ازدواج عبدالله با آمنه
ماجرای ازدواج حضرت عبداللّه با حضرت آمنه به گونه های مختلفی نقل شده است. عالم فرزانه، مرحوم شیخ عباس قمی در این باره می گوید: «چون عبداللّه به سن شباب [=جوانی [رسید، نور نبوت از جبین [پیشانی] او ساطع بود. جمیع اکابر [بزرگان] و اشراف نواحی و اطراف، آرزو کردند که به او دختر دهند و نور او را بربایند. زیرا که یگانه زمان بود در حسن و جمال. و در روز بر هر که می گذشت، بوی مشک و عنبر از وی استشمام می کرد ... و اهل مکه او را «مصباح حرم» می گفتند تا اینکه به تقدیر الهی، عبداللّه با صدفِ گوهرِ رسالت پناه یعنی آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مرّة جفت گردید ...»[۱]
مسعودی در باره نحوه ازدواج حضرت عبداللّه با حضرت آمنه می گوید: «در وقتی عبداللّه به پدرش عبدالمطلب گفت: پدر، در عالم رؤیا دیدم از «بطحاء» مکه خارج گشته، دیدم دو نور از پشتم خارج شد: یکی مشرق و دیگری مغرب را فرا گرفت و آن دو نور با سرعتی زیاد بیش از زدن پلک چشم دایره وار در پشت من قرار گرفتند.
حضرت عبدالمطلب فرمود: اگر رؤیای تو صادق باشد، از تو بهترین موجود جهانیان خارج می گردد ...»
پس از مدتی هفتاد تن از دانشمندان یهود با هم سوگند خوردند که از مکه خارج نشوند تا آنکه عبداللّه را به قتل برسانند. در پی این تصمیم با هفتاد شمشیر زهرآلود از مکه خارج شدند. روزها در کمین و شبها به حرکت پرداختند تا به منتهی الیه مکه رسیدند و در آنجا مستقر شدند. در یکی از آن ایام، حضرت عبداللّه در حالی که یکه و تنها بود، به قصد شکار از شهر مکه خارج گردید و به ناگاه با آن جمع برخورد کرد. آنان او را محاصره کرده، در صدد کشتنش برآمدند. اما در همان حوالی، پدر حضرت آمنه به نام وهب بن عبدمناف زهری حاضر بود. وقتی آن صحنه را دید، خشم و غیرت او را فرا گرفته، با خود گفت: هفتاد مرد، شخصی از مکه را که یار و یاوری ندارد، محاصره کرده اند! حتما او را کمک خواهم کرد. و سپس برای یاری عبداللّه به طرف یهودیان حمله ور شد. اما با یک توجه از رفتن باز ایستاد. دید مردانی که شبیه اهل دنیا نیستند، از آسمان به زمین آمده بر آن گروه حمله ور شدند و آنان را از بین بردند.
در پی آن ماجرا، وهب بن عبدمناف شتابان به سوی خانواده اش بازگشت و رویدادی را که مشاهده کرده بود، بازگو نمود و به همسرش گفت: نزد عبدالمطلب رفته و دخترت را برای فرزندش عرضه کن، مبادا پیش از ما افراد دیگری به این امر مبادرت کرده، موجب حسرتی بزرگ و اندوهی عظیم برای ما گردد.
وقتی همسر وهب به نام «برّه» نزد حضرت عبدالمطلب رفت و درخواستش را عرضه کرد، او فرمود: دختری را برای فرزندم عرضه نموده ای که در میان زنان جز او صلاحیت چنین مهمی را ندارد. و سرانجام در مقابل صد شتر سرخ فام، آمنه خاتون به همسری عبداللّه در آمد.
گویند حضرت عبداللّه در حین ازدواج 25 یا 30 ساله بود.[۲]
نکته جالب توجه آنکه حضرت آمنه از جمله دخترعموهای حضرت عبداللّه بود. به هر حال وقتی عروسی آن دو بزرگوار به پایان رسید، برخی دختران قریش مریض گشته، و نیز عده ای از آنان و زنان قبایل دیگر از اینکه حضرت عبداللّه با آنان وصلت نکرده، از غصه و حسرت، جان دادند.[۳]
داستان علاقه فاطمه دختر مرة به عبدالله
بر طبق نقلى كه مرحوم ابن شهر آشوب و ديگران كرده اند. [۴]
در مكه زنى بود به نام: «فاطمه دختر مرة »، كه كتاب ها خوانده و از اوضاع گذشته و آينده اطلاعاتى بدست آورده بود، آن زن روزى عبدالله را ديدار كرده بدو گفت: توئى آن پسرى كه پدرت صد شتر براى تو فدا كرد؟
عبدالله گفت: آرى.
فاطمه گفت: حاضرى يكبار با من هم بستر شوى و صد شتر بگيرى؟
عبدالله نگاهى بدو كرده گفت: اگر از راه حرام چنين درخواستى دارى كه مردن براى من آسان تر از اين كار است، و اگر از طريق حلال مى خواهى كه چنين طريقى هنوز فراهم نشده پس از چه راهى چنين درخواستى را مى كنى؟
عبدالله رفت و در همين خلال پدرش عبدالمطلب او را به ازدواج آمنه در آورد و پس از چندى آن زن را ديدار كرده و از روى آزمايش به دو گفت: آيا حاضرى اكنون به ازدواج من درآئى و آن چه را گفتى بدهى؟
فاطمه نگاهى به صورت عبدالله كرد و گفت: حالا نه، زيرا آن نورى كه در صورت داشتى رفته، سپس از او پرسيد: پس از آن گفتگوى پيشين تو چه كردى؟
عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعريف كرد، فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده كردم و مشتاق بودم كه اين نور در رحم من قرار گيرد ولى خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جاى ديگرى بنهد، و سپس چند شعر نيز به عنوان تاسف سرود.
پانویس
منابع
محمد اصغری نژاد، «حضرت آمنه؛ مادر هدایت وسعادت»، پیام زن، خرداد 1381، شماره 123
سيد هاشم رسولي محلاتي، درس هايى از تاريخ تحليلى اسلام، جلد اول، صفحه 99.