دعای ۴۲ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول)
دعاى پس از ختم قرآن؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ عِنْدَ خَتْمِ الْقُرْآنِ:
اللَّهُمَّ إِنَّک أَعَنْتَنِی عَلَى خَتْمِ کتَابِک الَّذِی أَنْزَلْتَهُ نُوراً، وَ جَعَلْتَهُ مُهَیمِناً عَلَى کلِّ کتَابٍ أَنْزَلْتَهُ، وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى کلِّ حَدِیثٍ قَصَصْتَهُ.
وَ فُرْقَاناً فَرَقْتَ بِهِ بَینَ حَلَالِک وَ حَرَامِک، وَ قُرْآناً أَعْرَبْتَ بِهِ عَنْ شَرَائِعِ أَحْکامِک، وَ کتَاباً فَصَّلْتَهُ لِعِبَادِک تَفْصِیلًا، وَ وَحْیاً أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِیک مُحَمَّدٍ -صَلَوَاتُک عَلَیهِ وَ آلِهِ- تَنْزِیلًا.
وَ جَعَلْتَهُ نُوراً نَهْتَدِی مِنْ ظُلَمِ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَةِ بِاتِّبَاعِهِ، وَ شِفَاءً لِمَنْ أَنْصَتَ بِفَهَمِ التَّصْدِیقِ إِلَى اسْتِمَاعِهِ، وَ مِیزَانَ قِسْطٍ لَا یحِیفُ عَنِ الْحَقِّ لِسَانُهُ، وَ نُورَ هُدًى لَا یطْفَأُ عَنِ الشَّاهِدِینَ بُرْهَانُهُ، وَ عَلَمَ نَجَاةٍ لَا یضِلُّ مَنْ أَمَّ قَصْدَ سُنَّتِهِ، وَ لا تَنَالُ أَیدِی الْهَلَکاتِ مَنْ تَعَلَّقَ بِعُرْوَةِ عِصْمَتِهِ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
دعا به وقت ختم قرآن:
بار خدایا تو مرا بر به پایان رساندن تلاوت کتابت که روشنگر راه حیاتش نازل کردی یاری دادی، و آن را بر هر کتاب نازل شده از جانب خود گواه و شاهد قرار دادی، و بر هر سخنی که برخواندهای برتری دادی،
و فرقانش کردی که به وسیله آن بین حلال و حرامت جدایی انداختی، و قرآنی که بیانگر شرایع احکام خود نمودی، و کتابی که آن را برای بندگان خود تفصیل و تشریح فرمودی، - و وحیی که بر پیامبرت محمد - که درود تو بر او و آلش باد - فرو فرستادی،
و آن را نوری ساختی که در پرتو پیروی از آن از ظلمات گمراهی و جهالت به عرصه هدایت راه یابیم، و شفایی قرار دادی برای کسی که از سر تصدیق بدان گوش فرا دارد، و ترازوی قسطی که زبانهاش از حق نگردد، و نور هدایتی که روشنایی برهانش از برابر ناظرین خاموش نگردد، و پرچم نجاتی که هر کس آهنگ آیین استوار آن کند گمراه نشود، و پنجههای مهالک به کسی که به دستگیره عصمتش در آویزد نرسد.
ترجمه آیتی
دعای آن حضرت است پس از ختم قرآن:
اى خداوند، تو مرا یارى دادى که کتاب تو را از آغاز تا انجام تلاوت کنم، کتابى که آن را همانند نورى نازل کرده اى و بر هر کتاب که زین پیش نازل کرده اى گواهش ساخته اى و بر هر سخن که گفته اى برتریش نهاده اى.
فرقانى است که بدو حلالت را و حرامت را از هم جدا کرده اى. قرآنى است که بدو شرایع و احکام خویش آشکار ساخته اى. کتابى است که در او براى بندگان هر چیز را واضح و روشن بیان کرده اى. وحیى است که بر پیامبرت محمد- صلواتک علیه و آله- نازل کرده اى.
بار خدایا، قرآن را نورى قرار داده اى که در پرتو آن از تاریکیهاى گمراهى و نادانى برهیم، و شفایى براى هر که از سر تصدیق بر آن گوش نهد، و ترازوى عدلى که زبانه اش از حق منحرف نشود و چراغ هدایتى که فروغ برهانش را خاموشى نیست، ورایت نجاتى که هر که قدم در پى اش نهاد و آیین او پیشه ساخت گمراه نگردد و آن که چنگ در دست آویز عصمتش زد دست هلاکت بدو نرسد.
ترجمه ارفع
دعاى ختم قرآن:
پروردگارا در ختم قرآنى که آن را نور و روشنایى فرستادى کمکم کردى و قرآن را بر هر کتابى که نازل فرمودى نگاهبان و بر هر سخنى که نقل کرده ای فضیلت داده ای
و آن را جداکننده ى حلال از حرامت قرار داده ای همان قرآنى که بیان کننده راههاى احکامت مى باشد همان کتابى که براى بندگانت به طور مبسوط شرح داده ای و همان وحى ای که آن را بر پیامبرت حضرت محمد که صلوات تو بر او و آلش باد نازل فرموده اى.
الها پیروى از قرآن را نورى براى رهایى از تاریکى هاى گمراهى و نادانى و شفایى براى آنکه از صمیم دل و از روى درک صحیح به تلاوت آیاتش گوش مى دهد قرار دادى و آن را ترازوى عدلى گردانیدى که هیچگاه زبانه اش از حقیقت برنمى گردد و نور هدایتى که براى گواهانش هیچوقت از اقامه دلیل خاموش نمى شود و پرچم نجاتى که هر کس قصد پیروى از آن نماید گمراه نمى گردد و هر کس که به ریسمان عصمت آن چنگ بزند گرفتار هلاکت نخواهد شد.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است به هنگام ختم قرآن:
خدایا، مرا بر ختم کتاب خود یارى دادى، کتابى که به عنوان نور نازل کردى، و آن را مسلط و ناظر بر همه کتاب هاى دیگرى که نازل فرموده اى قرار دادى، و بر هر سخن دیگرى که حکایت نموده اى برترى بخشیدى.
و آن را جدا کننده اى قرار دادى که به وسیله آن میان حلال و حرامت فرق نهادى، قرآنى که به وسیله آن از راه ها و قوانین احکامت پرده برداشتى، و کتابى که آن را براى بندگانت با شرح و تفصیل بیان کردى، و وحیى که بر پیامبر خود محمد- که درود تو بر او و خاندانش باد- نازل نمودى.
و آن را نورى ساختى که با پیروى آن از تاریکى هاى گمراهى و نادانى به راه حق هدایت یابیم، و شفاى کسى قرار دادى که با فهم همراه با تصدیق آن گوش دل به شنیدن آن بسپارد، و ترازوى عادلانه اى که زبانه اش از حق و راستى منحرف نگردد، و نور هدایتى که برهانش از دید شاهدان خاموش نشود، و پرچم نجاتى که هر که آهنگ سنت راستین آن کند گمراه نگردد، و دست هلاکت و نابودى ها به آن که به دستاویز محکمش چنگ زده نرسد.
ترجمه الهی قمشهای
هنگام ختم قرآن به این دعا با خداى متعال راز و نیاز مى کرد:
اى خداى من تو بر ختم کتاب آسمانى قرآن مجید مرا یارى کردى (و موفق داشتى) آن قرآنى که نور (هدایت خلق) گردانیدى و شاهد و گواه بر (صدق و حقیقت) کلیه کتب آسمانى که پیش از آن فرستادى و بر تمام احادیث (وحى و الهام و کلمات و آیات رسالت) خود که براى تمیز بین حق و باطل و فرق میان حلال و حرام نازل فرمودى بر همه این قرآن کتاب عظیم الشان را برترى و فضیلت بخشیدى
و این فرقان (حکمت بیان) را براى روشن و آشکار ساختن شرایع و احکام خویش (براى ارشاد بندگان و تعلیم اهل ایمان) فرستادى و کتابى جامع براى شرح و تفصیل هر چه (در علم و عمل) احتیاج بندگانست گردانیدى و آن را به وحى خاص بر پیغمبر اکرمت محمد مصطفى (ص) که درود و رحمتت بر او باد نازل کردى
و پیروى از آن قرآن را نور تابان براى هدایت خلقان از ظلمتهاى گمراهى و جهالت مقرر فرمودى و بر دردمندانى که در فهم آن کوشیدند و (به عقل و هوش) تصدیق کردند آیاتش را (بر هر درد جسمانى و روحانى) شفاى کامل قرار دادى و زبان حکمش را زبانه ترازوى عدل که به هیچ کس ظلم در اجراى آن نشود گردانیدى و نور هدایتى در آن قرار دادى که چراغ حجت و برهانش بر اهل یقین تا قیامت خاموش نشود و پرچم نجاتى که هر کس به عزم خالص به راه سنن و آدابش سلوک کرد هرگز گمراه نشود و هر که به حلقه حفاظ و عصمتش چنگ زد هرگز دست هلاکت و شقاوت به وى نرسد.
ترجمه سجادی
و از دعاى امام علیه السلام بود، هنگام به پایان رساندنِ (خواندن همه) قرآن:
خداوندا به درستى که تو مرا بر ختم کتابت یارى فرمودى، همان (کتابى) که آن را به عنوان نور نازل کردى و آن را بر هر کتابى که نازل کرده اى، گواه قرار دادى و آن را بر هر سخنى که حکایت کرده اى، برترى دادى.
و (آن را) جداکننده اى (قرار دادى) که به وسیله آن بین حلال و حرامت جدا کردى. و قرآنى که با آن راه هاى احکامت را روشن ساختى و کتابى که براى بندگانت با تفصیل بیان نمودى و وحیى که بر پیامبرت محمّد -که درودهاى تو بر او و خاندانش باد- به تدریج نازل فرمودى.
و آن را نورى قرار دادى که ما با پیروى از آن، از تاریکى هاى گمراهى و نادانى ره یابیم و شفا براى کسى که با فهم و تصدیق به آن گوش فرا داد و استماعش نمود، و ترازوى عدلى که زبانه اش از راستى به بیراهه نمى رود، و نور هدایتى که برهانش از (دید) شاهدان، خاموش نمى شود و نشانه نجاتى که هر کس قصد راه و روش آن کند، گمراه نمى شود و هر که به دستاویز عصمت آن چنگ زد، دست هلاکت به او نمى رسد.
ترجمه شعرانی
و از دعاهاى آن حضرت (علیه السلام) است پس از ختم قرآن:
خدایا مرا توفیق دادى که تلاوت کتاب تو را به پایان رساندم نورى درخشان فرو فرستادى و گواه بر کتب دیگر گردانیدى و بر هر کلامى که بر خلق خواندى برترى دادى.
فرقان است که بدان حلال را از حرام جدا کردى. قرآن است که شرایع و احکام خود را در آن آشکار نمودى، کتابى است براى بندگان شکافته و روشن. و وحى است که بر پیغمبرت محمد صلى الله علیه و آله فرستادى.
روشنائى است که برافروختى تا ما به فروغ آن در تاریکیهاى ضلالت و جهل راه یابیم درمان درد آن کس کردى که از روى اندیشه بدان گوش فرا دهد و با تصدیق آن را بشنود. ترازوى دقیق و درستى است که زبانه آن به چپ و راست نمى گراید. چراغ هدایتى است که فروغ آن در نظر بینندگان خاموش نمى گردد. رایت نجاتى است که هر کس در پى آن رود گمراه نمى شود و هر که چنگ در گوشه عصمت او زند دست هلاکت بر او چیره نگردد.
ترجمه فولادوند
دعاى ختم قرآن:
بار الها! تو مرا یارى فرمودى بر خواندن آن کتابت که چون نورى آن را نازل کرده اى، و بر هر کتاب که از آن پیشتر نازل ساخته اى آن را نگاهبان گردانیده اى، و بر هر سخن که گفته اى برتریش داده اى.
سخن جداکننده اى است که بدان حلال و حرامت را از یکدیگر تفکیک فرموده اى و قرآنى است که بدان شرایع و احکام خویش را آشکار کرده اى. کتابیست که در آن براى بندگانت هر گونه حقیقتى را به تفصیل یاد نموده و وحیى است که بر پیامبرت محمد- درود تو بر وى و خاندانش باد- فرو فرستاده اى
و آن را نورى قرار داده اى که با پیروى از آن از تاریکیهاى گمراهى و نادانى راه یابیم و آن درمانى است براى هر آن کس که از سر تصدیق بدان گوش فرا دهد و ترازوى عدلى است که زبانه اش از حق منحرف نگردد و نور هدایتى است که فروغ برهانش براى گواهان خاموشى ندارد و رایت نجاتى است که هر کس آهنگ سنتش کند گمراه نشود و هر آن کس که به دست آویز عصمتش چنگ در زند دست هلاکت بدو نرسد.
ترجمه فیض الاسلام
از دعاهاى امام علیه السلام است هنگام ختم (پس از خواندن همه ى) قرآن (دعاء هنگام خواندن قرآن و ختم آن مستحب است و از ائمه ى معصومین- علیهم السلام- در این باره روایاتى نقل شده و مشهورترین دعاها هنگام ختم قرآن همین دعاء است):
بار خدایا تو مرا بر ختم (خواندن از آغاز تا انجام) کتاب خود یارى نمودى (توفیق دادى) همان کتابى که آن را نور و روشنائى فرستادى (که به وسیله ى آن گمراهى و رستگارى و حلال و حرام آشکار گردیده، اشاره به فرمایش خداى تعالى «س ۴ ى ۱۷۴»: «و انزلنا الیکم نورا مبینا» یعنى و به سوى شما نورى آشکار و تابان «قرآن» فرستادیم) و بر هر کتابى که (به پیغمبران گذشته) نازل کردى گواه گردانیدى (تا به درستى آن گواهى دهد، اشاره به قول خداى تعالى «س ۵ ى ۴۸»: «و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه» یعنى ما بر تو کتاب «قرآن شریف» را به حق و راستى فرستادیم که کتابهائى را که در برابر آنست تصدیق نموده و بر «راستى و درستى» آنها گواه است) و بر هر حدیث و سخنى که فرموده اى برترى داده اى (چون در آن اخبار امتهاى گذشته و اخبار آینده و آنچه را که بندگان تا روز قیامت به آن نیازمندند به پاکیزه ترین لفظ در نیکوترین نظم و ترتیب بیان شده است، اشاره به قول خداى تعالى «س ۳۹ ى ۲۳»: «الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها» یعنى خدا نیکوترین حدیث و سخن را فرستاد که آن کتابى است که «آیاتش در کمال فصاحت و اعجاز» شبیه و مانند یکدیگر است)
و آن را فرقان و جداکننده ى (بین حق و باطل) گردانیده اى که به وسیله ى آن حلال و حرام خود را از هم جدا کرده اى، و قرآن و خوانده شده اى که به آن راههاى احکامت را هویدا ساخته اى، و کتاب و نوشته شده اى که آن را براى بندگانت تفصیل و شرح داده اى (: بعضى در واجبات، محرمات، مستحبات، مکروهات و مباحات، و برخى در عقوبات، اخلاق، آداب و مواعظ، و پاره اى در اخبار گذشته و آینده و درباره ى بهشت و بهشتیان و دوزخ و دوزخیان و مانند آن ) و وحیى که آن را بر پیغمبرت محمد- رحمتها و درودهاى تو بر او و بر آل او باد- فروفرستاده اى
و آن را نور روشنائى گردانیدى که ما به پیروى از آن از تاریکیهاى گمراهى (شرک، کفر، شک و نفاق) و نادانى (معاصى و شبهات) راه مى یابیم، و شفاء و بهبودى (بیماریها مانند نادانى به حق و نگرویدن به خدا و رسول و دوروئى) براى کسى که فهمیدن آن را از روى تصدیق و باور نمودن (نه از روى تکذیب و انکار) خواسته، و براى شنیدنش خاموش گشته، و ترازوى عدل که زبانه اش (آنچه میان شاهین ترازو است) از حق و درستى برنمى گردد، و نور هدایت و راهنمائى که حجت و دلیل آن از گواهان (براى خدا به توحید و یگانگى او و براى انبیاء به تصدیق آنها) خاموش نمى شود (زیرا قرآن بزرگترین برهان و دلیل ایشان است بر آن) و نشانه ى نجات و رهائى (از بدبختیها) که هر کس قصد طریقه و روش آن کند گمراه نمى گردد، و به هر که خود را به دستاویز عصمت و نگهدارى آن بیاویزد مهالک و تباهیها (بدبختیها و گرفتاریهاى دنیا و آخرت) دست نیابد.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
به هنگام ختم قرآن:
«اَللَّهُمَّ إِنَّک أَعَنْتَنِی عَلَى خَتْمِ کتَابِک الَّذِی أَنْزَلْتَهُ نُوراً
وَ جَعَلْتَهُ مُهَیمِناً عَلَى کلِّ کتَاب أَنْزَلْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى کلِّ حَدِیث قَصَصْتَهُ»:
"بارالها تو مرا بر ختم کتاب خود یارى فرمودى، همان کتابى که آن را جهت روشنگرى فرو فرستادى، و آن را بر هر کتاب که نازل کردى حاکمیت بخشیدى، و بر هر سخن که سروده اى برترى دادى".
قرآن یا حقیقت جاودانى:
بى بصیرت و بى دانشى چون من، چگونه از عهده شرح این دعا که مخزن اسرار الهى، و منبع واقعیات ابدى، و مبین حقایق آسمانى، و روشنگر واقعیات عرشى است برآید؟
الهى با کدام نور، و با چه قدرت، و چگونه، و با چه وسیله، و در سایه چه علم و دانشى به شرح و تفسیر این دعا اقدام کنیم؟
خدایا روز به غروب نزدیک مى شود، وقت نماز فرا مى رسد، دعا در این لحظه مستجاب است، و تو هم ضامن اجابتى; اى محبوب محبّان، و معشوق عاشقان، و شفاى درد دردمندان، و دستگیر مستمندان، براى تفسیر این دعا به یارى این ناتوان برخیز، و رحمت و لطف و عنایتت را شامل حالش کن، که بدون کمک تو حرکت در این راه حتى به نیمه قدم برایش میسّر نیست.
الهى عبدى ذلیل، بنده اى مسکین، عاجزى مستکین، دردمندى ناتوان، بى خبرى جاهل، محجوبى وامانده ام، در منجلاب گناه، در طوفان هوا، در دریاى غفلت، دست و پا مى زنم، اگر رحمتت دستم را نگیرد هلاک مى شوم.
به انگشتان و به قلمم، به فکر و اندیشه ام، به قلب و جانم نظرى از لطف و کرامت بینداز، شاید بتوانم این راه را به آخر برسانم، و بر این دعا تفسیرى در خور آن بنویسم.
امیدى جز به تو ندارم، کمکى از غیر تو نمى خواهم، بجز از تو یارى نمى طلبم، اى نور راه گم شدگان، اى چراغ هدایت گمراهان، اى امید ناامیدان، اى حرارت افسردگان!
مرا یارا چنین بى یار مگذار *** زمن مگذر مرا مگذار مگذار
به زنهارت درآمد جان چاکر *** مرا در هجر بى زنهار مگذار
طبیبى بلکه تو عیسىّ وقتى *** مرو ما را چنین بیمار مگذار
مرا گفتى که ما را یارِ غارى *** چنین تنها مرا در غار مگذار
ترا اندک نماید هجر یک شب *** زمن پرس اندک و بسیار مگذار
مینداز آتش اندک به سینه *** که نبود آتش اندک خوار مگذار
دمم بگسست لیکن بار دیگر *** ز من بشنو مرا این بار مگذار
در آن زمان که میدان حیات انسان از همه طرف دستخوش حملات ویرانگر امیال و غزائز حیوانى و شهوات شیطانى شده بود، و بر اثر آن حملات و طوفانها ساختمان کرامت و فضیلت از ریشه و بنیان رو به ویرانى مى رفت، در آن زمان که بر سطح کره خاک گروهى زورگو و عده اى مفت خوار و معدودى شکم پرست و شهوتران، انسان و انسانیت را به بردگى و بندگى برده بودند، و به دست و پا اندیشه و روح و قلب انسان زنجیر سنگین و غل هلاک کننده اسارت نهاده بودند، در آن زمان که تمام محصولات مادى و معنوى جامعه انسانى در خدمت طاغوتیان و یاغیان و قلدران و استعمارگران و مستکبران و استثمارچیان بود، و انسان از انسانیت و ابتدائى ترین حقوق خویش در محرومیت و ممنوعیت به سر مى برد، در آن زمان که ستونهاى درستى شکسته بود و مکتب زندگى هوا و هواپرستى بود، و خواب سنگین غفلت بشریت را از جاده انسانیت بیرون برده بود، در آن زمان که عوارض جهل و نادانى در تمام شئون زندگى سایه داشت، و عمق فاجعه در حدى بود که تصورش امکان ندارد، وجود مقدس حضرت حق از باب لطف و رأفت و عنایت و رحمت، براى نجات انسان و انسانیت شخصیتى بزرگ و وجودى سترگ و انسانى فرزانه، که جامع تمام کمالات انسانى بود و بال و پر دانشش به جهان ملک و ملکوت گسترده بود به نام محمّد((صلى الله علیه وآله)) را مبعوث به رسالت کرد، تا غبار تمام بدبختى ها و آلودگیها را از دامن حیات انسان پاک کند و آدمى را به کمالاتى که لایق اوست برساند.
خداوند عزیز براى پیشرفت انسان در تمام امور مادى و معنوى، و جهت تداوم رسالت تا صبح قیامت کتابى همچون قرآن بر قلب پیامبرش نازل کرد، تا به وسیله آن سعادت ابدى انسان در دنیا و آخرت تأمین شود.
ظاهر قرآن:
کتاب خدا از نظر فصاحت و بلاغت، و استعمال الفاظ و کلمات، و ترکیب جملات، و سبک آیات، و تعداد سوره ها و نظام بندى واقعیاتى که در آن است در رأس تمام حقایق آفرینش است.
این شکل و ترتیب، و این نظمى که در قرآن است، و اینکه تمام جنّ و انس را دعوت مى کند اگر شکى در این کتاب دارید که از جانب حق است یک سوره مانند آن را بیاورید، و تا کنون چنین اتفاقى نیفتاده و بعداً هم نخواهد افتاد، نشان دهنده این معناست که معمار و مهندس بناى این ساختمان فقط و فقط خداست، و در این بناى محکم و استوار آنچه باید به کار رود به کار رفته، و از چنان قوت و قدرت و توان و سطوتى برخوردار است که تا قیامت دست تطاول ایام از دامنش کوتاه است.
آنچه امروز در دست تمام مسلمانان است، همان است که در در طول بیست و سه سال براى آزادى انسان و رشد و کمالش به رسول حق نازل شده و تدوینش به همین صورتى که امروز موجود است به دستور حق انجام گرفته و احدى را در آن دخالت نبوده، تنها کارى که نسبت به قرآن پس از رسول خدا انجام گرفته اعرابگذارى آیات این منبع عظیم است آنهم براى اینکه عوام مردم و آنان که از علم و دانش بالا بى بهره اند بتوانند آن را به صورت صحیح قرائت کنند.
آن که قائل به تحریف قرآن است، قلبش از نور خالى و دلش از کتاب حق بدور است. شیعه دوازده امامى از عامى و عالم، و مرد و زن بر این اعتقاد است که قرآنى که اکنون در دست مسلمانان جهان است بدون یک نقطه کم و زیاد همان قرآن زمان رسول خداست، و اگر چنین نبود حجت حق بر همگان تمام نبود، تمام بودن حجت خداوند بر بندگانش تا روز قیامت در گرو همین حقیقت است، رسول حق فرمود: ظاهرش شگفت انگیز است.
«ذلِک الْکتابُ لا رَیبَ فیهِ».
باطن قرآن:
قرآن مجید گرچه از نظر تعداد حروف و کلمات و آیات و نقطه ها و زیر و زبرها و سوره ها داراى حدود است، و شماره هاى تمام برنامه هاى ظاهریش را مفسران در تفاسیر خود معین کرده اند.(۱) ولى معانى و مفاهیم کتاب به این جهت که تجلّى علم حق است، آنچنان داراى گستردگى و وسعت است، که جز عقل معصوم به عمق معناى آیات نرسد.
عقول جزئیه گاهى از یک آیه آنچنان مطالبى مى فهمند که دیگران را به حیرت مى نشانند، چه رسد به مفاهیمى که معصوم از قرآن درک مى کند!
این کوه استوار کوهى است که مردان علم و عقل به قله اش نرسیده اند.
این دریاى عمیق دریائى است که شناوران مجهز به جهاز معنوى به عمقش دست نیافته اند.
این شجره طیبه حقیقتى است که ریشه در زمین و شاخ و برگ در تمام هستى دارد.
رسول حق در باره اش فرمود: باطنش عمیق است، غرائبش کهنه نشود، و عجائبش شمرده نگردد.(۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ "تفسیر ابوالفتوح رازى" به تعداد حروف و کلمات و آیات هر سوره اشاره کرده است.
۲ ـ "کافى"، ج۲، ص۲۳۸.
تاکنون هیچ مفسرى ادعا نکرده که به کشف تمام حقایق کتاب الهى موفق شده، تمام مفسران تا به امروز همانند آنانى هستند که تا لب دریا آمده و از بیرون امواج ظاهرش را مشاهده مى کنند، و هنوز به شناورى در آن توفیق نیافته اند تا ببینند در دل این بحر بى پایان و عمق این اقیانوس شگفت انگیزى چه عجایبى نهفته است.
در کتاب پر قیمت "حقایق الاصول" مرجع بزرگ حضرت آیت الله العظمى حکیم ـ رضوان الله تعالى علیه ـ به نقل از بعض اعاظم است که با سید اسماعیل صدر و حاجى نورى صاحب "مستدرک" و سید حسن صدر که از بزرگان مراجع شیعه است خدمت آخوند ملافتحعلى سلطان آبادى براى درس تفسیر رفتند.
آن مرد بزرگ که داراى قلب ملکوتى و نفس عرشى بود تفسیر آیه شریفه «حَبَّبَ اِلَیکمُ الاِْیمانَ» از سوره مبارکه حجرات را شروع کرد.
شب اول توضیح و تفسیر آیه براى آنان عجیب آمد که قبل از آن چنین چیزى به نظر آنان نرسیده بود و در تفاسیر به آن اشاره نشده بود. دیگر وقت رفتند گفتارى غیر گفتار روز قبل داشت، تا سى جلسه که هر جلسه همان آیه را بهتر و کامل تر از قبل تفسیر کرد!(۱)
این برداشت یک عالم شیعه دوازده امامى است، چه رسد به برداشت معصوم که داراى عقل کلّى است؟!
در آثار اسلامى آمده که هر آیه قرآن داراى هفتاد معنا، و هر معنائى نیز داراى هفتاد شعبه است که در حقیقت براى هر آیه چهار هزار و نهصد معنا البته در خور فهم عقول جزئیه است.
ضرب این عدد در تمام آیات از نظر گستردگى معنا سر به عرش الهى مى زند، و چه بهتر که بگوئیم: این کتاب معجزه جاودانى رسول حق، و منبع علم خدا، و تجلّى وحى، و کتاب هدایت، و فروغ جاودانى، و…چراغ پرنور ابدى، و مشعل فروزان الهى در راه حیات انسان است.
اسامى قرآن:
نامهائى که در این سطور ملاحظه مى کنید، هر یک در آیه اى یا آیاتى به آن اشاره شده، و هر کدام دلیل بر معنا یا معانى بلند و مفاهیم ملکوتى قرآن است.
قرآن، فرقان، کتاب، ذکر، تنزیل، حدیث، موعظه، تذکره، حکم، ذکرى، حکمت، حکیم، مهیمن، شافى، هدى، هادى، صراط مستقیم، نور، رحمت، حبل، روح، قصص، حق، بیان، تبیان، بصائر، فصل، عصمت، مبارک، نجوم، مجید، عزیز، کریم، عظیم، سراج، منیر، بشیر، نذیر، عجب، قیم، مبین، نعمت، علىّ.(۲)
وظیفه مسلمانان نسبت به قرآن:
وظیفه فرد فرد مسلمانان، وظیفه فرد فرد مؤمنان، نسبت به کتاب خدا و ثقل اکبر الهى وظیفه اى بس سنگین و مسئولیتى فوق العاده عظیم است. بدون شک در روز قیامت در دادگاه عدل هر مسلمانى نسبت به کتاب حق مورد بازپرسى و سؤال قرار خواهد گرفت، چنانکه آیات قرآن و روایات بر این مسئله دلالت واضح دارند.
براى مسلمانان نسبت به کتاب الهى سه وظیفه مهم است:
۱ ـ قرائت قرآن
۲ ـ فهم قرآن
۳ ـ عمل به قرآن
فراگیرى قرائت قرآن، و فهم مفاهیم آیات الهى، و عمل به کتاب عزیز حق، باعث سعادت دنیا و آخرت، و موجب سربلندى مسلمین نسبت به سایر ملل عالم است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ "حقایق الاصول"، ص۹۵.
۲ ـ "تفسیر ابوالفتوح"، ج اول، ص۵.
اکتفاى به قرائت قرآن هیچ کس و هیچ جامعه اى را به جائى نمى رساند، این فهم قرآن و عمل به دستورات الهى است که مرده را زنده، و بى جان را جاندار، و تاریک را نورانى مى نماید.
قرآن مى فرماید:
«فَاقْرَؤُوا ما تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ اَنْ سَیکونُ مِنْکمْ مَرْضى وَ آخَرُونُ یضْرِبُونَ فِى الاَْرْضِ یبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللهِ وَ آخِرُونَ یقاتِلُونَ فِى سَبیلِ اللهِ فَاقْرَؤُوا ما تَیسَّرَ مِنْهُ»:(۱)
آنچه از قرآن براى شما میسّر است بخوانید، خداوند مى داند که گروهى از شما بیمار مى شوند، و گروهى دیگر براى تحصیل معاش و به دست آوردن فضل الهى راهى سفر مى گردند، و گروه دیگرى در راه خدا جهاد مى کنند، حال که چنین است آن مقدار که براى شما ممکن است و توانائى دارید از قرآن تلاوت کنید.
بدون شک دستور به قرائت قرآن براى فراگیرى مفاهیم آن و خودسازى و تربیت و پرورش ایمان و تقواست.
در آیه ۱۲۱ سوره بقره آمده: آنان که حق تلاوت کتاب را بجا مى آورند، ایمان به حقیقت در وجودشان تجلّى مى کند، و ناسپاسان نسبت به کتاب، اهل خسرانند.
راغب اصفهانى که مورد توجه تمام اندیشمندان اسلامى است در کتاب "مفردات" در توضیح "تلو" و مشتقّات آن مطالبى را ذکر مى کند که آن مطالب محصولى از آیات کتاب خداست، و از آن مطالب لزوم قرائت قرآن و وجوب فهم آن عمل به دستورات الهى استفاده مى شود و مى گوید: تلاوت، عامل ایمان و تحقق اعتقاد پاک در قلب و اخلاق حسنه در نفس و عمل صالح در اعضاء آدمى است.
تلاوت کننده قرآن در قیامت به چهار بهره فوق العاده خواهد رسید:
۱ ـ عزّت بى ذلّت
۲ ـ غناى بى فقر
۳ ـ علم بى جهل
۴ ـ حیات بى موت
رسول خدا و ائمه طاهرین((علیهم السلام)) در دویست و شصت و هشت سالى که بین مردم بودند، همّت خود را صرف تعلیم قرائت و فهم آیات و زمینه سازى براى عمل به قرآن مجید نمودند.
دورنمائى از حقایق قرآن:
آن مدرسه اى که سفراى الهى یعنى پیامبران بزرگ حق براى تربیت انسان به مقتضاى فطرت و عقل و وجدان بنا کردند، رسول با کرامت اسلام به وسیله ارائه قرآن مجید تکمیل کرد.
قرآن مردم را به بهترین زندگى و برترین تمدن و خلاصه به راه اقوم و آراسته شدن به حقایق و معارف دعوت کرد، و علاج افسردگى عقل را در رجوع به آیات الهى دانست.
قرآن مجید براى انسان حرّیت و آزادى فکر به ارمغان آورد، و بشر را از قید خرافات و اوهام که همچون زنجیر گران، آنان را از همه جهت بسته و از رشد بازداشته بود نجات داد، و ایشان را از این بند مهلک خلاص نمود، تا روز بروز به ترقّى و تعالى و تکامل خود بیفزاید و در مسیر طبیعى سیر به سوى کمال قرار گیرد.
قرآن آنچه به خیر انسان است تعلیم داد، و هر چه براى وى ضرر داشت او را به آن آگاهى داد و اعلام داشت: اعمال خیر مایه شادکامى و بهبود و اصلاح جامعه و علت رسیدن به حق و فضیلت، و اعمال ناپسند موجب بدبختى و تباهى و گرفتارى در دنیا و آخرت و هلاکت ابدى است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ مزّمّل، ۲۰.
قرآن کریم مردم را در تمام امور اعم از مادى و معنوى به تفکر و تعمق دعوت کرد، و راه تقلید کورکورانه را راه ضلالت و جاده شیطان دانست، و در این زمینه مردم را به سیر در حقایق تشویق نمود، و رشد دادن عقل و اندیشه را بر آنان واجب کرد.
قرآن کریم درب دانش را به روى همگان گشود و جهل و بى خبرى را مایه ذلّت و تیره روزى دانست، و تعلیم و تعلّم را در رأس فرائض و واجبات قرار داد فاصله بین فهمیده و نفهم را فاصله بین حق و باطل و نور و ظلمت و حیات و مرگ دانست.
قرآن مجید درس استقلال و آزادى به انسان آموخت و بر وى واجب کرد که طوق بندگى و بردگى غیر حق را از گردن حیات خود باز کند و جز در برابر حضرت رب و مالک حقیقى و وجود مستجمع جمیع صفات کمال سر فرود نیاورد.
قرآن تکیه بر شرافت نژادى و حسب و نسب را که عامل ظلم و ستم و زور و قلدرى است مردود دانست و سپید را بر سیاه و سیاه را بر سپید، و عرب را بر عجم و عجم را بر عرب جز به تقوا امتیاز نداد.
قرآن عزیز بین تمام افراد از هر نژاد و رنگ به شرط ایمان طرح برادرى و دوستى انداخت و همگان را به اتحاد و اتفاق و صدق و صفا و صمیمیت و حقیقت دعوت کرد، و از تمام مردم خواست که در تمام شئون حیات پشتیبان و یار یکدیگر باشند.
هماهنگى قرآن با ابعاد وجود انسان:
تنها کتابى که در پهنه آفرینش با تمام ابعاد وجود انسان هماهنگ است قرآن مجید مى باشد.
این مطلبى گزاف و مسئله اى غیر حقیقى نیست، با اندک دقتى در ابعاد وجود انسان، و اندک دقتى در معارف قرآن و نظام عالى این کتاب مسئله را به صورت یک امر بدیهى و یک حقیقت مسلّم مى بینید. اما ابعاد وجود انسان:
۱ ـ یکى از ابعاد وجود انسان میل به تجسس و کاوش و شناسائى است، انسان م خواهد از محیط اطراف و مجاورش آگاه شود، یعنى شناخت طبیعت و کائنات بخشى از وجود آدمى است، انسان نمى تواند مانند حیوانات ناآگاه به دنیا آمده، ناآگاه بمیرد، و از کنار شگفتى هاى جهان و طبیعت بى تفاوت بگذرد، این قسمت از وجود انسان را مى توان بُعد جهان شناسى نامید.
۲ ـ هر انسانى مى خواهد براى خود مبدأ فکرى اى بسازدو زندگى خود را بر مبناى جهان بینى خاص خود بنا نهد، بنابراین مرحله دوم وجود انسان جهان بینى یا تبیین جهان بر اساس بینشى است که از جهان دارد.
۳ ـ از آنجا که انسان یک موجود اجتماعى است، از جامعه، طبقات، اصناف و اقشار اجتماعى و اوضاع سیاسى نمى تواند خود را دور نگهدارد و در مقابل جریانات حاکم بى تفاوت باشد، بنابراین نیاز سوم نیاز اجتماعى ـ سیاسى است.
۴ ـ تأثیر جوامع گذشته روى انسانهاى معاصر یکى دیگر از ابعاد وجود انسان است، بنابراین انسان نیاز به تاریخ و فلسفه تاریخ دارد و مسئله تاریخ یکى دیگر از ابعاد وجود انسان را تشکیل مى دهد.
۵ ـ رفتار و سلوک اخلاقى، نقش مؤثرى در حیات و رفاه انسان ایفا مى کند، از این رو نباید از نقش سوء خلق و بدى تربیت انسانها نیز غافل ماند.
۶ ـ مسائل مادى و اقتصادى اگر در رأس نباشد محققاً نقش بسزائى در زندگى انسان دارد، از اینرو بُعد دیگر وجود انسان را اقتصاد و مسئله تولید و توزیع ثروت تشکیل مى دهد.
۷ ـ میل به پرستش و اطاعت و عبودیت از نیروى مافوق چیزى است که نهاد هر انسان را به خود مشغول داشته است، آثار پرستش انسانهاى قدیم را از ابنیه تاریخى و آثار حجاریها و خطوط و نقوش باستانى آنها مى توان به دست آورد.
جاى شگفتى است که وقتى قرآن را به عنوان کتاب زندگى بخوانیم و تدبر کنیم خواهیم دید نام سوره هاى قرآن که معرّف محتویات آن است به طور دقیق با مسائل و محتویات زندگى انسان و ابعاد مختلف وجودى او منطبق است.
قرآن داراى ۱۱۴ سوره است و به اضافه نامهاى مکررى که برخى از آنها دارد مانند سوره توبه (زکات) جمعاً داراى ۱۲۰ نام است که با نسبت دقیق و مضبوط، آنها را به این صورت رده بندى مى کنیم.
۱ ـ بزرگترین رقم نام سوره هاى قرآن در رابطه در طبیعت و کائنات یعنى جهانشناسى است. این نامها بازگو کننده محتویات این سوره هاست. دقیقاً به این نامها توجه کنید:
بقره، فیل، زنبور عسل، مورچه، عنکبوت، نور، خورشید، ماه، ستاره، دود(گاز)، آهن، روز روشن، صبحگاهان، رعد، زلزله، انسان، جنّ، خون بسته (علق)، انجیر، مردم، اسبان نفس زن، روزگار، شهر (مکه) و غیره اینها نام ۳۱ سوره را تشکیل مى دهند.
۲ ـ سپس نامهاى متناسب با موضوع جهان بینى مطرح مى شود. به طور دقیق نسبت سوره هائى که به این نام در قرآن مجید آمده در درجه دوم قرار دارد به این شرح:
اعراف، قیامت، قارعه، واقعه، الحاقّه، والنازعات، غاشیه، قدر، فرشته، حشر، مرسلات، تکویر، انفطار، انشقاق. شماره این سوره ها به ۲۹ سوره مى رسد.
۳ ـ در درجه سوم سوره هائى قرار دارد که از جامعه و طبقات اجتماعى و سیاسى نام خود را برگزیده است از قبیل: احزاب، مؤمنان، شورى، زنان، صف، رزمندگان، شعرا، فتح، منافقون، روم، مردم و غیره. رقم نام این سوره ها به ۲۷ مى رسد.
۴ ـ نسبت بعد از سوره هائى است که نام مسائل تاریخى و یا فلسفه تاریخ را حمل مى کند از این نمونه است:
آل عمران، انبیا، یونس، هود، یوسف، ابراهیم، نوح، مریم، سبا، محمّد((صلى الله علیه وآله))، لقمان حجر، بنى اسرائیل، کهف، قصص، احقاف، قریش و غیره. رقم اینها ۱۷ سوره است.
۵ ـ سوره هائى که از مسائل اخلاقى و طرز سلوک و رفتار انسانى بحث مى کند، و با این نامها معرفى مى شوند: حجرات، عبس، همزه، مطفّفین، ماعون، تحریم و رقم آنها ۶ سوره است.
۶ ـ سوره هائى که از مسائل مادى و اقتصادى سخن مى گوید، و با نامهاى: انفال، زکات (توبه)، مائده، تکاثر، انعام شناخته مى شوند، و اینها ۵ سوره اند.
۷ ـ سوره هائى که از پرستش و شعائر دینى سخن گفته و نام عبادت دارد مانند: حج و سجده که تنها همین دو سوره اند و این کمترین رقم از رده هاى تقسیمى ما را تشکیل مى دهد، حال آنکه مسائل مربوط به کائنات و طبیعت، مسائل جهان بینى و سیاست، و تاریخ و اقتصاد و اخلاق به مراتب بیشتر از مسائل مربوط به عبادت و ممنوعیت ها و احکام دینى است.
ما مى خواهیم با این دیدگاه قرآن را به عنوان بزرگ ترین کتاب زندگى انسان، و الهام بخش مترقى ترین درس هاى جهاندارى، سیاست، اقتصاد، تاریخ، و جامعه شناسى معرفى کنیم و بیش از پیش بدان روى آوریم تا بتوانیم وارثان زمین و پیمایندگان راه زندگى در جهان امروز باشیم.(۱)
قرآن نور است:
اصطلاح نور در رابطه با قرآن مجید، واقعیتى است که در آیات کتاب حق به آن اشاره شده است. آرى قرآن مجید نور عقل، نور وجدان، نور اخلاق، نور زندگى، نور جامعه، نور دنیا و نور آخرت انسان است.
بدون این نور به دست آوردن زندگى صحیح، و حیات طیبه براى احدى امکان ندارد. حیات بدون قرآن ظلمت محض، و دنیاى بدون کتاب حق تاریکى مطلق، و آخرت منهاى قرآن جز سَموم و حَمیم و تاریکى عذاب دهنده چیزى نیست.
«یا اَیهَا النّاسُ قَدْ جاءَکمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکمْ وَ اَنْزَلْنا اِلَیکمْ نُوراً مُبیناً»:(۲)
اى مردم، دلیل آشکارى از طرف پروردگارتان براى شما آمد، و نور واضحى به سوى شما فرو فرستادیم.
«قَدْ جاءَکمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ کتابٌ مُبینٌ»:(۳)
از طرف خداوند به سوى شما نور و کتاب آشکارى آمد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ "دائرة المعارف قرآن کریم" ج۳، ص۷۶.
۲ ـ نساء، ۱۷۴.
۳ ـ مائده، ۱۵.
قرآن مجید مهیمن است:
لفظ مُهَیمِن در آیه ۴۸ سوره مبارکه مائده آمده است:
«وَ اَنْزَلْنا اِلَیک الْکتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکتابِ وَ مُهَیمِناً عَلَیهِ...»:
و این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، در حالى که کتب پیشین را تصدیق مى کند و حافظ و نگاهبان آنهاست.
در این آیه اشاره به موقعیت قرآن بعد از ذکر کتب پیشین انبیاء شده است. مهیمن در اصل به معنى چیزى است که حافظ و شاهد و مراقب و امین و نگاهدارى کننده چیزى بوده باشد، و از آنجا که قرآن در حفظ و نگهدارى اصول کتابهاى آسمانى پیشین مراقبت کامل دارد و آنها را تکمیل مى کند لفظ مهیمن بر آن اطلاق کرده است.
قرآن برترین سخن است:
کلام، کلام حق است، تجلّى علم و حکمت و نور بى نهایت در بى نهایت است.
کلام حق حاوى مسائل و اخبار و حکایات امم گذشته است، که بدین وسیله هر گمراهى هدایت مى شود، و هر دردمندى به درمان مى رسد، و هر فقیرى به غنا دست مى یابد.
کلام خالق هستى، و پدیدآورنده بالا و پستى، و نقاش نقش شگفت انگیز آفرینش است.
کلام مهر و محبت، عشق و عاطفه، حق و حقیقت، عدل و انصاف، درستى و راستى، صدق و صداقت، و دوستى و کرامت است.
دریائى از واقعیت، بحرى بى پایان، اقیانوسى بى ساحل، نورى جاودانى، ضیائى همیشگى، و حقیقتى ثابت و استوار است.
آنچه بندگان تا روز قیامت نسبت به آن نیازمند در این کلام است. این کلام به پاکیزه ترین لفظ و در نیکوترین اسلوب و در بهترین شکل و ترتیب بیان شده.
«اَللهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَدیثِ»:(۱)
خداوند نیکوترین سخن را براى هدایت و ترقّى و تعالى انسان فرستاد.
بوى مشکى در جهان افکنده اى *** مشک را در لامکان افکنده اى
صد هزاران غلغله زین بوى مشک *** در زمین و آسمان افکنده اى
از شعاع نور و نار خویشتن *** آتشى در عقل و جان افکنده اى
از کمال لعل جان افزاى خویش *** شورشى در بحر و کان افکنده اى
تو نهادى قاعده عاشق کشى *** در دل عاشق کشان افکنده اى
هم شکار و هم شکارى گیر را *** زیر این دام گران افکنده اى
پُر دلان را همچو دل بشکسته اى *** بى دلان را در مغان افکنده اى
جان سلطان زادگان را بنده دار *** پیش عقل پاسبان افکنده اى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ زمر، ۲۳.
«وَ فُرْقَاناً فَرَقْتَ بِهِ بَینَ حَلاَلِک وَ حَرَامِک وَ قُرْآناً أَعْرَبْتَ بِهِ عَنْ شَرَائِعِ أَحْکامِک
وَ کتَاباً فَصَّلْتَهُ لِعِبَادِک تَفْصِیلاً وَ وَحْیاً أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِیک مُحَمَّد ـ صَلَوَاتُک عَلَیهِ وَ آلِهِ ـ تَنْزِیلاً
وَ جَعَلْتَهُ نُوراً نَهْتَدِی مِنْ ظُلَمِ الضَّلاَلَةِ وَ الْجَهَالَةِ بِاتِّبَاعِهِ
وَ شِفَاءً لِمَنْ أَنْصَتَ بِفَهَمِ التَّصْدِیقِ إِلَى اسْتِمَاعِهِ
وَ مِیزَانَ قِسْط لاَ یحِیفُ عَنِ الْحَقِّ لِسَانُهُ وَ نُورَ هُدًى لاَ یطْفَأُ عَنِ الشَّاهِدِینَ بُرْهَانُهُ
وَ عَلَمَ نَجَاة لاَ یضِلُّ مَنْ أَمَّ قَصْدَ سُنَّتِهِ
وَ لا تَنَالُ أَیدِی الْهَلَکاتِ مَنْ تَعَلَّقَ بِعُرْوَةِ عِصْمَتِهِ»:
"و آن را فرقان قرار دادى که به وسیله آن بین حلال و حرام جدائى انداختى، و قرآن که بیانگر شرایع احکام خود ساختى، و کتاب که براى بندگانت تفصیل و تشریح نمودى، و وحى که بر پیامبرت محمّد ـ صلوات تو بر او و آلش باد ـ فرو فرستادى، و آن را نور قراردادى که در پرتو آن از تاریکى هاى گمراهى و نادانى راه بیابیم و شفا براى کسى که از سر تصدیق به شنیدنش گوش فرا داد، و ترازوى عدل که زبانه اش از حق نگردد، و نور هدایتى که برهانش از برابر ناظرین خاموش نشود، و نشانه رستگارى که هر کس آهنگ طریقت آن کند گمراه نگردد، و چنگال مهالک به کسى که به دستاویز عصمتش درآویزد نرسد".
در این جملات ملکوتى به اسامى کتاب حق که هر یک نشانگر مفهومى بلند و معنائى آسمانى است اشاره شده و کنار هر اسم به صورت رمز به حقیقت آن تذکر داده شده:
فرقان، قرآن، کتاب، وحى، نور، شفا، میزان، عَلَم نجات.
فرقان:
فرقان حقیقتى است که به وسیله آن حلال از حرام، واجب از مستحب، معروف از منکر، نور از ظلمت، خیر از شرّ، حق از باطل تمیز داده مى شود.
این حقیقت اگر در جامعه نبود، و این واقعیت اگر در حیات انسان تجلّى نمى کرد، حجت خدا بر بندگان تمام نبود.
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّاسِ وَ بَینات مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ»:(۱)
ماه رمضان، ماهى که قرآن در آن نازل شده، براى هدایت تمام انسانها، و براى راهنمائى، و براى اینکه با این کتاب حق را از باطل نور را از ظلمت تمیز دهند.
«تَبارَک الَّذى نَزَّلَ الْفَرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیکونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً»:(۲)
بزرگوار آن خداوندى است که فرقان را بر بنده خاص خود نازل فرمود جهت اینکه تمام مردم جهان را از عذاب گناهان بترساند.
کلمه قرآن به معناى خواندن است، خواندن حلال و حرام، خواندن مسائل اخلاقى و تاریخى و حقایق ملکوتى و طبیعى و مسائل آفرینش، و ظاهر و باطن.
کلمه کتاب هم معناى واضح و روشنى دارد، و آن مجموعه اى از مسائل و مطالب مدوّن و منظم است که با اسلوبى خاص آماده شده تا مردم از آن بهره مند شوند.
لفظ قرآن در حدود هفتاد مرتبه و کلمه کتاب نزدیک به ۲۳۰ بار در قرآن کریم به مناسبت هاى گوناگون ذکر شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ بقره، ۱۸۵.
۲ ـ فرقان، ۱.
وحى:
به آنچه از جانب حضرت حق تعالى به انبیا ابلاغ شد تا براى نجات مردم و تأمین سعادت دنیا و آخرت آنان به همگان برسانند وحى گفته مى شود.
آنچه با استحکامى فوق العاده قوى، و به صورت زنده و جاوید و ابدى در بردارنده وحى است فقط و فقط قرآن کریم است.
قرآن مجید با دلایلى متین و براهینى قوى و استدلالاتى محکم و حتى با دعوت از جنّ و انس به معارضه، وحى بودن خود را ثابت مى کند و با آیات کریمه اش انسان را به این معنا آگاهى مى دهد که این مجموعه وحى الهى است که بر قلب رسول مطهّرش رسیده، و پیروى از آن موجب فلاح و رستگارى است.
قوانین و دستوراتى که منبعى جز وحى ندارد، قدرت دارد ظاهر و باطن انسان را اصلاح کند، و مفاسد مادى و معنوى را علاج نماید.
اختلافات مهلکى که به طور دائم در جوامع و یا در خانواده ها حکمفرما بوده، از طریق جعل قوانین به دست انسانها رفع نشده و نمى شود، این درد سنگین و این مرض خطرناک جز از طریق حاکمیت دین راه درمان ندارد.
جریانات عجیب و غریبى که در تمام شئون حیات انسان جریان داشته و دارد و تمام آنها بر خلاف اصول انسانیت بوده، تا اصول حکومت اخلاق عالى انسانى متّکى به ایمان و عقیده در همه جامعه ها تعمیم پیدا نکند، همچنان ادامه خواهد داشت و تحولاتى که واقع مى شود عموماً صورى و قشرى خواهد بود.
بدون شک طریق رفع این اختلافات و جریانات، اصلاح احساسات درونى انسانى است نه تأکید و تشدید آنها و حک و اصلاح متولّى قوانین.
شما مى دانید که به طور کلّى در میان بشر سه روش اجتماعى بیشتر نبوده و نیست:
۱ ـ روش استبداد که مقدّرات مردم را به دست یک اراده مى دهد و هر چه دلخواه او بوده باشد به مردم تحمیل مى کند.
۲ ـ روش حکومت اجتماعى که اراده امور مردم به دست قانون گذارده مى شود و یک فرد یا یک هیئت مسئول اجرا مى شوند.
۳ ـ روش دینى که اراده تشریعى خداى جهان در مردم به دست همه مردم حکومت کرده و اصل توحید و اخلاق فاضله و عدالت اجتماعى را تضمین مى نماید.
در روش اول و دوم تنها مراقب افعالِ مردمند، و کارى با اعتقاد و اخلاق ندارند، و به مقتضاى آنها انسان در ماوراى مواد قانونى یعنى در اعتقاد و اخلاق آزاد مى باشد، زیرا ماوراى قوانین اجتماعى ضامن اجرا ندارد. تنها روشى که مى تواند صفات درونى انسان و اعتقاد را ضمانت نموده و اصلاح کند روش دین است که به هر سه جهت اعتقاد، اخلاق، اعمال، رسیدگى مى نماید.
نتیجه اینکه رافع حقیقى اختلافات اجتماعى تنها روش دین است و بس. کمال انسانى است و از طرف دیگر دین تنها راه رفع اختلافات مى باشد و از سوى دیگر دستگاه آفرینش هر نوع را به سوى کمال حقیقى وى هدایت کرده و سوق مى دهد، پس ناچار خالق دستگاه آفرینش دین حق و سزاوارى را باید براى انسانیت تعیین کرده و به عالم انسانى وحى کند و این همان دین حقّى است که باید در جامعه بوده باشد.
نباید تصور کرد که درست است که رفع اختلافات باید با دین انجام گیرد ولى دستگاه آفرینش به الهامى که به واسطه عقل اجتماعى مى نماید افراد نابغه و خیرخواهى تهیه مى کند که مردم را به سوى عقاید حق و اخلاق شایسته و اعمال نیک دعوت نمایند و اینها هستند که پیامبران نامیده مى شوند.
زیرا چنانچه ثابت شده همان عقل اجتماعى انسان است که به اتکاء احساسات درونى و نیروى فکر خود به سوى اختلاف دعوت مى کند و البته چنین عاملى وسیله رفع اختلاف نمى تواند بوده باشد.
و از اینجا روشن است که این شعور انسانى که اصل دین را از غیب آفرینش به طور الهام مى گیرد سنخ دیگرى است از شعور، غیر از شعور فکرى که در همه افراد موجود است و این شعورِ مخصوص، همان است که "وحى" نامیده مى شود.(۱)
«اِنّا اَوْحَینا اِلَیک کما اَوْحَینا اِلى نُوح وَ النَّبِیینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اَوْحَینا اِلى اِبْراهِیمُ وَ اِسْماعیلَ وَ اِسْحقَ وَ یعْقُوبَ والاَسْباطِ وَ عیسى وَ اَیوبَ وَ یونُسَ وَ هرُونَ وَ سُلَیمانَ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً»:(۲)
ما بر تو وحى فرستادیم چنانکه به نوح و پیامبران بعد از او، و همچنین به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحى کردیم، و به داود هم زبور را عطا کردیم.
«وَالَّذى اَوْحَینا اِلَیک مِنَ الْکتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ اِنَّ اللهَ بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیرٌ»:(۳)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ "وحى یا شعور مرموز"، ص۱۴.
۲ ـ نساء، ۱۶۳.
۳ ـ فاطر، ۳۱.
و آنچه از کتاب به تو وحى فرستادیم حقّ است و هماهنگ با کتب پیش از آن، خداوند نسبت به بندگانش خبیر و آگاه است.
قُلْ اِنَّما یوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُکمْ اِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»:(۱)
اى رسول به مردم بگو که به من این وحى مى رسد که خداى شما خدائى است یکتا، پس آیا شما تسلیم امر او خواهید شد؟
فَاسْتَمْسِک بِالَّذى اُوحِىَ اِلَیک اِنَّک عَلى صِراط مُسْتَقیم:
متمسّک به قرآنى شو که به تو وحى شود، که البته تو به راه راست هستى.
«اِتَّبِعْ ما اُوحِىَ اِلَیک مِنْ رَبِّک لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ»:(۲)
هر چه از جانب خدا به تو وحى مى شود از آن پیروى کن که خدائى جز خداى یگانه نیست و از اهل شرک روى بگردان.
«وَ اُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لاُنذِرَکمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ...»(۳)
وحى مى شود به من این قرآن تا بدان شما و هر کس از افراد بشر را که این قرآن به او رسد بترسانم.
نور:
مسئله نور در صفحات گذشته در حدّ لازم در رابطه با قرآن مجید توضیح داده شد.
شفاء:
امراض اعتقادى و اخلاقى که بر اعمال انسان اثر مستقیم مى گذارند در رأس تمام امراض و بیماریهاست.
سستى بنیان اعتقاد، و انحرافات اخلاقى وضع خانواده و جامعه را مختل مى کند، و فساد را در تمام جوانب حیات گسترش مى دهد، و دنیا و آخرت انسان را بر باد داده و او را به عذاب ابد دچار مى کند.
امروزه انسان در جهت اعتقاد و اخلاق و به ناچار در زمینه عمل گرفتار مفاسد بى شمارى است.
اضطراب و ناامنى در درون بشر موج مى زند، اختلالات فکرى مزاحم اوست، بنیاد خانواده و جامعه بر باد رفته، همه از دست هم مى نالند، ظلم و ستم سراسرى شده، جنایت و خیانت بیداد مى کند، تمدن در شُرف نابودى است، وحشت و ترس بر ارواح حکومت مى نماید، امنیت از تمام زمینه هاى حیات رخت بسته، گناهان و معاصى به صورت طبیعت، ثانویه درآمده، ازدواجها کاهش یافته و آمار طلاق به طور بى سابقه اى اوج گرفته، بدبختى بجاى خوشبختى، و زحمت بجاى راحت، و ظلمت بجاى نور، و توحّش بجاى راحت، و ظلمت بجاى نور، و توحّش بجاى انسانیت در کار آمده.
اختراعات علما و دانشمندان تبدیل به اسلحه هاى خطرناک گشته و در همه جاى دنیا بر سر بشر فرو مى ریزد.
اندک برخوردى در گوشه اى از جهان وضع تمام ملتها را در امور سیاسى و اقتصادى بهم مى ریزد.
میدان زندگى صحنه وحشتناک جنگ و نبرد گشته و اصول مسلم علمى هم در چنین طوفانى دستخوش تحریف و تغییر شده!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ انبیاء، ۱۰۸.
۲ ـ انعام، ۱۰۶.
۳ ـ انعام، ۱۹.
آمار خود کشى وحشت آور است، فرار اطفال از خانواده ها درد بى درمان شده، فساد در جوانان به صورت نان شب در آمده، علاقه مردم به مسائل پوچ و یاوه، سینما و تئاتر وقیحانه و مفتضح، استعمال بى حساب دود و مشروب و مواد مخدر از حد گذشته.
انسان شدیداً بیمار شده، بیمارى روحى و قلبى و عملى بر او چیره شده، بیمارى باطنى و درونى او از سرطان بدتر است، مجامع بین المللى و مراکز دفاع از بشر، و منابع قانونگذارى، و محیط هاى علمى، و دادگسترى ها و کتابخه ها و خلاصه علما و دانشمندان براى این مریض داروى شفابخش ندارند! انسان اگر به این صورت راه زندگى را ادامه دهد معلوم نیست به کجا برسد؟
اینجاست که با قاطعیت مى توان گفت: تنها راه شفا گرفتن انسان از این همه بیمارى رجوع به قرآن مجید است، آرى قرآن داروى شفابخش است و دارو بودن خود را همراه با داشتن قدرت شفابخشى در عصر جهلیت ثابت کرد.
رسول پاک اسلام کفار را از کفر، مشرکین را از شرک، گرفتاران به خرافات را از خرافه پرستى، ظالمان را از ظلم، عاصیان را از عصیان، جاهلان را از جهل، فاسدان را از فساد، بیدادگران را از بیدادگرى، ب اخلاق ها را از سوء خلق، منحرفین را از انحراف، آلودگان را از آلودگى به وسیله قرآن مجید معالجه کرد.
به سه آیه زیر که کلام حضرت حق و تجلّى علم و عدل است با دقت بنگرید، آیاتى که قرآن مجید را شفا دهنده انسان از تمام دردهاى اعتقادى و اخلاقى و عملى مى داند.
«قَدْ جاءَتْکمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکمْ وَ شِفاءٌ لِما فِى الصُّدورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ»:(۱)
اى مردم اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده و درمان آنچه در سینه هاست.
"تفسیر نمونه" مى فرماید: در این آیه چهار صفت براى قرآن بیان شده که براى فهم بیشتر باید نخست روى لغات آن تکیه کنیم.
وعظ و موعظه آنچنان که در "مفردات" آمده است، نهى آمیخته به تهدید است، ولى ظاهراً معنى موعظه وسیع تر از آن باشد، همان گونه که از "خلیل" دانشمند معروف عرب در همان کتاب "مفردات" نقل شده: موعظه عبارت از تذکر دادن نیکیهاست که توأم با رقّت قلب باشد، در واقع هرگونه اندرزى که در مخاطب تأثیر بگذارد، او را از بدیها بترساند و یا قلب او متوجه نیکیها گرداند وعظ و موعظه نامیده مى شود.
البته مفهوم این سخن آن نیست که هر موعظه اى باید تأثیر داشته باشد بلکه منظور آن است که در قلبهاى آماده بتواند چنین اثرى بگذارد.
منظور از شفا دادن بیمارى در دلها و یا به تعبیر قرآن شفاى چیزى که در سینه هاست، همان آلودگى هاى معنوى و روحانى است، مانند بخل و کینه و حسد و جبن و شرک و نفاق و امثال اینها که همه از بیماریهاى روحى و معنوى است.
منظور از هدایت، راهیابى به سوى مقصود یعنى تکامل و پیشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است.
و منظور از رحمت همان نعمت هاى مادى و معنوى الهى است که شامل حال انسانهاى شایسته مى شود، همانگونه که در کتاب "مفردات" مى خوانیم: رحمت هرگاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشیدن اوست، و هنگامى که به انسانها نسبت داده شود به معنى نعمت بخشیدن اوست، و هنگامى که به انسانها نسبت داده شود به معنى رقّت قلب و عطوفت است.
در واقع آیه شریفه چهار مرحله از مراحل تربیت و تکامل انسان را در سایه قرآن شرح مى دهد:
مرحله اول، مرحله موعظه و اندرز است.
مرحله دوم، مرحله پاکسازى روح انسان از انواع رذایل اخلاقى است.
مرحله سوم، مرحله هدایت است که پس از پاکسازى انجام مى گیرد.
مرحله چهارم، مرحله اى است که انسان لیاقت آن را پیدا کرده است که مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود. و هر یک از این مراحل به دنبال دیگرى قرار دارد، و جالب این که تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گیرد.
قرآن است که انسانها را اندرز مى دهد، و قرآن است که زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آنها مى شوید، و قرآن است که نور هدایت را به دلها مى تاباند، و نیز قرآن است که نعمت هاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ یونس، ۵۷.
امیرالمؤمنین((علیه السلام)) در "نهج البلاغه" با رساترین تعبیر، این حقیقت را توضیح داده است:
فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ دائکمْ، وَاسْتَعینُوا بِه عَلى لأَوائِکمْ، فَاِنَّ فیهِ شِفاءً مِنْ اَکبَرِ الدّاءِ وَ هُوَ الْکفْرُ وَ النِّفاقُ وَ الْغَىُّ وَ الضَّلالُ:(۱)
از قرآن براى بیماریهاى خود شفا بطلبید، و به آن براى حل مشکلاتتان استعانت بجوئید، چه اینکه در قرآن شفاى بزرگترین دردهاست که آن درد کفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است.
و این خود مى رساند که قرآن نسخه اى است براى بهبود فرد و جامعه از انواع بیمارى اخلاقى و اجتماعى، و این همان حقیقتى است که مسلمانان آن را به دست فراموشى سپرده و به جاى اینکه از این داروى شفابخش بهره گیرند درمان خود را در مکتب هاى دیگر جستجو مى کنند، و ین کتاب بزرگ آسمانى را فقط یک کتاب خواندنى قرار نداده اند نه اندیشیدنى و عمل کردنى.(۲)
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ»:(۳)
و ما آنچه از قرآن فرستیم شفا و رحمت براى اهل ایمان است.
«وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً اَعْجِمیاً لَقالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَاَعْجَمِىٌّ وَ عَرَبِىٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ»:(۴)
و اگر قرآن را عجمى قرار مى دادیم حتماً مى گفتند چرا آیاتش روشن نیست، آیا قرآن عجمى از پیغمبرى عربى است؟! بگو: این براى کسانى است که ایمان آورده اند هدایت و درمان است.
آنها که بر وجود و عدم در نبسته اند *** طَرْفى ز راحت دوجهان درنبسته اند
همّت بلند دار در این ره که عاشقان *** خطّ وفا به بال کبوتر نبسته اند
از جان مترس تا به حیات ابد رسى *** بر آب خضر سدّ سکندر نبسته اند
در خود ببین که چهره کشایان نقشبند *** نقشى ز سادگىّ تو خوشتر نبسته اند
بگشا طلسم گنج که کارآگهان غیب *** اقبال را به سلسله زر نبسته اند
دل در چمن مبند مه گر راست بنگرى *** نخلى به قامت تو برابر نبسته اند
فیضى خموشى تو برین آستانه چیست *** بانگى بزن که حلقه بر این در نبسته اند
فکر مى کنم از سطور گذشته مفهوم و معناى میزان بودن قرآن، و عَلَم نجات بودنش روشن شده باشد و نیاز به تفسیر و تشریح نداشته باشد. آرى قرآن مجید میزان تمام حقایق مُلکى و ملکوتى است و حق بودن و باطل بودن هر برنامه اى با آن باید سنجیده شود، و نیز کتاب خدا نشانه نجات انسان از چاه ضلالت و گمراهى و از گناه و معصیت و از عذاب فرداى قیامت است.
آن که خود را به دستاویز عصمت و حقیقت آن و مسائلش بیاویزد، از مهالک و تباهى ها بدون شک و تردید در امان مى ماند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ "نهج البلاغه"، خطبه ۱۷۶.
۲ ـ "تفسیر نمونه"، ج۸، ص۳۱۸.
۳ ـ اسراء، ۸۲.
۴ ـ فصّلت، ۴۴.
شرح صحیفه (قهپایی)
و کان من دعائه علیه السلام عند ختمه القرآن:
دعاى چهل و دوم در ختم کردن و به آخر رسانیدن تلاوت قرآن.
«اللهم انک اعنتنى على ختم کتابک الذى انزلته نورا».
یعنى: بار خدایا، به درستى که تو اعانت و یارى نمودن مرا بر ختم کردن کتاب مجید خود، آن کتابى که فروفرستادى آن را نورى- که به سبب آن راه یافته شوند از تاریکى ضلالت کفر یا نفاق یا شک یا بدعت به روشنى ایمان یا اخلاص یا یقین یا سنت، یا: منور قلوب مومنین است که از گمراهى رهانیده اى و به راه راست رسانیده اى ایشان را.
«و جعلته مهیمنا على کل کتاب انزلته».
المهیمن بمعنى القائم. و فى العده الفهدیه: بمعنى الشاهد. و قیل: هو الرقیب على الشى ء و الحافظ له. و قیل: هو المبالغ فى الحفظ. من قولهم: هیمن الطیر، اذا نشر جناحه على فرخه صیانه له. هکذا قال الخلیل. و قیل: هو الصادق الامین.
(یعنى:) و گردانیدى او را گواه مر آن کتب (را) که پیش از او فروفرستاده بودى.
اشاره الى قوله تعالى فى سوره المائده: (و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه).
«و فضلته على کل حدیث قصصته».
و تفضیل و زیادتى دادى بر هر حدیثى که گفته اى آن را.
«و فرقانا فرقت به بین حلالک و حرامک».
الفرقان فعلان بمعنى فاعل. اى: فارقا بین الحق و الباطل. و هو من اسامى القرآن. قال ابن عیسى فى نکته:
انه تعالى سمى القرآن باربعه اسماء. فالاول: القرآن، لقوله تعالى: (بما اوحینا الیک هذا القرآن). الثانى: الفرقان، لقوله تعالى: (نزل الفرقان). الثالث: الکتاب، لقوله تعالى: (انزل على عبده الکتاب). الرابع: الذکر، لقوله تعالى: (انا نحن نزلنا الذکر).
فاما تسمیته بالقرآن، فهو مصدر من قولک: قرات، اى: بینت. و منه: (فاذا قراناه فاتبع قرآنه)، اى: بیناه. و اما تسمیته بالفرقان فلانه یفرق بین الحق و الباطل. لان اصل الفرقان هو الفرق بین الشیئین. و اما تسمیته بالکتاب، فهو مصدر من قولک: کتبت کتابا. و سمى کتابا و ان کان مکتوبا. و الکتابه ماخوذه من الجمع. یقال: کتبت السقاء، اذا جمعته بالخرز. و اما تسمیته بالذکر، فلانه ذکر من الله تعالى ذکر عباده و عرفهم فیه فرائضه و حدوده. انتهى.
یعنى: و گردانیدى آن را فرقان- یعنى جداکننده- که جدا کرده اى به آن میان حلال خود و حرام خود.
«و قرآنا اعربت به عن شرائع احکامک».
القرآن فعلان بمعنى مفعول. جعل اسما للکلام المنزل على النبى صلى الله علیه و آله بمعنى المقرو. من: قرات الکتاب قراءه و قرآنا. و قال ابوعبیده: سمى القرآن لانه یجمع السور، اى: یضمها. و قوله تعالى: (ان علینا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتبع قرآنه). قال ابن عباس: فاذا بیناه لک بالقراءه، فاعمل بما بیناه لک. قاله الجوهرى فى الصحاح.
و قال المطرزى فى المغرب: قرا الکتاب قراءه و قرآنا، و هو قارى، و هم قراء، واقرا سلامى على فلان. و قولهم: اقرا سلامى، عامى. و القرآن اسم لهذا المقرو المجموع بین الدفتین على هذا التالیف. و هو معجز بالاتفاق الا ان وجه الاعجاز هو المختلف فیه. و اکثر المحققین على ان الوجه هو اختصاصه برتبه من الفصاحه خارجه عن المعتاد. انتهى کلامه.
و «اعربت»، اى: ابنت. و منه الحدیث: «الثیب یعرب عنها لسانها»، اى: یبین. و سمى الاعراب اعرابا لتبیینه.
یعنى: و گردانیدى او را فراهم آورده شده و خوانده شده بر زبانها که روشن ساخته اى به آن احکام شریعت خود را.
«و کتابا فصلته لعبادک تفصیلا».
و گردانیدى آن را فراهم آورده شده و نوشته شده که تفصیل داده اى آن را از براى بندگان خود- هر آنچه محتاج الیه ایشان است در امر دین- تفصیل دادنى.
«و وحیا انزلته على نبیک محمد صلواتک علیه و آله تنزیلا».
الوحى: اعلام فى خفاء، و کل ما القیته الى غیرک. یقال: وحیت الیه الکلام و اوحیت، و هو ان تکلمه بکلام تخفیه.
(یعنى:) و گردانیدى آن را وحى- یعنى القا کردى به پیغمبر خود- و فروفرستادى بر پیغمبر خود، رحمتهاى تو بر او و بر آل او باد، فروفرستادنى.
«و جعلته نورا نهتدى به من ظلم الضلاله و الجهاله باتباعه».
و گردانیدى قرآن را نورى که راه یافته شویم به آن از تاریکى گمراهى و نادانى به پیروى کردن آن.
«و شفاء لمن انصت بفهم التصدیق الى استماعه».
الانصات: السکوت. و الاستماع هو قصد السماع.
(یعنى:) و گردانیدى آن را شفادهنده ى امراض جهالات از براى آن کسى که خاموش شد- به قصد گوش کردن آن- تا بفهمد آن را از روى تصدیق و اذعان- نه از روى تکذیب و انکار آن.
«و میزان قسط لا یحیف عن الحق لسانه».
القسط- بالکسر-: العدل. و الحیف: المیل.
(یعنى:) و ترازوى عدلى که میل نکند از راستى زبان آن ترازو.
«و نور هدى لا یطفا عن الشاهدین برهانه».
البرهان: الحجه و الدلیل.
(یعنى:) و روشنى راه نماینده اى است که فرونمیرد راه نمایندگى آن نور از حاضرین.
«و علم نجاه لا یضل من ام قصد سنته».
العلم- بالتحریک- هو الجبل الذى یعلم به الطریق فى الصحارى.
و ام، اى: قصد.
یعنى: و نشانه ى نجات و رستگارى است که گمراه نشود هر کس که قصد کرد که سلوک نماید طریقه ى آن را.
«و لا تنال ایدى الهلکات من تعلق بعروه عصمته».
و نرسد دستهاى هلاکت آن کسى را که درآویزد به دست آویز نگاهدارى آن.
شرح صحیفه (مدرسی)
و کان من دعائه علیه السلام عند ختمه القرآن:
بدان که ختم و قرائت قرآن از سنن اکیده و افضل تمام مستحبات است چنانچه شیخ جعفر در کشف الغطا و فاضل کاشانى در خلاصه الاذکار تصریح بر آن نموده اند اگر کسى در ثواب تلاوت او و اجر و مزدى که از براى او قرار داده اند ملاحظه نماید دور نیست که تصدیق این ادعا را بکند در اوائل تفسیر امام (ع) در نظرم هست که در ذیل تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم امام مى فرماید: هر کسى یک آیه بخواند یا بشنود بهتر است از اینکه از تخوم ارض تا عنان سماء طلا و نقره در راه خدا صدقه داده باشد و خواص آن از خواص همه ى اشیاء زیادتر است.
بعضى از مشایخ ذکر فرمودند: که هر که آیه ى از آیات او را از براى هر مرضى از امراض و هر حاجتى از حاجات خواند تاثیر خواهد نمود.
طبرسى در مکارم الاخلاق مى فرماید که: اگر کسى تلاوت قرآن نماید و شرب حرام بر آن نماید یا اختیار کند حب دنیا را و زینت او را بر او مستحق، و مستوجب سخط است مگر آنکه توبه کند.
و نیز طبرسى در مکارم الاخلاق در فضایل سور قرآنى فرماید که: روایت شده است از عالم علیه السلام که اگر کسى را برسد مرضى یا علتى پس البته بخواند بر گریبان خود فاتحه الکتاب را هفت مرتبه اگر ساکن نشد قرائت نماید او را بر خود هفتاد مرتبه آن علت خواهد رفع شد.
مروى است از حضرت رسول (ص) که فرمودند: در حمد هفت مرتبه او را شفاء است از هر مرض و اگر خوانده شود هفتاد مرتبه روح اگر بیرون رفته باشد خلاق عالم رد روح به سوى آن نماید.
مرویست از حضرت صادق (ع) که اگر خوانده شود حمد بر میت هفتاد بار پس از آن رد روح به سوى آن شود تعجب نیست.
از حضرت باقر مرویست که اگر مرضى بر تو باشد و بر نفس خود خایفى پس بخوان یا خوانده شود به واسطه ى احتمال روایت معلوم و مجهول هر دو را سوره ى انعام را پس به درستى که نمى رسد بر تو از آن مرض چیزى که از آن خایفى.
فرمود: که اگر سوره ى نحل در هر ماهى خوانده شود کفایت قرض او شود در دنیا و هفتاد نوع از بلا که پستتر از همه است جنون و جذام و برص، و در روایت دیگر اجتناب از ابلیس و اتباع او.
مروى است که هر که سوره ى لقمان را در هر شب بخواند ملائکه را خلاق عالم موکل گرداند که او را حفظ کند از ابلیس و اتباع آن تا اینکه صبح کند اگر در روز بخواند لایزال محفوظ ماند از ابلیس و جنود او تا شب کند.
و فرمودند: هر شىء را قلبى است و قلب قرآن سوره ى یس است هر که قرائت نماید قبل از خوابیدن یا در روز قبل از اینکه شب کند در نهار خود از محفوظین و مرزوقین است تا شب نماید و اگر در شب بخواند موکل نماید خدا بر او هزار ملک که حافظ او باشند از شیطان رجیم و از هر آفت اگر بمیرد در روز خود داخل کند خدا او را در بهشت.
از حضرت صادق مروى است که هر که سوره ى صافات را در روز جمعه بخواند لایزال محفوظ است از هر آفت و دفع شود از او هر بلیه در حیات دنیا مرزوق است در دنیا باوسع ما یکون از رزق و نمى رسد او را در مال و نه در اولاد و نه در بدن بدى از شیطان رجیم و نه از جبار عنید.
و در روایت دیگر قرائت سوره ى صافات از براى شرافت و جاه و عزت در دنیا و آخرت است.
هر که سوره ى زمر را بخواند در روز یا در شب خدا خواهد عطا فرمود به او شرف دنیا و آخرت را و عزیز نماید او را بدون عشیره.
هر که قرائت سوره ى طور نماید خلاق عالم جمع کند از براى او خیر دنیا و آخرت را.
اگر سوره ى واقعه را در هر شب جمعه قرائت نماید خدا دوست دارد او را و او را دوست کند به سوى مردم، در دنیا بدى نخواهد دید هرگز نه فقر نه آفتى از آفات دنیا و این سوره نازل شد در حق امیرالمومنین (ع) و اولاد او.
هر که سوره ى حدید و مجادله را در نماز فریضه قرائت نماید و مداومت او نماید نمى بیند در اهل و بدن و مال بدى را.
حضرت صادق (ع) فرمود: هر که سوره ى قل اوحى را زیاد بخواند نمى رسد او را در حیوه دنیا شى ء از چشم جن و سحر آنها و کیدشان.
در بعضى از روایات وارد است که هر که در شب جمعه سوره ى سبح اسم را نخواند از شیعیان ما نیست واجب است بر شیعیان، که در شب جمعه این سوره را بخواند.
هر که سوره ى انا انزلنا را بخواند در هر فریضه از فرایض خود ندا کند منادى اى بنده ى خدا خدا گناهان سابقه ى تو را آمرزید و عمل از سر نما.
هر که اذا زلزلت را در نوافل خود بخواند نمى رسد او را زلزله و نمى میرد به سبب زلزله و صاعقه و نه به آفتى از آفات دنیا و آخرت.
هر که سوره ى ویل لکل بخواند در فرایض خود فقر از او رفع شود و رزق او زیاد شود و مردن سوء از آن برطرف شود.
هر که «قل یا ایهاالکافرون» و «قل هو الله احد» را در فریضه ى از فریضه هاى خود بخواند خدا او را و والدین او را و اولاد او را اگر چه شقى باشند بیامرزد، و نوشته شود در دیوان سعد او زنده نگه مى دارد او را سعید و مى میراند او را شهید و مبعوث شود شهید.
هر که اذا جاء نصر الله را بخواند در نافله یا فریضه نصرت دهد خدا او را بر تمام دشمنان او.
در هر روز بعد از ظهر بخواند «انا انزلناه» را ده دفعه بعد از نماز عصر مثل ثواب اعمال تمام مردم در آن روز به او بدهند روایت از حضرت جواد علیه السلام است.
از حضرت صادق (ع) مروى است که هر که را برسد مرضى یا شدتى و نخواند در آن مرض و شدت «قل هو الله» را و بمیرد در آن مرض یا شدت او از اهل آتش است.
هر که در وقت خواب یازده مرتبه «قل هو الله» را بخواند خود و همسایگان او محفوظ خواهند بود.
اللغه:
مهیمن: اسم فاعل به معنى شاهد و تصدیق کننده یا به معنى شوکت و رفعت در اصل مویمن بود بر اصل خود که آمن یامن.
همین: از آمن همزه ى دوم قلب بیا شد و همزه ى اول بها.
قرآن و فرقان: دو مصدرند از قرء و فرق و قرآن در لغت به معنى جمع و ضم است و کتاب الله را قرآن گویند به واسطه ى جمع سور و آیات و ضم آنها یا جمع امر و نهى و وعد و وعید و قصص نموده، فرق ما بین قرآن و فرقان در مجمع البحرین مذکور است در حدیث اینکه تمام کتاب قرآن است و فرقان عبارت است از محکمات که واجب العمل است.
بعضى گفته اند: که قرآن را فرقان گویند به واسطه ى آنکه نازل شد متفرق در مدت زمانى.
و بعضى گفته اند: در وجه تسمیه که قرآن جدا است از سایر معجزات به بقاء او به مرور ایام تا روز قیامت.
اعراب: به معنى اظهار.
یعنى: اى خداى من به درستى که اعانت فرمودى تو مرا بر تلاوت ختم کتاب خود آن کتابى که فرستادى او را روشنائى، و گردانیدى او را شاهد بر هر کتابى که فرستادى او را، و تفضیل دادى او را بر هر چه حکایت نمودى او را، و فرقان که جدا فرمودى به او ما بین حلال و حرام تو، و قرآن که اظهار نمودى به او از شرایع احکامت، و کتاب که تفضیل دادى او را بر بندگان خود تفضیل دادنى و وحى فرستادى او را از براى پیغمبر خود محمد رحمت تو به او باد و بر اولاد او فرستادنى.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
هنگام ختم قرآن:
این دعا را امام سجاد علیه السلام به هنگام ختم قرآن قرائت مى کرده. در این دعا قرآن کریم را از زاویه هاى مختلف معرفى فرموده است.
در نخستین فراز از آن چنین آغاز مى کند (بار خداوندا تو مرا بر ختم کتابت اعانت و یارى فرمودى) (اللهم انک اعنتنى على ختم کتابک).
و اگر تو کمک نمى کردى من توفیق نداشتم که آن را از آغاز تا پایان قرائت و در آن دقت نمایم (کتابى که آن را به صورت نور (براى هدایت جهانیان) فرو فرستاده اى) (الذى انزلته نورا).
(و آن را شاهد، رقیب و نگهبان همه ى کتابهائى که قبلا نازل کرده اى قرار داده اى) (و جعلته مهیمنا على کل کتاب انزلته).
کتابى که آن را (بر هر حدیثى که بازگو کرده اى فضیلت و برترى بخشیده اى) (و فضلته على کل حدیث قصصته).
این کتاب داراى ویژگیهاى ذیل است: (فرقانى است که به وسیله ى آن بین حلال و حرامت جدائى افکنده اى) (و فرقانا فرقت به بین حلالک و حرامک).
(قرآنى است که به وسیله ى آن شرایع و احکامت را آشکار ساخته اى) (و قرآنا اعربت به عن شرائع احکامک).
(کتابى است که براى بندگانت به صورت تفصیل تشریح فرموده اى) (و کتابا فصلته لعبادک تفصیلا).
(وحى است که بر پیامبرت محمد- که صلوات و درود تو بر او و آلش باد- به گونه اى مخصوص نازل کرده اى) (و وحیا انزلته على نبیک محمد صلواتک علیه و آله تنزیلا).
(آن را نورى قرار داده اى تا ما از ظلمتهاى گمراهى و جهالت با متابعت آن هدایت یابیم) (و جعلته نورا نهتدى من ظلم الضلاله و الجهاله باتباعه).
(شفاء و بهبودى، براى کسى که سکوت کند و سخنانش را از سر تصدیق به خوبى بشنود) (و شفاء لمن انصت بفهم التصدیق الى استماعه).
(میزان عدالتى است که زبانه اش از حق به هیچ نحو تمایل پیدا نمى کند) (و میزان قسط لایحیف عن الحق لسانه).
(نور هدایتى است که پرتو برهانش هیچگاه از برابر شاهدان و ناظرانش به خاموشى نمى گراید) (و نور هدى لا یطفا عن الشاهدین برهانه).
(علم و نشانه ى نجاتى است که هر کس آهنگ طریقت آن کند هرگز گمراه نگردد) (و علم نجاه لایضل من ام قصد سنته).
(و هر کس به دستگیره ى عصمتش چنگ زند دستهاى هلاک کننده به او نخواهد رسید) (و لا تنال ایدى الهلکات من تعلق بعروه عصمته).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۵، ص:۴۱۸-۳۸۸
و کان من دعائه علیه السّلام عند ختم القرآن؛
بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین الحمد لله الذى انزل القرآن هدى للناس و بینات من الهدى والفرقان، والصلاه على نبیه الفاتح الخاتم، سید ولد عدنان، الذى ختم بشریعته الشرائع و نسخ بدینه الادیان و على اهل بیته الذین حتم طاعتهم على الانس والجان، و اقام بهم اساس الدین و عماد الیقین و کهف الایمان.
فهذه الروضه الثانیه والاربعون من ریاض السالکین، فى شرح صحیفه سیدالعابدین صلى الله علیه و آبائه و ابنائه الائمه الهادین. املاء راجى فضل ربه السنى، على صدرالدین الحسینى الحسنى، ختم الله بالحسنى عمله و بلغه فى الدارین امله، انه ولى ذلک.
القرآن: اسم للکتاب المنزل على نبینا محمد صلى الله علیه و آله و سلم، کما ان التوراه اسم للکتاب المنزل على موسى علیه السلام، و الانجیل اسم للکتاب المنزل على عیسى علیه السلام، و الزبور اسم للکتاب المنزل على داود علیه السلام. و عرف بانه کلام منزل للاعجاز بسوره من مثله. و اختلف العلماء فى لفظه:
فقال جماعه: هو اسم علم غیر مشتق، خاص بکلام الله، فهو غیر مهموز و به قرا ابن کثیر.
و قال قوم: هو مشتق من قرنت الشىء بالشىء اذا ضممت احدهما الى الاخر.
و سمى به لقران السور و الایات و الحروف فیه.
و قال الفراء: هو مشتق من القرائن، لان الایات منه یصدق بعضها بعضا، و یشابه بعضها بعضا و هى قرائن. و على القولین هو بلا همز ایضا و نونه اصلیه.
و قال الزجاج: هذا القول سهو، و الصحیح ان ترک الهمز فیه من باب التخفیف، و نقل حرکه الهمزه الى الساکن قبلها.
و اختلف القائلون بانه مهموز، فقال قوم منهم اللحیانى: هو مصدر لقرات کالرجحان و الغفران، سمى به الکتاب المقروء من باب تسمیه المفعول بالمصدر.
و قال آخرون منهم الزجاج: هو وصف على فعلان مشتق من القرء بمعنى الجمع، و منه قرات الماء فى الحوض، اى جمعته.
قال ابوعبیده: و سمى بذلک لانه جمع السور بعضها الى بعض.
و قال الراغب: لا یقال لکل جمع قرآن، و لا لجمع کل کلام قرآن. قال: و انما سمى قرآنا، لکونه جمع ثمرات الکتب السالفه المنزله، و قیل لانه جمع انواع العلوم کلها.
و حکى قطرب قولا: انه انما سمى قرآنا، لان القارى یظهره و یبینه من فیه، اخذا من قول العرب ما قرات الناقه سلى قط اى مارمت بولد اى ما اسقطت ولدا، اى ما حملت قط و القرآن یلفظه القارى من فیه و یلقیه، فسمى قرآنا.
قال الجاحظ: سمى الله کتابه اسما مخالفا لما سمى العرب کلامهم على الجمل و التفصیل، سمى جملته قرآنا کما سموا دیوانا، و بعضه سوره کقصیده، و بعضها آیه کالبیت، و آخرها فاصله کقافیه. انتهى.
و للقرآن اسماء اخر سیاتى ذکرها فى صدر الدعاء، و اشتهر تسمیته بالمصحف.
قال فى القاموس: المصحف -مثلثه المیم- من اصحف -بالضم- اى جعلت فیه الصحف.
و قال الراغب: المصحف ما جعل جامعا للصحف المکتوبه و جمعه مصاحف.
و قال الفیومى: ضم المیم اشهر من کسرها، و لم یذکر الفتح.
و فى المقام مسائل:
الاولى: قال الشیخ ابوجعفر محمد بن على بن الحسین بن بابویه القمى قدس سره فى کتاب الاعتقاد ما نصه:
اعتقادنا ان القرآن الذى انزله الله تعالى على نبیه محمد صلى الله علیه و آله و سلم ما بین الدفتین، و هو ما فى ایدى الناس، لیس باکثر من ذلک. و مبلغ سوره عند الناس مائه و اربع عشره سوره، و عندنا ان الضحى و الم نشرح سوره واحده، و لایلاف و الم تر کیف سوره واحده، و من نسب الینا بانا نقول انه اکثر من ذلک فهو کاذب، انتهى.
و قال امین الاسلام الطبرسى: اما الزیاده فى القرآن فمجمع على بطلانه، و اما النقصان منه فقد روى بعض اصحابنا و قوم من حشویه العامه ان فى القرآن تغییرا و نقصانا، و الصحیح من مذهب اصحابنا خلافه، و هو الذى نصره المرتضى قدس الله روحه، و ذکر ان القرآن کان على عهد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مجموعا مولفا على ما هو الان علیه، و استدل على ذلک بان القرآن کان یدرس و یحفظ جمیعه فى ذلک الزمان، حتى عین على جماعه من الصحابه فى حفظهم له،
و انه کان یعرض على النبى صلى الله علیه و آله و سلم و یتلى علیه، و ان جماعه من الصحابه مثل عبدالله بن مسعود و ابى بن کعب و غیرهما ختموا القرآن على النبى علیه السلام عده ختمات. و کل ذلک یدل بادنى تامل على انه کان مجموعا مرتبا، غیر مبتور و لا مبثوث، و ذکر ان من خالف فى ذلک من الامامیه و الحشویه لا یعتد بخلافهم، فان الخلاف فى ذلک مضاف الى قوم من اصحاب الحدیث، نقلوا اخبارا ضعیفه ظنوا صحتها، لا یرجع بمثلها عن المعلوم المقطوع على صحته. انتهى.
و قال بعض المتاخرین من اصحابنا: اسقاط بعض القرآن و تحریفه ثبت من طرقنا بالتواتر معنى، کما یظهر لمن تامل فى کتب الاحادیث من اولها الى آخرها، و دلت الاخبار على وجود مصحف غیر هذا المشهور بین الناس، و هو موجود عند اهله، و الظاهر انا مامورین بقراءه ما فى هذا القرآن و لا یجوز لنا الزیاده على ما فیه بما ورد فى بعض الروایات انه اسقط منه. انتهى.
و اما العامه فرووا اخبارا کثیره فى وقوع النقصان من القرآن، فمن ذلک ما رواه ابوعبید بسنده عن ابن عمر، قال: لا یقولن احدکم قد اخذت القرآن کله، و ما یدریه ما کله، قد ذهب منه قرآن کثیر. و لکن لیقل قد اخذت منه ما ظهر.
و بسنده عن عائشه قالت کانت سوره الاحزاب تقرا فى زمان النبى صلى الله علیه و آله مائتى آیه، فلما کتب عثمان المصاحف لم یقدر منها الا ما على ما هو الان.
و بسنده عن زربن حبیش قال: قال لى ابى بن کعب: کائن تعد سوره الاحزاب؟ قلت: اثنتین و ستین آیه، او ثلاثا و ستین آیه قال: ان کانت لتعدل سوره البقره.
و روى السیوطى فى الدر المنثور، و منه نقلت قال: اخرج ابن مردویه عن ابن مسعود، قال: کنا نقرا على عهد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ان علیا مولى المومنین و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، و الله یعصمک من الناس.
و الروایات من طرقهم فى هذا المعنى کثیره جدا، لکنهم اجمعوا على ما تضمنته هذه المصاحف المشهوره بین الناس، و ترک ما خالفها من زیاده و نقص، و ابدال کلمه باخرى مما لم یثبت ثبوتا مستفیضا انه من القرآن. و الله اعلم.
الثانیه: اتفقت العامه على ان القرآن نزل على سبعه احرف، ورووا فى ذلک حدیثا عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم انه قال: ان القرآن نزل على سبعه احرف کلها شاف کاف. و نص ابوعبیده على تواتره. و اختلفوا فى معناه على نحو اربعین قولا:
احدها: انه من المشکل الذى لا یدرى معناه، لان الحرف یصدق لغه على حرف الهجاء، و على الکلمه، و على المعنى، و على الجهه.
و قال ابو شامه: ظن قوم ان القراءات السبع الموجوده الان هى التى اریدت فى الحدیث. و هو خلاف اجماع اهل العلم قاطبه، و انما یظن ذلک بعض اهل الجهل.
و قال محمد بن ابى الصفره: القراءات السبع التى یقراها الناس، انما هو حرف واحد من تلک الاحرف السبعه.
و روى ثقه الاسلام فى الکافى بسند حسن، او صحیح عن الفضیل بن یسار قال: قلت لابى عبدالله علیه السلام: ان الناس یقولون ان القرآن نزل على سبعه احرف. فقال: کذبوا اعداء الله، و لکنه نزل على حرف واحد من عند الواحد.
و روى بسنده عن ابى جعفر علیه السلام قال: ان القرآن واحد نزل من عند واحد، و لکن الاختلاف یجىء من قبل الرواه.
قال بعض اصحابنا: دل هذا الحدیث على ان ذلک الحرف الواحد المنزل التبس بغیره على الامه لاجل اختلاف الرواه، فیجوز لهم القراءه باحد هذه القرآءات المشهوره، حتى یظهر الامر، کما دل علیه حدیث سفیان بن السمط قال: سالت اباعبدالله علیه السلام عن تنزیل القرآن قال: اقراوا کما علمتم.
و حدیث سالم بن سلمه عنه علیه السلام: اقرا کما یقرا الناس حتى یقوم القائم، فاذا قام القائم قرا کتاب الله عز و جل على حده.
و الروایه عن ابى الحسن علیه السلام: اقروا کما تعلمتم فسیجیئکم من یعلمکم.
و قال امین الاسلام الطبرسى: الظاهر من مذهب الامامیه انهم اجمعوا على جواز القراءه بما یتداوله القراء بینهم من القراءات، الا انهم اختاروا القراءه بما جاز بین القراء و کرهوا تجرید قراءه مفرده. و الشائع بینهم ان القرآن نزل بحرف واحد انتهى.
الثالثه: روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن محمد بن عبدالله قال: قلت لابى عبدالله علیه السلام اقرا القرآن فى لیله؟ قال: لایعجبنى ان تقراه فى اقل من شهر.
و بسنده عن على بن ابى حمزه قال: دخلت على ابى عبدالله علیه السلام فقال له ابوبصیر: جعلت فداک اقرا القرآن فى شهر رمضان فى لیله؟ فقال: لا. قال: ففى لیلتین؟ قال: لا، قال: ففى ثلاث؟ قال: ها، و اشار بیده. ثم قال: یا ابامحمد، ان لرمضان حقا و حرمه لا یشبهه شىء من الشهور، و کان اصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم یقراون القرآن فى شهر او اقل. ان القرآن لا یقرا هذرمه، و لکن یرتل ترتیلا، و اذا مررت بایه فیها ذکر الجنه فقف عندها و اسال الله الجنه، و اذا مررت بایه فیها ذکر النار فقف عندها و تعوذ بالله من النار.
قال الجوهرى: الهذرمه: السرعه فى القراءه.
و قال الزمخشرى: هى السرعه فى الکلام و المشى.
الرابعه: روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن على بن الحسین علیهماالسلام قال: و قد روى هذا الحدیث عن ابى عبدالله علیه السلام قال: من استمع حرفا من کتاب الله العزیز من غیر قراءه، کتب الله عز و جل له به حسنه، و محا عنه سیئه، و رفع له درجه. و من قراه نظرا من غیر صلاه، کتب الله له بکل حرف حسنه، و محا عنه سیئه، و رفع له درجه. و من تعلم منه حرفا ظاهرا کتب الله له عشر حسنات، و محا عنه عشر سیئات، و رفع له عشر درجات. قال: لا اقول بکل آیه، و لکن بکل حرف باء او تاء او شبههما. قال: و من قرا حرفا و هو جالس فى صلاته، کتب الله له به خمسین حسنه، و محا عنه خمسین سیئه، و رفع له خمسین درجه. و من قرا حرفا و هو قائم فى صلاه کتب الله له مائه حسنه، و محا عنه مائه سیئه، و رفع له مائه درجه. و من ختمه کانت له دعوه مستجابه موخره او معجله. قال: قلت جعلت فداک ختمه کله؟ قال: ختمه کله.
و عن الحسین بن على علیهماالسلام قال: من قرا آیه من کتاب الله عز و جل فى صلاته قائما یکتب له بکل حرف مائه حسنه، فان قرائها فى غیر صلاه کتب الله له بکل حرف عشر حسنات و ان استمع القرآن کتب الله له بکل حرف حسنه، و ان ختم القرآن لیلا صلت علیه الملائکه حتى یصبح، و ان ختمه نهارا صلت علیه الحفظه حتى یمسى، و کانت له دعوه مجابه، و کان خیرا له مما بین السماء و الارض.
و عن ابى جعفر علیه السلام قال: من ختم القرآن بمکه من جمعه الى جمعه، او اقل من ذلک او اکثر، و ختمه فى یوم جمعه کتب له من الاجر و الحسنات من اول جمعه کانت فى الدنیا الى آخر جمعه یکون فیها. و ان ختمه فى سائر الایام فکذلک.
الخامسه: روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن الزهرى قال: قلت لعلى بن الحسین علیهماالسلام: اى الاعمال افضل؟ قال: الحال المرتحل، قلت: و ما الحال المرتحل؟ قال: فتح القرآن و ختمه کلما جاء باوله ارتحل فى آخره، اى عمل الحال المرتحل، فالکلام على حذف مضاف.
وروت العامه هذا الحدیث بعده طرق و متون مختلفه عن النبى صلى الله علیه و آله.
فعن ابن عباس ان رجلا قال: یا رسول الله اى الاعمال افضل؟ قال: علیک بالحال المرتحل، قال و ما الحال المرتحل؟ قال: فتح القرآن و ختمه، صاحب القرآن یضرب من اوله الى آخره، و من آخره الى اوله، کلما حل ارتحل.
و عن ابى هریره ان رجلا قام الى النبى صلى الله علیه و آله فقال: یا رسول الله:
اى الاعمال احب الى الله؟ قال: الحال المرتحل، فقال: یا رسول الله، و ما الحال المرتحل؟ قال صاحب القرآن یضرب من اوله الى آخره، و من آخره الى اوله کلما حل ارتحل.
و عن زید بن اسلم ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم سئل: اى الاعمال افضل؟ فقال: الحال المرتحل.
قال ابن قتیبه: الحال: هو الخاتم للقرآن شبه برجل سافر، فسار حتى اذا بلغ المنزل حل به. کذلک تالى القرآن یتلوه حتى اذا بلغ آخره وقف عنده. و المرتحل: المفتتح للقرآن، شبه بالمرتحل اراد سفرا فافتتحه بالمسیر.
و قال الزمخشرى فى الفائق: اراد بالحال المرتحل المواصل لتلاوه القرآن الذى یختتمه ثم یفتتحه، شبهه بالمسفار الذى لا یقدم على اهله فیحل الا انشا سفرا آخر فارتحل.
و اخرج الدانى بسنده عن ابن عباس عن ابى بن کعب ان النبى صلى الله علیه و آله کان اذا قرا قل اعوذ برب الناس افتتح من الحمد، ثم قرا من البقره الى «و اولئک هم المفلحون»، ثم دعا بدعاء الختمه، ثم قام.
قال الشیخ شمس الدین محمد بن محمد بن الجزرى: و صار العمل على هذا فى امصار المسلمین، حتى لا یکاد واحد یختم ختمه الا و شرع فى الاخرى، سواء ختم ما شرع فیه او لم یختمه، نوى ختمها او لم ینوه، بل جعل ذلک عندهم من سنه الختم، و یسمون من یفعل هذا الحال المرتحل، اى الذى یحل فى قراءته آخر الختمه و ارتحل الى ختمه اخرى.
و عکس بعض اصحابنا هذا التفسیر کالسخاوى و غیره فقالوا: الحال المرتحل الذى یحل فى ختمه عند فراغه من اخرى. و الاول اظهر و هو الذى یدل علیه تفسیر الحدیث عن النبى صلى الله علیه و آله افضل الاعمال الحال المرتحل. انتهى کلام ابن الجزرى.
قلت: تفسیر السخاوى و غیره اوفق بالحدیث المروى عن على بن الحسین علیهماالسلام کما لا یخفى. و حاول بعض الاصحاب تطبیقه على التفسیر الاول، فقال: کان قوله علیه السلام فى آخره ظرف للانتقال منه الى اوله، و لو کانت فى بمعنى من لکان اظهر. و الله اعلم.
السادسه: لا ریب فى استحباب الدعاء عند قراءه القرآن، و عند ختمه، کما وردت به روایات عن ارباب العصمه علیهم السلام.
اما الدعاء عند قراءته فعقد له ثقه الاسلام فى الکافى بابا و ذکر فیه دعاء طویلا قال: کان ابوعبدالله علیه السلام یدعو به عند قراءه کتاب الله عز و جل.
و ذکر السید على بن طاووس برد الله مضجعه فى کتاب الاقبال قال: روینا باسنادنا الى یونس بن عبدالرحمن، عن على بن میمون الصائغ ابى الاکراد، عن ابى عبدالله علیه السلام انه کان من دعائه اذا اخذ مصحف القرآن الجامع قبل ان یقرا القرآن، و قبل ان ینشره، یقول حین یاخذ بیمینه: بسم الله، اللهم انى اشهد ان هذا کتابک المنزل من عندک على رسولک محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله، و کتابک الناطق على لسان رسولک، و فیه حکمک و شرائع دینک، انزلته على نبیک، و جعلته عهدا منک الى خلقک، و حبلا متصلا فیما بینک و بین عبادک. اللهم انى نشرت عهدک و کتابک، اللهم فاجعل نظرى عباده، و قراءتى تفکرا، و فکرى اعتبارا، و اجعلنى ممن اتعظ ببیان مواعظک فیه، و اجتنب معاصیک، و لا تطبع عند قراءتى کتابک على قلبى، و لا على سمعى، و لا تجعل على بصرى غشاوه، و لا تجعل قراءتى قراءه لا تدبر فیها، بل اجعلنى اتدبر آیاته و احکامه، آخذا بشرائع دینک، و لا تجعل نظرى فیه غفله، و لا قراءتى هذرمه، انک انت الرووف الرحیم.
و اما الدعاء عند ختمه فوردت به روایات من طرق العامه و الخاصه.
اما من طرق العامه فاحسنها ما رواه فخر خوارزم الموفق بن احمد ابو الموید فى کتاب المناقب، بسنده المتصل عن عاصم، عن زربن حبیش قال: قرات القرآن من اوله الى آخره، فى مسجد الجامع بالکوفه، على امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام، فلما بلغت الحوامیم قال لى: قد بلغت عرائس القرآن، فلما بلغت راس العشرین من «حم عسق» و «الذین آمنوا و عملوا الصالحات فى روضات الجنات لهم ما یشاوون عند ربهم ذلک هو الفضل الکبیر» بکى حتى ارتفع نحیبه، ثم رفع راسه الى السماء و قال: یازر امن على دعائى ثم قال: «اللهم انى اسالک اخبات المخبتین، و اخلاص الموقنین، و مرافقه الابرار، و استحقاق حقائق الایمان، و الغنیمه من کل بر، و السلامه من کل اثم، و وجوب رحمتک، و عزائم مغفرتک، و الفوز بالجنه، و النجاه من النار». یازر اذا ختمت فادع بهذا فان حبیبى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم امرنى ان ادعوبهن عند ختم القرآن.
و اما من طرق الخاصه فاشهرها دعاء الصحیفه الکامله الذى نحن بصدد شرحه.
و ذکر السید على بن طاووس قدس الله روحه باسناده المتقدم عن ابى عبدالله علیه السلام انه کان یقول عند الفراغ من قراءه بعض القرآن العظیم: اللهم انى قرات ما قضیت من کتابک الذى انزلته على نبیک محمد صلواتک علیه و رحمتک، فلک الحمد ربنا، و لک الشکر و المنه على ما قدرت و وفقت. اللهم اجعلنى ممن یحل حلالک، و یحرم حرامک، و یجتنب معاصیک، و یومن بمحکمه و متشابهه، و ناسخه و منسوخه، و اجعله لى شفاء و رحمه، و حرزا و ذخرا. اللهم اجعله لى انسا فى قبرى، و انسا فى حشرى، و انسا فى نشرى، و اجعل لى برکه بکل آیه قراتها، و ارفع لى بکل حرف درسته درجه فى اعلى علیین، آمین یا رب العالمین، اللهم صلى على محمد نبیک و صفیک، و نجیبک و دلیلک، و الداعى الى سبیلک، و على امیرالمومنین ولیک و خلیفتک من بعد رسولک، و على اوصیائهما المستحفظین دینک، المستودعین حقک، و علیهم اجمعین السلام و رحمه الله و برکاته.
السابعه: القراءه فى المصحف افضل من القراءه عن ظهر القلب، لان النظر فیه عباده مطلوبه.
روى ثقه الاسلام فى الکافى، بسنده عن اسحاق بن عمار، عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قلت له: جعلت فداک انى احفظ القرآن على ظهر قلبى، فاقراه على ظهر قلبى افضل، او انظر فى المصحف؟ قال: فقال لى: بل اقراه، و انظر فى المصحف فهو افضل. اما علمت ان النظر فى المصحف عباده.
و عن ابى عبدالله علیه السلام: من قرا فى المصحف متع ببصره، و خفف على والدیه، و ان کانا کافرین.
الثامنه: لا باس بتکریر الایه و تردیدها فقد روى عن ابى ذر رضى الله عنه ان النبى صلى الله علیه و آله قام بایه یرددها حتى اصبح «ان تعذبهم فانهم عبادک» الایه.
و عن الزهرى: کان على بن الحسین علیهماالسلام اذا قرا «مالک یوم الدین» یکررها حتى کاد ان یموت.
و روى عن الصادق علیه السلام انه کان یصلى فى بعض الایام، فخر مغشیا علیه فى اثناء الصلاه، فسئل عن ذلک فقال: مازلت اردد هذه الایه حتى سمعتها من قائلها.
قال بعض العارفین: ان لسان الصادق علیه السلام کان فى ذلک الوقت کشجره الطور عند قوله: «اننى انا الله».
التاسعه: یستحب التوسط فى القراءه بین الاخفاء و الجهر، کما قال تعالى: «و لا تجهر بصلاتک و لا تخافت بها و ابتغ بین ذلک سبیلا».
فعن الصادق علیه السلام: الجهر: رفع الصوت عالیا، و المخافته: ما لم تسمع نفسک.
و عن ابى بصیر قال: قلت لابى جعفر علیه السلام اذا قرات القرآن فرفعت به صوتى جاءنى الشیطان، فقال: انما ترانى. بهذا اهلک و الناس، قال: یا ابامحمد، اقرا قراءه ما بین القراءتین تسمع اهلک، و رجع بالقرآن صوتک فان الله عز و جل یحب الصوت الحسن، یرجع ترجیعا.
العاشره: یستحب البکاء عند قراءه القرآن، و التباکى لمن لا یقدر علیه، و الحزن و الخشوع. قال تعالى: «و یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا».
و عن ابى عبدالله علیه السلام: «ان القرآن نزل بالحزن، فاقراوه بالحزن».
و عن حفص بن غیاث: ما رایت اشد خوفا على نفسه من موسى بن جعفر علیهماالسلام، و لا ارجا للناس منه، و کانت قراءته حزنا، فاذا قرا فکانه یخاطب انسانا.
الحادیه عشره: یسن الترتیل فى قراءه القرآن قال تعالى: «و رتل القرآن ترتیلا».
روى ثقه الاسلام بسنده عن عبدالله بن سلیمان قال: سالت اباعبدالله علیه السلام عن قول الله عز و جل «و رتل القرآن ترتیلا» قال: قال امیرالمومنین صلوات الله علیه: بینه تبیانا، و لا تهذه هذ الشعر، و لا تنثره نثر الرمل، و لکن اقرعوا به قلوبکم القاسیه، و لا یکون هم احدکم آخر السوره.
و عن ام سلمه رضى الله عنها: انها نعتت قراءه النبى صلى الله علیه و آله قراءه مفسره حرفا حرفا.
و اعلم انه لاخلاف بین العلماء: ان هذا القراءه و هو الاسراع فیها، اذا افضى الى لف الکلمات، و عدم اقامه الحروف، لا یجوز لانه لحن. و اما بعد اقامتها فالافضل عندنا و عند اکثر العامه الترتیل.
قال فى شرح المهذب: و اتفقوا على کراهه الافراط فى الاسراع. قالوا: و قراءه جزء بترتیل افضل من قراءه جزءین فى قدر ذلک الزمان بلا ترتیل. قالوا: و استحباب الترتیل للتدبر، و لانه اقرب الى الاجلال و التوقیر، و اشد تاثیرا فى القلب. و لهذا یستحب للاعجمى الذى لا یفهم معناه. انتهى.
قال بعضهم: و کمال الترتیل تفخیم الفاظه، و الابانه عن حروفه، و ان لا یدغم حرفا فى حرف.
و قیل: هذا اقله، و اکمله ان یقراه على منازله، فان قرا تهدیدا لفظ به لفظ المتهدد، او تعظیما لفظ به على التعظیم.
الثانیه عشره: یستحب تحسین الصوت بالقراءه، کما وردت به اخبار کثیره من طرق العامه و الخاصه.
قال السیوطى فى الاتقان: اخرج البزاز و غیره حدیث «حسن الصوت زینه القرآن» و فیه احادیث صحیحه کثیره. انتهى.
و روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قال النبى صلى الله علیه و آله لکل شىء حلیه، و حلیه القرآن الصوت الحسن.
و عنه علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: اقراوا القرآن بالحان العرب و اصواتها، و ایاکم و لحون اهل الفسق و اهل الکبائر، فانه سیجىء من بعدى اقوام یرجعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیه، لا یجوز تراقیهم قلوبهم مقلوبه، و قلوب من یعجبه شانهم.
و عنه علیه السلام قال: کان على بن الحسین صلوات الله علیه احسن الناس صوتا بالقرآن، و کان السقاءون یمرون، فیقفون ببابه یسمعون قراءته.
و عن على بن محمد النوفلى، عن ابى الحسن علیه السلام قال: ذکرت الصوت عنده فقال: ان على بن الحسین علیه السلام کان یقرا فربما مر به المار فیصعق من حسن صوته، و ان الامام لو اظهر من ذلک شیئا لما احتمله الناس، قلت: و لم یکن رسول الله صلى الله علیه و آله یصلى و یرفع صوته بالقرآن؟ فقال: ان رسول الله صلى الله علیه و آله کان یحمل الناس من خلفه ما یطیقون.
و قد تقدم فى الفائده التاسعه قول ابى جعفر علیه السلام لابى بصیر: رجع بالقرآن صوتک فان الله عز و جل یحب الصوت الحسن یرجع ترجیعا.
و اعلم ان المراد بتحسین الصوت، و ترجیعه و التغنى به فى القرآن هو تجوید اللفظ، و تقویم الحروف، و حسن الاداء، و تلطیف النطق بالحرف على حال صیغته و کمال هیئته، من غیر اسراف و لا تعسف، و لا افراط و لا تکلف، و لا تمطیط له کما یفعله اهل الفسق و ارباب الالحان الموسیقیه، فان ذلک حرام یفسق به القارى، و یاثم المستمع باجماع المحققین من الفریقین، و لا رخصه فیه بوجه، کما نص علیه قوله علیه السلام: «و ایاکم و لحون اهل الفسق و اهل الکبائر» الحدیث المتقدم ذکره، و من ظن، او اعتقد غیر ذلک فلیتهم فهمه.
قال خاتمه القراء شمس الدین بن الجزرى: جرت سنه الله تبارک و تعالى فیمن یقرا القرآن متجودا مصححا ان تلتذ الاسماع بتلاوته، و تخشع القلوب عند قراءته، حتى یکاد ان یسلب العقول، و یاخذ بالالباب، بسر من اسرار الله یودعه من یشاء من خلقه. و لقد ادرکنا من شیوخنا من لیس له حسن صوت، و لا دریه له بالالحان، الا انه کان جید الاداء، قیما بالالفاظ فکان اذا قرا اطرب المسامع، و اخذ من القلوب بالمجامع، و کان الخلق یجتمعون علیه، و یزدحمون على الاستماع الیه امم من الخواص و العوام، یشترک فى ذلک من یعرف العربى، و من لا یعرفه من سائر الانام، مع ترکهم جماعات من ذوى الاصوات الحسان، عارفین بالمقامات و الالحان، لخروجهم عن التجوید و الاتقان، و اخبرنى جماعه من شیوخى و غیرهم اخبارا بلغ التواتر عن شیخهم الامام تقى الدین محمد بن احمد الصائغ المصرى، و کان استاذا فى حسن الاداء، و تجوید القراءه انه قرا یوما فى صلاه الصبح «و تفقد الطیر فقال مالى لا ارى الهدهد » الایه، و کرر هذه الایه فنزل طائر فوقع على راس الشیخ یستمع قراءته حتى اکملها، فنظروا الیه، فاذا هو هدهد. انتهى.
تتمه:
یکره کتابه القرآن بماء الذهب لحدیث محمد الوراق الکوفى قال: عرضت على ابى عبدالله علیه السلام کتابا فیه قرآن مختم معشر بالذهب، و کتبت فى آخره سوره بالذهب، فاریته ایاه، فلم یعب فیه شیئا الا کتابه القرآن بالذهب، و قال: لا یعجبنى ان یکتب القرآن الا بالسواد، کما کتب اول مره. اخرجه ثقه الاسلام فى الکافى.
و هذا حین نشرع فى المقصود من شرح الدعاء.
قال صلوات الله و سلامه علیه.
اعانه الله تعالى: عباره عن توفیقه و اعداده سبحانه لعبده ان یتحرى ما فیه رضاه من طاعاته، و القیام بها کما وفقه علیه السلام لختم کتابه، و هو قراءته جمیعه من اوله الى آخره.
و الکتاب: اما مصدر سمى به المفعول مبالغه کالخلق للمخلوق، و اما فعال بنى للمفعول کاللباس، و هو من الکتب الذى هو ضم الحروف بعضها الى بعض و اصله الجمع و الضم فى الاشیاء الظاهره للحس البصرى. و منه: الکتیبه للعسکر، و اطلاق الکتاب على المنظوم عباره، لما ان ماله الکتابه.
و النزول: انتقال من علو الى سفل. یقال: نزل نزولا -من باب ضرب- و یتعدى بالهمزه و التضعیف، فیقال: انزلته انزالا و نزلته تنزیلا. و اما تعدیته بالباء فلا یقال: نزل به الا اذا کان مصاحبا له فى النزول. و لهذا لا یقال «نزل الله بالقرآن» مثلا کما یقال: «انزل الله بالقرآن، و نزله»، و قال تعالى «نزل به الروح الامین».
فما وقع للفیومى فى المصباح -من قوله: یتعدى بالحروف و الهمزه و التضعیف، فیقال: نزل به و انزلته و نزلته- غیر صواب لایهامه تساوى التعدیه بالوجوه الثلاثه، و لیس کذلک لما عرفت. و سیاتى بیان الفرق بین الانزال و التنزیل.
قال شیخنا البهائى قدس سره: و وصف الکتاب بمعنى القرآن بالنزول و الانزال الذى لا یتصف به الا المتحیز بالذات دون الاعراض، و سیما الغیر القارات کالاصوات، انما هو بتبعیه محله سواء اخذ حروفا ملفوظه او معانى محفوظه، و هو الملک الذى یتلقف الکلام من جناب الملک العلام تلقفا سماعیا، او یتلقاه تلقیا روحانیا، او یحفظه من اللوح المحفوظ، ثم ینزل به على الرسول صلى الله علیه و آله. و انت خبیر بان هذا انما یتمشى على القول بجسمیه الملائکه، کما هو مذهب الاکثرین.
و اما على القول بتجردهم کما اطبق الحکماء علیه، و ذهب بعض علماء اهل الاسلام الیه فلا. اللهم الا ان یسمى ظهورهم للانبیاء علیهم السلام فى صوره المادیات نزولا، تشبیها للنزول العقلى المرئى، بالحس المکانى، فیکون قولنا نزل الملک استعاره تبعیه. انتهى.
و قوله علیه السلام: «نورا» نصب على الحال من الضمیر العائد الى الکتاب، و فیه تلمیح الى قوله تعالى فى سوره النساء: «و انزلنا الیکم نورا مبینا»، قیل:
لانه سبب وقوع نور الایمان فى القلب. و قیل: لانه یدرک به غوامض الحلال و الحرام.
و قال الراغب: النور: الضوء المنتشر الذى یعین على الابصار، و هو ضربان دنیوى و اخروى: فالدنیوى: ضربان: معقول بعین البصیره، و هو ما انتشر من الانوار الالهیه کنور العقل، و نور القرآن و منه: «قد جاءکم من الله نور» و محسوس بعین البصر و هو ما انتشر من الاجسام النیره کالقمرین و النجوم النیرات، و منه «هو الذى جعل الشمس ضیاء، و القمر نورا». و من النور الاخروى قوله تعالى: «یسعى نورهم بین ایدیهم» انتهى.
و فى المهیمن: خلاف. قال الخلیل و ابوعبیده: هو اسم فاعل من هیمن على کذا، یهیمن اى صار رقیبا علیه و حافظا.
و قال الزمخشرى المهیمن: الرقیب على کل شىء، الحافظ له، مفیعل من الامن الا ان همزته قلبت هاء.
قال صاحب الکشف: و تحقیقه ان ایمن على فیعل مبالغه امن من العدو، و الزیاده فى الیاء. و اذا قلت: امن الراعى الذئب على الغنم، مثلا دل على کمال حفظه و رقیبه. فالله آمن کل شىء سواء على خلقه و ملکه، لاحاطه علمه و کمال قدرته، ثم استعمل مجرد الدلاله بمعنى الرقیب و الحفیظ على الشىء من غیر ذکر المفعول للمبالغه فى کمال الحفظ و هو اولى من جعله من الامانه نظرا الى ان الامین على الشىء حافظ له اذ لا ینبىء من المبالغه و لا عن شمول العلم و القدره.
و جعله الجوهرى من آمن غیره من الخوف قال: و اصله اامن فهو ما اامن بهمزتین فلینت الهمزه الثانیه کراهه لاجتماعهما فصار ما یمن، ثم صیرت الاولى هاء کما قالوا: هراق الماء و اراقه کانه تعالى: یحفظه ایاهم صیرهم آمنین، و حرف الاستعلاء لتضمین معنى الاطلاع و نحوه، و انت تعلم ان الاشتقاق على ما ذکره العلامه اولى و الخروج من القیاس فیه اقل انتهى.
و فى الدعاء تلمیح الى قوله تعالى فى المائده: «و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه».
قال فى الکشاف: التعریف فى الکتاب الاول للعهد لانه عنى به القرآن، و فى الثانى للجنس لانه عنى به جنس الکتب المنزله، و یجوز ان یقال: هو للعهد لانه لم یرد به ما یقع علیه اسم الکتاب على الاطلاق و انما ارید نوع معلوم منه و هو ما انزل من السماء سوى القرآن، و مهیمنا: اى رقیبا على سائر الکتب لانه یشهد لها بالصحه و الثبات انتهى.
و قال العمادى: مهیمنا علیه اى رقیبا على الکتب المحفوظه عن التغییر لانه یشهد لها بالصحه و الثبات. و یقرر اصول شرائعها و ما یتابد من فروعها و یعین احکامها المنسوخه ببیان انتهاء مشروعیتها المستفاده من تلک الکتب، و انقضاء وقت العمل بها، و لا ریب فى تمییز احکامها الباقیه على المشروعیه ابدا عما انتهى وقت مشروعیته و خرج عنها من احکامه کونه مهیمنا علیه انتهى.
و فضلته على غیره تفضیلا:- صیرته افضل منه او حکمت و اعتقدت بانه افضل منه، و تفضیل القرآن على غیره وقع منه تعالى بالمعنیین کما سنبینه.
و الحدیث: ضد القدیم، یستعمل فى قلیل الکلام و کثیره لانه یحدث شیئا فشیئا.
قال الراغب: یقال لکل ما قرب عهده: حدیث فعالا کان او مقالا، و کل کلام یبلغ الانسان من جهه السمع او الوحى فى یقظته و منامه یقال له حدیث، و سمى تعالى کتابه حدیثا فقال: «فلیاتوا بحدیث مثله» و قال تعالى: «افمن هذا الحدیث تعجبون».
و قصصت الحدیث قصا: حدثته على وجهه و اخبرت به کما هو، من قص اثره اذا تبعه لان من یقص الحدیث یتبع ما حفظ منه شیئا فشیئا کما یقال: تلا القرآن لانه یتبع ما حفظ منه آیه بعد آیه.
و فى هذه الفقره من الدعاء تلمیح الى قوله تعالى فى الزمر: «الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها» الایه، و قوله فى یوسف «نحن نقص علیک احسن القصص».
قال النظام النیسابورى: و وجه کونه احسن الحدیث لفظا و معنى مما لا یخفى على ذى طبع فضلا عن ذى لب.
و قال العلامه الطبرسى: هو احسن الحدیث لفرط فصاحته و لاعجازه و اشتماله على جمیع ما یحتاج المکلف الیه من التنبیه على ادله التوحید و العدل و بیان احکام الشرع و غیر ذلک من المواعظ و قصص الانبیاء و الترغیب و الترهیب.
و قیل: سمى القرآن احسن القصص لانه بلغ النهایه فى الفصاحه و حسن المعانى و عذوبه الالفاظ مع التلاوم المنافى للتنافر و التشاکل بین المقاطع و الفواصل.
و قیل: لان فیه ذکر اخبار الامم الماضیه، و اخبار الکائنات الاتیه، و جمیع ما یحتاج الیه العباد الى یوم القیامه باعذب لفظ و تهذیب فى احسن نظم و ترتیب انتهى.
فظهر انه سبحانه فضل القرآن على کل حدیث قصه بان حکم بانه احسن الحدیث و احسن القصص و فضله بما خصه به من المزایا و الفضائل المذکوره التى اقتضت کونه احسن من کل حدیث و قصص.
و الفرقان: قیل: فى الاصل، مصدر فرقت بین الشیئین فرقا و فرقانا من باب -قتل- اى فصلت ثم اطلق على الفاعل مبالغه فهو بمعنى الفارق.
و قال الراغب: الفرقان: ابلغ من الفرق لانه یستعمل فى الفرق بین الحق و الباطل، و تقدیره کتقدیر رجل قنعان یقنع به فى الحکم، و هو اسم لا مصدر فیما قیل و الفرق: یستعمل فى ذلک، و فى غیره. و الفرقان: کلام الله لفرقه بین الحق و الباطل فى الاعتقاد و الصدق و الکذب فى المقال و الصالح و الطالح فى الاعمال انتهى.
و الفرق بین الشیئین قد یکون مدرکا بالبصر کالفرق بین النور و الظلمه، و قد یکون مدرکا بالبصیره کالفرق بین الحق و الباطل و الحلال و الحرام.
و حلال الله تعالى: ما اطلق فعله، و حرامه: ما منع منه و حکمه ان یاثم المرء بفعله و یثاب على ترکه بنیه التقرب الى الله تعالى فیشمل الحلال و الحرام اقسام الحکم الخمسه و هى: الواجب و المندوب و المباح و المکروه و الحرام و لا یجوز لاحد الحکم بتحلیل شىء و تحریمه الا ما وجده فى القرآن او اخذه من العالم به.
و فصلت الشىء تفصیلا: جعلته فصولا متمایزه و هو من الفصل بمعنى ابانه احد الشیئین عن الاخر حتى یکون بینهما فرجه، و فیه تلمیح الى قوله تعالى فى حم السجده: «کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعقلون» و فى هود: «کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر».
قال الزمخشرى: فصلت: اى میزت و جعلت تفاصیل فى معان مختلفه من احکام و امثال و مواعظ و وعد و وعید و غیر ذلک.
و قال امین الاسلام الطبرسى: وصف الکتاب بالتفصیل دون الاجمال لان التفصیل یاتى على وجوه البیان اى بینت آیاته بیانا تاما.
و التبیین: قیل على وجوه منها: تبیین الواجب مما لیس بواجب و تبیین الاولى فى الحکمه مما لیس باولى، و تبیین الجائز مما لیس بجائز، و تبیین الحق من الباطل، و تبیین الدلیل على الحق مما لیس بدلیل، و تبیین ما یرغب فیه مما لا یرغب فیه، و تبیین ما یحذر منه مما لا یحذر منه الى غیر ذلک من الوجوه.
و قیل: فصلت آیاته بالامر و النهى و الوعد و الوعید و الترغیب و الترهیب و الحلال و الحرام و المواعظ و الامثال.
و قیل: فصلت آیاته اى نظمت على احسن نظام و اوضح بیان انتهى.
و بالجمله فالمراد بتفصیل القرآن جعل بعضه فى الواجبات و بعضه فى المحرمات و بعضه فى المندوبات و بعضه فى المکروهات و بعضه فى المباحات و بعضه فى العقوبات و بعضه فى الاخلاق و الاداب و بعضه فى المواعظ و النصائح و بعضه فى اخبار من تقدم و انبائهم، و بعضه فى اخبار ما سیاتى، و بعضه فى احوال الجنه و من یدخلها، و بعضه فى احوال النار و من یسکنها، الى غیر ذلک مع بیان کل ذلک و ایضاحه بحیث لا یشتبه شىء منها بالاخر، و هذا هو معنى التفصیل کما قال تعالى: «و کل شىء فصلناه تفصیلا» اى بیناه فى القرآن الکریم بیانا بلیغا لا التباس معه کقوله تعالى: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شىء».
و الوحى: الاشاره، و الکتابه و الکتاب و الرساله و الالهام و الکلام الخفى.
قال ابن فارس: و کل ما القیته الى غیرک لتعلمه وحى و هو مصدر وحى الیه یحى من باب -وعد-، و اوحى الیه بالالف مثله ثم غلب استعماله فیما یلقى الى الانبیاء من عند الله تعالى.
و قد تقدم الکلام على انواعه فى شرح السند فلیرجع الیه.
و تنزیلا: مصدر جار غیر الفعل ناب عن انزالا لانه قیاس مصدر انزل و ایثاره علیه للاشاره الى کیفیه انزاله على النبى صلى الله علیه و آله و هو الجاوه الیه تدریجا لما فى التنزیل من الدلاله على التدرج و التکثیر بخلاف الانزال فانه اعم من ان یکون دفعه او تدریجا، و ذلک لما روى: انه الله تعالى انزل القرآن دفعه واحده من اللوح المحفوظ الى السماء الدنیا فحفظته الحفظه او کتبته الکتبه فى الصحف ثم نزله منها الى النبى صلى الله علیه و آله منجما موزعا على حسب المصالح و کفاء الحوادث.
روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده، عن حفص بن غیاث، عن ابى عبدالله علیه السلام قال: سالته عن قول الله عز و جل: «شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن» و انما انزل فى عشرین سنه بین اوله و آخره؟ فقال ابوعبدالله علیه السلام، نزل القرآن جمله واحده فى شهر رمضان الى البیت المعمور ثم نزل فى طول عشرین سنه الحدیث.
و فى هذه المعنى من طرق العامه روایات کثیره و الله اعلم.
جعله نورا: لکشفه ظلمات الشرک و الشک و ابانته ما خفى على الناس من الحق، و فرقه بین الحق و الباطل و ایصاله الى المطلوب من الحق کما ان النور الحسى یکشف الظلمات الحسیه و یبین ما خفى بسببها و یفصل به بین الاشیاء، و یدرک المطلوب.
و المراد بظلم الضلاله: ظلم الکفر و الانهماک فى الغى، و بظلم الجهاله ظلم المعاصى و الشبهات، و جمع الظلم لتعدد فنون الضلال و الجهل.
و تبع زید عمرا تبعا من باب -تعب- و اتبعه اتباعا مشى خلفه ثم استعمل فى مطلق الاقتداء. و اتباع القرآن: تلاوته و العمل به و فى الحدیث: اتبعوا القرآن و لا یتبعنکم، قال ابن الاثیر: اى اجعلوه امامکم ثم اتلوه، و اراد لا تدعو تلاوته و العمل به فتکونوا قد جعلتموه وراءکم.
و الشفاء: البرء من الداء و المرض، جعله شفاء لزوال الامراض القلبیه به کالجهل و الشک و الشرک و النفاق و غیرها من العقائد الزائفه الفاسده.
قال تعالى: «قد جاءتکم موعظه من ربکم و شفاء لما فى الصدور».
و الانصات: السکوت للاستماع.
یقال: نصت له ینصت من باب -ضرب- و انصت انصاتا: اى سکت مستمعا.
و «الباء» من قوله: «بفهم التصدیق» للملابسه اى انصت ملتبسا بفهم التصدیق.
و الفهم: تصور المعنى من لفظ المخاطب، و قیل: الفهم: ادراک خفى رقیق فهو اخص من العلم، لان العلم نفس الادراک سواء کان جلیا او خفیا. و لهذا قال سبحانه فى قصه داود و سلیمان: «ففهمناها سلیمان و کلا آتینا حکما و علما» خص الفهم بسلیمان و عمم العلم لداود و سلیمان.
و التصدیق: ان ینسب السامع باختیاره الصدق الى المخبر، و المراد به هنا اعتقاد صدق القرآن و الایمان به، وال فیه یجوز ان یکون نائبه عن الضمیر المضاف الیه، و الاصل بفهم تصدیقه فحذف المضاف الیه و انیبت ال منابه کقوله تعالى: «فان الجنه هى الماوى» اى ماواه هذا عند من اجاز نیابه ال عن الضمیر المضاف الیه و هم الکوفیون و بعض البصریین، اما عند المانعین فهو على تقدیر له او به کما قدروا له فى الایه.
و اضافه الفهم الى التصدیق قیل: بیانیه، و الصواب انها لامیه اذ المراد الفهم الملتبس بالتصدیق المقارن له فهى بمعنى اللام الداله على الاختصاص.
و استمع له استماعا: قصد و تعمد ان یسمعه.
قال الفیومى: استمع لما کان بقصد لانه لا یکون الا بالاصغاء و هو المیل، و سمع: یکون بقصد و بدونه.
و ادى انصت ب«الى» التضمین معنى الاصغاء و التوجه و لما کان قبول القابل شرطا فى ظهور الاثر من الفاعل قید علیه السلام کونه شفاء بقوله: «لمن انصت بفهم التصدیق الى استماعه»، کما قال تعالى: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا»، فان المراد بالظالمین الذین وضعوا التکذیب مقام التصدیق و الشک موضع الایقان و الارتیاب محل الاطمئنان، فان استماع القرآن لا یزیدهم الا هلاکا بکفرهم و تکذیبهم و شکهم و ارتیابهم و کذلک البدن الذى قد فسدت اخلاطه، و کثرت مواد اسقامه لا یزیده الغذاء الا شرا و فسادا.
قوله علیه السلام: «و میزان قسط لا یحیف عن الحق لسانه». القسط: العدل، و حاف یحیف: مال عن الحق، و جار و ظلم، و لسان المیزان عذبته الکائنه فى وسط العمود التى یعرف بها التعادل و الرجحان، سمیت لسانا لشبهها باللسان فى الصوره او لدلالتها على الاستواء فى الوزن و عدمه، کما یدل اللسان بالنطق على ما فى الضمیر و انما جعل القرآن میزان قسط موصوفا بعدم المیل عن الحق لان قدر العباد و قبول اعمالهم انما هو بقدر ایمانهم به و اتباعهم ایاه فیما امر به و نهى عنه و دلهم علیه من الفروض و السنن و الاخلاق کما قیل فى رسول الله صلى الله علیه و آله: کان خلقه القرآن، فالمقبول الراجح من الاعمال: ما وافقه، و المرضى الحسن الجمیل من الاخلاق و الاقوال: ما طابق ارشاده و هدایته الیه، و الحق الصائب من العقائد: ما اخذ منه، و المردود منها: ما خالف ذلک، و کلما قرب من ذلک قرب من القبول، و کلما بعد بعد، لاجرم کان میزان عدل لا یحیف و لا یمیل لسانه فیشتبه رجحانه و نقصانه.
قوله علیه السلام: «و نور هدى» شبه الهدى بالنور فى الدلاله على المطلوب، و التقدیر هدى کالنور، ثم قدم المشبه به على المشبه و اضیف الیه کقوله:
و الریح تعبث بالغصون، و قد جرى ذهب الاصیل على لجین الماء اى اصیل کالذهب على ماء کاللجین.
وطفات النار تطفى بالهمزه من باب -تعب- طفوءا على فعول: خمدت، و اطفاتها اطفاء: اخمدتها. قال تعالى: «یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم و یابى الله الا ان یتم نوره».
و البرهان: الحجه، و قیل: بیان الحجه و ایضاحها قیل: النون زائده و قیل اصلیه.
قال الخلیل: البرهان مشتق من البرهرهه و هى الجاریه البیضاء.
کما اشتق السلطان من السلیط لاضائته، او من البرهه و هى المده من الدهر لثباته.
و قال ابن جنى: برهان عندنا فعلال کقرطاس و لیست نونه بزائده، یدل علیه قولک: برهنت له على کذا، اى اقمت الدلیل علیه و هو قاطع، و مثله دهقان فعلال من تدهقن و لیس فى الکلام تفعلن، و القیاس فى نونیهما ان یکونا زائدتین حملا على الاکثر لکن السماع ورد بما رغب عن القیاس انتهى.
و حکى الازهرى: القولین فقال: فى باب الثلاثى النون زائده، و قال: برهن فلان مولد و الصواب ان یقال ابره اذا جاء بالبرهان. و قال فى باب الرباعى برهن: اذا اتى بحجته.
و اقتصر الجوهرى على کونها اصلیه. و الزمخشرى على کونها زائده.
و المراد بالشاهدین: اما الشاهدون لله بالتوحید و للانبیاء بالتصدیق لان القرآن اعظم برهان لهم على ذلک و اما محمد و اهل بیته علیهم السلام لتسمیته تعالى لهم شهداء فى قوله: «و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا».
فعن على علیه السلام: ان الله تعالى ایانا عنا بقوله: «لتکونوا شهداء على الناس» فرسول الله شاهد علینا، و نحن شهداء الله على خلقه و حجته فى ارضه.
و فى هذا المعنى اخبار اخر تقدم ذکرها فى الروضه الثانیه.
و بهذا المعنى فسر ابن عباس قوله تعالى: «فاکتبنا مع الشاهدین» قال: اى مع محمد صلى الله علیه و آله و سلم و امته لانهم مخصوصون باداء الشهاده لقوله تعالى: «و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء» الایه، و على هذا فتخصیصهم علیهم السلام بذلک لانهم اهله الذین یستدلون ببرهانه و دلیله و یحتجون بدقیقه و جلیله.
و قال بعضهم المراد بالشاهدین کل من شاهده و انصف من نفسه و لم یکن کغیر الشاهد عنادا او جهلا.
و قال آخر: المراد بهم الحاضرون و لا یخفى ان ما ذکرنا اولى و انسب و الله اعلم بمقاصد اولیائه.
و لما شبه علیه السلام «البرهان» بالسراج فى الاضائه و الایضاح نفى عنه الطفوء او الاطفاء على الروایتین، ففى الکلام استعاره مکنیه تخییلیه، و تعدیه یطفا بعن لتضمینه معنى الذهاب و المعنى: ان برهان نور هدى القرآن لا یزال واضحا بینا للشاهدین المحتجین به و المبرهنین، على مطالبهم الحقه بالفاظه و معانیه لا یبطل احتجاجهم به ابدا کما یفیده الفعل المضارع الدال على الاستمرار و الله اعلم.
قوله علیه السلام: «و علم نجاه» الى آخره. العلم محرکا: شىء ینصب فى الفلوات لیهتدى به.
و نجا من الهلاک ینجو نجاه: خلص، و الاسم: النجاء بالمد، و اضافه العلم الى النجاه من اضافه الشىء الى سببه لان الضال فى الفلوات یهتدى بالعلم فینجوبه من الهلکه.
و امه اما من باب -قتل-: قصده.
و القصد: استقامه الطریق. قال الزمخشرى فى قوله تعالى: «و على الله قصد السبیل» القصد: مصدر بمعنى الفاعل. یقال: سبیل قصد و قاصد، اى مستقیم، کانه یقصد الوجه الذى یومه السالک لا یعدل عنه انتهى.
و على هذا فاضافته الى سنته من باب اضافه الصفه الى الموصوف، اى من ام سنته القاصده، اى المستقیمه و لا مساغ لجعله من باب الاضافه الى الجنس کالسبیل فى قصد السبیل لان السبیل منها جائز بخلاف سنه القرآن و طریقته، و فى نسخه قصد سننه بفتحتین: اى طریقه. یقال فلان على سنن واحد اى طریق واحد.
و الهلکات: جمع هلکه بفتحتین کقصبه بمعنى الهلاک.
و ایثار صیغه الجمع للدلاله على انواع من الهلاک فان الهلاک کما یطلق على الموت و العدم، یطلق على العذاب و الخوف و الفقر، و هذه الانواع الثلاثه هى المقصوده هنا بالهلکات دون المعنى الاول، و فى اضافه الایدى الى الهلکات استعاره مکنیه تخییلیه، شبه الهلکات بالاعداء فاثبت لها الایدى تخییلا، و اسند النیل الیها ترشیحا.
و تعلق به: استمسک.
و العروه: ما یتعلق به و یستوثق.
و العصمه: الحبل، و کل ما یعتصم به من عقد و سبب، و منه: «و لا تمسکوا بعصم الکوافر»، و الاستعاره فیه ظاهره و لک جعلها تمثیلیه مصرحه و مرشحه و قد مر نظیر ذلک غیر مره.
و حاصل المعنى فى الفقرتین ان من اهتدى بالقرآن علما و عملا لا یضل، من تمسک و اعتصم به نجا من المهالک الدنیویه و الاخرویه و الله سبحانه اعلم.