سوره الناس بودي و اگر براي فصل است بايستي كه ميان انفال و توبه بودي و در سوره نمل نبودي و چون اين سه باطل شد بنماند الاّ آن كه آنجا كه فرود آمد بنوشتند و آنجا كه نيامد ننوشتند.[۶] از جمله مبهمات قرآن حروف مقطعهاي است كه در صدر برخي از سور كه اكثراً در مكه نازل شدهاند ميباشد.از همان آغاز نزول اين عبارات، عرب در صدد ايضاح آن بود و به تبع از آنان، مفسران وحي هر يك به فراخور استنباط خود جهت تفسير آنها تلاش چشمگيري به عمل آوردند. اماّ هيچ يك از مفسران، رأي و نظريه قاطعي در اين زمينه ايراد نكردهاند، بلكه بر اساس حدس و گمان به تبيين اين موضوع پرداختهاند كه ماحصل نظرات مفسران در آغاز سوره بقره در تفسير شريف مجمع البيان شيخ طبرسي فراهم آمده است. نكته قابل توجه آن است كه در سبك تفسير نگاري قرن اخير ظاهراً مفسران به اين نتيجه رسيدهاند كه حروف مقطعه از مواردي است كه علم به آن مخصوص خدا و رسول گرامياش است و غير از موارد نادري كه رواياتي پيرامون اين حروف وارد شده است، هيچگونه سندي در اين موضوع در دست نيست. گرچه اخيراً با استفاده از ابزارهاي علمي روز، به شمارش و احصا اين حروف در سور مورد اشاره پرداخته شده و مطالب قابل تأملي در اين زمينه ايراد شده است، امّا به طور غالب به ذكر اين مطلب كه حروف مقطعه رمزي است بين خدا و پيامبر اكتفا شده است. بر همين اساس مرحوم «ابوالمحاسن جرجاني» ضمن پرداختن به برخي از نظرات تفسيري پيرامون اين عبارات، تنها يك نظر را پسنديده است و آن اين است كه سبب حروف مقطعه در اوايل سور كه خداوند بيان فرموده، آن است كه: چون رسول(ص)، قرآن خواندي مشركان بيامدندي و مجمع ساختندي و شعر خواندندي و سمر گفتندي تا مردمان آواز رسول(ص) را نشنوند و حلاوت تلاوت كلام قديم جلّ جلاله بندانند و در اسلام رغبت نكنند. چنان كه از ايشان حكايت كرد: «و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه».(فصلت، 41/26) خداي عزّوجلّ اين حروف مقطع فرستاد و ايشان مانند اين نشنيده بودند تا چون بشنيدند ايشان را عجب آمد خاموش شدند و گوش با قرآن كردند تا ديگر مانند آن خواهد بودن قرآن بشنودند و حجت بر ايشان متوجه شد.[۷] كاستيهاي تفسير «جلاء الا ذهان و جلاء الاحزان» يكي از بزرگترين ايراداتي كه ميتوان در اين تفسير از مفسر گرفت استفاده وي از اسرائيليان و رواياتي است كه ريشه در انديشه يهود دارد. كمتر محققي است كه نداند تفاسير گذشتگان به ويژه تفاسيري كه جنبه تاريخي و روايي دارند با خرافات تاريخي آميخته بودهاند. اگر به آياتي كه به داستان آفرينش آسمان و زمين، خلقت آدم، سرگذشت انبيا و امثال اين مطالب پرداختهاند توجه شود ميتوان رّد پاي يهود و رواياتي كه غالباً از علماي مسلمان شده آنان نقل گرديده است مشاهده كرد. تفاسيري از قبيل تفسير طبرسي، قرطبي، ابن كثير و…از نفوذ اين پديده مصون نماندهاند. خصوصاً تفسير ابوالفتوح رازي كه تنها مرجع مرحوم «ابوالمحاسن جرجاني» بوده است، از اين مسأله انباشته است. لذا در تمام مجلدات تفسير «جلاء الا ذهان و جلاء الاحزان» به طور پراكنده رواياتي كه بيشتر از «كعب الاحبار»، يهودي مسلمان شده و «وهب بن منبّه» ذكر گرديده است، به چشم ميخورد. گرچه پرداختن به اسرائيليان و استفاده از داستانهاي تاريخي غير معتبر، درد مشترك بسياري از تفاسير گذشته است، اما اين انتظار ميرفت كه مرحوم جرجاني با اطلاعات گسترده و تلخيص طاقت فرسايي كه متحمل شده است مانع آلوده شدن تفسير خود به اين پديده? شوم ميشد و اعتبار زحمات چند ساله خود را به راحتي خدشهدار نميكرد. در اين قسمت از كلام به عنوان نمونه ميتوان، به ذيل آيه 126 سوره بقره اشاره كرد كه مفسر به ذكر داستان مفصلي از هاجر و اسماعيل با سنديت «وهب بن منبّه» ميپردازد. يا اين كه اشاراتي به بيانات «كعب اشرف» و «حيي اخطب» كه در ذيل پارهاي از آيات وارد شده است، نمود. از نمونههاي ديگر، وارد شدن جعليات كه ريشه در اعتقاد يهود دارد، جعل داستان آغاز نبوت پيامبر اكرم (ص) و بعثت ايشان ميباشد. در اين داستان به طور مفصل به نقش «ورقة بن نوفل» عموي حضرت خديجه يا به تعبيري پسر عموي ايشان اشاره شده است و در آن تلاش گستردهاي جهت اين كه اثبات شود پيامبر در آغاز رسالت به مسئوليت الهي خود واقف نبوده است،انجام پذيرفته است. منبع اصلي اين واقعه و داستان ـ كه ميتوان گفت غالب مفسراني كه بدان استناد جستهاند ـ تفسير «ابن جرير طبري» است. مرحوم «ابوالمحاسن جرجاني» نيز كه تحت تاثير اين القاي شبههناك قرار گرفته بيان ميدارد: روزي رسول خدا بر كوه نور بود» ناگاه سايهاي بر سر او افتاد. نگاه كرد تا چيست. شخصي را ديد پرها بازگشاده و همه روي آسمان بپوشيده ندا ميكرد كه: «السلام عليك يا محمّد اقرأ». رسول گفت: من پيش از آن آوازي شنيده بودم و كسي را نديده. خديجه را از اين، خبر دادم و خديجه عمّ خود «ورقة بن نوفل» را خبر داد. او گفت: اي خديجه محمد را بگوي كه از اين هيچ غم مدار چون آواز بشنوي برجاي بايست تا خود چه باشد تا اين روز كه رسول(ص) اين حالت و صورت معاينه بديد، بترسيد به غايت و پاي برجاي داشت و گفت: «ماذا أقرأ و لستُ بقارء». گفت: بر خوان «بسم الله الرحمن الرحيم…» تا آخر سوره. رسول بشنيد و ياد گرفت و برخاست و باز آمد تب گرفته و گفت: «و ملّوني دثّروني». خديجه جامه بر رسول افكند و او را بخوابانيد و دست بر پشت وي نهاد، گفت همچنان ميلرزيد كه كبوتر بچه، ساعتي بخفت و از خواب درآمد و اين قصّه بازگفت و گفت: همان شخص آمد نه بدان صورت و مرا گفت: بخوان. گفتم چه خوانم گفتم بخوان «بسم الله الرحمن الرحيم.يا ايها المدثر قم فأنذر». خديجه برخاست و به نزديك عمّ خود رفت و او را از اين حال خبر داد. «ورقة بن نوفل» شادمانه شد و گفت: اي خديجه تو را بشارت باد كه اين علامت كه تو ميگويي دليل ميكند كه اين شوهر تو پيغمبر آخر الزمان باشد كه ما نعت و صفت او را در تورات و انجيل خواندهايم. آنگه «ورقة بن نوفل» بيامد و رسول را گفت: تو را بشارت باد كه تو آني كه عيسي(ع) به تو بشارت داد خلقان را، و تو بر مانند آني كه عيسي پيغمبر بود و تو پيغمبر مرسلي، و تو را جهاد فرمايند و اگر من آن روزگار دريابم با تو جهاد كنم.[۸] همان طور كه ملاحظه ميشود اين داستان و داستانهاي امثال آن، مجموعهاي است كه كينه توزان در اوايل ظهور اسلام به ويژه پس از رحلت پيامبر اسلام بافتهاند و بدين وسيله ضمن سرگرم كردن عامه? مردم، در عقايد خاصّه، ايجاد اخلال كرده و نا آگاهانه تيشه بر ريشه اعتقادات ناب حقايق اسلامي زدهاند. متأسفانه مفسر ژرف انديش، مرحوم «ابوالمحاسن جرجاني» نيز از اين غفلت سهمگين بينصيب نمانده و ضمن نقل تمام واقعه به صورت تفصيلي، بر آن مهر صحت نهاده است. گرچه نقد و بررسي اين داستان و داستانهاي مشابه آن مجال ديگري را ميطلبد، امّا به نحو اختصار جملاتي در نقد آن بيان ميگردد: طبق مستندات تاريخي به ويژه سيره «ابن هشام»كه از منابع معتبر اسلامي به شمار ميرود، «ورقة بن نوفل» فردي با سواد اندك بود كه نسبت به تاريخ انبياي گذشته داراي اطلاعات بسيار مختصري بود و در وصف او آمده است كه: «و كان قارئاً للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الأوثان».[۹] حال سئوال اين است كه چگونه پيامبري قبل از آن كه مبعوث شود و در عالم رؤياي صادقه به او وعده نبوت داده شود و پس از آن امين وحي بر او نازل گردد، خود نسبت به مقامي كه بدان مبعوث گرديده است ترديد ميكند به نحوي كه اين ترديد توسط مشركي كه فقط نسبت به كتب مُنزَل گذشته تا حدودي به طور اجمال اطلاع دارد، او را به مقام خود آگاه ميكند. ثانياً چگونه پيامبر كه مدارج عالي كمال را طي دوراني كه متجاوز از چند سال است، پيموده و بارقه نبوت را به طور مكرر در خود مشاهده مينمايد حقيقت رسالت بروي مشكوف نميشود و منتظر شخصيتي مثل «ورقة بن نوفل» مي ماند تا او را به حقيقتي كه منجر به نجات بشريت از جهل و گمراهي است واقف نمايد. علاوه بر آن رسول خدا كه بالاترين درجات عقل را در خود دارد و تمام عرب به اين امر آگاه بودند چگونه در آن موقعِ حساس نگران ميشود و در خود ترديد ميكند، سپس با راهنمايي خديجه و ارشاد شخصي عادي، اين اضطراب و نگراني از وي برطرف ميگردد. لازم به ذكر است كه حضور جبرئيل(ع) در پيشگاه پيامبر اسلام، امري خارج از انتظار نبود زيرا بارها اين مسأله در عالم رؤياي صادقه يا در عالم واقع بر حضرت مبرهن شده بود و حضور ايشان در نزد پيامبر مايه آرامش و اطمينان حضرت شده و هيچگونه اضطرابي مبني بر ملاقات موجودي با آن توصيفات كه قبلاً ذكر شد در وجود شريف پيامبر راه نيافته است. بلكه پيامبر پيوسته در انتظار رؤيت اين صحنه به سر ميبرد تا اينكه در نهايت توفيق دريافت انوار ملكوتي وحي، به واسطه نزول جبرئيل(ع) حاصل شد. آخرين مطلبي كه در اين مقوله پيرامون تفسير «جلاء الا ذهان و جلاء الاحزان» مرحوم «ابوالمحاسن جرجاني» گفته ميشود، استفاده فراوان از داستان هاي تاريخي در اين تفسير است. گرچه استفاده از داستانها و پندهاي آموزنده نقش مؤثري در هدايتگري انسان دارد و قرآن نيز به طور متناوب با استفاده از زمينههاي هنري داستانهايي كه ريشه در واقعيت دارند، به هدايت انسانها پرداخته است، امّا استفاده فراوان از اين پديده برازنده يك تفسير نيست. ميتوان ادّعا كرد كه ميزان استفاده از داستان در ذيل آيات، بيش از بيانات و نكات تفسيري است، به نحوي كه اين پديده در برخي موارد باعث ميشود خواننده آن چنان جذب داستانها شود كه به سادگي، تحقيق پيرامون مفاهيم تفسيري آيه را به فراموشي ميسپرد و يا اين كه تمييز مفاهيم تفسيري از بيانات داستاني به راحتي ميسر نيست.
پانویس
منابع
دانشنامه موضوعی قرآن، بازیابی: 21مهرماه 1392.