دعای شانزدهم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم)
یا إِلَهِی فَلَک الْحَمْدُ فَکمْ مِنْ عَائِبَةٍ سَتَرْتَهَا عَلَی فَلَمْ تَفْضَحْنِی، وَ کمْ مِنْ ذَنْبٍ غَطَّیتَهُ عَلَی فَلَمْ تَشْهَرْنِی، وَ کمْ مِنْ شَائِبَةٍ أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِک عَنِّی سِتْرَهَا، وَ لَمْ تُقَلِّدْنِی مَکرُوهَ شَنَارِهَا، وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءَاتِهَا لِمَنْ یلْتَمِسُ مَعَایبِی مِنْ جِیرَتِی، وَ حَسَدَةِ نِعْمَتِک عِنْدِی ثُمَّ لَمْ ینْهَنِی ذَلِک عَنْ أَنْ جَرَیتُ إِلَی سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّی!
فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّی، یا إِلَهِی بِرُشْدِهِ، وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّی عَنْ حَظِّهِ، وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّی مِنِ اسْتِصْلَاحِ نَفْسِهِ حِینَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَیتَ عَلَی مِنْ رِزْقِک فِیمَا نَهَیتَنِی عَنْهُ مِنْ مَعْصِیتِک، وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِی الْبَاطِلِ وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَی السُّوءِ مِنِّی حِینَ أَقِفُ بَینَ دَعْوَتِک وَ دَعْوَةِ الشَّیطَانِ، فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَی غَیرِ عَمًی مِنِّی فِی مَعْرِفَةٍ بِهِ وَ لَا نِسْیانٍ مِنْ حِفْظِی لَهُ؟ وَ أَنَا حِینَئِذٍ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَی دَعْوَتِک إِلَی الْجَنَّةِ، وَ مُنْتَهَی دَعْوَتِهِ إِلَی النَّارِ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
ای خدای من، سپاس تو را، چه بسا عیبها که بر من پوشاندی و مرا به میدان افتضاح و رسوایی نکشاندی و بسا گناهان مرا که مستور داشتی و به آنم مشهور ننمودی و بسا بدیها و پلیدیهای من که پرده آنها ندریدی و حلقه ننگ آن زشتیها بر گردنم نیفکندی و زشتیهای گناهم را نزد همسایگانی که در پی عیوب مناند و حسودانی که خواهان زوال نعمتت از مناند آشکار ننمودی، ولی این الطافِ تو مرا از گرایش به بدیهایی که از من سراغ داری باز نداشت!!
پس ای خدای من، نادانتر از من به صلاح کار خود کیست؟ و غافلتر از من به نصیب و حظّ خویش کدام انسان است؟ و چه کسی از من از اصلاح نفس خویش دورتر است آنگاه که تمام نعمتهایی را که به من لطف میکنی در اموری که مرا از آن نهی فرمودهای صرف میکنم؟
و چه کسی بیش از من در غرقاب باطل فرو رفته و بر اقدام به گناه پیشتاز شده آنگاه که میان دعوت تو و دعوت شیطان توقف میکنم و با آنکه او را بهخوبی میشناسم و وضع او از یاد من نرفته، دعوت او را پیروی میکنم؟ در صورتی که میدانم عاقبت دعوت تو به سوی بهشت، و سرانجام دعوت او به سوی آتش جهنم است.
ترجمه آیتی
اى خداوند من، حمد باد تو را، بسا پرده بر عیبهاى من کشیده اى و رسوایم نساخته اى، بسا گناهان من نهان داشته اى و مرا شهره شهر نکرده اى، بسا آلودگیها که مرا هست و تواش فاش نساخته اى و نشان بدنامى به گردنم نیاویخته اى و از همسایگان من، عیبجویان مرا و کسانى را که بر نعمتى که بر من عنایت کرده اى حسد مى برند از عیب و عار من آگاه نکرده اى. این همه مرا از آن باز نداشت که از ادامت اعمال ناپسند خود- که تو بر آنها آگاهى- ندامت جویم.
پس اى خداوند من، چه کسى است نادان تر از من به رستگارى خویش؟ چه کسى است غافل تر از من به نصیب خود چه کسى است دورتر از من به اصلاح نفس اماره اش به هنگامى که آن نعمت بى کران تو را در راه معصیتى که مرا از آن باز داشته اى تباه مى کنم؟ چه کسى بیش از من در گرداب باطل غوطه ور و به بدى گراینده تر است چون میان دعوت تو و دعوت شیطان مخیر آیم و در عین بینایى و هشیارى، نه از روى بى خبرى و فراموشى در پى دعوت او مى روم؟ در حالى که یقین دارم که دعوت تو به بهشت نعیم مى انجامد و دعوت شیطان به آتش جحیم.
ترجمه ارفع
خداى من حمد تراست که چه بسیار لغزشهایم را پوشاندى و آبرویم را نبردى و چه فراوان لغزشهایم را پنهان کردى و میان دیگران، مشهورم نکردى و چه گناهانى که بدانها آلوده شدم ولى تو حرمتم را نشکستى. و طوق زشتى آن گناهان را بر گردنم نینداختى و ناپسندى آن لغزشها را از دید همسایگانم که در جستجوى عیبجویى من بودند و نیز از چشم حسودان که نسبت به نعمت هایم حسد مى ورزیدند مخفى داشتى. با اینهمه لطف که از جانب تو به من رسید از دنبال کردن زشتى ها دست برنداشتم!
اى خداى من چه کسى از من در راه رشد و تعالى خویش نادانتر است؟ و چه کسى از من در بهره مند شدن از معنویات غافلتر مى باشد؟ و چه کسى از من از اصلاح خویش دورتر است در حالى که روزى را که برایم قرار داده ای و مرا از گناه در آن نهى فرمودى،
به معصیت تمام کردم و چه کسى از من فرورونده تر در باطل و در انجام کارهاى زشت جدى تر است. خدایا وقتى سر دو راهى دعوت تو و دعوت شیطان قرار مى گیرم دعوت شیطان را مى پذیرم البته نه از روى نابینایى و یا از روى فراموشى! و من هم اینک یقین دارم که پایان و نتیجه قبول دعوت تو بهشت است و ثمره پذیرفتن دعوت شیطان آتش و دوزخ است.
ترجمه استادولی
خدایا، ستایش تو را که چه بسیار عیب هایى که بر من پوشاندى و رسوایم نکردى، و چه بسیار گناهانى که بر آنها سرپوش نهادى و مرا انگشت نما نساختى، و چه بسیار آلودگى ها که بجا آوردم و پرده آنها را بر من ندریدى، و طوق عار ناخوشایند آن را بر گردنم نیاویختى، و زشتى هاى آن را در نظر همسایگانى که در جستجوى عیب هاى منند، و کسانى که به نعمت هایى که در اختیارم نهاده اى رشک مى برند آشکار ننمودى. اما این همه عنایت مرا از رفتن به سوى آن همه رفتار ناپسند که از من سراغ دارى باز نداشت!
پس- اى خداى من- چه کسى به رشد و صلاح خود نادان تر از من؟ و چه کسى از بهره خود غافل تر از من؟ و چه کسى از صلاح اندیشى خویش دورتر از من آن گاه که آنچه از روزیت را که بر من روان ساخته اى در نافرمانى تو که از آن نهى فرموده اى هزینه مى کنم؟ و چه کس در باطل فرورفته تر و بر اعمال زشت گستاخ تر از من که وقتى میان دعوت تو و دعوت شیطان قرار مى گیرم دعوت او را دنبال مى کنم با آنکه در شناخت او کور نیستم و بدى هاى او را فراموش نکرده ام! و من در همان حال مى دانم که فرجام دعوت تو به سوى بهشت است، و پایان دعوت او به سوى دوزخ.
ترجمه الهی قمشهای
اى خداى من تو را ستایش مى کنم که چه بسیار عیبها و زشتیهاى مرا (از کرم) پنهان ساختى و مرا مفتضح و رسوا نساختى و چه بسیار گناهانم را در پرده (عفو) پوشانیدى و مرا میان خلق (به فسق و گناهان) مشهور نگردانیدى و چه بسیار عیب و عارها که من (از جهل و بدکارى) مرتکب شدم و تو (از لطف و رحمت) پرده درى نکردى و ننگ و عار آن را بر گردنم چون طوق نیفکندى و زشتیش را بر دیده هاى همسایگانم و حسودان نعمتهائى که مرا دادى آشکار نگردانیدى (تا آنها مرا رسواى خاص و عام کنند)
(و وا اسفا که) باز هم این همه لطف و عنایتت مرا از آن باز نداشت که به سوى بدکارى و بدى نقص عهد تو (و اطاعت شیطان) شتافتم بارى
پروردگارا از من نادان و جاهلتر به رشد و صلاح کار خود کیست و غافلتر از حظ و بهره (سعادت) خود کیست و دورتر از من از کار اصلاح نفس خویش کیست که هر چه از رزق و نعمتهاى تو بر من انفاق شد (که به راه طاعتت صرف کنم) همه را در معصیتهائى که مرا نهى فرمودى صرف کردم و از من دورتر (از سعادت و از قرب حق) کیست که در قعر چاه (ضلالت و کار) باطل درافتاده ام و از من که سخت تر و جدى تر به کار زشت اقدام مى کند که هرگاه میان دو راه دعوت تو (به طاعت) و دعوت شیطان (به عصیان) ایستاده باشم آنجا از پى شیطان مى روم با علم و بصیرت و بدون نسیان و فراموشى و با معرفت کامل و توجه به اینکه دعوت تو مرا به بهشت ابد (و سعادت سرمد) مى رساند و دعوت شیطان به آتش دوزخ (قبر و شقاوت) مى کشاند.
ترجمه سجادی
اى خداى من، تو را سپاس. چه بسیار عیب هایى که بر من پوشاندى و رسوایم نکردى. و چه بسیار گناهانى که براى من در پرده داشتى و (به آن) مشهورم ننمودى. و چه بسیار زشتى هایى که به جا آوردم و پرده مرا ندریدى و طوق ناپسندى و زشتى آن را به گردنم نینداختى. و بدى هاى مرا پیش همسایگانم -که در جستجوى عیب هاى من مى باشند و حسودانِ نعمتِ تو بر منند- آشکار نکردى. آن همه (عنایت) مرا از شتافتن به سوى بدى -که تو از من مى دانى- بازنداشت!
پس اى خداى من چه کسى به رستگارى خود نادان تر از من؟ و چه کسى از بهره خود فراموشکارتر از من؟ و کیست که به صلاح نفس خود از من دورتر باشد، آنگاه که روزى ات را که برایم رسانده اى، در نافرمانیت در آنچه بازداشته اى صرف مى کنم؟ و چه کسى از من در نادرستى فرورونده تر و بر اعمال زشت بى باک تر، هنگامى که بین دعوت تو و دعوت شیطان مى ایستم، دعوت او را مى پذیرم با آنکه در شناخت او کور و در شناخت بدى هاى او فراموشکار نیستم؟ و من در همان هنگام باور دارم که فرجام دعوت تو به سوى بهشت و پایان دعوت او به سوى آتش است.
ترجمه شعرانی
اى خداى من! سپاس تو را! چه بسیار عیب که پوشیدى بر من و مرا رسوا نکردى، و چه بسیار گناه که پنهان کردى و مرا بدان شهره نساختى، و بسا آلودگیها که بدان دست زدم و تو پرده من ندریدى و ننگ آن را بر من ننهادى و پیش همسایگان و عیبجویان که از نعمت تو بر من رشک مى برند آنها را آشکار ننمودى. اینها مرا بازنداشت و باز سوى بدیها و بزهکاریها که مى دانى شتافتم
پس اى خداى من کیست به صلاح خویش از من نادانتر و از نصیب خود غافلتر و از عافیت دورتر؟ که روزى مقرر تو را در مناهى و نافرمانى تو مصرف کردم. کیست در باطل فرورفته تر و بر زشتکارى اقدام کننده تر از من؟ که در میان دعوت تو و دعوت شیطان ایستادم و با چشم باز دعوت شیطان را پذیرفتم با آنکه او را مى شناسم و فراموشش نکرده ام و یقین دارم که سرانجام دعوت تو سوى بهشت است و پایان دعوت او سوى دوزخ.
ترجمه فولادوند
اى خداى من! تو را حمد باد که چه بسیار عیبهایى را که بر من پوشیده اى و مرا رسوا نساخته اى، و چه بسیار گناهان را که بر من نهان کرده اى و مرا به آن شهرت نداده اى، و چه بسیار آلودگیها که بدان آلوده بوده ام و تو پرده از آن بر نگرفته اى و علامت بدنامى برگردنم نیفکنده اى، و زشتى هاى آنرا بر همسایگان عیب جو و رشگ بران نعمتت بر من آشکار نگردانیده اى، با این حال، اینهمه مرا از استمرار در کردارهاى ناپسند خود، که تو بر آنها آگاهى، باز نداشت.
پس اى خداى من! کیست به رشد خود از من نادان تر؟ و کیست به نصیب خود از من غافل تر؟ و کیست به سامان بخشیدن به کار نفس خود از من دورتر؟ و حال آنکه روزیى را که بر من ارزانى داشته اى صرف آن گناهانى مى کنم که مرا از آن باز داشته اى! و کیست که بیشتر از من در ژرفاى باطل فرو رفته؟ و در مبادرت به بدى بیشتر از من دلیرى نموده است: آنگاه که بر سر دو راهه ى دعوت تو و فراخواندن شیطان مى ایستم! من دعوت شیطان را، با دیده ى باز و آگاهانه و دور از فراموشى، پذیرا مى شوم و حال آنکه به یقین مى دانم که سر انجام فرا خواندن تو ره به بهشت مى برد و فرجام دعوت او به جهنم منتهى مى شود!
ترجمه فیض الاسلام
اى خداى من سپاس تو را است که چه بسیار عیب مرا پوشاندى، و (نزد مردم) رسوایم نکردى، و چه بسیار گناه مرا پنهان نمودى و (به آن نزد دیگران) معروفم ننمودى، و چه بسا زشتى (گناه) که بجا آوردم و پرده ى مرا ندریدى، و طوق ناپسندى و زشتى آن را بگردنم نیانداختى، و بدیهاى آن را بر همسایگانم که در جستجوى عیبهایم هستند و بر رشگبران نعمتى که به من داده اى آشکار نساختى پس آن همه مهربانیها مرا از دنبال کردن به بدى آنچه تو از من مى دانى بازنداشت!!
اى خداى من، کیست به رستگارى خود از من نادانتر و از بهره ى خود فراموشکارتر و از اصلاح و سازگار نمودن نفس خود دورتر در حالیکه روزى را که بر من رسانده اى در نافرمانیت که مرا از آن بازداشتى صرف مى کنم؟ و کیست از من در نادرستى فرورونده تر و بر اقدام به بدى سختتر هنگامى که بین دعوت تو (به سعادت و نیکبختى) و دعوت شیطان (به شقاوت و بدبختى) مى ایستم پس (با اینکه در پذیرفتن هر یک از آن دو دعوت توانا هستم) دعوت شیطان را نه از روى نابینائى در شناختن او و نه از روى فراموشى (گمراه کردن) او مى پذیرم؟ و من در این هنگام باور دارم که سرانجام (نتیجه ى) دعوت تو بهشت و انجام دعوت او آتش است.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«یا إِلَهِی فَلَک الْحَمْدُ فَکمْ مِنْ عَائِبَة سَتَرْتَهَا عَلَی فَلَمْ تَفْضَحْنِی وَ کمْ مِنْ ذَنْب غَطَّیتَهُ عَلَی فَلَمْ تَشْهَرْنِی
وَ کمْ مِنْ شَائِبَة أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِک عَنِّی سِتْرَهَا وَ لَمْ تُقَلِّدْنِی مَکرُوهَ شَنَارِهَا وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءَاتِهَا لِمَنْ یلْتَمِسُ مَعَایبِی مِنْ جِیرَتِی وَ حدَةِ نِعْمَتِک عِنْدِی
ثُمَّ لَمْ ینْهَنِی ذَلِک عَنْ أَنْ جَرَیتُ إِلَى سُوءِ مَا عَهِدْتَ مِنِّی
فَمَنْ أَجْهَلُ مِنِّی یا إِلَهِی بِرُشْدِهِ وَ مَنْ أَغْفَلُ مِنِّی عَنْ حَظِّهِ
وَ مَنْ أَبْعَدُ مِنِّی مِنِ اسْتِصْلاَحِ نَفْسِهِ حِینَ أُنْفِقُ مَا أَجْرَیتَ عَلَی مِنْ رِزْقِک فِیمَا نَهَیتَنِی عَنْهُ مِنْ مَعْصِیتِک
وَ مَنْ أَبْعَدُ غَوْراً فِی الْبَاطِلِ وَ أَشَدُّ إِقْدَاماً عَلَى السُّوءِ مِنِّی حِینَ أَقِفُ بَینَ دَعْوَتِک وَ دَعْوَةِ الشَّیطَانِ
فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَهُ عَلَى غَیرِ عَمًى مِنِّی فِی مَعْرِفَة بِهِ وَ لاَ نِسْیان مِنْ حِفْظِی لَهُ
وَ أَنَا حِینَئِذ مُوقِنٌ بِأَنَّ مُنْتَهَى دَعْوَتِک إِلَى الْجَنَّةِ وَ مُنْتَهَى دَعْوَتِهِ إِلَی النَّارِ»
"اى معبود من، اى خداى من، پس حمد و سپاس تو را است، چه بسا عیب ها که بر آنها پرده افکندى و مرا بسبب آنها در میان مردم رسوا نساختى، و چه بسیار گناه که بر من پوشاندى و مرا شهره همگان و مشهور شهر نساختى، و چه بسا آلودگى که از من سر زد و پرده آن را ندریدى، و طوق ننگ آن را بر گردنم نیفکندى، و زشتى هاییش را بر همسایگان کنجکاو و عیب جو و آنان که نسبت به نعمت هائى که بر من ارزانى داشتى حسد مىورزند آشکار ننمودى.
آنگاه این همه لطف ها مرا از دنبال کردن بدیها که از من سراغ دارى باز نداشت، پس چه کسى از من به خیر و صلاح خویش نادان تر، و از بهره خود غافل تر، و از اصلاح نفس خویش دورتر؟
در حالیکه نعمتهایت را که به من روزى فرمودى در مسیر معصیت و نافرمانى مصرفى مى کنم.
و چه کسى بیش از من به منجلاب باطل فرو رفته، و بر من در اقدام به زشتى پیشى گرفته؟
در آن هنگام که بین دو راهى دعوت تو و دعوت شیطان مى ایستم، ولى از دعوت شیطان با چشم باز و على رغم شناختى که از او دارم، و اغوایش را فراموش نکرده ام پیروى مى کنم، در حالى که یقین دارم که پایان و عاقبت دعوت تو بسوى بهشت، و پایان دعوت او بسوى دوزخ است".
در فرازهاى ملکوتى و عرشى بالا به چند حقیقت بسیار مهم از جانب امام عاشقان، پناه دردمندان، شفاى بیماران، راهنماى عابدان، وجود مبارک حضرت زین العابدین علیه السلام اشاره شده، که هر کدام را به تناسب حال و موقعیت مقام بتوفیق حضرت رب الانام توضیح مى دهم:
۱ - پرده پوشى حضرت حق بر گناه بندگان.
۲ - مسئله خطرناک غفلت.
۳ - اصلاح نفس
۴ - محل مصرف رزق و روزى.
۵ - عاقبت دعوت خدا و شیطان.
۱ - پرده پوشى حضرت حق بر گناه بندگان
مسئله رازدارى و پرده پوشى و ستاریت و غفاریت حضرت حق کراراً در قرآن مجید و روایات و دعاهاى اصل و ریشه داراسلامى آمده است.
انسان گناه مى کند، مرتکب معصیت واشتباه و خطا مى گردد، از اوامر
حضرت محبوب سرپیچى مى کند، به محرمات و نواهى الهیه خود را آلوده مى سازد، بى حیائى و بى شرمى را به اعلا مرتبه مى رساند، روزى حق را مى خورد و در کمال جسارت و پرروئى با حضرت او به مخالفت بر مى خیزد، عدل و انصاف و عقل و وجدان حکم مى کنند، که حضرت زمینه اى فراهم آورد، تا آبروى گناهکار در بین اقوام و نزدیکان و مردم کوچه و بازار بریزد، اما مسئله برخورد پروردگار با بنده گنهکار بطور کامل بر عکس این برنامه است.
تا جائى که عبد با دست خودش در میان مردم نسبت به آبرو و شخصیتّش پرده درى نکند، محال است حضرت رب العزه نسبت به او پرده درى کند، و به آبرویش لطمه بزند.
بخصوص که عبد از ایمان و اخلاق هم برخوردار باشد، و از اینکه آبرویش بریزد واهمه و ترس داشته، و در مقام خوف و خشیت بسر برد.
چه نیکوست در این زمینه به آیات شریفه قرآنیه در رابطه با عفو و مغفرت خداوند نسبت به بندگان عاصى مراجعه کنید، با توجه به اینکه بزرگ ترین لغت شناسان عرب، در قسمتى از توضیح لغت" غر" آن را به معناى پوشاندن و مستور داشتن معنا کرده اند، روى این حساب، مى توان صفت غافر را درحضرت حق به معاى ساتر و پوشاننده دانست.
راغب در المفردات در مادّه غفر مى گوید:
اِغْفِرُوا هذَا الْاَمْرَ بِغُفْرَتِهِ اَىْ اُسْتُرُوهُ بِما یجِبُ اَنْ یسْتَرَبِهِ.(۶۷)
آنگونه که واجب است، و بایستى پوشیده شود او را مستور دار.
«یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یجْعَلْ لَکمْ فُرْقاناً وَ یکفّرْ عَنْکمْ سَیئاتِکمْ وَ یغْفِرْ لَکمْ وَ اللّهُ ذُوالفَضْلِ الْعَظیمِ».(۶۸)
اى آنان که ایمان آورده اید، اگر از گناهان ظاهرى و باطنى بپرهیزید، براى شما وسیله اى براى جدائى حق از باطن قرار مى دهد، و گناهان شما را در معرض عفو و بخشش و پوشاندن قرار دهد، که خداوند صاحب فضل عظیم است.
«یا اَیها النَّبِىُّ قُلْ لِمَنْ فى اَیدِیکمْ مِنَ الْاَسْرى اِنْ یعْلَمِ اللّهُ فى قُلُوبِکمْ خَیراً یؤْتِکمْ خَیراً مِمّا اُخِذَ مِنْکمْ وَ یغفِرْ لَکمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ».(۶۹)
اى پیامبر به اسیرانى که دردست شما هستند بگو، اگر خداوند خیرى در دلهاى شما بداند، بهتر از آنچه از شما گرفته به شما مى دهد، و شما را مشمول غفران قرار داده و خداوند آمرزنده مهربان است.
«یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلا سَدیداً. یصْلِحُ لَکمْ اَعْمالَکمْ وَ یغْفِرْلَکمْ ذُنُوبَکمْ وَ مَنْ یطِعِ اللّهَ فقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً».(۷۰)
اى اهل ایمان خود را از تمام گناهان حفظ کنید، و سخن به حق و صواب گوئید. تا خداوند اعمال شما را به لطف خود اصلاح فرماید، و گناهانتان را مورد مغفرت قرار دهد. و هر که خدا و رسولش را اطاعت کند، البته به سعادت و فوز بزرگ نایل آمده.
مفصل آیات غفران و عفو با درخواست حق در تفسیر سى و یکم در باب توبه خواهد آمد.
در روایت بسیار مهمى مسئله کتمان سرّکه از اوصاف حضرت حق تعالى است از قول حضرت رضا علیه السلام چنین آمده:
لایکونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتى یکونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال: سُنَّةٌ مِنْ رَبَّهِ، و َسُنَّةٌ مِنْ نَبِیهِ، وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیهِ.
فَالسُّنَّهُ مِنَ رَبَّهِ کتْمانُ سِرَّهِ، قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: (۷۱) عالِمُ الْغَیبِ فَلا یهِرُ عَلى غَیبِهِ اَحَداً اِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول....(۷۲)
مؤمن از ایمان بى بهره است مگر در او سه خصلت باشد: خصلتى از خدا و خصلتى از پیامبر و خصلتى از امام.
اما خصلت از خدا رازدارى اوست، در قرآن مجید فرموده: آگاه به پنهان اوست، و هیچ کس را از آن پنهان آگاه نمى کند مگر رسولانى که انتخاب کرده...
عَنْ اَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: اَوْحَى اللّهُ عَزَّوَجلَّ اِلى داوُدَ النَّبِىَّ عَلى نَبِینا وَ آلِهِ وَ عَلیهِ السَّلامُ: یا داوُدُ، اِنَّ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ اِذا اَذْنَبَ ذَنْباً ثُمَّ رَجَعَ وَتابَ مِنْ ذلِک الذَّنْبِ وَ اسْتَحْیى مِنّى عِنْدِ ذِکرِهِ غَفَرْتُ لَهُ وَ اَنْسَیتُهُ الْحَفَظَةَ وَ اَبْدَلْتُهُ الْحنَةَ، وَلا اُبالى وَ اَنَا اَرْحَمُ الرّاحِمینَ.(۷۳)
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل به داود پیغمبر خطاب کرد: اى داود هرگاه بنده من گناهى مرتکب شد، سپس به من برگشت و از آن گناه توبه کرد، و به وقتى که به یاد آن گناه آمد، از من شرمنده شد، او را مى بخشم و حافظان عمل را نسبت به آن گناه فراموشى مى دهم، و آنرا تبدیل به حسنه مى کنم و از این همه باکى ندارم که من مهربانترین مهربانانم!
مفصل روایات باب توبه با اراده و خواست حضرت دوست در شرح دعاى سى و یکم خواهد آمد.
در دعاى جوشن کبیر در بند شصتم مى خوانیم:
یا حَبیبَ مَنْ لاحَبیبَ لَهُ، یا طَبیبَ مَنْ لاطَبیبَ لَهُ، یا مُجیبَ مَنْ لا مُجیبَ لَهُ، یا شَفیقَ مَنْ لا شَفیقَ لَهُ، یا رَفیقَ م َنْ لا رَفیقَ لَهُ، یا مُغیثَ مَنْ لا مُغیثَ لَهُ، یا دَلیلَ مَنْ لادَلیلَ لَهُ یا راحِمَ مَنْ لا راحِمَ لَهُ، یا صاحِبَ مَنْ لاصاحِبَ لَهُ.
اى دوست آن که براى او دوستى نیست، اى طبیب آن که براى وى طبیبى نیست، اى پاسخ دهنده آن که جوابگو ندارد، اى غمخوار بى غمخوار، اى رفیق بى رفیق، اى فریادرس بى فریادرس، اى راهنماى بى راهنما، اى همدم بى همدم، اى رحم کننده بر آن که رحم کننده ندارد، اى همنشین بى همنشین.
این واقعیات وقتى به گناهکار ارائه شود، چه حالى نسبت به حضرت حق پیدا مى کند؟ گنهکار بخاطر گناهان زیادش احساس غربت، بى حالى، سرگشتگى، مرض، تنهائى و هزار درد مى کند، وقتى آگاه شود خدا کیست و داراى چه اوصاف حمیده اى است، براى پرواز بسوى او بال و پر باز مى کند، و به آمرزش خویش و اینکه با چنین خدائى پرده از کارش برداشته نمى شود امیدوار مى گردد.
در بند دوازدهم جوشن کبیر مى خوانیم:
یا عُدَّتى عِنْدَ شِدَّتى، یا رَجائى عِنْدَ مُصیبَتى، یا مُونسى عِنْدَ وَحْشَتى، یا صاحِبى عِنْدَ غُرْبَتى، یا وَلیى عِنْدَ نِعْمَتى، یا غِیاثى عِنْدَ کرْبَتى، یا دَلیلى عِنْدَ حَیرَتى، یا غِنائى عِنْدَ افْتِقارى، یا مَلْجَأى عِنْدَ اضْطِرارى، یا مُعینى عِنْدَ مَفْزَعى.
اى توشه ام در سختیم، اى امیدم در گرفتاریم، اى همدمم در وحشتم، اى هم صحبتم در غربتم، اى سرپرستم در نعمتم، اى فریادرسم در غم زدگیم، اى راهنمایم در سرگردانیم، اى دارائیم در تهیدستى ام، اى پناهم در ناچاریم، اى پشتیبانم در پریشانیم.
و در قسمت سیزدهم دعا مى خوانیم:
یا عَلاّمَ الْغُیوبِ، یا غَفّارَ الذُّنُوبِ، یا سَتَّارَ الْعُیوبِ، یا کاشِفَ الْکرُوبِ، یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، یا طَبیبَ الْقُلُوبِ، یا مُنَوَّرَ، یا اَنیسَ الْقُلُوبِ، یا مُفَرَّجَ الْهُمُوِم، یا مُنَفّ الْغُمُومِ.
اى داناى غیب ها، اى آمرزنده گناهان، اى پوشاننده عیوب، اى برطرف کننده غمها، اى دگرگون کننده دلها، اى پزشک دلها، اى روشن کننده دلها، اى همدم دلها، اى زداینده اندوهها، اى راحتگر از غمها.
و در بند بیست و سوم جوشن کبیر مى خوانیم:
یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَ، یامَنْ سَتَرَ الْقَبیحَ، یا مَنْ لَمْ یؤاخِذْ بِالْجَریرَةِ، یا مَنْ لَمْ یهْتِک السَّتْرَ، یا عَظیمَ الْعَفْوِ، یا حنَ التَّجاوُزِ، یا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ، یا باسِطَ الْیدَینِ بِالرَّحْمَةِ، یا صاحِبَ کلَّ نَجْوى، یا مُنْتَهى شَکوى.
اى آن که زیبا را آشکار نمود، و کار زشت را پوشاند، اى آن که فوراً به جنایت مؤاخذه نکرد. اى آن که پرده درى ننمود، اى بزرگ گذشت، اى صاحب نیکو گذشت، اى پهناور آمرزش، اى هر دو دست گشاى به رحمت، اى مصاحب با هر گفتگوى سرى، اى مرجع نهائى هر شکایت.
در دعاى شریف کمیل مى خوانیم:
اَللّهُمَّ مَوْلاىَ کمْ مِنْ قَبیحِ سَتَرْتَهُ.
الهى، مولائى، چه بسیار کار زشتى که با لطف و رحمتت بر من گنهکار پوشاندى، و اجازه ندادى احدى از آن باخبر شود!
وَ کلَّ سَیئَة اَمَرْتَ باِثْباتِهَا الْکرامَ الْکاتِبینَ الَّذینَ وَ کلْتَهُمْ بِحِفْظِ مایکونُ مِنىّ، وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى، وَ کنْتَ اَنْتَ الرَّقیبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ، وَ الشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِک اَخْفَیتَهُ وَ بِفَضْلِک سَتَرْتَهُ.
و هر عمل زشتى را فرموید نویسندگان بزرگوار در پرونده من ثبت کنند، و آنان را گواهانى علیه من قرار دادى به همراه اعضا و جوارحم، و خودت نیز از دنبال آنان مراقب من بودى، و گواه بر آنچه از آنها پوشیده و مخفى مى ماند، و این تو بودى که بر اثر رحمتت پوشاندى و به فضلت از چشم آنان دور داشتى. در دعاى عرفه حضرت سیدالشهداء علیه السلام مى خوانیم:
یا مَنْ قَلَّ لَهُ شُکرى فَلَمْ یحْرِمْنى، وَ عَظُمَتْ خَطیئَتى فَلَمْ یفْضَحْنى، وَ رَآنى عَلَى الْمَعاصى فَلَمْ یشْهَرْنى.
اى آن که شکرم در برابر نعمت هایش بسیار کم بود، ولى او مرا از سفره احسانش محروم نکرد، و گناهم بس بزرگ بود ولى رسوایم ننمدو، و مرا در انواع معاصى دید ولى به بدنامى شهره ام نفرمود!
و نیز در همان دعاى بى نظیر مى خوانیم:
یا مَنْ سَتَرَنى مِنَ الْآباءِ وَ الْاُمَّهاتِ اَنْ یزْجُرُونى، وَ مِنَ الْعَشایرِ وَ الْاِخْوانِ اَنْ یعَّیرُونى، وَ مِنَ السَّلاطینِ اَنْ یعاقِبُونى، وَلَوِ اطَّلَعُوا یا مَوْلاىَ عَلى مَا اطَّلَعْتَ عَلَیهِ مِنّى اِذاً ما اَنْظَرُونى وَ لَرَفَضُونى وَ قَطَعُونى.
اى آن که مرا از پدران و مادران نسبت به گناهانم در پوشش و پنهانى قرار داد از اینکه با تندى و تلخى از خود برانندم، و از خویشان و برادران از اینکه به من عیب گیرى نمایند، و از حکومت ها از اینکه به مجازاتم اقدام کنند، و چنانچه اینان از آنچه تو بر من آگاه بودى باخبر مى شدند در این صورت مهلتم نمى دادند، و هر آینه تراکم مى کردند و رابطه آنان با من قطع مى شد!
۲ - مسئله خطرناک غفلت
غفلت بنا به توضیح راغب اصفهانى: سهو و لغزشى است، که انسان را بخاطر کمى مراقبت و کمى هوشیارى و بیدارى دامنگیر مى شود.
وقتى انسان بر اثر غرق شدن در مادیات، و لذات جسمى، و خوشى هاى زودگذر، و دچار شدن به ثروت اندوزى، و نشست و برخاست با بازیگران و بى خبران، و دورى از مدرسه و مسجد، و ترک رابطه با عالم ربانى، دچار غفلت از واقعیات و حقایق، و عبادات، و حسنات و یاد آخرت شود، البته از فیوضات الهیه محروم و ممنوع، و بتدریج درهاى سعادت دنیا و آخرت بر او بسته مى گردد!
آرى غفلت به معناى جهل به واقعیات و نادانى نیست، بلکه غافل کسى است که کثرت امور مادى و شهوانى، و دوستان ناباب، و معاشران ناجنس، و طمعکارى و حرص، بین او و بین آنچه به آن توجه داشته جدائى انداخته.
بسیارى از مردم از زمان کودکى مسئله بسیار مهم قیامت را از پدر و مادر، و آموزگار و معلم، و عالمان ربانى شنیده اند، و چه بسا تا مدتى از عمر به آن توجه داشتند، و بر مبناى ایمان به قیامت فعالیت مى کردند، اما با روى آوردن دنیا به آنان، و پیدایش زمینه هاى شهوات بى در و پیکر، و جاه و مقام و کار زدگى، و حالت حرص و طمع و تکاثر، نسبت به روز جزا بى توجه شدند، و از آن حقیقت عظیمه الهیه غفلت کردند، و از پى آن غفلت به زیان وخسران ابدى دچار شدند.
«اِفْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فى غَفْلِة مُعْرِضُونَ».(۷۴)
حساب مردم به آنان نزدیک شده اما آنها در غفلتند و روى گردانند.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَک مَعَ الَّذینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِىَّ یریدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیناک عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ اَمْرُهُ فُرُطاً».(۷۵)
خود را با کسانى که هر صبح و شام خداى را مى خوانند و رضاى او را مى طلبند پیوسته با پایدارى همراه وقرین ساز، و دیدگانت براى زینت زندگى دنیا از آنها بر نگردد و نیز کسى را که دلش را از یاد خویش بخاطر اینکه پیرو هواى نفسانى است و کارش همواره زیاده روى است واگذاردیم اطاعت مکن.
در باب غفلت کلمات نورانى و حکیمانه اى از مولاى عارفان حضرت امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم و نهج البلاغه شریف روایت شده که گوشه اى از آن را در سطور زیرا مى خوانید:
اَلْغَفْلَةُ ضَلالَةٌ.
غفلت گمراهى است.
اَلْغْفَلَةٌ فَقْدٌ.
غفلت نداشتن است.
اَلْغَفْلَةُ ضِدُّ الْحَزْمِ.
غفلت ضد تدبیر است.
وَیلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ عَلَیهِ الْغَفْلَةُ فَنَسِىَ الرَّحْلَةَ وَ لَمْ یسْتَعِدَّ.
واى بر کسى که غفلت بر او غلبه کند، پس مسئله سفر بسوى آخرت را فراموش نماید، و براى روز قیامت خود را آماده ننماید.
فِیالَها حَسْرَةً عَلى کلَّ ذى غَفْلَة اَنْ یکونَ عُمْرُهُ عَلَیهِ حُجَّةً، وَ اَنْ تُؤَدّیهُ اَیامُهُ اِلَى الشَّقْوَةِ.
آه اى حسرت و اندوه بر صاحب غفلتى که ایام عمرش بر او حجت است، و او روزگارش را به شقاوت مى سپارد!
در حدیث معراج آمده:
یا اَحْمَدُ، اِجْعَلْ هَمَّک هَمّاً واحِداً، فَاجْعَلْ لِسانَک لِساناً واحِداً، وَ اجْعَلْ بَدَنَک حَیاً لاتَغْفُلُ عَنّى، مَنْ یغْفُلْ عَنّى لااُبالى بِاَىَّ واد هَلَک.(۷۶)
اى احمد، اراده و همّتت را اراده و زبانت را یک زبان قرار ده، و بدنت را با عبادت زنده بدار، و از من غفلت مکن، کسى که از من غافل گردد، باک ندارم که او را در چه سرزمینى هلاک کنم.
گرفتاران دام غفلت، اگر چه مغز و قلبشان انبان علم باشد، و از اصطلاحات چیزى بدانند، حرکتشان بى نور، و زندگیشان شب دیجور، و جام روحشان پر از شرب غرور است.
علم هاى اهل دل حمّالشان *** علم هاى اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یارى شود *** علم چون بر تن زند بارى شود
گفت ایزد یحمل اسفاره *** بار باشد علم کان نبود زهو
علم کان نبود زه و بى واسطه *** آن نپاید همچو رنگ ماشطه
لیک چون این بار را نیکو کشى *** بار برگیرند و بخشندت خوشى
هین بکش بهر خدااین بار علم *** تا ببینى در درون انبار علم
تا که بر رهوار علم آئى سوار *** آنگهان افتد تو را از دوش بار
از هواها کى رهى بى جام هو *** اى ز هو قانع شده با نام هو
از صفت و ز نام چه زاید خیال *** وان خیالش هست دلّال وصال
دیده اى دلّال بى مدلول هیچ *** تا نباشد جاده نبود غول هیچ
هیچ نامى بى حقیقت دیده اى *** یا زگاف و لام گل گل چیده اى
اسم خواندى رو مسمّا را بجو *** مه ببالا دان نه اندر آب جو
گز ز نام وحرف خواهى بگذرى *** پاک کن خود را ز خود هان یکسرى
همچو آهن ز آهن بى رنگ شود *** در ریاضت آینه بیرنگ شود
خویش را صافى کن از اوصاف خویش *** تا ببینى ذات پاک صاف خویش
بینى اندر دل علوم انبیا *** بى کتاب و بى معید و اوستا
گفت پیغمبر که هست امّتم *** که بود هم گوهر و هم همّتم
مر مرا زان نور بیند جانشان *** که من ایشان را همى بینم بدان
۳ - اصلاح نفس
از آیات قرآن مجید و روایات، بطور روشن استفاده مى شود، که عفت و پاکى نفس، و آراسته بودن این موجود عظیم که حققت و کنه آن بر احدى روشن نیست، و پستى و خست آن باعث شقاوت و سرشکستیگ و خسران دائمى و سرمدى است.
آنچه نفس را به صلاح و سداد مى رساند، و هر آنچه این امانت الهیه را به من ضعف و زبونى و ذلّت و شقاوت دچار مى نماید در معارف الهى بیان شده و در این زمینه حجت خدا بر فرد فرد بنى آدم تمام گشته.
شاید بتوان ادعا کرد که کلیه ابواب عبادات و معاملات، و واجبات و مستحبات و مکروهات و محرمات و بخصوص مسائل عالى اخلاقى، محض اصلاح نفس، از جانب حضرت حق و انبیاء و امامان نظام گرفته، و با توجه به مسئله با عظمت وحى، و بعثت رسولان، و امامت امامان، و توان و قدرتى که حضرت محبوب به انسان عنایت فرموده، اصلاح نفس بر عهده انسان تکلیف واجب و بلکه از واجب واجبات است. در هر صورت آنچه انسان را در سنین تکلیف بسوى خوشبختى و یا به گمراهى سوق مى دهد نفس است:
«اِنَّ النَّفْسَ لَاَمَارَةٌ بِالسُّوءِ».(۷۷)
همانا نفس، هر آینه امر کننده به بدى است.
نفس است که به تزکیه احتیاج دارد:
«وَ مَنْ تَزَّکى فَإِنَّمَا یتَزَکى? لِنَفْسِهِ».(۷۸)
آن که پاکیزه شد، پس جز این نیست که پاکیزه مى شود براى نفس خود.
نفس است که باید در جستجوى رضا و خوشنودى خدا باشد، تا مشمول عنایات و رأفت الهى گردد:
«وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ».(۷۹)
از مردمان کسى است که معامله مى کند نفس خود را براى جستجوى رضایت خدا، و خدا مهربان به بندگان است.
نفس است که باید از خدا بترسد، و بداند که خداوند بجریانات ذهنى
همه آگاه است، و با جلوگیرى از هوا و هوس ها راهى به رحمت الهى و بخشیده شدن گناهانش بیابد.
«وَ اعْلَمُوا اَنَّ الله یعْلَمُ ما فى اَنْفُسِکمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلیمٌ».(۸۰)
و بدانید که خدا مى داند آنچه در نفس هاى شماست، پس حذر کنید، و آگاه باشید که خداوند آمرزنده بردبار است.
نفس است که باید از خدعه و نیرنگ زدن به خداوند و اهل ایمان دور باشد، چه این که باید به این معنى توجه داشته باشد که این نیرنگ و فریب ضررش متوجه خود اوست.
«یخادِعُونَ اللّهَ وَ الذَّینَ آمَنُوا وَ ما یخْدَعُونَ اِلّا اَنْفُسَهُمْ وَ ما یشْعُرُونَ».(۸۱)
خدا و اهل ایمان را فریب مى دهد، ولى فریب نمى دهد مگر نفس خود را و به این معنا بى توجهند.
نفس است که حتى اهل ایمان نیز باید از آن سخت بر حذر باشند تا مبادا بعد از هدایت شدن، آنها را به ضلالت و گمراهى اندازد.
«یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیکمْ اَنْفُسَکمْ لایضُرُّکمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَیتُمْ».(۸۲)
اى کسانى که ایمان آورده اید مراقب و مواظب خود باشید، هنگامى که شما هدایت یافتید، گمراهى کسانى که گمراه شده اند به شما زیانى نمى رساند.
آرى در صورت عدم مراقبت، گمراهى گمراهان، نفس آدمى را تحت تأثیر قرار داده، و به تدریج انسان را به بلاى ضلالت دچار مى کند!
نفس است که باید در راه خدا مجاهدت کند تا به درجات بزرگ در پیشگاه الهى نائل آید.
«اَلَّذینَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبیلِ اللّهِ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَاللّهِ وَ اُولئِک هُمُ الْفائِزُونَ».(۸۳)
آنها که ایمان آوردند، و هجرت کردند و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است، و آنان به موهبت عظیم رسیده اند.
نفس است که باید همیشه در جریان سود و زیان اعمال خود باشد، و هر ساعت و هر روز به حساب خود برسد و ببیند که براى فرداى خود چه فرستاده؟
«وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَد».(۸۴)
و باید نظر کند هر نفسى به آنچه براى فرادى قیامت خود فرستاده.
نفس است که در گرو کرده هاى خویش است.
«کلُّ نَفْس بِما کسبَتْ رَهینَةٌ».(۸۵)
هر نفسى مرهون کسب خود است.
نفس است که باید بخاطر رستگارى خود، بخل ورزیدن را در تمام امور مثبته از خود دور سازد.
«وَ مَنْ یوقَ شُحّ نَفْسِهِ فَاُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(۸۶)
و هر کس از بخل نفس خود را نگاه دارد، از گروه رستگاران است.
و بالأخره نفس است که هرگاه در ایمان به خداوند و رسول او به درجه اطمینان رسید، و مطابق کتاب خدا، پاکى را پیشه خود ساخت، و در هر کارى رضاى حضرت معبود را طلب نمود، مى تواند خطاب خداوند را نسبت به خود بشنود که:(۸۷)
«یا اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبَّک راضِیةً مَرْضِیةً، فَادْخُلى فى عِبادى وَ ادْخُلى جَنَّتى».(۸۸)
اى نفس مطمئنه بازگرد بسوى پروردگارت خوشنود و پسندیده، پس داخل شو در بندگانم و داخل شو در بهشتم.
در سراپرده دل خانه خدا را طلبید *** اینچنین خانه خدا بهر خدا را طلبید
درخرابات فنا ساغر مى نوش کنید *** آنگه از ساقى ما جام بقا را طلبید
گر بیابید عطائى همه آن را جوئید *** ور بلائى برسد جمله بلا را طلبید
مى ببخشید به رندان و مجوئید بها *** کار خیر است در کار دعا را طلبید
در نظر دیده ما بحر محیطى دارد *** هر چه خواهید بیابید چو ما را طلبید
در هر صورت باید از آیات قرآن مجید که در باب عقاید، و اعمال، و اخلاق وارد شده، و نیز از روایات بسیار مهمى که در کتب روائى آمده جهت اصلاح نفس کمک گرفت. شما مى توانید با مطالعه دوره دیار عاشقان آیات و روایات مربوط به این مسئله بسیار مهم را بیابید.
۴ - محل مصرف رزق و روزى
کیست که نداند بر سر سفره روزى حق، انواع نعمت ها به تناسب نیازهاى انسان قرار داده شده. نهاده شدن این همه نعمت هاى رنگارنگ بدون شک بدون هدف نیست. آیات قرآن مجید منظور و مقصود از این همه لطف را از جانب حضرت حق، عبادت مى داند.
آرى، انسان لازم است از انواع نعمت ها براى ادامه حیات و تقویت جسم و جان استفاده کند، و چون از نعمت حق، و قوت گرفت باید با کمال خلوص و شکر حضرت حق که همان عبادت و اطاعت و فرمانبردارى از اوامر محبوب، و دورى از محرمات است اقدام کند.
خوردن نعمت و دست زدن به عصیان عین خیانت به پروردگار و به تمام نظام هستى و عرصه گاه آفرینش است. در فصول بعد و بخصوص دعاهاى آینده در این زمینه به خواست خداوند مطالب مهمى عرضه خواهد شد.
۵ - دعوت خدا و شیطان
وجودمقدس حضرت زین العابدین در دعاى هفدهم صحیفه مطالب فوق العاده اى در رابطه با شیطان بیان فرموده اند، که باتوفیق حضرت حق در باب دعوت خدا و شیطان در آن دعا مسائل بسیار مهمى خواهد آمد.
پی نوشت:
۶۷- "المفردات" ص ۳۶۲.
۶۸- انفال، ۲۹.
۶۹- انفال، ۷۰.
۷۰- احزاب، ۷۰ - ۷۱.
۷۱- "بحار" ج ۷۵، ص ۶۸.
۷۲- جنّ، ۲۶.
۷۳- "بحار" ج ۶، ص ۲۸.
۷۴- انبیاء، ۱.
۷۵- کهف، ۲۸.
۷۶- "میزان الحکمة" ج، ۷، ص ۲۵۹.
۷۷- یوسف، ۵۳.
۷۸- فاطر، ۱۸.
۷۹- بقره، ۲۰۷.
۸۰- بقره، ۲۳۶.
۸۱- بقره، ۸.
۸۲- مائده، ۱۰۵.
۸۳- توبه، ۲۰.
۸۴- حشر، ۱۸.
۸۵- مدثّر، ۳۸.
۸۶- تغابن، ۱۶.
۸۷- "عصر ایمان و عمل" ص ۱۶۵.
۸۸- فجر، ۲۷ - ۳۰.
شرح صحیفه (قهپایی)
«یا الهى، فلک الحمد. فکم من عایبه سترتها على فلم تفضحنى».
العایبه- بالیاء لا بالهمزه- ما یعاب به.
یعنى: خدایا پس مر توراست سپاس و ستایش. پس بسیارى از چیزهایى که عیب به آن مى کنند صادر شده از من و تو بپوشیدى آن را بر من پس رسوا نساختى مرا به آن.
«و کم من ذنب غطیته على فلم تشهرنى».
الشهره: وضوح الامر. تقول: شهرت الامر، من باب منع.
(یعنى:) و بسیارى از گناه که پوشیدى آن را بر من و آشکارا نکردى و شهرت ندادى آن را.
«و کم من شائبه الممت بها فلم تهتک عنى سترها».
الشائبه: واحده الشوائب، و هى الاقدار و الادناس. و فى بعض النسخ: «الشانیه» -بالنون- من الشین خلاف الزین. یقال: شانه یشینه. و المشاین: المعایب.
و الالمام: المباشره. یقال: الم به: باشره. قاله فى القاموس.
الهتک: خرق الستر. و الستر- بالکسر-: واحد الستور و الاستار.
(یعنى:) و بسیارى از چرکینها و زشتیها که من مباشر آن شدم، پس تو ندریدى بر من پرده ى آن را.
«و لم تقلدنى مکروه شنارها».
القلاده: التى فى العنق. و قلده فتقلد. و تقلید به فارسى: در گردن کردن چیزى را.
و الشنار- بالفتح-: العیب و العار.
(یعنى:) و در گردن من نکردى ناخوشى عیب و عار آن را. و کلام مبنى بر استعاره است.
«و لم تبد سوآتها لمن یلتمس معایبى من جیرانى، و حسده نعمتک عندى».
«تبد» على صیغه المضارع، من: ابدى یبدى، افعال من البدو بمعنى الظهور.
و السوآت: جمع السواه، و هى العوره و الفاحشه. و جاء مقصورا ایضا.
و لفظه من فى «من جیرانى» بیان ل«من یلتمس».
یعنى: و ظاهر نگردانیدى مقابح و فواحش آن را از براى کسى که طلب مى کند عیبهاى مرا از همسایگان و حسد برندگان نعمت تو را نزد من.
«ثم لم ینهنى ذلک عن ان جریت الى سوء ما عهدت منى».
اى: رایت منى. من قولهم: عهده و لم یک کذا، یعنى: دید او را و نه چنین بود.
(یعنى:) پس بازنداشته مرا این لطفها که نمودى به من- از ستر و عدم فضیحت- از آنکه روان گردیدم به سوى بدترین آنچه دیده بودى از من. یعنى این الطاف موجب آن بود که بازایستم از معاصى، حال آنکه روان گردیدم به بدترین آنچه مى کردم پیش از این.
«فمن اجهل منى- یا الهى- برشده؟!».
الرشد: ضد الغى.
یعنى: پس کیست نادانتر از من به راه راست خویش؟!
«و من اغفل منى عن حظه؟!».
و کیست غافلتر از من از بهره و نصیب خویش؟!
«و من ابعد منى من استصلاح نفسه حین انفق ما اجریت على من رزقک فیما نهیتنى عنه من معصیتک؟!».
و کیست دورتر از من از صلاح جستن کار نفس خویش در هنگامى که نفقه و خرج مى کنم آنچه روان ساخته اى و اعطا کرده اى بر من از روزى خود در آن چیزى که نهى کرده اى مرا از آن از نافرمانى تو؟!
«و من ابعد غورا فى الباطل، و اشد اقداما على السوء منى حین اقف بین دعوتک و دعوه الشیطان فاتبع دعوته على غیر عمى منى فى معرفه به و لا نسیان من حفظى له؟».
«ابعد غورا»، اى: ذهابا الى غور الباطل و توغلا فیه. من: غار یغور غورا، اذا اتى الغور فهو غائر. و غور کل شى ء: قعره. او غورا، بمعنى غائرا، کما فى التنزیل الکریم: (یصبح ماوها غورا). قال الجوهرى فى الصحاح: ماء غور، اى: غائر.
(یعنى:) و کیست فرورفته تر یا فرورونده تر در باطل و دلیرتر بر بدى از من در هنگامى که مى ایستم میان خواندن تو و خواندن شیطان پس پیروى خواندن شیطان مى کنم بى آنکه جاهل باشم در شناخت او و فراموشکار باشم از نگاهداشتن خود را از او؟!
«و انا حینئذ موقن بان منتهى دعوتک الى الجنه، و منتهى دعوته الى النار».
و در این هنگام من یقین مى دانم که غایت خواندن تو به سوى بهشت است و غایت خواندن او به سوى دوزخ.
شرح صحیفه (مدرسی)
یعنى: میبینى اى خداى من سیلان آب چشم مرا از ترس تو و اضطراب قلبم را از خشیت تو و لرزیدن اعضاى مرا از هیبت تو همه این امور از جهت حیاء و شرمسارى من است به سبب بدى و زشتى عملم و از این جهت است که خاموش شده صوت من از زارى نمودن به سوى تو و گنگ شده است زبانم از راز و نیاز نمودن با تو.
ایقاظ:
کسى که این نحو تکلم کند بایست متصف باشد با صفاتى که دعوى نموده است و الا کذب است و بر او معصیت خواهند نوشت و برهان شاهد مدعى است و سید شارح رحمه الله تصریح نموده به این، و همچنین مرحوم مجلسى (ره) در اعتقادات خود. پس فاقد این صفات این کلمات را نخواند یا از آنها قصد معانى مجازیه نماید.
فاء اول از براى ترتیب و دویم از براى سببیت است و کم خبریه است به معنى کثیر مبتداء محذوف کلمه ى من جنسیه است.
شهرت: به معنى علن و آشکار بودن.
عائبه: بالعین مصدر مثل عاقبت چیزى است که موجب عیب شود.
شایبه: به تقدیم یاء بر باء جمع او شوائب به معنى چرک و قذر.
المام: به معنى نازل شدن و مباشرت نمودن،
شنار: عیب و عار.
یعنى: اى خدا پس از براى تو است ستایش پس چه بسیار از عیبى که پوشانیدى او را بر من پس رسوا ننمودى مر او چه بسیار از گناهى که پوشانیده او را بر من پس معروف و هویدا نساختى مرا و بسادنس و قذرى که من متعرض و تصاحب او نمودم پس تو پاره ننمودى از من پرده ى آن دنسرا و در گردنم نینداختى ناخوشى عیب او را.
اللغه:
ابداء: اظهار نمودن.
سوءاه: جمع سوئه، بدیها.
حَسَدَه: جمع مکسر حاسد
یعنى اظهار نکردى بدى او را براى کسى که جستجو مى نماید عیب مرا از همسایگان و حسودان نعمت تو در نزد من، علت تخصیص همسایگان به التماس عیب از براى آن است که حسود آنها زیادتر است از غیر گفته اند حسد در سه فرقه از مردمان است همسایه در منزل، و شریک در عمل، اقارب در نسب.
پس منع ننمود مرا این الطاف تو از روان شدن من به سوى بدى آنچه که دریافتى از من.
پس کیست نادان تر از من اى خداى من به صلاح خود و کیست غافلتر از من از نصیب خود و کیست دورتر از من از اصلاح نمودن نفس خود هنگامى که صرف مى کنم من آنچه جارى ساخته اى بر من از روزى خود در آنچه نهى فرمودى تو مرا از او نه.
مقصود آن است که حقیقت من اجهل و اغفل و ابعدم بلکه اینکه خلاف عقل نموده ام گویا مثل آنهایم چگونه چنین نباشد بعد از اینکه خالق سرمایه دهد به جهت صرف در طاعت بنده او را در غیر آن مورد صرف نماید.
بدان که شکر خداى عزوجل آن است که آنچه انعام بر عبد نموده است از جوارح و روزى او را در اعمال نیکو و طاعت و بندگى صرف کند و گرنه کفران نعمت است و خواهد بر او به واسطه ى کفران عذاب و بلیه واقع شد.
غور: فرو رفتن در چیزى است و ته هر چیزى.
دعوت: خواندن به آمدن مثل دعوت در ضیافت،
موقن: از ایقن یعنى علم دارنده.
بدانکه دعوتى است شیطانى و دعوتى است رحمانى دعوت شیطان وسوسه ى او است مر انسان را به راه باطل مثل آنکه وسوسه نماید که انفاق نکن که فقیر خواهى شد یا اینکه مرتکب معاصى شود خدائى نیست یا اینکه غفور است و رحیم است و دعوت رحمانى دعوت به امور حقه است و صواب و بر دعوت رحمانى هدایت و برهان است پس انسان اعتقاد به حقیقت دعوت رحمانى دارد، و بطلان دعوت شیطان و مع ذلک اجابت دعوت شیطانى نماید.
یعنى: کیست دورتر از حیث فرو رفتن در باطل و سخت تر از حیث پیشدستى نمودن بر گناه از من هنگامى که مى ایستم میان خواندن تو و خواندن شیطان پس پیروى نمایم خواندن او را بدون کورى از شناختن او و نه فراموشى از یاد داشتن من او را و من در این هنگام یقین دارم آنکه آخر و عاقبت خواندن تو به سوى بهشت است و عاقبت خواندن او به سوى آتش قوله (ع): و لا نسیان مقصود آن است که با وجود آنکه من او را مى شناختم و فراموش ننمودم از حفظ نمودن خودم از او و مع ذلک خواندن او را متابعت نمودم نه خواندن خدا را.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
و ادامه مى دهد که (اى خداى من! همه ستایشها مخصوص تو است) (یا الهى فلک الحمد).
سپس نعمتهاى خداوند بر خویش را چنین برمى شمرد: (چه عیبهائى از من که مستور داشتى و در برابر دیگران رسوایم ننمودى، و چقدر از گناهان که پرده بر آن افکندى و مرا شهره نساختى) (فکم من عائبه سترتها على فلم تفضحنى، و کم من ذنب غطیته على فلم تشهرنى).
و مى افزاید: (و چه بسیار آلودگیهائى که من مرتکب شدم و تو پرده ى آن را ندریده اى، و طوق ننگ آن را به گردنم نیفکنده اى و زشتیهایش را براى کسانى که در جستجوى عیوب من هستند- یعنى همسایگان و حسودان نسبت به نعمتهائى که به من بخشیده اى- آشکار نساخته اى) (و کم من شائبه الممت بها فلم تهتک عنى سترها، و لم تقلدنى مکروه شنارها، و لم تبد سوءاتها لمن یلتمس معایبى من جیرتى و حسده نعمتک عندى).
و باز ادامه مى دهد: (همه ى این الطاف و محبتها مرا از اینکه بدیهایم را- که از من سراغ داشته اى- دنبال نکنم،بازنداشته، - اى خداى من- چه کسى به رشد و خیر و صلاح خود از من نادانتر است؟) (ثم لم ینهنى ذلک عن ان جریت الى سوء ما عهدت منى!!. فمن اجهل منى، یا الهى برشده؟).
(و چه کسى نسبت به بهره و نصیب خویش از من غافلتر، و از اصلاح نفس خویش دورتر است؟ که روزیهائى را که به من داده اى در راه آنچه مرا از آن نهى کرده اى- یعنى معصیت تو- مصرف کنم) (و من اغفل منى عن حظه؟ و من ابعد منى من استصلاح نفسه حین انفق ما اجریت على من رزقک فیما نهیتنى عنه من معصیتک؟).
(راستى چه کسى مى تواند بیش از من در قعر منجلاب باطل فرو رود و در اقدام به بدى به شدت گام بردارد؟ در آن زمان که بین دعوت تو (به سوى نیکیها) و دعوت شیطان به سوى بدیها قرار گیرم) (و من ابعد غورا فى الباطل، و اشد اقداما على السوء منى حین اقف بین دعوتک و دعوه الشیطان).
(و من از دعوت شیطان پیروى کنم آن هم نه از آن جهت که در شناخت او نابینا باشم و نه از این جهت که او را فراموش کرده و سرانجام دعوتش را به خاطر نیاورم، بلکه درست در همان موقع که یقین دارم سرانجام دعوت تو بهشت است و پایان دعوت شیطان آتش) (فاتبع دعوته على غیر عمى منى فى معرفه به و لا نسیان من حفظى له؟ و انا حینئذ موقن بان منتهى دعوتک الى الجنه و منتهى دعوته الى النار).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۳، ص:۱۴۴-۱۳۲
الفاء الاولى: للترتیب الذکرى، و الثانیه: للسببیه، اذ المعنى لک الحمد بسبب کثیر ما عاملتنى به من ستر معائبى. و کم: خبریه، بمعنى کثیر.
و من: لبیان الجنس على الصحیح، لا زائده کما زعم بعضهم، حتى ذهب الفراء الى انها اذا لم تکن مذکوره لفظا فخفض التمییز بها تقدیرا لا بالاضافه، و عمل الجار المقدر و ان کان فى غیر هذا الموضع نادرا، الا انه لما کثر دخول «من» على ممیز الخبریه نحو «و کم من قریه» و «کم ءاتینهم من ءایه» ساغ عمله مقدرا، لان الشى ء اذا عرف فى موضع جاز ترکه لقوه الدلاله علیه، على ان المشهور من مذهب النحویین ما عدا الاخفش ان «من» لا تزاد فى غیر الایجاب.
و فى راویه ابن ادریس «فکم عائبه» من دون «من» باضافه کم الى عائبه، فالجر بالاضافه عند الجمهور حملا ل«کم» على ما هى مشابهه له من العدد و الممیز فیه انما یخفض بالاضافه.
و کم: فى موضع رفع على الابتداء، کما فى قولک: زید ضربته، و جمله سترتها هو الخبر. و یجوز ان تکون فى موضع نصب بفعل محذوف مماثل لسترتها مفسر به فیکون من باب الاشتغال، و التقدیر: کم من عائبه سترت سترتها، او سترت کم من عائبه سترتها. و التقدیر الاول اولى، للزوم کم التصدر، و الثانى لا مانع منه، لان المقدر معدوم لفظا، و التصدر اللفظى هو المقصود کما نص علیه الرضى. و الوجه الاول- اعنى الرفع- ارجح، لسلامته من التقدیر بلا مقتض، و من ثمه اوجبه بعض النحویین فى نحو زید ضربته. و یرده انه قرى «سوره انزلناها» بالنصب.
و من العجیب قول بعض من تصدى لاعراب الصحیفه الشریفه: ان کم هنا خبریه، و اشتغال الفعل بعدها اوجب تقدیر عامل لها من جنسه. و هو غلط فاحش فاحذره.
و العائبه: مصدر بمعنى العیب، جاء على فاعله کعافیه و عاقبه. و فى روایه ابن ابى الحدید «کم من عیب سترته على فلم تفضحنى».
و الفاء من قوله «فلم تفضحنى» عاطفه سببیه، کقوله تعالى: «فوکزه موسى فقضى علیه».
و شهره شهره بالضم- من باب منع-: اظهره و اعلنه.
و قال فى القاموس: الشهره بالضم: ظهور الشىء فى شنعه. و فى النهایه: الشهره: الفضیحه.
و الشائبه: واحده الشوائب، و هى الاقذار و الادناس، قاله الجوهرى. و فى نسخه قدیمه «و کم من شائنه» و هى فاعله من الشین بمعنى العیب و القبیح.
قال فى الاساس: هو فعل شائن، و هذه شائنه من الشوائن. و وجهک شین و وجهى زین.
و الم بالذنب الماما: فعله.
و هتک الستر- من باب ضرب: خرقه.
و قال الزمخشرى: هو ان تجذبه حتى تنزعه من مکانه، او تشقه حتى یظهر ماوراءه، و من المجاز هتک الله ستر الفاجر فضحه.
و قلدت المراه قلاده: جعلتها فى عنقها، و قلدته السیف: القیت حمائله فى عنقه.
قال الزمخشرى: و قلد فلان قلاده سوء: هجى بما بقى علیه وسمه.
و فى امثالهم: تقلدها طوق الحمامه اذا جاء بسیئه یسب بها و یذم، و هو کنایه عن کون السیئه لازمه لزوم الطوق للعنق بحیث لا ینفک عنه بحال، یستعمل فى الشر اللازم الظاهر یشتهر به صاحبه.
و المعنى: لم تلزمنى مکروه شنارها فاشتهر به، و ان کنت مستحقا لالزامى ایاه الزام القلاده للعنق.
و الشنار بالفتح: العیب و العار، و قیل: عیب فیه عار.
و قال فى القاموس: هو اقبح العیب، و العار، و الامر المشهور بالشنعه.
و مکروه شنارها من اضافه الصفه الى الموصوف، و الاصل شنارها المکروه، فقدم الصفه و جعلها نوعا مضافا الى الجنس للتبیین، اذ المکروه یحتمل ان یکون من الشنار و من غیره.
و السوات: جمع سواه بالفتح.
قال فى القاموس: السواه: الفرج، و الفاحشه، و الخله القبیحه. و قال ابن الاثیر فى النهایه: السواه فى الاصل الفرج، ثم نقل الى کل ما یستحیا منه اذا ظهر من قول و فعل.
و التمس الشىء: طلبه.
و المعایب بلا همزه: العیوب، جمع معابه و هى العیب، کمنائر جمع مناره.
قال فى القاموس: العیب و العاب: الوصمه، کالمعاب و المعابه.
و الجیره: جمع جار، و هو المجاور فى السکن، و یجمع على جیران ایضا. و انما خص الجیره بالتماس المعایب، لان الحسد فیهم اکثر.
و قد قیل: الحسد فى ثلاثه اجناس من الناس، الجیران فى المنزل، و الشرکاء فى العمل، و القرابات فى النسب، و ذلک لما یکون بین هولاء من المناظره و المباهاه و طلب تفوق کل واحد منهم على الاخر.
و الحسده: جمع حاسد، و هو المتمنى زوال النعمه من المحسود الیه.
و قوله: «عندى» فى محل نصب على الحال من النعمه.
ثم هنا: لاستبعاد عدم النهى، بعد وضوح ما ذکره من حسن صنیعه تعالى الیه من ستر معایبه الکثیره، و قد کان مقتضاه ان ینتهى و یقف عن کل ما لا یرضاه سبحانه.
قال الرضى: قد تکون ثم فى الجمل خاصه لاستبعاد مضمون ما بعدها عن مضمون ما قبلها و عدم مناسبته له، کقوله تعالى: «خلق السموت و الارض و جعل الظلمت و النور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون»، فالاشراک بخالق السماوات و الارض مستبعد غیر مناسب، و هذا المعنى فرع التراخى و مجازه انتهى.
و نهاه عن الشىء ینهاه نهیا فانتهى: کفه عنه.
و فى نسخه قدیمه «لم ینهنهنى» اى: لم یکفنى و لم یزجزنى، یقال: نهنه فتنهنه اى کفه و زجره فکف.
و ذلک: اشاره الى ما ذکر من ستر العوایب و تغطیته الذنوب و الشوائب، و ما فیه من معنى البعد للایذان ببعد منزلته فى الاحسان، و علو درجته فى الرحمه، و کمال رتبته فى التفضل.
و جریت الى کذا اجرى جریا: قصدت و اسرعت.
و عهدته عرفته، و الامر کما تعهد اى: تعرف، و هو قریب العهد بکذا اى: قریب العلم و الحال، فقوله: «ما عهدت منى» اى: ما علمته منى، لان المعرفه لا تطلق علیه سبحانه. و ایراد المضاف الیه موصولا لزیاده تقریر الغرض المسوق له الکلام، فانه ادل على الاعتراف بسوء الافعال من ان یقول: الى سوء فعلى و عملى، و مثله قول: المعرى:
اعباد المسیح یخاف صحبى و نحن عبید من خلق المسیحا
فانه ادل على عدم خوفهم النصارى من ان یقول: و نحن عبیدالله.
الفاء: فصیحه، اى: اذا کان هذا حالى فمن اجهل منى.
و الجهل: هنا بمعنى فعل الشى ء بخلاف ما حقه ان یفعل.
قال الراغب: الجهل على ثلاثه اضرب:
الاول: خلو النفس عن العلم، هذا هو الاصل.
الثانى: اعتقاد الشىء بخلاف ما هو علیه.
و الثالث: فعل الشىء بخلاف ما حقه ان یفعل، سواء اعتقد فیه اعتقادا صحیحا، او فاسدا کمن ترک الصلاه متعمدا، و على ذلک قوله تعالى حکایه عن موسى علیه السلام: «اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین»، فجعل فعل الهزو جهلا انتهى.
و الاستفهام للانکار و الاستبعاد لان یکون احد اجهل و اغفل و ابعد منه او مساویا له، و ان لم یکن سبک الترکیب متعرضا لانکار المساواه، یشهد به العرف الفاشى و الاستعمال المطرد، فاذا قیل: من اکرم من فلان او لا افضل من فلان، فالمراد به حتما انه اکرم من کل کریم و افضل من کل فاضل.
و الرشد بالضم: الصلاح، و هو خلاف الغى، و الرشد بفتحتین مثله.
و الغفله: غیبه الشىء عن بال الانسان و عدم تذکره له، و قد تستعمل فیمن ترکه اهمالا و اعراضا، کقوله تعالى، «و هم فى غفله معرضون» یقال فیه: غفلت عن الشى ء غفولا- من باب قتل-.
و الحظ: النصیب، قیل مطلقا، و قیل: خاص بالنصیب من الخیر و الفضل، و هو المراد هنا.
و استصلح الشىء: طلب صلاحه، و هو خلاف الفساد.
و الانفاق: اخراج المال، و هو و الانفاد اخوان، خلا ان فى الثانى بمعنى الاذهاب بالکلیه دون الاول.
و اجریت علیه رزقا: جعلته جاریا اى: دارا متصلا.
و اعلم: ان انفاق الرزق فى معصیه الله تعالى من کفران النعمه، فان شکر الانسان نعمه الله علیه بان لایستعین بها على معصیته.
حدث الجنید قال: کنت بین یدى السرى العب و انا ابن سبع سنین، و بین یدیه جماعه یتکلمون فى الشکر، فقال لى: یا غلام ما الشکر؟ فقلت: ان لا یعصى الله بنعمه، فقال: یوشک ان یکون حظک من الله لسانک، قال الجنید: فلا ازال ابکى على هذه الکلمه التى قالها السرى.
و فى نهج البلاغه من کلام امیرالمومنین علیه السلام: ان اقل ما یلزمکم الله ان لا تستعینوا بنعمته على معصیته. و ذلک ان العدل ان یستعان بنعمته على طاعته، فان لم یفعل ذلک فلا اقل من ان تستعمل فى الامور المباحه دون الاستعانه بها على معصیته، فان ذلک مما یعد لسخطه تعالى، نعوذ بالله منه.
غور کل شى: قعره و عمقه، و غار فى الامر اذا دقق النظر فیه کانه وصل الى غوره.
یقال: فلان بعید الغور اذا کان متعمق النظر عارفا بالامور. فغورا فى الدعاء یحتمل ان یکون اسما بمعنى القعر و العمق، و یحتمل ان یکون مصدرا بمعنى الوصول الى الغور، و على الاول فالظرف متعلق بابعد، و على الثانى متعلق بغورا.
و قال ابن الاثیر فى النهایه: فى الحدیث: «انه سمع ناسا یذکرون القدر، فقال: انکم قد اخذتم فى شعبین بعیدى الغور» غور کل شىء: عمقه و بعده، اى: یبعد
ان تدرکوا حقیقه علمه، کالماء الغائر الذى لایقدر علیه. و منه حدیث الدعاء «و من ابعد غورا فى الباطل منى» انتهى.
و قدم على قومه اقداما: اجترا علیه، و هذا المعنى هو المراد هنا، اى: اشد اجتراء على السوء.
قال الفیومى: اقدم على العیب اقداما کنایه عن الرضابه. و السوء فى الاصل: مصدر ساءه یسووه سوء اذا حزنه، یطلق على جمیع المعاصى سواء کانت من اعمال الجوارح او افعال القلوب، لاشتراکها کلها فى انها تسوء صاحبها بعواقبها.
و المراد بالوقوف بین الدعوتین استعداده لقبول کل منهما، فان الانسان خلق مستعدا للهدایه و الضلال.
فقول بعضهم: ان المراد به التحیر بینهما لا وجه له، بعد قوله تعالى: «و هدینه النجدین»، و قد صرح بذلک الداعى علیه السلام بقوله: «على غیر عمى منى فى معرفه به»، فکیف یفسر بالتحیر؟ و الحیره عدم الاهتداء لوجه الصواب لعدم العلم به.
و الدعوه: اسم من دعاه اذا طلب اقباله.
و المراد بدعوته تعالى: الادله العقلیه و الشرعیه التى بینها للملکفین لیهتدوا بها الى معرفته و توحیده و طاعته، و بدعوه الشیطان تسویله و وسوسته و تزیینه ما حرم الله. و الفاء من قوله «فاتبع»: للعطف و التعقیب.
و تبعت القوم تبعا بالتحریک و اتبعتهم على افتعلت: مشیت خلفهم، او مروا بک فمضیت معهم. و هو هنا کنایه عن اجابه الدعوه، کما قال: «و ما کان لى علیکم من سلطن الا ان دعوتکم فاستجبتم لى». و حقیقه دعوه الشیطان و اتباعها ان الانسان بینا هو ذاهل عن النبى ء ذکره الشیطان ذلک، فیحدث له میل جازم یترتب الفعل على حصول ذلک المیل، فکانت دعوه الشیطان هو ذلک التذکیر، و اجابتها حصول ذلک المیل الذى هو من شان النفس.
و «على» من قوله: «على غیر عمى منى» بمعنى مع، اى: مع غیر عمى منى، کقوله تعالى: «و ان ربک لذو مغفره للناس على ظلمهم».
و المراد بالعمى هنا الجهل، و هو عمى البصیره، استعاره من عمى البصر، اذ العمى حقیقه عباره عن عدم ملکه البصر، و وجه الشبه ان الاعمى کما لا یهتدى لمقاصده المحسوسه بالبصر لعدمه، کذلک اعمى البصیره لایهتدى لمقاصده المعقوله لعدم عقله لوجوه رشده.
و قوله «منى»: صفه لعمى، اى کائن منى، «و فى معرفه» صفه اخرى له.
و یحتمل ان یکون حالا منه ایضا، دون الظرف الاول، لتخصص النکره بالصفه الاولى.
و النسیان: هو الغفله عن الشىء مع انمحاء صورته او معناه عن خزانه الخیال او الذکر.
و الحفظ یقال تاره: لقوه النفس التى بها یثبت ما یودى الیه الفهم، و تاره لضبط الشى ء فى النفس، و تاره: لاستعمال تلک القوه.
و المراد به هنا المعنى الاول- اعنى القوه الحافظه- و الظرف صفه لنسیان، اى: نسیان کائن من حفظى. «وله»: متعلق بنسیان، اى: نسیان له، و هذه اللام هى المسماه لام التقویه، و هى المزیده لتقویه عامل ضعیف و هو هنا النسیان، فانه مصدر و عمل المصدر ضعیف، لکونه فرعا فى العمل عن الفعل، فهو کقولک: ضربى لزید حسن و المعنى: ان اتباع دعوته لم یکن عن جهل منى بمعرفتى به، و لا عن نسیان له من حافظتى، بل عن علم و ذکر. و من جعل قوله «له» متعلق بحفظى، و جعل الحفظ متعلق النسیان فقد اعزب. و اغرب منه من جعل الحفظ بمعنى المحفوظ، و فسره بعدم النسیان لمحفوظه مما ورد فى ذم الشیطان، و لم یهتدوا الى ان النسیان لا یتعدى بمن، و کل ذلک خبط عشواء، نسال الله الهدایه الى سواء السبیل.
و الواو من قوله: «و انا حینئذ موقن» للحال، و الجمله حال من ضمیر اتبع. و حینئذ: اى حین اتبع دعوته، فحذفت الجمله للعلم بها، و عوض عنها التنوین، و کسرت الذال لالتقاء الساکنین، و قد تقدم الکلام على ذلک مستوفى.
و ایقن بالشىء: علمه علما لا شک معه.
و المنتهى: مصدر میمى بمعنى النهایه.
یقال: انتهى الامر اى: بلغ النهایه، و هو اقصى ما یمکن ان یبلغه.
و المعنى: ان غایه دعوتک المصیر الى الجنه، و غایه دعوته المصیر الى النار.
و بیان ذلک: انه لما کان الغایه من وجود الخلق ان یکونوا عباد الله، کما قال تعالى: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، و کان المقصود من العباده انما هو الوصول الى جناب عزته، و الطیران فى حظائر القدس باجنحه الکمال مع الملائکه المقربین، کان ذلک هو غایه الانسان المطلوبه منه و المقصوده له و الامور بالتوجه الیها بوجبهه الحقیقى. فان سعى لها سعیها باتباع دعوه الله تعالى ادرکها و فاز بحلول جنات النعیم و کانت غایته، و ان قصر فى طلبها و انحرف عن سواء الصراط الموصل الیها باتباع دعوه الشیطان، کان فى النار من الهاوین و کانت غایته فدخلها مع الداخلین.