دعای چهاردهم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول)
دعای رفع ظلم ظالم؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام إِذَا اعْتُدِی عَلَیهِ أَوْ رَأَی مِنَ الظَّالِمِینَ مَا لَا یحِبُّ:
یا مَنْ لَا یخْفَی عَلَیهِ أَنْبَاءُ الْمُتَظَلِّمِینَ وَ یا مَنْ لَا یحْتَاجُ فِی قَصَصِهِمْ إِلَی شَهَادَاتِ الشَّاهِدِینَ. وَ یا مَنْ قَرُبَتْ نُصْرَتُهُ مِنَ الْمَظْلُومِینَ وَ یا مَنْ بَعُدَ عَوْنُهُ عَنِ الظَّالِمِینَ؛
قَدْ عَلِمْتَ، یا إِلَهِی، مَا نَالَنِی مِنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ مِمَّا حَظَرْتَ وَ انْتَهَکهُ مِنِّی مِمَّا حَجَزْتَ عَلَیهِ، بَطَراً فِی نِعْمَتِک عِنْدَهُ، وَ اغْتِرَاراً بِنَکیرِک عَلَیهِ.
اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ خُذْ ظَالِمِی وَ عَدُوِّی عَنْ ظُلْمِی بِقُوَّتِک، وَ افْلُلْ حَدَّهُ عَنِّی بِقُدْرَتِک، وَ اجْعَلْ لَهُ شُغْلًا فِیمَا یلِیهِ، وَ عَجْزاً عَمَّا ینَاوِیهِ.
اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تُسَوِّغْ لَهُ ظُلْمِی، وَ أَحْسِنْ عَلَیهِ عَوْنِی، وَ اعْصِمْنِی مِنْ مِثْلِ أَفْعَالِهِ، وَ لَا تَجْعَلْنِی فِی مِثْلِ حَالِهِ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْدِنِی عَلَیهِ عَدْوَی حَاضِرَةً، تَکونُ مِنْ غَیظِی بِهِ شِفَاءً، وَ مِنْ حَنَقِی عَلَیهِ وَفَاءً.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ عَوِّضْنِی مِنْ ظُلْمِهِ لِی عَفْوَک، وَ أَبْدِلْنِی بِسُوءِ صَنِیعِهِ بی رَحْمَتَک، فَکلُّ مَکرُوهٍ جَلَلٌ دُونَ سَخَطِک، وَ کلُّ مَرْزِئَةٍ سَوَاءٌ مَعَ مَوْجِدَتِک.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
هرگاه ستمی به او میرسید
ای آن که اخبار شِکوهکنندگان بر تو مخفی نیست، ای آن که سرگذشت ستمدیدگان نزد تو نیازی به شهادت شاهدان ندارد، ای آن که دوران رسیدن یاری تو به ستمدیدگان نزدیک است، ای آن که مددکاریات از ستمگران دور است، ای خدای من، تو میدانی از فلانی فرزند فلانی به من آن رسیده که از آن نهی نمودهای، و پرده حرمتم را که بر او ممنوع ساخته بودی دریده، او از باب طغیان در نعمتت، و بیاعتنایی به عقابت بر من تاخته،
بار خدایا بر محمد و آلش درود فرست، و ستمکننده بر من و دشمنم را با قوّت خود از ستم بر من بازدار، و با قدرت خود تندی و بُرّایی او را بر من بشکن، و او را به خودش مشغول دار، و در برابر آن که با او به دشمنی برمیخیزد ناتوان ساز.
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و ستمکار را رخصت ستم بر من مده، و مرا در برابرش نیکو یاری کن، و مرا از ارتکاب نظیر کارهای او حفظ کن، و در حالتی مانند حالت او قرار مده. بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا در برابر دشمنم نصرتی بیدرنگ عنایت کن، تا طوفان خشمم نسبت به او فرو نشیند، و داد دلم را از او بگیرد.
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و عفو و بخششت را در برابر ستم او به من عطا کن، و بجای سوء رفتار او با من رحمتت را پاداشم قرار ده، زیرا هر ناخوشایندی در برابر ترس از قهر تو ناچیز است، و هر مصیبتی پیش خشم تو آسان.
ترجمه آیتی
دعای آن حضرت است به هنگامی که از ستمکاران بد و ستمی یا مکروهی می رسید.
اى خداوندى، که از درد و رنج دادخواهان آگاهى. اى خداوندى که در دادخواهیشان به گواهى گواهانت نیاز نیست. اى خداوندى که ستمدیدگان را یاوریت نزدیک است و از ستمکاران جانبداریت دور.
تو مى دانى- اى خداوند من- که فلان فرزند فلان در حق من مرتکب چه کارها شده که تو خود از آن منع فرموده اى و او را در بى حرمتى به من چه اعمالى است که تو خود از آن نهى کرده اى. و این همه از سر مستى اوست به سبب نعمتى که تواش عنایت کرده اى و از بى باکى اوست در برابر کیفرى که تواش مقرر داشته اى.
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و به نیروى خود آن را که بر من ستم مى کند یا دشمنى مى ورزد فرو گیر و به قدرت خود از تیزى سطوتش بکاه و به درماندگیهاى خود مشغولش نماى و در پیکار با آن که به خلافش برخاسته است عاجزش گردان.
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و خصم مرا رخصت مده که بر من ستم روا دارد. نیک یاریم کن که در برابرش پایدارى کنم و مرا از ارتکاب اعمالى چون اعمال او و گرفتار آمدن به حالتى چون حال او، نگه دار.
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و در حال مرا بر ضد او چنان یاورى کن که خشم مرا فرونشاند و انتقام من از او بستاند.
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و به جاى آن ستم که آن ستمکار بر من روا داشته است تو عفو و بخشایش خود بر من ارزانى دار و به جاى سوء رفتار او رحمت خود بر من عطا فرماى، که هر مکروهى در برابر خشم تو ناچیز است و هر مصیبتى در برابر غضب تو سهل.
ترجمه ارفع
هنگامى که به حضرتش ظلم مى شد:
اى خدایى که اخبار ستم دیدگان بر او پنهان نیست و اى آنکه درباره ى آنچه بر مظلومین گذشته نیاز به شاهد ندارد و ای کسى که یارى اش بر ستمدیدگان نزدیک است و ای آنکه کمک او از ستمکاران دور است.
اى خداى من تو خوب مى دانى که فلان فرزند فلان چه بر سر من آورده و به من هتاکى نموده و تو از این حرکات وى را نهى فرموده بودى ولى او از روى طغیان و سرکشى در برابر نعمت هایت و بى باکى از کیفرت این کارها را کرده است.
خداوندا بر محمد و آل او درود فرست و با دست قدرتت ظلم و دشمنى او را از من بردار و با توانایى ات تندى اش را نسبت به من زایل کن و او را به کار خودش مشغول دار و وى را درباره ى کار ظالمانه اش عاجز فرما.
الها بر محمد و آل او درود فرست او را در ظلم به من اجازه مده و مرا در غلبه بر او یارى کن و مرا از انجام دادن کارهایى همانند او محفوظ بدار و مرا مثل او ستمکار قرار مده.
الها بر محمد و آل او درود فرست و به گونه ای مرا بر او مسلط کن که خشم من بر او تسلى دلم باشد و کینه ام به آخر برسد و دادم را از او بستانم.
خدایا بر محمد و آل او درود فرست و در عوض ظلمى که بر من روا داشته عفوت را شامل حالم فرما و به جاى بدرفتارى او رحمتت را نصیبم کن که هر ناراحتى در برابر غضب تو ناچیز است و هر اندوهى در برابر خشم تو قابل تحمل مى باشد.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است هر گاه ستمى به او مى رسید یا امرى ناخوشایند از ستمکاران مى دید:
اى که اخبار دادخواهان بر تو پوشیده نیست. اى که در سرگذشت آنان به گواهى گواهان نیاز ندارى. اى که یاریت به ستمدیدگان نزدیک است. اى که کمک تو از ستمکاران دور است.
خدایا، تو مى دانى که از فلان پسر فلان (نام ظالم و پدرش را ببرد) چیزهایى به من رسیده که تو ناروا ساخته اى، و حرمت هایى از من دریده که تو بر او ممنوع کرده اى، به خاطر مستى و طغیانى که از نعمت تو به او دست داده، و فریب و غرورى که از تأخیر انتقامت در او پیدا شده.
خدایا، پس بر محمد و آل او درود فرست، و ستمکار و دشمن مرا به نیروى خود از ستم و دشمنى با من باز دار، و به قدرتت تیغ تیزش را بر من کند ساز، و او را به کار دیگرى سرگرم بدار، و از کارى که به انجام آن برخاسته ناتوان گردان.
خدایا، و بر محمد و آل او درود فرست، و ستم کردن به مرا براى او ممکن مساز، و مرا بر او خواب یارى ده، و از کارهایى مثل کارهاى او نگاه دار، و در مثل حال و هواى او قرار مده.
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و مرا بر او یارى ده یارى نقد و حاضرى که دلم را نسبت به او خنک کند، و انتقام کامل مرا از او بگیرد.
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و به جاى ستمى که بر من کرده بخشایش خود را به من عوض ده، و به جاى بدرفتارى که با من داشته رحمت خود را به من ارزانى دار، که هر امر ناخوشایندى نسبت به خشم تو ناچیز است، و هر مصیبتى در برابر غضب تو هموار و آسان است.
ترجمه الهی قمشهای
چون از ظالمان عالم ستمى به وى مى رسید یا از آنان ناپسندى مى دید به این دعا با خدا راز و نیاز و شکایت مى کرد.
اى خدائى که سرگذشت حال پریشان ستمدیدگان (زیر سرپنجه ظلم و بیداد ستمگران) بر تو پنهان نیست و اى خدائى که داستان آنها (و آه و ناله آن بیچارگان) به شهادت گواهان نزد تو نیازمند نیست و اى خدائى که یارى او (و داد رسیش) به مظلومان نزدیک است (و زود به فریادشان مى رسد) و اى خدائى که ظالمان را هرگز یارى نمى کند (و نصرت و رحمتش از آنها دور است)
تو اى خداى من بر ستمها و هتک حرمتهائى که از فلان ظالم و فلان ستمگر به من رسیده کاملا آگاهى با آنکه تو امت را از ظلم با اهل بیت رسول منع شدید و نهى اکید فرمودى آنان از روى سرکشى و طغیان در نعمتت و غرور و غفلت (از منع و انتقامت) ستمها کردند
پروردگارا پس تو بر محمد و آلش درود فرست و ظالم بدکیش و دشمن بدخواه مرا از ظلم و بیداد بر من به قدرت و نیروى قاهرت باز دار و به روى من تیغ ستمش را کند (و بازوى قهرش را ناتوان) ساز و او را به امور مربوط به خودش مشغول دار و از نیت سوء یا از عداوت با من عاجز و ناتوان گردان
پروردگارا و درود فرست بر محمد و آل پاکش و ظلم در حق مرا براى آن ظالم روا و میسر مگردان بلکه یارى و اعانت مرا بر او در نظرش نیکو ساز و مرا از آنگونه افعال زشت ظالمانه او معصوم و محفوظ دار (یعنى مرا از ظلم و ستم به خلق منزه دار)
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل پاکش و مرا بر آن دشمن یارى فرما چنانکه (همیشه بر او غالب و منصور باشم و) هم اکنون یارى تو درد درونى کینه و غضبم را شفا بخشد و خشمم را کاملا فرو نشاند
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل اطهارش و در عوض ظلم و جورى که آن دشمن با من کند تو عفو و بخششت را شامل حالم گردان و در مقابل اذیت و بدیهایش تو رحمت و لطفت را عطا فرما (تا از رنج و غم و آزار دشمن به لطف و کرم و احسان تو عوض و بدل یابم و شاد خاطر باشم) زیرا هر مکروه و رنج و المى در عالم (اگر لطف تو شامل حال ما باشد) دون خشم و قهرت آن رنج و ستم بسى بى قدر و ناچیز و تحملش سهل و آسانست و هر بلا و مصیبتى جز قهر و غضب تو وجود و عدمش یکسانست (یعنى اگر ما را لطفت شامل و از قهرت ایمنى حاصل باشد همه سختیها و بلا و مصیبتها بر ما وجود و عدمش یکسان است تنها تو با ما لطف کن و قهر مکن که لطف و قهر خلق هر دو یکى است)
ترجمه سجادی
و از دعاى امام علیه السلام بود، هنگامى که به او ستم مى شد یا از ستمگران آنچه دوست نمى داشت مى دید:
اى کسى که خبرهاى دادخواهان بر او پنهان نیست. و اى کسى که در سرگذشت هاى ایشان از گواهى شهادت دهندگان بى نیاز است. و اى کسى که یارى او به ستم دیدگان نزدیک است. و اى کسى که مددش از ستمگران دور است.
اى خداى من، تو مى دانى از فلان کس فرزند فلان کس چیزهایى به من رسیده که تو نهى نموده اى و از من حرمت هایى شکسته که تو ممنوع کرده اى و این از سرکشى او در نعمت توست و بى باکى او از کیفر تو مى باشد.
خداوندا پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و ستم کننده به من و دشمنم را با نیروى خود از ستم کردن به من بازدار. و با توانایى خود برّندگى اش را از من بردار. و او را به آنچه درخورش است مشغول دار. و او را در برابر آنکه با او دشمنى مى کند ناتوان ساز.
خداوندا و بر محمّد و خاندانش درود فرست و ستم کردن او را بر من آسان نگردان و مرا در مخالفت با او به خوبى یارى فرما و مرا از انجام مانند کارهاى او بازدار و در مانند حال او قرار نده.
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا در مقابل او یارى کن. یارى نمودنِ آماده اى که خشم من با آن بهبودى یابد و کینه ام را بر او کامل نماید.
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و در عوض ستمى که او به من نمود، مرا ببخش و به جاى بدرفتارى اش، رحمتت را به من عطا کن. (زیرا) هر ناپسندى در مقابل خشم تو اندک و هر گرفتارى اى با غضب تو هموارشدنى است.
ترجمه شعرانی
از دعاهاىآن حضرت (ع) است هرگاه ستمى بدو مى رسید یا از ستمکاران عمل ناخوش آیندى مى دید:
اى کسى که خبر شکوه کنندگان از تو پنهان نمى ماند و براى تحقیق حال ایشان به گواهى گواهان نیاز ندارى اى کسى که یارى تو به ستمدیدگان نزدیکست و از ستمگران دور.
اى خداى من! مى دانى که از فلان بن فلان به من چه رسید؟ ستمى که تو ناروا شمارى و بى حرمتى که تو آن را منع فرموده اى. چون از بسیارى نعمت تو باد در سر آورده و از انکار تو بر وى نمى هراسد
خدایا پس درود بر محمد و آل او فرست. دشمن ستمکار مرا به نیروى خود فروگیر و به قدرت خود تیزى او را کند گردان و او را به خودش مشغول دار و در پیش دشمنش ناتوان کن
و بر محمد و آل او درود فرست و ستم وى را بر من مپسند و اعانت من کن بر وى، و مرا از مثل کارهاى او بازدار و حال مرا مانند او مگردان
خدایا درود بر محمد و آل او فرست، و هم اکنون کیفر ظلم او را بدست من بده تا خشم من فرو نشیند و کین من از او گرفته شود
خدایا درود بر محمد و آل او فرست و به جاى ستم او بر من تو مرا عفو کن و در عوض بد رفتارى او با من به من رحمت آر که هر چیز ناخوش در برابر خشم تو ناچیز است و با غضب تو هر سختى هموار شدنى است.
ترجمه فولادوند
دعاى رفع ستم:
اى آن که اخبار ستم رسیدگان برو پوشیده نیست، و اى آن که در گزارش حالشان به گواهى گواهان نیازى ندارد، و اى آن که یارى وى به ستم رسیدگان نزدیک است، و اى آن که مددکارى وى از ستم کنندگان دور است!
اى خداى من! تو قطعا دانسته اى که فلان، پسر بهمان، چها بر سرم آورده و مرتکب چه اعمالى شده و به سائقه ى سرمستى از نعمت تو و بى اعتنایى به آنچه تو آن را ممنوع شمرده اى، بى باکانه، چها نموده است.
پس درود بر محمد و خاندان وى، و به نیروى خود ستم کننده بر من و دشمنم را گریبان گیر و به قدرت خود از تیزى درگیرى وى با من بکاه و وى را سرگرم کار خود کن و در مقابل آن کس که با او معارضه مى کند ناتوان ساز!
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و ستمکار را نسبت به من رخصت ستم مده و مرا در برابر او نیکو یارى فرماى و از مبادرت به کارهایى نظیر وى نگاهبان باش و در حالتى چون حالت وى قرار مده.
بار الها! درود بر محمد و خاندان وى، و مرا در برابر دشمنم یارى عاجل بخش، تا شراره ى خشمى که از وى در نهاد خود دارم فرو نشیند و داد دل از او بستانم.
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و به جاى آن ستم که بر من روا داشته رحمت خویش را بر من ارزانى دار، چرا که هر ناگوارى در برابر قهرت ناچیزست و هر ناهموارى در برابر خشمت آسان.
ترجمه فیض الاسلام
از دعاهاى امام علیه السلام است هنگامى که ستمى به آن حضرت مى رسید یا از ستمکاران چیزى (زیانى بر خود یا بر یکى از شیعیانش) مى دید که خوش نمى داشت:
اى آنکه خبرهاى شکوه کنندگان از ستم بر او پنهان نیست و اى آنکه در سرگذشتهاى ایشان از گواهیهاى گواهان بى نیاز است (چون به آشکار و نهان دانا است) و اى آنکه یارى او به ستم رسیدگان نزدیک است (به زودى آنها را یارى خواهد نمود) و اى آنکه مدد او از ستمگران دور است (ایشان را یارى نمى کند)
اى خداى من، تو مى دانى آنچه از فلان فرزند فلان به من رسیده از آنچه (ظلم و تعدى) که آن را نهى کرده اى، و از آنچه از من هتک حرمت نموده و آن را بر او منع نموده اى، و ستم او از طغیان و سرکشى در نعمت تو است که به او رسیده و از بى باکى و نترسیدن از کیفر تو است بر او (هنگام خواندن دعا بجاى فلان ابن فلان نام ستمگر و پدرش برده شود)
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و ستم کننده و دشمن مرا به قدرت خود از ستم بر من بازدار، و با توانائى خود برندگى (دشمنى) او را از من بشکن و براى او کارى که درخور او است قرار ده (تا به آن مشغول شده از من چشم بپوشد) و او را در برابر کسى که با او دشمنى مى کند ناتوان گردان
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و او را به ستم کردن به من رخصت مده، و مرا در تسلط بر او نیکو کمک فرما، و از بجا آوردن مانند کارهاى او نگهدار، و در مانند حال او قرار ده (مرا از ستم به دیگران و متصف شدن به خوهاى ناپسندیده ى مانند او حفظ فرما)
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و مرا در برابر او یارى نما یارى نمودن آماده اى که (چشم به راه آن نباشم تا) خشم به او بهبودى من باشد، و کینه ام را به سر رساند (یارى که خشم را فرونشاند و دادم را از او بستاند)
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و در عوض ستمى که او به من کرده مرا مشمول عفو و بخشش خود گردان، و بجاى بد رفتارى او رحمتت را به من عطا فرما، زیرا هر ناپسندى در برابر خشم تو اندک و هر اندوهى با پیشامد غضب تو هموار است.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
در ستمدیدگى و ستمدیده:
«یا مَنْ لاَ یخْفَى عَلَیهِ أَنْبَاءُ الْمُتَظَلِّمِینَ وَ یا مَنْ لاَ یحْتَاجُ فِی قَصَصِهِمْ إِلَى شَهَادَاتِ الشَّاهِدِینَ وَ یا مَنْ قَرُبَتْ نُصْرَتُهُ مِنَ الْمَظْلُومِینَ وَ یا مَنْ بَعُدَ عَوْنُهُ عَنِ الظَّالِمِینَ قَدْ عَلِمْتَ یا إِلَهِی مَا نَالَنِی مِنْ فُلاَنِ بْنِ فُلاَن مِمَّا حَظَرْتَ وَ انْتَهَکهُ مِنِّی مِمَّا حَجَزْتَ عَلَیهِ بَطَراً فِی نِعْمَتِک عِنْدَهُ وَ اغْتِرَاراً بِنَکیرِک عَلَیهِ»:
"اى آن که گفته ها و خبرهاى شاکیان از ظلم و ستم ستمکاران از دید حضرتش پنهان نیست، و اى آن که در سرگذشتهاى مظلومان از گواهیهاى گواهان و شهادت شاهدان بى نیاز است و اى آن که یارى و کمک او به ستمدیدگان نزدیک و مدد و نصرتش از ستمگران دور است. اى خداى من تو آگاهى آنچه از ستم و ظلم از فلان پسر فلان به من رسیده، ستمى که از آن نهى کرده اى و از هتک حرمتى که بشدت از ان منع نموده اى. خداوندا ستم او را طغیان و سرکشى در نعمت توست که به او ارزانى داشته اى و از بیباکى و نترسیدن از کیفر و عذاب قیامت، و انتقام و غضب توست که از آن غفلت ورزیده".
در این قسمت از دعا به چند مسئله مهم در باب مظلوم و ظالم اشاره شده است:
۱.وضع مظلوم و فریاد و زارى و استغاثه اش از حضرت او پنهان نیست.
۲. مظلوم از ظالمى که بر وى وقت رسیدگى به پرونده ندارد، زیرا بهترین گواه و شاهد بر اعمال بندگان خدا است.
۳.کمک و یارى حضرت حق به مظلوم نزدیک و از ستمکار دور است.
۴.وجود مقدس حضرت رب العزه تمام بندگانش را از ظلم و ستم منع فرموده، و آنان را از هتک نسبت به دیگران باز داشته.
۵.ظلم و ستم معلول ننمودن نعمت خدا در مسیرى است که خدا خواسته، و نتیجه طغیان وسرکشى در نعمت است.
۱.چیزى در تمام هستى از خدا پنهان نیست:
حقیقت و مفهوم جمله بالا براى تمام خداپرستان روشن و معلوم است، زیرا آنان خداوندى را مى پرستند، و وجود مقدسى را عبادت مى کنند، و به ذات مبارکى ایمان دارند که قرآن مجید و فرمایشات انبیاء و ائمه معصومین او را معرفى نموده است.
خداى قرآن خداوندیست که در تمام اسماء و صفات وجودى بى نهایت در بى نهایت است.
خداى قرآن خداوندى است که ملک و ملکوت هستى در دست قدرتش هم چون ذره اى بیش نیست.
خداى قرآن خداوندى است که علم و دانش و آگاهیش نسبت به ظاهر و باطن موجودات علم تفصیلى است و هیچ چیزى از نظر حضرتش پنهان نیست.
خداى غیر قرآن و معارف اسلامى، مخلوق ذهن محدود و عقل ناقص بشرى است، و نمى تواند بعنوان معبود حق و معشوق حقیقى مورد توجه قرار بگیرد.
خداى غیر قرآن از اسماء و صفاتى برخوردار نیست که انسان از عظمت و هیبتش سر تعظیم بخاک تواضع بساید، و بخاطر علم فراگیرش از گناه و معصیت و ظلم و ستم بپرهیزد، و از مقام و مرتبه اش و عذاب و انتقامش بترسد.
خداى تورات و انجیل تحریف شده، خداى اوستا و زند و پازند کتاب زرتشتیان، خداى بودا و بودائیان، خدائى ساختگى، قلابى، خیالى، وهمى، ضعیف، بى قدرت، بدون علم فراگیر، کنار کشیده از خلقت، و بدون قاعده و قانون مهربان، و سازگار با هر ظلم و ستم، و پشتیبان ظالم و خائن و تکیه گاه عاصى و فاسد است.
بخاطر ایمان به چنین خدائى است که یهودیان و مسیحیان و خلاصه هر ملت و جامعه اى که آنچنان خدائى را باور دارد، به انواع مفاسد، مظالم، خیانت، جنایت، پستى، آلودگى، پوکى، پوچى، گناه، معصیت، گرفتار و دچار است، و تمام این دردهایش درد بى درمان، و امراض فکرى و روحش امراض غیر قابل علاج است.
مدرسه ها، دبیرستانها، دانشگاهها، علوم گوناگون نفسى و روانى، تاکنون نتوانسته اند بشر لجام گسیخته جداى از خداى حقیقى را در جنایاتى که دارد کنترل کنند، و راهى هم براى کنترل این افسار گسیختگان وحشى تر از تمام حیوانات وحشى، جز تابش نور توحید ناب قرآنى در قلبشان وجود ندارد.
چون نور توحید ناب قرآنى و اسلام ناب محمدى بر قلوب بتابد، و انسان با ذات و فطرت و عمق دلش این معنا را لمس کند، که در تمام امور در دست قدرتى بى نهایت در بى نهایت، و در کنار خدائى عادل و عالم به همه چیز، و وجود مقدسى که نسبت به اهل طاعت و عبادت رحیم، و نسبت به عاصى و پلید و ظالم و ستمکار اشد المعاقبین قرار دارد، از دایره عصیان و غفلت و گناه و معصیت و ظلم و ستم بدرآمده، به عرصه گاه تقوا و کرامت و درستى و انسانیت قدم نهد، و مصداق حقیقى خلیفة اللّه گردد، و وجودش تبدیل به منبع کرامت و شرف و فضیلت شده، تمام روى زمین از پى ایمان و اخلاق و عمل صالحش بهشت عنبر سرشکت گردد.
من از اقلیم بالایم سر عالم نمى دارم *** نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمى دارم
اگر بالاست پراختر و گر دریاست پرگوهر *** وگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمى دارم
مگر گوئى ظریفى کن دمى با ما حریفى کن *** مرا گفتست لاتسکن تو را همدم نمى دارم
مرا چون دایه فضلش به شیر لطف پروردست *** چو من مخمور آن شیرم سر زمزم نمى دارم
در آن شربت که جان سازد دل مشتاق جان بازد *** خرد خواهد که دریازد منش محرم نمى دارم
زشادیها چو بیزارم سر غم از کجا دارم *** بغیر یار دلدارم خوش و خرم نمى دارم
در افتادم در آب جو شدم شسته زرنگ و بو *** زعشق ذوق زخم او سر مرهم نمى دارم
جز این منهاج روز و شب بود عشاق را مذهب *** که بر مسلک بزیر این کهن طارم نمى دارم
بباغ عشق مرغانند سوى بى سوى پران *** من ایشان را سلیمانم ولى خاتم نمى دارم
منم عیسى خوش خنده که شد عالم بمن زند *** ولى نسبت زحق دارم من از مریم نمى دانم
زعشق این حرف بشنیدم خموشى راه خود دیدم *** بگو عشقا که من با دوست لاولم نمى دانم
در سطور بعد به آیاتى چند از قران مجید در جهت آگاهى و فراگیر حق نسبت به ظاهر و باطن، و ملک وملکوت تمام اجزاء هستى اشاره مى رود تا براى مظلوم روشن تر شود که ظلمى که بر او رفته در برابر رّب بصیر رفته و ناله اش در کنار خداى سمیع است، و براى ظالم معلوم گردد که حضرت جبّار از جنایات و ستم او بر مردم ضعیف آگاه است و به وقت لازم انتقام مظلوم را از ظالم خواهد گرفت و جزاى ستم ستمکار را دردنیا و آخرت به ستمکار خواهد رساند.
«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لایعْلَمُها اِلّا هُوَ وَ یعْلَمُ ما فِى الْبَرّ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة اِلّا یعْلَمُها وَلا حَبَّة فى ظُلُماتِ الْاَرْضِ وَلارَطْب وَلا یابِس اِلّا فى کتاب مُبین».(۱)
و کلید خزائن غیب نزد خداست، کسى جز خدا بر آن آگاه نیست، و نیز آنچه در خشکى و دریاست همه را مى داند، و برگى از درخت نمى افتد مگر اینکه براى او معلوم است، و دانه از زیر تاریکیهاى زمین و هیچ تر و خشکى نیست جز آن که در کتاب مبین است.
«اِنَّ اللّهَ لایخْفى عَلَیهِ شَىْءٌ فِى الْاَرْضِ وَلا فِى السَّماءِ».(۲)
همانا چیزى در آسمان و زمین از ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه پنهان نیست.
«رَبَّنا اِنَّک تَعْلَمُ ما نُخْفى وَ ما نُعْلِنُ وَ ما یخْفى عَلَى الّلهِ مِنَ شَىْء فِى الْاَرْضِ وَلا فِى السَّماءِ».(۳)
پروردگارا وجود مقدس توبه هر چه ما پنهان و آشکار کنیم علم دارد، و بر حضرت حق البته هیچ چیز در آسمان و زمین پنهان نیست.
«یوْمَ هُمْ بارِزُونَ لایخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ لِمَنِ الْمُلْک الْیوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ».(۴)
آن روز همه پدید آیند، و چیزى از آنها بر خدا پنهان نباشد، در آن روز سلطنت و حکومت از کیست؟ با خداوند قاهر منتقم یکتاست!!
«اِنَّ الَّذینَ یلْحِدُونَ فى آیاتِنا لا یخفَوْنَ عَلَینا اَفَمَنْ یلْقى فِى النّارَ خَیرٌ اَمْ مَنْ یأْتى آمِناً یوْمَ الْقِیامَةِ اِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ اِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ».(۵)
آنان که در آیات ما راه کفر و عناد و انکار پیمودند هرگز از نظر ما پنهان نیستند.آیا کسى که روز قیامت به آتش دوزخ افتد بهتر است، یا آن که از عذاب ایمن است. بارى هر روز به اختیار خود هر چه مى خواهید انجام دهید که حضرت حق بتمام اعمال شما آگاه است.
«وَ اَنَا اَعْلَمُ بِما اَخْفیتُمْ وَ ما اَعْلَنْتُمْ».(۶)
و من به اسرار نهان و اعمال آشکار شما از هر کس داناترم.
«قُلْ اِنْ تُخْفُوا ما فى صُدُورِکمْ اَوْ تُبْدُوهُ یعْلَمْهُ اللّهُ وَ یعْلَمُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الْاَرْضِ وَ اللّهُ عَلى کلَّ شَىْء قَدیرٌ».(۷)
بگو اى رسول من اى مردم هر چه را در دل پنهان داشته یا آشکار کنید خداوند به همه آنها آگاهست، و آنچه را در آسمانها و زمین است مى داند، و خدا به هر چیز در ظاهر و باطن هستى تواناست.
آیات زیاددیگرى در سوره هاى مختلف قرآن مجید به همین مضمون نازل شده، که مى توانید ملاحظه کنید.
امام امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه مى گوید:
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى بَطَنَ خَفِیاتِ الْاُمورِ، وَ دَلَّتْ عَلَیهِ اَعْلامُ الظُّهُورِ.(۸)
سپاس هر خداوندى را سزاست که داناى به تمام امور پنهانى است، و نشانه هاى آشکار و روشن بر وجود مقدسش دلالت دارد.
و نیز آنحضرت در خطبه اى دیگر مى فرماید:
کلُّ عَزیز غَیرُهُ ذَلیلٌ، وَ کلُّ قَوِىَّ غَیرُهُ ضَعیفٌ، وَکلُّ مالِک غَیرُهُ مَمْلُوک، وَ کلُّ عالِم غَیرُهُ مُتَعَلَّمٌ، وَ کلُّ قادِر غَیرُهُ یقْدِرُ وز یعْجُزُ، وَ کلُّ سَمیع غَیرُهُ یصَمُّ عَنْ لَطیفِ الْاَصْواتِ وَ یصِمُّهُ کبیرها وَ یذْهَبُ عَنْهُ ما بَعْدَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-انعام، ۵۹.
۲- آل عمران، ۵.
۳- ابراهیم، ۳۸.
۴- مؤمن، ۱۶.
۵- فصّلت، ۴۰.
۶- ممتحنه، ۱.
۷- آل عمران، ۲۹.
۸- خطبه ۴۹.
مِنْها، وَ کلُّ بَصیر غَیرِهُ یعْمى خَفِىِّ الْاَلْوانِ وَ لَطیفِ الْاَجْسامِ.(۱)
و هر عزیزى غیر او ذلیل و خوار است، و هر توانائى غیر او ناتوان است، و هر مالک و متصرفى غیر او مملوک و مقهور است و هر دانائى غیر او متعلّم و یادگیرنده است، و هر قادر و توانائى غیر او در بعض امور مقدارى توانا و در بعض دیگر عاجز و ناتوان است، و هر شنونده اى غیر او را صداهاى بلند کر مى کند، و چون آهسته باشد از شنیدنش عاجز است و هر بینایى غیر او از دیدن رنگهاى پنهان و از تماشاى موجودات ذره بینى ناتوان است.
براساس آیات بالا و گفته هاى انبیاء و ائمه طاهرین علیهم السلام این معنا باید در قلب انسان همچون خورشید وسط روز معلوم و یقینى باشد، که ظاهر و باطن هستى در پیشگاه حضرت حق حاضر و ریز و درشتى از نظر او مخفى نیست.
او بر تمام امور آگاه و نسبت به هر صدائى و ناله اى شنواست، پس از ظالم و ستم بر مردم ضعیف و بر هر موجود زنده اى بپرهیزید، که ستم و ظلم شما در معرض علم و آگاهى و دید او، و ناله دادخواهى و شکایت مظلوم در کنار شنوائى حضرت اوست.
«اِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ».(۲)
۲. بهترین گواه و شاهد در تمام هستى خداست:
وقتى به قول قرآن مجید و معارف الهیه علم و آگاهى حضرت حق نسبت به همه چیز و همه کس، و نسبت بهظاهر و باطن و امور پنهان و آشکار علم فراگیر باشد، این معنى که حضرت حق نسبت به هر عمل و هر حرکتى از هر موجودى شاهد است، و به وقت بازپرسى و محاکمه در محکمه عدالت و در دادگاه قیامت و اثبات حقى به غارت رفته و مالى غصب شده، و حقوقى بر باد رفته و ستمى که بر مظلومى واقع شده، هیچ نیازى به توضیح و تفسیر ندارد.
من اگر در این زمینه به آیاتى چند و یا معارفى ملکوتى استشهاد کنم فقط از باب تیمّن و تبرک است.
«قُلْ یا اَهْلَ الْکتابِ لِمَ تَکفُرُونَ بِآیاتِ اللّهِ و اللّهُ شهیدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ».(۳)
اى یهود و نصارى چرا به آیات خدا کفر مىورزید (و دسته به اعمال زشت مى زنید و با نبوت خاتم انبیاء مخالفت مى کنید، بپرهیزید و از فسق و فجور و تکذیب حق و کفر ورزى نسبت به آیات الهى خوددارى نمائید)که خداوند گواه و شاهد اعمال شماست.
«ما قُلْتُ لَهُمْ اِلّا ما اَمَرْتَنى بِهِ اَنِ اَعْبُدُوا اللّهَ رَبّى وَ رَبَّکمْ وَ کنْتُ عَلَیهِمْ شَهیداً مادُمْتُ فیهمْ فَلَمّا تَوَفَّیتَنى کنْتَ انت الرَّقیبَ عَلَیهِمْ وَ اَنْتَ عَلى کلَّ شَىْء شَهیدٌ».(۴)
عسى در دادگاه قیامت به حضرت حق عرضه مى دارد، من از مسیحیان دعوت نکردم که مرا و مادرم را بعنوان معبود بپرستید. من به آنان جز آنچه تو فرمودى نگفتم و آن این بود: که خداى هستى آفرین را عبادت کنید. پروردگار من و خودتان، اى محبوب من تا در میان مردم بودن بر اعمالشان گواه و شاهد بودم، چون مرا نزد خود بردى خودت نگهبان و ناظر احوالشان بودى و تو بر هر چیزى شاهد و گواهى.
«قُلْ اَىُّ شَىْء اَکبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَینى وَ بَینَکمْ.(۵)
اى رسول من بگو چه گواهى بزرگتر است "از گواهى خدا" بگو خدا میان من و شما مردم نسبت به آنچه که مى گذرد گواه است.
«وَ اِمّا نُرِینَّک الَّذى نَعِدُهُمْ اَوْ نَتَوَفَّینَّک فَاِلَینا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهیدٌ عَلى ما یفْعَلُونَ».(۶)
محقّقاً خداوند در قیامت بین آنان جدائى افکند و هر کسى را به جائى که مستحق آنست مى برد، بدون شک خداوند بر احوال ظاهر و باطن تمام موجودات گواه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- خطبه ۶۴.
۲- غافر، ۲۰.
۳- آل عمران، ۹۸.
۴- مائده، ۱۱۷.
۵- انعام، ۱۹.
۶- یونس، ۴۶.
«اَلَّذى لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ وَاللّهُ عَلى کلّ شَىْء شَهید».(۱)
آن خداوندى که ملک آسمانها و زمین براى اوست، و ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه اى که نسبت به همه چیز به علم ازلى و آگاهى سرمدى شاهد و گواه است.
امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه مى فرماید:
قَدْ عَلِمَ السَّرائِرَ، وَ خَبَرَ الضَّمائِرَ، لَهُ الْاِحاطَةُ بِکلَّ شَىْء، وَ الْغَلَبَةُ لِکلَّ شَىْء، وَ الْقُوةُ عَلى کلَّ شَىْء.(۲)
وجود مقدس حضرت ربّ العزّه به تمام نهانى ها دانا و از همه اندیشه ها آگاه است، براى او به ظاهر و باطن هر چیزى احاطه و نسبت به هر چیزى غلبه و توانائى است.
به ترجمه قسمتى از خطبه معروف به اشباح که در سطور زیر است با کمال دقت توجه کنید، تا بیش از پیش به عظمت خالق و حضورش در ظاهر و باطن هستى واقف شوید، و نیز به معجزه اى از معجزات حضرت مولا، امام عارفان، پیشواى پرهیزکاران، شمع قلب عاشقان غالب کل على بن ابیطالب علیه السلام آگاه گردید.(۳)
خداوند متعال بر کسانى که راز خود را نهان کنند دانا و آگاه است، و به پنهان گوئى آنان که سخن با یکدیگر آهسته راند مطّلع و بیناست. و به اندیشه هائى که از ظنّ و گمان در دل قرار گیرد، و به آنچه با یقین، تصمیم بر آن گرفته شود، و به نگاه کردنهاى زیر چشم که از روى دزدى و آهستگى انجام مى گیرد، و به آنچه درقلوب پنهان شده، و به نادیدنى ها که در زیر حجابها و پرده ها مستور است وقوف کامل دارد.
به سخنانى که سوراخهاى گوشها به دزدى و آهستگى مى شنود، و به روزنه هائى که موران کوچک در تابستان، و حشرات و گزندگان در زمستان در آن جاى مى گیرند، و به صداى با آه و ناله و گریه زنانى که میان ایشان و فرزندانشان مفارقت و جدائى افتاده، و به صداى آهسته قدمها، و به جاى نمو میوه که در غلافهاى رگ و ریشه درختان است، و بجاى پنهان شدن حیوانات در غارها و درّه ها کوهها، و به جاى پنهان شدن پشه ها میان ساقها و پوستهاى درختان، و به جاى اتصال برگها به شاخه ها، و به رحم هائى که نطفه هاى آمیخته به خون که از صلبها خارج شده در آن قرار گیرد، و به ابرهاى درآمده در هوا و جاى پیوستن آنها، و به باریدن دانه باران در جاى روى هم آمدن ابرها، و به آنچه گردبادها بر روى زمین مى پاشند و به فرو رفتن و حرکت حشرات در ریگستانها، و به جایگاه پرندگان بر سر کوهها بلند، به نغمه سرائى مرغان خواننده در آشیانهاى تاریک، و به آنچه در میان صدف ها است، و امواج دریا، دردل خود آن را پرورش داده و به آنچه تاریکى شب آن را پوشانده، و یا آفتاب بر آن تابیده، و به آنچه پى در پى پرده هاى تاریکى و درخشندگى هاى روشنى بر آن وارد گردیده، و به نشانه هر گامى و به صداى آهسته هر حرکتى، و به آواى هر سخنى، و به حرکت و جنبش هر لبى، و به جاى هر جاندارى، و به مقدار و وزن هر ذرّه اى، و به همهمه و صداى آهسته هر جاندارى که داراى عزم و اراده است، و به آنچه بر روى زمین است از قبیل میوه درخت، یا برگى فرو افتاده یا رحمى نطفه دار، همراه با شئون آفرینش از قبیل خون بسته، پاره گوشت، یا داراى شکل و صورت، یا طفل متولد شده، به همه و همه آگاه و بینا و نسبت به تمام، حاضر و شاهد است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- حج، ۱۷.
۲- خطبه ۸۵.
۳- خطبه ۹۰.
به طواف خانه تا کى نظر افکنى بنا را *** به حریم دل قدم نه که نظر کنى خدا را
قدحى ز زمزم عشق اگرت نصب افتد *** چو خض دگر نجوئى سرچشمه بقا را
عرفات درگه دل، طلب و وقوف بنما *** که از آن وقوف یابى جلوات کبریا را
بصفاى جان نما سعى و گذر زمروه تن *** که مگر در آن ببینى رخ یار دلربا را
به مناى عشق قربان کنى ار منّى خود را *** ز وصال دوست یابى به خدا تو هر منا را
نه به ذبح گوسپندى به جهان تو راست عیدى *** به تو عید گردد آن گه که برى سر هوا را
چو در این طریق نفست بخلاف این بخواند *** توبه دست عشق بر او عددى بزن حصا را
بگذر ز راه صورت بسپار راه معنى *** که جز از طریق معنى نبود رهى خدا را
نه عجب که ما هرویان نکنند جلوه پیشت *** چه به پیش مهر رخشان نبود ضیاسها را
بخدا نه عاشقست آن که اگر دهى تو دردش *** نبرد ز درد لذت طلبد همى دوا را
اگرت گواه باید پى ادعاى عشقم *** رخ زرد و اشک سرخم دو گواست مدعا را
چه شود که گاه گاهى بکنى به ما نگاهى *** چه زیان که پادشاهى نظرى کند گدا را
شب و روز انیس لامع نبود به غیر یادت *** که زدل ببرد عشقت همه یاد ما سوا را
آرى چنین آگاهى و علمى، به وقت محاکمه ستمگر، و رساندن مظلوم به حقى که از او به غارت رفته، چه نیازى به گواه گواهان دارد که او گواه بر تمام عالم و شاهد بر تمام شئون هستى، و حاضر بر سرّ و نهان، و ناظر بر آشکار و پنهان است.
راستى اگر تمام مردم روى زمین به این معنا توجه قلبى داشتند، و خود را در تمام لحظات در محضر حضرت او مى دیدند، و شاهد بودن آن محبوب را با تمام وجود لمس مى کردند، روزگار آنان و برخوردشان با یکدیگر چگونه بود؟
۳.خداوند یار مظلومان و خصم ظالمان است:
وجود مقدس حضرت حق، چون انسان را بیافرید، خورشید نبوت و امامت، و چراغ پر فروغ عقل و خرد را فرا راه او قرار داد، تا به اسرار و رموز جهان، و به عظمت شخصیت خود، و به قوانین و مقّرراتى که سلامت همه جانبه وى را در زندگى دنیا، و سعادت و خوشبختى او را در قیامت تضمین مى کند واقف و آگاه گردد.
رسالت انبیاء و امامت امامان عطیه اى عظیم و نعمتى بزرگ از جانبت حضرت محبوب به انسان بود.
حیات طیبه و زندگى پاک، و ثواب آخرت و بهشت عنبر سرشت، معلول پیروى از انبیاء، و نتیجه اطاعت از سفیران پاک الهى است.
نبوت و امامت حصن حصین حضرت حق، و ضامن حفظ انسان از خطر، و عامل شکوفائى همه استعدادهاى بشر، و ترسیم کننده صراط مستقیم حضرت ربّ براى انسان است.
انبیا و امامان راه زندگى صحیح رابه انسان نمایاندند، و هر آنچه در مسیر هدایت و رشد و کمال نیاز داشت به او فهماندند، و وى را به تمام منافع و خطرات مادى و معنوى آگاه کردند.
انبیا و ائمه کلیه مسائل مربوط به عقاید حقه، و حسنات اخلاقى، و اعمال صالحه را در اختیار بشر قرار دادند، و در این زمینه از چیزى فروگذار نکرده، و براى هدایت و دستگیرى انسان تا سر حّد نثار جان در راه خدا کوشیدند.
انبیاء و امامان با کتابهاى الهى خود، و دستورات و قوانین جامعى که داشتند، انسان را دعوت به آبادى دنیا و عمارت آخرت کردند.
آن بزرگواران از آدمیان خواستند در تمام امور حیات به حقوق مربوط به خود قانع باشند، و در همه زمینه ها حق وحقوق دیگران را رعایت نمایند.
آنان از مردم خواستند از هر گونه ظلم و ستمى به دیگران و حتى به حیوانات بپرهیزند، و آنچه مربوط به دیگران است بگذارند در دست آنان بماند، و از غارت و غضب، و دزدى و رشوه، و خیانت و جنایت، و غل و غش و حیله و مکر و ثروت اندوزى، و تعطیل حق دیگران خوددارى نمایند.
در حالیکه وجود مقدس حضرت ربّ، حجت همه جانبه خود را نسبت به بندگان تمام کرده، و زمینه اى براى تجاوز باقى نگذاشته، چنانچه ظلمى به کسى واقع شود، آتش غضب و خشمش نسبت به ظالم افروخته مى گردد، و مظلوم را پناه داده زمینه انتقام او را یا بدست خودش، یا بوسیله دیگران از ظالم فراهم مى نماید، و چنانچه بنا به عللى در دنیا، از ستم پیشه انتقام مظلوم را نگیرد، وى را در قیامت به عذابى دچار مى کند که راه نجاتى براى او نباشد.
این معنا از ابتداى زندگى انسان در دنیا عملا نسبت به ظالم و مظلوم مسلّم بوده وموضوعى است که نسبت به وضع قیامتى آن هیچگونه شک و تردیدى وجود ندارد.
حق مظلوم در این دنیا و در جهان آخرت محال است از بین برود، و انتقام از ظالم چیزى نیست که فراموش گردد، که حضرت حق عالم به همه امور و سمیع و بصیر، و خبیر و علیم و نسبت به کلیه برنامه ها گواه و شهید و آگاه وشاهد است.
حضرت او به کسى که به ناحق مورد ظلم واقع شده رحیم و مهربان، و نسبت به ظالم وستمگر خصم و دشمن است.
مظلوم با شخصیت و صابر که قدمى از راه حق فراتر نمى نهد، و در تمام امور برابر با خواسته هاى حق زندگى مى کند، و منتظر مى ماند تا خداوند زمینه انتقام را برایش فراهم آورد، تا بدست خود و یارى مردم مؤمن حقش را از ظالم بگیرد محبوب خدا، و ستمگر نابکار، و متکبر غدّار، و فخر فروش از خود راضى منفور و مبغوض خدا است.
یارى حضرت حق به فرموده حضرت سجادعلیه السلام به مظلوم نزدیک، و کمک و عون حضرت جبار و صاحب انتقام از ستمکار دور است.
۴. تمام مردم روى زمین از ستم نهى شده اند:
ظلم و ستم با بعبارت تجاوز به حق خود، یا به حق دیگران، یا به حقوق حضرت حق، عملى بسیار زشت، و برنامه اى ناباب، و کارى پلید، و حرکتى زیان آور است.
وجود مقدس حضرت حق در کتب آسمانى، بخصوص قرآن مجید، انسان را از هر عمل زشتى، و سوء خلقى، و نیت آلوده اى، بخصوص ظلم نهى فرموده، و به ظالم در صورتى که توبه نکند و دست از ستم برندارد وعده عذاب دردناک داده است.
آیات و روایات در این زمینه به اندازه اى است، که جمع آن کتاب مفصّلى خواهد شد.
من به خواست حضرت حق، و توجه معنوى حضرت سجاد، که همواره در همه امور، بخصوص شرح صحیفه یار و یاورم بوده در ضمن سطور آینده، بطور مفصّل به مسئله ظلم اشاره کرده و مجموعه اى عظیم از آیات قرآن و روایات را به نظر شما عزیزان خواهم رساند.
۵. ظلم نتیجه طغیان و سرکشى در نعمت است:
این معنا معلوم است که اولا نعمت هاى حضرت چه مادى و چه معنوى قابل شماره نیست، و ثانیاً خداوند مهربان به هر کسى به اندازه لیاقت و سعى و کوشش نعمت عنایت فرموده، و ثالثاً راه مصرف نعمت را به توسط کتب آسمانى و تعلیمات انبیاء و امامان به انسان آموخته.
اگر نعمت زیبایى و نعمت جسم، و نعمت حالات قلب، و نعمت غرائز و شهوات، و نعمت مال و ثروت، و نعمت علم و فهم، و نعمت قدرت و قوت، و سطوت و مکنت در راه آبادى دنیا و سلامت زندگى، و خوشبختى حقیقى خانواده و جامعه، و طاعت و عبادت، و رشد و کمال، و خیر و سعادت، و حل مشکلات بندگان خدا خرج شود، عین عدالت، و مورث رضا و خوشنودى حق، و رسیدن انسان به اجر کریم و ثواب عظیم است.
و اگر آن نعمت ها خرج عذر و خیانت و غلّ و خدعه، و شهوات حرام، و قمار و شراب، و گناه و معصیت، و حبس حقوق از دیگران، و فروپاشى نظام خانه و اجتماع، و تکاثر و ثروت، و کبر و فخر فروشى و... شود باعث نفرت حق و شعله ور شدن آتش غضب حضرت جبار، و لعنت خدا و ملائکه و لعنت کنندگان و عذاب مقیم و آتش ابد در قیامت خواهد شد، و ظلم و ستم جز این معنایى ندارد، ظلم یعنى طغیان و سرکشى در نعمت و یا بعبارت دیگر، نعمت را در غیر جاى خودش بردن.
آرى تبدیل کردن نعمت به معصیت ظلمى سنگین، عملى زشت، و حرکتى فوق العاده قبیح است. به مفهوم ایه زیر که روشن تر از آفتاب این معنا را ذکر نموده عمیقاً توجه نمائید.
«اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللّهِ کفْراً وَ اَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَالْبَوارِ. جَهَنَّمَ یصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ».(۱)
آیا ندیدى وضع مردمى که نعمت خدا را تبدیل به کفر کردند(در حالیکه باید از نعمت در راه ایمان و صلاح و سداد و طاعت و عبادت و خدمت به خلق استفاده مى کردند، و آن را در راه خیانت و کفر و ظلم و ستم، و جنایت و بیدادگرى مصرف کردند) و خود و جامعه خود را به دیار هلاکت و شقاوت و بدبختى رهسپار کردند، و به دوزخ که بدترین جایگه است درافتادند، و آتش خشم خداوند تمام وجود آنان را براى ابد فرا گرفت.
اى کاش آنان که نعمت هاى الهى را در گناه و کوبیدن بندگان حق، و ظلم و ستم خرج مى کنند، از وضع ستمگران قبل از خود عبرت مى گرفتند، و افتادن آنان را به بند انتقام، و مالیده شدن دماغشان را به خاک مذلت با چشم دل مشاهده مى نمودند، تا از ظلم دست برداشته، و قدم به راه پاکى و درستى و صدق و صفا مى نهادند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- ابراهیم، ۲۸ - ۲۹.
اى دل اساس خانه عمر استوار نیست *** سرمایه خوش است ولى پایدار نیست
نقشى که ایمن است زباران حادثه *** در طلاق لاجوردى نیلى حصار نیست
طاقست زیر گنبد یلوفرى کسى *** کز خون دیده عارض او لاله زار نیست
در چار سوى حیز امکان نیامدست *** شش پنجه اى که در سر این هفت و چار نیست
عاقل مقرر است که دارالقرار دل *** انجا بنا کند که فلک را مدار نیست
نشکفت بر نهال گلستان روزگار *** یک گل که رنگ عارض او مستعار نیست
با شادى زمانه غم بى شمار هست *** در جام روزگار مى بى خمار نیست
صورت مبند راحت بى رنج در جهان *** کین نقش بر صحایف لیل و نهار نیست
در جستجوى یار مکن نقد عمر صرف *** اى یار فکر یار رها کن که یار نیست
دردا که دردمندى دلها شد آشکار *** ورهست عیسوى نفسى آشکار نیست
درمانده شد حکیم ز درمان درد ما *** کآب حیات مى دهد و سازگار نیست
هر شبت زلال که نبود زدست جود *** گر خود زجوى خلد بود خوشگوار نیست
درویش اگر عزیز نباشد بچشم خلق *** خوارش مخوان که در نظر شرع خوار نیست
چون فخر بهترین خلایق به فقر بود *** گرما گدا و بى سروپائیم عار نیست
آن کس که سر قدم نکند در بساط فقر *** بر مرکب ادب بحقیقت سوار نیست
گو دم مزن از آتش اندوه و دود دل *** آن کس که سوز سینهئ او شمع وار نیست
در بزم اهل معرفت از باده الست *** هر کس که بى خبر نبود هوشیار نیست
بى عیب نیست آن که هنرمند عالم است *** باغى ندیده ام که گلشن هست و خار نیست
بگذشت عمر و موى سیاهم سپید کرد *** آرى ز عمر رفته جز این یادگار نیست
بحر محیط را به مثل گر کناره هست *** دریاى آز را بحقیقت کنار نیست
اکنون که از سرم بگذشت معصیت *** در دست چاره اى به جز از اعتذار نیست
«اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ خُذْ ظَالِمِی وَ عَدُوِّی عَنْ ظُلْمِی بِقُوَّتِک
وَ افْلُلْ حَدَّهُ عَنِّی بِقُدْرَتِک وَ اجْعَلْ لَهُ شُغْلاً فِیمَا یلِیهِ وَ عَجْزاً عَمَّا ینَاوِیهِ
اَللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ لاَ تُسَوِّغْ لَهُ ظُلْمِی وَ أَحْسِنْ عَلَیهِ عَوْنِی وَ اعْصِمْنِی مِنْ مِثْلِ أَفْعَالِهِ وَ لاَ تَجْعَلْنِی فِی مِثْلِ حَالِهِ
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ أَعْدِنِی عَلَیهِ عَدْوَى حَاضِرَةً تَکونُ مِنْ غَیظِی بِهِ شِفَاءً وَ مِنْ حَنَقِی عَلَیهِ وَفَاءً
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ عَوِّضْنِی مِنْ ظُلْمِهِ لِی عَفْوَک
وَ أَبْدِلْنِی بِسُوءِ صَنِیعِهِ بِی رَحْمَتَک فَکلُّ مَکرُوه جَلَلٌ دُونَ سَخَطِک وَ کلُّ مَرْزِئَة سَوَاءٌ مَعَ مَوْجِدَتِک»:
"بار پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست، و ستم کننده بر من و دشمنم را بقدرت خود از ستم بر من باز دار، و با توانائى خود برندگى او را از من بشکن، و براى او کارى که در خور اوست قرار ده، تا با مشغول شدنش از من چشم بپوشد، و او را در برابر کسیکه با او دشمنى مى نماید ناتوان و ضعیف گردان.
بارخدایابر محمد و آل محمد درود فرست، و دشمن مرا به ستم کردن بر من راه و رخصت مده، و مرا در تسلّط بر او نیکو کمک فرما، و این بنده ات را از بجاى آوردن کارهاى مانند او حفظ فرما، و حالم را مانند حال او قرار مده.
الهى بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا در برابر دشمنم یارى نما، یارى نمودن آماده اى که خشم به او بهبودى من باشد، و کینه ام را بسر رساند.
خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست، و در عوض ستمى که او به من کرده مرا مشمول عفو و بخشش خود گردان، و بجاى بدرفتارى او رحمتت را نصیب من گردان، زیرا هر ناپسندى در برابر خشم تو اندک، و هر اندوهى با پیش آمد غضب تو هموار است."
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه السلام اذا اعتدى علیه او راى من الظالمین ما لا یحب:
دعاى چهاردهم که حضرت سیدالساجدین مواظبت مى فرموده اند در هنگامى که تجاوز مى نمود ظلم ظالمى بر او یا مى دید از ظالمى آنچه خوش نمى آمد او را از او.
«یا من لا یخفى علیه انباء المتظلمین».
انباء- بفتح الهمزه و سکون النون و الباء الموحده- جمع النبا بمعنى الخبر. سمى النبى نبیا لانه انبا عن الله تعالى، اى: اخبر.
و التظلم: شکوى المظلوم عند من ینصف له من ظالمه.
یعنى: اى آنکه پوشیده نیست بر او خبرهاى شکوه کنندگان مظلومان و نالیدن ایشان از بیداد ستمگران.
«و یا من لا یحتاج فى قصصهم الى شهادات الشاهدین».
القصص بکسر القاف جمع القصه، و بالفتح اسم وضع موضع المصدر. یقال: قص علیه الخبر قصصا. و الاسم: القصص- بالفتح. قاله فى الصحاح. و روى فى هذا المقام کلا الوجهین.
و اى آنکه (او را) احتیاج نیست در حکایت حال ایشان به گواهى دادن گواهان.
«و یا من قربت نصرته من المظلومین».
و اى آنکه نزدیک است نصرت و مددکارى او به ستم رسیدگان.
«و یا من بعد عونه عن الظالمین».
البعد ضد القرب. و لیس المراد هنا معناه الحقیقى بل المعنى المجازى و هو نفى العون، اى: عدم عونه.
(یعنى:) و اى آنکه دور است مددکارى او از ستم کنندگان.
«قد علمت- یا الهى- ما نالنى من فلان بن فلان».
به تحقیق که دانسته اى- اى خداوند من- آنچه رسید به من از فلان بن فلان.
یعنى نام ظالم را با پدرش یاد آورد در حین خواندن دعا.
«مما حظرت علیه».
اى: منعت و حرمت. و المحظور: خلاف المباح.
(یعنى:) از آنچه حرام کرده اى بر او- که آن ظلم و تعدى است.
«و انتهکه منى مما حجزت علیه».
النهک: المبالغه فى کل شىء من اتلاف و شتم عرض و عقوبه. و ضمن حجزت معنى حرمت. انتهاک الحرمه تناولها بما لا یحل.
و «حجزت» بحاء مهمله و جیم و زاى معجمه- بمعنى منعت. یقال: حجزه یحجزه حجزا، اى: منعه فانحجز.
و شیخ کفعمى «حجرت». به راى مهمله مکان زاى معجمه روایت کرده بمعنى حرمت و منعت ایضا. و منه: «حجرا محجورا».
(یعنى:) و بى حرمتى نموده به من از آنچه حرام ساخته اى بر او و منع نموده اى.
«بطرا فى نعمتک عنده».
البطر: الطغیان عند النعمه و طول الغناء. و قیل: ان یتجبر عند الحق فلا یراه حقا.
و قیل: هو ان یتکبر عن الحق و لا یقبله. کذا فى النهایه الاثیریه.
یعنى: آنچه به من رسانید از هتک حرمت و تعدى و ظلم از جهت طغیانى است که حاصل شده او را از غنا و نعمتى که توراست نزد او.
«و اغترارا بنکیرک علیه».
افتعال من الغره- بالکسر- بمعنى الغفله. و الباء بمعنى عن.
و النکیر اسم مصدر تنکر، تغیر عن حال تسرک الى حال تکرهها. و الحاصل انه یتوهم انک لا تنکر علیه. انتهک فى عرضى و بالغ فى شتمى.
(یعنى:) و از جهت غفلتى است که حاصل شده از انکار تو بر او.
و در بعضى نسخ: «بتاخیر نکیرک» یعنى: این غفلت و غره شدن او به سبب تاخیر انکار تو است بر او.
«اللهم فصل على محمد و آله، و خذ ظالمى و عدوى عن ظلمى بقوتک».
بار خدایا، (پس) رحمت فرست بر محمد و آل او، و بگیر بیداد کننده ى بر من و دشمن مرا از بیدادى که به من کرده، به قوت و توانایى خود که او را مهلت ندهد.
«و افلل حده عنى بقدرتک».
یقال: فل یفل- بالضم- فانفل، اى: کسره فانکسر.
و حد الرجل: باسه، اى: شدته و صلابته. ماخوذ من حد السیف.
(یعنى:) و بشکن شدت و سختى او را از من به قدرت خود.
«و اجعل له شغلا فیما یلیه، و عجزا عما یناویه».
ناواه: عاداه. و اصله الهمزه لانه من النوء بمعنى النهوض. یقال: ناواه، اى: ناهضه و عاداه. و یقال: اذا ناوات الرجال فاصبر.
یعنى: و بگردان از براى او شغلى در آنچه در پهلوى او باشد از کارهاى خودش و عجز از آنچه قیام به او مى نماید از خصومت و دشمنى.
«اللهم و صل على محمد و آله و لا تسوغ له ظلمى».
بار خدایا، رحمت فرست بر محمد و آل او. و تجویز مکن از براى او ظلم و بیداد کردن او مرا.
«و احسن علیه عونى».
و نیکو گردان بر او یارى کردن مرا.
«و اعصمنى من مثل افعاله».
و نگاه دار مرا از مثل کردارهاى او.
«و لا تجعلنى فى مثل حاله».
و مگردان مرا در مانند حال او- از ظلم و بیداد.
«اللهم صل على محمد و آله. و اعدنى علیه عدوى حاضره تکون من غیظى به شفاء و من حنقى علیه وفاء».
«اعد» على صیغه الامر من اعدى یعدى. یقال: استعدى فلان الامیر على من ظلمه، اى: استعان به، فاعداه الامیر علیه، اى: اعانه و نصره. و منه: فمن رجل یعدینى.
و العدوى: اسم تاره من الاستعداء و اخرى من الاعداء. فعلى الاول طلب المعونه و الانتقام. و على الثانى المعونه نفسها، کما هاهنا فى قوله علیه السلام: «عدوى حاضره» و منه قولهم: اعدى فلان عند القاضى و اراد منه عدوى، اى: نصره و معونه على احضار الخصم، فهو یعدیه، اى: یسمع کلامه و یامر باحضار خصمه له. قاله فى المغرب. و کذا ما روى ان امراه ولید بن عقبه استعدت فاعطاها رسول الله هدیه من ثوبه کهیئه العدوى. اى: کما یعطى القاضى الخاتم او الطینه لیکون علامه فى احضار المطلوب.
و الغیظ: غضب کامن للعاجز.
و الحنق- بالحاء المهمله و التحریک-: الغیظ و الحقد.
یعنى: بار خدایا، افاضه ى خیر و کمال کن بر محمد و آل او. و یارى ده مرا بر او یارى دادنى حاضر که شفا یابد خشم من از او و غضب من فرونشیند و وافى باشد بر کینه و انتقام من از او. و در بعضى نسخ به جاى «حنقى»، «حقى» آمده و به جاى «وفاء»، «وقاء» به قاف. یعنى: حق مرا نگاه دارد.
«اللهم صل على محمد و آله. و عوضنى من ظلمه لى عفوک. و ابدله بسوء صنیعه بى رحمتک».
«و ابدله»، اى: اره رحمتک ایاى بدلا لسوء فعله القبیح لى.
یعنى: بار خدایا، رحمت کن بر محمد و آل او. و عوض کن از براى من از بیداد و ظلم او عفو خود را. و بدل کن به بدکردارى او به من رحمت خود را.
«فکل مکروه جلل دون سخطک، و کل مرزئه سواء مع موجدتک».
الجلل هنا بمعنى الحقیر. و الجلل ایضا الامر العظیم. فهو من الاضداد.
و السخط- بالتحریک- و السخط- بوزن القفل-: ضد الرضا. و قد وردت الروایه بهما.
و المرزئه بضم المیم و کسر الزاى و الهمزه من باب الافعال، من الرزء بالضم- بمعنى النقص. و فى نسخه الشیخ الشهید بفتح المیم و کسر الزاى بمعنى المصیبه. اى: کل مصیبه عدل مع غضبک. رزاه رزءا: اصاب منه خیرا. و ساءه سوءا و سواء: فعل به ما یکره. و وجد علیه موجده: غضب. فالتقدیر: و کل اصابه خیر سواء مع غضبک. و الموجده: حاله دون الغضب و فوق العتب. و العتب ادنى الغضب و السخط فوق ذلک. اى: کل مصیبه عدل مع غضبک. و فى روایه ابن ادریس: «شوى» مکان «سواء» بالشین المکسوره و الواو المفتوحه، اى: شى ء هین یسیر.
یعنى: زیرا که هر مکروهى که هست حقیر است و هر رسیدن به خیرى ناخوشى است با غضب تو.
شرح صحیفه (مدرسی)
و کان من دعائه علیه السلام اذا اعتدى علیه او راى من الظالمین مالا یحب:
اعتدى: فعل مجهول است از عداوت به معنى ظلم و دشمنى نمودن.
بود از دعاى آن امام عالى مقام علیه السلام زمانى که بر او ظلم و دشمنى مى شود یا اینکه مى دید از ستمکاران امرى را که دوست نمى داشت وقوع آن امر را و شاید این عبارت باشد از دیدن آن حضرت ظلم بر مظلومى را غیر از خود.
اللغه:
انباء: جمع نباء به معنى خبر پیغمبر را نبى گویند زیرا که خبر آورده است از جانب خدا،
تظلم: شکایت از ظلم نمودن است نزد کسى که داد او را از ظالم او بگیرد
قصص: جمع قصه یعنى نقل نمودن.
شرح:
یعنى اى کسى که مخفى نیست بر او خبرهاى کسانیکه شکایت از ظلم کنند و اى کسى که حاجت ندارد در حکایت و نقلشان به سوى گواهى گواهان یعنى سمیع و بصیر است.
و اى کسى که نزدیک است یارى نمودن او از مظلومان و دور است اعانت او از ظالمان.
اللغه:
حظر: به معنى منع نمودن.
هتک: یعنى دریدن و پارچه نمودن.
حجز: حاجب و ستر است فلان کنایه از اسم ظالم است.
شرح:
یعنى اى خداى من چیزهائى که رسیده است مرا از فلان پسر فلان از چیزهائى که منع نمودى تو و درید و پاره نمود او را از چیزهائى که تو حاجب شدى بر او.
اللغه:
بطر: شدت فرح و کیف.
اغترار: فریب خوردن و خدعه نمودن بر کسى.
نکیر: انکار.
الاعراب:
بطر و اغترار مفعول له است از براى نالنى و انتها که باء در به نکیر به معنى من و على هر یک مى تواند بود و احتمال سببیت هم دارد یعنى سبب غفلت او انکار تو شده است نه از حیثیت وجود انکار بلکه از حیث عدم انکار و این احتمال را بعید دانسته اند بعضى، ظاهر این است که این اقرب احتمالات است.
شرح:
یعنى به علت تکبر نمودن و فرح نمودن در نعمت تو که نزد او است و مغرور شدن و فریب خوردن از انکار او تو را، یا به سبب انکار نمودن او تو را.
تنبیه:
ابناء ظلمه که در زمان خود مشاهده نمودیم ندیدیم این بدبختان را مگر اینکه راحت دارنده ترین مردمان هستند از جهت مال و منال و بدن بلکه عمده غرور این جماعت شغالان برآمده از خم رنگرزى نیست مگر اعتبار دنیوى ایشان فما لهم فى الاخره من نصیب در منقصت این جماعت بدتر از یهود کفایت کند که خدا ثنا نماید در فناء آنها به قوله فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین.
اللغه:
ظالم: آن کسى است که ظلم از او صادر شده است.
عدو: آنکه اراده ظلم دارد و لذا تعبیر از آن به دشمن شود.
فلول: شکستن،
حد: تیزى و تندى.
شرح:
یعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و منع نما تو ظالم مرا و دشمن مرا از ظلم کردن بر من به قوت خود و بشکن تیزى و تندى او را از من به قدرت و توانائى خود و بگردان تو از براى او شغلى در امورى که به او مباشر شود.
یعنى: او را مشغول به نفس خودش نما و قرار بده نیز از براى او ناتوانى از چیزهائى که در نیت و قصد خود دارد.
اللغه:
سوغ و سیاغ: گوارا بودن.
شرح:
یعنى اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و گوارا نفرما از براى ظالم من ظلم کردن بر مرا، و خوب گردان بر ضرر او اعانت مرا، و حفظ بفرما تو مرا از مثل افعال او و نگردان مرا مثل او در ظلم نمودن.
تنبیه:
ظالم اگر بر کسى که اراده ى ظلم دارد ظلم نماید و چیزى از ضرر بر او مترتب شود کیف در ظلم خود نماید و بناى ظلم دیگر هم خواهد نمود و این ظلمى است سایغ و گوارا به خلاف اینکه اگر بر آن ضرر مترتب شود دیگر آن ظلم ننماید این است معنى لا تسوغ.
و اما احسن علیه عونى یعنى اعانت نمودن مرا بر او احسان نما چنان که گذشت.
اللغه:
اعدنى اى اعنى: گفته شده است استعدى فلان الامیر على من ظلمه فاعداه الامیر علیه اى استعان به فاعان عدوى اسم مصدر اعداء.
حنق: گلوگیر شدن یا به معنى حقد و حسد.
شرح:
یعنى رحمت و درود بفرست بر محمد و آل و اعانت نما تو مرا بر ظالم اعانت نمودنى که الان بوده باشد آن اعانت از غیظ من به آن شفاء و از حسد من بر او وفا شود.
اللغه:
صنیع: شغل و کار.
جلل: حقیر و هین.
مرزئه: بفتح میم و سکون راء بى نقطه و کسر زاء معجمه به معنى مصیبت.
موجده: به فتح میم و سکون واو و کسر جیم ماخوذ از وجد به معنى سعه یا حب یا غنى، یا از وجد به معنى غضب به هر یک از معانى اربعه استعمال شده است چنانکه در مجمع البحرین است و انسب در مقام به معنى یکى از معانى ثلاثه اولست نه به معنى رابع چنانچه در نسخه ى شهید بدل موجدتک مغفرتک است.
شرح:
یعنى اى خداى من صلوات بفرست بر محمد و آل او و عوض بده تو مرا از ظلم نمودن او مرا عفو خود را، و بدل بده تو مرا به بدى کار او مرا رحمت تو را، هر بدى حقیر است نزد غضب تو و هر مصیبتى مساوى است با دوستى تو.
ایقاظ:
غرض از این کلام آن است که اگر خداى از انسان راضى شود و بیامرزد همه ى مصیبتهاى دنیا وجودا و عدما در پیش او یکسان خواهد بود اگر خداى ناکرده غضب او بر کسى مستولى شود مکروهات دنیا نزد غضب نعمت است پس تواند جلل عظیم بود، فتامل.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
شکایت از ستمگران:
در این دعا امام علیه السلام در برابر دشمنان و ظالمان، از خداوند کمک مى خواهد و با تعبیرهاى مختلف، این معنى را دنبال مى نماید.
نخست عرض مى کند: اى کسى که اخبار شاکیان و متظلمان بر او مخفى نیست اى آنکه در شناخت سرگذشت آنان به شهادت شاهدان نیازمند نمى باشد و اى که یاریش به مظلومان نزدیک، و کمک و نصرتش از ستمگران دور است) (یا من لایخفى علیه انباء المتظلمین، و یا من لا یحتاج فى قصصهم الى شهادات الشاهدین، و یا من قربت نصرته من المظلومین، و یا من بعد عونه عن الظالمین).
به دنبال این چهار جمله، مورد شکایت را چنین توضیح مى دهد: (بار الها تو مى دانى که از فلانى فرزند فلانى (چه ناگواریهائى که به من رسیده) همان امورى که تو انجام آنها را ممنوع ساخته اى، و چه پرده دریهائى نسبت به من روا داشته که تو آنها را نسبت به او منع کرده اى، این همه، در اثر طغیان در نعمت در پیشگاه تو و از غرور و بى اعتنائى به کیفر تو است) (قد علمت یا الهى، ما نالنى من فلان ابن فلان مما حضرت، و انتهکه منى مما حجزت علیه بطرا فى نعمتک عنده، و اغترارا بنکیرک علیه).
و پس از این شکایت مشخص، عرض مى کند بنابراین (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست و ظالم و ستم کننده به من و دشمنم را با دست قدرتت بگیر، او را از ظلم به من بازدار، از برندگى تیغش نسبت به من با قدرت خود فروگاه، او را به کارى که در آن سرگرم است مشغول دار و از آنچه تصمیم بر انجام آن دارد (و در برابر آنکه به دشمنیش برخاسته) ناتوانش ساز) (اللهم فصل على محمد و آله، و خذ ظالمى و عدوى عن ظلمى بقوتک، و افلل حده عنى بقدرتک، و اجعل له شغلا فیما یلیه و عجزا عما یناویه).
و باز درود بر محمد و آل خواسته هایش را ادامه مى دهد مى گوید: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست و به وى اجازه ى ستم بر من مده، در برابر او به خوبى مرا یارى کن، از کارهائى نظیر کارهاى او مرا حفظ فرما، و حال مرا مانند حال او قرار مده) (اللهم و صل على محمد و آله، و لا تسوغ له ظلمى، و احسن علیه عونى، و اعصمنى من مثل افعاله، و لا تجعلنى فى مثل حاله).
و باز با تکرار درود بر محمد و آل ادامه مى دهد: (بار خداوندا بر محمد و آل او درود فرست و مرا در مقابل دشمنم یارى فرما یارى و نصرتى عاجل که خشمم شفا یابد، و ناراحتى که سینه ام را تنگ ساخته فرونشاند) (اللهم صل على محمد و آله و اعدنى علیه عدوى حاضره، تکون من غیظى به شفاء، و من حنقى علیه وفاء).
و باز عرضه مى دارد: (خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، به جاى ظلم و ستم او عفوت را و در برابر بد رفتاریش با من رحمتت را عنایت کن، چه هر مشکل و سختى در برابر خشم تو حقیر و کوچک است، و هر مصیبت و ناملایمى با کمک و اعانت تو سهل و آسان (و وجود و عدمش یکسان)) (اللهم صل على محمد و آله و عوضنى من ظلمه لى عفوک، و ابدلنى بسوء صنیعه بى رحمتک، فکل مکروه جلل دون سخطک، و کل مرزئه سواء مع موجدتک).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۳، ص:۵۸-۴۵
وَ کانَ مِنْ دُعائهِ عَلَیهِ السَّلامُ إِذَا اعْتُدِىَ عَلَیهِ اوْ رأى مِنَ الظّالِمینَ ما لا یحِب:
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله ناصر المظلومین و قاهر الظالمین، و الصلاه و السلام على من ارسله رحمه للعالمین و على آله و عترته الهداه العالمین. و بعد فهذه الروضه الرابعه عشر من ریاض السالکین، تتضمن شرح الدعاء الرابع عشر من صحیفه سیدالعابدین، املاء راجى فضل ربه السنى على صدرالدین الحسینى الحسنى، احسن الله تعالى الیه و افاض سجال نعمته علیه.
عدا علیه عدوا و عدوا مثل فلس و فلوس، و عدوانا بالضم، و عداء بالفتح و المد، و اعتدى اعتداء، و تعدى تعدیا: ظلمه و تجاوز الحد.
و قوله تعالى: «فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم» من باب المشاکله سمى جزاء الاعتداء اعتداء، کما سمى جزاء السیئه سیئه فى قوله تعالى: «و جزوا سیئه سیئه مثلها»، لوقوعه فى صحبته و الا فجزاء الاعتداء و السیئه لا یکون اعتداء و سیئه.
و قال ابن سیده فى المحکم: سمى مجازاه الاعتداء بمثل اسمه، لان صوره الفعلین واحده و ان کان احدهما طاعه و الاخر معصیه، و العرب تقول: ظلمنى فلان فظلمته، اى: جازیته بظلمه.
لا وجه للظلم اکثر من هذا، و قوله تعالى: «لا یحب المعتدین» اى: المجاوزین لما امروا به.
و الظلم قیل: هو وضع الشىء فى غیر موضعه المخصوص به.
و قیل: هو التصرف فى حق الغیر.
و قیل: هو مجاوزه الحد. و على کل تفسیر فلابد فیه من تعدى ضرر، و هو اما عائد على نفس الظالم کالشرک العائد و باله على المشرک، و اما على نفسه و غیره کالعدوان على الخلق، فان الظالم لغیره لا یکون ظالما له حتى یظلم اولا لنفسه.
فالمراد بقوله: «او راى من الظالمین ما لا یحب» هو الضرر المتعدى منهم علیه او على احد من شیعته علیه السلام.
و اما الضرر العائد منهم على انفسهم و ان کان مما لا یحبه ایضا، الا ان الظاهر انه لیس بمراد هنا على ما تقتضیه عباره الدعاء.
الانباء: جمع نبا محرکه مهموزه، کخبر و اخبار وزنا و معنى.
قال الراغب فى المفردات: النبا خبر ذو فائده عظیمه یحصل به علم او غلبه ظن، و لا یقال للخبر نباء حتى یتضمن هذه الاشیاء الثلاثه، و حق الخبر الذى یقال فیه نبا ان یتعرى عن الکذب کالمتواتر و خبر الله و خبر النبى انتهى.
و على هذا فاستعماله فى خبر المتظلمین لتعریته عن الکذب غالبا.
و تظلم زید من عمرو: شکى من ظلمه. و عبر عن علمه تعالى بقوله: «لا یخفى علیه» ایذانا بان انباء المتظلمین و ان کان منها ما یخفى، فان علمه سبحانه لیس من شانه ان یکون على وجه یمکن ان یقارنه شائبه خفاء بوجه من الوجوه کما فى علوم المخلوقین، بل هو فى غایه الوضوح و الجلاء.
و قصصت الخبر- من باب قتل-: حدثته على وجهه، و الاسم القصص بفتحتین، و اشتقاقه من قص اثره اذا تبعه، لان من یقص الحدیث یتبع ما حفظه منه شیئا فشیئا.
و قیل: القصص بفتحتین فعل بمعنى مفعول کالنبا و الخبر.
و قیل: مصدر سمى به المفعول، فهو بمعنى الخبر المقصوص.
و الشهاده لغه: اسم من المشاهده، و هى الاطلاع على الشىء عیانا.
و شرعا: الاخبار عن عیان بلفظ الشهاده فى مجلس الحکم، و انما لم یحتج تعالى الى شهاده الشاهدین، لانه محیط بظواهر الامور و بواطنها عالم بحقائقها، و انما یحتاج الى الشهاده فى اثبات الدعوى من تخفى علیه جلیه الامر فلا یعلم حقیقته من بطلانه.
النصره بالضم: اسم من نصره ینصره على عدوه نصرا- من باب قتل- اذا اعانه و قواه علیه.
و المراد بقرب النصره هنا: قرب حصولها للمظلومین، کما قال تعالى: «ان رحمت الله قریب من المحسنین».
و ببعد العون: عدم حصوله للظالمین، فانهم قد یعبرون بالبعد عن العدم، فیقال: هذا الامر بعید، اى: غیر حاصل.
قال الشاعر:
بلى کل شىء لا ینال بعید؛
و نظیره تعبیرهم بالقله عن العدم، یقال: فلان قلیل الخیر، اى: لا یکاد یفعله، و یحتمل ان یکون من باب التمثیل، شبه نصرته للمظلومین بمن قرب مکانه فاذا دعى اجاب و ان نودى اقبل، و کذلک مثل عونه عن الظالمین بمن بعد مکانه فاذا دعى لم یسمع و اذا نودى لم یقبل.
و الالف و اللام اذا دخلت على الجمع افادت الاستغراق، فالمراد بالمظلومین کل مظلوم و لو کان کافرا، و بالظالمین کل ظالم و لو کان مومنا.
ففى الحدیث عن ابى عبدالله علیه السلام قال: ان الله عز و جل اوحى الى نبى من الانبیاء فى مملکه جبار ان ائت هذا الجبار فقل له: انى لم استعملک على سفک الدماء و اتخاذ الاموال، و انما استعملتک لتکف عنى اصوات المظلومین، فانى لم ادع ظلامتهم و ان کانوا کفارا.
و عنه علیه السلام قال: کان ابى یقول: اتقوا الظلم فان دعوه المظلوم تصعد الى السماء.
و عنه علیه السلام: من عذر ظالما بظلمه سلط الله علیه من یظلمه، و ان دعا لم یستجب له و لم یاجره الله على ظلامته.
و الاخبار فى هذا المعنى کثیره.
قد: للتحقیق، اى: قد تحقق علمک و وقع بما نالنى.
و ناله یناله نیلا: اصابه.
و فلان ابن فلان: کنایه عن نحو زید بن عمر.
و قال الرضى: یکنى بفلان و فلانه عن اعلام الاناسى خاصه، فیجریان مجرى المکنى عنه اى: یکونان کالعلم، فلا یدخلهما اللام، و یمتنع صرف فلانه، کما یجرى افعل بمعنى احمق مجرى المکنى عنه فى الامتناع من الصرف، و لا یجوز تنکیر فلان کسائر الاعلام، فلا یقال: جاءنى فلان و فلان آخر، اذ هو موضوع للکنایه عن العلم، و اذا کنى عن الکنى قیل: ابوفلان و ام فلان، و اذ اکنى بفلان و فلانه عن اعلام البهائم اسماء کانت او کنى ادخل علیهما لام التعریف، فیقال: الفلان و الفلانه و ابوالفلان و ام الفلانه لقصد الفرق، و کان کنایه اعلام البهائم اولى باللام من کنایه اعلام الاناسى، لان انس الانسان بجنسه اکثر، فهى عنده اشهر من اعلام البهائم، فکان فیها نوع تنکیر انتهى.
و فى عباره الدعاء دلیل على استعمال فلان فى غیر الحکایه، خلافا لابن السراج و ابن الحاجب حیث قالا: لم یثبت استعمالها الا فى الحکایه، تقول: قال زید جاءنى فلان، و لا تقول ابتداء: جاءنى فلان من غیر ان تحکى ذلک عن احد.
و یدل على خلاف قولهما ایضا ما رواه الاصمعى من قول مرار العبسى:
و اذا فلان مات عن اکرومه رقعوا معاوز فقده بفلان
و قال معن بن اوس: ورد فلان حاجتى و فلان.
و حظره حظرا- من باب قتل-: منعه.
و انتهک الرجل الحرمه: تناولها بما لا یحل، و اصله من النهک و هو المبالغه فى کل شىء.
و الحجز و الحجر بالمعجمه و المهمله کلاهما: بمعنى المنع، و قد وردت الروایه فى الدعاء بالوجهین، و فعلا هما معا من باب قتل.
و البطر محرکه: الطغیان بالنعمه و التجبر و سوء احتمال الغنى.
و الاغترار بالشىء: عدم الخوف منه و ترک التحفظ منه.
قال الفیومى فى المصباح: اغتررت به: ظننت الامن فلم اتحفظ.
فمعنى اغترارا بنکیرک: امنا بنکیرک و عدم تحفظ منه، و یحتمل ان یکون معناه اجتراء على نکیرک من قولهم: ما غرک به.
قال الجوهرى فى الصحاح و الفارابى فى دیوان الادب و الزمخشرى فى الاساس: ما غرک بفلان اى: کیف اجترات علیه.
و النکیر: فعیل بمعنى الانکار، تقول: انکرت علیه فعله اذا نهیته عنه او عاقبته علیه.
و نصب بطرا و اغترارا یحتمل المصدریه و الحالیه و المفعول لاجله. و التقدیر على الاول: یبطر بطرا و یغتر اغترارا، او نیل بطر و انتهاک اغترار و ابن مالک یمنع الاول، لمنعه حذف عامل المصدر الموکد الا فیما استثنى. و ابن الحاجب یمنع الثانى، لانه یودى الى اخراج الابواب عن حقائقها.
و على الثانى: بطرا و مغترا.
و على الثالث: لاجل البطر و الاغترار.
خذه عن ظلمى: اى احبسه و امنعه، یقال: اخذته عنه اى: حبسته، و اصله من اخذ الخطام اى: امسکه.
و فل حد السیف: ثلمه، اى: کسره، و فى الکلام استعاره مکنیه تخییلیه، شبه العدو بالسیف فى الاضرار، فاثبت له الحد الذى لا یکمل ذلک الا به، تحقیقا للمبالغه فى التشبیه، فتشبیه العدو بالسیف استعاره بالکنایه، و اثبات الحد له استعاره تخییلیه، و یحتمل انه شبه حد العدو، اى حدته و سوره غضبه، بالسیف، فرشحه بذکر الفل الذى یلائم السیف.
و ولیه یلیه بکسرتین ولیا کفلس: اى قرب منه، تقول: جلست فیما یلیه، اى: یقاربه، هذه هى اللغه الفصحى المشهوره. و فى لغه ولاه یلیه- من باب وعد- و هى قلیله الاستعمال، اى: اجعل له شغلا فیما یقرب منه و یدانیه لیشتغل به عنى، فالضمیر فى یلیه راجع الى العدو.
و یحتمل ان یکون المعنى: فیما تکون له الولایه علیه، من ولى الامر یلیه بکسرتین ایضا و ولى البلد ولایه، اى: صار والیا علیه، فیکون الضمیر فى یلیه عائدا الى ما الموصوله المجروره ب«فى».
و العجز: عدم القدره عما من شانه ان یقدر، فلا یقال للجدار مثلا انه عاجز.
و ناواه مناواه بالهمزه- من باب قاتل-، و یجوز التسهیل فیقال: ناواه مناواه، و به وردت الروایه فى الدعاء، اى: عاداه.
قال الزمخشرى فى الاساس: ناوات الرجل عادیته، و معناه ناهضته للعداوه انتهى.
یرید ان اصله من ناء بالحمل اذا نهض به.
و قال فى النهایه: اصله من ناء الیک و نوت الیه اذا نهضتما.
فان قلت: فعلى هذا کان ینبغى ان یقول: و عجزا عمن یناویه ب«من» التى للعقلاء دون «ما» التى هى لغیرهم، لان المناواه و المناهضه للعداوه لا تکون الا بین عاقلین.
قلت: هو اما بناء على القول بان ما تستعمل للعقلاء کما تستعمل لغیرهم، نحو: ما سمع، سبحان ما سخرکن، سبحان ما سبح الرعد بحمده، «و السماء و ما بنها» الایه.
و اما بناء على ما علیه جماعه من المحققین، من ان التفرقه بین من و ما فى اختصاص الاولى بذوى العلم، و اختصاص الثانیه او غلبتها فى غیرهم، انما هى اذا ارید الذات. اما اذا ارید الوصف، کما تقول فى الاستفهامیه: ما زید؟ اى: افاضل ام کریم؟، و فى الموصوله: اکرم ما شئت من هولاء الرجال اى: القائم او القاعد، او نحو ذلک، فهو بکلمه «ما» دون «من» بحکم الوضع، على ما ذکره الزمخشرى و السکاکى و غیرهما، و ان انکره قوم.
و من ثم قال فى الکشاف فى تفسیر قوله تعالى: «فانکحوا ما طاب لکم من النساء»: و قیل: «ما» ذهابا الى الصفه. فاشار بقوله «ذهابا الى الصفه» الى ان المراد فانکحوا الموصوفه باى صفه شئتم، من البکر و الثیب و الشابه و الجمیله و النسیبه و اضداد ذلک، الى غیر ذلک من الاوصاف. اذا عرفت ذلک فقوله : «و عجزا عما یناویه» اراد به معنى الوصفیه، اى: عجزا عن الموصوف باى صفه کانت یرید مناواته و عداوته، من صغیر و کبیر و شریف و وضیع و بعید و قریب، الى غیر ذلک.
و یحتمل ان یکون معنى یناویه: یحاوله و یطلبه، من نویت الشىء اذا جدیت فى طلبه، و منه ماورد فى الحدیث: من ینو الدنیا تعجزه.
قال الزرکشى: اى من یسع لها یخب، من نویت الشىء اذا جدیت فى طلبه انتهى.
فیکون یناویه بمعنى ینویه، و اتى به من باب المفاعله للمبالغه.
قال الرضى: سافرت بمعنى سفرت، اى: خرجت الى السفر، و لابد فى سافرت من المبالغه انتهى.
و قد اتى فاعل بمعنى فعل کثیرا، فمنه حاول الشىء بمعنى طلبه، و ناوله بمعنى اعطاه، و عافاه بمعنى شفاه، الى غیر ذلک، فتکون «ما» فى قوله: «و عجزا عما یناویه» على بابها.
لا تسوغ له ظلمى: اى لا تسهله و تیسره علیه، من ساغ الشراب و الطعام یسوغ سوغا- من باب قال-: سهل مدخله فى الحلق، و من هنا قیل: ساغ فعل الشىء بمعنى الاباحه، و سوغته: اى ابحته و جوزته.
قال الزمخشرى فى الاساس: و من المجاز: لا یسوغ لک ان تفعل کذا: لایجوز، و سوغته ما اصابه: جوزته له انتهى.
و حمل التسویغ هنا بمعنى التجویز کما فعل بعضهم لا وجه له، لان الله تعالى لا یجوز لاحد الظلم حتى یطلب منه عدم التجویز له، بل المراد لاتجعل ظلمى له سائغا، اى: سهلا یسیرا، فیتمادى فى ظلمه لى و یصر علیه، بل عجل علیه النکیر و خذه بالعقوبه کیما یکف و یتناهى عن ظلمى.
و احسن علیه عونى: العون هنا: اسم بمعنى المعونه، اى: اوقع معونتى علیه على الوجه الذى تقتضیه مصلحتى من الانتصار علیه و عدم التضرر بظلمه، اذ الاحسان فى الفعل ایقاعه على ما ینبغى.
و عصمه یعصمه عصما- من باب ضرب-: منعه و وقاه، و اعتصمت بالله اى: امتنعت به، اى: امنعنى وقنى بعدم الاعداد لارتکاب مثل افعاله، و احسم عنى الاسباب التى اصیر بها فى مثل حاله، من ظلم العباد و تعاطى العدوان و الفساد، کى لا اکون من المنکرین للمنکر الفاعلین له.
اعداه علیه: نصره و اعانه، و العدوى بالفتح: النصره و المعونه.
قال فى المحکم و قال ابن فارس و الجوهرى: العدوى طلبک الى وال لیعدیک على من ظلمک، اى: ینتقم منه باعتدائه علیک. انتهى.
و المعنى الاول اظهر، اى: انصرنى علیه نصره حاضره، اى: حاصله الان، غیر غائبه انتظر حضورها و حصولها. و جمله تکون فى محل نصب صفه ثانیه للعدوى.
و من فى قوله: «من غیظى»: متعلقه بشفاء، و فى قوله: «من حنقى» متعلقه بوفاء، اى: تکون شفاء من غیظى به و وفاء من حنقى علیه.
و الغیظ: الغضب الشدید، و هو مصدر من غاظه الامر- من باب سار-.
قال بعضهم: و لا یکون الغیظ الا بوصول مکروه الى المغتاظ، و لما کان الغضب الکامن کالداء، فاذا زال ما یطلبه الانسان من عدوه و زال غیظه به، کان کانه برىء من دائه، فلذلک جعل العدوى شفاء، و اصله من شفى الله المریض، یشفیه- من باب رمى-: شفاء: اى ابراه من مرضه.
و الحنق محرکه: الغیظ، و قیل: شدته، حنق حنقا- من باب تعب-.
و الوفاء: مصدر وفاه حقه اذا اعطاه ایاه وافیا، کاوفاه ایفاء، اى: تکون وفاء لحقى من شده غیظى علیه.
عوضته تعویضا: اذا اعطیته بدل ما ذهب منه.
و ابدلته بکذا ابدالا: نحیت الاول و جعلت الثانى مکانه، اى: اعطنى بدل ما ذهب منى بظلمه عفوک عنى، و اجعل رحمتک لى مکان سوء صنیعه بى.
قال فى القاموس: صنع الیه معروفا کمنع صنعا بالضم، و صنع به صنیعا قبیحا: فعله.
و قال الجوهرى: الصنع بالضم مصدر قولک صنع الیه معروفا و صنع به صنیعا قبیحا، اى: فعل انتهى.
و الفاء من قوله: «فکل مکروه»: للسببیه، اى: لان کل مکروه جلل دون سخطک.
و الجلل محرکه: الامر العظیم، و الهین: الیسیر ضده، و المراد به هنا المعنى الثانى.
و منه قول العباس:
القتل جلل ما عدا محمدا، اى: هین یسیر،
و قول الشاعر:
الا کل شىء سواه جلل؛
اى: کل مکروه هین غیر سخطک، او ما لم یتجاوز الى سخطک.
و قد تقدم الکلام على تحقیق معنى دون، فلیرجع الیه.
و المرزئه بفتح المیم و کسر الزاى مهموزه: المصیبه.
و سواء بالفتح و المد على ما فى النسخ المشهوره: اى سهله، من قولهم: ارض سواء، اى: مستویه یسهل سلوکها، و منه ارض الکوفه ارض سواء سهله معروفه. او هو على تقدیر حذف المعطوف، اى: کل مرزئه سواء و العدم مع کل موجدتک، یقال: مررت برجل سواء و العدم، اى: وجوده و عدمه سواء. و دلیل التقدیر فى عباره الدعاء ان الاستواء لا یکون الا بین شیئین، کما قیل فى قوله تعالى: «لا یستوى منکم من انفق من قبل الفتح و قتل»، اى: و من انفق من بعده، فحذف المعطوف لدلاله الاستواء على تقدیره. و فى نسخه: و کل مرزئه شوى بالشین المعجمه و القصر، اى: هین یسیر.
قال الجوهرى: و الشوى هو الشىء الهین الیسیر.
و الموجده بفتح المیم و کسر الجیم: الغضب، وجد علیه وجدا بالفتح و موجده: اى غضب.
و قیل: الموجده: حال دون الغضب و فوق العتب، و العتب دون الغضب. و مع هنا لمجرد الاجتماع من غیر ملاحظه الزمان و المکان، اى: کل مصیبه سهل، او عدمه و وجوده سواء لا یعبا به، او هو هین حقیر مع حصول غضبک. و فى نسخه: مع مغفرتک، فالمعنى کل مصیبه هینه على مع حصول مغفرتک لى، اى: لا ابالى بالمصائب اذا غفرت لى.