دعای شانزدهم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش ششم)
یا إِلَهِی لَوْ بَکیتُ إِلَیک حَتَّی تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَینَی، وَ انْتَحَبْتُ حَتَّی ینْقَطِعَ صَوْتِی، وَ قُمْتُ لَک حَتَّی تَتَنَشَّرَ قَدَمَای، وَ رَکعْتُ لَک حَتَّی ینْخَلِعَ صُلْبِی، وَ سَجَدْتُ لَک حَتَّی تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَای، وَ أَکلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمُرِی، وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِی، وَ ذَکرْتُک فِی خِلَالِ ذَلِک حَتَّی یکلَّ لِسَانِی، ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِی إِلَی آفَاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْیاءً مِنْک مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِک مَحْوَ سَیئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَیئَاتِی.
وَ إِنْ کنْتَ تَغْفِرُ لِی حِینَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَک، وَ تَعْفُو عَنِّی حِینَ أَسْتَحِقُّ عَفْوَک فَإِنَّ ذَلِک غَیرُ وَاجِبٍ لِی بِاسْتِحْقَاقٍ، وَ لَا أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِیجَابٍ، إِذْ کانَ جَزَائِی مِنْک فِی أَوَّلِ مَا عَصَیتُک النَّارَ، فَإِنْ تُعَذِّبْنِی فَأَنْتَ غَیرُ ظَالِمٍ لِی.
إِلَهِی فَإِذْ قَدْ تَغَمَّدْتَنِی بِسِتْرِک فَلَمْ تَفْضَحْنِی، وَ تَأَنَّیتَنِی بِکرَمِک فَلَمْ تُعَاجِلْنِی، وَ حَلُمْتَ عَنِّی بِتَفَضُّلِک فَلَمْ تُغَیرْ نِعْمَتَک عَلَی، وَ لَمْ تُکدِّرْ مَعْرُوفَک عِنْدِی، فَارْحَمْ طُولَ تَضَرُّعِی وَ شِدَّةَ مَسْکنَتِی، وَ سُوءَ مَوْقِفِی.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
ای خدای من، اگر به درگاهت آنقدر زاری کنم که پلک چشمانم بر هم افتد، و چندان به گریه و ناله صدا بلند کنم که صدایم قطع گردد و چندان به پیشگاهت بر پای ایستم که پایم ورم کند، و آنقدر برایت رکوع نمایم که استخوانهای پشتم از هم بپاشد و چندان سجده کنم که چشمهایم از کاسه درآید و در همه عمرم خاک زمین خورم و تا زندهام آب آلوده به خاکستر بنوشم و در اثنای این احوال چندان ذکر تو گویم که زبانم از کار بماند، آنگاه از روی شرمساری چشم به آفاق آسمان باز نکنم، با این همه مستحق محو یکی از گناهانم نخواهم بود
و اگر به وقتی که سزاوار آمرزشت شوم مرا بیامرزی، و در آن زمان که مستحق عفوت شوم از من بگذری، همانا این آمرزش و بخشش به خاطر استحقاق من نیست، و من این شایستگی را ندارم؛ زیرا جزای من در نخستین گناه آتش جهنم بود، پس اگر مرا به عذاب مبتلا کنی بر من ستم نکردهای.
ای خدای من، اکنون که مرا به پردهپوشیات در پوشیده و رسوایم نکردهای و به بزرگواریات با من مدارا نمودهای و به کیفرم عجله نکردهای و از سرِ فضلت بردباری ورزیدهای و نعمتت را از من زایل نساختهای، و احسانت را بر من تیره ننمودهای، پس بر طول زاریام و سختی زمینگیریام، و بدی حالم رحمت آر.
ترجمه آیتی
اى خداوند، اگر چندان بگریم که مژگانم فروریزد و مویه کنم تا آوازم منقطع شود و بر آستان جلال تو بایستم تا پاهایم آماس کند و رکوع کنم تا استخوانهاى پشتم از جاى برآید و سر به سجده نهم تا چشمانم از چشمخانه به در شود و همه عمر جز خاک زمین هیچ نخورم و تا پایان حیات جز آب خاکستر هیچ ننوشم و در خلال این احوال چندان ذکر تو گویم تا زبانم از گفتن بازماند و از شرم تو دیده به سوى آسمان بر نکنم، شایسته آن نیستم که حتى یک گناه از گناهانم را از نامه عملم محو کنى.
اگر مرا به هنگامى که مستوجب آمرزش تو شوم بیامرزى و هنگامى که مستحق عفو تو گردم عفو کنى، باز هم نه به سبب شایستگى من است، زیرا کیفر من در همان آغاز که سر به عصیان تو برداشتم آتش جهنم بوده است و اگر مرا عذاب کنى در حق من ستم نکرده اى.
اى خداوند اکنون که بر گناه من پرده کشیده اى و رسوایم نساخته اى، اکنون که به کرم خود با من مدارا ورزیده اى و به مواخذت من نشتابیده اى، اکنون که از فضل و احسان خویش مرا به بردبارى نواخته اى و نعمت خود بر من دیگرگون نساخته اى و زلال احسان خود تیره نکرده اى پس بر این زاریهاى دراز من رحمت آور و بر شدت مسکنتم ببخشاى و بر نابسامانیم ترحم فرماى.
ترجمه ارفع
خدایا اگر آن قدر گریه کنم که پلک هاى چشمانم بیفتد و به صداى بلند ناله کنم تا آوازم قطع شود و آن قدر بایستم تا اینکه پاهایم ورم کند و برایت رکوع کنم تا استخوان پشتم بشکند و ترا سجده کنم تا چشمانم گود شود و همه عمر خاک زمین بخورم و آب آلوده بیاشامم و در این بین آنقدر ذکرت را بگویم که زبانم از کار بیفتد و از شرمندگى سرم را بلند نکنم و به آسمان ننگرم با این حالات سزاوار از بین بردن گناهى از گناهانم نمى باشم.
پروردگارا اگر مرا ببخشى زمانى که استحقاق عفوت را پیدا کنم نه براى آن است که من سزاوار چنین لطفى هستم بلکه پاداش من در اولین بار مخالفت با دستوراتت آتش جهنم بوده و اگر عذابم کنى در حقم ظلم نکرده اى.
خدایا تو بودى که با پرده پوشى ات لغزشهایم را پوشاندى و رسوایم نکردى و با بخشش خود با من خوشرفتارى نمودى و در کیفر دادنم شتاب نکردى و درباره من بردبارى نمودى و نعمت هایت را تغییر ندادى و احسانت را به غم و اندوه تیره نساختى. پس بر بسیارى تضرع و زارى ام و شدت بیچارگى ام و بدى جایگاهم رحم کن.
ترجمه استادولی
خدایا، اگر چندان به درگاهت بگریم تا پلک تا پاهایم ورم کند، و آنقدر شیون کنم تا صدایم قطع شود، و به پیشگاهت بایستم تا پاهایم ورم کند، و برایت به رکوع خم شوم تا استخوان پشتم از جا بدر رود، و برایت سجده کنم تا کاسه چشمهایم به گودى رود، و همه عمرم خاک زمین بخورم، و تا پایان روزگارم آب تیره و آلوده بنوشم، و در این مدت آنقدر نام تو را ببرم تا زبانم از کار بیفتد، آن گاه از روى شرمندگى از تو چشم به آفاق آسمان برندارم، باز هم با همه اینها مستحق محو یک گناه از گناهان خود نخواهم بود.
و اگر مرا بیامرزى آن گاه که (به ظاهر) مستوجب آمرزشت باشم، و از من چشم بپوشى آن گاه که (به ظاهر) مستحق چشم پوشیت شده ام، باز هم این آمرزش و چشم پوشى نه به استحقاق برایم لازم گشته، و نه من شایسته آن به سزاواریم، زیرا کیفر من در نخستین گناهى که کردم آتش بوده است، پس اگر مرا عذاب کنى ستمکار به من نباشى.
خدایا، حال که مرا به پرده (عفو) خود پوشاندى و رسوا نساختى، و به کرم خود با من مدارا کردى و در کیفرم شتاب ننمودى، و به فضل و بخششت با من بردبارى کردى و نعمتت را بر من تغییر ندادى، و احسانت به مرا تیره نساختى، پس به طول گریه و زارى و شدت نیاز و جایگاه بدم رحم کن.
ترجمه الهی قمشهای
اى خداى من اگر آن قدر به درگاهت گریه کنم که مژگان دیدگانم همه فرو ریزد و چنان ناله و فریاد زنم که صدایم قطع شود و آن قدر در طاعتت بپا بایستم که قدمهایم متلاشى گردد و چندان حضورت به سجده در افتم تا آنکه حدقه ى چشمانم بیرون افتد قوتم همه عمر خاک زمین و شربتم همه ى روزگار آب گل آلود باشد و در خلال این احوال همه را به ذکر تو مشغول باشم تا آنکه زبانم از ذکر و گفتار فروماند (و عاجز از تکلم شود) و بعد از این به اطراف آسمان از شرم و حیاى نافرمانى تو سر بلند نکنم هنوز ابدا مستوجب و مستحق محو یک گناه از معاصى (بسیار) خود نخواهم بود
و اگر تو مرا ببخشى و عفو فرمائى آنگاه که مستوجب مغفرتت شوم و از گناهانم درگذرى گاهى که مستحق عفوت گردم همانا این عفو و مغفرتت نه به استحقاق من لازم بوده و نه من لایق و سزاوار عفو و بخشایش حتمى تو گردیده ام زیرا من به استیجاب و استحقاق در اول معصیت و نافرمانى تو مجازاتم آتش دوزخ است پس هرگاه تو مرا (به کیفر گناهم) عذاب کنى (آن به مقتضاى عدل تست و) ابدا ظلم در حق من نکرده اى.
اى خدا حالى که زشتیهاى مرا در پرده عفو و بخشش مستور ساختى و مرا مفتضح و خوار (میان خلق) نگردانیدى و با (وجود همه بدکارى) من به کرمت با من مدارا و بردبارى کردى و تعجیل در عقابم نفرمودى و به فضل و رحمت نامنتهایت از (زشتى افعال) من حلم کردى و ابدا نعمت (و عنایت) خود را بر من (بنده ناسپاس) تغییر ندادى و احسان و عطاى خود را (به قهر و غضب) خویش مکدر نساختن پس (باز هم درد و عالم رحمتت را شامل حالم گردان و) بر طول تضرع و زاریم کرم کن و بر حال شدت مسکنت (و فقر و عجز) و بیچارگیم ترحم فرما و به موقف سخت بدبختى و سوء احوالم به چشم رحمت بنگر.
ترجمه سجادی
اى خداى من اگر آنچنان در پیشگاهت بگریم تا پلک هاى چشمانم بیفتد، و چنان شیون کنم تا صدایم قطع شود، و آنقدر در برابر تو بایستم تا پاهایم ورم کند و براى تو رکوع کنم تا استخوان پشتم کنده شود و برایت سجده نمایم تا سیاهى چشمانم از کاسه بیرون آید، و همه عمرم خاک زمین خورم، و در مدّت زندگى ام آب خاکسترآلود بنوشم، و در این مدّت (آنقدر) ذکر تو را گویم تا زبانم از کار بیفتد، سپس از شرمندگى تو، چشم از کرانه هاى آسمان برندارم، باز هم با آن همه، سزاوار از بین بردن بدى اى از بدى هایم نیستم.
و اگر مرا بیامرزى هنگامى که مستوجب آمرزش تو باشم، و ببخشایى آنگاه که مستحقّ بخشایش تو گردم، پس بدرستى که آن از سزاوار بودن من نیست و از روى شایستگى من لازم نشده. زیرا کیفر من در نخستین گناهى که کردم، آتش بود. پس اگر مرا عذاب کنى ستمکار به من نیستى.
خداى من، اکنون که مرا به پرده (عفو) خود پوشاندى و رسوایم نکردى، و با بخششت با من مدارا نمودى و در کیفرم شتاب نکردى و به فضل خود از من درگذشتى و نعمتت را بر من تغییر ندادى و نیکى ات را به من تیره نساختى، پس بر بسیارى زاریم و شدّت نیازم و بدى جایگاهم رحم کن.
ترجمه شعرانی
خدایا اگر پیش تو بگریم چندانکه مژگانهاى چشمم بریزد و زارى کنم چندانکه نفسم بگیرد و در خدمت تو بایستم که پایهاى من آماس کند و چندان به تعظیم خم شوم که مهره پشت من بدر آید و پیشانى بر خاک نهم تا چشمهایم از کاسه بیرون شود و در همه عمر خاک زمین خورم و آب خاکستر نوشم و پیوسته نام تو را بر زبان آرم تا زبانم فرو ماند و از شرم چشم سوى آسمان برندارم سزاوار آن نیستم که یک گناه از گناهان من پاک شود
و اگر مرا به لطف خود سزاوار مغفرت بینى و بیامرزى یا شایسته عفو دانى و ببخشائى باز این شایستگى از ناحیه من نیست و من خود در خور مغفرت نیستم چون آنگاه که نافرمانى تو کردم سزاى من آتش بود و اگر مرا عذاب مى کردى ستم بر من نکرده بودى
اى خداى من! اکنون که گناه مرا به پرده پوشیدى و مرا رسوا نساختى و به کرم خود در عقوبت من تا این هنگام تاخیر کردى و شتاب نفرمودى و به فضل خویش بردبارى نمودى و نعمت خود را بر من تغییر ندادى و زلال احسان خود را تیره نساختى پس بر این زارى طولانى و بیچارگى سخت و بدحالى من ببخشاى.
ترجمه فولادوند
اى خداى من! اگر در برابر تو چندان بگریم که مژه هاى چشمم فرو ریزد و آواى گریه چندان سر دهم که صداى من ببرد و آنقدر براى تو بر پاى ایستم که هر دو پاى من ورم کند و آنقدر براى تو کرنش کنم که کمرم خرد شود و چندان تو را سجده کنم که دیدگانم از کاسه ى چشم برون آید و در درازاى زندگانیم خاک زمین را بخورم و تا پایان عمرم آب آغشته به خاکستر نوشم و در اثناى این احوال همه ذکر تو گویم چندانکه زبانم از کار بماند و از آزرم تو دیده به اکناف آسمان بر نکنم، با همه ى این احوال سزاوار ستردن یکى از گناهانم نیز نخواهم بود.
اگر مرا آنگاه که مشمول بخشایش تو مى گردم بیامرزى و چون در خور عفو تو گردم از من درگذرى، باز هم نه به سبب شایستگى من است، چرا که کیفر من در همان آغاز که سرکشى نموده ام آتش بوده و اگر مرا شکنجه دهى بر من ستم نفرموده اى.
اى خداى من! اکنون که بر گناه من پرده کشیدى و مرا رسوا نفرمودى و به انگیزه ى کرم خویش با من مدارا نمودى و در مواخذه ى من نشتافتى و نعمت خود را بر من دگرگون نساختى و احسان خود را به من تیره نکردى پس بر درازاى اشکباریهاى من رحمت فرما و بر شدت بینوایى و بدى حالم رحم نما!
ترجمه فیض الاسلام
اى خداى من اگر در پیشگاه تو بگریم تا پلکهاى چشمانم بیافتد، و به آواز بلند بنالم تا صدایم قطع گردد، و در برابر تو بایستم تا پاهایم ورم کند، و براى تو رکوع کنم (خم شوم) تا استخوان پشتم از جا کنده شود، و تو را سجده نمایم (پیشانى به خاک نهم) تا اینکه سیاهى (یا کاسه ى) چشمهایم پنهان شود (به گودى رود) و همه ى عمر خاک زمین بخورم و تا پایان زندگى آب خاکستر آلود بیاشامم، و در بین اینها به ذکر تو گویا باشم تا زبانم کند شود، سپس از شرمندگى از تو چشم به اطراف آسمان نیاندازم، با این رفتارها سزاوار از بین بردن گناهى از گناهانم نمى گردم
و اگر مرا بیامرزى هنگامى که آمرزش تو را سزاوار گردم، و ببخشى آنگاه که شایسته ى عفو تو شوم پس آن آمرزش و بخشیدن از روى شایستگى من لازم نگشته (بلکه از فضل و احسان تو بوده) زیرا جزاى من از تو در نخستین بار که تو را معصیت کردم آتش بوده، پس اگر مرا کیفر نمائى درباره ى من ستم ننموده اى
اى خداى من چون (گناهان) مرا به پرده ى (عفو) خود پوشاندى و رسوایم نکردى، و با بخشش خود با من خوشرفتارى نمودى و در کیفرم شتاب نکردى، و از فضل و احسان خویش درباره ى من بردبارى نمودى و نعمت را از من نگرفتى، و احسانت را به من (به غم و اندوه) تیره نساختى، پس بر بسیارى زارى و سختى فقر و بى چیزى و بدى جایگاهم رحم فرما.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«یا إِلَهِی لَوْ بَکیتُ إِلَیک حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَینَی وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى ینْقَطِعَ صَوْتِی وَ قُمْتُ لَک حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَای
وَ رَکعْتُ لَک حَتَّى ینْخَلِعَ صُلْبِی وَ سَجَدْتُ لَک حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَای وَ أَکلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمْرِی
وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِی وَ ذَکرْتُک فِی خِلاَلِ ذَلِک حَتَّى یکلَّ لِسَانِی
ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِی إِلَى آفَاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْیاءً مِنْک مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِک مَحْوَ سَیئَة وَاحِدَة مِنْ سَیئَاتِی
وَ إِنْ کنْتَ تَغْفِرُ لِی حِینَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَک وَ تَعْفُو عَنِّی حِینَ أَسْتَحِقُّ عَفْوَک فَإِنَّ ذَلِک غَیرُ وَاجِب لِی بِاسْتِحْقَاق
وَ لاَ أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِیجَاب إِذْ کانَ جَزَائِی مِنْک فِی أَوَّلِ مَا عَصَیتُک النَّارَ فَإِنْ تُعَذِّبْنِی فَأَنْتَ غَیرُ ظَالِم لِی»:
"اى خداى من اگر آنچنان بگریم که مژه هایم دانه دانه فرو ریزند، و انسان فریاد کشم که صدایم ببرد، و اگر چندان به درگاه تو بپا ایستم که هر دو پایم ورم کند، و آنقدر برایت رکوع کنم که مهرههاى پشتم از هم بپاشد و آنقدر سجده کنم که چشمانم از حدقه بیرون افتد، و تمام عمرم خاک زمین بخورم، و تا پایان زندگى آب خاکستر آلود بنوشم، و تو را آنقدر یاد کنم که زبانم از کار بیفتد، سپس از روى شرمندگى نسبت به تو چشمم را به بالا نیاندازم، هرگز با این همه کارها شایسته محو یکى از گناهانم نخواهم شد.
و اگر در آن هنگام که مستوجب آمرزشت شوم مرا بیامرزى، و در آن زمان که مستحق عفو تو گردم از من درگذرى، پس آن آمرزش و گذشت را از جهت استحقاق و شایستگى سزاوار نشده ام، و چون کیفر من در نخستین بار که معصیت کردم دوزخ بود، بنابراین اگر دچار عذابم کنى درباره ام ستم ننموده اى".
راستى از خواندن این جملات لرزه بر اندام انسان مى افتد، و ترس و وحشت عظیمى فضاى قلب را مى گیرد! یک گناه در ترازوى سنجش حق چقدر سنگین است که این همه برنامه قدرت جبران آن را ندارد؟!
الهى در گذشته از عمر بر ما چه گذشته، و ما بندگان جاهل و عامه روزگار خود را در چه اعمالى و چه خطاها و گناهانى سپرى کرده ایم؟
الهى اگر دست ما را نگیرى، و به لطف و رحمتت ما را نوازش ننمائى کار ما به کجا مى رسد، و چه خاکى بر سر ما مى شود؟
خدایا همانطور که حضرت زین العابیدن در جملات بالا ذکر شده اند، نمى توانیم از شدت شرم و حیا چشم به بالا بیاندازیم. اى کاش این شرم و حیا را به هنگام ارتکاب معصیت به کار مى گرفتیم، تا از شرّ گناه و خطا در امان مى ماندیم، و اى کاش از مقام تو و عذاب قیامت وحشت داشتیم تا گرد گناه نمى گشتیم.
خداوندا به حق انبیا و اولیا، حالتى قوى از شرم و حیا و خوف و خشیت به این خطاکاران عنایت فرما، باشد که بدین وسیله از دام معصیت برهند، و از افسون ابلیس در مصونیت قرار گیرند.
مسئله با عظمت خوف و خشیت و شرم و حیا:
به حقیقت اگر قلبى با توفیق و عنایت حضرت حق مزین به مقام خوف و خشیت از عظمت خداوند، و عقاب روز قیامت گردد، و شرم و حیاى از محبوب را در برابر آنهمه احسانى که به انسان نموده شعار خود سازد، دیگر به چه صورت شیطان مى تواند عرصه گاه آن قلب را مرکز تاخت و تاز خود نماید، و ابراى میکرب گناه و معصیت چراگاه باسزد.
اسلام عزیز با تأکید و پافشارى اعلام مى کند که بایدترس و بیم آدمى فقط از خدا باشد، ترسى که مایه پیشى گیرى از گناه و سرمایه نجات انسان از مهالک است
ترس از حوادث، یا ترس در جبهه جنگ، یا ترس از روزى، یا ترس از فرا رسیدن مرگ، ترسى مذموم و بیجاست، بجاى این همه ترس بى ارزش، باید با توجه به عظمت حق، قلب را مرکز ترس از مقام وجود مقدس حضرت اللّه قرار داد، تا در سایه این ترس، آراسته به حسنات و پیراسته از رذائل شد.
«فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ اِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنینَ».(۸۹)
از اینان هراس به دل راه ندهید، اگر شما داراى ایمان هستید باید فقط از من بترسید.
خوف از خداوند متعال در صورتى که در ژرفاى درون انسان نفوذ کند، او را از ارتکاب اعمال مهلک و جرمها باز داشته، و به کار نیک و مسابقه و پیشتازى درعرصه فضیلت وامیدارد.
ترس از ارتکاب گناه و آلده شدن به جرم، همان خوفى واقعى و در خور انسانیت انسان است، زیرا چنین ترسى است که آدمى را از سقوط در گناه صیانت کرده و باعث مى شود که از کیفر الهى و اخروى و حتى شکنجه دنیوى در امان بماند.
حضرت حق راجع به دوستان مؤمن خود، که از او مى ترسند و از نافرمانى نسبت به او بیمناک مى باشند چنین مى فرماید:
«قُلْ اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَیتُ رَبّى عَذابَ یوْم عَظیم».(۹۰)
بگو: اگر من از فرمان پروردگارم سرپیچى کنم، از عذاب و شکنجه روزى بس بزرگ مى ترسم.
وجود ترس و احساس خوف و پرهیز از عذاب خداوند، و بیم از انتقام او در دنیا و آخرت موجب ترس واقعى انسان از ارتکاب گناه مى شود.
دهشت هاى روز قیامت و سختى بلاهاى آن، همان عواملى است که باید انسان از آن بترسد، و این ترس است که باعث ورى از تمام محرمات و ایفاى تمام واجبات الهى است.
قرآن کریم از دهشت هاى هول انگیز و هراس آورى که انسان در روز حق و قیامت مشاهده نماید، چنین خبر مى دهد:
«یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ اَخیهِ، وَ اُمَّهِ وَ اَبیهِ، وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ، لِکلَّ امْرِىء مِنْهُمْ یوْمَئِذ شَأْنٌ یغْنیهِ».(۹۱)
روزى که شخص از برادر و مادر و پدر و یا فرزندانش مى گریزد، و هر فردى از اینان در این روز بلاخیز داراى موضعى است که فقط وى را بى نیاز مى سازد و به داد او مى رسد.
«یا اَیهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکمْ اِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَىْءٌ عَظیمٌ. یوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کلُّ مُرْضِعة عَمّا اَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کلُّ ذاتِ حَمْل حَمْلَها وَ تَرَى النّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى وَلکنَّ عَذابَ اللّهِ شَدیدٌ».(۹۲)
اى مردم تقواى الهى پیشه کنید، تحقیقاً زلزله و لرزش شدید لحظه قیامت، یک امر بزرگ و بسى شگرف است.روزى که مى بینى هر شیردهده از فرزند شیر خوارش غافل مى شود، و هر زن باردارى بار جنین خود رابر مى نهد و سقط مى کند، مردم را مست و مدهوش و سرگشته مى یابى، درحالى که واقعاً مست نیستند، بلکه از آن جهت است که عذاب الهى سخت دردناک است!
مسئله خوف از مقام حق و ترس از عذاب الهى، عامل تحقق ارزش ها در وجود انسان و باعث درخشندگى و صفاى روان، و علّت نجات از شکنجه دنیا و آخرت، و مایه سلامت قلب، و شکوفائى تقوا در درون انسان است
آثارى که خوف براى انسان بجا مى گذارد، آثار عظیمه ایست که قلم چون منى که از عقل و علم بى بهره اى یاراى نگارش آن را ندارد. مسئله با عظمت شرم و حیاى از حق، نیز همچون خوف مایه نجات از مهالک و باعث آراسته شدن جان به حقایق، و پیراستگى نفس از رذایل، و علت جلب رحمت حق و کلید هشت در بهشت است.
عَنْ ابى عَبْدِاللّهِ علیه السَلام قال: اَلْحَیاءُ مِنَ الْإیمانِ، وَالْإیمانُ فِى الْجَنَّةِ.(۹۳)
از حضرت صادق علیه السلام روایت است که فرمود: حیا از ایمان انسان به حضرت حق مایه دارد، و ایمان سبب ورود مؤمن به بهشت است.
قالَ اَبُوعَبْدِاللّهِ علیه السلام: اَلْحَیاءُ وَ الْعِفافُ وَالْعَىُّ - اَعْنى عَنَّ اللَّسانِ لاعَىَّ الْقَلْبِ - مِنَ اْلإیمانِ.(۹۴)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: حیا و عفّت، و کم گوئى - و به عبارت دیگر کندى زبان نه کندى دل - از ایمان است.
عَنْ احَدِهِما علیهما السلام: اَلْحَیاءُ وَالْإیمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَن، فَاِذا ذَهَبَ اَحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ.(۹۵)
از یکى از دو امام - حضرت باقر یا حضرت صادق- روایت شده: حیا و ایمان همراهند و در یک رشته بسته اند چون یکى از آنان برود دیگرى هم مى رود.
عَنْ اَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: لاإیمانَ لِمَنْ لاحَیاءَ لَهُ.(۹۶)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: ایمان ندارد کسى که حیا ندارد.
عَنْ اَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اَرْبَعٌ مَنْ کنَّ فیهِ وَ کانَ مِنْ قَرْنِهِ اِلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حنات: اَلصَّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّکرُ.(۹۷)
از امام صادق علیه السلام است که فرمود: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چهار چیز است که در هر که باشد و از سر تا پایش گناه باشد خدا همه آن گناهان را به حسنه تبدیل کند: راستگوئى، حیا، خوش خلقى، شکرگزارى.
علامه مجلسى مى فرماید: در تبدیل سیئات به حسنات وجوهیه گفته شده:
۱ - گناهان پیشین به سبب توبه محو شود، و به جاى آنها طاعات آینده ثبت گردد.
۲ - روحیه گناهکاراى محو گردد، و روحیه فرمانبردارى به جاى آن نشیند.
۳ - خداوند توفیق کارهائى به او دهد که ضّد کارهاى پیشین او باشد.
۴ - بجاى هر کیفرى ثوابى براى او ثبت کند.
عَنِ الرِّضا عَنْ آبائِهِ علیهم السلام اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله قالَ: لَمْ یبْقَ مِنْ اَمْثالِ الْاَنْبِیاءِ اِلّا قَوْلُ النّاسِ: اِذا لَمْ تَسْتَحْىِ فَاصْنَعْ ما شِئْتَ.(۹۸)
حضرت رضا علیه السلام از پدران بزرگوارش از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل مى کند: از مثل هاى انبیا چیزى باقى نمانده مگر اینکه مردم مى گویند: زمانیکه حیا نکنى پس هر چه خواهى انجام ده!
عَنِ الصّادرقِ عَنْ آبائِهِ علیهم السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اِسْتَحْیوا مِنَ اللّهِ حَقَّ الْحَیاءِ، قالُوا: وَ ما نَفْعَلُ یا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: فَاِنْ کنْتُمْ فاعِلینَ فَلا یبیتَنَّ اَحَدُکمْ اِلّا وَاَجَلُهُ بَینَ عَینَیهِ، وَلْیحْفَظِ الرَّأْسَ وَ ما حَوى، وَ الْبَطْنَ وَ ما وَعى، وَ لْیذْکرِ الْقَبْرَ وَ الْبِلى، وَ مَنْ اَرادَ الْآخِرَةَ فَلْیدَعْ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنیا.(۹۹)
حضرت صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله روایت مى کند که آن حضرت فرمود: از خدا حیا کنید حق حیا را، گفتند یا رسول اللّه چه کنیم؟ فرمود اگر اهل حیا هستند، احدى از شما ب را صنح نکند مگر اینکه مرگ در برابرش باشد، و چشم و گوش و زبان و شکم و شهوت را از گناه حفظ کند، و قبر ومتلاشى شدن بدن را متذکر گردد، و کسى که آخرت خواه است زینت دنیاى فانى را که غیر از ایجاد غرور و غفلت اثرى ندارد رها کند.
قالَ عَلىُّ بْنُ الحسینِ علیهما السلام: خَفِ اللّهُ تَعالى لِقُدْرَتِهِ عَلَیک، وَ اسْتَحْىِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْک.(۱۰۰)
حضرت على بن الحسین علیهما السلام فرمود: از خدا بترس براى قدرتى که در همه زمینه ها بر تو دارد، و از حضرت او حیا کن بخاطر این که بتو نزدیک است و ظاهر و باطن تو را حاضر و ناظر است.
قیلَ لِلنَّبِىَّ صلّى اللّه علیه و آله: اَوْصِنى، قالَ: اِسْتَحْىِ مِنَ اللّهِ کما تَسْتزحطیى مِنَ الرِّجُلِ الصّالِحِ مِنْ قَوْمِک.(۱۰۱)
به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله گفته شد مرا وصیت کن، حضرت فرمود از خدا حیا کن، چنانکه از مردى شایسته ازاقوامت حیا مى کنى.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اَوَّلُ ما ینْرِعُ اللّهُ مِنَ الْعَبْدِ الْحَیاءُ، فَیصیرُ ماقِتاً مُمْقِناً، ثُمَّ ینْزِعُ مِنْهُ الْاَمانَةَ، ثُمَّ ینْرِعُ مِنْهُ الرَّحْمَةَ، ثُمَّ یخْلَعُ دینَ الْاِسْلامِ عَنْ عُنُقِهِ فَیصیرُ شَیطاناً لَعیناً.(۱۰۲)
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بر اثر گناه پى در پى اول چیزى که خداوند از عبد ریشه کن مى کند حیا است، بدین سبب عبدمورد خشم و غضب قرار مى گیرد، سپس امانت، سپس رحمت، آنگاه رشته دین را از گردنش باز مى کند، پس از این، عبد تبدیل به شیطان ملعون مى شود.
اى که زجود تو بود بود ما *** لطف تو سرمایه پرسود ما
رسم کریمان نه که خوان گسترند *** سیر چو شد ضیف به نیران برند
خاصه کریمى چو تو اى پادشاه *** خیل گدائیم همه روسیاه
گرنه نمک خواره خوان توایم *** ریزه خور نعمت و نان توایم
حاصل ما گر شده بیچارگى *** محو نشد رسم نمک خواردگى
گر به جزامان بنمائى نسق *** نامه سیاهیم ورق بر ورق
باز مکن نامه اعمال ما *** اى کرامت غایب آمال ما
محو کن از لطف تباهى ما *** ساز بدل نامه سیاهى ما
مقصد از این راه مرا سود نیست *** غیر توام مقصد و مقصود نیست
دردلم اى شاهد ذوالاقتدار *** هست تجلى تو اى کردگار
اى تو انیس دل دل خستگان *** نام تو مفتاح در بستگان
ماهمه پرورده جودتوایم *** شاهدسرگشته بود توایم
بر همه اشیا تو رسانى زجود *** قافله بر قافله فیض وجود
گر نرسد فیض وجودت دمى *** نخله هستى فتد از خرمى
قطع شود فیض تو گر زین دیار *** بگسلد این رشته ز هم پود و تار
بارخدایا به جلال على *** کن دلم از نور یقین منجلى
نور هدایت به دلم بر فروز *** آنچه بجز یاد خود از دل بسوز
در ره خود صبر و ثباتم بده *** وز کرم و لطف براتم بده
شربت عشقت بچشانم زجود *** اى ز تو هستى مرا تار و پود
چون که رسد عمر به پایان مرا *** ختم شود مدح امامان مرا
در دم مرگ و به گه بازخواست *** جمله بگویند که طوطى زماست
«إِلَهِی فَإِذْ قَدْ تَغَمَّدْتَنِی بِسِتْرِک فَلَمْ تَفْضَحْنِی وَ تَأَنَّیتَنِی بِکرَمِک فَلَمْ تُعَاجِلْنِی وَ حَلُمْتَ عَنِّی بِتَفَضُّلِک فَلَمْ تُغَیرْ نِعْمَتَک عَلَی وَ لَمْ تُکدِّرْ مَعْرُوفَک عِنْدِی فَارْحَمْ طُولَ تَضَرُّعِی وَ شِدَّةَ مَسْکنَتِی وَ سُوءَ مَوْقِفِی»:
اى معبود من اکنون که از باب لطف و رحمتت بر من پرده پوشى فرمودى و رسوایم نکردى، و با کرم خویش با من مدارا کرده و در جریمه کردن من شتاب نفرمودى، و به تفضل خود با من بردبار بودى و نعمتت را از من نگرداندى، و احسانت را بر من تیره نکردى، پس به فزونى عجز و لابه ام و شدت بیچارگى ام و تیره روزیم و بدى جایگاهم رحم فرما.
پی نوشت:
۸۹- آل عمران، ۱۷۵.
۹۰- انعام، ۱۵.
۹۱- عبس، ۳۴ - ۳۷.
۹۲- حج، ۱ و ۲.
۹۳- "کافى" ج ۳، ص ۱۶۷.
۹۴- "کافى" ج ۳، ص ۱۶۷.
۹۵- "بحار" ج ۷۱، ص ۳۳۱.
۹۶- "کافى" ج ۳، ص ۱۶۸.
۹۷- "کافى" ج ۳، ص ۱۶۸.
۹۸- "بحار" ج ۷۱، ص ۳۳۳.
۹۹- "بحار" ج ۷۱، ص ۳۳۳ - ۳۳۶.
۱۰۰- "بحار" ج ۷۱، ص ۳۳۳ - ۳۳۶.
۱۰۱- "بحار" ج ۷۱، ص ۳۳۳ - ۳۳۶.
۱۰۲- "معانى الاخبار"، ص ۴۱.
شرح صحیفه (قهپایی)
«یا الهى، لو بکیت الیک حتى تسقط اشفار عینى».
الاشفار: جمع الشفره- بالضم. و اشفار العین: حروف العین التى ینبت علیها الشعر. قال المطرزى فى المغرب: شفر العین- بالضم- منبت الاهداب.
یعنى: اى خداوند، اگر بگریستمى پیش تو تا آنکه بیفتادى کناره هاى چشم من که محل روییدن مژگان من است.
«و انتحبت حتى ینقطع صوتى».
الانتحاب: رفع الصوت بالبکاء.
(یعنى:) و گریه و زارى کردمى به آواز بلند تا منقطع شدى آواز من.
«و قمت لک حتى تتنشر قدماى».
التنشر: انتفاخ فى عصب الدابه. و یکون ذلک من التعب.
(یعنى:) و برپا ایستادمى به جهت خدمت و عبادت تو تا آماسیده شدى هر دو پاى من.
«و رکعت لک حتى ینخلع صلبى».
الانخلاع: الانفصال و التفکک. یقال: انخلعت السفینه، اى: تفککت و انفصلت مواصلها. و انخلع قناع قلبه من شده الفزع. و اصل القناع ما تقنع به المراه راسها- اى: تغطیه- فاستعیر لغشاء القلب و غلافه.
(یعنى:) و رکوع کردمى از براى تو تا از هم گسسته شدى پیوندها و رگهاى پشت من.
«و سجدت لک حتى تتفقا حدقتاى».
فقا عینه فقا. و فقاتها، اذا بخقتها. و فقا مثله.
و حدقه العین: سوادها.
(یعنى:) و سجود کردمى از براى تو تا به درآمدى هر دو سیاهى دیده ى من.
«و اکلت تراب الارض طول عمرى».
و خوردمى خاک زمین همه ى عمر خود.
«و شربت ماء الرماد آخر دهرى».
و آشامیدمى آب خاکستر تا آخر روزگار خود.
«و ذکرتک فى خلال ذلک حتى یکل لسانى».
و در خلال و اثناى این اوقات و احوال یاد تو کردمى تا آن وقت که زبانم گنگ شدى و لال گشتى.
«ثم لم ارفع طرفى الى آفاق السماء استحیاء منک، ما استوجبت بذلک محو سیئه واحده من سیئاتى».
الطرف: العین.
(یعنى:) پس چشم به کناره هاى آسمان برنداشتمى از شرم تو، سزاوار نگشتم به این امور که یک بدى از بدیهاى من سترده شود.
«و ان کنت تغفر لى حین استوجب مغفرتک، و تعفو عنى حین استحق عفوک، فان ذلک غیر واجب لى باستحقاق، و لا انا اهل له باستیجاب».
و اگر باشى تو که بیامرزى مرا آن هنگامى که مستوجب آمرزش تو شوم و عفو کنى و درگذرى از گناهان من هنگامى که مستحق عفو تو شوم، به درستى که این آمرزش و عفو واجب نشده مرا از روى استحقاق و من اهلیت آن ندارم از آن حیثیت که مستوجب آنم.
«اذ کان جزائى منک فى اول ما عصیتک النار. فان تعذبنى، فانت غیر ظالم لى».
روى «النار» بالرفع و النصب على ان یکون اسما ل«کان» او خبره.
(یعنى:) زیرا که جزاى من از تو در اول نافرمانى که تو را کرده ام آتش دوزخ است. پس اگر عذاب کنى، مرا ظلم نکرده خواهى بود.
«الهى، فاذ قد تغمدتنى بسترک فلم تفضحنى».
التغمد: الستر. فمعنى تغمدتنى اى: سترتنى. و الستر بکسر السین و فتحها کلاهما مرویان.
یعنى: اى خداوند من، چون پوشانیدى گناهان مرا به پرده ى عصمت- یا: به پوشانیدن خود- پس رسوا نکردى مرا.
«و تانیتنى بکرمک فلم تعاجلنى».
اى: امهلتنى و انظرتنى.
(یعنى:) و مهلت دادى مرا به کرم خویش پس شتاب نکردى در عقوبت من.
«و حلمت عنى بتفضلک فلم تغیر نعمتک على و لم تکدر معروفک عندى».
و بردبارى نمودى و حلم نمودى از من به تفضل خود پس تغییر نعمت خود نکردى بر من و مکدر نساختى معروف و احسان خود نزد من.
«فارحم طول تضرعى و شده مسکنتى و سوء موقفى».
پس ببخشاى بر دور و دراز کشیدن زارى من و بر شدت مسکنت و درویشى من و بر بدى موقف من در روز جزا.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
اشفار: اطراف چشم که بر او موى روئیده و در لغت فارسى مژگان گویند و ظاهرا بودن آن به معنى اطراف انسب است زیرا که او جمع شفیر است.
انتحاب: گریه بلند نمودن.
انتشار: پراکنده شدن یا انتفاخ نمودن.
انخلاع: دو تا شدن و باز شدن.
تفقاء: درآمدن،
رماد: خاکستر و مراد در این مقام رنگ رماد است یا کنایه از آب گرم.
یعنى: اى خداى من اگر گریه نمایم تا اینکه بریزد اطراف دو چشم من و زارى نمایم تا اینکه قطع و بریده شود صوت من، و به ایستم از جهت عبادت تو تا اینکه ورم کند دو قدم من، و رکوع نمایم از براى تو تا اینکه دو تا شود کمر من، و سجده نمایم از براى تو تا اینکه به درآید دو حدقه ى چشم من و بخورم گل زمین را در تمام عمرم، و بیاشامم آب گرم ناصاف را در روزگارم، و تو را یاد نمایم در اثناى این امور تا اینکه گنگ و لال شود زبان من پس از آن چشمم را جانب آسمان بلند کنم از روى خجالت و شرمسارى از تو نخواهم سزاوار شد محو هیچیک از بدیهاى خود را.
تنبیه:
نه اینکه این کلام از امام علیه السلام مبالغه و اغراق باشد بلکه حقیقت واقع است زیرا که نظر به جلال و کبریائى او آن است که هیچ معصیت واقع نشود اگر چه از براى معاصى جابر و کفاره و توبه مقرر شده است این است که حضرت امیرالمومنین (ع) که مى فرماید: که نظر منما به کوچکى معصیت بلکه نظر نما که عصیان که کردى.
اللغه:
استیجاب: سزاوار و مستحق گردیدن.
تغمد: یعنى پوشیدن
قوله (ع) «فان ذلک» علت است از براى عدم استحقاق محو سیئه و قوله «اذ کان» تا آخر علت علت است.
یعنى: اول عصیان من تو را جزایم آتش بود لکن تفضل تو باعث مى شود که از من درگذرى یعنى در هنگامى که سزاوار باشم آمرزش تو را که از من درگذرى.
یعنى: اگر بودى که بیامرزى مرا در هنگامى که سزاوار باشم من آمرزش تو را و عفو نمائى تو مرا در هنگامى که مستحق شوم عفو تو را پس به درستى که این واجب و لازم نیست بر تو از براى من به استحقاق و سزاوارى و نیستم من از اهل آن به طریق سزاوار بودن مر آن زیرا که سزاى من از تو در اول معصیت من تو را آتش بود.
فاء تفریع است متفرع ساخت بر سابق که عرض نمود به خداى که جزاى من آتش است از براى گناه نمودن من، پس اگر تو عذاب کنى مرا پس ظلم کننده نیستى مرا زیرا که ظلم عبارت است از ایذاء غیر بدون حق و سبب و لذا تادیب بر حق مثل یتیم و نحو آن ظلم نیست.
فاء در «فإذ» از براى ترتیب مفاد او تفصیل بعد از اجمالست نه تراخى و تعقیب زیرا که در سابق فهمیده شد به نحو اجمال که او استحقاق آتش و عقوبت داشت و مع ذلک بر او انعام و تفضل نموده است کلمه اذ ظرف است به گمان فقیر نه تعلیل چنانکه جمعى اختیار نموده اند.
غمد: در لغت پوشانیدن است و منه تغمده الله بغفرانه. شاید غمد السیف نیز از او ماخوذ باشد.
ستر: به کسر سین پرده و چادر که به او پوشیدن حاصل شود و تکرر در این دعا از براى زیادتى تضرع است.
یعنى: در این زمان پوشانیدى تو مرا به پرده ى خودت پس رسوا ننمودى مرا
تانى: تاخیر انداختن و مهلت دادن یعنى مهلت دادى تو مرا به کرم وجود خودت پس شتاب ننمودى عقاب مرا.
حلم: بالضم به معنى درگذشتن یعنى: درگذشتى از من به فضل خود پس تغییر ندادى نعمت خود را بر من.
کدر: ضد صفا است، معروف احسان و خوبى.
یعنى: سیاه و تیره ننمودى تو احسانت را نزد من.
انسان با اینکه با خداى خود مخالفت کند او از باب رافت و مهربانى که دارد احسان و افضال خود را از او سلب و قطع نفرماید و نعم دنیوى که به او داده است از جاه و جلال و صحت و امان و مال و منال باقى دارد، بلکه تزاید نماید بلى گاهى از جهت بعضى از مصالح و حکم از او سلب نماید و او را مبتلا به ضد افضال و انعام خود نماید و این نیز در مقام خود احسان و لطف است شاید از این جهت باشد که اولیاى خدا طالب این نحو از احسان بودند و تضرع و زارى در وقت نزول بلیه نمى نمودند.
بدانکه از این فقرات چنان فهمیده مى شود که قبول توبه واجب بر خداى تعالى نیست اگر عقاب کند بعد از توبه نیز عیب نخواهد داشت و قبیح نخواهد بود این است که شهید و بعضى دیگر برآنند که توبه ى مرتد فطرى مطلقا قبول نیست نه ظاهرا و نه باطنا و در نظر دارم که شیخ مرحوم در جواهر علت را ذکر مى کند از براى عدم قبول مطلقا که خود سبب شده است از براى این کار به اختیار خود پس قبیح نیست عقاب او و عدم قبول توبه ى او شاهد بر مقال عدم قبول توبه ى فرعون و در بعضى از اخبار استفاده شود که عدم قبول توبه ى او بالنسبه به بعضى از اخبار بلى خداى تعالى در قرآن مى فرماید که وجوب قبول توبه بر او است کسى که بعد از معصیت توبه نماید و بعد عمل صالح نماید شاید این وجوب قبول نیز تفضل باشد.
دو مطلب در سابق ذکر نمود یکى اینکه جزاى کردار من آتش است و دیگر اینکه با وجود آنکه جزاى من این است مع ذلک الطاف و انعام و افضال خدا در دنیا بر من است و تفاوت ننموده است پس عرض نماید به خدا در مهربانى نمودن به او در آخرت و دفع عقاب اخروى از او نمودن پس فاء در قول او «فارحم» فاء رابطى است که ربط دهد ما بین ما بعد و ما بین ظرف که کلمه ى اذ باشد یعنى: رحم نما تو زیادتى زارى نمودن و شدت خوارى و ذلت مرا و بدى حال مرا.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
و مى افزاید: (اى خداى من اگر در پیشگاهت آنقدر گریه کنم که پلک چشمم بیفتد، و آنقدر ناله زنم که صدایم قطع گردد، و آنقدر در برابرت بایستم که پاهایم ورم کند، و آنقدر در رکوع بمانم که مهره هاى کمرم از هم گسسته شود، و سجده را چنان طولانى سازم که چشمانم از حدقه خارج گردد، و سراسر عمر خاک زمین بخورم و آب مخلوط با خاکستر را تا آخر روزگارم بیاشامم، و در خلال همه ى این کارها ذکر و یاد تو کنم آن چنان که زبانم کند گردد و بر اثر شرمندگى و حیاء نگاهم را به جانب آسمان نیندازم باز هم مستوجب آن نخواهم شد که یک گناه از میان همه ى گناهانم محو گردد) (یا الهى لو بکیت الیک حتى تسقط اشفار عینى، و انتحبت حتى ینقطع صوتى، و قمت لک حتى تتنشر قدماى، و رکعت لک، حتى ینخلع صلبى، و سجدت لک حتى تتفقا حدقتاى، و اکلت تراب الارض طول عمرى، و شربت ماء الرماد آخر دهرى، و ذکرتک فى خلال ذلک حتى یکل لسانى. ثم لم ارفع طرفى الى آفاق السماء استحیاء منک ما استوجبت بذلک محو سیئه واحده من سیئاتى).
و ادامه مى دهد: (و اگر به هنگامى که من مستوجب بخششت گردم مرا بیامرزى، و هنگامى که استحقاق عفوت یافتم مرا عفو کنى،این بر اساس استحقاق واجب نمى شود، و من اهلیت چنین وجوبى را ندارم زیرا کیفر من در همان نخستین بار که تو را عصیان کردم آتش بوده است) (و ان کنت تغفر لى حین استوجب مغفرتک و تعفو عنى حین استحق عفوک فان ذلک غیر واجب لى باستحقاق، و لا انا اهل له باستیجاب، اذ کان جزائى منک فى اول ما عصیتک النار).
آرى من از همان بار اول مستحق آتش بودم (بنابراین اگر کیفر کنى نسبت به من ستمگر نخواهى بود) (فان تعذبنى فانت غیر ظالم لى).
و در پنجمین و آخرین فراز در پیشگاه خداوند چنین عرضه مى دارد: (اى خداى من حال که با ستر و پوشش خود گناهان مرا مستور داشته اى، و مرا رسوا نساخته اى و با کرمت کیفرم را تاخیر انداخته شتاب نکرده اى، و با تفضلت با من به حلم رفتار کرده و نعمتت را بر من تغییر نداده اى، و معروف و احسانت را در نزد من تیره و مکدر نساخته اى، بر طول تضرع و شدت مسکنت و بدى حالم ترحم فرما) (الهى فاذ قد تغمدتنى بسترک فلم تفضحنى، و تانیتنى بکرمک فلم تعاجلنى، و حلمت عنى بتفضلک فلم تغیر نعمتک على، و لم تکدر معروفک عندى فارحم طول تضرعى، و شده مسکنتى، و سوء موقفى).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۳، ص:۱۶۲-۱۵۵
«یا إلهِی لَوْ بَکیتُ إِلَیک حَتّى تَسْقُطَ أشفارُ عَینی، و انْتَحَبْتُ حَتّى ینْقَطِعَ صَوْتی، وَ قُمْتُ لَک حَتّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَای، وَ رَکعْتُ لَک حَتّى ینْخلِعَ صُلْبِی، وَ سَجَدْتُ لَک حَتّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَای، وَ أَکلْتُ تُرابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمْرِی، و شَرِبْتُ مَاءَ الرَّمادِ آخِرَ دَهْرِی، وَ ذَکرْتُک فِی خلالِ ذَلِک حَتّى یکلَّ لِسَانِی، ثُمَّ لَمْ أرْفَعْ طَرْفِی إلى آفاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْیاءً مِنْک، مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِک مَحْوَ سَیئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَیئاتِی».
«الى» من قوله: «بکیت الیک»: اما بمعنى اللام، کما قیل فى قوله تعالى: «و الامر الیک» اى: بکیت لک، و اما على تضمین بکیت معنى الانابه، اى: بکیت منیبا الیک. و قد سبق منا الکلام على حقیقه التضمین فى اوائل الکتاب.
و اشفار العین: منابت الهدب، جمع شفر بالضم کقفل و اقفال، و قد یفتح.
قال ابن قتیبه: و العامه تجعل اشفار العین الشعر، و هو غلط، و انما الاشفار حروف العین التى ینبت علیها الشعر، و الشعر الهدب.
و النحب و النحیب و الانتحاب: البکاء بصوت طویل و مد، قاله فى النهایه.
و قال فى القاموس: النحیب اشد البکاء، و انتحب تنفس شدیدا. و فى الاساس: نحب الباکى ینحب نحیبا و انتحب انتحابا: جد فى بکائه.
و انتشر العصب و تنشر: انتفخ.
و قال فى الصحاح: الانتشار انتفاخ فى عصب الدابه و یکون ذلک من التعب».
و الخلع و یحرک: زوال المفاصل من غیر بینونه، خلع مفصله فانخلع اى: ازاله عن مکانه.
و الصلب بالضم: الظهر.
و فى القاموس: هو عظم من لدن الکاهل الى العجب. وفقا عینه- من باب منع- خسفها فانفقات و تفقات. و الحدقه: سواد العین، و تطلق على جمله العین.
و طول عمرى: منصوب على الظرفیه، اى: مده امتداد عمرى، من طال الشىء بمعنى امتد.
و ماء الرماد: اى المشوب بالرماد، و ماء رمد اى کدر صار على لون الرماد. و انما خص الرماد بالذکر لوجهین:
احدهما: تجفیفه الذى هو خلاف الغرض المطلوب من شرب الماء و هو الترطیب، فلا یکون فى شربه غناء للشارب. فان الرماد بانواعه مجفف.
الثانى: تکدیره الماء تکدیرا لا یکاد یصفو معه ابدا. و آخر دهرى: اى ابدا.
قال الجوهرى: قولهم: لا افعله اخرى اللیالى اى: ابدا، و اخرى المنون اى: آخر الدهر.
و قال الزمخشرى فى الاساس: لا اکلمه آخر الدهر اى: ابدا و انما فسروا آخر الدهر بمعنى ابدا و ان کان الابد استمرار الوجود فى ازمنه مقدره غیر متناهیه فى جانب المستقبل، لانهم لا یریدون بالابد فى مثل هذا المقام الا مده العمر.
قال الرمانى: اذا قلت: لا اکلمه ابدا، فالابد من لدن تکلمت الى آخر عمرک. و نصبه قیل: على حذف الى، اى: الى آخر دهرى. و قیل: على الظرفیه، لانه بمعنى ابدا. و الطرف: نظر العین.
قال الخلیل: لا یثنى و لا یجمع، لانه مصدر طرف اذا حرک جفونه فى النظر و فى القاموس: الطرف العین، و اسم جامع للبصر.
و الافاق: جمع افق بضمتین، و هو الناحیه من السماء و الارض. و عدم رفع النظر الى آفاق السماء، اما کنایه عن غض الطرف و الاطراق من الحیاء، فان الانسان اذا استحیا کسر طرفه و اطرق براسه رامیا ببصره الى الارض، و اما لان السماء موضع عرشه سبحانه و مسکن ملائکته و مصعد الکلم الطیب و العمل الصالح، فهو یستحى ان ینظر الى آفاقها.
کما روى ان بعض الصالحین صلى یوما خارج المسجد، فقیل له: لم لادخلت المسجد فصلیت فیه؟ فقال: استحى ان ادخل بیته و قد عصیته.
و استوجب الشىء: استحقه، من وجب الحق اذا لزم و ثبت. و السیئه: اصلها سیوءه على فیعله من ساء یسووه سوء و مساءه، قلبت الواو یاء کراهه اجتماعهما لجریانهما مجرى المثلین، و ادغمت فى الیاء قبلها. و هى من الصفات الغالبه تتناول جمیع المعاصى صغرت او کبرت.
و واحده: صفه مفادها التوکید کنفخه واحده.
و اعلم ان مفاد هذا الفصل من الدعاء نفى استیجاب العبد عفوه تعالى على کل حال، لانه اذا انتفى مع ثبوت الاسباب و الوسائل، التى هى فوق الجهد فى التبتل و التضرع الیه تعالى، فانتفاوه مع عدمها اولى، ف«لو» هنا للدلاله على ان الجزاء لازم الوجود دائما.
کنت: هنا تفید الاستمرار و الدوام، فان کان تختص باستمرار خبرها لاسمها.
و استوجب مغفرتک: اى استیجاب تفضل و کرم و احسان، و کذلک قوله: «حین استحق»، فانه سبحانه اوجب للعبد على نفسه قبول توبته تفضلا منه و کرما، کما قال تعالى: «انما التوبه على الله للذین یعملون السوء بجهاله ثم یتوبون من قریب »، فان «على» هنا مفادها الوجوب، اى: واجبه على الله وجوب کرم، لا وجوبا یستحق بترکه الذم فالعبد بهذا الاعتبار یستوجب منه تعالى المغفره و یستحق العفو، لا باعتبار ان ذلک له حق واجب استوجبه و یستحقه، فلا منافاه بین نفى الاستیجاب اولا و اثباته ثانیا.
و الفاء من قوله: «فان ذلک» رابطه لجواب الشرط.
و التحقیق فى مثل ذلک ان الجواب محذوف لا مذکور، لان الجواب مسبب عن الشرط، و ذلک غیر واجب له سواء اوجد المغفره و العفو او لم یوجد هما، و انما الاصل فقد تفضلت فان ذلک غیر واجب لى، و مثله قوله تعالى: «من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لات» فلیبادر الى العمل فان اجل الله لات، لان اجل الله آت سواء اوجد الرجاء ام لم یوجد، فلم یکن مسببا عن الشرط لیکون جوابا، فوجب ان یکون الجواب محذوفا.
و اذ: لتعلیل نفى وجوب ذلک له، اى: ان ذلک غیر واجب لى باستحقاق، لاجل کون جزائى فى اول ما عصیتک النار. و هل «اذ» هذه حرف بمنزله لام العله؟ او ظرف و التعلیل مستفاد من قوه الکلام لامن اللفظ؟ قولان، اختار ابن مالک الاول، و رجحه الرضى حیث قال: یجىء اذ للتعلیل. و الاولى حرفیتها اذن، اذ لا معنى لتاویلها بالوقت حتى تدخل فى حد الاسم.
و اختار الشلوبین الثانى، و کان تحتمل النقصان و الزیاده.
و روایه ابن ادریس «النار» بالرفع، اما انها اسم کان على النقصان، و اما انها خبر المبتدا على الزیاده.
و ما: مصدریه زمانیه، اى: فى اول زمان عصیانى، و فیه اشاره الى قوله تعالى: «و من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و له عذاب مهین»، و انما کان الجزاء فى اول وقت العصیان النار، لان الجزاء مسبب عن العمل، فمتى وجد السبب وجب وجود المسبب، فکان مقتضى العدل انه متى حصل العصیان حصل جزاوه، لکنه سبحانه تانى عباده و امهلهم لیستغفروه و ینیبوا الیه، فیغفر لهم بمقتضى رحمته التى وسعت کل شى.
و الفاء من قوله: «فان تعذبنى»: فصیحه، اى: اذا کان الامر هکذا فان تعذبنى فلا لوم علیک، فانت غیر ظالم لى. و انما قدرنا الجواب محذوفا لما ذکرناه آنفا.
تکریر النداء مرارا فى هذا الدعاء للتضرع، و اظهار لکمال الخضوع، و عرض للاعتراف بالوهیته مع الایمان به.
و الفاء من قوله: «فاذ تغمدتنى»: للترتیب الذکرى، کالتفصیل بعد الاجمال المفهوم من معاملته سبحانه له بخلاف مقتضى الجزاء وقت العصیان.
و قول بعضهم: انها للتعقیب غلط، کانه لم یفرق بین الترتیب و التعقیب، و لم یعلم ان المراد بالترتیب ان یکون المعطوف بها متاخرا عن المعطوف علیه، و بالتعقیب ان یکون متصلا بالمعطوف علیه بلا تراخ.
و اذ فى مثل هذا المقام قیل: حرف للتعلیل کما مر.
و قیل: ظرفیه.
و تغمده الله برحمته: ستره بها، ماخوذ من غمد السیف و هو غلافه.
فى القاموس: تغمده الله برحمته غمره بها، و فلانا ستر ما کان منه.
و تانى فى الامر: تمکث و لم یعجل، و عداه بنفسه لتضمینه معنى امهلتنى و انظرتنى.
و حلم بالضم حلما بالکسر: صفح و ستر، و لذلک یعدى تاره ب«عن» فیقال: حلم عنه لانه بمعنى صفح، و تاره ب«على» فیقال: حلم علیه لانه بمعنى ستر.
و غیرت الشىء تغییرا: ازلته عما کان علیه.
و کدر الماء یکدر مثلثه: زال صفاوه، و یتعدى بالتضعیف فیقال: کدرته.
قال فى الاساس: و من المجاز کدر عیشه و تکدر، و صفا امرى فکدره فلان انتهى.
و المعروف: الجود و الاحسان.
و قیل: هو اسم ما تبذله و تعطیه، اضمر تشبیهه بالماء الصافى، و اثبت له التکدیر الذى هو من لوازم المشبه به، فالکلام استعاره مکنیه تخییلیه.
و الفاء من قوله: «فارحم»: زائده على القول بان «اذ» من قوله: «فاذ تغمدتنى» حرف تعلیل، و اما على القول بانها ظرفیه فهى رابطه، لاجراء الظرف مجرى کلمه الشرط، کما ذکر سیبویه فى نحو زید حین لقیته فانا اکرمه.
و قال الرضى: یجوز ان یکون مما اضمر فیه اما و التقدیر على هذا: فاما اذ تغمدتنى فارحم.
و طول تضرعى: اى امتداده من طال الشىء بمعنى امتد. و المسکنه قیل: مشتقه من لفظ المسکین، کما اشتقوا منه الفعل فقالوا تمسکن.
و قیل: هى مفعله من السکون کالمنجله من النجل، و معناها الخضوع و الذله.
و الموقف: هنا مصدر میمى بمعنى الوقوف، و انما اضاف السوء الیه لانه موقف عاص خائف من مولاه، و هو وقوف یسوء صاحبه.