بنی قریظه
محتویات
«بنی قریظه» از سه طايفه مشهور يهود و آخرينشان بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر اثر پيمان شكنى در غزوه خندق، با آنان برخورد كرد. مفسران ذيل آياتى از سوره بقره، سوره آل عمران، سوره مائده، سوره انفال و احزاب و برخى ديگر آيات از آنان ياد كرده و برخى را در شأن آنان دانسته يا بر ايشان تطبيق كردهاند.
نسب و خاستگاه بنى قريظه
گزارش ها درباره تبار و منشأ آنان همسانى ندارد. بيشتر منابع اسلامى، ايشان را بنىاسرائيلى و از فرزندان خزرج بن الصريح، از نسل هارون بن عمران عليه السلام دانستهاند[۱] كه به «كاهنان» شهرت دارند.[۲]
در مقابل، برخى مورخان، بنىقريظه را در اصل عرب و تيرهاى از قبيله جذام مىدانند كه در زمان عاديابن سموئيل، به دين يهود درآمدند و چون در كنار كوهى به نام قريظه فرود آمدند بدان نام مشهور شدند. قول ديگر، نام نياى آنان را قريظه دانسته است.[۳] مستشرقان نيز درباره نسب اين طايفه از يهود، نظر يكسانى ندارند؛ برخى بنى اسرائيلى بودن ايشان را تأييد و برخى مورد ترديد قرار دادهاند.[۴]
در زمان و علت هجرت يهود به يثرب كه بنى قريظه را نيز دربرمىگيرد اخبار متفاوتى ارائه شده است. برپايه خبرى، آنان در بازگشت از سفر حج كه با حضور موسى عليه السلام انجام گرفت، در يثرب ساكن شدند.[۵]
گزارش ديگرى حكايت از آن دارد كه آن حضرت عليه السلام براى سركوب عمالقه، سپاهى به حجاز فرستاد. در بازگشت، چون بنىاسرائيل متوجه نافرمانى سپاه از دستور آن حضرت شدند ايشان را از خود راندند و آنان به يثرب مهاجرت كردند.[۶]
برخى مورخان اسلامى در اين خبر ترديد كردهاند.[۷] به موجب گزارش ديگرى، هجرت آنان بر اثر ترس از حملههاى بختالنصر، فرمانرواى بابل به فلسطين بوده است.[۸] از ديگر علل مىتوان به ازدياد جمعيت يهود و امكانات محدود محل سكونت[۹] و آگاهى آنان از ظهور پيامبر آخرالزمان در حجاز اشاره كرد.[۱۰]
بنابر قول مشهور، هجرت يهود به يثرب، پس از حمله امپراتورى روم به فلسطين، كشتار يهود و ويرانى معبد ايشان صورت گرفت.[۱۱] گويند: اين واقعه قبل از آمدن اوس و خزرج به يثرب بوده است.[۱۲]
استقرار در يثرب
برخى منابع اشاره دارند كه بنىقريظه در جنوب شرقى يثرب، بين وادى مهروز و مُذَيْنب ساكن گشتند.[۱۳] وادى مهروز به آنان تعلق داشت كه سيل آن مدينه را تهديد مىكرد و در زمان عثمان جلوى آن سدى ساخته شد.[۱۴] آنان با ديگر يهوديان مدت ها بر عرب آن شهر (اوس و خزرج) تسلط داشتند[۱۵] و بنابر قولى در آن زمان (دورهساسانيان)، خرجگزار مرزبان ايرانى «الزاره» در بحرين بودند.[۱۶]
اقتصاد آنان عمدتاً متكى به كشاورزى بود. غَمْل، محل فرود بنىقريظه از پوشش گياهى خوبى برخوردار بود.[۱۷] چاه أبّا نيز از اموال آنان به شمار مىآمد [۱۸] كه رسول خدا به هنگام غزوه بنىقريظه بدانجا فرود آمد.[۱۹] بعاث (جايگاه جنگ اوس با خزرج در آستانه ظهور اسلام) نيز متعلق به بنىقريظه بود.[۲۰]
موقعيت اقتصادى ايشان بهگونهاى بود كه دارايى خود را به رخ ديگران مىكشيدند. بنابر نقل بعضى از مفسران، آيه 10 سوره آل عمران/3 به يهود بنىقريظه و بنىنضير اشاره دارد كه به اموال و فرزندان خود افتخار مىكردند: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولدُهُم مِنَ اللّهِ شَيــًا و اُولئِكَ هُم وقودُ النّار»(ثروتها و فرزندان كسانى كه كافر شدند، [به كارشان نيايد و] هرگز آنان را در برابر [عذاب] خدا هيچ سودى نخواهد داشت [و عذاب را از آنان دفع نخواهد كرد] و آنان خود، آتشگيره دوزخاند).[۲۱]
نيز به نقل مقاتل مقصود از كافران در آيه «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولدُهُم مِنَ اللّهِ شيـًا و اُولئِكَ اَصحـبُ النّارِ هُم فيها خلِدون»(كسانى كه كفر ورزيدند هرگز اموالشان و فرزندانشان چيزى [از عذاب خدا] را از آنان دفع نخواهد كرد و آنها اصحاب آتشاند و در آن جاودانه خواهند ماند) (سوره آل عمران/3، 116) بنىقريظه و بنىنضير هستند كه به اموال و اولاد خود مىباليدند.[۲۲]
بنا به نقل عطاء بزرگان يهود بنىقريظه و ديگر يهود مدينه، ضعفاى صحابه پيامبر را به باد استهزا و مسخره مىگرفتند، از اين رو آيه 212 سوره بقره/2 در شأن آنان نازل شد:[۲۳] «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيـمَةِ واللّهُ يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب...». زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است، و افراد باايمان را مسخرهمىكنند [كه گاهى دستشان تهى است، در حالى كه پرهيزگاران در قيامت برتر از آنان هستند... اموال بر جاى مانده از آنها در غزوه بنىقريظه نيزگوياى ثروتمندى آنان است.[۲۴]
شخصيت هاى آنان در اين دوره شامل زبير بن باطابن وهب، عزال بن شموال (سَمْوال) و كعب بن اسد بودند.[۲۵] ابن هشام حدود 16 تن از بزرگان ايشان را نام برده است كه مردم به آنها مراجعه مىكردند.[۲۶]
روابط بنىقريظه با پيامبر صلى الله عليه وآله
غالب سيره نويسان برآناند كه رسول خدا پس از هجرت به يثرب با آنها پيمانى بست[۲۷]؛ اما زمان آن دقيقاً مشخص نيست. از مفاد آن، خوددارى يهود از اقدام بر ضد پيامبر و مسلمانان بود. اين پيمان به آن حضرت اجازه مىداد تا در صورت نقض آن از سوى يهود در ريختن خون آنان و به اسارت درآوردن ذريه ايشان آزاد باشد.[۲۸]
همين پيمان تا سال پنجم هجرى مانع همكارى بنى قريظه با مخالفان رسول خدا گرديد و آنان اعتراف داشتند كه از رسول خدا جز وفا و راستى چيزى نديدهاند[۲۹] و آن حضرت ايشان را به پذيرش اسلام مجبور نساخته است.[۳۰] در طى دوره همپيمانى، روابط خوبى ميان آنان و پيامبر برقرار بود[۳۱]، چنان كه در غزوه بنى نضير (سال چهارم هجرى) از اجابت دعوت عبدالله بن ابى منافق مبنى بر يارى بنى نضير خوددارى ورزيدند.
به نقل مجاهد جماعتى از اوس و خزرج با بنىقريظه نيز ارتباط خويشاوندى (رضاع) داشتند و به آيين يهود درآمده بودند. با هجرت پيامبر به مدينه، انصار مىخواستند آنان را به پذيرش اسلام وادارند كه با نزول اين آيه از اين كار نهى شدند[۳۲]: «لااِكراهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ فَمَن يَكفُر بِالطّـغوتِ و يُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروةِ الوُثقى لاَانفِصامَ لَها واللّهُ سَميعٌ عَليم».(سوره بقره/2،256)
به روايت ابن عباس، انصار براى مسلمان كردن اين عده به رغم نيازشان، كمك هاى مالى خود را مشروط به پذيرش اسلام كرده بودند كه با نزول آيه «لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم ولكِنَّ اللّهَ يَهدى مَن يَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَير فَلاَِنفُسِكُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ و ما تُنفِقوا مِن خَير يُوَفَّ اِلَيكُم و اَنتُم لاتُظلَمون»(سوره بقره/2،272) عملشان ناپسند دانسته شد.[۳۳]
مطابق قولى، عبداللّه بن سلام (يهودىِ تازه مسلمان) به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: بنىقريظه و بنىنضير از ما دورى مىجويند و سوگند ياد كردهاند كه با ما نشست و برخاست نكنند و ما هم بر اثر دورى راه امكان همنشينى با اصحاب تو را نداريم. آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا...»سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند...)(سوره مائده/5،55) نازل شد و ابن سلام رضايت خود را اعلام كرد[۳۴]؛ اما بنا به گزارش هاى بسيارى در منابع اهل سنت و شيعه اين آيه در شأن على عليه السلام نازل شده كه در حال ركوع انگشتر خود را صدقه داد.[۳۵]
رفتار و اعمال يهود به گونهاى بود كه رسول خدا و مسلمانان به بنى قريظه نيز چون ديگر يهود پيمان شكن اعتماد چندانى نداشتند، از اين رو با نزول آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الكـفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنين» اى كسانى كه ايمان آوردهايد به غير از مؤمنان كافران را ولىّ و تكيهگاه خود قرار ندهيد) (نساء 4/144)، آن دسته از انصارى كه با آنان از طريق حلف و رضاع ارتباط داشتند از اين كار نهى شدند.[۳۶]
آيات 55 ـ 64 سوره انفال/ 8 بيانگر آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بايستى با گروه پيمان شكن يهود روش محكمترى در پيش گيرد تا افزون بر رفع خطر ايشان، مايه عبرت ديگران نيز باشد. ميبدى در شأن نزول آيه 55 سوره انفال/8: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَاللّهِ الَّذينَ كَفَروا فَهُم لايُؤمِنون» (به يقين بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمىآورند) آورده است كه يهود بنىقريظه با رسول خدا صلی الله علیه و آله عهدى داشتند و آن را نقض كرده، مشركان را با در اختيار گذاشتن سلاح يارى دادند. سپس پشيمان شده، عذر خواستند و دگرباره، پس از بستن پيمان، در روز خندق پيمانشكنى كردند و خداوند درباره آنها آيه مذكور را نازل كرد.[۳۷]
آيه بعدى نيز به پيمان شكنى و خيانت آنان اشاره دارد:«اَلَّذينَ عـهَدتَ مِنهُم ثُمَّ يَنقُضونَ عَهدَهُم فى كُلِّ مَرَّة وهُم لا يَتَّقون»(همانان كه با آنها پيمان بستى. سپس هر بار عهد و پيمان خود را مىشكنند و از پيمانشكنى و خيانت پرهيز ندارند). (سوره انفال/8،56) طبرى، [۳۸] شيخ طوسى[۳۹] و برخى ديگر از مفسران [۴۰] از مجاهد روايت كردهاند كه اين آيه به سبب پيمانشكنى بنى قريظه نازل شده است كه آنها دوبار با پيامبر پيمان بسته، سپس آن را نقض كردند.
مطابق برخى گزارش ها آنان قصد ترور رسول خدا را داشتند؛ ولى خداوند آن حضرت را از اين توطئه آگاه ساخت، چنانكه برخى مفسران[۴۱] آيه 11 مائده/5 را در اين باره دانستهاند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم...»؛ اما مشهور آن است كه طراحان ترور رسول خدا صلی الله علیه و آله يهود بنىنضير بودند و اين آيه درباره آنان نازل شده است. (<=بنىنضير)دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 243
نقش بنى قريظه در غزوه خندق
اخبارى دال بر پيمان شكنى آشكار بنى قريظه تا سال پنجم هجرت در دست نيست. در اين سال، بزرگان بنىنضير، قريش و ديگر قبايل منطقه را بسيج كرده، سپاه احزاب را به راه انداختند و به ايشان وعده همراهى بنى قريظه را دادند، از اين رو حيى بن اخطب بزرگ بنى نضير به مدينه آمد تا آنان را از داخل مدينه بر ضد مسلمانان بشوراند...[۴۲]
با آگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله از خيانت آنها، آن حضرت ابتدا فردى را براى كسب اطلاع به سوى آنان فرستاد.[۴۳] سپس گروهى از انصار شامل سعد بن معاذ را كه پيش از اسلام با آنها همپيمان بودند نزد كعب فرستاد.
ايشان كعب را سوگند دادند كه به عهد خود پاىبند باشد؛ اما آنها به رسول خدا و سعد دشنام دادند.[۴۴] مفسران آياتى را ناظر به نقض عهد بنىقريظه دانستهاند. برخى مقصود از «فريق» در آيه 101 سوره بقره/2 را بنىقريظه دانستهاند كه عهدشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله را شكستند و به يارى مشركان در غزوه احزاب شتافتند:[۴۵] «...نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اوتواالكِتـبَ كِتـبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم كَاَنَّهُم لايَعلَمون» (... جمعى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند؛ گويى هيچ از آن خبر ندارند). (سوره بقره/2،101)
نيز مراد از اهل كتاب در آيه 26 سوره احزاب/33، بنىقريظه هستند كه با نقض پيمانشان با رسول خدا، از سپاه احزاب پشتيبانى كردند.[۴۶]
از ديگر آياتى كه درباره پيمان شكنى بنىقريظه نازل شده آيه 51 سوره نساء/4 است: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ و يَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا»(آيا نديدى كسانى را كه بهرهاى از كتاب خدا به آنان داده شده، با اين حال به جبت و طاغوت ايمان مىآورند و درباره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردهاند راه يافتهترند). الدرالمنثور، ج 3، ص 563.</ref>
بنىقريظه پس از پيمانشكنى در جهت تقويت سپاه احزاب، محمولهاى شامل 20 بار شتر، آذوقه براى مشركان فرستادند كه در بين راه شمارى از انصار آن را مصادره كردند و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند.[۴۷] شايد چنين انفاق هايى به سپاه احزاب است كه برخى مفسران[۴۸] آيه 117 سوره آل عمران/3 را بر بنى قريظه و ديگر طوايفى كه در نبرد نقش داشتند تطبيق كردهاند: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَكَتهُ وما ظَلَمَهُمُ اللّهُ ولكِن اَنفُسَهُم يَظلِمون»(آنچه در اين زندگى پست دنيوى انفاق مىكنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده (و در غير محل و وقت مناسب كشت كردهاند) بوزد و آن را نابود سازد و خدا به آنان ستم نكرده، بلكه خودشان به خويشتن ستم مىكنند).
محاصره بنىقريظه به دست مسلمانان
خيانت و پيمان شكنى آنان در نبرد احزاب كه در حساسترين شرايط صورت گرفت و هستى اسلام در خطر بود قابل گذشت نبود، از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله پس از جنگ خندق، به فرمان الهى مأمور سركوب آنان شد[۴۹]: «قتِلُوا الَّذينَ لايُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِاليَومِ الأخِرِ»(با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند،... پيكار كنيد).(سوره توبه/9،29)
درباره سال وقوع اين غزوه بهرغم اتفاق نظر مبنى بر وقوع آن پس از غزوه خندق، دو گزارش متفاوت وجود دارد: برخى آن را يك سال پس از اُحد (سال چهارم هجرت)،[۵۰] برخى ديگر، دو سال پس از جنگ اُحد و در سال پنجم مىدانند.[۵۱] اين قول در ميان مورخان و سيرهنويسان از شهرت بيشترى برخوردار است.
مطابق گزارش سيره نويسان، پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اعلام جنگ بر ضدّ بنىقريظه، ابن ام مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد[۵۲] و براى اين كه به آنان فرصت تجديد قوا ندهد فوراً به منطقه ايشان رفت و نماز عصر را در آنجا به جا آورد.[۵۳] سپاه اسلام متشكل از 3000 نيرو، به پرچمدارى على عليه السلام بود.[۵۴]
رسول خدا صلی الله علیه و آله طبق سيره هميشگى خود، ابتدا از آنان خواست اسلام بياورند و چون سرباز زدند به محاصره ايشان پرداخت. مدت محاصره به اختلاف گزارش شده است؛ واقدى اين مدت را 15 و ابناسحاق و ابنحبيب 25 روز و برخى نيز 10 روز[۵۵] ذكر كردهاند.
با ادامه محاصره و پس از آشكارشدن ضعف ايشان در مقابل سپاه اسلام، بنى قريظه فردى به نام نباش بن قيس را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاده، پيشنهاد كردند كه آن حضرت با آنان نيز چون بنىنضير رفتار كند و به ايشان اجازه داده شود اموال منقول خود را برداشته، از مدينه كوچ كنند اما رسول خدا خواسته آنان را رد كرد.
پس از آن بنىقريظه پيشنهاد كردند با بر جاى گذاشتن همه اموال خويش، تنها جان خود و خانوادههايشان را نجات دهند؛ اما رسول خدا خواستار تسليم بدون قيد و شرط آنان شد[۵۶] زيرا تجربه نشان داده بود كه اگر اين گروه نيز مانند همكيشان خود (بنىنضير) آزادانه از تيررس مسلمانان خارج شوند توطئههاى خود را بر ضد اسلام از سر مىگيرند.
به موجب پارهاى گزارش ها پس از آن كه بنىقريظه يقين كردند اگر وضع بدين منوال بگذرد شرايط بدتر خواهد شد، بزرگشان (كعب بن اسد) سه پيشنهاد به همكيشان خود ارائه كرد: نخست تصديق پيامبر صلى الله عليه و آله و پذيرش اسلام؛ دوم كشتن زنان و كودكان و جنگيدن با مسلمانان؛ سوم تهاجم به سپاه اسلام در شب شنبه و غافلگير كردن مسلمانان؛ اما راهحلهاى او پذيرفته نشد.[۵۷]
در پى آن و پس از پاسخ هاى صريح پيامبر صلى الله عليه و آله، ايشان از آن حضرت خواستند همپيمان اوسى خود ابولبابه را نزد آنان فرستد تا با او در خصوص تسليم شدنشان رايزنى كنند. اين امر نشان مىدهد آنان به مذاكره اميدوار بوده، در چانه زني هاى خود به اوسيان همپيمان خود اميد بسته بودند.
پس از موافقت رسول خدا، ابولبابه رهسپار دژهاى يهود شد و ضمن توصيه ايشان به تسليم، تحت تأثير عواطف و احساسات كودكان و زنان بنىقريظه با اشاره به گردن و حلق خود، به آنان فهماند كه در صورت تسليم شدن به حكم پيامبر صلى الله عليه و آله كشته خواهند شد.
در اين هنگام و پيش از حل مشكل، اسد بن عبيد، اسيد بن سعيه و ثعلبة بن سعيه كه از يهود بنىهدل از خويشان بنى قريظه و با آنان همراه بودند از دژ، فرود آمدند و با پذيرش اسلام، جان و مال و فرزندان خود را نجات دادند. برخى مفسران نزول آيه 113 سوره آل عمران/3 را در اين باره دانستهاند:[۵۸] «لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايتِاللّهِ ءاناءَ الَّيلِ و هُم يَسجُدون». عمرو بن سعدى از بنىقريظه نيز جزو كسانى بود كه در شب آخر به مسجدالنبى پناهنده شد و اسلام آورد.[۵۹] در پى اين حوادث، بنىقريظه چارهاى جز تسليم بدون قيد و شرط نيافته، تسليم شدند.
برخى سيره نويسان، علت تسليم شدن آنان را افزون بر وحشتى كه خداوند در دل ايشان افكنده بود چنين گزارش كردهاند كه در جريان محاصره بنىقريظه، امام على عليه السلام تا نزديك آنان پيش رفت و فرياد زد: يا آنچه را حمزة بن عبدالمطلب چشيد، خواهم چشيد يا دژ را فتح خواهم كرد. اينجا بود كه بنىقريظه چارهاى جز تسليم نديدند.[۶۰] پيامبر پس از فراغت از غزوه بنى قريظه، خمس غنايم و اسيران را جدا كرد و مابقى را ميان جنگجويان مسلمان قسمت كرد.
پانویس
- ↑ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 21؛ البدء والتاريخ، ج 3، ص129؛ الانساب، ج 4، ص 475.
- ↑ الاغانى، ج 22، ص 111، 114؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 2، ص 202.
- ↑ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52؛ الانساب، ج 4، ص 475.
- ↑ تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص 153.
- ↑ المنتظم، ج 1، ص 357؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 157، 162.
- ↑ الاغانى، ج 22، ص 112؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
- ↑ وفاءالوفا، ج 1، ص 159؛ الروض الانف، ج 4، ص 290.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 1، ص 383؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 316؛ البدايةوالنهايه، ج 2، ص 31.
- ↑ وفاء الوفا، ج 1، ص 156.
- ↑ مجمعالبيان، ج 7، ص 286؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
- ↑ البدء والتاريخ، ج 3، ص 129؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
- ↑ الاغانى، ج 22، ص 113؛ البدء والتاريخ، ج 3، ص 129 ـ 130؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
- ↑ الاغانى، ج 22، ص 113؛ معجم البلدان، ج 5، ص 83؛ المصنف، ج 1، ص 168.
- ↑ تاريخ المدينه، ج 1، ص 168 - 170.
- ↑ البدء والتاريخ، ج 3، ص 130؛ المفصل، ج 6، ص 519.
- ↑ معجم البلدان، ج 5، ص 83.
- ↑ النهايه، ج 2، ص 388.
- ↑ تاج العروس، ج 1، ص 143؛ النهايه، ج 1، 24؛ معجم البلدان، ج 1، ص 59.
- ↑ جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 182.
- ↑ الكامل، ج، 1، ص 680.
- ↑ فتح القدير، ج 1، ص 320؛ معجم البلدان، ج 1، ص 451.
- ↑ فتح القدير، ج 1، ص 374.
- ↑ مجمع البيان، ج 2، ص 541؛ فتح القدير، ج 1، ص 374.
- ↑ تاريخ المدينه، ج 1، ص 175، 212.
- ↑ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 101.
- ↑ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 454؛ الطبقات، ج 2، ص 59؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
- ↑ اعلام الورى، ص 79.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 485؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 2، ص 220؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99.
- ↑ دلائل النبوه، ج 3، ص 401.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 458؛ دلائلالنبوه، ج 3، ص 428.
- ↑ فتح القدير، ج 1، ص 276.
- ↑ جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 131.
- ↑ اسباب النزول، ص 163؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 143.
- ↑ مجمع البيان، ج 3، 325؛ اسباب النزول، ص 163.
- ↑ غررالتبيان، ص 240.
- ↑ كشف الاسرار، ج 4، ص 68.
- ↑ جامعالبيان، مج 6، ج 10، ص 34.
- ↑ التبيان، ج 5، ص 143.
- ↑ تفسير قرطبى، ج 8، ص 21؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 216.
- ↑ الكشاف، ج 1، ص 613؛ التبيان، ج 3، ص 463.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 454؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 93.
- ↑ همان، ج 2، ص 223.
- ↑ دلائلالنبوه، ج 3، ص 403؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 222.
- ↑ غررالتبيان، ص 208.
- ↑ جامعالبيان، مج 11، ج 20، ص 180؛ مجمعالبيان، ج8، ص551؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 486.
- ↑ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 345.
- ↑ غررالتبيان، 228.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 71؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 433؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 232.
- ↑ اعلام الورى، ج 1، ص 99؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 107؛ المحبر، ص 10.
- ↑ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 699؛ الطبقات، ج 2، ص65،74.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 496؛ الطبقات، ج 2، ص 57؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 234.
- ↑ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99.
- ↑ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 234؛ الطبقات، ج 2، ص 57.
- ↑ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 235؛ المحبر، ص 113.
- ↑ المغازى، ج 2، ص 501.
- ↑ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 235؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص99؛ جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 182 - 183.
- ↑ جامعالبيان، مج 3، ج 4، ص 71؛ مج 11، ج 20، ص 183؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 3، ص 719؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 248.
- ↑ اسدالغابه، ج 4، ص 107.
- ↑ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240؛ الارشاد، ج 1، ص113.
منابع
سيد محمود سامانى، دائرة المعارف قرآن كريم (جلد ششم).