مالک بن نویره

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱ سپتامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۰۹ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



مالِكِ بنِ نوَيرَة الحنفى اليربوعى از ارداف ملوك و شجاعان روزگار و فصحاى شيرين گفتار و صحابه سيد مختار و مخلصان صاحب ذوالفقار بوده. قاضى نورالله در (مجالس) شطرى از احوال خير مآل او و شهادت يافتن او به سبب محبت اهل بيت در دست خالد بن وليد ذكر كرده و هم در احوال او گفته از برآء بن عازب روايت كرده‌اند كه گفت در اثناى آن كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود نشسته بودند رؤساى بنى تميم كه يكى از ايشان مالك بن نوَيره بود درآمدند و بعد از اداى خدمت گفت: يا رسول الله! عَلِّمْنِى الايمانَ فَقالَ لَهُ رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله و سلم: الايمان اَنْ تشهدَ اَنْ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَني رَسولُ اللّهِ وَ تُّصلِّىَ الْخمْسَ وَ تَصُومَ شَهْرَ رَمَضانَ وَ تؤَدِّىَ الزَّكوةَ وَتحجَّ الْبيتَ وَ تُوالى وَصِيّى هذا. وَ اَشارَ اِلى عَلِىّ بْنِ ابى طالب عليه السلام؛ مالك به حضرت رسالت گفت: مرا طريق ايمان بياموز، آن حضرت فرمود: ايمان آن است كه گواهى دهى به آن كه لا اِلهَ اِلا اللّه و به آن كه من رسول خدايم و نماز پنجگانه بگزارى و روزه ماه رمضان بدارى و به اداى زكات و حج خانه خداى روآورى و اين را كه بعد از من وصِى من خواهد بود دوست دارى و اشاره به على بن ابى طالب عليه السلام كرد، و ديگر آن كه خون ناحق نريزى و از دزدى و خيانت بپرهيزى و از خوردن مال يتيم و شُرْب خَمْر بگريزى و ايمان به احكام شريعت من بياورى و حلال مرا حلال و حرام مرا حرام دانى و حق‌گذارى ضعيف و قوى و صغير و كبير به جا آرى. آن‌گاه شرايع اسلام و احكام آن را بر او شمرد تا ياد گرفت. آن‌گاه مالك برخاست و از غايت نشاط دامن كشان مى‌رفت و با خود مى‌گفت: تَعَلَّمْتُ الايمانَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ؛ به خداى كعبه كه احكام دين آموختم و چون از نظر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم دور شد آن حضرت فرمودند كه: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ يَنْظُرَ اِلى رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ اِلى هذا الرّجُلِ».

دو نفر از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم دستورى طلبيده از عقب او رفتند و آن بشارت به وى رسانيدند و از او التماس نمودند كه چون حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم تو را از اهل جنت شمرده مى‌خواهيم كه جهت ما طلب مغفرت كنى، مالك گفت: لاغَفَرَاللّهُ لكُما؛ خداى تعاى شما را نيامرزد كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم كه صاحب شفاعت است مى‌گذاريد و از من درخواست مى‌كنيد كه جهت شما استغفار كنم!؟ پس آن دو نفر مكَدَّر بازگشتند چون حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم را نظر بر روى ايشان افتاد گفت كه فِى الْحَقِّ مَبْغضَةٌ؛ شنيدن سخن حق گاه است كه آدمى را خشمناك و مكَدَّر سازد.

و آخر چون حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت مالك به مدينه آمد و تفحص نمود كه قائم مقام حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم كيست؟ در يكى از روزهاى جمعه ديد كه ابوبكر بر منبر رفته و از براى مردم خطبه مى‌خواند، مالك بى‌طاقت شد با ابوبكر گفت كه تو همان برادر تيمى ما نيستى؟ گفت: بلى، مالك گفت: چه كار پيش آمد آن وصى حضرت صلى الله عليه و آله و سلم را كه مرا به ولايت او مامور ساخته بود؟ مردم گفتند: اى اعرابى! بسيار است كه كارى از پس كارى حادث مى‌شود.

مالك گفت: واللّه! هيچ كارى حادث نشده بلكه شما خيانت كرده‌ايد در كار خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از آن متوجه ابوبكر شد و گفت: كيست كه تو را بر اين منبر بالا برده و حال آن كه وصى پيغمبر نشسته است، ابوبكر به حاضران گفت كه اين اعرابى بَوالٌ على عقبيه را از مسجد رسول صلى الله عليه و آله و سلم بيرون كنيد. پس قُنْفُذ و خالد بن وليد برخاستند و مالك را پى گردنى زده از مسجد بيرون كردند. مالك بر اشتر خود سوار شد صلوات بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد و بعد از صلوات اين ابيات بر زبان راند:

اَطَعْنا رَسُولَ اللّهِ ما كانَ بَيْنَنا × فَي اقَوْمِ ما شَاْني وَ شَاْنِ اَبى‌بَكْرٍ

اِذا ماتَ بَكْرٌ قامَ بَكْرٌ مَقامَهُ × فَتِلْكَ وَ بَيْتِ اللّهِ قاصِمَةُ الظَّهْرِ.[۱]

مؤلف گويد: كه شيعه و سنى نقل كرده‌اند كه خالد بن وليد، مالك را بى‌تقصير بكشت و سر او را ديك پايه نمود و در همان شب كه او را به قتل رسانيد با زوجه‌اش همبستر شد و طايفه مالك را بكشت و زنان ايشان را اسير كرده به مدينه آوردند و ايشان را اهل (رِدَّه) ناميدند.[۲]

پانویس

  1. مجالس المؤمنين، شهيد قاضى نورالله، 1/266، 268.
  2. حديقة الشيعه، مقدس اردبيلى، 1/350، النص والاجتهاد، ص 97، كامل ابن اثير، 2/504، بحارالانوار، 30/494.

منبع

حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت اول، باب اول: در تاريخ حضرت خاتم الانبياء