دعای دوم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دوم)
ایثار پیامبر در تبلیغ و حفظ دین؛
اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ أَمِینِک عَلَی وَحْیک، وَ نَجِیبِک مِنْ خَلْقِک، وَ صَفِیک مِنْ عِبَادِک، إِمَامِ الرَّحْمَةِ، وَ قَائِدِ الْخَیرِ، وَ مِفْتَاحِ الْبَرَکةِ. کمَا نَصَبَ لِأَمْرِک نَفْسَهُ وَ عَرَّضَ فِیک لِلْمَکرُوهِ بَدَنَهُ وَ کاشَفَ فِی الدُّعَاءِ إِلَیک حَامَّتَهُ وَ حَارَبَ فِی رِضَاک أُسْرَتَهُ وَ قَطَعَ فِی إِحْیاءِ دِینِک رَحِمَهُ، و أَقْصَی الْأَدْنَینَ عَلَی جُحُودِهِمْ وَ قَرَّبَ الْأَقْصَینَ عَلَی اسْتِجَابَتِهِمْ لَک، وَ وَالَی فِیک الْأَبْعَدِینَ وَ عَادَی فِیک الْأَقْرَبِینَ.
و أَدْأَبَ نَفْسَهُ فِی تَبْلِیغِ رِسَالَتِک وَ أَتْعَبَهَا بِالدُّعَاءِ إِلَی مِلَّتِک وَ شَغَلَهَا بِالنُّصْحِ لِأَهْلِ دَعْوَتِک وَ هَاجَرَ إِلَی بِلَادِ الْغُربَةِ وَ مَحَلِّ النَّأْی عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ وَ مَوْضِعِ رِجْلِهِ وَ مَسْقَطِ رَأْسِهِ وَ مَأْنَسِ نَفْسِهِ، إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِینِک، وَ اسْتِنْصَاراً عَلَی أَهْلِ الْکفْرِ بِک، حَتَّی اسْتَتَبَّ لَهُ مَا حَاوَلَ فِی أَعْدَائِک وَ اسْتَتَمَّ لَهُ مَا دَبَّرَ فِی أَوْلِیائِک. فَنَهَدَ إِلَیهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِک، وَ مُتَقَوِّیاً عَلَی ضَعْفِهِ بِنَصْرِک، فَغَزَاهُمْ فِی عُقْرِ دِیارِهِمْ وَ هَجَمَ عَلَیهِمْ فِی بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ، حَتَّی ظَهَرَ أَمْرُک وَ عَلَتْ کلِمَتُک، «وَ لَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ».
ترجمهها
ترجمه انصاریان
بارالها پس درود فرست بر محمد که امین وحی تو و بزرگوارتر از تمام خلق تو و بنده پسندیده در میان عبادِ توست، آن پیشوای رحمت، و قافلهسالار خوبی، و کلید برکت، چنان که او جان خویش را برای اجرای فرمان تو به زحمت انداخت و در راه تو بدنش را هدف ناراحتی قرار داد و در دعوت به سوی تو با نزدیکانش در افتاد و برای خشنودی تو با قبیله خود جنگید و در راه احیای دینت رشته خویشاوندی خود را گسیخت و نزدیکترین بستگان خود را به علّت انکار حق از خویش دور کرد، و دورترین مردم را به خاطر قبول دین تو به خود نزدیک فرمود، و محض تو با دورترین مردم دوستی کرد، و با نزدیکترین آنان دشمنی نمود و جانش را در رساندن پیام تو خسته کرد و به جهت فراخواندن مردم به آیین تو به زحمت افکند، و به نصیحت نمودن پذیرندگانِ دعوتت مشغول ساخت، تا آنجا که به دیار غربت و محل دور از اهل و عشیره و مرکز سکونت و نشو و نما و تولّد و آرامگاه جانش هجرت نمود. خواست او این بود که دین تو را عزیز کند و علیه کافران یاری جوید، تا جایی که هر چه درباره دشمنانت اراده کرده بود با پایداری به دست آورد و آنچه در مورد عاشقانت تدبیر نموده بود انجام گرفت.
پس در حالی که از تو کمک میخواست، و در ضعف خود از تو نیرو میگرفت به جنگ کافران برخاست و تا پایان برنامه در پایگاه دیارشان مبارزه نمود و در میان قرارگاهشان بر آنان هجوم برد، تا فرمانت آشکار و کلمهات برتری یافت، گرچه مشرکان را خوشایند نبود.
ترجمه آیتی
بار خدایا، بر محمد که امین وحى توست، برگزیده از میان آفریدگان توست، دوست مخلص از میان همه بندگان توست، آن امام رحمت و پیشواى خیر و کلید برکات، درود به فرست،
آنسان که او جان خویش در فرمان تو نهاد و جسم خویش به راه تو هدف تیر بلا گردانید
و در دعوت به دین تو با خویشاوندان خود آشکارا خصومت ورزید و براى خشنودى تو با خاندان خویش به پیکار برخاست و تا دین تو را زنده دارد، پیوند از خویش و پیوند ببرید. نزدیکان انکار پیشه را از خود دور داشت و دوران دعوت پذیر را به خود نزدیک ساخت.
در راه تو با بیگانگان دوستى ورزید و با نزدیکان دشمنى. و تا حق رسالت تو بگزارد، خویشتن به رنج افکند. جان خویش در بوته تعب نهاد تا به کیش تو دعوت کند. خویشتن به کار داشت تا امت را اندرز دهد.
به دیار غربت رخت کشید و موطن مالوف و زاد بوم و سراى انس خود رها کرد، تا دین تو را نصرت دهد و بر آنان که بر تو کفر مى ورزیدند غلبه جوید،
تا به هر چه در حق دشمنان تو خواسته بود به تمام دست یافت و هر چه درباره دوستان تو اندیشیده بود، به کمال حاصل آمد.
پس بدان هنگام که به یارى تو پیروزى مى طلبید و به نیروى نصرت تو بر ناتوانى خویش چیره مى گشت، آهنگ جنگ ایشان کرد.
با آنان در دل خانه هایشان غزا کرد و به ناگاه در میان منازلشان بر سرشان تاخت،
تا دین تو آشکار گردید و کلمه تو برتر شد، اگر چه مشرکان را ناخوش افتاد.
ترجمه ارفع
بار الها بر محمد که امین وحى ات بود درود فرست، همو که از بین مخلوقاتت برگزیده شد. او که رهبر رحمت و پیشواى خوبى و کلید برکت بود.
همان طور که حضرتش خود را موظف به انجام دستوراتت کرده بود و در راه رضاى تو بدن خویش را برابر سختى ها و ناملایمات قرار داده بود.
تا آنجا که جهت زنده کردن دین تو با ارحام خویش قطع کرده و اقوام خود را به خاطر تو دور گردانید و بیگانگان را بر اثر قبول تو و دین تو جزء یاران خویش نمود و با دورترین مردم براى رضاى تو پیوند دوستى بست و به خاطر تو با نزدیکترین فامیل خویش دشمنى کرد.
همو که خود را در راه تبلیغ پیام تو خسته کرد و در دعوت مردم به آئین تو سختى ها به جان خرید و به نصیحت و اندرز آنهایى مشغول شد که به راه راست دعوتشان کرده اى.
او که به شهرهاى غریب هجرت کرد. به جایى که از وطنش دور بود و محل رفت و آمد و زادگاه و جاى انس و مجالست او نبود و این بدین خاطر بود که دین تو را عزت بخشید و بر منکرین تو با کمک دیگران غلبه پیدا کرد
تا در نتیجه آنچه که درباره ى دشمنانت از فتح و پیروزى لازم بود به دست آمد، و آنچه که درباره ى دوستانت اندیشه مى کرد به اتمام رساند.
رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم از تو یارى طلبید و تو یارى اش کردى تا اینکه با نیروى تو به جنگ با دشمنانت اقدام نمود
و تا آنجا پیش رفت که در شهرهایشان و حتى در خانه هایشان بر آنها تاخت و فرصت جنبیدن به ایشان نداد
تا بالاخره دین تو ظاهر شد و کلامت بالا گرفت، گرچه براى مشرکین خوشایند نبود.
ترجمه استادولی
خدایا، پس بر محمد امین وحیت، و برگزیده از میان خلقت، و منتخب از میان بندگانت، آن پیشواى رحمت، و پیشاهنگ خیر، و کلید برکت درود فرست.
چنان که او خود را براى اجراى فرمانت به رنج افکند. و بدنش را در راه تو آماج ناملایمات قرار داد.
و در راه دعوت به سوى تو با خویشان خود آشکارا به ستیز برخاست. و در راه خشنودى تو با خاندانش به جنگ پرداخت. و در راه زنده داشتن دین تو از ارحامش گسست. و نزدیکان را به خاطر انکارشان دور ساخت. و بیگانگان را به خاطر پذیرش شان نزدیک ساخت.
و در راه تو با بیگانه ترین افراد دوستى کرد. و با نزدیک ترین کسان دشمنى ورزید. و خود را در راه تبلیغ پیام تو به زحمت انداخت. و با دعوت به آیین تو به رنج افکند. و خود را سرگرم خیرخواهى پذیرندگان دعوت تو ساخت.
و از وطن و محل زندگى و قدمگاه و محل تولد و جایى که بدان خو گرفته بود به شهرهاى غربت و نقاط دور هجرت نمود، بر این قصد که دین تو را عزت بخشد، و بر ضد کافران به تو یارانى گرد آورد.
سرانجام آنچه درباره دشمنانت مى جست در اختیارش قرار گرفت. و آنچه درباره دوستانت مى اندیشید برایش کاملا فراهم گشت. پس با امید به پیروزى به کمک تو، و با قوت بخشیدن ضعف خود به یارى تو بر آنان تاخت.
پس در میان دیارشان با آنان پیکار کرد. و در وسط قرارگاهشان بر آنان هجوم برد.
تا امر تو آشکار شد، و سخنت بالا گرفت اگر چه مشرکان خوش نداشتند.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا پس درود و تحیت فرست بر حضرت محمد (ص) که او بر وحى تو امین است و شریفتر و بزرگتر و بزرگوارتر از تمام خلق تست و اوست امام و پیشواى رحمت و فیض (علوم آسمانى) و واسطه و قائد خیرات عالم و مفتاح برکات و موائد (عقلى و علمى و اخلاقى و ادب انسانى) بر تمام خلق
آن وجود گرامى که قیام کرد در عالم براى اقامه امر و فرمان و اجراى حکم (عدل و احسان) تو آن حضرت که جان خود را در اقامه امر و فرمانت در تعب و رنج و آلام انداخت و تن را در معرض شدائد و مکاره (از جور و آزار دشمنان) درآورد.
و به درگاهت در دعا عداوتش را با اقارب و خویشانش (که مشرک و منکر دعوت نبوتش گردیدند) اظهار داشت (و آنها را نفرین کرد مانند ابولهب و غیره)
و در راه رضا و خشنودى تو با بستگان و قبیله خود جنگ کرد و براى احیاى دین تو از ارحام خویش هم (که مخالف دین حق و توحید بودند) از همه برید
(و با نزدیکانش هم قطع روابط کرد) تا آنجا که نزدیکان خود را (که به خداى یکتا ایمان نیاوردند) همه را از خود دور کرد
و دوران و بیگانگانى که حکم تو را اجابت کردند (و اسلام آوردند) به خود نزدیک داشت
و در راه رضاى تو دوستى با دورترین مردم که ایمان آوردند و دشمنى با نزدیکترین کسانش (که کافر شدند) آغاز کرد
و نفس شریف خود را در راه دعوت به آئین و دین تو به رنج و شدائد بسیار افکند و عمرى با اندرز و نصیحت به تربیت آنان که دعوتت را پذیرفتند پرداخت.
(پروردگارا) و آن رسول گرامیت از وطن خود و رحل و موضع اقامت و مسقط الراس خویش و جایگاه انس و الفتش مجبورا رها و به سوى بلاد غربت دور از شهر و دیار خود هجرت کرد با اراده ثابت و شوق موکد در راه عظمت و اعزاز دین تو (و اعلاى کلمه ى توحید تو) تا از تو بر علیه کافران یارى طلبید
تا آنکه آنچه مى خواست درباره ى کافران و منکران (از مقهور و منکوب ساختنشان انجام یافت
و آنچه درباره ى اولیاء و دوستان تو و تدبیر (و تربیت نیکان عالم) مى خواست به حد تمام و کمال رسانید
و بر اصلاح امور امت قیام کرد در حالى که فتح و فیروزى از یارى تو مى طلبید و بر ضعف خود (و قلت اعوان و کثرت دشمنان) به نصرت و یارى تو قوت و نیرو یافت
تا آنجا که در وسط خاک دشمن و معظم بلاد کافران (و پایتخت حکومت ایشان) با آنها به جنگ برخاست و بر دشمن تهاجم و حمله هاى سخت در میان وطن و قرارگاه آنها کرد
تا آنکه بر ظهور شرع و اعلاء کلمه توحید حضرتت به او جود کراهت (کامل و مخالفت سخت) مشرکان موفق گشت (و بتهاى صورى و معنوى عالم را در هم شکست).
ترجمه سجادی
خداوندا بر محمّد -امین وحیت و برگزیده از آفریدگانت و دوست تو از بندگانت، آن پیشواى رحمت و رهبر خیر و کلید برکت- درود فرست.
همچنان که او براى فرمان تو خود را به تلاش انداخت. و به خاطر تو، بدنش را در معرض سختى قرار داد.
و در دعوت به سوى تو با خویشانش، آشکارا به ستیز پرداخت. و در (راه) خوشنودى تو، با قبیله اش جنگید. و در برپا داشتن دین تو، از ارحامش گسست. و نزدیکان را بر اثر انکارشان، دور نمود.
و دورتران را بر اثر پذیرفتنشان -براى تو- نزدیک نمود. و به خاطر تو، با دورترین (مردم) دوستى کرد. و به خاطر تو با نزدیک ترین (اشخاص)، دشمنى نمود.
و در تبلیغ پیام تو، خود را به رنج انداخت. و با دعوت به دین تو، خود را خسته کرد. و خود را به نصیحت کردن به پذیرندگانِ دعوتت مشغول ساخت.
و از جایگاه اقامتش و قدمگاهش و زادگاهش و جاى انس گرفتنش، به شهرهاى غربت و محل دور هجرت نمود. بر این خواسته که دین تو را عزّت دهد و بر (ضد) کافرانِ به تو یارى طلبد.
سرانجام آنچه درباره دشمنانت مى خواست، برایش به دست آمد. و آنچه او درباره دوستانت مى اندیشید، برایش کامل گردید.
پس با امید به پیروزى به یارى تو، و با قوّت بخشیدن ضعف خود به کمک تو، به سوى آنان تاخت. پس در وسط دیارشان به جنگ آنها رفت. و در میان قرارگاهشان، بر آنان هجوم برد.
تا اینکه فرمان تو آشکار شد و سخن تو، بلند گردید. اگر چه مشرکان نمى پسندیدند.
ترجمه شعرانی
خدایا بر محمد درود فرست که امین وحى تست و برگزیده ى آفریدگان و خالص از بندگان تو. پیشواى رحمت است و کاروانسالار خیر و کلید برکت،
در ازاى آنکه براى امر تو رنج کشید و تن خود را در مقابل آزارها فرا پیش داشت
و با خویشان خود در راه دعوت تو آشکارا درآویخت و با قوم و تبار خود براى خشنودى تو نبرد کرد
براى زنده کردن دین تو از ارحام خود برید و نزدیکان را که انکار تو کردند از خود دور ساخت
و بیگانگان که دین تو را پذیرفتند به خود نزدیک گردانید با دوران دوستى کرد براى تو و با نزدیکان دشمنى نمود در راه تو
تن خویش را در رسانیدن پیام تو به رنج افکند و براى دعوت به دین تو خود را به تعب انداخت و به پند اهل دعوت تو مشغول داشت.
و سوى شهر غربت هجرت کرد، از وطن و اهل و خانه و زادگاه و هر چه دلبستگى داشت دورى گزید چون مى خواست دین تو را فیروز گرداند و براى سرکوبى منکران تو یاوران بدست آورد
تا آنچه درباره دشمنان مى خواست به انجام رسید و آنچه براى دوستان تو مى خواست تمام گشت
از یارى تو گشایش خواست و با ناتوانى از تو نیرو طلبید و به سوى آنان تاخت
در میان سراى ایشان جنگ پیوست و بر آرامشگاه آنان هجوم برد
تا فرمان تو آشکار گشت و سخن تو بر کرسى نشست با اینکه مشرکان را ناخوش آمد.
ترجمه فولادوند
بار خدایا! پس بر امین وحى خود و برگزیده ى آفریدگان و گزیده ى بندگان خود محمد درود فرست، امام رحمت و پیشواى نیکى و کلید برکت،
همانگونه که وى براى اجراى فرمان تو جان خود را به سختى افکند و در راه تو بدن خود را آماج تیرهاى بلا کرد
و به پاس دعوت به سوى تو با خویشان خود درافتاد و با قبیله ى خویش در طریق خشنودى تو به جنگ پرداخت
و براى زنده گردانیدن آیین تو رشته ى خویشاوندى خود را از هم گسست
و بستگان نزدیک خود را به علت انکار، از خود به دور کرد و دورترین خلق را به پاس پذیرش آیین تو به خویشتن نزدیک نمود
و به پاس تو با دورترین مردم دوستى اختیار و با نزدیکترین آنان دشمنى کرد
و جان خویشتن را در رسانیدن پیام تو به سختى در افکند و در دعوت به آیین تو در رنج انداخت و به اندرزگرى از پذیرندگان دعوتت پرداخت
و به قصد آنکه آئین تو را عزیز گرداند به سرزمین غربت و دور از وطن مالوف و دلبند خود هجرت گزید تا دین تو را نصرت بخشد و بر آنان که نسبت به تو کفر مى ورزیدند چیره گردد،
تا بر هر چه درباره ى دشمنان تو اراده داشت دست یافت
و هر چه در مورد دوستان تو اندیشیده بود صورت حصول یافت.
پس در حالى که از تو یارى مى جست و در ناتوانى خود از تو نیرو مى گرفت به نبرد با دشمنان برخاست
و با آنها در دل خانه هایشان به جنگ دست زد و در میان منزلهاى ایشان بر سرشان تاخت
تا فرمان تو آشکار و کلمه الله تو بلند گردید، هر چند مشرکان را ناخوش افتاده بود.
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا درود فرست بر محمد که بر وحى و پیغام تو درستکار بود (بى تغییر و تبدیل و کم و زیاد آن را به مردم رسانید) و برگزیده ى تو از آفریدگانت و دوست تو از بندگانت و پیشواى رحمت و مهربانى (اشاره به فرمایش خداى تعالى «س ۲۱ ى ۱۰۷»: و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین یعنى ما ترا نفرستادیم جز آنکه براى جهانیان رحمت باشى) و پیشاهنگ خیر و نیکى، و کلید برکت (افزونى نیکبختى) است
همچنانکه او براى انجام فرمان تو خود را آماده نمود و در راه (رساندن دین و احکام) تو تن خویش را آماج (هرگونه) آزار ساخت
و در دعوت (مردم) به سوى تو با خویشاوندانش (که زیر بار نمى رفتند) دشمنى آشکار نمود و در (راه) رضا و خشنودیت (خواسته ات) با قبیله اش کارزار کرد
و در زنده (برپا) داشتن دین تو از خویشانش دورى گزید (دین تو را بر هر چیز مقدم داشت و از آنچه مقتضى خویشاوندى است چشم پوشید)
و نزدیکان (خویشان) را بر اثر انکارشان (تو را) دور گردانید (رشته ى دوستى را با آنها گسیخت)
و دوران (بیگانگان) را بر اثر پذیرفتنشان (دین تو را) نزدیک نمود (با آنها راه یگانگى پیش گرفت)
و در راه تو با دورترین (مردم) دوستى کرد و درباره ى تو با نزدیکترین (خویشان) دشمنى نمود
و در رساندن پیام تو خود را خسته کرد و با دعوت به دین تو خود را به رنج افکند
و به نصیحت و پند کسانى که آنان را (به راه حق) دعوت کرده اى خود را مشغول داشت
و (از مکه ى معظمه) هجرت و دورى نمود به شهرهاى غربت (مدینه و اطراف آن) و بجاى دور از جاى خویشاوندان و جاى قدم (پرورشگاهش) و جاى به دنیا آمدن و جاى انس و خو گرفتنش (جمله ى و مسقط راسه یعنى جاى فرودآمدن، و به دنیا آمدن از سر منافات ندارد با آنچه در اخبار رسیده که از خصائص آن حضرت صلى الله علیه و آله است که هنگام ولادت از پا به دنیا آمد، زیرا مسقط الراس کنایه ى از جاى به دنیا آمدن است خواه از سر خواه از پا، و روایت شده: چون آن حضرت از مکه هجرت نمود متوجه آن گردید و گمان کرد دیگر به آنجا برنمى گردد، دل شکسته شده گریه کرد، جبرئیل علیه السلام آمد و این آیه بر او خواند «س ۲۸ ى ۸۵»: ان الذى فرض علیک القران لرادک الى معاد یعنى آنکه «تبلیغ» قرآن را بر تو واجب نمود تو را به جایگاه خود بازگرداند) و خواسته ى آن حضرت از هجرت براى ارجمند نمودن دین تو و یارى خواستن (براى غلبه ى) بر اهل کفر (ملل مختلفه) بود
تا آنچه (فتح و فیروزى) که درباره ى دشمنانت (کافرین به تو) خواسته بود به دست آمد و آنچه (بزرگى و نیکبختى) که درباره ى دوستانت (مومنین به تو) مى اندیشید انجام یافت
پس در حالى که به مدد تو یارى مى طلبید، و با ناتوانائیش به یارى تو نیرو مى یافت به جنگ ایشان (دشمنانت) قیام نمود
پس با آنها در میان خانه هاشان جنگید و در وسط منازلشان ناگهان بر آنان تاخت (مانند جنگیدن آن حضرت با بنوقینقاع «گروهى از یهود» و بنونضیر «قبیله ى بزرگى از ایشان» که در خانه هاشان با آنها جنگ کرد و آنها را در پناهگاهشان محاصره و از رسیدن کمک به آنها جلوگیرى نمود)
تا امر و فرمان (شریعت) تو آشکار شد، و کلمه ات (دعوت به اسلام) بلند گردید (افزایش یافت) هر چند مشرکین کراهت داشتند (نمى پسندیدند).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
ویژگیهای پیامبر اسلام(ص):
«اَللّهُمَّ فَضَلِّ عَلى مُحَمَّد أمینِک عَلى وَحْیک، وَ نَجیبِک مِنْ خَلْقِک، وَصَفِیک مِنْ عِبادِک، إمامِ الرَّحْمَةِ، وَقائِدِ الْخَیرِ، وَ مِفْتاحِ الْبَرَکةِ»:
"بار پروردگارا بر محمّد صلّى الله علیه و آله درود فرست که بر وحى تو امین بود و از آفریدگانت برگزیده، و در بندگانت ناب و ممتاز. او پیشواى رحمت، و پیشاهنگ خیر و نیکى، و کلید برکت است".
آرى محمّد صلّى الله علیه و آله امین وحى بود، یعنى قوانین و مقرّرات و دستورات حلال و حرام خدا را در طول بیست و سه سالى که به عنوان رسول در بین مردم بود بدون کم و زیاد و تغییر و تبدیل، در عین اینکه دچار انواع مشقّات و بلاها بود، به مردم رساند.
امین وحی:
در سفر حجّة الوداع در روز عید قربان در مسجد خَیف در مقدّمه یک سخنرانى بسیار مهم فرمود:
"خداوندا ترا به شهادت مى طلبم که آنچه مردم را به بهشت نزدیک مى کرد، و از عذاب تو دور مى نمود من براى مردم بیان کردم".
قرآن مجید به او دستور داد به مردم بگو:
«أُوحِی إِلَی هذَا الْقُرْآنُ لاُِنذِرَکم بِهِ وَمَن بَلَغَ»:(۱)
این قرآن به من وحى شد تا شما را و هر کس که خیر این کتاب تا قیامت بدو برسد، به وسیله آن از عذاب سخت الهى (که محصول عقاید فاسده و سیئات اخلاقى، و اعمال ناپسند است) بترسانم.
«یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِن رَبِّک وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»:(۲)
اى رسول من، آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان که اگر آن را نرسانى رسالت حق را نرسانده اى، خداوند ترا از شرّ مردم حفظ مى کند که خدا کافران را هدایت نمى نماید.
به اجماع مفسّران، غیر آنان که از حقّ و انصاف دورند و از آدمیت و انسانیت بهره اى ندارند، و به اجماع اهل حدیث در صدها کتاب معتبر، آیه بالا در اعلام خلافت و ولایت حضرت مولى الموحدّین امیر المؤمنین نازل شد; و با اینکه در ابلاغ آن احتمال هر گونه خطرى حتّى خطر جانى براى رسول عزیز اسلام مى رفت ولى امین وحى حق در محلّ غدیر خم در برابر ده ها هزار نفر على علیه السلام را بر اساس دستور آیه به خلافت و جانشینى از خود معرّفى فرمود و در ضمن معرّفى على علیه السلام آن جملات زیبا و ملکوتى را به مردم القاء کرد:
مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ وَ فَعَلىُّ مَوْلاهُ. اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.
هر که من مولاى اویم، پس عل مولاى اوست. خداوندا دوست او را دوست، و دشمن او را دشمن بدار، یاور او را یارى کن، و هر که او را تنها گذارد و دست از یارى او بردارد تنهایش گذار و دست از یاریش بردار.
«... الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیخْشَوْنَهُ وَلاَ یخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَکفَى بِاللَّهِ حَسِیباً»:(۳)
... آنان که تبلیغ رسالت حضرت الله به خلق مى کنند و خدا ترسند، و از احدى جز خدا وحشت ندارند; و خداوند در محاسبه اجر و مزد آنان کافى است.
محمّد صلّى الله علیه و آله در تمام جهات تبلیغ یعنى تبلیغ زبانى، اخلاقى، عملى و تربیتى، مصداق اکمل و اتمّ این آیه شریفه بود.
«وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیک الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ»:(۴)
اگر تمام اهل کتاب و سایر مردم (از مسئله هدایت) روى گردانند بر تو چیزى جز تبلیغ دین خدا و اتمام حجّت بر آنها نیست، و خداوند بر تمام احوالات بندگان بیناست.
وجود مقدّس محمّد صلّى الله علیه و آله تبلیغش همراه منطق و استدلال و برهان بود و جاى عذرى براى احدى باقى نمى گذاشت. در عین حال، دنیاپرستان و مادّیگران و شهوترانان و عدّه اى از یهود و نصارى از سر کینه و خشم و عداوت و دشمنى از وى روى مى گرداندند ولى آنجناب که امین وحى حق بود از تبلیغ دست بر نمى داشت و احکام الهیه و معارف ملکوتیه، و مسائل رابانیه را بى کم و زیاد در اختیار گمراهان مى گذاشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- انعام، ۱۹.
۲- مائده، ۶۷.
۳- احزاب، ۳۹.
۴- آل عمران، ۲۰.
محمّد صلّى الله علیه و آله به خاطر اخلاصش و عبادتش، و حکمت و علمش، و صبر و تقوایش و صلاح و احسانش، و صدق و سخایش، و کرم و وفایش، و عقل ودرایتش، و ایمان و اخلاقش، و شخصیت و کرامتش، و بصیرت و بینشش، و رأفت و رحمتش، و نسب و اصالتش، و قلب و روحش، و جود و سخایش،و خشوع و تواضعش، و صفا و طهارتش، و حلم و بردباریش، و بندگى و نبوّتش، نجیب و صفىّ حضرت حق بود و احدى از خلق خدا اعم از جنّ و انس و ملائکه به پایه او نبود.
دوست، سلطان و دل ولایت اوست *** خرّم آن دل که در حمایت اوست
هر که را دل به عشق اوست گرو *** از ازل تا ابد ولایت اوست
پس نماند ز سابقان در راه *** هر که را پیش رو هدایت اوست
عرش بر آستانش سر بنهد *** هر که را تکیه بر عنایت اوست
در دو عالم ز کس ندارد خوف *** هر که در ن رعایت
چون ز غایت کوْن در گذرد *** این قدم در رهش بدایت اوست
منتها اوست طالبِ او را *** مُقبِل آنکس که او نهایت اوست
با خود از بهر او جهاد کند *** اسد الله که شیر رایت اوست
گو مکن وقف هیچ جا گر چه *** مَصحف کوْن پر ز آیت اوست
خود عبارت نمى توان کردن *** زانچه آن انتها و غایت اوست
سیف فرغانى ار سخن شنود *** اندکى زین نمط کفایت اوست
امام رحمت
محمّد صلّى الله علیه و آله در میان خلق، رحمت خدا و نیز مبشّر رحمت حضرت محبوب در بین مردم بود.
قرآن مجید از طرفى شخص آنحضرت را رحمت معرّفى کرد و فرمود:
«وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»:(۱)
از طرف دیگر او را بشارت دهنده به رحمت خطاب کرد:
«وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ کافَّةً لِلّناسِ بَشیراً...»(۲)
او رحمت خدا بود، قرآنش و بیانش و دستوراتش جهت تأمین سعادت دنیا و آخرت رحمت حق بود. حیات طیبه در دنیا، یعنى حیاتى که از دستبرد هوا و هوس و شیطان و طاغوت و بغى و تجاوز دور است رحمت خداست که آنهم محصول پیروى از آن حضرت است، و نیز بهشت و رضوانى که اکبر از بهشت است و جز با اطاعت از رسول به آن نمى توان رسید رحمت الهى است، و این همه معلول رسالت محمّد صلّى الله علیه و آله است، پس رسول اسلام عین رحمت حضرت ربّ العزّه در میان کافّه ناس است و در یک کلمه به قول حضرت زین العابدین علیه السلام: محمّد صلّى الله علیه و آله امام رحمت است.
آرى قرآن مجید و توضیحات رسول خدا نسبت به این کتاب آسمانى که پرارزش ترین گوهر خزانه خلقت است و محمّد صلّى الله علیه و آله مبلّغ آن بود رحمت خداست، رحمتى که به وسیله رحمت بودن رسول الله به مردم رسید.
رسیدن به رحمت حق در دنیا یعنى حیات طیبه. و رحمت حق در آیات یعنى بهشت و رِضْوانٌ مِنَ الله أکبر، جز از طریق اتّصال به قرآن که کتاب آسمانى محمّد صلّى الله علیه و آله و اتصّال به رسالت نبىّ اکرم و متابعت از دستورات آن حضرت که رحمت خداست میسّر نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- انبیاء، ۱۰۷.
۲- سباء، ۲۸.
محمّد از هر جهت و از هر حیث چه از جهت وجودى، چه از حیث رسالت تجلّى گاه رحمت واسعه الهیه است.
نبوّت به او ختم شد، دین به سبب رسالت او به کمال رسید، نعمت معنوى حق در پرتو وجود او به اتمام رسید، به اسلام محمّدى براى تأمین خیر دنیا و آخرت مردم رضایت داده شد، و قرآن از برکت قلب الهى او براى هداید مردم نازل شد، و اینهمه معانى و مفاهیم و مصادیق رحمت است که محمّد صلّى الله علیه و آله رحمت است.
اکنون به شرح ماجراى رحمت از طریق آیات قرآن مجید توجّه نمائید:
رحمت خاصّ حق که تجلّى رحیمیت حضرت اوست دردنیا به صورت قوانین و مقرّرات و در چهره عمل به صورت اخلاق حسنه و اعمال صالحه و نتیجه آن امنیت باطن و ظاهر است، و در آخرت به قیافه بهشت و به صورت رِضْوانٌ مِنَ الله أکبر مى باشد، و منادى و زمینه ساز اینهمه براى عالم انسانیت محمّد صلّى الله علیه و آله است.
احدى از مردم جهان جز با عمل به قوانین حق و پیروى از محمّد صلّى الله علیه و آله به رحمت رحیمیه حق در دنیا و آخرت نمى رسد.
آیاتى که رحمت رحیمیه را مطرح مى کند آیاتى است که یا حاوى مقرّرات و دستورات و حلال و حرام حق و فضایل اخلاقى و عقاید حقّه است، یا بیانگر چهره مؤمن و مسلم و محسن که آراسته به واقعیات و حقایق دینیه و ملکوتیه اند.
طرق دستیابى به رحمت:
اینک شمّه اى از آن آیات که به قوانین و فرامین حق و عامل به آنها و اینکه رحمت رحیمیه مخصوص این طایفه است اشاره نموده:
«وَأَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ. وارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّکمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ ینْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یحِبُّ الْمُـحْسِنِینَ. وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یعْلَمُونَ. أُولئِک جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ»:(۱)
از فرامین خدا و محمّد صلّى الله علیه و آله پیروى کنید تا مشمول رحمت حق شوید. و به سوى آمرزش الله و بهشتى که پهنایش آسمانها و زمین است و براى تقوا پیشگان (و به عبارت دیگر تارکان گناه و معصیت) آماده شده بشتابید.
تقوا پیشگان آنانى هستند که در وسعت و تنگدستى از مال خود به فقرا انفاق کنند و خشم خود فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند و خدا عاشق نیکوکاران است. آنهائى که هرگاه ناشایسته اى از ایشان سرزند و ظلمى بر نفس خود کنند خدا را به یاد آرند و از گناهان خویش به درگاه دوست توبه و استغفار نمایند در حالى که مى دانند هیچ کس جز حضرت حق آمرزنده گناه نیست، و آنها هستند که اصرار بر کار زشتشان نکنند چون به زشتى معصیت و عاقبت بد گناه آگاهند. آنها هستند که پاداش عملشان آمرزش حق و جنّاتى است که زیر درختان آن نهرها جارى است، در آن بهشت ها جوید و ابدى اند، و چه نیکوست پاداش نیکوکاران جهان.
در این آیات، شمول رحمت رحیمیه در گرو اطافت از خدا و رسول، و رسیدن به مغفرت و بهشت مشروط به تقوا، و جلب عشق حق منوط به آراستگى به حسنات اخلاقى، و آمرزش گناه معلول توبه و اصرار نورزیدن به گناه، و درک آمرزش حق و خلود در بهشت محصول عمل به قوانین و دستورات حق قلمداد شده است. و این براى همه ما روشن است که اینهمه لطف و عنایت و اینهمه اجر و مزد، و خلاصه رسیدن به رحمت رحیمیه معلول رسالت محمّد صلّى الله علیه و آله که امام رحمت است مى باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- آل عمران، ۱۳۱ـ ۱۳۶.
بندگى فخر من است ار تو خریدار منى *** در بهشتم که تو در هر دو جهان یادر منى
دوش گفتى که غم بیهده تا چند خورى *** من چرا غم خورم اکنون که تو غمخوار منى
تو شفاى همه رنجىّ و طبیب همه کس *** نتوان گفت که در دل بیمار منى
دل به مهر تو سپردم نه به دستت دادم *** نا نگردد کسى آگه که تو دلدار منى
اگر از پیش نظر غایبى اى نور بصر *** در دل غم زده و دیده بیدار منى
بختم آن دم بگشاید درِ دولت بر روى *** که ببینم که چو مه بر سر دیوار منى
مى رسد مژده که نزدیک خودم خواهى ماند *** دولتى باشد اگر طالب دیدار منى
با عمادت همه این است خطاب از سر ناز *** که بکش با ر غم عشق اگر یار منى
«وَهذَا کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَک فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۱)
و این قرآن کتابى است که ما آن را براى همه جهانیان منبع برکت فرستادیم،از آن پیروى کنید و تقوا پیشه شوید، باشد که مشمول رحمت واقع گردید.
«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۲)
چون قرآن بر شما خوانده شود، بدان گوش جان دهید و در برابر آن سکوت کرده (قانونى غیر آن نیاورید) باشد که مورد رحمت واقع شوید.
«وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»(۳)
و نماز بپا دارید، و زکات مال خود را بپردازید، و از رسول ماپیروى نمائید تا مشمول رحمت حق گردید.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۴)
به حقیقت مؤمنان همه برادر یکدیگرند، پس همیشه بین برادران خود صلح دهید، و پرهیزکارى پیشه کنید باشد که مورد رحمت الهى واقع شوید.
«وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ. الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ. أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ»:(۵)
البتّه شما را به سختیها چون ترس و گرسنگى و کم شدند اموال و نفوس و آفات زراعت بیازمائیم; در زمینه این امتحانات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- انعام، ۱۵۵.
۲- اعراف، ۲۰۴.
۳- نور، ۵۶.
۴- حجرات، ۱۰.
۵- بقره، ۱۵۵ـ ۱۵۷.
بشارت و مژده ثواب حق از آن صابران است. آنان که چون به حوادث سخت و ناگوار دچار شوند صبورى پیشه گرفته گویند: ما از خدائیم و به سوى او باز مى گردیم. برایشان است درود و رحمت خاصّ الهى و آنها به حقیقت هدایت یافتگان از جانب حقّ اند.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِک یرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»:(۱)
آنان که ایمان آوردند و از وطن مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند، باید امید به رحمت حق داشته باشند که خداوند بر آن بخشاینده و مهربان است.
«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فیدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَة مِنْهُ وَفَضْل وَیهْدِیهِمْ إِلَیهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً»:(۲)
پس آنان که به خدا ایمان آوردند و به وجود مقدّس او توسّل جستند، بزودى آنان را در رحمت و فضل خود در آورد، و آنان را به صراط مستقیم که راه سعادت و کمال است هدایت نماید.
«فَقَدْ جَاءَکم بَینَةٌ مِن رَبِّکمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ...»:(۳)
حقاًّ براى شما از جانب پروردگار حجّت آشکار و هدایت و رحمت که قرآن است رسید.
«وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکتَاب فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْم هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْم یؤْمِنُونَ»:(۴)
ما بر آنان کتابى فرستادیم که در آن هر چیز را بر اساس دانش تفصیل دادیم، هدایت و رحمت است براى قومى که ایمان آورند.
«وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُـحْسِنِینَ»:(۵)
هرگز در زمین پس از آنکه کار آن به امر خداوند نظم و اصلاح یافت به فساد برنخیزید و خداوند را از روى بیم و امید بخوانید که البتّه رحمت او به نیکوکاران نزدیک است.
«قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَایوحَى إِلَی مِن رَبِّی هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّکمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْم یؤْمِنُونَ»:(۶)
بگو من جز از وحى خداوند از چیزى پیروى نمى کنم، این قرآن مایه بصیرتها و هدایت و رحمت براى گوهى است که ایمان آورند.
«الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُولئِک هُمُ الْفَائِزُونَ. یبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوَان وَجَنَّات لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ»:(۷)
آنان که ایمان آوردند و به خاطر دین خود از وطنن هجرت کردند، و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد برخاستند، نزد خدا مقام بزرگتر داردند و آنان رستگاران دو عالمند. پررودگارشان به رحمت بى منتهاى خود بشارت دهد، و براى آنان است رضوان و بهشت ها که در آنها نعمتِ پایدار است. در آن بهشت ها ابدى هستند که این بندگان را نزد خدا پاداش عظیم است.
«یا أیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّکمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ. قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِک فَلْیفْرَحُوا هُوَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ»:(۸)
اى مردم جهان، کتابى از جانب حق به سوى شما آمد که همه پند و موعظه و شفاى دردهاى معنوى سینه ها، و هدایت و رحمت براى مؤمنین است. به مردم بگو شما باید منحصراً به فضل و رحمت حق که آیات قرآن است شادمان شوید، که آن از هر چه اندوخته مى کنید بهتر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۲۱۸.
۲- نساء، ۱۷۵.
۳- انعام، ۱۵۷.
۴- اعراف، ۵۲.
۵- اعراف، ۵۶.
۶- اعراف، ۲۰۳.
۷- توبه، ۲۰ ۲۲.
۸- یونس، ۵۷ ۵۸.
«وَنَزَّلْنَا عَلَیک الْکتَابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَیء وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ»:(۱)
ما بر تو قرآن فرستادیم تا حقیقت هر چیز را روشن کند و براى اهل تسلیم، هدایت و رحمت و بشارت باشد
«فَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ لَکنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ»:(۲)
و اگر فضل و رحمت خدا (که قرآن و نبوّت محمّد و توفیق قبول آن است) شامل حال شما نمى شد البتّه از زیانکاران عالم بودید.
«وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً»:(۳)
و هر آینه اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز اندکى همه پیروى شیطان مى کرید.
«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ»:(۴)
امّا آنان که به خدا ایمان آورده، نیکوکار شدند، آنها را خدا در رحمت خود داخل نماید که آن سعادت و پیروزى آشکار است.
آرى این همه تجلّىِ رحمت که قرآن است، و نتیجه ایمان و عمل صالح، و بهشت و رضوان در روز قیامت، محصول نبوّت محمّد صلّى الله علیه و آله است که وجود مقدّسش رحمت و به قول حضرت سجّاد علیهم السلام امام رحمت است.
پیشاهنگ خیر و نیکى:
رسول با کرامت اسلام در تمام شئون حیات و زوایاى زندگى، براى انسان و انسانیت قائد خیر و راهنماى به سوى نیکیها بود.
آن شخصیت بى نظیر به وسیله قرآن مجید هر برنامه خیرى را به انسان نمایاند، و به توسّط اعمال و اخلاق و کلمات گهربارش خیر و نیکى را معنا کرد.
خواهنده خیر دنیا و آخرت جز در سایه پیروى از آن حضرت، و فرهنگ ثمر بخشش محال است به آنچه که طالب آن است برسد.
جهانیان پیش از بعثت و رسالت او از معنا و مفهوم خیر بى خبر بودند، و آنچه را خیر مى دانستند در حقیقت شرّ بود، آن مشعل پر فروغ هدایت مسئله خیر و خوبى را به مردم تعلیم داد و از تمام انسانها دعوت کرد که خود را در همه جوانب حیات به خیر بیارایند.
تعالیم حیات بخش نبىّ اسلام نورى بود که در دل ظلمت درخشید، و چراغى بود که در شب جهل بشر روشن شد.
بیدارى مشرق زمین از برکت رسالت او بود، و تمدّن جهانى ریشه در نبوّت او دارد.
لازم است مسئله خیر در این مقال از نظر قرآن و روایات بررسى کرده تا بیش از پیش به مفهوم خیر که پیشاهنگ و راهنمایش رسول باعظمت حق بود آشنا شویم.
مسئله خیر و نیکى در قرآن
قرآن مجید هر برنامه اى که به حقیقت به نفع انسان و خانواده و جامعه باشد و منتهى به ثواب آخرت گردد "خیر" مى داند.
«وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَیرٌ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ».(۵)
قرآن در این آیه شریفه ایمان و تقوار را در پیشگاه حضرت حق منبع خیر مى داند، خیرى که عبارت از جزاى ابدى خداوند براى اهل ایمان و تقواست، و در حقیقت مى خواهد بگوید ایمان و تقوا براى شما خیر است، و بى اعتقادى و بى بندوبارى جز شر براى شما حاصلى ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نحل، ۸۹.
۲- بقره، ۶۴.
۳- نساء، ۸۳.
۴- جاثیه، ۳۰.
۵- بقره، ۱۰۳.
ایمان و تقواست که سلامت اخلاق و عمل مى آورد ایمان و تقواست که باعث جلب خوشنودى و رضایت حق و مورث بهشت ابدى براى انسان است. ایمان عبارت از عشق به حق و یقین به قیامت، و تقوا باعث خوددارى از هر شر و حفظ خوشتن از هر گناهى است.
نغمه خوان گلستان عشق، مرحوم الهى قمشه اى مى فرماید:
درد عشق اى دل ز درمان خوشترست *** آتش دل ز آب حیوان خوشتر است
ذرّه اى درد از همه آفاق به *** وز دو عالم یک دل مشتاق به
هر دلِ آسوده از رنج فراق *** هر سر فارق ز درد اشتیاق
آن دل و آن سر به دوران خاک باد *** نام او از دفتر جان پاک باد
بالله ار جانى به جانان ره نیافت *** خاک شد در عالم جان ره نیافت
فکرى اى دل تا به دلدارى رسى *** و زرخ یارى به دیدارى رسى
جنس و فصل ماست عشق وصل یار *** چیست انسان طالب آن شهریار
بار گو اى آتش موسى نواز *** اى زبانت کاشف هر گونه راز
بار گو اى برق عالم سوز عشق *** خوش بتاب اى آفتاب روز عشق
مرحبا اى کعبه ارباب دل *** بى فروغت جان و دلها آب و گل
شام تاریک است بى نورت جهان *** برگشا یک پرده از رخسار جان
تا به پیش شمع تو پروانه وار *** جسم و جان سوزیم اى زیبنده یار
تا به گلزار وصالت پر زنیم *** باده در بزم تو اى دلبر زنیم
«وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأَنْفُسِکمْ مِنْ خَیر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ».(۱)
در این آیه کریمه نماز و زکات را خیر دانسته و مى فرماید چون خیر را به نفع خود پیش فرستید آن را در پیشگاه حضرت دوست خواهید یافت، خداوند به آنچه انجام دهید بیناست.
«وَأَن تَصُومُوا خَیرٌ لَکمْ إِن کنْتُمْ تَعْلَمُونَ».(۲)
در این آیه شریفه مسأله باعظمت روزه را براى بندگانش خیر مى داند.
آرى چنانکه از معارف الهیه و مسائل علمیه استفاده مى شود، روزه براى انسان چه در جهت باطن چه در جهت ظاهر خیر است.
«وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یا أُولِى الْأَلْبَابِ»:(۳)
توشه برگیرید که بهترین توشه راه آخرت پرهیز از گناه است، تقواى را پیشه کنید اى صاحبان درک و اندیشه.
«یسْأَلُونَک عَنِ الْیتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَیرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکمْ»:(۴)
در باره یتیمان از تو مى پرسند، بگو خیر در این است که مصلحت آنان را در تربیت و حفظ اموالشان و اصلاح جوانب زندگى و دیگر مسائل در نظر بگیرید، و اگر با آنان رفت و آمد و معاشرت داشته باشید رواست، که آنان برادران شما هستند.
«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِن صَدَقَة یتْبَعُهَا أَذىً وَاللّهُ غَنِی حَلِیمٌ»:(۵)
فقیر و سائل را با زبان خوش و طلب مغفرت، از پیش خود راندن بهتر است از صدقه اى که به دنبالش آزار باشد. خداوند از همه چیز بى نیاز و در برابر عصیان شما بردبار است.
آرى صدقه اى که در آن منّت و هجوم به شخصیت فقیر باشد شرّ است، ولى خیر در انفاق و قول معروف و طلب آمرزش است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۱۱۰.
۲- بقره، ۱۸۴.
۳- بقره، ۱۹۷.
۴- بقره، ۲۲۰.
۵- بقره، ۲۶۳.
«إِن تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِی وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکمْ...»(۱)
اگر به مردم مستحق آشکارا صدقات دهید کارى است نیکو عملى است بجا، امّا اگر در پنهانى به نیازمندان و آبروداران انفاق نمائید نیکوتر و بهتر است.
گذشته از مال و دستگیرى از تهیدستان و رسیدگى به آبروداران و مستمندان، از نظر قرآن مجید خیر است.
«یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیر مُحْضَراً...»(۲)
قیامت روزى است که هر کس هر کار نیکى و عمل خیرى (چون نماز، زکات، حج، صدقه، انفاق، قول معروف، تقوا) انجام داده پیش روى خود حاضر مى بیند.
«وَلِتَکن مِنکمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلى الْخَیرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَأُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»:(۳)
باید عدّه اى از شما (که داناى به حقایق و اهل تقوا هستند) مردم را به خیر دعوت کنند و همگان را امر به معروف و نهى از منکر نمایند، اینگونه مردم رستگارانند.
دلا گر گوهر مقصود خواهى دیده دریا کن *** ز فیض دانه اشک آستین پر درّ و لالا کن
به دارالخیر حکمت نِه رخ و در عین درویشى *** بنه اکلیل زر بر سر به تخت هر مسى جا کن
اگر نقش بقا خواهى در این مرآت طبعانى *** هیولا را به صورت آر و صورت را هیولا کن
چو دیو خیره در چاه طبیعت سرنگون تا کى *** بیا بر شکل انسانى نگاهى سوى بالا کن
اگر چون پور عمران طالب نور تجلاّئى *** عصاى مسکنت بر دست گیر و سینه سینا کن
یکى کن جوهر روح و جسد با نفس لاهوتى *** ره توحید گیر و ترک تثلیث نصارا کن
ز گنج عقل، میراث پدر دست آور و بنشین *** به صدر علم و بر قدّوسیان تعلیم اسما کن
چو کرکس بر سر مردار دنیا پر زنان تا کى *** به قاف قرب نِه پاى و مکان بر فرق عنقا کن
«وَمَا یفْعَلُوا مِنْ خَیر فَلَن یکفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالمُتَّقِینَ»:(۴)
مردم (در سایه ایمان به حق و رسالت نبىّ معظم و با رعایت تقوا) هر کار خیرى انجام دهند بدون شک از بهره و ثواب آن محروم نخواهند شد که خدا به تمام احوالات اهل تقوا آگاه است.
«وَأَن تَصْبِرُوا خَیرٌ لَکمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»:(۵)
و ایستادگى و مقاومت کردن برابر تمام حوادث (تا فَرَج حق برسد) براى شما خیر است، و خداوند آمرزنده و مهربان است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۲۷۱.
۲- آل عمران، ۳۰.
۳- آل عمران، ۱۰۴.
۴- آل عمران، ۱۱۵.
۵- نساء، ۲۵.
«یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیومِ الآخِرِ ذلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً»:(۱)
اى اهل ایمان، خدا و پیامبر و صاحبان امر را که از جانب حق بر شما ولایت دارند اطاعت کنید، و چون در امرى و مسأله اى کارتان به نزاع و گفتگو کشید، از حکم خدا و رسول براى پایان دادن به نزاع کمک بگیرید، اگر ایمان به خدا و قیامت دارید از این برنامه سرمپیچید که این حقیقت براى شما خیر است و خوش عاقبت تر.
آرى چه خیرى در زندگى از اطاعت خدا و رسول بهتر است، و کدام خیر نیکوتر از اینکه در اخختلافات به حکم خدا و رسولش گردن نهیم؟! اگر خطّ سیر امّتهادر هر روزگارى همین بود که در این آیه شریفه بیان شده هرگز به مشکلات دچار نمى شدند و به دنیا و آخرت آنان خسارت نمى خورد.
اقبال پاکستانى در این زمینه چه نیکو سروده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نساء، ۵۹.
اى ترا حق خاتم اقوام کرد *** بر تو هر آغاز را انجام کرد
اى مثال انبیا پاکان تو *** همگر دلها جگر چاکان تو
اى نظر بر حُسن ترسا زاده اى *** اى ز راه کعبه دور افتاده اى
اى فلک مشت غبار کوى تو *** اى تماشاگاه عالم روى تو
همچو موج آتش به پا مى روى *** تو کجا بهر تماشا مى روى
رمز سوزآموز از پروانه اى *** در شرر تعمیر کن کاشانه اى
طرح عشق انداز اندر جان خویش *** تازه کن با مصطفى پیمان خویش
خاطرم از صحبت ترسا گرفت *** تا نقاب روى تو بالا گرفت
هم نوا از جلوه اغیار گفت *** داستان گیسو و رخسار گفت
بر در ساقى جبین فرسود او *** قصّه مُغ زادگان پیمود او
من شهید تیغ ابروى توام *** خاکم و آسوده کوى توام
از ستایش گسترى بالاترم *** پیش هر دیوان فرو ناید سرم
از سخن آئینه سازم کرده اند *** ور سکندر بى نیازم کرده اند
بار احسان بر نتابد گردنم *** در گلستان غنچه گردد دامنم
سخت کوشم مثل خنجر در جهان *** آب خود مى گیرم از سنگ گران
گر چه بحرم موج من بى تاب نیست *** بر کف من کاسه گرداب نیست
پرده رنگم شمیمى نیستم *** صید هر موج نسیمى نیستم
در سر آباد هستى اخگرم *** خلعتى بخشد مرا خاکسترم
بر درت جانم نیاز آورده است *** هدیه سوز و گداز آورده است
ز آسمانِ آبگون یم مى چکد *** بر دل گرمم دمادم مى چکد
من ز جو باریکتر مى سازمش *** تا به صحن گلشنت اندازمش
زان که تو محبوب یار ماستى *** همچو دل اندر کنار ماستى
عشق تا طرح فغان در سینه ریخت *** آتش او از دلم آئینه ریخت
مثل گل از هم شکافم سینه را *** پیش تو آویزم این آئینه را
تا نگاهى افکنى بر روى خویش *** مى شوى زنجیرى گیسوى خویش
باز خوانم قصّه پارینه ات *** تازه سازم داغهاى سینه ت
«قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیرٌ لِمَنِ اتَّقَى»:(۱)
اى رسول من به مردم بگو متاع حیات دنیا اندک و ناچیز و نا پایدار و از دست رفتنى است، و آخرت براى پرهیزکاران خیر است.
«وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِک خَیرٌ»:(۲)
بر شما باد به لباس تقوا، که این جامه براى شما در دنیا و آخرت خیر است.
«وَإِلَى مَدْینَ أَخَاهُمْ شُعَیباً قَالَ یاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکمْ مِنْ إِله غَیرُهُ قَدْ جَاءَتْکمْ بَینَةٌ مِنْ رَبِّکمْ فَأَوْفُوا الْکیلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»:(۳)
و براى هدایت مردم مَدْین برادرشان شعیب را مبعوث به رسالت کردیم; گفت اى مردم، خداوند جهان آفرین را بپرستید و تنها از او اطاعت نمائید، که شما را خدائى و معبودى جز او نیست. اکنون برهانى روشن از جانب حق براى شما آمده، در کیل و وزن با مردم به عدالت رفتار کنید، از جنس مردم کم مگذارید، و در روى زمین پس از آنکه قوانینآسمانى به نظم و اصلاح آمد فساد نکنید که این همه برنامه به خیر شماست اگر به خدا و قیامت مؤمن هستید.
«فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیرٌ لَکمْ»:(۴)
پس اگر از شرک و مخالفت با دستورات خداو رسولش دست بردارید و به پیشگاه حضرت محبوب توبه آرید، این بازگشت و توبه به خیر شماست.
«انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِن کنتُمْ تَعْلَمُونَ».(۵)
براى جنگ و مبارزه با کافران سبکبار و مجهّز بیرون شوید، و در راه خدا با مال و جان جهاد کنید، در این کار خیر شماست اگر مردمى با فکر و دانش باشید.
«وَإِلَى مَدْینَ أَخَاهُمْ شُعَیباً قَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکم مِنْ إِله غَیرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِکیالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّی أَرَاکم بِخَیر وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیکمْ عَذَابَ یوْم مُحِیط».(۶)
و به سوى اهل مدین برادرشان شعیب را به رسالت فرستادیم، آن مرد الهى به مردم گفت: خداى یکتا را که جز او معبودى نیست بپرستید، و در کیل و وزن کم فروشى نکنید، من خیر شما را در این برنامه ها مى بینم، من مى ترسم با سرپیچى از مسائل الهى دچار عذاب فراگیر شوید.
«بَقِیتُ اللَّهِ خَیرٌ لَکمْ إِن کنتُم مُؤْمِنِینَ»:(۷)
اى مردم بدانید آنچه خداوند در جهت زندگى دنیا و آخرت شما برایتان باقى بگذارد به خیر شماست، اگر اهل ایمان به حق و آخرت هستید.
«وَلأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ»:(۸)
و هر آینه اجر عالم آخرت براى اهل ایمان که آراسته به تقوا و پرهیزکارى بودند خیر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نساء، ۷۷.
۲- اعراف، ۲۶.
۳- اعراف، ۸۵.
۴- توبه، ۳.
۵- توبه، ۴۱.
۶- هود، ۸۴.
۷- هود، ۸۶.
۸- یوسف، ۵۷.
آرى ایمان و تقوا، گر چه همراهش انواع مصائب مادّى و روحى باشد بدون شک به خیر انسان است، زیرا بر اساس آیات کتاب حق و معارف عالى اسلامى، تنها راه نجات انسان در دنیا و آخرت ایمان و تقواست.
عارف معارف الهیه حکیم صفاى اصفهانى مى فرماید:
به غیر خاک سر کوى دل پناهى نیست *** بجز گداىِ درِ فقر پادشاهى نیست
مراست سلطنت فقر با کلاه نمد *** از این نمد به سر پادشه کلاهى نیست
جلال بین که سر آفتاب را زین سیر *** جز آستان طریقت حواله گاهى نیست
به دیده دلِ کامل که ثابت است چو کوه *** شکوه پادشه کوْن پرّ کاهى نیست
به دوست ره نبرى جز به خانه دل ما *** زخانه دل ما تا به دوست راهى نیست
ز آب دیده توان برد پى به آتش دل *** مرا به عشق تو زین خوبتر گواهى نیست
پناه مى برم اى دل ز دست خویش به دوست *** به هوش باش که جز نیستى پناهى نیست
مرا ز فقر به دولت مخوان که گاه ملوک *** برِ فقیر به از کنج خانقاهى نیست
چه باک چرخِ مرا ز استراق دیو نفاق *** شِهاب ثاقبِ درویش غیر آهى نیست
قوام چرخ بود بر ستون خیمه فقر *** به استقامتِ این خیمه بارگاهى نیست
فریب جان نخواهیم خورد و غِبطه مال *** گداى فقر مقید به مال و جاهى نیست
دل صفا ز تجلّى است بوستان بهشت *** بجز خط تو در این بوستان گیاهى نیست
«وَقِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّکمْ قَالُوا خَیراً لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَیرٌ وَلِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِینَ»:(۱)
و چون از طرف بى خردانِ بى خرد به اهل تقوا گفته شود خدایتان براى شما چه فرستاد؟ پاسخ دهند: خیر (نبوّت، کتاب، امامت، عاقبت خوش، حیات طیبه و...)، براى نیکوکاران در این دنیا نیکى و خوشى است، و هر آینه خانه آخرت آنان خیر محض است، و چه نیکو خانه اى است خانه پرهیزکاران!
«وَأَوْفُوا الْکیلَ إِذَا کلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً»:(۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نحل، ۳۰.
۲- اسراء، ۳۵.
و اجناسى که با کیل و وزن مى دهید تمام بدهید، و همه چیز را با ترازوى عدالت بسنجد، که این خیر است و داراى عاقبتى نیکو.
«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْبَاقِیاتُ الصَّالِحَاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّک ثَواباً وَخَیرٌ أَمَلاً»:(۱)
مال و فرزندان زیب و زینت زندگى دنیاست ولى اعمال صالحه (مانند نماز، روزه، زکات، امر به معروف، نهى از منکر، ساختن مسجد، مدرسه، پل، حمّام، نوشتن کتاب)، که داراى بقاست خیر است و آن را نزد پروردگار ثواب و عاقبتى نیکوست.
«وَلاَ تَمُدَّنَّ عَینَیک إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّک خَیرٌ وَأَبْقَى»:(۲)
هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادّى که به گروههائى از آنان (کفّار و مخالفان) داده ایم میفکن، این نعمتهاى نا پایدار که شکوفه هاى زندگى دنیاست زود مى شکفد و پژمرده و پرپر مى شود و چند صباحى بیشتر پایدار نمى ماند، در عین حال این همه براى آزمایش و امتحان است; آنچه پروردگارت به تو روزى کرده (ایمان، اسلام، قرآن، حیات طیبه، روزیهاى حلال و پاکیزه) خیر و در آخرت به صورت نعمتهاى جاویدانند.
«ذلِک وَمَن یعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ»:(۳)
و هر کس امورى را که خدا بزرگ شمرده و حرمت نهاده محترم بدارد و عظیم بشمارد، برایش نزد پروردگار خیر است.
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیوتاً غَیرَ بُیوتِکمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذلِکمْ خَیرٌ لَّکمْ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ»:(۴)
اى اهل ایمان، هرگز به خانه اى جز خانه خودتان وارد نشوید و به خانه دیگران جز با اجازه و رحصت صاحبخانه قدم مگذارید، و چون واردشدید به اهل خانه سلام کنید; اینگونه رفتار با دیگران خیر است، باشد که متذّکر آداب و حدود رفاقت و معاشرت شوید.
«فَلَمّا جاءَ سُلَیمانَ قالَ أتُمِدُّونَنِ بِمال فَما آتانِىَ اْللّهُ خَیرٌ مِمّا آتاکمْ بَلْ أنْتُمْ بِهَدِیتِکمْ تَفْرَحُونَ»:(۵)
چون فرستادگان ملکه سبا به سلیمان رسیدند، به هدّیه آنان اعتنائى نکرد، گفت: شما مى خواهید مرا به مال دنیا کمک کنید!آنچه حضرت حق به من مرحمت فرموده خیر من است که عطاى محبوبم با آنچه شما آورده اید قابل مقایسه نیست، شما گرفتاران بند مادّیت به این مال و منال و هدایائى که آورده اید دل خوش کنید، که دل خوشى ما به عنایت یار است.
تو و آن قامتى که موزو است *** من و این طالعى که وارون است
تو و آن طُرّه اى که مفتول است *** من و این دیده اى که مفتون است
تو و آن پیکرى که مطبوع است *** من و این خاطرى که محزون است
تو و آن پنجه اى که رنگین است *** من و این سینه اى که کانون است
تو و آن خنده اى که نوشین است *** من و این گریه ى که قانون است
تو و آن نخوتى که بى حدّ است *** من و این حسرتى که افزون است
تو و آن روئى که لُمعه نور است *** من و این حسرتى که افزون است
تو و زلفى که عنبر سار است *** من و چشمى که چشمه خون است
من و خون دلى که مقسوم است *** تو و لعل لبى که مى گون است
من ندانم غم فروغى چیست *** تو نپرسى که خسته ام چون است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- کهف، ۴۶.
۲- طه، ۱۳۱.
۳- حج، ۳۰.
۴- نور، ۲۷.
۵- نمل، ۳۶.
«وَمَا أُوتِیتُم مِن شَیء فَمَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَزِینَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیرٌ وَأَبْقَى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»:(۱)
و آنچه از نعمتهاى مادّى به شما داده شده متاعى بى قیت دنیاست، و آنچه نزد خداست (عبادات، خدمت به خلق، اخلاق حسنه، صدقات، انفاقات) خیر و جاودانه است، آیا تعقّل نمى کنید.
«وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیلَکمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلاَ یلَقَّاهَا إِلاَّ الصَّابِرُونَ»:(۲)
و صاحبان فهم و معرفت به دنیا پرستان گفتند: واى بر شما ثواب حق براى مؤمنى که داراى عمل صالح است خیر است نه زر و زیور از دست رفتنى، و بدانید که به آن ثواب جز صابران در راه حضرت محبوب نمى رسند.
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکم مِنْ عَذَاب أَلِیم أ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکمْ وَأَنفُسِکمْ ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِن کنتُمْ تَعْلَمُونَ»:(۳)
اى اهل ایمان، آیا شما را به تجارتى که سودش نجات از عذاب دردناک است دلالت کنم؟ آن تجارت اینست که به خدا و رسولش ایمان آرید، و در راه حضرت معبود به مال و جان مجاهده نمائید، این برنامه ها براى شما خیر است اگر بدانید.
«قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیرُ الرَّازِقِینَ»:(۴)
به مردم بگو آنچه نزد خداست (پاداش نماز جمعه) خیر و بهتر است از لهو و از تجارت، که خداوند بهرتین روزى دهندگان است.
«فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنْهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حناً وَمَا تُقَدِّمُوا لاَِنفُسِکم مِنْ خَیر تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَیراً وَأَعْظَمَ أَجْراً وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیم»:(۵)
پس به اندازه اى که براى شما میسّر است قرآن بخوانید و نماز را بپا دارید و زکات بپردازید، و براى خدا به نیازمندان قرض الحسنه دهید و بدانید هر خیرى پیش فرستید آن را پس از مرگ به بهترین وجه و بزرگترین پاداش نزد خداوند خواهید یافت; از خداوند طلب آمرزش کنید که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
«یؤْتِی الْحِکمَةَ مَن یشَاءُ وَمَن یؤْتَ الْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کثِیراً»:(۶)
خداوند چشمه دانش و حکمت را به هر که خواهد عناید کند، و به هر کس حکمت مرحمت شود به او خیر کثیر عطا شده است.
«وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکتَابِ لَکانَ خَیراً لَهُمْ».(۷)
و اگر یهود و نصارى و دیگر اهل کتاب ایمان مى آورند هر آینه براى آنان خیر بود.
«وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً».(۸)
و اگر مردم به مواعظ حق و انبیا عمل مى کردند به خیرشان بود، و این عملشان به دستورات خداوند کارى محکم و با اساس مى بود.
«یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکمْ فَآمِنُوا خَیراً لَکمْ»:(۹)
اى مردم همانا پیامبر حق جهت هدایت شما از جانب خداوند آمد، پس ایمان آورید که به خیر شماست.
«طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکانَ خَیراً لَهُمْ».(۱۰)
راه سعادت، طاعت خدا و گفتار نیکوست، پس چون برنامه و کار استوار گشت، اگر حق را تصدیق کنند به خیر آنهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- قصص، ۳۶.
۲- قصص، ۸۰.
۳- صف، ۱۰ ۱۱.
۴- جمعه، ۱۱.
۵- مزّمّل، ۲۰.
۶- بقره، ۲۶۹.
۷- آل عمران، ۱۱۰.
۸- نساء، ۶۶.
۹- نساء، ۱۷۰.
۱۰- محمّد (صلّى الله علیه و آله)، ۲۱.
«فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَأَنفِقُوا خَیراً لاَِنفُسِکمْ».(۱)
تا جائى که در قدرت شماست تقوا پیشه کنید، و سخن حق را شنیده به اطاعت برخیزید، و از مال خود در راه خدا انفاق کنید، که اینهمه براى شما خیر است.
«فَمَن یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَیراً یرَهُ»:(۲)
پس هر کس به وزن ذرّه اى خیر داشته باشد، در عرصه قیامت آن را خواهد دید.
از آیات گذشته روشن شد که مجموعه عبادات و خدماتى که انسان براى خدا به بندگان حق مى نماید و همچنین اخلاق حسنه و اعمال صالحه و صدقات و انفاق و حکمت و علم و ثواب و اجر حضرت حق در قیامت همه و همه خیر است. و به فرموده حضرت زین العابدین: وجود مقدّس محمّد صلّى الله علیه و آله قائدِ خیر است، یعنى هم او بود که خیر را در مفهوم وسیعش به مردم تعلیم داد و خود بهتر و بیشتر از مردم به خیر آراسته بود.
کلید برکت:
جهان قبل از بعثت رسول اسلام جهانى گرفتار ظلم و جهل، و نسبت به واقعیات و حقایق عقلى و ملکوتى و الهى دچار تهیدستى بود.
رسالت او، و مشعل پرفروغى چون قرآن که بر سینه مبارکش براى بیدارى جهانیان نازل شده بود در تمام شئون حیات انسان ایجاد دگرگونى کرد.
عقلها از کار افتاده بود، او به کار انداخت. دانش بشر محدود به چهار چوبهاى معینى بود، او آن مرزهاى محدود را شکست. انسان از مُلک و ملکوت بى خبر بود، او وى را باخبر کرد.تحصیل علم در تمام ملّتها محدود به طوایف معین بود، او فراگیرى دانش را بر همگان فریضه اعلام کرد. بناى تمدّن خراب بود، وى بناى دیگرى از تمدّن را که تمدن امروز ریشه در آن دارد از نو بنیاد کرد، و راه و رسم ترقّى و تربیت را حضرت او و امامان بعد از او به جهانیان آموختند.
مسلمین از برکات وجود او به مدارج تعالى و کمال رسیدند، و از میان آنان دانشمندانى بزرگ در تمام رشته هاى علمى برخاستند و کتابخانه هاى عظیم ایجاد نمودند، به نحوى که تمام ملّتها را مدیون زحمات خود نمودند.
لپرى که از دانشمندان به نام اروپاست مى نویسد: "اگر نام اسلام و مسلمین از تاریخ خارج شده بود عصر تجدید حیات عملى اروپا تا چندین قرن دیگر عقب مى افتاد".
گوستاو لبون در "تاریخ تمدّن اسلام" مى نویسد: "در قرن نهم و دهم میلادى یعنى همان وقتى که تمدّن اسلامى در آندلس در نهایت درجه ارتقا و اعتلا بوده است مراکز علمى اروپا عبارت بودند از قلاع ناهنجار و ضخیمى که د رآن قلاع اربابها و امراى ما اروپائیان به حالت نیم وحشى بسر برده و افتخار مى نمودند که داراى خطّ و سواد نیستند، و در میان آنان عالم تر از همه رهبانان نادان بودند که تمام اوقات خود را صرف اینکار مى نمودند که از میان کتابخانه هاى کلیساها کتب قدیمه یونان و روم را بیرون آورده و کلمات و عبارات آن را حک کنند و روى آن کلمات پوستى، کلمات و اوراد مهمل خود را بنویسند.
حالت بربریت اروپائیان تا مدّتى طولانى بیش از آن بود که خود بتوانند احساس کنند. البتّه در قرن یازدهم و بیشتر در قرن دوازدهم احساسات مختصرى در بین مردم اروپا پیدا شد ولى از همان وقت که چند نفر حسّاس و روشن خیال ضرورت این معنى را احساس کردند که باید کفن جهالت را درید فوراً به طرف مسلمین که از هر جهت برتر و استادتر بودند متوجّه شده و مراجعه به آنها نمودند".
گوستاو لبون سپس مى گوید: "در سال ۱۱۳۰ میلادى دار الترجمه اى در طُلَیطَلَه یکى از مناطق اروپا تحت ریاست اسقف اعظم رایمند، تأسیس شد و تمام کتب مشهور علماى اسلام را از عربى به لاتین شروع به ترجمه نمودند و از این ترجمه ها موفقیت کاملى حاصل گردید، یعنى چشمهاى اروپائیان از این کتب باز شده و دنیاى تازه اى را توانستند به نظر بیاورند.
این دارالترجمه به تنها کتب محمّد زکریاى رازى بلکه نوشته هاى ابن سینا، ابن رشد آندلسى را که از علماى اسلام بودند به لاتین ترجمه نمودند، و از همه مهمتر منصّفات جالینوس، ذیمقراطیس، افلاطون، ارسطو، اقلیدس، ارشمیدس،بطلمیوس را که مسلمین از یونانى به عربى ترجمه کرده بودند از عربى به لاتینى برگرداندند".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- تغابن، ۱۶.
۲- زلزال، ۷.
دکتر لکرک در "تاریخ طبّ" خود پس از آنکه نام زیاده از سیصد کتاب مشهور عربى را که به لاتینى ترجمه شده ذکر مى کند چنین مى نیسد:
"در قرون وسطى اطلاعاتى که از علوم یونان براى ما حاصل شده به وسیله همین ترجمه هاى عرب بوده است و از برکت همین ترجمه ها توانستیم تصانیف قدیمه یونان را هم به دست بیاوریم نه از راهبهائى که نام یونان را هم بلد نبودند; و بدین جهت تمام دنیا باید رهین مسلمین باشند که فقط آنها خدمت به معارف دنیا کرده و این ذخایر بى بها را از دستبرد حوادث زمانه حفظ کردند".
گوستاولبون راجع به درجه انحطاط فکرى ملل اروپا مى نویسد: "گربرت در سال ۹۹۹ میلادى تحصیلاتى نموده و به نام سیلوستر دوم مقام پاپى را حائز گردید،ولى وقتى که خواست علوم خود را در اروپا انتشار دهد تا درجه اى این مطلب در نظر مردم اروپا خلاف طبیعت جلوه نمود که آن بیچاره را متّهم نمودند که شیطان در جسم او حلول کرده و از طریق خداوند مسیح خارج شده است"!
این دانشمند فرانسوى در ضمن بحث دیگرى مى گوید:"تا قرن پانزدهم قولى را که مأخوذ از مصنّفین اسلام نبود،دانشمندان اروپا آن را مستند نمى شمردند"،سپس اضافه مى کند:"رژر باکن، لئوناردوپیز، ارنوویلانو، ریمندلول، سن توماس، آلبرت بزرگ، آلفونس دهم، تمام آنها یا از شاگردان علماى اسلام بودند و یا ناقل اقوال آنها".
مسیو رنان مى گوید:"آلبرت بزرگ (که تحقیقات علمى او منشأ تحوّلاتى در افکار مردم اروپا گردید) هر چه داشت از بوعلى سینا دانشمند بزرگ اسلامى فراگرفته بود.سن توماس تمام فلسفه اش مأخوذ از ابن رشد آندلسى عالم اسلامى است، و تمام دانشکده ها و دانشگاههاى اروپا تا پانصد سال الى ششصد سال روى کتب علماى اسلام دائر بود، و مدار علوم ما در آنهمه مدّت فقط علوم مسلمین بوده است، و در بعضى از رشته هاى علوم مانند طب مى توان گفت تا زمان ما هم نظریات اطبّاى اسلام باقى مانده است. چه، آنکه در فرانسه مصنَّفات بو على سینا تا آخر قرن گذشته هم باقى بوده و شروحى بر آن نوشته مى شد.تسلّط علوم عرب در اروپا تا درجه اى بود که در آن علمى هم که آنها استاد نبودند باز به تصانیف آنها رجوع مى شد.
از ابتداى قرن سیزدهم فلسفه ابن رشد آندلسى در مدارس اروپا جزء دستور بود و تدریس مى شد. در سال ۱۴۷۳ میلادى وقتى که لوئى یازدهم دستور براى آموزش وضع نمود حکم کرد که باید در فلسفه همان تصنیفات ابن رشد تدریس شود. در دانشگاههاى ایتالیان بویژه دانشگاه پادو هم نفوذ و تسلّط علوم اسلامى کمتر از نقاط دیگر نبوده است".
بارتلمى در کتاب "قرآن" خود مى نویسد: از معاشرت با عرب و تقلید از مسلمین، اخلاق و عادات رذیله امرا و اشراف ما اروپائیان در قرن وسطى اصلاح شده و آن اخلاق ستوده و صفات حمیده که مخصوص ملل زنده است اروپائیان از مسلمین آموختند. تمدّن اسلامى نسبت به تمام دنیا تأثیر محیر العقولى بخشید و در نتیجه اقوام وحشى اروپا را داخل در طریق آدمیت نموده و نیز نفوذ دماغى و عقلانى مسلمین دروازه علوم و فنون فلسفه را که ملل اروپا از آن بکلّى بى خبر بودند به روى آنها باز کرده و تا ششصد سال استاد ما اروپائیان بوده اند!
همین جنگهاى صلیبى، اروپا را از اخلاق و عادات رذیله و اطورا وحشیانه خارج ساخته و رمینه اى در آنها تهیه نمود که بعدها علوم و ادبیات مسلمین که در دانشکده هاى اروپا انتشار یافت، طورى آن را بسط دهند که بالأخره روزى در آتیه منشأ رونسانس گردند".
گوستاو لبون در آخر کتابش به عنوان خلاصه گفتار چنین مى نویسد:
"اولاً باید دانست که در عالم کمتر اقوامى یافت مى شوند که از حیث تمدّن بر پیروان اسلام تفوّق حاصل نموده باشند، و دیگر آنکه ترقّیات حیرت انگیزى که آنها به فاصله کمى در علوم حاصل نموده اند براى هیچ قومى چنین میسّر نشد.مسلمین از نظر مذهبى مذهب بزرگى را تشکیل داده اند که هنوز زنده ترین مذهب دنیا شمرده مى شود،و امّا از نظر خصائص عقلانى و اخلاقى همینقدر کافى است که اروپا را تربیت کرده و داخل در تمدن نموده اند".(۱)
خانم دکتر زیگرید هونکه کتاب بسیار بسیار مهمّى در سه جلد به نام "فرهنگ اسلام در اروپا" دارد که به وسیله آقاى مرتضى رهبانى ترجمه شده، در مقدّمه هر سه جلدش مى گوید:
"این کتاب مى خواهد تشکرى را که دیر زمانى است ما به مسلمانان مدیون هستیم بیان کند".
خانم زیگرید در این سه جلد کتاب همراه با تحقیقات بسیار عالمانه ثابت مى کند که فرهنگ و تمدّن و علوم در تمام جهان بخصوص در اروپا و مغرب زمین بدون شک مدیون اسلام است، اسلامى که مبلّغ و منادى آن محمّد صلّى الله علیه و آله بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "ایدئولوژى و فرهنگ اسلام از دیدگاه ژول لابوم" ص ۳۴۵.
باور کنید جز ذات مقدّس حضرت حق، احدى قدرت شماره کردن برکات و آثار وجودى رسول بزرگوار اسلام را ندارد، به قول شاعر:
کتاب فضل ترا آب بحر کافى نیست *** که تر کنم سر انگشت و صحفه بشمارم
و چه زیبا سروده حضرت زین العابدین آن امام عاشقین و آن زبده خلقت و آن منبع با کرامت که: محمّد صلّى الله علیه و آله کلید برکت بود.
محمّد تا جدار تخت کونین *** دو کون از وى پر از زیب از زین
چراغ چشم چرخ انجم افروز *** ز نامش حرز طومار شب و روز
فروزان اخترش کاندر نقاب است *** از او عالم سراسر آفتاب است
ز شرع او که مهر انور آمد *** جهان را مهر، بالاى سر آمد
سجود از چهار حدّ مرکز گِل *** برندش پنج نوبت در مقابل
میان آب و گل آدم نهان بود *** که او پیغمبر آخر زمان بود
به تخت هستى ار خاص است ورعام *** همه در حیطه فرمان او رام
زمانه خانه زاد مدّت اوست *** ز خوردى باز اندر خدمت اوست
ز رویش روز تا بى وام کرده *** زمانه آفتابش نام کرده
به شب از گیسوى خود داده تارى *** بر او هر شب کواکب را نثارى
هم از گنجینه جودش ستانند *** گهرهائى که بر مویش فشانند
ز رشک شغل او خورشید افلاک *** زند هر شام چتر خویش بر خاک
سحابش بود سر تازیانه *** چو دید آن لطف و خُلق بى کرانه
کسى از چشم بدخو نیستش باک *** که خواند إن یکادَش صد هنر بود
ز آدم تا مسیحا انبیا جمع *** همه پروانه گردیدند و او شمع
نه هر دل کاشف اسرار أسراست *** نه هر جان محرم راز فَأوْحى است
نه هر عقلى کند این راه را طى *** نه هر دانش بدین مقصد بَرَد پى
نه هر کس در مقام لى مَعَ الله *** به خلوتخانه وحدت برد راه
اگر کسى فرصت کند تمام کتبى که در این پانزده قرن در هر رشته اى در شرق و غرب حول اسلام نوشته شده، مطالعه کند شاید بتواند به گوشه اى از برکات وجود محمّد صلّى الله علیه و آله آگاه شود.
مشکلات پیامبر گرامی اسلام(ص):
«کما نَصَبَ لاِمْرِک نَفْسَهُ، وَعَرَّضَ فیک لَلْمَکرُوهِ بَدَنهُ، وَکاشَفَ فِى الدُّعاءِ إلَیک حامَّتَهُ، وَحارَبَ فى رِضاک اُسْرَتَهُ، وَقَطَعَ فى إحْیاءِ دینِک رَحْمَهُ، وَأقْصَى الاْذْنَینَ عَلى جُحُودِهِمْ وَقَرَّبَ الاْقْصَینَ عَلَى اسْتِجابَتِهِمْ لَک، وَوالى فیک الاْبْعَدینَ، وَعادى فیک الاْقْرَبینَ»:
"محمّد صلّى الله علیه و آله براى انجام فرمان تو با تمام وجود خود را آماده کرد، و در طریق انجام رسالت و تبلیغ دین بدنش را آماج هر گونه رنج و بلا ساخت، و در دعوت جهانیان به سوى تو با خویشاوندانش که زیر بار قرآن نمى رفتند دشمنى آشکار نمود، و در راه رضا و خوشنودى تو با قبیله اش جنگید، و در زنده داشتن دینت از تمام مقتضیات خویشاوندى چشم پوشید، از نزدیکانشان محض انکارشان دورى گزید و آنان را از خویش راند، و دوران بیگانه را به خاطر قبول اسلام پذیرفت و با آنان از راه دوستى و محبّت و عشق و یگانگى پیش گرفت، در راه تو با دورترین مردم از نظر حسب و نسب دوستى کرد، و با نزدیکترین خویشان محض خوشنودى تو دشمنى نمود".
جملات بالا جز با مرورى به وضع عصر جاهلیت و اوضاع و احوال مردم عرب روشن نمى شود، به همین خاطر به طور خیلى مختصر دورنمائى از آن زمان را با هم تماشا مى کنیم، تا معلوم شود رسول با کرامت اسلام در جهت تبلیغ دین با چه قومى روبرو بوده و براى احیاء دین خدا گرفتار چه مشقّات و زجرها و رنجهائى شده است.
ویژگی های عرب قبل از اسلام:
در آن زمان حدود یک ششم مردم عربستان شهر نشین بودند، که بیشتر در نواحى جنوب (یمن و عدن و حضر موت) و در قسمت شمال غربى حیره و عسّان بسر مى بردند، و در حجاز هم سه شهر مکه و یثرب و طایف وجود داشت، دیگر ساکنین عربستان اعراب صحرانشین و بیابان گرد بودند و به طور کلّى شهر نشینان عرب هم خمیر مایه اخلاق و روحیات خود را زا صحرانشینى و نظام قبیله اى گرفته بودند.
عربر بادیه تابع نظم و فرمانبرى و تسلیم در برابر قدرت نیست، به خود و افراد قبیله اش متّکى است، و با دیگران همان مى کند که ناسیونالیست هاى افراطى و نژاد پرستان با دیگر نژادها و ملّتها، هر جا بتوانند کشتار، غارت، دزدى، هتک ناموس، دروغ و خیانت را نسبت به دیگران مشروع مى دانند.
اعراب بدوى تابع حکومتى نبودند و نظم و سیاستى نداشتند و اساس ملیت و جامعه آنان را قبیله تشکیل مى داد. قبیله مجموع چند خانواده و قوم و خویشاوند است که تحت ریاست شیخ قبیله که معمولاً کهنسال ترین افراد قبیله است بسر مى برند.
قوم و قبیله واحد مستقلّى بود که باید در همه چیز به خود متّکى باشد چون تمام اقوام و قبایل دیگر اصولاً بیگانه به شمار مى رفتند و هیچ گونه حقوق و احترامى از نظر افراد این قبیله نداشتند، و غارت اموال و کشتن افراد و دزدیدن و ربودن زنان جزو حقوق قانونى آنان بود، مگر اینکه با قبیله اى پیمانى داشته باشند که آنهم معمولاً دیرى نمى پائید که با یک جسارت کوچک از طرف یکى از افراد آن قبیله نقض مى شد وبهانه براى حمله مجدد به دست مى آمد.
بدین ترتیب افراد یک قبیله که تنها حامى و تکیه گاه خود را قبیله خویش مى دانند بدان بى دریغ دل بسته اند و مسئله ذکر مفاخر قبیله و بیان انتساب و شاخه هاى قبیله و افزون نشان دادن افراد ولو با شمارش گور مردگان خود، از بزرگترین نمودهاى تعصّب قبیله اى است.
جنگ قبیله ها گاهى براى به دست آوردن چراگاهها و بیشتر زائیده تعصّب و خونخواهى است.
سرزمین عربستان، انسان سخت جان و جنگجو مى پروراند. روح جنگجوئى را با عصبیت جاهلى و ناسیونالیزم قبیله اى ضمیمه کنید تا ریشه بسیارى از خونریزیها روشن شود.
از طرفى هر قبیله، زن و مال و جان دیگران را شکار قانونى خود مى داند، و از طرفى قبیله اى که مورد تجاوز قرار گرفته است حاضر است براى انتقام حتّى تمام افراد قبیله متجاوز را از دم تیغ بگذراند.
صحرانشینان مى گفتند: خون را جز خون نمى شوید. داستان شنفره که به افسانه شبیه تر است مى تواند نقش تعصّب را در خونریزیها نشان دهد. وى مورد اهانت یکى از قبیله بنى سلمان قرار مى گیرد و بر آن مى شود که براى انتقام، صد نفر از آنان را بکشد. سرانجام پس از مدّتها کمین کردن و آوارگى نود و نه نفر را مى کشد!
ایام عرب مهم ترین حوادث جنگى عرب جاهلى را به خاطر مى آورد. این جنگها معمولاً از یک برخورد ساده دو فرد از دو قبیله شروع مى شود و گاهى همچون جنگ "بسوس" چهل سال طول مى کشید تا وقتى که تقریباً مرد جنگجوئى در دو قبیله باقى نمى ماند و با دخالت دیگران کار به صلح مى کشد.
از بزرگترین مصیبت هاى یک فرد بدوى آن بود که قبیله او را طرد یا خلع کند، بدین ترتیب وى دیگر نسوب به قبیله نبود و مورد حمایت قرار نمى گرفت و هیچ قدرت و قانونى پاسدار جان و مال او نبود و در نتیجه هر کس حق داشت او را بکشد یه به بردگى بگیرد و یا اموالش را غارت کند!
غارت از راههاى رسمى امرار معاش بود. چه، گفتیم اموال دیگر قبایل احترام قانونى ندارد، و این رسم تقریباً عمومى بود، حتّى در بین قبایل مسیحى مانند "بَنى تَغْلِب" غارتگرى رایج بود، اما در اثناى غارت حتّى الامکان خونریزى مجاز نبود. قطامى شاعر ضمن شعرى چنین مى گوید:"کار ما غارتگرى و هجوم به همسایه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خویش کسى را نیابیم او راغارت مى کنیم".
عرب جاهلى در قصاید خود کشتار و غارت دیگران را از سندهاى افتخار خود مى شمرد.
ازدواج خیلى زود و حتّى اغلب در سنین هشت یا نه سالگى دختر انجام مى شد و رضایت پدر و پرداخت بهاى عروس شرط اساسى ازدواج بود.
تعدّد زوجات بدون هیچ قید و شرطى رواج فراوان داشت. زن کالایى بود که جزو دارایى پدریا شوهر یا پسر به شمار مى رفت و او را با اموال و ثروتى که باقى مى ماند به ارث مى بردند، از اینرو ازدواج با زن پدر منع قانونى نداشت.
دختر دادن به افراد قبیله اى دیگر ممنوع بود، جز قریش که حق داشتند از سایر قبایل دختر بگیرند.
دیگر از طرق مشروع تصرّف زن این بود که مثلاً با مرد دیگرى از قبیله دیگر برخورد کند که وى با زن خود باشد و بر سر به دست آوردن آن زن جنگ کند، اگر غالب شد زن را گرفته و بى هیچ قید و شرطى او را تصرّف کند. بعضى از قبایل عرب مخصوصاً بنى اسد و تمیم دختران خود را زنده به گور مى کردند!
نام بتهای عرب جاهلی:
بت پرستى دین رایج عرب بود و به صورتهاى گوناگون در بین آنان نفوذ داشت.
دامنه بت پرستى آنچنان توسعه پیدا کرد که بتهائى به شکل حیوان و گیاه و انسان و جنّ و فرشته و ستارگان ساخته مى شد و حتّى سنگ مورد پرستش بود.
"لات" در طایف به صورت سنگى چهار گوش بود و نزدیک طایف چمن و چراگاه خاص داشت که حرم بود و قطع درختان و شکار و خونریزى در قلمرو آن روا نبود و مردم مکه و دیگران به زیارت آن مى رفتند.
"عُزّى" خداى بسیار عزیز که معادل ستاره زهره بود در نخله، شرق مکه قرار داشت و پرستش مى شد و بیش از دیگر بتها اعتبار داشت. حرم عُزّى از سه درخت تشکیل شده بود و قربانى انسان بدان تقدیم مى شد.
"مَنات" خداى قضا و قدر بود و معبد آن سنگى سیاه در قُدَید بر سر راه مکه به یثرب و مخصوص اوس و خزرج بود. این سه معبود، خدایان مؤنّث و تماثیل ملائکه بودند.
"بَعْل" مظهر روح چشمه ها و آبهاى زیر زمین بود، احیاناً چاه آب پاک نشاط آور در صحراى خشک قابل پرستش بود.
"غار" چون با خدایان و نیروهاى زیر زمین ارتباط دارد، مقدّس شناخته مى شد. بتخانه "غبغب" در نخله از همین جا پیدا شد.
"ذات انواط" که به آن چیزهائى مى آویختند در نخله بود و سالها مردم مکه زیارتش مى کردند.
"ذوالشّرى" به صورت توده اى از سنگهاى تراشیده سیاه چهار گوش محترم بود.
"روح زمین قابل کشت" خداى نکوکارى است که باید قربانى به پیشگاه او نثار کرد.
"روح زمین بایر" شیطان شرور است که باید از آن بر حذر بود.
علاوه بر خدایان عمومى، هر یک از عربها در خانه خود صنم یا نصیبى داشتند که هر وقت به خانه مى رفتند دور آن طواف مى کردند و در هنگام مسافرت از آن اجازه مى گرفتند و آن را همراه خود مى بردند.
"اَزلام" چوبه هاى تیرى بودند که براى فال گرفتن و مشورت به کار مى رفتند. آنها در تعیین سرنوشت مردم نقش عمده اى داشتند و حتّى در تعیین اینکه فرزند مشکوک به کدام پدر تعلّق دارد.
این چوبه ها در برابر بت "هبل" قرار داشت و مراسم تحت نظر کاهنى انجام مى شد، و نیز وسیله اى براى قمار بازى با طرز خاصّى بود.
روزى امرؤالقیس شاعر معروف براى انتقام خون پدر خود با ازلام فال گرفت و سه بار نفى آمد، چوبه هاى تیر را به صورت بت پرت کرد و گفت: اى لعنتى اگر پدر خودت را کشته بودند مرا از خونخواهى پدر منع مى کردى.
از این داستان نقش ازلام و موقعیت بت و در عین حال نفوذ بر تعصّب و انتقام را استفاده مى کنیم.(۱)
مبارزه پیامبر(ص)با بت پرستی:
در چنین روزگارى که ابرهاى متراکم جهل و نادانى سراسر عالم بشریت را تیره و تار ساخته بود، زشتخوئى و فساد اخلاق همه جا رواج داشت، شرک و بت پرستى جایگزین یکتا پرستى و توحید گشته بود، مزدک ها و مانى ها به نام مذهب و آئین بر عقول و افکار مردم حکومت مى کردند، هرزگى و گناه در هر جاى جهان افتخار شمرده مى شد، خونریزى و ستم امرى عادى بود، بشریت در پرتگاه نیستى قرار گرفته و آخرین دوران انحطاط خود را مى پیمود، زنها از مزایاى زندگى محروم و با آنها معامله برده و حیوان مى شد و به همراه شوهران مرده خود به آتش مى سوختند!
در سرزمین خشک و سوزان که سنگهاى تفتیده اش از خون بى کسان مظلوم طراوت مى یافت، و خاکهاى تیره اش از پیکر دختران معصوم زنده به گور کام مى گرفت، ابوجهل ها و ابوسفیان ها بر جان و مال مردم مسلّط بودند.
در میان مرمى که سنگ و چوب معبودشان بود، وغارتگرى و چپاول شغلشان، در پست ترین شرایط مى زیستند و با فقر و تنگدستى و شتر چرانى روزگار مى گذارنیدند، در میان سنگهاى درشت ونا هموار و مارهاى پر زهر منزل داشتند، با آبى تیره و ناگوار و نانى جوین و ساخته از هسته خرما و خوراکى پرداخته از سوسمار و ملخ بسر مى بردند، با برادرکشى و قطع رحم خو گرفته تا گلوگاه در لجنزار خرافات و اوهام فرورفته بودند و بدین طریق روزگارشان سپرى مى شد و عمرها به فنا مى رفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "محمّد خاتم پیامبران" ج اول، ص ۴۶.
در چنین گردابى زورق زندگى سراسر ننگ بشر بدون هدف از سوئى به سوئى در حرکت بود، همه از زندگى خویش ناخشنود و در ظلمات حیرت و سرگردانى صبح را شام و شام را سحر مى کردند،یأس و نومیدى در دلها چیره شده، شب دیجور جهل و شرک جهان را تیره و تار ساخته بود.(۱)
در چنین روزگارى رسول مکرّم اسلام مبعوث به رسالت شد و براى بیدارى و بینائى مردم همراه قرآن مجید به دگرگون کردن زندگى انسان و ایجاد تغییر در تمام شئون حیات همّت گماشت. شما فکر کنید مردمى که با شرک و بت پرستى و تقلید از گذشتگان و انواع مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى خو گرفته بودند در ابتداى دعوت براى آن منبع فیض چه مشکلاتى و چه رنجها و مشقّاتى ایجاد کردند، رنجهائى که به قول قرآن مجید کمر شکن بود، ولى عنایت خدا و صبر و استقامت آن حضرت باعث شد آن همه بلا و مصیبت را براى تبلیغ دین و احیاء اسلام و نشر معارف الهى تحمّل نماید.
سران قریش از دعوت مردم به خدا سخت نگران بودند، کار آنان رباخوارى، فساد، تجاوز، ظلم، و جمع کردن ثروت از کنار بتها بود، و آئین حق و آیات قرآن و دعوت محمّد صلّى الله علیه و آله مخالفت با آن همه برنامه ها داشت. آنان مى دانستند که اگر مردم بیدار شوند از قید بردگى و بندگى نسبت به آنان نجات پیدا مى کنند و به اینهمه ظل و تجاوز خاتمه داده مى شود. در این صورت آنان از تمام منافع نامشروع خود محروم مى گردند.
ابولهب و ابوجهل و ابوسفیان و ولید و شیبه و عتبه و سایر زورمداران مى دانستند که بتهاى چوبى و سنگى که دست پخت کارگران ایشان است براى مردم و خود آنها سود و زیانى در امر حیات ندارد، ولى آنان بت و بتخانه را براى سرگرم نگاه داشتن مردم و بهره کشى دنیائى از بى خبران و جاهلان مى خواستند.
تعطیل شدن بتخانه در حکم بسته شدن مراکز مهم درآمد بود. آنها سالها افکار مردم را به زنجیر اوهام و خرافات بسته و دریچه هاى جان آنان را قفل کرده بودند، زیرا بر اساس منطق این اقلیت سود پرست، اکثریت مردم باید چشم و گوش بسته و مطیع و فرمانبردار بمانند، مردم باید گمراه و ستم کش زندگى کنند، تا ابولهب و ابوجهل و ولید و دیگر قلدران در طول تاریخ با فراغت خاطر به رباخوارى و مال اندوزى و فساد همه جانبه خود ادامه دهند، اگرمحمّد بیاید و در گوش آنان بخواند:
«الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکرِ وَیحِلُّ لَهُمُ الطَّیبَاتِ وَیحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبَائِثَ وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»:(۲)
اگر این زنجیر از دست و پاى خرد آنان باز شود، اگر بدانند خدا در انحصار کاهن، خادم بتخانه و سایرین نیست، اگر بدانند رابطه همه انسانها با خدا یکسان است، اگر بدانند هیچ کس را از دیگرى برتر و بهتر نیافریده اند، دیگر براى آنها امتیازى نخواهد ماند.
آنها نمى توانستند حملات حکیمانه پیامبر به خدایان قلاّبى خود را تحمّل کنند چون بدانها خو گرفته بودند، امّا ابولهب و ابوجهل و ولید که پیشرو مخالفان و سلسه جنابان این دشمنى بودند به دیده دیگرى به این پیشامد جدید مى نگریستند.
آنها مى دانستند اگر مردم آزادى را حس کنند، دیگر بردگى نخواهند کرد، اگر بردگى از میان برود این تن پروران بیکار بدبخت خواهند شد، چه بکنند؟
از مغز کسانى که مقیاس خوشبختى را پول مى دانند چه فکرى ترواش مى کند؟ مسلّماً فکرشان بر محور پول مى گردد، پس باید دعوت محمّد صلّى الله علیه و آله را با پول متوقّف کنند، مگر نه آنست که آنان همه چیز خود را با پول به دست آورده اند، با پول خانه ساخته اند، با پول صدها کنیز و غلام به دور آنان مى گردند، با پول بتخانه به راه افتاده است، پس براى آنکه چراغ حق را خاموش کنند، باید به پول توسّل جویند.
در "تاریخ یعقوبى" آمده: "قریش ابوطالب را گفتند: برادر زاده ات خدایان ما را به زشتى نام مى برد، ما را دیوانه مى خواند، پیشینیان ما را به گمراهى نسبت مى دهد، بگو از این دعوت باز ایستد تا مال خود را در اختیار او گذاریم. محمّد صلّى الله علیه و آله در پاسخ گفت: خدا مرا بر نینگیخته است که مال دنیا بیندوزم و مردم را به دنیا دوستى بخوانم، مرا برانگیخته است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را بدو بخوانم.
قریش چون دانستند محمّد را با پول نمى توان خرید به فکر افتادند ابوطالب را از حمایت او باز دارند. گروهى از بزرگان این طایفه نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما عُمارة بن ولید بن مغیره را که جوانى تناور و خردمند است به تو مى دهیم و تو محمّد را به جاى او به ما بسپار تا به قتل برسانیم".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "تاریخ انبیاء" ص ۳۸۴.
۲- اعراف، ۱۵۶.
این داستان را بیشتر مورّخان پیشین نوشته اند. این درخواست، طرز تفکر رباخواران و مال اندوزان و مفسدان قریش را به خوبى مجسّم مى کند.
پول پرستان و دنیا داران که حساب هر چیز را از نظر سود مادّى آن بررسى مى کنند، براى آنان همه موجودات عالم جز پول وسیله است نه هدف، انسان باشد یا کالا.
در نظر آنان آن منبع فیض براى ابوطالب نیروئى بود که باید در راه بهره بردارى به کار افتد، خرد، مردمى، خویشاوندى و آنچه با عواطف سروکار داشته باشد بى ارزش است.
به عقیده آنان عماره براى جلب منفعت و دفع ضرر بهتر و مناسبتر از محمّد مى نماید، بدین جهت وقتى قریش نظر خود را گفتند و ابوطالب نپذیرفت مُطعم بن عدى گفت: ابوطالب! به خدا سوگند خویشاوندان تو از روى انصاف سخن گفتند.
ابوطالب گفت: چه درخواست ستمکارانه اى! شما مى خواهید فرزند خود را به من بسپارید تا او را براى شما بپرورم و بجاى او فرزند مر بگیرید و بکشید! این انصاف نیست، ستم است، بروید و هر چه مى خواهید بکنید که هرگز سخن شما پذیرفته نیست.
آزار قریش نسبت به محمد (ص):
بزرگان قریش چون از این راه هم سودى نبردند راه دیگرى پیش گرفتند، راهى که مردم نادان هنگام درماندگى در مقابل دلیل منطقى خردمندان پیش مى گیرند. عادت جاهلان اینست که چون در پاسخ دست درمانند به سفاهت مى گرایند، دهن کجى مى کنند، دشنام مى دهند، آزار مى رسانند.
قریش نیز به آزار محمّد صلّى الله علیه و آله برخاستند و در این راه تا آنجا که توانستند پیش رفتند. ابولهب و زن او امّ جمیل، حَکم بن أبى العاص، عقبة بن أبى مُعَیط از جمله مردمانى اند که بیش از دیگران محمّد را آزار مى کردند.
وقتى محمّد صلّى الله علیه و آله در بازار عُکاظ مردم را به خداى یگانه مى خواند ابولهب به دنبال او مى افتاد و مى گفت مردم برادر زاده من دروغگوست از او بپرهیزید. نیرنگ دیگرى که به کار مى بردند این بود که آزار محمّد را بیشتر به عهده کودکان و غلامان مى گذاشتند.
روزى آن عالِم اسرار مُلْک و ملکوت و آن منبع فیوضات ربّانیه به نماز ایستاده بود، تنى چند از ایشان شکنبه شترى پر از سرگین به غلامى از غلامان خود دادند و چون محمّد به سجده رفت، غلام آن شکنبه را بر پشت او نهاد و دوش و پشت وى را آلود ساخت.(۱)
قریش از پس آزارهاى گوناگون نسبت به رسول خدا و مردان و زنانى که به آنحضرت ایمان آورده بودند تصمیم به قتل رسول خدا گرفتند و به ابوطالب گفتند یه به او بگو دست از دعوتش بردارد، یا آمده کشته شدن شود. ابوطالب سخن قریش را به آنحضرت گفت، آن جناب فرمود: اى عمّ گرامى اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارید من از دعوت خود دست برنخواهم داشت.
ابوطالب از خانه بیرون شد و سخن آن حضرت را باز گفت و با کمال جرأت و شهامت از رسول خدا دفاع نمود و با زبان حال گفت:
از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم *** در عشق نظر کن که چه دادیم و چه دیدیم
زان پسته خندان چه شکره که نخوردیم *** زان سرو خرامان چه ثمرها که نچیدیم
هر عقده که آن زلف دوتا داشت گشودیم *** هر عشوه که آن چشم سیه کرد خریدیم
هر باده که سیمین کف او داد گرفتیم *** هر نکته که شیرین لب او گفت شنیدیم
در خدمت جانانه کمر بسته ستادیم *** در ساحت میخانه سراسیمه دویدیم
یک دَم برِ آن شاهد جانانه نستیم *** یک عمر به خون دل صد پاره طپیدیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "محمّد خاتم پیامبران" ص ۲۰۹.
در عهد بتان آنچه وفا بود نمودیم *** در عالم عشق آنچه بلا بود کشیدیم
زلف سیهش گفت که ما شام مرادیم *** روى چو مهش گفت که ما صبح امیدیم
هر لظه به زخم نمکى ریخت دهانش *** زین کان ملاحت چه نمکها که چشیدیم
چندان که در آفاق دویدیم فروغى *** الاّکرم او نه شنیدیم و نه دیدیم
قریش متوجّه شد که ابوطالب از برادر زاده خود سخت دفاع مى کند، ناچار در دارالنَّدْوَه که محلّ شوراى آنان بود گرد آمده و پس از مشورتهاى زیاد تصمیم گرفتند که صحیفه اى بدین مضمون بنویسند که هیچ یک از ما حقّ هیچ گونه معامله و داد و ستد ومعاشرت و رفت و آمد و حتّى یک کلمه مکالمه بابنى هاشم نداشته باشد. پس نامه را به مضمون فوق نوشته و همگى امضا کردند و هم قسم شدند و آنرا پیچیده در خانه کعبه آویختند.
چون خبر این صحیفه به ابوطالب رسید، سراسیمه از خانه بیرون شد و به نزد قریش شتافت و گفت: این خبر چیست که شنیده ام؟! آنان اظهار کردند: اى ابوطالب بیا برادر زاده خود را به ما تسلیم کن و خود بر تمام ما امامت و آقائى نما، ابوطالب گفت عجب مردمان بى انصافى هستید، من اولاد خود را به شما بدهم که او را به قتل برسانید!
آنگاه به نزد بنى هاشم برگش و گفت:
عَلَیکمْ یا بَنى هاشِم وَحِصْنَ الشِّعْبِ
اى بنى هاشم براى حفظ جانتان داخل شعب ابى طالب شوید.
پس همگى وارد شعب ابى طالب که درّه اى بین دو کوه بود گردیدند.
ابوجهل و عاص بن وائل و نضر بن حارث و عقبة بن أبى مُعَیط اطراف شعب پاس مى دادند و مراقب بودند که کسى داخل شعب نشود و طعامى به مسلیمن نرساند.
کسى نمى توانست علناً آذوقه براى ایشان ببرد، ابوالعاص بن ربیع داماد آن حضرت در تاریکیهاى شب با صدمات زیادى مقدارى طعام و گندم و خرم بر شترش بار کرده و نزدیک شعب که مى رسید شتر را ره کرده و خود مى رفت و شتر آذوقه به افراد شعب مى رساند.
چون ابوطالب از ابوجهل و دستیارانش خائف بود شبى چند بار جاى بستر رسول خدا صلّى الله علیه و آله را در شعب عوض مى کرد مبادا مشرکین نیمه شب بر سر او بریزند و آن بزرگوار را به قتل برسانند.
مدّت سه تا چهار سال با کمال سختى و فقر و تنگدستى در شعب باقى ماندند، و چنان کار بر آنها سخت شده بود که فریاد گرسنگى اطفالشان از بیرون شعب شنیده مى شد!
ابوطالب و خدیجه کبرى تا زنده بودند، آزار مشرکین نسبت به آنحضرت حدّى داشت، ولى پس از وفات آن دو بزرگوار که از هر جهت حامى پیامبر و دین او بودند، آزار سردمداران کفر از حد گذشت چندانکه احساس کرد بیش از این نمى تواند در مکه درنگ کند، در اوخر ماه شوّال با زید بن حارثه به طائف رفت و در آنجا به سه برادر از رؤساى ثقیف: عبد بن عمر و مسعود بن عمر و حبیب بن عمر که سه برادر بودند ملاقات کرد و دین خود را به آنان عرضه داشت، هر یک در کمال بى شرمى حضرت را به جواب سختى پاسخ دادند. یکى گفت: که من پرده خانه کعبه را دزیده باشم اگر تو راست بگوئى و خدا تو را مبعوث کرده باشد. دیگرى گفت، خدا عاجز بود که عیر ترا پیغمبر گرداند! سوّمى گفت: به خدا سوگند که هیچ گونه حاضر نیستم با تو سخن بگویم، زیرا اگر پیغمبر باشى من کوچکتر از آنم که با تو سخن گویم، و اگر نباشى بزرگتر از آنم که با تو کلامى گویم. رسول خدا مأیوس شده از آنان خواست اکنون که ایمان نیاوردید و گفتارم را نپذیرفتید امر مرا مخفى دارید و با کسى در میان منهید، ولى آنان مردم را خبر کردند و امرش را فاش ساختند و گفتند او چنین توقّعى کرد و ما او را رد کردیم، آنگاه سر راهش را گفته او را آزار و استهزاء کردند و آنقدر سنگ بر پاى مبارکش زدند که خون جارى شد.
موسى بن عقبه گوید: آنقدر سنگ به ساق پاى مبارکش زدند که نعلینش پر از خون شد و از شدّت جراحت خسته مى شد و بر زمین مى افتاد، بازوهاى او را مى گرفتند و او را مى نشاندند و به او مى خندیدند.
بنابر بعضى از روایات تنها زید بن حارثه از حضرت دفاع مى کرد آنقدر که چندین جاى سر زید را شکستند و همه روز کارشان همین بود تا یکروز اطفال و سفهاء قوم او را تعقیب کردند، تا آنکه حضرت از طائف خارج شد.
در بیرون شهر طائف باغى بود که عتبه و شیبه پسران ربیعه با غلامشان "عِداس" در آن باغ بودند، حضرت در سایه دیوار باغ نشست و خون از پاى مبارکش جارى بود، چون چشم عتبه و شیبه به او افتادد شفقت کرده غلام خود عداس نصرانى را به مقدارى انگور نزد حضرتش فرستادند، عداس انگور آورد و عرض کرد میل فرمائید، حضرت فرمود: بسم الله الرّحمن الرّحیم، عداس پرسید: این سخن از کلام این بلد نیست، حضرت فرمود: اهل کجا هستى؟ گفت: نینوا، حضرت فرمود: شهر یونس بن مَتّى بنده صالح حق!
عداس پرسید از کجا دانستى که یونس کیست؟ فرمود: خدایم به من خبر داده است، پس او را دعوت به اسلام کرد، عداس مسلمان شد و به خاک افتاده سجده کرد و صورت و دست و قدمهاى آن حضرت را که خون از آن جارى بود بوسید، و چون نزد ارباب خود باز گشت بدو گفت: واى بر تو این مرد تا تو چه کرد که سجده کردى و چرا قدمهاى او را بوسیدى؟ عداس گفت: او مرا به امرى خبر داد که جز پیغمبر خدا بدان دانا نیست، بدو خندیدند و گفتند این مرد تو را از کیش مسیح باز داشت.
قریب یکماه حضرت در طائف بود و هر روز مردم را به دین اسلام دعوت مى کرد و هر چه مى توانستند او را آزار مى دادند و هیچ کس ایمان نیاورد تا اینکه بدن مبارکش از شدّت صدمه ورم کرد و به طرف مکه باز گشت. در بین راه زیر سایه درخت انگورى نشست و مشغول راز و نیاز و مناجات با پروردگارش گردید، عرضه داشت:
اَللّهُمَّ أشْکو إلَیک ضَعْفَ قُوَّتى، وَقِلَّةَ حیلَتى، وَ هَوانى عَلَى النّاسِ، أنْتَ أرَحمُ الرّاحِمینَ، أنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفینَ، وَ أنْتَ رَبّى، إلى مَنْ تَکلُنى؟ إلى بَعید یتَجَهَّمُنى، أوْ إلى عَدُوٍّ مَلَّکتَهُ أمْرى؟ إنْ لَمْ یکنْ بِک عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا اُبالى وَ لکنْ عافِیتِک هِىَ أوْسَعُ لى. أعُوذُ بِنُورِ وَ جْهِک الَّذى أشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُماتُ، وَ صَلَحَ عَلَیهِ أمْرُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ مِنْ أنْ ینْزِلَ بى غَضَبُک أوْیحُلَّ عَلَىَّ سَخَطُک، لکنْ لَک الْعُتْبى حَتّى تَرْضى، وَلا قُوَّةَ إلاّبِک.(۱)
خداوندا، از ناتوانى، بیچارگى و خوارى خود نزد مردم به تو شکایت مى آوردم، تو مهربانترین مهربانانى، تو پروردگار مستضعفانى، تو پررودگار منى، مرا به که واگذرى بیگانه اى که از من روى در کشد، یا به دشمنى که کارم را بدو سپرده اى؟ اگر تو بر من خشم نرگفته باشى هیچ باکى از دیگران ندارم ولى عافیت و سلامتى از ناحیه تو برایم گواراتر است. پناه مى برم به نور وجه تو که تاریکیها بدان روشن شده و کار دنیا و آخرت بدان صلاح یافته، از اینکه غضبت بر من فرود آید یا خشمت بر من وارد شود، آرى آنقدر از تو پوزش مى طلبم تا تو خوشنود شوى، و هیچ نیرویى جز به تو نیست.
اشاره به هجرت و جهاد پیامبر اسلام (ص):
در هر صورت همانطور که حضرت زین العابدین علیه السلام مى فرماید، وجود مقدّس آن حضرت در جهت تبلیغ دینِ خدا به انواع شکنجه ها و مشقّات بدنى و آلام روحى دچار گشت ولى تا آخرین نفس وظیفه و مسئولیت خود را عاشقانه انجام داد، چنانکه در جملات بعد مى فرماید:
«وَأدْأبَ نَفْسَهُ فى تَبْلِیغ رِسالَتِک، وَأتْعَبَها بِالدُّعاءِ إلى مِلَّتِک، وَشَغَلَها بِالنُّصْحِ لاِهِل دَعْوَتِک، وَهاجَرَ إلى بِلادِالْغُرْبَةِ وَمَحَلِّ النَّأْىِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ وَمَوْضِعِ رِجْلِهِ وَمَسْقِطِ رَأْسِهِ وَمَأْنَسِ نَفْسِهِ،إرادَةً مِنْهُ لاِعْزازِ دینِک، وَاسْتِنْصاراً عَلى أهْلِ الْکفْرِ بِک، حَتَّى اسْتَتَبَّ لَهُ ما حاوَلَ فى أعْدائِک، وَاسْتَتَمَّ لَهُ مادَبَّرَفى أوْلِیائِک، فَنَهَدَ إلَیهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِک، وَمُتَقَوِّیاً عَلى ضَعْفِهِ بِنَصْرِک، فَغَزاهُمْ فى عُقْرِ دِیارِهُمْ، وَ هَجَمَ عَلَیهِمْ فى بُحْبُوحَةِ قَرارِهِمْ، حَتّى ظَهَرِ أمْرُک، وَعَلَتْ کلِمَتُک وَلَوْکرِهَ الْمُشْرِکونَ».
"و آن وجود نازنین در رساندن پیام تو خود را خسته و رنجیده کرد، و خویش را به خاطر دعوت به فرهنگ به تعب انداخت، و خود را به نصیحت و پند و موعظه جهت بیدارى انسان مشغول داشت.
و از مکه معظّمه که وطن و جاى ولادت و محلّ اقوام و موطن انسش بود هجرت نموده و به مناطق غربت روى نمود، و این همه به خاطر برافراشته شدن پرچم دینت، و اعلاى کلمه ات بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "سیره رسول اکرم" ص ۴۱۸.
آن حضرت جهت غلبه بر اهل کفر از تو یارى خواست تا با عنایت و فضل تو به خواسته اش که پیروزى بر دشمن غدّار بود رسید، و آنچه در باره دوستانت و مردم مؤمن از سعادت و ینکبختى مى اندیشید انجام گرفت.
پس در حالى که از مدد و یاریت کمک مى طلبید و با ناتوانائییش به یارى تو نیرو مى یافت به جنگ دشمنانت اقدام نمود، با آنان در میان خانه هایشان جنگید و ناگهان در وسط منازلشان بر ایشان تاخت، تا امروز فرمان و شریعت و دینت آشکار شد، و کلمه ات بلند گردید، هر نچند که مشرکان آنرا نمى پسندیدند.
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم فصل على محمد امینک على وحیک».
اصل اللهم «یا الله امنا بالخیر» است. یعنى: خدایا قصد کن ما را به خیر. یعنى بر وجهى که خیر تو به ما رسد، یا بر وجهى که احوال و اوضاع ما مقرون به خیر باشد و شرى به ما عاید نگردد. و به واسطه ى تخفیف در کلام، تعبیر از آن عبارت به لفظ «اللهم» شده. چه، بر زبانها کثیر الدوران است و اکثر اوقات تلفظ به آن کرده مى شود. و این قول فراء است که نام او معاذ بن کثیر است و از مشاهیر علماى امامیه است در فن عربیت.
و اکثر نحویان برآنند که اصل اللهم «یا الله» است که حرف ندا را حذف کرده اند و میم مشدده را عوض آن ملحق ساخته اند.
و شیخ رضى که از محققین نحات است کلام فراء را رد کرده و باطل دانسته. به این دلیل که عرب گاهى که در مقام نفرین باشد، مى گوید: اللهم لا تومهم بالخیر. یعنى: بار خدایا، قصد مکن ایشان را به خیر. پس اگر اصل اللهم «یا الله امنا بالخیر» باشد، تخالف و تناقض خواهد بود میان جزو اول کلام مذکور که «اللهم» است، و جزو آخر، و استعمال آن صحیح نخواهد بود. لیکن استعمال آن شده، پس اصل «اللهم» آن نباشد.
و بعضى از مشایخ متاخرین علیه الرحمه- که این بى بضاعت ادراک ملازمت ایشان کرده و استفاده از خدمت ایشان نموده- در کتاب اربعین خود نقل کرده کلام شیخ رضى و گفته که در کلام شیخ مذکور نظر است. چه، آنچه فراء دعوى کرده «یا الله امنا بالخیر» است به ضمیر متکلم، و جزو آخر در مثال مذکور که شیخ رضى دعوى کرده که در کلام عرب آمده «لا تومهم بالخیر» است به ضمیر غایب. پس میان ایشان تناقض نباشد. بلى، اگر «اللهم لا تومنا بالخیر» از عرب شنیده مى شد، دلیل فراء تمام نمى بود. و ظاهر این است که بر این وجه از عرب مسموع نشده.
و به خاطر فاتر مى رسد که مراد شیخ رضى «اللهم لا تومنا بالخیر» باشد. و تعبیر از متکلم به ضمیر غایب، بنابر آن کرده باشد که نخواسته است که لفظ او موهم نسبت نفرین به خود باشد. چه، فصاحت مقتضى آن است که هر گاه نسبت امرى را به خود نپسندند، با آنکه مقام اقتضاى صیغه ى متکلم نماید، به صیغه ى غایب ادا کنند.
چنانچه در آیه ى لعان در کلام حضرت بارى -جل برهانه-:
(و الخامسه ان لعنه الله علیه ان کان من الکاذبین) بر این وجه سیاقت شده. چه، آنچه ملاعن را بعد از شهادت اربعه مى باید گفت «لعنه الله على ان کنت من الکاذبین» است، و به واسطه ى رعایت امر مذکور که مقتضاى فصاحت است، تعبیر از آن به ضمیر غایب شده.
و در ظهور عدم سماع مثال مذکور بر آن وجه از عرب -که حضرت شیخ مرحوم وجه نظر ساخته اند- دور نیست که خلل در تمام بودن دلیل شیخ رضى نکند. چه، ظاهر این است که اگر شخصى در مقام نفرین خود درآمده، کلام مذکور بر زبان آرد، ارباب لسان عرب تغلیط او نکرده و درست خواهند دانست. و از براى اثبات مدعاى شیخ رضى، همین قدر کافى است. و الله اعلم.
یعنى: بار خدایا، درود فرست بر محمد و آل او، آن محمدى که امین است بر وحى و پیغام تو که اصلا زیاد و کم نکرد، بلکه بر آن وجه که به او فرستادى به خلقان تو رسانید.
«و نجیک من خلقک و صفیک من عبادک».
النجى -بفتح النون و تشدید الیاء- على فعیل: الذى یساره. و الصفى -بفتح الصاد و تشدید الیاء- على فعیل ایضا بمعنى صفوه الشىء و خالصه. و محمد -صلى الله علیه و آله و سلم- صفوه الله من خلقه و مصطفاه.
یعنى: همراز تو است از مخلوقات تو و برگزیده ى تو است از بندگان تو.
«امام الرحمه و قائد الخیر، و مفتاح البرکه».
«امام» -به کسر همزه- به معنى پیشواست.
«قائد» خلاف «سائق» است، یعنى: کشنده و سرهنگ خیر ضد شر.
و المفتاح اسم الاله، اى: ما یفتح به الشىء.
البرکه: النماء و الزیاده فى الخیر.
یعنى: محمدى که پیشواى رحمت است و همه ى امت به او امیدوارند و سرهنگ و کشنده ى ایشان است به نیکویى، و کلید برکت است که از او ابواب برکات و خیرات مفتوح مى شود. چه، معلم شریعت و احکام است.
«کما نصب لامرک نفسه و عرض فیک للمکروه بدنه».
نصبت الشىء، اذا اقمته. و المراد من النصب المعنى المجازى و هو التعب اللازم له.
و «عرض»، اى: جعل بدنه عرضه للمکروه فى سبیلک.
یعنى: رحمت فرست بر او همچنانچه به پاى داشت و تعب و رنج داده به جهت امتثال امر تو نفس خود را، و در معرض هلاکت آورد بدن خود را در راه تو به جهت محاربه ى کفار نابکار.
«و کاشف فى الدعاء الیک حامته و حارب فى رضاک اسرته و قطع فى احیاء دینک رحمه».
قال فى الصحاح: کاشفه بالعداوه: اى: باداه بها و جاهر بها.
و حامه الانسان: خاصته و من یقرب منه. و اما فى حدیث الکساء: «اللهم هولاء اهل بیتى و حامتى، اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا» فهم عترته، اعنى علیا و فاطمه و السبطین. رواه ابن الاثیر و غیره.
و در بعضى نسخ به جاى «حامه»، «لحمه» -به ضم لام- واقع شده به معنى خویش. چنانکه جوهرى در صحاح گفته: اللحمه -بالضم-: القرابه.
و اسره الرجل: رهطه و عشیرته و اهل بیته، لانه یتقوى بهم. و اصله من الاسره و هى القد الذى یشد به الاسیر. و فى حدیث ثابت البنانى: «کان داود علیه السلام اذا ذکر عقاب الله، تخلعت اوصاله لا یشدها الا الاسر»، اى: الشد و العصب. و الاسر: القوه. قاله ابن الاثیر فى نهایته.
الرحم ایضا القرابه. قاله فى الصحاح.
یعنى: «و آشکار نمود به عداوت کردن با خویشان خود در خواندن ایشان به طریقه ى حضرت عزت، و محاربه و مجادله نمود به سبب خشنودى تو با قوم و قبیله ى خود، و ببرید از خویشان خود» و رعایت آنچه مقتضاى قرابت باشد- از ایصال خیر و انواع فواید و صیانت از وصول مکاره و شداید- ننمود «به سبب زنده کردن دین تو». چه، ایشان انقیاد اوامر و نواهى الهى نمى نمودند، بنابراین با جمیع قریش محاربه و معادات نمود.
«و اقصى الادنین على جحودهم عنک و قرب الاقصین على استجابتهم لک».
اقصى: افعال من: قصا المکان یقصو فصوا: بعد. اى: ابعد.
و «ادنین» و «اقصین» -به فتح نون و صاد- جمع «ادنى» و «اقصى» است.
و حکم این جمع آن است که ماقبل علامت جمع را فتحه دهند تا دلالت کند بر الف محذوفه. چه، آخر مفرد او الف مقصوره است. کما قال الله تعالى فى جمع الاعلى: (الاعلون) -به فتح لام- و فى جمع المصطفى: المصطفون و المصطفین -به فتح فا- چنانچه در علم نحو مبین شده.
و الاستجابه بمعنى الاجابه. قال الجوهرى فى الصحاح: الاجابه و الاستجابه بمعنى. و استجاب الله دعاءه.
یعنى: «دور گردانید نزدیکان خود را، بنابر انکارى که ایشان مى نمودند و انحراف مى ورزیدند از راه مستقیم تو و نزدیک گردانید و به بساط قرب و عز خود راه داد مردمانى که دور بودند و از اباعد آن حضرت بودند، بنابر اینکه ایشان اجابت فرمان تو کردند و اطاعت آن نمودند.
«و والى فیک الابعدین و عادى فیک الاقربین».
«والى» صیغه ى فعل ماضى است از باب مفاعله به معنى موالات که ضد معادات است.
یعنى: و دوستى کرد در راه تو با دورترین مردمان به او.
و دشمنى نمود و معادات کرد با نزدیکان خود. چرا که ایشان استنکاف مى نمودند از اوامر و نواهى الهى.
«و اداب نفسه فى تبلیغ رسالتک، و اتعبها بالدعاء الى ملتک، و شغلها بالنصح لاهل دعوتک».
اداب -بالدال المهمله- افعال من الداب بمعنى التعب.
و الضمیر المونث فى «اتعبها» و «شغلها» راجع الى النفس.
و «نصح» -به ضم نون و سکون صاد و حاى مهمله- مصدر نصح له ینصح نصحا است. یعنى: نصیحت کردن.
یعنى: رنجور گردانید نفس مقدس خود را در رسانیدن پیغام تو. و در رنج انداخت او را در خواندن به سوى ملت و شریعت تو. و مشغول گردانید نفس خود را به نصیحت و پند دادن مردمانى که از اهل دعوت تو بودند.
«و هاجر الى بلاد الغربه و محل الناى عن موطن رحله و موضع رجله و مسقط راسه و مانس نفسه، اراده منه لاعزاز دینک، و استنصارا على اهل الکفر بک».
المهاجره: الخروج من ارض الى ارض و ترک الاولى للثانیه.
و الناى: مصدر من: ناى یناى نایا، یعنى: دور شدن.
و «موطن رحله» با معطوفات ثلاثه به معنى محل ولادت و وطن اصلى است.
و «اراده» مفعول له «هاجر» است.
و استنصره على عدوه، اى: ساله ان ینصره علیه.
یعنى: و هجرت کرد و دورى جست از مکه ى مبارکه -که ام قرى است- و نزول نمود به شهرهاى غربت- که مدینه ى طیبه است- و جاى دور از جایگاه اهل و عیال خود و از مکان ولادت خود و آرامگاه نفس خود، از جهت خواستن او به این تغرب، غالب ساختن دین تو بر ادیان باطله و یارى خواستن بر آنکه نصرت یابد بر اهل کفر و شرک به تو.
«حتى استتب له ما حاول فى اعدائک و استتم له مادبر فى اولیائک».
ابن اثیر در نهایه مى گوید: و فى حدیث الدعاء: «حتى استتب له ما حاول فى اعدائک». اى: استقام و استمر.
و استتم ایضا بمعنى استمر.
یعنى: تا آنکه مستقیم و راست شد از براى او آنچه قصد کرده بود در حق دشمنان تو -که آن استیصال و استهلاک ایشان بود- و مستمر و تمام گردید آنچه تدبیر کرده بود در حق دوستان تو- که آن استیلا و غلبه ى اهل اسلام بود.
«فنهد الیهم مستفتحا بعونک، و متقویا على ضعفه بنصرک، فغزاهم فى عقر دیارهم و هجم علیهم فى بحبوحه قرارهم، حتى ظهر امرک و علت کلمتک، و لو کره المشرکون».
نهد الى العدو ینهد -بالفتح-، اى: نهض. و الاستفتاح: الاستنصار. قاله فى الصحاح.
و عقر الدار -بالضم: اصل المقام الذى علیه معول القوم. و منه حدیث على علیه السلام: «ما غزى قوم فى عقر دارهم الا ذلوا». و به فارسى «عقر دار» یعنى: میانه ى خانه.
و «دیار» جمع کثرت «دار» است. و دار اسمى است که جامع بنا و عرصه و محله باشد. و بعضى، بلاد را نیز دیار گفته اند، زیرا که جامع اهل خود است همچو دار.
و هجم على الشىء: دخل بغته یتعدى و یلزم. یقال: هجم الشتاء، اى: دخل.
«بحبوحه» -به ضم هر دو باى موحده و حاى مهمله- به معنى وسط و میان شىء است. قال فى الصحاح: یقال: بحبوحه الدار: وسطها. بضم الباءین.
یعنى: برخاست و قصد محاربه ى ایشان نمود در حالتى که یارى خواسته بود به مددکارى تو، و طلب قوت نموده بود با کمال ضعف خود به نصرت تو.
پس جنگ کرد با ایشان در میان خانه هاى ایشان، و ناگاه بر سر ایشان ریخت در میان جایگاه و محل بودن ایشان، تا آنکه غالب گردید فرمان تو و بلند شد کلمه ى اسلام، و اگر چه کراهت داشتند این صورت را مشرکان.
در روایات اهل بیت مروى است که ظهور دین اسلام و غلبه ى آن بر جمیع ادیان، نزد خروج قائم اهل بیت علیه السلام است. پس در آن زمان هیچ کس نباشد الا آنکه درآید در دین اسلام.
شرح صحیفه (مدرسی)
«اللهم» اصله یا الله بود حذف حرف نداء کردند و عوض او میم مشدده آوردند و لذا جمع هرگز نشوند و این از خصایص لفظ الله است یکى از خصایص دیگر این لفظ آن است که تاء قسم در او داخل مى شود و بعضى گفته اند، که اصل او یا الله امنا بالخیر بود و حذف للتخفیف و قیل اللهم.
صلوه در لغت به معنى دعا است لکن انتساب او به خداوند رحمت است مجازا.
وحى عبارت است از اینکه مطلب به رسول برسد به واسطه ى ملک به خلاف الهام فانه القاء فى القلب فى الیقظه فانه خلاف الرویا التى یلقى فى القلب فى النوم نجیب اختیار شده وصفى خاص خلص.
قائد: از قود یعنى کشیدن.
برکه: یعنى زیادتى بارک الله اى زاده.
الترکیب:
این فقرات بعد از محمد همه صفت او هستند و اضافه ى امام به سوى رحمت یا به تقدیر لام است یا به تقدیر من و فقره ى بعد از او اضافه ى لامیه است
شرح:
یعنى اى رب من بفرست رحمت خود را بر محمد که این صفت دارد که امین تو است بر وحى تو و برگزیده ى تو است از خلق تو و خاص خلص تو است از عباد تو و او است پیشواى رحمت و کشنده ى خیر و کلید برکت.
تذنیب:
در لفظ نجیب وصفى اشعار است بر آنکه خلاق عالم از تمام مخلوق خود از ذوى العقول او را اختیار کرد و در میان انسان هم او را، به عبارت اخرى از دو حیث او برگزیده شد از میان تمام مخلوق و در میان تمام بندگان.
اللغه:
الحامه: به تشدید المیم الخاصه و حامه الرجل اقرباءه، و منه هوءلاء اهل بیتى و حامتى اذهب الله عنهم الرجس، رحم الرجل من یجمع بینه و بینه نسب و در عرف خویش را گویند.
نصب: تعب
عرض: بالتشدید به معنى العرض آشکار کردن و اسره الرجل رهطه و قبیلته.
الترکیب:
الکاف فى قوله کما نصب للتعلیل کقوله ودناهم کما دانوا.
شرح:
یعنى به علت اینکه در تعب انداخت نفس خود را از براى شغل و شان تو و در معرض مکروه قرار داد در راه تو بدن خود را و محاربه کرد در رضاى تو با قبیله ى خود و قطع کرد در احیاء دین تو رحم خود را.
ادنین و اقصین: جمع ادنى و اقصى به معنى نزدیک و دور یعنى دورى کرد با خویش و قوم خود براى انکار ایشان خدا را و نزدیک کرد کسانى را که دور بودند یعنى رحم نبودند براى اینکه آنها قبول تو کردند.
و دوستى کرد در راه تو با مردمان بعید دور و دشمنى کرد براى خاطر تو با خویشهاى نزدیک.
اللغه:
اداب: اى اتعب او الزم یقال داب اى تعب اولزم. یعنى: مداومت کرد نفس خود را در رسالت رساندن تو.
مله: احکامى که از قبل خدا به رعیت بایست برسد، از جهتى که او را فرمودند به دیگرى ملت مى گویند و از جهتیکه به آن باید عمل شود مذهب گویند و از جهتى که باید معتقد شود دین گویند.
و به تعب انداخت نفس خود را در دعوت به سوى ملت تو و مشغول کرد نفس خود را به نصیحت اهل دعوت تو یعنى آنهائیکه دعوت شدند به دارالسلام.
هجرت: دور شدن از بلد و منزل، ناى دورى ناى اى بعد.
وطن: مقابل غربت،
رحل: منزل.
الترکیب:
اراده و استنصارا مفعول له از براى فاعل اداب. مانس و مسقط و موطن و موضع اسم زمان و مکان هستند.
و هجرت کرد به سوى بلاد غریبه و محل دورى از وطن و منزل خود و جاى پاى خود یعنى مکانى که در آنجا رفت و آمد زیاد کرده بود و محل سقوط راس خود یعنى جائیکه در آنجا متولد شده بود و مکانى که انس نفس شریف او بود به واسطه ى اقارب و عشایر این عمل را نمود به علت اینکه اراده ى او بود که عزیز کند دین تو را و طلب نصرت کند از اهل آن بلاد بر اهل کفر که ازاله ى باطل ایشان کند.
اللغه:
استتب الامر: اى استقام در بعضى از نسخ بدل استتب استنام است از سنام به معنى رفعت.
نهد: اى نهض اى قام.
شرح:
یعنى محکم نمود براى خود چیزى را که قصد نموده بود در دشمنان تو و تمام نمود از براى خود چیزى را که تدبیر کرد در حق اولیاى تو به عباره اخرى غرض او آن بود که اعداى خدا ذلیل و اولیائش عزیز باشند و این مطلب از براى ایشان حاصل شد پس نهوض کرد و رفت به سوى ایشان ابتداکننده به اعانت تو از تو طلب اعانت کرد بر اعداء و قبول قوت کرد بر ضعف خود به سبب یارى.
اللغه:
غزا: اى جاهد.
عقر: اصل شىء را گویند.
هجم: سر زده داخل شدن.
بحبوحه الشیىء: وسطه،
قرار: منزل و ماوى،
علت: اى رفعت من العلو.
کلمه: در این عبارت از وحدانیت و متفرعات او است.
شرح:
یعنى پس جهاد کرد پیغمبر با ایشان در خانهاشان به این معنى که پیغمبر به جانب ایشان رفت و آنها را دعوت کرد یا معنى آن است که پیغمبر جهاد ایشان کرد در فنا کردن دیار ایشان که خانهاى ایشان را خراب کرد و سرزده به ایشان داخل شد در وسط منازل ایشان که از براى ایشان مفر نباشد تا اینکه ظاهر کرد امر تو را و بلند کرد کلمه ى تو را اگر چه کفار در اظهار امر، و رفع کلمه مکروه بودند به عباره اخرى آن قدرى که در وسع او بود مسامحه نکرد.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در دومین فراز از این دعا به توصیف پیامبر گرامى پرداخته و صفات او را ضمن درود بر او توضیح داده است نخست مى گوید: (بار خداوندا بر محمد، امین وحى برگزیده از میان آفریدگان و انتخاب شده از میان بندگانت درود فرست) (اللهم فصل على محمد امینک على وحیک، و نجیبک من خلقک، و صفیک من عبادک).
مساله ى امانت در رساندن وحى از مسائل بسیار مهم است که با توجه به لزوم هدایت انسانها اهمیت آن آشکار مى گردد و انتخاب فردى از میان مخلوق و همچنین برگزیدن شخصى از میان بندگان براى رساندن چنین پیامى هدایت آنها ارزشى فوق العاده دارد. در جمله ى بعد باز پیامبر اسلام را چنین توصیف مى کند: (او امام و پیشواى رحمت، قائد و رهبر خیرات و نیکیها و کلید همه ى برکتها است) (امام الرحمه، و قائد الخیر، و مفتاح البرکه).
در جمله ى بعد به نهایت تلاش و کوشش این رسول براى هدایت انسانها اشاره کرده مى گوید: (او جان خود را براى اجراى فرمان تو به زحمت انداخت) (کما نصب لامرک نفسه). (و جسم و بدنش را در راه رساندن پیام وحى به معرض ناراحتیها و مشکلات قرار داد) (و عرض فیک للمکروه بدنه).
به دنبال آن سخن از درگیرى آشکار پیامبر با بستگان و خویشان خود به میان آورده مى گوید: (در راه دعوت به اسلام و به سوى خدا آشکارا با بستگان و خویشان خود از در مخالفت و منازعت بیرون آمد) (و کاشف فى الدعاء الیک حامته).
تنها به اظهار عداوت و دشمنى در راه دعوت به سوى تو اکتفاء نکرد: (که به نبرد و مبارزه با سلاح با خاندان خود در راه رضاى تو پرداخت) (و حارب فى رضاک اسرته).
و با اینکه قطع رحم کار بسیار مشکلى است ولى: (او در راه احیاء دین تو پیوند خویشاوندى خود را با آنها (که تو و اسلام را نپذیرفتند) برید) (و قطع فى احیاء دینک رحمه).
در این راه آنچنان پیش رفت که: (همه ى نزدیکان را به خاطر انکار و جحودشان دور، و همه ى کسانى که از نظر قبیله و خویشاوندى دور بودند به خاطر اجابت دعوت تو و پذیرفتن حق، مقرب و نزدیک ساخت) (و اقصى الادنین على جحودهم، و قرب الاقصین على استجابتهم لک).
و نیز (موالات دوستى با افراد دور به خاطر تو برقرار نمود و دشمنى و ستیز را با نزدیکان به خاطر تو اختیار کرد) (و والى فیک الابعدین، و عادى فیک الاقربین).
در سومین فراز باز هم به سعى و کوشش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در تبلیغ آئین اسلام اشاره نموده و مهاجرت و نبرد با کفار را تا پیروزى، مورد توجه قرار داده مى گوید: (او خویشتن را در راه تبلیغ رسالتت به سختى و زحمت افکند) (و اداب نفسه فى تبلیغ رسالتک).
و نیز مى افزاید (جان خود را در راه دعوت به سوى آئینت به رنج و تعب انداخت) (و اتعبها بالدعاء الى ملتک).
علاوه (نفس خود را در راه نصیحت کسانى که اهلیت پذیرش دعوت تو را داشتند مشغول داشت) (و شغلها بالنصح لاهل دعوتک).
ولى در آن هنگام که احساس کرد دیگر تلاشها در راه پیشرفت آئین تاثیرى ندارد و دشمن نیرومند موضع سرسختانه براى از بین بردن همه ى نیروهاى مومن انتخاب کرده (طریق مهاجرت به بلاد غربت را جهت پیشبرد این آئین اتخاذ فرمود) (و هاجر الى بلاد الغربه).
(آرى او از وطن مورد علاقه ى خویش و از بین قوم و قبیله و محل تولد و جایگاهى که با آن مانوس بود براى اعزاز دینت و یارى گرفتن در برابر کفر، سرزمین دور را برگزید) (و محل الناى عن موطن رحله، و موضع رجله و مسقط راسه و مانس نفسه اراده منه لاعزاز دینک و استنصارا على اهل الکفر بک).
خوشبختانه این مهاجرت با آن تحمل مشکلات و تلاش و کوششها تا آنجا ادامه یافت که به ثمر نشست (و تصمیم درباره ى دشمنان به انجام، رسید و تدبیر و اندیشه هاى پیشبرد و پیروزى دوستان به مرحله ى کمال رسید (حتى استتب له ما حاول فى اعدائک و استتم له ما دبر فى اولیائک).
(او در حالى که از تو یارى مى جست و با ناتوانى خود از نصرت تو نیرو مى گرفت، با دشمنان در درون خانه هاشان جنگید و به مرکز آرامگاهشان حمله برده تا فرمان تو آشکار و کلمه ى مکتبت بلند آوازه گردیده گرچه مشرکان از آن کراهت داشتند) (فنهد الیهم مستفتحا بعونک و متقویا على ضعفه بنصرک فغزاهم فى عقر دیارهم و هجم علیهم فى بحبوحه قرارهم حتى ظهر امرک و علت کلمتک (و لو کره المشرکون).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۱، ص:۴۹۱-۴۵۴
«اللَّهُمَّ فَصَلِ عَلى مُحَمَّدٍ امینِک عَلى وَحْیک وَ نَجیبِک مِنْ خَلْقِک وَ صَفیک مِنْ عِبادِک».
اصل اللهم یا الله، حذف حرف النداء و عوض عنه المیم، و لذلک لا یجمع بینهما الا ضروره کقول الشاعر:
انى اذا ما حدث الما اقول یا اللهم یا اللهما
و انما اخرت المیم تبرکا باسمه تعالى، و خصت بذلک دون غیرها لان المیم عهد زیادتها آخرا، کمیم زرقم للشدید الزرقه، هذا مذهب البصریین و ذهب الکوفیون الى ان المیم لیست عوضا، بل بقیه من جمله محذوفه و هى: امنا بخیر.
قال الرضى: و لیس بوجه لانک تقول: اللهم لا تومهم بخیر.
و قال ابوعلى: و لانه لو کان کما ذکر لما حسن، اللهم امنا بخیر، و فى حسنه دلیل على ان المیم لیست ماخوذه منه، اذ لو کان کذلک لکان تکریرا.
و قال بعضهم: اصل اللهم: یا الله المطلوب للمهم، فحذف حرف النداء لدلاله الطلب و الاهتمام علیه مع قیامه مقامه، ثم اقتصر من لفظى الصفتین باول الاول و آخر الثانى و ادغم احدهما فى الاخر.
قوله علیه السلام: «امینک على وحیک» الامین: فعیل من الامانه، فهو اما بمعنى مفعول اى: مامون من امنه کعلمه، اذا استامنه، او بمعنى فاعل من امن هو ککرم فهو امین.
و الوحى فى اللغه: الاشاره و الرساله و الکتاب و الالهام و کل ما القیته الى غیرک لیعلمه فهو وحى کیف کان. و هو مصدر وحى الیه یحى من باب وعد، و اوحى الیه بالالف مثله، و هى لغه: القرآن الفاشیه، ثم غلب استعمال الوحى فیما یلقى الى الانبیاء من عند الله، و المراد بکونه امینا على وحیه تعالى: قوته على ما کلف به من ضبط الوحى فى الواح قواه الشریفه بحکم الحکمه الالهیه بها علیه، و کمال استعداد نفسه الطاهره لاسرار الله و علومه، و حکمه، و حفظه لها، عن ضیاعها، و صیانتها عن تدنسها باذهان غیر اهلها، و عدم تطرق تبدیل او زیاده او نقصان الیها، اذ کان من شان الامین قوته على ضبط ما یستامن علیه، و استعداده له و حفظه و صیانته عن التلف و الادناس و التبدیل و الزیاده و النقصان، و لهذا السر کانت العرب تسمیه بالامین قبل مبعثه لما شاهدوه من امانته، و شهر بهذا الاسم قبل نبوته و بعدها.
قوله علیه السلام: «و نجیبک من خلقک» النجیب: الکریم النفیس فى نوعه، فعیل بمعنى فاعل، من نجب ککرم نجابه، و یحتمل ان یکون بمعنى مفعول اى: اللباب الخالص الذى انتجبته من خلقک من قولهم: نجبت العود من باب ضرب و قتل، و انتجبته، اذا قشرت نجبه بالتحریک و هو: لحاوه و قشره و ترکت لبابه و خالصه.
و فى حدیث ابن مسعود: الانعام، من نجائب القرآن او نواجب القرآن.
قال فى القاموس: نجائب القرآن: افضله و محصنه، و نواجبه، لبابه الذى علیه نجب.
و فى نسخه ابنادریس: نجیک من خلقک بالیاء المثناه من تحت مشدده بعد الجیم، و هو فعیل من النجوى بمعنى السر، یقال: ناجیته اى ساررته، و هو نجى فلان: مناجیه دون اصحابه.
و قال ابن الاثیر فى النهایه فى حدیث الدعاء: «اللهم بمحمد نبیک و موسى نجیک » هو المناجى المخاطب للانسان و المحدث له، یقال: ناجاه یناجیه مناجاه فهو مناج، و النجى فعیل منه، و قد تناجیا مناجاه و انتجاء و منه: الحدیث: «لایتناجى اثنان دون الثالث» و فى روایه: «لا ینتجى اثنان دون صاحبهما» اى لا یتسار ران منفردین لان ذلک لیسووه و منه: حدیث على علیه السلام: «دعاه رسول الله- صلى الله علیه و آله- یوم الطائف فانتجاه فقال الناس لقد اطال نجواه فقال: ما انتجیته و لکن الله انتجاه، اى ان الله امرنى ان اناجیه» الى هنا کلام ابنالاثیر.
قوله -علیه السلام-: «وصفیک من عبادک» الصفى اما بمعنى المصطفى اى المختار، و منه الصفى و الصفیه لما یختاره الرئیس لنفسه من الغنیمه، او بمعنى الحبیب المصافى من صافاه الود و الاخاء: صدقه کاصفاه، یقال: هو صفى من بین اخوانى.
قال ابن الاثیر: «هو فعیل بمعنى فاعل او مفعول» و انتجاب الله تعالى و اصطفاوه له علیه السلام و کذلک مصافاته له یعود الى افاضه الکمال النبوى علیه بحسب ما وهبت له العنایه الالهیه من القبول و الاستعداد و یحتمل ان یکون المراد باصطفائه تعالى له علیه السلام جعله صفوه خلقه و عباده اى خیرتهم کما قال- صلى الله علیه و آله-: «ان الله اصطفى من ولد ابراهیم اسماعیل، و اصطفى من ولد اسماعیل کنانه، و اصطفى من کنانه قریشا، و اصطفى من قریش بنىهاشم، و اصطفانى من بنى هاشم».
و فى هذا المعنى اخبار اخر سیاتى ذکر بعضها فى الروضه السادسه ان شاء الله تعالى.
بدل من محمد، او عطف بیان علیه، و الامام: ما یقتدى به من رئیس او غیره فیطلق على الخلیفه، و العالم المقتدى به، و من یوتم به فى الصلاه، و یستوى فیه المذکر و المونث، قال بعضهم: و ربما انث امام الصلاه فقیل: امراه امامه، و قیل: الهاء فیها خطا و الصواب حذفها لان الامام اسم لا صفه، و قال بعضهم: لا یمتنع ان یقال: امراه امامه لان فى الامام معنى الصفه.
و الرحمه قیل: هى میل القلب الى الشفقه على الخلق و التلطف بهم.
و قیل: هى اراده ایصال الخیر الیهم، و اضافه الامام الیها، اما بمعنى اللام الاختصاصیه، اى امام للرحمه، و المعنى: الامام المختص بالرحمه، او بمعنى (من) البیانیه اى امام من جنس الرحمه، و المعنى: الامام الذى هو الرحمه کانه نفس الرحمه مبالغه، و فیه اشاره الى قوله تعالى: «و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین».
قال اهل العربیه: یجوز ان تکون رحمه، مفعولا له اى لاجل الرحمه، و ان تکون حالا مبالغه فى ان جعله نفس الرحمه، و اما على حذف مضاف اى ذا رحمه، او بمعنى راحم. و فى الحدیث: «انا نبى الرحمه» و فى آخر: «انما انا رحمه مهداه».
و تفصیل هذه الرحمه من وجوه:
احدها: انه الهادى الى سبیل الرشاد، و القائد الى رضوان الله سبحانه، و بسبب هدایته یکون وصول الخلق الى المقاصد العالیه و دخول جنات النعیم التى هى غایه الرحمه.
الثانى: ان التکالیف الوارده على یدیه اسهل التکالیف و اخفها على الخلق بالنسبه الى سائر التکالیف الوارده على ایدى الانبیاء السابقین لاممها. قال علیه السلام: «بعثت بالحنیفیه السهله السمحه» و ذلک عنایه من الله تعالى و رحمه اختص بها امته على یدیه.
الثالث: انه ثبت ان الله تعالى یعفو عن عصاه امته و یرحمهم بسبب شفاعته.
الرابع: انه سال الله ان یرفع عن امته بعده عذاب الاستیصال، فاجاب الله دعوته و رفع العذاب رحمه.
الخامس: ان الله وضع فى شرعه الرخص تخفیفا و رحمه لامته.
السادس: انه علیه السلام رحم کثیرا من اعدائه کالیهود و النصارى و المجوس، برفع السیف عنهم و بذل الامان لهم و قبول الجزیه منهم. و قال صلى الله علیه و آله: «من آذى ذمیا فقد آذانى» و لم یقبل احد من الانبیاء الجزیه قبله.
السابع: ان الله تعالى اخر عذاب من کذبه الى الموت، او القیامه کما قال الله تعالى: «و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم» و کل نبى من الانبیاء قبله کان اذا کذب اهلک الله من کذبه الى غیر ذلک من الوجوه التى لا تکاد تحصى کثره.
فان قلت: کیف کان رحمه و قد جاء بالسیف و استباحه الاموال حتى قال فى حدیث آخر: «انا نبى الملحمه» اى القتال.
قلت: انما جاء بالسیف لمن جحد و عاند و اراد خفض کلمه الله و لم یتفکر و لم یتدبر، الا ترى انه کان علیه السلام لا یبدا احدا بقتال حتى یدعوه الى الله و ینذره، و من اسماء الله تعالى الرحمن الرحیم، ثم هو المنتقم من العصاه فلا شک انه علیه السلام کان رحمه لجمیع الخلق، للمومنین بالهدایه و غیرها، و للمنافقین بالامان، و للکافرین بتاخیر العذاب، فذاته علیه السلام رحمه تعم المومن و الکافر.
و روى انه صلى الله علیه و آله قال لجبرئیل لما نزل علیه بقوله تعالى: «و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین»: هل اصابک من هذه الرحمه شىء؟ قال: نعم کنت اخشى سوء العاقبه فامنت ان شاء الله بقوله تعالى: «ذى قوه عند ذى العرش مکین مطاع ثم امین».
قوله علیه السلام: «و قائد الخیر» قاد الدابه قودا، من باب قال، و قیادا: اذا تقدمها آخذا بقیادها و هو خلاف السوق، و منه: قائد الجیش لامیرهم کانه یقودهم، و جمعه: قاده و قواد. و قد یقال للدلیل ایضا: قائد بهذا الاعتبار.
و الخیر، قیل: هو شىء من اعمال القلب نورانى زائد على الایمان و غیره من الصفات المرضیه، یدل على ذلک ما فى حدیث انس: «یخرج من النار من قال: لا اله الا الله و کان فى قلبه من الخیر ما یزن مثقال ذره».
و قیل: هو الوجود و یطلق على غیره بالعرض، و هو اما خیر مطلق کوجود العقل لانه خیر محض لا یشوبه شر و نقص، و اما خیر مقید، کوجود کل من الصفات المرضیه.
و قیل: هو ما یطلبه و یوثره و یختاره کل عاقل، و هو ینقسم: الى خیر بالذات، و خیر بالعرض.
فالاول: هو الحقیقى و مرجعه الى الوجود البحت، و الموجود بما هو موجود کالعلم، و الایمان الحقیقیین.
و الثانى: ما هو وسیله الى الاول، کالعباده، و الزهد.
و قیل: هو ما یتشوقه کل احد بلا مثنویه و هو المختار من اجل نفسه، و المختار غیره لاجله فان الکل یطلبه بالحقیقه الخیر و ان کان قد یعتقد فى الشر انه خیر فیختاره، فمقصده الخیر و یضاده الشر و هو المجتوى من اجل نفسه، و المجتوى غیره من اجله.
و الحق: ان الخیر، کلى، یندرج تحته جمیع الاعمال الصالحه کما یدل علیه قول امیرالمومنین علیه السلام: «افعلوا الخیر و لا تحقروا منه شیئا، فان صغیره کبیر، و قلیله کثیر» و یویده: ما فى بعض الاخبار: یخرج منها اى: من جهنم- قوم لم یعملوا خیرا قط و هولاء الذین لیس معهم الا الایمان انتهى.
و یقابله، الشر، فیکون کلیا یندرج تحته جمیع الاعمال السیئه، و اضافه القائد الى الخیر من اضافه الفاعل الى المفعول، و فیه استعاره لطیفه، فان القائد لما کان من شانه ان یقود الدابه حتى یصل بها الى الموضع المقصود، و کان علیه السلام قد جاء بالخیر و اوصله الى الخلق، لا جرم حسنت استعاره القائد له.
قوله علیه السلام: «و مفتاح البرکه» المفتاح: ما یفتح به المغلاق، و المفتح مثله، و کانه مقصور من الاول، و جمع الاول: مفاتیح، و الثانى: مفاتح بغیر یاء.
و البرکه محرکه: النماء و الزیاده و السعاده، و فیه استعاره بدیعیه جدا، و ذلک: ان الکفر و الضلال لما کانا ما نعین من نماء الاعمال و سعاده الدارین، شببههما بالمغلاق الذى یمنع من الدخول الى الدار. و لما کان علیه السلام رافعا للکفر، و ما حیا للضلال، و کان سببا للاقدام على استفاده الخیرات الزاکیه، و السعادات النامیه، شبهه بالمفتاح.
الکاف: للتعلیل عند من اثبته لها اى صل علیه لاجل نصبه لامرک نفسه کما فى قوله تعالى: «و اذکروه کما هدیکم» اى: لهدایته ایاکم، فما مصدریه، و زعم الزمخشرى، و ابن عطیه، و غیرهما: انها: کافه.
قال ابن هشام: و فیه اخراج الکاف عما ثبت لها من عمل الجر من غیر مقتض، و من نفى ورود الکاف للتعلیل، اجاب بانه من وضع الخاص موضع العام اذ الذکر و الهدایه یشترکان فى امر و هو الاحسان، فهذا فى الاصل بمنزله «و احسن کما احسن الله الیک».
و الکاف للتشبیه لا للتعلیل، فوضع الخاص و هو الذکر، موضع العام و هو الاحسان، و الاصل: و احسنوا کما احسن الله الیکم ثم عدل عن ذلک الاصل الى خصوصیه المطلوب و هو الذکر و الهدایه.
و کذا القول فى عباره الدعاء اذا قلنا بان الکاف فیها للتشبیه فیکون الاصل: فاحسن الیه کما احسن ثم عدل عن ذلک الى قوله: «فصل علیه» کما نصب للاعلام بخصوصیه المطلوب و لا خفاء بما فى ذلک من التکلف.
و الحق: ورودها للتعلیل، فان معنى التعلیل ظاهر فى حکایه سیبویه «کما انه لا یعلم فتجاوز الله عنه». و فى قول الشاعر:
و طرفک اما جئتنا فاحبسنه کما یحسبوا ان الهوى حیث تنظر
اذ معناه: انک اذا جئتنا فلا تنظر الینا و انظر الى غیرنا لیحسب الرقباء ان هواک مقصور على من تنظر الیه لیکون ذلک سببا للستر و عدم الفضیحه.
قال ابن مالک: و نصب الفعل بعدها تشبیها ب(کى) فى المعنى.
و نصب اما من النصب بسکون الصاد، مصدر نصبت الشىء من باب ضرب اذا اقمته، تقول: نصبته لامر کذا فانتصب اى: اقمته له فقام.
و المعنى: اقام لامرک نفسه، او من النصب محرکه بمعنى التعب یقال: نصب ینصب، کتعب یتعب، لفظا و معنى، و نصبه غیره و انصبه نص علیه ابن الاثیر فى النهایه و المعنى: اتعب لامرک نفسه.
و الامر: اما بمعنى طلب الفعل اى لما امرته به، او بمعنى الدین و الشرع کما فى قوله تعالى: «و ظهر امر الله».
قوله- علیه السلام-: «و عرض فیک للمکروه بدنه» عرضته لکذا تعریضا فتعرض نصبته له فانتصب کانک جعلته عرضه له اى: معروضا.
و «فیک» اى: لاجلک، ففى: للتعلیل کقوله تعالى: «فذلکن الذى لمتننى فیه» اى لاجله.
و المکروه: ما یکرهه الانسان و یشق علیه.
و بدن الانسان: قال الجوهرى: جسده.
و قال الازهرى، و الفیروز آبادى: هو من الجسد ما سوى الراس و الشوى.
و قال بعضهم: هو ما سوى المقاتل.
و الصحیح: انه جمله الجسد، کما یدل علیه: کلامه علیه السلام، و فى هاتین الفقرتین اشاره الى قیامه صلى الله علیه و آله بامر الله تعالى کما امره و بذله مهجته و جسده فى سبیله، و مقاساته للمکاره و تحمله للمشاق فى ذاته. فعن ابى عبدالله علیه السلام: «ان الله تعالى کلف رسوله ما لم یکلف احدا من خلقه، کلفه ان یخرج على الناس کلهم وحده بنفسه ان لم یجد فئه تقاتل معه، و لم یکلف هذا احدا من خلقه قبله و لا بعده، ثم تلا: هذه الایه: «فقاتل فى سبیل الله لا تکلف الا نفسک».
و اما ما لا قاه علیه السلام من المکروه و المشقه فى ذات الله فمن قرا کتب السیر علم ذلک، کاستهزاء قریش به فى اول الدعوه، و رمیهم ایاه بالحجاره حتى ادموا عقبیه و صیاح الصبیان به، و فرث الکرش على راسه، و فتل الثوب فى عنقه، و حصره مع اهله فى شعب بنى هاشم سنین عده محرمه معاملتهم و مبایعتهم و مناکحتهم و کلامهم حتى کادوا یموتون جوعا لو لا ان بعض من کان یحنو علیهم لرحم او لسبب غیره کان یسترق القلیل من الدقیق او التمر فیلقیه الیهم لیلا، ثم قصدهم له بالاذى، و لاصحابه بالضرب و التعذیب بالجوع و الوثاق فى الشمس، و طردهم ایاهم من شعاب مکه، حتى خرج من خرج منهم الى الحبشه و خرج هو علیه السلام مستجیرا منهم تاره بثقیف، و تاره ببنى عامر، و تاره بربیعه الفرس و بغیرهم، ثم اجمعوا على قتله و الفتک به لیلا حتى هرب منهم، لائذا بالاوس و الخزرج، تارکا اهله و ولده و ماحوته یده، ناجیا بحشاشه نفسه، حتى وصل الى المدینه، فناصبوه الحرب و رموه بالکتائب، و صدقوه القتال و الکفاح حتى ادموا فمه وطاح مغشیا علیه، و لم یزل منهم فى عناء شدید و حروب متصله الى ان اکرمه الله تعالى بنصره و ایده بظهور دینه. و من له انس بالتواریخ یعلم من تفاصیل هذه الاحوال ما یطول شرحه.
کاشفه بالعداوه: باداه بها اى: جاهره من الکشف بمعنى الاظهار و (فى)، للتعلیل، کاللتین بعدها.
و الدعاء الى الله: طلب الخلق الى توحیده و الاقبال الى طاعته.
و حامه الرجل: خاصته و من یقرب منه، و هو الحمیم ایضا و منه: الحدیث: «انصرف کل رجل من وفد ثقیف الى حامته» قاله ابن الاثیر.
و قال الجوهرى: هولاء حامه الرجل اى: اقرباوه.
و فى القاموس: هى خاصه الرجل من اهله و ولده.
و الاسره: بالضم کغرفه، و من ضبطه بالفتح فقد وهم، و هم رهط الرجل الادنون، و اصلها من الاسر و هو الشد، لان الرجل یشتد برهطه و عشیرته و یقوى بهم و قطع رحمه قطعا و قطیعه: هجرها و عقها اى: شق عصى الفتها و ترک برها، و الحنو علیها.
و الرحم: ککتف و یخفف بسکون الحاء مع فتح الراء و مع کسرها ایضا فى لغه بنى کلاب، و فى لغه لهم: بکسر الحاء اتباعا لکسره الراء، و هى: موضع تکوین الولد و وعاوه فى بطن امه، ثم سمیت القرابه رحما لکونهم یرجعون الى رحم واحده.
و اختلف العلماء: فى تحقیق معناها، فقیل: هى خلاف الاجنبى فتعم القرابه و الوصله من جهه الولاء، ذکره الفیومى فى المصباح.
و قیل: هى قرابه الرجل من جهه طرفیه آباوه و ان علوا، و ابنائه و ان سفلوا، و ما یتصل بالطرفین من الاعمام و العمات و الاخوه و الاخوات و اولادهم.
و قیل: الرحم التى تجب صلتها کل رحم بین اثنین لو کان احدهما ذکرا لم یتناکحا، فعلى هذا لا یدخل اولاد الاعمام و اولاد الاخوال.
و قیل: هى نسبه و اتصال بین المنتسبین تجمعهما رحم واحده.
قیل: و هذا یشبه ان یکون دوریا و لیس بدورى، لان الرحم الواقعه فى التعریف بمعنى موضع تکوین الولد، فلا دور و هذا معنى قول بعضهم: هى عام فى کل من یجمع بینک و بینه نسب و ان بعد، و هو اقرب الى الصواب.
و یدل علیه: ما رواه: «على بن ابراهیم فى تفسیر قوله تعالى: «فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم» انها نزلت فى بنىامیه». و یویده روایات اخر.
و فى هذه الفقرات: اشاره الى ما فعله صلى الله علیه و آله مع قومه و عشیرته، و اسرته، و اقربائه من قریش، و بنى المطلب و بنى هاشم الذین کذبوه و حاربوه لیطفووا نور الله و یابى الله الا ان یتم نوره، فحاربهم و قاتلهم و قتل منهم الجم الغفیر فى بدر، و احد، و اسر منهم من اسر، لم تاخذه بهم رافه و لا عطفته علیهم رحم، غضبا لله تعالى، و طلبا لمرضاته، و احیاء لدینه، حتى علت کلمته، و ظهر دینه، و لو کره المشرکون.
کاشفه بالعداوه: باداه بها اى: جاهره من الکشف بمعنى الاظهار و (فى)، للتعلیل، کاللتین بعدها.
و الدعاء الى الله: طلب الخلق الى توحیده و الاقبال الى طاعته.
و حامه الرجل: خاصته و من یقرب منه، و هو الحمیم ایضا و منه: الحدیث: «انصرف کل رجل من وفد ثقیف الى حامته» قاله ابن الاثیر.
و قال الجوهرى: هولاء حامه الرجل اى: اقرباوه.
و فى القاموس: هى خاصه الرجل من اهله و ولده.
و الاسره: بالضم کغرفه، و من ضبطه بالفتح فقد وهم، و هم رهط الرجل الادنون، و اصلها من الاسر و هو الشد، لان الرجل یشتد برهطه و عشیرته و یقوى بهم و قطع رحمه قطعا و قطیعه: هجرها و عقها اى: شق عصى الفتها و ترک برها، و الحنو علیها.
و الرحم: ککتف و یخفف بسکون الحاء مع فتح الراء و مع کسرها ایضا فى لغه بنى کلاب، و فى لغه لهم: بکسر الحاء اتباعا لکسره الراء، و هى: موضع تکوین الولد و وعاوه فى بطن امه، ثم سمیت القرابه رحما لکونهم یرجعون الى رحم واحده.
و اختلف العلماء: فى تحقیق معناها، فقیل: هى خلاف الاجنبى فتعم القرابه و الوصله من جهه الولاء، ذکره الفیومى فى المصباح.
و قیل: هى قرابه الرجل من جهه طرفیه آباوه و ان علوا، و ابنائه و ان سفلوا، و ما یتصل بالطرفین من الاعمام و العمات و الاخوه و الاخوات و اولادهم.
و قیل: الرحم التى تجب صلتها کل رحم بین اثنین لو کان احدهما ذکرا لم یتناکحا، فعلى هذا لا یدخل اولاد الاعمام و اولاد الاخوال.
و قیل: هى نسبه و اتصال بین المنتسبین تجمعهما رحم واحده.
قیل: و هذا یشبه ان یکون دوریا و لیس بدورى، لان الرحم الواقعه فى التعریف بمعنى موضع تکوین الولد، فلا دور و هذا معنى قول بعضهم: هى عام فى کل من یجمع بینک و بینه نسب و ان بعد، و هو اقرب الى الصواب.
و یدل علیه: ما رواه: «على بن ابراهیم فى تفسیر قوله تعالى: «فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم» انها نزلت فى بنى امیه». و یویده روایات اخر.
و فى هذه الفقرات: اشاره الى ما فعله صلى الله علیه و آله مع قومه و عشیرته، و اسرته، و اقربائه من قریش، و بنى المطلب و بنى هاشم الذین کذبوه و حاربوه لیطفووا نور الله و یابى الله الا ان یتم نوره، فحاربهم و قاتلهم و قتل منهم الجم الغفیر فى بدر، و احد، و اسر منهم من اسر، لم تاخذه بهم رافه و لا عطفته علیهم رحم، غضبا لله تعالى، و طلبا لمرضاته، و احیاء لدینه، حتى علت کلمته، و ظهر دینه، و لو کره المشرکون.
اقصاه: ابعده، من قصا الشىء قصوا من باب قعد: اذا بعد.
و الادنین و الاقصین، بفتح ما قبل علامه الجمع فیهما: الاقارب و الاباعد، جمع ادنى و اقصى، و اصلهما: الادنیین و الاقصیین، تحرکت یاوهما المنقلبتان عن واو فى الاصل، لانهما من الدنو و القصو، و انفتح ما قبلهما فقلبتا الفین، ثم حذفتا لالتقاء الساکنین و بقیت الفتحه قبلهما دلیلا علیهما، و هذا الحکم جار فى کل مقصور یجمع هذا الجمع فتحذف الفه دون الفتحه التى قبلها لتدل علیها. و فى التنزیل: «و انتم الاعلون» «و انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار».
و جحده جحدا و جحودا: انکره مع علمه.
و استجاب له استجابه: اذا دعاه الى شىء فاطاع.
و (على) فى الفقرتین: للتعلیل اى: لجحودهم، و لاستجابتهم کقوله تعالى: «لتکبروا الله على ما هدیکم» اى: لهدایته ایاکم.
و اعلم: ان الجحود على نوعین:
احدهما: جحود تشبیه، اذ المشبهون الله سبحانه بخلقه و ان اختلفوا فى کیفیه التشبیه باسرهم جاحدون له فى الحقیقه، و ذلک ان المعنى الذى یتصورونه و یثبتونه الها لیس هو نفس الاله، مع انهم ینفون ما سوى ذلک فکانوا نافین للاله الحق فى المعنى و جاحدین له.
و الثانى: جحود من لم یثبت صانعا، و کلا الفریقین جاحد له من وجه و مثبت له من وجه اما المشبهون فمثبتون له صریحا، جاحدون له لزوما، و اما الاخرون فبالعکس، اذ کانوا جاحدین له صریحا من الجهه التى یثبته العقلاء بها و مقرون به التزاما و اضطرارا، فان کل احد اذا وقع فى محنه، و اضطر فى ضیق، فزع من دون اختیار الى ربه و تضرع الیه فى النجاه و الخلاص، و الیه الاشاره بقوله تعالى: «و اذا مسکم الضر فى البحر ضل من تدعون الا ایاه فلما نجیکم الى البر اعرضتم و کان الانسان کفورا».
داب الرجل فى عمله کمنع: اجتهد، و اداب نفسه و اجیره: اجهدهما.
و التبلیغ و الابلاغ: الایصال، و الاسم: البلاغ بالفتح.
و (فى) للتعلیل.
و الرساله: بالکسر لغه: اسم من الارسال و هو التوجیه، و عرفا: تکلیف الله تعالى بعض عباده بواسطه ملک یشاهده و یشافهه ان یدعو الخلق الیه و یبلغهم احکامه، و قد تطلق على نفس الاحکام المرسل بها کما وقع هنا.
و المله: بالکسر لغه: الطریقه المسلوکه، و اصطلاحا: الطریقه الالهیه المجتمعه علیها المثبته للاحکام المتضمنه لمصالح العباد و عماره البلاد و النجاه فى المعاد، و المله و الشریعه و الدین متحده ذاتا و مختلفه اعتبارا، فان الطریقه الالهیه من حیث انها یجتمع علیها تسمى مله، و من حیث اظهار الله تعالى لها تسمى شریعه، و من حیث انه یطاع بها تسمى دینا، و اجهاد الرسول صلى الله علیه و آله نفسه فى تبلیغ الرساله، و اتعابه لها فى الدعاء الى المله من وجوه:
احدها: مقاساته للمتاعب الکثیره و المکاره الشدیده من المشرکین فى بدء دعوته حتى قال: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت».
و قال امیرالمومنین -علیه السلام- مشیرا الى ذلک: «خاض الى رضوان الله تعالى کل غمره، و تجرع فیه کل غصه، و قد تلون له الادنون و تالب علیه الاقصون، و خلعت الیه العرب اعنتها، و ضربت الى محاربته بطون رواحلها، حتى انزلت بساحته عداوتها من ابعد الدار و اسحق المزار».
الثانى: شده حرصه على رجوع الخلق الى الحق، و مبالغته فى دعوتهم الیه، و کمال الاهتمام بشانهم و کثره تاسفه و تحسره على عدم ایمانهم، حتى خاطبه ربه بقوله تعالى: «لعلک باخع نفسک الا یکونوا مومنین» اى اشفق على نفسک ان تقتلها حسره على ان لا یومنوا. و بقوله تعالى: «فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا» شبهه برجل فارقه اعزته و هو یتلهف على آثارهم، و یهلک نفسه حسره و تاسفا على فراقهم و قال له: «فلا تذهب نفسک علیهم حسرات ان الله علیهم بما یصنعون».
الثالث: معالجته للامراض النفسانیه، و ازالته للاعراض الظلمانیه من نفوس الجهال و قلوب اهل الزیغ و الضلال، فان النفوس الجاهله و ان کانت فى اول الفطره قابله لنور العلم و ظلمه الجهل، لکنها بمزاوله الاعمال السیئه و الافعال الشهویه و الغضبیه صارت کالبهائم و السباع مظلمه الذوات، و رسخت فیها الجهالات و الاخلاق الحیوانیه و الدواعى السبعیه، فیحتاج معالجتها الى جهد جهید و عناء شدید حتى یزیل عنها ظلمه الجهل و یجعلها قابله لنور العلم، فیفیض علیها الحقائق العلمیه و المعارف الیقینیه، هذا مع تفاوت مراتب الاذهان فى قبول التعلیم، و تباین الفطن و الافهام فى الاستعداد للتفهیم، و فى ذلک من التعب و المشقه ما لا خفاء به، الا ترى ان طبیب البدن یشق علیه علاج الامراض الصعبه کحمى الدق و السل، و المرض المزمن ما لا یشق علیه غیرها، خصوصا اذا کثرت علیه المرضى و اختلفت امزجتهم فى قبول الدواء، فان الانبیاء علیهم السلام و من یقوم مقامهم اطباء النفوس المبعوثون لعلاج امراضها، کما ان الحکماء اطباء الابدان المخصوصون بمداواتها لغایه بقائها على صلاحها او رجوعها الى العافیه من امراضها. «رئى المسیح علیه السلام خارجا من بیت فاجره مجاهره بالفجور فقیل، یا روح الله ما تصنع هاهنا؟ فقال: انما یاتى الطبیب المرضى».
الرابع: اشتغاله حال التبلیغ و الدعوه بالخلق عن الحق، و الالتفات من المقام الاسنى الى المقام الادنى، فانه -صلى الله علیه و آله- لما کان دائم التوجه الى الملا الاعلى، مستغرقا فى الالتفات الیه، مرتبطا به اشد الارتباط، مقبلا علیه و کان مع ذلک منصوبا لتشریع الشریعه، و تاسیس المله، و ارشاد الخلائق، و افاده الحقائق، لم یکن له بد من النزول عن ذلک المقام العلوى الى هذا العالم السفلى، فکان یجد عند ذلک من الجهد و التعب و المشقه و النصب ما لا مزید علیه، و من هنا قال صلى الله علیه و آله: «انه لیغان على قلبى و انى لاستغفر الله فى الیوم مائه مره».
قوله علیه السلام: «و شغلها بالنصح لاهل دعوتک» الشغل بالضم و بضمتین: خلاف الفراغ، و شغله کمنعه، شغلا بالفتح، و یضم و لاتقل: اشغله اشغالا فانها لغه متروکه او ردیه.
و مما یحکى من ادب الصاحب بن عباد رحمه الله، ان بعض العمال کتب الیه: ان راى مولانا ان یامر باشغالى ببعض اشغاله، فوقع تحت الرقعه: من کتب اشغالى لا یصلح لاشغالى.
و یقال: اشتغل بامره فهو مشتغل بالبناء للفاعل نص علیه الازهرى و غیره.
و قال ابن فارس: و لا یکادون یقولون: اشتغل و هو جائز، یعنى بالبناء للفاعل.
و النصح: بالضم مصدر نصح له من باب منع، هذه اللغه الفصیحه، و علیها قوله تعالى: «ان اردت ان انصح لکم» و فى لغه یتعدى بنفسه فیقال: نصحته، و الاسم: النصیحه، و هى کلمه جامعه، و معناها: حیازه الخیر للمنصوح له، من نصحت العسل اذا صفیته من الشمع، شبهوا تخلیص القول من الغش بتخلیص العسل من الشمع.
و قال الراغب: اصلها من نصحت الثوب اذا خطته، و هى اخلاص المحبه لغیرک فى اظهار ما فیه صلاحه انتهى.
و المراد بنصحه -صلى الله علیه و آله- لهم: ارشادهم الى مصالح دینهم و دنیاهم، و تعلیمهم ایاها، و عونهم علیها، و امرهم بالمعروف و نهیهم عن المنکر، و الذب عنهم و عن اعراضهم، و السخاء علیهم بموجوده، و الایثار لهم و حسن الخلق معهم، و اغتفار سیئاتهم و اکرامهم على حسناتهم و الدعاء لهم، و بالجمله جلب خیر الدنیا و الاخره الیهم خالصا مخلصا لوجه الله، و من ثم قیل: النصیحه فى و جازه لفظها و جمیع معانیها کلفظ الفلاح الجامع لخیر الدنیا و الاخره.
و الدعوه بالفتح: اسم من الدعاء و ما دعوت الیه من طعام و شراب یقال: نحن فى دعوه فلان، و المراد بها هنا: الدعوه التى نسبها الله تعالى الى نفسه فى قوله سبحانه: «له دعوه الحق». عن ابن عباس: «دعوه الحق: قول لا اله الا الله».
قیل: و انما سمیت دعوه لانها التى یدعى الیها اهل الملل الکافره.
و قیل: الدعوه العباده، فان عبادته تعالى هى الحق و الصدق.
و قیل: هى بمعنى الدعاء الحق. اى الدعوه الثابته الواقعه فى محلها المجابه عند وقوعها. و اضافتها الى الحق، للایذان بملابستها له و اختصاصها به و کونها بمعزل عن شائبه الباطل، کما یقال: کلمه الحق.
قال الزجاج: و جائز ان یکون- و الله اعلم- دعوه الحق انه من دعا الله تعالى موحدا استجیب له دعاوه انتهى.
فالمراد بقوله -علیه السلام- لاهل دعوتک: اما اهل توحیدک، او اهل عبادتک، او اهل دعائک. و یحتمل: ان یکون من قبیل الاضافه الى الفاعل، اى الذین دعوتهم فاجابوا دعوتک و على کل وجه فالمراد بهم: المسلمون کما یقتضیه تشریفهم باضافتهم الى الدعوه المضافه الیه.
قال بعضهم: و لا یبعد ان یراد بتبلیغ الرساله: مطلق الرساله دون تبیین الاحکام الاصولیه و الفروعیه، و بالدعاء الى المله: تبلیغ الاحکام الاصولیه کما یشعر به لفظ المله، و بالنصح لاهل الدعوه: تبلیغ الاحکام المفصله الشرعیه الفرعیه کما یشعر به لفظ النصح، هذا کلامه و الله اعلم.
هاجر مهاجره: اذا خرج من ارض الى ارض، و الاسم: الهجره بالکسر، و الضم قلیل.
قال الواحدى: المهاجر الذى فارق عشیرته و وطنه، و اصله من الهجر الذى هو ضد الوصل.
و البلاد بالکسر، جمع بلده مونث بلد. و هو من الارض ما کان ماوى للانسان و ان لم یکن فیه بناء، و جمعه: بلدان بالضم.
و الغربه بالضم: البعد و النوى، غرب الشخص بالضم غرابه کشرف شرافه: بعد عن وطنه فهو غریب فعیل بمعنى فاعل. و غربته انا تغریبا، فتغرب و اغترب و غرب بنفسه ایضا تغریبا، و اغرب بالالف دخل فى الغربه.
و الناى بالهمز: البعد، ناى نایا، من باب نفع: بعد، و یتعدى بنفسه، و بالحرف و هو الاکثر، فیقال: نایته و نایت عنه، و یتعدى بالهمزه الى ثان، فیقال: انایته عنه، و المراد ببلاد الغربه و محل الناى: مهاجره- صلى الله علیه و آله- و هو المدینه المنوره و جمیعه البلاد باعتبار ما حولها من القرى.
و قوله: عن موطن رحله، متعلق بهاجر، و یحتمل تعلقه بالناى، و الموطن: الوطن، و هو مکان الانسان و مقره، و الرحل بفتح الراء و سکون الحاء المهملتین:
مرکب للبعیر و ما یستصحبه المسافر من الاثاث.
و رحل الشخص: ماواه و منزله فى الحضر، و منه: «اذا ابتلت النعال فالصلاه فى الرحال».
و انما قیل لامتعه المسافر (رحل) لانها ماواه فى السفر، و المراد به هنا: اما رحل البعیر، او اثاث المسافر، فیکون موطن رحله: کنایه عن مکان اقامته کما یقال: محط رحله و ملقى رحله، و فلان حط رحله و القى رحله: اى: اقام و ان لم یکن له رحل، او ماواه و منزله، اى الموطن الذى فیه ماواه و مسکنه.
و موضع رجله: کنایه عن منشئه و مرباه، لانه اول موضع وضع فیه رجله حین نشا و اخذ یمشى، کما ان مسقط راسه کنایه عن مولده.
و المسقط کمقعد و منزل: موضع السقوط، و سقط الولد من بطن امه: خرج.
و انما اضیف المسقط الى الراس، لان اول ما یسقط من الولد راسه، یقال: هذا البلد مسقط راسى، قال الشاعر:
خرجنا جمیعا من مساقط رووسنا على ثقه منا بجود ابن عامر
و لا ینافى ذلک ما ورد فى بعض الاخبار: «ان من خصائصه صلى الله علیه و آله انه وقع على قدمیه حین الولاده لا على راسه تکریما له و تعظیما» لان مسقط راس الرجل صار کنایه عن مولده سواء ولد على راسه او على رجلیه بناء على الغالب ... الولاده.
على ان المشهور: انه علیه السلام وقع على الارض معتمدا على یدیه رافعا راسه الى السماء و الله اعلم.
و المانس بفتح العین و کسرها: محل الانس بالضم و هو ضد الوحشه، اى المحل الذى کانت تانس به نفسه.
و المراد بموطن رحله الى آخره: مکه شرفها الله تعالى، و قد کان یعز علیه صلوات الله علیه فراقها و الهجره عنها روى: «انه لما خرج منها مهاجرا التفت الیها فظن انه لا یعود الیها و لا یراها بعد ذلک فادرکته رقه و بکى، فاتاه جبرئیل علیه السلام- وتلا علیه قوله تعالى: «ان الذى فرض علیک القرآن لرادک الى معاد».
و قیل: نزلت علیه حین بلغ الجحفه فى مهاجرته، و قد اشتاق الى مولده و مولد آبائه و حرم ابراهیم علیه السلام، فنزل جبرئیل علیه السلام فقال له: اتشتاق الى مکه؟ قال: نعم، فاوحاها الیه.
و روى عبدالله بن الحمراء: «انه سمع رسول الله- صلى الله علیه و آله- و هو واقف على راحلته یقول مخاطبا مکه: «و الله انک لخیر ارض الله، و احبها الى الله، و لو لا انى اخرجت منک ما خرجت».
تبصره:
قیل: فى هذه الفقرات اشاره الى ان مکه- شرفها الله- افضل من سائر البقاع، لانه صلى الله علیه و آله افضل الانبیاء، فینبغى ان یکون موطنه و منشاه و مولده و مانسه افضل الاماکن. و قد اختلفت العلماء من العامه فى التفضیل بین مکه و المدینه:
فذهب جمهورهم: الى افضلیه مکه و بعضهم: الى افضلیه المدینه، و لکل من الفریقین حجج عقلیه و نقلیه یطول ذکرها، و اجمعوا على ان الموضع الذى ضم اعضاءه الشریفه افضل بقاع الارض.
و المستفاد من احادیث اهل البیت- علیهم السلام-: ان مکه افضل من سائر الارض و ان الصلاه فى المسجد الحرام افضل من الصلاه فى مسجد النبى صلى الله علیه و آله.
اما کون مکه افضل من سائر الارض فیدل علیه ما رواه: رئیس المحدثین فى الفقیه باسناده عن ابى عبدالله علیه السلام: قال: احب الارض الى الله مکه، و ما تربه احب الى الله من تربتها، و لا حجرا حب الى الله من حجرها، و لا جبل احب الى الله من جبالها، و لا ماء احب الى الله من مائها.
و اما کون الصلاه فى المسجد الحرام افضل من الصلاه فى مسجد النبى صلى الله علیه و آله فیدل علیه صریحا ما رواه: رئیس المحدثین ایضا فى کتاب ثواب الاعمال باسناده عن مسعد بن صدقه: عن الصادق علیه السلام قال: قال رسولالله- صلى الله علیه و آله-: صلاه فى مسجدى تعدل عند الله عشره آلاف صلاه فى غیره من المساجد الا المسجد الحرام فان الصلاه فیه تعدل مائه الف صلاه. و فى هذا المعنى اخبار اخر.
و قال شیخنا الشهید قدس سره فى الدروس: مکه افضل بقاع الارض ما عدا قبر رسولالله صلى الله علیه و آله و روى: «فى کربلا على ساکنیها السلام، مرجحات».
و الاقرب ان موضع قبور الائمه علیهم السلام کذلک اما البلدان التى هم فیها فمکه افضل منها حتى المدینه.
و روى صامت عن الصادق علیه السلام: «ان الصلاه فى المسجد الحرام تعدل مائه الف صلاه» و مثله روایه السکونى عنه عن آبائه عنه علیه السلام.
و اختلفت الروایات فى کراهه المجاوره بها و استحبابها و المشهور الکراهه:
اما لخوف الملاله و قله الاحترام. و اما لخوف ملابسه الذنوب فان الذنب بها اعظم، قال الصادق- علیه السلام: «کل الظلم فیها الحاد حتى ضرب الخادم» و لذلک کره الفقهاء سکنى مکه. و اما لیدوم شوقه الیها اذا اسرع خروجه منها و لهذا ینبغى الخروج منها عند قضاء المناسک و روى: «ان المقام بها یقسى القلب».
و الاصح: استحباب المجاوره بها للواثق من نفسه بعدم هذه المحذورات لما رواه : ابن بابویه عن الصادق علیه السلام: «من جاور بمکه سنه غفر الله له ذنبه و لاهل بیته و لکل من استغفر له و لعشیرته و لجیرانه ذنوب تسع سنین قد مضت و عصموا من کل سوء اربعین و مائه سنه».
و روى: «ان الطاعم بمکه کالصائم فیما سواها، و صیام یوم بمکه یعدل صیام سنه فیما سواها».
و من ختم القرآن بمکه من جمعه الى جمعه او اقل او اکثر کتب الله له من الاجر و الحسنات من اول جمعه کانت فى الدنیا الى آخر جمعه تکون و کذا فى سائر الایام.
و قال بعض الاصحاب: ان جاور للعباده استحب، و ان کان للتجاره و نحوها کره، جمعا بین الروایات.
و روى محمد بن مسلم عن الباقر علیه السلام: لا ینبغى للرجل ان یقیم بمکه سنه.
و فیها اشاره الى التعلیل بالملل و انه لا یکره اقل من سنه) الى هنا کلام الشهید طاب ثراه.
الاراده: هى العزم على الفعل او الترک بعد تصوره و تصور الغایه المترتبه علیه من خیر او نفع او لذه او نحو ذلک، و هى: اخص من المشیئه، لان المشیئه ابتداء العزم على الفعل، فنسبتها الى الاراده نسبه الضعف الى القوه، و الظن الى الجزم، فانک ربما شئت شیئا و لا تریده لمانع عقلى او شرعى، و اما الاراده فمتى حصلت صدر الفعل لا محاله، و قد یطلق کل منهما على الاخرى توسعا.
و انتصابها على المفعول لاجله اى: هاجر لاجل ارادته اعزاز دینک اى: لتقویته ، من العزه بمعنى الشده و القوه.
قال فى المحکم: عززت القوم و اعززتهم و عززتهم: قویتهم، و فى التنزیل: «فعززنا بثالث» اى فقوینا و شددنا. انتهى.
او لاکرام دینک من عز على یعز عزا و عزه و عزازه: کرم، و اعززته: اکرمته.
و الدین: فى اللغه: الطاعه، و فى العرف الشرعى: هو الشریعه الصادره بواسطه الرسل علیهم السلام، و لما کان اتباع الشریعه طاعه مخصوصه کان ذلک تخصیصا من الشارع للعام باحد مسمیاته، و لکثره استعماله صار حقیقه دون سائر المسمیات، لانه المتبادر الى الفهم حال اطلاق لفظه الدین.
و الاستنصار: طلب النصره، استنصره و استنصربه فنصره على عدوه: اعانه و قواه.
و قوله «بک»: یحتمل تعلقه به و بالکفر، اذ یقال: کفره و کفر به.
و المراد باهل الکفر: اهل الملل المتفرقه و الاهواء المنتشره الذین کانوا عند مقدمه- صلى الله علیه و آله- کما قال امیرالمومنین صلوات الله علیه: «بعث الله محمدا صلى الله علیه و آله لانجاز عدته، و تمام نبوته، ماخوذا على النبیین میثاقه، مشهوره سماته، کریما میلاده، و اهل الارض یومئذ ملل متفرقه، و اهواء منتشره، و طرائق متشته، بین مشبه لله بخلقه، او ملحد فى اسمه، او مشیر الى غیره، فهداهم به من الضلاله، و انقذهم بمکانه من الجهاله».
قال بعض العلماء: اعلم ان الخلق عند مقدمه صلى الله علیه و آله اما علیه اسم الشرائع، او غیرهم. اما الاولون: فالیهود و النصارى و المجوس، و قد ادیانهم اضمحلت من ایدیهم و انما بقوا متشبهین باهل الملل، و قد کان الغالب علیهم دین التشبیه و مذهب التجسم، کما حکى القرآن الکریم عنهم: «و قالت الیهود و النصارى نحن ابناء الله و احباوه» «و قالت الیهود عزیز ابن الله و قالت النصارى المسیح ابن الله».
و المجوس اثبتوا اصلین اسندوا الى احدهما: الخیر و الى الثانى: الشر، و سموهما: النور و الظلمه، و بالفارسیه: یزدان و اهرمن، ثم زعموا انه جرت بینهما محاربه، ثم ان الملائکه توسطت و اصلحت بینهما على ان یکون العالم السفلى خالصا لاهرمن الذى هو الظلمه، سبعه آلاف سنه، ثم یخلى العالم و یسلمه الى یزدان الذى هو النور، الى غیر ذلک من هذیانهم و خبطهم.
و اما غیرهم من اهل الاهواء المنتشره و الطرائق المتشته فمنهم: العرب اهل مکه و غیرهم، و قد کانت منهم معطله و منهم محصله نوع تحصیل. اما المعطله، فصنف منهم انکروا الخالق و البعث و الاعاده و قالوا: بالطبع المحیى و الدهر المفنى، و هم الذین حکى القرآن عنهم: «و قالوا ما هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر» و قصروا الموت و الحیاه على تحلل الطبائع المحسوسه و ترکبها، فالجامع هو الطبع و المهلک هو الدهر: «و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون».
و صنف منهم: اقروا بالخالق و ابتداء الخلق عنه، و انکروا البعث و الاعاده، و هم المحکى عنهم فى القرآن الکریم: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظام و هى رمیم قل یحیها الذى انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم».
و صنف منهم: اعترفوا بالخالق و نوع من الاعاده، لکنهم عبدوا الاصنام و زعموا انها شفعاوهم عند الله کما قال تعالى: «و یعبدون من دون الله ما لا یضرهم و لا ینفعهم و یقولون هولاء شفعاونا عند الله» و من هولاء: قبیله ثقیف و هم اصحاب اللات بالطائف، و قریش، و بنوکنانه، و غیرهم اصحاب العزى.
و منهم: من کان یجعل الاصنام على صور الملائکه و یتوجه بها الى الملائکه.
و منهم: من کان یعبد الملائکه کما قال تعالى: «بل کانوا یعبدون الجن».
و اما المحصله: فقد کانوا فى الجاهلیه على ثلاثه انواع من العلوم:
احدها: علم الانساب و التواریخ و الادیان.
و الثانى: علم تعبیر الرویا.
و الثالث: علم الانواء، و ذلک مما یتولاه الکهنه و القافه منهم.
و عن النبى- صلى الله علیه و آله: «من قال: مطرنا بنوء کذا فقد کفر بما انزل على محمد».
و من غیر العرب: البراهمه من اهل الهند، و مدار مقالتهم على التحسین و التقبیح العقلیین، و الرجوع فى کل الاحکام الى العقل و انکار الشرائع، و انتسابهم الى رجل منهم یقال له: براهام.
و منهم: اصحاب البدده و البدده عندهم شخص فى هذا العالم لم یولد و لا ینکح و لا یطعم و لا یشرب و لا یهرم و لا یموت.
و منهم: اهل الفکره، و هم اهل العلم منهم بالفلک و احکام النجوم.
و منهم: اصحاب الروحانیات الذین اثبتوا وسائط روحانیه تاتیهم بالرساله من عند الله فى صوره البشر من غیر کتاب فتامرهم و تنهاهم.
و منهم: عبده الکواکب.
و منهم: عبده الشمس.
و منهم: عبده القمر، و هولاء یرجعون بالاخره الى عباده الاصنام، اذ لا تستمر لهم طریقه الا بشخص حاضر ینظرون الیه و یرجعون الیه فى مهماتهم، و لهذا کان اصحاب الروحانیات و الکواکب یتخذون اصناما على صورها، فکان الاصل فى وضع الاصنام ذلک، اذ یبعد ممن له ادنى فطنه ان یعمل خشبا او حجرا بیده ثم یتخذه الها، الا ان الخلق لما عکفوا علیها و ربطوا حوائجهم بها من غیر اذن شرعى و برهان من الله تعالى کان عکوفهم علیها و عبادتهم لها اثباتا لالهیتها، و وراء ذلک من اصناف الاراء الباطله و المذاهب الفاسده اکثر من ان تحصى و هى مذکوره فى الکتب المصنفه فى هذا الفن، و یدخل اربابها جمیعهم تحت اهل الکفر.
قال ابن الاثیر فى النهایه فى حدیث الدعاء: حتى استتب له ما حاول فى اعدائک اى: استقام و استمر.
و قال الجوهرى: استتب له الامر اى: تهیا و استقام.
و قال الزمخشرى فى الاساس: استتب له الامر اى: استقام و تم، و یجوز ان یقال للاستقامه و التمام: الاستنباب، اى طلب التباب لان التباب یتبع التمام انتهى.
یرید بالتباب: النقص و الهلاک لان الشىء اذا تم نقص و خلص، فکانه هلک.
و حاول الشىء: اراده. و قیل: المحاوله: طلب الشىء بحیله. و استتم اى: تم کقر و استقر.
قال الرضى: و لابد فى استقر من مبالغه.
و دبر الامر تدبیرا: فعله عن فکر و رویه، ماخوذ من الدبر کانه نظر فى دبره اى فى عاقبته و آخرته. و مفعولا حاول و دبر محذوفان اى: ما حاوله و دبره، و المراد بما حاوله فى الاعداء غلبته علیهم و القهر لهم، و بما دبر فى الاولیاء صدق رغبتهم فى الجهاد و اجتماع قلوبهم علیه لما عرفهم من عظیم فضله و جزیل اجره فعلم حینئذ انهم سیغلبون و ینتصرون کما یدل على ذلک قوله علیه السلام.
نهد الى العدو نهدا من بابى نفع و قتل: نهض و برز، و الفاعل: ناهد، و الجمع: نهاد مثل: کافر و کفار، و ناهدته مناهده: ناهضته، و تناهدوا فى الحرب: نهض بعضهم الى بعض للمحاربه.
و مستفتحا: اى مستنصرا و طالبا للفتح، فالباء: للاستعانه یقال: فتح الله على نبیه، اى: نصره، و هو یستفتح الله للمسلمین على الکفار. و یحتمل ان یکون بمعنى مفتتحا و الباء للملابسه، اى: مفتتحا للجهاد حال کونه ملتبسا بعونک، او للسببیه اى: بسبب عونک له.
و متقویا: اسم فاعل من تقوى، اى: صار ذا قوه.
و (على): بمعنى مع، اى: مع ضعفه، مثلها فى قوله تعالى: «و آتى المال على حبه».
و الضعف بالفتح و الضم: خلاف القوه. و قیل: هو بالضم فى الجسد و بالفتح فى العقل و الراى.
و یروى عن ابنعمر انه قال: «قرات على النبى صلى الله علیه و آله: «الذى خلقکم من ضعف» بالفتح، فاقرانى «من ضعف» بالضم.
و الضعف محرکه: لغه فى الضعف حکاها ابن الاعرابى.
و النصر: الاعانه على العدو، و فیه اشاره الى ان استفتاحه علیه السلام و تقویه على الکفار انما کان بعون الله و نصره، لا بالاسباب الظاهره و التدبیر الذى دبره، کما قد یتوهم من الفقره السابقه، فانها بمعزل عن التاثیر، و انما التاثیر مختص به تعالى کما قال تعالى: «و ما النصر الا من عند الله» اى: کائن من عنده من غیر ان یکون فیه شرکه من جهه الاسباب و العدد و انما هى مطابقه له بطریق جریان السنه الالهیه.
غزاه غزوا: اراده و قصده کاغتزاه، و منه: مغزى الکلام اى: مقصده. و غزا العدو: سار الى قتالهم و انتها بهم غزوا و غزوانا و غزاوه. و قیل: انما یکون غزو العدو فى بلاده.
و عقر الدار بضم العین و فتحها: اصلها، و قیل: وسطها، قاله فى المحکم.
و قال الازهرى: قال ابوعبید: سمعت الاصمعى یقول: عقر الدار بالضم فى لغه اهل الحجاز، فاما اهل نجد فیقولون: عقر بالفتح، و منه قیل: العقار- بالفتح- و هو المنزل و الارض و الضیاع.
و قال بعضهم: عقر الدار: اصلها فى لغه الحجاز، و تضم العین و تفتح عندهم، و عقرها معظمها فى لغه غیرهم و تضم لا غیر.
و قال الزجاج: عقر دار القوم: اصل مقامهم الذى علیه معولهم و اذا انتقلوا منه لنجعه رجعوا الیه.
و الدیار: جمع دار و هى: المحل بجمیع البناء و العرصه و البلد.
قال الجوهرى: الدار مونثه و انما قال تعالى: «و لنعم دار المتقین» و ذکر على معنى المثوى کما قال تعالى: «نعم الثواب و حسنت مرتفقا» فانث على المعنى و ادنى العدد ادور، و الهمزه فیه مبدله من واو مضمومه و لک ان لا تهمز و الکثیر دیار مثل جبل و اجبل و جبال و دور ایضا مثل اسد و اسد انتهى.
و هجم علیه هجوما من باب قعد: دخل بغته على غفله منه.
و بحبوحه الدار و المکان بالضم: وسطه، و بحبح و تبحبح: اذا تمکن و توسط المنزل و المقام.
و القرار بالفتح: المکان الذى یستقر فیه و هذا من جمله ما حاوله علیه الصلاه و السلام فى اعداء الله و دبره فى اولیائه اذ غزا الکفار فى عقر دیارهم و بحبوحه قرارهم لیکون اعظم فى ذلهم و اشد فى هو انهم کما قال امیرالمومنین علیه السلام: «فو الله ما غزى قوم فى عقر دارهم الا ذلوا».
قیل: و عله ذلک ان للاوهام افعالا عجیبه فى الابدان تاره بزیاده القوه و تاره بنقصانها حتى ان الوهم ربما کان سببا لمرض الصحیح لتوهمه المرض و بالعکس فکان السبب فى ذل من غزى فى داره و ان کان معروفا بالشجاعه هو الاوهام اما اوهامهم، فلانها تحکم بانه لم یقدم على غزوهم فى مکانهم الا لقوه غازیهم و اعتقاده فیهم الضعف بالنسبه الیه فتنفعل اذن نفوسهم عن تلک الاوهام و تنقهر عن المقاومه و تضعف عن الانبعاث و تزول غیرتها و حمیتها فتحصل على طرف رذیله الذل و اما اوهام غیرهم فلان الغزو الذى یلحقهم یکون باعثا لکثیر من الاوهام على الحکم بضعفهم و محرکا لطمع کل طامع فیهم فیثیر ذلک لهم احکاما و همیه تعجزهم عن المقاومه فتکون سببا للانتصار علیهم و القهر لهم و الایقاع بهم اما الذین غزاهم صلى الله علیه و آله فى عقر دیارهم فقبائل کثیره:
منهم: بنوقینقاع بفتح القاف و سکون الیاء المثناه من تحت و تثلیث النون و الضم اشهر ثم قاف مفتوحه و بعد الالف عین مهمله و هم: حى من الیهود منازلهم عند جسر بطحان ممایلى العالیه حاصرهم علیه السلام فى حصنهم حتى نزلوا على حکمه فربطهم ثم اجلاهم و غطفان غزاهم بنجد فلما سمعوا بمهبطه علیه السلام هربوا فى رووس الجبال.
و بنوالنضیر قبیله کبیره من الیهود و کانوا اهل حصون و عقار و نخل کثیر غزاهم صلى الله علیه و آله فى اماکنهم و حاصرهم فى حصونهم خمسه عشر یوما فجهدهم الحصار فارسلوا الیه علیه السلام انا نخرج من بلادک فامرهم بالخروج فخرجوا و انمار و ثعلبه و غیرهم جمعوا جموعا لقصد المسلمین فبلغ ذلک رسول الله صلى الله علیه و آله فمضى الیهم حتى اتى محالهم بذات الرقاع فهربوا الى رووس الجبال فلم یجد المسلمون الا نسوه فاخذوهن.
و اهل دومه الجندل: قال سعد: غزاها النبى صلى الله علیه و آله و نزل بساحه اهلها فلم یجدوا الا الانعام و لشیاه فهجم على ما شیتهم و رعاتهم فاصاب من اصاب و هرب فى کل وجه من هرب.
و بنوالمصطلق: و هم بطن من خزاعه غزاهم فى قرارهم، و هو ماء لهم یسمى المریسیع بالتصغیر و العین المهمله فى آخره فهجم علیهم و اغاروهم غارون و انعامهم تسقى على الماء فقاتل مقاتلتهم و سبى ذراریهم و هم على الماء.
و بنوقریظه: و هم احدى قبائل الیهود غزاهم صلى الله علیه و آله فى اماکنهم و حاصرهم فى حصنهم خمسا و عشرین لیله حتى جهدهم الحصار فنزلوا على ان یحکم فیهم سعد بن معاذ بحکمه فحکم فیهم بقتل الرجال و غنم الاموال و سبى الذرارى و النساء فقال له رسول الله صلى الله علیه و آله: لقد حکمت فیهم بحکم الله من فوق سبع ارقعه فجاء بهم الى المدینه مقرنین فى الاصفاد، و هم ثمانمائه رجل او اکثر ثم ضرب اعناقهم.
و بنوالحیان: غزاهم فى منازلهم فهربوا و تمنعوا بشعف الجبال.
و یهود خیبر: غزاهم فى دیارهم و حاصرهم فى حصونهم حتى انزلهم من صیاصیهم و کان قدم علیهم لیلا فلم یشعروا بقدومه فلما اصبحوا فتحوا حصونهم و خرجوا بمساحیهم و مکاتلهم الى اعمالهم فلما راوه قالوا: هذا و الله محمد و الخمیس معه فولوا هاربین الى حصونهم و جعل صلى الله علیه و آله یقول: الله اکبر خربت خیبر فاذا نزلنا بساحه قوم فساء صباح المنذرین، ثم حاصرهم حتى فتح الله علیه جمیع حصونهم و هى عشره.
و یهود وادى القرى غزاهم و حاصرهم لیالى و فتح الوادى و اصاب المسلمون به اموالا کثیره و امتعه و میره.
و قریش: غزاهم بمکه و فتحها فکان الفتح المبین و النصر العزیز.
و هوازن: غزاهم بحنین.
و ثقیف: غزاهم بالطائف. هولاء الذین غزاهم صلى الله علیه و آله بنفسه فى عقر دیارهم و هجم علیهم فى بحبوحه قرارهم سوى غزواته الاخر و سوى سرایاه، و کان جمیع غزواته بنفسه الشریفه: ستا و عشرین غزوه و جمیع سرایاه: ستا و ثلاثین سریه و تفصیل ذلک تتکفل به کتب السیر و الله اعلم.
ظهر الشىء یظهر من باب منع، ظهورا: تبین و برز بعد الخفاء و ظهر علیه: غلب و علا و اظهره الله.
و امر الله تعالى هنا: دینه و شریعته کما فسر به قوله تعالى: «و ظهر امر الله و هم کارهون» اى غلب دینه و علا.
و العلو: الارتفاع و الغلبه و القهر اى: ارتفعت کلمتک او غلبت و قهرت من قولهم علا فلان فلانا: اذا غلبه و قهره.
و کلمته تعالى، قیل: کلمه التوحید.
و قیل: الدعوه الى الاسلام قال تعالى: «و جعل کلمه الذین کفروا السفلى و کلمه الله هى العلیا».
قال المفسرون: کلمه الذین کفروا هى دعوتهم الى الکفر و عباده الاصنام.
و السفلى: الدنیه التى لا یبالى بها، و کلمه الله: هى دعوته الى الاسلام او کلمه التوحید لا اله الا الله، و العلیا العالیه الى یوم القیامه.
قوله علیه السلام: «و لو کره المشرکون» جواب (لو) محذوف لدلاله ما قبله علیه و الجمله معطوفه على جمله قبلها مقدره، و کلتاهما فى موضع الحال اى ظهر امرک و علت کلمتک لو لم یکره المشرکون ذلک، و لو کرهوه اى على کل حال مفروض و قد حذفت الجمله فى الباب حذفا مطردا لدلاله الثانیه علیها دلاله واضحه لان الشىء اذا تحقق عند المانع فلئن یتحقق عند عدمه اولى، و على هذا السر یدور ما فى (ان) و (لو) الوصلیتین من التاکید، و قد مر زیاده تحقیق لهذا على ان فى صدر الدعاء.
و المشرکون: هم الذین اشرکوا بالله تعالى فجعلوا له شرکاء فى العباده.
قال العلماء: و لیس احد فى العالم یثبت لله سبحانه شریکا فى الوجوب و العلم و القدره و لکن الثنویه یثبتون الهین اثنین حکیما یفعل الخیر و سفیها یفعل الشر اما المتخذون معبودا سوى الله تعالى فکثیرون منهم: عبده الکواکب و هم: الصابئه، و منهم: عبده المسیح. و منهم: عبده الاوثان و لا دین باطل اقدم من دینهم، لان اقدم الانبیاء الذین نقل الینا تاریخهم هو نوح علیه السلام و هو لما جاء بالرد علیهم «و قالوا لا تذرن الهتکم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا یغوث و یعوق و نسرا» و دینهم باق الى الان و عبادتهم لها فى مبدء الامر لم تکن لاعتقادهم فیها انها آلهه اذ العلم بان هذا الحجر المنحوت فى هذه الساعه لیس هو الذى خلقنى و خلق السماوات و الارض علم ضرورى فیمتنع اطباق جمع عظیم علیه فوجب ان یکون لهم غرض آخر سوى ذلک و قد ذکروا فیه وجوها:
احدها: ان بعضهم کاهل الصین و الهند کانوا مجسمه فاتخذوها اشباها لله تعالى و ملائکته و اعتکفوا على عبادتها لقصد طلب الزلفى الى الله و ملائکته.
الثانى: انهم اتخذوها اصناما للکواکب و قصدوا بعبادتها عباده الکواکب و هم بالحقیقه عبده الکواکب.
الثالث: ان اصحاب الاحکام اتخذوها طلاسم فى اوقات مخصوصه و عظموها لاعتقادهم الانتفاع بها.
الرابع: انهم اتخذوها على صور رجال کانوا یعتقدون فیهم اجابه الدعوه و قبول الشفاعه فعبدوها على اعتقاد ان اولئک الرجال یکونون شفعاء لهم یوم القیامه عند الله و قالوا هولاء شفعائنا عند الله.
الخامس: لعلهم اتخذوها قبله لصلاتهم و عبادتهم یسجدون الیها لا لها کما انا نسجد الى القبله لا للقبله.
السادس: لعلهم کانوا حلولیه فاعتقدوا جواز حلول الرب فیها.
فهذه الوجوه هى التى یمکن حمل مذهبهم علیها حتى لا یصیر بحیث یعلم بطلانه بالضروره ثم لما تطاول الامد و نسى مبدء الامر ظن جهال القوم انها آلهه لهم یجب عبادتها فعبدوها و سموها آلهه و اشبهت حال من یعتقد انها آلهه مساویه لله تعالى فى ذاته و صفاته تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا فسموا مشرکین و سمى الله آلهتهم اندادا تهکما بهم و تشنیعا علیهم فقال: «فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون».