دعای دوم صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای دوم صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم

ایثار پیامبر در تبلیغ و حفظ دین؛

  • اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ أَمِینِک عَلَی وَحْیک، وَ نَجِیبِک مِنْ خَلْقِک، وَ صَفِیک مِنْ عِبَادِک، إِمَامِ الرَّحْمَةِ، وَ قَائِدِ الْخَیرِ، وَ مِفْتَاحِ الْبَرَکةِ؛
  • کمَا نَصَبَ لِأَمْرِک نَفْسَهُ وَ عَرَّضَ فِیک لِلْمَکرُوهِ بَدَنَهُ وَ کاشَفَ فِی الدُّعَاءِ إِلَیک حَامَّتَهُ وَ حَارَبَ فِی رِضَاک أُسْرَتَهُ وَ قَطَعَ فِی إِحْیاءِ دِینِک رَحِمَهُ، و أَقْصَی الْأَدْنَینَ عَلَی جُحُودِهِمْ وَ قَرَّبَ الْأَقْصَینَ عَلَی اسْتِجَابَتِهِمْ لَک، وَ وَالَی فِیک الْأَبْعَدِینَ وَ عَادَی فِیک الْأَقْرَبِینَ.
  • و أَدْأَبَ نَفْسَهُ فِی تَبْلِیغِ رِسَالَتِک وَ أَتْعَبَهَا بِالدُّعَاءِ إِلَی مِلَّتِک وَ شَغَلَهَا بِالنُّصْحِ لِأَهْلِ دَعْوَتِک وَ هَاجَرَ إِلَی بِلَادِ الْغُربَةِ وَ مَحَلِّ النَّأْی عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ وَ مَوْضِعِ رِجْلِهِ وَ مَسْقَطِ رَأْسِهِ وَ مَأْنَسِ نَفْسِهِ، إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِینِک، وَ اسْتِنْصَاراً عَلَی أَهْلِ الْکفْرِ بِک، حَتَّی اسْتَتَبَّ لَهُ مَا حَاوَلَ فِی أَعْدَائِک وَ اسْتَتَمَّ لَهُ مَا دَبَّرَ فِی أَوْلِیائِک.
  • فَنَهَدَ إِلَیهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِک، وَ مُتَقَوِّیاً عَلَی ضَعْفِهِ بِنَصْرِک، فَغَزَاهُمْ فِی عُقْرِ دِیارِهِمْ وَ هَجَمَ عَلَیهِمْ فِی بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ، حَتَّی ظَهَرَ أَمْرُک وَ عَلَتْ کلِمَتُک، «وَ لَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ‏».

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

بارالها پس درود فرست بر محمد که امین وحی تو و بزرگوارتر از تمام خلق تو و بنده پسندیده در میان عبادِ توست، آن پیشوای رحمت، و قافله‏‌سالار خوبی، و کلید برکت، چنان که او جان خویش را برای اجرای فرمان تو به زحمت انداخت و در راه تو بدنش را هدف ناراحتی قرار داد و در دعوت به سوی تو با نزدیکانش در افتاد و برای خشنودی تو با قبیله خود جنگید و در راه احیای دینت رشته خویشاوندی خود را گسیخت و نزدیک‌ترین بستگان خود را به علّت انکار حق از خویش دور کرد، و دورترین مردم را به‏ خاطر قبول دین تو به خود نزدیک فرمود، و محض‏ تو با دورترین مردم دوستی کرد، و با نزدیکترین آنان دشمنی نمود و جانش را در رساندن پیام تو خسته کرد و به جهت فراخواندن مردم به آیین تو به زحمت افکند، و به نصیحت نمودن پذیرندگانِ دعوتت مشغول ساخت، تا آنجا که به دیار غربت و محل دور از اهل و عشیره و مرکز سکونت و نشو و نما و تولّد و آرامگاه جانش هجرت نمود. خواست او این بود که دین تو را عزیز کند و علیه کافران یاری جوید، تا جایی که هر چه درباره دشمنانت اراده کرده بود با پایداری به دست آورد و آنچه در مورد عاشقانت تدبیر نموده بود انجام گرفت.

پس در حالی که از تو کمک می‏‌خواست، و در ضعف خود از تو نیرو می‏‌گرفت به ‏جنگ کافران برخاست و تا پایان برنامه در پایگاه دیارشان مبارزه نمود و در میان قرارگاهشان بر آنان هجوم برد، تا فرمانت آشکار و کلمه‏‌ات برتری یافت، گرچه مشرکان‏ را خوشایند نبود.

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

ویژگیهای پیامبر اسلام(ص):

«اَللّهُمَّ فَضَلِّ عَلى مُحَمَّد أمینِک عَلى وَحْیک، وَ نَجیبِک مِنْ خَلْقِک، وَصَفِیک مِنْ عِبادِک، إمامِ الرَّحْمَةِ، وَقائِدِ الْخَیرِ، وَ مِفْتاحِ الْبَرَکةِ»:

"بار پروردگارا بر محمّد صلّى الله علیه و آله درود فرست که بر وحى تو امین بود و از آفریدگانت برگزیده، و در بندگانت ناب و ممتاز. او پیشواى رحمت، و پیشاهنگ خیر و نیکى، و کلید برکت است".

آرى محمّد صلّى الله علیه و آله امین وحى بود، یعنى قوانین و مقرّرات و دستورات حلال و حرام خدا را در طول بیست و سه سالى که به عنوان رسول در بین مردم بود بدون کم و زیاد و تغییر و تبدیل، در عین اینکه دچار انواع مشقّات و بلاها بود، به مردم رساند.

امین وحی:

در سفر حجّة الوداع در روز عید قربان در مسجد خَیف در مقدّمه یک سخنرانى بسیار مهم فرمود:

"خداوندا ترا به شهادت مى طلبم که آنچه مردم را به بهشت نزدیک مى کرد، و از عذاب تو دور مى نمود من براى مردم بیان کردم".

قرآن مجید به او دستور داد به مردم بگو:

«أُوحِی إِلَی هذَا الْقُرْآنُ لاُِنذِرَکم بِهِ وَمَن بَلَغَ»:(۱)

این قرآن به من وحى شد تا شما را و هر کس که خیر این کتاب تا قیامت بدو برسد، به وسیله آن از عذاب سخت الهى (که محصول عقاید فاسده و سیئات اخلاقى، و اعمال ناپسند است) بترسانم.

«یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِن رَبِّک وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»:(۲)

اى رسول من، آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان که اگر آن را نرسانى رسالت حق را نرسانده اى، خداوند ترا از شرّ مردم حفظ مى کند که خدا کافران را هدایت نمى نماید.

به اجماع مفسّران، غیر آنان که از حقّ و انصاف دورند و از آدمیت و انسانیت بهره اى ندارند، و به اجماع اهل حدیث در صدها کتاب معتبر، آیه بالا در اعلام خلافت و ولایت حضرت مولى الموحدّین امیر المؤمنین نازل شد; و با اینکه در ابلاغ آن احتمال هر گونه خطرى حتّى خطر جانى براى رسول عزیز اسلام مى رفت ولى امین وحى حق در محلّ غدیر خم در برابر ده ها هزار نفر على علیه السلام را بر اساس دستور آیه به خلافت و جانشینى از خود معرّفى فرمود و در ضمن معرّفى على علیه السلام آن جملات زیبا و ملکوتى را به مردم القاء کرد:

مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ وَ فَعَلىُّ مَوْلاهُ. اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

هر که من مولاى اویم، پس عل مولاى اوست. خداوندا دوست او را دوست، و دشمن او را دشمن بدار، یاور او را یارى کن، و هر که او را تنها گذارد و دست از یارى او بردارد تنهایش گذار و دست از یاریش بردار.

«... الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیخْشَوْنَهُ وَلاَ یخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَکفَى بِاللَّهِ حَسِیباً»:(۳)

... آنان که تبلیغ رسالت حضرت الله به خلق مى کنند و خدا ترسند، و از احدى جز خدا وحشت ندارند; و خداوند در محاسبه اجر و مزد آنان کافى است.

محمّد صلّى الله علیه و آله در تمام جهات تبلیغ یعنى تبلیغ زبانى، اخلاقى، عملى و تربیتى، مصداق اکمل و اتمّ این آیه شریفه بود.

«وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیک الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ»:(۴)

اگر تمام اهل کتاب و سایر مردم (از مسئله هدایت) روى گردانند بر تو چیزى جز تبلیغ دین خدا و اتمام حجّت بر آنها نیست، و خداوند بر تمام احوالات بندگان بیناست.

وجود مقدّس محمّد صلّى الله علیه و آله تبلیغش همراه منطق و استدلال و برهان بود و جاى عذرى براى احدى باقى نمى گذاشت. در عین حال، دنیاپرستان و مادّیگران و شهوترانان و عدّه اى از یهود و نصارى از سر کینه و خشم و عداوت و دشمنى از وى روى مى گرداندند ولى آنجناب که امین وحى حق بود از تبلیغ دست بر نمى داشت و احکام الهیه و معارف ملکوتیه، و مسائل رابانیه را بى کم و زیاد در اختیار گمراهان مى گذاشت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- انعام، ۱۹.

۲- مائده، ۶۷.

۳- احزاب، ۳۹.

۴- آل عمران، ۲۰.

محمّد صلّى الله علیه و آله به خاطر اخلاصش و عبادتش، و حکمت و علمش، و صبر و تقوایش و صلاح و احسانش، و صدق و سخایش، و کرم و وفایش، و عقل ودرایتش، و ایمان و اخلاقش، و شخصیت و کرامتش، و بصیرت و بینشش، و رأفت و رحمتش، و نسب و اصالتش، و قلب و روحش، و جود و سخایش،و خشوع و تواضعش، و صفا و طهارتش، و حلم و بردباریش، و بندگى و نبوّتش، نجیب و صفىّ حضرت حق بود و احدى از خلق خدا اعم از جنّ و انس و ملائکه به پایه او نبود.

دوست، سلطان و دل ولایت اوست *** خرّم آن دل که در حمایت اوست

هر که را دل به عشق اوست گرو *** از ازل تا ابد ولایت اوست

پس نماند ز سابقان در راه *** هر که را پیش رو هدایت اوست

عرش بر آستانش سر بنهد *** هر که را تکیه بر عنایت اوست

در دو عالم ز کس ندارد خوف *** هر که در ن رعایت

چون ز غایت کوْن در گذرد *** این قدم در رهش بدایت اوست

منتها اوست طالبِ او را *** مُقبِل آنکس که او نهایت اوست

با خود از بهر او جهاد کند *** اسد الله که شیر رایت اوست

گو مکن وقف هیچ جا گر چه *** مَصحف کوْن پر ز آیت اوست

خود عبارت نمى توان کردن *** زانچه آن انتها و غایت اوست

سیف فرغانى ار سخن شنود *** اندکى زین نمط کفایت اوست

امام رحمت

محمّد صلّى الله علیه و آله در میان خلق، رحمت خدا و نیز مبشّر رحمت حضرت محبوب در بین مردم بود.

قرآن مجید از طرفى شخص آنحضرت را رحمت معرّفى کرد و فرمود:

«وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»:(۱)

از طرف دیگر او را بشارت دهنده به رحمت خطاب کرد:

«وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ کافَّةً لِلّناسِ بَشیراً...»(۲)

او رحمت خدا بود، قرآنش و بیانش و دستوراتش جهت تأمین سعادت دنیا و آخرت رحمت حق بود. حیات طیبه در دنیا، یعنى حیاتى که از دستبرد هوا و هوس و شیطان و طاغوت و بغى و تجاوز دور است رحمت خداست که آنهم محصول پیروى از آن حضرت است، و نیز بهشت و رضوانى که اکبر از بهشت است و جز با اطاعت از رسول به آن نمى توان رسید رحمت الهى است، و این همه معلول رسالت محمّد صلّى الله علیه و آله است، پس رسول اسلام عین رحمت حضرت ربّ العزّه در میان کافّه ناس است و در یک کلمه به قول حضرت زین العابدین علیه السلام: محمّد صلّى الله علیه و آله امام رحمت است.

آرى قرآن مجید و توضیحات رسول خدا نسبت به این کتاب آسمانى که پرارزش ترین گوهر خزانه خلقت است و محمّد صلّى الله علیه و آله مبلّغ آن بود رحمت خداست، رحمتى که به وسیله رحمت بودن رسول الله به مردم رسید.

رسیدن به رحمت حق در دنیا یعنى حیات طیبه. و رحمت حق در آیات یعنى بهشت و رِضْوانٌ مِنَ الله أکبر، جز از طریق اتّصال به قرآن که کتاب آسمانى محمّد صلّى الله علیه و آله و اتصّال به رسالت نبىّ اکرم و متابعت از دستورات آن حضرت که رحمت خداست میسّر نیست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- انبیاء، ۱۰۷.

۲- سباء، ۲۸.

محمّد از هر جهت و از هر حیث چه از جهت وجودى، چه از حیث رسالت تجلّى گاه رحمت واسعه الهیه است.

نبوّت به او ختم شد، دین به سبب رسالت او به کمال رسید، نعمت معنوى حق در پرتو وجود او به اتمام رسید، به اسلام محمّدى براى تأمین خیر دنیا و آخرت مردم رضایت داده شد، و قرآن از برکت قلب الهى او براى هداید مردم نازل شد، و اینهمه معانى و مفاهیم و مصادیق رحمت است که محمّد صلّى الله علیه و آله رحمت است.

اکنون به شرح ماجراى رحمت از طریق آیات قرآن مجید توجّه نمائید:

رحمت خاصّ حق که تجلّى رحیمیت حضرت اوست دردنیا به صورت قوانین و مقرّرات و در چهره عمل به صورت اخلاق حسنه و اعمال صالحه و نتیجه آن امنیت باطن و ظاهر است، و در آخرت به قیافه بهشت و به صورت رِضْوانٌ مِنَ الله أکبر مى باشد، و منادى و زمینه ساز اینهمه براى عالم انسانیت محمّد صلّى الله علیه و آله است.

احدى از مردم جهان جز با عمل به قوانین حق و پیروى از محمّد صلّى الله علیه و آله به رحمت رحیمیه حق در دنیا و آخرت نمى رسد.

آیاتى که رحمت رحیمیه را مطرح مى کند آیاتى است که یا حاوى مقرّرات و دستورات و حلال و حرام حق و فضایل اخلاقى و عقاید حقّه است، یا بیانگر چهره مؤمن و مسلم و محسن که آراسته به واقعیات و حقایق دینیه و ملکوتیه اند.

طرق دستیابى به رحمت:

اینک شمّه اى از آن آیات که به قوانین و فرامین حق و عامل به آنها و اینکه رحمت رحیمیه مخصوص این طایفه است اشاره نموده:

«وَأَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ. وارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّکمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ ینْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یحِبُّ الْمُـحْسِنِینَ. وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یعْلَمُونَ. أُولئِک جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ»:(۱)

از فرامین خدا و محمّد صلّى الله علیه و آله پیروى کنید تا مشمول رحمت حق شوید. و به سوى آمرزش الله و بهشتى که پهنایش آسمانها و زمین است و براى تقوا پیشگان (و به عبارت دیگر تارکان گناه و معصیت) آماده شده بشتابید.

تقوا پیشگان آنانى هستند که در وسعت و تنگدستى از مال خود به فقرا انفاق کنند و خشم خود فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند و خدا عاشق نیکوکاران است. آنهائى که هرگاه ناشایسته اى از ایشان سرزند و ظلمى بر نفس خود کنند خدا را به یاد آرند و از گناهان خویش به درگاه دوست توبه و استغفار نمایند در حالى که مى دانند هیچ کس جز حضرت حق آمرزنده گناه نیست، و آنها هستند که اصرار بر کار زشتشان نکنند چون به زشتى معصیت و عاقبت بد گناه آگاهند. آنها هستند که پاداش عملشان آمرزش حق و جنّاتى است که زیر درختان آن نهرها جارى است، در آن بهشت ها جوید و ابدى اند، و چه نیکوست پاداش نیکوکاران جهان.

در این آیات، شمول رحمت رحیمیه در گرو اطافت از خدا و رسول، و رسیدن به مغفرت و بهشت مشروط به تقوا، و جلب عشق حق منوط به آراستگى به حسنات اخلاقى، و آمرزش گناه معلول توبه و اصرار نورزیدن به گناه، و درک آمرزش حق و خلود در بهشت محصول عمل به قوانین و دستورات حق قلمداد شده است. و این براى همه ما روشن است که اینهمه لطف و عنایت و اینهمه اجر و مزد، و خلاصه رسیدن به رحمت رحیمیه معلول رسالت محمّد صلّى الله علیه و آله که امام رحمت است مى باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- آل عمران، ۱۳۱ـ ۱۳۶.

بندگى فخر من است ار تو خریدار منى *** در بهشتم که تو در هر دو جهان یادر منى

دوش گفتى که غم بیهده تا چند خورى *** من چرا غم خورم اکنون که تو غمخوار منى

تو شفاى همه رنجىّ و طبیب همه کس *** نتوان گفت که در دل بیمار منى

دل به مهر تو سپردم نه به دستت دادم *** نا نگردد کسى آگه که تو دلدار منى

اگر از پیش نظر غایبى اى نور بصر *** در دل غم زده و دیده بیدار منى

بختم آن دم بگشاید درِ دولت بر روى *** که ببینم که چو مه بر سر دیوار منى

مى رسد مژده که نزدیک خودم خواهى ماند *** دولتى باشد اگر طالب دیدار منى

با عمادت همه این است خطاب از سر ناز *** که بکش با ر غم عشق اگر یار منى

«وَهذَا کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَک فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۱)

و این قرآن کتابى است که ما آن را براى همه جهانیان منبع برکت فرستادیم،از آن پیروى کنید و تقوا پیشه شوید، باشد که مشمول رحمت واقع گردید.

«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۲)

چون قرآن بر شما خوانده شود، بدان گوش جان دهید و در برابر آن سکوت کرده (قانونى غیر آن نیاورید) باشد که مورد رحمت واقع شوید.

«وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»(۳)

و نماز بپا دارید، و زکات مال خود را بپردازید، و از رسول ماپیروى نمائید تا مشمول رحمت حق گردید.

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»:(۴)

به حقیقت مؤمنان همه برادر یکدیگرند، پس همیشه بین برادران خود صلح دهید، و پرهیزکارى پیشه کنید باشد که مورد رحمت الهى واقع شوید.

«وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ. الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ. أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ»:(۵)

البتّه شما را به سختیها چون ترس و گرسنگى و کم شدند اموال و نفوس و آفات زراعت بیازمائیم; در زمینه این امتحانات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- انعام، ۱۵۵.

۲- اعراف، ۲۰۴.

۳- نور، ۵۶.

۴- حجرات، ۱۰.

۵- بقره، ۱۵۵ـ ۱۵۷.

بشارت و مژده ثواب حق از آن صابران است. آنان که چون به حوادث سخت و ناگوار دچار شوند صبورى پیشه گرفته گویند: ما از خدائیم و به سوى او باز مى گردیم. برایشان است درود و رحمت خاصّ الهى و آنها به حقیقت هدایت یافتگان از جانب حقّ اند.

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِک یرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»:(۱)

آنان که ایمان آوردند و از وطن مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند، باید امید به رحمت حق داشته باشند که خداوند بر آن بخشاینده و مهربان است.

«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فیدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَة مِنْهُ وَفَضْل وَیهْدِیهِمْ إِلَیهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً»:(۲)

پس آنان که به خدا ایمان آوردند و به وجود مقدّس او توسّل جستند، بزودى آنان را در رحمت و فضل خود در آورد، و آنان را به صراط مستقیم که راه سعادت و کمال است هدایت نماید.

«فَقَدْ جَاءَکم بَینَةٌ مِن رَبِّکمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ...»:(۳)

حقاًّ براى شما از جانب پروردگار حجّت آشکار و هدایت و رحمت که قرآن است رسید.

«وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکتَاب فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْم هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْم یؤْمِنُونَ»:(۴)

ما بر آنان کتابى فرستادیم که در آن هر چیز را بر اساس دانش تفصیل دادیم، هدایت و رحمت است براى قومى که ایمان آورند.

«وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُـحْسِنِینَ»:(۵)

هرگز در زمین پس از آنکه کار آن به امر خداوند نظم و اصلاح یافت به فساد برنخیزید و خداوند را از روى بیم و امید بخوانید که البتّه رحمت او به نیکوکاران نزدیک است.

«قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَایوحَى إِلَی مِن رَبِّی هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّکمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْم یؤْمِنُونَ»:(۶)

بگو من جز از وحى خداوند از چیزى پیروى نمى کنم، این قرآن مایه بصیرتها و هدایت و رحمت براى گوهى است که ایمان آورند.

«الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُولئِک هُمُ الْفَائِزُونَ. یبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوَان وَجَنَّات لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ»:(۷)

آنان که ایمان آوردند و به خاطر دین خود از وطنن هجرت کردند، و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد برخاستند، نزد خدا مقام بزرگتر داردند و آنان رستگاران دو عالمند. پررودگارشان به رحمت بى منتهاى خود بشارت دهد، و براى آنان است رضوان و بهشت ها که در آنها نعمتِ پایدار است. در آن بهشت ها ابدى هستند که این بندگان را نزد خدا پاداش عظیم است.

«یا أیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّکمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ. قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِک فَلْیفْرَحُوا هُوَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ»:(۸)

اى مردم جهان، کتابى از جانب حق به سوى شما آمد که همه پند و موعظه و شفاى دردهاى معنوى سینه ها، و هدایت و رحمت براى مؤمنین است. به مردم بگو شما باید منحصراً به فضل و رحمت حق که آیات قرآن است شادمان شوید، که آن از هر چه اندوخته مى کنید بهتر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بقره، ۲۱۸.

۲- نساء، ۱۷۵.

۳- انعام، ۱۵۷.

۴- اعراف، ۵۲.

۵- اعراف، ۵۶.

۶- اعراف، ۲۰۳.

۷- توبه، ۲۰ ۲۲.

۸- یونس، ۵۷ ۵۸.

«وَنَزَّلْنَا عَلَیک الْکتَابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَیء وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ»:(۱)

ما بر تو قرآن فرستادیم تا حقیقت هر چیز را روشن کند و براى اهل تسلیم، هدایت و رحمت و بشارت باشد

«فَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ لَکنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ»:(۲)

و اگر فضل و رحمت خدا (که قرآن و نبوّت محمّد و توفیق قبول آن است) شامل حال شما نمى شد البتّه از زیانکاران عالم بودید.

«وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً»:(۳)

و هر آینه اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز اندکى همه پیروى شیطان مى کرید.

«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ»:(۴)

امّا آنان که به خدا ایمان آورده، نیکوکار شدند، آنها را خدا در رحمت خود داخل نماید که آن سعادت و پیروزى آشکار است.

آرى این همه تجلّىِ رحمت که قرآن است، و نتیجه ایمان و عمل صالح، و بهشت و رضوان در روز قیامت، محصول نبوّت محمّد صلّى الله علیه و آله است که وجود مقدّسش رحمت و به قول حضرت سجّاد علیهم السلام امام رحمت است.

پیشاهنگ خیر و نیکى:

رسول با کرامت اسلام در تمام شئون حیات و زوایاى زندگى، براى انسان و انسانیت قائد خیر و راهنماى به سوى نیکیها بود.

آن شخصیت بى نظیر به وسیله قرآن مجید هر برنامه خیرى را به انسان نمایاند، و به توسّط اعمال و اخلاق و کلمات گهربارش خیر و نیکى را معنا کرد.

خواهنده خیر دنیا و آخرت جز در سایه پیروى از آن حضرت، و فرهنگ ثمر بخشش محال است به آنچه که طالب آن است برسد.

جهانیان پیش از بعثت و رسالت او از معنا و مفهوم خیر بى خبر بودند، و آنچه را خیر مى دانستند در حقیقت شرّ بود، آن مشعل پر فروغ هدایت مسئله خیر و خوبى را به مردم تعلیم داد و از تمام انسانها دعوت کرد که خود را در همه جوانب حیات به خیر بیارایند.

تعالیم حیات بخش نبىّ اسلام نورى بود که در دل ظلمت درخشید، و چراغى بود که در شب جهل بشر روشن شد.

بیدارى مشرق زمین از برکت رسالت او بود، و تمدّن جهانى ریشه در نبوّت او دارد.

لازم است مسئله خیر در این مقال از نظر قرآن و روایات بررسى کرده تا بیش از پیش به مفهوم خیر که پیشاهنگ و راهنمایش رسول باعظمت حق بود آشنا شویم.

مسئله خیر و نیکى در قرآن

قرآن مجید هر برنامه اى که به حقیقت به نفع انسان و خانواده و جامعه باشد و منتهى به ثواب آخرت گردد "خیر" مى داند.

«وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَیرٌ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ».(۵)

قرآن در این آیه شریفه ایمان و تقوار را در پیشگاه حضرت حق منبع خیر مى داند، خیرى که عبارت از جزاى ابدى خداوند براى اهل ایمان و تقواست، و در حقیقت مى خواهد بگوید ایمان و تقوا براى شما خیر است، و بى اعتقادى و بى بندوبارى جز شر براى شما حاصلى ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نحل، ۸۹.

۲- بقره، ۶۴.

۳- نساء، ۸۳.

۴- جاثیه، ۳۰.

۵- بقره، ۱۰۳.

ایمان و تقواست که سلامت اخلاق و عمل مى آورد ایمان و تقواست که باعث جلب خوشنودى و رضایت حق و مورث بهشت ابدى براى انسان است. ایمان عبارت از عشق به حق و یقین به قیامت، و تقوا باعث خوددارى از هر شر و حفظ خوشتن از هر گناهى است.

نغمه خوان گلستان عشق، مرحوم الهى قمشه اى مى فرماید:

درد عشق اى دل ز درمان خوشترست *** آتش دل ز آب حیوان خوشتر است

ذرّه اى درد از همه آفاق به *** وز دو عالم یک دل مشتاق به

هر دلِ آسوده از رنج فراق *** هر سر فارق ز درد اشتیاق

آن دل و آن سر به دوران خاک باد *** نام او از دفتر جان پاک باد

بالله ار جانى به جانان ره نیافت *** خاک شد در عالم جان ره نیافت

فکرى اى دل تا به دلدارى رسى *** و زرخ یارى به دیدارى رسى

جنس و فصل ماست عشق وصل یار *** چیست انسان طالب آن شهریار

بار گو اى آتش موسى نواز *** اى زبانت کاشف هر گونه راز

بار گو اى برق عالم سوز عشق *** خوش بتاب اى آفتاب روز عشق

مرحبا اى کعبه ارباب دل *** بى فروغت جان و دلها آب و گل

شام تاریک است بى نورت جهان *** برگشا یک پرده از رخسار جان

تا به پیش شمع تو پروانه وار *** جسم و جان سوزیم اى زیبنده یار

تا به گلزار وصالت پر زنیم *** باده در بزم تو اى دلبر زنیم

«وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأَنْفُسِکمْ مِنْ خَیر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ».(۱)

در این آیه کریمه نماز و زکات را خیر دانسته و مى فرماید چون خیر را به نفع خود پیش فرستید آن را در پیشگاه حضرت دوست خواهید یافت، خداوند به آنچه انجام دهید بیناست.

«وَأَن تَصُومُوا خَیرٌ لَکمْ إِن کنْتُمْ تَعْلَمُونَ».(۲)

در این آیه شریفه مسأله باعظمت روزه را براى بندگانش خیر مى داند.

آرى چنانکه از معارف الهیه و مسائل علمیه استفاده مى شود، روزه براى انسان چه در جهت باطن چه در جهت ظاهر خیر است.

«وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یا أُولِى الْأَلْبَابِ»:(۳)

توشه برگیرید که بهترین توشه راه آخرت پرهیز از گناه است، تقواى را پیشه کنید اى صاحبان درک و اندیشه.

«یسْأَلُونَک عَنِ الْیتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَیرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکمْ»:(۴)

در باره یتیمان از تو مى پرسند، بگو خیر در این است که مصلحت آنان را در تربیت و حفظ اموالشان و اصلاح جوانب زندگى و دیگر مسائل در نظر بگیرید، و اگر با آنان رفت و آمد و معاشرت داشته باشید رواست، که آنان برادران شما هستند.

«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِن صَدَقَة یتْبَعُهَا أَذىً وَاللّهُ غَنِی حَلِیمٌ»:(۵)

فقیر و سائل را با زبان خوش و طلب مغفرت، از پیش خود راندن بهتر است از صدقه اى که به دنبالش آزار باشد. خداوند از همه چیز بى نیاز و در برابر عصیان شما بردبار است.

آرى صدقه اى که در آن منّت و هجوم به شخصیت فقیر باشد شرّ است، ولى خیر در انفاق و قول معروف و طلب آمرزش است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بقره، ۱۱۰.

۲- بقره، ۱۸۴.

۳- بقره، ۱۹۷.

۴- بقره، ۲۲۰.

۵- بقره، ۲۶۳.

«إِن تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِی وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکمْ...»(۱)

اگر به مردم مستحق آشکارا صدقات دهید کارى است نیکو عملى است بجا، امّا اگر در پنهانى به نیازمندان و آبروداران انفاق نمائید نیکوتر و بهتر است.

گذشته از مال و دستگیرى از تهیدستان و رسیدگى به آبروداران و مستمندان، از نظر قرآن مجید خیر است.

«یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیر مُحْضَراً...»(۲)

قیامت روزى است که هر کس هر کار نیکى و عمل خیرى (چون نماز، زکات، حج، صدقه، انفاق، قول معروف، تقوا) انجام داده پیش روى خود حاضر مى بیند.

«وَلِتَکن مِنکمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلى الْخَیرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَأُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»:(۳)

باید عدّه اى از شما (که داناى به حقایق و اهل تقوا هستند) مردم را به خیر دعوت کنند و همگان را امر به معروف و نهى از منکر نمایند، اینگونه مردم رستگارانند.

دلا گر گوهر مقصود خواهى دیده دریا کن *** ز فیض دانه اشک آستین پر درّ و لالا کن

به دارالخیر حکمت نِه رخ و در عین درویشى *** بنه اکلیل زر بر سر به تخت هر مسى جا کن

اگر نقش بقا خواهى در این مرآت طبعانى *** هیولا را به صورت آر و صورت را هیولا کن

چو دیو خیره در چاه طبیعت سرنگون تا کى *** بیا بر شکل انسانى نگاهى سوى بالا کن

اگر چون پور عمران طالب نور تجلاّئى *** عصاى مسکنت بر دست گیر و سینه سینا کن

یکى کن جوهر روح و جسد با نفس لاهوتى *** ره توحید گیر و ترک تثلیث نصارا کن

ز گنج عقل، میراث پدر دست آور و بنشین *** به صدر علم و بر قدّوسیان تعلیم اسما کن

چو کرکس بر سر مردار دنیا پر زنان تا کى *** به قاف قرب نِه پاى و مکان بر فرق عنقا کن

«وَمَا یفْعَلُوا مِنْ خَیر فَلَن یکفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالمُتَّقِینَ»:(۴)

مردم (در سایه ایمان به حق و رسالت نبىّ معظم و با رعایت تقوا) هر کار خیرى انجام دهند بدون شک از بهره و ثواب آن محروم نخواهند شد که خدا به تمام احوالات اهل تقوا آگاه است.

«وَأَن تَصْبِرُوا خَیرٌ لَکمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»:(۵)

و ایستادگى و مقاومت کردن برابر تمام حوادث (تا فَرَج حق برسد) براى شما خیر است، و خداوند آمرزنده و مهربان است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بقره، ۲۷۱.

۲- آل عمران، ۳۰.

۳- آل عمران، ۱۰۴.

۴- آل عمران، ۱۱۵.

۵- نساء، ۲۵.

«یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیومِ الآخِرِ ذلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً»:(۱)

اى اهل ایمان، خدا و پیامبر و صاحبان امر را که از جانب حق بر شما ولایت دارند اطاعت کنید، و چون در امرى و مسأله اى کارتان به نزاع و گفتگو کشید، از حکم خدا و رسول براى پایان دادن به نزاع کمک بگیرید، اگر ایمان به خدا و قیامت دارید از این برنامه سرمپیچید که این حقیقت براى شما خیر است و خوش عاقبت تر.

آرى چه خیرى در زندگى از اطاعت خدا و رسول بهتر است، و کدام خیر نیکوتر از اینکه در اخختلافات به حکم خدا و رسولش گردن نهیم؟! اگر خطّ سیر امّتهادر هر روزگارى همین بود که در این آیه شریفه بیان شده هرگز به مشکلات دچار نمى شدند و به دنیا و آخرت آنان خسارت نمى خورد.

اقبال پاکستانى در این زمینه چه نیکو سروده است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نساء، ۵۹.

اى ترا حق خاتم اقوام کرد *** بر تو هر آغاز را انجام کرد

اى مثال انبیا پاکان تو *** همگر دلها جگر چاکان تو

اى نظر بر حُسن ترسا زاده اى *** اى ز راه کعبه دور افتاده اى

اى فلک مشت غبار کوى تو *** اى تماشاگاه عالم روى تو

همچو موج آتش به پا مى روى *** تو کجا بهر تماشا مى روى

رمز سوزآموز از پروانه اى *** در شرر تعمیر کن کاشانه اى

طرح عشق انداز اندر جان خویش *** تازه کن با مصطفى پیمان خویش

خاطرم از صحبت ترسا گرفت *** تا نقاب روى تو بالا گرفت

هم نوا از جلوه اغیار گفت *** داستان گیسو و رخسار گفت

بر در ساقى جبین فرسود او *** قصّه مُغ زادگان پیمود او

من شهید تیغ ابروى توام *** خاکم و آسوده کوى توام

از ستایش گسترى بالاترم *** پیش هر دیوان فرو ناید سرم

از سخن آئینه سازم کرده اند *** ور سکندر بى نیازم کرده اند

بار احسان بر نتابد گردنم *** در گلستان غنچه گردد دامنم

سخت کوشم مثل خنجر در جهان *** آب خود مى گیرم از سنگ گران

گر چه بحرم موج من بى تاب نیست *** بر کف من کاسه گرداب نیست

پرده رنگم شمیمى نیستم *** صید هر موج نسیمى نیستم

در سر آباد هستى اخگرم *** خلعتى بخشد مرا خاکسترم

بر درت جانم نیاز آورده است *** هدیه سوز و گداز آورده است

ز آسمانِ آبگون یم مى چکد *** بر دل گرمم دمادم مى چکد

من ز جو باریکتر مى سازمش *** تا به صحن گلشنت اندازمش

زان که تو محبوب یار ماستى *** همچو دل اندر کنار ماستى

عشق تا طرح فغان در سینه ریخت *** آتش او از دلم آئینه ریخت

مثل گل از هم شکافم سینه را *** پیش تو آویزم این آئینه را

تا نگاهى افکنى بر روى خویش *** مى شوى زنجیرى گیسوى خویش

باز خوانم قصّه پارینه ات *** تازه سازم داغهاى سینه ت

«قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیرٌ لِمَنِ اتَّقَى»:(۱)

اى رسول من به مردم بگو متاع حیات دنیا اندک و ناچیز و نا پایدار و از دست رفتنى است، و آخرت براى پرهیزکاران خیر است.

«وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِک خَیرٌ»:(۲)

بر شما باد به لباس تقوا، که این جامه براى شما در دنیا و آخرت خیر است.

«وَإِلَى مَدْینَ أَخَاهُمْ شُعَیباً قَالَ یاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکمْ مِنْ إِله غَیرُهُ قَدْ جَاءَتْکمْ بَینَةٌ مِنْ رَبِّکمْ فَأَوْفُوا الْکیلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»:(۳)

و براى هدایت مردم مَدْین برادرشان شعیب را مبعوث به رسالت کردیم; گفت اى مردم، خداوند جهان آفرین را بپرستید و تنها از او اطاعت نمائید، که شما را خدائى و معبودى جز او نیست. اکنون برهانى روشن از جانب حق براى شما آمده، در کیل و وزن با مردم به عدالت رفتار کنید، از جنس مردم کم مگذارید، و در روى زمین پس از آنکه قوانینآسمانى به نظم و اصلاح آمد فساد نکنید که این همه برنامه به خیر شماست اگر به خدا و قیامت مؤمن هستید.

«فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیرٌ لَکمْ»:(۴)

پس اگر از شرک و مخالفت با دستورات خداو رسولش دست بردارید و به پیشگاه حضرت محبوب توبه آرید، این بازگشت و توبه به خیر شماست.

«انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِن کنتُمْ تَعْلَمُونَ».(۵)

براى جنگ و مبارزه با کافران سبکبار و مجهّز بیرون شوید، و در راه خدا با مال و جان جهاد کنید، در این کار خیر شماست اگر مردمى با فکر و دانش باشید.

«وَإِلَى مَدْینَ أَخَاهُمْ شُعَیباً قَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکم مِنْ إِله غَیرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِکیالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّی أَرَاکم بِخَیر وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیکمْ عَذَابَ یوْم مُحِیط».(۶)

و به سوى اهل مدین برادرشان شعیب را به رسالت فرستادیم، آن مرد الهى به مردم گفت: خداى یکتا را که جز او معبودى نیست بپرستید، و در کیل و وزن کم فروشى نکنید، من خیر شما را در این برنامه ها مى بینم، من مى ترسم با سرپیچى از مسائل الهى دچار عذاب فراگیر شوید.

«بَقِیتُ اللَّهِ خَیرٌ لَکمْ إِن کنتُم مُؤْمِنِینَ»:(۷)

اى مردم بدانید آنچه خداوند در جهت زندگى دنیا و آخرت شما برایتان باقى بگذارد به خیر شماست، اگر اهل ایمان به حق و آخرت هستید.

«وَلأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ»:(۸)

و هر آینه اجر عالم آخرت براى اهل ایمان که آراسته به تقوا و پرهیزکارى بودند خیر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نساء، ۷۷.

۲- اعراف، ۲۶.

۳- اعراف، ۸۵.

۴- توبه، ۳.

۵- توبه، ۴۱.

۶- هود، ۸۴.

۷- هود، ۸۶.

۸- یوسف، ۵۷.

آرى ایمان و تقوا، گر چه همراهش انواع مصائب مادّى و روحى باشد بدون شک به خیر انسان است، زیرا بر اساس آیات کتاب حق و معارف عالى اسلامى، تنها راه نجات انسان در دنیا و آخرت ایمان و تقواست.

عارف معارف الهیه حکیم صفاى اصفهانى مى فرماید:

به غیر خاک سر کوى دل پناهى نیست *** بجز گداىِ درِ فقر پادشاهى نیست

مراست سلطنت فقر با کلاه نمد *** از این نمد به سر پادشه کلاهى نیست

جلال بین که سر آفتاب را زین سیر *** جز آستان طریقت حواله گاهى نیست

به دیده دلِ کامل که ثابت است چو کوه *** شکوه پادشه کوْن پرّ کاهى نیست

به دوست ره نبرى جز به خانه دل ما *** زخانه دل ما تا به دوست راهى نیست

ز آب دیده توان برد پى به آتش دل *** مرا به عشق تو زین خوبتر گواهى نیست

پناه مى برم اى دل ز دست خویش به دوست *** به هوش باش که جز نیستى پناهى نیست

مرا ز فقر به دولت مخوان که گاه ملوک *** برِ فقیر به از کنج خانقاهى نیست

چه باک چرخِ مرا ز استراق دیو نفاق *** شِهاب ثاقبِ درویش غیر آهى نیست

قوام چرخ بود بر ستون خیمه فقر *** به استقامتِ این خیمه بارگاهى نیست

فریب جان نخواهیم خورد و غِبطه مال *** گداى فقر مقید به مال و جاهى نیست

دل صفا ز تجلّى است بوستان بهشت *** بجز خط تو در این بوستان گیاهى نیست

«وَقِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّکمْ قَالُوا خَیراً لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَیرٌ وَلِنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِینَ»:(۱)

و چون از طرف بى خردانِ بى خرد به اهل تقوا گفته شود خدایتان براى شما چه فرستاد؟ پاسخ دهند: خیر (نبوّت، کتاب، امامت، عاقبت خوش، حیات طیبه و...)، براى نیکوکاران در این دنیا نیکى و خوشى است، و هر آینه خانه آخرت آنان خیر محض است، و چه نیکو خانه اى است خانه پرهیزکاران!

«وَأَوْفُوا الْکیلَ إِذَا کلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً»:(۲)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- نحل، ۳۰.

۲- اسراء، ۳۵.

و اجناسى که با کیل و وزن مى دهید تمام بدهید، و همه چیز را با ترازوى عدالت بسنجد، که این خیر است و داراى عاقبتى نیکو.

«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْبَاقِیاتُ الصَّالِحَاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّک ثَواباً وَخَیرٌ أَمَلاً»:(۱)

مال و فرزندان زیب و زینت زندگى دنیاست ولى اعمال صالحه (مانند نماز، روزه، زکات، امر به معروف، نهى از منکر، ساختن مسجد، مدرسه، پل، حمّام، نوشتن کتاب)، که داراى بقاست خیر است و آن را نزد پروردگار ثواب و عاقبتى نیکوست.

«وَلاَ تَمُدَّنَّ عَینَیک إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّک خَیرٌ وَأَبْقَى»:(۲)

هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادّى که به گروههائى از آنان (کفّار و مخالفان) داده ایم میفکن، این نعمتهاى نا پایدار که شکوفه هاى زندگى دنیاست زود مى شکفد و پژمرده و پرپر مى شود و چند صباحى بیشتر پایدار نمى ماند، در عین حال این همه براى آزمایش و امتحان است; آنچه پروردگارت به تو روزى کرده (ایمان، اسلام، قرآن، حیات طیبه، روزیهاى حلال و پاکیزه) خیر و در آخرت به صورت نعمتهاى جاویدانند.

«ذلِک وَمَن یعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ»:(۳)

و هر کس امورى را که خدا بزرگ شمرده و حرمت نهاده محترم بدارد و عظیم بشمارد، برایش نزد پروردگار خیر است.

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیوتاً غَیرَ بُیوتِکمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذلِکمْ خَیرٌ لَّکمْ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ»:(۴)

اى اهل ایمان، هرگز به خانه اى جز خانه خودتان وارد نشوید و به خانه دیگران جز با اجازه و رحصت صاحبخانه قدم مگذارید، و چون واردشدید به اهل خانه سلام کنید; اینگونه رفتار با دیگران خیر است، باشد که متذّکر آداب و حدود رفاقت و معاشرت شوید.

«فَلَمّا جاءَ سُلَیمانَ قالَ أتُمِدُّونَنِ بِمال فَما آتانِىَ اْللّهُ خَیرٌ مِمّا آتاکمْ بَلْ أنْتُمْ بِهَدِیتِکمْ تَفْرَحُونَ»:(۵)

چون فرستادگان ملکه سبا به سلیمان رسیدند، به هدّیه آنان اعتنائى نکرد، گفت: شما مى خواهید مرا به مال دنیا کمک کنید!آنچه حضرت حق به من مرحمت فرموده خیر من است که عطاى محبوبم با آنچه شما آورده اید قابل مقایسه نیست، شما گرفتاران بند مادّیت به این مال و منال و هدایائى که آورده اید دل خوش کنید، که دل خوشى ما به عنایت یار است.

تو و آن قامتى که موزو است *** من و این طالعى که وارون است

تو و آن طُرّه اى که مفتول است *** من و این دیده اى که مفتون است

تو و آن پیکرى که مطبوع است *** من و این خاطرى که محزون است

تو و آن پنجه اى که رنگین است *** من و این سینه اى که کانون است

تو و آن خنده اى که نوشین است *** من و این گریه ى که قانون است

تو و آن نخوتى که بى حدّ است *** من و این حسرتى که افزون است

تو و آن روئى که لُمعه نور است *** من و این حسرتى که افزون است

تو و زلفى که عنبر سار است *** من و چشمى که چشمه خون است

من و خون دلى که مقسوم است *** تو و لعل لبى که مى گون است

من ندانم غم فروغى چیست *** تو نپرسى که خسته ام چون است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- کهف، ۴۶.

۲- طه، ۱۳۱.

۳- حج، ۳۰.

۴- نور، ۲۷.

۵- نمل، ۳۶.

«وَمَا أُوتِیتُم مِن شَیء فَمَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَزِینَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیرٌ وَأَبْقَى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»:(۱)

و آنچه از نعمتهاى مادّى به شما داده شده متاعى بى قیت دنیاست، و آنچه نزد خداست (عبادات، خدمت به خلق، اخلاق حسنه، صدقات، انفاقات) خیر و جاودانه است، آیا تعقّل نمى کنید.

«وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیلَکمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلاَ یلَقَّاهَا إِلاَّ الصَّابِرُونَ»:(۲)

و صاحبان فهم و معرفت به دنیا پرستان گفتند: واى بر شما ثواب حق براى مؤمنى که داراى عمل صالح است خیر است نه زر و زیور از دست رفتنى، و بدانید که به آن ثواب جز صابران در راه حضرت محبوب نمى رسند.

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکم مِنْ عَذَاب أَلِیم أ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکمْ وَأَنفُسِکمْ ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِن کنتُمْ تَعْلَمُونَ»:(۳)

اى اهل ایمان، آیا شما را به تجارتى که سودش نجات از عذاب دردناک است دلالت کنم؟ آن تجارت اینست که به خدا و رسولش ایمان آرید، و در راه حضرت معبود به مال و جان مجاهده نمائید، این برنامه ها براى شما خیر است اگر بدانید.

«قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیرُ الرَّازِقِینَ»:(۴)

به مردم بگو آنچه نزد خداست (پاداش نماز جمعه) خیر و بهتر است از لهو و از تجارت، که خداوند بهرتین روزى دهندگان است.

«فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنْهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حناً وَمَا تُقَدِّمُوا لاَِنفُسِکم مِنْ خَیر تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَیراً وَأَعْظَمَ أَجْراً وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیم»:(۵)

پس به اندازه اى که براى شما میسّر است قرآن بخوانید و نماز را بپا دارید و زکات بپردازید، و براى خدا به نیازمندان قرض الحسنه دهید و بدانید هر خیرى پیش فرستید آن را پس از مرگ به بهترین وجه و بزرگترین پاداش نزد خداوند خواهید یافت; از خداوند طلب آمرزش کنید که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

«یؤْتِی الْحِکمَةَ مَن یشَاءُ وَمَن یؤْتَ الْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کثِیراً»:(۶)

خداوند چشمه دانش و حکمت را به هر که خواهد عناید کند، و به هر کس حکمت مرحمت شود به او خیر کثیر عطا شده است.

«وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکتَابِ لَکانَ خَیراً لَهُمْ».(۷)

و اگر یهود و نصارى و دیگر اهل کتاب ایمان مى آورند هر آینه براى آنان خیر بود.

«وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً».(۸)

و اگر مردم به مواعظ حق و انبیا عمل مى کردند به خیرشان بود، و این عملشان به دستورات خداوند کارى محکم و با اساس مى بود.

«یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکمْ فَآمِنُوا خَیراً لَکمْ»:(۹)

اى مردم همانا پیامبر حق جهت هدایت شما از جانب خداوند آمد، پس ایمان آورید که به خیر شماست.

«طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکانَ خَیراً لَهُمْ».(۱۰)

راه سعادت، طاعت خدا و گفتار نیکوست، پس چون برنامه و کار استوار گشت، اگر حق را تصدیق کنند به خیر آنهاست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- قصص، ۳۶.

۲- قصص، ۸۰.

۳- صف، ۱۰ ۱۱.

۴- جمعه، ۱۱.

۵- مزّمّل، ۲۰.

۶- بقره، ۲۶۹.

۷- آل عمران، ۱۱۰.

۸- نساء، ۶۶.

۹- نساء، ۱۷۰.

۱۰- محمّد (صلّى الله علیه و آله)، ۲۱.

«فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَأَنفِقُوا خَیراً لاَِنفُسِکمْ».(۱)

تا جائى که در قدرت شماست تقوا پیشه کنید، و سخن حق را شنیده به اطاعت برخیزید، و از مال خود در راه خدا انفاق کنید، که اینهمه براى شما خیر است.

«فَمَن یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَیراً یرَهُ»:(۲)

پس هر کس به وزن ذرّه اى خیر داشته باشد، در عرصه قیامت آن را خواهد دید.

از آیات گذشته روشن شد که مجموعه عبادات و خدماتى که انسان براى خدا به بندگان حق مى نماید و همچنین اخلاق حسنه و اعمال صالحه و صدقات و انفاق و حکمت و علم و ثواب و اجر حضرت حق در قیامت همه و همه خیر است. و به فرموده حضرت زین العابدین: وجود مقدّس محمّد صلّى الله علیه و آله قائدِ خیر است، یعنى هم او بود که خیر را در مفهوم وسیعش به مردم تعلیم داد و خود بهتر و بیشتر از مردم به خیر آراسته بود.

کلید برکت:

جهان قبل از بعثت رسول اسلام جهانى گرفتار ظلم و جهل، و نسبت به واقعیات و حقایق عقلى و ملکوتى و الهى دچار تهیدستى بود.

رسالت او، و مشعل پرفروغى چون قرآن که بر سینه مبارکش براى بیدارى جهانیان نازل شده بود در تمام شئون حیات انسان ایجاد دگرگونى کرد.

عقلها از کار افتاده بود، او به کار انداخت. دانش بشر محدود به چهار چوبهاى معینى بود، او آن مرزهاى محدود را شکست. انسان از مُلک و ملکوت بى خبر بود، او وى را باخبر کرد.تحصیل علم در تمام ملّتها محدود به طوایف معین بود، او فراگیرى دانش را بر همگان فریضه اعلام کرد. بناى تمدّن خراب بود، وى بناى دیگرى از تمدّن را که تمدن امروز ریشه در آن دارد از نو بنیاد کرد، و راه و رسم ترقّى و تربیت را حضرت او و امامان بعد از او به جهانیان آموختند.

مسلمین از برکات وجود او به مدارج تعالى و کمال رسیدند، و از میان آنان دانشمندانى بزرگ در تمام رشته هاى علمى برخاستند و کتابخانه هاى عظیم ایجاد نمودند، به نحوى که تمام ملّتها را مدیون زحمات خود نمودند.

لپرى که از دانشمندان به نام اروپاست مى نویسد: "اگر نام اسلام و مسلمین از تاریخ خارج شده بود عصر تجدید حیات عملى اروپا تا چندین قرن دیگر عقب مى افتاد".

گوستاو لبون در "تاریخ تمدّن اسلام" مى نویسد: "در قرن نهم و دهم میلادى یعنى همان وقتى که تمدّن اسلامى در آندلس در نهایت درجه ارتقا و اعتلا بوده است مراکز علمى اروپا عبارت بودند از قلاع ناهنجار و ضخیمى که د رآن قلاع اربابها و امراى ما اروپائیان به حالت نیم وحشى بسر برده و افتخار مى نمودند که داراى خطّ و سواد نیستند، و در میان آنان عالم تر از همه رهبانان نادان بودند که تمام اوقات خود را صرف اینکار مى نمودند که از میان کتابخانه هاى کلیساها کتب قدیمه یونان و روم را بیرون آورده و کلمات و عبارات آن را حک کنند و روى آن کلمات پوستى، کلمات و اوراد مهمل خود را بنویسند.

حالت بربریت اروپائیان تا مدّتى طولانى بیش از آن بود که خود بتوانند احساس کنند. البتّه در قرن یازدهم و بیشتر در قرن دوازدهم احساسات مختصرى در بین مردم اروپا پیدا شد ولى از همان وقت که چند نفر حسّاس و روشن خیال ضرورت این معنى را احساس کردند که باید کفن جهالت را درید فوراً به طرف مسلمین که از هر جهت برتر و استادتر بودند متوجّه شده و مراجعه به آنها نمودند".

گوستاو لبون سپس مى گوید: "در سال ۱۱۳۰ میلادى دار الترجمه اى در طُلَیطَلَه یکى از مناطق اروپا تحت ریاست اسقف اعظم رایمند، تأسیس شد و تمام کتب مشهور علماى اسلام را از عربى به لاتین شروع به ترجمه نمودند و از این ترجمه ها موفقیت کاملى حاصل گردید، یعنى چشمهاى اروپائیان از این کتب باز شده و دنیاى تازه اى را توانستند به نظر بیاورند.

این دارالترجمه به تنها کتب محمّد زکریاى رازى بلکه نوشته هاى ابن سینا، ابن رشد آندلسى را که از علماى اسلام بودند به لاتین ترجمه نمودند، و از همه مهمتر منصّفات جالینوس، ذیمقراطیس، افلاطون، ارسطو، اقلیدس، ارشمیدس،بطلمیوس را که مسلمین از یونانى به عربى ترجمه کرده بودند از عربى به لاتینى برگرداندند".

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- تغابن، ۱۶.

۲- زلزال، ۷.

دکتر لکرک در "تاریخ طبّ" خود پس از آنکه نام زیاده از سیصد کتاب مشهور عربى را که به لاتینى ترجمه شده ذکر مى کند چنین مى نیسد:

"در قرون وسطى اطلاعاتى که از علوم یونان براى ما حاصل شده به وسیله همین ترجمه هاى عرب بوده است و از برکت همین ترجمه ها توانستیم تصانیف قدیمه یونان را هم به دست بیاوریم نه از راهبهائى که نام یونان را هم بلد نبودند; و بدین جهت تمام دنیا باید رهین مسلمین باشند که فقط آنها خدمت به معارف دنیا کرده و این ذخایر بى بها را از دستبرد حوادث زمانه حفظ کردند".

گوستاولبون راجع به درجه انحطاط فکرى ملل اروپا مى نویسد: "گربرت در سال ۹۹۹ میلادى تحصیلاتى نموده و به نام سیلوستر دوم مقام پاپى را حائز گردید،ولى وقتى که خواست علوم خود را در اروپا انتشار دهد تا درجه اى این مطلب در نظر مردم اروپا خلاف طبیعت جلوه نمود که آن بیچاره را متّهم نمودند که شیطان در جسم او حلول کرده و از طریق خداوند مسیح خارج شده است"!

این دانشمند فرانسوى در ضمن بحث دیگرى مى گوید:"تا قرن پانزدهم قولى را که مأخوذ از مصنّفین اسلام نبود،دانشمندان اروپا آن را مستند نمى شمردند"،سپس اضافه مى کند:"رژر باکن، لئوناردوپیز، ارنوویلانو، ریمندلول، سن توماس، آلبرت بزرگ، آلفونس دهم، تمام آنها یا از شاگردان علماى اسلام بودند و یا ناقل اقوال آنها".

مسیو رنان مى گوید:"آلبرت بزرگ (که تحقیقات علمى او منشأ تحوّلاتى در افکار مردم اروپا گردید) هر چه داشت از بوعلى سینا دانشمند بزرگ اسلامى فراگرفته بود.سن توماس تمام فلسفه اش مأخوذ از ابن رشد آندلسى عالم اسلامى است، و تمام دانشکده ها و دانشگاههاى اروپا تا پانصد سال الى ششصد سال روى کتب علماى اسلام دائر بود، و مدار علوم ما در آنهمه مدّت فقط علوم مسلمین بوده است، و در بعضى از رشته هاى علوم مانند طب مى توان گفت تا زمان ما هم نظریات اطبّاى اسلام باقى مانده است. چه، آنکه در فرانسه مصنَّفات بو على سینا تا آخر قرن گذشته هم باقى بوده و شروحى بر آن نوشته مى شد.تسلّط علوم عرب در اروپا تا درجه اى بود که در آن علمى هم که آنها استاد نبودند باز به تصانیف آنها رجوع مى شد.

از ابتداى قرن سیزدهم فلسفه ابن رشد آندلسى در مدارس اروپا جزء دستور بود و تدریس مى شد. در سال ۱۴۷۳ میلادى وقتى که لوئى یازدهم دستور براى آموزش وضع نمود حکم کرد که باید در فلسفه همان تصنیفات ابن رشد تدریس شود. در دانشگاههاى ایتالیان بویژه دانشگاه پادو هم نفوذ و تسلّط علوم اسلامى کمتر از نقاط دیگر نبوده است".

بارتلمى در کتاب "قرآن" خود مى نویسد: از معاشرت با عرب و تقلید از مسلمین، اخلاق و عادات رذیله امرا و اشراف ما اروپائیان در قرن وسطى اصلاح شده و آن اخلاق ستوده و صفات حمیده که مخصوص ملل زنده است اروپائیان از مسلمین آموختند. تمدّن اسلامى نسبت به تمام دنیا تأثیر محیر العقولى بخشید و در نتیجه اقوام وحشى اروپا را داخل در طریق آدمیت نموده و نیز نفوذ دماغى و عقلانى مسلمین دروازه علوم و فنون فلسفه را که ملل اروپا از آن بکلّى بى خبر بودند به روى آنها باز کرده و تا ششصد سال استاد ما اروپائیان بوده اند!

همین جنگهاى صلیبى، اروپا را از اخلاق و عادات رذیله و اطورا وحشیانه خارج ساخته و رمینه اى در آنها تهیه نمود که بعدها علوم و ادبیات مسلمین که در دانشکده هاى اروپا انتشار یافت، طورى آن را بسط دهند که بالأخره روزى در آتیه منشأ رونسانس گردند".

گوستاو لبون در آخر کتابش به عنوان خلاصه گفتار چنین مى نویسد:

"اولاً باید دانست که در عالم کمتر اقوامى یافت مى شوند که از حیث تمدّن بر پیروان اسلام تفوّق حاصل نموده باشند، و دیگر آنکه ترقّیات حیرت انگیزى که آنها به فاصله کمى در علوم حاصل نموده اند براى هیچ قومى چنین میسّر نشد.مسلمین از نظر مذهبى مذهب بزرگى را تشکیل داده اند که هنوز زنده ترین مذهب دنیا شمرده مى شود،و امّا از نظر خصائص عقلانى و اخلاقى همینقدر کافى است که اروپا را تربیت کرده و داخل در تمدن نموده اند".(۱)

خانم دکتر زیگرید هونکه کتاب بسیار بسیار مهمّى در سه جلد به نام "فرهنگ اسلام در اروپا" دارد که به وسیله آقاى مرتضى رهبانى ترجمه شده، در مقدّمه هر سه جلدش مى گوید:

"این کتاب مى خواهد تشکرى را که دیر زمانى است ما به مسلمانان مدیون هستیم بیان کند".

خانم زیگرید در این سه جلد کتاب همراه با تحقیقات بسیار عالمانه ثابت مى کند که فرهنگ و تمدّن و علوم در تمام جهان بخصوص در اروپا و مغرب زمین بدون شک مدیون اسلام است، اسلامى که مبلّغ و منادى آن محمّد صلّى الله علیه و آله بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "ایدئولوژى و فرهنگ اسلام از دیدگاه ژول لابوم" ص ۳۴۵.

باور کنید جز ذات مقدّس حضرت حق، احدى قدرت شماره کردن برکات و آثار وجودى رسول بزرگوار اسلام را ندارد، به قول شاعر:

کتاب فضل ترا آب بحر کافى نیست *** که تر کنم سر انگشت و صحفه بشمارم

و چه زیبا سروده حضرت زین العابدین آن امام عاشقین و آن زبده خلقت و آن منبع با کرامت که: محمّد صلّى الله علیه و آله کلید برکت بود.

محمّد تا جدار تخت کونین *** دو کون از وى پر از زیب از زین

چراغ چشم چرخ انجم افروز *** ز نامش حرز طومار شب و روز

فروزان اخترش کاندر نقاب است *** از او عالم سراسر آفتاب است

ز شرع او که مهر انور آمد *** جهان را مهر، بالاى سر آمد

سجود از چهار حدّ مرکز گِل *** برندش پنج نوبت در مقابل

میان آب و گل آدم نهان بود *** که او پیغمبر آخر زمان بود

به تخت هستى ار خاص است ورعام *** همه در حیطه فرمان او رام

زمانه خانه زاد مدّت اوست *** ز خوردى باز اندر خدمت اوست

ز رویش روز تا بى وام کرده *** زمانه آفتابش نام کرده

به شب از گیسوى خود داده تارى *** بر او هر شب کواکب را نثارى

هم از گنجینه جودش ستانند *** گهرهائى که بر مویش فشانند

ز رشک شغل او خورشید افلاک *** زند هر شام چتر خویش بر خاک

سحابش بود سر تازیانه *** چو دید آن لطف و خُلق بى کرانه

کسى از چشم بدخو نیستش باک *** که خواند إن یکادَش صد هنر بود

ز آدم تا مسیحا انبیا جمع *** همه پروانه گردیدند و او شمع

نه هر دل کاشف اسرار أسراست *** نه هر جان محرم راز فَأوْحى است

نه هر عقلى کند این راه را طى *** نه هر دانش بدین مقصد بَرَد پى

نه هر کس در مقام لى مَعَ الله *** به خلوتخانه وحدت برد راه

اگر کسى فرصت کند تمام کتبى که در این پانزده قرن در هر رشته اى در شرق و غرب حول اسلام نوشته شده، مطالعه کند شاید بتواند به گوشه اى از برکات وجود محمّد صلّى الله علیه و آله آگاه شود.

مشکلات پیامبر گرامی اسلام(ص):

«کما نَصَبَ لاِمْرِک نَفْسَهُ، وَعَرَّضَ فیک لَلْمَکرُوهِ بَدَنهُ، وَکاشَفَ فِى الدُّعاءِ إلَیک حامَّتَهُ، وَحارَبَ فى رِضاک اُسْرَتَهُ، وَقَطَعَ فى إحْیاءِ دینِک رَحْمَهُ، وَأقْصَى الاْذْنَینَ عَلى جُحُودِهِمْ وَقَرَّبَ الاْقْصَینَ عَلَى اسْتِجابَتِهِمْ لَک، وَوالى فیک الاْبْعَدینَ، وَعادى فیک الاْقْرَبینَ»:

"محمّد صلّى الله علیه و آله براى انجام فرمان تو با تمام وجود خود را آماده کرد، و در طریق انجام رسالت و تبلیغ دین بدنش را آماج هر گونه رنج و بلا ساخت، و در دعوت جهانیان به سوى تو با خویشاوندانش که زیر بار قرآن نمى رفتند دشمنى آشکار نمود، و در راه رضا و خوشنودى تو با قبیله اش جنگید، و در زنده داشتن دینت از تمام مقتضیات خویشاوندى چشم پوشید، از نزدیکانشان محض انکارشان دورى گزید و آنان را از خویش راند، و دوران بیگانه را به خاطر قبول اسلام پذیرفت و با آنان از راه دوستى و محبّت و عشق و یگانگى پیش گرفت، در راه تو با دورترین مردم از نظر حسب و نسب دوستى کرد، و با نزدیکترین خویشان محض خوشنودى تو دشمنى نمود".

جملات بالا جز با مرورى به وضع عصر جاهلیت و اوضاع و احوال مردم عرب روشن نمى شود، به همین خاطر به طور خیلى مختصر دورنمائى از آن زمان را با هم تماشا مى کنیم، تا معلوم شود رسول با کرامت اسلام در جهت تبلیغ دین با چه قومى روبرو بوده و براى احیاء دین خدا گرفتار چه مشقّات و زجرها و رنجهائى شده است.

ویژگی های عرب قبل از اسلام:

در آن زمان حدود یک ششم مردم عربستان شهر نشین بودند، که بیشتر در نواحى جنوب (یمن و عدن و حضر موت) و در قسمت شمال غربى حیره و عسّان بسر مى بردند، و در حجاز هم سه شهر مکه و یثرب و طایف وجود داشت، دیگر ساکنین عربستان اعراب صحرانشین و بیابان گرد بودند و به طور کلّى شهر نشینان عرب هم خمیر مایه اخلاق و روحیات خود را زا صحرانشینى و نظام قبیله اى گرفته بودند.

عربر بادیه تابع نظم و فرمانبرى و تسلیم در برابر قدرت نیست، به خود و افراد قبیله اش متّکى است، و با دیگران همان مى کند که ناسیونالیست هاى افراطى و نژاد پرستان با دیگر نژادها و ملّتها، هر جا بتوانند کشتار، غارت، دزدى، هتک ناموس، دروغ و خیانت را نسبت به دیگران مشروع مى دانند.

اعراب بدوى تابع حکومتى نبودند و نظم و سیاستى نداشتند و اساس ملیت و جامعه آنان را قبیله تشکیل مى داد. قبیله مجموع چند خانواده و قوم و خویشاوند است که تحت ریاست شیخ قبیله که معمولاً کهنسال ترین افراد قبیله است بسر مى برند.

قوم و قبیله واحد مستقلّى بود که باید در همه چیز به خود متّکى باشد چون تمام اقوام و قبایل دیگر اصولاً بیگانه به شمار مى رفتند و هیچ گونه حقوق و احترامى از نظر افراد این قبیله نداشتند، و غارت اموال و کشتن افراد و دزدیدن و ربودن زنان جزو حقوق قانونى آنان بود، مگر اینکه با قبیله اى پیمانى داشته باشند که آنهم معمولاً دیرى نمى پائید که با یک جسارت کوچک از طرف یکى از افراد آن قبیله نقض مى شد وبهانه براى حمله مجدد به دست مى آمد.

بدین ترتیب افراد یک قبیله که تنها حامى و تکیه گاه خود را قبیله خویش مى دانند بدان بى دریغ دل بسته اند و مسئله ذکر مفاخر قبیله و بیان انتساب و شاخه هاى قبیله و افزون نشان دادن افراد ولو با شمارش گور مردگان خود، از بزرگترین نمودهاى تعصّب قبیله اى است.

جنگ قبیله ها گاهى براى به دست آوردن چراگاهها و بیشتر زائیده تعصّب و خونخواهى است.

سرزمین عربستان، انسان سخت جان و جنگجو مى پروراند. روح جنگجوئى را با عصبیت جاهلى و ناسیونالیزم قبیله اى ضمیمه کنید تا ریشه بسیارى از خونریزیها روشن شود.

از طرفى هر قبیله، زن و مال و جان دیگران را شکار قانونى خود مى داند، و از طرفى قبیله اى که مورد تجاوز قرار گرفته است حاضر است براى انتقام حتّى تمام افراد قبیله متجاوز را از دم تیغ بگذراند.

صحرانشینان مى گفتند: خون را جز خون نمى شوید. داستان شنفره که به افسانه شبیه تر است مى تواند نقش تعصّب را در خونریزیها نشان دهد. وى مورد اهانت یکى از قبیله بنى سلمان قرار مى گیرد و بر آن مى شود که براى انتقام، صد نفر از آنان را بکشد. سرانجام پس از مدّتها کمین کردن و آوارگى نود و نه نفر را مى کشد!

ایام عرب مهم ترین حوادث جنگى عرب جاهلى را به خاطر مى آورد. این جنگها معمولاً از یک برخورد ساده دو فرد از دو قبیله شروع مى شود و گاهى همچون جنگ "بسوس" چهل سال طول مى کشید تا وقتى که تقریباً مرد جنگجوئى در دو قبیله باقى نمى ماند و با دخالت دیگران کار به صلح مى کشد.

از بزرگترین مصیبت هاى یک فرد بدوى آن بود که قبیله او را طرد یا خلع کند، بدین ترتیب وى دیگر نسوب به قبیله نبود و مورد حمایت قرار نمى گرفت و هیچ قدرت و قانونى پاسدار جان و مال او نبود و در نتیجه هر کس حق داشت او را بکشد یه به بردگى بگیرد و یا اموالش را غارت کند!

غارت از راههاى رسمى امرار معاش بود. چه، گفتیم اموال دیگر قبایل احترام قانونى ندارد، و این رسم تقریباً عمومى بود، حتّى در بین قبایل مسیحى مانند "بَنى تَغْلِب" غارتگرى رایج بود، اما در اثناى غارت حتّى الامکان خونریزى مجاز نبود. قطامى شاعر ضمن شعرى چنین مى گوید:"کار ما غارتگرى و هجوم به همسایه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خویش کسى را نیابیم او راغارت مى کنیم".

عرب جاهلى در قصاید خود کشتار و غارت دیگران را از سندهاى افتخار خود مى شمرد.

ازدواج خیلى زود و حتّى اغلب در سنین هشت یا نه سالگى دختر انجام مى شد و رضایت پدر و پرداخت بهاى عروس شرط اساسى ازدواج بود.

تعدّد زوجات بدون هیچ قید و شرطى رواج فراوان داشت. زن کالایى بود که جزو دارایى پدریا شوهر یا پسر به شمار مى رفت و او را با اموال و ثروتى که باقى مى ماند به ارث مى بردند، از اینرو ازدواج با زن پدر منع قانونى نداشت.

دختر دادن به افراد قبیله اى دیگر ممنوع بود، جز قریش که حق داشتند از سایر قبایل دختر بگیرند.

دیگر از طرق مشروع تصرّف زن این بود که مثلاً با مرد دیگرى از قبیله دیگر برخورد کند که وى با زن خود باشد و بر سر به دست آوردن آن زن جنگ کند، اگر غالب شد زن را گرفته و بى هیچ قید و شرطى او را تصرّف کند. بعضى از قبایل عرب مخصوصاً بنى اسد و تمیم دختران خود را زنده به گور مى کردند!

نام بتهای عرب جاهلی:

بت پرستى دین رایج عرب بود و به صورتهاى گوناگون در بین آنان نفوذ داشت.

دامنه بت پرستى آنچنان توسعه پیدا کرد که بتهائى به شکل حیوان و گیاه و انسان و جنّ و فرشته و ستارگان ساخته مى شد و حتّى سنگ مورد پرستش بود.

"لات" در طایف به صورت سنگى چهار گوش بود و نزدیک طایف چمن و چراگاه خاص داشت که حرم بود و قطع درختان و شکار و خونریزى در قلمرو آن روا نبود و مردم مکه و دیگران به زیارت آن مى رفتند.

"عُزّى" خداى بسیار عزیز که معادل ستاره زهره بود در نخله، شرق مکه قرار داشت و پرستش مى شد و بیش از دیگر بتها اعتبار داشت. حرم عُزّى از سه درخت تشکیل شده بود و قربانى انسان بدان تقدیم مى شد.

"مَنات" خداى قضا و قدر بود و معبد آن سنگى سیاه در قُدَید بر سر راه مکه به یثرب و مخصوص اوس و خزرج بود. این سه معبود، خدایان مؤنّث و تماثیل ملائکه بودند.

"بَعْل" مظهر روح چشمه ها و آبهاى زیر زمین بود، احیاناً چاه آب پاک نشاط آور در صحراى خشک قابل پرستش بود.

"غار" چون با خدایان و نیروهاى زیر زمین ارتباط دارد، مقدّس شناخته مى شد. بتخانه "غبغب" در نخله از همین جا پیدا شد.

"ذات انواط" که به آن چیزهائى مى آویختند در نخله بود و سالها مردم مکه زیارتش مى کردند.

"ذوالشّرى" به صورت توده اى از سنگهاى تراشیده سیاه چهار گوش محترم بود.

"روح زمین قابل کشت" خداى نکوکارى است که باید قربانى به پیشگاه او نثار کرد.

"روح زمین بایر" شیطان شرور است که باید از آن بر حذر بود.

علاوه بر خدایان عمومى، هر یک از عربها در خانه خود صنم یا نصیبى داشتند که هر وقت به خانه مى رفتند دور آن طواف مى کردند و در هنگام مسافرت از آن اجازه مى گرفتند و آن را همراه خود مى بردند.

"اَزلام" چوبه هاى تیرى بودند که براى فال گرفتن و مشورت به کار مى رفتند. آنها در تعیین سرنوشت مردم نقش عمده اى داشتند و حتّى در تعیین اینکه فرزند مشکوک به کدام پدر تعلّق دارد.

این چوبه ها در برابر بت "هبل" قرار داشت و مراسم تحت نظر کاهنى انجام مى شد، و نیز وسیله اى براى قمار بازى با طرز خاصّى بود.

روزى امرؤالقیس شاعر معروف براى انتقام خون پدر خود با ازلام فال گرفت و سه بار نفى آمد، چوبه هاى تیر را به صورت بت پرت کرد و گفت: اى لعنتى اگر پدر خودت را کشته بودند مرا از خونخواهى پدر منع مى کردى.

از این داستان نقش ازلام و موقعیت بت و در عین حال نفوذ بر تعصّب و انتقام را استفاده مى کنیم.(۱)

مبارزه پیامبر(ص)با بت پرستی:

در چنین روزگارى که ابرهاى متراکم جهل و نادانى سراسر عالم بشریت را تیره و تار ساخته بود، زشتخوئى و فساد اخلاق همه جا رواج داشت، شرک و بت پرستى جایگزین یکتا پرستى و توحید گشته بود، مزدک ها و مانى ها به نام مذهب و آئین بر عقول و افکار مردم حکومت مى کردند، هرزگى و گناه در هر جاى جهان افتخار شمرده مى شد، خونریزى و ستم امرى عادى بود، بشریت در پرتگاه نیستى قرار گرفته و آخرین دوران انحطاط خود را مى پیمود، زنها از مزایاى زندگى محروم و با آنها معامله برده و حیوان مى شد و به همراه شوهران مرده خود به آتش مى سوختند!

در سرزمین خشک و سوزان که سنگهاى تفتیده اش از خون بى کسان مظلوم طراوت مى یافت، و خاکهاى تیره اش از پیکر دختران معصوم زنده به گور کام مى گرفت، ابوجهل ها و ابوسفیان ها بر جان و مال مردم مسلّط بودند.

در میان مرمى که سنگ و چوب معبودشان بود، وغارتگرى و چپاول شغلشان، در پست ترین شرایط مى زیستند و با فقر و تنگدستى و شتر چرانى روزگار مى گذارنیدند، در میان سنگهاى درشت ونا هموار و مارهاى پر زهر منزل داشتند، با آبى تیره و ناگوار و نانى جوین و ساخته از هسته خرما و خوراکى پرداخته از سوسمار و ملخ بسر مى بردند، با برادرکشى و قطع رحم خو گرفته تا گلوگاه در لجنزار خرافات و اوهام فرورفته بودند و بدین طریق روزگارشان سپرى مى شد و عمرها به فنا مى رفت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "محمّد خاتم پیامبران" ج اول، ص ۴۶.

در چنین گردابى زورق زندگى سراسر ننگ بشر بدون هدف از سوئى به سوئى در حرکت بود، همه از زندگى خویش ناخشنود و در ظلمات حیرت و سرگردانى صبح را شام و شام را سحر مى کردند،یأس و نومیدى در دلها چیره شده، شب دیجور جهل و شرک جهان را تیره و تار ساخته بود.(۱)

در چنین روزگارى رسول مکرّم اسلام مبعوث به رسالت شد و براى بیدارى و بینائى مردم همراه قرآن مجید به دگرگون کردن زندگى انسان و ایجاد تغییر در تمام شئون حیات همّت گماشت. شما فکر کنید مردمى که با شرک و بت پرستى و تقلید از گذشتگان و انواع مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى خو گرفته بودند در ابتداى دعوت براى آن منبع فیض چه مشکلاتى و چه رنجها و مشقّاتى ایجاد کردند، رنجهائى که به قول قرآن مجید کمر شکن بود، ولى عنایت خدا و صبر و استقامت آن حضرت باعث شد آن همه بلا و مصیبت را براى تبلیغ دین و احیاء اسلام و نشر معارف الهى تحمّل نماید.

سران قریش از دعوت مردم به خدا سخت نگران بودند، کار آنان رباخوارى، فساد، تجاوز، ظلم، و جمع کردن ثروت از کنار بتها بود، و آئین حق و آیات قرآن و دعوت محمّد صلّى الله علیه و آله مخالفت با آن همه برنامه ها داشت. آنان مى دانستند که اگر مردم بیدار شوند از قید بردگى و بندگى نسبت به آنان نجات پیدا مى کنند و به اینهمه ظل و تجاوز خاتمه داده مى شود. در این صورت آنان از تمام منافع نامشروع خود محروم مى گردند.

ابولهب و ابوجهل و ابوسفیان و ولید و شیبه و عتبه و سایر زورمداران مى دانستند که بتهاى چوبى و سنگى که دست پخت کارگران ایشان است براى مردم و خود آنها سود و زیانى در امر حیات ندارد، ولى آنان بت و بتخانه را براى سرگرم نگاه داشتن مردم و بهره کشى دنیائى از بى خبران و جاهلان مى خواستند.

تعطیل شدن بتخانه در حکم بسته شدن مراکز مهم درآمد بود. آنها سالها افکار مردم را به زنجیر اوهام و خرافات بسته و دریچه هاى جان آنان را قفل کرده بودند، زیرا بر اساس منطق این اقلیت سود پرست، اکثریت مردم باید چشم و گوش بسته و مطیع و فرمانبردار بمانند، مردم باید گمراه و ستم کش زندگى کنند، تا ابولهب و ابوجهل و ولید و دیگر قلدران در طول تاریخ با فراغت خاطر به رباخوارى و مال اندوزى و فساد همه جانبه خود ادامه دهند، اگرمحمّد بیاید و در گوش آنان بخواند:

«الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکرِ وَیحِلُّ لَهُمُ الطَّیبَاتِ وَیحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبَائِثَ وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»:(۲)

اگر این زنجیر از دست و پاى خرد آنان باز شود، اگر بدانند خدا در انحصار کاهن، خادم بتخانه و سایرین نیست، اگر بدانند رابطه همه انسانها با خدا یکسان است، اگر بدانند هیچ کس را از دیگرى برتر و بهتر نیافریده اند، دیگر براى آنها امتیازى نخواهد ماند.

آنها نمى توانستند حملات حکیمانه پیامبر به خدایان قلاّبى خود را تحمّل کنند چون بدانها خو گرفته بودند، امّا ابولهب و ابوجهل و ولید که پیشرو مخالفان و سلسه جنابان این دشمنى بودند به دیده دیگرى به این پیشامد جدید مى نگریستند.

آنها مى دانستند اگر مردم آزادى را حس کنند، دیگر بردگى نخواهند کرد، اگر بردگى از میان برود این تن پروران بیکار بدبخت خواهند شد، چه بکنند؟

از مغز کسانى که مقیاس خوشبختى را پول مى دانند چه فکرى ترواش مى کند؟ مسلّماً فکرشان بر محور پول مى گردد، پس باید دعوت محمّد صلّى الله علیه و آله را با پول متوقّف کنند، مگر نه آنست که آنان همه چیز خود را با پول به دست آورده اند، با پول خانه ساخته اند، با پول صدها کنیز و غلام به دور آنان مى گردند، با پول بتخانه به راه افتاده است، پس براى آنکه چراغ حق را خاموش کنند، باید به پول توسّل جویند.

در "تاریخ یعقوبى" آمده: "قریش ابوطالب را گفتند: برادر زاده ات خدایان ما را به زشتى نام مى برد، ما را دیوانه مى خواند، پیشینیان ما را به گمراهى نسبت مى دهد، بگو از این دعوت باز ایستد تا مال خود را در اختیار او گذاریم. محمّد صلّى الله علیه و آله در پاسخ گفت: خدا مرا بر نینگیخته است که مال دنیا بیندوزم و مردم را به دنیا دوستى بخوانم، مرا برانگیخته است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را بدو بخوانم.

قریش چون دانستند محمّد را با پول نمى توان خرید به فکر افتادند ابوطالب را از حمایت او باز دارند. گروهى از بزرگان این طایفه نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما عُمارة بن ولید بن مغیره را که جوانى تناور و خردمند است به تو مى دهیم و تو محمّد را به جاى او به ما بسپار تا به قتل برسانیم".

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "تاریخ انبیاء" ص ۳۸۴.

۲- اعراف، ۱۵۶.

این داستان را بیشتر مورّخان پیشین نوشته اند. این درخواست، طرز تفکر رباخواران و مال اندوزان و مفسدان قریش را به خوبى مجسّم مى کند.

پول پرستان و دنیا داران که حساب هر چیز را از نظر سود مادّى آن بررسى مى کنند، براى آنان همه موجودات عالم جز پول وسیله است نه هدف، انسان باشد یا کالا.

در نظر آنان آن منبع فیض براى ابوطالب نیروئى بود که باید در راه بهره بردارى به کار افتد، خرد، مردمى، خویشاوندى و آنچه با عواطف سروکار داشته باشد بى ارزش است.

به عقیده آنان عماره براى جلب منفعت و دفع ضرر بهتر و مناسبتر از محمّد مى نماید، بدین جهت وقتى قریش نظر خود را گفتند و ابوطالب نپذیرفت مُطعم بن عدى گفت: ابوطالب! به خدا سوگند خویشاوندان تو از روى انصاف سخن گفتند.

ابوطالب گفت: چه درخواست ستمکارانه اى! شما مى خواهید فرزند خود را به من بسپارید تا او را براى شما بپرورم و بجاى او فرزند مر بگیرید و بکشید! این انصاف نیست، ستم است، بروید و هر چه مى خواهید بکنید که هرگز سخن شما پذیرفته نیست.

آزار قریش نسبت به محمد (ص):

بزرگان قریش چون از این راه هم سودى نبردند راه دیگرى پیش گرفتند، راهى که مردم نادان هنگام درماندگى در مقابل دلیل منطقى خردمندان پیش مى گیرند. عادت جاهلان اینست که چون در پاسخ دست درمانند به سفاهت مى گرایند، دهن کجى مى کنند، دشنام مى دهند، آزار مى رسانند.

قریش نیز به آزار محمّد صلّى الله علیه و آله برخاستند و در این راه تا آنجا که توانستند پیش رفتند. ابولهب و زن او امّ جمیل، حَکم بن أبى العاص، عقبة بن أبى مُعَیط از جمله مردمانى اند که بیش از دیگران محمّد را آزار مى کردند.

وقتى محمّد صلّى الله علیه و آله در بازار عُکاظ مردم را به خداى یگانه مى خواند ابولهب به دنبال او مى افتاد و مى گفت مردم برادر زاده من دروغگوست از او بپرهیزید. نیرنگ دیگرى که به کار مى بردند این بود که آزار محمّد را بیشتر به عهده کودکان و غلامان مى گذاشتند.

روزى آن عالِم اسرار مُلْک و ملکوت و آن منبع فیوضات ربّانیه به نماز ایستاده بود، تنى چند از ایشان شکنبه شترى پر از سرگین به غلامى از غلامان خود دادند و چون محمّد به سجده رفت، غلام آن شکنبه را بر پشت او نهاد و دوش و پشت وى را آلود ساخت.(۱)

قریش از پس آزارهاى گوناگون نسبت به رسول خدا و مردان و زنانى که به آنحضرت ایمان آورده بودند تصمیم به قتل رسول خدا گرفتند و به ابوطالب گفتند یه به او بگو دست از دعوتش بردارد، یا آمده کشته شدن شود. ابوطالب سخن قریش را به آنحضرت گفت، آن جناب فرمود: اى عمّ گرامى اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارید من از دعوت خود دست برنخواهم داشت.

ابوطالب از خانه بیرون شد و سخن آن حضرت را باز گفت و با کمال جرأت و شهامت از رسول خدا دفاع نمود و با زبان حال گفت:

از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم *** در عشق نظر کن که چه دادیم و چه دیدیم

زان پسته خندان چه شکره که نخوردیم *** زان سرو خرامان چه ثمرها که نچیدیم

هر عقده که آن زلف دوتا داشت گشودیم *** هر عشوه که آن چشم سیه کرد خریدیم

هر باده که سیمین کف او داد گرفتیم *** هر نکته که شیرین لب او گفت شنیدیم

در خدمت جانانه کمر بسته ستادیم *** در ساحت میخانه سراسیمه دویدیم

یک دَم برِ آن شاهد جانانه نستیم *** یک عمر به خون دل صد پاره طپیدیم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "محمّد خاتم پیامبران" ص ۲۰۹.

در عهد بتان آنچه وفا بود نمودیم *** در عالم عشق آنچه بلا بود کشیدیم

زلف سیهش گفت که ما شام مرادیم *** روى چو مهش گفت که ما صبح امیدیم

هر لظه به زخم نمکى ریخت دهانش *** زین کان ملاحت چه نمکها که چشیدیم

چندان که در آفاق دویدیم فروغى *** الاّکرم او نه شنیدیم و نه دیدیم

قریش متوجّه شد که ابوطالب از برادر زاده خود سخت دفاع مى کند، ناچار در دارالنَّدْوَه که محلّ شوراى آنان بود گرد آمده و پس از مشورتهاى زیاد تصمیم گرفتند که صحیفه اى بدین مضمون بنویسند که هیچ یک از ما حقّ هیچ گونه معامله و داد و ستد ومعاشرت و رفت و آمد و حتّى یک کلمه مکالمه بابنى هاشم نداشته باشد. پس نامه را به مضمون فوق نوشته و همگى امضا کردند و هم قسم شدند و آنرا پیچیده در خانه کعبه آویختند.

چون خبر این صحیفه به ابوطالب رسید، سراسیمه از خانه بیرون شد و به نزد قریش شتافت و گفت: این خبر چیست که شنیده ام؟! آنان اظهار کردند: اى ابوطالب بیا برادر زاده خود را به ما تسلیم کن و خود بر تمام ما امامت و آقائى نما، ابوطالب گفت عجب مردمان بى انصافى هستید، من اولاد خود را به شما بدهم که او را به قتل برسانید!

آنگاه به نزد بنى هاشم برگش و گفت:

عَلَیکمْ یا بَنى هاشِم وَحِصْنَ الشِّعْبِ

اى بنى هاشم براى حفظ جانتان داخل شعب ابى طالب شوید.

پس همگى وارد شعب ابى طالب که درّه اى بین دو کوه بود گردیدند.

ابوجهل و عاص بن وائل و نضر بن حارث و عقبة بن أبى مُعَیط اطراف شعب پاس مى دادند و مراقب بودند که کسى داخل شعب نشود و طعامى به مسلیمن نرساند.

کسى نمى توانست علناً آذوقه براى ایشان ببرد، ابوالعاص بن ربیع داماد آن حضرت در تاریکیهاى شب با صدمات زیادى مقدارى طعام و گندم و خرم بر شترش بار کرده و نزدیک شعب که مى رسید شتر را ره کرده و خود مى رفت و شتر آذوقه به افراد شعب مى رساند.

چون ابوطالب از ابوجهل و دستیارانش خائف بود شبى چند بار جاى بستر رسول خدا صلّى الله علیه و آله را در شعب عوض مى کرد مبادا مشرکین نیمه شب بر سر او بریزند و آن بزرگوار را به قتل برسانند.

مدّت سه تا چهار سال با کمال سختى و فقر و تنگدستى در شعب باقى ماندند، و چنان کار بر آنها سخت شده بود که فریاد گرسنگى اطفالشان از بیرون شعب شنیده مى شد!

ابوطالب و خدیجه کبرى تا زنده بودند، آزار مشرکین نسبت به آنحضرت حدّى داشت، ولى پس از وفات آن دو بزرگوار که از هر جهت حامى پیامبر و دین او بودند، آزار سردمداران کفر از حد گذشت چندانکه احساس کرد بیش از این نمى تواند در مکه درنگ کند، در اوخر ماه شوّال با زید بن حارثه به طائف رفت و در آنجا به سه برادر از رؤساى ثقیف: عبد بن عمر و مسعود بن عمر و حبیب بن عمر که سه برادر بودند ملاقات کرد و دین خود را به آنان عرضه داشت، هر یک در کمال بى شرمى حضرت را به جواب سختى پاسخ دادند. یکى گفت: که من پرده خانه کعبه را دزیده باشم اگر تو راست بگوئى و خدا تو را مبعوث کرده باشد. دیگرى گفت، خدا عاجز بود که عیر ترا پیغمبر گرداند! سوّمى گفت: به خدا سوگند که هیچ گونه حاضر نیستم با تو سخن بگویم، زیرا اگر پیغمبر باشى من کوچکتر از آنم که با تو سخن گویم، و اگر نباشى بزرگتر از آنم که با تو کلامى گویم. رسول خدا مأیوس شده از آنان خواست اکنون که ایمان نیاوردید و گفتارم را نپذیرفتید امر مرا مخفى دارید و با کسى در میان منهید، ولى آنان مردم را خبر کردند و امرش را فاش ساختند و گفتند او چنین توقّعى کرد و ما او را رد کردیم، آنگاه سر راهش را گفته او را آزار و استهزاء کردند و آنقدر سنگ بر پاى مبارکش زدند که خون جارى شد.

موسى بن عقبه گوید: آنقدر سنگ به ساق پاى مبارکش زدند که نعلینش پر از خون شد و از شدّت جراحت خسته مى شد و بر زمین مى افتاد، بازوهاى او را مى گرفتند و او را مى نشاندند و به او مى خندیدند.

بنابر بعضى از روایات تنها زید بن حارثه از حضرت دفاع مى کرد آنقدر که چندین جاى سر زید را شکستند و همه روز کارشان همین بود تا یکروز اطفال و سفهاء قوم او را تعقیب کردند، تا آنکه حضرت از طائف خارج شد.

در بیرون شهر طائف باغى بود که عتبه و شیبه پسران ربیعه با غلامشان "عِداس" در آن باغ بودند، حضرت در سایه دیوار باغ نشست و خون از پاى مبارکش جارى بود، چون چشم عتبه و شیبه به او افتادد شفقت کرده غلام خود عداس نصرانى را به مقدارى انگور نزد حضرتش فرستادند، عداس انگور آورد و عرض کرد میل فرمائید، حضرت فرمود: بسم الله الرّحمن الرّحیم، عداس پرسید: این سخن از کلام این بلد نیست، حضرت فرمود: اهل کجا هستى؟ گفت: نینوا، حضرت فرمود: شهر یونس بن مَتّى بنده صالح حق!

عداس پرسید از کجا دانستى که یونس کیست؟ فرمود: خدایم به من خبر داده است، پس او را دعوت به اسلام کرد، عداس مسلمان شد و به خاک افتاده سجده کرد و صورت و دست و قدمهاى آن حضرت را که خون از آن جارى بود بوسید، و چون نزد ارباب خود باز گشت بدو گفت: واى بر تو این مرد تا تو چه کرد که سجده کردى و چرا قدمهاى او را بوسیدى؟ عداس گفت: او مرا به امرى خبر داد که جز پیغمبر خدا بدان دانا نیست، بدو خندیدند و گفتند این مرد تو را از کیش مسیح باز داشت.

قریب یکماه حضرت در طائف بود و هر روز مردم را به دین اسلام دعوت مى کرد و هر چه مى توانستند او را آزار مى دادند و هیچ کس ایمان نیاورد تا اینکه بدن مبارکش از شدّت صدمه ورم کرد و به طرف مکه باز گشت. در بین راه زیر سایه درخت انگورى نشست و مشغول راز و نیاز و مناجات با پروردگارش گردید، عرضه داشت:

اَللّهُمَّ أشْکو إلَیک ضَعْفَ قُوَّتى، وَقِلَّةَ حیلَتى، وَ هَوانى عَلَى النّاسِ، أنْتَ أرَحمُ الرّاحِمینَ، أنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفینَ، وَ أنْتَ رَبّى، إلى مَنْ تَکلُنى؟ إلى بَعید یتَجَهَّمُنى، أوْ إلى عَدُوٍّ مَلَّکتَهُ أمْرى؟ إنْ لَمْ یکنْ بِک عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا اُبالى وَ لکنْ عافِیتِک هِىَ أوْسَعُ لى. أعُوذُ بِنُورِ وَ جْهِک الَّذى أشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُماتُ، وَ صَلَحَ عَلَیهِ أمْرُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ مِنْ أنْ ینْزِلَ بى غَضَبُک أوْیحُلَّ عَلَىَّ سَخَطُک، لکنْ لَک الْعُتْبى حَتّى تَرْضى، وَلا قُوَّةَ إلاّبِک.(۱)

خداوندا، از ناتوانى، بیچارگى و خوارى خود نزد مردم به تو شکایت مى آوردم، تو مهربانترین مهربانانى، تو پروردگار مستضعفانى، تو پررودگار منى، مرا به که واگذرى بیگانه اى که از من روى در کشد، یا به دشمنى که کارم را بدو سپرده اى؟ اگر تو بر من خشم نرگفته باشى هیچ باکى از دیگران ندارم ولى عافیت و سلامتى از ناحیه تو برایم گواراتر است. پناه مى برم به نور وجه تو که تاریکیها بدان روشن شده و کار دنیا و آخرت بدان صلاح یافته، از اینکه غضبت بر من فرود آید یا خشمت بر من وارد شود، آرى آنقدر از تو پوزش مى طلبم تا تو خوشنود شوى، و هیچ نیرویى جز به تو نیست.

اشاره به هجرت و جهاد پیامبر اسلام (ص):

در هر صورت همانطور که حضرت زین العابدین علیه السلام مى فرماید، وجود مقدّس آن حضرت در جهت تبلیغ دینِ خدا به انواع شکنجه ها و مشقّات بدنى و آلام روحى دچار گشت ولى تا آخرین نفس وظیفه و مسئولیت خود را عاشقانه انجام داد، چنانکه در جملات بعد مى فرماید:

«وَأدْأبَ نَفْسَهُ فى تَبْلِیغ رِسالَتِک، وَأتْعَبَها بِالدُّعاءِ إلى مِلَّتِک، وَشَغَلَها بِالنُّصْحِ لاِهِل دَعْوَتِک، وَهاجَرَ إلى بِلادِالْغُرْبَةِ وَمَحَلِّ النَّأْىِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ وَمَوْضِعِ رِجْلِهِ وَمَسْقِطِ رَأْسِهِ وَمَأْنَسِ نَفْسِهِ،إرادَةً مِنْهُ لاِعْزازِ دینِک، وَاسْتِنْصاراً عَلى أهْلِ الْکفْرِ بِک، حَتَّى اسْتَتَبَّ لَهُ ما حاوَلَ فى أعْدائِک، وَاسْتَتَمَّ لَهُ مادَبَّرَفى أوْلِیائِک، فَنَهَدَ إلَیهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِک، وَمُتَقَوِّیاً عَلى ضَعْفِهِ بِنَصْرِک، فَغَزاهُمْ فى عُقْرِ دِیارِهُمْ، وَ هَجَمَ عَلَیهِمْ فى بُحْبُوحَةِ قَرارِهِمْ، حَتّى ظَهَرِ أمْرُک، وَعَلَتْ کلِمَتُک وَلَوْکرِهَ الْمُشْرِکونَ».

"و آن وجود نازنین در رساندن پیام تو خود را خسته و رنجیده کرد، و خویش را به خاطر دعوت به فرهنگ به تعب انداخت، و خود را به نصیحت و پند و موعظه جهت بیدارى انسان مشغول داشت.

و از مکه معظّمه که وطن و جاى ولادت و محلّ اقوام و موطن انسش بود هجرت نموده و به مناطق غربت روى نمود، و این همه به خاطر برافراشته شدن پرچم دینت، و اعلاى کلمه ات بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- "سیره رسول اکرم" ص ۴۱۸.

آن حضرت جهت غلبه بر اهل کفر از تو یارى خواست تا با عنایت و فضل تو به خواسته اش که پیروزى بر دشمن غدّار بود رسید، و آنچه در باره دوستانت و مردم مؤمن از سعادت و ینکبختى مى اندیشید انجام گرفت.

پس در حالى که از مدد و یاریت کمک مى طلبید و با ناتوانائییش به یارى تو نیرو مى یافت به جنگ دشمنانت اقدام نمود، با آنان در میان خانه هایشان جنگید و ناگهان در وسط منازلشان بر ایشان تاخت، تا امروز فرمان و شریعت و دینت آشکار شد، و کلمه ات بلند گردید، هر نچند که مشرکان آنرا نمى پسندیدند.