دعای ۲۱ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم)
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ فَرِّغْ قَلْبِی لِمَحَبَّتِک، وَ اشْغَلْهُ بِذِکرِک، وَ انْعَشْهُ بِخَوْفِک وَ بِالْوَجَلِ مِنْک، وَ قَوِّهِ بِالرَّغْبَةِ إِلَیک، وَ أَمِلْهُ إِلَی طَاعَتِک، وَ أَجْرِ بِهِ فِی أَحَبِّ السُّبُلِ إِلَیک، وَ ذَلِّلْهُ بِالرَّغْبَةِ فِیمَا عِنْدَک أَیامَ حَیاتِی کلِّهَا.
وَ اجْعَلْ تَقْوَاک مِنَ الدُّنْیا زَادِی، وَ إِلَی رَحْمَتِک رِحْلَتِی، وَ فِی مَرْضَاتِک مَدْخَلِی، وَ اجْعَلْ فِی جَنَّتِک مَثْوَای، وَ هَبْ لِی قُوَّةً أَحْتَمِلُ بِهَا جَمِیعَ مَرْضَاتِک، وَ اجْعَلْ فِرَارِی إِلَیک، وَ رَغْبَتِی فِیمَا عِنْدَک، وَ أَلْبِسْ قَلْبِی الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِک، وَ هَبْ لِی الْأُنْسَ بِک وَ بِأَوْلِیائِک وَ أَهْلِ طَاعَتِک.
وَ لَا تَجْعَلْ لِفَاجِرٍ وَ لَا کافِرٍ عَلَی مِنَّةً، وَ لَا لَهُ عِنْدِی یداً، وَ لَا بی إِلَیهِمْ حَاجَةً، بَلِ اجْعَلْ سُکونَ قَلْبِی وَ أُنْسَ نَفْسِی وَ اسْتِغْنَائِی وَ کفَایتِی بِک وَ بِخِیارِ خَلْقِک.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْنِی لَهُمْ قَرِیناً، وَ اجْعَلْنِی لَهُمْ نَصِیراً، وَ امْنُنْ عَلَی بِشَوْقٍ إِلَیک، وَ بِالْعَمَلِ لَک بِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی، «إِنَّک عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»، وَ ذَلِک عَلَیک یسِیرٌ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
الهی بر محمد و آلش درود فرست، و قلبم را خلوتگه محبت خود ساز، و به یاد خود مشغول دار، و به خوف و هراس از خود نشاط بر عملش ده، و به رغبت به سوی خود نیرومندش ساز، و به سوی طاعت خود تمایلش ده، و در خوشایندترین راههای به سوی خودروانش ساز، و در تمام دوره زندگیام این قلب را به رغبت در آنچه نزد توست رام گردان،
و تقوایت را از دنیا توشهام کن، و کوچ مرا حرکت به سوی رحمتت قرار ده، و ورودم را به سرمنزل رضای خود مقرّر فرما، و در بهشتت جایم ده، و مرا قدرتی کرامت کن که به سبب آن تمام بارِ خشنودیت را بر دوش کشم، و فرارم را به سوی خودت، و رغبتم را به آنچه نزد توست قرار ده، و لباس وحشت از شرار خلقت را بر دلم بپوشان، و انس به خودت و دوستانت و اهل طاعتت را به من ارزانی دار،
و برای هیچ فاجر و کافری بر من منّت و نعمتی قرار مده، و روی نیازم را به طرف آنان مکن، بلکه آرامش دل و راحت جان و بینیازی و انجام گرفتن کارهایم را بر عهده خود و گزیدگان خلقت واگذار.
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا همنشین آنان قرار ده، و مرا یار آنان قرار ده، و بر من منّت گذار که شوقم متوجه تو باشد، و برایت چنان کنم که دوست داری و میپسندی؛ زیرا که تو بر همه کاری توانایی، و این همه بر تو آسان است.
ترجمه آیتی
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و دلم از هر محبتى تهى گردان تا تنها جاى محبت تو باشد، و به یاد خود مشغول دار و از بیم توانگر نماى و رغبت آن به خود برانگیز و به طاعت خود گرایش ده و بدان راه که بیشترش دوست دارى روان بدار و چنان کن که تا زنده ام مقهور رغبت به چیزى باشد که در نزد توست.
اى خداوند، چنان کن که در این جهان پرهیزگارى رهتوشه ى من باشد و مقصد من در این سفر رسیدن به رحمت تو و خشنودى تو سراى من و بهشت تو جایگاه من. و مرا نیرویى ده که بار رضاى تو بر دوش توانم کشید و از هر که گریزم در تو گریزم و خواست من چیزى باشد که در نزد تو باشد. قلبم را از بدسیرتان به بیم افکن و انس خود و دوستان خود و بندگان فرمانبردارت را نصیب من کن.
بار خدایا، بار منت هیچ گنهکار و کافر بر دوش من منه و براى هیچ یک از آنان در نزد من نعمت و بهره اى قرار مده و مرا نیز به آنان محتاج مکن، بلکه آرامش دل و آسایش جان و بى نیازى و کفایت مرا تنها به خود و بندگان نیکوکارت منحصر فرماى.
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا همدم ایشان ساز. و مرا یاور ایشان گردان و بر من منت نه و شوق خود در دل من افکن و به کاریم برگمار که تواش دوست بدارى و تو از آن خشنود شوى که تو بر هر کارى توانایى. و ذلک علیک یسیر.
ترجمه ارفع
خدایا بر محمد و آل او درود فرست و دلم را خالص براى محبت خودت قرار ده و آن را به یادت مشغول کن و با خوف و بیم از خودت مقامش را بالا ببر و با میل و شوق به سویت تقویتش کن و آن را متوجه اطاعتت فرما و به چیزى که از همیشه بیشتر دوست مى دارى شوقش ده و در تمام روزهاى زندگى ام به خواستن آنچه نزد توست رامش نما.
پروردگارا توشه ام را در دنیا ترس از خودت قرار ده و سفرم را به سوى رحمتت و ورودم را به جهان آخرت در رضایتت و جایگاهم را در بهشت برینت مقرر فرما و به من نیرویى عطا کن تا بتوانم خشنودى ات را تمام و کمال به دست آورم.
الها گریزگاهم را به سویت و تقاضایم را از درگاهت توفیق ده و دلم را از بندگان گنهکار و آلوده ات دور ساز و انس و جوشش با دوستان و اهل طاعتت را نصیبم فرما.
خدایا مرا در گرو منت هیچ کافر و فاجرى قرار مده و دست آنها را به سویم دراز مفرما و مرا نسبت به ایشان نیازمند مکن بلکه آرامش دلم و الفت جانم و بى نیازى و کفایتم را به خودت و بندگان خوبت اختصاص بده.
بار الها بر محمد و آل او درود فرست و مرا همنشین و یاور این دودمان قرار ده بر من منت گذار و از مشتاقان حضرتت قرار ده و به کار کردن برایت به آنچه را که تو دوست مى دارى و مورد رضایتت مى باشد توفیقم ده چرا که تو بر همه چیز قادر و توانایى و این کار برایت آسان است.
ترجمه استادولی
خدایا، برمحمد و آل او درود فرست، و دلم را براى دوستى خود فارغ ساز، و به یاد خویش مشغول دار، و به ترس و بیم از خود از ورطه گناه برهان، و با میل به خودت نیرو ده، و به سوى طاعتت بگردان، و در محبوب ترین راه ها به سوى خویش روان ساز، و آن را در همه روزهاى زندگیم با رغبت به آنچه نزد توست رام گردان.
و تقوا را توشه من از دنیا، و کوچ مرا به سوى رحمتت، و دخول مرا در خشنودیت قرار ده، و اقامتگاهم را در بهشت خود قرار ده، و مرا نیرویى بخش که بتوانم همه خشنودیت را بر دوش گیرم، و گریزم را به سوى خودت و رغبتم را در آنچه نزد توست قرار ده، و دلم را از آفریدگان بدت گریزان ساز، و انس با خودت و دوستان و فرمانبرانت را به من ارزانى دار.
و براى هیچ بدکار و کافرى منت بر من و لطف به من قرار مده، و مرا نیازمند آنها مکن، بلکه آرام دل و انس جان و بى نیازى و کفایتم را به خودت و آفریدگان خوبت قرار ده.
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و مرا قرین آنان قرار ده، و مرا یاور آنان قرار ده، و شوق به خودت و عمل به آنچه را که تو دوست دارى و مى پسندى به من ارزانى دار، که تو بر هر چیز توانایى، و این کارها بر تو آسان است.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل پاکش و دل مرا از هر چه جز محبت (و جز عشق و اشتیاق لقاى حضرتت) فارغ ساز (و از توجه بهر محبوبى جز جمال دل آرایت که اجمل من کل جمیل است دلم را بپرداز که خلوتگاه دل خاص تو و خاصان و دوستان تو باشد) و قلبم را مدام به ذکر خود مشغول دار و به خوف و خشیت از جلالت رتبه رفیعم بخش و دلم را به شوق و رغبت کامل رو به سوى حضرتت گردان و به طاعتت (با اخلاص) متمایل ساز و دلم را در بهترین راه به سوى خود سیر و سلوک ده و در همه دوران عمر براى شوق به مقامات رفیعه نزد حضرتت ذلیل و خاضعم گردان
و در دنیا تقوى و خداترسى را زاد و توشه ى من براى سفر آخرت قرار ده و رحلتم را از دنیا به سوى رحمت (نامنتهاى) خود مقرر فرما و در (بهشت) رضاى خویش داخل و در جنت (شهود) خود منزل عطا فرما و مرا بر تمام اعمالى که مورد رضا و خشنودى تست قوت و توانائى بخش و فرار و گریزگاهم را (از عالم) به سوى حضرتت قرار ده و میل و اشتیاقم را به آنچه نزد تست (از مقامات و لذات نامتناهى) منحصر ساز و همیشه دل مرا متنفر از اشرار خلقت بگردان و مرا انس با خود و دوستان و اهل طاعت خود (که خاصان و مقربان درگاهند) عطا فرما
و هرگز مرا زیر بار منت مردم نابکار فاجر و کافر قرار مده (که آنان بر من احسانى کرده و مرا زیر بار منت آرند) و به آنان محتاج و نیازمندم نگردان بلکه تمام آرام دل و انس روحم و استغناء (و انجام حوائجم) و کفایت امورم همه را به عنایت خود و به دست خوبان خلق خود منحصر گردان.
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل پاکش و مرا قرین و همنشین با آن بزرگواران و یار و یاور آنان قرار ده و بر من منت گذار و مرا از مشتاقان حضرتت قرار ده و به عملى که تو دوست دارى و از آن خشنود باشى موفقم بدار و انجام این حوائجى که به درگاهت آوردم بر تو بسى سهل و آسانست (زیرا تو را قدرت و رحمت واسعه ى نامتناهى است).
ترجمه سجادی
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و دلم را براى دوستى ات خالى گردان و به یادت مشغول دار و به خوف و ترس از خود بلندمرتبه کن و به رغبت به سوى خود، توانایى ده و به طاعتت متوجّه ساز و در محبوب ترین راه ها به سویت روانه فرما و آن را با رغبت به آنچه نزد توست، در همه روزهاى زندگى ام رام گردان.
و پرهیزکارى را توشه من از دنیا، و کوچ مرا به سوى رحمتت، و ورود مرا در خوشنودى ات قرار ده. و سراى مرا در بهشتت مقرّر گردان. و به من نیرویى عنایت کن تا بتوانم همه خوشنودى ات را حمل کنم. و گریزم را به سوى خود، و رغبتم را در آنچه نزد توست قرار ده. و دلم را به وحشت از بدکاران خلقت بپوشان. و انس با خودت و دوستانت و فرمانبرانت را به من ببخش.
و براى بدکار و کافر، بر من منّت و براى او نزد من نعمت و مرا به سوى آنها حاجت، قرار نده. بلکه آرامش دلم و انس جانم و بى نیازى ام و کفایتم را به خود و آفریدگان خوبت قرار ده.
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا همنشین آنان قرار ده و مرا یاور آنها قرار ده و شوق به خودت و عمل -براى خودت- به آنچه دوست دارى و خوشنود مى شوى را به من ارزانى دار. که تو بر هر چیزى توانایى و (برآوردن) آن (حوائج) بر تو آسان است.
ترجمه شعرانی
خدایا درود فرست بر محمد و خاندان او. دل مرا از همه چیز تهى ساز تا جاى محبت تو باشد و به یاد خود مشغول دار و به ترس و بیم خود پرورش ده و به رغبت به جانب خود نیرومند گردان و به طاعت خویش مایل کن و او را در راهى سالک گردان که دوستتر دارى و چنانش پرور که در همه عمر بدانچه نزد تست رغبت کند
توشه مرا از این جهان پرهیزکارى قرار ده و رفتار مرا سوى بخشایش خود بگردان و باب خوشنودى خویش را به روى من بگشاى و مرا در بهشت خود جاى ده. خدایا به من نیروئى بخش که هر چه را موجب خشنودى تست آسان بجاى آرم و سوى تو گریزم و رغبت در آن نعمتها کنم که نزد تست و در دل من انداز که از آفریدگان شریر تو احتراز کنم و با تو و دوستان و مطیعان تو انس گیرم
هیچ کافر و فاجرى را بر من منت نباشد و حق بر من نداشته و من نیازى به آنها نداشته باشم بلکه آرامش و دلبستگى و بى نیازى من به تو و نیکان خلق تو باشد.
خدایا بر محمد و آل او درود فرست و مرا همنشین آنها قرار ده و یار آنها گردان و بر من منت گذار که شوق من سوى تو باشد و عمل براى تو کنم به هر چه دوست دارى و مى پسندى که بر هر چیز توانائى و اینها بر تو آسانست.
ترجمه فولادوند
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و دلم را براى مهر خویش فارغ و به یاد کرد خود مشغول دار و به بیم و هراس خود سرزنده نگاهدار و با رغبت به جانب خویش نیرومند گردان و به طاعت خود متمایل فرماى و در دوست داشتنى ترین راهها به سوى خود به راه انداز و دوران زندگانیم را سراسر در رغبت بدانچه نزد توست رام فرما
و پرهیزگارى را در دنیا ره توشه ام گردان و سفرم را به سوى رحمت و ورود مرا به سوى خشنودیت و جایگاهم را در بهشت خود تعیین فرما و مرا نیرویى بخش که همه بار خشنودیهاى تو را بر دوش کشم و گریز و رغبتم را به جانب خود مقرر فرما و از بدسگالان آفریدگانت دلم را به هراس در پوشان و انس و الفت با خود و دوستان و فرمان پذیرانت را بر من ارزانى دار
و از فاجر و کافر بر من منتى باقى مگذار و جاى دست درازى بر من براى ایشان و نیز نیازى به آنها براى من باقى منه، بلکه سکون دل و انس جان و بى نیازى و کفایت کار مرا به عهده ى خود و بهترین خلقت واگذار.
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و مرا همدم آنان گردان و یار ایشان ساز و شوق خویش در دلم افکن و بر من منت نه و نیز توفیق بدانچه دوست دارى و بدان خشنود مى شوى بر من ارزانى دار چرا که تو بر هر چیز توانایى و این امر بر تو آسان است.
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و دلم را براى محبت و دوستى خویش (از محبت هر چه جز تو است) خالى ساز، و به یاد خود مشغول گردان، و به ترس و بیم از خویشتن (که با آن گناهى نشود) بلند مرتبه اش فرما، و به رغبت به سوى خود (تو را خواستن) توانایش نما، و به فرمانبریت متوجه کن، و در خوشایندترین راههاى به سوى خود روانه اش فرما، و در تمام روزهاى زندگانیم آن را به خواستن آنچه (عطاهایت) نزد تو است رام نما
و تقوى و ترس از کیفر خود را از دنیا (براى سفر آخرت) توشه ام، و سفر مرا به سوى رحمتت، و درود مرا (روز رستاخیز) در خشنودیت، و جایم را در بهشتت گردان، و مرا توانائى بخش که با آن، همه ى خشنودى تو را بردارم، و گریزم را به سوى خود، و خواهشم را در آنچه نزد تو است قرار ده، و دلم را از بدهاى خلق خویش (گناهکاران) برهان، و خو گرفتن به خود و دوستانت (پیغمبران و اوصیاء) و پیروانت (مومنین) را به من ببخش
و براى گناهکار و کافر بر من منت قرار مده، و براى او نزد من نعمت و مرا به ایشان حاجت و درخواستى مگذار، بلکه آرامش دل و الفت جان و بى نیازى و کارگزارى مرا به خود و به نیکان خلق خویش قرار ده (مردى به حضرت صادق علیه السلام گفت: فدایت شوم از خدا بخواه که مرا از خلقش بى نیاز گرداند، حضرت فرمود: خداوند روزى هر که را به دست هر که بخواهد تقسیم نموده «چون انسان از معاشرت و نیازمندى به همجنس خود ناچار است چنین درخواستى مورد ندارد» ولى از خدا مى خواهم که تو را از حاجت و درخواست به مردم پست و فرومایه بى نیاز گرداند)
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و مرا با ایشان همنشین (پیرو) و یارى کننده ى به آنان گردان، و به شوق و دل باختگى به خود و به انجام آنچه دوست دارى و خشنود مى گردى بر من منت گزار (توفیق عطا فرما) زیرا تو بر هر چیز توانائى، و خواسته ى من براى تو آسان است.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ فَرِّغْ قَلْبِی لِمَحَبَّتِک وَ اشْغَلْهُ بِذِکرِک وَ انْعَشْهُ بِخَوْفِک وَ بِالْوَجَلِ مِنْک
وَ قَوِّهِ بِالرَّغْبَةِ إِلَیک وَ أَمِلْهُ إِلَى طَاعَتِک وَ أَجْرِ بِهِ فِی أَحَبِّ السُّبُلِ إِلَیک وَ ذَلِّلْهُ بِالرَّغْبَةِ فِیمَا عِنْدَک أَیامَ حَیاتِی کلِّهَا
وَ اجْعَلْ تَقْوَاک مِنَ الدُّنْیا زَادِی وَ إِلَى رَحْمَتِک رِحْلَتِی وَ فِی مَرْضَاتِک مَدْخَلِی
وَ اجْعَلْ فِی جَنَّتِک مَثْوَای وَ هَبْ لِی قُوَّةً أَحْتَمِلُ بِهَا جَمِیعَ مَرْضَاتِک
وَ اجْعَلْ فِرَارِی إِلَیک وَ رَغْبَتِی فِیمَا عِنْدَک
وَ أَلْبِسْ قَلْبِی الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِک وَ هَبْ لِی الْأُنْسَ بِک وَ بِأَوْلِیائِک وَ أَهْلِ طَاعَتِک»:
"الهى بر محمّد و آل او درود فرست و دلم را براى محبت خویش از هر چیز دیگر فارغ، و به یادت مشغول ساز، و به ترس و هراس خود شادابش فرما، و به رغبت بسویت نیرومندش کن، و او را به فرمانبرداریت متمایل نما، و در خوشایندترین راهها درنزدت که همان صراط مستقیم است به راه انداز، و این واقعیات را در تمام دوران زندگیم بر من ارزانى دار، بطورى که قلبم را به شوق آنچه نزد توست رام گردانى.
خداوندا تقواو پرهیز از هر گناهى رااز این زندگى دنیا توشه ام گردان، و سفرم را به سوى رحمتت، و ورودم را به سرمنزل خشنودیت، و بهشت را جایگاهم قرار ده.و به من نیرو و قدرتى عنایت فرما که بسبب آن بار همه رضایت و خشنودیت را به دوش جان کشم، و گریزم بسوى خودت و میلم را در آنچه نزد تست قرار ده، قلبم را جامه رمیدگى از بندگان شرور و بدکاربپوشان، و الفت با خودو دوستان و اهل عبادت و طاعتت را به من ارزانى فرما".
نکات برجسته و مسائل مهم فرازهاى ملکوتى بالا را بخواست حضرت محبوب و با توفیق او در دعاى سى و یکم که در رابطه با توبه است پى مى گیرم.
«وَ لاَ تَجْعَلْ لِفَاجِر وَ لاَ کافِر عَلَی مِنَّةً وَ لاَ لَهُ عِنْدِی یداً وَ لاَ بِی إِلَیهِمْ حَاجَةً
بَلِ اجْعَلْ سُکونَ قَلْبِی وَ أُنْسَ نَفْسِی وَ اسْتِغْنَائِی وَ کفَایتِی بِک وَ بِخِیارِ خَلْقِک
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اجْعَلْنِی لَهُمْ قَرِیناً وَ اجْعَلْنِی لَهُمْ نَصِیراً
وَ امْنُنْ عَلَی بِشَوْق إِلَیک وَ بِالْعَمَلِ لَک بِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى إِنَّک عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ وَ ذَلِک عَلَیک یسِیرٌ»:
"اى مهربان معبود من، اى محبوب و عزیز قلبم، اى محور هستى و حیاتم، براى فاجر و یا کافرى منّتى بر من روامدار، که زیر بار منت فاجر و کافر بودن براى مؤمن به تو و گداى پیشگاه تو و آن که تورا شناخته و قلبش مالامال محبت توست بسیار سخت است.
الهى براى فاجر و کافر درباره ام نعمتى و یا مرا به او نیازى قرار مده، بلکه آرامش خاطر و انس جان، و بى نیازى مرا تنها در پیوند با خودت و بندگان صالح و شایسته ات مقرر فرما.
الهى اى پناه من بر محمد و آ ل محمد درودفرست، و مرا همنشین آنان و یاورشان ساز، و بر من منّت گذار به اشتیاق به سوى خودت و انجام آنچه که دوست دارى و مى پسندى و آن تحقق ایمان کامل و عمل صالح و اخلاق حسنه است، زیرا که تو بر هر چیز توانائى، و اجراى آن در حقّ من براى تو آسان است."
تا سراسیمه آن طرّه پیچان نشوى *** آگه از حالت هر بى سر و سامان نشوى
جمعى از صورت حال تو پریشان نشوند *** تا زجمعیت آن زلف پریشان نشوى
دستگیرت نشود حلقه مشکین رسنش *** تا نگونسار در آن چاه زنخدان نشوى
بخت برگشته ات از خواب نخواهد برخاست *** تا که افتاده آن صف زده مژگان نشوى
داخل سلسله اهل جنون نتوان شد *** تا که از سلسله عقل گریزان نشوى
قابل خنجر قاتل نشودحنجر تو *** تا بمردانگى آماده میدان نشوى
تا پى نقطه خالش نروى چون پرگار *** مالک دایره عالم امکان نشوى
تا نیاید به لبت جان گرامى همه عمر *** کامیاب از لب جان پرور جانان نشوى
تیره بختى سکندر بتو روشن نشود *** تا که محروم ز سرچشمه حیوان نشوى
هرگز انگشت تو شایسته خاتم نشود *** تا زسر پنجه اقبال سلیمان نشوى
گر شوى ماه فروزان به فروغى نرسى *** تا قبول نظر انور سلطان نشوى
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم صل على محمد و آله. و فرغ قلبى لمحبتک. و اشغله بذکرک. و انعشه بخوفک و بالوجل منک».
«فرغ قلبى»، اى: اجعل قلبى فارغا، اى: خالیا من کل شى ء لدخول محبتک.
و انعشه، اى: ارفعه: یقال: نعش الله فلانا، اى: رفعه. و انما سمى نعش الجنازه نعشا لارتفاعه.
یعنى: بار خدایا، رحمت کن بر محمد و آل او. و خالى گردان دل مرا از همه ى چیزها از جهت دوستى خود. و مشغول گردان او را به یاد کردن تو. و بلند ساز او را به ترس خود و به ترسکارى از تو.
«و قوه بالرغبه فیما عندک. و امله الى طاعتک».
و قوى گردان و قوت ده او را به رغبت کردن در آن چیزى که نزد توست- از مثوبات اخرویه. یعنى چنان کن که رغبت کند به عبادت و طاعت تو تا سبب مثوبت اخروى او شود- و میل ده او را به طاعت و فرمانبردارى تو.
«و اجر به فى احب السبل الیک».
و جارى گردان او را در دوست ترین راهها به سوى خود.
«و ذلّلـه بالرغبه فیما عندک ایام حیاتى کلها».
و راهنمایى کن او را به رغبت کردن در آنچه نزد توست در تمام زندگانى من.
«و اجعل تقواک من الدنیا زادى».
اى: فى سفرى الى النشاه الاخره. کما فى قوله سبحانه: (و تزودوا فان خیر الزاد التقوى).
(یعنى:) و بگردان پرهیزکارى و ترس. تو را از دنیا توشه ى من، به جهت سفر آخرت من.
«و الى رحمتک رحلتى».
الرحله: الارتحال.
(یعنى:) و سفر کردن من به سوى رحمت توست.
«و فى مرضاتک مدخلى».
و محل داخل شدن من- یا: دخول من- در خشنودى تو است.
«و اجعل فى جنتک مثواى».
اى: مقامى. یقال: ثوى بالمکان و اثوى، اى: اقام.
(یعنى:) و بگردان در بهشت عنبر سرشت خود جاى من و محل اقامت من.
«وهب لى قوه احتمل بها جمیع مرضاتک».
و ببخش مرا توانایى که بردارم به سبب آن جمیع طاعات تو را. یعنى متحمل جمیع طاعات توانم شد که سبب خشنودى توست.
«و اجعل فرارى الیک».
و بگردان گریزگاه مرا به سوى خود.
«و رغبتى فیما عندک».
و رغبت مرا در آنچه نزد توست از اجر و ثواب اخروى.
«و البس قلبى الوحشه من شرار خلقک».
و در پوشان دل مرا رمیدن از خلقان بد تو. و این استعاره اى است بلیغه.
«وهب لى الانس بک و باولیائک و اهل طاعتک».
و ببخش مرا آرامش به خود و به دوستان خود و اهل طاعت خود.
«و لا تجعل لفاجر و لا کافر على منه، و لا له عندى یدا، و لا بى الیهم حاجه».
الفجور: المیل عن القصد. و یقال للکاذب فاجر.
و الکفر: تغطیه الانسان نعماء الله تعالى علیه بالجحود. و قیل: سمى الکافر کافرا، لانه یستر بکفره الایمان.
و المنه: النعمه. و منه قوله: یا منان، اى: یا منعم. و قیل: المنه تعداد المعطى على المعطى ما اعطاه.
و الید یجى ء بمعنى النعمه و القدره و القوه و الملک و السلطان. و الانسب هاهنا المعنى الاول.
یعنى: و مگردان مر فاجرى را- یعنى کسى که تکذیب حق کند- و نه کافر (ى) را بر من نعمتى، و نه مر او را نزد من قدرتى و قوتى، و نه مرا به سوى ایشان حاجتى.
«بل اجعل سکون قلبى، و انس نفسى و استغنائى و کفایتى بک و بخیار خلقک».
بلکه بگردان آرامش دل من و انس نفس من و بى نیازى و کفایت حال مرا منوط به ذات مقدس خود و به بهترین خلق خود.
«اللهم صل على محمد و آله. و اجعلنى لهم قرینا. و اجعلنى لهم نصیرا».
القرین: المصاحب.
یعنى: بار خدایا، رحمت کن بر محمد و آل او. و بگردان مرا مصاحب بهترین خلقان خود. و بگردان مرا مددکار ایشان.
«و امنن على بشوق الیک، و بالعمل لک بما تحب و ترضى».
یعنى: و منت نه بر من به شوق و آرزومندى به جناب تو، و به کردارى که موجب رضاى تو باشد به آنچه دوست دارى و خشنود گردى.
«انک على کل شىء قدیر. و ذلک علیک یسیر».
به درستى که تو بر همه چیز توانایى- بر آن وجهى که خواهى. و این بر تو آسان است.
شرح صحیفه (مدرسی)
خدایا رحمت فرست بر محمد و آل او، و خالى نما تو قلب مرا از براى محبت تو و مشغول ساز او را به یاد آوردن تو، و بلند نما او را به ترس تو و بیم از تو، بدان که نعش در لغت به معنى بلندى است و رفعت و همچنین به معنى تدارک از ورطه و خوف نیز آمده است و در این مقام نیز مناسب است.
یعنى: تدارک نما او را به سبب ترس تو از معاصى و تقصیرى که در آن داخل شده است.
اللغه:
رغبت: تضرع و ناله نمودن و دست بلند نمودن.
امِل: از مال به معنى عدول و انصراف است.
اجرِ: از جرى است.
ذلیل: منقاد و مطیع بودن است که به هر سخن که بخواهد او را به کار دارد و او به جاى آورد،
ایام حیوتى، ظرف است متعلق به تمام افعال گذشته بر سبیل تنازع یعنى قوت بده مرا به سبب رغبت به سوى تو، برگرداندن او را به سوى بندگیت و جریان بده او را در دوستترین راهها به سوى تو و رام کن او را به رغبت و آنچه در نزد تو است در روزگار زندگانى من همه.
اللغه:
زاد: توشه ى مسافر.
رحله: به کسر راء به معنى کوچ نمودن.
مدخل: مصدر میمى به معنى الدخول.
یعنى: بگردان تو ترس مرا در دنیا توشه ى من و به سوى رحمت تو کوچ نمودن مرا در خشنودى تو داخل شدن مرا.
و بپوشان تو قلب مرا دورى جستن از بدان مخلوق تو و به بخش از براى من مانوس شدن به تو و به اولیاء تو و اهل بندگى تو.
قوله: «بک و بخیار خلقک» ظرف مستقر است مفعول دویم اجعل.
فاجر: مطلق معصیت کار را گویند.
یعنى: نگردان از براى فاجر و نه کافر بر من منتى و نبوده باشد از براى او نزد من نعمت و نه از براى من بر ایشان حاجت بلکه بگردان تو اطمینان قلب مرا و انس مرا و طلب توانگرى مرا و کفایت مرا به تو و به خوبان خلق تو.
مردى خدمت حضرت صادق (ع) عرض نمود: فدایت شوم دعا کن که خدا مرا غنى نماید از تمام خلق خود فرمود: خدا تقسیم رزق هر کسى را به دست کسى دیگر انداخته است و لکن طلب نما از خدا که تو را محتاج نکند به لئام خلق خود.
خدایا رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان تو مرا از براى آنها قرین و مصاحب و بگردان مرا براى ایشان یار و یاور.
و منت بگذار بر من به دوستى تو و به عمل نمودن از براى تو به آنچه دوست دارى و پسندیدى تو به درستى که تو بر هر چیزى قادر و توانائى و قضاء این حوائج بر تو آسان است.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
و در پنجمین فراز از دعاى امام علیه السلام چنین مى خوانیم: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، قلبم را فارغ، خالى و مخصوص محبت خویش قرار ده) (اللهم صل على محمد و آله، و فرغ قلبى لمحبتک).
(آن را به ذکر و یاد خود مشغول دار) (و اشغله بذکرک).
(با خوف و ترس از خود آن را زنده و سربلند دار) (و انعشه بخوفک و بالوجل منک).
(و با رغبت و تمایل به خویش قوت و نیرو بخش) (و قوه بالرغبه الیک).
(آن را به طاعت خود متمایل ساز) (و امله الى طاعتک).
(در محبوبترین راه منتهى به خود، آن را به جریان انداز) (و اجر به فى احب السبل الیک).
(و در تمام ایام زندگیم با رغبت و علاقه به آنچه در نزد تو است رامش فرما) (و ذلّلـه بالرغبه فیما عندک ایام حیاتى کلها).
و باز هم خواسته ها را ادامه داده مى گوید:
(زاد و توشه ى من از دنیا را تقواى خود قرار ده) (و اجعل تقواک من الدنیا زادى).
(مقصد از مسافرتم را به سوى رحمتت، مدخل ورودیم را خشنودیت و بهشتت را جایگاه همیشگیم گردان) (و الى رحمتک رحلتى، و فى مرضاتک مدخلى، و اجعل فى جنتک مثواى).
(قوت و نیروئى به من ارزانى دار که بتوانم به وسیله ى آن بار همه ى رضایت تو را بر دوش کشم) (وهب لى قوه احتمل بها جمیع مرضاتک).
(فرارم را به سوى خود، و رغبت و تمایلم را به آنچه در نزد تو است قرار ده) (و اجعل فرارى الیک و رغبتى فیما عندک).
(قلبم را جامه ى وحشت و رمیدگى از اشرار مخلوقت، بپوشان) (و البس قلبى الوحشه من شرار خلقک).
انس و الفت به خود، به اولیاء و دوستان و اهل طاعت را به من مرحمت فرما) (وهب لى الانس بک و باولیائک و اهل طاعتک).
(براى هیچ فاجر و کافرى منتى و نه هیچ نعمتى بر من قرار مده همچنین حاجت و نیازى به آنان را برایم پیش میاور) (و لا تجعل لفاجر و لا کافر على منه، و لا له عندى یدا، و لا بى الیهم حاجه).
(بلکه آرامش دلم، الفت و انس جانم، استغنا و بى نیازیم و کفایتم را به خود و برگزیدگان از خلق خویش قرار ده) (بل اجعل سکون قلبى و انس نفسى و استغنائى و کفایتى بک و بخیار خلقک).
در ششمین فراز چنین عرضه مى دارد (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست و مرا قرین و همنشین آنان قرار ده) (اللهم صل على محمد و آله، و اجعلنى لهم قرینا).
(و مرا یار و یاورشان گردان) (و اجعلنى لهم نصیرا).
(با شوق و علاقه به سوى خود، و عمل براى تو، و به آنچه دوست مى دارى و موجب خشنودى تو است بر من منت بگذار) (و امنن على بشوق الیک، و بالعمل لک بما تحب و ترضى).
(که تو بر هر چیزى قادرى، و بر تو سهل و آسان است) (انک على کل شىء قدیر، و ذلک علیک یسیر).
ریاض السالکین (سید علیخان)
و قد تقدم الکلام على محبه العبد لله تعالى و محبته سبحانه للعبد فى الروضه السادسه بما یغنى عن اعادته هنا.
و المراد بتفریغ قلبه لمحبته جعله خالیا عن محبه غیره، بحیث لا یکون لغیر محبته مدخل فیه و لا المام نزول به، بل تکون محبته مستفرغه عن الالتفات و الاشتغال بغیرها.
و لما کانت المحبه الصادقه مستلزمه لمحبه ذکر المحبوب و ملازمته بحیث لا یصیر عنه لمحه، سال علیه السلام ان یشغل قلبه بذکره الذى هو ملزوم لمحبته الصادقه، ثم لما کان من لوازم صدق المحبه الرهبه و الرغبه و الانقیاد و الطاعه و سلوک سبیل الرضا، سال علیه السلام سائر لوازمها لیتم له صدق محبته.
و بیان ذلک: ان المحبه مع تصور هیبه المحبوب تقتضى الرهبه و الخوف و الوجل منه، و مع تصور رحمته و رافته تقتضى الرغبه الیه و الطمع فیما عنده، و مع تحرى موافقته و الاذعان له تقتضى طاعته و الانقیاد له و السعى فى سبیل مرضاته، و لما کان ثمره الخوف الجهد فى اکتساب الخیرات، و المبادره الى سلوک طریق المبرات،
و السعى فى تلافى مافات، سال علیه السلام انعاش قلبه به، اى: تدارکه به مما تورط فیه من الذنوب و التقصیر.
قال الزمخشرى فى الاساس: نعشته فانتعش: اذا تدارکته من ورطه.
و الوجل بالتحریک: الفزع و الخوف.
و الرغبه الى الله تعالى: الابتهال الیه، و الضراعه له، و المساله منه.
و امله الى طاعتک: اى اصرفه الیها و اعدل به نحوها، او اجعله مائلا الیها اى: محبا لها، من مال الیه: بمعنى احبه.
و اجربه: اى اجعله جاریا و ساعیا فى السبیل التى هى احب السبیل الیک، و المراد بها الطرق الموصله الیه تعالى.
و لما کانت سبیل الهدى متفاوته بتفاوت العلم به سبحانه و المعرفه له تعالى، سال علیه السلام ان یسلک به اعظم السبل المحبوبه له المرضیه عنده.
و ذلل الدابه تذلیلا: راضها حتى سهلت و انقادت.
و لما کان القلب جامحا عن الرغبه فى الاجل طامحا الى الرغبه فى العاجل، شبهه بالدابه الجموح، فاستعار له التذلیل، و سال ان یجعله سهلا منقادا فى سلوک طریق الزهد عن المقتنیات الفانیه، راغبا فیما عند الله من الرغائب الباقیه.
و قوله علیه السلام: «ایام حیاتى کلها» متعلق بجمیع الافعال المذکوره على طریق التنازع.
و لما کانت الکمالات البشریه قد تزول بعدم المحافظه، و لذلک قال العارفون الخائفون: «ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هدیتنا» سال علیه السلام ان یجعل ذلک مستمرا ایام حیاته کلها، و الله اعلم.
التقوى فى اللغه: بمعنى الاتقاء، و هو اتخاذ الوقایه من المحذورات، و تاوها منقلبه عن واو.
و عند اهل الحقیقه: هى الاحتراز بطاعه الله عن عقوبته.
و قیل: هى وقایه النفس عما یضر فى الاخره من اعتقاد و عمل و خلق، و قد سبق الکلام علیها مبسوطا.
و الزاد: الطعام الذى یتخذ للسفر، و لما کان الزاد انما یعد لتقوى به الطبیعه على الحرکات الحسیه، و کانت تقوى الله تعالى مما تقوى به النفس على الوصول الى جنابه المقدس، استعار لها لفظ الزاد، لما بین المعنیین من تمام المشابهه الذى یقرب معه اتحاد المتشابهین، و بحسب قوه المشابهه یکون حسن الاستعاره، و قد نطق التنزیل المجید بهذه الاستعاره، حیث قال سبحانه: «و تزودوا فان خیر الزاد التقوى».
قال بعض العارفین: لیس السفر من الدنیا اهون من السفر فى الدنیا، و هذا لابد له من زاد، فکذا ذلک بل یزداد، فان زاد الدنیا یخلصک عن عذاب منقطع موهوم، و زاد الاخره ینجیک من عذاب ابدى معلوم، زاد الدنیا یوصلک الى متاع الغرور، و زاد الاخره یبلغک دار السرور، زاد الدنیا سبب حظوظ النفس، و زاد الاخره سبب الوصول الى عتبه الجلال و القدس.
اذا انت لم ترحل بزاد من التقى * و ابصرت بعد الموت من قد تزودا
ندمت على ان لا تکون کمثله * و انک لم ترصد کما کان ارصدا
و الرحله بالکسر: اسم من الارتحال: قیل: و قد تضم، و الصواب انها بالکسر الارتحال، و بالضم الوجه الذى تقصده، یقال: قربت رحلتنا بالکسر اى: ارتحالنا، و انت رحلتنا بالضم اى: المقصد الذى نقصد و نرتحل الیه، رحل القوم- من باب منع- و ارتحلوا و ترحلوا: ساروا. و استعار علیه السلام لفظ الرحله للانتقال الى دار الاخره و المصیر الیها، لان الرحله عباره عن قطع المراحل المحسوسه بقدم الجسم، و الانتقال الى الاخره عباره عن قطع المراحل المعقوله بقدم العقل، فکان بینهما اتم المشابهه.
و المرضاه الرضا، قال تعالى: «ابتغاء مرضاه الله» اى: رضاه.
و المدخل: مصدر میمى بمعنى الدخول، یقال: دخلت الدار و نحوها دخولا،- من باب قعد- و مدخلا: اذا صرت داخلها.
و فى: ظرفیه مجازیه.
و المثوى: المنزل، من قولهم: ثوى بالمکان یثوى ثواء بالمد. اذا اقام.
و فى هذه الفقرات الاربع من البدیع مراعاه النظیر و یسمى بالتناسب، و هو ان یجمع المتکلم بین لفظین او الفاظ متناسبه المعانى، کقوله تعالى: «و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره»، فالشمس و القمر و النجوم متناسبه معنى، من حیث اشتراکها فى وصف مشهور به و هو الاناره، و التناسب فى الدعاء جمعه علیه السلام بین الزاد و الراحله و المدخل و المثوى. و من الطف شواهد هذا النوع قول بعضهم فى آل الرسول علیهم السلام:
انتم بنوطه ون و الضحى * و بنو تبارک و الکتاب المحکم
و بنو الاباطح و المشاعر و الصفا * و الرکن و البیت العتیق و زمزم
فانه احسن التناسب فى البیت الاول بین اسماء السور، و فى الثانى بین الجهات الحجازیه.
و القوه: تعود الى کمال القدره، و یقابلها الضعف، و المراد سوال افاضه قوه على استعداده، لیقوى بذلک على قهر النفس الاماره بالسوء، و یستعد للقیام بجمیع مراضى الحق عز شانه.
و قد تقدم الکلام على الفرار الیه سبحانه و الرغبه فیما عنده فى اوائل هذه الروضه.
الوحشه من الناس: الانقطاع و النفور و بعد القلوب من المودات.
و رجل شر: اى ذو شر و قوم اشرار و شرار، و الشر: السوء و الفساد و الظلم.
و الانس بالضم: اسم من انس به- من باب علم-: اذا سکن الیه و لم ینفر عنه.
و المراد بشرار خلقه: اعداوه و اهل معصیته کما تقتضیه المقابله. و هم طبقات:
فمنهم: الکافر، و منهم: المبتدع، و منهم: اهل المعصیه التى فیها اضرار الخلق کالظلم و شهاده الزور، و منهم: اهل الذنوب التى لا یتعدى ضررها کشرب الخمر و ترک الصلاه و کل هولاء یجب النفور عنهم و عدم السکون الیهم، لان النفس سریعه المیل الى الشرور، فتمیل الى طبع الصاحب سریعا، فتستعد لصدور ما یصدر عنه من المنکرات.
و بالعکس من ذلک اذا کان الجلیس و الانیس ولیا لله مطیعا له، زاهدا فى الدنیا راغبا فى الاخره، و لذلک قال رسول الله صلى الله علیه و آله: المرء مع دین خلیله و قرینه.
و قد عقد الراغب فى کتاب الذریعه بابا للحث على مصاحبه الاخیار و مجانبه الاشرار، فقال: حق الانسان ان یتحرى بغایه جهده مصاحبه الاخیار، فهى قد تجعل الشریر خیرا، کما ان مصاحبه الاشرار قد تجعل الخیر شریرا قال بعض الحکماء: من صحب خیرا اصابته برکته، فجلیس اولیاء الله لا یشقى و ان کان کلبا، ککلب اصحاب الکهف حیث قال تعالى: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید»، و لهذا اوصت الحکماء بمنع الاحداث من مجالسه السفهاء و قال امیرالمومنین صلوات الله علیه: لا تصحب الفاجر فیزین لک فعله و یودلو انک مثله. و قیل: جالسوا من یذکرکم الله رویته، و یزیدکم من خیر نطقه. و قالوا: ایاک و مجالسه الاشرار، فان طبعک یسرق من طبعهم و انت لا تدرى، بل قد قال النبى صلى الله علیه و آله: مثل الجلیس الصالح کمثل الدارى ان لم یحدک من عطره یعلقک من ریحه، و مثل الجلیس السوء کمثل القین ان لم یحرقک بناره یوذک بدخانه، و قال علیه الصلاه و السلام: المرء على دین خلیله، فلینظر امرى من یخال، اى: یجذبه خلیله الى دینه. و من قوه هذا المعنى فى النفوس شاع على الالسنه قول الشاعر:
عن المرء لا تسال و سل عن قرینه * فکل قرین بالمقارن یقتدى
و لیس اعداء الجلیس جلیسه بمقاله و فعاله فقط بل بالنظر الیه، فالنظر الى الصور یوثر فى النفوس اخلاقا مناسبه لخلق المنظور، فان من دامت رویته لمسرور سر او لمحزون حزن، و لیس ذلک فى الانسان فقط بل فى الحیوانات و النبات، فالجمل الصعب قد یصیر ذلولا بمقارنه الجمال الذلل، و الذلول قد یصعب بمقارنه الصعاب، و الریحانه الغضه تذبل لمجاوره الذابله، و لهذا یلتقط اصحاب الفلاحه الرمم عن الزروع لئلا تفسدها، و معروف ان الماء و الهواء یفسدان بمجاوره الجیفه اذا قربت منهما، و ذلک مما لا ینکره ذو تجربه، و اذا کانت هذه الاشیاء قد بلغت من قبول التاثیر هذا المبلغ فما الظن بالنفوس البشریه التى موضوعها لقبول صور الاشیاء
خیرها و شرها، فقد قیل: سمى الانس انسا لانه یانس ما یراه ان خیرا و ان شرا.
و هذه جمله کافیه فى هذا المعنى. و الاخبار فیه کثیره جدا.
فمن ذلک ما روى عن عیسى بن مریم علیهماالسلام انه قال: صاحب الشر یعدى، و قرین السوء یردى، فانظر من تقارون.
و قال لقمان لابنه: یا بنى من یشارک الفاجر یتعلم من طرقه، و من یقارن قرین السوء لا یسلم.
و عن امیرالمومنین علیه السلام: لا ینبغى للمرء المسلم ان یواخى الفاجر، فانه یزین له فعله، و یحب ان یکون مثله، و لا یعینه على امر دنیاه و لا معاده و مدخله و مخرجه من عنده شین علیه.
و عنه علیهالسلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: انظروا من تحادثون، فانه لیس من احد ینزل به الموت الا مثل له اصحابه الى الله، ان کانوا خیارا فخیارا، و ان کانوا شرارا فشرارا، و لیس احد یموت الا تمثلت له عند موته.
و عن ابى عبدالله علیه السلام: لا تصحبوا اهل البدع و لا تجالسوهم، فتصیروا عند الناس کواحد منهم.
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: المرء على دین خلیله و قرینه.
فجر العبد فجورا- من باب قعد-: عصى و فسق و کذب وزنى، فهو فاجر.
قال الزمخشرى فى الفائق: و اصل الفجر: الشق، و به سمى الفجر کما سمى فلقا، و العاصى فاجر لانه شاق لعصا الطاعه.
و عرفوا الفجور بانه هیئه حاصله للنفس، بها تباشر امورا على خلاف الشرع و المروه.
و کفر بالله یکفر- من باب قتل- کفرا و کفرانا بضمهما: جحده، و اصل الکفر: التغطیه و الستر، یقال: اللیل کافر، لانه یستر الاشیاء بظلمته، و فلان کفر النعمه: اذا سترها و لم یشکرها.
و الکفر فى الشرع: عباره عن جحد ما اوجب الله تعالى معرفته، من توحیده و عدله و معرفه نبیه و ما جاء به من ارکان الشرع، فمن جحد شیئا من ذلک کان کافرا.
و قیل: هو انکار ما علم بالضروره مجىء الرسول صلى الله علیه و آله به.
و المنه: النعمه، اسم من من علیه: بمعنى انعم، او من من علیه: بمعنى عدد له ما فعله معه من الصنائع، مثل ان یقول: اعطیتک و فعلت لک، و هو تکریر و تعییر تنکسر منه القلوب، فلهذا نهى الشارع عنه بقوله: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى»، و منه قولهم: المنه تهدم الصنیعه، و کلا المعنیین محتمل هنا.
و الید: النعمه و الاحسان، سمیت باسم الجارحه لان العطاء یکون بها.
قال فى الاساس: و من المجاز: لفلان عندى ید.
و الباء من قوله: «بى»: للالصاق، مثلها فى قولهم: به داء.
و الضمیر من قوله: «الیهم»: عائد الى الفجار و الکفار، و الجمع مفهوم من اقتضاء النکره فى سیاق النفى للعموم.
و قد الفاجر على الکافر لان الفاجر اکثر، لانه یعم الکافر و غیره، و اقتداء بالقرآن المجید حیث قدم الوصف بالفجور على الوصف بالکفر، فقال: «و لا یلدوا الا فاجرا کفارا»، هذا.
و لما کانت النعمه و الاحسان مما یستعبد الانسان، و الحر یصعب علیه ان یستعبد بالبر من غیر الفاجر و الکافر فکیف بهما، سال علیه السلام ان ینزهه عن منه الفاجر و الکافر و احسانهما، و لا یضطره الى الحاجه الیهما، و ایضا فان القلوب مجبوله على حب من احسن الیها و المیل الى من انعم علیها، کما قال ابوالطیب:
و کل امرىء یولى الجمیل محبب * و کل مکان ینبت العز طیب
فسال علیه السلام ان لا یجعل لفاجر و لا کافر علیه نعمه و احسانا لئلا یمیل قلبه الى واحد منهما، و ان لا یکون له الیهم حاجه فیضطر الى التواضع لهم و استعطافهم.
و فى الحدیث عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: لو اهدى الى کراع لقبلت و کان ذلک من الدین، و لو ان کافرا او منافقا اهدى الى و سقاما قبلت و کان ذلک من الدین، ابى الله تعالى لى زبد الکافرین و المنافقین و طعامهم.
قال بعض العلماء: الزبد بسکون الباء الموحده: الرفد و العطاء، و انما لم یقبل هدیتهم لان للهدیه موضعا من القلب، کما قال علیه السلام تهادوا تحابوا، و لا یجوز ان یمیل بقلبه الى کافر او منافق.
و عنه صلى الله علیه و آله: لا تجعل لفاجر و لا لفاسق عندى نعمه، فانى اجد فیما اوحیت: لاتجد قوما یومنون بالله و الیوم الاخر یوادون من حاد الله و رسوله الایه، و هو صریح فیما ذکر.
و عن ابى عبدالله علیه السلام انه قال: اتقوا الله و صونوا دینکم بالورع، و قووه بالتقیه و الاستغناء بالله، انه من خضع لصاحب سلطان او لمن یخالفه على دینه، طلبا لما فى یدیه من دنیاه، اخمله الله و مقته علیه و وکله الیه، فان هو غلب على شىء من دنیاه فصار الیه منه شىء نزع الله البرکه منه، و لم یوجره على شىء ینفقه فى حج و لا عتق و لا بر.
و هذا الحدیث رواه شیخ الطائفه فى اوائل کتاب المکاسب من التهذیب بطریق حسن او صحیح.
قوله علیه السلام «بک و بخیار خلقک» ظرف مستقر اى: کائنا بک، و هو مفعول ثان لاجعل.
و معنى سکون القلب و انس النفس به تعالى: الاطمئنان الى کرمه و عطائه، و الابتهاج بمشاهده انوار کبریائه. و لما کان الانسان مدنیا بالطبع فلم یکن له به من معاشره ابناء جنسه و معاونتهم سال علیه السلام ان یجعل ذلک بخیار خلقه احترازا عن شرارهم، کما ورد فى دعاء آخر: اللهم انى اسالک الغنى عن شرار الناس.
و فى الحدیث: ان رجلا قال لابى عبدالله علیه السلام: جعلت فداک ادع الله ان یغنینى عن خلقه، قال: ان الله قسم رزق من شاء على یدى من شاء، و لکن سل الله ان یغنیک عن الحاجه التى تضطرک الى لئام خلقه.
قوله علیه السلام: «و اجعلنى لم قرینا و اجعلنى لهم نصیرا» القرین الصاحب و الخلیل المقارن الذى یتبع امر صاحبه و یوافقه علیه، من قرنت الشىء بالشىء: اذا شددته الیه و وصلته به، فهو فعیل بمعنى مفعول کقتیل و جریح.
و النصیر: الناصر و هو الموید و المقوى، فعیل بمعنى فاعل.
و فى الحدیث: من حق المومن على المومن النصره له على من ظلمه.
و الفرق بین القرین و النصیر: ان القرین قد یضعف عن النصره، و النصیر قد یکون اجنبیا غیر مقارن.
الشوق لغه نزاع النفس الى الشىء و عرفا قیل: هو احتیاج القلب الى لقاء المحبوب.
و قال النصیر الطوسى قدس سره فى بعض رسائله: الشوق ادراک لذه المحبه اللازمه لفرط الاراده الممتزجه بالم المفارقه، و هو فى حال السلوک بعد اشتداد الاراده یکون ضروریا، و ربما کان حاصلا قبل السلوک، و ذلک اذا حصل الشعور بکمال المطلوب و لم تنضم الیه القدره على السیر و قل الصبر على المفارقه، قال: و کلما ترقى السالک فى سلوکه کثر الشوق و قل الصبر، حتى یصل الى المطلوب فتخلص حینئذ لذه نیل الکمال من الالم و ینتفى الشوق.
و قد یسمى ارباب الطریقه مشاهده المحبوب شوقا، باعتبار ان المشاهد طالب لمرتبه الاتحاد و هو لم یصل الیها بعد. و اتبع طلب الشوق بطلب العمل، لان العمل من لوازم الشوق الصادق، فان من صدق شوقه الى محبوب اجهد نفسه فى الاعمال الموصله الیه، و بالغ فیما یحبه و یرضاه و یکون عمله له بمقدار قوه شوقه الیه، فسال علیه السلام العمل له تعالى مما یحب و یرضى، لیتم صدق شوقه الیه، و یصل الى لذه الوصل الخالصه من الم الفراق.
قوله علیه السلام: «انک على کل شىء قدیر و ذلک علیک یسیر» تعلیل للدعاء، و مزید استدعاء للاجابه.
و المراد بالشىء هنا: الممکن موجودا کان او معدوما، بقضیه اختصاص تعلق القدره به، کما مر بیانه فى اول الروضه الثانیه.
و القادر: هو الذى ان شاء فعل و ان لم یشا لم یفعل، و القدیر: الفعال لکل ما یشاء، و لذلک لم یوصف به غیر البارى تعالى، و معنى قدرته على الممکن الموجود حال وجوده: انه ان شاء ابقاءه ابقاه علیه، فان عله الوجود هى عله البقاء، و قد مر تحقیقه فى الروضه الاولى فى شرح قوله علیه السلام: «و فتح لنا ابواب العلم بربوبیته»، و ان شاء اعدامه اعدمه، و معنى قدرته على المعدوم حال عدمه: انه ان شاء ایجاده اوجده، و ان لم یشا لم یوجده.
و قوله: «و ذلک علیک یسیر» اى: ما ذکر من المسوولات علیک هین لاصعوبه فیه، لاستغنائک عن الاسباب و تحقق قدرتک التامه، و الله اعلم.
هذا آخر الروضه الحادیه و العشرین من ریاض السالکین فى شرح صحیفه سیدالعابدین، صلوات الله علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین، و قد وفق لاتمامها و اجتلاء بدر تمامها عصر یوم الخمیس لتسع خلون من شهر ربیع الاول من شهور سنه احدى و مائه و الف.
بقلم مولفها العبد على الصدر الحسینى، کان الله له و بلغه امله.