یحیی بن زید

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

=يحيي بن زيد، آفتاب جوزجان=[۱]

اشاره

هزار و دويست و نود و سه سال از خاطره پرشكوه قيام تاريخي ريحانه باغ ولايت «قتيل جوزجان» امامزاده يحيي بن زيد بن علي ابن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام در ولايت سرپل افغانستان سپري مي گردد. بي ترديد، پس از قيام زيد بن علي عليه السلام، اين دومين انقلاب و رستاخيزي بود كه در قلب قاره «آسيا» (افغانستان امروز) در دفاع از حريم امامت و مسلمانان ستمديده خراسان تحقق يافت. اينك پس از دوازده قرن و اندي، ياد و خاطره سردار بزرگ خراسان آفتاب جوزجان را بازمي نگريم بدان اميد كه همواره انقلابي بمانيم و حسيني فكر كنيم.

تبارنامه

حضرت يحيي فرزند ارشد «زيد ابن علي عليهما السلام و نوه چهارمين اختر آسمان امامت و ولايت است. در سال 107 ق نوزادي در خانه «حليف القرآن» زيد ابن علي عليه السلام در محله بني هاشم ديده به جهان گشود. مادرش «ريطه» از زنان قبيله نور بود و در كوفه، در عصر حكومت سياه يوسف بن عمر، با وضع دلخراشي به شهادت رسيد.[۲] جد مادري وي «ابوهاشم» از تبار امام علی عليه السلام بود. وي در يك سفر زيارتي به «بيت المقدس» به وسيله سليمان بن عبدالملك مظلومانه به شهادت رسيد.[۳]

سفرنامه

در دل او ياوه گردد شام و روم × مي‌نگنجد مسلم اندر مرز و بوم

معني هجرت غلط فهميده اند × قصه گويان حق زما پوشيده اند.

«اقبال»

امامزاده يحيي بن زيد عليه السلام، پس از شكست قيام كوفه و بر دار رفتن پيكر خونين پدر، با ده تن از شيعيان انقلابي شهر را به قصد خراسان ترك گفت.[۴]

او در اين زمان، چهارده سال بيشتر نداشت؛ ولي در فهم و شعور ديني و سياسي فوق العاده ورزيده و كاركشته به نظر مي رسيد. او راوي و امانتدار «انجيل آل محمد صلی الله علیه و آله، صحيفه سجاديه» بود. راوي صحيفه عمير بن متوكل بلخي از پدرش متوكل بن هارون داستان خروج يحيي از كوفه را چنين نقل مي كند: وي را در حالي ملاقات كردم كه پس از شهادت پدرش متوجه خراسان بود. او از حال امام صادق عليه السلام عموزادگان خود، كه در مدينه بودند، پرسيد و گفت: آيا جعفر بن محمد عليهما السلام را ملاقات كردي؟

گفتم: آري.

گفت: آيا چيزي درباره من فرمود؟

گفتم: آري، فرمود: تو بردار آويخته مي شوي...

هارون بلخي مي گويد: «يحيي بن زيد را در حالي ملاقات كردم كه هيچ كس را در عقل و فضل مثل او نديده بودم».[۵]

از كوفه تا جوزجان

«سَلَمة بن ثابت» مي گويد: پس از شكست قيام زيد در كوفه، به يحيي بن زيد گفتم: اينك كجا خواهي رفت؟ فرمود: «بين النهرين». يعني (كربلا) آن‌گاه گفتم: اكنون كه چنين قصد كرده اي، بشتاب تا آسمان كوفه روشن نشده از شهر بيرون شوي. ما نيز همراه وي از شهر خارج شديم، در حالي كه صداي اذان از مناره هاي مساجد كوفه به گوش مي رسيد.[۶] بعد از آن كه از كوفه خارج شد، براي وداع كنار تربت خونين قافله سالار كربلا امام حسين عليه السلام حضور يافت و پس از زيارت آن مكان مقدس عازم «مدائن»، شهر تاريخي عراق، گرديد. در آن ديار، مدتي در منزل دهقاني از دوستان خاندان علي عليه السلام به سر برد و قبل از دستگيري، به ياري والي مدائن از آن شهر خارج شد. اندكي بعد، خبر ورود يحيي به شهر تاريخي «ري» قلب شيعيان را شاد ساخت.

قومس

قافله مهاجران «قبله» آرام، آرام به سمنان، دروازه ورودي خراسان، رسيد و در خانه شيعه مخلص آن سامان زياد بن ابي زياد قشيري فرود آمد.[۷] آوازه ورود پرستوهاي مهاجر، خراسان را جاني تازه بخشيد. جاسوسان حكومت خراسان سايه به سايه در تعقيب يحيي و انقلابيون همراهش بودند، ولي هرگز بر آنان دست نمي يافتند؛ زيرا مردم مسلمان منطقه نوادگان علي را از چشم خود بيشتر دوست داشتند و از آن‌ها حمايت مي كردند.

سرخس

زمان شتابان سپري مي شد و خراسان همچنان به حضور «مهتاب خاوران» افتخار مي كرد. آتش علاقه به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله در جاي جاي خراسان بزرگ برافروخته شده بود. و شيعه در خراسان، بيش از ديگر سرزمين ها نيرومند و بااقتدار جلوه مي كرد.

يحيي بن زيد همراه يارانش در سرخس به خانه عمرو تميمي و حكم بن زيد، كه از مواليان اهل بيت بودند، وارد شد. از دوستداران خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله دسته دسته محضر مهاجر قبله مي رسيدند و از وي استمداد و ياري مي طلبيدند. جمعي نيز به محضر وي شتافتند؛ ولي حضرت يحيي بن زيد خواسته هاي اين فرقه متحجر و متعصب را نپذيرفت و همكاري با آن‌ها را رد كرد.[۸]

ام‌القراي خراسان

از سرخس تا «مرو»، مركز حكومت خراسان، 180 كيلومتر بود. كاروان مهاجران كوفه در كاروانسراي «حفصه»، در چند متري كاخ حاكم خراسان نصر بن سيار، اردو زد. خبر ورود يحيي وحشتي عجيب در دل دولت مروان اموي ايجاد كرد. نصر بي درنگ گروهي را مأمور دستگيري وي كرد. عصمت، كه فرمانده گروه بود، فرمان محاصره كاروانسرا را صادر كرد. خود كنار سكوي دروازه كاروانسرا قرار گرفت و دستور داد تمام مسافران خسته را از برابر چشمانش عبور دهند. ناگاه يحيي بن زيد، امير كاروان، با كلاه نمدي و لباس پشمين در برابر ديدگان حيرت زده عصمت طلوع كرد. عصمت، كه مجذوب سيماي نوراني جوان چهارده ساله علوي شده بود، با دست بر پشت او زد و گفت: هر چه زودتر از اين شهر خارج شو كه جاي دوستان نيست...![۹]

قبة الاسلام

كاروان خسته و سوخته دل مدينه پس از ساعت‌ها راهپيمايي، خود را از هُرم ريگزارهاي تشنه مرو نجات داد و به شهر «بلخ» رسيد. برج و باروي شهر از چند فرسخي پيدا بود. نگهبانان، در هفت برج، به انتظار ورود كاروان‌هاي تجارتي و سياحتي نشسته بودند. بلخ شهرت جهاني داشت و بزرگان آن همه شيعه و از سادات حسيني شمرده مي شدند. پرستوهاي مهاجر در خانه يكي از شيعيان شهر به نام «جريش بن عبدالرحمن شيباني» مسكن گرفتند.[۱۰]

بلخ، ميزبان مهتاب

شهر بلخ ميزبان مهتاب و محور ارتباطي مجاهد مردان علوي درآمده بود. دوستان اهل بيت عليهم السلام از گوشه و كنار خراسان به بلخ مي آمدند تا با يحيي ديدار كنند. او هنوز خاطره قيام پدرش زيد را فراموش نكرده بود و نيك مي دانست كه داعيان بني عباس چگونه با نيرنگ در پي قدرت مي دوند. او مي خواست مردم را بيدار سازد تا فريب شعارهاي دروغين جاه طلبان و دنياپرستان را نخورند و عمروعاص ها و ابوموسي ها پرچمداران مسلمين نگردند. بدين ترتيب، بلخ مركز فرماندهي و ترويج نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام شد. هنوز زمينه قيام عمومي شيعيان فراهم نشده بود كه حكم دستگيري وي به نصر بن سيار، حاكم بزرگ خراسان، ابلاغ شد. اين حكم به وسيله والي كوفه يوسف بن عمر صادر و به تمام ولايات خراسان ابلاغ گرديده بود. بزودي پيكي محرمانه نزد والي بلخ عقيل بن مَعقَل شتافت تا به هر طريق ممكن يحيي بن زيد را دستگير كند.[۱۱]

شانه هاي زخمي

عقيل بن معقل، حاكم مزدور بلخ كه حيات ننگين خود را در نابودي جوانمردان علوي و شيعيان مي ديد، فرمان داد همه ساكنان كوچك و بزرگ شهر در مسجد جامع گرد آيند. اهالي ستمديده بلخ در مسجد شهر گرد آمدند. حاكم تك تك اهالي را در برابر چشمان حيرت زده خانواده شان شلاق زد. مزدوران او با كمال وقاهت و بي‌شرمي ششصد تازيانه بر بازوان جريش بن عبدالرحمن شيباني، ميزبان يحيي، زدند. وي، در حالي كه شكنجه را تحمل مي كرد، گفت: «به خدا سوگند، حتي اگر يحيي بن زيد زير گام‌هايم باشد به شما نخواهم گفت!»

فرزند نوجوان او «قريش»، كه هنوز لذت ايمان و مبارزه در راه خدا را نچشيده بود، با مشاهده وضع اسفناك پدر صفوف فشرده جمعيت شكنجه ديده بلخ را گسست و پايگاه يحيي را نشان داد. بدين ترتيب، طرح قيام شكست خورد و يحيي دستگير شد. او و همراهان دليرش را به زنجير كشيدند و به مرو اعزام كردند. يحيي مدت‌ها در سياهچال‌هاي مرو به سر برد تا اين كه وليد بن يزيد بر اريكه قدرت تكيه زد و فرمان آزادي وي را صادر كرد.

حاكم خراسان، يك رأس اسب، يك جفت نعلين و مقداري توشه در اختيار يحيي نهاد و كساني را گماشت تا وي را شهر به شهر تا عراق همراهي كنند. كاروان آزادگان وارد سرخس گرديد. حاكم شهر بيش از يك ساعت به آنان اجازه توقف نداد. ناگزير راه نيشابور پيش گرفتند. سرانجام قافله مجاهدان، كه شمارشان به هفتاد نفر مي رسيد، وارد نيشابور شد. فرماندار شهر عمر بن زراره سراسيمه محل فرود كاروان را محاصره كرد و اعلام جنگ داد.[۱۲]

دفاع مقدس

امير كاروان اظهار داشت: «ما براي جنگ نيامده ايم و از زندان نيز نگريخته ايم. پس از تهيه توشه، شهر را ترك مي كنيم و مسير عراق پيش مي گيريم.» آن‌ها به سخنان حضرت يحيی اعتنا نكردند و ارتش اموي آماده نبرد با هفتاد و دو پرستوي مهاجر شد. شيرمرد بيشه ولايت لباس رزم پوشيد و به ياران خود فرمان داد تا آماده دفاع از كيان اسلام باشند. جنگ ناخواسته با پرتاب يك تير آغاز شد. ياران دلير يحيي بن زيد به قلب اردوگاه دشمن يورش بردند و فرمانده سپاه شيطان عمر بن زراره به دست ابوالفضل و ابراهيم كه علمدار و برادران رضاعي يحيي بودند، به قتل رسيد. سپاه پيروز اسلام با غنايم به دست آمده از ارتش شكست خورده حاكم نيشابور از عزيمت به عراق منصرف شد و ديگر بار آهنگ بلخ و جوزجان كرد.[۱۳]

انبار، شهر خون و قيام

سپاه كفرستيز يحيي بن زيد از مسير جاده ابريشم وارد هرات شد. از راه مرغاب و ميمنه عبور كرد و به انبار، خطه انقلابيون علوي و مركز تابستاني حكام جوزجان كه امروز (سرپل) خوانده مي شود، رسيد. هفتصد تن از جوانان مؤمن و مسلمان خراسان وي را همراهي مي كردند و آماده بودند در برابر سپاه بيش از ده هزار نفري دشمن از فرزند اهل بيت عليهم السلام دفاع كنند. هر چند سپاه اسلام براي جنگ آمادگي نداشت، ولي بزودي دو سپاه در دو سوي رودخانه ارغوي صف بستند و آتش جنگ زبانه كشيد. اردوگاه مجاهد مردان علوي هدف تيرهاي ستمگران قرار گرفت و در لحظات آغازين نبرد، دهها تن از ياران يحيي به ملكوت اعلي شتافتند.[۱۴]

حماسه حسيني

دشت سرسبز «ارغوي»(××) سه روز صحنه كارزار بود. در اين مدت، صدها تن از طرفين كشته شدند. مردان و زنان مسلمان با تمام وجود از سربازان زخمي اسلام پذيرايي مي كردند. دشمن هر لحظه بر جنايات خود مي افزود. آن‌ها اسرا و مجروحان را مورد تهاجم قرار مي دادند و حتي پيكرهاي شهيدان را مثله مي كردند. در سومين روز نبرد، وقتي صداي مؤذن برخاست، قهرمانان قيام جوزجان اجازه اقامه نماز خواست و با يارانش به نماز ايستاد. پس از نماز ظهر و عصر دوباره جنگ نابرابر آغاز شد. شيرمرد علوي شجاعانه سمت دشمن يورش برد، در حال پيشروي بود كه ناگاه تيري از سپاه كفر بر سجده گاه حضرتش اصابت كرد و چهره اش را غرق خون ساخت. آسمان گريست؛ زمين خراسان لرزيد، فرياد وا مظلوما، وامصيبتاي مردم داغده انبار در غم مصيبت جانگاه شهيد جوزجان به آسمان برخاست و حضرتش با شماري از ياران باوفايش در عصر جمعه شعبان سال 125 هجري به شهادت رسيد.[۱۵]

چوبه‌دار(×××)

يزيديان زمان بر پيكر بي جان شهداي دشت ازغوي اسب تاختند. مردي شامي به نام عنزه سر مبارك يحيي بن زيد را از پيكرش جدا ساخت و به عنوان هديه به «مرو» فرستاد. امير مرو سر را به دارالخلافه شام گسيل كرد. پيكر غرقه به خون حضرت يحيي را در دروازه جوزجان، محل فعلي بارگاه، به دار آويختند و چهار سال همچنان آويخته باقي گزاردند. در سال 129 ق وقتي داعيان بني عباس به قدرت رسيدند، ابومسلم خراساني پيكر يحيي بن زيد عليه السلام را از دار به زير آورد؛ بر آن نماز گزارد و به خاك سپرد.[۱۶] تا بدين وسيله مردم خراسان را به حمايت خويش برانگيزد.

مزار آفتاب

و اُخري بارض الجوزجان محلّه ها و قبر بباخمري لدي القربات.[۱۷]

«دعبل»

اكنون تربت مطهر شهيد جوزجان، امامزاده يحيي بن زيد در هزار و پانصد متري شرق شهر سرپل در ولايت جوزجان قرار گرفته است. مزار وي چلچراغي است كه همه مذاهب و اقوام از آن نور مي گيرند و بدان احترام بسيار مي نهند. اين بارگاه تنها امامزاده افغانستان است كه با يك واسطه به امام معصوم عليه السلام مي رسد. امامزادگان ديگري نيز در افغانستان وجود دارند؛ ولي به عظمت و بزرگواري اين گوهر تابناك نمي رسند.

بازتاب قيام

پس از خبر شهادت يحيي بن زيد عليه السلام، سرزمين پهناور خراسان يكپارچه در شور و انقلاب فرو رفت؛ پرچم‌هاي بي شمار به علامت عزا در درخانه ها و مناره هاي مساجد و قلل كوهها برافراشته شد؛ در خراسان هفتاد روز عزاي عمومي اعلام گرديد و مردم در سوگ وي سياه‌پوش شدند. شيعيان زنجير پاي وي را به عنوان تبرك، در ميان خود توزيع كردند و از آن نگين انگشتر ساختند.[۱۸]

پانویس

  1. جوزجان يكي از ولايات شمال افغانستان است. با جرجان يا گرگان اشتباه نشود كه برخي از نويسندگان معاصر دچار اين اشتباه فاحش شده اند.
  2. زيدالشهيد، الموسوي المقرم، ص 173.
  3. همان، ص 171؛ الكامل، ج 5، ص 272.
  4. همان، ص 271.
  5. مقدمه صحيفه سجاديه.
  6. زيدالشهيد، الموسوي المقرم، ص 175.
  7. همان، ص 176.
  8. زيدالشهيد، ص 176.
  9. همان.
  10. همان، ص 278.
  11. الانتفاضات الشيعه، هاشم معروف الحسين، ص 504.
  12. الكامل، ج 5، ص 271.
  13. عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، ج 2، ص 29؛ طبري، ج 5، ص 537.
  14. عمدة الطالب، ج 2، ص 290.
  15. عمدة الطالب، ج 2، ص 290؛ آثار باستاني خراسان، ج 1، ص 418.
  16. عمدة الطالب، ج 2، ص 290.
  17. ديوان دعبل خزاغي، اشعار تائيه.
  18. الانتفاضات الشيعه، ص 506؛ تاريخ سياسي و اجتماعي خراسان، ص 38.

(××). گفتني است چنار كهني كه هم اكنون نزديك مرقد وي ايستاده است به گفته مردم همان چوبه‌دار اوست.

(×××). نام برگزيده زندگاني يحيي بن زيد اثر نگارنده است كه چاپ شده است.


منبع

سيد حسن احمدي‌نژاد بلخي, فرهنگ كوثر، شماره 30، صفحه 50-52، شهريور 1378