هستی از نظر فلسفه و عرفان (کتاب)
هستی از نظر فلسفه و عرفان اثر سید جلالالدین آشتیانی، رسالهای است مشتمل بر مهمترین مباحث وجود که بر طبق مشاعر صدرالحکماء، تنصیف شده است.
نویسنده در این کتاب، در مسائل پیچیده اعتقادی به کلمات رسیده از طریق وحی، اشاره و در مطالبی که مورد خدشه و حمله اشخاص بیاطلاع از رموز فلسفه واقع شده، به اقوال بزرگان از فقها و اصولیون استشهاد نموده است و سعی داشته مبانی ذوقی عرفانی را برهانی کرده و از مطالب عرفانی مربوط به مباحث این کتاب، آنچه را که با براهین موافق دیده نقل کند[۱].
مولف
سيدجلالالدين موسوى آشتيانى (1304-1384ش)، استاد فلسفه و عرفان اسلامی، و فیلسوف اصالت وجودی است. وی در سال ۱۳۷۶ش، دانشمند برجسته کشور انتخاب شد و در سال ۱۳۸۱ نشان درجه یک دانش جمهوری اسلامی را دریافت کرد.
آیتالله بروجردى، علامه طباطبايى و سيدحسن بجنوردى از اساتید او هستند و از آثار او میتوان به الشواهد الربوبیة في المناهج السلوکیة، سه رساله فلسفی، شرح بر زاد المسافر صدر الدین محمد بن ابراهیم شیرازی و شرح فصوص الحکم اشاره نمود.
انگیزه نگارش
انگیزه نویسنده از تألیف، بیان اصالت و وحدت حقیقت وجود و اثبات مبدأ وجود و فیض به طریقه متألهین از حکما و محققین از عرفا است[۲].
ساختار
کتاب با یک مقدمه و پیشگفتار آغاز و مطالب در بیست فصل، تنظیم شده است.
گزارش محتوا
در مقدمه، به موضوع کتاب و انگیزه نگارش آن اشاره شده[۳] و در پیشگفتار، توضیحاتی پیرامون شیوه کار نویسنده، ارائه گردیده است[۴].
ازآنجهت که مباحث وجود از مباحث مهم فلسفه اولی و حکمت متعالیه، بلکه پایه و اساس فلسفه خصوصاً مبانی اعتقادی مربوط به مبدأ و معاد است، لذا نویسنده بهطور اختصار و ایجاز تعریف و موضوع و مسائل و مبادی فلسفه کلی و علم اعلی را بیان کرده، سپس به ذکر اقوال مهم در وجود پرداخته است[۵].
در فصل اول، به بررسی اقوال در وجود پرداخته شده است و به این نکته اشاره شده است که جماعتی از اشاعره به اشتراک لفظی در وجود قائلند و جماعتی از محققین اهل حکمت، تبعا لصدر الحکماء و عدهای قبل از صدر المتألهین که به فهلویون معروف هستند فرمودهاند: وجود، حقیقت واحد و دارای مراتب متعدده متکثره مقوله به تشکیک است. جماعت دیگری معروف به مشاء به اصالت وجود و اعتباریت ماهیات قائلند[۶].
فصل دوم، به تعریف وجود اختصاص یافته است. نویسنده در این فصل، ابتدا به نظر ابنسینا درباره تعریف وجود اشاره کرده، سپس به توضیح کلام شیخ پرداخته است. باوجوداین، نویسنده قائل است به اینکه وجود، قابلتعریف نیست؛ چون حقیقت وجود بهحسب علم ارتسامی و حصولی، در غایت خفاء و کمون است و آنچه ما از وجود ادراک میکنیم، وجود مفهومی و انتزاعی است که عنوان برای وجودات خاصه است و این مفهوم عام بدیهی چون ذاتاً بسیط و از سنخ ماهیات نیست، قابلتعریف نیست. نویسنده در ادامه به تعاریف دیگر از بزرگان درباره وجود اشاره کرده است[۷].
فصل سوم درباره وجود ذهنی است. تصور هر شیئی عبارت از حصول مفهوم آن شیء در ذهن و نفس بر طبق خارج است و وجود ذهنی آن است که آثار نداشته باشد، چراکه ترتب آثار خارجیه بر وجود ذهنی، مستلزم انقلاب است و آنچه را که ما ادراک میکنیم، مفهوم انتزاعی وجود است که از اعراض عامه و معقولات ثانویه است، نه حقیقت وجود[۸].
فصل چهارم، مربوط به بساطت حقیقت وجود است. نویسنده در این فصل به بیان بساطت حقیقت وجود و علت آن از دیدگاه برخی بزرگان مثل ملاصدرا و آقا علی مدرس پرداخته و در نهایت معتقد است به اینکه حقایق وجودیه بما هی هی بسائطند و ماده و صورت ندارند، علت غایی و فاعلی آنها حقتعالی است. وجودات امکانیه بما هی وجودات، نه جنس دارند و نه فصل و نه ماده دارند و نه صورت[۹].
فصل پنجم درباره شمول وجود است. نویسنده معتقد است وجه اعرفیت وجود از سایر مفاهیم، همان اوسعیت آن مفهوم است بهنحویکه شامل اعدام و ملکات گردیده و موجب تمایز در اعدام میشود، لذا عرفا از وجود منبسط که تجلی ارفع حقتعالی است، تعبیر به وجود مطلق و عام نمودهاند[۱۰].
در فصل ششم، از تمیز در موجودات بحث شده است. تمایز بین دو شیء یا به تمام ذاتی است مثل تمایز بین اجناس عالیه و بین اجناس مقولات ما به الاشتراک ذاتی و جود ندارد و یا تمیز به اجزاء ذات است مثل تمیز بین انواع مختلف که اختلاف آنها بهواسطه فصل است و یا به منظمات خارجیه است مثل تمیز بین افراد نوع واحد. اشراقیون یک قسم دیگر از تمیز قائلند که عبارت است از بودن ما به الاشتراک، عین ما به الامتیاز و ما به الاتفاق، عین ما به الافتراق[۱۱].
فصل هفتم درباره اصالت وجود است. نویسنده این مسئله را از مسائل مهم فلسفه میداند و قائل است به اینکه روی مبنای اصالت وجود، مشکلات زیادی از فلسفه حل میشود؛ بنابراین اصالت ماهیت و اعتباریت وجود، محذوراتی پیش میآید و قائل به اصالت ماهیت در جمیع مسائل مهم فلسفه، دچار حیرت و شک و تردید و عناد میشود[۱۲].
نویسنده در این فصل به بیان آراء و دلایل فلاسفه در اثبات اصالت وجود پرداخته که در اینجا به یک دلیل از هشت دلیل از آنها اشاره میشود: اگر وجود، محقق نباشد، ماهیتی از ماهیات تحقق و ثبوت خارجی پیدا نمینماید؛ یعنی ما اگر نفس ذات ماهیات را مجرد از وجود لحاظ کنیم، معدومند. اگر وجود، امری خارجی نباشد، ثبوت وجود برای ماهیت محال است و ممکن نیست موجود را بر ماهیت حمل کنیم، به جهت آنکه ثبوت هر مفهومی برای موضوعی، فرع ثبوت مثبت له و وجود موضوع است[۱۳].
در فصل هشتم، به بررسی ملاک تشخص در وجودات پرداخته شده و نویسنده در این فصل، به نظر بزرگان درباره ملاک تشخص در وجودات اشاره کرده است[۱۴].
وجود- فاعل معطی- مشاهده حضوریه- ارتباط شیء به وجود حقیقی، از جمله ملاکهایی است که برای تشخّص در وجودات عنوان شده است. نویسنده در این فصل بیشتر به بررسی نظریات بزرگان درباره اصالت یا اعتباریت وجود پرداخته سپس با استناد به ادله و ظهور کلام خود بزرگان، اصالت وجود را اثبات کرده است[۱۵].
در فصل نهم، به تبیین این موضوع پرداخته شده که وجود، مشترک معنوی و مفهوم عام بدیهی است. به نظر نویسنده، وجود از مفاهیم بدیهیه و معانی عامه واضحه است و صورت و معنای وجود در ذهن بدون واسطه مرتسم میشود، به خلاف مفاهیم مرکب از جنس و فصل که ارتسام آنها در ذهن، ارتسام اولی نیست و به سبب وجود، ظهور پیدا مینماید؛ چون حقایق وجودی، مرکب از جنس و فصل نیستند و ترکیب سایر شئونات ترکیب، از خواص ماهیات است؛ مفهوم وجود، صادق بر همه اشیاء است[۱۶].
باید جمیع مفاهیم نظری و ضروری در تصورات به مفهوم وجود و جمیع قضایای نظری منتهی به قضیه ضروریه النقیضان لا یجتمعان شود؛ از اینجا، خبیر بصیر متوجه میشود به اشتراک معنوی وجود و اینکه مفهوم بدیهی وجود از عوارض عامه و معقولات ثانوی است و اگر وجود، مشترک لفظی باشد، این مطلب تمام نمیشود[۱۷].
در فصل دهم، قول فهلویون پیرامون وجود، مورد بررسی قرار گرفته است. طبق این نظر، وجود، حقیقت واحد و دارای مراتب مختلف است و مراتب وجودی از عقل اول تا هیولای اولی، متصل به یکدیگر بوده و فرق بین افراد وجود بهشدت و ضعف و غنی و فقر و سایر انحای تشکیکی است و این حقیقت یک مرتبهای دارد که آن مرتبه عبارت از حقیقت وجود بهشرط لا از جمیع تعینات ماهوی است که وجود صرف است، آن مرتبه تام، حق اول است و سایر موجودات، معالیل حقتعالی هستند. خلاصه در نظر فهلویون اصل الحقیقه، واحد است. در مرتبه ذات، تعینی ندارد و اول تعین او، تعین وجوبی و سایر تعینات ممکناتند[۱۸].
در فصل یازدهم، حقیقت وجود حقتعالی مورد بحث قرار گرفته است. بین بزرگان از عرفا اختلاف است که آیا وجود حقتعالی و هویت واجب، وجود لا بشرط است که عبارت از وجود مطلق عاری از قید اطلاق باشد و یا اینکه حقیقت واجبیه، وجود مأخوذ بهشرط لا است که از او به مرتبه احدیت و غیب اول و تعین اول تعبیر نمودهاند. نویسنده قول صواب را همان میداند که کمیلن از عرفا فرمودهاند: حقیقت وجود واحد به وحدت شخصیه است، وجود حقیقی به این معنا، حقتعالی است و بس، بقیه موجودات، نسب ظهور و شئونات و تجلی آن یک اصلند[۱۹].
موضوع فصل دوازدهم، مظاهر متجلی از حق است. چون فیاضت، مقتضای ذات خداست، اعیان ثابته در مرتبه اسماء و صفات و تعین ثانی به مناسبت استعداد ذاتی خود قبول یک نحو از وجود و یک طور از مظهریت را مینماید که این استعداد در سایر اعیان ثابته تحقق ندارد و این استعدادات در حضرت علم غیر مجعولند بلا مجعولیت ذات مقدس حق. هر موجودی از موجودات، مظهر اسمی از اسمای حقند و در بین موجودات، انسان به اعتبار اعتدال مزاج، مظهر تام و تمام حقتعالی است و در بین افراد انسانی، ظهور و بروز این مظهریت در انبیاء(ع) بیشتر و تمامتر است؛ در بین انبیا، حقیقت محمدیه(ص) اکمل و اتم و شریعت او که حاوی معارف الهیه که اخبار از ذات و صفات اسمای الهیه باشد، از سایر شرایع تمامتر است. لذا وارد شده است: «اول ما خلق الله نوری»، «اول ما خلق الله روحی» یا «اول ما خلق الله العقل» در قوس صعود حقیقت محمدیه، همان تعین اول و مقام احدیت در مقام خلع و قوس نزول، همان اول است که در روایات ذکر شده است. جمیع انبیاء و رسل از مظاهر وجود انسان کامل ختمی محمدی میباشند[۲۰].
در فصل سیزدهم، به بحث از مراتب وجودی پرداخته شده است. برای وجود، سه مرتبه است: اول وجود محض که همان مرتبه ذات و حقیقت وجود باشد. دوم وجود اطلاقی و وجود منبسط و حق مخلوق به و فیض مقدس است که به عقیده عرفا، صادر از حق اول همین وجود است. سوم مرتبه وجودات مقیده است که از آن تعبیر به اثر فرمودهاند[۲۱].
فصل چهاردهم به اشکالات اشراقیون اختصاص یافته است؛ اگر وجود، امری خارجی باشد باید صفت برای ماهیت باشد؛ ماهیت، موصوف است و وجود، صفت؛ وجود موصوف باید قبل از وجود صفت محقق باشد؛ لازم این قول تقدم شیء بر نفس یا تسلسل است.
جواب از این شبهه چنین است: نسبت وجود به ماهیت، نسبت عرض به موضوع خود نیست که به حسب وجود خارجی مقدم بر صفت باشد، بلکه وجود، نفس تحقق ماهیت است، نه امری زائد بر ماهیت و بهطور تفصیل فرق بین عوارض تحلیلیه و عوارض خارجیه گذشت[۲۲].
در فصل پانزدهم به اصالت وجود و اعتباریت ماهیت از طریق جعل پرداخته شده است. محل اختلاف است که آیا مجعول، وجودات خاصه هستند و ماهیات بهتبع وجودات مجعولند، یا آنکه مجعول نفس، ماهیات است و وجود، امر اعتباری است. با براهین متعدد، اصالت وجود را اثبات شد و در آنجا گفته شد که ماهیات، امور اعتباری هستند و ماهیت به حسب ذات، با قطعنظر از وجود، غیر از ذاتیات خود چیزی را واجد نیست، مثل ماهیت انسان که مرکب از حیوان و ناطق است[۲۳].
فصل شانزدهم اختصاص به اثبات مبدأ وجود به طریقه حکمای الهی یافته است. صدر المتألهین در مشاعر فرموده که واقع در عین و موجود خارجی، حقیقت نفس وجودات است نه ماهیات؛ وجود، حقیقت بسیط است که نه جنس و نه فصل و نه نوع و نه تشخّص زائد بر ذات دارد، بلکه تشخص وجود به نفس ذات بسیطه خود است؛ و تفاوت با لذات بین افراد و هویات وجودی، شدت و ضعف است[۲۴].
در فصل هفدهم به اثبات این مطلب پرداخته شده است که واجبالوجود به حسب شدت وجود، تناهی ندارد. شیء یا از ماده و صورت خارجی است، یا مرکب از اجزای عقلی است و یا شیء به حسب وجود خارجی از بسائط است و یا آنکه شیء بوجه من الوجوه ترکیب ندارد و از سنخ ماهیت نیست، بلکه وجودی صرف است و چون مرکب از جنس و فصل نیست، حدّ ندارد و تمام جهاتی که از ناحیه حد میآید در او منفی است و هر وجودی که دارای صرافت منجمیعالجهات باشد، از جمیع حدود ماهوی منزّه و مبرّا است[۲۵].
نویسنده در فصل هجدهم به دنبال این مطلب است که حقتعالی مبدأ و غایت برای جمیع اشیاء است. بهحکم «العالی لا یرید السافل و لا یستکمل به» غایت از خلقت اشیاء همان ذات حقتعالی است؛ و بهموجب «من احب شیئا احب آثاره» موجودات محبوب و معشوق و مراد حقند بهتبع عشق و حب و اراده مقام ذات. «انه تعالی اعظم عاشق و اعظم معشوق» و حب حق به اعتبار آن است که موجودات، رشح و ظهور و رقیقه آن حقیقت تامه قیومیه میباشند«یحبّهم و یحبّونه، لانه لا یحب الا نفسه». اشیاء همانطوری که در وجود، معلول حقند، در استکمالات و حرکات نیز متوجه آن مبدأ اعلی هستند و این توجه، جبلی هر موجودی است، همان قوه جاذبهای است از مبدأ وجود که فضای عالم وجود را بهمقتضای آیه کریمه «و ان من شیء الاّ یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» به خروش «لا الله الا هو» پر کرده و این همان عشق فطری و حب ذاتی به مبدأ اعلی است که هستی موجودات را حفظ نموده است؛ بنابراین همانطوری که ذات مقدس حق، مبدأ المبادی است، غایت الغایات است[۲۶].
در فصل نوزدهم به اثبات وجود، عین ماهیت حق است و حقتعالی وجودی زائد بر ماهیت ندارد پرداخته شده است. شیخالرئیس در شفا بدین مضمون فرموده که واجبالوجود بالذات باید واجبالوجود از جمیع جهات و حیثیات بوده باشد و الا مرتبهای برای او فرض شد که در آن مرتبه موجود نیست. دیگر اینکه اگر اتصاف حق به وجود در مرتبه ذات او نبود و در مرتبه متأخره از ذات بود، چنین وجودی ذاتی برای ذات نیست، بلکه عرضی، است و هر عرضی، معلل به غیر است[۲۷].
فصل بیستم به صفات حقتعالی اختصاص یافته است. صفات کمالیه در حقتعالی به نحو صرافت و عدم محدودیت موجود است و همه صفات کمالیه را به نحو اعلی و اتم واجد است و نقص در او بوجه من الوجود راه ندارد، این معنا جز با اصالت وجود و اعتبارات ماهیت تمام نخواهد شد. چون هر قوی به نحو اعلی و اتم، واجد وجودات ظلیه است، پس جمیع موجودات به نحو اعلی و اتم مشهود حق هستند در موطن ذات. عرفا حقیقت مقدس حق را در مرتبه ذات، عاری از جمیع قیود و حدود و نقایص میدانند. حق در موطن احدیت جمیع مراتب وجودیه را شهود مینماید[۲۸].
وضعیت کتاب
فهرست مطالب در ابتدای کتاب قرار گرفته است.
در پاورقیها، علاوه بر ذکر منابع[۲۹]، به توضیح برخی از مطالب متن، پرداخته شده است[۳۰].
پانویس
- ↑ ر.ک: فغفوری، محمد، ص88
- ↑ فغفوری، محمد، ص88
- ↑ مقدمه، ص11- 13
- ↑ پیشگفتار، ص15- 21
- ↑ فغفوری، محمد، ص88
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ همان، ص88- 89
- ↑ همان، ص89
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان، ص89-90
- ↑ همان، ص90
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان، ص90- 91
- ↑ همان، ص91
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان، ص92
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان
- ↑ همان، ص93
- ↑ همان
- ↑ ر.ک: پاورقی، ص166
- ↑ ر.ک: همان، ص168
منابع مقاله
- مقدمه و متن کتاب.
- فغفوری، محمد، کتابشناسی: هستی از نظر فلسفه و عرفان، فروغ اندیشه، پاییز 1383، شماره 9.
منبع
ویکی نور