معجزه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۳۰ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (اصلاح متن)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

تعریف «معجزه»

اعجاز از ريشه «عجز» (ناتواني) به معناي ناتوان ساختن مي‌ باشد. ناتوان ساختن بر دو گونه است: يكي آن كه توانايي كسي قهراً از وي سلب شود و او به عجز درآيد، مثلا اگر شخصي قدرت مالي يا مقامي دارد، آن مال يا مقام از او با زور گرفته شود و او به خاك مذلت بنشيند.

ديگر آن كه كاري انجام گيرد كه ديگران از انجام و يا هم آوردي با آن عاجز باشند، بدون آن كه درباره آنان هيچ گونه اقدام منفي به عمل آمده باشد، مثلا ممكن است كسي در كسب كمالات روحي و معنوي به اندازه‌اي پيش رفت كند كه دست ديگران بدو نرسد و از روي عجز دست فرونهند در مثل گويند: «فلان اخرس اعداه، فلاني زبان دشمنان خود را بندآورد» مقصود آن است كه آن اندازه آراسته به كمالات گرديده و كاستي‌ها را از خود دور ساخته كه جايي براي رخنه عيب جويان باقي نگذارده است.


اعجاز قرآن از نوع دوم است، يعني در بلاغت، فصاحت، استواري گفتار، رسابودن بيان، نوآوري هاي فراوان در زمينه معارف و احكام و ديگر ويژگي‌ها، آن اندازه اوج گرفته كه دور از دسترس بشريت قرار گرفته است از اين جهت قرآن را «معجزة خالدة، یا معجزه جاويد» گويند. اين حالت براي قرآن، هميشگي و ثابت است، چرا كه اين كتاب بزرگ قدر، سند شريعت جاويد اسلام است.


معجزه يك ضرورت دفاعي

بدون شك معجزه براي پیامبران به ويژه پیامبران اولواالعزم[۱] يك وسيله اثباتي بشمار مي‌رود تا سند نبوت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گيرد و گواه آن باشد تا كه از جهان غيب پيام آورده‌اند. لذا معجزه‌اي كه بدست آنان انجام مي‌گيرد بايد نشانه‌اي از «ماوراء الطبيعه» باشد، يعني كاري انجام گيرد كه طبيعت اين جهان از عهده انجام آن عاجز باشد، به همين جهت آن را «خارق العادة»[۲] توصيف مي‌كنند، يعني بيرون از شعاع تاثيرات طبيعي مألوف (عوامل طبيعي شناخته شده و معروف) قرار گرفته است.

اكنون اين سؤال پيش مي‌آيد كه معجزه يك ضرورت تبليغي است يا ضرورت دفاعي؟ يعني پيامبران دعوت خود را از همان روز نخست با معجزه آغاز مي‌كنند، يا موقعي كه با شبهه‌هاي منكران روبرو مي‌شوند معجزه ارائه مي‌دهند؟

سيره پيامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد اساسا هيچ پيامبري از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه همراه ننمود، ولي هنگامي كه با منكران روبرو گرديد و درخواست معجزه نمودند يا بدون درخواست و صرفا براي دفع شبهات آنان «معجزه» آورده است دعوت انبيا عين صراحت حق است كه با فطرت اصيل انسان دمساز و با عقل سليم هم‌آهنگ مي‌باشد چيزي را مي‌گويند كه فطرت و عقل بشري بي‌درنگ و آزادانه آن را مي‌پذيرد.

  • «و بالحق انزلناه و بالحق نزل[۳]، ما قرآن را كه عين حقيقت است فروفرستاديم (يعني حقيقتي آشكار و انكارناپذير) و همين گونه فرود آمد».
  • «له دعوة الحق[۴]، خدا را دعوتي است حق و روشن».
  • «فتوكل علي اللّه انك علي الحق المبين[۵]، بر خداي خود تكيه كن راهي كه مي‌روي حق و آشكار است».
  • «ذلك الكتاب لاريب فيه[۶]، اين كتاب جاي ترديدي در آن نيست»، يعني آن اندازه شواهد صدق، آن را فراگرفته كه راه تشكيك و ترديد در آن را بسته است.
  • «لقد جات رسل ربنا بالحق[۷]، پيامبران همگي حق آور بودند».
  • «يا ايها الناس قد جاكم الحق من ربكم[۸]، اي مردم! آن چه را كه براي شما آمده صرفا حقيقت آشكاري است».
  • «اللّه الذي انزل الكتاب بالحق والميزان[۹]، خداوندي كه كتاب و شريعت را حقيقتي آشكار و معيار سنجش حق از باطل قرارداد».

از اين رو در جاي جاي قرآن تصريح شده كه صاحب نظران انديشمند، بي‌درنگ دعوت حق را مي‌پذيرند و به نداي حقيقت لبيك مي‌گويند تنها كساني كه حق را خوش آيند ندارند يا با مصالح موهوم خويش سازگار نمي‌بينند، آن را نمي‌پذيرند، گرچه در دل به حق بودن آن اذعان و اعتراف دارند.

  • «و يري الذين اوتوا العلم الذي انزل اليك من ربك هو الحق و يهدي الي صراط العزيز الحميد»[۱۰]، دانشمندان انديشمند بخوبي درمي‌يابند آن چه بر تو نازل گشته، صرف حقيقت است و به سوي راه حق تعالي كه عزيز و حميد است هدايت مي‌كند». مقصود از عزيز، يگانه قدرت قاهره حاكم بر جهان هستي است و حميد به معناي ستوده و پسنديده است.
  • «وليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم[۱۱]، تا دانشوران بدانند كه شريعت الهی محض حق است و آن را باور دارند و دل‌هاي شان در برابر آن خاشع و حالت نرمش پيدا كند».
  • درباره فرهيختگان از ترسايان نجران در پيشگاه قرآن، با ستايش از آنان، چنين گويد: «و اذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق[۱۲]، همين كه بشنوند آن چه را كه بر پيامبر نازل گشته، مي‌بيني ديدگانشان (از شدت شوق و وجد دروني) لبريز از اشك گردد، زيرا حق را دريافته‌اند».
  • آري، كساني كه حق ستيزند در برابر آن ايستادگي مي‌كنند: «لقد جئناكم بالحق ولكن اكثركم للحق كارهون[۱۳]، ما آن چه كه آورديم حقيقت آشكاري است، ولي بيشتر شما حق را خوش نداريد».
  • «وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا[۱۴]، گرچه (با زبان) آن را انكار نموده، ولي در دل آن را شناخته، باور داشته‌اند و اين انكار ناشي از حالت ظلم و استكبار آنان است».

لذا طبق منطق قرآن، همواره حق آشكار است و باطل خودنما، و براي پذيرفتن حق دليلي جز فطرت و حجتي جز خرد حاجتي نيست. براي حق جويان و حقيقت پويان دليلي روشنتر از بيان خود حق نمي‌باشد و به حجت و برهان نياز ندارد، زيرا حق، خود آشكار است و فطرت پاك آن را پذيرا است.[۱۵]


لزوم معجزه

به دلايل استوار عقلى و براهين غير قابل ترديد فطرى ثابت و روشن گرديده كه خداوند بايد براى عموم افراد بشر تكاليف و برنامه‌هايى مقرر بدارد و آنان را در راه تكامل و سعادت جاودانى راهنمايى كند زيرا بشر در مسير رشد و تكاملش به تكاليف و قوانين الهى و راهنمايى‌هاى پروردگارش شديدا نيازمند است و بدون اين تكاليف و راهنمايى‌ها، به هيچ مرحله‌اى از كمال و سعادت نمى‌تواند فائز گردد.

اگر خداوند چنين تكاليف و قوانينى را كه سعادت و كمال انسانى در گرو آن‌هاست، براى بشر مقرر ندارد و علتى براى آن نخواهد بود جز اين كه: خداوند از احتياج و نياز بشر بى‌اطلاع باشد. در صورتى كه خداوند از جهل و ندانستن منزه و مبراست.

و يا در اثر اين است كه خداوند اصلا نمى‌خواهد، افراد بشر به چنين كمال و سعادتى نائل شود و اين همان صفت بخل است كه بر خداوند كريم و بخشايشگر محال و غير ممكن مى‌باشد. و يا اين كه خداوند مى‌خواهد كه سعادت انسان تأمين گردد ولى انجام دادن آن براى وى مقدور نيست، اين هم همان عجز و ناتوانى است كه به ساحت قدس خداوند توانا راهى ندارد.

بنابراين، بر خداست كه براى تأمين سعادت و تكامل بشر تكاليف و قوانينى مقرر بدارد و آن‌ها را به اطلاع بشر برساند.

از آن چه به عنوان مقدمه اول يادآورى شد، چنين استفاده مى‌شود كه خداوند بايد براى بشر تكاليف و قوانينى مقرر بدارد و او را در مسير تكامل و سعادت راهنمايى كند.

ولى روشن است كه اين تكاليف الهى بايد به وسيله يك فرد از افراد بشر براى آنان ابلاغ گردد و اين فرد كه پيامبر ناميده مى‌شود و افراد ديگر بشر را با وظايف و تكاليفى كه خداوند در راه تكامل و هدايت آنان مقرر داشته است، آشنا سازد تا حجت خدا بر آنان تمام گردد و هركس از روى برهان و دليل يكى از دو راه سعادت و يا هلاكت را انتخاب كند. اين است معناى آن چه قرآن مى‌گويد: «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ».(سوره انفال،42)

و اين هم روشن است كه پيامبرى و سفارت الهى مقام و منصبى است بس بزرگ و با عظمت كه افراد زيادى چشم طمع بر آن دوخته و آرزوى رسيدن بر چنين مقامى را- گرچه از روى دروغ و حيله- در مغز خود مى‌پرورانند.

اين است كه بايد مدعى اين مقام براى اثبات ادعاى خود شاهد و گواه روشنى ارائه دهد تا شيادان و مدعيان دروغگو و گمراه كننده نتوانند، از اين مقام سوء استفاده نموده، در لباس مدعيان واقعى و راهنمايان حقيقى، خودنمايى كنند. اين شاهد و گواه نيز نمى‌تواند از كارها و اعمال عادى باشد كه ديگران هم بتوانند نظير آن را بياورند و ادعاى دروغين‌شان را ثابت نمايند و حق جلوه دهند.

بنابراين، بايد اين شاهد و گواه از اعمالى باشد كه نواميس و قوانين طبيعت را درهم شكند و بر خلاف مسير عادى و طبيعى جريان يابد و ديگران را از آوردن چنين گواه و شاهدى، ناتوان سازد اين گونه اعمال خارق العاده را كه تنها پشتوانه و شاهد پيامبرى و نبوت است «معجزه» و انجام دادن آن را «اعجاز» مى‌نامند.[۱۶]


منابع

(1).ترجمه البیان فی تفسیر القرآن، سید ابولقاسم خوئی

(2).علوم قرآنی، محمد هادی معرفت


پانویس

  1. پيامبران اولواالعزم پيامبراني اند كه داراي شريعتي نو و كتابي تازه باشند، آنان پنج نفرند: حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمد صلی الله علیه و آله.
  2. يعني خارج از محدوده عوامل مؤثر كه متعارف و شناخته شده است ولي هرگز برخلاف ناموس طبيعت نيست، چه اين كه قانون عليت، طبيعي و خدشه بردار نيست تنها علت به وجود آمدن معجزه، غيرمتعارف بودن آن است ولي براي بشريت امكان شناخت آن بر اساس موازين طبيعي هرگز ميسر نيست وگرنه هيچ پديده‌اي در صحنه هستي بدون علت متناسب خود، امكان وجود ندارد و علت العلل اراده خداوندی است و چگونگي تاثير در باب عليت نيز تحت اراده او است كه مي‌تواند دگرگون سازد يا سرعت بخشد و معجزه از همين طريق صورت مي‌گيرد لذا خارق العاده مي‌گويند نه خارق الطبيعه.
  3. سوره اسراء 17: 105.
  4. سوره رعد 13: 14.
  5. سوره نمل 27: 79.
  6. سوره بقره 2: 2.
  7. سوره اعراف 7: 43.
  8. سوره يونس 10: 108.
  9. سوره شورى 42: 17.
  10. سوره سبا 34: 6.
  11. سوره حج 22: 54.
  12. سوره مائده 5: 83.
  13. سوره زخرف 43: 8.
  14. سوره نمل 27: 14.
  15. علوم قرآني، صفحه 342.
  16. بيان درمسائل قرآن، ص: 56.