دعای ۲۱ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش سوم)
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَجْعَلْنِی نَاسِیاً لِذِکرِک فِیمَا أَوْلَیتَنِی، وَ لَا غَافِلًا لِإِحْسَانِک فِیمَا أَبْلَیتَنِی، وَ لَا آیساً مِنْ إِجَابَتِک لِی وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّی، فِی سَرَّاءَ کنْتُ أَوْ ضَرَّاءَ، أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ، أَوْ عَافِیةٍ أَوْ بَلَاءٍ، أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ، أَوْ جِدَةٍ أَوْ لَأْوَاءَ، أَوْ فَقْرٍ أَوْ غِنًی.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیک، وَ مَدْحِی إِیاک، وَ حَمْدِی لَک فِی کلِّ حَالاتِی، حَتَّی لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیتَنِی مِنَ الدُّنْیا، وَ لَا أَحْزَنَ عَلَی مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا، وَ أَشْعِرْ قَلْبِی تَقْوَاک، وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی، وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِک نَفْسِی عَنْ کلِّ مَا یرِدُ عَلَی حَتَّی لَا أُحِبَ شَیئاً مِنْ سُخْطِک، وَ لَا أَسْخَطَ شَیئاً مِنْ رِضَاک.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا از یاد خودت در آنچه به من عطا کردهای گرفتار فراموشی مکن، و از احسانت در آنچه به من مرحمت کردهای غافل مساز، و از اجابت دعایم گرچه به تأخیر افتد نومیدم مکن، چه در خوشی باشم یا ناخوشی، در سختی یا رفاه، در سلامتی یا بلاء، در شدت حاجت یا آغوش نعمت، در دارایی یا تنگدستی، در فقر یا توانگری.
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و چنان کن که ثنای تو گویم، و مدح تو نمایم، و در تمام احوال چنان به سپاس تو برخیزم که به آنچه از دنیا نصیبم کنی خوشحال نشوم، و بر آنچه مرا در دنیا از آن محروم میداری غمگین نگردم، و خانه دلم را جلوهگاه تقوا قرار ده، و بدنم را به کاری وادار که مقبول تو باشد، و مرا با قرار دادنم در گردونه طاعت از هر اندیشه خلاف بازدار، تا چیزی را که تو نمیپسندی نپسندم، و چیزی را که از آن خشنودی ناپسند ندارم.
ترجمه آیتی
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و چنان مکن که سپاسگزارى در برابر نعمتت را فراموش کنم، یا از ذکر احسان و بخشش تو غافل شوم یا از استجابت دعایم- هر چند به تاخیر افتد- نومید گردم، چه در مسرت باشم یا اندوه، چه در سختى باشم یا آسایش، چه در عافیت به سر برم یا در بلا، چه در توانگرى باشم یا بینوایى چه در فراخى نعمت باشم یا در تنگى معیشت و چه در فقر یا غنا.
بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا در همه حال توفیق ده که ذکر جمیل تو گویم و به ستایش تو برخیزم و سپاست بگزارم، تا به آنچه از مال دنیا بر من ارزانى داشته اى دلخوش نباشم و به منع تو اندوه نخورم. خوف خود شعار دلم گردان و تنم را به کارى برگمار که تواش مى پسندى و مرا از هر چه به من روى آورد، به فرمانبردارى خود مشغول دار، تا چیزى که تو را به خشم آورد به دوستى نگیرم و از چیزى که رضاى تو در آن است خشم نگیرم.
ترجمه ارفع
بار الها بر محمد و آل او درود فرست و مرا نسبت به نعمت هایت فراموشکار و نسبت به گرفتاریهایى که برایم به وجود آوردى و بر من در رفع آنها احسان کردى غافل مگردان.
خداوندا از اجابت دعایم اگر چه طولانى شود مایوسم مکن خواه در شادى باشم و یا در اندوه، در سختى و یا خوشى، در سلامتى یا گرفتارى، بدحالى و یا در نعمت، توسعه روزى و یا تنگدستى، در فقر و یا ثروت.
پروردگارا بر محمد و آل او درود فرست و توفیقم ده تا تنها تو را ستایش و سپاس گویم و در هر حال حمدت را بجا آورم تا آنجا که آنچه به من عطا مى کنى مرا به شادمانى نیندازد و آنچه از من دریغ مى فرمایى محزونم نکند.
الها شعار دلم را تقواى خودت قرار بده و بدنم را در استخدام آنچه تو مى پسندى قرار ده. و مرا نسبت به همه ى مسایل به طاعت خودت وادار کن تا آنچه را که تو را به غضب مى آورد دوست نداشته باشم و از آنچه که تو را راضى مى کند به خشم نیایم.
ترجمه استادولی
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و مرا در آنچه به من مرحمت فرموده اى فراموشکار یادت، و در آنچه به من بخشیده اى غافل از احسانت، و نومید از اجابتت- هر چند دیر رسد- قرار مده، چه در خوشى باشم یا ناخوشى، در سختى یا آسایش، در تندرستى یا گرفتارى، در پریشانى یا نعمت، در وسعت یا تنگى معیشت، در نیازمندى یا بى نیازى.
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و ثنایم را بر خودت، و ستایشم را ویژه خودت، و سپاسم را در همه حالات مخصوص خودت قرار ده، تا نه به آنچه از دنیا به من داده اى شاد شوم، و نه بر آنچه در دنیا از من دریغ داشته اى محزون گردم، و پرواى از خودت را در سویداى دلم قرار ده، و بدنم را به کارى که از من مى پذیرى وادار، و نفسم را از آنچه بر من (از نیک و بد) وارد مى شود به طاعت خود سرگرم دار، تا نه چیزى را که موجب خشم توست دوست دارم، و نه چیزى را که مایه خشنودى توست ناپسند شمارم.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا درود فرست بر رسول اکرم و آل پاکش و هرگز در آنچه مرا عطا فرمودى ذکرت را از لوح خاطرم محو مگردان (و لحظه اى یادت را فراموشم مساز) و از احسانهایت که مرا به آن امتحان کردى دلم را غافل مدار و از اجابت دعایم هر چند به طول انجامد مایوسم مگردان تا در هر حال خوشى و ناخوشى روزگار و در حال سختى و آسانى عالم و حال سلامت و ابتلاء و حال رنج و تنعم و حال وسعت و مضیقه و حال فقر و غنى (در تمام این احوال به یاد تو باشم و از ذکر نعم و احسانت لحظه اى غافل نباشم)
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل پاکش و حمد و ثنا و ستایشم را در هر یک از حالاتم مخصوص و خالص براى حضرتت گردان تا آنجا که هرگز به نعمتهائى که در دنیا به من عطا کرده اى شاد و فرحناک نباشم و از آنچه محرومم کرده اى ناشاد و محزون نگردم (بلکه نشاط و شادیم به یاد تو و حزن و اندوهم از غم فراق تو و دورى از حضورت منحصر باشد) و قلبم را به خدا ترسى و تقواى خود آگاه ساز و بدنم را به عملى که مقبول درگاه تست بکار آور و نفسم را به طاعتت مشغول دار و از هر کار دیگر که بر من پیش آید بازدار تا آنجا که هرگز چیزى که خشم و غضب تو در اوست ابدا دوست ندارم و آنچه رضا و خشنودى تو در اوست (بدان خوشنود باشم و) ناپسندم نباشد (همیشه آنچه محبوب تست اى خدا محبوب من و هر چه مبغوض تست مبغوض من بگردان که رضا و خشنودى من در همه حالات تابع رضا و خشنودى تو باشد).
ترجمه سجادی
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا فراموشکارِ یادت در آنچه به من عطا نمودى، و غافل از احسانت در آنچه به من بخشیدى، و ناامید از اجابتت -گرچه دیر شود- قرار نده، در خوشى باشم یا سختى، یا تنگى یا فراخى، یا تندرستى یا گرفتارى، یا فقر یا نعمت، یا توانگرى یا تنگدستى، یا تهى دستى یا ثروت.
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و ستایش مرا ویژه خودت و مدح مرا بر خودت و سپاسم را در همه حالات، براى خودت قرار ده. تا به آنچه از دنیا به من داده اى، خوشحال نشوم و به آنچه مرا از آن بازداشته اى، غمگین نگردم و قلبم را به جامه پرهیز از خود بپوشان. و بدنم را در آنچه از من مى پذیرى به کار گیر. و مرا از هر چه به من برسد، به طاعت خویش مشغول دار. تا چیزى که تو را به خشم مى آورد، دوست نداشته باشم و از چیزى که خوشنودى توست، خشمگین نشوم.
ترجمه شعرانی
خدایا درود بر محمد و آل او فرست و به سبب نعمتهائى که عطا کرده اى از یاد خود فراموشیم مده و به علت آنچه احسان کرده اى مرا غافل مگردان. در همه حال: خوشى یا ناخوشى سختى یا آسایش، عافیت یا بلا، بدحالى یا نعمت، توانگرى یا تنگدستى، درویشى و بى نیازى، اجابت دعاى مرا هر چند به تاخیر اندازى باز مرا نومید مساز
خدایا درود فرست بر محمد و خاندان او و توفیق ده که همیشه ثناى تو گویم و سپاس تو گذارم. بدانچه از دنیا انعام کرده اى شادان نشوم و از آنچه مرا منع فرموده اى اندوهگین نباشم و ترس خود را در دل من جاى ده و مرا بدان کار دار که مى پسندى و به طاعت خود سرگرم کن تا از آنچه بر سر من آید پروا نداشته باشم و چیزى را که نمى پسندى آرزو نکنم و چیزى که پسندیده تو است ناخوش ندارم.
ترجمه فولادوند
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و مرا از یاد دهشهاى خود دستخوش فراموشى مساز و در آنچه کرم فرموده اى مرا غافل مگردان و در اجابت دعایم هر چند آن را به تاخیر افکنى نومید مساز، خواه آنکه در خوشى باشم یا ناخوشى، در سختى یا تن آسایى، در سلامت یا بلاء، در نیازمندى مبرم یا سرشارى نعمت، در توانگرى یا درویشى، در تنگدستى یا غنا.
بار خدایا، درود بر محمد و خاندان وى، و مرا در هر حال در کار مدح و ثنا و سپاس خود فرما به گونه اى که از آن بهره ى دنیایى که مرا مرحمت فرموده اى دلشاد نگردم و بر آنچه مرا از آن دریغ داشته اى دلتنگ نشوم و قلبم را به شعار تقوى در پوش و بدنم را در آنچه مورد قبول تو مى افتد به کارگیر و نفسم را به طاعت خود از واردات نابایسته بازدار به گونه اى که آنچه دشمن مى دارى دوست ندارم و آنچه را که مایه ى خشنودى توست دشمن نگیرم.
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و مرا به یاد کردن (سپاس) خود در آنچه (نعمتهائى که) به من عطاء فرمودى فراموشکار مگردان، و به احسانت در آنچه به من بخشیده اى غافل مساز، و از روا ساختن درخواستم اگر چه به کندى پیش رود نومیدم مفرما، خوش باشم یا ناخوش، سخت یا خوشگذران، تندرست یا گرفتار، حاجتمند و بدحال یا در نعمت، فراخ روزى یا تنگ زندگى، نیازمند یا بى نیاز
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و مرا در هر حال به ستایش و نیایش و سپاسگزاریت برگمار تا به آنچه از دنیا به من داده اى (زن، فرزند، دارائى، مقام و جاه و مانند آنها) شاد نگردم، و به آنچه مرا از آن بازداشته اى (عطا نفرموده اى) اندوهگین نشوم، و شعار دلم را به پرهیزکارى از خود بنما (تقوى و ترس از خود را روش من گردان) و بدنم را در آنچه از من مى پذیرى (طاعت و بندگى) بکار دار، و مرا از هر چه به من رو آورد (نیک و بد دنیا) به طاعت و بندگیت وادار تا چیزى را که تو به خشم مى آئى دوست نداشته و از چیزى که رضا و خشنودى تو است به خشم نیایم (که رضاى به قضاء و آنچه خدا مقدر فرموده آنست که بنده دوست بدارد آنچه خدا دوست مى دارد، و به خشم بیاید از آنچه خدا به خشم مى آید، از انس ابن مالک روایت شده که گفت: ده سال نوکرى پیغمبر صلى الله علیه و آله نمودم، چیزى که انجام دادم نفرمود: چرا انجام دادى؟ و چیزى که بجا نیاوردم نفرمود: چرا بجا نیاوردى؟ و چیزى که بود نفرمود: کاش نبود، و چیزى که نبود نفرمود: کاش بود، و مى فرمود: اگر مقدر بود مى بود).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ لاَ تَجْعَلْنِی نَاسِیاً لِذِکرِک فِیمَا أَوْلَیتَنِی وَ لاَ غَافِلاً لِإِحْسَانِک فِیمَا أَبْلَیتَنِی
وَ لاَ آیساً مِنْ إِجَابَتِک لِی وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّی فِی سَرَّاءَ کنْتُ أَوْ ضَرَّاءَ أَوْ شِدَّة أَوْ رَخَاء أَوْ عَافِیة أَوْ بَلاَء أَوْ بُؤْس أَوْ نَعْمَاءَ أَوْ جِدَة أَوْ لَأْوَاءَ أَوْ فَقْر أَوْ غِنًى»:
"الهى بر محمد و ال محمد درود فرست و مرا از یاد عنایاتت دچار فراموشى مکن، و از احسانت در بخشش ها غافل مگردان، و از برآوردن حاجاتم گرچه دیر شود نومید منما، درخوشى باشم یا ناخوشى، در گرفتارى،یا آسایش، در عافیت یا بلا،در بیچارگى یا نعمت،درتوانگرى یا درویشى،درتهیدستى یا ثروت".
الهى در یک کلمه من فاقد همه چیزم و تو جامع همه واقعیات، چنین موجودى با کوله بارى از تقصیر و اعتراف به محضرت آمده، آقائى و لطفت اقتضا مى کند که دستش را بگیرى و از گناهش بگذرى و تهیدستى اش را با عنایت و رحمتت جبران نمائى.
دلم از دیده ترا طالب دیدار ترست *** عکس در آینه از آب پدیدارترست
گرچه از عقل و جنون نیز هنرها دیدم *** بهر من عاشقى از هر دو سزاوارترست
هر که هشیار تو شد از همه سرمست ترست *** وانکه سرمت تو شد از همه هشیارترست
یافتم تا به در میکده عشق تو بار *** بار من از همه باده کشان بارترست
مى ندانم زکه جویم خبرت را که به دهر *** هر که شد بى خبر از خویش خبردارترست
هر که بسیار به خوددید کم از کم باشد *** وانکه کم دید به خوداز همه بسیارترست
زال شد مشترى یوسف مصرى بکلاف *** تا فروشنده بداند که خریدار ترست
آشنایان غم دوست ندادند زدست *** دامن دولت یارى که وفادار ترست
آن که اندر دو جهان قابل یاریست یکى است *** آن یکى نیز به مفتون زهمه یارترست
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیک وَ مَدْحِی إِیاک وَ حَمْدِی لَک فِی کلِّ حَالاَتِی حَتَّى لاَ أَفْرَحَ بِمَا آتَیتَنِی مِنَ الدُّنْیا
وَ لاَ أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا وَ أَشْعِرْ قَلْبِی تَقْوَاک وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی
وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِک نَفْسِی عَنْ کلِّ مَا یرِدُ عَلَی حَتَّى لاَ أُحِبَّ شَیئًا مِنْ سُخْطِک وَ لاَ أَسْخَطَ شَیئًا مِنْ رِضَاک»:
"خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست، و حمد و ثنایت و ستایش و نیایشت را در همه احوال روزیم کن، تا به بهره اى که از دنیا به من داده اى خوشحال نشوم، و بر آنچه مرا از آن بازداشته اى غمگین نگردم;خداوندا قلبم را با جامه پرهیزکارى بپوشان، و بدنم را در طاعت و عبادت و خدمت به مردم بگمار، و روانم را به بنداطاعت از وجود مقدست از تمام اندیشه ها و پندارهاى نادرست باز دار، تا چیزى که تو نمى پسندى دوست ندارم، و چیزى را که رضایت تو در آنست ناپسند ندارم".
اخلاق خطرناک قارونى:
انسان به اراده حضرت حق، محض قرار گرفتن در میدان عبادت و بندگى که باعث شکوفائى گل وجود اوست: و از این طریق تبدیل به منبع خیر و برکت، و تأمین کننده سعادت دنیا و آخرت مى شود آفریده شده.
او اگر با نیتّى پاک، و قلبى صافق تمام برنامه هاى ظاهرى و باطنى اش را هماهنگ با دستورات حضرت حق کند بدون تردید تمام لحظات عمرش حتى لذت برى هاى جسمى اش تبدیل به عبادت مى شود، و بخاطر آن مستحق اجر و مزد و بهشت عنبر سرشت مى گردد.
او باید خود را در این چند روزه عمر مسافر بداند، مسافرى که باید براى عیش ابددنیاى دیگر زاد و توشه بردارد، زاد و توشه اى که جز طاعت و عبادت و ایمان و اخلاق و خدمت به خلق خدا چیزى نیست. او نباید آنچنان به دنیا دل ببندد که این دلبستگى حجاب بین او و حضرت حق و عبادات و طاعات گردد، و از این رهگذر به شقاوت ابدى دچار شود.
او باید کسب و کار و خانه و مسکن و لباس و غذا و درآمد و ثروت را به عنوان وسیله عبادت و بندگى نظر کند، و از این طریق بر ارزش و عظمت و کرامت خود بیفزاید.
او باید آنچنان روحیه ملکوتى و حالتى عرشى پیدا کند، که روى آوردن دنیا وى را خوشحال و مغرور و متکبر و خودبین نسازد، و روى گرداندن دنیا او را دچار تأسف و غصه و بدبینى و جدائى از حق نکند، که اگر چنین شود دچار اخلاق قارون شده و به عذاب خسف و غضب و سخط حق و آتش جهنم دچار گردد.
با کمک آیات قرآن، و قلب صاف، و روانى پاک،و بصیرتى نافذ به نظام هستى بنگرید، تاهر چیزى را بر وفق حکمت و مصلحت و عدالت خداوندى سرجایش ببینید، و حالتان حالى شود که جلوات امور مادى خوشحالتان نکند و در اینصورت دچار خودباختگى و غرور شوید، و پشت کردن دنیا گرفتار اندوه و غصه و رنجتان ننماید، تا دست روى دست گذاریدو از حرکت به سوى قرب حق و لقاى حضرت دوست باز بمانید.
«لِکیلا تَأْسَوْا عَلى ما فَاتَکمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکمْ وَ اللّهُ لایحِبُّ کلَّ مُخْتال فَخُور»:(۴۳۶)
تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشوید، و بر آنچه به شما رسد مغرور و دلشاد نگردید، و خداوند هیچ متکبر خودستائى را دوست ندارد.
«اِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَومِ مُوسى فَبَغى عَلَیهِمْ وَ آتَیناهُ مِنَ الْکنُوزِ ما اِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ اُولى الْقُوَّةِ اِذْ قالَ لَهُ قَوْمهُ لاتَفْرَحْ اِنَّ اللّهَ لایحِبُّ الْفَرِحینَ»:(۴۳۷)
مفصّل آیه شریفه به انضمام آیات دیگر قرآن درباره این مرد ثروتمند متکبر خودپسند و خودخواه چنین است:
قارون از خاندان موسى، و از افرادى بود که نسبت نزدیکى با وى داشت. خداوند به قارون زندگى سعادتمندى داده بود، رزق فراوان و اموال زیادى در اختیار داشت، اسباب سعادت براى وى جمع شده بود، و از دنیا بهره اى برده بود که فقط براى افراد انگشت شمارى ممکن است به این وضع برسند.
او ثروت سرشارى بهم زد، خزائن او از اموال انباشته بود،صندوق هایش آنقدر مملو از پول بود که حفظ کلیدهاى آن براى انبار داران مشکل بود، و حمل و نقل آن برایشان سنگین مى نمود، و افراد تنومند و صاحب نیرو از جابجا کردن آن رنج مى بردند!!
قارون در میان بنى اسرائیل زندگى خوشى داشت، لباسهاى فاخر مى پوشید، و بدون زینت از منزل خود خارج نمى گردید. براى خود کاخ ساخته بود و در آنجا به عیش و عشرت مى گذرانید، نوکرانى براى خود برگزیده بود، غلامان و حیواناتش فراوان بودند.
آن قدر ثروتش زیادشد که حالت روحى او صددرصد مادى گشت،به هر چه علاقه پیدا مى کرد نسبت به آن حریص مى شد و درصدد مهیا کردنش برمى آمد!او مى خواست اگر خوش گذرانى را پایانى است به پایان آن برسد.
فراموش نگردد، ثروت دنیا از ابتداى جهان تا کنون زینت زندگى و شادابى آن بوده است، اساس و رکن زندگى ظاهرى بر پایه مال است ولى این ثروت و مال به هر کس حاکم شد خود خواه ویاغى گردید.
انسان بى تقوا به ثروت مغرور مى شود و خودسر مى گردد، و گمان مى نماید کسى بر او قدرت ندارد، خیال مى کند مردم از نژاد او نیستند و یا این که فقط براى نوکرى او خلق شده اند، لذا هرگاه سخن گفت باید سرهاى مردم در اثر شنیدن صدایش پائین بیاید، و هر وقت اشاره کرد باید برایش آماده شوند یا آماده کنند تا موقعى که کسى را احضار کرد باید فوراً حاضر شود، واجب است به او ارادتمند باشند و اگر ارادتى ندارند، باید اظهار ارادت نمایند، و اگر چنین نکردند مرگ براى آنان حتمى است.
قارون فرد نوخاسته اجتماعى نبود، بلکه مانند دیگر مردم خلق شده بود، امیازى بر سایرین نداشت، ولى خود را نوخاسته خواند، و براى خویش امتیازات زیادى در حالیکه حقش نبود قایل شد.
قارون نسبت به زیردستان ستمگرى روا داشت، و آنان را تحت نفوذ خود درآورد، و غضب و ستم خودرا به آنان چشاند!
اى کاش این ثروتمندان، از خودخواهى خویش مى کاستند، و زندگى را همان طورى که هست درک مى کردند، و راه صحیح را بدست مى آوردند، اینان درک مى نمودند که تنها مال و ثروت، مردم را نسبت به انسان متواضع نمى سازد و آنان را بنده انسان نمى کند. بلکه مردم خودباخته احسان وخوبى و فضیلتند.
هرگاه ثروتمندان به قانون الهى گردن نهند، و حق سائل و محروم را بپردازند، و بر مال و اندوخته خویش خلأهاى اجتماعى را پر کنند محبوب خدا و خلق مى گردند.
اما چه باید کرد که مال و ثروت بعضى از قلب ها را کور مى کند، و غرور و خودخواهى مى آورد، و تنها جمعیتى را جلب مى کند که قریب کار و متملّق اند!
بنى اسرائیل دیدیند، قارون در طغیانگرى و ستمگرى خود سرعت مى گیرد و دائم راه وروش عوض یم کند، غم او افزایش ثروت است گرچه به قیمت گرسنگى دیگران باشد، این روش را با غرور و تکبر و خودخواهى انجام مى داد و به یاغیگرى خود مى افزود.
مردم علیه وى بپاخاستند و تصمیم گرفتند که روح نیکوکارى را در روى بوجود آورند، و مطالبى را که درک نمى کند به اواطلاع دهند و او را پند و اندرز گویند، که ثروت بیش از این او را گول نزند، و به گمراهى نبرد، و بین او و نیکى ها جدائى نیندازد، و نگذارد بى نوایان بى نواتر شوند، و اشک مستمندان بیش از این بر چهره مظلومشان جارى شود، مقصود مردم این بود که قارون در دنیا محترم باشد، و در آخرت به پاداش نیک برسد، و این گونه زندگى سالم از ثروت براى ثروتمند بهتر ومحفوظ تر است.
ملت به قارون گفتند ما نمى خواهیم دستت از مال و زینت دنیا تهى گردد، و از نشاط جهان بى بهره بمانى، نه ما چنین برنامه اى را اراده نکرده ایم و آن را نیز نمى پسندیم، بلکه ما عقیده اى درباره تو داریم که براى ما و تو خوب است.
عقیده ما این است که از خوراک هاى حلال و لباسهاى مباح ومنزل و مسکن پاک به اندازه اى که لازم است استفاده کنى، و روش تو نباید توام با بى اعتنائى به محرومان باشد، و راه تو نباید راهى باشد که بینوایان درآن راه نداشته باشند، همان طور که خداوند به تو احسان کرده، تو هم به ضعیفان و دردمندان و مستمندان احسان کنى، تا خداوند نعمتش را بر تو حفظ کند و اموالت را فراوان سازد، و خیر و برکت خودرا بر تو جارى گرداند.
اى قارون مگر نمى دانى که ثروت دنیا مانند سایه ایست که برطرف مى گردد، و ودیعه ایست که باید به صاحبش برگدد، به ثروت خود خرسند مباش، به این مالى که داراى مغرور نگرد، بلکه این ثروت را وسیله سعادت روز بازپسین خود قرار ده، و بدان ما که تورا نصیحت مى کنیم از باب خیر خواهى و علاقه به تو است، ما مى ترسیم خداونداین ثروت را از تو بگیرد و از عنایت و لطف او محروم گردى و بهشت بر تو حرام شود!!
اما افسوس که گوش یاغیان وطاغیان براى پذیرفتن و گوش دادن به پند و اندرز آماده نیست، قلب قارون فقط به عشق ثروت مى تپید، خودخواهى او افزوده گشت، و کلمات قوم در روحش اثر نگذاشت.
او به مخالفت با مردم برخاست و گفت: من نیازى به پند و اندرز شما ندارم عقلم از شما بهتر و رأى و فرمانم از شما قاطع تر است. مناین ثروت و مال را بخاطر این که شایسته و سزاوارم بدست آورده ام، این نصیحت ها را براى خود ذخیره کنید، و با این پندها به اصلاح امور خود اقدام نمائید، من از جهت مقام و دانش از شما برتر و بهترم.
قارون تصمیم گرفت بر ناراحتى آنان بیفزاید، لذا با لباس هاى زیباى خودرد میان مردم عبور مى کرد، و ثروت فراوان و مال زیاد خویش را که خدا به او داده بود، با ناز و خودخواهى به رخ مردم مى کشید.
ضعفاى بنى اسرائیل مى دیدند که قارون با لباس هاى زیبا و بلند، با کمال خودخواهى روى حیوانهاى قوى هیکل سوار مى شود، و غلامان و نوکران اطراف او را مى گیرند، چشم هاى آنان به او خیره مى شد و در باطن خود رنج مى بردند و به یکدیگر مى گفتند:اى کاش ما هم ثروت قارون را داشتیم، که وى داراى ثروت فراوان و نصیب عظیمى از جهان است!
وقتى پند و اندرز براى امثال قارون ثمر بخش نیست، و خوشایندى با موسى براى توجه قلب وى کافى نیست،دیدن دردمندان افکار او را متوجه نمى سازد، و فقیر پاسخى براى اصلاح کار خودنمى یابد، باید شمشیر قانون بیرون آید و پرده هاى ضخیم را پاره کند، و حجاب ها را بشکافد و تاریکى هاى متراکم را برطرف سازد، تا براى کار خیر آماده گردد، و متوجه کارهاى شایسته شود.
موسى با کمال شدت و اصرار باید به قارون اعلام نماید که باید زکات مال خویش را بپردازد، و به فقرا و مستندان احسان نماید، زیرا در ثروت او حق معینى براى فقیر ومحروم موجود است.
قارون در جهل فرو رفته، و راه درک حقیقت به رویش بسته شده و بخل بر او حاکم گشته، لذا دیگر گوش به حرف موسى نمى دهد، او را مسخره مى کند و به او مى خندد، به موسى تهمت مى زند، و با غرور خاصى حرف را رد مى نماید.
به موسى مى گوید:از تو رنج ها دیدیم تا این که دین جدیدى براى ما آوردى و ما با تو همکارى کردیم، امر به برنامه هاى زیادى دادى، به اوامرت گردن نهادیم، این اطاعت ما از تو و فرمانبرى از دستوراتت تو را طمع کار ساختو به تو جرأت داد که بر ما بتازى،فقط ما و ثروت باقى مانده که نگرفته اى، اکنون قصددارى بر ثروت ما غلبه کنى، ما قلب ها را دراختیارت گذاشتیم، سر تسلیم برابرت فرود آوردیم ولى افسوس که خون دل و تخم چشم خود را در اختیار تو بگذاریم، با درخواست زکات دروغ گوئى خود را ثابت کردى و مقصود خود را که پنهان کرده بودى آشکار ساختى تو جادوگر دروغگوئى!!
قارون به بحث و جدل با موسى پرداخت، موسى هم مقاومت و اصرار ورزید، زیرا زکات گرفتن از قارون و از هر ثروتمندى امر و دستور خداست و قابل مناقشه و جدال نیست، در خور چانه زدن و کم و زیاد نمودن نمى باشد.
قارون تصمیم گرفت با ثروت خود مردم را علیه موسى بشوراند، وملت را از او منصرف سازد،و عقائدشان را متزلزل گرداندولى خداوند نیت او را آشکار ساخت و نقشه او را ظاهر گردانید، و موسى از این آزمایش با روح پاکت ومقامى ارجمند بیرون آمد.
زمانى که موسى از اصلاح قارون مأیوس گردید، از خدا خواست تاعذاب خویش را بر قارون وارد سازد، و مردم را از آشوب و گول زدن او راحت گرداند، خدا دعاى موسى را به اجابت رسانید و قارون و کاخ و ثروتش در زمین فرو رفت!!
ارى زمین قارون را بلعید، اموال و خانه هاى او به کام خاک رفت، و داستان ذلت و خوارى او عبرتى براى قوم موسى و پیروان او گردید، زمانى که مردم مصیبت سنگین قارون و ناکامى آن بدبخت را دیدند، بخود آمدند، و از خواسته هاى غلط خویش پشیمان گشته خدا را حمد کردند، که مثل قارون نشدند، یکدل و یک جهت فریاد زدند:اگر خداوند بر مامنّت نگذاشته بود ما نیز بزمین فرو رفته بودیم، واى که کافران رستگار نمى شوند،آرى این جهان آخرت است که ما براى کسانى قرار داده ایم که در زمین اراده خودخواهى و اخلالگرى ندارند، پیروزى از آن پرهیزکاران است.(۴۳۸)
تابه کى اى نفس علّت زاى من *** اى شده درد از تو درمانهاى من
تابع خوى تو بایدبودنم *** روى دل سوى تو بایدبود نم
روزگارى شد هوایت جسته ام *** هرچه جزیادت زخاطر شسته ام
بر هواى خویشتن بگزیدمت *** بر خداى خویشتن بگزیدمت
بى هواى تو دمى نغنموده ام *** بى رضاى تو بگو کى بوده ام
هم به تصدیق خودو انصاف خود *** یک زمان بشنو ز من اوصاف خود
دامن مقصود ا زکف داده اى *** پشت بر مقصد به راه افتاده اى
جز تو کس از یار خود دورى نکرد *** از دیار خویش مهجورى نکرد
نام مردن زندگى بگذاشتى *** نیستى پایندگى پنداشتى
شادیى گریافتى گفتى غم است *** زخمى اردیدى بگفتى مرهم است
خودزشادى روى دل بر تافتى *** سوى غم شادى کنان بشتافتى
از نکوفامان گریزى تابه کى *** بانکونامى ستیزى تا بکى
ننگ ها از نام تو دارند ننگ *** از تو بدنامان کنون آرند ننگ
خویش را بد نام و رسوا کرده اى *** نامها در ننگ پیدا کرده اى
پی نوشت:
۴۳۶- حدید، ۲۳.
۴۳۷- قصص، ۷۶.
۴۳۸- "قصه هاى قرآن" ص ۲۱۰.
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم صل على محمد و آله. و لا تجعلنى ناسیا لذکرک فیما اولیتنى».
اى: اعطیتنى. من: اولاه، اذا اعطاه.
یعنى: بار خدایا، رحمت کن بر محمد و آل او. و مگردان مرا فراموش کننده ى مر ذکر تو در آنچه داده اى مرا از نعمتها.
«و لا غافلا عن شکر احسانک فیما ابلیتنى».
غافلا، اى: ناسیا. ابلیتنى، اى: انعمتنى.
(یعنى:) و نه غافل و فراموش کننده از شکر احسان تو در آنچه انعام کرده اى از نعمتهاى پى در پى.
«و لا آیسا من اجابتک لى و ان ابطات عنى».
الایس بمعنى ذو الیاس او المایوس. و ایراده على صیغه الفاعل من باب الازدواج و المشاکله.
یعنى: ناامید مگردان مرا از اجابت کردن تو دعاى مرا، و اگر چه دیر شده باشد اجابت از من.
«فى سراء کنت او ضراء، او شده او رخاء، او عافیه، او بلاء، او بوس او نعماء، او جده او لاواء، او فقر او غنى».
السراء و الضراء لا مذکر لهما. فتاره یجعل السراء نقیض الضراء فهى بمعنى السعه و الرخاء. و تاره تجعل الصیغتان متشارکتین فى معنى الشده و یفرقان باخذ السراء ما یتعلق بالمال کالفقر و الضیق و الضراء ما یتعلق بالبدن کالعمى و الزمانه و غیرهما من العاهات البدنیه.
و الرخاء: ضد الشده و هى السعه.
و العافیه هو ان یعافى من الاسقام و البلاء. یقال: عافاه الله معافاه و عافیه. اسم وضع موضع المصدر الحقیقى. کقولک: سمعت راغیه البعیر، اى: رغاه، و ثاغیه الشاه اى: ثغاءها. قاله الهروى فى کتابه.
و البلاء: المحنه.
و البوس- بالضم-: شده الفقر. و النعماء: ضد البوس.
و الجده- بکسر الجیم و التخفیف-: السعه و المقدره.
و اللاواء- بالمد- الشده و الجوع. قال ابن الاثیر: اللاواء: شده الضیق. فى الحدیث: «من کان له ثلاث بنات فصبر على لاوائهن، کن له حجابا من النار».
قاله فى الصحاح فى باب اللام و الالف. فصبر على لاواء.
یعنى: خواه در حال خرمى باشم یا در حال اندوه، و خواه در سختى باشم و خواه در فراخى و آسانى، یا در حال عافیت باشم از بیماریها یا در حال بیمارى، یا در شدت احتیاج باشم یا در نعمت، یا در سعت و فراخى باشم یا در تنگى، یا در حال احتیاج باشم یا در توانگرى.
«اللهم صل على محمد و آله. و اجعل ثنائى علیک، و مدحى ایاک، و حمدى لک فى کل حالاتى، حتى لا افرح بما آتیتنى من الدنیا، و لا احزن على ما منعتنى منها».
یعنى: بار خدایا، رحمت کن بر محمد و آل او. و مقصود گردان ثناى مرا بر خود، و مدح من تو را بوده باشد نه غیر تو را، و سپاس من تو را بوده باشد در جمیع حالات، تا خرم نشوم به آنچه داده اى مرا از دنیا و اندوهگین نشوم به آنچه بازداشته اى مرا از آن. چرا که فرح و حزن سبب آن مى شود که من از حمد تو وامانم.
«و اشعر قلبى تقواک».
یعنى: اجعل التقوى شعار قلبى. و الشعار: ما یلى الجسد من الثیاب.
یعنى: ترس و پرهیزکارى را شعار دل من ساز که در هیچ حال از او خالى نبوده باشم.
«و استعمل بدنى فیما تقبله منى».
و به کاردار جسد و بدن مرا در آن چیزى که بپذیرى از من.
«و اشغل بطاعتک نفسى عن کل ما یرد على حتى لا احب شیئا من سخطک، و لا اسخط شیئا من رضاک».
و مشغول گردان نفس مرا به طاعت و فرمانبردارى خود از جمیع آنچه وارد مى شود بر من، تا آنکه دوست ندارم اندک چیزى از خشم تو و دشمن ندارم اندک چیزى از خشنودى و رضاى تو.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
اولیته: اعطیته،
ابلیته: امتحنته،
انعمته: احسنته،
آیس: ناامید شدن.
یعنى: خدایا رحمت بفرست بر محمد و آل او نگردان مرا فراموش کننده مر ذکر تو را در چیزهائیکه عطا فرمودى مرا، و نه غفلت کننده مر احسان تو را در چیزهائیکه انعام نمودى تو مرا و نه ناامید شونده از اجابت تو.
ان در ان ابطات شرطیه ى وصلیه ان وصلیه او را جواب مذکور لازم نیست جواب او محذوف است به قرینه ى سابق یعنى اگر تاخیر انداخته ى تو اجابت مرا نگردان مرا ناامید مع ذلک و اللاواء شدت و ضیق معیشت فى سراء ظرف خیر است از براى کنت. یعنى اگر چه تاخیر انداخته اى تو اجابت مرا در خوشحالى بوده باشم یا بد حالى یا در شدت یا در وسعت و یا در عافیت و یا در بلاء و یا در بدیها و یا در نعمتها و یا در رضیق معیشت و یا در فقر و یا در غنى.
فى حالاتى مفعول ثانى است، حتى به معنى تعلیل است اى لکن.
یعنى: خدایا رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان ثناء مرا بر تو و مدح نمودن من تو را و ستایش نمودن من مر تو را در همه حالات من تا اینکه خوشحال شوم به چیزهائى که مرا دادى از امر دنیا. و محزون نشوم از آن چیزهائى که منع نمودى مرا در دنیا، به عبارت اخرى یعنى چنان مشغول ثناء و ذکر تو گردم که جز تو در نظرم نباشد.
اشعار: از شعار است شعار جامه ى را گویند که مى پوشند و اینجا به معنى پوشانیدن است، یعنى بپوشان تو قلب مرا به پرهیزگارى تو و به کار دار تو بدن مرا به چیزهائیکه قبول مى کنى از من.
و مشغول نما تو به بندگى نمودنت نفس مرا از هر چیزى که وارد مى شود بر من تا اینکه دوست نداشته باشم چیزى از بدى تو را و دشمن نداشته باشم چیزى از خشنودى تو را غرض آن است که حقیقت بندگى و فرمان بردارى در من باشد که در فعلى از افعال او از رضا و سخط او چون، و چرا نکند، و تسلیم صرف باشد در افعال او بلکه در قلب خود بد داشته باشد چیزى را که او بد داشته است و خوش داشته باشد چیزى را که او خوش داشته است این است صفات خاصه بندگان خدا.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در سومین فراز از این دعا عرضه مى دارد: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست و مرا نسبت به نعمتهائى که بخشیده اى دچار فراموشى یاد خود مساز، و نسبت به آنچه عطا کرده اى غافل از احسان خود مفرما) (اللهم صل على محمد و آله، و لا تجعلنى ناسیا لذکرک فیما اولیتنى، و لا غافلا لاحسانک فیما ابلیتنى).
همچنین (مرا از اجابت خواسته ام مایوس مفرما اگر چه اجابت آن به تاخیر افتد، خواه در خوشى باشم یا ناخوشى، در شدت و سختى یا در رفاه، در سلامت یا بلا، در شدت حاجت و نیازمندى یا در آغوش نعمت، در توانگرى و دارائى یا در بى چیزى و ندارى در فقر یا در ثروتمندى) (و لا آیسا من اجابتک لى و ان ابطات عنى، فى سراء کنت او ضراء، او شده او رخاء، او عافیه او بلاء او بوس او نعماء، او جده او لاواء، او فقر او غنى).
در چهارمین فراز عرضه مى دارد: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، ثناى مرا مخصوص خود، مدحم را ویژه ات و حمد و ستایشم را در همه حالات از بهر خویش قرار ده و بس) (اللهم صل على محمد و آله، و اجعل ثنائى علیک، و مدحى ایاک و حمدى لک فى کل حالاتى).
آرى چنین کن (تا به آنچه از امکانات دنیا به من داده اى خوشحال نگردم) (حتى لا افرح بما آتیتنى من الدنیا).
(و نیز نسبت به آنچه در این دنیا از من دریغ داشته اى محزون نشوم) (و لا احزن على ما منعتنى فیها).
(قلب مرا مالامال از تقواى خود قرار ده) (و اشعر قلبى تقواک).
(جسم و بدنم را در آنچه از من مى پذیرى به کار گیر) (و استعمل بدنى فیما تقبله منى).
(و جانم را به سوى اطاعت خود در برابر هرگونه خطوراتى که بر من وارد مى شود مشغول ساز) (و اشغل بطاعتک نفسى عن کل ما یرد على).
(تا آنکه آنچه موجب خشم تو است دوست نداشته باشم و آنچه موجب خشنودى تو است باعث خشم من نشود) (حتى لا احب شیئا من سخطک، و لا اسخط شیئا من رضاک).
ریاض السالکین (سید علیخان)
النسیان: نقیض الذکر، و قد یطلق على الترک، اى: لا تجعلنى غیر حافظ او تارکا لذکرک.
و قوله: «فیما اولیتنى» متعلق بقوله: «ناسیا»، او ب«ذکرک» و فى: ظرفیه مجازیه.
و ما: اسم موصول، و العائد محذوف اى: فیما اولیتنیه.
و اولیته معروفا: اعطیته ایاه.
و الغفله: غیبه الشىء عن البال، و قد تستعمل فى ترک الشىء اهمالا و اعراضا، کما فى قوله تعالى: «و هم فى غفله معرضون»، و عدى غافلا باللام و حقه ان یعدى ب«عن» فیقال: غفلت عنه، لتضمینه معنى النسیان، و باب التضمین واسع جدا، و منه قوله تعالى: «الرفث الى نسائکم»، ضمن الرفث معنى الافضاء فعداه ب«الى» مثل «و قد افضى بعضکم الى بعض»، و انما اصل الرفث ان یتعدى بالباء، یقال: رفث فلان بامراته اى: لا تجعلنى غافلا عن شکر احسانک، کما وقع فى نسخه اخرى.
و الابلاء: الانعام و الاحسان، و منه حدیث: من ابلى فذکر فقد شکر.
و حدیث کعب: ما اعرف احدا ابلاه الله احسن مما ابلانى.
قال القتیبى: یقال من الخیر: ابلیته، و من الشر: بلوته ابلوه بلاء.
و تعقبه ابن الاثیر بان الابلاء یکون فى الخیر و الشر من غیر فرق بین فعلیهما، و منه: «نبلوکم بالشر و الخیر فتنه».
و اصل البلاء و الابلاء: الاختبار و الامتحان، بلوته و ابلیته و ابتلیته جمیعها بمعنى، و هو تعالى یبلو بالخیر لامتحان الشکر، و بالمکروه لامتحان الصبر، و على هذا، فقوله علیه السلام: «فیما ابلیتنى» یجوز ان یکون بمعنى الخیر، و ان یکون بمعنى الخیر، و ان یکون بمعنى المکروه.
لا یقال: ذکر الاحسان یعین کونه بمعنى الخیر.
لانا نقول: کونه بمعنى المکروه ایضا یستلزم الاحسان، لانه اذا قوبل بصبر جمیل استلزم ثوابا جزیلا، کما قال تعالى: «و بشر الصابرین» الایه، و ظاهر ان سبب الاحسان احسان.
و الایس: اسم فاعل من ایس یاس- من باب علم-.
قال ابن السکیت: آیست منه آیس یاسا: لغه فى یئست منه ایاس یاسا، و مصدرهما واحد.
و قال صاحب المحکم: و اما یئس و ایس فالاخیره مقلوبه عن الاولى لانه لا مصدر لایس، و لا یحتج بایاس اسم رجل، فانه فعال من الاوس و هو العطاء، کما یسمى الرجل عطیه وهبه.
و لکن صاحب القاموس جعل الایاس مصدرا لایس، فقال: ایس منه کسمع: قنط انتهى.
و یشهد له ما ورد فى شعر لبعض عاد، و هو:
«ما زلت احفر سد عاد جاهدا حتى بلغت القعر بعد یاس»
و یروى لمجنون لیلى:
یقولون عن لیلى غنیت و انما بى الیاس عن لیلى و لیس بى الصبر
و انى لاهواها و انى لایس هوى و ایاس کیف ضمهما الصدر
و «ان» من قوله علیه السلام: «و ان ابطات عنى»: شرطیه وصلیه، و جوابها محذوف اعتمادا على دلاله ما قبله علیه، اى: ان ابطات عنى فلا تجعلنى آیسا، و الجمله معطوفه على اخرى مثلها، اى: ان لم تبطى عنى و ان ابطات عنى، و قد اطرد حذفها لدلاله المذکوره علیها دلاله واضحه، فان الشىء اذا تحقق مع المنافى فلئن یتحقق مع عدمه اولى، و على هذه النکته یدور ما فى ان الوصلیه و لو الوصلیه من التاکید، و قد مر تحقیقه فى الریاض السابقه.
و السراء: المسره و الخیر.
و الضراء: الشده و النقص فى الاموال و الانفس.
قال الطیبى فى قوله: «یحمدون الله فى السراء و الضراء»: اى فى جمیع الاحوال، قوبل الضر بالسرور لمزید النعیم، و المقابله الحقیقیه للسرور و الحزن.
و قال الجوهرى: السراء: الرخاء، و هو نقیض الضراء.
و اعلم ان السراء و الضراء و الباساء و النعماء کلها اسماء مونثه من غیر تذکیر، و الظرف من قوله: «فى سراء» مستقر متعلق بمحذوف خبر لکنت قدم علیها جوازا.
قال بعضهم: احسن ما یستشهد به على جواز تقدیم خبر کان علیها ببیت العروض:
اعلموا انى لکم حافظ شاهدا ما کنت او غائبا
و جمله «کنت» حال من مفعول لا تجعلنى، نحو: اضربه قام او قعد. و التقدیر کنت فى سراء او ضراء، اى: کائنا على کل حال، هذا قول الجمهور.
و قال الرضى: قیل: ان الماضى فى نحو قولهم: «اضربه قام او قعد» حال، و یجب تجرده عن «قد» ظاهره و مقدره، و الاولى انه شرط لا حال، اى: ان قام اوقعد، و لو کان حالا لسمع معه قد او الواو، کما فى غیره من الماضى الواقع حالا.
و الدلیل على انه شرط افاده الماضى فى مثل ذلک معنى المستقبل، و ما ذلک الا لتضمن معنى الشرط، و مفهوم کلامه ان الجمله على تقدیر الشرط لا تکون حالا، و هو خلاف ما نص علیه ابن هشام، حیث قال: و یجوز فى الجمله الشرطیه ان تقع حالا اذا شرط فیها الشىء و نقیضه، نحو: لاضربنه ان ذهب و ان مکث، انتهى.
على انهم صرحوا بانه انما وجب ترک الواو فى جمله الحال من نحو: اضربه قام اوقعد، لانها فى قوه فعل الشرط، اى: اضربه ان قام اوقعد.
و ما وقع لبعضهم من ان قوله:«فى سراء» متعلق بکائن مقدر حال من لا تجعلنى، و «کنت» مبین و موضح للمحذوف، فیه: ان متعلق الظرف الواجب الحذف لا یحتاج الى مبین و موضح، و ان المفسر یجب ان یکون مثل المحذوف صوره کما نصوا علیه، فجعل کنت مفسرا لا وجه له.
و الشده بالکسر: اسم من الاشتداد، یقال: هو فى شده من العیش اى: فى ضیق و قله.
و الرخاء بالمد: اتساع العیش.
و العافیه: السلامه من جمیع المکروهات الظاهره و الباطنه فى الدین و الدنیا .
و البلاء هنا: بمعنى المکروه، لمقابلته للعافیه.
و البوس بالضم: الفقر و شده الحاجه، یقال: بئس- من باب سمع- بوسا بالضم: اذا اشتدت حاجته.
و النعماء بالفتح و المد و النعمى بالضم و القصر: النعمه.
قال صاحب المحکم: النعیم و النعماء و النعمى و النعمه کله الخفض و الدعه و المال.
و الجده کالعده: الغنى، یقال: وجد یجد وجدا بالضم و الکسر لغه وجده اى استغنى.
و اللاواء: الشده و ضیق المعیشه.
و الفقر: عباره عن فقد ما هو محتاج الیه، اما فقد ما لا یحتاج الیه فلا یسمى فقرا.
و الغنى بالکسر و القصر: الیسار و وفور المال، و فى روایه: و «غناء» بالفتح و المد و هو الاکتفاء، یقال: لیس عنده غناء اى: ما یغتنى به اى: یکتفى.
الثناء لغه: وصف الشىء بخیر او شر.
و منه الحدیث: من اثنیتم علیه خیرا وجبت له الجنه، و من اثنیتم علیه شرا وجبت له النار.
و خص عرفا بالخیر.
قیل: نشر المحامد باللسان، و قیل: وصف الشىء بما یشعر بتعظیمه.
و المدح: الوصف بالجمیل الاختیارى و غیره ذا علم کان الموصوف اولا، فتقول: مدحته على حسنه کما تقول: مدحته على احسانه، و تقول: مدحت هذا الدر الثمین کما تقول: مدحت هذا الحر الامین.
و الحمد: الوصف بالجمیل الاختیارى على قصد التعظیم.
و قال الزمخشرى: الحمد و المدح اخوان.
فقیل: یعنى من جهه الاشتقاق الکبیر.
و قیل: بل بمعنى الترادف، لقوله فى الفائق: الحمد: هو المدح و الوصف بالجمیل.
و ضعف بان الاستعمال لا یساعده بل یشهد بخلافه، و قد قسموا الحمد الى لغوى و هو ما تقدم، و الى عرفى و هو فعل یشعر بتعظیم المنعم بسبب کونه منعما، اعم من ان یکون فعل اللسان او الارکان.
و الى قولى و هو حمد اللسان و ثناوه على الحق ما اثنى به على نفسه على لسان انبیائه.
و الى فعلى و هو الاتیان بالاعمال البدنیه ابتغاء لوجه الله.
و الى حالى و هو الذى یکون بحسب الروح و القلب کالاتصاف بالکمالات العلمیه و العملیه و التخلق بالاخلاق الالهیه.
و الظرف من قوله: «فى کل حالاتى»: مستقر فى محل نصب على انه مفعول ثان لا جعل، لانه بمعنى صیر المتعدى الى مفعولین.
و حتى: تعلیلیه مرادفه لکى، اى: اجعلنى مشغولا بثنائک و مدحک و حمدک دائما، کى لا یداخلنى فرح بما منحتنى من الدنیا، و لا حزن على ما منعتنى فیها، و فىروایه: «منها» و هو الانسب.
قوله علیهالسلام: «و اشعر قلبى تقواک» اى: غش قلبى بتقواک و البسه ایاها.
قال فى الاساس: اشعره شرا: غشاه به.
و الاشعار: الباس الشعار، و هو الثوب الذى یلى الجسد و الدثار فوقه.
قالوا: سمى شعارا لانه یلى شعر الجسد، یقال: اشعره الشعار: اذا البسه ایاه.
قال صاحب المحکم: قال بعض الفصحاء: اشعرت نفسى ثقیل امره و ثقیل طاعته، فاستعمله فى العرض، انتهى.
و یجوز ان یکون معنى اشعر قلبى تقواک: خالطه بها، من قولهم اشعره سنانا: اذا خالطه به، او الزق بقلبى تقواک، من قولهم: اشعر الرجل هما و اشعر الهم قلبه: اذا لزق به کلزوق الشعار، و کل هذه المعانى راجعه الى الشعار من حیث اتصاله و ملابسته لبدن الانسان. و انما خص القلب باشعاره التقوى، لانه مرکزها الذى اذا ثبتت فیه و تمکنت ظهر اثرها فى سائر الاعضاء، فهو الذى علیه مدارها و منه عیارها، و لا عبره بما یظهر من آثارها على سائر الجوارح دونه، و لذلک اضافها سبحانه الى القلوب، فقال: «و من یعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب».
قوله علیه السلام: «و استعمل بدنى فیما تقبله منى» اى: فى العمل الذى تقبله منى و قبول الله تعالى عمل العبد عباره عن کون العمل بحیث یرضاه سبحانه او یثیب علیه، و الاول الذ عند العارفین من الثانى.
شبه الفعل من العبد بالهدیه، و اثابه الله تعالى علیه و رضاه بالقبول، و مدار القبول على الاخلاص فى العمل، حتى قیل: ان طلب القبول کنایه عن جعله مقرونا بالاخلاص.
قوله علیه السلام:«و اشغل بطاعتک نفسى» الى آخره، سال علیه السلام ان یجعل سبحانه نفسه مستغرقه فى طاعته تعالى، متوجهه بکلیتها عن کل ما یوجب الالتفات عن حضرته المقدسه، من الاهتمام بعلائق احوال الدنیا الوارده علیه من خیر و شر، لیکون هواه و ارادته فیما اراده الله تعالى و قدره و قضاه، فلا یحب الا ما احبه الله، و لا یسخط الا ما سخط الله، و هو مقام الرضا بالقضاء. و وجه کون شغل النفس بالطاعه عن کل وارد علیها عله و سببا للرضا و التسلیم: ان النفس اذا کانت مستغرقه فى طاعته سبحانه، معرضه عن الالتفات الى غیره، حصل لها الزهد الحقیقى فى الدنیا، فیقرب من الحق فتحصل له مرتبه الیقین بالله و بکماله و حسن فعاله، و الیقین یوجب المحبه فیحصل له الرضا، لان الرضا لازم للمحبه و تابع لها.
و بالجمله: السالک اذا اشتغل بما یعنیه و ترک ما لا یعنیه حقیقه، وصل الى مقام المشاهده الذى هو عین الیقین، و اذا وصل الى هذا المقام استولت على قلبه المحبه التامه، و اذا حصلت له المحبه ثبت فى مقام الرضا، فیرضى بکل ما صدر و یصدر منه تعالى، کما هو شان المحب مع محبوبه، فلا یحب شیئا مما سخطه، و لا یسخط شیئا مما احبه، بل یستقبل احکامه بالفرح، و لا یکون لنفسه معها مقترح، و اهل الرضا یرون من الرضا ان لا یذم شیئا و لا یعیبه، و لا یتسخط ما اراده و فجر مواده، و لا یزرى على ما ابدعه و خلقه و صنعه، بل یشاهد الصانع فى جمیع ما صنعه، بل لا ینبغى ان یقول العبد: هذا یوم شدید الحر، و لا هذا یوم شدید البرد، و لا یقول: الفقر بلاء و محنه، و لا العیال هم و تعب، و الاحتراق کد و نصب، و لا یعقد بقلبه من ذلک ما لا یفوه بلسانه، بل یرضى القلب و یسلم اللسان، و تطیب الروح و تسکن النفس، و یستسلم الفعل بوجود حلاوه القضاء و التقدیر، و استحسان محکم التدبیر.
قال انس بن مالک: خدمت النبى صلى الله علیه و آله عشر سنین، ما قال لشىء فعلته: لم فعلته، و لا لشىء لم افعله: الا فعلته، و لا قال لشىء کان: لیته لم یکن، و لا لشىء لم یکن: لیته کان، و کان یقول لو قضى لکان.
و قد تقدم فى الریاض السابقه کلام فى الرضا، و سیاتى ان شاء الله تعالى تمام الکلام علیه.