دعای ۴۶ صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش سوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۴ ژانویهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۲۷ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «رِزْقُک مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاک، وَ حِلْمُک مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاک، عَا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

رِزْقُک مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاک، وَ حِلْمُک مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاک، عَادَتُک الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِیئِینَ، وَ سُنَّتُک الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِینَ حَتَّى لَقَدْ غَرَّتْهُمْ أَنَاتُک عَنِ الرُّجُوعِ، وَ صَدَّهُمْ إِمْهَالُک عَنِ النُّزُوعِ.

وَ إِنَّمَا تَأَنَّیتَ بِهِمْ لِیفِیئُوا إِلَى أَمْرِک، وَ أَمْهَلْتَهُمْ ثِقَةً بِدَوَامِ مُلْکک، فَمَنْ کانَ مِنْ أَهْلِ السَّعَادَةِ خَتَمْتَ لَهُ بِهَا، وَ مَنْ کانَ مِنْ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ خَذَلْتَهُ لَهَا.

کلُّهُمْ صَائِرُونَ إِلَى حُکمِک، وَ أَمُورُهُمْ آئِلَةٌ إِلَى أَمْرِک، لَمْ یهِنْ عَلَى طُولِ مُدَّتِهِمْ سُلْطَانُک، وَ لَمْ یدْحَضْ لِتَرْک مُعَاجَلَتِهِمْ بُرْهَانُک.

حُجَّتُک قَائِمَةٌ لَا تُدْحَضُ، وَ سُلْطَانُک ثَابِتٌ لَا یزُولُ، فَالْوَیلُ الدَّائِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْک، وَ الْخَیبَةُ الْخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْک، وَ الشَّقَاءُ الْأَشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِک.

مَا أَکثَرَ تَصَرُّفَهُ فِی عَذَابِک، وَ مَا أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِی عِقَابِک، وَ مَا أَبْعَدَ غَایتَهُ مِنَ الْفَرَجِ، وَ مَا أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ!! عَدْلًا مِنْ قَضَائِک لَا تَجُورُ فِیهِ، وَ إِنْصَافاً مِنْ حُکمِک لَا تَحِیفُ عَلَیهِ.

فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ، وَ أَبْلَیتَ الْأَعْذَارَ، وَ قَدْ تَقَدَّمْتَ بِالْوَعِیدِ، وَ تَلَطَّفْتَ فِی التَّرْغِیبِ، وَ ضَرَبْتَ الْأَمْثَالَ، وَ أَطَلْتَ الْإِمْهَالَ، وَ أَخَّرْتَ وَ أَنْتَ مُسْتَطِیعٌ لِلمُعَاجَلَةِ، وَ تَأَنَّیتَ وَ أَنْتَ مَلِی‏ءٌ بِالْمُبَادَرَةِ

لَمْ تَکنْ أَنَاتُک عَجْزاً، وَ لَا إِمْهَالُک وَهْناً، وَ لَا إِمْسَاکک غَفْلَةً، وَ لَا انْتِظَارُک مُدَارَاةً، بَلْ لِتَکونَ حُجَّتُک أَبْلَغَ، وَ کرَمُک أَکمَلَ، وَ إِحْسَانُک أَوْفَى، وَ نِعْمَتُک أَتَمَّ، کلُّ ذَلِک کانَ وَ لَمْ تَزَلْ، وَ هُوَ کائِنٌ وَ لَا تَزَالُ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

سفره روزی‌ات برای عاصیان پهن است، و بردباریت شامل دشمنانت نیز می‌گردد، عادتت احسان به بدکاران است، و سنّتت رحمت بر تجاوزکاران، تا جایی که مدارایت اینان را از بازگشت به تو غافل نموده، و مهلت دادنت ایشان را از خودداری از گناه بازداشته،

حال آنکه تنها تو با آنان بردباری کرده‌ای تا به فرمانت بازآیند، و از آن رو به آنان مهلت داده‌ای که اطمینان به دوام سلطنتت داری، پس آن که اهل سعادت بود فرجام کارش را به سعادت بردی، و هر که تیره‌بخت بود به تیره‌بختی‌اش واگذاشتی،

همه سر به فرمان حکم حضرتت خواهند داشت و بازگشت کارشان به سوی فرمان تو خواهد بود، پادشاهیت با مهلت طولانیی که به آنان می‌دهی سستی نپذیرد، و از تأخیر محاکمه ایشان برهان و حجتت از میان نرود.

حجتت استوار و پابرجاست و باطل نگردد، و سلطنت ثابت است آن سان که زوال نپذیرد، پس وای بر آن که از تو روی برتابد، و نومیدی ذلّت بار از آن کسی است که از تو نومید گشته، بدترین تیره‌بختی‌ها برای کسی است که به تو مغرور شده،

چه عذاب‌های دردناکی که خواهد چشید! و چه‌اندازه سرگردانی درازی در عذابت خواهد داشت، و آرزوی گشایش از این کس چه دور است! و نومیدی او برای سهولت خروج از عذابت بسیار! تمام اینها بر اساس عدل در قضای غیرجائرانه تو، و از سر انصاف در حکم غیرظالمانه توست.

چرا که پی در پی اتمام حجت نمودی، و آنچه سزاوار اندرز و ارشاد بود بیان داشتی، و تهدیدت را اعلام فرمودی، و با لطف و محبت ترغیب به حقایق نمودی، و برای بیداری مردم مثلها آوردی، و به آنان مهلتِ طولانی دادی، و کیفر را به تأخیر انداختی در صورتی که بر شتاب در عذاب توانا بودی، و مدارا نمودی در حالی که قدرت بر عجله داشتی،

مدارایت از روی ناتوانی، و مهلت دادنت از باب سستی، و خودداریت از باب غفلت، و به تأخیر انداختنت از روی مدارا و سازش نبوده، بلکه به این خاطر است که حجتت رساتر، و بزرگواریت کاملتر، و احسانت فراگیرتر، و نعمتت تمامتر باشد، تمام اینها بوده و هست و خواهد بود.

ترجمه آیتی

اى خداوند خوان نعمتت براى آنان که‌ نافرمانیت کنند گسترده است. ‌و‌ بردباریت در‌ حق آنان که‌ با‌ تو‌ خصومت ورزند مهیاست. نیکى در‌ حق بدان شیوه ‌ى‌ توست ‌و‌ شفقت بر‌ متجاوزان سنت تو. آنسان که‌ درنگ کردن تو‌ در‌ مواخذت، ایشان را‌ فریفته است که‌ توبه نکنند ‌و‌ مهلت دادن تو‌ آنان را‌ از‌ گرایش به‌ تو‌ بازداشته است.

و حال آنکه در‌ کیفر آنان درنگ کرده اى تا‌ مگر به‌ فرمان تو‌ سر‌ نهند، ‌و‌ ‌آن را‌ که‌ مهلت عنایت کرده اى از‌ ‌آن روست که‌ به‌ دوام ملک خود اعتماد دارى. پس‌ هر‌ کس که‌ سزاوار سعادت باشد روزگارش به‌ سعادت پایان یابد ‌و‌ هر‌ که‌ سزاوار شقاوت بود به‌ شقاوتش خوار خواهى ساخت.

همه بر‌ مقتضاى حکم تو‌ شوند هر‌ چه شوند ‌و‌ بازگشت امورشان به‌ توست. هر‌ چند زمان سرکشیشان به‌ دراز کشد از‌ سلطه ‌ى‌ تو‌ فرونخواهد کاست ‌و‌ چون در‌ بازخواستشان شتاب نکنى حجت تو‌ باطل نگردد،

که حجت تو‌ پاى بر‌ جاى است ‌و‌ بطلان ناپذیر ‌و‌ سلطه ‌ى‌ تو‌ ثابت است ‌و‌ بى زوال. پس‌ واى بر‌ کسى که‌ از‌ تو‌ رخ برتافته ‌و‌ خوارى ‌و‌ نومیدى کسى راست که‌ از‌ تو‌ نومید گردد ‌و‌ بدترین شوربختى نصیب کسى است که‌ به‌ حلم تو‌ فریفته آید.

در چنین حالتى چنین کسى چه بسیار عذابهاى گونه گون که‌ خواهد چشید ‌و‌ چه زمانهاى دراز که‌ در‌ وادى عقاب تو‌ سرگردان خواهد ماند ‌و‌ میان او‌ ‌و‌ سرآمدن اندوهش چه فاصله اى بعید است ‌و‌ به‌ رهایى از‌ تنگنایى که‌ در‌ ‌آن افتاده هیچ امیدش نیست. اى خداوند همه ‌ى‌ اینها که‌ مى کنى بر‌ مقتضاى عدالت ‌و‌ انصاف توست که‌ در‌ ‌آن نه جور بر‌ کس کنى نه ستم بر‌ کس روا دارى.

بار خدایا، تو‌ حجتهاى خود در‌ پى یکدیگر ‌و‌ به‌ یارى یکدیگر اقامه کرده اى ‌و‌ دلیلهاى خود از‌ دیرباز آشکار ساخته اى ‌و‌ پیش از‌ این مردم را‌ از‌ عذاب خود بیم داده اى ‌و‌ از‌ روى تلطف ترغیب کرده اى ‌و‌ مثالها آورده اى ‌و‌ مهلتهاى دراز داده اى ‌و‌ عذاب خود به‌ تاخیر افکنده اى هر‌ چند یاراى شتابت بود ‌و‌ در‌ کار مواخذت درنگ ورزیده اى هر‌ چند یاراى تعجیلت بود.

نه درنگ ورزیدنت از‌ روى ناتوانى بوده است ‌و‌ نه مهلت دادنت نشانه ‌ى‌ سستى. اگر از‌ مواخذت دست بازداشته اى، نه از‌ روى غفلت بوده ‌و‌ اگر حکم خود به‌ تعویق افکنده اى، نه از‌ روى مدارا. بلکه تا‌ حجتت رساتر افتد ‌و‌ کرمت کامل تر ‌و‌ احسانت وافى تر ‌و‌ نعمتت تمام تر نمایان شود. همه ‌ى‌ اینها بوده است ‌و‌ همواره هست ‌و‌ خواهد بود.

ترجمه ارفع

خداوندا روزى تو‌ براى آنکه نافرمانى ات کرده گسترده ‌و‌ بردبارى ات براى آنکه با‌ تو‌ دشمنى نموده آماده است. الها عادت تو‌ احسان به‌ گنهکاران ‌و‌ سنت تو‌ بر‌ تجاوزپیشه گان مهربانى است تا‌ آنجا که‌ مهلت دادن تو‌ به‌ آنها سبب غرورشان شده ‌و‌ آنها را‌ از‌ ترک گناه بازداشته.

بار الها تو‌ به‌ آنها فرصت دادى تا‌ شاید بازگشت نمایند ‌و‌ اگر به‌ آنها مهلت دادى به‌ خاطر اعتماد به‌ دوام سلطنت خود مى باشد. بنابراین هر‌ که‌ اهل نیکبختى باشد عاقبتش را‌ به‌ خیر گردانیدى ‌و‌ هر‌ که‌ اهل بدبختى باشد او‌ را‌ به‌ خاطر شقاوتش خوار کردى.

چه خوشبخت ‌و‌ چه بدبخت هر‌ دو‌ به‌ حکم تو‌ مى رسند ‌و‌ کارهایشان به‌ فرمان تو‌ بازمى گردد. مهلت طولانى دادن به‌ ایشان سلطنت تو‌ را‌ سست نسازد ‌و‌ شتاب نکردنت در‌ مواخذه آنها برهانت را‌ باطل نمى گرداند.

آرى دلیل ‌و‌ برهانت پابرجا ‌و‌ سلطنتت ثابت ‌و‌ استوار است پس‌ عذاب همیشگى براى کسى که‌ از‌ تو‌ روى برگرداند ‌و‌ نومیدى خورکننده کسى راست که‌ از‌ تو‌ نومید شده ‌و‌ بدبخترین بدبختى براى آنکه که‌ به‌ کرم تو‌ مغرور گشته.

چه بسیار است شامل شدن او‌ عذابت را‌ ‌و‌ چه طولانى است رفت ‌و‌ برگشت او‌ عقابت را‌ ‌و‌ چه دور است پایان غم ‌و‌ اندوهش ‌و‌ چه نومید است از‌ به‌ آسانى نجات یافتن! تو‌ به‌ خاطر قضاوت عادلانه ات ظلم نمى کنى ‌و‌ به‌ علت انصاف توست که‌ بر‌ او‌ ستم روا نمى دارى.

پروردگارا، تو‌ حجت ها را‌ ظاهر ساختى ‌و‌ عذر ‌و‌ بهانه ها را‌ برداشتى، وعده ها را‌ اعلام نمودى ‌و‌ با‌ لطف خود ترغیب ‌و‌ تشویق کردى ‌و‌ در‌ تایید فرمایشات خویش مثالها زدى، مهلت را‌ طولانى کرده ‌و‌ کیفر را‌ به‌ تاخیر انداختى در‌ حالى که‌ تو‌ قادر به‌ شتاب در‌ عذاب هستى ولى شتاب نفرمودى.

خدایا درنگ تو‌ از‌ روى عجز نیست، مهلت دادنت به‌ خاطر سستى نمى باشد، خوددارى ات از‌ روى بى خبرى نیست، تاخیر انداختنت از‌ روى مدارا نمى باشد، بلکه براى ‌آن است که‌ حجتت را‌ برسانى ‌و‌ کرمت را‌ کاملتر ‌و‌ احسانت را‌ فراوانتر ‌و‌ نعمتت را‌ تمامتر دهى ‌و‌ همه اینها همیشه بوده ‌و‌ هست.

ترجمه استادولی

سفره روزیت براى گنهکارانت گسترده است، ‌و‌ بردبارى تو‌ سر‌ راه ستیزندگانت نشسته است. عادت تو‌ احسان به‌ بدکاران است، ‌و‌ روش تو‌ مهربانى با‌ تجاوزگران، تا‌ جایى که‌ درنگ ‌و‌ بردبارى تو‌ آنان را‌ از‌ توبه ‌و‌ بازگشت فریب داده، ‌و‌ مهلت دادنت آنان را‌ از‌ دست کشیدن از‌ گناه بازداشته.

و تنها از‌ این رو‌ در‌ عذابشان درنگ کرده اى تا‌ به‌ فرمانت بازگردند، ‌و‌ از‌ ‌آن جهت مهلتشان داده اى که‌ به‌ دوام سلطنت خود اطمینان دارى، پس‌ هر‌ که‌ شایسته سعادت باشد کارش را‌ به‌ سعادت پایان دهى، ‌و‌ هر‌ که‌ سزاوار شقاوت باشد به‌ شقاوتش مى سپارى.

همه آنان به‌ حکم تو‌ بازخواهند گشت، ‌و‌ کارهاشان به‌ امر تو‌ خواهد انجامید. در‌ مدت دراز مهلتشان حجت تو‌ سست نگردد، ‌و‌ به‌ خاطر شتاب نکردن در‌ عذابشان برهان تو‌ باطل نشود.

حجت تو‌ برپا ‌و‌ بطلان ناپذیر است، ‌و‌ سلطنت ثابت ‌و‌ بى زوال؛ پس‌ افسوس همیشگى براى کسى است که‌ از‌ تو‌ روى برتابد، ‌و‌ یأس ذلت بار براى کسى است که‌ از‌ تو‌ نومید گردد، ‌و‌ بدترین بدبختى براى کسى است که‌ به‌ تو‌ غره شود.

چقدر در‌ عذاب تو‌ خواهد گشت، ‌و‌ چقدر در‌ کیفر تو‌ حیران ‌و‌ سرگردان خواهد ماند! وه چه دور است که‌ در‌ کار او‌ گشایش حاصل شود، ‌و‌ چه نومید است از‌ این که‌ آسان برهد! ‌و‌ این از‌ حکم عادلانه توست که‌ در‌ ‌آن ستم نمى ورزد، ‌و‌ از‌ حکم منصفانه توست که‌ بر‌ او‌ جفا نمى کنى.

زیرا حجت ها را‌ پیاپى فرستاده، ‌و‌ عذر ‌و‌ بهانه ها را‌ گوشزد نموده، ‌و‌ هشدارهاى لازم را‌ پیشتر داده، ‌و‌ با‌ زبان نرم تشویق نموده، ‌و‌ مثل هاى گوناگون زده، ‌و‌ مهلت دراز داده اى، ‌و‌ با‌ ‌آن که‌ قدرت بر‌ شتاب داشتى عذاب را‌ تأخیر افکنده، ‌و‌ با‌ ‌آن که‌ قادر بر‌ پیشدستى بودى درنگ ‌و‌ تأمل نموده اى.

البته درنگ تو‌ از‌ روى عجز، ‌و‌ مهلت دادنت از‌ سر‌ سستى، ‌و‌ خودداریت از‌ روى غفلت، ‌و‌ انتظار بردنت مداراى چاره پذیر نیست، بلکه براى ‌آن است که‌ حجتت رساتر، ‌و‌ کرمت کامل تر، ‌و‌ احسانت پر پیمانه تر، ‌و‌ نعمتت تمام تر باشد، همه اینها از‌ ازل با‌ تو‌ بوده، ‌و‌ تا‌ ابد هم با‌ تو‌ خواهد بود.

ترجمه الهی قمشه‌ای

رزق تو‌ (و سفره ‌ى‌ جودت) بر‌ اهل معصیتت هم مبسوط ‌و‌ گشاده است (تا چه رسد به‌ اهل طاعت)

(روزى چو دهى گناهکاران را‌ * محروم کجا کنى تو‌ یاران را‌

بر سفره فضل ‌و‌ جود ‌و‌ احسانت * هر مومن ‌و‌ کافر است مهمانت

بردبارى ‌و‌ حلمت به‌ دشمنان ‌و‌ اهل عصیان روى آورد (یعنى با‌ کافران ‌و‌ معصیتکاران حلم مى کنى باشد که‌ به‌ درگاهت باز آیند ‌و‌ به‌ رحمتت نائل گردند عادتت احسان به‌ بدکارانست (تا چه رسد به‌ نیکوکاران) ‌و‌ رفتارت مدارا ‌و‌ ترحم است به‌ حال اهل طغیان تا‌ آنجا که‌ از‌ حلم ‌و‌ مداراى تو‌ مغرور شده ‌و‌ غافل از‌ رجوع به‌ درگاه کرمت شدند ‌و‌ مهلتى که‌ به‌ آنها دادى از‌ بازگشت به‌ سوى رحمتت آنان را‌ مانع گردید

همانا تو‌ به‌ آنها مهلت دادى که‌ روزى متنبه شوند ‌و‌ به‌ درگاهت باز آیند (اما آنها از‌ شقاوت ‌و‌ بدبختى خود زمان مهلت بازنگشتند ‌و‌ به‌ سوء اختیار خود را‌ از‌ رحمتت محروم ساختند) ‌و‌ اهل طغیان ‌و‌ عصیان را‌ براى ‌آن مهلت دادى (و تعجیل در‌ عذابشان نفرمودى) که‌ به‌ دوام ملکت (و ابدیت سلطنت ‌و‌ قدرتت) مطمئن بودى (طاغیان هرگز تجاوز ‌و‌ تصرف در‌ ملکت) نتوانند کرد (و از‌ طغیان ‌و‌ سرکشیشان بر‌ خود زیان مى رسانند نه در‌ ملک تو) پس‌ مهلت به‌ آنها دادى تا‌ هر‌ که‌ اهل سعادت است خاتمه امرش را‌ سعادت گردانى ‌و‌ هر‌ که‌ اهل شقاوت است (به ‌آن مهلت بر‌ او‌ اتمام حجت شده ‌و‌ پس‌ از‌ اتمام حجت) او‌ را‌ مخذول ‌و‌ مردود سازى

و همه (اهل سعادت ‌و‌ شقاوت) به‌ سوى حکم ازلى تست ‌و‌ بازگشت امورشان (و مال احوالشان) رجوع به‌ فرمان (قضاى مبرم) حضرتت خواهد بود (نه سعید بدون فرمان ازلى ‌و‌ قضا ‌و‌ قدر حتمى الهى کارى تواند کرد ‌و‌ نه شقى از‌ حکم قضا ‌و‌ قدر حق قدمى بیرون تواند نهاد (کلا نمد هولاء ‌و‌ هولاء من‌ عطاء ربک) همه را‌ رحمت واسعه ‌ى‌ الهى یارى مى کند تا‌ به‌ مقصدى که‌ لایق آنهاست برسند) از‌ طول مدت سرکشان (و دور حکومت طاغیان ‌و‌ ستمکاران) به‌ قوت ‌و‌ سلطنتت ضعفى نرسد (و خللى به‌ حسن نظام خلقتت وارد نیاورد که‌ ملک ‌و‌ سلطنتت ازلى ‌و‌ ابدى ‌و‌ مصون از‌ رخنه ‌و‌ تصرف خلق است خلق در‌ مقابل اقتدارت همه ضعیف ‌و‌ ذلیل ‌و‌ حقیر ‌و‌ محکوم فرمان تقدیرند) ‌و‌ از‌ اینکه تو‌ تعجیل در‌ انتقام طاغیان نفرمائى برهان کامل ‌و‌ حجت بالغه ات را‌ (و شرع تکوین ‌و‌ شریعت که‌ حق ‌و‌ حقیقت است) ضایع ‌و‌ باطل نتوانند کرد

و سلطنت حضرتت تنها سلطنت ثابت ازلى است (و سلطنت ‌و‌ اقتدار مخلوق به‌ سرعت زوال پذیر ‌و‌ نابود شدنى است) پس‌ واى بر‌ آنکه ‌و‌ حسرت ابد بر‌ آنکه روى از‌ تو‌ به‌ دیگر سوى کند ‌و‌ ناکامى ‌و‌ خذلان ابد بر‌ ‌آن کس که‌ از‌ عطاى تو‌ محروم شود ‌و‌ شقاوت ‌و‌ حرمان ‌و‌ بدبختى حداکثر ‌آن کس راست که‌ از‌ تو‌ غافل شود (و بر‌ تو‌ غرور کند)

آن مغرور غافل (نمى داند) چه دوران بسیار در‌ عذاب خواهد گذرانید ‌و‌ چه مدت طولانى در‌ عقاب ‌و‌ انتقامت رفت ‌و‌ آمد خواهد کرد ‌و‌ چه قدر انتهاى امرش از‌ فرج ‌و‌ آسایش دور است ‌و‌ چه اندازه ناامید است که‌ بتواند آسان از‌ ‌آن (دوزخ قهر ‌و‌ عقوبت) بیرون آید (و این قهر ‌و‌ عقاب سرکشان ‌و‌ بدکاران) از‌ حکم قضاى تو‌ عدل محض است هیچ در‌ ‌آن جورى نیست ‌و‌ عین عدل ‌و‌ انصاف در‌ حکم تست ابدا بر‌ ‌آن کس ظلم ‌و‌ جور نشده

زیرا که‌ تو‌ حجت ‌و‌ برهانت را‌ بر‌ خلق آشکار کردى (و بر‌ مومن ‌و‌ کافر اتمام حجت کامل فرمودى) ‌و‌ بر‌ بندگان انواع راه عذرخواهى ‌و‌ هر‌ گونه راه آسان را‌ نمودى (یعنى بر‌ خلق به‌ واسطه نصایح رسولان ‌و‌ حجج بالغه جانشینان پیغمبران ‌و‌ علماء ربانى ‌و‌ قبول توبه ‌و‌ عذرخواهى به‌ درگاه خدا ‌و‌ هرگونه طریق آشتى با‌ دوست را‌ بدست آنها دادى ‌و‌ باز از‌ طغیان ‌و‌ سرکشى باز نگشتند پس‌ به‌ سوء اختیار خود ‌و‌ به‌ پیروى هواى نفس خویش قهر ‌و‌ عذاب الهى را‌ بر‌ خود طلبیدند) ‌و‌ همانا تو‌ از‌ پیش (از عاقبت کارشان) به‌ وعده عذاب (کفر ‌و‌ گناه) ‌و‌ وعد ‌و‌ تشویق ‌و‌ ترغیب به‌ ثواب ‌و‌ پاداش طاعت ‌و‌ بندگى در‌ حق بنده گان لطف کامل فرمودى ‌و‌ (در عاقبت کار بدکاران ‌و‌ حسن عاقبت نکوکاران ‌و‌ عقاب ‌و‌ ثواب آنان) مثلهاى گوناگون زدى (یعنى وعده عقاب ‌و‌ قهر ‌و‌ وعده ثواب ‌و‌ بهشت ابد از‌ لطف تو‌ بود که‌ بندگان را‌ از‌ دوزخ در‌ آیات عذاب قرآن مبارک بترسانى ‌و‌ به‌ بهشت ابد ‌و‌ سعادت سرمد ‌و‌ نعمت بى حد ‌و‌ نهایت در‌ آیات رحمت تشویق ‌و‌ ترغیب کنى ‌و‌ این لطف را‌ هم به‌ حد اکمل در‌ حق بندگان فرمودى ‌و‌ براى تنبیه خلق بر‌ هلاک ‌و‌ عذاب بدکاران ‌و‌ نجات ‌و‌ رحمت نکویان مثالها آوردى تا‌ مردم از‌ راه کفر ‌و‌ گناه به‌ راه آشتى برگردند) ‌و‌ زمانى طولانى (براى هدایت ‌و‌ آشتى بندگان با‌ خداى خود) به‌ آنها مهلت دادى ‌و‌ با‌ آنها مدارا کردى ‌و‌ انتقام (کافران ‌و‌ بدکاران) را‌ به‌ تاخیر انداختى در‌ صورتى که‌ مى توانستى بفور ‌و‌ عجلت از‌ آنها انتقام کشى

مدارایت از‌ روى عجز ‌و‌ ناتوانى (از انتقام ‌و‌ هلاکشان) نبود ‌و‌ مهلتت از‌ سستى در‌ کارشان نبود ‌و‌ امساک ‌و‌ خوددارى از‌ کیفر آنها نه این بود که‌ غفلت از‌ آنها داشتى یا‌ انتظار وقت (مناسب) مى کشیدى اینها هیچ نبود تنها براى این بود که‌ حجتت را‌ در‌ حق خلق به‌ نهایت بلاغت رسانى ‌و‌ کرمت را‌ به‌ حد اکمل ‌و‌ احسانت را‌ به‌ مرتبه وفور ‌و‌ اوفى ‌و‌ نعمتت را‌ به‌ حد اتم ‌و‌ اکمل برسانى ‌و‌ تمام آنچه ذکر شد (از اتمام حجت) وحداتم جود ‌و‌ کرم ‌و‌ احسان ‌و‌ انعامت در‌ حق خلق از‌ ازل بوده ‌و‌ تا‌ ابد خواهد بود.

ترجمه سجادی

روزىِ تو‌ براى کسى که‌ تو‌ را‌ نافرمانى کرده، گسترده است ‌و‌ حلمت به‌ کسى که‌ با‌ تو‌ دشمنى نموده، پرداخته است. عادت تو‌ احسان به‌ بدکاران، ‌و‌ روش تو‌ مهربانى با‌ تجاوزکنندگان است. تا‌ اینکه مهلت دادن تو‌ آنان را‌ از‌ بازگشتن فریب داد ‌و‌ فرصت دادن تو، آنها را‌ از‌ دست برداشتن بازداشت.

همانا از‌ این رو‌ با‌ آنان درنگ کرده اى، تا‌ به‌ فرمان تو‌ بازگردند ‌و‌ از‌ ‌آن جهت مهلتشان داده اى‌ که‌ به‌ دوام پادشاهى خود اعتماد دارى. پس‌ هر‌ که‌ از‌ سعادتمندان باشد، برایش به‌ سعادت پایان دهى ‌و‌ هر‌ که‌ از‌ شقاوتمندان باشد، او‌ را‌ از‌ ‌آن جهت خوار مى کنى.

همه ایشان به‌ حکم تو‌ مى رسند ‌و‌ کردارشان به‌ فرمان تو‌ خواهد رسید. درازى زمانِ ایشان، سلطنت تو‌ را‌ سست نکرده ‌و‌ از‌ جهت شتاب نکردن در‌ عذاب آنان، برهان تو‌ باطل نشده است.

حجّت تو‌ پابرجاست که‌ باطل نمى شود ‌و‌ سلطنت تو‌ ثابت ‌و‌ بى زوال است. پس‌ افسوس همیشگى، براى کسیست که‌ از‌ تو‌ برگشته ‌و‌ یأس ذلّت بار براى کسیست که‌ از‌ تو‌ ناامید شده ‌و‌ بدبخت ترین بدبختى براى کسیست که‌ به‌ تو‌ مغرور گشته.

چه زیاد است از‌ حالى به‌ حالى گشتن او، در‌ عذاب تو! ‌و‌ چه طولانى است پى درپى بازگشتنش، در‌ کیفرت! ‌و‌ چه دور است که‌ در‌ پایان (کار) او‌ گشایش حاصل شود! ‌و‌ چه ناامید است از‌ به‌ آسانى رهایى یافتن! (همه گرفتارى هایش) از‌ روى عدل در‌ حکم توست، که‌ در‌ ‌آن ستم نمى کنى. ‌و‌ از‌ حکم منصفانه توست، که‌ بر‌ او‌ جفا نمى نمایى.

پس به‌ تحقیق حجّت ها را، پى درپى آشکار کرده اى‌ ‌و‌ عذرها را، بیان نموده اى‌ ‌و‌ هشدارها را، پیشتر داده اى‌ ‌و‌ با‌ لطف خود، ترغیب نموده اى‌ ‌و‌ مَثَل ها زده اى‌ ‌و‌ مهلتِ طولانى داده اى‌ ‌و‌ با‌ آنکه بر‌ شتاب نمودن توانایى، (عذاب را) به‌ تأخیر انداخته اى‌ ‌و‌ با‌ آنکه به‌ پیش دستى کردن قادرى، درنگ نموده اى.

درنگ نمودن تو‌ از‌ روى ناتوانى نبوده است ‌و‌ مهلت دادنت نه از‌ روى سستى، ‌و‌ خوددارى ات نه از‌ روى غفلت، ‌و‌ به‌ تأخیر انداختنت نه از‌ روى نرمى کردن است. بلکه براى آنست که‌ حجّت تو‌ رساتر، ‌و‌ کرم تو‌ کامل تر، ‌و‌ احسان تو‌ فراوان تر، ‌و‌ نعمت تو‌ تمام تر باشد ‌و‌ همه ‌آن ها از‌ ازل بوده است، ‌و‌ آنها تا‌ ابد پایدار خواهد بود.

ترجمه شعرانی

خوان روزى ‌تو‌ براى گناهکاران نهاده است ‌و‌ حلم ‌تو‌ ‌بر‌ ‌سر‌ راه مخالفان آماده. عادت ‌تو‌ است ‌که‌ ‌با‌ بدکاران نیکوئى کنى ‌و‌ طریقت ‌تو‌ است ‌که‌ تجاوزکاران ‌را‌ مهلت دهى ‌به‌ حدى ‌که‌ ‌از‌ مداراى ‌تو‌ مغرور ‌مى‌ شوند ‌و‌ ‌به‌ توبه باز نمى گردند ‌و‌ تاخیر انتقام ‌تو‌ آنان ‌را‌ ‌از‌ پشیمانى باز ‌مى‌ دارد.

تو ‌با‌ آنها بردبارى نمودى ‌که‌ ‌به‌ فرمان آیند ‌و‌ مهلت دادى چون قدرت ‌تو‌ هیچگاه ‌به‌ انتها نرسد ‌پس‌ ‌هر‌ ‌کس‌ سزاوار سعادت بود سرانجام کار ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ سعادت آوردى ‌و‌ ‌هر‌ ‌کس‌ ‌در‌ خور شقاوت بود ‌او‌ ‌را‌ واگذاشتى ‌تا‌ ‌به‌ شقاوت رسید.

همه سوى فرمان ‌تو‌ باز ‌مى‌ گردند ‌و‌ کارشان ‌به‌ حکم ‌تو‌ منتهى ‌مى‌ شود ملک ‌تو‌ ‌از‌ طول مهلت آنان سستى نپذیرد ‌و‌ حجت ‌تو‌ ‌از‌ ترک شتاب باطل نشود.

برهان ‌تو‌ برپاى است ‌و‌ پادشاهى ‌تو‌ ‌بر‌ جاى ‌و‌ زوال نپذیرد ‌پس‌ عذاب دائم آنکس ‌را‌ بود ‌که‌ ‌از‌ ‌تو‌ روى بگرداند ‌و‌ نومیدى ‌و‌ خوارى ‌آن‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌در‌ خانه ‌ى‌ ‌تو‌ محروم گردد ‌و‌ بدترین بدبختیها ‌آن‌ ‌را‌ ‌که‌ فریفته ‌ى‌ مهلت شود.

در عذاب ‌تو‌ بسیار ماند ‌و‌ عقاب ‌تو‌ ‌بر‌ ‌وى‌ دراز گردد، آرزوى گشایش ‌از‌ ‌او‌ دور ‌و‌ امید نجات ‌بر‌ روى ‌او‌ بسته، قضاى ‌تو‌ عدل است ‌و‌ جور ‌در‌ ‌آن‌ راه ندارد، ‌و‌ داورى ‌تو‌ ‌از‌ روى داد ‌و‌ انصاف، ‌و‌ ‌تو‌ ‌بر‌ ‌او‌ ستم نکردى

دلیلهاى ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ ‌و‌ روشن آوردى ‌و‌ زبان بهانه جوى ‌را‌ ‌بر‌ بستى ‌و‌ ‌از‌ پیش تخویف کردى ‌و‌ ‌به‌ لطف ترغیب فرمودى ‌و‌ مثلها زدى ‌و‌ مهلتها دادى ‌و‌ ‌در‌ عذاب تاخیر کردى ‌و‌ ‌مى‌ توانستى تعجیل نمائى ‌و‌ ‌به‌ حلم مدارا کردى ‌و‌ ‌مى‌ توانستى عتاب کنى

حلم ‌تو‌ ‌از‌ ناتوانى نبود ‌و‌ مهلت ‌تو‌ ‌از‌ سستى ‌نه‌ اعراض ‌تو‌ ‌از‌ کیفر آنان ‌نه‌ ‌از‌ بیخبرى است ‌و‌ تاخیر عذاب آنان ‌نه‌ ‌از‌ مسامحه، بلکه ‌تا‌ حجت ‌تو‌ تمامتر باشد ‌و‌ کرم ‌تو‌ کاملتر ‌و‌ احسان ‌تو‌ بیشتر ‌و‌ نعمت ‌تو‌ افزونتر. پیوسته چنین بود ‌و‌ همیشه خواهد بود.

ترجمه فولادوند

روزیت بر‌ سرکشان نیز گشاده ‌و‌ بردباریت شامل کسانى نیز مى شود که‌ با‌ تو‌ دشمنى پیشه کرده اند. خوى تو‌ دهش درباره ‌ى‌ بدکاران ‌و‌ آیینت شفقت بر‌ تجاوز پیشگان است تا‌ به‌ جایى که‌ مدارا کردن تو‌ ایشان را‌ از‌ بازگشت غافل گردانیده ‌و‌ مهلت دادنت آنان را‌ از‌ باز ایستادن مانع گردیده است

و حال آنکه تو‌ از‌ ‌آن روى با‌ آنان از‌ در‌ مدارا در‌ آمده اى تا‌ مگر به‌ فرمانت باز آیند ‌و‌ ایشان را‌ بدان سبب مهلت بخشیده اى که‌ بر‌ استمرار سلطنت خود وثوق داشته اى. پس‌ هر‌ ‌آن کس که‌ شایسته ‌ى‌ سپیدبختى بوده به‌ همان نیکبختى حسن ختامش بخشیده اى ‌و‌ هر‌ که‌ در‌ خور سیه روزى بوده گرفتار بدبختیش ساخته اى.

همه سر‌ در‌ چنبر فرمان تو‌ دارند ‌و‌ سرانجام امورشان وابسته به‌ توست. هر‌ چند زمان سرکشى آنها به‌ درازا کشد از‌ سلطه ‌ى‌ تو‌ کاستى نگیرد ‌و‌ هر‌ چند در‌ بازخواست آنها شتاب نورزى برهان تو‌ باطل نگردد.

حجت تو‌ پایدار ‌و‌ سلطنت تو‌ ثابت ‌و‌ لایزال است. پس‌ واى بر‌ ‌آن کس که‌ از‌ تو‌ روى برتافته ‌و‌ یاس خوارکننده کسى راست که‌ از‌ تو‌ نومید گردد ‌و‌ بدترین بدبختى، کسى راست که‌ به‌ بردبارى تو‌ غره گشته.

چه بسیار عذابهاى گوناگون که‌ خواهد چشید ‌و‌ چه طولانى است دوران سرگشتگى او‌ در‌ کیفر تو‌ ‌و‌ چه بعیدست روزنه ‌ى‌ رهایى او‌ ‌و‌ چه نومیدى که‌ از‌ زود رهیدن بدو دست خواهد داد. اینهمه به‌ مقتضاى دادتست که‌ در‌ ‌آن ستم نمى ورزى ‌و‌ بر‌ مبناى انصاف داورى مى کنى.

چرا که‌ تو‌ حجتهاى خود را‌ آشکار ساخته اى ‌و‌ جاى بهانه ها را‌ از‌ دیر باز بسته اى ‌و‌ از‌ پیش به‌ وعید دادن پرداخته اى ‌و‌ از‌ روى تلطف به‌ ترغیب مبادرت کرده اى ‌و‌ مثلها زده اى ‌و‌ مهلتهاى دراز داده اى ‌و‌ با‌ آنکه بر‌ شتاب توانا بودى مهلت را‌ به‌ درازا کشانیدى ‌و‌ هر‌ چند توان شتابت بود کندى به‌ خرج دادى

و همانا مداراى تو‌ نه از‌ ناتوانى ‌و‌ مهلت دادنت نه زاده ‌ى‌ ضعف بود ‌و‌ خودداریت به‌ سائقه ‌ى‌ غفلت ‌و‌ به‌ عهده ‌ى‌ تعویق افکندنت نه از‌ روى مدارا بود، بلکه بدین سبب بود که‌ برهانت رساتر ‌و‌ دهشت کاملتر ‌و‌ احسانت وافى تر ‌و‌ نعمتت تمامتر باشد. همه ‌ى‌ اینها بوده ‌و‌ هست ‌و‌ خواهد بود (و سنت دیرینه است).

ترجمه فیض الاسلام

روزى ‌تو‌ براى کسى ‌که‌ معصیت ‌و‌ نافرمانیت کرده گسترده (از جهت اظهار کمال کرم ‌و‌ بخششت ‌او‌ ‌را‌ ‌هم‌ فراگرفته) ‌و‌ حلم ‌و‌ بردباریت (شتاب نکردن ‌در‌ انتقام ‌و‌ ‌به‌ کیفر رساندن) براى آنکه ‌با‌ ‌تو‌ دشمنى نموده (فرمانت نبرده) روآورنده است (زیرا) عادت ‌و‌ روش ‌تو‌ ‌به‌ بدکاران احسان ‌و‌ نیکى است، ‌و‌ طریقه ‌ى‌ (حکمت) ‌تو‌ ‌بر‌ تجاوزکنندگان ‌از‌ ‌حد‌ رحمت ‌و‌ مهربانى است (این سخن ‌با‌ قول خداى تعالى «س ۲ ‌ى‌ ۱۹۰»: «‌ان‌ الله لایحب المعتدین» یعنى خدا تجاوزکنندگان ‌از‌ ‌حد‌ «ستمکاران» ‌را‌ دوست ندارد «رحمت ‌او‌ ایشان ‌را‌ فرانخواهد گرفت» منافات ندارد، زیرا رحمت ‌او‌ ‌بر‌ ایشان ‌از‌ جهت اقتضاء ذات ‌او‌ است، ‌و‌ دوست نداشتنش آنها ‌را‌ ‌از‌ جهت اقتضاء ‌از‌ ‌حد‌ تجاوز نمودن آنان است) ‌تا‌ اینکه مهلت دادن ‌تو‌ ایشان ‌را‌ ‌از‌ بازگشت (از باطل ‌به‌ سوى حق) مغرور ساخته ‌و‌ فریب داده، ‌و‌ شتاب نکردن ‌تو‌ (در کیفر) آنها ‌را‌ ‌از‌ بازایستادن (بجا نیاوردن گناه) بازداشته

و (ایشان غفلت دارند از) اینکه آنان ‌را‌ مهلت داده ‌اى‌ براى آنست ‌که‌ ‌به‌ فرمان ‌تو‌ بازگردند، ‌و‌ اینکه درباره ‌ى‌ (کیفر) آنها شتاب ننمودى ‌از‌ جهت اعتماد ‌به‌ دوام ‌و‌ همیشگى ملک ‌و‌ پادشاهى خود ‌مى‌ باشد (چون کسى عجله ‌و‌ شتاب ‌مى‌ نماید ‌که‌ ‌از‌ گذشتن وقت بترسد، ولى کسى ‌که‌ ‌بر‌ قدرت ‌و‌ تسلط خویش ‌بر‌ ‌هر‌ ‌که‌ بخواهد ‌و‌ ‌هر‌ وقت ‌که‌ بخواهد اعتماد داشته باشد سببى براى عجله ‌و‌ شتاب ‌او‌ نیست) ‌پس‌ ‌هر‌ ‌که‌ سزاوار نیکبختى بوده خاتمه ‌و‌ پایان کارش ‌را‌ نیکبخت گردانیدى، ‌و‌ ‌هر‌ ‌که‌ شایسته ‌ى‌ بدبختى بوده ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ جهت بدبختى خوار ساختى (کمک ‌و‌ یارى نکرده ‌به‌ خود واگذاشتى)

همه ‌ى‌ ایشان (نیکبختان ‌و‌ بدبختان) ‌به‌ حکم ‌تو‌ ‌مى‌ رسند، ‌و‌ گفتار ‌و‌ کردارشان ‌به‌ فرمان ‌تو‌ بازمى گردد (بازگشت همه ‌به‌ سوى ‌تو‌ است، ‌و‌ ‌تو‌ درباره ‌ى‌ ایشان ‌به‌ پاداش ‌و‌ کیفر ‌و‌ گذشت حکم کرده فرمان خواهى داد، چنانکه ‌در‌ قرآن کریم «س ۶ ‌ى‌ ۶۰» فرموده: «ثم الیه مرجعکم ثم ینبئکم بما کنتم تعملون» یعنى ‌پس‌ بازگشت شما «بعد ‌از‌ مرگ» ‌به‌ سوى ‌او‌ است، سپس «در روز قیامت» شما ‌را‌ ‌به‌ آنچه بجا ‌مى‌ آورید آگاه ‌مى‌ سازد) ‌و‌ طول مدت (مهلت دادن توبه ى) ایشان حجت ‌و‌ دلیل ‌تو‌ ‌را‌ (در انتقام ‌بر‌ آنها) سست نساخته (چنانکه ‌جز‌ ‌تو‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ ‌بر‌ دیگرى حجتى باشد ‌و‌ ‌به‌ وسیله ‌ى‌ ‌آن‌ ‌در‌ گرفتن ‌حق‌ خود شتاب ننماید ‌تا‌ آنکه ‌به‌ طول انجامد حجتش سست ‌و‌ ‌از‌ گرفتن ‌حق‌ خود ناتوان گردد) ‌و‌ ‌از‌ جهت شتاب نکردن ‌در‌ (باره ‌ى‌ بازخواست از) اینان دلیل آشکار ‌تو‌ (درباره ‌ى‌ عذاب آنان) باطل ‌و‌ نادرست نشده (به اینکه گفته شود: اگر خداى تعالى ‌را‌ ‌بر‌ آنها حجت ‌و‌ دلیلى بود مهلتشان نمى داد)

حجت ‌و‌ دلیل ‌تو‌ پابرجا است ‌که‌ باطل نمى شود، ‌و‌ سلطنت ‌و‌ پادشاهیت ثابت ‌و‌ همیشگى است ‌که‌ نیست نمى گردد، ‌پس‌ عذاب همیشگى کسى ‌را‌ است ‌که‌ ‌از‌ ‌تو‌ برگشته، ‌و‌ نومیدى خوارکننده کسى ‌را‌ است ‌که‌ ‌از‌ ‌تو‌ نومید گردیده، ‌و‌ بدبختترین بدبختى براى کسى است ‌که‌ ‌به‌ (کرم ‌و‌ بخشش) ‌تو‌ مغرور ‌و‌ فریفته ‌و‌ (بر معصیت ‌و‌ نافرمانیت) جرات نموده دلیر شود (زیرا کریم هرگاه ‌به‌ کسى ‌بى‌ عوض ‌و‌ غرضى نعمت داد ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ چیزى امر نمود ‌و‌ ‌او‌ معصیت ‌و‌ نافرمانیش کرد ‌و‌ شکر نعمتش ‌را‌ بجا نیاورد لازمه ‌ى‌ کرمش چشم پوشى ‌از‌ گناه ‌او‌ نمى باشد)

چه بسیار است ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ بازگشت ‌او‌ (آن مغرور ‌به‌ کرمت) ‌در‌ شکنجه ‌ى‌ تو، ‌و‌ ‌چه‌ طولانى است سرگردانیش ‌در‌ کیفر تو، ‌و‌ ‌چه‌ دور است پایان ‌غم‌ ‌و‌ اندوهش، ‌و‌ ‌چه‌ نومید است ‌از‌ رهائى یافتن ‌به‌ آسانى!! (همه ‌ى‌ این گرفتاریهاى او) ‌از‌ روى عدل ‌در‌ حکم ‌تو‌ است ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ ظلم نمى کنى، ‌و‌ ‌از‌ روى انصاف ‌و‌ دادگرى ‌در‌ فرمان ‌تو‌ است ‌که‌ ‌بر‌ ‌او‌ ستم نمى نمائى

براى آنکه حجتها ‌و‌ دلیلهایت ‌را‌ ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ ‌و‌ ‌به‌ کمک یکدیگر گردانیده اى، ‌و‌ دلیلها ‌را‌ بیان کرده آشکار ساخته اى، ‌و‌ تهدید ‌و‌ ترساندن (از عذاب خود) ‌را‌ اعلام نموده اى، ‌و‌ ‌در‌ ترغیب ‌و‌ خواهان نمودن (به پاداش) لطف ‌و‌ نیکوئى بجا آورده اى، ‌و‌ (در قرآن کریم) مثلها زده ‌و‌ داستانها بیان فرموده اى، ‌و‌ مهلت دادن ‌را‌ طولانى کرده، ‌و‌ (کیفر را) ‌به‌ تاخیر انداخته ‌اى‌ ‌در‌ حالى ‌که‌ ‌تو‌ ‌بر‌ شتاب کردن توانائى، ‌و‌ شتاب نکردى ‌و‌ ‌تو‌ ‌به‌ شتاب نمودن قادرى

مکث ‌و‌ درنگ نمودن ‌تو‌ ‌نه‌ ‌از‌ روى ناتوانى است، ‌و‌ مهلت دادنت ‌نه‌ ‌از‌ روى سستى است، ‌و‌ خودداریت ‌نه‌ ‌از‌ روى بیخبرى است ‌و‌ ‌به‌ تاخیر انداختنت ‌نه‌ ‌از‌ روى ملاطفت ‌و‌ خوشرفتارى است (که ‌از‌ ترس ‌شر‌ کسى ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ مهلت داده ‌اى‌ باشد) بلکه براى آنست ‌که‌ حجت ‌تو‌ رساتر ‌و‌ کرم ‌و‌ بخشش ‌تو‌ کاملتر ‌و‌ نیکى ‌تو‌ فراوانتر ‌و‌ نعمت ‌تو‌ تمامتر باشد، ‌و‌ همه ‌ى‌ آنچه گفته ‌شد‌ (جمله ‌ى‌ بیست ‌و‌ یکم ‌تا‌ اینجا) بوده ‌و‌ همیشه بوده ‌و‌ هست ‌و‌ همیشه خواهد بود.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

خوان روزیت حتى براى گنهکاران گسترده، و حلم تو شامل دشمنان نیز هست، شیوه ات نیکى به بدرفتاران است، و روش و اخلاقت واگذاشتن تجاوز کاران به حال خویش مى باشد، تا آنجا که مدارایت ایشان را از بازگشت غافل نموده، و مهلت دادنت آنان را از باز ایستادن از معصیت باز داشته، تو مهلتشان دادى تا بازگردند، بدین جهت مهلتشان دادى که اطمینان به دوام سلطنتت دارى، پس هر کس که از اهل سعادت بود پایانش را چنان نمودى، و آن کس که از اهل شقاوت بود به خود واگذاشتى.

همه سر به فرمان تو دارند، و همه به سوى تو بازگردند، هر چه حکومت کنند سلطنت تو سست نگردد، و از تأخیر بازخواست ایشان دلیل و برهانت باطل نشود، حجت تو از پاى ننشیند، و سلطنت ثابت و استوار است.

پس واى بر آن کس که از تو روى برتابد، و نومیدى خوار کننده کسى راست که از تو نومید شده، و بدترین بدبختى ها براى کسى است که به تو مغرور گشته، چه عذاب هاى دردناک که خواهد چشید، و چه اندازه سرگشتگى وى در عقابت به طول مى انجامد، و چه دیر گشایش از گرفتارى خواهد یافت، و چه نومیدى از آسان رهیدن خواهد داشت!

همه اینها بر پایه عدل در قضاوت، و از سر انصاف در حکم است که هرگز ستم روا ندارى، چون اتمام حجت نمودى و آنچه شایسته اندرز و ارشاد بود رعایت فرمودى، تهدید خود اعلام نمودى، و تشویق ها از سر لطف داشتى، مَثَل ها راندى و مهلت وسیع دادى در حالى که بر شتاب در عقوبت توانا بودى، و مدارا نمودى حال آنکه مى توانستى عجله کنى، مداراى تو از روى ناتوانى و مهلت دادنت بر پایه سستى و خودداریت از باب بى خبرى و به تعویق انداختنت از روى سازش نبوده، بلکه براى این است که حجّتت رساتر و کرمت کاملتر و احسانت فراگیرتر و نعمتت تمام تر باشد، همه اینها بوده و هست و خواهد بود.

شرح صحیفه (قهپایی)

«رزقک مبسوط لمن عصاک».

روزى تو‌ گسترده شده است مر عاصیان را‌ چه جاى مطیعان.

«و حلمک معترض لمن ناواک».

معترض، اى: آت.

(یعنى:) ‌و‌ بردبارى تو‌ در‌ آینده است ‌و‌ پیش آینده است مر ‌آن کسى را‌ که‌ با‌ تو‌ دشمنى کرده.

«عادتک الاحسان الى المسیئین. ‌و‌ سنتک الابقاء على المعتدین».

الابقاء: مصدر ابقیت على فلان، اذا رعیت علیه ‌و‌ رحمته. قال ابن الاثیر فى النهایه: فى حدیث الدعاء:«لا تبقى على من‌ یضرع الیها». یعنى النار. یقال: ابقیت علیه ابقاء، اذا رحمته ‌و‌ اشفقت علیه.

یعنى: عادت تو‌ نیکویى کردن است به‌ بدکنندگان. ‌و‌ طریقه ‌ى‌ تو‌ رعایت ‌و‌ مرحمت کردن است بر‌ آنان که‌ از‌ حد درگذشتگانند.

«حتى لقد غرتهم اناتک عن الرجوع، ‌و‌ صدهم امهالک عن النزوع».

الاناه -مثل القناه-: الحلم ‌و‌ التانى.

و‌ النزوع: الکف ‌و‌ الامتناع. یقال: نزع عن الامور نزوعا: انتهى عنها ‌و‌ کف.

یعنى: تا‌ آنکه فریفته کرده است ایشان را‌ بردبارى تو‌ از‌ بازگشتن از‌ گناه ‌و‌ توبه از‌ آن، ‌و‌ بازداشته است ایشان را‌ مهلت دادن تو‌ از‌ بازایستادن از‌ گناه.

«و انما تانیت بهم لیفیئوا الى امرک، ‌و‌ امهلتهم ثقه بدوام ملکک».

یقال: فاء یفىء: رجع.

(یعنى:) ‌و‌ جز این نیست که‌ بردبارى ‌و‌ مدارا کردى با‌ ایشان تا‌ بازگردند به‌ فرمان تو، ‌و‌ مهلت دادى ایشان را‌ به‌ جهت اعتماد ‌و‌ استوار بودن به‌ همیشگى پادشاهى خود.

«فمن کان من‌ اهل السعاده ختمت له بها. ‌و‌ من‌ کان من‌ اهل الشقاوه خذلته لها».

اى: ترکت عونه ‌و‌ نصرته لها.

یعنى: پس‌ هر‌ که‌ باشد از‌ اهل سعادت ‌و‌ نیکبختى، ختم کردى عمل او‌ را‌ به‌ سعادت. ‌و‌ هر‌ کس باشد از‌ اهل شقاوت ‌و‌ بدبختى، ترک مدد ‌و‌ نصرت او‌ کردى ‌و‌ بگذاشتى او‌ را‌ در‌ ‌آن شقاوت.

«کلهم صائرون الى حکمک، ‌و‌ امورهم آئله الى امرک».

آل‌ الى کذا، اى: رجع. فائله، اى راجعه.

یعنى: همگى ایشان، خواه از‌ اهل سعادت ‌و‌ خواه اهل شقاوت، بازگردندگانند به‌ حکم تو، ‌و‌ کارهاى ایشان بازآینده است به‌ فرمان تو.

«لم یهن على طول مدتهم سلطانک. ‌و‌ لم یدحض لترک معاجلتهم برهانک».

الوهن: الضعف. ‌و‌ قد وهن الانسان، ‌و‌ وهنه غیره. یتعدى ‌و‌ لا‌ یتعدى.

و‌ لفظه «على» بمعنى مع. اى: مع طول مدتهم.

و‌ دحضت حجته دحوضا: بطلت. ‌و‌ بابه سال. ‌و‌ روى على البناء للمجهول.

فعلى هذه الروایه من‌ باب الافعال. قال الفیروز آبادى فى القاموس: دحضت الحجه دحوضا: بطلت. ‌و‌ ادحضتها.

یعنى: ‌و‌ ضعیف ‌و‌ سست نشد با‌ وجود درازى مدت ایشان سلطنت ‌و‌ پادشاهى تو. ‌و‌ باطل نشد- یا: باطل کرده نشود- از‌ جهت ترک شتاب کردن تو‌ در‌ عقوبت ایشان، حجت ‌و‌ برهان تو.

«حجتک قائمه لا‌ تحول ‌و‌ سلطانک ثابت لا‌ یزول».

حالت القوس، اى: انقلبت عن حالها ‌و‌ حصل فى قابها اعوجاج.

(یعنى:) حجت ‌و‌ دلیل تو‌ قائم ایستاده است که‌ منقلب نشود از‌ حال خود. ‌و‌ سلطنت ‌و‌ پادشاهى تو‌ ثابت است که‌ زایل نشود.

«فالویل الدائم لمن جنح عنک».

الویل کلمه عذاب. ‌و‌ الرفع على الابتداء. قال عطاء بن‌ یسار: الویل واد فى جهنم لو‌ ارسلت فیه الجبال لماعت من‌ حره.

و‌ جنح: مال.

یعنى: پس‌ عذاب ‌و‌ هلاکت دائم باد مر ‌آن کسى را‌ که‌ میل کرد ‌و‌ عدول ورزید از‌ دین تو.

«و الخیبه الخاذله لمن خاب منک».

الخاذله، اى: القائمه الثابته. من: خذلت الوحشیه، اذا اقامت ولدها.

(یعنى:) ‌و‌ نومیدى ثابت باد مر ‌آن کسى را‌ که‌ ناامید شد از‌ رحمت تو.

«و الشقاء الاشقى لمن اغتر بک».

و‌ بدبخت باد مر ‌آن کسى را‌ که‌ فریفته شد به‌ تو- به‌ آنکه عصیان ورزید ‌و‌ دلیر گشت در‌ نافرمانى تو.

«ما اکثر تصرفه فى عذابک!».

کلمه «ما» تعجبیه فى هذا ‌و‌ فیما یلیه من‌ الفقرات.

یعنى: چه بسیار است در‌ گردیدن او‌ در‌ عذاب تو!

«و ما‌ اطول تردده فى عقابک!».

و‌ چه دور ‌و‌ دراز است آمد ‌و‌ شد او‌ در‌ عقوبت تو!

«و ما‌ ابعد غایته من‌ الفرج!»

و‌ در‌ بعضى نسخ به‌ جاى «غایته»،(«غابته») -به‌ باى موحده به‌ جاى یاى مثناه از‌ تحت- روایت شده. ‌و‌ الغابه: الوهده، کما قاله الفیروز آبادى فى القاموس.

(یعنى:) ‌و‌ چه دور است غایت ‌و‌ نهایت او‌ از‌ واشدن اندوه!

«و ما‌ اقنطه من‌ سهوله المخرج!».

و‌ چه ناامیدست از‌ سهولت بیرون آمدن او‌ از‌ عذاب!

«عدلا من‌ قضائک لا‌ تجور فیه».

«عدلا» صفه لمصدر محذوف. اى: حکمت حکما عدلا ‌و‌ قضیت قضاء عدلا.

یعنى: این حکمها که‌ کردى حکمى است عدل از‌ حکم تو‌ که‌ جور نکرده اى در‌ ‌آن حکم.

«و انصافا من‌ حکمک لا‌ تحیف علیه».

انصف، اى: عدل.

و‌ الحیف: الجور. یقال: حاف علیه یحیف، اى: جار.

فهذه الفقره بمنزله التاکید للاولى.

(یعنى:) ‌و‌ دادى است از‌ حکم تو‌ که‌ حیف ‌و‌ میلى نکرده اى بر‌ او.

«فقد ظاهرت الحجج، ‌و‌ ابلیت الاعذار».

ظاهرت الحجج»، اى: عاونت ‌و‌ جعلت بعضها ظهیرا للبعض.

و‌ «ابلیت الاعذار»، اى: بینت ‌و‌ اظهرت. اذ لا‌ شک ان‌ العذر لا‌ یتصور من‌ الله فالمعنى انه تعالى لم یترک شیئا یتمسک به‌ فى الاعتذار فکانه ازال اعذاره بالکلیه ‌و‌ اقام عذره فیما یفعله به. قال المطرزى فى المغرب: ‌و‌ هو فى الاصل متعد الى مفعولین. یقال: ابلیت فلانا عذرا، اذا بینته له بیانا لا‌ لوم علیک بعده ‌و‌ حقیقته: جعلته بالیا لعذرى، اى: خابرا له عالما بکنهه. من: بلاه، اذا خبره ‌و‌ جربه. ‌و‌ منه: ابلى فى الحرب، اذا اظهر باسه حتى بلاه الناس ‌و‌ خبروه. ‌و‌ قوله: «ابلى عذره الا انه محارف» -بفتح الراء- اى: اجتهد فى العمل الا انه محدود محروم غیر مرزوق.

یعنى: پس‌ به‌ تحقیق که‌ حجتها را‌ پشت بر‌ پشت هم دادى ‌و‌ معاون یکدیگر کردى ‌و‌ اجتهاد ‌و‌ مبالغه نمودى در‌ اظهار کردن عذرها ‌و‌ نصیحتها- از‌ حجت ‌و‌ برهان تا‌ آنکه دیگر عذرى نماند ایشان را.

«و قد تقدمت بالوعید، ‌و‌ تلطفت فى الترغیب».

و‌ به‌ تحقیق که‌ در‌ پیش داشتى به‌ ترس ‌و‌ بیم از‌ عقوبات سیئه، ‌و‌ تلطف کردى در‌ رغبت انداختن به‌ مثوبات حسنه.

«و ضربت الامثال، ‌و‌ اطلت الامهال».

ضربت، اى: بینت. من: ضرب الخاتم. ‌و‌ اصله وقع الشىء على الاخر.

و‌ الامثال: جمع المثل ‌و‌ هو ما‌ یضرب فى الامثال.

یعنى: ‌و‌ بیان کردى مثلها را‌ ‌و‌ دراز کشیدى مهلت دادن را.

«و اخرت ‌و‌ انت مستطیع للمعاجله».

و‌ تاخیر نمودى در‌ عذاب ‌و‌ حال آنکه توانا بودى در‌ تعجیل کردن به‌ عذاب.

«و تانیت ‌و‌ انت ملىء بالمبادره».

تانى فى الامر، اى: ترفق ‌و‌ تنظر.

و‌ الملىء: المقتدر. قاله فى المغرب.

(یعنى:) ‌و‌ رفق ‌و‌ مدارا نمودى ‌و‌ حال آنکه قدرت داشتى به‌ مبادرت ‌و‌ پیشى نمودن بر‌ آن.

«لم تکن اناتک عجزا، ‌و‌ لا‌ امهالک وهنا، ‌و‌ لا‌ امساکک غفله، ‌و‌ لا‌ انتظارک مداراه».

الاناه -کقناه-: الرفق ‌و‌ الحلم. یقال: تانى فى الامور، اى: ترفق ‌و‌ تنظر.

و‌ استانى به، اى: انتظر. یقال: استونى به‌ حولا. ‌و‌ الاسم: الاناه.

(یعنى:) نبود بردبارى ‌و‌ حلم تو‌ از‌ روى عجز، ‌و‌ نه مهلت دادن تو‌ از‌ روى ضعف ‌و‌ سستى، ‌و‌ نه نگاه داشتن تو‌ عذاب را‌ از‌ روى غفلت، ‌و‌ نه انتظار بردن تو‌ از‌ روى فروگذاردن در‌ سزا دادن.

«بل لتکون حجتک ابلغ، ‌و‌ کرمک اکمل، ‌و‌ احسانک اوفى، ‌و‌ نعمتک اتم».

بلکه این حلم ‌و‌ امهال ‌و‌ امساک از‌ جهت ‌آن بود تا‌ باشد حجت تو‌ بر‌ خلقان بالغتر، ‌و‌ کرم تو‌ کاملتر، ‌و‌ نیکویى تو‌ وافى تر، ‌و‌ نعمت تو‌ تمامتر.

«کل ذلک کان ‌و‌ لم تزل، ‌و‌ هو کائن ‌و‌ لا‌ تزال».

همه ‌ى‌ اینها بود ‌و‌ همیشه بوده است، ‌و‌ حاصل است الحال ‌و‌ همیشه خواهد بود.

شرح صحیفه (مدرسی)

اللغه:

مبسوط: موسع ‌و‌ توسعه رزق ‌بر‌ کسى ‌که‌ عصیان خداوند ‌را‌ ‌مى‌ کند براى اظهار کمال حلم ‌و‌ کرم ‌او‌ است زیرا کسى ‌که‌ ‌بر‌ عاصى وسعت رزق بدهد ‌پس‌ ‌او‌ ‌بر‌ مطیع گشاینده ‌تر‌ است.

حلم: خود دارى ‌از‌ هیجان غضب.

مناواه: معاداه لفظا ‌و‌ معنى،

معترض ‌از‌ عرض ‌از‌ باب ضرب ‌و‌ علم متصدى ‌و‌ چون حلم ‌او‌ شامل ‌هر‌ کسى ‌از‌ دوست ‌و‌ دشمن است ‌و‌ حلم ‌از‌ دشمن اعظم ‌و‌ اعجب هست امام علیه السلام تصریح فرمود ‌به‌ این جمله ‌که‌ حلم ‌تو‌ ‌بر‌ دشمن معترض است ‌تا‌ ‌چه‌ رسد ‌بر‌ دوست.

سنت: طریقه ‌و‌ سنت خداوند طریق حکمت اوست.

ابقاء: رحم نمودن ‌و‌ اشقاق.

اعتداء: تجاوز نمودن ‌از‌ حق.

قوله: عادتک الاحسان مستانفه است ‌به‌ معنى تعلیل کانه گفته ‌مى‌ شود لان عادتک ( الى آخره).

شرح:

یعنى روزى ‌تو‌ موسع است ‌بر‌ ‌آن‌ کسى ‌که‌ معصیت کرده است ‌به‌ ‌تو‌ ‌و‌ حلم ‌تو‌ ‌در‌ ‌بر‌ گیرنده است ‌بر‌ کسى ‌که‌ دشمنى کرده است ‌به‌ تو، عادت ‌تو‌ احسان است ‌بر‌ گنه کاران ‌و‌ طریقه ‌ى‌ ‌تو‌ رحم نمودن است ‌بر‌ تجاوزکنندگان

اللغه:

غرور: طمع کردن.

اناه: مهلت،

رجوع: برگشتن ‌و‌ مراد برگشتن ‌از‌ باطل ‌به‌ حق.

صد: منع نمودن،

امهال: مهلت دادن.

نزع: باز ایستادن،

تانى: مدارا کردن،

یضیئوا: یرجعوا.

خذلان: ترک نصرت ‌و‌ خار نمودن.

الترکیب:

حتى ابتدائیه است ‌و‌ لام ‌در‌ لقد جواب قسم محذوف است ‌و‌ متعدى نمودن غرور ‌با‌ عن ‌به‌ جهت تضمین اوست معنى صرف ‌را‌ ‌اى‌ غرتهم اناتک صارفه لهم ‌من‌ الرجوع، ‌و‌ اسناد غر ‌و‌ ‌صد‌ ‌بر‌ اناه ‌و‌ امهال خداوند ‌از‌ باب اسناد شیى الى غیر ماهوله است بلکه اسناد ‌بر‌ سبب اوست ‌و‌ ‌در‌ حقیقت فاعل نفس اماره آنها است ‌یا‌ شیطان ‌و‌ تقدیر این است ‌که‌ حتى غرتهم انفسهم ‌او‌ الشیطان عن الرجوع لاجل اناتک ‌و‌ صدهم انفسهم ‌او‌ الشیطان عن النزوع لاجل امهالک ‌من‌ حیث اغترارهم بذلک. ‌و‌ جمله انما تانیت براى دفع توهم است.

شرح:

‌تا‌ آنکه مغرور نموده آنها ‌را‌ مهلت دادن ‌تو‌ ‌از‌ بازگشتن، ‌و‌ بازداشته ایشان ‌را‌ مهلت دادن ‌تو‌ ‌از‌ بازایستادن ‌از‌ گناه ‌و‌ ‌به‌ درستى ‌که‌ ‌تو‌ مدارا نکردى ‌با‌ ایشان مگر براى اینکه بازگردند ‌به‌ سوى امر ‌تو‌ ‌و‌ مهلت دادى ایشان ‌را‌ ‌به‌ جهت اعتماد ‌بر‌ همیشگى پادشاهى ‌تو‌ ‌پس‌ ‌هر‌ ‌کس‌ بوده باشد ‌از‌ اهل سعادت ختم ‌مى‌ کنى براى ‌او‌ ‌بر‌ ‌آن‌ سعادت ‌و‌ ‌هر‌ ‌که‌ بوده باشد ‌از‌ اهل شقاوت خار ‌مى‌ سازى ‌او‌ ‌را‌ ‌بر‌ ‌آن‌ بدبختى.

تنبیه:

بدانکه سعادت ‌و‌ شقاوت ‌دو‌ حالت متقابل ‌در‌ انسان هستند ‌و‌ براى آنها اثر ‌و‌ اسبابى است ‌و‌ اثر عبارت استحقاق ثواب ‌و‌ عقاب است ‌و‌ اما سبب، ‌پس‌ سبب نزدیک ‌آن‌ است ‌که‌ اعمال خیر ‌که‌ بهترین آنها ایمان باشد عمل نمودن ‌و‌ اعمال ‌شر‌ ‌که‌ بدترین آنها کفر است انجام دادن ‌و‌ گاهى ‌هم‌ اطلاق سعادت ‌و‌ شقاوت ‌بر‌ همین سبب ‌مى‌ شود.

اما سبب بعید ‌آن‌ است ‌که‌ امام باقر (ع) ‌در‌ حدیثى ‌به‌ ‌آن‌ اشاره نموده ‌که‌ خداوند قبل ‌از‌ آنکه خلق ‌را‌ بیافریند امر فرمود که: ‌کن‌ ماء عذبا یعنى باش آب شیرین ‌تا‌ ‌از‌ ‌تو‌ خلق کنم بهشت ‌و‌ اهل طاعتم ‌را‌ ‌و‌ باش آب شور تلخ ‌تا‌ خلق کنم ‌از‌ ‌تو‌ آتش ‌و‌ اهل معصیت ‌را‌ ‌پس‌ امر فرمود ‌با‌ ‌هم‌ ممزوج شدند ‌از‌ این سبب است ‌که‌ ‌از‌ مومن کافر ‌و‌ ‌از‌ کافر مومن متولد ‌مى‌ شود ‌تا‌ آخر.

‌پس‌ این ‌دو‌ آب سبب قدرت انسان ‌مى‌ شود ‌بر‌ اعمال خیر ‌و‌ ‌شر‌ ‌و‌ سبب تکلیف ‌و‌ امتحان انسان ‌مى‌ شود ‌و‌ مبداء قبول سعادت ‌و‌ شقاوت ‌مى‌ شود ‌و‌ سبب شود ‌که‌ انسان ‌به‌ طرف ‌آن‌ ‌دو‌ مایل شود. ‌و‌ این امر سبب جبر نمى شود چون جبر وقتى ‌مى‌ شود ‌که‌ تنها ‌از‌ آب تلخ خلق ‌مى‌ ‌شد‌ چون موجب ‌مى‌ ‌شد‌ ‌که‌ قدرت ‌بر‌ عمل خیر نداشته باشد.

‌پس‌ ‌از‌ این معنى عبارت امام (ع) ‌در‌ دعا: " فمن کان ‌من‌ اهل السعاده ختمت له بهاء ظاهر ‌مى‌ شود ‌که‌ ‌هر‌ ‌کس‌ ‌از‌ اهل سعادت باشد اگر ‌چه‌ عمل شرى ‌هم‌ کرده باشد ‌به‌ مقتضاى قوه ‌اى‌ ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌شر‌ دعوت ‌مى‌ کند خداوند ‌او‌ ‌را‌ مخذول نخواهد نمود بلکه عمل ‌او‌ منتهى ‌به‌ عمل خیر خواهد ‌شد‌ ‌که‌ عاقبت امر ‌او‌ ختم ‌به‌ خیر خواهد بود، ‌و‌ اگر کسى ‌از‌ اهل شقاوت باشد اگر ‌چه‌ به مقتضاى عوارضى عمل خیر ‌هم‌ بکند عاقبت خباثت ذاتى ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌شر‌ وادار نموده عاقبت امر ‌او‌ بشر منتهى خواهد شد.

اللغه:

صائر: منتهى،

حکم: قضاوت.

امور: جمع امر ‌و‌ ‌آن‌ گفته ‌مى‌ شود ‌بر‌ اقوال ‌و‌ افعال.

آئل: رجوع کننده.

الى امرک: ‌بر‌ قضاوت ‌تو‌ یعنى ‌هر‌ ‌که‌ ‌از‌ اهل سعادت ‌و‌ اهل شقاوت باشد منتهى شونده هستند ‌به‌ حکم ‌تو‌ ‌و‌ بازگردنده هست امور آنها ‌به‌ قضاوت ‌تو‌ حکم ‌مى‌ کنى ‌بر‌ آنان حکم فصل ‌به‌ چیزى ‌که‌ صلاح ببینى ‌از‌ ثواب، ‌و‌ عقاب ‌و‌ عفو ‌یا‌ انتقام.

وهن: ضعف ‌و‌ سستى.

على: معنى مع یعنى مع طول مدتهم.

‌و‌ مراد ‌از‌ طول مدت عبارت ‌از‌ طول عمر آنها است ‌یا‌ طول مدتى است ‌که‌ ‌در‌ جزاء آنها عجله نشده است، یعنى طول مهلت دادن ‌تو‌ آنها ‌را‌ ‌و‌ اینکه ‌در‌ انتقام آنها مبادرت ننمودن این موجب ضعف قدرت ‌تو‌ نیست ‌در‌ انتقام آنها ‌که‌ ‌از‌ دست ‌تو‌ بیرون روند چنانکه ‌در‌ مخلوقین این طور است ‌که‌ اگر زود انتقام نگرفته باشند ‌از‌ قدرت آنها خارج ‌مى‌ شود.

دحض: بطلان

برهان: دلیل روشن،

حجت: بینه ‌و‌ قصد اثبات حکم نمودن.

شرح:

یعنى همه ‌ى‌ ایشان منتهى ‌مى‌ شوند ‌به‌ سوى حکم ‌تو‌ ‌و‌ کارهاى ایشان بازگردنده است ‌به‌ سوى امر تو، سست نمى شود ‌بر‌ طول مدت ایشان قدرت، ‌و‌ پادشاهى تو، ‌و‌ باطل نمى شود ‌بر‌ ترک شتاب ‌در‌ انتقام ایشان دلیل روشن ‌تو‌.

اللغه:

قائمه: ثابته.

زوال: ‌ضد‌ ثبات.

الترکیب:

جمله ‌ى‌ حجتک قائمه تاکید ‌دو‌ جمله گذشته است، ‌و‌ عدم وصل ‌به‌ جمله ‌ى‌ قبلى ‌به‌ جهت کمال اتصال اوست ‌یا‌ مستانفه است ‌به‌ معنى علت.

حجت ‌تو‌ قائم است ‌و‌ پادشاهى ‌تو‌ ثابت است ‌که‌ زایل نمى شود.

اللغه:

الویل: عذاب ‌و‌ هلاک ‌و‌ ‌یا‌ چاه ویل.

جنح: میل نمودن.

خیبه: نرسیدن ‌به‌ مطلوب ‌و‌ مایوسى.

خذلان: ترک یارى نمودن.

شقاء: خلاف سعادت ‌و‌ وصف ‌او‌ ‌با‌ شقى ‌از‌ قبیل ظل ظلیل ‌و‌ لیل الیل است، ‌و‌ براى مبالغه ‌در‌ شقاوت است.

اغترار: مغرور شدن ‌و‌ جرات نمودن.

شرح:

یعنى ‌پس‌ عذاب دائمى ‌بر‌ کسى ‌که‌ برگشت ‌و‌ میل نمود ‌از‌ تو، ‌و‌ نومیدى رسواکننده براى کسى ‌که‌ نومید ‌شد‌ ‌از‌ تو، ‌و‌ بدبختى شدید براى کسى ‌که‌ مغرور ‌شد‌ ‌به‌ تو.

اللغه:

تصرف: تقلب.

تردد: رجوع نمودن ‌پى‌ ‌در‌ پى.

غایت: مدت

الفرج: انکشاف غم.

قنوط: یاس.

مخرج: محل خلاصى.

العدل: خلاف جور،

انصاف: معامله نمودن ‌با‌ عدالت.

حیف: ظلم نمودن.

الترکیب:

‌ما‌ ‌در‌ ‌ما‌ اکثر نکره است ‌به‌ معنى شیىء عظیم ‌که‌ مبتداء است، صفت ‌او‌ محذوف است ‌و‌ اکثر تصرفه ‌فى‌ عذابک خبر اوست ‌و‌ ‌یا‌ موصوله است ‌به‌ معنى الذى ‌و‌ جمله صله ‌ى‌ ‌او‌ ‌و‌ ‌یا‌ موصوفه است جمله صفت ‌او‌ مبتداء ‌و‌ خبر محذوف است ‌به‌ معنى شى ء اکثر تصرفه ‌فى‌ عذابک امر عجیب، ‌و‌ عدلا ‌و‌ انصافا ‌دو‌ مصدر است ‌به‌ فعل محذوف ‌اى‌ تعدل عدلا ‌و‌ تنصف انصافا.

شرح:

یعنى ‌چه‌ بسیار است گردیدن ‌او‌ ‌در‌ عذاب ‌تو‌ ‌و‌ ‌چه‌ دور است تردد ‌او‌ ‌در‌ عقاب ‌تو‌ ‌و‌ ‌چه‌ دور است مدت نهایت ‌او‌ ‌از‌ گشایش ‌و‌ ‌چه‌ ناامید است ‌از‌ آسانى محل خلاصى، این عدل است ‌از‌ قضاى ‌تو‌ ‌که‌ ستم ‌و‌ جور نمى کنى ‌در‌ ‌آن‌ ‌و‌ انصاف است ‌از‌ حکم ‌تو‌ ‌که‌ ظلم نمى کنى ‌بر‌ آن.

اللغه:

مظاهره: معاونت ‌یا‌ غلبه ‌بر‌ دشمن ‌و‌ ممکن است ‌به‌ معنى، تکثیر ‌در‌ اظهار باشد.

ابلاء: امتحان،

اعذار: جمع عذر ‌به‌ ضم ‌به‌ معنى حجت.

تقدمت: اعلمت.

تلطف: رفق ‌و‌ مهربانى.

ترغیب: تحریص ‌و‌ تشویق.

اطاله: ‌از‌ طول ‌ضد‌ قصر.

امهال: انظار ‌و‌ مهلت دادن.

تاخیر: ‌ضد‌ تقدم ‌به‌ عقب انداختن.

مستطیع: مقتدر.

معاجله: سرعت ‌در‌ عمل ‌و‌ مهلت ندادن.

تانى: مکث ‌و‌ تاخیر نمودن.

ملىء: قادر ‌و‌ توانا.

مبادرت: مسارعت.

فاء ‌در‌ فقد ظاهرت سببیه است زیرا جملات بعدى سبب تنزیه خداوند است ‌از‌ ظلم ‌و‌ جور ‌و‌ فا ‌در‌ بعضى موارد ‌به‌ معنى لام سببیه است.

شرح:

چون ‌به‌ تحقیق ‌که‌ ظاهر ساخته ‌اى‌ حجتهاى خود ‌را‌ ‌و‌ امتحان کرده ‌اى‌ ‌یا‌ کهنه کرده ‌اى‌ عذرها ‌را‌ ‌و‌ ‌به‌ تحقیق ‌که‌ پیش فرستاده ‌اى‌ ‌و‌ اعلان نموده ‌اى‌ ‌و‌ عید ‌را‌ ‌و‌ مهربانى کرده ‌اى‌ ‌در‌ تشویق نمودن ‌و‌ بیان فرمودى مثلها ‌را‌ ‌و‌ طولانى نمودى زمان مهلت ‌را‌ ‌و‌ عقب انداختى ‌در‌ انتقام ‌در‌ حالى ‌که‌ توانائى ‌بر‌ سرعت ‌در‌ ‌او‌ ‌و‌ تاخیر نمودى ‌در‌ عقوبت ‌در‌ حالى ‌که‌ ‌تو‌ قادرى ‌به‌ شتاب نمودن.

اللغه:

اناه: مکث ‌و‌ مهلت.

عجز: قصور ‌از‌ انجام فعل.

وهن: ضعف،

غفلت: سهو،

مداراه: ملاطفت ‌و‌ ملاینت،

ابلغ: واضحتر ‌و‌ روشن تر.

کرم: احسان ‌و‌ گذشت ‌از‌ جانى.

اکمل: نهایت کمال ‌که‌ فوق ‌او‌ کمال نباشد.

‌او‌فى: وفاکننده ‌تر‌ ‌و‌ کاملتر.

اتم: زیادتى ‌در‌ تمام ‌به‌ حدى ‌که‌ احتیاج ‌به‌ چیز خارج نباشد.

بل حرف عطف است ‌و‌ معنى ‌او‌ اثبات جمله مدخول اوست ‌و‌ اگر جمله ‌ى‌ قبلى نفى باشد مانند ‌ما‌ نحن فیه واقع ‌مى‌ شود بین ‌دو‌ حکم ثابت ‌پس‌ اثبات ‌مى‌ کند حکم ‌ما‌ قبلش ‌را‌ ‌و‌ ‌ضد‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌ما‌ بعد اثبات ‌مى‌ کند.

شرح:

یعنى نبود مهلت دادن ‌تو‌ ‌از‌ روى عجز ‌و‌ نبود دیر نمودن ‌تو‌ ‌از‌ روى سستى ‌و‌ نبود بازداشتن ‌تو‌ ‌از‌ روى سهو ‌و‌ نبود انتظار ‌تو‌ ‌از‌ روى ملاطفت، بلکه ‌از‌ براى اینکه بوده باشد حجت ‌تو‌ واضحتر ‌و‌ کرم ‌تو‌ تمامتر ‌و‌ احسان ‌تو‌ کاملتر ‌و‌ نعمت ‌تو‌ زیادتر.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

(سفره ‌ى‌ روزیت براى گناهکاران گسترده) (رزقک مبسوط لمن عصاک).

(و حلم ‌تو‌ براى ‌آن‌ ‌کس‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌تو‌ دشمنى کند مهیا است) (و حلمک معترض لمن ناواک).

(عادت همیشگیت احسان نسبت ‌به‌ بدرفتاران ‌و‌ سنت ‌و‌ طریقه ‌ات‌ ابقاء ‌و‌ مهلت تجاوزکاران است) (عادتک الاحسان الى المسئین، ‌و‌ سنتک الابقاء على المعتدین).

(تا آنجا ‌که‌ مدارائى ‌تو‌ آنان ‌را‌ ‌از‌ بازگشت غافل ساخته) (حتى لقد غرتهم اناتک عن الرجوع).

(و مهلت دادنت آنها ‌را‌ ‌از‌ توقف (نسبت ‌به‌ گناه) بازداشته) (و صدهم امهالک عن النزوع).

و ‌به‌ خوبى ‌مى‌ دانیم ‌که‌ مدارائیت نسبت ‌به‌ آنان براى ‌آن‌ است ‌که‌ ‌به‌ فرمانت برگردند) (و انما تانیت بهم لیفیئوا الى امرک).

(و مهلت دادنت آنها ‌را‌ ‌به‌ خاطر اطمینان ‌بر‌ دوام ‌و‌ همیشگى ملک ‌و‌ حکومتت است) (و امهلتهم ثقه بدوام ملکک).

(بنابراین آنکه اهل سعادت است سرانجام ‌او‌ ‌را‌ سعادتمند خواهى ساخت) (فمن کان ‌من‌ اهل السعاده ختمت له بها).

(و آنکه اهل شقاوت ‌و‌ بدبختى است بالاخره ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ بدبختى گرفتار خواهى کرد) (و ‌من‌ کان ‌من‌ اهل الشقاوه خذلته لها).

مى دانیم (همه ‌ى‌ آنها سرانجام ‌در‌ تحت فرمان ‌تو‌ قرار خواهند گرفت) (کلهم صائرون الى حکمک).

(و مال کارشان وابسته ‌به‌ فرمان ‌تو‌ است) (و امورهم آئله الى امرک).

(طول مدت حیات (و سرکشى آنها) تسلطت ‌را‌ فرونکاسته) (لم یهن على طول مدتهم سلطانک).

(و شتاب نکردن ‌در‌ بازپرسى ‌از‌ آنان حجت ‌و‌ برهانت ‌را‌ باطل نساخته) (و لم یدحض لترک معاجلتهم برهانک).

(حجت ‌و‌ برهانت استوار است ‌و‌ بطلان ‌در‌ ‌آن‌ راه نمى یابد) (حجتک قائمه ‌لا‌ تدحض).

(و سلطان ‌و‌ حکومتت پابرجا ‌و‌ زایل ناشدنى) (و سلطانک ثابت لایزول).

‌و‌ ‌در‌ اینجا ‌به‌ آثار عمل کسانى ‌که‌ ‌از‌ چنین خدائى روى ‌بر‌ ‌مى‌ گردانند اشاره کرده ‌مى‌ گوید: (بنابراین ویل ‌و‌ عذاب دائم ‌از‌ ‌آن‌ کسى است ‌که‌ ‌از‌ ‌تو‌ روى برتافته) (فالویل الدائم لمن جنح عنک).

(نومیدى خوارکننده ‌از‌ ‌آن‌ آنکه ‌از‌ ‌تو‌ نومید شده) (و الخیبه الخاذله لمن خاب منک).

(شقاوت ‌و‌ بدبختى ‌در‌ بدترین مرحله ‌ى‌ خود مربوط ‌به‌ کسى است (که حلم ‌و‌ مدارائى تو) ‌او‌ ‌را‌ مغرور ساخته) (و الشقاء الاشقى لمن اغتر بک).

(چه بسیار دگرگونیهائى ‌که‌ ‌در‌ عذاب ‌تو‌ خواهد دید) (ما اکثر تصرفه ‌فى‌ عذابک).

(چه مدت بسیار طولانى ‌که‌ ‌در‌ عقاب ‌تو‌ خواهد گذراند (و ‌ما‌ اطول تردده ‌فى‌ عقابک).

(چنین شخصى ‌از‌ فرج ‌و‌ گشایش، ‌چه‌ بسیار دور است) (و ‌ما‌ ابعد غایته ‌من‌ الفرج).

(و چقدر ‌از‌ رها شدن ‌به‌ آسانى نومید) (و ‌ما‌ اقنطه ‌من‌ سهوله المخرج!).

این کیفرها ‌و‌ مجازات ‌تو‌ (از روى عدالت ‌در‌ قضاوت ‌تو‌ است ‌و‌ هیچگونه جور ‌و‌ ستمى ‌در‌ ‌آن‌ روا نمى دارى) (عدلا ‌من‌ قضائک ‌لا‌ تجور فیه).

(و ‌از‌ ‌سر‌ انصاف ‌در‌ حکم ‌تو‌ است ‌که‌ هیچگونه ظلمى نمى کنى) (و انصافا ‌من‌ حکمک ‌لا‌ تحیف علیه).

(زیرا ‌تو‌ حجتها ‌و‌ دلائلت ‌را‌ آشکارا بیان کرده اى) (فقد ظاهرت الحجج).

(و اتمام حجت نموده اى) (و ابلیت الاعذار).

(و پیش ‌از‌ زمان کیفر، تهدید خود ‌را‌ اعلام کرده ‌اى‌ ‌و‌ ترغیب ‌و‌ تشویق ‌در‌ عمل ‌را‌ ‌به‌ کار گرفته اى) (و قد تقدمت بالوعید، ‌و‌ تلطفت ‌فى‌ الترغیب).

براى درس عبرت (مثلها زده ‌اى‌ ‌و‌ نمونه ‌ها‌ ارائه داده اى) (و ضربت الامثال).

(مهلت (مجازات) ‌را‌ ‌به‌ تاخیر انداخته طولانى ساخته ‌اى‌ ‌در‌ حالى ‌که‌ قدرت ‌بر‌ عجله ‌و‌ شتاب دارى) (و اطلت الامهال، ‌و‌ اخرت ‌و‌ انت مستطیع للمعاجله).

(مدارائى فرمودى ‌در‌ حالى ‌که‌ قادر ‌به‌ مبادرت ‌و‌ پیشدستى ‌مى‌ بودى) (و تانیت ‌و‌ انت ملى ء بالمبادره).

(نه مدارائیت ‌از‌ ‌سر‌ عجز بوده، ‌نه‌ مهلت دادنت ‌به‌ خاطر ضعف، ‌نه‌ خودداریت ‌از‌ روى غفلت ‌و‌ ‌نه‌ انتظارت (در مجازات) براى دست یافتن ‌به‌ وقت مناسب) (لم تکن اناتک عجزا، ‌و‌ ‌لا‌ امهالک وهنا، ‌و‌ ‌لا‌ امساکک غفله، ‌و‌ ‌لا‌ انتظارک مداراه).

(بلکه براى ‌آن‌ بوده که: حجتت رساتر، کرم ‌و‌ بزرگواریت کاملتر، احسانت فراگیرتر ‌و‌ نعمتت تمامتر باشد) (بل لتکون حجتک ابلغ، ‌و‌ کرمک اکمل، ‌و‌ احسانک اوفى، ‌و‌ نعمتک اتم).

(همه ‌ى‌ این نعمتها ‌در‌ گذشته بوده ‌و‌ ‌تو‌ همواره بوده ‌اى‌ ‌و‌ ‌هم‌ اکنون وجود دارد ‌و‌ سارى ‌و‌ جارى است ‌و‌ ‌تو‌ همواره خواهى بود) (کل ذلک کان ‌و‌ لم تزل ‌و‌ ‌هو‌ کائن ‌و‌ ‌لا‌ تزال).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۶، ص:۲۴۱-۲۲۱

«رزقک مبسوط لمن عصاک، و حلمک معترض لمن ناواک، عادتک الإحسان إلى المسیئین، و سنّتک الإبقاء على المعتدین حتّى لقد غرّتهم أناتک عن الرّجوع، و صدّهم إمهالک عن النّزوع و إنّما تأنّیت بهم لیفیئوا إلى أمرک، و أمهلتهم ثقة بدوام ملکک، فمن کان من أهل السّعادة ختمت له بها و من کان من أهل الشّقاوة خذلته لها».

مبسوط اى: موسع و منه: «و لو بسط الله الرزق لعباده» اى وسعه، و انما جعله لمن عصاه اظهارا لکمال حلمه و کرمه، فان من بسط رزقه لمن عصاه، فهو لمن اطاعه ابسط.

و الحلم: ضبط النفس و الطبع عن هیجان الغضب.

و قال بعض العلماء: الحلم فى الانسان فضیله تحت الشجاعه، یعتبر معها عدم انفعال النفس عن الواردات المکروهه الموذیه له، و اما فى حق الله تعالى فیعود الى اعتبار عدم انفعاله عن مخالفه عبیده لاوامره و نواهیه، و کونه لا یستفزه عند مشاهده المنکرات منهم غضب، و لا یحمله على المسارعه الى الانتقام مع قدرته التامه على کل مقدور غیض و لا طیش، و الفرق بینه تعالى و بین العبد فى هذا الوصف: ان سلب الانفعال عنه عز و جل، سلب مطلق و سلبه عن العبد سلب عما من شانه ان یکون له ذلک الشىء، فکان عدم الانفعال عنه تعالى ابلغ و اتم من عدمه عن العبد، انتهى.

ثم لما کان حلمه سبحانه شاملا لکل احد من ولى و عدو، و کان الحلم عن العدو اعظم و اظهر و اعجب، نص على اعتراضه لمن ناواه دون من والاه، فان من حلم عن مناویه، فهو عن موالیه احلم.

یقال: عرض له من باب -ضرب- و -علم- و اعترض له و تعرض له اذا تصدى، و فى نسخه ابن ادریس، متعرض بهذا المعنى و یوجد فى بعض النسخ، معرض من باب التفعیل، و هو من عرضته لکذا تعریضا: اى صدیته له و جعلته عارضا له و هو راجع الى المعنى الاول.

و ناواه مناواه: عاداه.

قال الجوهرى: و اصله الهمز لانه من النوء و هو النهوض.

و انما فصل الجمله الاولى عما قبلها، لکمال الاتصال اذ هى من باب التاکید لمزید جوده و کرمه.

و اما قوله: «عادتک الاحسان» فمستانفه على وجه التعلیل کانه قال: لان عادتک الاحسان الى آخره.

و السنه: الطریقه، و المراد بسنته تعالى هنا: طریقه حکمته.

و ابقى علیه ابقاء: اذا رحمه و اشفق علیه و الاسم البقیا.

و الاعتداء: مجاوزه الحق، و اصله من العدو و هو التجاوز.

قال ابن سیده فى المحکم: المعتدون: المجاوزون ما امروا به.

و لا ینافى ذلک قوله تعالى: «ان الله لا یحب المعتدین» فان ابقائه علیهم من مقتضى ذاته و بغضه لهم من مقتضى اعتدائهم.

«و حتى»: هنا حرف ابتداء مفادها التعظیم.

و اللام جواب قسم محذوف.

و غره غررا: اطمعه فیما لا یصح و منه: «و غرهم فى دینهم ما کانوا یفترون»

اى: اطمعهم فى غیر مطمع.

و الاناه: على وزن حصاه اسم من تانى فى الامر، اى: تمهل و لم یعجل.

و الرجوع: العود، و المراد به هنا الرجوع عن الاصرار الى التوبه، او عن الباطل الى الحق، کقوله تعالى: «و کذلک نفصل الایات و لعلهم یرجعون» و قوله تعالى: «و حرام على قریه اهلکناها انهم لایرجعون» اى: حرمنا علیهم ان یتوبوا و یرجعوا عماهم علیه من الباطل و سیى الاعمال، و عدى الغرور ب«عن» لتضمینه معنى الصرف، اى غرتهم اناتک صارفه لهم عن الرجوع.

و صده عن کذا یصده صدا من باب -قتل-: منعه.

و الامهال: الانظار و عدم المعاجله.

و نزع عن الشىء من باب -ضرب- نزوعا: کف و اقلع عنه، و اسناد الغرور و الصد الى اناته و امهاله تعالى من باب اسناد الشىء الى غیر ما هو له، بل الى سببه، و الفاعل حقیقه انما هو انفسهم الاماره، او الشیطان، و الاصل حتى غرتهم انفسهم او غرهم الشیطان عن الرجوع لاجل اناتک، و صدتهم انفسهم او الشیطان عن النزوع لاجل امهالک، من حیث اغترارهم بذلک.

و لما کان ظاهر الکلام یوهم ان اناته تعالى لهم و امهاله ایاهم، سببا غائیا لغرورهم و صدهم دفع ذلک بقوله علیه السلام: «و انما تانیت بهم لیفیئوا الى امرک، و امهلتهم ثقه بدوام ملکک» فبین ان اناته لهم و عدم معاجلته ایاهم لیس الا لیرجعوا الى امره من الطاعه اذ کان غرض العنایه الالهیه سوق کل ناقص الى کماله فکان الغرض من التانى لهم، انما هو طلب خلاصهم و استعدادهم لما ینالون به کرامته بالرجوع من ظلمات الجهل و ورطات المعاصى.

و امهاله و انظاره ایاهم لوثوقه بدوام ملکه، فلم یعاجلهم بالانتقام، اذ کانت المعاجله من شان من یخاف الفوت، و اما من کان واثقا بقدرته و تسلطه على من یشاء، متى شاء، لایخاف انقضاء مده سلطانه، و لا یخشى انتهاء زمان اقتداره، فلا داعى الى المعاجله، بل الاولى به انظار من عصاه، و امهال من ناواه، فان فاء الى الطاعه، و نزع عن المعصیه، فبها و الا فهو له بالمرصاد.

کما قال امیرالمومنین علیه السلام: و لئن امهل الله الظالم، فلن یفوت اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طریقه، و بموضع الشجا من مساغ ریقه.

و الفاء من قوله: «فمن کان من اهل السعاده ختمت له بها» للتفریع و الترتیب.

و خذلته خذلا من باب -قتل-: ترکت نصرته و اعانته و اسلمته، و الاسم الخذلان بالکسر، و معنى کونه من اهل السعاده او الشقاوه، من قدرت له السعاده او الشقاوه تقدیرا سابقا على الخلق.

کما رواه ثقه الاسلام فى الکافى بسند صحیح عن ابى عبدالله علیه السلام قال: ان الله خلق السعاده و الشقاوه قبل ان یخلق خلقه، فمن خلقه الله سعیدا لم یبغضه ابدا، و ان عمل شرا ابغض عمله و لم یبغضه، و ان کان شقیا لم یحبه و ان عمل صالحا احب عمله و ابغضه لما یصیر الیه، فاذا احب الله شیئا لم یبغضه ابدا، و اذا ابغض شیئا لم یحبه ابدا.

قال بعض اصحابنا فى شرح هذا الحدیث: اعلم ان السعاده و الشقاوه حالتان متقابلتان للانسان، و لهما اثر و سبب قریب و سبب بعید، اما الاثر: فهو استحقاق الثواب و العقاب، و اما السبب القریب: فهو الاتیان بالخیرات التى خیرها الایمان و الاتیان بالشرور التى شرها الکفر، و قد تطلق السعاده و الشقاوه على نفس هذا السبب ایضا، و اما السبب البعید فهو ما اشار الیه سیدنا الامام الباقر علیه السلام بقوله: ان الله جل و عز قبل ان یخلق الخلق قال: کن ماء عذبا اخلق منک جنتى و اهل طاعتى، و کن ملحا اجاجا اخلق منک نارى و اهل معصیتى، ثم امرهما فامتزجا، فمن ثم یلد المومن الکافر و الکافر المومن الحدیث.

فان هذین المائین سبب لاقتدار الانسان على الخیر و الشر، و تکلیفه و ابتلائه بهما، و مبدا لاستعداده لقبول السعاده و الشقاوه، و میله الیهما، و لا یقتضى ذلک الجبر، لان الجبر انما یلزم لو خلقه من ماء اجاج فقط فان ذلک کان یوجب انتفاء القدره على الخیر، و الظاهر ان السعاده و الشقاوه یطلقان على هذا السبب ایضا. و بالجمله هما فى الحقیقه الحالتان المذکورتان، و اطلاقهما على السببین المذکورین توسع من باب تسمیه الشىء باسم سببه.

اذا عرفت ذلک فقوله علیه السلام: «ان الله خلق السعاده و الشقاوه قبل ان یخلق الخلق» معناه قدرهما قبل تقدیر الخلق، او قبل ایجاده فلا یرد انهما امر عرضى له، کیف یتصور تحققه قبل تحقق معروضه؟.

هذا ان ارید بهما الحالتان المذکورتان، او السبب القریب، و ان ارید بهما سببهما البعید فیحتمل ان یراد بخلقهما: تقدیرهما، و ان یراد به ایجادهما، لان مبدا الخیر و الشر ما اوجده الله تعالى فى مبدا الانسان الذى هو الماء الذى اختمرت به طینته، و قوله علیه السلام: «فمن خلقه الله سعیدا» اى من کان تقدیره او ایجاده مقرونا بسعادته فى علم الله، فلا یرد ان سعادته مکسوبه لا انه تعالى موجد لها، على ما هو الحق عند الامامیه و قس على ذلک قوله علیه السلام: «و ان کان شقیا» الا ان فى تغییر اسلوب العباره فى طرف الشقى ایماء لطیفا الى انه تعالى لا یخلق احدا شقیا، و انما الشقاوه من کسب العبد، بخلاف السعاده فانها ایضا و ان کانت من کسبه الا انه لحسن استعداده صار محلا للطفه تعالى به و توفیقه له فى اکتسابها، فکانه تعالى خالق لها، انتهى کلامه ملخصا.

و بهذا التقریر ظهر معنى قوله علیه السلام: «فمن کان من اهل السعاده» الى آخره، و فى قوله علیه السلام: «ختمت له بها» ایذان بان من کان من اهل السعاده و ان عمل عمل من کان من اهل الشقاوه بمقتضى ما فیه من القوه الداعیه الى الشر فلن یخذله الله تعالى بل لابد ان یختم عمله بعمل اهل السعاده.

کما رواه ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن ابى عبدالله علیه السلام قال: انه یسلک بالسعید فى طریق الاشقیاء حتى یقول الناس: ما اشبهه بهم بل هو منهم ثم تتدارکه السعاده، و قد یسلک بالشقى طریق السعداء حتى یقول الناس: ما اشبهه بهم بل هو منهم ثم تتدارکه الشقاوه ان من کتبه الله سعیدا و ان لم یبق من الدنیا الافواق ناقه ختم له بالسعاده.

صار الشىء الى کذا: انتهى الیه.

و الحکم: القضاء یقال: حکم به من باب -قتل- حکما اى قضى به.

و الامور: جمع امر، قال الراغب: هو لفظ عام للافعال و الاقوال کلها و على ذلک قوله تعالى: «الیه یرجع الامر کله».

و آل الشىء یوول اولا و مئالا: رجع فهو آئل.

و الى امرک: اى الى قضائک و نفاذ ارادتک و مشیتک و المعنى ان کل من کان من اهل الشقاوه و اهل السعاده، منتهون الى حکمک، و راجعه امورهم الى قضائک، تحکم فیهم حکما فصلا بما تراه من ثواب و عقاب و عفو و انتقام. کما قال تعالى: «ثم الى ربکم مرجعکم فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون».

و وهن یهن وهنا من باب -وعد-: ضعف فهو واهن.

و «على» بمعنى، مع، اى مع طول مدتهم، کان سلطانه تعالى لزم طول مدتهم لزوم الراکب لمرکوبه، فلم تخل من معنى الاستعلاء.

و المراد بالسلطان هنا: الحجه سمیت بذلک لما للحق من التسلط على القلوب و الهجوم علیها و منه قوله تعالى: «اتریدون ان تجعلوا لله علیکم سلطانا مبینا» اى: حجه ظاهره و المراد بطول مدتهم: اما طول اعمارهم کما قال تعالى: «بل متعنا هولاء و آباءهم حتى طال علیهم العمر» او طول المده التى لم یعاجلوا فیها بالجزاء، و بکلا المعنیین فسر قوله تعالى: «و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم» و المعنى ان طول امهالک لهم و عدم المبادره لهم بالانتقام لم یوجب ضعف حجتک علیهم فى الانتقام منهم بان یفوتک ذلک، کما هو شان حجج المخلوقین الا ترى ان من کانت له حجه على شخص، و لم یبادر باقامتها علیه، و لم یاخذ بها حقه منه، بل امهله حتى طالت مدته وفاته وقت اقامتها علیه، ضعفت حجته، و عجزت عن اخذ حقه بها، و توجه اللوم علیه فى امهاله، بل لم یغنه اقامه الحجه علیه حینئذ، و یحتمل ان یراد بالسلطان: التسلط و التمکن من القهر، و المعنى ظاهر.

و دحضت الحجه دحضا من باب -نفع-: بطلت.

و البرهان: الحجه و ایضاحها، و قد تقدم الکلام على اختلافهم فى صیغته و ان نونه زائده او اصلیه، و المعنى ان ترک معاجلتک لهم و املائک لهم، لم یوجب بطلان حجتک علیهم، بان یقال: لو کانت لله حجه علیهم لم یترک معاجلتهم.

و قوله علیه السلام: حجتک قائمه الى آخره تاکید لمضمون الجملتین قبله فعدم الوصل لکمال الاتصال او استئناف على وجه التعلیل.

و الحجه: البینه و هى من الحج بمعنى القصد کانها تقصد اثبات الحکم و تطلبه.

و قائمه: اى ثابته من قام الشىء اذا ثبت.

و فى نسخه: قائمه لا تحول خبر ثان او حال موکده و صاحبها الضمیر المستکن فى الخبر، اى لا تذهب و لا تبطل من حال حولا اذا مضى، و منه الحول: للعام لانه یمضى و یذهب او من حال الشىء یحول اذا تغیر عن طبعه و وصفه کاستحال.

و الزوال ضد الثبات و لا یقال الا فیما کان ثابتا، و الله اعلم.

قال ابن عباس: الویل: العذاب الالیم.

و قال الخلیل: معنى الویل: شده الشر.

و قیل: الحزن، و قیل: العذاب و الهلاک و قیل: الهوان و الخزى.

و قال الاصمعى: هو التقبیح، و منه «و لکم الویل مما تصفون».

و قال الفراء: الویل: کلمه شتم و دعاء و اصلها «وى».

و هى کلمه تعجب او کلمه تنبیه على الخطا، جىء بعدها بلام الجر مفتوحه مع المضمر، نحو: وى لک، وى له، ثم خلطت اللام بوى حتى صارت لام الکلمه، فادخلوا بعدها لاما اخرى لصیروره الاولى لام الکلمه، فقالوا: ویلا له ثم نقل الى باب المبتدا، فقیل: ویل لک، و ادخل علیها لام التعریف، فقیل: الویل له.

و جنح عن الشىء و الیه یجنح بفتحتین: مال، و جنح جنوحا من باب -قعد-: لغه، و اصله من الجناح، کان الجانح یستعین بجناحه فى المیل الى الشىء، او فى المیل عنه.

و الخیبه: فوت الظفر بالمطلوب.

و الخذلان: ترک النصره و الاعانه.

و الشقاء: خلاف السعاده، و وصفه بالاشقى من باب لیل الیل و داهیه دهیاء و شعر شاعر.

قال المرزوقى: من شان العرب ان یشتقوا من لفظ الشىء الذى یریدون المبالغه فى وصفه ما یتبعونه تاکیدا و تنبیها على تناهیه و من ذلک قولهم: ظل ظلیل و داهیه دهیاء و شعر شاعر، انتهى. و قد تقدم فى آخر الروضه الثامنه بیان ان ذلک من باب الاسناد المجازى فلیرجع الیه.

و اغتر به اغترارا: ظن الامن من جهته فاجترا علیه و لم یتحفظ منه و لم یاخذ حذره، یقال: غره غرورا فاغتر هو اذا اوهمه الامن من المحذور، او جراه علیه فاجترء هو علیه، و منه قوله تعالى: «و لا یغرنکم بالله الغرور» اى: الشیطان، و قوله تعالى: «یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم» اى ما خدعک به و ماجراک على عصیانه.

قال الجوهرى: یقال: ما غرک بفلان: اى کیف اجترات علیه.

فان قلت: الوصف بالکرم فى الایه یقتضى الاغترار به فکیف وقع الانکار على المغتربه؟.

قلت: اجیب بان الکرم لا ینافى الحکمه، بل هو مبنى علیها، الا ترى ان ایصال النعم الى الغیر لو لم یکن مبنیا على داعیه الحکمه کان تبذیرا لا کرما، فکانه سبحانه قال: کیف اغتررت بکرمى و کرمى صادر عن الحکمه، و هى ان تقتضى ان لا یهمل و ان امهل و ان یجرى امور العباد بینهم على العدل و الانصاف، لا على الجور و الاعتساف، فینتقم للمظلوم من الظالم، و یمیز بین البر و الفاجر، و ایضا فالکرم السابق لا یوجب کرما لاحقا بالعفو و الغفران لجمیع المعاصى، لان غایه الکرم هى ان یبتدى بالنعم من غیر عوض و لا غرض، اما الکریم اذا امر المنعم علیه بشىء فتلقاه بالعصیان و قابل النعمه بالکفران، فلیس من الکرم ان یغمض عن جرمه، بل قد یعد ذلک ضعفا و ذله، لا سیما اذا کان المنعم به هو معرفه المنعم.

و الحاصل: ان التعرض لعنوان الکرمیه للایذان بکفران النعمه، لا للاذن فى الانهماک فى عصیانه اغترارا بکرمه، و قد سبق فى بعض الریاض فى هذا المعنى کلام نفیس فلیرجع الیه.

و ما اکثر تصرفه فى عذابک: اى تقلبه فیه.

و تردده اى: رجوعه فیه مره بعد اخرى، من رده الى الشىء، اى رجعه الیه.

و الغایه: هنا بمعنى المدى.

و الفرج: انکشاف الغم.

و القنوط: الیاس، قنط یقنط من بابى -ضرب- و -تعب- فهو قانط و قنوط، و یعدى بالهمزه.

و المخرج: المخلص من قولهم: وجدت للامر مخرجا: اى مخلصا و هو مصدر میمى بمعنى الخروج، و منه قوله تعالى: «و من یتق الله یجعل له مخرجا» و هذه الفقرات الاربع تعجب من حالته الهائله التى هى تلبسه بمالا طاقه له به، و لا صبر علیه، و اصل التعجب استعظام زیاده فى وصف خفى سببها، و من ثم قیل اذا ظهر السبب بطل العجب، ثم قد یستعمل لفظ التعجب لمجرد الاستعظام من غیر خفاء السبب، کما وقع هنا و منه قوله تعالى: «فما اصبرهم على النار».

و «ما» عند سیبویه: نکره تامه مفیده لمعنى التعجب مرفوعه بالابتداء و تخصیصها کتخصیص شر اهر ذا ناب خبرها ما بعدها اى شىء عظیم اکثر تصرفه فى عذابک.

و عند الفراء: استفهامیه و ما بعدها خبرها، اى اى شىء اکثر تصرفه فى عذابک.

و قیل: هى موصوله، و قیل: موصوفه بما بعدها و الخبر محذوف، اى الذى او شىء اکثر تصرفه فى عذابک امر عجیب فضیع.

و عدلا و انصافا: منصوبان على المصدریه بفعل محذوف اى تعدل عدلا، و تنصف انصافا، و استظهر بعض النحویین ان العامل فى مثل ذلک مضمون الجمله، و العدل خلاف الجور، و انصفته انصافا: عاملته بالعدل و القسط، و الاسم النصفه بفتحتین.

و الظرفان من قوله: «من قضائک و من حکمک» فى محل نصب على النعت، و الجملتان بعدهما اما نعتان ایضا من باب تعدد النعوت، او حالان من المصدرین لتخصصهما بالوصف، و فائدتهما التاکید، و رابط الجمله الثانیه محذوف، اى: لا تحیف به علیه.

و حاف فى حکمه یحیف حیفا: جار و ظلم.

و قال الراغب: الحیف المیل فى الحکم و الجنوح الى احد الجانبین قال الله تعالى: «ام یخافون ان یحیف الله علیهم و رسوله» اى یخافون ان یجور فى حکمه و الله اعلم.

«الفاء»: سببیه اذ ما بعدها من مظاهره الحجج.

و ابلاء الاعذار: الى آخره سبب لتنزیهه تعالى عن الجور و الحیف.

قال الرضى: و قد تجى «فاء» السببیه بمعنى لام السببیه، و ذلک اذا کان ما قبلها سببا لما بعدها.

و قد: للتحقیق.

و ظاهرت الحجج: اى: تابعتها و واترتها و کثرتها، من المظاهره بمعنى المعاونه، کانه جعل بعضها ظهیرا لبعض، و قول بعضهم: جعلتها ذات ظهور، من ظهر یظهر ظهورا: اى برز بعد الخفاء، او من ظهر على عدوه ظهورا ایضا اذا غلبه، فان «فاعل» کثیرا ما یجى بمعنى جعل الشىء ذا اصله، مثل عاقبت فلانا: اذا جعلته ذا عقوبه، و عافاک الله: جعلک ذا عافیه، و راعنا سمعک: اى اجعله ذا رعایه لنا لیس بشىء، قیل: و یجوز ان یکون للتکثیر، اى اکثرت اظهارها کضاعفت الشىء: اى اکثرت اضعافه.

و ابلیته عذرا: ادیته الیه فقبله کذا فى القاموس.

و قال الزمخشرى فى الاساس: قولهم ابلیته عذرا اذا بینته بیانا لالوم علیک بعده و حقیقته جعلته بالیا لعذرى اى: خابرا له عالما بکنهه.

و الاعذار: جمع عذر بالضم، و هو فى الانسان تحریه ما یمحو به ذنوبه، و من الله سبحانه بیان الحجج التى تقوم بعذره اذا عاقب الجانى، فلا یکون علیه لوم، و لا ینسب الیه جور فى ذلک، و لذلک فسر بعضهم قوله تعالى: «عذرا او نذرا» فقال: اى حجه او تخویفا، و تقدمت الى فلان بکذا: اى اعلمته قبل الحاجه الى فعله و قبل ان دهمه الامر، و منه قوله تعالى: «لا تختصموا لدى و قد قدمت الیکم بالوعید».

و قدم و تقدم: بمعنى.

و الوعید فى الشر: کالوعد فى الخیر.

و تلطفت به: ترفقت.

و رغبته فى الشىء ترغیبا: بینت له محاسنه و عددت علیه فضائله لیرغب فیه و یحرص علیه.

قوله علیه السلام: و ضربت الامثال تلمیح الى قوله تعالى: «و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون» و قوله تعالى: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» و قوله تعالى: «و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من کل مثل لعلهم یتذکرون».

قال جار الله: اى: وصفنا کل صفه کانها مثل فى غرابتها و قصصنا علیهم کل قصه عجیبه.

و قال الجوهرى: ضرب الله مثلا اى: وصف و بین.

و قال العلامه الطبرسى: ضرب الامثال: هو جعلها لتسیر فى البلاد، یقال: ضربت القول مثلا و ارسلته مثلا و ما اشبه ذلک.

و قال الزمخشرى فى قوله تعالى: «ان الله لا یستحى ان یضرب مثلا» ضرب المثل: اعتماده و صنعه، من ضرب اللبن و ضرب الخاتم.

و قال العمادى: ضرب المثل استعماله فى مضربه و تطبیقه به، لاصنعه و انشاوه فى نفسه، و الا لکان انشاء الامثال السائره فى موردها ضربا دون استعمالها بعد ذلک فى مضاربها لفقدان الانشاء هناک، و الامثال الوارده فى التنزیل و ان کان استعمالها فى مضاربها عین انشائها فى انفسها لکن التعبیر بالضرب لیس بهذا الاعتبار، بل بالاعتبار الثانى قطعا، و هو اما ماخوذ من ضرب الخاتم بجامع التطبیق، فکما ان ضربه تطبیقه بقالبه، کذلک استعمال الامثال فى مضاربها تطبیقها بها، کان المضارب قوالب تضرب الامثال على مشاکلتها، لکن لا بمعنى انها تنشا بحسبها بعد ان لم تکن کذلک، بل بمعنى انها تورد منطبقه علیها، سواء کان انشاوها حینئذ کعامه الامثال التنزیلیه، او قبل ذلک کسائر الامثال السائره، فانها و ان کانت مصنوعه من قبل، الا ان تطبیقها ایرادها منطبقه على مضاربها، انما یحصل عند الضرب، و اما من ضرب الطین على الجدار لیلتزق به بجامع الالصاق، کان من یستعملها یلصقها بمضاربها و یجعلها ضربه لازب لا تنفک عنها لشده تعلقها بها، انتهى.

قالوا و مورد المثل ماورد به اولا حین انشائه و ارساله. و مضربه: ما یضرب له ثانیا و یستعمل فیه، و قد اسلفنا الکلام على معنى المثل و الامثال القرآنیه فى الروضه الثانیه و الاربعین، فى شرح دعائه علیه السلام عند ختمه القرآن فلیرجع الیه.

و الطول: خلاف القصر، و هما من الاسماء المتضائفه و یستعملان فى الاعیان و الاعراض و المعانى فیقال: رجل طویل، و زمان طویل، و امل طویل، و قد طال یطول من باب -قال- طولا بالضم، و یعدى بالهمزه فیقال: اطلته و امهلته امهالا: انظرته و لم اعجل علیه و مهلته تمهیلا مثله، قال تعالى: «فمهل الکافرین امهلهم رویدا».

و اخرته تاخیرا: ضد قدمته.

و الاستطاعه: القدره یقال: استطاعه و اسطاعه بحذف التاء لمقاربتها الطاء فى المخرج فاستحق بحذفها، اى قدر علیه و اطاقه.

و قیل: الاستطاعه اخص من القدره، و کل مستطیع قادر، و لیس کل قادر بمستطیع، لان الاستطاعه اسم لمعان یتمکن بها الفاعل مما یریده من احداث الفعل، و هى اربعه اشیاء: ارادته للفعل، و قدرته على الفعل بحیث لا یکون له مانع، و منه علمه بالفعل، و تهیو ما یتوقف علیه الفعل الا ترى انه یقال: فلان قادر على کذا لکنه لا یریده او یمنعه منه مانع او لا علم له به او یعوذه کذا، فظهر ان القدره اعم من الاستطاعه، و الاستطاعه اخص من القدره.

و عاجله بذنبه لم یمهله و لم یوخر عقوبته، و هو من العجله بمعنى السرعه.

و تانى فى الامر: تمکث و لم یعجل.

و فلان ملى بکذا اى: قادر علیه مضطلع به، و قد ملو به بضم العین ملاءه بالمد بالفتح و المد و هم ملیئون به، و ملاء کعلماء.

و بادر الیه مبادره و بدارا: اسرع و منه قوله تعالى: «و لا تاکلوها اسرافا و بدارا».

و الاناه کحصاه: اسم من التانى بمعنى التمکث و التمهل.

و العجز: القصور عن فعل الشىء، و هو ضد القدره.

و الوهن: الضعف، و قد وهن یهن وهنا من باب -وعد- فهو وهن فى الامر و العمل و البدن.

فامسکت عن الامر امساکا: کففت عنه و منعت نفسى منه، و المعنى امساکک نفسک عن العذاب، او امساکک العذاب عن الخلق.

و الغفله: سهو یعترى من قله التیقظ و التحفظ.

و الانظار: التاخیر و الامهال، و منه قوله تعالى: «و ما کانوا منظرین».

و داراه مداراه: لاطفه و لاینه اتقاء شره.

قال الجوهرى: مداراه الناس تهمز و لا تهمز، و هى المداجاه و الملاینه قال: و المداجاه المداراه یقال: داجیته اى داریته کانک ساترته العداوه انتهى و «بل» هنا حرف عطف عند ابن مالک و جماعه، و مفادها تقریر ما بعدها، فان کان قبلها نفى و نحوه کما نحن فیه، کانت بین حکمین مقررین، فتقرر حکم ما قبلها و تجعل ضده لما بعدها، قال ابن مالک هذا هو الصحیح.

و قال الرضى و غیره: «بل» الداخله على الجمله حرف ابتداء لا عاطفه و فائدتها الاضراب و الانتقال من جمله الى اخرى اهم من الاولى و لا تکون عاطفه الا اذا تلاها مفرد.

قال البدر الدمامینى فى شرح التسهیل: و هو الصحیح انتهى. و الحق ان ما ذهب الیه ابن مالک اظهر فى المعنى، فلا داعى الى جعلها عاطفه و غیر عاطفه.

قوله علیه السلام: لتکون حجتک ابلغ اى: ابین و اوضح، فلا تکون حجه ابلغ منها، قال تعالى: «قل فلله الحجه البالغه» اى البینه الواضحه التى بلغت غایه المتانه و الثبات او بلغ منها صاحبها صحه دعواه و قیل: هى التى تبلغ قطع عذر المحجوج بان تزیل کل لبس و شبهه عمن نظر فیها و استدل بها، و انما کانت حجته تعالى بالغه لانه لا یحتج الا بالحق، و ربما ادى الى العلم.

و الکرم: یستعمل بمعنى انتفاء النقائص عن الشىء و اتصافه بجمیع المحامد، و قد یعبر به عن ایثار الصفح عن الجانى و الاحسان الى المسى، و السبق بالانعام و یکون عباره عن الجاه و السودد اللذین یکونان عن بذل المعروف و التحلى بالمحمود من اخلاق و صفات.

و الاکمل: البالغ فى الکمال غایته فلا اکمل منه، یقال: کمل الشىء اذا تمت اجزاوه و کملت محاسنه، و قیل الکمال امر زائد على التمام فالناقص یتمم و التام یکمل.

و قال الراغب: کمال الشىء حصول ما به الغرض منه فاذا قیل: کمل فمعناه حصل ما هو الغرض منه، قال تعالى: «و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین» تنبیها على ان ذلک غایه ما یتعلق به اصلاح الولد انتهى.

و الاوفى: الاشد وفاء، اى بلوغا فى التمام، یقال: وافى الشىء اذا بلغ التمام فلا مجال للنقص فیه.

و الاتم: الزائد فى التمام، من تم الشىء اذا انتهى الى حد لا یحتاج الى شىء خارج عنه، و هو ضد النقصان.

ذلک اشاره الى المذکور من مظاهره الحجج، و ابلاء الاعذار و التقدم بالوعید الى غیر ذلک مما فصله فى الفصل السابق.

و کان هنا تامه بمعنى ثبت اى وقع او قدر.

و قوله: «و لم یزل» یروى بالیاء المثناه التحتانیه على ان الضمیر فیه عائد الى کل ذلک فالواو فیه للعطف على کان، اى و لم یزل کل ذلک کائنا، و الغرض رفع توهم انقطاع کونه کما یقتضیه الاخبار بصیغه الماضى لان لم یزل بمعنى مازال و هى موضوعه لاستمرار مضمون خبرها فى الماضى و یروى بالتاء المثناه الفوقانیه،فالواو فیه للحال اى: و الحال انک لم تزل کائنا اى: ثابتا من الکون بمعنى الثبوت الذى هو بمعنى الازلیه.

قال ابن مالک: اذا ارید بکان ثبت سمیت تامه، و ثبوت کل شىء بحسبه، فتاره یعبر عنه بالازلیه نحو: کان الله و لا شىء معه، و تاره بحدث نحو: اذا کان الشتاء، و تاره بحضر نحو: و ان کان ذو عسره، و تاره بقدر او وقع نحو: ما شاء الله کان، انتهى، و انما احتجنا الى تقدیر خبر لقوله: لم تزل لاجماعهم على لزوم النقص لمازال، و متصرفاتها اذا ارید بها الدوام، و الاستمرار.

فان قلت: حذف خبر کان و اخواتها لا یجوز و ان قامت قرینه الا ضروره کما نص علیه ابوحیان حیث قال: نص اصحابنا على انه لا یجوز حذف اسم کان و اخواتها و لا حذف خبرها لا اختصارا و لا اقتصارا، اما الاسم فلانه مشبه بالفاعل، و اما الخبر فکان قیاسه جواز الحذف، لانه ان روعى اصله و هو خبر المبتدا جاز حذفه او ما آل الیه من شبهه بالمفعول فکذلک، لکنه صار عندهم عوضا من المصدر لانه فى معناه، و الاعواض لا یجوز حذفها قالوا: و قد یحذف فى الضروره انتهى.

فقوله: لا اختصارا و لا اقتصارا نص فى عدم جواز الحذف لدلیل و غیره، فقد جرت عادتهم بانهم یریدون بالاختصار: الحذف لدلیل، و بالاقتصار: الحذف لغیر دلیل.

قلت: المساله لیس مجمعا علیها فقد ذهب بعض النحویین الى جواز حذفه لقرینه اختیارا کما حکاه العلامه السیوطى فى جمع الجوامع و شرحه، فتکون عباره الدعاء شاهدا لصحه هذا المذهب و کفى به شاهدا و على هذا المذهب قیل: فى قوله تعالى: «و ان کان ذو عسره فنظره الى میسره» ان کان ناقصه و الخبر محذوف لدلاله الکلام علیه و التقدیر و ان کان ذو عسره غریما لکم.

قال الراغب: و هذا اجود من کونها تامه لان التامه اکثر ما یتعلق بها الاحداث دون الاشخاص نحو: کان الخروج کقولک: اتفق الخروج و لا تقول: کان زید و اتفق زید انتهى.

فترى کیف خرج على هذا القول افصح الکلام، فلا عبره بقول ابى حیان و اصحابه بعد وقوعه فى کلام افصح الناس فى زمانه.

و قوله علیه السلام: و هو کائن و لا یزال یروى بالمثناه التحتانیه و الفوقانیه فعلى الاول الواو عاطفه اى و کل ذلک کائن حالا و لا یزال کائنا استقبالا، لان اسم الفاعل حقیقه فى الحال فربما اوهم انه لا یکون فى المستقبل، فنص علیه بقوله: و لا یزال الذى هو نص فى الدوام و الاستمرار، لانها موضوعه لاستمرار مضمون خبرها فى المستقبل، و على الثانیه الواو حالیه اى: و الحال انک لا تزال کائنا اى ثابتا ثبوتا ابدیا کما مرّ.