عدی بن حاتم طائی
عَدى بن حاتم طائى از محبين امیرالمومنین عليه السلام و در حروب آن حضرت در خدمت آن جناب بوده و در يارى آن حضرت شمشير زده و در سال دهم به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم شتافت و اسلام آورد و سببش آن شد كه در سال نهم لشكر اسلام به جبل طى رفتند و بتخانه آن جا را كه «فلس» نام داشت خراب كردند و اهلش را اسير كردند، عدى بن حاتم كه قائد قبيله بود به شام گريخت و خواهرش اسير شد اسيران را به مدينه آوردند؛ چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايشان را مشاهده فرمود دختر حاتم كه در صباحت و فصاحت معروف بود به پاى خاست و عرضه داشت: يا رَسُولَ الله! هَلَكَ الْوالِدُ وَغابَ الْوافِدُ فَامْنُنْ عَلَىَّ مَنَّ اللّهُ بِكَ؛ پدرم حاتم مرده و برادم عَدى به شام فرار كرده، پس بر من منت گذار و ببخش مرا.
در روز اول و دوم حضرت جوابى به او نفرمود، موافق «سيره ابن هشام» روز سوم هنگام عبور پيغمبر بر ايشان، اميرالمؤمنين عليه السلام به آن زن اشاره فرمود: كه عرض حال كن، آن زن سخن گذشته را اعاده كرد؛ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود تو را بخشيدم هرگاه قافله با امانتى پيدا شود مرا خبر كن تا تو را به بلادت بفرستم. دختر گفت: مىخواهم به نزد برادرم به شام روم. اين بود تا جماعتى از قبيله قضاعه به مدينه آمدند. دختر به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد كه گروهى از قوم من آمدهاند كه ثقه و اعتماد به آنها است مرا روانه فرما. حضرت او را جامه بپوشانيد و زاد و راحله عطا فرمود و با آن جماعت او را روانه فرمود؛ دختر به شام رفت و برادر خود عَدى را ديدار كرد و او را از حال خود آگهى داد و با وى گفت: چنان دانم كه ايمنى اين جهان و آن جهان جز در خدمت محمد صلى الله عليه و آله و سلم به دست نشود، نيكو آن است كه بىدرنگ به حضرت او شتاب گيرى.
عدى تهيه سفر كرده به مدينه آمد و به مجلس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم وارد گشت و معرفى خود نموده، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به جانب خانه حركت فرمود، عدى نيز در قفاى آن حضرت بود، در بين راه پيرزنى خدمت آن حضرت رسيد و در حاجت خويش سخن بسيار گفت و آن جناب نيز ايستاده بود تا كار او به نظام گيرد؛ عدى با خود انديشيد كه اين روش پادشاهان نباشد از بهر زال چندين مهم خويش را تعطيل دهند بلكه اين خوى پيغمبران است، چون به خانه وارد شدند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ملاحظه آن كه عدى بزرگزاده و محترم بود احترام او را ملحوظ فرمود و سادهاى كه از ليف خرما آكنده بود برداشت و بگسترد و عدى را بر روى آن نشستن فرمود چندان كه عدى كناره گرفت پذيرفته نشد پس عدى را بر و ساده جاى داد و خود بر خاك نشست.[۱]
اين بود سيرت شريفه آن حضرت با كفار و كسى كه مراجعه كند در كتبى كه شيعه و سنى در سيرت نبوى صلى الله عليه و آله و سلم نوشتهاند امثال اين را بسيار بيند. بالجمله؛ عَدى بن حاتم بدست حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد و به حكم وَباَبهِ اقتدى عدِىُّ فِى الْكَرَمِ، عدى مردى صاحب جود و سخاوت بود. گويند وقتى مرد شاعرى به نزد وى آمد و گفت: يا اَبا طريف تو را مدح گفتهام.
گفت: تأمل كن تا تو را آگاه كنم از مال خود كه به تو عطا خواهم كرد تا بر حسب عطا مرا مدح گوئى و آن هزار هزار درهم و هزار ميش و سه بنده و اسبى است، اكنون بگوى؛ پس شاعر مدح خود را انشاد كرد. و عدى ساكن كوفه گشت و در جمل و صفين و نهروان ملازمت ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام داشت و در جمل يك چشم او به جراحت نابينا شد. و در سنه شصت و هشت در كوفه وفات كرد.
وقتى در ايام معاويه بر معاويه وفود كرد، معاويه گفت: اى عدى چه كردى با پسرهاى خود كه با خود نياوردى؟ گفت: در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شدند: قال ما اَنْصَفَكَ عَلِىُّ قَتَلَ اَوْلادَكَ وَاَبْقى اَوْلادَهُ! فَقالَ عَدِىُّ: ما اَنْصَفْتُ عَلِيّا اِذْقُتِلَ وَبقيت؛ معاويه گفت: على در حق تو انصاف نكرد كه فرزندان تو را كشت و فرزندان خود را باقى گذاشت! عدى گفت: من با على انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم.
دور از حريم كوى تو بىبهره ماندهام × شرمنده ماندهام كه چرا زنده ماندهام؟
معاويه گفت: دانسته باش كه هنوز قطرهاى از خون عثمان باقى است كه سترده نمىشود مگر به خون شريفى از اشراف يمن، عدى گفت: سوگند به خداى آن دلها كه آكنده بود از خشم تو هنوز در سينههاى ما است و آن شمشيرها كه تو را با آن قتال مىداديم بر دوشهاى ما است. همانا اگر از دَر خديعت و غدر شبرى با ما نزديك شوى در طريق شر شبرى تو را نزديك شويم، دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ بر ما آسانتر است از اين كه سخنى ناهموار در حق امام على عليه السلام بشنويم و كشيدن شمشيراى معاويه به انگيزش شمشير است. معاويه مصلحت وقت را در جنبش و غضب نديد، روى سخن را بگردانيد و مستوفيان خود را امر كرد كه كلمات عدى را مكتوب سازيد كه همه پند و حكمت است.[۲]
پانویس
- ↑ سيرة النبوية، ابن هشام، 4/578، 581.
- ↑ مروج الذهب، مسعودى 3/5، تحقيق: دكتر مفيد محمد قيمحة.
منبع
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت اول، باب سوم: در تاريخ حضرت علي عليه السلام