عبدالله بن عمیر کلبی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۲:۱۳ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «عبدالله بن عُمَیر کَلبی از شهدای کربلا و به روایتی اولین شهید نبرد تن به تن د...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

عبدالله بن عُمَیر کَلبی از شهدای کربلا و به روایتی اولین شهید نبرد تن به تن در کربلاست. او وقتی دید سپاه عبیدالله بن زیاد در نخیله برای جنگ با امام حسین علیه السلام آماده می شوند به همراه همسرش ام وهب، شبانه خود را از کوفه به سپاه امام حسین(ع) رساند تا آن حضرت را یاری دهد و هنگامی که دید فردی از بستگان زیاد بن ابیه (پدر عبیدالله بن زیاد) به عنوان اولین نفر از سپاه عمر بن سعد به میدان آمده و مبارز می طلبد از امام حسین علیه السلام اذن گرفته و به میدان رفت و پس از کشتن او و چند نفر دیگر که از سپاه عمر سعد به مبارزه با او آمدند به شهادت رسید.

ابو مخنف جریان پیوستن عبدالله بن عمیر به سپاه امام را از از ابى جناب كلبى (که خودش از قبیله عبدالله بن عمیر بود) اینگونه بیان می کند:

ابى جناب كلبى گفت: مردى از ما از بنى عُلَيم كه عبد الله بن عمير نام داشت در كوفه فرود آمده بود و سرايى نزديك چاه جعد همدان گرفته و جفت او از قبيله نمر بن قاسط با او بود نامش امّ وهب بنت عبد و اين مرد در نخيله ديد سپاهى را عرض مى‏كردند تا به جنگ حسين عليه السّلام فرستند از مقصد آنها بپرسيد و بدانست گفت: به خدا قسم كه من بر جهاد با مشركان حريص بودم و اكنون چنان بينم كه جهاد با اين مردم كه تيغ بر رخ پسر پيغمبر كشيده‏اند ثوابش بيشتر و رسيدن به آن آسانتر است از ثواب جهاد با مشركين پس نزد زوجه خود رفت و آنچه شنيده بود و عزم كرده بود با او بگفت زن گفت: درست انديشيده‏اى خداوند تو را به راست‏ترين راى دلالت كند همين كار كن و مرا هم با خود ببر. پس شبانه بيرون آمد تا به حسين عليه السّلام رسيد[۱]


صبح عمر بن سعد پيش آمد و تير افكند و مردم تير افكندند يسار نام از بستگان زياد بن ابى سفيان و سالم مولاى عبيد الله بن زياد از ميان لشكر بيرون آمدند و مبارز خواستند حبيب بن مظاهر و برير بن خضير برجستند حسين عليه السّلام فرمود: بنشينيد.

(3) پس عبد الله بن عمير كلبى برخاست و گفت: يا ابا عبد الله رحمك اللّه مرا اذن ده كه به جهاد آنان بروم. حسين عليه السّلام ديد مردى گندم‏گون بلند بالا سخت بازو ميان دو منكب گشاده فرمود:

گمان دارم وى را كشنده حريفان خود اگر خواهى به جانب آنان رو. پس بيرون آمد گفتند، كيستى؟ نسب خود بگفت. گفتند: تو را نمى‏شناسيم زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر يا برير بن خضير بيرون آيند و يسار پيشتر از سالم ايستاده بود كلبى گفت: يا بن الزانيه از جنگ با مردم ننگ دارى هر كس به جنگ تو آيد به از تو است و بر او بتاخت و تيغى بر او نواخت كه در جاى سرد شد و همچنان كه با تيغ بر او مى‏زد سالم بر عبد الله حمله كرد اصحاب امام عليه السّلام بانگ برآوردند كه آن بنده تو را دريافت عبد الله اهتمامى بدو نكرد تا رسيد و ضربتى فرود آورد كلبى دست چپ را وقايه كرد انگشتانش بپريد اما برگشت و شمشير بر وى زد و او را بكشت و رجزگويان بيامد: ان تنكرونى فانا ابن الكلب‏ حسبى ببيتي في عليم حسبى‏ انّى امرؤ ذو مرّة و عصب [1] و لست بالخوّار عند النكب‏ انّى زعيم لك امّ وهب‏ بالطّعن فيه (فيهم ظ) مقدما و الضّرب‏ ضرب غلام مؤمن بالرّبّ‏

(1) پس امّ وهب زنش عمودى برگرفت و نزد شوهر آمد و مى‏گفت: پيش اين پاكان ذرّيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كار زار كن پس شوهرش او را كشان سوى زنان مى‏برد و زن جامه شوهر را سخت چسبيده بود و سوى ديگر مى‏كشيد و مى‏گفت: تو را رها نمى‏كنم تا با تو كشته شوم.

حسين عليه السّلام زن را آواز داد و گفت: خداى شما خاندان را جزاى خير دهد سوى زنان بازگرد خدا تو را رحمت كند و با آنها بنشين كه جنگ بر زنان نيست سوى زنان بازگشت.

  1. دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، ص221
مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه