غزوه ذی امر

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



غزوه ذی امر

سبب این غزوه آن بود که به پیغمبر اطلاع دادند جمعی از قبیله غطفان به فکر افتاده اند تا به مدینه حمله کنند و برای این کار افراد و اسلحه تهیه می کنند، رسول خدا صلی الله علیه و آله با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیری آن ها به «ذی امر» رفت و در آن جا فرود آمد رئیس قبیله مزبور شخصی بود به نام دعثور بن حارث، هنگامی که رسول خدا و همراهان بدان جا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به کنار درختی رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا سیلی برخاست و دره «امر» را فراگرفت.

پیغمبر خدا در آن سوی دره بود و یارانش این طرف دره که سیل برخاست و میان آن حضرت و یارانش جدایی انداخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جامه خود را که در اثر آمدن باران تر شده بود از تن بیرون کرد و فشاری داده روی آن درخت انداخت تا خشک شود و خود زیر آن درخت خوابید.

افراد قبیله غطفان که در تمام این احوال ناظر رفتار پیغمبر بودند چون آن حضرت را تنها دیدند و سیل خروشان را نیز که مانع بزرگی میان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده کردند به دعثور بن حارث که - گذشته از سمت ریاست بر آن ها - مرد شجاع وبی باکی بود گفتند: فرصت خوبی برای تو پیش آمده تا بتوانی محمد را براحتی به قتل برسانی و خیال خود و دیگران را آسوده کنی زیرا اگر فرضا یاران خود را نیز در این جا به کمک طلب نماید آن ها نمی توانند به او کمک کنند!

دعثور از جا برخاسته و شمشیر برانی از میان شمشیرهایی که داشتند انتخاب کرد و هم چنان تا بالای سر پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و آن جا با شمشیر برهنه ایستاد و گفت: ای محمد کیست که اکنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانی کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله با آرامی فرمود: «الله»!

در این وقت جبرئیل - که مامور نگهبانی آن حضرت بود - دستی به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یک سو پرید! رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالای سر او آمد و فرمود: کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟

دعثور گفت: هیچ کس، و من براستی گواهی می دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و تو هم پیغمبر و فرستاده خدایی! و به خدا سوگند از این پس هرگز دشمنی را علیه تو جمع آوری نخواهم کرد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشیرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد، سپس روی خود را به آن حضرت کرده گفت: به خدا سوگند تو بهتر از من هستی! این را گفته و به نزد قبیله خود برگشت و چون از وی پرسیدند: چه شد که او را نکشتی؟

گفت: مردی سفید پوش و بلند قامت را دیدم که بر سینه ام زد و چنان که دیدید به پشت روی زمین افتادم و دانستم که او فرشته ای بود و گواهی دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسی را علیه او تحریک نخواهم کرد.[۱] و به دنبال این گفتار مردم را به اسلام دعوت کرد و از آن پس مسلمان گردید.

پانویس

  1. گروهی از مورخین نظیر این داستان را در جنگ ذات الرقاع که در سال چهارم یا پنجم اتفاق افتاد ذکر کرده و به جای «دعثور» نیز «غورث» ذکر شده و در کتاب شریف کافی نیز از امام صادق علیه السلام همان گونه نقل شده است، والله اعلم.

منابع

هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ص 291.