دعای اول صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش سوم)
حمد خدا برای نعمتها؛
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ، وَ أَجْرَی عَلَینَا طَیبَاتِ الرِّزْقِ. وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَکةِ عَلَی جَمِیعِ الْخَلْقِ، فَکلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ، وَ صَائِرَةٌ إِلَی طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلَّا إِلَیهِ، فَکیفَ نُطِیقُ حَمْدَه، ام مَتَی نُؤَدِّی شُکرَهُ! لَا، مَتَی؟ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی رَکبَ فِینَا آلَاتِ الْبَسْطِ، وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ، وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَیاةِ، وَ أَثْبَتَ فِینَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ، وَ غَذَّانَا بِطَیبَاتِ الرِّزْقِ، وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ، وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
حمد خداوندی را که سیرتها و صورتهای پسندیده را برای ما برگزید و روزیهای خوش و نیکو را به ما ارزانی داشت. خداوندی که ما را آن گونه برتری داد که بر همه آفریدگان سلطه یابیم، چندان که به قدرت او هر آفریده فرمانبردار ماست و به عزت او در ریسمان طاعت ما.
سپاس خداوندی را که جز به خود، درِ نیاز را به روی ما فرو بست. چگونه از حمد او بر آییم؟ کی سپاسش توانیم گفت؟ نمیتوانیم، کی توانیم؟ و سپاس خدای را که در پیکر ما ابزارِ گشودن اندام را سوار کرد و آلات بستن آنها را مقرر فرمود و ما را از نسیمهای حیاتبخش بهرهمند کرد و اعضای انجامدادن کار به ما مرحمت فرمود، و ما را با روزیهای پاکیزه خوراک داد، و به فضلش ما را بینیاز کرد و به عطای خود سرمایه بخشید.
ترجمه آیتی
حمد خداوندى را که سیرتها و صورتهاى پسندیده را براى ما برگزید و روزیهاى خوش و نیکو را به ما ارزانى داشت. خداوندى که ما را آنگونه برترى داد که بر همه ى آفریدگان سلطه یابیم، چندان که به قدرت او هر آفریده فرمانبردار ماست و به عزت او در ربقه ى طاعت ما.
سپاس خداوندى را که جز به خود، در نیاز را به روى ما فروبست. چگونه از حمد او برآییم؟ کى سپاسش توانیم گفت؟ نمى توانیم، کى توانیم؟ حمد خداوندى را که در پیکر ما ابزارهایى نهاد که توان بست و گشادمان باشد و به نعمت روح، زندگیمان عنایت فرمود و اندامهایى داد که به نیروى آنها کارهاى توانیم ساخت و ما را از هر چه خوش و گوارنده است روزى داد و به فضل خویش بى نیاز گردانید و به من و کرم خود سرمایه بخشید.
ترجمه ارفع
حمد مخصوص خداوندى است که اخلاق پسندیده را براى ما انتخاب نمود و روزیهاى پاکیزه اش را در اختیارمان گذاشت و تاج برترى بر همه مخلوقات را بر سر ما نهاد و کارى کرد که جمیع موجودات به قدرت پروردگار منقاد و فرمانبردار ما شوند و به نیرو و عزت حق به اطاعت ما درآیند.
حمد خدایى را که درهاى حاجت به غیر خودش را بر روى ما بست، پس ما چگونه مى توانیم سپاسش را بجا آوریم؟ یا از اینهمه نعمت هایش اداى شکر نمائیم، نه هرگز! حمد خداوندى را که وسایل گشودنى ها و ابزار دفع کردنى ها را در وجودمان قرار داد و ما را به ارواح زندگى بهره مند ساخت و اسلوب و ساختمان اعمال را در ما ثابت فرمود و ما را با غذاهاى پاکیزه و متنوع آشنا ساخت و به فضل و کرمش بى نیازمان کرد و به لطفش زندگى به ما بخشید.
ترجمه استادولی
و ستایش خدایى را که شکل و شمایل هاى نیکو را براى ما انتخاب کرد، و روزى هاى پاکیزه را بر ما روان ساخت. و ما را با قدرت بخشیدن بر همه آفریدگان بر آنان برترى داد، از این رو همه آفریدگان او به قدرتش مسخر مایند، و به عزتش سر به فرمان ما دارند.
و ستایش خدایى را که در نیاز را جز به خودش به روى ما بست، پس چگونه توانیم او را ستود؟ یا کى توانیم سپاسش گزارد؟ نه، هیچ گاه. و ستایش خدایى را که آلات داد و دهش را در ما به هم پیوست، و ابزار قبض و گیرش را براى ما قرار داد، و ما را از ارواح و نسیم هاى زندگى بهره مند ساخت، و اعضاى کار و کردار را در ما استوار کرد، و ما را به روزى هاى پاکیزه پرورانید، و به فضل و بخشش خود بى نیاز گردانید، و به من و نعمتش خرسند و توانگر نمود.
ترجمه الهی قمشهای
و ستایش خدایى راست (عز شانه) که ما (اهلبیت عصمت و خلافت) یا صالحان امت و نوع بشر را با اخلاق نیکو (و محاسن صفات) برگزید و رزق و روزیهاى ما را پیوسته نیکو و پاکیزه گردانید (و رزق روح ما را هم از مائده هاى آسمانى و علم و حکمتهاى الهى مقرر داشت) و ما اهل بیت را بر جمیع خلق برترى و فضیلت داد و به قدرت روحانى و اقتدار ملکوتى بر تمام خلق برترى و فضیلت بخشید تا آنجا که به قدرت کامله خود و عزت و اقتدار خویش خلائق را (بر حسب فطرت) مطیع و منقاد ما و متوجه به طاعت ما گردانید.
و ستایش خداى را که درگاه احتیاج و نیازمندى را جز به حضرتش به روى ما بست و خاندان رسالت را (یا صالحان بشر را) از غیر خود از همه عالم بى نیاز کرد پس چگونه ما را طاقت حمد و ثناى او پاکى قدرت بر اداى شکرش (بر این نعمت بزرگ) خواهد بود؟ و ستایش خداى را که وسائل بسط (علم و ایمان) را در جوهر ذات ما آمیخت و اسباب اخذ و قبض (علوم آسمانى و حقائق وحى الهى) را در ما (اهل بیت نبوت یا صالحان) عطا فرمود و ما را به حقایق و روح زندگانى ابدى کامیاب گردانید و جوارح اعمال (صالح و طاعت خالص) را در فطرت ما مستقر و ثابت به داشت و غذاى (جسم و جان) ما را رزق نیکو و پاکیزه (و علوم و معارف الهیه) عطا کرد و به فضل و کرم خود ما را از همه بى نیاز و به انعام خود ما را متنعم و خشنود ساخت.
ترجمه سجادی
و سپاس خدایى را که زیبایى هاى آفرینش را براى ما برگزید و روزى هاى پاکیزه را برایمان جارى ساخت. و با دادن قدرت به ما، (ما را) بر همه آفریدگان برترى داد. پس به قدرت او، همه آفریدگانش براى ما فرمانبردار بوده و به عزّت او، به اطاعت از ما درمى آیند.
و سپاس خدایى را که درِ نیازمندى را جز به سوى خود، بر ما بست. پس چگونه سپاس او را به جا آوریم یا چه زمان توانیم شکرش گزاریم؟ نه! چه زمان (هیچ گاه)؟ و سپاس خداى را که آلات بسط و گشادن را در ما به هم پیوست و افزارهاى قبض و در هم کشیدن را براى ما قرار داد و ما را به نسیم هاى زندگى بهره مند ساخت و اعضاى (کار و) کردارها را در ما ثابت ساخت و با روزى هاى پاکیزه، پرورشمان داد و ما را به فضل خود، بى نیاز گردانْد و به نعمت خویش، سرمایه مان داد.
ترجمه شعرانی
سپاس خداوند را که زیباترین صورت را براى ما برگزید و روزیهاى پاک را براى ما مجرى داشت و ما را بر همه آفریدگان برترى داد تا مالک آنها شدیم همه آفریدگان به قدرت او فرمانبر ما گشتند و به عزت او به سوى ما شتافتند.
سپاس خداى را که باب احتیاج را از همه سوى بر ما بست مگر به سوى خودش چگونه سپاس او توانیم و کى حق شکر او گذاریم. البته نتوانیم! کى شکر او خواهیم گذاشت؟ سپاس خداوند را که در ترکیب تن ما آلات جمع و جذب و ادوات بسط و دفع نهاد و از نیروهاى حیات بهره مند ساخت اندامها براى کارها بیافرید و به روزیهاى پاک ما را پرورش داد و به فضل خویش بى نیاز ساخت. و به نعمت خود سرمایه بخشید.
ترجمه فولادوند
سپاس آن خدایى را که زیبایى هاى آفرینش خود را براى ما برگزید و روزیهاى پاکیزه را بر ما ارزانى داشت و ما را چنین فضیلتى داد که بر همه ى آفریده هاى وى چیره گردیم و به توانایى وى هر آفریده ى وى فرمانبر ما گردید و به عزت وى در چنبر اطاعت ما درآمد.
و سپاس خدایى را که در نیاز ما را بر غیر خویشتن ببست، پس چگونه طاقت سپاسگزارى از وى توانیم داشت و کى و چگونه از عهده ى شکر وى بدر آمد! سپاس خدایى را که ابزارهاى قبض و بسط در بدن ما ترکیب فرمود و ما را از آسایشهاى حیات بهره مند گردانید و اعضایى در پیکر ما تعبیه فرمود و ما را از روزیهاى پاکیزه خورانید و به فضل خویشتن توانگر ساخت و به نعمت خود سرمایه بخشید.
ترجمه فیض الاسلام
و سپاس خداى را که نیکوئیهاى آفرینش را براى ما برگزید (زیرا انسان چون خلاصه و نتیجه ى مخلوقات است خداى تعالى او را در نیکوترین صورت آفریده، چنانکه «س ۴۰ ى ۶۴» فرموده: و صورکم فاحسن صورکم یعنى شما را آفرید و صورتهاتان را نیکو گردانید) و روزیهاى پاکیزه (حلال و روا) را براى ما روان (فراوان) گردانید
و با تسلط و توانائى ما را بر همه ى آفریدگان برترى داد، و از این رو به قدرت و توانائى او همه ى مخلوقاتش فرمانبر ما بوده و به نیرو و زورش به اطاعت ما درمى آیند (چنانکه در قرآن کریم «س ۳۱ ى ۲۰» فرموده: ان الله سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض یعنى البته خداوند آنچه در آسمانها و زمین است رام شما گردانیده)
و سپاس خداى را که در نیازمندى را جز به سوى خود به روى ما بست (چون ما را نیازمند به غیر خود نیافریده و این سخن منافات ندارد با احتیاج به یکدیگر که نظام عالم بسته ى به آن است براى آنکه حاجت به غیر خدا در حقیقت حاجت به او است که مالک و منعم حقیقى است) پس (با این همه نیازمندیها) چگونه سپاس او را توانائى داریم؟ یا کى مى توانیم حمدش را به جا آوریم؟ نمى توانیم، کى توانیم؟ (شایسته است که خواننده ى دعاء بر هر یک از کلمه ى لا و متى وقف نموده درنگ نماید تا دانسته شود که جمله اى حذف شده است)
و سپاس خداى را که ابزار بسط و گشاد را در (بدن) ما به هم پیوسته، و افزارهاى قبض و درهم کشیدن را در (کالبد) ما قرار داد (رگ، پى، استخوان، گوشت، پیه، خون و سائر اندام را با کیفیت و حرکات مخصوصه در پیکر ما نهاد تا به واسطه ى آنها اندامها گشاده و درهم شود، و گفته شده: مراد از بسط و قبض قوه ى دافعه و ماسکه است که در هر عضوى نهاده شده، و گفته اند: مراد از آنها شادى و اندوه است) و ما را از روانهاى زندگى بهره مند نمود (این جمله اشاره است به حدیث جابر از امام محمد باقر علیه السلام که فرموده: پنج روح براى مقربین «اولیاء خدا» است: و روح قدس که با آن همه چیزها را مى دانند، و روح ایمان که با آن خدا را عبادت و بندگى مى نمایند، و روح قوه که با آن با دشمن جهاد و زد و خورد کرده و معاش و زندگانى را آماده مى سازند، و روح شهوه که با آن از طعام و نکاح لذت و بهره مى برند، و روح بدن که با آن به آهستگى و نرمى راه مى روند، و چهار روح براى اصحاب یمین «مومنین» است چون روح قدس در ایشان نیست، و سه روح براى اصحاب شمال «کفار و منافقین» است چون داراى روح ایمان نمى باشند، و گفته شده: ارواح در فرمایش امام علیه السلام: و متعنا بارواح الحیوه جمع روح به فتح راء است که به معنى آسایش مى باشد یعنى ما را از آسایشهاى زندگى بهره مند نمود) و اندام کردارها را در ما استوار گردانید، و ما را با روزیهاى پاکیزه (انواع غذاهاى حیوانى و نباتى) پرورش داد، و به بخشش خود توانگرمان ساخت، و به نعمت خویش سرمایه ى (زندگانى) به ما بخشید (این جمله اشاره است به فرمایش خداى تعالى «س ۵۳ ى ۴۸»: و انه هو اغنى و اقنى یعنى و او است آنکه «بندگانش را» بى نیاز کند و سرمایه بخشد).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَ أَجْرَى عَلَینَا طَیبَاتِ الرِّزْقِ»: و سپاس خدائى را که زیبائیهاى آفرینشش را براى ما انتخاب کرد، و ما را خلاصه تمام موجودات و عصاره همه هستى قرار داد، و روزیهاى پاک و پاکیزه و حلال و طیب براى ما روان ساخت.
«وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَکةِ عَلَى جَمِیعِ الْخَلْقِ فَکلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ وَ صَائِرَةٌ إِلَى طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلاَّ إِلَیهِ، فَکیفَ نُطِیقُ حَمْدَهُ أَمْ مَتَى نُؤَدِّی شُکرَهُ لاَ مَتَى»:
"سپاس و حمد خدائى را که ما را با قدرت وتوانایش بر همه آفریدگان برترى داد، پس تمام موجودات، به قدرت او، در راه حیات و هستیمان فرمانبر ما هستند و به عزت او سر به فرمان ما آرند، و سپاس آفریدگارى را که در نیازمندى را جز به سوى خود بر مابست. ما بندگان عاجز و ناتوان که هز چه داریم از اوست چگونه بر سپاس او توانائى و قدرت داریم، کى مى توانیم حمدش را بجا آوریم؟ نه نمى توانیم، که از کجا مى توانیم"؟!
مه من! به جلوه گاهى که ترا شنودم آنجا *** جگرم ز غصّه خون شد که چرا نبودم آنجا
گه سجده خاک راهت به سرشک مى کنم گل *** غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا
من و خاک آستانت که همیشه سرخ رویم *** به همین قدر که روزى رخ زرد سودم آنجا
به طواف کویت آیم همه شب به یاد روزى *** که نیازمندى خود به تو مى نمودم آنجا
پس از این جفاى خوبان ز کسى وفا نجویم *** که دگر کسى نمانده که نیازمودم آنجا
به سر رهش هلالى ز هلاک من کرا غم *** چو تفاوتى ندارد عدم و وجودم آنجا
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی رَکبَ فِینَا آلاَتِ الْبَسْطِ وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَیاةِ وَ أَثْبَتَ فِینَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ وَ غَذَّانَا بِطَیبَاتِ الرِّزْقِ وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ».
"سپاس خدائى که ما را مرکب از آلات و ادوات بسط و قبض قرار داد: (رگ، پى، غضروف، استخوان، عصب، خون، گوشت، پیه، زبان، حلق، مرى، کلیه، مثانه، مفصل، پوست، دافعه، ماسکه، شادى، اندوه، که شرح هر یک کتابى مفصّل لازم دارد و خوشختانه دراین زمینه ها کتابها نوشته شده، اگر خواستید به فیزیولوژى انسان، راز آفرینش انسان، شگفتى هاى جهان طبیعت، لغت نامه دهخدا، فرنگ معین مراجعه نمائید).
سپاس خدائى که ما را به روح قدسى، روح ایمان، روح قوّه، روح شهوت، و روح بدن آراسته و بهره مند فرمود.
امام باقر علیه السّلام در حدیثى که جابر از آنحضرت نقل کرده و در "اصول کافى" ثبت است فرمود:
روح قدسى براى مقرّبین از اولیاء است که با آن همه چیزها را مى دانند. روح ایمان روحى است که محصول آن عبادت و بندگى است. روح قوّه براى جهاد و کارزار با دشمن و امر معاش و زندگى است. روح قوه برای جهاد و کارزار با دشمن و امر معاش و زندگى است. روح شهوت براى طعام و نوشیدنى و ازدواج ولذّت و تمتّع ; و روح بدن براى حرکت و فعل است. پنج روح براى انبیا و ائمّه، چهار روح براى اصحاب یمین و سه روح براى اصحاب شمال که کفّار و منافقین اند.
سپاس خدائى که اندام کردارها را در ما برجا و استوار گردانید، یعنى در بدن ما چشم، گوش، زبان، دست، شکم، شهوت و پا قرار داد، تا با این وسائل زندگى کرده نیازمندیهاى خود را برطرف کنیم و بر حلّ مشکلات فائق آئیم.
حمد خدائى که ما را با انواع روزیهاى پاک و حلال پرورش داد و به بخشش و عطاى خود تونگرمان ساخت واز نعمت خویش به ما سرمایه مادّى و معنوى عنایت فرمود!
شرح صحیفه (قهپایی)
«و الحمدلله الذى اختار لنا محاسن الخلق، و اجرى علینا طیبات الرزق و جعل لنا الفضیله بالملکه على جمیع الخلق، فکل خلیقته منقاده لنا بقدرته، و صائره الى طاعتنا بعزته».
مراد از ضمیر مجرور متصل در «لنا» بنى نوع انسان است.
و «محاسن الخلق» من قبیل اضافه الصفه الى الموصوف. و «خلق»- به فتح خاى معجمه روایت شده، یعنى: صورت و هیئت نیکو، و به ضم آن نیز، یعنى: اخلاق حسنه.
و الملکه: القدره و الضبط. و قوله تعالى: (فهم لها مالکون) اى: ضابطون.
«و الحمدلله الذى اختار لنا محاسن الخلق، و اجرى علینا طیبات الرزق و جعل لنا الفضیله بالملکه على جمیع الخلق، فکل خلیقته منقاده لنا بقدرته، و صائره الى طاعتنا بعزته».
مراد از ضمیر مجرور متصل در «لنا» بنى نوع انسان است.
و «محاسن الخلق» من قبیل اضافه الصفه الى الموصوف. و «خلق»- به فتح خاى معجمه روایت شده، یعنى: صورت و هیئت نیکو، و به ضم آن نیز، یعنى: اخلاق حسنه.
و الملکه: القدره و الضبط. و قوله تعالى: (فهم لها مالکون) اى: ضابطون.
و الفاء فى قوله علیه السلام: «فکل خلیقته» فاء فصیحه، تقدیره: اذا جعل لنا الفضیله بالقدره على جمیع الخلق، فکل خلیقته- اى: خلائقه و مخلوقه التى فى عالم العناصر- منقاده و مطیعه لنا بقدرته.
و عزه یعزه عزا: غلبه. و الاسم: العزه، و هى القوه و الغلبه.
یعنى: حمد و سپاس مر خدایى را که برگزید از براى ما- که نبى نوع انسانیم- خلقت و هیئت نیکو- یا: صفات و اخلاق حسنه- و جارى گردانید بر ما از خوان نعمت بى دریغ خود روزیهاى نیکو، و گردانید از براى ما زیادتى بر جمیع مخلوقات خود به ضبط کردن و در حیطه ى تصرف درآوردن ما ایشان را، چنانچه همه ى ایشان منقاد و مطیع و فرمانبردارند ما را به قدرت الهى، و گردنده اند به زیر فرمان و طاعت ما به عزت و قوت نامتناهى او.
و این معنى ناظر است به آنچه در سوره ى مبارکه یس سمت ورود یافته که:
(او لم یروا انا خلقنا لهم مما عملت ایدینا انعاما فهم لها مالکون و ذللناها لهم فمنها رکوبهم و منها یاکلون).
ترجمه ى این آیه ى شریفه آنکه: «آیا نمى بینند و نمى دانند این آدمیان آن را که ما آفریده ایم از براى ایشان از آنچه کردیم و ساختیم بى واسطه و شرکت احدى» یعنى منفرد بودیم در آفرینش آن میان مردمان. مثلى است که هر که کارى تنها کند گوید: من این مهم به دست خود ساخته ام. یعنى دیگرى مرا در ساختن این یارى نداده «چهارپایان» چون شتر و گاو و گوسفند «پس ایشان مر آن را ضبط کنندگانند و به تصرف درآورندگانند. و رام کردیم و نرم کردیم انعام را از براى ایشان، پس بعضى از ایشان مرکوب ایشان است که بر وى سوارى مى کنند» چون شتر و اسب و غیر آن «و بعضى از آنها آن است که مى خورند» چون گاو و گوسفند.
و الفاء فى قوله علیه السلام: «فکل خلیقته» فاء فصیحه، تقدیره: اذا جعل لنا الفضیله بالقدره على جمیع الخلق، فکل خلیقته- اى: خلائقه و مخلوقه التى فى عالم العناصر- منقاده و مطیعه لنا بقدرته.
«و الحمدلله الذى اغلق عنا باب الحاجه الا الیه. فکیف نطیق حمده؟! ام متى نودى شکره؟! لا متى؟!».
یقال: اغلق الباب فهو مغلق: اى انسد.
و عن فى قوله علیه السلام: «عنا» بمعنى على، کما فى قوله تعالى: (و من یبخل فانما یبخل عن نفسه).
و لفظه کیف و متى، و ان کانا فى الاصل للاستفهام، لکنهما هنا للانکار و فى معرض التعجب، معناهما: فعلى اى حال و فى اى زمان نشکره؟!
و لفظه «لا» مدخوله محذوف. اى: لا نودى شکره. و کذا لفظه «متى». اى: متى نودى شکره؟! اى: لا یمکننا. و هذا یسمى فى علم البدیع بالاکتفاء، و هو ان یاتى المتکلم بنثر او شعر محذوف الجواب غیر تام و یکتفى بالمعلوم فى الذهن عن اتمامه، لدلاله القرائن علیه. و امثلته فى القرآن کثیره.
منها قوله تعالى: (و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله) الایه فجواب لو محذوف، تقدیره: لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله لکان خیرا لهم.
و منها قوله تعالى: (کلا لو تعلمون علم الیقین). اى: لو علمتم الشىء حق علمه، لارتدعتم.
یعنى: «حمد و سپاس مر خداى را که مسدود ساخت و ببست درهاى حاجت ما را از غیر خود و منحصر ساخت در جناب خود».
چه، در علم الهى مبین شده که: علت احتیاج، امکان است. و محتاج الیه بالذات واجب الوجود است. و این انعامات و تاثیرات از ذات متعالیه ى اوست. و فى الحقیقه او مصدر افعال و موثر تام در منفعلات است و انجاح حوائج و مهمات در قبضه ى قدرت اوست.
«پس چگونه طاقت حمد و شکرگزارى او داشته باشیم بر این نعمتها؟! و در چه زمان ادا کنیم شکر او را؟! هرگز نمى توانیم! کى مى توانیم؟.
و از مشایخ عظام و ائمه ى راویان این کتاب مستطاب، چنین روایت شده که در وقت خواندن دعا، داعى مى باید که بر هر یک از کلمه ى «لا» و «متى» وقف نماید.
«و الحمدلله الذى رکب فینا آلات البسط، و جعل لنا ادوات القبض».
الالات: جمع الاله، و هى ما اعتملت به من اداه. قاله فى القاموس.
و البسط هو الاطلاق و الاعطاء. و القبض هو الامساک و الاخذ ضده.
و «ادوات» جمع «اداه» است و مرادف آلت است.
یعنى: سپاس و ستایش مر خداى را که ترکیب کرد و جمع آورد در ما- یعنى در کالبد انسان- آلتهاى بسط و گشاد، و گردانید از براى ما دست افزارهاى قبض و فراگرفتن چیزها.
و این آلات بسط و قبض اعصاب دماغیه و نخاعیه- که از دماغ و نخاع رسته است که به واسطه ى او روح نفسانى که در دماغ است قوت حس و حرکت به بدن مى رساند- و رباطات و اوتار و عضلات و الیاف اعصاب و الیاف رباطات و غیر آن است، چنانکه در محلش به تفصیل مذکور است.
و کیفیت قبض و بسط بر این نحو است که هر گاه روح نفسانى که حامل قوه ى محرکه ى نفسانیه است، اراده ى قبض عضوى دارد، متشنج ساخت- یعنى به هم کشانید- عضله را، پس منجذب شد و ترى که در طرف آن عضله است، که متصل است به عضو متحرک، پس منقبض شد عضو. و اگر اراده ى بسط عضوى دارد، فروگذاشت عضله را، پس ممتد شد و ترى که در طرف آن عضله است، پس منبسط شد آن عضو، باذن الله الحکیم.
«و متعنا بارواح الحیاه، و اثبت فینا جوارح الاعمال».
اضافه الارواح الى الحیاه و کذا الجوارح الى الاعمال، لامیه. و جوارح الانسان اعضاوه التى یکتسب بها الافعال.
(یعنى:) «و ممتع و برخوردار گردانید ما را به ارواح ثلاثه» که آن روح حیوانى و طبیعى و نفسانى است که از براى زندگانى ضرورى است. و مى تواند بود که مراد از ارواح، این ارواح ثلاثه باشد یا نفس ناطقه. چه، اطلاق روح در کتاب الهى بر نفس ناطقه بسیار شده. و این ارواح ثلاثه اجسام لطیفه ى بخاریه اند که متکون مى شوند در اخلاط لطیفه که حایل قواى حیوانیه و طبیعیه و نفسانیه اند. «و ثابت و استوار کرد در ما» یعنى در هیکل انسان «جوارح و اعضا که از براى کارها درکارند».
«و غذانا بطیبات الرزق، و اغنانا بفضله، و اقنانا بمنه».
الغذاء ما یغتذى به من الطعام و الشراب. یقال: غذوت الصبى باللبن و اغتذى، اى: ربیته به. و لا یقال غذیته بالیاء. و التغذیه: التربیه.
و در این مقام «غذانا» و «غذانا»، مجرد و مزید فیه- هر دو روایت شده.
و «اغنانا»، اى: جعلنا اغنیاء.
و «اقنانا»، اى: اعطانا القنیه، و هى ما یتاثل من الاموال. یقال: قنوت الغنم و غیرها قنوه و قنوه، و قنیت ایضا قنیه و قنیه، اذا اقتنیتها لنفسک لا للتجاره. و افرادها بالذکر، کما فى التنزیل الکریم: (و انه هو اغنى و اقنى) لانها اربح و انمى و ابقى. و اقناه ایضا، اى: ارضاه.
«بمنه»، اى: بجوده و اعطائه.
یعنى: و پرورانید و تربیت کرد ما را به روزیهاى پاکیزه. و توانگر گردانید ما را به مال نقد، به فضل خویش بى آنکه ما را استحقاق آن باشد. و سرمایه داد ما را به انعام و امتعه ى باقیه به جود و بخشش خود. یا: راضى گردانید ما را به قناعت.
و دور نباشد که مراد از اعطاى قنیه، علوم حقیقیه و معارف یقینیه بوده باشد که نفوس قدسیه ذخیره ى خود ساخته باشند از براى حیات ابدى و نشئه ى باقى .
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
الخلق: بفتح الخاء ایجاد کردن چنانکه اشاره به این فقره در قرآن مجید است در چند موضع مثل آنکه مى فرماید: «و لقد صورکم فاحسن صورکم فتبارک الله احسن الخالقین» و احتمال دارد بضم خاء باشد به معنى طبیعت یعنى اوصاف مدیحه مقابل ذمیمه اگر چه خلق مطلق اوصاف باشد.
شرح:
یعنى ثناء مر خدائى را سزا است که اختیار کرده از جهت ما خلقت خوب را فرستاد بر ما روزى خوب را.
تنبیه:
به قاعده ى عقلیه و نقلیه معلوم مى شود که هر نبى و وصى باید ممتاز باشد بر رعیت خود از تمام جهات و لذا بعضى را چنان اعتقاد است، که در حسن صورت او هم بایست ممتاز باشد و لذا در خصوص حضرت جواد علیه و على آبائه و ابنائه الصلوه و السلام یا حضرت باقر علیه الصلوه و السلام که در شمایل مبارک ایشان دارد که شکل شریف مطهر معطر ایشان سیاه گونه بوده و در توجیه او کوشیدند که ایشان صورت حقیقت خود را از براى خواص خود اظهار مى کردند که ایشان محو جمال عدیم المثال آن حضرت علیه السلام مى شدند، و این مطلب غلط است، بلى مسلم داریم تمیز نبى و وصى را از رعیت لکن در صفات کمالیه نه جمالیه و لذا خط کسى بهتر از خط نبى بودن موجب نقص نبى نمى شود یا صورت بندى، و اندام کسى بهتر از نبى یا امام باشد موجب نقص نمى شود.
تعجب آن است که در مقام دفع شبهه مى فرماید که صورت حقیقت ایشان ممتاز هست از رعیت و این جواب نظیر سرقه است که به آن صدقه بدهند.
تتمیم:
از قوله علیه الصلوه و السلام و اجرى علینا طیبات الرزق چنان استفاده مى شود که آن چیزى که در مقام تفضل رزق انسان شده بخواهد بر بهایم و حیوانات دیگر جارى کند جایز نیست چنانکه بعضى از سفله ى ناس غذا و قوت خود را به حیواناتى که به آن انس دارند مى دهند و این حرام است و بعضى از فقها تصریح به آن نموده اند.
الخلیقه: به معنى مخلوق تاء او تاء ناقله از وصفیت است باسمیت مثل تاء حقیقت ملکه عبارت از قوه ى مدرکه است که تعبیر از آن به آن کنند و به واسطه ى همان قوه خواص اشیاء و صناعات را مى توان فهمید به عبارت اخرى از اجتماع قوه ى غضبیه و شهویه و عقلیه در آن استعداد دارد که هر چیز بفهمد و هیچ مخلوق از این قابلیت ندارد این است معنى آیه که خلاق عالم مسمیات را عرض کرد بر ملائکه و فرمود که خبر دهید بر من باسماء ایشان یعنى آن چیزى که سبب آن این مسمیات فهمیده شود یعنى دلائل اینها و آنها معترف شدند به عجز از آن و از جهت همین شرافت ملائکه است انسان را بر همه.
و ما را فضیلت داد به سبب ملائکه بر تمام خلق خود پس هر مخلوقى از مخلوقات او مطیع هستند از براى ما به سبب قدرت او و مى گردد به سوى اطاعت ما به عزت او.
اللغه:
غلق: آن چیزى است که در خانه و بستان و باغات را به او مى بندند و او غیر مفتاح قفل است به عباره اخرى یکى هر دو از حدید است مثل مفتاح و قفل یکى هر دو او از چوب است مثل غلق.
الترکیب:
جزئى از مستثنى منه و جزئى از مستثنى محذوف است دلالت بر آن کند سوق کلام تقدیر «الحمد لله الذى اغلق عنا باب الحاجه عن کل احد الا باب الحاجه الیه» فاء در قوله فکیف فصیحه اى اذا عرفت ما ذکرت و احتمال تفریع نیز دارد. ام منقطعه به معنى اضراب است یعنى بل زیرا که ام اگر معادل همزه استفهام باشد متصله است و الا منقطعه یعنى قطع کلام سابق و ایجاد کلام جدید و او خالى نیست از اینکه یا عقیب خبر است یا انشاء اگر عقیب انشاء است اضراب از سابق است.
اما قوله: «لا متى» سید شارح در شرح خود فرمود: که صله لا و متى محذوفست اى لانطیق حمده و متى نودى شکره و او را به اصطلاح اهل بدیع صنعه الا کتفاء گویند.
شرح:
یعنى بعضى از کلام را متکلم اکتفاء به او کند بر بعضى دیگر یعنى بعضى گویاى قرینه بر بعض دیگر مى شود بعد فرمود سزاوار آن است که هر یک از متى و شکره و لا و متى وقف کردن به واسطه ى این است که مى نویسند ط بسر خى بالاى آن کلماتى که دلالت کند بر وقف مطلق تا اینکه دانسته شود که اینجا شىء محذوفست. انتهى.
و این کلام در کمال ضعف است اولا وقف در قوله من شکره چه دلالت دارد بر حذف و در آن چیزى حذف نشده است.
و ثانیا، وقف دلالت نمى کند الا بر سکوت و عدم اعراب لاغیر.
و ثالثا، ذکر کردن بعضى از کلام که اکتفاء به آن مى شود در صورتى است که آن بعض کلام باشد نه حرف و نه قید از کلام ظاهر آن است که به قرینه ى سیاق لا از براى نفى جنس است و اسم او محذوف است و متى از ظروف متصرفه خبر آن یعنى قابلیت ندارد زمان از براى اداء شکر او به عباره اخرى لایکون کذلک یعنى هرگز چنین نمى شود که زمان قابلیت وفاء شکر او را داشته باشد فتامل.
شرح: یعنى ثناء معبودى را سزا است که از ما بست در حاجت از هر کسى را مگر به خود پس چگونه به واسطه ى همین نعمت قدرت و ثناء کردن او را دارم بلکه کدام زمان اداء شکر او کنم نخواهد شد زمان قابل از براى اداء شکر او، و دلالت بر مقاله مى کند آیه ى شریفه: «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربى لنفد البحر».
اللغه:
ادوات و آلات: جمع آداه و آله هر دو به یک معنیند یعنى سبب و وسیله به عبارت اخرى چیزى که مدخلیت در ایجاد چیز دیگر داشته باشد.
قبض و بسط: یا بمعنى امساک و ارسال است یا سعه وضیق یا حزن و سرور یابد خلقى و خوش خلقى ظاهرا از براى دفع اشتراک و مجاز مراد از آنها مطلق نگهداشتن و دادن و رها کردن باشد.
روح: چیزى است که حرکت حیوانى بر آن وابسته باشد.
جارحه: از قبیل دست و پا و زبان و امثال آنها و در لغت جرح به معنى کسب، اعضاء انسان را جوارح گویند به واسطه ى اینکه به اینها کسب مى کند.
غذا: یعنى تربیت و سیر کردن، یقال اغذاه اى اشبعه اقنا دادن مال خوب.
شرح:
یعنى ثناء سزاوار معبودى است که سوار کرد براى ما اسباب و وسائل بسیطه را و گردانید در ما اسباب و وسائل قبض را توشه و منفعت داد و ما را بر وجه هاى زندگانى و ثابت و برقرار کرد در ما چیزى را که کسب اعمال مى کند و تربیت کرد ما را به روزى حلال و خوب و بى نیاز کرد ما را به فضل خود و سرمایه داد ما را به منت خود.
بیان:
انسان نه عبارت از این جسد محسوس باشد، و این جسد محسوس چیزى است که انسان در آن موجود شد زیرا که انسان عبارت است از حیوان مدرک که در مقام تعبیر از آن تعبیر مى شود به من و ما و در ما بالاى ما و این انسان که عبارت از حیوان مدرک باشد از براى او قوى و مدرکات قرار داده شده و محل بعضى از اینها در جسم ظاهرى قرار داده شده که سریان در آن مثل حنا در محل خود که اگر آن محل فاقد باشد آن قوه را به منزله ى عدم است و از براى این قوى و مدرکات هم امرى قرار داد و مامورى به عبارت اخرى خود از حیثى نوکر و خادم و از حیث دیگر آقا و مخدوم است و بعضى نه چنین است بلکه از تبعه ى قوه ى مدرکه انسانیه است پس افعالیکه از انسان بروز و ظهور مى کند به واسطه ى این دو قوى است مثلا اگر لقمه ى نانى انسان میل مى کند و آن را بردارد و در دهان خود بگذارد اگر تامل کند چندین قوى بایست در مقام آمریت و ناهیت بیرون بیاید تا آن لقمه نان در جوف رسد پس قبض و بسط یعنى امساک و ارسال که از انسان بروز مى کند به واسطه ى وسائلى است که بر آن انسان سوار کرد و در آن قرار داد و این وسائل غیر حواس خمسه است که سوار بر بدن شده است.
تعبیر مرکب و جعل نه از باب این است که این دو اسباب دو جهت قرار داده شده است چنانکه بعضى توهم کردند بلکه یک نحو است ظاهرا زیرا که سخط و رضاء بخل و جود از مدرکات است که در انسان قرار داده شده تا انسان انسان شود پس تعبیر از باب تفنن است نه حقیقت مغایرت است، فتامل.
تتمیم:
جمع آوردن ارواح نکته ى آن یا به حسب تعدد اشخاص است، و سایر جموع در این فقره شاید چنین باشد یا به حسب حقیقت است چنانکه عقل و نقل بر آن مساعدت کند.
اما عقل اطباء گویند که: در انسان سه روح است یکى روح حیوانى که منبعث شود از قلب که قوام حیات حیوانى به او مرتبط است که معروفست به روح بخارى و دیگرى روح نفسانى که قوه ى مدرکه به او مرتبط است که او منبعث شود از دماغ.
سیم، روح طبیعیه که قوه ى طبیعیه که تغذیه و تنمیه بر آن وابسته است که منبعث شود از جگر، نفس ناطقه بر این سه تعلق دارد اولا به روح حیوانیه قلبیه و به واسطه ى او برد و دیگر.
و اما نقل روایت جابر است از حضرت باقر علیه الصلوه و السلام که آن حضرت فرمود: پنج روح است از براى مقربین یکى روح القدس به سبب او مى دانند جمیع اشیاء را یکى روح ایمان که به سبب او عبادت خدا کنند یکى روح قوه به سبب او جهاد با عدو کنند و کیفیت تحصیل معاش به آن کنند چهارم روح شهوت که به سبب او مى رسند به لذت طعام و نکاح پنجم روح بدن که به سبب آن راه مى روند و بالا و پائین مى شوند و چهارم روح است از براى اصحاب یمین به واسطه ى فقدان روح القدس از ایشان و سه روح است از براى اصحاب شمال به واسطه ى فقدان روح ایمان از ایشان.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در چهارمین فراز از این دعا به این معنى اشاره کرده که این انسان در خلقت به احسن تقویم آفریده شده و همه ى وسائل و امکانات لازم براى پیشرفت و رشدش در این جهان تعبیه گردیده است. در جمله ى اول مى گوید: (و ستایش مخصوص خداوندى است که محاسن و زیباییهاى خلقت را براى ما برگزید) (و الحمد لله الذى اختار لنا محاسن الخلق).
همچنین ستایش ویژه خداوندى است که (روزیهاى طیب و پاکیزه را در این عالم براى ما به جریان انداخت) (و اجرى علینا طیبات الرزق).
و نیز حمد و ستایش مخصوص او است که: (ما را با تسلط بر جمیع مخلوقات فضیلت بخشید) (و جعل لنا الفضیله بالملکه على جمیع الخلق).
به همین جهت: (همه مخلوق او به واسطه قدرتش منقاد و در برابر ما رام گردیده و با نیرو و توان خالق همه در اطاعت ما سر به فرمانند) (فکل خلیقته منقاده لنا بقدرته، و صائره الى طاعتنا بعزته).
و بالاخره در فراز پنجم مى فرماید: (ستایش مخصوص خداوندى است که درهاى حاجت و نیاز- جز به روى خودش- را به روى ما بسته) (و الحمد لله الذى اغلق عنا باب الحاجه الا الیه).
و نتیجه مى گیرد که با آن همه نعمت و این همه لطف: (چگونه براى ما امکان حمد و ستایش او است؟ و یا چه زمان مى توانیم شکر و سپاسش را گفته، ادا کنیم؟ نه، چه وقت؟ هرگز در امکان بشر نیست (فکیف نطیق حمده؟ ام متى نودى شکره؟ لا، متى؟).
در ششمین فراز، امام به نیروها و قدرتهائى که خداوند در اختیار انسان گذارده، و خواستهایى که از این انسان در نظر است اشاره فرموده.
در جمله ى نخست مى گوید: (و ستایش مخصوص خداوندى است که ابزار و وسائل بسط و قبض را در ما آفرید) (و الحمد لله الذى رکب فینا آلات البسط، و جعل لنا ادوات القبض).
و در جمله ى دوم خدا را بر این سپاس مى گوید: (که ما را به وسیله ى ارواح حیات و زندگى متمتع گردانیده) (و متعنا بارواح الحیاه).
و در سومین جمله به وجود جوارح و اعضائى که براى انجام کارها در پیکر ما قرار داده اشاره دارد مى گوید: (و ستایش خداوندى را سزا است که وسائل و ابزار کار را در ما به ودیعه گذارده) (و اثبت فینا جوارح الاعمال).
و از این نظر که این ابزار و وسائل وسائل کار بدون تغذیه ى صحیح، کاربردى ندارند مى گوید: و ستایش خداوندى را که (ما را با روزیهاى پاکیزه تغذیه فرمود) (و غذانا بطیبات الرزق). و بالاخره خدا را از این جهت حمد مى گوید: (که ما را با فضل خود بى نیاز و با من و کرمش سرمایه ى لازم را ارزانى داشت) (و اغنانا بفضله، و اقنانا بمنه).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۱، ص:۳۷۵-۳۵۸
الاختیار: الاصطفاء، و اصلهما اتخاذ خیر الشىء و صفوته.
و الضمیر فى «لنا» لنوع الانسان.
و اختیاره سبحانه محاسن الخلق لهم یعود الى افاضتها علیهم بحسب ما وهبت لهم العنایه الالهیه من القبول و الاستعداد لها.
و المحاسن: جمع حسن بالضم بمعنى الجمال على غیر قیاس.
و الخلق: بفتح الخاء المعجمه، قد یراد به هنا الهیئات و الاشکال و الصور المدرکه بالحواس الظاهره فیکون اشاره الى قوله تعالى: «و صورکم فاحسن صورکم»، فان الانسان لما کان اشرف الحیوانات و خلاصه المخلوقات رکبه تعالى فى احسن صوره فخلقه منتصب القامه بادى البشره متناسب الاعضاء و التخطیطات متهیا لمزاوله الصناعات و اکتساب الکمالات ذا لسان ذلق ینطق به، و یدو اصابع یتناول ماکوله و مشروبه بها.
قال بعضهم: المحاسن البدنیه ثلاثه امور.
الاول: الصوره الحسنه کما قال تعالى: «و صورکم فاحسن صورکم».
الثانى: حسن القامه و التعدیل کما قال تعالى: (لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم).
الثالث: تمکینه من القیام و القعود و الاستلقاء و الانبطاح و الاضطجاع.
و ذلک انه تعالى رکب الخلق على اصناف اربعه.
احدها: ما یشبه القائمین کالاشجار.
ثانیها: ما یشبه الراکعین کالبهائم.
و ثالثها: ما یشبه الساجدین کالحشرات التى تدب على وجوهها و بطونها.
و رابعها: ما یشبه القاعدین کالجبال.
ثم انه سبحانه خلق الانسان قادرا على جمیع هذه الهیئات و مکنه من ذکره على جمیع هذه الاحوال کما قال تعالى: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم».
و قد یراد بالخلق ما یعم الخلق الباطن فیکون حسن خلقه من حیث ان بارئه عز و جل خلقه فى احسن صوره کما مر، و رکبه من الاشیاء المتفاوته و الامزجه المختلفه، و قسم جوهره روحا و بدنا و خصصه بالفهم و العقل و زین ظاهره بالحواس الظاهره و باطنه بالحواس الباطنه، و افاض علیه النفس الناطقه و زینها بالفکر و الذکر و الحفظ لتکون امیرا و العقل وزیره، و القوى جنوده، و الحس المشترک بریده، و البدن محل مملکته، و الاعضاء خدمه، و الحواس یسافرون فى عالمهم یلتقطون الاخبار الموافقه و المخالفه یعرضونها على الحس المشترک الذى هو بین الحواس و النفس على باب المدینه و هو یعرضها على قوه العقل لیختار ما یوافق و یطرح ما یخالف، فمن هذا الوجه قالوا: ان الانسان عالم صغیر، و من حیث انه یتغذى و ینمو قالوا: انه نبات، و من حیث انه یحس و یتحرک قالوا: انه حیوان، و من حیث انه یدرک حقائق الاشیاء قالوا: انه ملک، فصار مجمعا لهذه المعانى و لیس فى خلق الله ما یجمعها غیره.
و فى نسخه (محاسن الخلق) بضم الخاء فیکون المراد باختیاره لها ارتضاوه لها و رضاه بها دون مساوى الاخلاق کما قال تعالى: «و لا یرضى لعباده الکفر و ان تشکروا یرضه لکم».
و الخلق: هیئه راسخه للنفس تصدر عنها الافعال بسهوله من غیر فکر و رویه، فان کانت بحیث تصدر عنها الافعال الجمیله شرعا و عقلا سمیت خلقا حسنا، و ان کانت بحیث تصدر عنها الافعال القبیحه شرعا او عقلا سمیت خلقا سیئا- و الروایات فى مدح حسن الخلق و الحث على اکتسابه مستفیضه من طرق الخاصه و العامه.
فمن ذلک ما رواه رئیس المحدثین فى کتاب الخصال، قال: حدثنا ابوالحسن على بن عبدالله بن احمد الاسوارى، قال: حدثنا ابویوسف احمد بن محمد بن قیس السجزى المذکر، قال: حدثنى ابومحمد عبدالعزیز بن على السرخسى بمرو الرود، قال: حدثنى ابوبکر احمد بن عمران البغدادى، قال: حدثنا ابوالحسن، قال: حدثنا ابوالحسن، قال: حدثنا ابوالحسن، قال: حدثنا الحسن، عن الحسن، عن الحسن: ان احسن الحسن الخلق الحسن.
فاما ابوالحسن الاول فمحمد بن عبدالرحیم التسترى، و اما ابوالحسن الثانى فعلى بن احمد البصرى التمار، و اما ابوالحسن الثالث فعلى بن محمد الواقدى، و اما الحسن الاول فالحسن بن عرفه العبدى، و اما الحسن الثانى فالحسن بن ابىالحسن البصرى، و اما الحسن الثالث فالحسن بن على بن ابى طالب (علیهماالسلام).
و بعض العامه یروى هذا الحدیث بهذه الصوره: حدثنا الحسن عن الحسن عن ابى الحسن عن جد الحسن: ان احسن الحسن الخلق الحسن. رواه المستغفرى فى مسلسلاته.
و ابن عساکر عن الحسن البصرى عن الحسن بن على علیهماالسلام.
و سنستوفى الکلام على ما یتعلق بالاخلاق فى شرح دعائه (علیه السلام) فى مکارم الاخلاق ان شاء الله تعالى.
اجرى علیه الرزق: جعله جاریا اى دارا متصلا، و منه الحدیث: «الارزاق جاریه» اى داره متصله،
و اجرى علیه الف دینار: اى جعلها وظیفه جاریه له، و منه الجرایه للجارى من الوظائف.
و الطیبات: تقع على کل ما یستطاب من الاطعمه الا ما دل الدلیل على تحریمه من کتاب او سنه.
و قیل: کل ما یستلذ و یشتهى عند اهل المروه و الاخلاق الحمیده.
و قیل: ما لم تستخبثه الطباع السلیمه و لم تنفر عنه کما فى قوله تعالى: «و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث».
قالوا: و لیس الرجوع فى الاستطابه و الاستخباث الى طبقات الناس و تنزیل کل قوم على ما یستطیبون و یستخبثون لان ذلک یوجب اختلاف الاحکام فى الحل و الحرمه و هو یخالف موضوع الشرع بل ینبغى الرجوع فى ذلک الى العرب لان الدین عربى و هم المخاطبون اولا بقوله تعالى: «یسئلونک ماذا احل لهم قل احل
لکم الطیبات»، و لیس لهم ترفه و تنعم یورث تضییق المطاعم على الناس و لکن المعتبر استطابته سکان القرى و البلاد دون اجلاف البوادى.
و ایضا یعتبر اصحاب الیسار و الترفه دون اصحاب الضرورات و الحاجات.
و ایضا المعتبر حال الخصب و الرفاهیه دون حال الجدب و الشده.
و قد تقدم الکلام على الرزق فلیرجع الیه.
الفضیله: الشرف و الدرجه الرفیعه فى الفضل، و هو ضد النقص.
و ملکه یملکه من باب (ضرب) ملکا مثلثه و ملکه محرکه: احتواه قادرا على الاستبداد به، و طال ملکته محرکه اى: رقه، و اقر بالملکه محرکه بالملک، و له علیه ملکه محرکه اى: هو ملکه.
و یقال: فلان حسن الملکه اذا کان حسن الصنع الى ممالیکه.
و فى الحدیث: لا یدخل الجنه سیىء الملکه اى سیىء الصنع الى من یملکه، و هى بهذا المعنى القیام بالممالیک و ما یملک من ذات الید.
و منه الحدیث: حسن الملکه نماء و سوء الملکه شوم.
و الباء: للسببیه اى: بسبب الملکه، و هى متعلقه بالفضیله، و یحتمل تعلقها بجعل.
و قوله (علیه السلام) «على جمیع الخلق» متعلق بالملکه و عداها بعلى لما فیها من معنى التسلط و القدره کما قالوا له علیه ملکه.
و قول بعضهم انه متعلق بالفضیله و تخصیصه الملکه بحسن الملکه کانه قال:
فضلنا على جمیع الخلق بحسن الملکه.
لا یخفى بعده و عدم ملائمته لما بعده، و ابعد منه، حمل بعضهم الملکه على معنى الکیفیه الراسخه القائمه بمحلها اى: جعل لنا الافضلیه على جمیع الخلق بالکیفیه الراسخه الذاتیه لنا من دون تجشم کسب و من غیر امکان مباینه.
و المراد بجمیع الخلق: العالم باسره.
قال الصادق (علیه السلام) فى کتاب التوحید: اول العبر و الادله على البارى جل قدسه هذا العالم و تالیف اجزائه و نظمها على ماهى علیه، فانک اذا تاملته بفکرک و میزته بعقلک وجدته کالبیت المبنى المعد فیه جمیع ما یحتاج الیه عباده، فالسماء مرفوعه کالسقف و الارض ممدوده کالبساط و النجوم منضوده کالمصابیح، و الجواهر مخزونه کالذخائر و کل شىء فیها لشانه معد، و الانسان کالمملک ذلک البیت و المخول فیه، و ضروب النبات مهیاه لماربه، و صنوف الحیوان مصروفه فى مصالحه و منافعه».
قال بعض العلماء: لما کان الغایه القصوى من ایجاد العالم و المقصد الاقصى من خلق بنىآدم لیس الا وجود خلیفه الله فى ارضه و العالم الربانى فى عباده و هو الثمره العلیا و اللباب الاصفى من شجره الکون المشتمله على الدنیا و العقبى لیس الا و سایر الاکوان انما خلق من فضالته لحاجته الیها من ضرورات تعیشه بها و استخدامه ایاها.
کما قال سبحانه فى الحدیث القدسى مخاطبا صفوه خلقه: خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلى.
و قال تعالى: لولاک لما خلقت الافلاک.
و عنه (صلى الله علیه و آله): یا على لو لا نحن ما خلق الله آدم و لا حواء و لا الجنه و لا النار و لا السماء و لا الارض.
جعل المخلوقات العالیه و السافله کلها مسخره للانسان مطیعه له کمال قال سبحانه: «و سخر لکم اللیل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره» «و ما ذرا لکم فى الارض مختلفا الوانه»، و قال: «و سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض». فاشار سبحانه الى تسخیره لنا الکواکب و الحیوانات و النباتات و الجمادات فکان غیر الانسان انما خلق للانسان، و الانسان للکامل، و الکامل للاکمل، و الاکمل لله سبحانه.
الفاء: للسببیه اى بسبب ذلک کل خلیقته.
منقاده: اى مذعنه طائعه، یقال: انقاد فلان للامر اذا اطاع و اذعن طوعا او کرها، و اصله من قاد الرجل الدابه فانقادت اذا اخذ بقیادها و سار فتبعته.
و الخلیقه: فعلیه بمعنى مفعوله، و التاء فیها اماره للنقل من الوصفیه الى الاسمیه، و علامه لکون الوصف غالبا غیر محتاج الى موصوف کالنطیحه و الذبیحه.
و صائره: اى راجعه، من صار الامر الى کذا رجع الیه.
و الطاعه: اسم من اطاعه اذا امتثل امره و نهیه.
و العزه: القوه، عز الرجل من باب (ضرب) عزا بالکسر و عزازه بالفتح: قوى، و عز یعز من باب (تعب) لغه فهو عزیز، و الاسم العزه بالکسر، فقوله بعزته اى: بقوته على جعلها منقاده طائعه بتسخیره ایاها لنا، و التسخیر على ثلاثه اقسام.
اولها: الوضعى العرضى و هو ادناها کتسخیره سبحانه وجه الارض و ما فیها للحرث و الزرع و غیر ذلک «و سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعا»، و من ذلک تسخیر الجبال و المعادن «جعل لکم مما خلق ظلالا و جعل لکم من الجبال اکنانا و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر و سرابیل تقیکم باسکم»، و منه تسخیر البحار «و هو الذى سخر البحر لتاکلوا منه لحما طریا و تستخرجوا منه حلیه تلبسونها و ترى الفلک مواخر فیه و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون»، و منه تسخیر الاشجار للغرس و اخذ الثمار و غیر ذلک «هو الذى انزل من السماء ماء لکم منه شراب و منه شجر فیه تسیمون ینبت لکم به الزرع و الزیتون و النخیل و الاعناب» «تتخذون منه سکرا و رزقا حسنا». «و جعل لکم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون» «کلوا و ارعوا انعامکم» «کلوا من ثمره»، و منه تسخیر الدواب و الانعام للرکوب و الزینه و حمل الاثقال «انا خلقنا لهم مما عملت ایدینا انعاما فهم لها مالکون و ذللناها لهم فمنها رکوبهم و منها یاکلون»، «و الانعام خلقها لکم فیها دفء و منافع و منها تاکلون و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون و تحمل اثقالکم الى بلد لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ان ربکم لروف رحیم و الخیل و البغال و الحمیر لترکبوها و زینه»، و منه تسخیر النسوان و الجوارى للنسل و التولید «نساوکم حرث لکم».
الثانى: التسخیر الطبیعى و هو اوسطها، و هو تسخیر جنود القوى النباتیه و مواضعها له للتغذیه و التنمیه و التولید و الجذب و الامساک و الهضم و الدفع و التصویر و التشکیل.
الثالث: التسخیر النفسانى و هو اعلاها، و هو تسخیر ملکوت الحواس و ملک اعضائها و هى على صنفین، صنف من عالم الشهاده، و صنف من عالم الغیب.
اما الاول: فلا یستطیعون له خلافا و لا علیه تمردا فاذا امر العین بالانفتاح انفتحت، و اذا امر اللسان بالتکلم و جزم الحکم به تکلم و اذا امر الرجل بالحرکه تحرکت و کذا سائر الاعضاء الظاهره.
و اما الثانى: فکذلک الا ان الوهم له شیطنه بحسب الفطره یقبل اغواء الشیطان فیعارض العقل فى مقاصده البرهانیه الایمانیه فیحتاج الى تایید جدید اخروى لیقهره و یغلب علیه و یطرد ظلماته، و لما کان خلق هذا العالم الجسمانى انما هو لاجل الانسان فالملائکه المدبرون له کلهم خادمون له مسخرون لاجله مطیعون له سمائیین کانوا ام ارضیین موکلون بسائر ما خلق لاجله.
قیل: و هذا هو معنى السجود المامور به الملائکه فى قوله تعالى: «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملئکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین».
و بیان ذلک: ان الوجود کله مرتبط بعضه ببعض ارتباط اعضاء الانسان الا ترى ان حواس الانسان و اعضاوه المنقاده له المطیعه لامره مثلا لا تقوم الا بجمیع البدن، و لا البدن الا بالغذاء و لا الغذاء الا بالارض و الماء و النار و الهواء و الغیم و المطر و الشمس و القمر، و لا یقوم شىء منها الا بالسماوات و لا السماوات الا بالمدبرات و الا المدبرات الا بالملائکه العقلیه و لا الجمیع الا بامر الله و ارادته و قدرته و عزته فثبت ان کل خلیقته منقاده لنوع الانسان بقدرته تعالى و صائره الى طاعته بعزته جل و علا.
اغلقت الباب: اذا او ثقته بالغلق و هو المغلاق الذى یغلق به الباب هذه اللغه المشهوره، و فى لغه قلیله غلقت.
قال الجوهرى: و هى لغه ردیه متروکه.
و الاستثناء مفرغ و جاز ذلک و ان کان الکلام مثبتا اما لاستقامه المعنى نحو قرات الا یوم کذا، و اما لان الاثبات فى قوه النفى لان المعنى لم یسمنا الحاجه الا الیه کقوله تعالى: «و انها لکبیره الا على الخاشعین» اى لا تسهل و لا تخف الا على الخاشعین.
و الظرف متعلق بالحاجه کتعلقه فى الایه بکبیره.
و المعنى انه تعالى لم یزل واهبا لنا جمیع ما نحتاج الیه و لم یخلقنا محتاجین الى غیره.
قیل: و هو اما باعتبار کون الحاجه الى غیره تعالى حاجه الیه لانه المالک و المنعم الحقیقى.
و اما لانه تعالى تکفل برزقنا المضمون فنحن محتاجون الیه دون غیره، و فتحنا باب الحاجه الى غیره لا ینافى اغلاقه الباب دوننا.
و اغرب من خص الحاجه بالاحتیاج الى التاثیر فى الایجاد.
قال: و هو بهذا المعنى منحصر فى الاحتیاج الیه سبحانه لا بمعنى مطلق الاحتیاج و الا فمطلق احتیاجنا الى الاجزاء المادیه و الصوریه و الشروط و الالات و ماضا هاها امر یقضى به العقل بالضروره انتهى.
و لا خفاء بما فیه من التعسف.
الفاء: فصیحه اى اذا کان فضله وجوده علینا بهذه المثابه فکیف نطیق حمده، و سمیت فصیحه لافصاحها عن المحذوف بحیث لو ذکر لم یکن بذلک الحسن مع حسن موقع ذوقى لا یمکن التعبیر عنه، و منها فى التنزیل: «انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین قال فاخرج» اى: اذا کان عندک هذا الکبر فاخرج و قد استوفینا الکلام علیها فى شرح الصمدیه.
و اطاقه الشىء: القدره علیه، یقال: اطقت الشىء اطاقه فانا مطیق، اى: قدرت علیه، و الاسم الطاقه مثل الطاعه اسم من اطاع.
و کیف: هنا للانکار المشوب بالتعجب المتضمن للنفى و قد تقدم الکلام علیها فى شرح الاسناد.
و «ام» حرف عطف و هى هنا منقطعه و معناها الاضراب المحض لان متى اسم استفهام عن الزمان و الاستفهام لا یدخل على الاستفهام فهى لمجرد الاضراب ک«بل»، و التقدیر بل متى نودى شکره.
و الاستفهام فى متى هنا للانکار مثله فى کیف على ما ذکرناه، و فیها من المبالغه ما لیس فى توجیه الانکار المقصود الى نفس اطاقه الحمد، و تادیه الشکر بان یقال افنطیق حمده ام نودى شکره؟ لان کل موجود یجب ان یکون وجوده على حال من الاحوال و فى زمان من الازمنه قطعا فاذا انتفى جمیع احوال وجوده و ازمنته فقد انتفى وجوده على الطریق البرهانى.
و ادى الامانه الى اهلها: اوصلها و دینه قضاه، و الاسم الاداء.
و لما کان شکره تعالى واجبا على العبد کانه امانه او دین یجب علیه ایصاله و قضاوه استعمل فیه الاداء.
قوله (علیه السلام): «لا متى». قال بعضهم: هو اما بمعنى لا یمکن تادیه شکره متى یمکن ذلک، او بمعنى لا یقال: متى، فانه یتوهم منه امکان وقوعه.
و قیل: هو من قبیل الحکایه. کما حکى سیبویه: انه سمع رجلا یقول لاخر من این یافتى؟ فقال: لا من این یافتى. یعنى لا تسل فان هنا امرا اهم من هذا، و لو لا الحکایه ما صح دخول (لا) على (من) و لا فهم منه معنى صحیح.
و یحتمل ان تکون لا لنفى الجنس، و متى اسمها مرادا به هذا اللفظ الموضوع للاستفهام، و هو و ان کان حینئذ معرفه، لان الکلمه اذا قصد بها لفظها کانت علما لکنه فى تاویل النکره کقوله «لا هیثم اللیله للمطى» اى لا مسمى هذا الاسم.
و المعنى لا استفهام بمتى فى هذا المقام کانه (علیه السلام) لما اورد الاستفهام على سبیل الانکار المتضمن للنفى:
اولا: اراد التصریح بالنفى.
ثانیا: لیکون الاقرار بالعجز عن تادیه الشکر صریحا متاکدا، و هذا الترکیب تستعمله العرب بعد الاستفهام عن الشىء الذى یستبعد الاستفهام عنه کقوله:
این جیرانک لا این هم احجازا او طنوها ام شا اما.
رکب الشىء فى الشىء ترکیبا: وضعه فیه کانه راکب علیه، و منه رکب الفص فى الخاتم، و رکبه ایضا وضع بعضه على بعض.
و الالات: جمع آله و هى ما یوثر الفاعل فى منفعله القریب منه بواسطته.
و جعل هنا بمعنى اوجد.
و الادوات: جمع اداه و هى الاله.
و المراد بالبسط و القبض بسط الاعضاء و قبضها، و بالالات و الادوات الاعصاب و العضلات و الاوتار و الرباطات و العروق و الاغشیه و اللحوم و الشحوم و الرطوبات و الغضاریف التى بواسطتها تنبسط الاعضاء و تنقبض باراده التحریک و عدمها. و انما قدم البسط على القبض لان اصل العضو باعتبار اصل خلقته یقتضى الانبساط و انقباضه انما یقع باراده التحریک، و کون المراد بالبسط و القبض السرور و المساءه احتمال بعید.
متعته: اذا اعطیته متاعا، و هو کل ما یستمتع به اى ینتفع به، و تقول متعک الله بکذا تمتیعا و امتعک به امتاعا اى: اطال لک الانتفاع به.
و الارواح: اما جمع روح بالضم.
و هى على ما فى الحدیث عن امیرالمومنین و الباقر و الصادق (علیهم السلام): خمسه للمقربین، روح القدس و به علموا جمیع الاشیاء، و روح الایمان و به عبدوا الله تعالى، و روح القوه و به جاهدوا الاعداء و عالجوا معائشهم، و روح الشهوه و به اصابوا لذه الطعام و النکاح، و روح البدن و به دبوا و درجوا، و اربعه لاصحاب الیمین بفقد روح القدس فیهم، و ثلاثه لاصحاب الشمال و الدواب بفقد روح الایمان فیهم.
و یحتمل ان یکون المراد الارواح الثلاثه المتعلقه بالاعضاء الثلاثه الرئیسه، و هى الروح الحیوانیه التى تقوم بها القوه الحیوانیه المنبعثه من القلب، و الروح النفسانیه التى تقوم بها القوه المدرکه و المتحرکه المنبعثه من الدماغ، و الروح الطبیعیه التى تقوم بها القوه الطبیعیه من التغذیه و التنمیه المنبعثه من الکبد. و اضافتها الى الحیاه لان النفس المجرده الانسانیه التى الحیاه عباره عن تعلقها بالبدن تتعلق بهذه الارواح باسرها فتتعلق اولا بالروح الحیوانیه ثم بتوسطها تتعلق بالاخیرتین على ما هو الصحیح عند جمهور الحکماء.
و اما جمع روح بالفتح و هو نسیم الریح، فان العروق النابضه الضوارب التى منبتها القلب و تسمى بالشرایین لها حرکتان انقباضیه و انبساطیه و شانها ان تنفض البخار الدخانى عن القلب بحرکتها الانقباضیه و تجذب بحرکتها الانبساطیه نسیما طیبا صافیا یستریح به القلب و تستمد منه الحراره الغریزیه و بهذه الحرکه تنتشر الروح و القوه الحیوانیه و الحراره الغریزیه فى جمیع البدن، فهذا النسیم الذى یستریح به القلب هو روح الحیاه فلو انقطع عن القلب ساعه لا نقطعت الحیاه فتبارک الله احسن الخالقین.
قوله (علیهالسلام): «و اثبت فینا جوارح الاعمال» اثبت الشىء فى الشىء: جعله ثابتا فیه لا یفارقه.
و الجوارح: جمع جارحه و هى اعضاء الانسان التى یعمل بها و یکتسب، و هى من جرح اذا عمل بیده، تقول: بئس ما جرحت یداک اى عملتا، و منه جوارح الطیر لانها تکسب بیدها.
و الاعمال: جمع عمل و هو الفعل و الصنع.
و فرق الراغب بین الثلاثه فقال: الفعل لفظ عام، یقال لما کان باجاده و بدونها، و لما کان بعلم او غیر علم، و قصد او غیر قصد، و لما کان من الانسان و الحیوان و الجماد.
و اما العمل فانه لا یقال الا لما کان من الحیوان دون الجماد، و لما کان بقصد و علم دون ما لم یکن عن قصد و علم.
قال بعض الادباء: العمل مقلوب عن العلم، فان العلم فعل القلب، و العمل فعل الجارحه و هو یبرز عن فعل القلب الذى هو العلم و ینقلب عنه.
و اما الصنع فانه یکون من الانسان دون سائر الحیوان، و لا یقال الا لما کان باجاده. و لهذا یقال للحاذق المجید، و الحاذقه: المجیده، صنع کبطل، و صناع کسلام، و الصنع یکون بلا فکر لشرف فاعله. و الفعل قد یکون بلا فکر لنقص فاعله، و العمل لا یکون الا بفکر لتوسط فاعله، فالصنع اخص المعانى الثلاثه، و الفعل اعمها، و العمل اوسطها، فکل صنع عمل و لیس کل عمل صنعا، و کل عمل فعل و لیس کل فعل عملا، و فارسیه هذه الالفاظ تنبىء عن الفرق بینهما فانه قیل: «للفعل» کار، و «للعمل» کردار، «و للصنع» کنش انتهى.
و اضافه الجوارح الى الاعمال من اضافه الفاعل الى المفعول.
و اغرب من قال: یمکن ان یراد بجوارح الاعمال نفس الاعمال الکاسبه للمثوبات و العقوبات لتکون الاضافه من قبیل اضافه الموصوف الى الصفه، و اغرب من ذلک قوله: لا یبعد ان یکون المراد بالجوارح الاعصاب و الشرایین و الاورده النابته من الاعضاء الرئیسیه الجارحه للاعمال النفسانیه و الطبیعیه و الحیوانیه انتهى.
و لیت شعرى ما الحامل له على هذه التمحلات التى لاتثبت لغه و لا اصطلاحا خصوصا و هو بصدد شرح کلام المعصوم الذى لا ینطق عن الهوى نسال الله الهدایه.
الغذاء ککتاب: ما به نماء الجسم و قوامه من الطعام و الشراب.
یقال: غذا الطعام الصبى یغذوه من باب (علا) اذا نجع فیه و کفاه. و غذوته باللبن اغذوه ایضا فاغتذى به، و غذیته بالتثقیل مبالغه فتغذى.
و طیبات الرزق: فنون الاغذیه اللطیفه حیوانیه کانت او نباتیه، و ضروب المستلذات مما یحصل بصنعنا و بغیر صنعنا.
و فى روایه: الرزق الطیب هو العلم.
قوله (علیه السلام): «و اغنانا بفضله» هو اما من الغناء بالفتح و المد کسلام بمعنى الاکتفاء.
یقال: غنیت بکذا عن غیره من باب (تعب) اذا استغنیت به، و الاسم الغنیه بالضم، فانا غنى، و اغنیته به: کفیته.
او من الغنى بالکسر و القصر: و هو الیسار، تقول غنى فلان من المال یغنى غنى کرضى یرضى رضى، و اغناه الله.
و الفضل هنا بمعنى: الطول و الاحسان.
قوله (علیه السلام): «و اقنانا بمنه»، هو اما من القنیه بالکسر و الضم، و هو المال الموثل المدخر الذى یقتنیه الانسان لنفسه و یعزم على ان لا یخرجه من یده، او من قنوت الشىء اقنوه قنوا و قنوه بالکسر اذا جمعته و اکتسبته.
او من القنى بالکسر و القصر کالى بمعنى الرضا.
یقال: اقناه الله اى: ارضاه.
و قال الزمخشرى: القنا و القنیه: ما اقتنى من شاه او ناقه فجعلهما بمعنى.
و قال فى الاساس: اغناه الله و اقناه اولاه الغنى و القنى، و تقول فلان یجتنى الغنى و القنى من اطراف السیوف و القنا انتهى.
و الفقرتان تلمیح الى قوله تعالى «و انه هو اغنى و اقنى».
قال بعض المفسرین: اغنى الانسان بلبن امه و نفقه ابیه فى صغره ثم اقناه بالکسب بعد کبره، او اغناه بکل ما یدفع الحاجه و اقناه بما زاد علیه.
و قال بعضهم: اغنى: مول، و اقنى: ارضى.
و عن ابن عباس: اغنى و اقنى: اعطى و ارضى.
و عن الصادق (علیه السلام): اغنى کل انسان بمعیشته و ارضاه بکسب یده.
و المن: الانعام، و فیه رد على من زعم ان الفقر و الغنى بکسب الانسان و اجتهاده، فمن کسب استغنى و من کسل افتقر.